samedi, octobre 30, 2010

عبدالعلی دستغیب: عوام هنر را مثل عوام می‌فهمند گفتگوي ايلنا با عبدالعلي دستغيب



عبدالعلی دستغیب: عوام هنر را مثل عوام می‌فهمندگفتگوي ايلنا با عبدالعلي دستغيب
1389/8/8ایلنا: از نگاه دستغيب؛ شعر مفهومي قابل كشف براي گروه خاصي دارد از همين رو مي‌گويد؛ عوام هنر را مثل عوام می‌فهمند و تنها چیزی که می‌تواند هنر را به میان مردم ببرد؛ سینماست. دستغيب قياس شعر پست مدرن و مدرن را نيز غيرممكن دانسته و تاكيد دارد شاعر پست مدرن با تکه پاره‌های خبر، فولکلور و حوادثی که در جامعه رخ می‌دهد، شعر می‌سازد.
عبدالعلي دستغيب درباره خودش گفته است: زندگي من با بودن دركنار نويسندگان بزرگي چون نفيسي، بزرگ علوي و... گذشته است. با بسياري از آنها دوست بوده‌ام. او محقق و پژوهشگر معاصراست كه در زمينه‌ي فلسفه و نقد ادبي فعاليت مي‌كند.
گفتگوي ايلنا با او به‌ بهانه‌ي نقد جريان شعري ايران در دوره‌ي معاصر انجام شد كه به خاطرات و گذشته‌ي وي نيز نقبي زده شد.

*آقاي دستغيب از نخستين دلبستگي‌هايش به ادبيات چگونه و چه مي‌گويد؟ــ در سال 1310 در شيراز به دنيا آمده‌ام. پدرم فرهنگي بود. مدرسه‌ي ما كتابخانه‌اي نداشت. به همين دليل زمستان‌ها دور منقل جمع مي‌شديم. كسي اميرارسلان يا پروين اعتصامي مي‌خواند؛ ما گوش مي‌كرديم. آن موقع‌ها پروين اعتصامي خيلي خوانده مي‌شد. يادم مي‌آيد كلاس سوم ابتدايي كه بودم در كلاس انشايي خواندم، معلم زد به پشتم و گفت: تو نويسنده مي‌شوي! وقتي كلاس ششم ابتدايي بودم تقريبا همه‌ي نويسنده‌هاي بزرگ ايران را غير از هدايت، به نام مي‌شناختم. از خاطرات ديگرم اين است كه وقتي اول متوسطه بودم هر مطلبي را براي مطبوعات مي‌فرستادم؛ چاپ مي‌كردند. من يك بچه‌ي نوقلم بودم. آنها به خيالشان ما كسي هستيم، چاپ مي‌كردند. مدت يكسال با جمالزاده نامه‌نگاري مي‌كردم، قلمم طوري بود كه او به اشتباه افتاد. گفت: دستغيبي هست كه نماينده‌ي مجلس است، تو همان دستغيبي؟ اينها بود و گذشت تا وارد دانشسراي مقدماتي شدم. معلم شدم. وارد سياست شدم. يعني فعاليت‌هاي سياسي‌ام را با گرايش چپ آغاز كردم. يادم هست در سال‌هاي 29 و 30 در ميتينگ‌هاي چپ‌ها شركت مي‌كردم. يكسال هم زنداني كشيدم. در زندان كلي كتاب خواندم. حبسم در سال 1332 بود. پس از زندان به مطالعه ادامه دادم. آمدم در يك دفتر اسناد رسمي ميرزا بنويس شدم. دفترنويسي مي‌كردم. آن موقع روزي پنج تومان به من مي‌دادند. بعد آمدم به مدت سه سال در اداره‌ي بهداشت كارمند روزمزد شدم. براي مدتي هم آمدم تهران، مشغول تحصيل حقوق در دانشسراي عالي، دانشكده‌ي حقوق شدم. ماهي 150 تومن مقرري مي‌دادند. رشته‌ي حقوق جذبم نكرد، آمدم بيرون. در سال 1336 ليسانس فلسفه را از دانشسراي عالي گرفتم. راستش از سال 1330 شروع كرده بودم به نوشتن مقالات انتقادي براي مطبوعات. شعر و داستان هم مي‌نوشتم كه رها كردم. نخستين كتابم ”آيين نگارش“ بود در انتشارات سپهر. سه كتاب راجع به حافظ شيراز نوشته‌ام. سه كتاب از نيچه ترجمه كرده‌ام. كتاب‌هايي در نقد آثار محمود دولت آبادي، احمد محمود، صادق هدايت، نيما، شاملو و فروغ نوشته‌ام. تعدادي كتاب فلسفي هم ترجمه كرده‌ام. كتاب‌هاي ديگري هم هست.

*نظرتان درباره‌ي شعر مدرن فارسي چيست و ريشه‌هاي تحول، مراتب آن در ادوار مختلف، ارتباط ديالكتيكي‌اش با مسائل جامعه‌ي ايراني و به هر حال شاعران تاثیرگذار را چگونه بررسي مي‌كنيد؟ــ شعر جديد فارسي با شاعراني همچون شمس كسمايي شروع شد. نيما يوشج به آن جهت داد و شاعران ديگر هريك به فراخور درك خود از مدرنيزم و قريحه و استعدادشان آن را ادامه دادند. ما در شعر جديد فارسي مي‌توانيم چهار دوره را از هم تشخيص دهيم. اينها دوره‌هاي تحول شعر نوين فارسي بودند.
دوره‌ي نخست، شعر مشروطه بود. شعر شاعران مشروطه در قالب‌هاي قديمي اجرا مي‌شود اما موضوعات و محتوا جديد بود. شاعراني هم، در آن دوره از وزن‌هاي خارجي مثل وزن شعر روسي در اشعارشان استفاده كردند. بخصوص لاهوتي از اين تجربه‌ها داشته است. البته دولت آبادي هم از وزن شعر غربي استفاده كرده بود.
دوره‌ي دوم دوره‌ي نيما يوشيج و شاعراني همچون تندركيا و دكتر محمد مقدم است. شعر ”ناقوس“ اثر نيما يوشيج سرآغاز اين جنبش است. اين شعر به گمانم در 1316 منتشر شده است.
دوره‌ي سوم تحول شعر جديد فارسي از شهريور 1320 آغاز مي‌شود و به سال‌هاي دهه‌ي چهل مي‌رسد. در اين دوره شاعراني همچون كسرايي و شاملو و شيباني روي صحنه‌اند. در اين دوره شاعران بيشتر تحت تاثير شاعران فرانسه‌اند. البته سهراب سپهري استثنايي است كه تحت تاثير ذن و بوديسم مي‌سرايد. سپهري در آغاز كارش به شدت تحت تاثير ذهن و زبان نيما بوده است.
در دهه‌ي چهل شعر مدرن فارسي بازهم دچار تحول شد. در اين دهه مخصوصا شاملو، فروغ، اخوان، سهراب و نصرت رحماني صاحب سبك‌اند. يعني شعر شاملو براي نمونه با شعر سهراب سپهري در لحن و محتوا و تركيب‌ها و واژگان متفاوت است. اين پنج شاعر دو به دو از هم متفاوتند. البته در اين دوره شاعران درخور توجهي همچون هوشنگ ابتهاج، سياوش كسرايي، منوچهر آتشي، منوچهر شيباني، شفيعي كدكني، زهري، هنرمندي و چند شاعر ديگر نيز مي‌سروده‌اند. اين شاعران اشعاري با ويژگي‌هاي منحصر به فرد داشته‌اند. البته ازكنار كار توللي و نادرپور هم مي‌توان به آساني گذشت. بعداز اين دوره شعر فارسي افت مي‌كند. در چنگال سياست مي‌افتد. اين هست تا دهه‌ي هفتاد. در اين فاصله شاعران بزرگي كه مورد قبول عامه باشند و نيز منتقدان كار آنها را درخور بدانند روي كار نمي‌آيند.
در دهه‌ي هفتاد شاعراني همچون كسرا عنقايي، شمس لنگرودي، ژيلا مساعد، حافظ موسوي از گروهي بودند كه مي‌خواستند شعر فارسي را تغيير دهند. اين گروه از شاعران سعي كردند، مفاهیم کلی را کنار بگذارند. شعرشان لحن تخاطبی دارد. انگار یک نفر دارد حرف می‌زند. این دهه، دهه‌ای بود که مصادف با دوره‌ی پنجم شعر ایران است. در این دهه شاعران پست مدرن روی کار آمدند. رضا براهنی، علی باباچاهی، مهرداد فلاح، رزا جمالی، پگاه احمدی و پژک صفری در این دهه خوب کار کردند.

*ویژگی‌های اشعار این شاعران پست مدرن چیست؟ــ اول، شکاکیت است. دیگر خبری از مفاهیم کلی انسانی نیست، مفهومی مثل آزادی، یا اینکه شاعر بخواهد از وهنی که بر انسان می‌رود؛ شکوه کند. اینها در شعر پست مدرن ذوب می‌شوند. شاعر شعر پست مدرن نسبت به ثبوت و پایداری مفاهیم شک می‌کند.
دوم، خروج از قواعد نحوی و صرفی زبانی است. جمله‌ها ناتمام می‌مانند، کلمه‌ها درهم می‌شوند. سومین ویژگی شعر پست مدرن این است که حالتی از سیالیت معنا را در اثر می‌شود پی گرفت. شما وقتی با شعر پست مدرن روبرو می‌شوید؛ نمی‌توانید بگویید تم این شعر این است. یا تم‌ها این قدر درهم تنیده‌اند که خواننده‌ی عادی امکان ندارد بتواند قرائت را ادامه دهد. در دفتر شعر "پیکاسو در آب‌های خلیج" سروده‌ی علی باباچاهی نمونه‌های پست مدرن زیادی هست. چهارمین خصلت اشعار پست مدرن استهزا و آیرونی است. آن سرگشتگی و حیرانی مد روز در دوران مدرن در شعر پست مدرن مورد استهزا قرار می‌گیرد. شعر پست مدرن گاهی هم بین متن‌ها می‌دود. متن هزارو یک شب و منطق‌الطیر و شاهنامه را به هم متصل می‌كند. بینامتنیت ایجاد می‌کند. درواقع ما از شعرهای سیاسی و شعرهای شبیه به شعرهای شاملو و اخوان خسته شده بودیم.
البته بینش پست مدرن در شعر ایران به نظر من با تندر کیا آغاز می‌شود. در سال 1328. او اشعاری دارد تحت عنوان شاهین‌ها. وزن خیلی عامیانه‌ای را برمی‌دارد و شروع می‌کند به حرف زدن. الان که بر گشتم و بر شعر او دقیق شدم؛ می‌بینم خیلی جالب است. بعدها این وزن عامیانه را دو شاعر می‌پرورانند. فروغ فرخزاد و سهراب سپهری. کسان بسیاری از سهراب انتقاد کرده‌اند. اما به نظر من در «ما هیچ ما نگاه» خیلی پست مدرن است. اگرچه ابتدا تحت تاثیر نیما و بعد بودیسم بوده است. سهراب در صدای پای آب است که وارد دنیای شعر می‌شود. در کارهای قبلی‌اش مثل شرق اندوه و آوار آفتاب تصویرهای عجیب و غریب دارد شعرش را خفه می‌کند. مفاهیم البته در ذهن و زبان سهراب بودیستی است. متعلق به ادبیات آپانیشادها است.

*این ویژگی‌هايی که برای شعر پست مدرن برشمردید براساس چه تحولی در اندیشه و فرهنگ شاعر ایرانی رخ داده است؟ــ شاعر چیزی را بسته‌بندی نمی‌کند تحویل دهد. او دفتری از شعرهایش را می‌دهد دست شما. شما هر طور دلتان می‌خواهد بخوانید. وقتی شعر سعدی را می‌خوانید این یک کمپوزیسیون است. همه‌ی اجزایش به هم ارتباط دارند.

*
آیا میان این دو گروهی که از هم جدا کردید، تفاوتی در خصوصیات سبکی یا تفاوت‌هایي در جهان‌بینی‌شان هست؟ يعني چه چيز پست مدرن‌ها وغیرپست مدرن‌ها را از هم جدا مي‌كند؟ شاعرانی مثل حافظ موسوی و کسرا عنقایی، تفاوت شعرشان با براهنی و باباچاهی چیست؟ــ ما چنین چیزی در ادبیات نداریم. اینها از دو نوع متفاوتند. نمی‌شود اینها را با هم قیاس کرد. شاعر پست مدرن با تکه پاره‌های خبر، فولکلور، حوادثی که در جامعه رخ می‌دهد، با چسباندن اینها به هم شعر می‌سازد. او اهل کولاژ است. این کار مثل کاری است که دراویش ما می‌کردند. با دوختن کش تنبان و پیراهن و عبای شتری به هم خرقه می‌ساختند. می‌انداختند روی دوششان.
زبان نشانه است. شئی هم نشانه است. چرا صندلی‌ای که ونگوک کشیده است صد میلیون قیمت دارد اما عکس آن‌که این همه شبیه به صندلی واقعی است؛ اصلا قیمتی ندارد؟ عکس آن صندلی مفت نمی‌ارزد. اما صندلی ونگوک با شما حرف می‌زند. مثل یک هسته در اتم می‌درخشد. ادبیات یک کولاژ است. مثل یک رهبر ارکستر تکه پاره‌های به‌هم چسبیده‌ی زندگی را هدایت می‌کند.

*کدامیک از شاعران حال حاضر را می‌پسندید و چرا؟ــ شما نمی‌توانید بگویید شعر کدام شاعر بهتر است. نمی‌توانید درباره‌ی اینکه شعر سعدی بهتر است یا شعر فردوسی تصمیم بگیرید. اینها از دو ژانر متفاوتند.

*يعني آثار کسرا عنقایی و رضا براهنی یا علی باباچاهی از دو ژانر متفاوتند و بنابراین قابل مقایسه باهم نیستند. شما تاکید داشتيد كه شعر پست مدرن در ژانر نمی‌گنجد و خصلت کولاژی از همه‌ی ژانرها را دارد. پس باید بشود یک اثر پست مدرن را با اثری دیگر قیاس کرد. وانگهی در تئوری ادبی و نقد عملی؛ اگرنتوان میان آثار ادبی به قضاوت نشست؛ چه فایده‌ای دارد؟ــ پیش از هر چیز بگذارید توضیح دهم که retoric و poetic از هم متفاوتند. شما در portic یا بوطیقا با نیروی خیال و آفرینشگری سروکار دارید. در ریتوریقا با دادن اطلاعات. کتاب مادر گورکی ریتوریک است. نه رمان است و نه poetic. عده‌ای را می‌خواهد برای تشکیل جامعه‌ی سوسیالیستی برانگیزد. این جور آثار تاریخ مصرف دارند. درحالیکه شعر یعنی هنر. می‌شود گفت گلستان سعدی بوطیقایی است درحالیکه تمام دیوان حکیم ناصرخسرو قبادیانی ریتوریک است. البته برخی غزل‌های سعدی و حافظ هم ریتوریک است. هنر اساسا دیده ناشدنی را دیدنی و شنیده شدنی می‌سازد. هنر چیزی نیست که شما با آگاهی از برخی قواعد بتوانید به آن بپردازید. هنر خلاف آمد عادت است.

*با تفاوتی که میان بوطیقا و ریتوریقا درنظر گرفتید، چطور می‌شود به داوری آثار ادبی پرداخت؟ــ معیارش این است. معیار من که نیست. من که از خودم حرف نمی‌زنم. شما پیش از هر چیز باید تشخیص دهید که آن اثر شعر هست یا نه. این اولین و مهمترین قسمت قضیه است. باید دید اثر شعر هست یا نه. با معيارهاي بوطیقا و ریتوریقا می‌شود این کار را کرد. درصورتی‌که شعر شاملو و اخوان را باهم مقایسه کنید عیبی ندارد اما شعر پست مدرن را که قواعد نحوی در آن به‌هم می‌ریزد و کولاژ است؛ نباید با شعری که پست مدرن نیست و همه‌ی اینها را رعایت می‌کند؛ مقایسه کرد. رمان داستایوسکی را می‌شود با آنا کارنینا مقایسه کرد. ولی در پست مدرنیزم صفحه عوض می‌شود. قاعده برمی‌گردد. به همین دلیل است که ویرجینیا ولف می‌گوید: دیکنز یا نویسندگانی مانند شارلوت برونته؛ رمان نمی‌نوشتند ماجرا می‌گفتند. او بر آن است که تعریف رمان را در نوعی که مانند زندگی باشد ارائه دهد. نوعی که خط مستقیمی ندارد. مثل قطره‌های باران که به موازات هم می‌آیند پایین. به همین دلیل با علائم و نشانه‌ها و امپرسیون‌هایی مواجهید که ممکن است مشابهت‌ها و تفاوت‌هایی با هم داشته باشند. مثلا در ترسترام شندی با مفهومی شبیه بازی برای زندگی و هنر مواجهید. گاه این بازی خیلی بغرنج است و گاه خیلی ساده. مثل تفاوت گردوبازی و شطرنج.
در هنر نباید دنبال صحت و سقم رفت. زمینه‌ی فلسفه‌ی لایب نیتس معماری گوتیک است درحالیکه ضیافت افلاطون یک اثر هنری است اما اثر ناصرخسرو ریتوریک است. شعر مدرن با شعر کلاسیک هم غیرقابل قیاس است. همانطور که شعر مدرن و پست مدرن از هم متفاوتند. اوایل دهه‌ی هفتاد جایی درباره‌ی شعر حرف می‌زدم. چند سال در شیراز بودم و فکر می‌کردم پست مدرنیزم مهمل است. یک جوانی نشسته بود آدامس می‌جوید و با استهزا نگاه می‌کرد. مدیر جلسه نگذاشت حرفش را بزند. او بعداز جلسه آمد و گفت آقا شما؛ درویشید؟ گفتم چطور؟ گفت عموی من هم درویش است. بعد مرا شبی برای شام دعوت کرد. آن شب از او پرسیدم این پاریس در رنو یعنی چه؟ جوان که علی عبدالرضایی بود؛ گفت یک سری مجله از پاریس برایم می‌آید. بعد هم نشست پست مدرنیزم را برایم توضیح داد. عبدالرضایی مبانی لازم را نداشت. اما احساس می‌کرد قضیه چیست. من از آن شب فهمیدم قضیه چیست. نقدی هم برای کتابش نوشتم.

*تصور می‌شود شعر پست مدرنیزم در ایران، کمتر به میان مردم و جامعه رفته است؛ حتي اگر اين موضوع به حساب کلیشه‌ی ژورنالیستی بحران مخاطب در دهه‌ی هفتاد گذاشته شود؟ــ در هنر که مردم مطرح نیستند. مردم چه می‌دانند هنر چیست. از همین پل تجریش شما راه بیفتید تا جاده‌ی ساوه، از مردم بخواهید یک بیت شعر از سعدی بخوانند. اگر اهل ادبیات نبودند و توانستند یک غزل نصفه نیمه از سعدی بخوانند من همه‌ی حرفهایی را که امروز زدم پس می‌گیرم.

*پس شما میان نظریه و عمل فاصله‌ی بسیار می‌بینید اما مگر ادبیات حائز یک رابطه‌ی دیالکتیکی با جامعه نیست؟
ــ چرا برهم تاثیر دارند، زیاد هم دارند. اما عوام هنر را مثل عوام می‌فهمند. شما بروید به میان جامعه. از حافظ شیراز شاعر مشهورتر در ایران چه کسی را سراغ دارید. از مردم بپرسید خصوصیات شعر حافظ چیست؟ اصلا حافظ چه می‌گوید؟ فکر می‌کنید چه جوابی می‌دهند؟ می‌گویند لسان غیب است. می‌گویند کور را شفا می‌دهد. می‌گویند عارف بسیار بزرگی بود. هنر و فلسفه در حد استطاعت عوام یک کلیشه است. مثلا کانت آمد یک چیزی گفت. نظرهای او دايم ساده سازی و عوامانه و ضعیف می‌شود تا در حد چند جمله‌ی نغز به میان مردم می‌رود. چه انتظاری دارید؟ مردم کانت بفهمند؟ تنها چیزی که می‌تواند هنر را به میان مردم ببرد؛ سینما است. سینما مخصوصا آثار لیریک را به زبان تصویر برمی‌گرداند. منظور من از این طبقه‌ی پایین فقط کارگر و بنا نیست. گاهی هم استادان دانشگاه و تجار و حتی آدم‌های فرهنگی هم در این طبقه‌ی قرار می‌گیرند.
پايان پيام
1389/8/8 - 10:40:59
کد خبر : 158447
http://www.ilna.ir/newsText.aspx?ID=158447

mercredi, octobre 27, 2010

آن سکوت قابل انتقاد و این پیام پر ملاطمنابع و توضیحات

آن سکوت قابل انتقاد و این پیام پر ملاط
 ایرج شکری
 دوسه روزی بعد از درگذشت مرضیه بزرگ بانوی هنرمند و ترانه خوان بزرگ و کم نظیر ایران، پیام «پرملاطی» از سوی جناب مسعود رجوی در سایت سازمان مجاهدین و «همبستگی ملی» انتشار یافت که اشاره های متعددی هم به شعر و تصنیف ترانه های مرضیه در آن شده بود*. نگفته پیداست که شعرترانه ها به سرایندگان آن تعلق دارد و بیان احساس و نگاه آنان به دنیای پیرامون خود بوده است و من نمی دانم کلا شاعران ترانه سرایی(اعم از زنده یا درگذشته) مثل تورج نگهبان، بیژن ترقی، معینی کرمانشاهی، رهی معیری، فریدون مشیری، دکتر نیّرسینا، کریم فکور(مرضیه ترانه هایی با شعرهای آنان دارد) و کار آنها، در آن دستگاه ارزشیِ نفرت افشان دو اردوگاهی «زیارت عاشورا» که بیان ساده و آن چه در عمل در طی سالیانی به درارزی بیش از دو دهه ما تجربه کردیم،«هرکه با ما نیست بر ماست» بود ** و جناب رجوی مبلغ آن بوده است، چه جایی می تواند داشته باشد که حالا در ترانه های مرضیه قابل گریز زدن و شاهد گرفتن شده است. اما اگر «اهل نظر و خبر و نظارت» بوده باشی و با «چرتکه اندازی» اهل سیاست بیگانه نباشی، به خوبی می توانی ببینی که این پیام در اصل نه تجلیلی از مرضیه که باز هم بر فراز همه قرار دادن خود و مصادره ایدئولوژیک مرضیه است که حال بعد از مرگش این «افتخار» را به او داده اند. چون دیگر او وجود ندارد به همین دلیل دیگر نگرانی از این که او احتمالا چنین تاییدی را در جایی «خرج» کند وجود ندارد. اگر چه او با تواضع و بزرگواری و با عواطفی انسانی و مادرانه به مجاهدین - که ذهن آهکی شده از خود خواهیِ خود شیفتگان نمی تواند آن را بفهمد - خود را «رزمنده مریم» می نامید، هم آنگونه که مجاهدین «انقلاب کرده» برای خود این نقش را قائل هستند. درگذشت دختر خانم مرضیه برای آن زن بزرگوار و آن هنرمند سالخورده، با عشق و علاقه یی که به فرزند خود داشت و در پیام جناب مسعود رجوی هم با آن اشاره شده است، در غربت و شرایطی که قرار داشت،بی تردید برای او دردی جانکاه بود، و این را کسانی مثل آقای رجوی و بانو - مهرتابان آزادی و مقاومت - حتما خوب می دانستند. ارج و منزلت به مرضیه باید در آن رویداد تلخ به حد اکمل و حداکثر خود را نشان می داد، اما در آن رویداد پیامی از آقای رجوی، صادره کننده این پیام پر ملاط شنیده و دیده نشد. «پروتکل» و «تشریفات»، درتشکیلات این انقلابیون سابق طرفدار «جامعه بی طبقه توحیدی»، متناسب است با همان فاصله «اوج عرش»ی که رهبری و «مهرتابان»، با زمینیان و با مردم ایران گرفته اند و متناسب است با فاصله «مهرتابان» و اجرام سماوی با زمینیان و بندگان خدا. فاصله یی شبیه فاصله بین شاهان و خاقانها و امپراطوران هزار یا دوهزار سال پیش با «رعایا» و مردم. در آن رویداد تلخ (درگذشت دختر مرضیه) نه صدایی و پیامی از مسعود رجوی شنیده شده و نه «دبیرخانه» کذایی «شورای ملی مقاومت» اطلاعیه یی در مورد زمان و محل برگزاری مراسم تشییع و تدفین او داد. پیامی هم که «مهرتابان آزادی و مقاومت»، بانو رجوی به آن مناسبت داده بود، گویی از سر اجبار و «رفع تکلیف» بود که آن را نه در صفحه اول سایت رسمی سازمان مجاهدین خلق و سایت «همبستگی ملی»، بلکه در آرشیو پیامهای «مهرتابان آزادی» در سایت ویژه ایشان(مریم رجوی) قرار داده بودند. من در آن وقت در یادداشتی این مساله را مورد انتقاد قرار دادم ***. اکنون این یادداشت را هم برای این می نویسم که یک بار دیگر به این عالیجنابان عالیجاه خاقان شوکت، یاد آوری کنم که کمی از وقت خود را برای «جهاد اکبر» که سالهاست در دستگاه ایدئولوژیک ساخته شده توسط جناب رجوی به فراموشی سپرده شده است، اختصاص بدهند و از این اوج افلاک نشینی و «اشرافیت» مبتذل دست بردارند و پیوسته با خود تکرار کنند که «بدون حمایت مردم ما هیج هستیم و مثل رویدادهای بعد از انتخابات ممکن است مردم بی نقش و بی حضور ما به خیابانها بریزند و شعارهایی بدهند که شعار ما نبوده و ما را شوکه کند» و «این ماییم که به حمایت مردم نیاز داریم، چون عمر ما محدود است و عمر مردم بی پایان و نسل بعد از نسل تجدید می شود و تداوم می یابد» و هر روز و بارها مثلا موقع هربار وضوع گرفتن برای نماز، یا بعد از پایان نماز با خود تکرار کنند که «این مردم ریشه استوار در اعماق هزاره های تاریخ دارند و مردمی هستند که تندبادهای مرگبار تاریخ را پشت سرگذاشته و جبّارانی مثل ناصرالدین شاه قبله عالم و و محمد رضا شاه "آریامهر" را به زباله دان تاریخ انداختند و آخوندها را که می خواستند یک نظام ایدئولوژیک را به نمایندگی از طرف خدا به آنان تحمیل کنند و آن بساط "مکتبی : و "غیر مکتبی" و خودی و غیر خودی را راه انداختند، و در درندگی و جنایت از هیچ چیز فروگذار نکرده اند، در جدال و مقاومت فرهنگی و گسترش فرهنگ خود، بیچاره کرده اند، و در سربزنگاههای انتخابات نیز، مثل آن چه در خرداد سال 76 و در خرداد 88 اتفاق افتاده بخشی را سپر کرده کرده اند تا از پشت سر آنان لگدی به زیر شکم آخونده که " دستگاه مکتب سنجی و جهانبینی" شان در آنجا قرار دارد بزنند که هم بسیار درد شان بیاید و هم چنان تعادل از دست بدهند که به سر و صورت یکدیگر پنجه بکشند، این مردم به هرحال اینان را از اریکه قدرت هم به زیر خواهند کشید، پس عقل سلیم حکم می کند به مردم به دیده تحقیر نگاه نکنیم، خودمان را در عرش ننشانیم که این کار نه فقط از منش و بینش انقلابی و مردم دوستی به دور است، بلکه ارتجاعی و مبتذل است و در افکار عمومی سبب مضحکه و خنده زار شدن ما می شود». من نمی دانم جناب رجوی را چه می شود و به قول فرانسوی ها چه پشه یی ایشان ایشان را نیش زده و مبتلا به این خودمحور بینی از نوع وخیم آن کرده است که با لجبازی کردن و دهن کجی کردن به آن چه در افکار عمومی دافعه دارد، این خود محوربینی و خودخواهی را ارضا می کند؟ این خودخواهی خرد سوز و تباه کننده، هم سالها در لجبازی و پافشاری در شعار ایران رجوی - رجوی ایران، هم در به کار بردن القاب و استعاره برای بانو، هم در کارهای بی معنی مثلا برای کوبیدن مُهر « ایدئولوژیک » به نوروزی که ربطی به ایدئولوژی ایشان ندارد و پخش تلاوت قرآن در مراسم تحویل سال( که رژیم آخوندی از دست اندازی به آن خود داری کرده) و هم در شیفتگی به جاذبه های قدرت که نتیجه اش جز ساختن کاریکاتوری از خود در افکار عمومی به عنوان افرادی با رفتار نامناسب نیست( آن شیفتگی به قدرت را در «کاریکاتور»هایی مثل مبالغه در استفاده از اسکورت و بکار گرفتن گروه طبّال و شیپورچی در تشریفرمایی!ها تا مثل اعلام سه روز عزای ملی از موضع رئیس کشور! به مناسبت درگذشت مرضیه می توان دید) . شاید به عنوان ارائه تصویری از دنیا کوچک خود شیفتگان شیفیه قدرت با دنیای مردم و مبارزات آنان برای استقرار دموکراسی و عدالت در ایران و این که تا به کجا حل مساله یی تاریخی که عبارت است از استقرار حاکمیتی دموکراتیک در ایران بر مبنای دخالت آزادنه و اعمال اراده دموکراتیک مردم از طریق سازمانیابی آزادنه، در تعیین قدرت سیاسی است، در استحاله این عالیحنان به شکل کاریکاتوری از امیال و جاه طلبیهای فردی رهبران در آمده و شکل «خصوصی» گرفته است، مساله جایگزین کردن جشن مهرگان و مسابقات ورزشی به همان مناسبت - که 15 یا 16 پیش بعد از آمدن مریم به فرانسه برای دوسه سالی برگزاز شد-، با جشن های 30 مهر، «سالگرد انتخاب مریم به رئیس جمهور ایران»!، کافی باشد. مقایسه ریشه اساطیری و تناوری و عظمت و گستردگی شاخه و برگهای درختی که فرهنگ ایران زمین است و جشن مهرگان هم از گلهای آن است با این یکی که در واقع آینه و «بیّنه» شیفتگی به قدرتِ مبتکرانش است که در عمل بنیانش بر توّهم رهبران و باوراندن آن به عنوان هدف کاملا قابل دسترس آن هم خیلی زود و در کوتاه مدت، به «گروه خود» بناشده که در ضمن بیشتر در قالب و چاچوبی فرقه گرایانه خود را می نمایاند تا اهداف تشکلی که مدعی است معمار «تنها آلترناتیو دموکراتیک» رژیم است.
:منابع و توضیحات
http://www.mojahedin.org/pages/detailsNews.aspx?newsid=69519 *
** ازجمله مثلا هر کتابی و مجله یی فارسی را اگر در دستت می دیدند می پرسیدند«رژیم چاپ کرده» و جواب من در چنین مواردی این بود: «در ایران چاپ شده»
http://iradj-shokri.blogspot.com/2010/03/blog-post_27.html ***

پ – 5 آبان 1389 – 27 اکتبر 2010

dimanche, octobre 24, 2010

جنایت و رذالت از یک منشأ به بهانه های متفاوت، علیه مردم
ایرج شکری
ظاهر خبر چنان است که در ردیف اخبار مربوط به «حوادث» به نظر می رسد، اما عامل و منشاء چنین جنایاتی اگر عوامل خود رژیم نباشد، این بی قانونی و عملکرد خودسرانه و پایمال کردن دائم حقوق شهروندان توسط رژیم است که زمینه ساز و مسبب این جنایتهاست. خبر روز یکشنبه دوم آبان (24 اکتبر) در سایت افق منتشر شده و حکایت از آن دارد که در اطراف لاهیجان 9 نفر به یک دختر 18 ساله تجاوز کرده اند*. در شرح خبر آمده است که « دختري 18 ساله به همراه نامزد خود در يكي از شهرستان‌هاي شرق گيلان در حال قدم زدن بودند كه سه نفر تحت عنوان نيروي ارگاني با اعلام اينكه رابطه آنها نامشروع است، نامزد دختر را به سختي مورد ضرب و شتم قرار داده و وي را براي آوردن مدارك شناسايي رها كردند و سپس دختر را با خودرويي به مناطق جنگلي بردند. اين سه نفر پس از انتقال دختر به جنگل به همراه ديگر اعضاي باند پس از اذيت و آزار دختر از وي فيلمبرداري كرده و سپس او را رها كردند. زماني كه دختر به دادسرا براي طرح شكايت خود مي‌رفت ناگهان مقابل دادسرا به يكي از اين متجاوزان برخورد كرده كه با دستور مقام قضايي و اقدام ضربتي پليس، وي دستگير شد. اين شخص به عمل ننگين خود به همراه دوستانش اعتراف كرد و با اين كار جمع ديگري از اعضاي اين باند دستگير شده و آنها نيز به بزه ارتكابي خود اعتراف كردند». در اینجا می بینیم که از آنجا که «عامل ارگانی» بودن برای این عوامل در عمل «حق دست» درازی به حقوق شهروندان، بدون نگرانی از بازخواست و مورد مجازات قرار گرفتن را فراهم می کند، متحاوزان با معرفی خود به عنوان «عامل ارگانی» یک دختر و پسر جوان را که با هم در حال قدم زده بوده اند به بهانه خلاف شرع بودن کار آنان - قدم زدن دو آدم بالغ در کنار هم - مورد مواخذه و بازداشت قرار داده اند و توضیح این که باهم نامزد هستند برای آن عوامل کافی نبوده و آنها به جای این که این دونفر«خطاکار» یا در همان محل مورد شناسایی قرار داده و ضوابطی که آن را زیر پا گذاشته اند را یاد آوری کرده و جریمه مربوط به آن را از آنان با دادن رسید دریافت کنند و یا اگر احراز شناسایی امکان نداشته(همراه نبودن کارت و مدارک شناسایی خطاکاران) و یا تشریفات دیگری- مثلا تشکیل پرونده - اگرلازم بوده، آنها را به پاسگاه پلیس (نیروی انتظامی ) ببرند، نامزد دختر را مورد ضرب وشتم قرار داده و او را فرستاده اند که برود مدارک لازم را بیاورد و دختر مظلوم را به جنگل برده و به صورت گروهی مورد تجاوز قرار داده و از این اقدام تبهکارانه یا اندام برهنه دختر فیلم برداری کرده اند. نکته دیگری که در این خبر است این است که « زماني كه دختر براي طرح شكايت خود به دادسرا مي‌رفت ناگهان مقابل دادسرا به يكي از اين متجاوزان برخورد كرده...». با توجه به همین نکته می شود دریافت که لااقل همین عامل که توسط دختر شناسایی شده واقعا عضو «ارگانی»(نیروی انتظامی یا یکی از ارگانهای متعدد سرکوب مثل ستاد امر به معروف یا ... بوده که در برابر دادسر حضور داشته است. باز بودن دست اینان در اقدام به جنایت از یک سو و خاطر جمعی از این که دختر مظلوم که صحنه های تجاوز و تن عریان او فیلمرداری شده « به خاطر حفظ آبرو» اقدامی انجام نخواهد داد، سبب این بوده که آن جنایتکار با خیال آسوده در محل کارش حضور داشته باشد. در همین خبر آمده است که در پی اطلاع از این شکایت دختر 14 ساله یی هم علیه همین باند جنایتکار شکایت کرده است. او با فریب یکی از اعضای باند مورد تجاوز گروهی قرار گرفته و از صحنه های تجاوز فیلمبرداری شده است. خبر دیگری که در ظاهر و در دسته بندی کلا با خبر یاد شده متفاوت است و باید آن را در ردیف اخبار سیاسی قرار داد اما در آن، عامل خودسری و درنده خویی «ارگانی» نمایان است خبری است که خبرگزاری فعالان حقوق بشر در ایران- هرانا- در مورد یورش به خانه عروس منصور اسالو دو روز پیش از انتشار خبر مربوط به تجاوز جنسی، در 30 مهر ماه انتشار داد. بنابر خبر یاد شده، « نیروهای امنیتی که به اذعان خودشان برای ارائه احضاریه به دادگاه، به منزل زویا صمدی مراجعه کرده بودند، به گونه ای رفتار کرده اند که باعث ترس همسایگان شدند». بنابر گزارش هرانا، خانم زویا صمدی در زمان یورش اوباش در خدمت نظام ولایت فقیه - که بعید هم نیست دارای مدارک لیسانس و بالاتر از دانشگاه امام باقر یا امام حسین باشند-، در خانه نبوده است و این بی پدر مادر ها موفق به دستگیری و بازداشت او نشده اند. عروس اسالو دو سه ماه قبل توسط ماموران وزرات اطلاعات رژیم ربوده شد و به خاطر ضرب و جرح توسط سربازان گمنام امام زمان، دچار سقط جنین شد و جنین دوماهه اش به خیل بیشمار قربانیان جنایت رژیم پیوسط و به خاطر صدمات جسمی قادر به ادامه کار نیست و کارش را هم از دست داده است. به گزارش هرانا، بعد از ماجرای یورش ماموران امنیتی برای دستگیری زویا صمدی خانواده وی به دادگاه انقلاب مراجعه کردند ولی «قضات مربوطه از چنین ابلاغیه ای اظهار بی اطلاعی کردند». به گزارش هرانا خانم زویا صمدی بارها تلفنی همراه با الفاظ توهین آمیز مورد تهدید قرا گرفته است و خانواده آقای اسالو (که جرمش این است که برای حق داشتن سندیدکا برای کاگران شرکت واحد فعالیت کرده است) به دادستان دادگاه انقلاب گفته اند: «اگر ایشان – عروس خانواده- جرمی مرتکب شده است خوب بیاید برایش دادگاهی تشکیل دهید و ایشان را به زندان بفرستید دیگر ضرب وشتم و سقط بچه و خانه نشین کردن چیست؟ اگر میخواهید زندانی کنید بیایید زندانی اش کنید پس چرا ایشان را به این وضعیت دراوردید که دیگر نمیتواند کار کند؟». می بنیم که در این جنایت هم دست عناصر و عوامل رسمی رژیم درکار است، هم چنان که در قتل دکتر زهرا بنی یعقوب که جرمش این بود که همراه نامزدش به گردش در پارکی رفته بود دست ستاد امر به معروف و نمی از منکر به طور آشکار مشهود بود و همچنان که در قتل و به آتش کشیدن جسد ترانه موسوی، یک مهره سرشناس رژیم مثل آخوند طائب دست داشته و اگر به عقب برگردیم، هم چنان که در کشتار مبارزان حق طلب ترکمن و به ویژه چهارتن رهبران آنان در سال 58 کار عوامل رسمی رژیم و کسانی مثل آخوند خلخالی حاکم شرع و پاسدار محسن رفیق دوست در کار بود و ده سال بعد از آن نیز کشتار مخفیانه زندانیان سیاسی در تابستان 67 به دستور شخص خمینی بنیانگذار این رژیم مذهبیِ لعتنیِ ضد انسانی و ضد ایرانی صورت گرفت. تا این رژیم مذهبی سرکوبگر فاسد و ارتجاعی برقرار است، طبعا دست جنایتکاران در جنایت باز و جامعه فاقد امنیت و جان و حقوق شهروندان دستخوش همه گونه تجاوز و دست اندازی خواهد بود.
http://ofoghnews.net/news.php?extend.10448 *



پ 2 آبان 1389 – 24 اکتبر 2010
http://iradj-shokri.blogspot.com

یورش نیروهای امنیتی به منزل عروس اسانلو
جمعه ۳۰ مهر ۱۳۸۹ - ۲۲ اکتبر ۲۰۱۰

خبرگزاری هرانا(خبرگزاری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران) - نیروهای امنیتی چهارشنبه 28 مهرماه به منزل زویا صمدی عروس زندانی سیاسی منصور اسانلو یورش بردند.
بنا به اطلاع گزارشگران خبرگزاری حقوق بشر ایران "هرانا" نیروهای امنیتی به همراه یک موتور سیکلت و یک دستگاه خودرو پژو به منزل خانم زویا صمدی مراجعه کردند که به دلیل عدم وجود وی موفق به دیدار و یا بازداشت وی نشدند. نیروهای امنیتی که به اذعان خودشان برای ارایه احضاریه به دادگاه به منزل زویا صمدی مراجعه کرده بودند به گونه ای رفتار کرده اند که باعث ترس همسایگان شدند.
عروس اقای اسانلو که پیش از این توسط ماموران امنیتی از ایستگاه مترو طرشت توسط نیروهای امنیتی ربوده شده بود و در اثر ضرب و شتم ها وارده بر وی بچه اش سقط شد که شدت جراحت به طوری بود که پس از مراجعه به پزشک معالج، ایشان را توصیه به استراحت مطلق و پرهیز از انجام هرگونه کاری کردند.
بر اثر جراحات وارده و ضعف شدیدی که در ناحیه کمر وی به وجود آمده ایشان خانه نشین شدند و کار خود را از دست دادند.
پس از یورش به منزل زویا صمدی خانواده وی به دادگاه انقلاب مراجعه کردند ولی قضات مربوطه از چنین ابلاغیه ای اظهار بی اطلاعی کردند.
لازم به ذکر است که پیش از این عروس آقای اسانلو بارها به صورت تلفنی و با الفاظی توهین آمیز تهدید به مرگ شده بود که در پی تماس های تلفنی تهدید امیز خانواده اقای اسانلو به نزد قاضی محمدی رفتند که ایا شما مسبب این تماس ها هستید و از ایشان میخواهید که به پیش شما بیایند؟ که قاضی محمدی از این موضوع اظهار بی اطلاعی میکند.
در این رابطه خانواده اقای اسانلو به دادستان دادگاه انقلاب گفته اند: "اگر ایشان جرمی مرتکب شده است خوب بیاید برایش دادگاهی تشکیل دهید و ایشان را به زندان بفرستید دیگر ضرب وشتم و سقط بچه و خانه نشین کردن چیست؟ اگر میخواهید زندانی کنید بیایید زندانی اش کنید پس چرا ایشان را به این وضعیت دراوردید که دیگر نمیتواند کار کند؟

jeudi, octobre 14, 2010

در گذشت مرضیه بانوی بزرگ آواز ایران - او که در صدایش «نسیم فروردین» بود، «برگ خزان» در مهرگان شد




عکس : مهر ماه 76 کنار میز کار من در محل تحریریه نشریه ایران زمین در شهر سرژی  در نزدیکی پاریس


به مناسبت درگذشت بانوی بزرگ آواز ایران     
او که در صدایش «نسیم فروردین» بود، «برگ خزان» در مهرگان شد

ایرج شکریمرضیه بانوی بزرگ آواز و بانوی بزرگوار و مهربان بدرود حیات گفت و با خاموشی او یک هنرمند بزرگ و یک ستاره درخشان موسیقی خاموش شد. ویژگی انسانی و« بی شیله پیله» بودن او به اندازه هنرش چشمگیر بود. دریغ که از حمایتی که او از مجاهدین کرد و درکنار مجاهدین و شورا قرار گرفت، مثل سایر حمایتهایی که بیشتر با عواطف همراه بوده است تا گرایش سیاسی، استفاده درستی نشد. خود خواهی و خود محور بینی رهبری مجاهدین که سبب واقعیتگریزی و ناتوانی در ارزیابی درست از شرایط و تحولات جامعه و عوامل مؤثر در مبارزه با رژیم است، سبب این امر بود. بکار گرفتن مرضیه به عنوان «مؤذن» که باید آن را هم از عوارض و آثار و هم برای خدمت به«انقلاب ایدئولوژیک» و شیعه گری ویژه جناب مسعود رجوی دانست، در واقع شاهکار کج فهمی رهبری مجاهدین از مبارزات مردم ایران با رژیم است. شاید هم کسانی مثل من در درک «منویات» و اهداف جناب رجوی دچار ساده اندیشی و کجی فهمی بوده و غرق در رویا و آرزوهای پایمال شده توسط خمینی بوده باشند که باور کرده بودند که برای جایگزینی یک آلترناتیو که صفت شورا در تارک آن قرار دارد مبارزه می کنند و سیاهی لشکری در یک مبارزه شخصی و خصوصی و سر مساله «رهبری » نیستند. رهبری که با شعارهایی که برگزید تمایلات مالک الرقابی خود را به نمایش گذاشت و هیچ انتقاد درونی وبیرونی در این مورد هم سبب نشد که حضرتش از خر شیطان پایین بیاید. این مطلب را برای این گفتم که یاد آوری کنم وقتی که خانم مرضیه تصمیم گرفته بود برای اقامت نزد مجاهدین به عراق برود(این بعد از رفتن مریم رجوی به عراق بود) به دبیر خانه شورا در اور سو واز برای خدا حافظی آمده بود، به ایشان گفتم خانم مرضیه ارجمند شما اگر در اینجا بمانید و هر سه ماه چهار ماه یکبار از سوی مقاومت یک کنسرت برگزار کنید، خیلی مؤثر تر و مفید تر است تا رفتن به عراق. جوابی که به من داد این بود«خب بِگید». منهم گفتم که گفتن من فایده یی ندارد. البته منظور من از این حرف این نیست که خانم مرضیه اجبارا و به ناچار به عراق می رفت، ولی در فضایی قرار گرفته بود که فکر می کرد در فرانسه ماندن کاری بیهوده است. در واقع این فضایی است که دستگاه رهبری مجاهدین همیشه تلاش دارد همه را در آن قرار بدهد، هم چنان که بابت جنایتات رژیم علیه مردم ایران که مجاهدین از قربانیان بزرگ بیر رحمی و درنده خویی آن هستند، از همه طلبکاری می کنند و با چنین نگرش و بینشی و دماغ خود را برای همه بالا گرفتن و برخورد های تحقیر آمیز و توهین آمیز با گروههای مختلف کردن رفته رفته خود را به انزوایی کشاندند که مثل به باتلاق و شوره زار روانه کردن آن همه رنج خون مجاهدین مظلوم بود.
در اولین اجلاس شورا بعد از رفتن خانم مرضیه به عراق که در بغداد برگزار شد و من هم برای شرکت در آن به آنجا رفتم یک جلد ترجمه فارسی کتاب «دختری از ایران» نوشته سَتّاره فرمانفرامائیان را برای او برده بودم. این کتاب که نمیدانم چقدر در ترجمه اش امانت داری شده است ولی از این نظر کتابی خواندنی است که نشان می دهد تحول و تغییر در جامعه یی که هم گرفتار «سنت» است و هم دیکتاتوری چقدر زمان می برد و کار و ابتکار و شهامت می طلبد و هم نشان می دهد که شرکت در تغییر و تحول جامعه کاری است که نباید هیچ کس و گروهی را در این امر کنار زد و هم از سوی دیگر نشان دهنده این واقعیت است که جامعه در ذات خودش تحول پذیر و تغییر پذیر است و وقتی آدم آن کتاب را می خواند و وضعیت ایران اواخر قاجار را با ایران پایان دوران پهلوی مقایسه می کند و باور نمی کند که چنان تغییراتی در آن جامعه ممکن شده است. هم چنان که وقتی شرایط کنونی و اوضاع «فشل» ولایت فقیه را با اوضاع آغاز ظهور «امام خمینی » در ایران و دهه سیاه 60 مقایسه می کنیم از پویایی شگرفی که در درون جامعه ایران نهفته است شگفت زده می شویم. خانم مرضیه بعدا نامه تشکری -به تاریخ سی ام فروردین 78- به خاطر کتابی که برایش برده بودم برایم فرستاد(تصویر آن ضمیمه است)

. او در این نامه از سَتّاره فرمانفرمائیان با اسم «ساتی» نام برده است . تعریفی که او از این خانم کرده است تعریفی مبالغه آمیز نیست و در همان کتاب می شود دید که شخصیت استوار و محکم و نترسی برای تحقق اهداف خود و گذر از سد ها و موانع داشته است. دریغ که مرضیه بخش اعظم حضورش در خارج در نوعی شرایط «قرنطینه» یی گذشت و دریغ که قبل از این که چشم از جهان ببندد داغ از دست دادن دخترش که بسیار دوستش داشت، دل مهربانش را افسرد. مرضیه در غربت چشم از جهان فروبست و این «بیداد زمان» که آخوندهای جنایتکار بی پدر مادر مسبب آن برای ما هستند، می خواهد اندوهگینمان کند. مرضیه هم مثل همه ایرانیان گریخته از جبّاریت روحانیت مرتجع و رژیم منحوس ولایت فقیه، آرزوی دیدار دوباره مهین و سرنگونی این رژیم را داشت. اما یاد مرضیه را باید هم با شعله ورتر کردن آتش نفرت به رژیم و هم با گوش دادن و شنیدن آن صدایی که «چون نسیم فرودین» بود و لذت بردن از آن گرامی داشت، همانگونه که وقتی زنده بود و در ایران بود، اما گویی که نبود. اگر چه بیداد آخوندی برای او شرایطی ساخته بود که گویی که او وجود ندارد و امکان اجرای برنامه و خواندن برای مردمش و دیدن شور و هلهله آنها را نداشت، اما نوارهایش همه جا بود و او با صدایش در میان مردم بود و از این ببعد هم آن صدای نامیرا و خاموشی ناپذیر، آن صدای به لطافت موسیقی و به لطافت نسیم فروردین گوششهای مردم و جانشان را نوازش خواهد داد و برایشان خاطره ساز خواهد بود.22 مهر 1389 – 14 اکتبر 2010
ویدئوکلیپ (ترانه نسیم فروردین) در یوتیوب کار گروه خبری راه کارگر معرفی شده است



مینای شکسته

بهت خبرنگار از دیدار ملكه سفیر ایران در عمارت سبز - آفتاب نیوز سه شنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۹

بهت خبرنگار از دیدار ملكه سفیر ایران در عمارت سبز - آفتاب نیوزسه شنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۹ ساعت ۰۱:۱۲
http://aftabnews.ir/vdcep78zpjh8zxi.b9bj.html

ا
آفتاب: اظهارات همسر سفیر ایران در كشور فرانسه كه به توصیف زندگی خود در ایران و پاریس پرداخته، خبرنگار مصاحبه كننده رادیو فرهنگ فرانسه را از این شیوه زندگی انگشت به دهان گذاشته است.

به گزارش آینده، اظهارات صادقانه خانم سفیر درباره اقامت در كاخ لویی شانزدهم، جراحی بینی و جواهراتش فضایی را از خانواده یک مقام دولتی به تصویر می‌كشد كه به هیچ‌روی با شعارهای پرطمطراق سران دولت عدالت‌محور همخوانی ندارد.

هرچند در گزینش مسئولان برای پست‌های حساس و تخصصی نظیر سفارت، توانایی و تجربه باید باشد، اما دست‌كم همسر سفیر ایران در یكی از نقاط حساس در دیپلماسی ایران با اروپا باید این پختگی را داشته باشد كه در گفت‌و گو با خبرنگاران كشور میزبان چگونه سخن بگوید تا بهانه دست آنان نداده و برعكس بتواند باعث افتخار كشورمان گردد.

خانم فاطمه داروگر، همسر مهدی میرابوطالبی، سفیر ایران در فرانسه به مناسبت هفته زن مصاحبه‌ای با رادیو فرهنگ فرانسه (فرانس كولتور) انجام داده است.

وی در این مصاحبه از علاقه خود به هنر از جمله نقاشی صحبت كرد و در جواب سؤال خبرنگار این رادیو در مورد زادگاهش گفته در منطقه نیاوران تهران متولد شده و در سن 17 سالگی به همراه همسر خود برای ادامه تحصیل به آمریكا مهاجرت كرده است.

یكی از نكات جالب این مصاحبه این است كه ایشان می‌گوید اقامتگاه سفیر ایران در فرانسه، یكی از كاخ‌های لوئی شانزدهم است و 3 طبقه است، ولی منزل ایشان در ایران 5 طبقه بوده و تقریباُ متراژی بالاتر از 1500 متر دارد و تنها سالن پذیرائی آن 300 متر است.

گزارشگر این رادیو می‌گوید: سال گذشته مبلمان بخش‌هایی از محل اقامت آقای سفیر و همسرش تغییر كرده و رنگ دیوارها برای هماهنگی با دكوراسیون جدید به رنگ سبز در آمده، با این حال خانم داروگر اصرار دارد رنگ دیوارها سبز نیست، بلكه نوعی فیروزه‌ای است.

وی دلیل عمل زیبایی بینی خود را شكستگی بینی در 16 سال پیش بیان كرده و در عین حال عنوان می‌كند كه خانواده من به زیبایی بینی معروف هستند.

خبرنگار فرانسوی به جواهرات همراه خانم سفیر اشاره می‌كند و می‌گوید الماس‌های قشنگی در دست شماست باید خیلی گران باشد و وی تنها جواب می‌دهد اینها سنگ‌های طبیعی است.

خبرنگار در بخشی از گزارش خود می‌گوید نزدیک 4 خدمه زن در اینجا مشغول كار هستند.

خانم داروگر همچنین در بخشی از صحبت‌های خود آرزو كرد با توجه به سوابق تاریخی فرانسه در استقلال‌طلبی، روابط ایران و فرانسه مانند گذشته خوب و دوستانه شود
آفتاب نیوز

mercredi, octobre 13, 2010

انفجار در پادگان سپاه، در آستانه سفر حاج محمود به لبنان

انفجار در پادگان سپاه، در آستانه سفر حاج محمود به لبنانایرج شکریانفجار در انبار مهمات پادگان سپاه پاسداران رژیم، درست روز قبل از سفر احمدی نژاد به لبنان اگر تصادفی هم اتفاق افتاده باشد، خواه نا خواه اثر نامطلوبی بر استفاده تبلیغاتی که رژیم ولایت فقیه و سپاه جهل جنایت می خواست از این سفر بکند، می گذارد. انعکاس بسیار مختصر این رویداد که به نقل از اطلاعیه خیلی مختصر سپاه در رسانه های رژیم، خود نشانه تلاشی است برای جلوگیری از تحت الشعاع قرار گرفتن سفر احمدی نژاد به بیروت است. متن کامل اطلاعیه مختصر سپاه که روز سه شنبه 20 مهر در ساعت 18 و 44 دقیقه به وقت تهران روی سایت رسمی سپاه پاسداران قرار گرفت این است
انفجار در یکی از مراکز سپاه استان لرستان
سپاه نیوز: روابط عمومی سپاه حضرت ابوالفضل (ع) از انفجار در یکی از مراکز سپاه استان لرستان خبر داد
به گزارش سپاه نیوز به نقل از روابط عمومی سپاه حضرت ابوالفضل (ع) استان لرستان، مقارن ظهر امروز سه شنبه مورخ 89/7/20 در پی سرایت آتش به محل نگهداری مهمات و ایجاد انفجار در یکی از مراکز سپاه استان لرستان متأسفانه تعدادی از کارکنان سپاه شهید و مجروح شدند.
بنابراین گزارش مجروحین این حادثه بلافاصله به مراکز درمانی خرم آباد اعزام و تحت درمان قرار گرفتند.
این گزارش می افزاید: قالب مجروحین حادثه به صورت سرپایی مداوا و از بیمارستان ترخیص شده اند.
انتهای خبر/01
اگر چه سپاه پاسداران با این «اطلاع رسانی سریع» خواسته است جلوی هر گونه شایعه و حدس و گمان را بگیرید، تا شایعه یی مثل دست داشتن موساد در این انفجار به راه نیفتد- شایعه یی که به دلیل تاخیر شش روزه در مرگ اسرار آمیز و مشکوک یک محقق و مخترع انرژی اتمی و صنایع نظامی رژیم به نام اردشیر حسن پور در بهمن 85 که علت آن گاز گرفتگی اعلام شد، به راه افتاد- اما سوالی که با خواندن این اطلاعیه فورا به ذهن می رسد این است که این آتشی که به انبار مهمات سرایت کرده از کجا پیدا شده و چه عاملی سبب پیدایش آن در نزدیکی انبار مهامات، جایی که قاعدتا باید تدابیر ایمنی دقیق و سختگیرانه یی برای حفاظت آن اتخاذ شده باشد، ایجاد شده است؟ نزدیک به هفت ساعت زمان- از فاصله وقوع انفجار که مقارن ظهر ذکر شده است تا ساعت 18 و 44 دقیقه- زمانی کافی بود که فرماندهان سپاه و مسئولان روابط عمومی سپاه عقلشان روی هم بریزند و برای یک «حادثه» در پادگان سپاه اطلاعیه شسته- رفته و بی ابهامی بدهند، اما این اطلاعیه ابهامی دارد که به آن اشاره شد. توضیح رضا رحيمي نسب نماینده لرستان در مجلس آخوندی هم در روز بعد از حادثه در حاشیه جلسه که مجلس به خبرنگاران گفته است«اين پادگان كه در منطقه بياباني واقع است و اطراف آن پوشيده از علوفه خشك است دچار آتش سوزي شد كه براثر وزش باد اين آتش به سمت انبار مهمات رفت و در نتيجه آن از كساني كه براي خاموش كردن آتش رفته بودند 18 نفر كشته و 12 نفر مجروح شدند»، توضیحی «غیرکارشناسی» به مساله است، چراکه اولا اگر علت حادثه همین بود باید در همان اطلاعیه سپاه به آن اشاره می شد و «فاکتور» گرفتن علت آتش سوزی در نزدیک انبار بی معنی به نظر می رسد، از آن گذشته به فرض آن که «علوفه های خشک» خود به خود شعله ور شده باشند باز هم نمی شود پذیرفت که چنان آتش بلندی ایجاد کرده باشند که وارد زاغه مهات که معمولا اطراف آن باید خالی از «علوفه خشک» بوده و در آن هم بسته بوده باشد بشود. اما اگر این تلفاتی که به سپاه وارد شده، نه در اثر انفجار زاغه مهمات بلکه به بوسیله هواپیماهای بدون خلبان هدایت شونده که آمریکا برای شکار و هدف قرار دادن نفرات گروههای بنیاد گرا و محل استقرار آنان در افغانستان ( و یکبار دریمن) آنها را بکر گرفته و می گیرد، اتفاق افتاده باشد، اینجاست که برای سپاه بهترین موضعگیری و واکنش این است که ضربه را بخورد و امام دم بر نیاورد. اقدام و «سیاست سنجیده» یی که به آن شده است. اگراتفاقی که افتاده منطبق با این سناریو باشد، این توضیح را هم می توان به آن اضافه کرد که برای آمریکا هیچ نفعی ندارد که در شرایط کنونی که به رژیم اعلان جنگ نکرده است، چنین اقدامی را به عهده بگیرد، همین که طرف اصلی می داند ضربه را از کجا خورده است، برای آمریکا به عنوان فرستادن«یک اخطار» جدی به رژیم کافی است. فراموش نکنیم که آمریکا در دوران جنگ رژیم با عراق، «اخطارهای جدی» در واکنش به مین گذاری رژیم در آبهای خلیج فارس و حمله های «شهادت طلبانه» سپاه با قایقهای تند رو به ناوهای غول پیکر آمریکایی را با حمله به نیروی دریایی ارتش و منهد کردم یکی دو رزم ناو و نیز با حمله به سکوهای نفتی داد و سرانجام یک هواپیمای مسافربری ایران را هم مورد هدف قرار داد و سرنگون کرد و مسافران بیگناه آن همه کشته شدند. باید در نظر داشت که مساله صلح بین فلسطینیان و اسرائیل بزرگترین دلمشغولی و مساله سیاست خارجی آمریکا بوده و هست و حمایت رژیم از حماس که موضع تندی علیه اسرائیل دارد و نیز حمایت مالی و تسلیحاتی رژیم از حزب الله لبنان که موضع سر سختانه یی علیه اسرائیل دارد و آمریکا آن را گروهی تروریستی می داند( انفجار مقر تفنگداران آمریکایی آمریکا در بیروت در سال 1983 به این گروه نسبت داده شده است که به بنا به تصریج محسن رفیق دوست زمانی که وزیر سپاه پاسداران بود در یک سخنرانی گفت که آمریکا خودش هم می داند که در حادثه انفجار مقر تفنگنداران دریایی در بیروت« هم تی ان تی و هم ایدئولوژی آن از ایران رفته بود»*. دو سال پیش آمریکا و اسرائیل در طرحی که مجری آن اسرائیل بود می خواستند کلک حزب الله را با ضربه نظامی بکنند. سفر محمود احمدی نژاد به لبنان که آمریکا و اسرائیل هردو با آن مخالف بودند، و نیز اظهارات احمد نژاد در سازمان ملل و بعد از آن علیه آمریکا، این گمان را که احتمالا انفجار در پادگانی متعلق به سپاه در منطقه یی که از مرز عراق هم دور نیست،- عراقی که بازهم آمریکا از مداخلات رژیم در آن بشدت ناراضی است- ممکن است اخطار و پیامی از سوی آمریکا به احمدی نژاد و سپاه و خامنه ای باشد. پیامی به این مفهوم که ممکن است برخی گامهای رژیم در اعمال سیاست و ایجاد تحریکات در منطقه بی تنبیه نماند.
• *- روزنامه رسالت دوشنبه 29 تیر 1366 (20 ژوئیه 1987) قسمت آخر سخنان «برادرمحسن رفیق دوست در یکی از کارخانجات صنایع دفاع کشور» را درج کرد که در آن از جمله آمده بود« در پیروزی انقلاب در لبنان و در خیلی جاهای دنیا آمریکا ضرب شست ما را بر پیکر منحوس خودش احساس می کند و می داند آن مواد منفجره ای که با آن ایدئولوژی ترکیب شد و در مقرّ تفنگداران دریایی چهارصد افسر ودرجه دار و و سرباز را یک مرتبه به جهنم فرستاد، هم تی ان تی آن مال ایران بود، و هم ایدئولوژیش از ایران رفته بود...»
پ – 21 مهر 1389 – 13 اکتبر 2010
http://iradj-shokri.blogspot.com

samedi, octobre 09, 2010

اجرای زیبایی از قسمتی از اپرای آرشین مال آلان توسط هنرمندان موسیقی و گروه همسرایان تبریزی

اجرای زیبایی از قسمتی از اپرای آرشین مال آلان توسط هنرمندان موسیقی و گروه همسرایان تبریزی



همین قسمت از اپرا، در اجرایی مربوط به سال 1965 که طبعا باید کار هنرمندان آذربایجان شوروی (سابق) باشد. در حرکات هنرمند مرد، به طور آشکار می توان تاثیر پذیری از چارلی چاپلین به ویژه از بازی او در شاهکارش عصر جدید را دید. مرگ بر آخوندهای بی پدر مادر ماتم گستر ضد شادی که ولی فقیه و رهبرشان چند سال پیش به صراحت نارضایی و مخالفت خود را از اشاعه موسیقی، حتی آن نوع غیر حرام معرفی شده آن در دانشگاهها اعلام کرد و از این بابت دکتر معین را مورد انتقاد قرار داد و خیلی قبل از آن هم در دوره ریاست جمهوری رفسنجانی از اشاعه موسیقی توسط فرهنگسرای بهمن(متعلق به شهرداری تهران) انتقاد کرد و موافق تعطیل شدن آن بود.



سخنان خامنه ای در انتقاد از عدم پیش رفت اسلامی شدن دانشگاهها و انتقاد او از دکتر معین وزیر وقت علوم و آموزش عالی که نشان دهنده عمق اقیانوسی ارتجاعی بودن تفکرات اسلامی اوست. او در همین سخنان مخالفت خود را از اشاعه موسیقی در دانشگاهها اعلام داشت.


تجلی زیبای دیگری از روح ایرانی در کار گروه رستاک
ایرج شکری
گروه دیگری از جوانان هنرمند ایران زمین دست به تلاش بسیار ارزنده یی در زمینه حفظ و گسترش موسیقی سرزمین ما- آن الماس تجلیگاه روح اقوام مخنلف ایرانی و آن زره فولادینی که تیغ اسلام و آخوندیسم را شکسته و می شکند- زده اند و ترانه هایی آذری و بلوچی و کردی و لری و چند ترانه دیگر محلی را به شکل زیبایی اجرا کرده اند. خمینی پلید و خونریز و آخوندهای مرتجع کثیف نتوانستند به رغم سه دهه سرکوب و کشتار، از این مردم امت اسلام بسازند. اگر چه خونها ریختند و به دار آویحتند و در به در کردند، اما روح ایرانی به رغم سختیها با گل های تازه یی شکفت و زیبایی خود را به نمایش گذاشت. گروه رستاک نام این گروه است که در داخل کشور فعالیت می کند. لینک ویدئو معرفی کار این گروه و چند ترانه محلی از این گروه در زیر آمده است. در این ویدئوها گفتگوهایی هم این گروه با استادانی از موسیقی محلی آذری و بلوچ برای فراگرفتن از آنان داشته اند دیده می شود. این گروه آلبومی به اسم موسیقی همه اقوام من تولید کرده است.
مرگ بر روحانیت مرتجع شیعه – سرنگون باد رژیم ضد ایرانی جمهوری اسلامی
زنده باد آزادی


معرّفی چند کار
http://www.youtube.com/watch?v=ginnssbl-2M

آذری
http://www.youtube.com/watch?v=jfcGW63_d3U

لری
http://www.youtube.com/watch?v=mR2KK2CyjK0

بلوچی
http://www.youtube.com/watch?v=lbDdusaaO1U

کردی
http://www.youtube.com/watch?v=-MF1aEfivs0

17 مهر 1389 - 9 اکتبر 2010

mardi, octobre 05, 2010

ادعاهای متناقض، شاهدی بر پوچی ادعای پیروزمندانه بودن پایان جنگ ایرج شکری

ادعاهای متناقض، شاهدی بر پوچی ادعای پیروزمندانه بودن پایان جنگایرج شکریدر سالگرد پایان جنگ 8 ساله با عراق - که با پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل از سوی خمینی که آن را به نوشیدن جام زهر تشبیه کرد عملی شد-، بحثهایی از سوی برخی از مهره های نظامی و غیر نظامی رژیم در سایتهای اینترنتی داخل کشور با هدف کوبیدن میرحسین موسوی نخست وزیر سالهای جنگ (که در حال حاظر به عنوان یکی از سران فتنه برچسب خورده است) به راه افتاد و اتهاماتشان هم بی کفایت و بی توجه نشان دادن او به جنگ و عدم تخصیص بودجه و کوتاهی درفراهم آوردن امکانات لازم برای ادامه جنگ بود1. اتهاماتی هم به ابوالحسن بنی صدر که در آغاز جنگ رئیس جمهور بود وارد شد. این هر دو البته پاسخهایی به انتقادات دادند.
تیغ دولبه
همزمان با سالگرد حمله عراق به ایران در پایان شهریور، 59 دوباره فرصت به دست بعضی از عناصر رژیم افتاد که به خاطر «جام زهر نوشیندن امام» یا جام زهر «نوشاندن به امام»، «نخست وزیر دوران دفاع مقدس» را که مورد حمایت خمینی در تمام دوران جنگ بود، و اکنون از «سران فتنه» است مورد سرزنش و اتهام بی کفایتی و بی میلی به ادامه جنگ قرار بدهند. این حمله رسانه یی و اتهام زنی اما یک تیغه دو لبه است که ضربه لبه دیگر آن، سبب یاوه گو نمایان شدن آن دسته از «سرداران» سپاه است که ادعای پایان پیروزمندانه برای جنگ دارند، چرا که چگونه می شود پذیرفت که پیروزی بزرگ نظامی- عقیدتی و دیپلماتیک، آن گونه که کسانی مثل رفیق دوست با رحیم صفوی با ادعاهای بلاهت بار مدعی آن هستند، به جام زهر و معامله کردن آبرو با خدا - به خاطر مصلحت نظام- تشبیه شود، آنگونه که خمینی در آن پیام ذلیلانه در 29 تیر(به مناسبت سالگرد رویداد خونین حج*) بیان کرد. به همین دلیل ، کوبیدن رقیبی که از سران فتنه است- به خاطر کوتاهی در پیشبرد جنگ که سبب «جام زهر خوردن امام شد»-، سیلی ناخواسته به مدعیان پیروزمندانه بودن پایان جنگ است. در اظهاراتی که اخیرا دوباره در زمینه جنگ مطرح شده است یکی – که مشاور وزیر خارجه است- باز سعی کرده است به اشاره به جام زهر بودن پایان جنگ برای خمینی، نیش و سرکوفتی به میرحسین موسوی بزند و یکی دیگر که رحیم صفوی دستیار عالی رهبر و فرمانده کل سابق سپاه است، که سعی کرده جنگ با عراق را یک حماسه پیروزمند با آثار جهانی جلوه دهد.
اتهامات مشاور وزیر و فرمایشات مهمل دستیارعالی رهبر
صفوی درواقع استدلال مهملی به کار گرفته که خمینی بعد از به راه انداختن فتنه مهدورالدم و واجب القتل شمردن سلمان رشدی، در پیام سوم اسفند 67 به روحانیت و طلاب حوزه ها به کار گرفت که ضمن تحقیر و توهین شدید به منتقدانش، مدعی شد ما در جنگ یک لحظه هم نادم وپیشمان نیستیم و ما هروز در جنگ پیروزی داشته ایم و ندای اسلام خواهی و صدور انقلابش را از دستاوردهای جنگ خونین و ویرانگرنی شمرد که بعد از آزادی خرمشهر بیهوده ادامه داده بود. پیامی که پیش درآمد عزل منتظری بود که شش ماه بعد از آتش بس در سخنانی به مناسبت دهمین سالگرد انقلاب اسلامی با انتقادات شدید خود از لجبازی در ادامه جنگ وکشته شدن جوانان و ویرانی شهرها، به طور غیر مستقیم خمینی را مورد حمله قرار داده بود. عنصر دیگری خرمهره های رژیم که اظهار نظر فرموده، شمخانی فرمانده نیروی زمینی سپاه در زمان جنگ و فرمانده اسبق نیروی دریایی ارتش (بعد از پایان جنگ) و وزیراسبق دفاع است. او در سخنانی در یکی از مراکز وابسته به جهاد دانشگاهی، در مورد «روایت سازی» در مورد جنگ و برخوردهای جناحی و سلیقه یی اظهار نگرانی کرده و هشدار داده است. تناقض در روایت از جنگ را به خوبی می شود در حرفهای مشاور وزیر خاجه رژیم با حرفهای رحیم صفوی و تناقض با حقایق و واقعیتهای زمان جنگ را می شود در حرف این هردو دید. تناقض در حرفهای مشاور وزیر خارجه که منوچهر محمدی نام دارد و اظهاراتش در خبرگزاری فارس 7 مهر ماه منتشر شد با اظهارات رحیم صفوی در«اردوی آموزس متمرکز کتابداران» که در همین روز در ایلنا منتشر شد را در آنجا می توان دید که در حالی که رحیم صفوی «مدیریت امام » را عامل «پیروزی» جنگ دانسته و ابعاد آنرا ایدئولوژیک و نظامی و دیپلماتیک و آثار آن را هم جهانی دانسته است، مشاور وزیر خارجه اما تاکید کرده است که «هم در داخل و هم در خارج دشمنان معتقد بودند كه جنگ بايد تمام شود و نهايتا با دو نامه كه يكي از سوي فرماندهي كل سپاه صادر شد و در آن به تجهيزات نظامي براي ادامه جنگ اشاره شده بود و ديگري نامه‌اي كه از سوي نخست وزير وقت به امام (ره) ارائه شد و در آن آمده بود كه كشور از لحاظ اقتصادي به زير خط قرمز رسيده است، باعث شد كه امام (ره) اين جام زهر را بنوشد» مشاور وزیرخارجه افزدوه است «حالا فهميده مي‌شود كه جام زهر چگونه به حضرت امام (ره) نوشانده شد زيرا آقايان اصلا معتقد به جنگيدن نبودند و بعد از قطعنامه ديگر حال حضرت امام مانند دوران قبل نبود و ايشان به شدت محزون بودند». بنا بر این یا آنهایی که ادعای پیروزمندانه بودن پایان جنگ «اسلام علیه کفار» و «فتح قدس از راه کربلا» را دارند مغرشان معیوب است و اصرار دارند با ادعاهای مهمل، خودشان را مضحکه قرار بدهند یا «حضرت امام» حالت عادی نداشته و مخش خراب بوده که پیروزی عظیم نظامی ،عقیدتی، دیپلماتیک را به جام زهر تشبیه کرد و بعد هم به شهادت مشاور وزیر خارجه، بعد از سرکشیدن آن جام زهر به «شدت محزون» بوده است. زن حاج احمدهم در مصاحبه یی بعد از مرگ خمینی با او شد گفته بود که بعد از پذیرفتن آتش بارها خمینی را دیده بود که «ریش را در دست گرفته و می گریست». حال بگذار محسن رفیق دوست ادعا کند که «امام از پذیرش قطعنامه ناراحت نبود»2. مشاور وزیر خارجه، لگدی هم به سوی بنی صدر پرتاب کره است و او را که جنگ را جنگی کلاسیک ارزیابی می کرده و معتقد بوده که « اين جنگ بايد توسط نيروهاي رسمي انجام شود و مثل اشکانیان باید زمین بدهیم و زمان بخریم» و بنی صدر را عامل عدم پیشروی در جنگ در آغاز دانسته و مدعی پیروزی و پیشروی بعد از عزل بنی صدر شده است.
تناقضات در آیینه رویدادهای زمان جنگ
اما تناقض این ادعاها با حقایق و واقعیتهای زمان جنگ هم این که اولا میرحسین موسوی یکی از خمینیستهای طرفدار صدور انقلاب و جنگ طلبی بود که می گفت ما تا یک آجر سالم به خانه یی باقیمانده باشد به جنگ ادامه خواهیم داد. او در مقام نخست وزیر علاوه بر این که تمام تلاش خود را برای از گلوی مردم و نیازهای مردم بریدن و به تنور جنگ ریختن امکانات مالی و اقتصادی کشور بکار می برد و علاوه بر این که با بستن پیشانی بند بسیجی و لباس بسیجی پوشیدن در مراسم اعزام هزاران نوجوان دانش آموز یا شهروندان عادی بسیجی به جبهه شرکت می کرد و برای تهییج نوجوانان و جذب آنان برای سوزندان در تنور جنگ و گرم نگهداشتن آن- آن گونه که خمینی می خواست – سخنرانی می کرد، او در سال 62 در مقام نخست وزیر با فرستادن دستور العمل و بخشنامه به پلیس فرودگاهها و خروجیهای کشورر، خروج نوجوانان چهار ده ساله را هم از کشور ممنوع کرده بود تا منفذی برای گریز حتی یک نفر که بالقوه «سرباز یک بار مصرف» است باقی نماند. شعار «هم باید در جنگ ذوب شویم» شعار موسوی بود. خلاف واقعیت بودن معجزه رهبری امام و سرداران سپاهش، نیز گواه کوبنده یی مثل شرایطی که خمینی تن به پذیرش آتش بس داد دارد. شکستهای سنگین اواخر جنگ به ویژه شکست سنگین در زبیدات (در خاک عراق) در 21 و 22 تیر ماه67 که کشته و زخمیهای آن از سوی عراق برای نیروهای طرف مقابل، 20 هزار و تعداد اسیران 55 50 اعلام شد گواه آن است**. در آن نبرد عراق اعلام کرد که عین خوش و موسیان فکه و دهلران را به تصرف در آورده، اما مدت زیادی در خاک ایران نخواهند ماند. روز 21 تیر ستاد فرماندهی کل قوای رژیم اعلام کرد بود که حلبچه را بنا بر «مصلحت و برای تامین راههای مطمئن تر برای دفاع مقدس» تخلیه کرده است. در این زمان عراق با برتری نیروی هوایی علاوه بر بمباران پی تاسیسات نفتی و صنعتی در مناطق غرب و جنوب، شعاع عملیاتش را به بمباران نیروگاه برق نکا در مازندران گسترد که در دور از انتظار بود.
استراتژی نظامی مهمل یک پاسدار سرکوبگر
استراتژی نظامی «فرمانده سپاه پاسداران» مبنی بر جایگزین کردن موج نیروی انسانی و «ایدئولوژی»- که در عشق به شهادت» و فتح قدس از راه کربلا بیان می شد- ، به جای دانش نظامی و تجهیزات، حاصلش پشته هایی از دهها هزار کشته به ویژه در رشته عملیات کربلا در سال پنجم جنگ بود. در این فرمانده و آن استراتژی در واقع همان وقت شکست خورده بود. جنگی که پاسدار مردم کش و نادانی مثل محس رضایی مدعی بود نیاز به تجهیزات مدرن ندارد و می خواست با پر کردن جبهه با 8 میلیون نفر- یعنی حدود یک پنجم جمعیت کشور در آن زمان-، بغداد را فتح کند3.حالا آقایان با پر رویی می خواهند حاصل و نتیجه بلاهت دیکتاتور عراق را در بعد از آتش بس، که مقدمه یی شد برای سرنگونی رژیمش، به حساب معجزه ایدئولوژی و ایمان و رهبری اماشان بگذارند. اگر بلاهت صدام حسین در حمله به کویت و اشغال کویت و گردن کشی های ابلهانه در دوران بعد از شکست از آمریکا و متحدانش در جنگ اول غرب با عراق (برای تخلیه کویت) نبود، حالا نه او سر خود را به باد داده بود و نه عراق به این روز افتاده بود که پاسدار رحیم صفوی آن را به حساب پیروزیها و دست آوردهای جنگ تحت فرماندهی «مجتهد جامع الشرایطی مثل امام خمینی» بگذارد4. جالب است که او فروپاشی شوروی را هم به حساب پیروزی رژیم در جنگ گذاشته است. البته این تنها پاسدار صفوی نیست که فروپاشی شوروی را از آثار ظهور خمینی در ایران می داند. در سالهای گذشته از سوی کار گزاران و محافل رژیم، بارها فروپاشی شوروی را با آسمان ریسمان بافتنهای مسخره؛ به پیام مسخره امامشان خمینی به گرباچف و ارائه اسلام به عنوان راه حل مشکلات شوروی به جای اصلاحات اقتصادی و دعوت از او به گرویدن اسلام ربط داده اند. صفوی از بلاهت سرشار است و در رویای تشکیل یک بلوک جهانی قدرت از کشورهای اسلامی به رهبری رژیم ظرف پنجاه سال آینده است و این را چند بار در سخنرانیهایش بر زبان رانده است.
اختلافات ارتش و سپاهدر طول جنگ به ویژه در سالهای آغازین آن خبرهایی بشکل غیر رسمی وشایعه از اختلاف بین ارتش و سپاه شنیده می شد که از جمله این اختلافات مخالفت ارتش با استفاده از موج نیروی انسانی یا به عبارتی «گوشت دم توپ» کردن سربازان و بسیجیان و نیز مخالفت ارتش با بد رفتاری با اسیران عراقی بود که گاه سپاه آنها را در مسیر انتقال به بازداشتگاه با اتوبوس در شهرها می گرداند که از سوی مردم خشمگین مورد توهین و اهانت قرار بگیرند. در ماجرای سقوط هواپیمای نظامی که رئیس ستاد ارتش سرتیپ فلاحی، سرهنگ نامجو وزیر دفاع، سرهنگ فکوری فرمانده نیروی هوایی(به خاطر کشته شدن در این سانحه یک درجه ارتقاء داده شدند فلاحی سرلشکر و آن دودیگر سرتیپ شدند)، کلاهدوز جانشین فرمانده سپاه( اواز ارتش به سپاه رفته بود. در زندگینامه او خدمت در گاردشاهنشاهی از سوابقش ذکر شده است.) محمد جهان آرا فرمانده سپاه خرمشهر نیز همراه آنان بود، شایع بود که سقوط هواپیما هرکولس نیروی هوایی در حوالی کهریزک در 7 مهر سال 60 توطئه یی از سوی محسن رضایی فرمانده سپاه بوده است.کسانی مثل محسن رضایی که ادعای فرماندهی جنگ را داشتند، در آن زمان چه تجربه یی در جنگ کلاسیک داشتند که بتوانند جنگ را در جبهه فرماندهی کنند و پیش ببرند؟ اینها برای یکه تازی خود و برای این که مباد ارتش چهره قهرمان در جنگ پیدا کند و اینان تحت الشعاع کار آمدی ارتش قرار بگیرند، هزینه بسیار سنگین و انسانی واقتصادی برای کشور به وجود آوردند و سر انجام نیز آقای که مدعی بود سلاح پیشرفته و تجهیزات نمی خواهد و با نیروی انسانی می خواهد کار صدام را همانسال یکسره کند، دوسال بعد آن نامه و آن لیست بلند در خواست را برای خمینی فرستاد که گویا خمینی گفته بود برآورده کردن این خواست از یک ابر قدرت ساخته است. اگر سی سال بعد از آغاز جنگ و بیست و دوسال بعد از پایان آن هنوز می بینیم که «حماسه آفرینان» آن از سپاه هستند و اصلا انگار ارتش درآن جنگ شرکت نداشته است امری که در مواردی از جمله در سال قبل هم مورد انتقاد برخی از فرماندهان ارتش قرار گرفت، بی دلیل نیست. اینها می خواهند همچنان میخ «ایدئولوژی» منحوس و آمریت و تسلط خود را بر کشور سفت کنند. این هدف را می توان در سخنان رحیم صفوی در اردوی کتابداران مشاهده کرد. اینان می خواهند پیوسته دیوار خودی و غیر خودی را با طلبکاری به ازای «حماسه آفرینیهای رزمندگان اسلام» بلندتر و سرکوب علیه مردم جان به لب رسیده را با مسمتسک «حفظ انقلاب اسلامی که با خون رزمندان اسلام آبیاری شده»، ادامه بدهند. اکنون می بینم که بلند پایه ترین مقامات سابق این رژیم که خواهان اندکی تغییر روش و اندکی رعایت حقوقی که در قانون اساسی رژیم برای مردم در نظر گرفته شده، بودند، در شمار غیر خودیها نه بلکه بدتر از آن عامل بیگانه قرار گرفته وبه دریافت پول از آمریکا متهم شده و فتنه بر پاکن شمرده می شوند. اکنون می بینم که حتی خانواده همان «قهرمانان جنگ عقیدتی» با «کفر» و جنگ «حق علیه باطل» اگر از خط و روش اینان روی برگردانند، یورش به خانه هاشان پاسخ آن خواهد بود. اما تردید نیست که این جنایتکاران سرنوشتی جز جارو شدن با طوفان خشم مردم نخواهند داشت. به یاد آوردن هه سیاه 60 و روزگار سلّاخی و ریختن خون فرزندان آزاده مردم ایران که سلّاخانش اسدالله لاجوردی وپاسداران سپاه و کمیته ها و حاکمان شرع دادگاهها انقلاب اسلامی خمینی بودند و آن روزهایی که جو ترور وحشت را تا درون خانه های مردم گسترده بودند و از کودکان دبستانی تا همسایه ی مردم جاسوس و خبر چین «اطلاعات 36 میلیونی» می پروراندن، و مقایسه آن با اعتراضات خاموشی ناپذیر گروههای مختلف مردم در سالهای اخیر و به ویژه از انتخابات سال گذشته به این سو، گواه سرانجام گریز ناپذیری است که رژیم اسلامی ضد ایرانی و ضد انسانی در پیش دارد.
منابع و توضیحات:
1 و 2 و3 – نقل قولهای و اطلاعات مربوط به این ادعاها در مطلبی با عنوان تقابل مردم کشان خمینیست دوجناح، افشاگر خیانتها و جنایتها از این قلم آمده است.
http://iradj-shokri.blogspot.com/2010/08/592.html
4
- بخشی از فرمایشات و دلائل پاسدار صفوی مبنی بر پیروزی رژیم در جنگ با عراق. لینک مطلب در ایلنا در زیر آمده است.
«...رهبري و مديريت و فرماندهي كل قوا امام(ره) در مقياس جهاني بود و اين جنگ را به پيروزي رساند. عراقي‌ها و حاميانشان به هدف‌شان نرسيدند. هدف اول آنها سقوط جمهوري اسلامي بود. ايران و جمهوري اسلامي سقوط نكرد و اين رژيم بعث عراق بود كه سقوط كرد و آثاري از آن نيست. عراق اشغال نظامي شد. صدام آمده بود كه خوزستان را اشغال كند اما اكنون عراق هشت سال است كه اشغال نظامي شده، بيش از يك ميليون كشته شدند، سه ميليون آواره و هزاران نفر زخمي و معلول شدند. هنوز هم عراق به هم ريخته است و اقتصاد آن در دست آمريكايي‌هاست. شوروي هم كه هزاران موشك و هواپيما به عراق داد و دستش به خون جانان ما آلوده بود چه بلايي سرش آمد. در سال 1991 ميلادي كشور اتحاد جماهير شوروي 15 تكه شد».
http://ilna.ir/newstext.aspx?ID=152044

*- بخشی از پیام خمینی به مناسبت سالگر رویداد خونین حج سال 66 که در رویا رویی نیروهای پلیس با فتنه یی که رژیم طی راهپیمایی برائت از مشرکین می خواست راه بیانداز نزدیک به سیصد تن از زائران ایرانی کشته و چند صدتن مجروج شدند. خمینی در این پیام بود که مساله پذیرفتن آتش بس را تلخ تر از زهر دانست و گفت به خاطر مصلحت اسلام آن را می نوشد. این آخوند جنایتکار یک سال قبل از این تاریخ در پیام به زائران حج به شرق و غرب نیزاعلام جنگ ضد استکباری کرده بود و خط نشان کشیده بود و صلح با عراق را خیانت به خدا و مردم ذکر کرده بود: «خدا می داند اگر نبود انگیزه یی که همه ما و عزت و اعتبار ما باید در مسیر مصلحت اسلام و مسلمین قربانی شود، هرگز راضی به این عمل نمی بودم و مرگ و شهادت برایم گوارا تر بود[...] در آینده ممکن است افرادی، آگاهانه و یا از روی نا آگاهی، در میان مردم این مسأله را مطرح نمایند که ثمره خونها و شهادتها و ایثارها چه شد؟ اینها یقینا از عوالم غیب و فلسفه شهادت بی خبرند[...] من باز می گویم که قبول این مسأله برای من از زهر کشنده تر است ولی راضی به رضای خدایم وبرای رضایت او این جرعه را نوشیدم[...]شما می دانید که من با شما پیمان بسته بودم که تا آخرین قطرهً خون و آخرین نفس بجنگم، اما تصمیم امروز فقط برای تشخیص مصلحت بود و تنها به امید رحمت و رضای او از هر آنچه گفتتم گشتم و اگر آبروی داشته ام با خدا معامله کردم».
** - اخبار مربوط به جنگ از گاهشمار نشریه شورا، ماهنامه شورای ملی مقاومت شماره 41 و 41 (خرداد و تیر 1367 ) گرفته شده است.
پ- سه شنبه 13 مهر 1389- 5 اکتبر 2010
http://iradj-shokri.blogspot.com

مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن