samedi, avril 21, 2007


ايرج شكري

هويت ايراني مغلوب اسلامگرايان نمي شود
قلعه بابک



از زماني كه شيخ صادق خلخالي در مورد كوروش هخامنشي نوشت كه او در جواني «لواط مي داده» (1)، تا اين روزها كه موضوع آبگيري سد سيوند و آسيب رسيدن به آرمگاه كوروش كبير هم چنان مورد بحث است، بيش از ربع قرن مي گذرد و در اين مدت مبارزه مردم ايران با رژيم روضه خوانها، در زمينه هاي مختلف و در اشكال مختلف بي وقفه ادامه داشته است. از آنجا كه اين رژيم منحوس ضد ايراني كه خميني مرتجع خونريز آن را بنيانگذاشت، در صدد تحميل معيارهاي ارزشي خود به مردم ايران و كنترل و رفتار و طرز زندگي و توليدات فرهنگي و كنترل تفكر مردم بوده و هست، انديشمندان، اهل قلم و روشنفكران و هنرمندان نقش مهمي در جدال با معيارهاي ارتجاعي آخوندي در زمينه هاي مختلف داشته اند، و در جدال بين «اسلاميّت» و «ايرانيّت»، آن كه به ناچار دست به عقب نشنيهايي زده جبهه «اسلاميّت» است و آن كه پيشروي كرده جبهه «ايرانيّت» است كه نمونه اش را همانطور كه اشاره شد، در مساله مربوط به آبگيري سد سيوند و اعتراضاتي كه از سوي ايران دوستان در اين زمينه شده است، مي توان ديد. آخرين نمونه اين اعتراضات در سفر اخير احمدي نژاد به استان فارس از سوي دانشجويان آن شيراز به عمل آمد.(2) در انتخابات رياست جمهوري دوسال پيش، زماني كه دكتر معين كانديداي جناح اصلاح طلبان رياكار دولتي، مي خواست براي تبليغات انتخاباتي به شيراز سفر كند، گروهي از مردم استان فارس در بيانيه يي از او خواستار شدند در برابر دروازه ملل تخت جمشيد حاظر شود و سوگند ياد كند كه در صورت انتخاب شدن به رياست جمهوري، به منشور حقوق بشر كوروش كبير، وفاددار خواهد بود. واژه هاي «اسلاميت» و «ايرانيت» را ازآن جهت بكار بردم كه در آن روزهاي غوغاي اسلامگرايان مريد و مقلد خميني- كه در طول سالهاي مبارزه مردم وفرزندان انقلابي مردم ايران، عليه رژيم شاه ، نام بسياري از آنان را كسي نشينده بود، اما با جمبوجت حامل خميني به ايران آمدند و وزير وكيل و مشير و مشار شدند(3)-، يكي از ميان كه از دوره دبيرستان قصد داشت اولين رئيس جمهور ايران شود و از سخنرانان و مبلغان اصلي حكومت اسلامي در آغاز به قدرت رسيدن خميني بود، مي گفت «ايرانيت بدون اسلاميت معنا ندارد». اما حالا مي بينيم كه معنا دارد. او بعد ازرئيس جمهور شدن، در «انقلاب فرهنگي» ارديبهشت 1359 و اشغال دانشگاه توسط مقلدان امام خميني ابتكار عمل را به دست گرفت و اشغال دانشگاه توسط كميته چي ها و حزب اللهي ها را روزاستقرار حاكميت جمهوري اسلامي ناميد.
دست اندركاران رژيم و برخي دلقكهايي كه سفارشات و نيازهاي تبليعاتي رژيم را برآورده مي كنند، در چسباندن و جوش دادن «اسلاميت» به «ايرانيت»، گاه توليدات خنده دار«ماندگار»ي از خود به جا مي گذارند. يكي از اين توليدات در خنده دار در «جشن هسته اي» به نمايش در آمد كه «دكتر احمدي نژاد»، رئيس جمهوري نوراني و مهدوي رژيم طبق اعلام قبلي در آن شركت داشت تا خبرخوش هسته اي را به اطلاع مردم برساند. اين جشن در 20 فروردين در تاسيسات اتمي نظنز برگزار شد و جريان آن به طور مستقيم از تلويزيون رژيم پخش شد. در اينجا كاري به اهداف برگزاري اين جشن هسته يي و درجه اهميت و اعتبار دستاوردهاي اعلام شده ندارم و گمان مي كنم خيلي از ايرانيها كنجكاوي چنداني براي دانستن آنچه احمدي نژاد مي خواست بگويد نداشته اند چون از پيش برايشان روشن بود كه در دعواي خصوصي رژيم با غرب سر مساله اتمي، احمدي نژاد مي خواهد به خيال خودش فيلي هوا كند و به همين خاطر هم وقت خود را براي تماشاي پخش مستقيم آن تلف نكرده اند، اما من از روي كنجكاوي براي دانستن چگونگي برگزاري اين جشن به برنامه نگاه كردم. در «سرودي» كه براي اين برنامه درست شده بود و در آغاز آن اجرا شد، سراينده «جوشكار» اين سرود در بيتي فرموده بود« روزي كه آرش مرز ايران را نشان داد/ گويا علي بر بازوان او توان داد». ترانه سراي جوشكار كه خودش هم در محكم بودن جوشكاري خودش ترديد داشته شايد كلمه «گويا» را براي اين به كار گرفته كه خود را از شر سوالاتي كه احتمال مي داده ، در مورد اين كشف مهمل از سوي كساني كه با تاريخ و ادبيات آشنايي دارند از او بشود رها كند،از جمله اين كه چطور بين يك قهرمان اساطير ايراني كه به لحاظ زمان وقوع داستان هم زمانش به خيلي قبل از زمان علي مي رسد، با علي خليفه عرب مسلمان ، كه در زمان حياتش در سرزميني ديگر، درگير جنگ قدرت و مسائل زميني بوده و سرانجام هم به دست يكي از مخالفان هم نژاد خودش كشته شد، ارتباط برقرار كند. به ويژه آن كه بنابر مطلب و مقالات تحقيقي كه در مورد حمله اعراب مسلمان به ايران براي صدور دين الله به ايران زمين نوشته شده است، در زمان خلافت علي مقاومت بسياري در گوشه و كنار ايران در برابر سپاهيان اسلام وجود داشت است. ترانه سرا مي تواند در برابر سوالات از اين گونه بگويد من گفتم «گويا» به يقين كه نگفتم . ترانه سرا در مصرعي هم گفته بود، «ما وارث كشور مردان مرديم»، و به اين ترتيب زنان را به كلي نديده گرفته بود، در حالي كه «زنان زن» هم در اين مرز بوم وجود داشته اند، چه آنان كه در رويداهاي مهم شركت داشته اند، مثل طاهره قرة العين، يا زنان مبارز در دوران مبارزه با رژيم شاه، و چه آن ميليونها زني كه در زندگي روزانه بيشترين سهم را در بدوش كشيدن بار سنگين زندكي به عهده دارند و مديريت امور زندگي خانواده، با كالاهاي كوپني دوران جنگ و با گراني وسرسام آوركنوني در واقع به عهده آنان بوده است. در پايان پخش مستقيم جشن هسته يي، ويدئويي نشان داده شد كه آقاي محمد نوري خواننده خوش صدا و سرشناس ايران، ترانه يي را كه براي يك سريال تلويزيوني زمان شاه خوانده بود، مي خواند. ترانه يي كه در عشق به ايران سردوه شده بود و از امام و پيغمبر و اسلام در آن نشاني نيست. اما ناگفته نماند، چند روزي قبل از اين جشن، رژيم برنامه يي از تلويزيون به مناسبت تولد پيامبر اسلام پخش كرد كه در يكي از اين برنامه ها خواننده يي ترانه يا«سرود»ي مي خواند كه در آن شاعر اظهار خرسندي مي كرد كه با تولد پيامبر و ظهور اسلام،«طاق كسراها(كسري) شكست». سراينده مثل امامش كه از اين كه «مجوس از اسلام شكست خورده» بود، خرسند بود، از يورش تازيان غازي به ايران و ويرانگريهاي آنان اظهار خرسندي كرده بود. اما از آنجا كه ايران تاريخ باستاني شكوهمندي دارد كه به زمان قبل از اسلام كه با باشمشير و يرانگراني و راه انداختن كتابسوزان به ايران آمد تعلق دارد، تلاشهاي ربع قرني رژيم روضه خوانها براي حذف آن از ذهن مردم به نتيجه نرسيده است، برعكس ددمنشي و عقب ماندگي آخوندهاي انگل، سبب گرايش گسترده يي در بين مردم و نسل جوان براي شناخت بيشتري از پيشنه تاريخي ايران شده و زير فشار جامعه پوياي ايران، تظاهر به ايران گرايي ونشان دادن علاقه به تاريخ ايران قبل از اسلام، مثل تظاهر به مردم گرايي و دموكراسي خواهي، بيش از ستيز با پيشنه تاريخي ايران در بين دست اندر كاران رژيم ديده مي شود. واكنشهايي كه اخيرا از سوي برخي رسانه ها و بعضي عناصر رژيم در مورد فيلم «300» به كار گرداني ژاك اشنايدر ديده شده از آن جمله است. داستان فيلم در مورد حمله خشايارشا، پادشاه هخامنشي به يونان و مقاومت لئونيداس سردار يوناني در برابر سپاه بزرگ شاه هخامنشي است. گفته مي شود در اين فيلم چهره بسيار خشني از ايرانيان ارائه شده است. طنز قضيه آنجاست كه دست اندركاران همين رژيم دو سال پيش، با ساخته شدن فيلم «يك بوس كوچولو» به كارگرداني آقاي بهمن فرمان آرا به مخالفت برخاسته بودند و آن را «فاقد وجاحت» دانسته بودند چرا كه در بخشي از آن دو مرد سالخورده كه دو دوست قديمي بودند ضمن ديداري از بعضي آثار باستاني ايران به ستايش از تاريخ گذشته ايران مي پرداختند و از موضع رژيم براي نديده گرفتن و تلاش براي حدف كردن آن اظهار تاسف مي كردند(4). اين امر باعث اعتراض كار گردان شد و تهديد كرد كه ديگر در ايران فيلمي نخواهد ساخت. سر انجام وزارت ارشاد رژيم در برابر كارگردان عقب نشست و فيلم ساخته شد، اگر چه گويا فيلم از تيغ سانسور در امان نماند.
آقاي محمد قائد كه از روزنامه نگاران توانا و باسابقه ايران است كه قبلا از تعطيل شدن روزنامه آيندگان با خشم خميني در آن روزنامه قلم مي زد، در مقاله يي با عنوان «نياكان مغروق» در شماره 28 اسفند روزنامه اينترنتي روز، به مساله تلاش رژيم براي حذف تاريخ پيش از اسلام و اعتراضاتي كه اكنون در مورد آبگيري سد سيوند و از سوي گروههاي مختلف مردم به عمل مي آيد و اعتراضات ايرانيان به فيلم 300 و پرداخت و نوشت:
« پس از گذشت تقريباً سه دهه، مي‌توان براي ده‌هزارمين بار پرسيد: حاصل آن همه مغزشويي و پاكسازي كتابهاي درسي قرار بود همين باشد؟ در برنامه آموزش رسمي،‌ از كودكستان تا فوق‌پر‎‎ُفسوري، كوچكترين حرفي از ايران باستان نيست. يوزف گوبلز، وزير تبليغات نازيها، در سال 1933 اعلام كرد: «سال 1789 بدين وسيله از تاريخ حذف مي‌شود.» مفهوم نياكان هم قرار بود به ضرب بخشنامه از ذهن و زبان ايراني پاك شود و همه قبـول كنند كه به بركت هجوم صحرانشينان به تيسفون از زير بوته در آمدند. دو ماجراي سد و فيلم كذايي اخير را كه كنار هم بگذاريم، رژيم پهلوي به خواب هم نمي‌ديد ملت در دفاع از نياكان (فرضي يا واقعي) خويش چنين رعدآسا بغرّد. آن هم داستان مرتبطي است اما نگارنده، با قدري اكراه، منتظر ديدن فيلم مي‌ماند.
مقامهايي كه اين همه اعتراض به سدي در گوشه‌اي از مملكت را سياسي و بنابراين بيربط مي‌دانند ظاهراً در درك اين نكته مشكل دارند كه علاوه بر دانشگاه و مطبوعات و موسيقي و كتاب و فيلم و اينترنت و كاريكاتور، كشورداري هم امري سياسي‌ است».
اخيرا آقاي نعمت احمدي وكيل دادگستري در مطلبي كه در روزنامه اعتماد منتشرشد، هشدار داد كه در طرحي كه براي توسعه بيمارستان لقمان الدوله در نظر گرفته شده است، مدفن دو تن از شهداي بزرگ مشروطه كه بنيانگذاران روزنامه نگاري نوين در ايران هستند، يعني صور اسرافيل و ملك المتكلمين، در خطر تخريب قرار دارد و خواهان جلوگيري از اين امر شد(5).
اسلامگرايان جبار ضدايراني گمان مي كنند، با تلاش براي حذف نشانه هاي تاريخي و سانسور تاريخ و با تلاش براي مغزشويي و تزريق معيارهاي ارتجاعي خود به جامعه از طريق تبليغات شبانه روزي، مي توانند تاريخ و هويت تاريخي ديگري مطابق ميل خود براي ايران و مردم ايران درست كنند كه سرمنشاء آن، جنگ و جدالهاي قبايل عرب اطراف مكه در 1400 سال پيش باشد، اما اين تصور و تلاشهاي ارتجاعي و ابلهانه به ضد خودش تبديل شده و باز هم خواهد شد، گواه آن هم اين است كه به روشني مي بينيم كه آن همه توهين و اهانت به دكتر مصدق از سوي خميني و پيروانش به ضد خوش تبديل شده است اين كه مي بينيم كه نزديك به سه دهه سركوبي و ارعاب مردم، نه آنان را از جشن چهارشنيه سوري و نوروز و سيزده بدر منصرف كرد، نه آنهمه فشار و تحقير عليه زنان سبب شد آنان از مقاومت در برابر حجاب اجباري اسلامي دست بردارند و اين رژيم است كه در اين زمينه هم ناچار به عقب نشينيهايي شده است: آن مانتوهاي اسلامي بلند تا نزديك مچ پا باتنها سه رنگ تيره ي مجاز ، جاي خود را به مانتوهاي تا سرزانو و اكثرا «چسبان»، در رنگهاي مختلف كه همراه شلوار پوشيده مي شود داده است. اكثر زنان و دختران زلفها و موي سرشان را كه بنا بر معيارهاي آخوندي بايد تماما پوشيده باشد، در جلو سر نمي پوشنانند و موهاي نمي از سرشان پيداست و ارتكاب اين گناه زيبا، در بين زنان و دختران به واكنش ملي زنان در برابر آخويسم تبديل شده است. مردان هم ديگر از كروات زدن نگراني به خود راه نمي دهند، آرايش موي جوانان دهنكجي ديگري به معيارها «بسيجي» رژيم است. در زمان رژيم سلطنتي، مردم ايران با گرايشهاي مختلف ديني و بارعايت احترام به اعتقادات يكديگر زندگي مي كردند. متعصبان مذهبي از نوع مقلدان خميني در ميان توده هاي مسلمان خيلي كم به چشم مي خوردند. شهر ارديبل يكي از شهرهاي ايران است كه در زمان شاه مردم آن مردمي مذهبي شناخته مي شدند. زمان خدمت سربازي در فاصله سال 52 تا 54 من شمار گروهي از افسران وظيفه مازاد بر احتباج ارتش بودم كه در اختيار وزارت آموزش و پرورش قرار گرفتند، و اين افسران وظيفه، به كار تدريس در دبيرستانها فرستاده مي شدند. محل خدمت من بخش نمين و شهر اردبيل تعيين شد بود. در اردبيل بخشي از دوران خدمت را در تدريس در دبيرستان دخترانه آزرم گذراندم. در آن زمان تنها چند دانش آموز بي حجاب به آن مدرسه مي آمدند و آنها هم كساني بودند كه آنها پدرانشان از تهران براي اشتغال در پستهاي بالاي دولتي مثل فرماندار يا مدير كل به آن شهر آمده بودند. اما ساير دختران كه اهل همان شهر بودند، اگر چه با چادر به مدرسه مي آمدند، اولا با چادر مشكي به مدرسه نمي آمدند و چادر گلدار بسر داشتند، ثانيا زيرچادر روسري به سرنمي كردند، مگر بعضيشان در زمستان به خاطر سرما، ثالثا، سركلاس چادر را از سر برمي داشتند و «بي حجاب» در كلاس درس مي نشتند. كسي و مقرراتي روسري به سر كردن در كلاس را براي آنها ممنوع نكرده بود. همچنان كه روسري به سر كردن، براي خانمهاي شاغل در ادارات هم ممنوع نبود. يادم هست تنها يكي از دانش آموزان در كلاس روسري بسر مي كرد. در نمين، دبيرستان فردوسي تنها دبيرستان آنجا، مختلط بود. چون براي حدو ده پانرده دختر دبيرستاني نمي شد دبيرستاني جداگانه درست كرد( در زمان انفلاب در تهران، دبيرستانهاي دوره راهنمايي تحصيلي مختلط وجود داشت، شايد در شهرهاي ديگر هم بود درست يادم نيست). در دبيرستان فردوسي نمين زمان خدمت من در يك كلاس سوم دبيرستان 6 يا 8 دختر وجود داشت و در كلاس چهارم سه چهار نفر بودند، و در كلاس ششم دبيرستان تنها يك دختر در بين پسران وجود داشت( من دركلاش ششم آن دبيرستان تدريس نداشتم). دختران سر كلاس بي حجاب مي نشتند و زنگ تفريح البته آنها در كلاس مي ماندند. با معيارهاي ارتجاعي آخوندهاي مردم ستيز، در جدا سازي زنان از مردان، حتما هزاران دختر در روستاها و بخشهاي كشور، به اجبار از تحصيل محروم شده اند.
اكنون مبارزات مردم در گروههاي مختلف عليه رژيم به خاطر سختي شرايط زندگي و پافشاري برحقوق شهروندي به ويژه از سوي زنان سرافراز ايران، رو به افزايش است. مبارزه يي كه سه ده سركوبي و ارعاب و كشتار فرزندان مبارز مردم ايران، نتوانسته آن را خاموش كند و خاموشي پذيرنيست. اين رژيم منحوس، با ايدئوژي منحوس و ارتجاعي و با ولايت فقيه منحوسش از عرصه ايران جارو خواهد شد، اين امر دير و زود دارد، اما سوخت و سوز ندارد.


توضيحات
1- پيام فضلي نژاد، روزنامه نگار، گفتگويي با خلخالي قبل از مرگ آن جلاد در سالهاي انزواي او انجام داده كه در آن به نوشته خلخالي در مورد كوروش هم اشاره شده است. از آنجا كه اين گفتگو حاوي نكات مهم ديگري از ويژگيهاي آن جلاد و جناياتي كه با اداشتن كارت سفيد و اخيتار تام از سوي خميني پليد انجام داد است، بهتر ديدم كه به جاي نقل قول چند جمله از آن مصاحبه، هموطنان و عزيز را به خواندن آن مطلب كه در نشاني زير قابل مطالعه است، دعوت و ترغيب كنم. تنها اين نكته را لازم به ياد آوري مي دانم كه در مطالبي ديگر كه در اين زمينه ديد ه ام اشاره شده بود كه زنده ياد سعيدي سيرجاني، در كتاب در « آستين مرقع» اين نكته را مورد دقت و افشاگري قرار داده است كه خلخالي قول يك مورخ را كه گفته بود كوروش« در جواني راهزني پيش گرفت» ، با تبديل كردن «راهزني» به «راه زني» مفهوم لواط از آن ارائه كرده كرده است. تازه در مورد مفهوم كلمه راهزن در قول آن مورخ هم اين بحث مطرح شده كه راهزن مي تواند مفهوم راهبان داشته باشد.

http://news.gooya.com/politics/archives/002730.php

قلعه بایک
2- اعتراضات دانشجويان شيراز:
http://www.savepasargad.com/aa.from%20091806/April/tahson%20dar%20shiraz.htm





سردر مجلس شورای ملی در بهارستان
3- جلاالدين فارسي يكي از آن افرادي بود كه از زير عباي خميني بيرون آمد. آن اوائل« استاد جلال الدين فارسي»، از مبلغان حراف و روده دراز رژيم بود كه خيلي اين طرف و آن طرف جلسات سخنراني براي او ترتيب داده مي شد و از سخنرانان تجمعات برگزار شده توسط حزب جمهوري اسلامي بود. او چنان نقشي دربين مقلدان و پامنبري هاي خميني داشت، كه از سوي حزب جمهوري اسلامي به عنوان كانديدا براي اولين انتخابات رياست جمهوري تعيين شد. اما چون ايراني الاصل نبود و گفته شد كه او در 18 سالگي به ايران آمده و نامش خانوادگيش افغاني بوده است، و چون اين مساله مخالفتتهايي زيادي حتي در اردوي اطرافيان خميني برانگيخت. برخلاف ميل كساني چون هاشمي رفسنجاني كه تاكيد داشت وي ايراني الاصل است، خميني براي خواباندن سرو صداها امر به كنار كشيدن او داد. چند سال بعد از آن روزها، جلال الدين فارسي، در روستايي در طالقان، يك كشاورز را كه به او اعتراض كره بود كه چرا در زمينهاي متعلق به او كبك شكار مي كند، باشليك گلوله كشت، اما رژيم اين جنايت را ماست مالي كرد او از مجازاتي كه سزاي او بود گريخت .

4 - در صحنه يي از اين فيلم كه در ميدان نقش جهان اصفهان مي گذر، اسماعيل شبلي(نويسنده) كه جمشيد مشايخي نقش او را بازي مي كند، ضمن ستايش از زيبايي ميدان نقش جهاهن به دوست خود محمد رضا سعدي كه كيانيان نقش آفرين اين شخصيت فيلم است مي گويد: « تو اين سالها خيلي سعي شده كه تاريخ سه هزار ساله ما نايديده گرفته بشه» و سعدي (كيانيان) در واكنش به اين حرف مي گويد« بيهوده است، تو اگر شناسنامه خودت را پاره كني اسم پدرت عوض نمي شه». در صحنه ديگري كه در برابر آرامگاه كوروش مي گذرد و بهمن فرمان آرا، استادانه آن را آفريده تا هويت و تبار نسل كنوني ايران را به تماشاگر ياد آوري كند( گروهي جوان يكي بعد از ديكري از ميان تاريكي در كوتاه اتاق سنگي بالاي آرامگاه خارج مي شوند)، اسماعيل شبلي به دوست خود مي گويد«اين بچه ها راجع به كورش هيچ چيز نمي دونند» و محمد رضا سعدي، به طعنه مي گويد:«بهتر، چون مي گن جاسوس آمريكائيها بوده»، شبلي با خنده مي گويد«اطلاعات تو قديميه، اسمش تو فراماسونها در آمده» و ادامه مي دهد، ولي از شوخي گذشته، ما چرا نبايد افتخار كنيم كه كوروش اولين منشور حقوق بشر را صادر كرده است، بچه هاي ما بايد اينو بدونند» و دوستش جواب مي دهد :« به نظر مي رسد كه اين بچه ها خودشون اونو پيدا كرده اند».


5- مطلب آقاي نعمت احمدي را در نشاني زير مي شود مطالعه كرد

http://emruz.info/ShowItem.aspx?ID=6566&p=1

درفش- 21 آوريل 2007 – اول ارديبهشت1386

مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن