vendredi, décembre 25, 2009

مطلبی برای توجه متکبّران مدعی رهبری

مطلبی برای توجه متکبّران مدعی رهبری
ایرج شکری
این مطلب در سایت راه سبز درج شده است. خوب است آن راتازه به دوران رسیده های تنگ نظر و از خود راضی- زوجین رجوی- و نیز گروه کُر ارعابی که بارها علیه من در جلسات پشت درهای بسته به همسرایی پرداختند و آ- مهدی عربده کش و فرومایگانی که با اسمهای مستعاری از قبیل«ش.م» و «علی»،آن لات بی سرو پا، که هر نا مربوطی که می خواستند در ستون نظر کاربران در پژواک ایران زیر مقاله من و مطلبی از شکر خوار رکورد شکنی- که با اختصاص یک مقاله لبریز از مهملات علیه من شکر خواری را به شکل بلعیدن «شاخه نبات» انجام داده بود -گذاشتند، این را بخوانند و کمی به عقب ماندگی خود از درک تحولات جامعه ایران و انجماد ذهنی و فکری خود و کوتاهی افق دید خود بیاندیشند و رفتار نابخرادنه و قلدر منشانه گذشته خود را مرور کنند و دست از خودخواهی بردارند. کر ارعابی که علیه من راه می افتاد به خاطر این بود که خواسته بودم چهره یی واقعا آزادیخواه و بردبار و مدافع قربانیان جبّاریت و جنایت رژیم آخوندی از مقاومتی که شورا و مجاهدین آن را نمایندگی می کرند، به افکار عمومی ارائه کنم، از جمله به خاطر مطلبی که در ماجرای اعلام خبر مرگ سعیدی سیرجانی در زندان، نوشته بودم(مندرج در هفته نامه ایران زمین با امضای ا. شکری) که در آن تنها با نقل قولهایی از کتاب «بیچاره اسفندیار» او، بر ضد ولایت فقیه بودن آن نکات تاکید کرده بودم و با این که برای من هم مثل همه روشن بود که او توسط دستگاه امنیتی رژیم به قتل رسیده است ولی چون تنگ نظری و خود محور بینی عالیجنابان تحمل این را نمی کرد، روی این مساله تاکید نکردم. اما با این حال قشقری در یکی از همان «اجلاس» ها که همیشه در پشت درهای بسته برگزار می شود(یعنی هیچوقت گزارش زنده یی از آن مردم ندیده اند که البته شرایط و ضروت پنهانکاری و سری بودن جلسات، بهانه آن است ولی می تواست غیر از این باشد اگر تکیه گاه رهبری مجاهدین افکار عمومی بود) از سوی «سربازان مریم و مسعود»، به خاطر همان نوشته که برای محکوم کردن رژیم نوشته شده بود برپا شد، یا مطالبی در مورد اهمیت کار روشنفکران و اهل قلم در داخل کشور نوشته بودم یا مثلا در مورد فیلم یک سینماگر سابقا حزب اللهی مطلبی نوشته بودم و با اشاره به موضوع فیلمی مثل نوبت عاشقی، آن را دلیلی بر شکست ایدئولوژی و مکتب خمینی دانسته بودم. از زمان 14-15 سال می گذرد. حالا جنبش مردم علیه دیکتاتوری آخوندی، در حالی که به نحو خرد کننده رهبری متکبر و خودستای مجاهدین در آن راهی ندارند ( حتی نامه به مجلس خبرگان هم نه تنها کار ساز نبود که قوز بالاقوز بود)، در حال گسترش است و شعار مردم جمهوری ایرانی است و اینان هنوز در رویای چپاندن یک جمهوری اسلامی با دسته دموکراتیک به مردم هستند. جناب مسعود رجوی در غرق در توّهم، می خواهد ولو برای ششماه هم که شده حرف خود در این زمنیه به کرسی بنشاند. برای او بهایی که بدنه سازمان برای این قبیل خود رأیی ها و جنگ خصوصی ایشان می پردازند اصلا مهم نیست. مهم اعمال«اراده» مبارک ایشان است
********
تاریخ انتشار: ۰۴ دی ۱۳۸۸, ساعت ۱۱:۵۳ قبل از ظهر


سبزها و محمد نوری‌زاد
مهدی اورند

:  راه سبز 
تاریخ انتشار: ۰۴ دی ۱۳۸۸, ساعت ۱۱:۵۳ قبل از ظهر



کسی که سال‌ها خامنه‌ای را نه با پیشوند‌های مرسوم حوزوی که با ادبیاتی عرفانی «مولانا» خطاب می‌کرد، امروز دربند اوست. شاید او همیشه چون سال‌هایی که در کیهان می‌نوشت ادبیات عرفانی را هم شمشیر یکدمی می‌دانست و هرگز نیز حاضر نشد در این بیت خواجه شیراز (در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان‌جا/ سرها بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنایت) دم دیگر را ببیند و دریابد. محمد نوری‌زاد ـ که دیرگاه دم را دریافت ـ از خیل هزاران پاپس‌کشیده نظام جمهوری اسلامی‌ست. بسیاری از ما به صف بی‌شکل و توده نامنسجم روبه‌روی‌مان نگاه می‌کنیم که هر ازگاهی کسی پنهان و آشکار در تاریکی یا روشنایی پیوندهای سی ساله خود را با آن می‌گسلد و به جمعیت ما می‌پیوندد؛ آنگاه از خود می‌پرسیم: «بازگشتش را به کدام قربانی باید تهنیت گفت که او و بسیاری دیگر مثل او پیشاپیشِ خود، قربانیان بسیاری را به قربانگاه فرستاده‌اند.»

معترضان ایرانی از روزی که مهدی کروبی و میرحسین موسوی را پیشاپیش یا در کنار خود و در صف مبارزه‌ای که نالان نالان از زیرزمین سی ساله سرکوب بیرون می‌آمد پذیرفته‌اند، می‌دانند که در آزمونی تاریخی و سرنوشت‌ساز شرکت می‌کنند که در آن داعیه‌داری نیست تا با گرزهای گران ایدئولوژی، دوباره ما را به خودی و غیر خودی تقسیم کند. سبز اصیل و سبز تواب، سبز حداکثری و سبز حداقلی، سبز مطلقه یا سبز علی‌الاطلاق و ...

امروز بسیاری بر این عقیده‌اند که نباید از محمد نوری‌زاد ـ چنان‌که از دیگر اسیران جنبش سبز حمایت می‌کنیم ـ حمایت کرد و او در جرگه حکومت ریشه‌دارتر است و در بوق حکومت بیش از آن دمیده است که به چند نامه تند و سرگشاده بتوان به او اعتماد کرد. بسیاری حتی نمی‌توانند عنوان پدر جنبش سبز را برای مرحوم آیت‌الله منتظری برتابند؛ چراکه او را از بانیان دامی می‌دانند که سی سال است از پایمان باز نشده و همواره دلایلشان درهای تردید را باز می‌کند. جنبش سبز باید موقعیت حساس تاریخی خود را بازنگرد و بداند که در مقطعی ایستاده است که باید تصمیم بگیرد و چون تصمیم گرفت درهای تردید را ببندد. آیا ما سخاوتمندانه گنج رنج سی ساله‌مان را در لحظه تاریخی به هم بر آمدن زخم‌ها با این بازگشتگان از صف حرامیان سهیم خواهیم شد؟

اگر چنین نکنیم آیا خود بنای جمهوری اسلامی تازه‌ای را بنیان نخواهیم گذاشت که در آن نه دست‌های رحمت درکار بود نه گوشی تا زمزمه همنوایی را در لباس دشمنش بشنود. ما امروز در حال فتح قلعه‌هایی هستیم که بازماندگانش به ما روخواهند کرد. محمد نوری‌زاد یکی از آن‌هاست. ما باید او را دریابیم؛ حتی اگر در آخرین نامه خود به مولا و مرادش زهر را در جامی از محبت فرزندی به او نوشانده است. محمد نوری‌زاد قلم اثرگذاری دارد و وفادارانه انتقاد کرده است؛ جرم وفاداری یک منتقد ناصح بخشودنی است. ما باید خود را مهیای پذیرفتن مردان و زنان بسیاری کنیم که در آینده از توده بی‌شکل روبه‌رو جدا می‌شوند و به سوی جنبش سبز می‌آیند.

جنبش سبز پیش و بیش از آنکه جنبشی سیاسی باشد رفرمی اجتماعی‌ست که فریادش دفاع از آزادی‌های آدمی و حقوق شهروندی‌ست. شیخ ابوالحسن خرقانی می‌گوید: «هر که در این سرای در آید نانش دهید و از ایمانش نپرسید...»


خانواده های زندانیان سیاسی دهه ۶٠به آیت الله منتظری چه می گفتند؟
سودابه اردوان

آیت الله منتظری در نامه ای اعتراض آمیز نسبت به وضعیت زندانیان سیاسی به خمینی می نویسد: آیا می دانید در زندان های جمهوری اسلامی به نام اسلام جنایاتی شده که هرگز نظیر آن در رژیم منحوس شاه نشده است؟
در دوران خفقان و سرکوب دهه شصت ،که البته سیاهترین و وحشتناکترین دوران جمهوری اسلامی را تشکیل میدهد٠ خانواده های زندانیان بی پناه ترین و تنهاترین زخم خوردگان این دوران بودند.فعالان سیاسی به وحشیانه ترین شکل گروه گروه از کوی و برزن، مدرسه و دانشگاه، کارخانه و ادارات دستگیر و در زندانهای مخوف جمهوری اسلامی شکنجه و هرشب دسته دسته از شعبه های بازجوئی به جوخه های اعدام سپرده می شدند و فردای آن روز در روزنامه های رسمی کشور برای ارعاب جامعه اعدام مبارزین را با تیتر درشت این جنایت را اعلام میکردند. خانواده های رندانیان سیاسی در بیرون از زندان مکررا مورد توهین و تهدید و آزار زندانبانان واقع می شدند٠ در همان اوایل دهه شصت بود که ما در داخل زندان در ملاقات‌ها این خبر را می‌شنیدیم که، خانواده ها جمع شدند و پیش منتظری رفته‌اند! این شاید تنها جائی بود که خانواده ها با توهین و ضرب و شتم بیرون رانده نمی شدند، هرچند این شکایت کردن ها چندان تفاوتی را در کار رژیم مبنی بر شکنجه و اعدام زندانیان سیاسی بر جای نمی گذاشت. و همچنان خون جوانان بیگناه بود که در زندان ها ریخته میشد. راستی این جنایاتی که منتظری یاد کرده بود و هرگز نظیرش در رژیم منحوس شاه دیده نشده بود چه بود؟در سال شصت و سه منتظری از طریق خانواده های نگران و پریشان خبردار می شود که عده زیادی (بیش از صد نفر) از زنان زندانی در داخل زندان قزلحصار ناپدید شده اند. نزدیک هشت یا نه ماه بود که خانواده های زندانیان کوچکترین خبری از فرزندانشان نداشتند، تا اینکه زندانی ای آزاد می شود و برای خانواده ها خبر می آورد که حاجی داوود رحمانی رئیس زندان قزلحصار تمام زندانیان زن را که مقاومت می کردند و حاضر به توبه نبودند به محلی در داخل زندان قزلحصار انتقال داده و بعد از ضرب و شتم شدید اولیه آنها را در جاهای مخصوصی که شبیه « قبر » است قرار داده، زندانیان در طول شبانه روز تحت نظر و شکنجه ممتد قرار دارند و اسمش را «قیامت» گذاشته‌اند. به غیر از این اسم دیگری نیز از طرف حاجی رحمانی به آن اطلاق شده بود، از جمله «دستگاه». زندانیان را در داخل دستگاه می گذاشتند و به شتشوی مغزی آنان می پرداختند٠ تک تک زندانیان باید در «قبرهای» خود با چشم بسته می نشستند. آنها حق حرف زدن نداشتند، حق دراز کردن پایشان را نداشتند و حتی حق سرفه کردن را. در صورت عدم رعایت بشدت تنبیه می شدند. تمام روز را باید به قرآن، نوحه و یا مصاحبه افراد بریده زندان که از بلندگو پخش می شد گوش می دادند. در طول مدت شکنجه هر از چند مدتی زنی تعادل روانی خود را از دست میداد و با فریاد های هیستریک انسان بودن خود را گوشزد می کرد: من انسانم، می خواهم ببینم، تکان بخورم، حرف بزنم و و….. و این بدان معنی بود که دستگاه حاج داوود کار کرد خودش را نشان داده بود٠منتظری از تمام جزئیات این شکنجه‌ها خبردار می شود، هیئتی از طرف او برای بازرسی به زندان قزلحصار فرستاده می شود. حاج رحمانی «هیئت مزبور» را گول می زند وآنها موفق به دیدن مکان شکنجه زنان زندانی نمی شوند. دوباره ارتباط خانواده ها با منتظری برقرار می شود و این بار خانواده ها با اصرار بیشتر و با ذکر جزئیات بیشتر از محل و چگونگی اجرای شکنجه که از زندانیان آزاد شده گرفته بودند به هیئت بازرسی زندانهای منتظری متذکر می شوند که حاجی رحمانی آنها را گول زده و از سرخود بازشان کرده است٠هیئت» دوباره به زندان قزلحصار می آید . آنچه را که خانواده ها گفته اند به چشم خود می بینند و با زندانیانی که نزدیک یک سال در «قبر» نشسته اند حرف می زنند. قضیه بیخ پیدا می کند. حاج داوود رحمانی که با همکاری لاجوردی جلاد طرح دراز مدت چنین شکنجه غیر انسانی را ریخته بودند مورد سئوال قرار می گیرند. هیئتی مرکب از انصاری و داماد منتظری و چند نفر دیگر به داخل بندها برای بازرسی می آیند و از زندانیان راجع به وضعیت شان سئوال می کنند. زندانیان از وحشت سرکوب و شکنجه مجدد از جواب دادن طفره می روند، چرا که قبلا هم تجربه کرده بودیم که یک بار به جواب «هیئت بررسی شکنجه» به سر پرستی دعائی پاسخ داده بودیم بعد از رفتن هیئت عده ای را به شکنجه مجدد کشانیده بودند. تا اینکه بالاخره زندانیان زبان به سخن باز می کنند و آن زمانی است که حاج داوود رحمانی از ریاست زندان قزلحصار عزل می شود، تواب ها از قدرت و سرکوب زندانیان کنار گذاشته می شوند و کم کم یخ ها آب می شود. داماد منتظری مرتبا به بند ما می آید و از چگونگی تنبیه ها می پرسد، او باورش نمی شود که در سلول هایی که برای سه نفر ساخته شده بود بیش از چهل نفر زندانی در آن قرار داده بودند، آن هم در شرایطی که تمام مدت درش قفل بود، یکباره همه بند به صدا در می آید و زندانیان در تائید این موضوع سخن میگویند و او در پاسخ برای اینکه واقعا باور کند، از زندانیان می خواهد که چهل نفر دوباره به داخل سلول بروند تا او این عمل را به چشم خود ببیند و باور کند. زندانیان از این کار سرباز می زنند و از مضحک بودن این کار به خنده می افتند٠در قبرهای حاجی داوود رحمانی برای شکنجه بیست و چهار ساعته زندانیان مقاوم از نیروی زندانیان «توبه» کرده استفاده می کردند و «تواب ها» در تمام ساعات شبانه روز نگهبانی می دادند. کوچکترین حرکتی را به حاجی گزارش می دادند و حاجی نیز با آن هیکل درشت و سنگین خود زندانیان بی رمق را زیر مشت ولگد خود می انداخت. در داخل بندها جو وحشتناکی ایجاد کرده بودند. زندانیان سعی می کردند حتی با یکدیگر حرف نزنند تا در زیر شکنجه اطلاعاتی برای «دادن» نداشته باشند. هم زمان که زندانیان سرموضعی چپ را در داخل قبرها قرار داده بودند، زندانیان مقاوم مجاهد را به داخل «خانه های مسکونی» برده بودند. جایی که شکنجه در آنجا بشکلی پیچیده تر، بدتر و غیرانسانی تر از قبرها انجام می گرفت٠هیئت بازرسی» منتظری این بار خود را به زندان گوهردشت و انفرادیهای مخوف آنجا هم می رساند و در آنجاست که متوجه میشود دختران جوانی که جرمشان فقط خواندن کتاب یا اعلامیه و همکاری نکردن با زندانبانان است سالهاست به انفرادی های مخوف گوهردشت افکنده شده اند. آنها تمام این دوران را بدون کوچکترین امکاناتی باید در سکوت محض می گذراندند، اگر احیانا صدای سرفه یا عطسه ای می آمد دلیل بر علامت دادن و ارتباط گیری با زندانیان دیگر محسوب می شد و بشدت مورد تنبیه و کتک قرار میگرفتند. جالب اینجاست که بسیاری از این دختران جوان با روحیه ای بالا تمام این شرایط سخت و غیر انسانی را تاب آورده بودند،آنچنان که بعضی ها تعریف میکنند فقط به کمک یک سنجاق قفلی و مورس های قراردادی بین خودشان از طریق دیوارهای مشترک بین سلول ها توانسته بودند رمان هایی را که خوانده بودند برای هم تعریف کنند. بعضی از زندانیان نزدیک به سه سال را در این سلول ها گذرانده بودند٠آری منتظری بخاطر ارتباط با خانواده زندانیان سیاسی همه این ها را می دانست. راستی چه مصلحت هایی در کار بود که سکوت را ایجاب می کرد و چرا این سکوت فقط در سال شصت و هفت هنگام قتل عام سراسری زندانیان سیاسی شکسته شد؟ در آن هنگام و شاید در پشت دیوارهای بلند زندان خون زندانیان سیاسی آنچنان بی رحمانه با فرمان خمینی جاری شد که مصلحت حفظ آبروی نظام و هر چیز دیگر معنی خود را برای بنیانگذار آن از دست داد٠ما زندانیان سیاسی دهه شصت جنایتهای بیشماری را به چشمان خود دیده ایم. همچنانکه فداکاری های و شجاعت های عظیمی را نیز شاهد بوده ایم، فداکاری هایی که وجود هر انسان را به تاثر وا میدارد٠جنبش اعتراضی مردم که از تابستان هشتادوهشت آغاز شده است اتفاقی است که تک تک ما بازماندگان زندانیان دهه شصت دقیقه به دقیقه در انتظار آن بوده‌ایم، جنایتهای رژیم در این چند ماه اخیر برای ما که هزاران نوع از این سرکوبها را در درون زندانها در سالهای شصت دیده ایم دور از انتظار نبود. درآن روزها و در آن سالهای پر از شکنجه و اعدام ، ما لحظه به لحظه حرکت اعتراضی توده های مردم را در آرزوهایمان انتظار می کشیدیم، حاجی داوود رحمانی در سرکشی های شبانه خود به بندها، زندانیان را به صخره می گرفت که خلق قهرمان دم در زندان برای آزادیتان آمده است و بعد می گفت: بیچاره ها آنقدر اینجا می مانید که موهایتان رنگ دندان هایتان می شود. هرچند این حرف ها هیچ گونه خللی در مقاومت زندانیان ایجاد نمی کرد٠مبارزات زنان ایران تنها به مبارزات حقوق بشری سالهای اخیر ختم نمی شود، در آن سالهای طوفانی دهه شصت هزاران زن مبارز در نقاط مختلف ایران در زندانها همچنان برای احقاق حقوق خود پافشاری و مقاومت می کردند٠شرایط سال پنجاه و هفت و جو باز سیاسی آن دوران شرایطی را برای جذب شدن جوانان در گروه ها و تشکیلات های سیاسی فراهم آورد، چیزی که در هر زمان دیگر و حتی حالا اگر جو جامعه بازتر شود تشکلات سیاسی با سرعت زیاد در جامعه پا خواهند گرفت. زندانیان سیاسی دهه شصت و یا لااقل هزاران زندانی ای که من در طول هشت سال زندانم با آنها هم بند بوده ام همه اسحله به دست نگرفته بودند، اغلب این زندانیان از دختران جوانی تشکیل می شدند که بخاطر اعتقاداتشان به آزادی و حرمت انسانی و جامعه برابر به مبارزه برعلیه جهوری اسلامی کشانده شده بودند. مادران بیشماری بودند که اصلا سیاسی نبودند و فقط بخاطر اعتقادات فرزندانشان دستگیر شده بودند. همین مادران غیر سیاسی چهره های مقاومی را در درون زندان ها تشکیل داده بودند که الگوی مبارزه و انسانیت برای بقیه زندانیان جوان شده بودند. مادر ملیحه هفتادوسه ساله که فقط بخاطر پسر فراری اش سال ها در زندان بسر می برد، برای رفتار و مقاومت اش که حتی حاضر نبود تعهد نامه امضا کند مورد احترام همه زندانیان بود. شمار زیادی از روشنفکران بودند که اساسا اتهام گروهی نداشتند و بشدت زیر فشار و شکنجه رفته بودند. مدیران مدارس مختلف، دانش آموزان زیر هیجده سال خود را پنجاه تا پنجاه تا به اوین فرستاده بودند. این دانش آموزان اغلب اگر هم هوادار گروه های سیاسی بودند که مشی مبارزه مسلحانه را در برابر رژیم قبول داشتند هرگز روی اسلحه را ندیده بودند و بجز اعلامیه و کتاب خواندن و مخالفت با جمهوری اسلامی کاری نکرده بودند. خوب است در مورد تعریف از زندانیان دهه شصت فعالان حقوق بشری دقت بیشتری را بعمل بیاورند و بدون دلیل هواداران ساده را که اکثریت زندانیان در بند را تشکیل می دادند به عملی که انجام نداده اند منسوب نکنند٠سخن گفتن در مورد زندانیان دهه شصت سخت است نه فقط بخاطر شکنجه ها و اعدام هایش، بلکه بخاطر سکوت و یا همکاری کسانی که امروزه چهره عوض کرده اند و رهبران جنبش سبز شده اند٠در اسفند ماه سال شصت و هفت بعد از آزادی از زندان در یکی از کلاسهای آزاد مجسمه سازی دانشگاه تهران ثبت نام کردم. روزی که همه مشغول کار ساختن مجسمه های گلی خود بودیم، خانمی با مقنعه و مانتوی بلند مشکی و دمپایی با جوراب پاره که شصت پایش از آن بیرون می زد وارد سالن کار ما شد. از دیدن او دلم لرزید، از لباسهایش و نگاهش که اخمو و در هوا دو، دو میزد تا کسی را نگاه نکند به یاد زندانبانان زن داخل زندان اوین افتاده بودم با خودم گفتم: این باید «کسی» باشد. خانم مقنعه پوش از سالن کاری ما رد شد و به اتاق دیگری رفت. من از همکلاسی هایم پرسیدم او کیست؟ گفتند مگر او را نمی شناسی! زهرا رهنورد است. از روی کنجکاوی به اتاقی که زهرا رهنورد رفته بود سرازیر شدم، مجسمه بزرگی را که «مادر» نامیده می شود و بعدا آن را در میدان محسنی قرار دادند، کار می کردند. کارگران افغانی آنرا قالب گیری کرده بودند و دختران دانشجو مشغول صیغل دادن آن بودند و زهرا در کنار به آنها می گفت چه بکنند. از دیدن او دلم سنگین شده بود. هنرمند و بی اعتنا بودن به قتل هزاران نفر انسانهای بیگناه. نمی توانستم هضمش کنم. داشتن این همه امکانات دانشگاه هنرهای زیبا و پوشیدن جوراب پاره. نا خوداگاه به یاد بازجویم افتادم. هر روز دهها نفر را در اتاق کار خود با کابل و لگد و …. و غیره شکنجه می کرد و تن آش و لاش شده آنها را به راهرو زندان می انداحت. روزی که خودم را با کابل و لگد حسابی شکنجه کرده بود و در گوشه ای از اتاق کار این آقا افتاده بودم به من گفت: می بینی خانم دارم نان خشک می خورم. من جوابش را ندادم اما دریایی از جواب در ذهنم بود، این همه امکانات، این همه قدرت و خوردن نان خشک. و حالا این امکانات برای کارهای هنری، این همه قدرت برای اجیر کردن انسانها برای کمک و اما جوراب سوراخ٠به یاد خودم و بچه های دیگر زندان افتادم که در این مدت هشت سال هر چه را که نقاشی می کردم یا باید پاره می کردم یا بدست زندانبانان می افتاد و تنبیه می شدم. به یاد دختران هم بندم افتادم که برای دوختن پاره‌گی لباس‌شان حق داشتن سوزن را در مقاطعی از زندان فقط یک ربع در طول روز آن‌هم با نظارت تواب‌ها داشتند٠اگر حوصله شنیدن درد زندانیان دهه شصت را ندارید و فعال حقوق بشر هستید لطفا مثل رژیم جمهوری اسلامی این زندانیان را همگی تروریست خطاب نکنید. در بندهایی که من با صدها وهزاران زندانی زن زندگی کرده‌ام آنهایی که عملیات مسلحانه داشتند یا پایشان به بند‌های عمومی نمی رسید و در همان شعبه های باز‌جویی زیر شکنجه می رفتند یا عمرشان در بند‌های عمومی بسیار کوتاه بود و سریع اعدام می‌شدند. مقاومت زنان و دختران جوان در سالهای سیاه شصت که آن زمان رهبران سبز در قدرت بودند باعث افتخار تاریخ ماست و این زمانی آشکار خواهد شد که ما دست از تبعیض زندانیان اصلاح طلب و زندانیان دهه شصت برداریم٠


سودابه اردوان استکهلم۲۰۰۹/۱۲/۲۴





dimanche, décembre 20, 2009

بخشوده و نا بخشوده به مناسبت در گذشت منتظری



ایرج شکری


بخشوده و نا بخشوده



به مناسبت در گذشت منتظری

آیت الله منتظری در سن 87 سالگی در روز 28 آذر درگذشت. او در یکی دو ساله گذشته، و به ویژه از بعد از انتخابات به این سو، با اظهار نظرهایش که بطور آشکاری در تقابل با ولایت مطلقه خامنه ای بود، در صحنه سیاسی داخل کشور حضور فعالی یافته بود. اظهار نظر های اخیر او را اگر با سکوت آیت الله عظمی هایی مثل وحید خراستانی و صافی گلپیاگانی یا ارشادات «آسته برو آسته بیا » از سوی آیت الله دم کلفتی مثل مکارم شیرازی، یا کناره گیری منفعلانه آخوند جوادی آملی از برگزاری نماز جمعه در قم را مقایسه کنیم، به روشنی می بینم که موضعگیریهای او تهاجمی بوده است. حتی آیت الله صانعی که اصلاح طلبان درون نظام خیلی او را حلوا حلوا می کنند، عافیت جویی است که در مقایسه با آقای منتظری یا حتی آیت الله دستغیب، که از دوسه مورد استثنایی از آیت الله های منتقد در رویدادهای اخیر است ، فرسنگها از فاصله دارد. اما نقشی که منتظری را از دیگر آخوندهایی که همراه خمینی ولایت فقیه را به مردم ایران تحمیل کردند و نیز همه آیت الله ها و غیر آیت الله های منتقد و مخالف خامنه ای، از جمله خاتمی و کروبی و میرحسین موسوی و امثال نبوی ها و تاج زاده ها، متمایز می کند، شجاعت او در اعتراض به خمینی به خاطر آزار و کشتار زندانیان سیاسی، در تابستان 67 بود. بعد از آن نیز انتقادات علنی منتظری در مورد اوضاع و روشهای بکار گرفته شده برای اداره کشور و به ویژه انتقاد از پافشاری در ادامه جنگ که در سخنان او در سالگرد انقلاب در بهمن 67، وجود داشت،دیگر حضور او در صحنه سیاسی را برای خمینی غیر قابل تحمل می کرد. به خاطر همین مساله عزل او از جانشینی خمینی، به شکل استعفای منتظری، در 7 فروردین 68 صورت گرفت.
منتظری در نامه یی به خمینی به تاریخ 9 مرداد 67 در انتقاد و اعتراض به موج اعدامها ( که بعد از پذیرش آتش بس به دستور خمینی صورت گرفت)، نوشته بود:« محضر مبارک آیت الله العظمی امام خمینی مدّ ظلّه العالی، بعد از سلام و تحیّت، به عرض می رساند: راجع به دستور حضرتعالی مبنی بر اعدام منافقین موجود در زندانها، اعدام بازداشت شدگان حادثه اخیر[عملیات فروغ جاویدان] را ملت و جامعه پذیراست و ظاهرا اثر سویی ندارد ولی اعدام موجودین از سابق در زندانها: اولا در شرایط فعلی حمل بر کینه توزی و انتقام جویی می شود، ثانیا خانواده های بسیاری را، که نوعا متدّین و انقلابی می باشند، ناراحت و دغدار می کند و آنان جداَ زده می شوند، و ثالثا بسیاری از آنان سر موضع نیستند ولی بعضی از مسئولین تند، با آنان معامله سر موضع می کنند». وی یاد آور شده بود که اعدام کردن زندانیانی که قبلا به مجازات کمتر از اعدام محکوم شده اند، «بی اعتنایی به همه موازین قضایی است». منتظری در آن نامه تاکید کرده بود که «دادستانی و اطلاعات ما در سطح مقدس اردبیلی نیستند و اشتباهات و تأثیر از جوّ بسیار و فراوان است و با حکم اخیر حضرتعالی، بسا بیگناهانی و یا کم گناهانی هم اعدام می شوند»*. منتظری در پایانِ نامه خود از خمینی خواسته بود که :« اقلا دستور دهید ملاک [برای اعدام کردن] اتفاق نظر قاضی و دادستان و مسئول اطلاعات باشد، نه نظر اکثریت، و زنان هم استثنا شوند مخصوضا زنان بچه دار و بالاخره اعدام چند هزار نفر در چند روز هم عکس العمل خوب ندارد و هم خالی از خطا نخواهد بود». این نامه در زمان نگارش و ارسال به خمینی علنی نشده بود اما یکی دوماه بعد، به بیرون درز داده شد. بعد از استعفای منتظری، احمد خمینی در یک نامه سرگشاده طولانی به آیت الله منتظری که با عنوان «رنجنامه» او به منتظری از جمله در سه شماره روزنامه رسالت(25و26و27 اردیبهشت 68) منتشر شد* به شرح اسباب و علل برکناری منتظری پرداخت. احمد خمینی برای کوبیدن منتظری بیشتر به اعترافات مهدی هاشمی که دو سال پیشتر اعدام شده بود استناد کرده بود. احمد خمینی در این نامه در واکنش به آن قسمت از نامه 9 مرداد 67 منتظری به خمینی که نوشته بود مسئولین قضایی و اطلاعات ما که مقدس اردبیلی نیستند...، چنین واکنش نشان داده بود:«البته می دانید که من افراد اطلاعات و بچه های دادستانی را که با ضد انقلاب در ستیزند مانند مقدس اردبیلی می دانم و معتقدم اگر مقدس اردبیلی هم حکومت دستش بود و می خواست حکم خدا را جاری کند، بهتر از اینها عمل نمی کرد. علاوه بر این آیا اگر افراد اطلاعات و سپاه و مقدس اردیبلی نیستند معنایش این است که ما احکام خدا را تعطیل کنیم و همه را بی دین فرض کنیم؟ واقعا قضات همه باید مقدس اردبیلی باشند که اگر نبودند تشکیلات قضایی مشروعیت نداشته باشد؟ اگر مقدس اردبیلی در جریان قضیه مهدی هاشمی بود آیا کاری غیر از کار بچه های اطلاعات ودادستانی می کرد؟ و آیا شما در آن صورت او را متهم نمی کردید که مقدس اردبیلی روی ساواکیهای شاه را سفید کرد؟ چرا؟ برای این که مهدی هاشمی را اعدام نمود؟». حاج احمد آقایی که چنین از جنایات «بچه های اطلاعات و دادستانی» حمایت می کرد، نمی دانست که چندی نخواهد گذاشت که «بچه های اطلاعات» او را بی سرو صدا به دیار عدم خواهند فرستاد و خمینی پلید شاید فکرش راهم نمی کرد که روزی چون این روزها فرا خواهد رسید که در «جمهوری اسلامی» که او بنیانش را با سوء استفاده از جهل و عقب ماندگی و تعصب مذهبی بخشی از مردم پی ریخت و با « دروکردن» دگر اندیشان، دیوارهای آن را بالا برد، نوه او هم دیگر احساس امنیت نخواهد کرد.
اکنون منتظری بعد از مرگش بی تردید بر فراز تمام آیت الله العظمی های رژیم قرار گرفته است و مساله یی که آیت الله ها و مراجع تقلید بیشعور و زبون با آن مواجهند این است که در برابر مرگ او چگونه موضع بگیرند. اگر در زنده بودنش به عنوان آدمی که با رژیم مساله دار بود از او فاصله می گرفتند، در مرگ این «مرجع بزرگ تقلید»، سکوت کردنشان، ضربه یی به معیارها و خدشه دار کردن فرهنگی است که این جماعت به آن اهمیت زیادی می دهند. اگر از او تجلیل بکنند که این هم کار مشکلی است و عوارضش از جمله محکوم کردن ضمنی بی تفاوتیهای گذشته شان نسبت به حرمت شکنی ها و آزار منتظری است. به هرحال مرگ منتظری مثل زنده بودنش معضلی است برای ولایت مطلقه فقیه.
اگر چه بر این عقیده ام که اگر آقای منتظری به صراحت مساله تحمیل ولایت فقیه را به مردم ایران که خود نیز در تدوین قانون اساسی آن دست داشت، کاری غلط می شمرد و از مردم ایران به خاطر شرکتش در این کار پوزش می خواست و تاکید می کرد بهترین راه برای حفظ حرمت دین و رعایت حقوق مردم، جدایی دین از دولت و بر قراری حکومت غیر دینی است (که بر خلاف تلاش شیادان جیره خوار نظام ولایی، به مفهوم حکومت ضد دینی نیست)، دین خود را به مردم ادا کرده بود و بی تردید نام و یادش از سوی گروه بزرگتری از مردم و نسل جوان و آگاه، به نیکی یاد می شد. اما بی تردید این آیت الله منتظری که به تازگی درگذشت، دیگر آن آیت الله منتظری رئیس مجلس خبرگان قانون اساسی نبود که برای بخش آگاه مردم در ان روزها که مطلقا خواهان حکومت دینی نبودند، جوک بود،. بر این باورم که آیت الله حسینعلی منتظری، به خاطر آن که در برابر ظلم بزرگ کشتار زندانیان سیاسی که از آن مطلع شده بود و سکوت نکرد و در برابر شخص خمینی قد علم کرد و به خاطر فشار و رنجی که از آزار و تحقیر رژیمی که خود از معمارانش بود کشید، سزاروار بخشوده شدن از سوی مردم ایران و خانواده ها و بازماندگان جنایات رژیم خمینی است. اما خمینی بی تردید هرگز بخشوده نخواهد شد. او بزگترین جنایتکار قرن بیستم تاریخ ایران و یکی از بزرگترین خونریزان تاریخ ایران و مرتجع پلیدی است که رنج بسیاری برای مردم ایران و ویرانی و زیانهای بسیاری را برای کشور سبب شد و بی تردید روزی مقبره او ویران خواهد شد.
در زیر دو پرسش از 6 پرسش سایت «نظر شما» از آقای منتظری و پاسخ به آنها از سوی او که تاریخ 4 روز پیش از درگذشتش را دارد و احتمالا آخرین اظهار نظر او در مسائل سیاسی و اوضاع کنونی در کشور است، آمده است. برای نقل نکانتی از نامه منتظری به خمینی و نامه احمد خمینی به منتظری که در متن با علامتِ* مشخص شده است، از ماهنامه شورای ملی مقاومت شماره 47- فروردین و اردیبهشت 1368 استفاده شده است.
پرسش 4- در باب ولایت و ولایت مطلقه و آثار آن ، که در پاسخهای‏ ‏پیشین جنابعالی آن را مشکلی در باب حقوق مردمی می ‎ دانید و شیوه‏ ‏صحیح اعمال ولایت در قانون توضیح بفرمایید. ‏ پاسخ ۴ - در نوشته ها و مصاحبه های گذشته کرارا یادآور شده ام که بهترین‏ ‏شکل حاکمیت دینی همان نظریه تفکیک قوا می
‎ باشد به این نحو که کار‏ ‏اصلی فقیه یا فقهای منتخب مردم فقط استنباط احکام شرعی و نظارت بر‏ ‏قوانین جاری جهت عدم مخالفت آنها با اسلام است . تخصص فقها جز این‏ ‏نمی تواند باشد. و سایر امور کشور به دست افراد متخصصی داده می شود
‏‎ ‏که مورد قبول و انتخاب مردم هستند. در کتاب "دیدگاهها" این نظریه را به‏ ‏تفصیل شرح داده ام که می توانید مراجعه نمایید‏ ‏
پرسش ۵ - اعتقاد برخی بر آن است که نظام نباید با معترضین درگیر شود.‏ ‏از سویی براندازانی در اعتراضات مردمی دنبال قلابهای خود هستنند تا صیدی به نفع آنچه خود حکومت ضد دینی می نامند و آن را تنها راه نجات مردم معرفی می کنند، به دست آورند، که اینان به هر حال بایست توسط نظام کنترل شوند. شیوهً صحیح تمایز و تفکیک برخورد را بین مردم معترض و دشمنان ضد دینی چه می دانید؟ ‏‏ ‏ ‎ پاسخ ۵ - اتهام براندازی را مطرح می کنند تا بتوانند مردم را سرکوب نمایند‏ ‏و احیانا افرادی را هم جهت طرح شعار براندازی ‎ بین مردم می فرستند که‏ ‏نمونه هایی از آن شعارها و حتی تخریب اموال عمومی و ایجاد اغتشاش‏ ‏توسط آن عوامل برای مردم به اثبات رسیده است ; وگرنه مردم در‏ ‏راهپیمایی چند میلیونی بعد از انتخابات در تهران هرگز شعار براندازی‏ ‏ندادند. اکنون نیز حاکمیت اگر اجازه راهپیمایی آزاد و مسالمت آمیز دهد،‏ ‏خواهید دید که توده مردم جز احقاق حقوق تضییع شده خود و جبران آنها و‏ ‏تأمین آزادی های مصرح در قانون اساسی و به طور کلی اصلاح نظام از‏ ‏آفتهایی که گرفتارش شده مطالبات دیگری نخواهد داشت .‏ ‏والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته .‏‏۲۴ آذر ۱۳۸۸‏‏حسینعلی منتظری
پ -29 آذر 1388- 20 دسامبر 2009

http://iradj-shokri.blogspot.com/

lundi, décembre 07, 2009

این سخن را درنیابد گوش خر



ایرج شکری

این سخن را درنیابد گوش خر


پیام اخیر میرحسین موسوی ملغمه یی است از نصحیتهای فراوان به جناح رقیب، دروغگویی و مواردی از وقعگرایی همراه با دودوزه بازی، که این دو نگرش با عدم شهامت اخلاقی در انتقاد از خود و قبول مسئولیت در ستم و بیدادی که خود هر یک از این آقایان نا محترم وقتی جایی در دایره قدرت داشتند، بر مردم روا کردند، همراه است. نصایح فراوان او به جناح رقیب، نیاز به اشاره و یاد آوری ندارد. این را قبلا هم خود او و هم کسانی چون آخوند خاتمی و کروبی بارها کرده اند و قلمزانان جناح به اصطلاح اصلاح طلب نیز، مطالب زیادی در این مورد نوشته و منتشر کرده اند. دروغگویی او در آنجا است که می گوید مردم: « علیرغم تمامی صحنه‌های تلخی که در این چند ماهه دیده‌اند همچنان اجرای بدون تنازل قانون اساسی را شعار محوری خود می‌دانند». در حالی که می دانیم که این طور نیست و شعار جمهوری ایرانی مردم شعاری «ساختار شکنانه» است که برچیده شدن جمهوری اسلامی و از این رهگذر، به زباله دان انداختن قانون اساسی را خواستار هستند. شعاری که همه اسلامگرایان خمینست ایرانی ستیز را لرزند و به خشم در آورد، چنان که « سردار سپاه پاسدار انقلاب اسلامی»، حسين سلامي، جانشین فرمانده کل سپاه آن را« زنده كردن خاطرات تلخ استعمار و بازگشت آمریکا و اسرائیل به کشور» دانست! به ادعای این پاسدار ایرانی ستیز، شعار «بالنده استقلال آزادی جمهوری اسلامی، در کشورهای جهان امروز بلاي جان مستكبران جهاني است»! حال گیریم که اینطورباشد، ولی مردم ایران در ام القرا اسلام، جمهوری ایرانی می خواهند و اگر شماها از «سبزعلوی» تا «سبز لجنی»( صفتی که رسانه های تندرو جناح هار به جنبش سبزداده است) همه مطمئن هستید که مردم عاشق نظام ولایی هستند و جمهوری اسلامی می خواهند، چرا از برگزاری یک رفراندم دوباره برای آری یا نه گفتن به این جمهوری مجبوب و ایمانی مردم مسلمان خدا جو و امت همیشه در صحنه، می گریزید؟
واقع بینی میرحسین در آنجاست که بعد از سی سال-اگر چه با دودوزه بازی و با استناد قرار دادن رفتار مردم در جریان انتخابات و بعد از آن- پذیرفته است که مردم ایران بزرگ هستند و بزرگی به آنها فروختن آنها را عصبانی می کند. از آن جهت گفتم دودوزه بازی که مردم در انقلاب بهمن و سرنگونی شاه هم بزرگی خود را به شاه تحمیل و آن متکبر خودمحور بین را واداشتند که صدای انقلابشان را بشنود و قول بدهد که بعد از آرام شدن اوضاع مثل بچه آدم رفتار خواهد کرد، ولی دیر شده بود. میرحسین گفته است:« از ما می‌خواهند که مسئله انتخابات را فراموش کنیم، گویی مسئله مردم انتخابات است. چگونه توضیح دهیم که چنین نیست؟ مسئله مردم قطعا این نیست که فلانی باشد و فلانی نباشد؛ مسئله‌ آنها این است که به یک ملت بزرگ بزرگی فروخته می‌‌شود. آن چیزی که مردم را عصبانی می‌کند و به واکنش وا می‌دارد آن است که به صریح‌ترین لهجه بزرگی آنان انکار می‌شود». حال باید گفت، راستی شما ها «همه باهم» در فردای سرنگونی رژیم شاه همین کار را نکردید؟ نگاهی به گفته ها و نوشته و عملکرد گذشته خود بیاندازید نمونه های بیشمار بیشمرمانه و جنایتکارانه فراوان خواهید یافت. جناب میرحسین کسی است که یک تشکل تخصصی مستقل مثل نظام پرشکی را تحمل نکرد، آن را منحل کرد و وزیر بهداری بیشعورش دکتر مافی را در رأس آن گماشت و پزشکان کشور را مورد سرکوبی قرار داد. و صغیر پنداشتن مردم ایران و در جای قیم قرار گرفتن برای آنان که هم در تز ولایت فقیه امام هست وهم در گفتارش و هم بدکرداریهایش. آیا تازه بدوران رسیده هایی که خود را برفراز مردم قرار داده و رؤیای مالک الرقابی و مردم را مثل موم در دست خود داشتن دارند و تمرین تحمیل سلطه و اقتدار و تمرین «پاک کردن صورت مسأله» به جای پاسخ به انتقاد ها و سئوال ها را می کنند، از این رویداد ها و اذعان متکبران و گنده دماغهای دهه سیاه 60 به این که مردم را بزرگی فروختن به آنان عصبانی می کند چیزی خواهند آموخت؟
دو دوزه بازی دیگر میرحسین، پستان به تنور چسباند برای جنبش دانشجویی و اشک تمساح ریختن به رویکرد سرکوبگرانه به آن است. وی که حالا بعد از بیست سال شاخ شکستگی کلی خط امامی ها بعد از «ارتحال امام» اندکی استحاله شده است،است فراموش کرده است که همه دست در دست همه با به راه انداختن «انقلاب فرهنگی» چه بر سر دانشگاه و دانشجو آوردند. میرحسین نوشته است:« جنبش دانشجویی در تاریخ معاصر ما همواره حاوی ‌گزارش‌هایی از شکل‌گیری جریان‌های عمیق سیاسی و اجتماعی در متن جامعه بوده است. این نقشی است که اگر حاکمان با درایت برخورد می‌کردند می‌توانست و می‌تواند برای عبور کم‌هزینه به سمت توسعه و پیشرفت بیشترین بهره‌ها را برساند، اما آنان خشمگینانه این نشانگر ذی‌قیمت را می‌شکنند؛ آنان دوست دارند به خود تسلی دهند که حرکت‌های دانشجویی جز غوغای چند جوان پرسروصدا نیستند که اگر خاموش شوند صورت مسئله از اساس پاک خواهد شد؛ داستانی تکراری از انکار واقعیت‌ها و تلاش برای تولید و تفسیر اطلاعات مطابق میل دولتمردان که تقریبا هیچ عهد تاریخی بدون شمه‌ای از آن پایان نیافته است». چرا میرحسین موسوی در دنباله همین جمله اش از فاجعه «انقلاب فرهنگی» در سال 59 یاد نکرد و به خاطر شرکت در آن (اگر چه نخست وزیر نبود اما آن روزها او در روزنامه جمهوری اسلامی، مثل حسین شریعتمداری دراین سالها در کیهان عمل می کرد از خط دهندگان و تشجیع کنندگان این گونه اعمال و حامی اوباش حزب اللهی بود و حتی از مطرح کنندگان ضروت براه انداختن تصفیه دانشگاهها، در حزب جمهوری اسلامی.
و خلاصه این که میرحسین موسوی، در این اطلاعیه یک زرنگی و دودوزه بازی دیگری هم کرده است و آن این که تلاش کرده است که 16 آذر را با عید غدیر به نوعی بهم بدوزد و رنگ ایدئولوژیک درآغاز بیانیه او خیلی به چشم می زند.
آن چه که مربوط به دوزه بازی های این پیام است طبعا خود، فرصت طلب و دروغگو و فاقد شهامت اخلاقی بودن این قبیل آدمها را برای نسل جوان آگاه و جستجوگر روشنتر می کند. اعتراف او به حقایق البته زیر ضربه واقعیتها از یک سو و شاخ شکستگی از یک سو صورت گرفته است و به خاطر آن دودوزه بازی در آن هم حق مردم ادا نشده است، اما به هر حال نشان از قدرت جامعه پویای ایران است که باد دماغهای پر باد را خالی می کند. نصایح او اما، من گمان نمی کنم کارگر باشد، چون این ویژگی قلدرمنشها و خود شیفتگان و قدرت پرستان است که تا زمانی که زیر آوار واقعیتها به حال جان کندن و مدفون شدن نیافتند، گوششان به نصایح مشفقانه و خیر خواهانه کارگر نیست. اگر غیر از این بود، این آقایان نباید آن روش دشمنانه و کینه توزانه با مهندس بازرگان را پیش می گرفتند، باید می گذاشتند او به عنوان یک اپوزیسیون قانونی در داخل نظام فعالیت می کرد و به نصایح او هم توجه می کردند. اگراین طور عمل می کردند لازم نمی شد خمینی جام زهر سربکشد و آبروی نداشته اش را با خدا معامله کند و در این ده سال گذشته و به ویژه از ماجرای انتخابات به این سو نیز نباید خامنه ای و جناح هار با برادران خود و «یاران صدیق امام راحل» این گونه رفتار می کردند. به خاطر همین من معتقدم که این نصایح نزد کارگزاران جناح رقیب از خامنه ای و جنتی و محمد یزدی تا فرماندهان سپاه جهل و جنایت اسلامی (در آرم منحوسش هم اسمی از ایران نیست و چه بهتر که نیست) که از ایران سمکوب شدنش توسط سطور اسلام را می خواهند، و ایرانی را به دار و چنگک اسلام آویخته شده، شنونده یی نخواهد یافت و در این مورد قبلا همه اینان باید به این توصیه مولانا(دفتر اول بیت1028) عمل کنند که گفت:
گوشِ خر بفروش دیگر گوش خر / کاین سخن را درنیابد گوش خر
پ – 16 آذر 1388 – 7 دسامبر 2009

samedi, décembre 05, 2009

مقدس انتقاد پذیر نیست، اطاعت طلب است

*حاشیه یی بر پرسش و پاسخ آقای ایرج مصداقی
مقدس انتقاد پذیر نیست، اطاعت طلب است
ایرج شکری

در پرسش و پاسخی که از آقای ایرج مصداقی درج شده است، به روشهای غلطی که مجاهدین در مواردی بکار برده اند و این که این روشها گذشته از نادرست بودنشان، جز نتیجه منفی نمی توانسته اند به بار بیاورند اشاره شده است. در حاشیه این پرسش و پاسخ به نظرم رسید که خوب است یک نکته مهم که چرا این روشها–که اگر با طول عمر تاکنونی و بعد از این ما اندازه گرفته شود، سالیان درازی است- بکار گرفته شده اند و می شوند و چرا انتقادات نه تنها تاثیری در تغییر این روشها نداشته بلکه در اغلب موارد با لج بازی و دهنکجی به منتقدان و تشدید در بکار گیری روشهای غلط همراه بوده است پرداخته شود. از جمله نکات انتقادی آقای مصداقی مثلا شبیه سازی تاریخی در مورد عاشورا بوده این که به قول آقای مصادقی «همه چیز ما شده عاشورا». این شبیه سازی تاریخی – عقیدتی چه مساله یی را از رهبری مجاهدین حل می کند ؟ یا این که اقای مصداقی اشاره دارد به اهمیت توجه کردن به انتقاد که سبب پیش رفت خود مجاهدین می تواند بشود اما روش بکار گرفته شده از سوی مجاهدین برچسب «مزدور» زدن به هر منتقدی است، همچنان که کار بران پژواک ایران شاهد بودند، به بیشرمانه ترین و غیر شرافتمدانه ترین شکل، در واکنش به مقالات انتقادی من صورت گرفت.
شبیه سازی برای واقعیت گریزی و نپذیرفتن اشتباه
به اعتقاد من ریشه این انحراف را باید در «نقش شخصیت» و ویژگیهای رهبری جستجو کرد که بی تردید رویدادها نیز هم در «بالا آمدن» برخی ویژگیها و هم، گاه در «بالا آوردن» برخی تمایلات و گرایشها نقش داشته است. در واقع شببیه سازی مذهبی از قتلگاه و عاشورا، و خود را در جایگاه چهره های حماسی مذهبی قرار دادن و لعن نفرین و «بیزاری» نثار دیگران کردن به دیگران و نفرت افشانی نسبت به دیگران (کاربرد چسب تشکیلاتی دارد)، تنها برای توجیه ارزیابیهای غلط و اقدامات غلط رهبری مجاهدین و فرار از پذیرفتن واقعیت و پذیرفتن اشتباهات و پیوسته از همه طلبکار بودن، کار گشا است و گرنه این همانی شرایط کنونی با مساله عاشورا، قیاس مع الفارقی است که از بیخ بن غلط است. قیاس مع الفارق است برای این که اولا یک مبارزه طولانی آنگونه که مجاهدین با آن در گیر هستند( و تاکنون، 28 سال بعد از 30 خرداد 60 ادامه داشته)، با یک مبارزه در یک مقطع سرنوشت ساز که بین تسلیم و پذیرش ذلت یا مرگ سرفرازانه انتخاب دیگری نبوده(گویا شرایط برای امام حسین اینگونه بوده)، اصلا نمی تواند قابل مقایسه باشد. اگر قرار بود امام حسین درگیر یک مبارزه طولانی شود، به احتمال زیاد روش دیگری بر می گزید، مثلا شاید او هم مثل پدر خود علی ابن ابی طالب 20 سال صبر و سکوت می کرد و مبارز را به شکل دیگری پیش می برد. به لحاظ تاریخی آن چه از ماجرای عاشورا ثبت شده، قرار گرفتن در یک وضعیت تراژیک است که هر دوسوی آن نابودی است، یک طرف تسلیم است که نابودی هویت را به همراه دارد یک طرف حفط هویت است که کشته شدن و مرگ را در پی دارد. (به طور مثال می توان به وضوح دید که استقرار پاسگاه پلیس عراق در اشرف از این مقوله نبود. بنابراین پیش گرفتن ایستادگی در برابر آن با تا پای جان فرمان غلطی بود که رهبر مجاهدین پیشاپیش آن را صادر کرده بود و در نهایت امر نیز با پرداخت بهای سنگینی که 12 شهید و 500 تن مجروج دست و سر و پا شکسته و هزار مضروب را شامل می شد، تن به چیزی داده شده که مقابله با آن برخاسته بودند یعنی استقرار پاسگاه پلیس در اشرف).از این گذشته در جریان عاشورا مساله تعادل قوا تنها کمی بود و نه کیفی. هر دو طرف به شمشیر سپر و نیزه و تیر و کمان مسلح بودند و نه چیز دیگر و طول جنگ هم نمی توانست به ماه و سال بکشد. ماجرای عاشورا با مبارزه پیچیده کنونی و مساله افکار عمومی و عوامل دیگری که می توان در این میان دخیل شمرد و در وسط آن معرکه اصلا وجود نداشت بسیار متفاوت است. آن فریاد «هل من ناصرا ینصرنی» نه با رادیو و تلویزیون نه با درج در روزنامه قرار نبود به جایی برسد، برای همان صحنه بود، حال می شود آقایان کلی روضه خوانی هم بکنند که نخیر برای ماندن آن فریاد در تاریخ بود، بسیار خوب گیرم که اینطور بود، ولی حالا شما نمی توانید همان نقش برای جامعه ایران بازی کنید. همانطور که رویدادهای بعد از انتخابات هم آن را ثابت کرد.
بی خاصیتی شبیه سازی و انگیزه مذهبی در آیینه و محک رویدادها

اگر آن آن شبیه سازیهای در این ربع قرن برای آن بود که فریاد هل من ناصرا ینصرنی امام حسین -که در زمان خودش هم مساله یی در صحنه نبرد حل نکرد- از طریق جناب رجوی به ملت «مجاهد پرور» ایران برسد، می بینم که هیچ نمونه و نمادی که نشان دهنده این باشد که این اتفاق افتاده است دیده نمی شود، برعکس طلسم اختناق که اول قرار بود با عملیات مسلحانه مجاهدین در داخل و بعد با پاره شدن تور اختناق توسط ارتش آزادیبخش بشکند و عامل اجتماعی به صحنه بیاید، در واقعیتی که با آن رو به رو بودیم، «طلسم اختناق» سر تقلب انتخاباتی و بالا کشیده شدن آرای میرحسین موسوی (یکی از «یزیدیان زمان» که 8 سال به طور مستقیم در رکاب شخص خمینی خونریز بوده است و بعد 20 سال هم نقاشی و طراحی معماری می کرده و گویی زبانش را گربه خورده بوده است کسی هیچ اعتراضی از او در بیدادگریها این 20 سال از او نشنید) می شکند و معترضان میلیونی در خیابانها ابتدا فریاد می زنند، « موسوی کروبی رای ما را پس بده» چند روز بعد یا همان روز در گوشه هایی از تظاهرات که تا راهروهای ایستگاهای مترو کشیده شده است، گروه تظاهر کنندگان شعار می دهند «یا حسین میرحسین» . هفته یی بعد در 30 خرداد(شگفتی تصادف را بیبن) به رغم تهدیدات رهبر در نماز جمعه 29 خرداد علیه برگزاری تظاهرات و اخطارهای فرماندهان نیروهای سرکوبگر، مردم خیابانها را پر می کنند و شلیک گاز اشک آور از آن سو آتش زدن ظرفهای جمع آوری زباله از این سو، تیر اندازی از آن سو، جنگ و گریز از این سو در می گیرد و چند تن به شهادت میرسند. در این میان گلوله یکی از اوباش آستان ولایت فقیه، قلب دختری به نام ندا اقا سلطان را متلاشی می کند، تلاش برای جلوگیری از خون ریزی محل زخم باعث خروج خون از دهان و جاری شدن به روی صورت او می شود و با آخرین رمق حیاتش، چشمهایش می چرخد و نگاهش به سوی نقطه ای می ایستد و همانجا ثابت می ماند. این صحنه حدود هزار و چهار صد سال بعد- از عاشورا - و بیست و سه چهار سال بعد از زیارت مرقد امام حسین توسط جناب رجوی که سه بار در آنجا «هل من ناصرا ینصرنی» فریاد کرد که دفعه سوم آن هم با غیظ و خشم همراه بود(لابد علیه مردمی که هیچ حرکتی دلخواهی از انها ندیده بود) روی داد. آن زیارت و آن فریاد از طریق گزارشات تلویزیونی و رادیویی و از طریق نشریه، هم در همان زمان و هم بعدها بارها و بارها پخش شد و بعلاوه هر سال هم آقای رجوی در روز عاشورا بالای منبر رفته و تعزیه گردانی کرده و زیارت عاشورا خوانده و به نحوه خیلی روشن و بدون ابهام برای خود رسالت گرفتن انتقام خون جاری شده و انتقام گرفته نشده حسین را از یزیدیان زمان قائل شده است. در این بینش دو اردوگاهی و این شبیه سازی، خودش جای امام حسین و مجاهدین یاران حسین قرار دارند و دیگران (یزیدیان که تکلیفشان روشن است) یا کسانی هستند که اسباب و امکان برای یزیدیان فراهم کرده اند یا در برابر جنایات یزیدیان در کشتار «مجاهدین حسین» سکوت کرده اند، که بازهم این فرمایشات مکرر از رادیو و تلویزیون و نشریات مجاهدین پخش شده است. اما نه این «پرده خوانیها» از عاشورا و نه اقدامات و عملیات عاشورا گونه و نه خود سوزیهای بی منطق و دلخراش نه مظلومیت مجاهدین در اقدامات جنایتکارانه رژیم علیه مجاهدین (مثل شلیک 70 موشک به پایگاههای مجاهدین) و یا اقدام جنایتکارانه آمریکا در بمباران پایگاههای مجاهدین، نه مساله یورش جنایتکارانه نیروهای وحشی پلیس عراق به اشرف (یک هفته بعد از شهادت ندا)، که تصاویر این یورش هم مثل تصاویر شهادت ندا به سرعت روی اینترنت قرار گرفت، مطلقا سبب جوشش احساسات و همدلی، همسان آن چه تصویر شهادت ندا برانگیخت نشد. این مفهومی جز این ندارد که مبارزه ملتی با قشرها و لایحه اجتماعی گوناگون که اسلام و مذهب برای آنان مطلقا نه چیزی بوده که خمینی با کوبیدن به سرشان به آنان تلاش کرد تحمیل کند، نه جنبه «ایدئولوژی» برای آنها دارد، نه اصلا مبارزه با با رژیم با انگیزه های مذهبی برای آنان برانگیزاننده است(خوب است رهبری محاهدین نمایشنامه کنکور وقت ظهور را بخوانند. می تواند به درک این امر کمک کند**). تصویر شهادت ندا نه تنها ایرانیان را در سراسر جهان تکان داد و منقلب کرد و آتش به دل و جانشان زد، بلکه جهانیان را منقلب کرد و آنها را در کنار مردم ایران که بعد از گروگانگیری کارکنان سفارت آمریکا و سالیان دراز نمایشات ارتجاعی در داخل و اقدامات تروریستی در خارج چهره ایران و ایرانی را خدشه دار کرده بود، قرار داد و در همبستگی با مردم ایران و به یاد ندا ترانه ها سروده شد. این تاثیری بود که آن به خون تیپیدن و شهادت مظلومانه یک شهروند معمولی ایرانی و یک زن جوان که برای شرکت در تظاهرات آمده بود بر ایرانیان و برافکار عمومی جهان گذاشت. نباید کمی به این مسائل فکر کرد و از خود پرسید اشکال کار در کجاست؟

ضرورت تقدس زادیی و پذیرفتن انتقاد

وقت آن است که رهبری مجاهدین، بعد از 28 سال تلاش بی حاصل برای زور چپان کردن مبارزات مردم در جوال تنگ و کوچک ایدئولوژیک بریده و دوخته شده با الگوی ازدواج پیامبر با همسر پسرخوانده اش و رویای قرار گرفت در جایگاه رهبری سیاسی – مذهبی امام گونه و متولی اسلام شدن، چشم به واقعیتها بگشاید، از جایگاه تقدس پایین بیاید و انتقاد بپذیرد و به انتقاد از خود بپردازد. این قرار گرفتن در جایگاه رهبری عقیدتی و امام، در عمل هرگونه اشتراک مساعی و تلاش برای به وجود آوردن یک جهبه واقعی و شورای واقعی را غیر ممکن می کند. به یک دلیل روشن که رهبر مقدس نمی تواند انتقاد ببپذیرد یا خودش را همطراز دیگران قرار بدهد، چون در این صورت خودش به دست خودش زیرآب «رهبری عقیدتی» بودنش را زده است. ممکن است گفته شود که نخیر این طور نیست رهبری عقیدتی برای سازمان مجاهدین تعیین شده، نه برای خارج از آن. پاسخ این است که بله درست است اما با این حال رهبر عقیدتی که در یک تشکل و گروه شیعه هیچ معنایی به جز امام و تالی امام معصوم ندارد، اگر انتقاد بپذیرد، دیگر چگونه می تواند رهبر عقیدتی و در نقطه تقدس بماند. به همین دلیل است که رهبری برخوردار از تقدس، انتقاد پذیر نیست، اطاعت طلب است. همین مساله تقدس رهبری، آن تعصبات و پرخشگریها و مزدور خطاب کردن هر منتقدی را هم توضیح می دهد و قابل فهم می کند و خوب است به یاد بیاوریم که در آن نامه های بیعت با «رهبری نوین»، مریدان چگونه در برابر رهبران مقدس که تازه کشفشان کرده بودند، خود را تحقیر می کردند. خب اینان چگونه ممکن است انتقاد از رهبرشان را قورت بدهند؟ یک نمونه برای مستند کردن این ارزیابی و انتقاد خودم، اینجا ارائه می کنم تا روشن بشود که برداشت من از عامل اشکال بزرگ در کار تشکیلات مجاهدین، تحلیل ذهن گرایانه و مغرضانه نیست. همان گونه که من در آن نامه سرگشاده اعتراضی برای اطلاع دوستانی شورایی و هموطنان، در 5 سال پیش*** در مورد کنار کشیدن از شورا شرح داده بودم، اوج گیری اختلاف من با دستگاه رهبری مجاهدین به خاطر این صورت گرفت که در پی نوشتن نامه 52 صفحه یی در انتقاد از عملکرد آقای مسعود رجوی مسئول شورای ملی مقاومت، که در آبان ماه 82 داده بودم دبیرخانه به ایشان منتقل کند( و تنها به چهار تن از دوستان خیلی نزدیک و قدیمی شورایی نسخه یی برای مطالعه داده بودم)، دستگاه رهبر مجاهدین در خارج که تحت مسنولیت خانم رجوی است، در تابستان سال 83 از ارسال بیانیه سالانه شورا برای اظهار نظر من که عضو شورا بودم، خود داری کرد و بعد بیانیه را با قید تصویب شده به «اتفاق آرا» و ذکر تعداد آرا انتشار داد. من روی سایت همبستگی بیانیه را دیدم. در پی آن بعد از صحبت با سه تن از اعضای سرشناس و قدیمی شورا، که این چه حرکتی است، آنها اظهار بی اطلاعی کردند و گمان نمی کردند که بیانیه به من فرستاده نشده باشد . در پی این امر من نامه یی به خانم رجوی- که در غیاب مسئول شورا براساس مصوبات شورا مسئولیت شورا را عهده دار بود-، نوشتم و در آن ضمن تجلیل زحمات مجاهدین و برخی نقاط قوت بیاینه صادر شده، انتقادات خودم را هم از آن بیان کردم ضمنا یاد آور شدم که رای من به آن منفی است و تاکید کردم که اگر امر ندادن بیانه برای اظهار نظر به من آگاهانه صورت گرفته باشد، این «پا گذاشتن جای پای شاه و خمینی است» و هشدار دادم که اگر این کار با اطلاع ایشان صورت گرفته باشد(می خواستم این خوشبینی یا خوشباور بودن یا این «ساده اندیشی» را داشته باشم که ممکن است بدون اطلاع ایشان بوده)، من هیج حرفی برای گفتن با هیچ کس ندارم، واکنش نشان خواهم داد. پاسخ از دبیرخانه و با امضاء دبیر ارشد چند روز بعد رسید، یک سرهم بندی و دروغبافی 5 صفحه یی که من جوابش را در 21 صفحه دادم و پیشنهاداتشان رد کردم و مصرانه و البته با احساس مسئولیت و با نیت رسیدن به تفاهم، خواهان انتشار اطلاعیه از سوی دبیرخانه برای اصلاح قید تصویب « به اتفاق آرا» بودم. یعنی خواسته بودم که در اطلاعیه قید شود که بیانیه با اکثریت قریب به اتفاق آرا تصویب شده و یک رای مخالف متعلق به فلانی اشتباها منطور نشده است. حالا دیگر از شرح بقیه ماجرا صرفنظر می کنم این مقدمات را گفتم تا به جملاتی در آن جوابیه 5 صفحه یی دبیرخانه اشاره کنم تا مفهوم تعصب در مورد رهبری مقدس و این که با چنین گرایشاتی کار جبهه یی و شورایی واقعی نمی تواند انجام بگیرید و چنین تشکلی نمی تواند منعکش کننده «بیشماران» باشد ذکر کنم و آن جملات:«[...] خانم رجوي [...]از اين رفتار شما بويژه در حق مسئول شورا، بغايت آزرده شد. مطمئن هستم كه هر كس ديگري بجاي ايشان بود بلادرنگ با به جريان انداختن تقاضاهاي اخراج شما از شورا و راي گيري مكتوب در اين باره طبق آئيننامه و اساسنامه شورا موافقت مي كرد. اما شخصا شاهد بودم كه با خويشتن داري و تحملي شگفت انگيز، ما را به آرامش و كنترل اعصابمان فراخواند و از هرگونه واكنش خود به خودي بر حذر داشت. سپس با ياد آوري يك نمونه از تعليق عضويت در شورا از دبيرخانه خواست تا برگزاري اجلاس رسمي شورا با حضور خودتان از بجريان اندختن تقاضاي اخراج شما صرفنظر و وضعيت شما را تعليق تلقي كنيم[...]» ملاحظه می شود که حضرات چنان در برابر انتقادات من از مسئول شورا که «رهبری عقیدتی» آنها از خشم و تعصب به حالت انفجار سیده بوده اند که اگر «تحمل شگفت انگیز» آن بزرگوار در آرام کردن آنها و توصیه کنترل اعصابشان نبود، معلوم نبود چه کار می خواستند بکنند. من در دو دهه همکاری با این مسلمانان«ترقیخواه» ندیدم یکبار از کارهای بی منتطق و اعمال سلیقه های بی منتطق مورد انتقاد، دست بردارند. مثلا این دوستان سابق مراسم تحویل سال را با پخش تلاوت آیات قرآن( منطورم دعای تحویل سال نیست که تازه آن هم جای حرف دارد) که تنها مناسب مراسم سوگواری و مجلس ترحیم است برگزار می کردند و آنوقت زوجین رجوی یکی به عنوان مسئول شورا و یکی به عنوان «رئیس جمهور برگزیده مقاومت» برای مردم پیام سال نو می فرستاد. با این که این اقدام از بیرون از جمله زمانی که یک برنامه رادیویی از لندن پخش می کردند، مورد انتقاد قرار گرفت، ولی «میخ آهنین نرود برسنگ» چیز تغییر نکرد، به همان دلایلی که قبل اشاره شد. بیراه رفتها در امر تبلیغات که آقای مصداقی به مواردی از آن اشاره کرده است، وجوه تاسفبار دیگری هم دارد که من به یکی از آنها اشاره می کنم که خود آن هم ناشی از تحلیل ها و تئوری بافیهای غلط فرصت طلبانه است. نمی دانم سه سال یا چهار سال پیش بود که یک هیات عزاداری در اصفهان که نام خودش را گمان هیات عزاداری مسلم بن عقیل گذاسته بود، از زنجیرهای خار دار در دسته های سینه زنی استفاده کرده بود و خامنه ای به نیروی انتظامی دستور داد بوده که دیگر نگذارند این گروه دست به چنین اقدامی بزند و در یک سخنرانی هم برخی از کارهایی را که «وهن» اسلام و عاشورا بود، مورد انتقاد قرار داد. چون سینه زنیهاو نوحه های مبتذل هم خیلی زیاد است. بعدا که در روز عاشورا نیروی انتظامی براری پرکنده کردن همان گروه که با زنجیر تیغ دار یا خار دار به زنجیر زنی می پرداخت وارد عمل شد و زد و خوردی هم صورت گرفت، دستگاه تبلیغاتی مجاهدین داد هوار سرداد که «عزاداران حسینی » مورد یورش و سرکوب قرار گرفته اند. خب سوال اینجاست که آخر با چه محاسبه یی یک چنین مواضعی اتخاذ می شود؟ فکر نمی کنند که مردمی که از ماهیت هیتات مذکور و لمپن های متشکل در آن و نمایش توحش در عزاداری آگاهاند و قتی این نوع موضعگیریها از سوی دستگاه تبلیغاتی مجاهدین را می بینید، متاسف و متآثر خواهند شد که مجاهدین را چه شده و به کجا می روند. و از سوی دیگر فکر نمی کنند که کسانی که با زنجیرها تیغ دار به عزاداری برای امام حسین می پردازند به طور کلی نمی توانند که با کسانی که «انقلاب ایدئولوژیک» کرده اند، دست به یک کاسه ببرند؟
به این دلیل است که من معتقدم دستگاه رهبری مجاهدین باید دست به یک خانه تکانی اساسی ایدئولوژیک – سیاسی بزند و دست از این رفتار و زبان دوگانه بردارد در بالای منبر رفتن در برابر خارجیها بخصوص، ادعایِ جدایی دین از دولت می کنند در عمل، پا در یک کفش کرده اند که برای شش ماه هم شده یک جمهوری اسلامی با دسته دمکراتیک به جامعه ایران زورچپان بکنند آنهم با این همه تحولاتی که در جامعه ایران اتفاق افتاده است مردم شعار جمهوری ایرانی سرداده اند. دستگاه رهبری مجاهدین، باید دست از تمایلات قیِّم مابانه و مالک الرقابی بردارد، دستگاه رهبری مجاهدین باید به جای سرنا را از سرگشادش دمیدن و اعتبار خود را در روابط دیپلماتیک و تعارفات سیاسی پارلمانتر ها جستجو کردن، به هرچه گسترده کردن حمایت خود در بیان ایرانیان بیاندیشد. کاری که در پیش روست یعنی سرنگون کردن رژیم و استقرار دموکراسی در ایران هنوز هم کاری غول آساست و دموکراسی هم یعنی همزیستی با مخالفان و منتقدان این ظرفیت را باید در راه سرنگونی با رژیم هم نشان داند نه این که در این اوهام فرو رفت که سرنگونی تنها از خود ما بر می آید و آزادی را ما به دیگران مرحمت خواهیم کرد. اما غول آسا تر از امر سرنگونی، سامان دادند اوضاع بعد از آن و تغییر کل سیستم بیمار و نا کار آمد برپا شده در این سی است. این دیوان سالای به شدت باد کرده، آن همه جوانان جویای کار، دومیلون معتاد و هزاران مساله دیگر. جامعه بزرگ ایران را نمی شود با نظم تشکیلاتی اداره کرد. این نوع اداره جامعه تنها به شکل « تک صدایی» در آوردن جامعه امکان پذیر است و ابزار آن هم یک دستگاه گسترده پلیس و پلیس مخفی و است شکلهای گوناگون فاشیستی و استالینستی و نوع بعثی اسدی و صدامی ، شکلهای اسلامی آن را همه می شناسیم. بنابر این باید رفتار دمکراتیک و تمرین مدارا را، در منش و بینش و کنش کنونی خود باید در در دستور قرار دهیم.
از کارهای دیگری هم که در عرصه تبلیغات قابل دسته بندی است و به عقیده من دستگاه رهبری مجاهدین نباید بکند، تعیین قهرمان ملی و شهید ملی و«شاعر ملی» و نیز روز ملی است. در مورد افراد اگر نقش آنان واقعا دارای تاثیر در سطح ملی و ماندگار بود، این عمل خود بخود ضمن عبور از مرحله یی که شخصیت مورد نظر صاحب نقش بوده است، ضمن بررسی و داوریهای اندیشمندان و مورخان و اهل قلم و اجماع داوریها در این زمینه، این عنوان خود به خود برای افراد تعیین می شود. در مورد رویداد ها هم روزملی نامگذاری کردن برای آنها، باید از سوی مراجع مشروع و ملیِ مثلا ریاست کشور یا از سوی مجلس ملی صورت بگیرد که طبعا نمی تواند در چارچوب حزبی و گروهی قرار بگیرد، بلکه باید چنان باشد که مورد وفاق و تایید عموم مردم باشد. این چیزی جز نشانه تمایلات قیم مابانه و انحصار طلبانه نیست که گروهی بخواهد برای مردم یک کشور از این عنوان گذریها و آیین گذاریها بکند.
اگر کار خانه تکانی در روش و بینش رهبری محاهدین صورت نگیرد، باز هم بدنه مجاهدین در برابر هزینه های بسیار سنگینی که برای مبارزه خصوصی رهبری می پردازند، هیچ چیز بدست نخواهند آورد و رهبری مجاهدین نیز در انزاویی برای خود آفریده اند خواهد ماند. به جز این من بر این باور که رهبری مجاهدین باید چند سالی خارج از دایره قدرت در ایران و در بین مردم زندگی کند، تا احترام به دیگران و درست حرف زدن را بیاموزد و در یابد که نمی توان به منتقدان توهین کرد و حرمت وحیثیت افراد را لگد مال کرد و در نظر مردم محترم ماند. احترام به دیگران از ضرورتهای غیر قابل صرفنظر کردنی، برای کسب حمایت مردم است و توجه به این امر سالها به بوته فراموشی سپرده شده، برای رهبری مجاهدین فوریت دارد، آیا دست از سر در زیر برف فرو کردن و خود محبوب
بینی برخواهند داشت ؟
:منابع



پ 14 آذر 1388- 5 دسامبر 2009
http://iradj-shokri.blogspot.com

mercredi, décembre 02, 2009

بیانیه کانون نویسندگان ایران به مناسبت یازدهمین سالگرد قتل محمد مختاری و محمدجعفر پوینده - آیین تازه‌ای نبود مرگ، ما زنده‌ایم - آذر 1388


یاران! هم‌گامان! مردم آزاده! در یازدهمین سالگرد قتل محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، جان‌باختگان راه آزادی و ستم‌ستیزی، روز جمعه ۱٣/۹/۱٣٨٨ از ساعت ۲ تا ۴ عصر بر مزارشان در امامزاده‌ طاهر مهرشهر کرج گرد می‌آییم و همراه خانواده و یاران‌شان یاد جاویدشان را گرامی می‌داریم.
کانون نویسندگان ایران۱۰ آذر ۱٣٨٨
بیانیه کانون نویسندگان ایران به مناسبت یازدهمین سالگرد قتل محمد مختاری و محمدجعفر پوینده
آیین تازه‌ای نبود مرگ، ما زنده‌ایم
.یاران، هم‌گامان، زنان و مردان آزاده !یازده سال پیش، در خزان ۱٣۷۷، در پی قتل تبهکارانه‌ی پروانه اسکندری و داریوش فروهر، فعالان سیاسی و اجتماعی، دو تن از یاران دلیر و آزاده‌ی ما، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، را در خیابان‌های تهران ربودند و به جرم نوشتن و گفتن و سرودن، شکستن سکوت گورستانی، گردن نگذاشتن به یوغ بردگیِ قدرتِ حاکم، کوشیدن در راه آزادی بیان و قلم و اندیشه و پیکار بی‌امان با سانسور به طرز هولناکی به قتل رساندند.در آن هنگام، حاکمیت که از سرکوب‌های خونین و گسترده‌ی دهه‌ی ۱٣۶۰ فارغ شده بود گمان داشت که با قتل و تک‌زنیِ مختاری و پوینده، غفار حسینی، حمید حاجی‌زاده و احمد میرعلایی و نیز مجید شریف و پیروز دوانی و ده‌ها تن دیگر می‌توان فریاد آزادی‌خواهیِ روشنفکریِ متعهد ایران را برای همیشه خاموش کرد. اما هنگامی که قتل‌ها از پرده بیرون افتاد و حاکمیت چاره‌ای جز پذیرش قتل‌ها ندید، کوشید با محدود کردن این کشتارها به چهار قتل، بر ژرفای این جنایت‌های ضدبشری سرپوش بگذارد و این تبهکاری‌ها را حاصل انحراف مشتی «خودسر» جلوه‌گر سازد؛ دادگاهی سر هم کرد و در پشت درهای بسته، در تاریکی و خاموشی، بدون حضور خانواده‌ها و وکیلان جان‌باختگان، سر و ته قضیه را هم آورد و سرانجام ناصر زرافشان، وکیل شجاع قربانیان و عضو کانون نویسندگان ایران را به جرم حق‌جویی و پافشاری بر محاکمه‌ی آمران و عاملان جنایت‌ها روانه‌ی زندان کرد. چندی نگذشت که آمران و قاتلان را در بافت و ساختی دیگرگونه و گسترده، و در سلیحِ کامل، روانه‌ی خیابان‌ها کردند تا این بار در رویدادهای خونینِ پس از خرداد ۱٣٨٨ به جان مردم و جوانان حق‌طلبی بیافتند که به مسالمت‌آمیزترین شکلِ ممکن خواهان اعاده‌ی آزادی‌های از دست‌رفته‌ی خود بودند. و چنین شد که خون کشتگانِ خیابان‌ها، شکنجه‌شدگان و قربانیان کهریزک‌ها، نداها و ترانه‌ها، سهراب‌ها و محسن‌ها و... با خون سلطان‌پورها و پوینده‌ها و مختاری‌ها و هزاران جان‌باخته‌ی دهه‌ی ۶۰ به هم پیوست و آزادی را فریاد کرد.مردم آزاده !کانون نویسندگان ایران در یازدهمین سالِ جان باختن محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، بار دیگر اعلام می‌کند که با آرمان‌های پاک و آزادی‌خواهانه‌ی یاران از دست‌ رفته‌ی خود بر سر همان پیمان است که بود، و اگر هزار سال بر این بگذرد حتی یک دَم از دادخواهی خود نمی‌گذرد و تا محاکمه و مجازات آمران و عاملان جنایت‌های سه دهه‌ی اخیر و برچیدن کامل تمامی بساط شکنجه و پیگرد و آزار و آزادی‌کُشی دَمی از پای نمی‌نشیند.دیدگان خفته در گورِ یاران عزیز ما و همه‌ی ستم‌کُشتگانِ این سال‌ها چشم به راه روز دادرسی است.
کانون نویسندگان ایران

مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن