ایرج شکری
خنده«فَتَحنا»و بی تفاوتی و سکوت در مرگ یک مبارز،
دو روی یک سکه
وداع اصولا تلخ است حتی اگر همیشگی نباشد. برای ماهایی که به اجبار میهن خود را ترک کرده ایم، تلخی وداع با میهن و عزیزانی که نمی دانستیم دیگر کی دوباره خواهیم دیدشان به طور دائم طعمی از خود در هرچیزی بکاممان میریزد. اما اگر وداع کسی که دلبستگان و و دوستدارنی دارد، نا به هنگام، ابدی و بدون بازگشت، و از دنیای هستی به دنیای خاموشی باشد، تلخ تر است. من به تازگی از وداع و بدرود حیات دوستی ارجمند چون مهدی سحابی مترجم پرکار، که سالها هم ارتباطم با او قطع بود، آگاه شدم که برایم تلخ و ناگوار بود و باورکردنی نبود. و این امر به فاصله اندکی همراه شد باشنیدن خبر خاموشی نادر رفیعی نژاد، که شرکت کننده در آن اعتصاب غذای طولانی 70 روزه در اشرف بود. این خبر اما از سوی رسانه های خبری مجاهدین اعلام نشد. هوادارانی از برگزاری مراسمی برای درگذشت او در اشرف مطلع شده و از طریق وبلاگهای آنها بود که من مطلع شدم و تلخی قضیه هم اینجاست. من با نادر رفیعی نژاد سابقه دوستی و نشست وبرخاست نداشتم، اما او را مدتی که در محل دبیر خانه شورا مستقر شده بود دیده بودم. انسانی متین و خنده رو بود و به ویژه هروقت با دکتر هزارخانی رو به رو می شد، خنده و شادی در چهره اش می شکفت. تعجبی ندارد که آن اعتصاب غذای طولانی در شرایط اشرف ضربه سنگین به سلامتی شرکت کنندگان زده باشد، به ویژه کسانی که از ناراحتیهایی جسمانی و بیماری هم اگر در رنج بوده باشند و سنشان هم دیگر از مرز پنچاه عبور کرده باشد. نادر رفیعی نژاد بنا بر همان اخباری که اشاره کردم با داشتن ناراحتی قلبی در اعتصاب غذا شرکت کرده بود. سنگینی و تلخی این مساله در اینجاست که جان این انسان با آن ایثار و فداکاری شرکت در اعتصاب غذا و با اینکه زمانی هم از کادرهای بالای مجاهدین در روابط خارجی بوده است، آن اندازه بهایی نداشته که خبر آن رسما اعلام شود. بی تردید کسان و دوستان او در بیرون درون سازمان مجاهدین نیز حتما از این نوع رویکرد مسئولان سیاست باز قدرت پرست مجاهدین از جمله «مهر تابان» باید آزرده خاطر شده باشند. بابا آخر یک آدم مبارز بهترین سالهای عمرش را در تشکیلاتی و تحت مسئولیت شماها و انجام ماموریت برای این سازمان سپری کرده است حالا فرض کنیم مساله دارهم احتمالا بوده است، ارزش پیام تسلیت نداشت؟ شاید خواسته اند با این سکوت،«آتو» به دست منتقدانی چون من ندهند که از آغاز اعتصاب غذا در اشرف، آن را کاری غیر لازم و خطرناک ارزیابی کرده بودم و خواسته بودم مهرتابان یا « رهبر مقاومت» دستور قطع اعتصاب غذا را بدهند و تاکید کردم که هر اتفاق ناگوری برای شرکت کنندگان در اعتصاب غذا بیفتد، مسئولیت آن با مریم و مسعود رجوی است*. خانم رجوی در طول اعتصاب غذا در یکی از سخنرانیها یا پیامها گفته بود که ایشان از اعتصاب غذاکنندگان چند بار خواسته اند که به اعتصابشان یایان بدهند ولی آنها نپذیرفته اند. معلوم است که آن نوع «اصرار» برای شنیدن «انکار» از آنان بوده است. ایشان «می توانستند و باید» دستور خاتمه اعتصاب غذا را می داند. آقای مسعود رجوی هم که تشویق کننده اعتصاب غذا و فرموله کننده خواستها آنان در فراخوان حمایت از اعتصاب غذا کنندگان بود، اعتنایی به مسآله نکرد. بعد هم که آن 36 نفر به گروگان گرفته شده توسط نیروهای درنده پلیس عراق در وضع اکثرا وخیم جسمی با تحمل یک هفته اعتصاب غذای خشک، آزاد شدند، تریبونها برپا شد و جشن پیروزی گرفته شد و مهرتابان از آن به عنوان «فتح المبین» یاد کرد. گویی که اعتصاب غذا برای همین راه افتاده بود. به هرحال این سکوت در شهادت نادر رفیعی نژاد، در یک کلام انزجار برانگیز است و با این سکوت آن انسان مبارز دوبار «شهید شده» است. یکبار در اعتصاب غذا( که خود معلول تصمیم غلط «رهبر مقاومت» در جنگ خصوصی اش با رژیم آخوندی و دادن فرمان ایستادگی در برابر ورود پلیس عراق به اشرف برای استقرار پاسگاه بود) و یکبار هم توسط مهرتابان و «رهبر مقاومت» با این سکوت و عدم اظهار وجود و دادن پیام تسلیتی در این مورد است. بله به نظر من نادر رفیعی نژاد در شمار شهیدان است
یکبار دیگر این هشدار را به رهبر مجاهدین جناب آقای رجوی می دهم دچار اشتباه در ارزیابی پشتوانه حقوقیِ دارای ضمانت اجرایی، در مورد بیانیه ها و قطعنامه ها (از سوی گروههای پارلمانی و بعضی ارگانهای حقوق بشری)که البته می دانیم که چه دوندگی عظیمی از سوی روابط خارجی سازمان مجاهدین برای لابی سازی و کسب آن بکار می رود(که به خودی خود نه جرم است نه قابل نکوهش» نشود. در مورد ارزیابی توان خود در مقابله با سیاست نفوذ کردن و جای پا سفت کردن رژیم در عراق دچار توهم نشود که اصلا خود این سیاست خیلی حرف بر می دارد و کلا نباید به آن به عنوان مساله یی سرنوشت ساز توجه شود، مگر این که جناب ایشان فکر نگهداشتن مجاهدین در « سرزمین امام حسین» را، حالا حالا داشته باشند که تردید نیست در عمل از آن هم آبی برای امر سرنگونی گرم نخواهد شد، اگرچه ایشان شاید احتمال راه انداختن مراسم تشریفاتی را چون گذشته داشته باشد و با مراسم تشریفاتی ارتش خودش، خود را سرگرم کند. رژیم به عنوان یک قدرت منطقه ای (که انشالله ایشان معنی آن را خوب می داند و نه مثل آن «حزب اللهی های انقلاب نوین در پرتو مهر تابان» که به عنوان کاربران در زیر مقاله من یادداشتهای نامربوط گذاشتند و یکی هم پرت و پلاهای زیادی قلمی کرد، و معنی همسایه قدرتمند را نمی فهمند)، با حاکمیت کشور عراق در بخش اکثریتش، رابطه قدیمی و صمیمی دارد و آمریکا هم با توجه به کابوسی که در پاکستان و افغانستان با آن رو به روست، همه تلاشش را برای به راه آوردن این قدرت منطقه ای و سر میز مذاکره نشاندن آن خواهد کرد. متاسفانه «رهبر مقاومت» نزدیک به ربع قرن است که زمین بازی را اشتباه انتخاب کرده است و در رویاهای خود سیر می کند و این خیلی فاجعه بار بوده است. ایشان با یک الگو سازی نا متناسب از تاثیر عدم حمایت عامل بین المللی از رژیم شاه، در سرنگونی آن، و حساب باز کردن زیاد روی این عامل، نه توجه و نه تلاش لازم را برای تقویت حمایت مردم از الترناتیو نکرد. رژیم شاه یک رژیم دست نشانده و کودتایی بود؛ در حالی که رژیم خمینی با ملاخور کردن انقلاب ایران و شیّادی خمینی در سوء استفاده از احساسات و تعصبات مذهبی توده های محروم پایه گذاری شد. الگو سازی مورد بحث البته تنها به خاطر عدم محاسبه نبود. خود خواهی و رویای انحصار قدرت در این اشتباه محاسبه نقش بسیار داشت. پافشاری حدود ربع قرنی ایشان به شعار انزجار برانگیز و مالک الرقابی ایران- رجوی رجوی ایران، برای این بود که این شعار اصلا برای اهداف دیپلماتیک «رهبر مقاومت» وضع شده بود. تنها تحلیل در مورد«ضرورت» و هدف این شعار گمانم فقط آن مطلبی است که شهید محمد حسین حبیبی نوشته بود که با عنوان ظرافتها و ظرفیتهای شعار ایران رجوی رجوی ایران» در مجاهد چاپ شد و در آن از جمله این نتیجه را هم گرفته بود که این شعار چه به زبان آلمانی ترجمه شود چه به زبان ژاپنی با فارسی آن یکی است. همین «شأن نزول» این شعار بود. فکر می کنم در اواخر سال 65 بود که این مطلب منتشر شد و در آن زمان من در انتقاد از مواضع آمرانه یی که یکی از کادرهای آنزمان مجاهدین که نمایند مسئول شورا در تحریریه ماهنامه شورا هم بود ودر سخنرانی در مراسم سالگرد شهادت موسی و اشرف -که در سالنی در هتل هیلتون پاریس برگزار شد-، نسبت به گروههای سیاسی گرفته بود نامه یی در 17 صفحه به او نوشتم و از این لحن و آنگونه خط و نشان کشیدنها برای بعد از انقلاب و موارد دیگر مربوط به امر تبلیغات، انتقاد کردم و از آن مقاله شهید حبیبی هم انتقاد کرده بودم. متاسفانه نمی دانم جناب رجوی، چرا به این نکته توجه نکرد یا اهمیت لازم نداد که ارباب قدرت، با کودتاها رژیمها سرنگون کرده و سابقه لااقل دوسه قرن استعمارگری و رویا رویی با جنگهای استقلال طلبانه دارند و برای ارزیابی اوضاع سیاسی کشوری و وضع اوپوزیسیون آن، به پیاده روها و خیابانهای شهرهای خود نگاه نمی کنند که ببینند عکس کی در دست تظاهر کنندگان است و اسم چه کسی را به زبان می آورند. به خیابانها و پیاده روههای داخل آن کشور نگاه می کنند تا به بینند در آن چه خبر است و عکس و اسم چه کسی در آن جاست و شعار مردم چیست. شعارهای طراحی شده توسط رهبری مجاهدین کلا نشان دهنده بیگانگی آنان با تحولات اجتماعی کشور و منعکس کننده تازه به دوران رسیدگی است و همراه با درک نازلی از تبلیغات و فراموش کرن معیارهای مورد توجه در بازی قدرت- که به آن اشاره کردم و قاعدتا باید از آن آگاه بوده و به آن توجه می کردند-، وضع شده اند. منظورم از ذکر این نکات تنها انتقاد و هشدار است. از آن زمان که مساله آن تاریخی که جناب مسعود رجوی، رسالت حل و جواب دادن به آن را بعهده خود دید، تبدیل به مساله «رهبری ذیصلاح شد» و این رهبری هم پیشاپیش خود ایشان بود که مجاهدین با یک طلاق و ازدواج الگو برداری شده از ازدواج پیامبر با همسر پسرخوانده خود(که حرف وحدیث در اصل آن زیاد است)، این رهبری را «کشف کردند»، انحراف بزرگ شروع شد. حال به این مسائل فعلا کاری ندارم. مساله این است که جناب رجوی باید توجه داشته که مجاهدین، که دیگر در عراق مهمان ناخوانده و ناخواسته هستند و صاحب خانه در خواستن عذر آنان، قدم به مرحله نهایی«ریختن اسباب و وسائل» به بیرون کرده است، کار را به رویارویی و مقاومت نکشاند. مثل هرجای دنیا دولت عراق با استناد به قوانین خودش می تواند ایستادگی و مقاومت در برابر پلیس در راه اجرای«وظائف پلیس» را جرم بداند و به سرکوب وحشیانه رو بیاورد و ماجرای خوردن چوب و پیاز با هزینه ای به سنگینی رویداد های 6 و 7 مرداد به بار آورد. جناب رجوی باید عراق و اشرف را رها بکند. اگر ایشان به فعالیتهای اجتماعی با هدف جلب گروه بیشتری از ایرانیان در خارج به جای سرباز گیری که (دیگر دوره اش به کلی پایان یافته) روی می آورد و بها می داد و اگر هدف، همان می ماند، که هدف از تشکیل شورای ملی مقاومت بود، و در آن چارچوب عمل می شد الان شورا و مجاهدین به مراتب وزن و نقش تاثیر گذاری بیشتری در رویدادها داشتند. آقای رجوی از خمینی به حق به عنوان دزد اعتماد توده ها نام می برد، اما خود او با اعتماد کسانی چون من و دیگران- که با این ذهنیت که آلترناتیو شورا زمینه ساز و وسیله برگزاری انتخابات و تشکیل همان مجلس مؤسسانی خواهد بود که بعد از سرنگونی شاه همه انتظارش را داشتند و خمینی هم پذیرفته و وعده اش را داده بود، ولی تقلب کرد-، همان کار را کرد. تا آنجا که به خود من مربوط است من این احساس را دارم که در این زمینه کلاه بسیار گشادی سرم رفت و آدمی که این احساس را داشته باشد سرش کلاه رفته یا به اعتمادش خیانت شده در رویکردش به طرف مقابل عصبانی است چه برسد که با ارجیف و برچسب زنی رو به رو شود. «پرتو» در مانی را هم آقای رجوی بهتر است رها کند. چون هم «دوز»ش خیلی بالا بوده و هم مدتش خیلی طولانی شده و بسیار زیان بار است. رویداهای بعد از انتخابات را یکبار دیگر مرور کنید شاید متوجه این واقعیت بشوید.
به هر حال نادر رفیعی نژاد به نحو غم انگیزی چهره در نقاب خاک کشید. لا اقل خوب است در چهلمش عالیجنابان رهبری، تسلیتی بفرستند. شما ها در ماجرای قتلهای زنجیره یی هم مرا نا امید کردید. انتظارم این بود که از طرف «رئیس جمهور برگزیده مقاومت» تسلیتی برای بازماندگان انها، به ویژه خانواده های پوینده و مختاری فرستاده می شد که اینطور نشد. در عوض در واکنش به مطلبی که من در نبرد خلق نوشته و ضمن آن در چند جمله اقدام سازمان چریکهای فدایی خلق در تسلیت به بازماندگان داریوش فروهر را تحسین کرده بودم، در عملیات خمپاره زنی که در تهران انجام دادید، پاسخ به قتل پروانه و داریوش فروهر هم از جمله اهداف عملیات در اطلاعیه مربوط به آن بود. اما این کار از نظر من، مطلقا جای تسلیت را نمی گرفت. چون آن عملیات اقدامی نظامی در برخورد با رژیم بود ولی تسلیت به بازماندگان از عرش پایین آمدن و کنار مردم قرار گرفتن بود.
تازه به دوران رسیدگی و تبدیل شدنِ در مبارزه بودن به نوعی اشرافیت و تبدیل شدن نفس کسب قدرت به هدف، مانع از درک آن انتظاراتی است که مردم و جامعه از کسانی دارند که مدعی هستند مردمی و انقلابی اند و هدفشان استقرار دموکراسی و جمهوریت با نقش محوری مردم است. من یکبار حدود 16 سال پیش، بعد از انتخاب «مریم» به عنوان رئیس جمهور دوران گذار و آمدنش از عراق به فرانسه، در نامه یی در انتقاد از روش و شکل تبلیغات مجاهدین یاد آور شدم که مجاهدین زیاد به سیاست پرداخته اند و «جهاد اکبر» را فراموش کرده اند، و اضافه کرده بوم که آنچه مجاهدین به آن نیاز دارند یک «انقلاب فرهنگی» است که همان نگاهی را که آنها در فاز سیاسی به مساله جامعه و مردم و افکار عمومی داشتند به آنان برگرداند و تاکید کرده بودم مجاهدین باید به جای نگاه به بالا(بالائیها) نگاه به پایین را انتخاب کنند و همراه آن پیشنهاد مصاحبه با چند تن از زنان مجاهد خلق را (در صورت موافقت خودآنان) داده بودم. این مصاحبه انجام شد و در 29 فروردین ماه 1373 در نشریه مجاهد شماره 338 در بیش از 2 صفحه درج شد. دوستانی هم که آن را خوانده بودند آن را ایده و مطلب خوبی یافتند. شاید همین را اگر کنار ابتکارات جناب رجوی در نهادن نام خود روی اشرف ربیعی و مریم عضدانلو بگذاریم، گوشه یی از اختلاف نظر و تفاوت بینش من و آن عالیجنابان روشن شود.
یکبار دیگر این هشدار را به رهبر مجاهدین جناب آقای رجوی می دهم دچار اشتباه در ارزیابی پشتوانه حقوقیِ دارای ضمانت اجرایی، در مورد بیانیه ها و قطعنامه ها (از سوی گروههای پارلمانی و بعضی ارگانهای حقوق بشری)که البته می دانیم که چه دوندگی عظیمی از سوی روابط خارجی سازمان مجاهدین برای لابی سازی و کسب آن بکار می رود(که به خودی خود نه جرم است نه قابل نکوهش» نشود. در مورد ارزیابی توان خود در مقابله با سیاست نفوذ کردن و جای پا سفت کردن رژیم در عراق دچار توهم نشود که اصلا خود این سیاست خیلی حرف بر می دارد و کلا نباید به آن به عنوان مساله یی سرنوشت ساز توجه شود، مگر این که جناب ایشان فکر نگهداشتن مجاهدین در « سرزمین امام حسین» را، حالا حالا داشته باشند که تردید نیست در عمل از آن هم آبی برای امر سرنگونی گرم نخواهد شد، اگرچه ایشان شاید احتمال راه انداختن مراسم تشریفاتی را چون گذشته داشته باشد و با مراسم تشریفاتی ارتش خودش، خود را سرگرم کند. رژیم به عنوان یک قدرت منطقه ای (که انشالله ایشان معنی آن را خوب می داند و نه مثل آن «حزب اللهی های انقلاب نوین در پرتو مهر تابان» که به عنوان کاربران در زیر مقاله من یادداشتهای نامربوط گذاشتند و یکی هم پرت و پلاهای زیادی قلمی کرد، و معنی همسایه قدرتمند را نمی فهمند)، با حاکمیت کشور عراق در بخش اکثریتش، رابطه قدیمی و صمیمی دارد و آمریکا هم با توجه به کابوسی که در پاکستان و افغانستان با آن رو به روست، همه تلاشش را برای به راه آوردن این قدرت منطقه ای و سر میز مذاکره نشاندن آن خواهد کرد. متاسفانه «رهبر مقاومت» نزدیک به ربع قرن است که زمین بازی را اشتباه انتخاب کرده است و در رویاهای خود سیر می کند و این خیلی فاجعه بار بوده است. ایشان با یک الگو سازی نا متناسب از تاثیر عدم حمایت عامل بین المللی از رژیم شاه، در سرنگونی آن، و حساب باز کردن زیاد روی این عامل، نه توجه و نه تلاش لازم را برای تقویت حمایت مردم از الترناتیو نکرد. رژیم شاه یک رژیم دست نشانده و کودتایی بود؛ در حالی که رژیم خمینی با ملاخور کردن انقلاب ایران و شیّادی خمینی در سوء استفاده از احساسات و تعصبات مذهبی توده های محروم پایه گذاری شد. الگو سازی مورد بحث البته تنها به خاطر عدم محاسبه نبود. خود خواهی و رویای انحصار قدرت در این اشتباه محاسبه نقش بسیار داشت. پافشاری حدود ربع قرنی ایشان به شعار انزجار برانگیز و مالک الرقابی ایران- رجوی رجوی ایران، برای این بود که این شعار اصلا برای اهداف دیپلماتیک «رهبر مقاومت» وضع شده بود. تنها تحلیل در مورد«ضرورت» و هدف این شعار گمانم فقط آن مطلبی است که شهید محمد حسین حبیبی نوشته بود که با عنوان ظرافتها و ظرفیتهای شعار ایران رجوی رجوی ایران» در مجاهد چاپ شد و در آن از جمله این نتیجه را هم گرفته بود که این شعار چه به زبان آلمانی ترجمه شود چه به زبان ژاپنی با فارسی آن یکی است. همین «شأن نزول» این شعار بود. فکر می کنم در اواخر سال 65 بود که این مطلب منتشر شد و در آن زمان من در انتقاد از مواضع آمرانه یی که یکی از کادرهای آنزمان مجاهدین که نمایند مسئول شورا در تحریریه ماهنامه شورا هم بود ودر سخنرانی در مراسم سالگرد شهادت موسی و اشرف -که در سالنی در هتل هیلتون پاریس برگزار شد-، نسبت به گروههای سیاسی گرفته بود نامه یی در 17 صفحه به او نوشتم و از این لحن و آنگونه خط و نشان کشیدنها برای بعد از انقلاب و موارد دیگر مربوط به امر تبلیغات، انتقاد کردم و از آن مقاله شهید حبیبی هم انتقاد کرده بودم. متاسفانه نمی دانم جناب رجوی، چرا به این نکته توجه نکرد یا اهمیت لازم نداد که ارباب قدرت، با کودتاها رژیمها سرنگون کرده و سابقه لااقل دوسه قرن استعمارگری و رویا رویی با جنگهای استقلال طلبانه دارند و برای ارزیابی اوضاع سیاسی کشوری و وضع اوپوزیسیون آن، به پیاده روها و خیابانهای شهرهای خود نگاه نمی کنند که ببینند عکس کی در دست تظاهر کنندگان است و اسم چه کسی را به زبان می آورند. به خیابانها و پیاده روههای داخل آن کشور نگاه می کنند تا به بینند در آن چه خبر است و عکس و اسم چه کسی در آن جاست و شعار مردم چیست. شعارهای طراحی شده توسط رهبری مجاهدین کلا نشان دهنده بیگانگی آنان با تحولات اجتماعی کشور و منعکس کننده تازه به دوران رسیدگی است و همراه با درک نازلی از تبلیغات و فراموش کرن معیارهای مورد توجه در بازی قدرت- که به آن اشاره کردم و قاعدتا باید از آن آگاه بوده و به آن توجه می کردند-، وضع شده اند. منظورم از ذکر این نکات تنها انتقاد و هشدار است. از آن زمان که مساله آن تاریخی که جناب مسعود رجوی، رسالت حل و جواب دادن به آن را بعهده خود دید، تبدیل به مساله «رهبری ذیصلاح شد» و این رهبری هم پیشاپیش خود ایشان بود که مجاهدین با یک طلاق و ازدواج الگو برداری شده از ازدواج پیامبر با همسر پسرخوانده خود(که حرف وحدیث در اصل آن زیاد است)، این رهبری را «کشف کردند»، انحراف بزرگ شروع شد. حال به این مسائل فعلا کاری ندارم. مساله این است که جناب رجوی باید توجه داشته که مجاهدین، که دیگر در عراق مهمان ناخوانده و ناخواسته هستند و صاحب خانه در خواستن عذر آنان، قدم به مرحله نهایی«ریختن اسباب و وسائل» به بیرون کرده است، کار را به رویارویی و مقاومت نکشاند. مثل هرجای دنیا دولت عراق با استناد به قوانین خودش می تواند ایستادگی و مقاومت در برابر پلیس در راه اجرای«وظائف پلیس» را جرم بداند و به سرکوب وحشیانه رو بیاورد و ماجرای خوردن چوب و پیاز با هزینه ای به سنگینی رویداد های 6 و 7 مرداد به بار آورد. جناب رجوی باید عراق و اشرف را رها بکند. اگر ایشان به فعالیتهای اجتماعی با هدف جلب گروه بیشتری از ایرانیان در خارج به جای سرباز گیری که (دیگر دوره اش به کلی پایان یافته) روی می آورد و بها می داد و اگر هدف، همان می ماند، که هدف از تشکیل شورای ملی مقاومت بود، و در آن چارچوب عمل می شد الان شورا و مجاهدین به مراتب وزن و نقش تاثیر گذاری بیشتری در رویدادها داشتند. آقای رجوی از خمینی به حق به عنوان دزد اعتماد توده ها نام می برد، اما خود او با اعتماد کسانی چون من و دیگران- که با این ذهنیت که آلترناتیو شورا زمینه ساز و وسیله برگزاری انتخابات و تشکیل همان مجلس مؤسسانی خواهد بود که بعد از سرنگونی شاه همه انتظارش را داشتند و خمینی هم پذیرفته و وعده اش را داده بود، ولی تقلب کرد-، همان کار را کرد. تا آنجا که به خود من مربوط است من این احساس را دارم که در این زمینه کلاه بسیار گشادی سرم رفت و آدمی که این احساس را داشته باشد سرش کلاه رفته یا به اعتمادش خیانت شده در رویکردش به طرف مقابل عصبانی است چه برسد که با ارجیف و برچسب زنی رو به رو شود. «پرتو» در مانی را هم آقای رجوی بهتر است رها کند. چون هم «دوز»ش خیلی بالا بوده و هم مدتش خیلی طولانی شده و بسیار زیان بار است. رویداهای بعد از انتخابات را یکبار دیگر مرور کنید شاید متوجه این واقعیت بشوید.
به هر حال نادر رفیعی نژاد به نحو غم انگیزی چهره در نقاب خاک کشید. لا اقل خوب است در چهلمش عالیجنابان رهبری، تسلیتی بفرستند. شما ها در ماجرای قتلهای زنجیره یی هم مرا نا امید کردید. انتظارم این بود که از طرف «رئیس جمهور برگزیده مقاومت» تسلیتی برای بازماندگان انها، به ویژه خانواده های پوینده و مختاری فرستاده می شد که اینطور نشد. در عوض در واکنش به مطلبی که من در نبرد خلق نوشته و ضمن آن در چند جمله اقدام سازمان چریکهای فدایی خلق در تسلیت به بازماندگان داریوش فروهر را تحسین کرده بودم، در عملیات خمپاره زنی که در تهران انجام دادید، پاسخ به قتل پروانه و داریوش فروهر هم از جمله اهداف عملیات در اطلاعیه مربوط به آن بود. اما این کار از نظر من، مطلقا جای تسلیت را نمی گرفت. چون آن عملیات اقدامی نظامی در برخورد با رژیم بود ولی تسلیت به بازماندگان از عرش پایین آمدن و کنار مردم قرار گرفتن بود.
تازه به دوران رسیدگی و تبدیل شدنِ در مبارزه بودن به نوعی اشرافیت و تبدیل شدن نفس کسب قدرت به هدف، مانع از درک آن انتظاراتی است که مردم و جامعه از کسانی دارند که مدعی هستند مردمی و انقلابی اند و هدفشان استقرار دموکراسی و جمهوریت با نقش محوری مردم است. من یکبار حدود 16 سال پیش، بعد از انتخاب «مریم» به عنوان رئیس جمهور دوران گذار و آمدنش از عراق به فرانسه، در نامه یی در انتقاد از روش و شکل تبلیغات مجاهدین یاد آور شدم که مجاهدین زیاد به سیاست پرداخته اند و «جهاد اکبر» را فراموش کرده اند، و اضافه کرده بوم که آنچه مجاهدین به آن نیاز دارند یک «انقلاب فرهنگی» است که همان نگاهی را که آنها در فاز سیاسی به مساله جامعه و مردم و افکار عمومی داشتند به آنان برگرداند و تاکید کرده بودم مجاهدین باید به جای نگاه به بالا(بالائیها) نگاه به پایین را انتخاب کنند و همراه آن پیشنهاد مصاحبه با چند تن از زنان مجاهد خلق را (در صورت موافقت خودآنان) داده بودم. این مصاحبه انجام شد و در 29 فروردین ماه 1373 در نشریه مجاهد شماره 338 در بیش از 2 صفحه درج شد. دوستانی هم که آن را خوانده بودند آن را ایده و مطلب خوبی یافتند. شاید همین را اگر کنار ابتکارات جناب رجوی در نهادن نام خود روی اشرف ربیعی و مریم عضدانلو بگذاریم، گوشه یی از اختلاف نظر و تفاوت بینش من و آن عالیجنابان روشن شود.
پ 28 آبان 1388 – 19 نوامبر 2009