mardi, juillet 31, 2007












ایرج شکری

بیداد گری، حبل الله آیت الله ها

رژیم روضه خوانها از اوائل شکل گرفتنش در ایران، سرکوبی هر خواست به حق مردم و هر اعتراضی را به ویژه در شکل سازمانیافته آن به عنوان روش اصلی برای استحکام پایه های قدرتش به کار بست و به کار بستن این روش، از حمله به تحسن خانواده های قربانیان آتش سوزی سینما رکس آبادان که خواهان تحقیق و مشخص شدن عاملان و آمران آن ماجرا بودند که در تابستان 57 اتفاق افتاده بود، از یوروش به خانواده شهدای سازمان مجاهدین خلق در اعتراض به دستگیری محمد رضا سعادتی که در بهار 1358 توسط کمیته مستقر در سفارت آمریکا به سرپرستی ماشاالله قصاب صورت گرفته بود، تا یورش به راهپیمایی کارگران بیکار پروژه های تعطیل شده و کارگران ساختمانی را، در بر می گرفت. مزاحمت و سنگ پرانی گله های درنده حزب اللهی به اجتماعات گروهها و سازمانهای سیاسی به ویژه سازمانهای کمونیستی با عربده های «حزب فقط حزب الله- رهبر فقط روح الله»، « برو گمو شو کمونیست درد ما درد تونیست» و «حزبتون حزب مچل – رهبرتون لنین کچل»، روش غیر رسمی بکار گرفتن سرکوب و ایجاد اختناق بود، در ماههای اول به قدرت رسیدن خمینی بود که رفته رفته با بکار گرفتن چاقو و سلاح گرم نیز همراه شد. شدید ترین حمله های سازمان یافته این اراذل و اوباش در روز کارگر سال 59 به میتنگ سازمان چریکهای فدایی حلق در میدان آزادی و میتینگ سازمان مجاهدین در پایانه اتوبوسها مسافر بری خزانه صورت گرفت که یکی خسارات بسیار و زخمیهای بسیار به جا گذاست. هیچ مرجعی در رژیم نوبنیاد منحوس اسلامی مسئولیت این دستجات اراذل و اوباش را قبول نمی کرد، برعکس مقامات وقت رژیم از جمله کسانی مثل قطب زاده که از سوی خمینی به سر پرستی ردایو و تلویزیون گماشته شده بود و هر وقت دلش می خواست علیه روشنفکران و گروههای سیاسی و روزنامه ها نعره می کشید ، بهشتی، رفسنجانی، و.. شخصیتهایی از دولت موقت مثل جناب دکترابراهیم یزذی معاون نخست وزیر در امور انقلاب(بعدا وزیر خارجه شد)، از آنها به عنوان گروههایی از مردم که از عملکرد گروههای سیاسی ناراضی هستند، اسم می بردند و به این ترتیب آنان را مورد حمایت قرار می دادند. اما گروههای فعال سیاسی آن زمان شکی در سازمان یافته بودن این دستجات اوباش که خیلی زود عنوان فالانژ و چماق بدستان از سوی هوادران گروههای سیاسی و دانشجویان برای آنها به کار گرفته شد و جا افتاد، نداشتند. ستاد سازمان دهی چماقداران حزب جمهوری اسلامی بود. یکی از رویدادهای بیاد ماندنی آن روزها، دستگیری گروهی از این فالانژها توسط دانشجویان دانشکده فنی؛ برای روشن شدن هویت آنان و تشکیل دادگاهی در آمفی تائتر دانشکده برای این فالانژها بود. در آن روزها اینان با ورود به دانشکده ها و کندن اعلامیه های مربوط به گروههای دانشجویی و اوباشگری و یورش به تجمعات دانشجویان سبب تشنج در محیط دانشگاه بودند. اما خشونتبار از این روش را خمینی در آغاز در کردستان و با بکار گرفتن سلاح علیه مردم آن منطقه که در تشکلهای مستقل منطقه یی خود، در پی اداره امور در جهت تخقق منافع و حقوق خود که سالها توسط رژیم سلطنتی پایمال شده بود تلاش می کردند، به کار گرفت. خلخالی حاکم شرعی که اسم و تصویر و کارنامه جنایتکارانه اش علیه مردم کردستان و گنبد قبل از سید اسدالله لاجوردی مثل آرم و سمبل رژیمی شد که خمینی بنیان گذاشت با اعدامهای گسترده در پی محاکمات فوری، با گستراندن سایه مرگ و رعب، در محکم کردن پایه های حکومت نوپای الله و آیت الله ها در ایران فعال بود. چهره یی که در دهه دوم حیات ننگین رژیم تا کنون همزادان و همسانانی چون سعید امامی، حسین شریعتمداری و سعید مرتضوی، برای آن پیدا شدند. در 5 مرداد 58 که بود روزنامه اطلاعات یکی از عکسهای آن اعدامهای وحشیانه در کردستان را در صفحه اول خود، درج کرده بود(*) که خشم خلخالی را برانگیخت و به آن روزنامه هشدار داد. در آن اعدامها یکی از محکومان در حالی که زخمی بود در حالی که روی زمین دراز کشیده بود تیرباران شد، در آن زمان در نشریه یکی از گروههای سیاسی( که توزیع و فروششان آن زمان هم آسان نبود و با یورش و آزار حزب الهیها رو به رو می شد)، خواندم که فرد زخمی احسن ناهید یکی از دوبرادر اعدام شده در آن جنایت حاکم شرع بود که بخشی از راه تا محل اعدام را پشت برادرش حمل شده بود. از آن دو هوادار سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بودند. چندر وزی بعد روزنامه آیندگان که به خاطر انعکاس نظرات و اعتراضات و انتقادات گروههای مختلف ازدولت موقت و عملکرد انحصار طلبانه و سرکوبگرانه و ارتجاعی رژیم تازه مسقر، مورد نفرت رژیم بود، به بهانه یی در 17 مرداد توقیف شد و دادستان انقلاب اسلامی اتهام ارتباط آن روزنامه با اسرئیل را به آن وارد آورد و روز بعد هم خبر مصادره آن را اعلام کرد. یکی دبگر از رویداد های به یاد ماندنی ماههای او به قدرت رسیدن خمینی تظاهراتی بود که به دعوت جبهه دموکراتیک ملی علیه فشار بر مطبوعات و تعطیل شدن روزنامه آیندگان یک هفته بعد از تعطیل شدن روزنامه آیندگان برگزار شد. جمعیت عظیمی در آن شرکت کردند که تعداد آن پانصد هزار نفر بر آورد شده بود. خمینی در 27 مرداد 58 دستور یوروش تمام نیروهای مسلح (در آن حتی نیروی دریایی را هم از قلم نیانداخته بود) به کردستان را صادر کرد که همراه آن فرمان بستن «نشریات فاسد» و کشیدن مسئولان آنها به محاکمه را هم داده بود، اختناق علیه مطبوعات به یک نقطه عطف رسید. کمتر از یک سال بعد او با راه انداختن انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه که محل و مرکز مهم گردش اخبار و اطلاعات مربوطه جنایات پاسداران رژیم در در کردستان و مناطق دیگری مثل کنبد و محل جمع آوری کمک های مالی و دارویی برای مردم این مناطق بود، گام بزرگ دیگر در گستردن اختناق برداشت. خمینی در پیام 27 مرداد 58 اظهار پشیمانی کرد که چرا از اول همه روزنامه ها و حزبها را تعطیل نکرده و چوبه های دار در میدانهای بزرگ، برای درو کردن مخالفان و منتقدانش برپا نکرده است. از آن زمان تا کنون این چوپه همچنان برپاست و داس دروکردن مخالفان که با احکام اسلام و قرآن پیوسته در حال صیقل خوردن و برنده شدن است، همچنان بکار گرفته می شود.
اکنون مسئول سندیکای کارگران شرکت واحد، آقای منصور اصانلو دو باره دستگیر و متهم به اقدام علیه امنیت کشور شده اشت. گروهی از دانشجویان و گروهی از روزنامه نگاران و فعالان حقوق مدنی، در زندان هستند و مورد آزار و شکنجه قرار گرفته اند. دو روزنامه نگار کرد به اعدام محکوم شده اند. اتهامات فعالان حقوق مدنی و شهروندی و منتقدان جبّاریت و عملکرد ضد مردمی رژیم، در اکثر موارد با اقدام علیه امنیت کشور همراه است، همان اتهامی است که از سوی ساواک شاه به مبارزان ستم ستیز و آزایخواه زده می شد. اخیرا رژیم در اتهامات دانشجویان فعالیت علیه «امنیت داخلی» را ابداع کرده است. تلاش برای آزادی و عدالت، البته امنیت و آسایش جباران و غارتگران ثروت مردم را به خطر می اندازد. گروهی نیز به عنوان اراذل و اوباش به دار آویخته شدند و بنا بر آنچه دادستان آدم کش تهران سعید مرتضوی گفته است اعدامهای دیگری در راه است. خانم شیرین عبادی روز 3 مرداد در مصاحبه یی با صدای آمریکا یاد آور شد که جرمی تحت عنوان جزء اراذل و اوباش بودن، در قوانین جمهوری اسلامی وجود ندارد و به علاوه شرایط دادرسی این اعدام شدگان روشن نیست و معلوم نیست که آیا آنان وکیل مدافع داشته اند و امکان لازم برای دفاع در برابر اتهاماتی که به آنان وارد شده به آنان داده شده است یا نه. دو سه نفر ایرانی دارای تابعیت آمریکا که اخیرا در سفری قانونی و عادی برای دیدار اقوام خویش به ایران رفته بودند، دستگیر شدند و طبق روشی که در رژیم جمهوری اسلامی معمول است، برای تحقیر و لگد مال کردن حرمت آنان ، اعترافات تلویزیونی از آنان به نمایش در آمد و به این شکل مورد ستم واقع شدند.
آن اوائل قدرت گرفتن رژیم آخوندی در ایران، در برابر این نگرانی که چه تضمینی هست که در آینده پلیس سیاسی مثل دستگاه مخوف ساواک به بوجود نیاید، جواب آخوندها و نوچه هاشان این بود که اسلام درست شناخته نشده است، اسلام چنان دین و آئینی است که قلب همه را تسخیر خواهد کرد و نظام اسلامی نیازی به تشکیلاتی مثل ساواک ندارد. اکنون ایرانیان و افکار عمومی در بسیاری از کشورهای جهان آگاهند که خمینی با جنایاتش در دهه اول استقرار این رژیم ضد ایرانی آزادی کش، و خامنه ای از بعد از مرگ او، مرتکب هولناکترین جنایات علیه مردم ایران شده اند که زمان شاه با چنین دامنه یی اتفاق نیفتاده بود. در زمان شاه اگر 9 زندانی از فرزندان انقلابی و مبارز ایران در ثبه های اوین در جنایتی رذیلانه توسط ساواک به خاک افتادند، خمینی علاوه اعدامهای دسته دسته نوجوانان و جوانان بعد از خرداد 60 در زندانها، بعد از آتش بس در تایستان 67 دستور کشتار آنان را در شمارچند هزار نفری داد. در زمان شاه اگر نویسندگان ترقیخواه و مردم دوست، به زندان می افتادند و شکنجه می شدند و اتهامشان ضدیت با نظام شاهنشاهی و مقام سلطنت بود، پدیده قتلهای زنجیره یی و جنایات سربازان گمنام امام زمان در ربودن و کشتن فجیع پوینده و مختاری و کشتن مورخ و محققی چون سعیدی سیرجانی در زندان؛ مترجمی چون میرعلایی و روزنامه نگاری چون زالزاده و استاد دانشگاهی چون احمد تفضلی، طی قتلهایی که مخفیانه صورت گرفت و رها کردن جنازه آنان در گذرگاهها، کشتن کشیشان مسیحی، همه هم چنان که خمینی در پیام سوم اسفند1367 به روحانیت یاد آور شد، برای اجرای حکم خدا بوده است.

--------------------
عکاس این رویداد که تا ماه مه سال جاری نا شناخته بود و در این تاریخ بود که عکاس آن بعد از 27 سال برای دریافت جایزه پولیتز که قبلا به او تعلق گرفته بود بالاخره از ناشناخته ماندن بیرون آمد، جهانگیر رزمی نام دارد. در آن زمان شاید خلخالی فکر می کرده است که گرفتن عکس از این جنایت و درج آن در روزنامه یی می تواند به گسترش رعب و وحشت کمک کند، اما نفرتی که دیدن عکس از جنایت فجیعی که رخ داد بود ایجاد می کرد چنان بود، که پشتوانه اسلام و قرآن نمی توانست ددمنشانه بودن آن را در نظر مردم مقبول کند. در مورد چگونگی صحنه اعدام و عکس گرفتن از آن و نیز کسانی که مدعی شده بودند عکاس آن هستند مطلبی در وال استریت جورنال به مناسبت اهدا جایزه پولیتز به عکاس آن درج شده است که می توان در نشانی زیر مطالعه کرد
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=156
در آغاز این مطلب در خط دوم تاریخ اشتباها اوت سال 1997 ذکر شده است که سال 1979 صحیح است. تعداد بیشتری از عکسهای این اعدام در نشریات خارج انتشار یافت که بعدا در نشریات گروههای سیاسی چپ آن زمان هم درج شد. در یکی از این عکسها فرد بلند قامتی با پیراهن و شلوار سفید و عینک دودی با سلاح کمری در حال زدن تیر خلاص به اعدام شدگان دیده می شود. نام این فرد در این مقاله علی کریمی ذکر شده که محافظ خلخالی بوده است. در ضمن من شخصا نوع نگاه نویسنده مقاله را به مساله که بیشتر به عنوان یک حادثه اسثتثنایی و «شانس» ی که عکاس برای عکس گرفتن از آن داشته، نگاه کرده است، نا مناسب و آزار دهنده یافتم. فردی که با قامت افراشته در برابر سلاح پاسداران اسلام ناب محمدی ایستاده است ناصر سلیمی کارمند اداره بهداشت سنندج ذکر شده که در همان زمان نیز نامش ذکر شد و شناخته شده بود.
پ
-31 ژوئیه 2007 – 9 مرداد 1386

mardi, juillet 24, 2007

ایرج شکری بهم پریدن محمد جواد لاریجانی و ولایتی؛ختلافات برادران دینی، خشکسالی سیاسی و نکاتی چند

ایرج شکری
بهم پریدن محمد جواد لاریجانی و ولایتی؛ختلافات برادران دینی، خشکسالی سیاسی و نکاتی چند
آخوندی به نام حجت‌الاسلام مرتضي آقاتهراني، که سایت باز تاب او را استاد اخلاق هيأت وزيران معرفی کرده چند روز پیش در سخنراني خود در شهر زرند كرمان با انتقاد از اصلاح طلبان حکومتی و وابسته دانستن آنان به آمريكا و متهم کردنشان به «حرام خوري» گفت: «شهيد بهشتي مي‌گفت ما شيفتگان خدمتيم نه تشنگان قدرت. چند روز پيش يك آقايي از همين‌ها مصاحبه كرده و گفته ما فقط قدرت مي‌خواهيم و ديگر هيچ نمي‌خواهيم. اينها اسمشان هم مسلمان است. اين نكبت‌ها را مثل دستمال كاغذي كه باهاش پشت بچه‌ها را تميز مي‌كنند و مي‌اندازند اون ور، بياندازيد اون ور. خودتان هم آن‌ور نرويد».
در خبر دیگری گفته شد که شمغدری یکی از مشاوران احمدی نژاد، در اظهاراتش که از یک کانال تلویزونی رژیم پخش شد، گفته است که رابطه احمدی نژاد و صفار هرندی مثل زن وشوهری است که یک دیگر تحمل می کنند و در خبر دیگرکه در سایتهای وابسته به رژیم دیده شد، آمده بود که گروهی در قم مشغول جمع آوری امضا برای خلع لباس خاتمی هستند چرا که در سفرش به ایتالیا در آنجا با زنان دست داده است؛ در آخرین خبر در این زمینه که (آدم را یاد طومارهای امضا در حمایت از قطب زاده که پدر سانسور و فشار علیه مطبوعات بعد از فروپاشی رژیم سلطنتی بود)، طول طومار برای خلع لباس خاتمی 30 متر ذکر شده است. به نظر نمی رسد که حتی اگر واقعا از خاتمی این رفتار متمدنانه سرزده باشد، خلع لباس او عملی شود. چرا که شرع انور و فقه جواهری راه گریز برای او از مجازات دارد چون که خیلی پیش از این رویداد برخی فضلا و مراجع معظم تقلید، جواب این مساله را این گونه دادنده که دست دادن مرد مسلمان با زن غیر مسلمان مثل مسّ ( به فتح م) حیوانات است یعنی مثل دست کشیدن به الاغ و گاو و... اشکال شرعی ندارد.
اختلافات ولایتی و لاریجانی
اما اختلافات بین محمد جواد لاریجانی معاون اسبق و ولایتی وزیر خارجه اسبق، که اخیرا رسانه یی شد، نکات افشاگرانه یی دارد.
محمد جواد لاریجانی برادر علی لاریجانی (دبیر شورای امنیت رژیم و مذاکره کننده مساله اتمی) که نوزده سال پیش مدتی معاون وزرات خارجه در امور آمریکا و اروپا بود اخیرا در یک برنامه تلویزیونی به نام «نگاه یک» در شبکه اول تلویزیون رژیم علت ترک وزارتخارجه را اختلافاتش با علی اکبر ولایتی وزیر خارجه وقت ذکر کرد. در پی بخش این برنامه روزنامه جمهوری اسلامی (26 تیر -17 ژوئیه) مصاحبه یی با علی اکبر ولایتی بعمل آورد که اکنون مشاور مقام ولایت فقیه، در امور بین اللملی است، و نظر اورا جویا شد، ولایتی ضمن توضیحاتی در مورد نحوه تصمیم گیری در وزارتخارجه (تاکید براین که به صرف اعلام نظر یک معاون وزارت خارجه یا یک کارشناس روی مسائل سیاسی تصمیم گرفته نمی شد، بلکه هر نظری بعد از بحث و مداقه در شورای معاونان به اطلاع نخست وزیر و رئیس جمهور و خمینی می رسید و بعد از تایید سران سه قوه نهایتا باید به تایید خمینی می رسید)، تثبیت قرارداد 1975 را دستاورد بزرگ سیاست خارجی در دوره وزارت خودش دانست و در مورد رفتن لاریجانی از وزارت خارجه گفت: «دليل جدا شدن ايشان از وزارت امور خارجه اين بود كه در زمان تصدي جناب آقاي ريشهري در وزارت اطلاعات، ادامه كار ايشان از سوي آن وزارت به مصلحت دانسته نشد و از ما مي خواستند كه به فعاليت ايشان خاتمه دهيم». این افشاگری از سوی ولایتی خشم شدید محمد جواد لاریجانی را برانگیخت و در پاسخی به اظهارات وی که نسخه یی از آن را به سایت بازتاب ارسال کرد، ولایتی را آدمی فاقد برنامه و عملکرد پروژه یی در سیاست خارجی دانسته و مدعی شد که اگر در مطبوعات انتقادی از سیاستی که او بکار گرفته بود به عمل می آمد آن را متوقف می کرد و اورا کسی دانسته که دنبال «قبه نور» و مورد تمجبد قرار گرفتن در مطبوعات بوده است. اما ضربه سنگین محمد جواد لاریجانی به ولایتی این است که مدعی شده است که:
مثلا در برهه‌یی تحت فشار آمريكا، شوراي امنيت سازمان ملل متحد به ايران اخطار داد كه اگر موضع خود را نسبت به قطعنامه 598 روشن نكند، قطعنامه جديدي صادر خواهد شد كه ايران را تحت فشار مي‌گذارد. تمام كارهاي كارشناسي و نظر مسئولان بر اين بود كه نبايد اجازه داد چنين قطعنامه‌اي صادر شود. آقاي ولايتي در اتاق آقاي شيخ‌الاسلام جلسه برگزار كرد و مرا كه مسئول مذاكرات قطعنامه 598 بودم صدا كرد و گفت:« تا من وزير خارجه‌ام، اجازه نمي‌دهم كه اين قطعنامه قبول شود». درست دوازده ساعت بعد، مرحوم حاج احمدآقا(ره) زنگ زدند و گفتند كه حضرت امام فرموده‌اند برويد نيويورك و آنها را متقاعد كنيد كه ما قطعنامه را رد نكرده‌ايم و قصد رد كردن هم نداريم. لذا ملاحظه مي‌فرماييد كه خشكسالي فكري و عملي در ديپلماسي چگونه در زير لعاب قانون‌گرايي و اين‌كه «مملكت صاحب دارد»، «يك كارشناس حرفي زده كه نمي‌شود» و از اين قبيل امور پنهان شده است![...] در مسلك پروژه‌اي، بزرگ‌ترين جايزه براي پيگيري‌كنندگان، نفس تحقق پروژه است، در حالي كه در دنياي قبه‌هاي نور، «خبر» ‌رسانه اصل است و مدال و تحسين‌ها. همين قطعنامه 598 كه در تمام طول مذاكرات آن، از طرف آقاي ولايتي به عنوان قرارداد «تركمانچاي» و عنصر «حرامزاده» معرفي مي‌شد، به محض پذيرش، تبديل به امامزاده شد و تازه آقاي ولايتي مي‌نازد كه قرارداد 1975 و مرزها را هم صيانت كرده است!ايشان فراموش كرده‌اند كه وقتي براي انجام مذاكرات پس از قبول قطعنامه 598 جامه مي‌دريدند، حتي متن آن را درست نمي‌دانستند، تا چه رسد به نحوه پيشبرد آن و عملا شد آنچه شد! يعني وقتي موضوع از سكه رسانه‌اي افتاد، پيگيري آن به فراموشي سپرده شد و ايشان مشغول سفرهاي دوره‌اي و مخابره خبرهاي آن شدند!
غیر از این ایرادهای کارشناسی، لاریجانی ، با یاد آوری این که او(ولایتی) کسی است که مجلس به نخست وزیری او رای نداد و «داغش به دل او هنوز مانده است» اما فداکاریهای جبهه ها را، به حساب خود در تثبیت مرزها می گذارد، با تحقیر ولایتی خشم خود را نسبت او نمایان می سازد. لاریجانی یاد آور شده که بعد از ترک وزارت خارجه به مدت 5 سال در شورای امنیت ملی که بالاترین نهاد امنیتی و سیاسی کشور است، حضور داشته و روبه روی ولایتی در آن جلسات می نشسته است و درحالیکه ولایتی «چرت ملوکانه» می زده او«دقيق‌ترين تحليل‌ها و گزارش‌ها را كه محصول كار جمعي كارشناسان متعدد و دبير محترم شورا بود»، ارائه می کرده است و پس از آن براي 2 دوره در مجلس خدمت كرد و مركز پژوهش‌هاي مجلس را «با بيش از دو هزار كارشناس همكار» تأسيس کرد. او ولایتی را مورد سوال قرار داده است که« بد نيست آن مقام عالي‌رتبه و قبه نوراني بفرمايند كه در اين سال‌ها چه تاج گلي بر سر ملت زده‌اند و چه دروازه‌اي به روي روابط خارجي كشور گشوده‌اند! جز اين‌كه همواره مطالبه اسب زين كرده براي تصدي مقامات عالي داشته‌اند!».
آشفتگی در رژیم بعد از آتش بس
نکاتی از رویدادهای گذشته را این سگ دعوای برادران دینی- که اتفاقا هر دو به جناح راست رژیم تعلق دارند- به یاد آدم می آورد که ذکر آن بی مناسبت نیست. عدم رای مجلس که اکثریت آن را «خط امام»ی های آن روز تشکیل میدادند، به نخست وزیر شدن ولایتی به خاطر سابقه حجتیه یی بودن او بود. در آن زمان مجلس فقط 36 رای موافق به نخست وزیری او داده بود. با این حال خامنه ای او را به عنوان وزیر خارجه به میر حسین موسوی تحمیل کرد. خامنه ای در دوره دوم ریاست جمهوری خود زیر فشار خط امامیها مجلس که از خمینی خواستند مانع تغییر نخست وزیر شود، باز به ناچار او را به مجلس معرفی کرد ولی در آن روزها گفته می شد سرا انجام توافق با انتخاب نیمی از وزیران از سوی خامنه ای و نیمی از سوی میرحسین موسوی به عمل آمده است. در مورد علت خاتمه دادن به کار استاد اعظم محمد جواد لاریجانی در وزارت خارجه به نظر نمی رسد ولایتی دروغ گفته باشد، این ماجرا نباید بی ارتباط با دستگیری گروهی که رژیم شبکه بزرگ جاسوسی آمریکا نامید، بوده باشد. اتفاق مربوط است اواخر فروردین و اوائل اردیبهشت سال 1368. در آن زمان امواج «سونامی» پذیرش ناگزیر آتش بس آشفتگی شدیدی در ارکان دستگاه رهبری رژیم ولایت فقیه از یک سو و تکان در بین پائینها از دیگر سو، به وجود آورده بود. پائینهای تشکیل دهنده بدنه رژیم، دچار شکست سنگین آرمانی شده بوده اند. آنها اسلام را زانو زده در برابر جبهه کفر و استکبار و در راه صلح با آن و همهً « ایثارها و شهادتها در جبهه های حق علیه باطل» را هدر رفته می دیدند که خمینی به خوبی از این امر گاه بود و در پیام 29 تیر67 که در ظاهر به مناسبت سالگرد رویدادهای خونین مکه- که در یک سال پیشتر اتفاق افتاده بود-اما در اصل برای توجیه پذیرش قطعنامه فرستاد، به آن اشاره داشت، آنجا که گفته بود«در آینده ممکن است افرادی آگاهانه و یا از روی ناآگاهی در میان مردم این مساله را مطرح نمایند که ثمره خونها و شهادتها و ایثارها و پیروزیها چه شد؟». بخش دیگری از پائینیها که در برگیرنده اکثریت مردم کشور بودند نیز، از ویرانگری و تلفات انسانی و کمبودهای گوناگون معیشتی ناشی از جنگ رنج برده و خشگمین بودند و این را می شد حتی در انعکاسی که این اعتراضات در روزنامه های حکومتی آن زمان داشت دید(*). خمینی قبلا در اولین گام در پیشگری از خطر از درون بعد از آتش بس را، در کشتار زندانیان سیاسی دید که بخش برزگی از آنان به سازمان مجاهدین تعلق داشتند که در آن سوی مرز، در عراق، به رغم ضربه یی که در عملیاتی که رژیم اسم آن را مرصاد نامگذاری کرد خوردند، هنوز نیروی سازمان یافته و مسلح داشتند. بعد از آن در یک تاکتیک برای صدور انقلاب با دیپلماسی، و تثبت جایگاه خود به عنوان رهبر و نایب امام زمان(گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است و این او نبود که جام زهر سرکشیده و از هرچه گفته بود گذشته بود و آبروی خود را با خدا معامله کره بود)، در یک اقدام «پیامبر گونه» در نیمه دوم دیماه67 فرستادگانی با پیام دعوت به اسلام نزد گورباچف رئیس و رهبر قدرت بزگ دنیای «بی خدایی و بی دینی» فرستاد(این پیام درکیهان 19 دیماه همانسال منتشر شد) و اورا به اسلام دعوت کرد. اما این اقدام مسخره گره یی از کار او نگشود و پچ پچه ها و هم اظهارات و انتقادات صریح در محافل خودی از عملکرد گذشته شینده می شد. چنان که در مطلبی که با عنوان «چرا شعارهای ما سنجیده نیست» که در کیهان 19 دیماه درج شد، از جمله آمده بود:« چرا آن روز که عصبانی بودیم شعار آزادی مکه و مدینه را سردادیم و اعلام حجاز کردیم و حالا خود اعلام می کنیم که به زودی با همان عربستان سابق بدون آزادی حرمین، روابط عادی خواهد شد؟ این تناقض را مردم چه جوری برای خود حل کنند؟». نیش نوشته به خمینی بود که برای این که نشان بدهد که تسلط رژیم وهابی سعودی بر « سر زمین وحی» و «حرمین شریفین» را قبول ندارد از عربستان به عنوان حجاز نام می برد. همزمان با دهمین سالگرد «انقلاب اسلامی» رفسنجانی در مصاحبه یی با مدیرکل اداره خارجی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که در 18 بهمن در روزنامه اطلاعات درج شد از جمله گفت: «اگر با تجربه های امروز بخواهیم انقلاب را شروع کنیم تلاش بیشتری می کردیم که جنگ آغاز نشود. درکل جمبعندی این است که شاید ما با تجربه امروز می توانستیم از بروز جنگ جلوگیری کنیم[...] ما امکاناتی را که صرف جنگ کردیم اگر صرف سرمایه گذاریهای زیر بنایی می کردیم شاید الان بسیاری از وابستگیها از بین رفته بود». موسوی اردبیلی رئیس دیوانعالی کشور در مصاحبه یی با اطلاعات 19 بهمن67 گفت: «من از آنهایی هستم که معتقدند ایکاش ما جنگ را در فتح خرمشهر متوقف می کردیم». شدید ترین انتقادات از سوی منتظری بود. او در پیام بلند خود که در کیهان 23 بهمن درج شد از جمله گفت:« باید بفهمیم که اشتباه کردیم و بگوییم ای ملت ایران ما این جا اشتباه کردیم وشعارهایی دادیم که دنیا را از خود ترساندیم و جهانیان خیال کردند در ایران کار ما فقط کشتن مردم است[...] مسئولین حساب کنند که ما در اول انقلاب چه داشتیم و حالا به کجا رسیده ایم». او در این پیام تاسف عمیق خود را از کشته شدن و از دست دادن جوانها در جنگ ابراز داشت. طبعا این انتقادات خمینی را که پیوسته بر ادامه جنگ پافشاری کرده بود و یک سال قبل از پذیرش آتش بس در پیام به زائران حج، توقف جنگ و پذیرش آتش بس را خیانت به رسول خدا دانسته بود، زیر ضربه می برد و نمی توانست آنرا تحمل کند.
آیات شیطانی فرصتی طلایی برای خمینی
انتشار کتاب آیه های شیطانی سلمان رشدی که اعتراضاتی علیه آن از سوی متعصبان مذهبی در یکی دو کشور اسلامی دیده شده بود، یک فرصت طلایی برای خمینی بود که از استعداد شیطانی خود برای ارعاب و از میدان بدر کردن منتقدان استفاده کند. او در 25 بهمن67 (چند روز بعد از انتقاداتی که به آنها اشاره شد) در پیامی اعلام کرد « به اطلاع عموم مسلمانان غیور جهان می رسانم که مؤلف کتاب آیات شیطانی و هم چنین ناشرین مطلع از محتوای آن به اعدام محکوم می باشند». بنیاد پانزده خرداد برای هر ایرانی که حکم خمینی را اجرا و « آن مزدور استعمار را بکشد»،200 میلیون ریال و برا ی هر غیر ایرانی یک میلیون دلار جایزه تعین کرد و رژیم روز 26 بهمن به خاطر اهانتی که با انتشار کتاب سلمان رشدی به پیامبر اسلام شده بود، عزای عمومی اعلام کرد. خمینی توانست راه افتادن بلوا و تشدید اعتراضات از سوی متعصبان مذهبی در کشورهای اسلامی را به نام خود ثبت کند و از جایگاه «رهبرمسلمین جهان»، از منتقدان داخلی نسق گیری کند و آنها را مرعوب کند. او با استفاده از موقعیت یاد شده پیامی در سوم اسفند(1367) فرستاد که از رادیو رژیم با عنوان پیام خمینی به « به روحانیون سراسر کشور و طلاب حوزه ها»، پخش شد. خمینی در آن پیام ضمن دادن انواع صفتهای تحقیر آمیز به منتقدان خود در بین آخوندها، صفاتی مثل «افعیها»، «مقدس نماهای بیشعور و متحجر»، با نیش و طعنه به منتقدان اشتباهات گذشته، گفت:«ترس من این است که تحلیگران امروز ده سال دیگر بر کرسی قضاوت بنشیند و بگویند که باید دید فتوای اسلامی و حکم اعدام سلمان رشدی مطابق اصول و قوانین دیپلماسی بوده یا خیر». خمینی به خوبی می دانست هیچ یک از منتقدانش، جرأت انتقاد از حکم اسلامی قتل رشدی را ندارند. خمینی در این پیام از موضع بسیار بالا و با وقاحتی بی نظیر پایان جنگ را افتخار آمیز دانست و تاکید کرد که یک لحظه هم از عملکرد خود در جنگ که «هر روز برکتی» داشته است نادم نیست و مدعی شد که « جنگ ما جنگ حق و باطل است و تمام شدنی نیست». اودرنده خویی عقیدتی خود را با تاکید بر درستی حکم اسلامی درکشتار زندانیان سیاسی را به نمایش گذاشت و این پاسخی بود به همه انتقاداتی که پیدا و پنهان از اعدام دگراندیشان می شد و از جمله پاسخی بود به منتظری که در نامه یی به خمینی که انتشار علنی نیافته بود، کشتار زندانیان را مورد انتقاد قرار داده بود. خمینی در این زمینه گفت:« آغوش کشور و انقلاب همیشه برای پذیرفتن کسانی که قصد خدمت داشته و دارند گشوده است ولی نه به قیمت طلبکاری آنان از همه اصول که چرا جنگ کردید، چرا نسبت به منافقین و ضد انقلابیون حکم خدا را جاری می کنید».این آخوند مستبد خونریز 9 سال پیشتر در 27 مرداد 58 وقتی حکم جهاد علیه مردم کردستان که خواهان خود مختاری بودند صادر می کرد و دستور تعطیلی مطبوعات دگر اندیش را می داد اظهار پشیمانی و توبه کرده بود از این که چرا از اول همه احزاب و مطبوعات را تعطیل نکرده و چوبه های دار در میدانهای بزرگ برپا نکرده و سران و دست اندرکاران احزاب و مطبوعات دگر اندیش را درو نکرده است. او در توبه خود محکم ایستاد و بعد از آن پیگرانه برای جبران کوتاهی خود در درو کردن دگراندیشان عمل کرد.
کشف شبکه جاسوسی آمریکا
امواج آشفتگی بعد از پذیرش قطعنامه در بالای حرم قدرت رژیم ولایت فقیه با نکاتی که به آن اشاره شد، سر منتظری را زیرآب فرو برد. خمنیی روز 2 فروردین در پیامی به مهاجران جنگی بدون ذکر نام، منتظری را بشدت مورد اهانت و تحقیر قرارداد و از جمله گفت:« نفوذیها بارها اعلام کره اند که حرف خود را از دهان ساده اندیشان موجه می زنند. من بارها اعلام کرده ام که با هیچ کس در هر مرتبه و مقامی عقد اخوت نبسته ام... کسانی که از منافقین و لیبرالها دفاع می کنند پیش ملت عزیر ما راهی ندارند» چند روز بعد در 8 فروردین منتظری در نامه یی به خمینی که از رادیو رژیم پخش شد عدم آمادگی خود را برای قائم مقامی رهبری و کناره گیری خود را اعلام کرد. منتظری در این نامه به نامه مورخ 6 فروردین خمینی(بدون ذکر جمله یی از متن آن) که به وی فرستاده بود اشاره کرده بود. خمینی هم در پاسخ به وی که همان وقت از رادیو پخش شد با پذیرفتن این«استعفا» یاد آور شد که «همانطور که نوشتید رهبری نظام جمهوری اسلامی کاری مشکل ومسئولیت سنگین و خطیری است که تحملی بیش از طاقت شما می خواهد».
درچینین شرایطی بود که در اواخر فروردین شایعاتی در مورد دستگیری مقامات بلند پایه در چند دستگاه دولتی شنیده می شد. در این شایعات اسم علی اکبر ولایتی به عنوان یکی از مقامات دستگیر شده شنیده می شد. اما روز اول اردیبهشت رایو رژیم گزارش داد که رفسنجانی در نماز جمعه گفته است که « با تلاش مسئولان وزارت اطلاعات و حفاظت اطلاعات ارتش شبکه عظیمی از جاسوسان آمریکا در ایران کشف و اعضای آن دستگیر شدند» بنا به همان گزارش رفسنجانی در مورد شایعه احتمال دستگیری ولایتی گفت:« وزیر امور خارجه ما برخلاف شایعات دشمنان مورد اعتماد امام است و هرچه را که در گفتگوهای صلح ژنو تشخیص دهد می تواند امضا کند و پشت امضای وزیر خارجه خودمان ایستاده ایم». چند روز بعد در 6 اردیبهشت ریشهری وزیر اطلاعات رژیم در یک کنفرانس خیری، اطلاعاتی مربوط به دستگیری افراد متهم در این شبکه را در اختیار رادیو و تلویزیون و مطبوعات قرار داد و اسامی تعدادی از دستگیرشدگان را هم اعلام کرد. این نفرات ازجمله شامل یک سرتیپ دوم، سه سرهنگ، یک دریادار و دو ناخدا یکم نیروی دریایی، یک کارشناس برنامه ریزی وزارت نفت دو وکیل پایه یک دادگستری و مدیر کتابفروشی چهر از تبریز و دکتر بهمن آقایی کارشناس وزارت امورخارجه بود که قبلا در اخبار غیر رسمی پست او معاون دفتر مطالعات و تحقیقات وزارت خارجه ذکر شده بود. وجود یک کارشناس وزارت خارجه در «شبکه جاسوسی آمریکا» طبعا مسئول یا مسئولان مستقیم او راهم زیر ضربه می برد. بنابراین محمد جواد لاریجانی که معاون آمریکا- اروپای وزارت خارجه بود، « ترکش خورده» این ماجرا بوده است که برای حفظ ظاهر، بالائیها به او دستور داده اند که از سمت خود استعفا کند.
پروژه لاریجانی برای حفظ منافع غرب
علاوه براین محمد جواد لاریجانی که مدتی هم در امریکا مدرس دانشگاه بوده است و گویا منطق ریاضی درس می داده، از علاقمندان عادی سازی رابطه با غرب به ویژه آمریکا بود. او مدت زمان کوتاهی بعد از آتش بس، در یک سخنرانی در «جلسه توضیحی » در برابر مسئولان وزارت خارجه، به بررسی وضعیت منافع غرب در منطقه بعد از پذیرش قطعنامه از سوی رژیم و این که آیا عراق بعد از این رویداد باز می تواند برای غرب مطلوبیت سابق را داشته باشد یا نه، پرداخت و سه حالت را در مورد موقعیت رژیم و عراق از نظر تضمین منافع غرب مطرح کرد. در این سخنان که ماهنامه آدینه در شماره مهر ماه 67 درج کرده بود، او به روشنی قرار گرفتن رژیم در موقعیتی مثل رژیم شاه برای تامین منافع غرب را بهترین گزینه برای غرب ارزیابی کرد و عملی شدن آن را هم به وضوح دارای کم ترین مشکل دانست. وی در مورد این سه حالت در برابر غرب گفت:«1- ازعراق تمکین کنند تا از شرش در امان باشند و این چندان راه مطلوبی نیست. برای منافع غرب بسیار ناگوار است. احتمال دارد درصورت اجبار به این راه پناه ببرد. 2- ایران عراق را مهار کند. ایران قبلا ژندارم منطقه بود و مهار عراق هم بود وشیوخ خلیج فارس در زیر چتر ایران زندگی می کردند. برای غرب این سنایور محتمل است. ولی برای امکانپذیر بودن این کار دو لازمه وجود دارد.الف؛ رابطه ایران با کشورهای منطقه کمی ملایمتر شود. ما با همه کشورهای منطقه روابط خوبی داریم به جز عربستان. ب؛ ایران و غرب تفاهم بیشتری در مسائل منطقه و روابط فیمابین داشته باشند. یعنی ایران از آنتاگونیسم سرسختانه با غرب دست بردارد، در منطقه تشنج آفرین نباشد و تهدیدی برای کشورهای منطقه به شمار نرود. 3- در عراق حکومتی در راستای منافع غرب بر رأس کار قرار گیرد. ولی این حکومت هم منافع غرب را تضمین کند و هم این که رابطه خوبی با ایران و سایر کشورهای منطقه داشته باشد. این احتمال و سناریو خیلی خوش بینانه است ولی در عین حال باید برای غربیها قابل طرح باشد. اما مثل این که این طرح مشکل لجستیکی زیادی دارد. یعنی در عراق شوروی و بلوک سوسیالیستی پایگاههای وسیعی دارند...» ملاحظه می شود که در این سه حالت طرح شده برای حفظ منافع غرب در منطقه از همه عملی تر حالت دوم است که در مورد آن بخش از طرح که به سیاست رژیم مربوط می شود او به طور ضمنی «پروژه» خودش را که دست برداشتن از دشمنی با غرب و عدم تشنج آفرینی در منطقه و بهبود رابطه با عربستان سعودی است، بیان کرده است. بنا بر این با این سوابق فکری لاریجانی ( که در مساله گفتگوهای پنهانی او با نیک بروان، زمانی که رژیم برای برگزاری ریاست جمهوری دوران بعد از رفسنجانی آمده می شد، باز هم گرایش او با عادیسازی رابطه و دوستی با غرب به نمایش در آمد)، می توان گفت که ادعای ولایتی مبنی بر خاتمه دادن به خدمت لاریجانی بنا به در خواست وزارت اطلاعات درست است. به علاوه به رغم این که او نماینده مجلس و عضو شورای امنیت ملی بوده، اما خامنه ای کسانی مثل مرتضی نبوی و محمد رضا باهنر را به عضویت در مجمع تشخیص مصلحت برگزید ولی لاریجانی را شایسته عضویت در آن ندانسته است. در دولت احمدی نژاد هم پستی به او داده نشد.
بی لیاقتی و ضد مردمی بودن کلیت رژیم
دو نکته دیگر در این سگ دعواها درخور توجه است. یکی این که جناب محمد جواد لاریجانی افتخار می کند که مرکز پژوهشهای مجلس را با بیش از دو هزار کارشناس پی ریزی کرده است. آیا واقعا جای سوال ندارد که این دوهزار «کارشناس» چه کار قرار بود برای مجلس بکنند؟ این بیش از دوهزرا نفر که فی سبیل الله و بی مزد در مرکز پژوهشهای تحت ریاست او که کار نمی کرده اند. پرسیدنی است این همه مزد بگیر که (حتما تعدادی کارمند هم برای انجام کارهای اداری مربوط به چنین دفتر و دستک عریض و طویلی استخدام شده اند) چه تاثیر مثبتی در امر قانونگذاری می توانسته اند داشته باشند در حالی که 6 فقیه شورای نگهبان با وتوی خود و خلاف شرع تشخیص دادن هر طرح یا لایحه قانونی، می تواند همه رشته ها را پنبه کند و حتی خود خمینی با مطرح کردن احکام ثانویه نتوانست گره یی از مشکل کار مجلس با شورای نگهبان باز کند. یا وقتی مقام معظم رهبری با مشاورت حسین شریعتمداری، با چند سطر امریه به رئیس مجلس می تواند قانون و لایحه یی را هر چقدر هم که نیاز روز و برای حل مساله مهمی بوده باشد از دستور مجلس خارج کند، این دفتر پژوهش با بیش از دوهزار کارمند به چه دردی می خورد. جز این که او عقده اخراجش از وزارت خارجه را، با راه انداختن دفتر و دستکی به اندازه یک وزارتخانه در حاشیه مجلس و تحت ریاست خودش، خواسته ارضا کند و یک غده عظیم کنار آن مجلس بیمار به وجود آورده است. البته او این کار را باحمایت دوستان و هم مسلکانی مثل ناطق نوری در مقام ریاست مجلس انجام داده است. دیگر این که اگر ولایتی، که به گفته لاریجانی آدمی دچار خشکسالی سیاسی بوده، مسئولیت واگذاری پست مهم وزارت خارجه به مدت 16 سال به عده چه کسی است؟ آن چه استاد اخلاق هیات وزیران احمدی نژاد در مورد جناح رقیب گفته است، شامل کلیت این نظام از آغاز قبضه قدرت توسط خمینی، شامل رهبر و همه باند ها و جناحهای رژیم می شود. علاوه بر آن، این قدرت پرستان مرتجع ، جنایتهای هولناکی علیه مردم ایران و ارزنده ترین فرزندان مبارز آنان مرتکب شده اند، تا قدرت در انحصار خودیها باشد و به غارت دارائیهای مردم ایران بپردازند، حالا ، برای در اختیار گرفتن سهمی از قدرت در جمهوری اسلامی بازمانده از خمینی به جان هم افتاده اند.
---------------
* یکی از مشکلات بزرگ در آن روزها از جمله قطع برق به مدت طولانی بود که روی کار کارگاههای تولیدی هم اثر می گذاشت. به طور مثال کیهان 4 دیماه67 از قول یک کار گر تولیدی نوشت که بیشتر ضر و زیان برق به ما می خورد برای این که وقتی برق خاموش می شود تمام کارها می خوابد... اوایل صاحبکار مزدمان را می داد حالا دیگر مزد ساعت خاموشی را بما نمی دهد. در همین شماره، کیهان به نقل مدیرعامل تعاونی پیراهن دوزان نوشت : خیلی از کارگاههای ما در حال تعطیلند؛ خاموشی برق هم مزید بر علت شده که باعث رنجش و ناراحتی 2 هزار عضو ماشده است. گاه نارسائیها و نارضایتی مردم در نطقهای قبل از دستور مجلس یا از قول مسئولان محلی در روزنامه های وابسته به رژیم دیده می شد. مثلا انصاری نماینده آبادن روز اول بهمن67 با انتقاد از عملکرد بنیاد امور مهاجرین جنگی گفت« سزاوار نیست که مهاجرین پس از 8 سال رنج و زحمت، هنوز که هنوز است در قبرستان بخوابند». کمبود فضای آموزشی و مداراس چند شیفته و پائین آمدن سطح آموزش، کمبود پزشک و تخت بیمارستانی از مسائل مطرح شده در روزنامه ها در این دوره بود. طبعا 8 سال جنگ همراه با کمبودها سبب افرایش جرائم و بزهکاری هم شده بود. آن روزها هم مثل این روزها، رژیم اعدام و ارعاب را راه مقابله با آن یافته بود و خمینی در این زمینه با دادن دستور تشکیل محاکم فوری دست دستگاه قضایی را باز گذاشته بود. موسوی اردبیلی رئیس دستگاه قضایی رژیم، روز 30 دیماه در نماز جمعه در این مورد گفت:« تا امام این را فرمودند ما احساس کردیم این اجازه را از طرف امام داریم[...] در عرض 24 ساعت حکم داده شد 4 نفر اعدام شدند 2 تا دست بریده شد 3 نفر به زندان رفت[...] دفتر پیگیری حاظر است. یک تلقن بکنید، فقط بگویید چنین قضه یی اتفاق افتاده، ما با استفاده از این امر امام با ایجاد محاکم فوری در عرض 3 روز، 4 روز، 5 روز مساله را خاتمه می دهیم». اما آنچه از آن روزها از اظهار نظرهای پائینها که نشان دهنده بیزاری آنها از عملکرد رژیم بود به طور برجسته و تاریخی به جا مانده است مساله نظر خواهی رادیو رژیم در روز تولد فاطمه زهرا در مورد الگوی زن نمونه بود. این نظر خواهی روز 8 بهمن 67از رادیو رژیم پخش شد.یک زن در پاسخ به سوال گزارشگر رادیو در مورد الگوی زن نمونه، بر خلاف القاء و انتظار گزارشگر که می خواست فاطمه دختر پیامبر از سوی سوال شونده به عنوان الگوی نمونه تایید شود، او شخصیت یک سریال ژاپنی را که از تلویزیون پخش می شد و اوشین نام داشت، به عنوان الگوی زن نمونه برای زنان در شرایط دوران حاضر دانسته و او را به دختر پیامبر ترجیح داده بود. این امر خشم شدید خمینی را برانگیخت و روز بعد در نامه یی به مدیرعامل تلویزیون دستور تعزیر و اخراج مسئولان پخش آن برنامه را صادر کرد و یاد آور شد که اگر قصد توهین در کار بوده باشد، توهین کننده محکوم به اعدام است.
پ. 24 ژوئیه 2004- 2 مرداد 1386

mardi, juillet 17, 2007

ایرج شکری - پرسپوليس، سرگذشتي که نباید از یاد برود





ایرج شکری

پرسپوليس، سرگذشتي که نباید از یاد برود


فيلم (انیمشن) پرسپوليس كار ارزنده يي است که در آن نویسنده سناریو فیلم ، ضمن بیان سرگذشت خود از زمان کودکی، به شرح رویداد ها و شرایطی که کشورش با آن روبه رو بوده می پردازد و در این زمینه هم به دوران پیش از تولد او شاره شده و هم رویدادهایی که خود او در زمان وقوعشان می زیسته مرور شده است. این فیلم ساخته مشترک مرجان ساتراپی و ونسان پارونو است که بر اساس داستنهای مصوری که تحت عنوان پرسپولیس، مرجان ساتراپی نوشته و در فرانسه با استقبال زیادی روبه رو شد و اورا به شهرت رساند ، ساخته شده است.آن بخش فیلم که گذر کوتاهی است به آنچه در ايران قبل از رژيم ملاها در مبارزه عليه رژيم استبدادي سلطنتي جریان داشته، کار درخور تحسینی است براي یاد آوری و شناساندن آن دوران به نسل جوان ایران و مردم كشورهاي ديگر به ويژه كشورهاي غربي . بسياري از مردم اين كشورها اطلاع زيادي از عمل كرد سركويگرانه رژیم شاه ندارند، و شاید بسیاری از ایرانیان پناهنده و مهاجر در کشورهای محل اقامت خود با این سوال از سوی مردمی که به نحوی با آنان تماس داشته اند روبه رو شده باشند که دوران شاه كه بد نبود، مردم چرا انقلاب كردند كه خميني قدرت را بدست بگيرد؟. اين فيلم همچنين، تصويري از «ايرانيانی ديگر» را ارائه مي دهد كه با اسلامیستهای ريشو و پشم الدین هایی كه بر ايران حكم مي رانند و امت همیشه در صحنه، كه گاه درگزارشهاي تلويزيوني ممكن است در تظاهرات سازمان داده شده توسط رژيم ديده شوند، فرق داردند. فیلم پرسپولیس، آنچه را كه بعد از استقرار رژيم اسلامي در ايران رخ داد مشروحتر به تصوير مي كشد، به ويژه دوران جنگ 8 ساله با عراق را. روشن است كه در يك فيلم 90 دقيقه يي نمي شود يك دوره بیش از نیم قرنی پر تلاطم کشور( از زمان سلطنت رضا شاه) را به تصوير كشيد و نقل كرد، اما مرجان ساترپي در شرح سرگذشت خود، به نكات مهمي از تاريخ گذشته اشاره كرده و روزگار سياه ايرانيان ، بعد از استقرار رژيم منحوس آخوندي را ياد آوري مي كند. مرجان به خانواده یی تعلق دارد که دونسل آن، از مبارزان کمونیست علیه دیکتاتوری سلطنتی بوده اند. در آغاز فيلم به ماجراي به سلطنت رسيدن رضاخان اشاره مي شود. رضا خان براي دستيابي به قدرت، قصد برچيندن سلطنت قاجار و استقرار جمهوري داشت و مي خواست راه آتاتورك را به پيمايد. انگليسيها به او رهنمود مي دهند كه بهتر است که خودش پادشاه شود و مخالفت روحانيون با جمهوري را به او ياد آوري مي كنند و به او وعده مي دهند كه راه اينكار را برايش هموار خواهند كرد، در برابر فقط از او نفت ايران را مي خواهند. در اين فيلم ضمن تایید تلاش رضا شاه برای مدرنیزه کردن کشور سركوبي مخالفان توسط رضا شاه و محمد رضا شاه و شكنجه مخالفان با زدن ضربات كابل به كف پايشان که دردی غیر قابل توصیف به زندانی وارد می کرد، و این که شکنجه گران دستگاه امنیتی شاه توسط سیا تعلیم دیده بودند از زبان «انوش»، که دایی( یا عموی) مرجان است، بازگو می شود. او که با وقوع انقلاب از زندان آزاد می شود، 9 سال از عمرش را در زندان سپری کرده است. او بعدا توسط رژبم آخوندی دستگیر و اعدام می شود. قبل از اعدام او تنها اجازه داشته است که با یک نفر به مدت ده دقیقه ملاقات کند و او مرجان را برای ملاقات انتخاب می کند. آنچه مرجان از او در ذهن بیننده فیلم می نشاند، سیمای دوست داشتنی انسانی آگاه و مهربان و مبارزی شجاع و استوار است که در آخرین دقایق قبل از اعدام، در دیدارش با مرجان، از یقینی که « به پیروزی پرولتاریا» دارد، با او می گوید. این نکته و این که در صحنه دیگری که او از زیان مادر بزرگ می شنود که پدر بزرگش که شاهزاده ای از خاندان قاجار و کمونیست بوده و سالهایی از عمرش را دوران رضاشاه در زندان گذرانده، برای تماشا گر غربی به جز شگفتی این تاثیر را می تواند داشته باشد، که اندیشه و گرایش کمونیستی در ایران نیز شناخته شده بوده است و مبارزان سیاسی دارای گرایش کمونیستی در ایران نیز فعال بوده اند و ایران کشور اسلامیستها و حزب اللهیها- به ویژه در این ایام که بیشتر چهره و سخنان محمود احمدی نژاد و کارگزاران رژیم به خاطر مساله فعالیتهای اتمی در گزارشهای خبری دیده می شوند-، نیست. طبعا بخشی از مردم در کشورهای اروپایی به ویژه در مشاغلی مثل استادی دانشگاه و آموزگاران بی اطلاع از اوضاع ایران زمان شاه و و وضع کنونی مردم نیستند، ولی این نسبت جمعیت کل این کشورها زیاد نیست. درک این امر شاید ملموس تر باشد وقتی در نظر بیاوریم که مثلا از این همه بگیر و ببند دانشجویان چیزی در اخبار رادیو تلویزیونها شنیده و دیده نمی شود. قضاوت منفی اروپائیان نسبت به مردم ایران را او در فیلم پرسپولیس در زمانی که در وین به سر می برده، یاد آوری کرده است. این داوری منفی در آمریکا بعد از ماجرای گروگانکیری کارکنان سفارت آمریکا درتهران، وضع دشواری برای ایرانیان مقیم آن کشور به وجود آورد؛ بر رغم این که آنان اکثر آنان از رژیم آخوندی متنفر بودند.

مروری بر عملکرد رژیم
مرجان ساتراپی در اين فيلم به جنگ ويرانگر و بيهوده 8 ساله كه حاصلي جز نامگذاري خيابانها به اسم كشته شدگان ميدانها جنگ براي مردم ايران نداشت، به اين كه در آن جنگ غرب به هر دو طرف سلاح مي فروخت، اين که رژيم خميني با دادن كليدي پلاستيكي به نوجوانان به عنوان كليد بهشت، آنها را به جبهه ها و به ميدانهاي مين روانه مي كرد، به دستگيري و اعدام مخالفان، به كشتار زندانيان سياسي در پايان جنگ، این که دختران باکره را قبل از اعدام به عقد پاسداران در می آورند، تا با تجاوز جنسی شرعا حالت « حلال» یافته، آنان موقع اعدام باکره نباشند که بعد از مرگ به بهشت بروند، به اختناق و فشار به مردم با يورش به ميهمانيهايشان، این که به افراد بدون تخصص و صلاحیت به صرف سرسپردگی به رژیم مسئولیتهایی واگذار شده بود که صلاحیت آن را نداشتند و برای مردم مشکل آفرین بودند، به رنگ عوض کردن برخی کسان که رفتارشان در زندگی در زمان شاه، هیج تناسبی به معیارهایی که خمینی داشت پیداه می کرد نداشت اما یکباره عابد و زاهد شدند، مروري دارد. او همچين ياد آوري مي كند كه برخلاف فشار و اختناق، مردم هنجارهاي تحميلي رژيم اسلامي را زير پا مي گذاشتند. خريد و فروش نوارهاي موسيقي ممنوعه غربي، تهيه مشروب الكلي در خانه، برپا كردن ميهماني و جشن در خانه از خاطرات اوست از آنچه در ايران گذشته است. این موارد همه عین واقعیت است و آن چیزی است که در ایران اتفاق افتاده است. «پاکسازی» و گماشتن عناصر مرید و مقلد خمینی در همه جا که بعضا از اعتصاب شکنان دوره اعتصابات سراسری زمان انقلاب بودند، در زمان نخست وزیری رجایی که خود را مرید و مقلد امام می دانست ، در اداره ها و شرکتها و موسسسات دولتی وغیر دولتی شدت یافت. همبن عنصر مرتجع بود که می گفت بچه های حزب اللهی اگر سد ساختن بلد نیستند آنقدر می سازند و خراب می کنند تا یاد بگیرند. پیشخدمت و نامه رسان قبل از انقلاب که حزب اللهی و مرید و مقلد خمینی شده بود، یکباره می شد رئیس بیمارستان و او تعیین می کرد که مثلا رئیس بخش جراحی چه کسی باشد. از جمله شایع بود که در بیمارستان قلب که مجهزترین بیمارستان بیماریهای قلبی در تهران بود و قبل از انقلاب توسط «بنیاد ملکه پهلوی » تاسیس شده بود (خمینی هم موقع بیماری آنجا بستری شد و متاسفانه زنده ماند که به جنگ با عراق 8 سال جبرای فتح قدس از راه کربلا ادامه بده و مرتکب جنایت کشتار زندانیان سیاسی شود) ، چنین انتصابی صورت گرفته بود و تنی چند از پزشکان متخصص آن بیمارستان، به خاطر سلطه انجمن اسلامی بر امور آن، ابتدا آن بیمارستان و بعدا ایران را، ترک کردند.

مادر بزرگ
پرسپولیس در آن وجهش که مربوط به زندگی یک دختر نوجوان غیر اروپایی است که به اروپا برای تحصیل و اقامت سفر می کند و اتقاقات مربوط به زندگی شخصی و عاطفی، او ممکن است برای هر دختر دیگر ایرانی باروحیه سرکش و شورشی، کم و بیش اتفاق بیفتد، اما یک عنصر و عامل زنانه دیگر در فیلم او هست که به گمان من برای تماشگر زن، چه ایرانی و چه اروپایی می تواند جذاب باشد و آن تصویری است که او از مادر بزرگ خود ارائه می دهد، شخصیتی که در فیلم جای مهمی دارد و مرجان او را خیلی دوست می داشته است. مادر بزرگی در ویژگی زنانه اش رمز ورازی دارد. مادر بزرگ او آن مادر بزرگ چادر چاقچوری که کنار جانماز، و موقع دعای بعد از نماز یا موقع سبزی پاک کردن و یا آشپزی که تصویری سنتی و آشنا از مادر بزرگ در فیلمها یا قصه های ایرانی است، نیست. او زنی است که هر صبح کرست خود را انباشته از گل یاس می کند که در تمام روز بوی خوش از آن به مشام برسد. او زنی است محکم و استوار که، پیوسته استوار بودن را به مرجان تاکید می کند و وقتی او پیش مادر بزرگ گریه سر می دهد که می خواهد از همسرش جدا شود، مادر بزرگ اورا به خاطر ضعف در برابر این مساله سر زنش می کند، و به او می گوید که ازدواج اول «چرک نویسی» است برای ازدواج اصلی، و یاد آوری می کند که خود او پنجاه سال پیش که هیچ زنی به سمت طلاق نمی رفته این کار را کرده است. او مهربان است اما رفتار غلط و نا عادلانه از سوی مرجان نسبت به دیگران را حتی اگر به خاطر خلاص کردن خودش از مخمصه یی به آن مبادرت کرده باشد باشد نمی پذیرد.

خشم رژیم از بیان حقایق
محافل «فرهنگی» و مقامات سیاسی رژیم ضد ایرانی جمهوری اسلامی بشدت نسبت به حضور این فیلم در فستیوال کن و اعطای جایزه هیات داوران به آن خشم گرفتند و زوزه کشیدند که در این فیلم حقایق انقلاب شکوهمند اسلامی تحریف شده است. بعد از آن نیز با اعتراض سفارت رژیم در تایلند این فیلم از فستیوال بانکوک کنار گذاشته شد.

جناب ده نمکی از چهره های چماقی – ارزشی رژیم اسلامی که چندی است فیلمساز شده، و قبل از «اخراجیها» مستندی در مورد فقر و فحشا ساخته بود، فرمود ه است که « ساتراپي يك پروژه جديد
است كه كليد زده شده و اين حركت فرهنگي غرب در برابر ايران که از زمان انتشار كتاب پرسپوليس آغاز شده بود سازمان يافته بوده است». باید پرسید که مستند فقر وفحشا هم پروژه غرب بود؟ اگر فقر وفحشا و اعتیاد در کشوری که با الگوی «عدل علی» و با قوانین اسلامی و توسط روحانیت معظم شیعه اداره می شود، بیداد می کند، چه کسی مقصر است؟ او در گفتگو با خبرگزاری فارس که سایت خبری سپهر نزدیک به احمدی نژاد هم روز9 خرداد آن را منعکس کرد، مدعی شده که در این فیلم دروغ زیاد است و از جمله حادثه سقوط و کشته شدن جوانی از بالای ساختمانی مسکونی هنگام یورش ماموران رژیم به خانه یی که در آن جشنی بر پا بود که در آن مشروب الکلی مصرف می شده را، حادثه یی مربوط به روز عاشورا در سال 80 دانسته و نه دهه 60 که مرجان ساتراپی روایتگر رویدادهای آن است. حالا فرض کنیم همینطور باشد، چه فرقی در این موضوع می کند که ماموران حافظ نظم اسلامی به حریم خانه های مردم تجاوز می کنند؟ بگذریم که در دهه 60 زمانی که سید اسدالله لاجوردی دادستان دادگاه انقلاب اسلامی تهران با پاسداران انقلاب اسلامی وکمیته چیهایش دست باز برای هر جنایتی داشت، پاسداران و کمیته چیهای جنایتکار اتفاقاتی به مراتب ناگوارتر از آن چه در فیلم پرسپولیس در صحنه یی گنجانده شده برای مردم آفریدند. رویدادهایی که از عملکرد رژیم در فیلم پرسپولیس مورد اشاره قرار گرفته است، نه تنها با یکجانبه نگری مبالغه آمیز نیست و برای سیاه جلوه دادن عملکرد رژیم به تصویر کشیده نشده ، بلکه حتی نسبت به خشونتی که این رژیم سرکوبگر مذهبی علیه مردم بکار گرفته ، تلطیف شده و ملایم تر شده است. از جمله در همان حادثه که شرح آن گذشت. ماجرایی شبیه آن چه در پرسپولیس آمده در اوائل یا نیمه درهه هفتاد در شهرک غرب در تهران رخ داد. قربانی حادثه جوان 20 ساله یی بود که قهرمان اسکی هم بود و اگر درست به خاطرم مانده باشد تنها فرزند خانواده بود. و در آمریکا تحصیل می کرد و برای گذراندن تعطیلات به ایران آمده بود و مهمان آن جشن بود. وقتی ماموران وارد منزل می شوند او قصد داشته از طریق بالکن از آنجا فرار کند. آنطور که بین مردم شایع بود، ماموران انتظامی با کوبیدن قنداق کلاشینکف به انگشتان وی که از نرده بالکن آویزان شده بود، سبب سقوط و مرگ او می شوند. در آن زمان فرمانده نیروی انتظامی تهران سرتیپ ابوالفتحی(1) بود که با ارائه سناریوهای معمول از جمله مصرف مواد مخدر و مشروب در آن میهمانی، هم خواست یورش ماموران خود را به آن جشن توجیه کند و هم سقوط و مرگ آن جوان را حادثه یی ناشی از مصرف مواد مخدر و مشروب جلوه دهد. رادیو بی بی سی در آن زمان مصاحبه یی انجام داده بود با چند تن از کسانی که شاهد یورش به خانه مذکور بودند یا با شرکت کنندگان در آن میهمانی آشنا بودند، یکی از آنان گفت که ماموران از شیرنیهای روی میز برداشته و جویده و آنرا به صورت حاظران در آن میهمانی تف کرده بودند. ماجرای دستگیری عروس و داماد و پدر داماد در یک عروسی در مشهد که چند سال پیش در مشهد رویداد و گمانم در روزنامه سلام بود که خبرش درج شده، ساخته هیچ قصه نویسی نیست(2). در آن ماجرا چون عروس با دایی خودش(یا دایی داماد) در جمع میهمانان در حال رقص بود، به ضربات شلاق محکوم شد و در پاسگاه پلیس شلاق خورد و پدر داماد که برگزار کننده جشن بود چون ضوابط اسلامی ( از جمله عدم پخش موسیقی و جدا بودن محل زنان و مردان ) را رعایت نکره بود، به پرداخت جریمه نقدی به مبلغ دومیلیون تومان محکوم شد . در انتخابات دو سال پیش ریاست جمهوری، شخص احمدی نژاد در واکنشی به تبلیغاتی که از سوی جناح رقیب علیه وی می شد و شایعات مربوط اقدامات شدید در جدا سازی زنان و مردان در امکان عمومی به جناح مقابل یاد آور شد که کسانی که در دوره یی که قدرت را در انحصار داشتند، زنان را در میهمانیها دستگیر می کردند وبعدا در( کمیته ها یا پاسگاهای پلیس) پاهای آنان را در کیسه های پر از سوسک قرار می داند، جناح و گرایشی او به آن تعلق دارد، نبود.

نبود خمینی، از قلم افتادگی در پرسپولیس
پرسپولیس با این همه یک حفره و یک کمبود بزرگ به نظر من دارد، وآن نپرداختن به خمینی است. آن ضحاک زمان، آن آخوند مرتجع خونریز. خانم ساتراپی می توانست همچنان که در صحنه یی شاه را موقع خواندن آن پیام تلویزیونی 15 آبان 1357 که صدای انقلاب را شینده بود و قول تغییر رفتار و برقراری دموکراسی می داد ، نشان داد، صحنه ها یی هم بگنجاند که شخصیت اهریمنی این آخوند مرتجع ضد ایرانی را آنطور که بود، برای بیننده فیلمش مجسم کند. مثلا می توانست صحنه یی را بگنجاند که موقع سفر او از پاریس به تهران در داخل هواپیما خبرنگاری از او پرسید حالا که بعد از سالها دوری از وطن به ایران برمی گردید چه احساسی دارید ،او گفت «هیچ احساسی ندارم»، و همچنین صحنه یی را بگنجاند که تنها کمتر از چهار ماه بعد از به قدرت رسیدن خمینی، مثلا در جمع خانواده پدر یا عمویش در روزنامه می خواند که خمینی در یک سخنرانی در برابر گروهی از فرهنگیان اهواز گفته است که:« هرکس که بگوید جمهوری دموکراتیک یا دموکراتیک اسلامی او دشمن ماست. شما انقلاب نکردید که کشورتان مثل سوییس بشود شما اسلام را می خواهید. ما باید با روشنفکران مبارزه یی را بکنیم بدتر از مبارزه یی که با شاه کردیم، او در عین قدرتش ولو به طور ظاهر اسم خدا را می آورد و به زیارت می رفت اما این روشنفکران ما به طور ظاهری هم که شده حاظر نیستند یک کلمه اسم از اسلام ببرند» نقل به مضمون(کیهان 5 خرداد1358) و در صحنه دیگری چند ماه بعد وقتی فرمان حمله به کردستان را صادر می کرد در پیامش که دروزنامه درج شده بود( کیهان 27 مرداد 1358) می خواندند که خمینی گفته است:« اگر ما از اول به طور انقلابی عمل كرده بوديم و قلم تمام مطبوعات مزدور را شكستته بوديم و تمام مجلات فاسد را تعطيل كرده بوديم و رؤسای آنها را به محاكمه كشيده بوديم و حزبهای فاسد را ممنوع اعلام كرده بوديم و رؤسای آنها را به جزای خودشان رسانده بوديم، چوبه های دار در ميدانهای بزرگ بر پا كرده بوديم و مفسدين وفاسدين را درو كرده بوديم زحمتها پيش نمیآمد...اگر ما انقلابی بوديم اجازه نمی داديم اينها اظهار وجود كننند. تمام احزاب را ممنوع اعلام می كرديم، تمام جبهه ها را ممنوع اعلام می كرديم و يك حزب و آن حزب الله، حزب مستضعفين تشكيل می داديم اين و من توبه می كنم از اين اشتباهی كه كردم ».
خیلی خوب بود که اگر خانم ساتراپی اطلاع داشت که وزیر اطلاعات اسبق رژیم ریشهری،جلد سوم کتاب خاطراتش که چندی پیش در ایران انتشار یافت، آماری از عملکرد نیروهای امنتی رژیم از سرکوبی احزاب و سازمانهای دگر اندیش را ارائه کرده است که خود به خوبی بیانگر ماهیت فاشیتی این رژیم منحوس اسلامی است، آن را در پایان فیلم به صورت چند سطر نوشته قیل از لیست بلند عوامل تولید فیلم بعنوان سند محکمی برای واقعی بودن و صحت آن چه نقل کرده است و سندی برای کوبیدن به دهن کارگزاران سیاسی فرهنگی رژیم که که به این فیلم معترصند، قرار می داد (3). اگر این نکات در تولید ویدئو و دی وی دی این فیلم در آن گنجانده شود، پیام رساتری از آنچه در ایران روی داده برای بینده خواهد داشت.
پرسپولیس فشرده سرگذشت و مبارزات و تلاشهای قرن بیستم مردمی است علیه دیکتاتوری و ارتجاع و تلاش برای آزادی و برابری و پیشرفت که ریشه در هزاره های تاریخ دارند . پرسپولیس در درون خود صدها و هزاران سرگذشت برای باز گویی دارد که بی گمان در آینده نیز هنرمندانی به بازگویی و باز آفرینی آن خواهند پرداخت. سرگذشت اعدام شدگان و سرگذشت هزاران انسان قربانی عملکرد جنایتکارانه رژیمهای خود کامه سلطنتی و آخوندی و شرح مبارزات حماسی آنان . پرسپولیس سرگذشتی است که نباید فراموش شود.

توضیحات
1 – سرتیپ ابوالفتحی مدتی بعد زمانی که فرمانده نیروی انتظامی استان فارس بود در سقوط هلی کوپتر کشته شد. در اخبار مربوط به مرگ او این هم برای اشک گرفتن از امت همیشه در صحنه گفته شد او در آستانه برگزاری جشن عروسی پسرش بود.
2 - یک مورد از رفتار ارتجاعی و ضد انسانی کارگزاران فرهنگی و تربیتی رژیم که بیشتر به سناریو فیلمهای تخلیلی ترسناک شبیه است در روزنامه رسالت که به گرایش محافطه کار و «فقه سنتی» - که حالا کم کم در راه « اصلاحات» است- تعلق دارد، ذکر شده این بود که در یک میزگرد که این روزنامه در مورد بررسی علل و انگیزهای قتل و خودکشی تشکیل داده بود بود (18 دیماه 1370) ، یک بازپرس ویرژه قتل به نام محققی در مورد «فهم نادرست از یک موضوع دینی» به عنوان علت و انگیزه خودکشی گفت: «به عنوان مثال در یکی از دبیرستانهای تهران به فاصله 10 روز 3 دختر دانش آموز با پرت کردن خود از ساختمان مدرسه خودکشی کرده بودند. در تحقیقات مشخص شد که دو معلم امور تربیتی صبحها با سخنرانیهای پی در پی در این مدرسه در مذّمت و پوچی دنیا به تفصیل سخن می گفتند و حتی با بردن دانش آموزان به بهشت زهرا، آنان را در قبر می خواباندند و عکس هم گرفته بودند. این دختران به دلیل فهم نادرست از یک موضوع فلسفی و تاثیرپذیری ازیک بدآموزی مذهبی تحت عنوان عشق به خدا و عدم تحمل دوری از او، دست به خودکشی زده بودند و این رادر وصیتنامه های خود به تفصیل نوشته بودند. بازپرسی که این مدرسه را مورد باز دید قرار داده بود، درگزارش خود جوّ خودکشی در این مدرسه را بسیار بالا توصیف کرد و اظهار داشت که حداقل 40 تن از دختران این مدرسه قصد خودکشی دارند. البته پس از این ماجرا به جای این که معلمان را جابه جا کنند، همه ی دختران دانش آموز را از آن مدرسه پراکنده و هر کدام را به گوشه و کنار تهران منتقل کردند». همانطور که از اظهارات بازپرس ویژه پیداست معلمان مکتبی رژیم که با القاء عشق به خدا و با بردن بچه ها به گورستان و خواباندن آنان در قبر و عکس گرفتن از آنان در درون قبر(لابد به عنوان در دروازه سفر به سوی خدا) سبب راندن آنان به سوی خودکشی شده بودند، نه تحت تعقیب قرار گرفتند و نه تنبیه و مجازاتی نسبت به آنان اعمال شد.
3- روز 14 ديماه برابر 4 ژانويه 2007 سايت بازتاب خبر انتشار جلد سوم خاطرات ريشهري را داد. ريشهري، در دهه 1360 خورشيدي، در پستهاي مهمي چون رئيس دادگاه انقلاب اسلامی ارتش، وزير اطلاعات و رئيس داده گاه ويژه روحانيت قرار داشت. در خبر سایت مذکور به ليستي در پیوست شماه 13 کتاب، از سازمانهاي سياسي كه در اوائل انقلاب وجود داشته اند و توسط دستگاه اطلاعاتی رژیم مورد سرکوبی فرار گرفته و در ایران برچیده شده اند، اشاره شده است. در این پبوست ريشهري ليستي از اسامی 99 سازمان ماركيستي و 69 سازمان غير ماركسيستي «كه عليه نظام فعاليت مي كردند» ارائه کرده است. اين ليست به خوبي گوياي شرايط ايران اوئل دوران بعد از سرنگوني شاه است و درجه سرکوبگری و درنده خویی رژیم را نشان می دهد. من در مطلبی با عنوان خاطرات یک سرکوبگر اسناد اختناق که در ژنوایه سال جاری در عصر نو درج شد، انتشار کتاب ریشهری و این لیست را یادآور شده بودم


پ-17 ژوئیه 2007 – 26 تیر ماه
1386

مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن