samedi, novembre 28, 2009



ایرج شکری


ستاره یی در آسمان هنر ایران و موسیقی آذربایجانی بنام پریسا ارسلانی


دستاورد این انقلاب انفورماتیک که با گشترش و پیشرفتش، امکان شگفت انگیز ارتباطی در اختیار بشر دهه پایانی قرن بیستم و آغاز قرن بیست و یکم داده است، اگر چه می تواند در زمنیه کار برد منفی و تبهکارانه به همان اندازه کارایی داشته باشد، که در امور مفید و آسان کردن زندگی، اما به باور من چیزی مثل اسلحه نیست که بگوییم اگر اصلا در دست هیچ کس نباشد خیلی بهتر است، بلکه این دستاورد دانش و فن بشر، در مجموع پدیده یی است به زیان دیکتاتوری و دیکتاتورها و جوجه دیکتاتورهای در آرزوی دیکتاتور بزرگ شدن. با این انقلاب اطلاع رسانی دیگر سانسور به مفهومی که در دهه های نیمه دوم قرن بیستم می شناختیم تقریبا در هیچ جای دنیا ممکن نیست. این را ما در اعتراضات مردم در برمه تحت دیکتاتوری نظامی دیدیدیم و در رویدادهای بعد از انتخابات ریاست جمهوری رژیم هم دیدیم. جالب این است که این پدیده گردش جهانی و بی توقف اطلاعات چنان پردامنه است که کافی است که شما کلمه یی را وارد موتور جستجوگر بکنید و آن وقت هر چیزی که نقطه اشتراکی با اطلاعات مورد جستجوی شما دارد، در برابرتان در لیست قرار می گیرد. این مقدمه را از جهت گفتم که در جستجوی سرودی تصادفا برخوردم به اسم یک خواننده زن آذربایجانی از آذر بایجان ایران، اسمی که برایم ناشناخته بود. این خانم هنرمند، پریسا ارسلانی نام دارد که در نوختن سازهای عاشقلار آذربایجان هم مهارت دارد. اما آنچه درهنر او به باور من کم نظیر و تازه است، صدای اوست. صدای او که یکی دو ترانه قدیمی آذربایجانی را خوانده و در روی یوتیوب قرار دارد، به صدای یکی دوتن از خوانندگان پر آوازه آذربایجان شوروی (سابق) نظیر زینب خانلاراُوا او نزکت محمداُوا شباهت زیادی دارد. من متولد و بزرگ شده تهران هستم ولی در خانواده یی آذری بدنیا آمده ام و مادرم متولد باکو است. مادرم بسیار علاقمند به موسیقی آذربایجانی است و من هم از طریق او با این موسیقی علاقمند شدم. بعدا هم در دوره خدمت سربازی که بعد از پایان تحصیلات دانشگاهی صورت گرفت و به عنوان افسر وظیفه مآمور خدمت در آموزش و پرورش در قرعه کشی محل خدمت نمین در نزدیکی اردبیل تعیین شد، در یکی دو دبیرستان در اردبیل و نمین تدریس می دکردم و در آنجا با چند تن از بچه های چب اردبیل که دو سه تای آنها دبیر و یکی هم مثل خود من افسر وظیفه بود آشنا شدم که این دوست افسر وظیفه شیفتگی بسیاری به موسیقی آذربایجانی داشت و چندین نوار از موسیقی آذربایجانی بمن داد و با اسم خان شوشونسکی هنرمند و استاد بزرگ موسیقی آذربایجانی هم توسط او آشنا شدم.
چندی پیش که در جستجوهای اینترنتی برای موسیقی لری، به رقصهای دخترکان لر و بختیاری و نیز به یک ویدئویی از موسیقی محلی مازندرانی و زنان از دو نسل در رقص همراه مردان برخوردم و با اثری هم که دیدن صحنه هایی از فیلم نیوه مانگ یا نیمه ماه بهمن قبادی در ذهنم گذاشته بود، با خودم می گفتم که به نظر می رسد که در آذربایجان زنان بیشتر سایر نقاط ایران تحت فشارند و به خاطر تعصبات دست و پا بسته و با آمدن رژیم گند آخوندی هم، وضع خرابتر شده است چون مثل اینکه از فعالیت هنری از جمله در زمینه موسیقی برای زنان در آن دیار خبری نیست.در پیدا شدن این تصور التبه خاطره خدمت سربازی هم کمک می کرد. در زمان خدمت سربازی من (که قبلا هم در یکی دو مطلب اشاره کرده ام)، انگشت شمار بودند دخترانی که بدون چادر به دبیرستان می رفتند این را هم می شد موقع تعطیل مدارس دید و هم خود من که در یک دبیرستان دخترانه در اردبیل و در یک دبیرستان مختلط در نمین درس می دادم می یدم، آن تعداد معدودی که بی چادر بودند، اکثر محلی نبودند ولی دخترها سر کلاس بی حجاب می نشتند حتی در دبیرستان مختلط در نمین والبته در این کار هیچ اجباری برای آنان نبود. بنا بر این پرداختن به موسیقی توسط دختران، در محیطی که شرایط عرصه فعالیت اجتماعی و هنری را به زنان خیلی تنگ می کند، باز هم از آن پدیدهایی است که به اعتقاد من باید آن را مثل نیمه قابل دیدن کوه یخ، از آن چه در جامعهً آفت آخوند و اسلام و احکام شریعت زده می گذرد دانست. یعنی این نشانه یی از آن جوشش ناپیدایی از زندگی و تلاش و آفرینش فرهنگی در تقابل با رژیم عزا زی و شادی کش آخوندی است. پدیده یی مثل پریسا ارسلانی را نباید یک تک نمود تصور کرد. اگر چه به خاطر صدای لطیف و مهارتش در نواختن ساز، شاید تک نمود باشد، اما پیدایش او در عرصه موسیقی آذربایجان که بی تردید باید با تشویق و حمایت خانواده اش بوده باشد و تحمیل همه اینها به رژیم آخوندی، نشان دهنده این است که دنیای این مردم، زندگی این مردم، دین و خدای این مردم، از آذربایجان تا بین عربهای خوزستان و از خراسان با موسیقی و رقص های محلی اش تا بلوچستان، با آن چیزی که این رژیم لعنتی سی سال است که با سرکوب و ارعاب مردم و کشتن فرزندان آزاده و مبارز این مرز بوم، می خواهد به مردم تحمیل کند، بسیار متفاوت است و نیز این قدرت عظیم نهفته در جامعه پویای ایران است که آخوندها را عقب زده است. همانهایی که فروش آلات موسیقی را حرام و فروشگاههای وسایل موسیقی را بستند و هنوز وقتی از معدود خوانندگانی که تصویرشان را در تلویزیون نشان کنسرتی پخش می کنند و یا به استودیو دعوت می کنند، سازها را نشان نمی دهند! به هر حال به رغم تمام ممنوعیتها و سدهای ایجاد شده توسط این رژیم منحوس، انقلاب انفرماتیک و فن آوری اطلاعات این امکان را به بمن داد که این شانس را داشته باشم که این هنرمند را بشناسم و به صدایش گوش بدهم. در زیر لینک ترانه(با عکسهایی که در این ویدئوکلیپ از او دیده می شود به قوی دیگر در ایران اقامت ندارد) و اجرای تکنوازی توسط پریسا ارسلانی و آن یکی هنرمند تبریزی که او هم حتما در ایران نیست و گمانم در جمهوری آذر بایجان مقیم است، آمده است..

این هنرمند در یک برنامه عمومی با حجاب تحمیلی رژیم پلید آخوندی به اجرای تکنوازی پرداخته است.در زیر لینک یکتکنوازی
و نیز ترانه یی با صدای او آمده است
نابود باد آخوندیسم و حوزه و جمهوری جهل جنایت اسلامی. درود به زنان و مردان آزاده ایران
http://www.youtube.com/watch?v=8G4Q8YHU-Q4
http://www.youtube.com/watch?v=KrkWlC-9bts
http://www.youtube.com/watch?v=7d0stZ2eG1I






و
لینک ترانه یی زیبا(آذری) با اجرایی به اقتباس از موسیقی غربی توسط صنم عبدالعظیم زاده، خواننده این ترانه آن طور که در ویدئو معرفی شده اصلیتش تبریزی است( که احتمالا مقیم جمهوری آذربایجان یا ترکیه و یا به هرحال جای دیگری غیر از ایران تحت حاکمیت رژیم آخوندی است) سرنگون باد رژیم زندگی سوز و شادی کش و ضد ایرانی روضه خوانهای بی پدر مادر. پیروز و سرافراز باد مردم ایران
http://www.youtube.com/watch?v=KSMu23S7izo






پ 7 آذر 1388 – 28 نوامبر 2009

vendredi, novembre 27, 2009

برگهایی از مثنوی هفتاد من کاغذِ شرح زخم دروغ و خودسری و تزویر


برگهایی از مثنوی هفتاد من کاغذِ شرح زخم دروغ و خودسری و تزویر

ایرج شکری
در پی اظهارات نامربوط و دروغگویی دو تن از کاربران در کامنت و اظهار نظر زیرمقاله آقای مصداقی(قسمت سوم) در پیک ایران از جمله این که من بعد از حمله پلیس فرانسه به اور سورواز، دیگر غیبم زد، من بر خلاف میل خودم ناچار شدم  توضیحی برای تکذیب ادعای دروغگویان که معلوم است تعلیم یافته چه مکتبی هستند و به کدام فرقه تعلق دارند، بدهم. توضیح مشروح در همان نامه سرگشاده خطاب به هم میهنان و اعضای شورا ملی مقاومت که در مهر ماه 83 به عنوان اعتراض از عملکرد خودسرانه رهبری مجاهدین تحت مسئولیت خانم مریم رجوی صورت گرفت، نوشته ام، آمده است. من حتی در این نامه در اشاره به بحثی که با واکنش توهین آمیز مسئول کمیسیون خارجی شورا رو به رو شد، نه از اسم و نه از مسئولیت فرد هتاک چیزی نگفته ام. متاسفانه کسانی که من به آنها اعتماد بسیار داشتم، در یک استحاله و دگردیسی قهقرایی و انحطاطی، به عناصر بشدت خود خواه، تازه به دوران رسیده، کم ظرفیت، فرصت طلب و به شدت شیفته قدرت و دروغگو و البته فاقد شهامت اخلاقی تبدیل شدند و از نظر من به کلی از آن اهدافی که برای شورا در نظر گرفته شده بود و انتظاراتی که از آن میرفت دور شدند. اینان متاسفانه دیگر عناصر مستبد و قلدرمنشی هستند که در خود سرانه عمل کردن، از هیچ پیمان شکنی و حتی از زیر پا گذاشتن ضوابطی که خودشان وضع کرده اند رویگردان نیستند، مثل رژیم خمینی که به قانون اساسی خودش هم عمل نکرد و در موارد متعدد اصول آن را زیر پا گذاشت. یک دلیل واضح آن، همین است که چون من قبلا در مقاله (منتشر نشد) برای نبرد خلق در مرداد 81 و بعد در نامه انتقادی خودم به آقای رجوی خواهان باز نگری در برنامه شورا به ویژه حذف صفت اسلامی آن شده بودم، واکنش قلدر منشانه اینان نفرستادن بیانیه اجلاس سال 83 شورا به من برای اظهار نظر و امضاء بود، بیانیه یی که در همان جمله های آغازین آن، از اعضا برای «تاکید و و التزام به برنامه و مصوبات شورا و ساختار سیاسی شورا» تعهد گرفته بودند، بیانیه یی که اگر با آن مخالفت نمی کردم، قطعنا رای من به آن ممتنع بود. تعداد امضاها را هم زیر بیانیه نوشته بودند که مساله را خیلی محکم کرده باشند. چون معمولا نه تعداد آراء و نه چگونگی تصویب آنان(مثلا به اتفاق آراء بوده یا نبوده) ذکر نمی شد. اکنون شعار جمهوری ایرانی که از دل جامعه ایران و از شورش مردم بیرون آمده، سیلی محکم به گوش تازه به دوران رسیدگان و «تنبیه اتودینامیک» آنان است. همانطور که من در نامه 21 صفحه یی در پاسخ به نامه 5 صفحه یی دبیر ارشد شورا نوشته بودم، این کار(ندادن بیانیه بمن برای اظهار نظر) چیزی جز نقض اساسنامه و آئینامه داخلی و کنار گذاشتن خودسرانه یک عضو شورا در تصویب بیانیه نبود و بعد هم بیانیه تصویب شده با این خلافکاری را، به عنوان تصویب شده به اتفاق آراء به افکار عمومی ارائه کردن، یک افتضاح سیاسی بود. اقدام بی منطق و خودسرانه یی که نمایش تمام عیار خودخواهی و تازه بدوران رسیدگی و دیکتاتورمنشی مرتکبان آن بود. ناراحتی من از این مساله در واقع مطلقا جنبه شخصی نداشت، بلکه تاسف شدیدی بود از رفتار این آدمها که این همه ادعای مبارزه برای برقراری دموکراسی و حق حاکمیت مردم را دارند و آنوقت در عملکردشان چنین خودسر هستند. اهمیت قضیه در واقع برای من در بُعد رعایت حقوق فردی و شهروندی از سوی صاحبان قدرت بود و آن چه قابل تحمل نبود این که کسانی به قدرت نرسیده، چنین تمایلات خودسرانه یی در زیرپا گذاشتن حقوق افراد دارند.
به هر حال من در چند مقاله عملکرد رهبری محاهدین را بعد از اشغال عراق توسط آمریکا مورد انتقاد قرارد داده ام که در وبلاگ آرشیو نوشته های من موجود است.
به نظر من آقای مسعود رجوی وقتی ارتش آمریکا به دروازه بغداد رسیده بود، باید انحلال ارتش آزادیبخش را اعلام می کرد و از آمریکا و مجامع بین المللی خواهان به رسمیت شناخته شدن حقوق مجاهدین مستقر در عراق به عنوان پناهندگان سیاسی می شد. دراین صورت دیگر مساله خلع سلاح مجاهدین هم بی معنی می شد. برای ارتشی که منحل شده که دیگر خلع سلاح شدن معنی ندارد، سلاحها را تحویل می دادند. این موضوع را من زمانی که گمانم نیروهای آمریکایی به نزدیکی بغداد رسیده بود، یا شاید در همان اوائل اشغال بغداد توسط نیروهای آمریکایی در بحثی در یک جمع کوچکی از دوستان شورایی با یکی از اعضای قدیمی شورا مطرح کردم. واکنش ایشان این بود که «شما که فاتحه همه چیز را خواندید» و پاسخ من این بود که وقتی قرار است فاتحه چیزی خوانده شود بهتر است این کار را خودمان بکینم. بمباران جنایتکارانه پایگاههای مجاهدین بعدا، چند روزی بعد از سقوط بغداد صورت گرفت. حالا من نمی دانم جناب رجوی گویا هنوز هم با پوشاند یونیفورمهای افسری رنگارنگ و مزین به مدال به «اشرفیها» برگزاری مراسم تشریفاتی نظامی اعم از سالگرد یا تشییع جنازه، اصرار به داشتن ارتش دارد، ارتشی که 20 سال است قادر به هیچ عملیاتی نبوده است و معلوم نیست که بعد از این می خواهد چگونه آنرا در امر سرنگونی رژیم بکار بگیرد. پیشنهاداتی هم برای روشهای کار شورا در شرایط بعد از اشغال عراق در خارج کشور داشتم. اخیرا هم در مقاله «من متهم می کنم» که در واکنش به پیام سیزده آبان آقای رجوی بود، پیشنهاد باز نگری در برنامه شورا و کنار گذاشتن رئیس جمهور بازی و انتخابی بودن مسئول شورا برای مثلا دوره یی دوساله از بین دوستان اهل قلم ایشان در شورا و کمتر ظاهر شدن خود ایشان و تلاش شورا در سازمان جدیدش برای ارتباط و برقراری رابطه با ایرانیان خارج کشور را دادم.
در زیر نامه سرگشاده من به هموطنان در مهرماه سال 1383 آمده است. در ضمن آن مقاله چاپ نشده هم در وبلاگ من قرار دارد که لینک آن این است:
http://iradj-shokri.blogspot.com/2007/08/1381.html
ایرج شکری- پاریس 25 نوامبر 2009 برابر با 4 آذر1388
اعتراض
به اطلاع اعضاي محترم شوراي ملي مقاومت و هم ميهنان مي رسانم كه بيانيه بيست و سومين سالگرد شوراي ملي مقاومت كه تصويب آن به اتفاق آراء اعلام شده، خلاف واقعيت است و به اتفاق آرا، نبوده و دوستان مجاهد، از من به عمد و آگاهانه نظر خواهي نكرده اند. من پس از يك جدل لفظي در شهريور سال پيش(1382) در محل دبير خانه با يكي از دوستان مجاهد مسئول يكي از كميسيونها، كه لحن اهانت آميزي بكار برده بود، دو نامه به آقاي مسعود رجوي نوشتم كه در يكي كه به تاريخ 15 شهريور بود، ضمن اطلاع دادن ماجر و انتقاد از برخي بر خوردهاي دوستان مجاهد با من ( به ويژه به خاطر مقاله منتشره نشده اي از من كه براي نبرد خلق شماره مرداد1381 نوشته بودم)، خواهان آن شده بودم كه يا دوست ياد شده خودش از رفتاري كه كرده عذر خواهي كند يا در صورت غيبت او در محل، آقاي رجوي با ارسال پيامي، اين رفتار ايشان را تقبيح كند. در نامه ديگر به تاريخ 20 آبان1382 در 52 صفحه به بررسي عملكرد و تحليلهاي گذشته مسئول شورا پرداخته بودم و در آن ضمن انتقاد از مسئول شورا پيشنهاداتي براي پيشبرد امر مبارزه با رژيم و خنثي كردند خطراتي كه بعد از خلع سلاح ارتش آزاديبخش توسط آمريكا، مجاهدين را تهديد مي كرد داده بودم. هر دو نامه را به دبير خانه دادم و در مورد نامه دوم تاكيد كرده بودم، جز با خود ايشان با هيچ كس ديگر بحث نخواهم كرد. در ضمن بعد از آن جدل لفظي گفته بودم تا معذرت خواهي صورت نگيرد، به محل دبيرخانه در اورسورواز نخواهم رفت و نرفتم. كمي بعد در اوائل آبان، پيشنهادي از سوي دبير ارشد شورا براي بحث و حل اختلاف در مورد آن جدل كه- بيشتر با هدف به عذر خواهي واداشتن من بود- داده شد كه بي تفاوتي نشان دادم و مساله را پيگيري نكردم. پس از انتشاربيانيه بيست و سومين سالگرد تاسيس شورا در سايت «همبستگي ملی» در اوائل شهريور كه تصويب آن بدون اين كه از من كه از سال 1372 عضو شورا بودم نظر خواهي شده باشد ، به اتفاق آراء اعلام شده بوده با يكي دو تن از اعضاي قديمي و سرشناس شورا تماس گرفتم و وقتي آنها مطلع شدند كه از من نظر خواهي نشده تعجب كردند. اين دوستان از ماجراي جدل من مطلع بودند. بعد از اين رويداد، من با توجه به ماده واحده مصوب 23 مهر 1373 شورا كه در آن آمده است «خانم رجوي رئيس جمهور برگزيده شورا مي تواند در غياب مسئول شورا وظايف وتكاليف مسئول شورا، از جمله هماهنگي و اداره امور كميسيونهاي شورا را برعهده گيرد»، نامه اي خطاب به ايشان نوشتم وضمن تقدير از زحماتي كه دوستان مجاهد براي خنثي كردن توطئه هاي رژيم كشيده بودند و در بيانيه منعكس شده بود، ياد آور شدم كه اين بيانيه براي نظر خواهي به من داده نشده و اگر براي من ارسال مي شد از آنجا كه مساله اصلي كه مساله استراتژي است و اين كه بالاخره ارتش آزاديبخش هنوز وجود دارد يا نه و اگر هست با وضعي كه پيش آمده چطور مي شود گفت هست و چه نقشي مي تواند داشته باشد، و اگر نيست، چه چيزي جاي آن را مي گيرد پاسخ داده نشده، به آن راي مخالف مي دادم. من از ايشان پرسيده بودم كه آيا مساله عدم ارسال بيانيه به من، با اطلاع ايشان بوده، يا اقدامي بدون اطلاع ايشان و با تصميم دبيرخانه يا اصلا ناشي از فراموشي بوده است و ياد آور شده بودم كه در صورتي كه با اطلاع ايشان بوده باشد، من ديگر حرفي براي گفتن با هيچكس نخواهم داشت و واكنش نشان خواهم داد و تاكيد كرده بودم كه اگر ظرف دوهفته به نامه من جواب داده نشود، من نتيجه خواهم گرفت كه اين اقدام ديكتاتورمابانه و شورا شكنانه با اطلاع ايشان بوده است. نامه را در تاريخ 9 شهريور 1383(برابر30 اوت) به محل دبير خانه بردم تا به دست ايشان برسانند. يك هفته بعد جواب نامه من با امضاي دبير ارشد شورا به دستم رسيد، نامه اي در 5 صفحه كه من براي كوتاه كردن مطلب فقط به چند نكته آن اشاره مي كنم. بر اساس اين نامه معلوم شد كه دوستان بعد از دريافت نامه 52 صفحه يي من به آقاي رجوي، با اين كه تاكيد كرده بودم به دليل روحيه عدم تحمل انتقاد كه در دوستان سراغ دارم،آنرا نخوانند وبه همين دليل با قيد فوق العاده محرمانه آنرا به دبير خانه داده بودم، نامه را همان وقت خوانده اند و چنان بر آشفته اند كه خود خانم رجوي، با «تحملي شگفت انگيز» آنها را توانسته با ارائه راه حل تعليق عضويت من(چيزي كه در آييننامه شورا نداريم) آرام كند تا مبادا دست به« واكنشي خود به خودي» بزنند.من لازم مي دانم عين بند 10 نامه دبير ارشد شورا مورخ 17 شهريور1383 را ياد آوري كنم:«خانم رجوي كه مي دانيد در آن ايام(آبان1382) زير فشار طاقت فرسايي قرار داشت از اين رفتار شما بويژه در حق مسئول شورا، بغايت آزرده شد. مطمئن هستم كه هر كس ديگري بجاي ايشان بود بلادرنگ با به جريان انداختن تقاضاهاي اخراج شما از شورا و راي گيري مكتوب در اين باره طبق آئيننامه و اساسنامه شورا موافقت مي كرد. اما شخصا شاهد بودم كه با خويشتن داري و تحملي شگفت انگيز، ما را به آرامش و كنترل اعصابمان فراخواند و از هرگونه واكنش خود به خودي بر حذر داشت. سپس با ياد آوري يك نمونه از تعليق عضويت در شورا از دبيرخانه خواست تا برگزاري اجلاس رسمي شورا با حضور خودتان از بجريان اندختن تقاضاي اخراج شما صرفنظر و وضعيت شما را تعليق تلقي كنيم. به همين خاطر چنانكه مي دانيد حدود ده ماه است كه هيچ ارتباطي با شما نداشتيم همچنان كه شما هم از قضاياي 17 ژوئن به بعد نه در محتوا و مواضع و نه در مناسبات شورايي، هيچ التزام و تعهدي نسبت به شورا نداشتيد ودعوت ما را هم براي برگزاري جلسه محدود دروني بر طبق ماده 7 آئيننامه رد كرديد». توجه اعضاي محترم شورا و هموطنان عزيز را يكبار ديگر به اين نكته جلب مي كنم كه مبدا قرار دادن 17 ژوئن در اينجا چيزي جز تحريف واقعيت نيست و همانطور كه قبلا ياد آورشدم نرفتن من به محل دبير خانه از اوائل سپتامبر به بعد بود، از اين گذشته دوستان خودشان بنا به ميل خودشان عضويت مرا به تعليق در آورده و مرا مدت ده ماه در جريان هيچ رويدادي قرار نداه اند و طلب كارهم هستند. در حالي كه من در اين مدت كاملا نسبت به شورا مسئولانه عمل كره ام و هيچ كاري كه خلاف شورا و عليه مجاهدين باشد، انجام نداده ام. اما نكته مهم و در عين حال تاسفباري كه در اينجا به وضوح مي شود آنرا ديد، شدت تعصب وروحيه نابردباري و عدم مدارا در برابر انتقاد از سوي دوستان مجاهد است كه البته براي من ناشناخته نبود. به اين جمله دوباره توجه كنيد:«...اما من شخصا شاهد بودم كه [خانم رجوي] با خويشتن داري و تحملي شگفت انگيز ما را به آرامش و كنترل اعصابمان فراخواند و از هرگونه واكنش خود به خودي برحذر داشت...». ملاحظه مي كنيد، من ـ كسي كه از سال 1364 براي اين مقاومت قلم مي زنم و بعد هم به خواست و ترغيب دوستان از سال 1372 عضو شورا هستم -، نامه اي براي مسئول شورا نوشته ام، قبل از اين كه نامه به دست مسئول شورا برسد و او اظهار نظري كرده باشد، دوستان با مطالعه آن گويي در برابر انجام تكليف شرعي قرار گرفته باشند، تكليف برايشان چنان روشن بوده كه نيازي به فكر كردن به اين كه بالاخره من به مسئول شورا نامه نوشته ام و بايد منتظر اظهار نظر او باشند، نداشته اند و بلادرنگ دست به كار حذف من شده اند. من نمي دانم اگر بعد از مطالعه آن نامه توسط دوستان، من دم دستشان بودم چه نوع «واكنش خود به خودي» از سوي دوستاني كه كنترل اعصابشان را از دست داده بودند( دوستاني در سطح بالاي سازمان مجاهدين چون نامه من كه تاكيد كرده بودم تنها مسئول شورا مي تواند آن را در اختيار كسان ديگري از مجاهدين قرار دهد، چيزي نبود كه در اختيار همه قرار بگيرد) ممكن بود نصيبم شود، اما خدمت اعضاي محترم شوراي ملي مقاومت و هموطنان آزاده بايد عرض كنم كه نفرستادن بيانيه بيست و سومين سالگرد تاسيس شورا براي نطر خواهي به من و اينطور كنار گذاشتن من، براي من به لحاظ عاطفي مثل اين بود كه دوستان، نه در يك واكنش خود به خودي بلكه در كمال خونسردي و قساوت، 20 سال زندگي مبارزاتي مرا به خاطر اين كه نامه انتقادي براي آقاي رجوي نوشته ام ( نامه اي كه تا امروز هم انعكاس بيروني نداشته وتنها در اختيار سه تن اعضا قديمي ويك تن كه خيلي نزديك به مجاهدين است قرار داده بودم)، لگد مال كرده و به زباله داني اندخته باشند، 20 سالي كه همراه با همه مسائل زندگي در غربت بوده است. گويي من نه يك انسان مبارز و همراه ساليان آنان، بلكه مگسي بوده ام كه در اطاق كارشان وزوز مزاحمي داشته و آنرا بيرون رانده اند. بسيار بسيار جاي تاسف است كه اين اقدام با تاييد و تحت مسئوليت خانم رجوي صورت گرفته است. در ابتداي همين بند 10 نامه خانم دبير ارشد شورا، آمده است: «مطمئن هستم كه هر كس ديگري بجاي ايشان بود بلادرنگ با به جريان انداختن تقاضاهاي اخراج شما از شورا و راي گيري مكتوب در اين باره بر طبق آئيننامه و اساسنامه شورا موافقت مي كرد». البته آييننامه داخلي و اساسنامه شورا، در مورداخراج اعضاي شورا شرايطي قائل شده كه برداشت دبير ارشد منطبق با آن نيست و اجازه اخراج يك عضو شورا به خاطر نوشتن نامه انتقادي به مسئول شورا را به كسي نمي دهد(*) ولي پرسيدني است كه آخر اين چه بينش و چه فرهنگي است كه حتي در مورد آدمي با نزديك به 20 سال سابقه همراهي و همكاري به محض اين كه زبان به انتقاد گشود راهي جز حذف كردن نمي شناسد؟ چطور مي شود با چنين بينشي پلوراليسم و كثرت گرايي را تحقق بخشيد؟ حالا من حق دارم اين سوال را مطرح كنم كه در حالي كه در شرايط كنوني مجاهدين اينطور دست به حذف يك منتقد مي زنند كه همراه قديمي آنان بوده ، در صورت به قدرت رسيدن ، چه سرنوشتي ممكن است در انتظار آدمي چون من باشد ؟ من فكر مي كنم دوستان به جاي تلاش براي نشان دادن خود به عنوان بديل بنيادگرايي و اسلام تحمل گرا به محافل ديپلماتيك و افكار عمومي غرب، اگر «با دوستان مروت» و باانتقاد و منتقدان، مدارا پيشه كنند، نتيجه خيلي بهتري بدست خواهند آورد. موفقيب وپيشرفت در مبارزه با رژيم به نحو تنگاتنگي متناسب با مورد استفبال قرار گرفتن از سوي افكار عمومي ايرنيان است و اين قبيل رفتار دوستان نه تنها كمكي به اين امر نمي كند، بلكه براي آن زيانبار است. خوب است دوستان مجاهد و مخصوصا خانم رجوي به اين مساله توجه داشته باشند كه من قبل از اين كه عضو شورا باشم يك شهروند ايراني هستم با يك راي. يك راي كه قابل تكثير در صدها هزار وميليونهاست و آن راي به كسي داده خواهد شد كه مهمترين دغدعه اش تامين حقوق شهروندان باشد كه در راس آن آزادي عقيده وبيان قرار دارد و اين مساله يي نيست كه بتوان گفت صرفا مربوط به بعد از سرنگوني رژيم است. در موضعگيريها و عملكردهاي كنوني هم بايد مصاديق آنرا نشان داد. چرا براي دور انداختن آن(راي) اينقدر بي تابي به خرج داديد؟ به عنوان يك عضو شورا هم، وجود كساني مثل من مي تواند تصوير شورا را به شورايي بودن آن نزديك كند، تجربه «مجلس يكدست» را كه همه جورش را داشتيم و همه هم شكست خورده اند، تجربه گذشته ها در اين زمينه كافي نيست؟. در انتهاي نامه دبير ارشد، دوستان سه پيشنهاد ارائه داده بودند يكي تعليق عضويت من تا بر گزاري اجلاس شورا با حضور خودم و اعضا و مسئول وشورا در هر زمان كه ميسر گردد و تصميم گيري شورايي در آن اجلاس، يكي اين كه من دوباره كتبا التزام بدهم كه به برنامه و ساختار و مصوبات شورا پايبند هستم و بعد جلسه يي براي حل مساله يي كه در جدل در شهريور گذشته پيش آمده بود، تشكيل شود و راه سوم اين كه جريان راي گيري براي اخراج من آغاز شود. من البته اين پيشنهاد ها را رد كردم. چون مسالهَ مربوط به جدل شهريوماه، ديگر با شورا شكني و نقض اساسنامه و آئيننامه توسط دوستان و اين كه بنا بر ميل و تشخيص خودشان به طور غيابي مرا متهم و محكوم كرده و بعد حكم صادره را هم كه اخراج من بود، با نفرستادن بيانيه براي نظر خواهي براي من، به اجرا گذاشته بودند، اهميتش را از دست داده بود و در واقع دوستان تعليق عضويت و اخراج مرا هم قبلا انجام داده بودند. در پاسخ، من پيشنهادي مسئولانه و منصفانه و منطقي دادم. پيشنهاد دادم كه دبير خانه با صدور اطلاعيه اي و ارسال آن به همان سايتها و منابعي كه بيانيه شورا را فرستاده، اعلام كند كه بيانيه بيست و سومين سالگرد تاسيس شورا به اتفاق آرا تصويب نشده بلكه با اكثريت قريب به اتفاق بوده و يك راي شمرده نشده يا از قلم افتاده كه راي مخالف بوده و گفته بودم كه اسم صاحب آن راي منفي(که من هستم) هم اعلام شود كه مسئوليتش مشخص باشد. انجام اين كار را همچنين و ظيفه اي براي دبيرخانه در برابر اعضاي شورا و افكار عمومي دانسته بودم كه در اين زمينه به آنها خلاف واقع گفته شده بود. در ضمن خواسته بودم كه خانم رجوي هم به طور خصوصي قبول كند كه اقدامش قابل انتقاد است. ياد آور شده بودم كه در صورت پذيرش اين پيشنهاد، مي توانيم براي بررسي مساله نامه 52 صفحه يي من به مسئول شورا( كه در خود نامه آن تاكيد كرده بودم اگر قرار باشد مبناي نقض التزام من قرار بگيرد، بايد تكثير و به نحوي كه اعضاي شورا امكان مطالعه آن قبل از نشست اجلاس را داشته باشند در اختيارشان قرار بگيرد)، تا برگزاري اجلاس با شركت مسئول شورا، صبر كنيم و اگر پیشنهاد من پذيرفته نشد، مسئوليت پاسخگويي به پیامد های آن، در برابر اعضاي شورا و افكار عمومي طبعا با رئيس جمهور برگزيده شورا خانم رجوي است. اين پيشنهاد را در يك جوابيه 21 صفحه اي در پاسخ به دبير ارشد شورا روز 6 مهرماه(83) تحويل دبيرخانه دادم و تا اكنون(26مهرماه) كه20 روز از آن تاريخ مي گذرد نه اطلاعيه براي اصلاح بيانيه اجلاس از سوي دبيرخانه شورا صادر شده و نه تماسي با من گرفته شده كه مفهوم روشن آن رد پيشنهاد من است. بنابر اين از آنجا دوستان مجاهد قبلا - بانقض اساسنامه و آيينامه داخلي- در عمل بدون اطلاع اعضا و تایید شورا، مرا از شورا اخراج كرده اند، آن هم به نحوي كه يك شركت خصوصي مستخدمی با 19 سال سابقه خدمت را به اين نحو خود سرانه و توهین آمیز بيرون نمي كند، لازم ديدم اعضاي شورا و همميهنان آزاده را از واقعيت امر و رفتار غيردموكراتيك دوستان مجاهد در سطوح بالاي تصميم گيري نسبت به خودم مطلع كنم. با اين حساب من يگر عضو شورا نيستم. لازم به ياد آوري مي دانم كه من نامه52 صفحه اي به مسئول شورا و پاسخ به نامه دبير ارشد شورا را براي انتشار بيروني ننوشته بودم و با درك خودم از تبليغات، انتشار بيروني متن كامل آنها را، به ويژه مواردي كه به آزردگيهاي من از پاره يي برخوردهاي دوستان در طول سالهاي همراهي و همكاري (در تحريريه نشريه شورا و ايران زمين و جلسات شورا) برمي گردد، در جهت هدفي كه اين نامه ها نوشته شده، يعني باز نگري در روشها و رفع ايرادها و تاثير مثبت گذاشتن بر افكار عمومي نمي دانم. مگر اين كه دوستان مجاهد روشي پيش بگيرند كه من ناگزير از انتشار آن براي افكار عمومي بشوم، هم چنان كه اگر اين رفتار متكبرانه دوستان مجاهد نبود، مايل به انعكاس بيروني اين اختلافات نبودم. البته انتقادهايي در مورد تحليلها و عملكردهاي گذشته كه در آن نوشته هم آمده بيان خواهم كرد. اميدوارم، اين مساله سبب گشايش فصل جديدي در رابطه دوستان مجاهد با بيرون باشد، فصل انتقاد پذيري ، دوري جستن از واكنشهاي تعصب آلود و اهانت آميز در برابر انتقادات. من اگر اين وضعيت پيش نيامده بود پيشنهاداتي داشتم كه مي خواستم در اجلاس آينده شورا مطرح كنم و بر پذيرش آن اصرار بورزم و اگر پذيرفته نمي شد شورا را ترك مي كردم. از جمله پيشنهاد حذف صفت اسلامي براي دولت موقت كه اصرار بر نگهداشتن آن را بيگانگي با واقعيتهاي امروز ايران مي دانم كه حالا استاد دانشگاهي در ميزگردهايي كه در دانشگاههاي زير نظارت كميته هاي انضباطي رژيم اداره مي شود به صراحت اظهار مي كند كه «اسلام با دموكراسي ناسازگار است و شيعه دورترين نسبتها را با آن دارد» يا مي گويد«خوارج از شيعه دموكرات تر بوده اند» و يا در رژيمي كه زماني نداشتن ريش براي مردان و پسران جوان مي توانست مزاحمت آمران به معروف و ناهيان از منكر را سبب شود، حالا پسران جوان بي دغدعه با موهاي بلند«دم اسبي» در خيابان ها ظاهر مي شوند. به علاوه اين امر(حفظ صفت اسلامي براي دولت موقت) مي تواند در برابر ادعاهاي جدايي دين از دولت، به عنوان «دم خروس» مورد استفاده منتقدان و مخالفان در تبليغات قرار بگيرد وتأثير منفي بر افكار عمومي بگذارد. به گمان من همانطور كه در آن مقاله منتشر نشده براي نبرد خلق مرداد 1381 نوشته بودم(**) بهتر از اين مي شد عمل كرد. من خواهان گسترش پايگاه مردمي شورا و جلب اعتماد گروههاي هرچه بيشتر هموطنان، به ويژه جوانان نسبت به آن بودم. من در ضمن تحليلي در يادداشت و گزارش هفته نامه ايران زمين(شماره123 سوم ديماه 1375) ، شعار«آزادي برابري، با شورا با ارتش آزاديبخش ملي» را مطرح كرده بودم، كه مورد استقبال رزمندگان ارتش آزاديبخش هم قرار گرفته بود، و نامه اي از يكي از آنان در تاييد اين شعار در ايران زمين شماره 127 به چاپ رسيد، اما اين شعار هيچوقت نه در نشريه مجاهد، نه در صفحات مقاومت نشريه ايران زمين چاپ نشد و در هيچ تظاهراتي هم شنيده نشد و هيچ استقبالي از سوي مجاهدين هم از آن به عمل نيامد. نباید پرسید چرا؟ اگر شورا آلترناتيو ارائه شده از سوي مجاهدين براي سرنگوني و دوره گذار بعد از آن است، چرا از اين شعار استقبال نشد و هيچ شعاري هم خودشان براي مطرح كردن آن ارائه و روي آن تبليغ نكرده اند؟ اميدوارم همگي با انتقاد پذيري و داشتن شهامت اخلاقي انتقاد از خود، به توانيم در راه گسترش فرهنگ مدارا و دموكراسي قدم برداريم.

* ـ خوب است مواد اساسنامه و آيين نامه داخلي در مورد اخراج اعضاء را ياد آوري كنم:
ماده 9 آيينامه داخلي شوراي ملي مقاومت مصوب 8 مهر ماه 1376:«اخراج عضو متخلف از شورا برطبق ماده يك اين آيينامه و ماده 4 اساسنامه صورت مي گيرد.
ماده يك: به پيشنهاد هر يك از اعضاي شورا و موافقت مسئول شورا و يا به پيشنهاد لااقل سه تن از اعضا مي توان موضوعي را با مراعات نوبت و در دستور جلسات شورا قرارداد.
موارد تخلف عبارتند از:
الف- نقض موارد التزام مصرح در ماده 5 اساسنامه شورا، بويژه نقض مرزبنديهاي سياسي با رژيم شاه وخميني.
ب- عدم رعايت تصميمات شورا، كه به موجب ماده 6 اساسنامه الزام آور شناخته شده است.(ماده 6 اساسنامه شورا: تصميمات شورا، براي اعضاي شورا و براي دولت موقت الزام آور است)
ج- عدم رعايت ماده 4 آييننامه شورا.(ماده 4 آئيين نامه داخلي : تصميمات و مذاكرات شورا تا استقرار دولت موقت در خاك كشور سري است به استثناي مطالبي كه انتشار آن از جانب مسئول شورا بلامانع اعلام مي شود)
د – غيبت از جلسات شورا در مدتي بيش از سه جلسه متوالي بدون اطلاع قبلي و عذر موجه.
فعاليت مستمر عليه مباني وحدت و انسجام شورا وپيشبرد اهداف آن.
تبصره: در باره موارد پنجگانه تخلف ياد شده، مسئول شورا به سئول كردن و دادن تذكر و اخطار مجاز شناخته مي شود اما عضو مربوطه مي تواند آنرا در نخستين جلسه شورا مطرح و تقاضاي بررسي جمعي نمايد.
ماده 4 اساسنامه شورا- جلسات شورا با شركت لااقل نصف به علاوه يك اعضا رسميت مي يابد. تصميمات با اكثريت نصف يك اعضاي حاضر اتخاذ مي گردد.
(**) در مورد اين مقاله لازم به ياد آوري مي دانم بعد از ارسال مقاله به مسئول نشريه نبرد گفتم كه مقاله را بخواند اگر به هر دليل موافق با چاپ آن نبود، بحث نمي كنيم، مقاله را چاپ نكند من بدون بحث آنرا مي پذيرم. بعدا مسئول نشريه من ياد آورشد صرفنظر از اختلاف دیدگاهها، بنابر سياست و ضوابط نشريه كه به طور كلي عدم ورود به اختلافات داخلي گروه هاست، نمي تواند آنرا چاپ كند. در اين مقاله من به بررسي عملكرد 2 خرداديها و خاتمي پرداخته بودم و اين كه چطور شد آنان در مبارزه با جناح رقيب به پيروزي رسيدند و چطور شد كه رژيمي را كه بعد از جريان رستوران ميكونوس و اواخر دوره رفسنجاني به نحو بسيارمحسوسي در انزواي بين المللي قرار گرفته بود توانستند از انزوا خارج كنند. تلاش 2 خرداديها براي كسب حمايت افكار عمومي و تلاش براي ارائه چهره يي حامي خواستهاي مردم،ـ اگر چه مزورانه‌ ـ را عامل موفقيت آنان در پيشبرد اهدافشان شناخته بودم. در اين مقاله هم چينن به شورشهاي دانشجويي چشمگير در اندونزي عليه ژنرال سوهارتو و پيامدهاي آن اشاره شده بود كه سر انجام به استعفاي وي منجر شد و احزاب اوپوزيسيون قدرت سياسي را در دست گرفتند، اما به انقلاب نيانجاميد و به تظاهرات گسترده وپي در پي خياباني در آرژانتين به خاطر وخاومت شديداوضاع اقتصادي كه با بحران سياسي همراه بود و به استعفاي رئيس جمهور كشور منجر شد، اما سبب انقلاب نشد، اشاره شده بود. در اين مقاله همچنين ياد آور شده بودم كه فروپاشي يك رژيم الزاما به معني سرنگوني و از صحنه رانده شدن گردانندگان نيست، و ممكن است نظام سياسي جديد، توسط گردانندگان رژيم فروپاشيده ايجاد، شود مثل آنچه در روماني يا در جمهوريهاي شوروي سابق رويداد. من در اين مقاله با توجه به حمايت و دفاع گروههاي سياسي از مجاهدين، بعد از قرار گرفتن اين سازمان در ليست گروههاي تروريستي، پيشنهاد تشكيل ائتلافي بزرگتر با شركت همين نيروها را تحت عنوان جبهه همبستگي براي آزادي و دموكراسي در ايران را داده بودم، كه در آغاز با واكنش منفي دوستان مجاهدي كه مقاله را در اخيتارشان قرارداده بودم قرار گرفت. مقاله به اطلاع مسئول شورا هم رسيده بود، مسئول شورا پس از يك گفتگوي تلفني از بغداد در اوائل آبان 1381 و بحثي در در باره جبهه مورد نظر با من اطلاع داد كه خودش طرحي شبيه آن در نظر داشته و منتظر شرايط مناسب براي تشكيل اجلاس شورا بوده است. كمي بعد در 13 آبان طرح جبهه همبستگي برا سرنگوني رژيم به تصويب رسيد كه البته همان چيزي نبود كه مورد نظر من بود، ولي گامي بود كه برداشته شد.

ايرج شكري (د.ناطقي، ا.ش. مفسر)
خبر نگار و دبير سابق سنديكاي كار كنان خبر راديووتلويزيون
پاريس 17 اكتبر 2004، 26 مهرماه1383

mercredi, novembre 25, 2009

مروری بر تاریخچه تضاد دوجناح: ایدئولوژی متعفن و روشهای کثیف

ایرج شکری
مروری بر تاریخچه تضاد دوجناح: ایدئولوژی متعفن و روشهای کثیف
در مدتی که بیدادگاههای اسلامی، خودیهای منتقد را به روش استالینی وادار به «اعتراف» کرد مطالب زیادی از سوی اوپوزیسیون در انتقاد و محکوم کردن این روش منحوس منتشر شد و در داخل کشور نیز از سوی کسانی از طیف اصلاح طلبان که هنوز شتر عدل اسلامی با بار اقتدار رهبری، بر در خانه آنان نخوابیده است، و نیز از سوی تشکلهایی، چون کانون نویسندگان ایران در محکوم کردن ساواک شوهای آخوندی و این «محاکمات» نوشته شد. از انجا که روش و بینشی که جمهوری اسلامی بر آن بنا نهاده شد، انهدام ویرانگری بود و بناینگذار مرتجع و پلید آن اساسا برنامه یی برای ساماندهی جامعه ایران در زمنیه توسعه و پیشرفت نداشت و در زمنیه سیاسی نیز با دموکراسی اساسا دشمن بود و آنرا دشمن اقتدار خود می دانست، به همین خاطر از آغاز بنای کار خمینی نه براساس راه یابی برای استقرار مناسباتی دموکراتیک برای ایران بعد از استبداد سلطنتی و بکار گرفتن ظرفیتهای انسانی و اقتصادی کشور، برای ساختن و پیشرفت، بلکه بر حذف و نابود کردن نیروهای مبارز و ترقیخواه و مسلمانان غیر مرید و مقلد و غیر «مکتبی» و بازگشت به «صدر اسلام» گذاشته شد. سخنان خمینی مندرج درکیهان 5 خرداد 58 که با تیتر «امام استراتژی انقلاب را اعلام کرد» به خوبی بینانگر بینش و منش خمینی و شرایط آن روزهای ایران است که من بارها از آن به عنوان گویا ترین سند در رد ادعاهای خمینیستها، هم در مورد «اسلامی» بودن انقلاب سال 57 و هم در رد دموکراسی خواهی خمینی یاد کرده ام و بر این باورم که بارها و بارها باید مرور آن را به همه توصیه کرد (1). برای خمینی، هدف، اجرای احکام اسلام بود و بکارگیرنده و مفسر این احکام نیز خودش بود و براساس بینش او، ولی فقیه یا حاکم اسلامی نقش قیم مردم، مثل «قیم برای صغار» را داشت و این را به صراحت در تز ولایت فقیه خود بیان کرده است. حزب سازی یاران خمینی- که حالا به جان هم افتاده اند- در آغاز دوران بعد از انقلاب نیز با هدف رویارویی با گروههای انقلابی و سیاسی و در جهت «حذف کردن» دگر اندیشان بود و نه حزبی برای ارائه برنامه یی برای سازندگی و پیشرفت کشور و رفع نابرابریها و رفاه مردم و رقابت سیاسی- حزبی با دیگر گروهها. به خاطر همین با کشتار اعضاء و هواداران گروههای سیاسی که شمار زیادی از آنان را دانشجویان و دانش آموزان دبیرستانی و جوانان تشکیل می داند، و انهدام تشکیلات گروههای سیاسی در داخل کشور که بسرعت پیش رفت و در واقع می شود گفت که از بعد از 30 خرداد 60 که دیگر «درو کردن» دگر اندیشان که خمینی آرزوی آن را داشت و از تاخیر کردن در آن در سخنان 26 مرداد 58 اظهار تاسف و توبه کرده بود، شروع شد، دوره پایان نقش حزب جمهوری اسلامی هم شروع شد. چرا که نقش تخریبی و تهاجمی حزب برای فضایی کار آمد بود که گروههای سیاسی می توانستند تجمعی برگزار کنند و حزب با سازماندهی دسته های اوباش حزب الهی میتنگ ها و اجتماعات آنان را مورد یورش قرار می داد و نیز راهپیمائیها و تظاهراتی برای قدرت نمایی تشکیل می داد. این نقش دیگر یک سال بعد از خرداد 60 دیگر بسیار کم رنگ شده بود و رفته رفته محو شد. در واقع به همان سرعتی که گروههای سیاسی قلع و قمع شدند، به همان سرعت، نه تنها حزب جمهوری اسلامی علت وجودی خود را به عنوان ابزاری برای انحصار قدرت در دست آخوندها و و مریدان خمینی از دست داد بلکه تشکلی شده بود که در آن تضادهای درونی رژیم تشدید می شد و این را رفسنجانی زمان «تعطیل شدن فعالیت حزب» در سال 66 که چیزی جز انحلال آن نبود در پاسخ به سوالی به روشنی اعتراف کرد. بعدا به این مصاحبه نگاهی خواهیم انداخت.
تضاد و کشمکش از گام اول
از آغاز روی کار آمدن خمینی و قبل از رسیدن به خرداد 60 دو دستگی بر سر چگونگی مالکیت زمنیهای کشاورزی و اداره امور اقتصادی کشور، در بین آخوندها وجود داشت. چند عامل علت ضرورت و فوریت این مساله بود که باید طرح و راه حلی برای جایگزین کردن سازماندهی جدیدی به جای نظم قبلی که در ساختار سیاسی اش متلاشی شده بود برای اداره امور کشوری در زمینه اقتصادی و موارد دیگر ارائه می کرد. مساله صنایع بخش غیر دولتی که صاحبان آنها اکثرا از کشور گریخته بودند، و نیز وعده هایی که خمینی در بالا منبر رفتنها به «پا برهنه ها و کوخ نشینها» داده بود و نیز حضور نیروهای سیاسی ترقیخواه و برابری طلب ، فشاری بود به رژیم آخوندی برای پیدا کردن پاسخی به انتظارات مردم به و خنثی کردن فشارهای گروهی سیاسی که در حال گسترش نفوذ و کسب حمایت مردم بودند.(2) این دو دستگی که طبعا در داخل حزب هم وجودو داشت، بعد از خرداد 1360 همانطور که اشاره شد، دیگر رفته رفته جایی برای «یکدستی و یک کاسه» عمل کردن نگذاشته بود. این اختلافات به رغم درگیر شدن رژیم در جنگ با عراق هم و به رغم «در صحنه» بودن و زنده بودنِ بنیانگذار جمهوی اسلامی، کاهش پیدا نکرد، چنان که موسوی اردبیلی در نماز جمعه 17 آبان 64 گفت که خمینی در دیدارش با فقهای شورای نگهبان گفته است که:« امروز ما گرفتار دو جریان هستیم یکی جریانی است که همین که به نفع مستضعفین و محرومین سخن گفته می شود و از کاخ نشینها و غاصبین حقوق مردم صحبتی می شود می گویند این همان کمونیزم است و جریان دیگر این که وقتی گفته شود خود سرانه عمل اقدام به تقسم زمین یا گرفتن اموال ننمایند می گویند طرفداری از سرمایه داها و فدودالهاست، در حالیکه همان طور که می دانیم اسلام نه یا سرمایه داران موافق است نه با کمونیسم».
تحمیل شدن دوباره موسوی به خامنه ای
این دوستگی بی شک دو دستگی سیاسی و تلاش برای به دست گرفتن اهرامهای قدرت سیاسی را هم با خود داشت. این دوستگی قبل از انحلال حزب در سال 66، بر سر انتخاب نخست وزیر در دوره دوم ریاست جمهوی خامنه ای در سال 64 دیگر به نحو غیر قابل پرده پوشی انعکاس بیرونی یافت. خامنه ای بعد از اعلام نتیجه آن به اصطلاح انتخابات، در سخنانی در مشهد گفت که در این چهار سال گذشته افراد شناخته و در انتخاب نخست وزیر چنان عمل خواهد کرد که حجت را تمام کرده باشد. در آن زمان گویا نظر خامنه ای معرفی میرسلیم به عنوان تخست وزیر به مجلس بوده است. اما نمایندگان خط امامی مجلس با توسل به خمینی راه انتخاب را بر او بستند. 135 نماینده مجلس در نامه یی به خمینی تغییر نخست وزیر را در شرایطی که آن را « بحرانی ترین مواقع تاریخی» نامیده بودند، «دارای عواقب وخیم» دانسته بودند. از طرف دیگر میرحسین موسوی با این که خودش نیز در یک مصاحبه رادیویی اشاره کرده بود، که بعد از تنفیذ حکم ریاست جمهوری خامنه ای استعفایش را به رئیس جمهور «تقدیم می کند» و باید هم این کار را می کرد، از این کار سرباز زد. خمینی در پاسخ نامه آن 135 نماینده یاد آور شده بود او هم در شرایط پیچیده کشور تغییر نخست وزیر را به صلاح نمی داند با این حال تاکید کرده بود که «حق انتخاب با آقای رئیس جمهور و نمانیدگان مجلس است». این گونه بود که میرحسین موسوی برای بار دوم به خامنه ای تحمیل شد. چون دفعه اول هم او ولایتی را انتخاب کرده بود اما مجلس به او رای اعتماد نداد، غرضی وزیر نفت نفر بعدی مورد نظر خامنه ای بود که مجلس(در رای گیری غیر رسمی) با آن هم مخالفت کرد و سرانجام خامنه ای میرحسین موسوی را معرفی کرد. بنا بر آنچه رفسنجانی در کتاب عبور از بحران در یادداشت روز 2 آبان (سال 60) نوشته است بعد از رد ولایتی خامنه ای خیلی زود غرضی را پیشنهاد می کند که این پیشنهاد به شدت مورد مخالفت قرار می گیرد :« در مجلس، بیشتر مساله نخست وزیری مطرح است.آقای خامنه ای، پس از ملاقات امام و موافقت حزب، تصمیم گرفته اند آقای محمد غرضی را معرفی کنند. ولی موج مخالفت، وسیع است. سپاه مجاهدین انقلاب اسلامی، مدرسین حوزه علمیه قم، متفرقه ها و عده ای از حزب تماس گرفتنداند و اظهار مخالفت کرده اند». در یادداشتهای روز سوم آبان نوشته است:« ساعت 8 صبح به جلسه علنی مجلس رفتم. چندین لایحه تصویب شد. عده ای نگران معرفی شدن آقای غرضی بودند، در حال تنفس با آقای خامنه ای صحبت کردم. قرار شد امروز نامه را به مجلس ننویسد تا وضع روشن شود.درست نیست که پیشنهاد ایشان، دوباره شکست بخورد. موج مخالفت با آقای غرضی قوی است[...] ساعت چهار بعد از ظهر در دفتر آقای خامنه ای در جلسهُ شورای مرکزی حزب شرکت کردم. درسی از مواضع حزب دادم. سپس بحثها روی نخست وزیر شروع شد. قرار شد آقای دکتر نوربخش رئیس بانک مرکزی مطرح شود؛ چون امام گفته اند بهتر است[نخست وزیر] حزبی نباشد که تهمت انحصار طلبی وارد نشود. سپس در جلسه یی با شرکت آقایان احمد خمینی، موسوی اردبیلی و عباس واعظ طبسی و خامنه ای شرکت کردیم. با بحثهای زیاد قرار شد احمد آقا به عرض امام برساند که غیر ممکن است آقای غرضی(3) رای بیاورد و بهتر است آقای مهندس میرحسین موسوی را معرفی کنیم».
البته در شرایط تابستان سال 60 که حزب جمهوری اسلامی به شدت در نظر مردم منفور و به حزب چماق به دست معروف بود شده بود و با توجه به اختلاف حزب با بنی صدر که منجر به برکناری وی شد، این رعایت احتیاط را خمینی لازم می دیده است، اما توضیح دهنده مخالفت های بعدی خامنه ای با میرحسین در آن زمان نیست. به هرحال به رغم حمایت خمینی از ابقای موسوی در پست نخست وزیری، حدود 100 نفر( بیش از 70 رای مخالف و بقیه ممتنع) به موسوی رای اعتماد ندادند و این خشم خمینی را بر انگیخت. او بعد از این ماجرا در دیداری با نمایندگان مجلس گفت:« این سه وضعی که در مجلس پیش آمده است، که رای ممتنع و رای مخالف و رای موافق، اینها همه برای این بوده که تشخیص داده اند این مطلب را، در آن هم صحبتی نیست. صحبت از این است که آیا از این به بعد مخالف می خواهد کار شکنی بکند برای دولت؟ به ترتیب غربی اش می خواهد عمل کند؟ برای اثبات این که ما راست گفتیم می خواهد اسلام را شکست بدهد، می خواهد جمهوری اسلامی را شکست بدهد؟ یا این که عقل اقتضا می کند که حالا که در مقابل این امر واقع شده است، این که عقیده اش این است که به طور شایسته نشده است و این بهتر می شدعمل بشود، هدایت کند، کمک کند که به طور شایسته عمل بشود...اما این که خدای نخواسته یک وقت برای این که اثبات کیند مطلب خودتان را راجع به دولت بخواهید کار شکنی بکنید دولت را به شکست وادار کنید. ملت را تضعیف کیند، اسلام را به شکست برسانید، این یک مطلبی است که الزاما باید جلوش گرفته شود و من امیدوارم این جورنباشد». می بینم که اخطار و اتهام زنی به جناح مخالف دولت آن روزها هم از سوی رهبر انقلاب بکار گرفته می شد و در آن زمان تشکیل دولت به عهده همین جناب میرحسین موسوی بود و حالا باز هم اتهام و اخطار از سوی مقام رهبری و ریزه خواران درگاهش به سوی مخالفان دولت روان است اما حالا تعادل قوا دگرگون شده و رهبر کسی است که از آغاز در برابر موسوی بود و نه درکنار او. خود میر حسین موسوی هم در آن روزها ، اتهام و برچسب زدن به جبهه مقابل را برای از میدان بدر کردن آنها به عنوان حربه یی بکار می گرفت. جناب ایشان که از استفاده انحصاری حاکمیت اسلامی از رادیو تلویزیون در زمان حیات «امام راحل» سود می برد در یک نطق 80 دقیقیه یی که متن آن در روزنامه جمهوری اسلامی 4 تیر ماه 65 درج شد، به منتقدانش اخطار کرد که «مطالب خلاف مصالح نظام جمهوری اسلامی» را مطرح نکنند و « در مقابل مردم» قرار نگیرند. او رفتار منتقدان و مخالفان خود را با کار «ضد انقلاب» در اویل جنگ یکی دانست که به ادعای او « نشان دادن تاسیسات کشور باچراغ قوه به هواپیماهای دشمن هنگام خاموشی» بود!
انحلال حزب جمهوری اسلامی
حزب جمهوری اسلامی، (سازمان دهنده چماقداران علیه دگر اندیشان) در سال 66 با تقاضای رفسنجانی و خامنه ای از خمینی برای «توقف فعالیت» آن تعطیل و منحل شد. این دو«استوانه نظام» در نامه مشترک به امامشان یاد آور شده بودند که «... احساس می شود که وجود حزب دیگر آن منافع و فواید آغاز کار را نداشته به عکس ممکن است تحزب در شرایط کنونی بهانه یی برای ایجاد اختلاف و دودستگی و موجب خدشه در وحدت و انسجام ملت گردد و حتی نیروها را صرف مقاله با یکدیگر و حنثی سازی یکدیگر کند. لذا ... مصلحت کنونی انقلاب در آن است که حزب جمهوری اسلامی تعطیل و فعالیتهای آن به کلی متوقف گردد»(تاکید از من). رفسنجانی در کنفرانس مطبوعاتی روز سیزده خرداد 66 در پاسخ به علت انحلال حزب گفت:« حدود یک سال پیش خدمت حضرت امام رسیدیم و خواستیم یا من یا آقای خامنه ای در حزب نباشیم. ایشان در آن موقع اجازه ندادند و فقط اجازه محدود کردن فعالیت حزب را دادند و تقریبا نصف دفاتر حزب را تعطیل کردیم. حالا که انتخابات[مجلس ] درپیش است، احساس کردیم افراد مختلف در داخل حزب راههای مختلفی را پیشنهاد می کنند. مثلا خانه کارگر یکی از شاخه های حزب بود و مانند واحدهای تابعه عمل می کرد، انجمنهای اسلامی هم عمدتا تابع حزب بودند، هرکدام تمایلات خودشان را داشتند و با محدودیت حزبی رو به رو بودند. با حضرت امام راجع به مسائل صحبت شد و ایشان موافقت کردند ما کلیه فعالیت حزب را متوقف کنیم»(تاکید از من) ملاحظه می شود که رفسنجانی به صراحت هم به فوائد اول کار حزب اشاره کرده است هم به این که خانه کارگر و انجمنهای اسلامی شاخه های آن حزب بودند*. خامنه ای بعد از کشته شدن بهشتی در انفجار دفتر حزب، تا قبل از انحلال حزب جمهوری اسلامی دبیر کل آن بود و گفته می شد قصد داشت بعد از پایان دومین دوره ریاست جمهوریش، وقت خود را صرف بازسازی آن کند که جناح رقیب در این کار به کنترل در آمدن و قبضه شدن حزب توسط خامنه ای را می دیدند و به مقابله با آن برخاسته بودند. این امر را می شود از اظهارات آن زمان صادق خلخالی، دید. او در نطق پیش از دستور اول اردیبهشت 66 با اشاره به رخنه عده یی« سود جو و فرصت طلب» از طریق همین دفاتر حزب به مجلس و ارگانهای دیگر گفت:« معنی حفظ وحدت این نیست که شما بروید از حالا تبلیغات انتخاباتی را شروع بکیند بعد هم اگر کسی بخواهد مخالف شما صحبت کند بگویید مخالف اغراض امام است... اما مگر نفرمودند باید از دولت حمایت کرد، دولت خدمتگزار. این قدری که از این دولت حمایت کرده، خدا می داند که امام از هیچ کس حمایت نکرده است. ولی کارشکنیها باز هست. باز ملاحظه می کنیم افرادی آمدند وارد حزب جمهوری اسلامی شدند، از قبیل انجمن حجتیه. الان هم در بادرود کاشان دفتر حزب باز است بروید نگاه کنید. به عنوان حزب می خواستند ضربه بر حزب بزنند و زدند. کسانی که در فکر احیای حزب جمهوری اسلامی هستند از این راه به نظرم اینها آهن سرد می کوبند، آب در غربال می کنند».


انشعاب در جامعه روحانیت مبارز تهران
چند ماه بعد از این رویداد ها، در آخرین روز سال 66 گروهی از اعضای جامعه روحانیت مبارز تهران، مهم ترین تشکل سیاسی تمام آخوندی، با انتشار اطلاعیه یی اعلام انشعاب کردند. این گروه که ابتدا نام روحانیون مبارز و بعد مجمع روحانیون مبارز را برای خود برگزیدند در اطلاعیه مذکور، دلیل انشعاب خود را « کنار گذاشته شدن افراد صالح و به زیر سوال کشیده شدن بعضی صُلَحا در لیستهای مختلف... و از آن پر خطرتر، طرح اسامی غیر مقبول و خارج از ضابطه» را علت این انشعا ب ذکر کرده و اعلام کردند که « به خاطر حفظ حرمت خون شهدا و اصالتهای انقلاب اسلامی» به این اقدام دست زده اند و کاندیداهای خود را معرفی می کنند. چند روز بعد هم که در خمینی پیامی به مناسبت نزدیک بودن انتخابات به مردم توصیه کرد که به کسانی رای بدهند که «طعم فقر را چشیده و طرفدار اسلام ناب محمدی باشند و طرفداران اسلام سرمایه داری و اسلام مرفّهین بی درد» را طرد کرده و به مردم معرفی کنند، «روحانیون مبارز» در واکنش به این پیام در بیانیه یی اعلام کردند که « اساسا فلسفه اعلام وجود خود را در پیگیری و جدیت بر مواضع اسلام ناب محمدی... و فاصله گرفتن و مبارزه کردن با اسلام سرمایه داری و اسلام مرفهین بی درد و منافقان میدانند». ناگفته نماند که در برابر انتقاد مهدوی کنی از این انشعاب و ناباوری او از این که این اقدام با تایید خمینی صورت گرفته است، مجمع روحانیون مبارز در نامه یی به خمینی ضمن تشکر از او به خاطر کمک ماهانه یی که برای آنان برقرار کرده است، از او خواستند نظرش را در مورد انشعاب بیان کند، خمینی انشعاب را تایید کرد و یاد آور شد «انشعاب از تشکیلاتی برای اظهار عقیدهً مستقل و ایجاد تشکیلات جدید به معنی اختلاف نیست. اختلاف آن موقعی است که خدای ناکرده هرکسی برای پیشبرد نظرات خود به دیگری پرخاش کند. بحمدالله با شناختی که من از روحانیون دست اندر کار انقلاب دارم، چنین کاری صورت نخواهد گرفت».
منشور برادری
بعد از آتش بس و جام زهر نوشیدن خمینی در تابستان سال 67 تضادهای دو جناح آن زمان رژیم، فوران بیشتری یافت. در آبان همانسال در مطبوعات و رسانه های رژیم، نامه ای از محمد علی انصاری از اعضای دفتر خمینی که در مورد این اختلافات و این که هردو جریان مومن به اسلام و... هستند ولی این اختلافات ناشی از چیست و چاره چیست سوال کرده بود و جواب خمینی که تاریخ ده آبان را داشت، انتشار یافت. پاسخ خمینی پر از کلی گویی و نصحیت های مهمل بود، عنوان منشور برادری گرفت. از جمله رهنمودهای ضحاک جماران به سگان آستانش در منشور برادری این بود« اكثريت قاطع هر دو جريان مي خواهند كشورشان مستقل باشد، هر دو مي خواهند سيطره و شر زالوصفتان وابسته به دولت و بازار و خيابان را از سر مردم كم كنند. هر دو مي خواهند كارمندان شريف و كارگران و كشاورزان متدين و كسبه صادق بازار و خيابان ، زندگي پاك و سالمي داشته باشند. هر دو مي خواهند دزدي و ارتشا در دستگاههاي دولتي و خصوصي نباشد[...] پس اختلاف بر سر چيست ؟ اختلاف بر سر اين است كه هر دوعقيده شان است كه راه خود باعث رسيدن به اينهمه است . ولي هر دو بايد كاملا متوجه باشند كه موضعگيريها بايد به گونه اي باشد كه در عين حفظ اصول اسلام براي هميشه تاريخ ، حافظ خشم و كينه انقلابي خود و مردم عليه سرمايه داري غرب و در راس آن امريكاي جهانخوار و كمونيسم و سوسياليزم بين الملل و در راس آن شوروي متجاوزباشند» (4
دو ماه بعد در بهمن همانسال(67) به مناسبت دهمین سالگرد انقلاب کسانی مثل رفسنجانی و موسوی اردبیلی در مصاحبه یی با خبرگزاری رسمی رژیم که در روزنامه اطلاعات انتشار یافت، پافشای بر ادامه جنگ را مورد انتقاد قرار داند و موسوی اردبیلی به صراحت گفته بود که من از انهایی هستم که می گویند ایکاش جنگ را بعد از آزادی خرمشهر پایان داده بودیم. اما شدید ترین انتقادات از سوی منتظری که در آن موقع امید امت و امام بود در سخنانی به مناسبت 22 بهمن صورت گرفت. او پافشاری بر ادامه جنگ را که سبب کشته شدن جوانان بسیار و ویران شدن شهرها شد، نتیجه «لجبازی» و پافشاری بر شعارهایی دانست که روشن بود که عملی نیست. او گفت «ما شعارهایی دادیم که می دانستیم عملی نیست» و «قبول اشتباهات و توبه» را به مسئولی که مرتکب اشتباه شده است، توصیه کرد.
نامه به گرباچف فتوای قتل رشدی، عزل منظری، و رهبر شدن خامنه ای
خمینی با وقاحت ویژه آخوندی، در حالی که در ادعاهایش در مورد فتح قدس از راه کربلا و جنگ تا رفع فتنه از عالم شکست خورده بود و آبروی خود را با خدا معامله کرده و جام زهر سرکشیده بود، باز از رو نرفت و برای این که به روشی بدون هزینه «فیلی» برای خودش به عنوان جانشین پیامبر هوا بکند، در نیمه دی ماه پیام بلند بالایی به گرباچف فرستاد که در آن زمان کتاب پروستریکای او منتشره شده و بحث از اصلاحات اقتصادی در شوروی بود. آخوند مرتجع متکبر که اقتصاد را مساله یی مربوطه به گاو و الاغ می دانست،در نامه به گرباچف مدعی شده بود که مشکلات کشور بزرگ اتحاد شوروی، اقتصادی نیست و معنویات است و اسلام-آن هم از نوع حوزوی- را راهگشای مسائل و مشکلات آن کشور دانسته و از او خواسته بود کسانی را برای آموزش یافتن و آشنایی با دنیای معنویت و ، به ایران بفرستد. گرباچف با احترام هیات اعزامی خمینی را پذیرفته بود و پاسخ محترمانه یی هم به او فرستاد، اما از این اقدام چیزی عاید خمینی نشد و تمسخر آشکار و پنهانی را در داخل کشور برانگیخت. در پیام خمینی به گرباچف که در روزنامه کیهان 19 دی 67 متن کامل درج شد، خمینی از جمله به گرباچف توصیه کرده بود«از استاتید بزرگ بخواهید تا به حکمت متعالیه صدرالمتالهین رضوانه الله تعالی علیه و حشره الله مع النبیین و الصالحین مراجعه نمایند تا معلوم گردد که، حقیقت علم همانا وجود است مجرد از ماده و هرگونه اندیشه از ماده منزه است و به احکام ماده محکوم نخواهد شد. دیگر شما را خسته نمی کنم و از کتب عرفا بخصوص محی الدین بن عربی نام نمی برم که اگر خواستیداز مباحث این مرد بزرگ مطلع گردید تنی چند از خبرگان تیز هوش خود را که در این گونه مسائل قویأ دست دارند، راهی قم گردانید تا پس از چند سالی با توکل به خدا از عمق لطیف و بار یکتر از موی منازل معرفت آگاه گردند[...]» (5). کمی بعد مساله انتشار آیه های شیطانی سلمان رشدی پیش آمد و اعتراضاتی در چند کشور مسلمان علیه آن انجام شد و در بعضی جاها مثل پاکستان نسخه های کتاب آیه های شیطانی به آتش افکنده شد و مسلمانان متعصب خواهان ممنوعیت انتشار آن شدند و انتشار کتاب در چند کشور ممنوع شد. اما هیچ جا شنیده نشد که فتوای قتل سلمان رشدی داده شده باشد. در ایران همزمان با این کشورها سر و صدایی دیده نشد اما خمینی با شامه سگانه، سوژه را کشف کرد و بامحاسبه شیطانی آن را روهوا قاپید و در 25 بهمن فتوای قتل رشدی و ناشرانی که از محتوای کتاب مطلع بودند را داد(6). بعدا بنیاد 15 خرداد هم برای آن جایزه نقدی یک میلیون دلاری تعیین کرد( که به مرور به بیش از 2 میلیون دلار افزایش یافت). بنابر معیار پرداختی که بنیاد 15 خرداد گذاشته است، اگر کسی از افراد خانواده و بستگان سلمان رشدی او را بکشد، جایزه یی که به او تعلق می گیرد بیشتر از افراد خارج از دایره بستگان او است! این هم جلوه ای از چهره اسلام آخوندی است. این ماجرا یک انفجار خبری در رسانه های جهان ایجاد کرد و در پی آن تظاهرات و آشوبهایی در اینجا و آنجا به راه افتاد که خواست شرکت کنندگان در آن قتل رشدی بود. بی تردید سفارتخانه های رژیم در این ماجرا اجازه و امکان پول خرج کردن بدون محدویت برای «استخدام» و جمع کردن شرکت کننده و نعّار (نعره زن) برای تظاهرات را یافته بودند. در اخبار آن روزها، من خودم عکس خمینی را در تظاهراتی در مالزی و پاکستان دیدم. خمینی با موفقیتی که از ابتکار شیطانی خود – که مفهومی جز کشتن سلمان رشدی به هرترتیب و وسیله ای مثلا با چاقو یا خفه کردن یا کوبیدن سنگ به سرش، نداشت- بدست آورد، دیگر می توانست ادعای رهبری مسلمین جهان را بکند و با استفاده از همین موقعیت بدست آمده، در پیام تند و تیزی در سوم اسفند 67 به روحانیت و طلاب حوزه های علمیه، مخالفان خود را در بین آخوندها ، با انواع صفتها از جمله:«تحجر گرا، مارهای خوش خط و خال ، مقدس نمایان احمق، مروجین اسلام آمریکایی و دشمن رسول الله، افعیها، مدرّسین نافهم، ساده لوحان بی سواد، دین فروش، طرفداران جدایی دین از سیاست، کسانی که سر به آستان در بار می ساییدند...» کوبید و بعد هم تاکید کرد که اصلا از ادامه دادن جنگ یک لحظه هم نادم و پیشیمان نیست و آن جنگ پر از پیروزی و دستاورد برای اسلام بوده است و برای این که دهان منتقدان را کاملا دوخته باشد یاد آور شد: «روحانيون و مردم عزيز حزب الله و خانواده هاي محترم شهدا حواسشان را جمع كنند كه با اين تحليلها و افكار نادرست خون عزيزانشان پايمال نشود. ترس من اين است كه تحليلگران امروز، ده سال ديگر بر كرسي قضاوت بنشينند و بگويند كه بايد ديد فتواي اسلامي و حكم اعدام سلمان رشدي مطابق اصول و قوانين ديپلماسي بوده است يا خير؟»(7)
کمی بعد، در اوائل اردیبهشت سال 68، خمینی منتظری را که انتقادات تند و تیز او در سالگرد «انقلاب اسلامی» به وضوح خمینی را هدف قرار گرفته بود و قبل از آن نیز کشتار زندانیان سیاسی در تابستان 67 را طی نامه به خمینی محکوم کرده بود(نامه ها رسما منتشر نشد اما مخفنی نماند و درز داده شده و علنی شد) از قائم مقامی خود عزل کرد. دو ماه بعد از این رویداد در نیمه خرداد، خمینی جان پلیدش از تنش بدر رفت و قبض سفر به دیار باقی را گرفت. خامنه ای که در زمان حیات خمینی در سایه رفسنجانی قرار داشت و حتی به اندازه نخست وزیر خودش، حضورش در صحنه سیاسی دیده نمی شد ، بعد از انتخاب به عنوان رهبر، بدون فوت وقت و هیچ کوتاه آمدنی، به محکم کردن پایه های اقتدار خود پرداخت که اولین گام در این راه، کنار گذاشتن موسوی اردبیلی از ریاست قوه قضائیه، و گماشتن آخوند یزدی به جای او بود. تقویت سپاه پاسداران و برتری دادن آن بر ارتش، گام دیگر خامنه ای برای تحکیم اقتدار خودش بود. بعد از پایان جنگ،زمزمه هایی برای ادغام ارتش و سپاه بود و اگر چه یکبار رفسنجانی در سخنانی گفته بود که سپاه با ارتش در موارد متعدد وظایف مشابه دارد و ارتش سازمان لازم این ماموریت ها را دارد و می تواند سازمان این دو یکی بشود، اما این بحث خیلی زود جمع شد. البته وزارت سپاه و وزارت دفاع درهم ادغام شد و وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح به جای آن تاسیس شد.
خامنه ای مرتجعی اقتدار گرا و انحصار طلب و تشدید تضادها
اکنون خامنه ای روشی پیش گرفته شباهت زیادی به فرمایشات مشاور سیاسی اش «برادر حسین» پاسدار شکنجه گرتواب ساز و مدیر مسئول کیهان دارد که گفته بود سیاست خیابان یکطرفه ای است که در آن باید فرمان را کند و تخت گاز به پیش راند. پرونده سازیها و اتهام زنیها به «یاران» دیروز «امام»، آن هم اتهاماتی از نوع که پاسدار شریعتمداری و پاسدار جعفری به آنها میزنند و آنان را متهم به خط گرفتن از آمریکا و سیا و برنامه ریزی برای به زیرکشیدن رهبر می کنند، روشی است که ریشه در سالهای آغازین این رژیم منحوس دارد که به طور مختصر به مواردی از آنها اشاره شد. خامنه ای اکنون اصلاح طلبان را شاخی در برابر اقتدار خود و انحصار قدرت می بینید و به همین خاطر به توجه به چند سخنرانی بعد از انتخابات او که منتقدان و مخالفان خود به ضرار و به خوارج تشبیه کرد و خود را در جای امیرالمومنین گذاشت، می شود گفت که این نشان از عزم جزم او برای خلع ید کامل از جناح موسوم به اصلاح طلب است.
از آنجا که «یاران امام» از هر دو جناح یکدیگر را خوب می شناختند و می شناسند، خط امامی ها که بعد از مرگ خمینی از جناح فقه سنتی( اکنون اصولگرایان هستند که مهم ترین تشکیلات آنها جامعه روحانیت مبارز، مدرسین حوزه علمیه قم و جمعیت مؤ تلفه است و به اینها باید فقهای شورای نگهبان را ه اضافه کرد) توسری خوردند، به زودی دریافتند که یا باید مثل موم در دست جناح رقیب باشند یا برای این که بتوانند در برابر جناج رقیب بایستند، باید به مردم رو بیاورند. اگر چه سیاست پر خطری برای خط امامیها بود، ولی هیچ راه دیگری نداشتند، اگر داشتند بی تردید آن را به مردم ترجیج می داند. به همین خاطر بود که سرشناس ترین چهره خط امامی که آخوندهم بود یعنی موسوی خوئییها، همان کسی خمینی در آن «انقلاب بزرگ تر از انقلاب اول» یعنی «اشغال لانه جاسوسی آمریکا» او را به سرپرستی «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» گماشته بود، با انتشار روزنامه سلام در سال 1370، مبتکر این رویکرد به مردم و ارائه کردن چهره ای بردبار و «دموکراسی خواه» از بخشی از «یاران امام» شد. او مناسب ترین آدمی بود که می توانست به شکل گسترده این کار بکند. چون برچسب زدن به او و محکوم کردنش آسان نبود. ولی با این حال دیدیم که بالاخره روزنامه سلام هم تعطیل شد و خود او هم به دادگاه فراخوانده شد و صلاح برآن دید که چند صباحی - به طول چند سال که هنوز ادامه دارد- زبان در کام فرو برد و ثمٌ و بکم گوشه نشینی اختیار کند. اما این را باید هم اینجا یاد آوری کنم که روزنامه سلام به هرحال رسالت بزرگی برای خط امامیها انجام داد و «حماسه 2 خرداد» آفریده شد. ستون «الو سلام» روزنامه سلام، تربیونی برای گله های مردم شده بود و این گله ها و انتقادها به شکلی که در سلام منتشر می شد، در جایی دیده نشده بود. خاتمی وزیر ارشاد اسلامی مستعفی که با استعفای اعتراض آمیزش از وزارت ارشاد، به عنوان یک «ناراضی» از جناح هار، در بین مقامات بالای رژیم از دیگران متمایز شد، و بحثهای مربوط به جامعه مدنی – دینی و این که مردم در برابر حکومت تنها مکلّف نیستند بلکه صاحب حق هم هستند و... پدیده هایی بودند که در جامعه خفقان زده که سردار سرتیپ دکتر الله کرم به همراه حاجی بخشی کفتار با تفنگ دوربین دار بر شانه به همراه موتور سواران در خیابانهای تهران عربده مرگ بر بی حجاب می کشیدند، تازه بودند با جاذبه هایی که طبعا جناح هار نداشت. برای مردم رفتن پای صندوق رای و انداختن رای به سود جناح مغلوب و تقویت آن به عنوان سپری در برابر جناح هار، هیچ هزینه یی نداشت بلکه «منافع ملموس» اگر چه نه مشگل گشا،«می توانست» در بر داشته باشد. در چنین فضا و شرایطی بود که در رأی گیری در انتخابات ریاست جمهوری خاتمی سه بر یک رقیبش را که با شعار ذوب در ولایت به میدان آمده بود، شکست داد. اما پایان حیات روزنامه سلام، مرگ در بستر احتضار نبود، بلکه مرگ در مبارزه با تشکیلات جوخه های مرگ وزارت اطلاعات تحت نفوذ جناح رقیب بود. روزنامه سلام، با افشای «عناصر خودسر» درون نظام، در قتلهای زنجیره یی ضربه سنگینی به جناح رقیب زد که می خواست با ایجاد جو ترور و وحشت، خاتمی را که قبلا زیر فشار های جناح رقیب، از تصدی وزارت ارشاد استعفا کرده بود، به استعفا بکشاند اما، تیر رها شده، با ضربه «سپر» روزنامه سلام، به سوی جناح رقیب کمانه کرد(و مکرو و مکرالله ،الله خیرالماکرین) ! نتیجه این اقدام خوراندن کاسه یی واجبی به سعید امامی (اسلامی) و فرستادن او به زیارت حضرت حق بود و جمع کردن دست و پای وزارت طلاعات در موش دوانی در کار دولت. جناح زخم خورده بعد از این ضربه، اندکی دست و پای خود را جمع کرد و به برنامه ریزی پرداخت، تا مجلس را دوباره قبضه کرد و بعد هم در انتخابات ریاست جمهوری دوه نهم، به تصریح محمد باقر ذوالقدر جانشین وقت فرمانده سپاه، در یک طرح حساب شده چند لایه یی یا چند مرحله یی که روی آن کار شده بود، محمود احمدی نژاد را به ریاست جمهوری رساند. ماجراهای 2 انتخابات ریاست جمهوری گذشته را اگر در داحل دوره یی قرار بدهیم که از انتخابات سال 76 ، از زمان انتخاب خاتمی به این سو شروع می شود، همان گونه که همه شاهد بوده ایم، فوران تضاد ها در این دو رویداد، حالا آتشفشانی یافته است. چنانکه که در مقایسه با برنامه سازیهای جناح رقیب علیه خاتمی که مهمترینش ماجرای کاروان شادی روز عاشورا بود،علیه رفسنجانی از رقبای انتخاباتی و رقیب محمود احمدی نژاد در مرحله دوم، در انتخابات سال 84 ، آنطور که ادعا شد، چند میلیارد تومان برای تولید سی دی برای تخریب رفسنجانی خرج شده بود و او چنان از این ماجرا دلشکسته شد که تنبیه عاملان اینکار را به خدا حواله کرد. شدت و گستردگی آتشفشان تضادها در انتخابات اخیر ریاست جمهوری دیگر با هیچ نمونه قبلی قابل مقایسه نیست و آن چه این انتخابات را به نقطه عطف و آغاز یک مرحله تازه در مبارزات مردم با رژیم تبدیل می کند، نقش برجسته مردم در جدال بین دوجناح است که دیگر از اقدام ساده ریختن رای به صندوق در انتخابات گذشت و به تظاهرات و ضد و خورد در خیابانها کشیده شد و در 30 خرداد، با به خاک و خون کشیده شدن گروهی از شرکت کنندگان در تظاهرات، که در آن میان «ندا» مظهر مظلومیت و نگاه واپسینش چون آینه یی شد که انعکاس دهنده نامردمی ترین جنایت علیه یک ملت از سوی نظام مستقر، در پایمال کردن حقوق آنان، تا حق مقدس زندگی بود، به یک مرحله بی بازگشت رسید. جنایتی که در پس دیوارهای و حصارها زندانهای مخوف اسلامی بسیار اتفاق افتاده بود اما کسی تصویر زنده آن را ندیده بود. اما گلوله یی که قلب لبریز از زندگی ندا را متلاشی کرد و خونی که تلاشها دستها برای جلوگیری از فوران آن و نگهداشن آن در قبلش سبب فوران آن از دهانش شد، گویی انفجار جنایات متراکم این سی سال حکومت مردان خدا، با اجرای احکام فقیه جعفری بود. آن چهره و آنگاه چنان جهانیان را از ظلم و بیداد بر ملتی که در یک تظاهرات آرام آمده بودند اعتراضشان را به تقلب انتخاباتی اعلام کنند تکان داد، که نام ندا جهانی شد و خونی که آن چهره را گلگون کرد آن تصویری از مردم ایران را که تصویر رژیم منحوس آخوندی بر آن سایه افکنده بود،از افکار جهانی زدود و گویی ندا با نگاه خود جهان را به گواهی می طلبید که به ببنید از رژیم برما چه ظلمهایی می رود. ما این هستیم و کسانی که شما را نگران می کنند ، دژخمیان ما هستند. مردم جهان پیام این مرگ مظلومانه را دریافتند به همدردی با مردم ایران پرداختند و برای مردم، مردمی که ندا از آنها بود، ترانه خواندند و اعلام همبستگی کردند. با این رویدادها مرحله جدید از خطی گذشت که به یقین می توان گفت که دیگر رژیم نه خودش می تواند فتیله تضادهای جناحی را پایین بکشد و به دوران قبل از انتخابات برگردد و نه می تواند مردم را مثل قبل از رویداد انتخابات مهار کند. در واقع اکنون نقش فعال مردم در صحنه مبارزه است که بر تشدید تضاد و تخاصم بین دوجناح می افزاید. از عامل حضور مردم در این فوران تضادها، شعار جمهوری ایرانی تولد یافت که نه تنها به این یا آن جناح تعلق ندارد، بلکه سبب نگرانی هر دو جناح شده است. با آن سوابقی که از تضاد میرحسین موسوی خامنه ای ذکر شد و با این اظهاراتی که علیه وی در حال شدت گرفتن است، من بر این باورم که می توان یقین داشت که او دیگر در چارچوب فعالیت قانونی که بر آن تاکید دارد، هیچ شانسی برای شرکت در انتخابات آینده را نخواهد داشت. نه فقط او بلکه خاتمی و کروبی هم به احتمال زیاد با وتو شورای نگهبان رو به رو خواهند شد. از طرف دیگر اگر این چهره ها و کل جریان اصلاح طلبان درون حاکمیت، نخواهند با تهاجم جناح هار به رهبری خامنه ای، برخورد فعال داشته باشند و از اصطکاک بپرهیزند، مردم خشمگین از حوادث بعد از انتخابات را که اکثر آنان را جمعیت جوان کشور تشکیل می دهد، از دست خواهند داد و این امر با ارزیابی خود آنها، «خطر» روی آوردن آنان به «ساختار شکنان» همراه دارد. این چیزی است که آنها خواهان آن نیستند. وضع کنونی اگر برای جناح اصلاح طلب که حال جنبش سبز شده است، اگر بن بست نباشد، مرحله بسیار دشواری است که خروج پیروزمندانه یی مثل سال 76 و «حماسه 2 خرداد» را من شخصا در تقدیرشان نمی بینم. چون خواست مردمی که به رویا رویی با نیروهای سرکوبگر بر می خیزند، از توان رهبران جنبش سبز، بسیار فراتر است. شعار جمهوری ایرانی، خود صدای شیپور رسیدن پایان دوران آنها و هم شیپوری برای شروع دیگری است، اگر چه طول زمان تا تحول تعیین کننده بعدی را نمی شود الزاما تا انتخابات ریاست جمهوری دوره بعد دید.
استراتژی حذفی
چند روز پیش در لابلای فتوکپی مطالبی که از روزنامه های سالهای پیش داشتم، به مطلبی برخوردم از روزنامه سلام 20 فرودین 75با تیتر« تا خذف ما از پای نخواهند نشست» که نویستنده اش بهزاد نبوی بود که الان در زندان است .این مطلب را روزنامه سلام در ستون روز شمار انتخابات مجلس چهارم(دور اول آن در 21 فرودین و دور دوم در 18 اردیبهشت 71 برگزار شد، درج کرده بود زیر آن یاد آور شده بود که مطالب ستون مذکور از روزنامه سلام استخراج شده است یعنی مطلب را بهزاد نبوی در اردیبهشت سال 71 نوشته بود. مطلب مذکور بخشی از نامه سرگشاده یی بود که بهزاد نبوی به رئیس جمهور وقت(رفسنحانی نوشته بود). به لحاظ این که نامه مذکور نشان دهنده عمق این گنداب که نظام آخوندی است و استراتژی حذفی کثیف و بیرحمانه ای که از آغاز روی کار آمدن رژیم مردم از آن در رنج بودند، بعد گریبانگیر بخشی از خودیها شد، عین آنچه در روزنامه سلام بود در اینجا نقل می شود. در این نامه آمده بود«...نگارش این نامه خطاب به جنابعالی به از سر تظلم و احقاق حقی است که از اینجانب تضیع شده بلکه به دلیل بیان ظلمی است که با تشبّث به شیوه های غیر اصولی و تهمت و افترا وشایعه سالهاست بر اینجانب رفته است. در جریان تبلیغات کاندیداها، با توسل به کثیف ترین شیوه ها از هتک حیثیت ناموس من دریع نورزیدند و عکس خانوادگی بنده را در مرئی و منظر نامحرمان قرار دادند، چنان بی پرده و علنی که راننده (یا محافظ) رئیس هیات نظارت بر انتخابات در حال توزیع عکس مذکور دستگیر و به دریافت عکس ها از مخدوم خود اعتراف کرد!
کاری که با من شده و امثال من شده، تسویه حسابی خطی و گروهی توسط گروهی است که قصد حاکمیت انحصاری و حذف و نابودی تمام یاران انقلاب و امام را که تنها جرمشان نپذیرفتن دیدگاهها و حاکمیت جبارانه و غیر قانونی آنا بر کلیه شئون جامعه می باشد، دارند.
روزی شهید رجایی با اظهار تأسف شدید از برخورد جریان راست(که کم کمدر حال شکل گرفتن بود) در یکی از جلسات حزب الله مجلس اول گفت: این جریانی که من می شناسم امروز در مقابل تو و فردا در مقابل من خواهد ایستاد و تا حذف ما از پای نخواهند نشست».
ملاحظه می شود که برادران دینی در راه انحصار قدرت، مرز اخلاقی هم برای ضربه زدن به رقیب نمی شناسند، چه رسد به مردم و گروههای دگراندیش. اکنون طبعا ما به عنوان اپوزیسیون رفتار ظالمانه با امثال نبوی و میرحسین موسوی را تایید نمی کنیم و محکوم هم می کنیم ولی هیچ اشکی هم برای آنها نباید ریخت. پرونده این «یاران امام» در جنایت و خیانت علیه مردم ایران بسیار قطور و سنگین است.



:منابع و توضیحات
1– سخنان خمینی در سوم خرداد 1358
http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=8163
2- روش حذفی حذف فیزیکی نیروهای مبارز و ترقیخواه و حذف سیاسی مسلمانانی که لیبرال خوانده می شدند، نتوانست یک مجموعه یکپارچه زیر چتر رهبری خمینی ایجاد کند.(ماجرا حزب خلق مسلمان و خلع لباس از آیت الله شریعتمداری و اعدام قطب زاده را می توان رویدادی در حاشیه این تضادها به شمار آورد). اختلافات خیلی زود به معضل فلج کننده یی در دستگاه قانونگذاری تبدیل شد. شورای نگبهان هرچه لایحه و طرح مهم قانونی اکثریت خط امامی مجلس که در آن دوره رفسنجانی همسو جزو آن اکثریت و رئیس آن مجلس بود، رشته بود، با وتو خود پنبه می کرد. مطرح کردن احکام ثانویه و توصیه خمینی مبنی بر این که اگر لایحه و طرحی با رای دوسوم نمایندگان به تعیید رسید شورای نگهبان با آن مخالفت نکند نیز چاره ساز نشد و درسال 66 رفسنجانی که با گروهی از نمایندگان مجلس به دیدارد خمینی رفته بود با اشاره به این که فقهی که 1400 سال مهجور مانده بود حالا می خواهد برای اداره امور راه حل ارائه بدهد با مشکل مواجه است و با درماندگی تلاش کرد که بدون اشاره به مشکل مجلس با شورای نگهبان قانون اساسی از خمینی خواسته بود برای حل مشکلات راهنمایی کند، او هم نمی دانست که با دستگاه پوسیده یی که مبتکرش خوش بود چه باید بکند، گفت«مسائل را خودتان با تدبیری که دارید حل کنید». آخرین راه حل برای مشکل شورای نگبهان با مجلس مجمع تشخیص مصلحت بود که اکنون تنی چند از اعضای آن که چند سالی هم هست که در جلسات آن شرکت نمی کنند مثل میرحسین و موسوی خاتمی، در مظان اتهام و برچسب خوردن قرار گرفته اند.


* خانه کارگر که دعوت کننده به تظاهرات بزرگ اول ماه مه در سال 58 بود و تشکلهای کارگری چپ در آن اکثریت داشتند و بعدا مثل خیلی جاهای دیگر انجمنهای جاسوسی و امنیتی اسلامی برآن تسلط پیدا کردند. من قبلا در یکی از مقاله ها در مورد مسائل رادیو تلویزیون بعد از روی کار آمدن خمینی اشاره کرده بودم که در واکنش به انتقادهای سندیکای کارکنان خبر(که به طور موقت دبیر آن من بودم) در برابر سانسور، انجمن اسلامی دفتر مرکزی خبر، اطلاعیه یی سراپا دروغ و اتهام علیه سندیکا و خود من نوشته بود که در نصف صحفه اول روزنامه جمهوری اسلامی با تیتر درشت «نوکران آمریکا کیانند»، در یکی از شماره های بهمن 58 زمانی که همین میرحسین موسوی سردیبر آن بود، درج شد.
3-غرضی با ربودن فرزند آیت الله طالقانی که در گفته می شد در بازگشت از ملاقاتی در سفارت فلسطین اتفاق افتاده بود، به عنوان چهره یی منفور معروفیت یافت. در اوائل روی کار آمدن خمینی همین آدم در ساختمان مرکزی ساواک در سلطنت آباد مستقر بود. یکی از همسایگان که جوانی با بود که روحیه یی ماجرا جویانه داشت. در همان زمان عضو سپاه پاسداران بود اما خیلی زود از سپاه بیرون آمد. او دلیل بیرون آمدنش از سپاه را این ذکر کرد که وقتی غرضی برای سرکوبی مردم گنبد و ترکمن صحرا نیرو می برد گفته بود موقع برگشتن از دم در حیاط تا اتاق من را با فرشهای ترکمنی فرش می کنیم. آن جوان زمانی که جنگ شروع شد به عنوان بسیجی به جبه رفت و در جنگ کشته شد. زمانی که غرضی جنایتکار استاندار خوزستان بود و کشف کودتای نوژه(تابستان 59) اتفاق افتاد او خودسرانه فرمانده لشگر زرهی خوزستان را عوض کرد(کاری که در اختیارات استاندار نبود و اگر لازم بود باید رئیس جمهور این کار را می کرد). در آن زمان یکی از بستگان من در گمرک خرمشهر کار می کرد. او می گفت شایع بود که غرضی دستور داده بود شفت تمام تانکهای چیفتن را ببرند تا تانکها غیر قابل استفاده بشود. اما این جنایتکار در http://www.aftabnews.ir/vdciyraq.t1aw32bcct.html مصاحبه با ر وزنامه اعتماد اول مهر سال 86
ضمن یاد آوری از این که نگرانی در آن زمان توطئه سلطنت طلبان بود، اصلا اشاره یی به این اقدام خود نکرده است و مدعی شده که است که اگر آغاز جنگ چند تا آر پی جی در اختیار داشت می توانست جلوی تانگهای عراق را بگیرد و گویا بعد با آشنایی که فلسطینان داشت از حافط اسد چند تا آر پی جی گرفته بود و با همان چند هم گویا ایشان در جبهه ها حماسه استالینگراد اسلامی آفریده بود.

4- متن منشور برادری:
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=58950&vn=21&gpn=176&mi=9374

5- متن کامل پیام خمینی به گرباچف:
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=58950&vn=21&gpn=220&mi=9346


6- فتوای قتل رشدی:« انا للّه و انا اليه راجعون به اطلاع مسلمانان غيور سراسر جهان مى‌رسانم مؤلف كتاب آيات شيطانى كه عليه اسلام و پيامبر و قرآن، تنظيم و چاپ و منتشر شده است، همچنين ناشرين مطلع از محتواى آن، محكوم به اعدام مى‌باشند. از مسلمانان غيور مى‌خواهم تا در هر نقطه كه آنان را يافتند، سريعاً آنها را اعدام نمايند تا ديگر كسى جرأت نكند به مقدسات مسلمين توهين نمايد و هر كس در اين راه كشته شود، شهيد است. انشاءاللّه. ضمناً اگر كسى دسترسى به مؤلف كتاب دارد ولى خود قدرت اعدام او را ندارد، او را به مردم معرفى نمايد تا به جزاى اعمالش برسد. والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته »


7- قسمتی از پیام سوم اسفند خمینی - «تحليل اين مطلب كه جمهوري اسلامي ايران چيزي به دست نياورده و يا ناموفق بوده است ، آيا جز به سستي نظام و سلب اعتماد مردم منجرنمي شود؟! تاخير در رسيدن به همه اهداف دليل نمي شود كه ما از اصول خود عدول كنيم . همه ما مامور به اداي تكليف و وظيفه ايم نه مامور به نتيجه . اگر همه انبيا و معصومين - عليهم السلام - در زمان و مكان خود مكلف به نتيجه بودند، هرگز نمي بايست از فضاي
همه اينها از بركت خونهاي پاك شهداي عزيز هشت سال نبرد بود، همه اينها از تلاش مادران و پدران و مردم عزيز ايران در ده سال مبارزه با امريكا و غرب و شوروي و شرق نشات گرفت . جنگ ما جنگ حق و باطل بود و تمام شدني نيست ، جنگ ما جنگ فقر وغنا بود، جنگ ما جنگ ايمان و رذالت بود و اين جنگ از آدم تا ختم زندگي وجوددارد. چه كوته نظرند آنهايي كه خيال مي كنند چون ما در جبهه به آرمان نهايي نرسيده ايم ، پس شهادت و رشادت و ايثار و از خودگذشتگي و صلابت بيفايده است !در حالي كه صداي اسلامخواهي افريقا از جنگ هشت ساله ماست ، علاقه به اسلام شناسي مردم در امريكا و اروپا و آسيا و افريقا يعني در كل جهان از جنگ هشت ساله ماست .
روحانيون و مردم عزيز حزب الله و خانواده هاي محترم شهدا حواسشان را جمع كنندكه با اين تحليلها و افكار نادرست خون عزيزانشان پايمال نشود. ترس من اين است كه تحليلگران امروز، ده سال ديگر بر كرسي قضاوت بنشينند و بگويند كه بايد ديد فتواي اسلامي و حكم اعدام سلمان رشدي مطابق اصول و قوانين ديپلماسي بوده است يا خير؟و نتيجه گيري كنند كه چون بيان حكم خدا آثار و تبعاتي داشته است و بازار مشترك و
كشورهاي غربي عليه ما موضع گرفته اند، پس بايد خامي نكنيم و از كنار اهانت كنندگان به مقام مقدس پيامبر و اسلام و مكتب بگذريم »!
متن کامل پیام توهین آمیز خمینی به روحانیت در سوم اسفند 1367
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=58950&vn=21&gpn=273&mi=9429
پ 3 آذر 1388 – 24 نوامبر
2009

lundi, novembre 23, 2009

















اقدام غیر شرافتمندانه دیگری از سوی تعلیم یافتگان مکتب جبّاریت و تزویر و پاسخ من
به طور تصادفی متوجه شدم که در زیر مقاله آقای مصداقی «گزارش‌های نادرست به ما خدمت نمی‌کنند- بخش سوم» در ستون نظر کار بران در سایت پیک ایران دو تن اسمی از من آورده و مهملاتی گفته اند. مطالب آن دو در زیر پاسخ من آمده است. یکی از این افراد منصور قدمی و دیگری خودش را رضا صدر معرفی کرده است که من هیچ کدام از این دو را نمی شناسم.
پاسخ من
آقای منصور قدمی که من اصلا شما را نمی شناسم. من نمی دانم غیر از آن مهملاتی که شما شنیدید و نوشتید، چه مهملات دیگری رهبران خود خواه و شیفته قدرت مجاهدین که به کلی با آن احساس انقلابی که شرم نام دارد وداع کرده اند، پشت سر من شایع کرده اند؟ کسانی که گفته اند من بعد از حمله پلیس فرانسه به اُور، غیبم زد، مثل سگ دروغ گفته اند. حمله پلیس به اُور سور واز در 17 ژوئن صورت گرفته بود مساله نرفتن من به اُور از اواخر سپتامبر به بعد صورت گرفت و دلیل آن هم اعتراض من به دهن دریدگی آقای محمد سید المحدثین بود. در آن روز او در یک جلسه کوچک، که دکتر هزار خانی ، رضا روحانی، من، هوشنگ رجوی و سه چهار تن از دیگر از اعضا شورا حضور داشتیم، در مورد مسائل و شرایطی که در آن بودیم و احتمالات آینده صحبت می کرد. من که حدود بیست سال بود انتقاداتی به عملکرد مجاهدین در تبلیغات و ارزیابیها داشتم، در انتقادتی که مطرح کردم، آن عملکردها را سرنا را از سر گشادش دمیدن نامیدم که با پرخاش و بکار گرفتن الفاظ توهین آمیز از طرف سید المحدثین مسئول کمییسون راوابط خارجی شورا واکنش نشان داده شد. در پی این ماجرا من نامه یی به مسئول شورا مسعود رجوی نوشتم و ضمن شرح ماجرا، گفتم یا باید خود او از من عذر خواهی کند، یا سید المحدثین- که از آن پس من او را سید المتهتکین می نامم - در جلسه یی که همه آن افرادی که ناظر آن توهین بودند حضور داشتند، باید جمع شوند، از من عذر خواهی کند. رفتنم به اور را منوط به همین مساله کردم. یک رویداد دیگر هم پیش آمد که الان تاریخش یادم نیست که تشدید کننده نارضایتی من بود این بود که مرا از باز گشت سرهنک معزی از تبعید که در پی حمله به اور از سوی دستگاه قضایی تبعید شده بود، خبر دار نکرده بودند. و این در حالی بود که برای هر رویداد و تجمع و تظاهراتی اگر در اُور نبودم با تلفن کردن به منزل اطلاع می داند. در پی همین مسائل من نامه انتقاد آمیز 52 صفحه یی به مسئول   شورا مسعود رجوی نوشتم که تاریخ آبان سال 1382 را دارد. مساله یی که بعدا باعث خشم من شد، اقدام خودسرانه مجاهدین یا در واقع خانم مریم رجوی بود که بیانیه سالانه شورا ( سال 83 )را، در حالی که من هنوز عضو شورا بودم ، بدون این که برای امضا به من بدهند منتشر کرده بوند، و زیر آن هم نوشته بودند تصویب به «اتفاق آرا» و تعداد آرا راهم البته نوشته بودند. از این اقدام خود سرانه هیچ یک ازاعضای قدیمی شورا که مساله را تلفنی با آنان در میان گذاشتم و پرسیدم(اقای دکتر هزار خانی، آقای سامع، آقای قصیم) اطلاع نداشتند و گمان می کردند بیانیه برای من هم فرستاده شده است. من بعد از این ماجرا در مکاتباتی ضرب الاجلی برای اصلاح این اقدام خودسرانه تعیین کرده بودم که چون عملی نشد، در نامه سرگشاده یی خطاب به هموطنان و اعضای شورا مساله را باز گو کردم و آن را به دبیر خانه شورا هم فرستاده بودم،  کناره گیری از شورا را اعلام کردم. نامه را به سایت دیدگاه در آن زمان فرستادم که اول مسول سایت دیدگاه بعد از گرفتن شماره تلفن از من و صحبت با من و مطمئن شدن از و اقعی بودن مساله، گفت درج می کند ولی ساعتی بعد زنگ زد و گفت مساله داخلی شوراست و درج نمی کند.شاید با آقای سامع مشورت کرده بود و به توصیه او نظرش را تغییر داده بود. من همینجا به این مطلب پایان می دهم. توضیح مشروح این مساله را برا ی آقای مصداقی و سایت پیک ایران خواهم فرستاد. در ضمن به آقای قدمی و آقای صدر یاد آوری می کنم پاسخ مربوط به درج مقاله من در ایران دیدبان را در جدل با یکی از کاربران به نام مهدی که من او را «آ- مهدی» می نامم، زیر مطلب «یادداشتی در مورد لبیک سایت وزارت اطلاعات به درخواست آ. مهدی» داده ام. همچنان که در مقاله یی با عنوان «دیالوگ انتقادی با سربازان گمنام امام زمان»، مرز خود را نه تنها با رژیم آخوندی بلکه با اسلام هم مشخص کرده ام. شما هم حتما آنها را خوانده اید، ولی با تعلیماتی که گرفته اید به نحو رذیلانه و غیر شرافتمندانه مشغول لجن پراکنی هستید. درج مطلب من در ایران دیدبان به خودی خود چیزی را ثابت نمی کند. هم چنانکه درج مطالبی از این یا آن مهره رژیم، در سایتهای مجاهدین، برای کوبیدن رژیم، دلیل همسویی و همبستگی آنها با مجاهدین یا بالعکس نیست. من کاملا تصادفی متوجه درج مطلب اقای مصداقی و این نظرات شدم و اگر متوجه نشده بودم مهملات شما بی پاسخ میماند و شاید خیلی ها هم آن را باور می کردنند فقط این نکته از آن پاسخهایی که به آ- مهدی داده بوم را در اینجا دوباره یاد آوری می کنم : باید تغوّط کرد به آن انقلاب و ایدئولوژی رهبرانش که لگد مال کردن حرمت و حیثت افراد را حقی برای خود می دانند. خواه این ایدئولوژی «داس و چکش»ی باشد، خواه «هلال ماه و ستاره» ای. لینک مقاله من که در ستون نظر کاربران آن ،پاسخ امثال شما را داده ام در زیر آمده است.
http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=17095
بار کج به منزل نمی رسد. من به رغم بیرون آمدن از شورا، خیال پرداختن به این مساله را نداشتم ولی بی صداقتی رهبران خودخواه و قدرت پرست و مزوّر مجاهدین در به راه انداختن شایعه و برچسب زنی علیه منتقدان خود، چیزی جز ترور شخصیت نیست که دامنه اش در مورادی با دامنه مکتب آخوندی بهم می آمیزد.
ایرج شکری – اول آذر 88 برابر 23 نوامبر 2009

:یادداشت دوتن از سربازان مریم و مسعود در سایت پیک ایران
نوشته شده در تاريخ بيست و سوم آبان ۱۳۸۸ برابر با چهاردهم نوامبر ۲۰۰۹ ، 05:01:43 توسط رضا صدر
گزارش های نا درست بشما کمک نمی کنند اقای مصداقی با این مقاله میخواهند درس اخلاق بدهند ومی گویند در استخر تیر بارن نشدند پشت دیوار یا فلان نقطه اعدام شدند در باره کشتارها همه متفق القول هستند از اقای منتظری تا مها جرانی که می گویدجوان کشی شده تاکدیوروبسیاری دیگر مثل معاون وزارت اطلا عات که می گوید سی و سه هزار نفر تیر باران شدندوحالااین سومین بخش مطلب هست امیدوارم که همه احساس مسئولیت کنند وبنویسندکه چه فاجعه ای رخ داده است اما همین حالا مقاله من متهم میکنم نوشته ایرج شکری که نیازی به معرفی ندارد درسایت ایران دیدبان وابسته به وزارت اطلاعات رادیدم که نیز در سایت پژواک ایران متعلق به ایرج مصداقی منتشر شده است شما که در باره جنایات رژیم اینهمه دادوفریاد براه می اندازید وبعد مقاله ای سراسر دروغ وفحش وناسزا علیه همانها که هزارهزار تیر بارن شده اند منتشر می کنید این یک بام ودوهوا برای چیست نمیتوان به کسانیکه در اشاعه دروغ همدست هستند اعتمادکرد ایا چنین افرادی با حسن نیت قلم بدست میگیرند ونمیتوان با کلمات زیبا چهره واقعی خو درا مخفی کرد شما بارها درسایتتان در اشاعه دروغ شرکت داشتی
نوشته شده در تاريخ بيستم آبان ۱۳۸۸ برابر با يازدهم نوامبر ۲۰۰۹ ، 17:50:15 توسط منصور قدمی
اقای مصداقی احساس می کند بر همه چیز وبرهمه کائنات مسلط هست وهر اتفاقی در سی سال گذشته افتاده است دقیق با ساعت وروز مشخص خبردارد واگر کسی غیراز ایشان شاهد ومدرکی ارائه نماید اعتباری ندارد چون ایشان تائید نکرد ه چنین بر خوردی انهم برای زندانی که یا درسلول بوده به مساحت سه یا چهارمتر یا دربند و با چشم بند اینطرف وانطرف میرفته واین ادعا ها شک برانگیز هست ضمننا حرفهای معاون وزرات اطلاعات که بر روی اینترنت هست که خود دست اندر کار بوده یا ایرج مصداقی یا مثلا ادعای شاهد ث کدام مستند تر هست اما نکته مهم ایشان موضع ضد مبارزه دارد ودر پخش اخبار دروغ که از کانالهای ایرج شکری که مقالات اورا درسایتهای ایراندیدبان میتوانید ببینید این شخص بطور مشخص بعداز حمله پلیس فرانسه به دفاتر مجاهدین خلق نا پدید شد وشنیدم که همان موقع عذرش را خواسته بودند این شخص دریک کلام حرفش فقط همین یک کلمه هست تسلیم شرائط شوید مبارزه تمام شدو اما دریک کلام در تمام جنبشها این مسائل بوده وشما اولین واخرین نیستید خاطره نویسی بهانه است ودلیل ان همین ایرج شکری می باشد که میدانی

jeudi, novembre 19, 2009

خنده«فَتَحنا»و بی تفاوتی و سکوت در مرگ یک مبارز











ایرج شکری

خنده«فَتَحنا»و بی تفاوتی و سکوت در مرگ یک مبارز،
دو روی یک سکه

وداع اصولا تلخ است حتی اگر همیشگی نباشد. برای ماهایی که به اجبار میهن خود را ترک کرده ایم، تلخی وداع با میهن و عزیزانی که نمی دانستیم دیگر کی دوباره خواهیم دیدشان به طور دائم طعمی از خود در هرچیزی بکاممان میریزد. اما اگر وداع کسی که دلبستگان و و دوستدارنی دارد، نا به هنگام، ابدی و بدون بازگشت، و از دنیای هستی به دنیای خاموشی باشد، تلخ تر است. من به تازگی از وداع و بدرود حیات دوستی ارجمند چون مهدی سحابی مترجم پرکار، که سالها هم ارتباطم با او قطع بود، آگاه شدم که برایم تلخ و ناگوار بود و باورکردنی نبود. و این امر به فاصله اندکی همراه شد باشنیدن خبر خاموشی نادر رفیعی نژاد، که شرکت کننده در آن اعتصاب غذای طولانی 70 روزه در اشرف بود. این خبر اما از سوی رسانه های خبری مجاهدین اعلام نشد. هوادارانی از برگزاری مراسمی برای درگذشت او در اشرف مطلع شده و از طریق وبلاگهای آنها بود که من مطلع شدم و تلخی قضیه هم اینجاست. من با نادر رفیعی نژاد سابقه دوستی و نشست وبرخاست نداشتم، اما او را مدتی که در محل دبیر خانه شورا مستقر شده بود دیده بودم. انسانی متین و خنده رو بود و به ویژه هروقت با دکتر هزارخانی رو به رو می شد، خنده و شادی در چهره اش می شکفت. تعجبی ندارد که آن اعتصاب غذای طولانی در شرایط اشرف ضربه سنگین به سلامتی شرکت کنندگان زده باشد، به ویژه کسانی که از ناراحتیهایی جسمانی و بیماری هم اگر در رنج بوده باشند و سنشان هم دیگر از مرز پنچاه عبور کرده باشد. نادر رفیعی نژاد بنا بر همان اخباری که اشاره کردم با داشتن ناراحتی قلبی در اعتصاب غذا شرکت کرده بود. سنگینی و تلخی این مساله در اینجاست که جان این انسان با آن ایثار و فداکاری شرکت در اعتصاب غذا و با اینکه زمانی هم از کادرهای بالای مجاهدین در روابط خارجی بوده است، آن اندازه بهایی نداشته که خبر آن رسما اعلام شود. بی تردید کسان و دوستان او در بیرون درون سازمان مجاهدین نیز حتما از این نوع رویکرد مسئولان سیاست باز قدرت پرست مجاهدین از جمله «مهر تابان» باید آزرده خاطر شده باشند. بابا آخر یک آدم مبارز بهترین سالهای عمرش را در تشکیلاتی و تحت مسئولیت شماها و انجام ماموریت برای این سازمان سپری کرده است حالا فرض کنیم مساله دارهم احتمالا بوده است، ارزش پیام تسلیت نداشت؟ شاید خواسته اند با این سکوت،«آتو» به دست منتقدانی چون من ندهند که از آغاز اعتصاب غذا در اشرف، آن را کاری غیر لازم و خطرناک ارزیابی کرده بودم و خواسته بودم مهرتابان یا « رهبر مقاومت» دستور قطع اعتصاب غذا را بدهند و تاکید کردم که هر اتفاق ناگوری برای شرکت کنندگان در اعتصاب غذا بیفتد، مسئولیت آن با مریم و مسعود رجوی است*. خانم رجوی در طول اعتصاب غذا در یکی از سخنرانیها یا پیامها گفته بود که ایشان از اعتصاب غذاکنندگان چند بار خواسته اند که به اعتصابشان یایان بدهند ولی آنها نپذیرفته اند. معلوم است که آن نوع «اصرار» برای شنیدن «انکار» از آنان بوده است. ایشان «می توانستند و باید» دستور خاتمه اعتصاب غذا را می داند. آقای مسعود رجوی هم که تشویق کننده اعتصاب غذا و فرموله کننده خواستها آنان در فراخوان حمایت از اعتصاب غذا کنندگان بود، اعتنایی به مسآله نکرد. بعد هم که آن 36 نفر به گروگان گرفته شده توسط نیروهای درنده پلیس عراق در وضع اکثرا وخیم جسمی با تحمل یک هفته اعتصاب غذای خشک، آزاد شدند، تریبونها برپا شد و جشن پیروزی گرفته شد و مهرتابان از آن به عنوان «فتح المبین» یاد کرد. گویی که اعتصاب غذا برای همین راه افتاده بود. به هرحال این سکوت در شهادت  نادر رفیعی نژاد، در یک کلام انزجار برانگیز است و با این سکوت آن انسان مبارز دوبار «شهید شده» است. یکبار در اعتصاب غذا( که خود معلول تصمیم غلط «رهبر مقاومت» در جنگ خصوصی اش با رژیم آخوندی و دادن فرمان ایستادگی در برابر ورود پلیس عراق به اشرف برای استقرار پاسگاه بود) و یکبار هم توسط مهرتابان و «رهبر مقاومت» با این سکوت و عدم اظهار وجود و دادن پیام تسلیتی در این مورد است. بله به نظر من نادر رفیعی نژاد در شمار شهیدان است
یکبار دیگر این هشدار را به رهبر مجاهدین جناب آقای رجوی می دهم دچار اشتباه در ارزیابی پشتوانه حقوقیِ دارای ضمانت اجرایی، در مورد بیانیه ها و قطعنامه ها (از سوی گروههای پارلمانی و بعضی ارگانهای حقوق بشری)که البته می دانیم که چه دوندگی عظیمی از سوی روابط خارجی سازمان مجاهدین برای لابی سازی و کسب آن بکار می رود(که به خودی خود نه جرم است نه قابل نکوهش» نشود. در مورد ارزیابی توان خود در مقابله با سیاست نفوذ کردن و جای پا سفت کردن رژیم در عراق دچار توهم نشود که اصلا خود این سیاست خیلی حرف بر می دارد و کلا نباید به آن به عنوان مساله یی سرنوشت ساز توجه شود، مگر این که جناب ایشان فکر نگهداشتن مجاهدین در « سرزمین امام حسین» را، حالا حالا داشته باشند که تردید نیست در عمل از آن هم آبی برای امر سرنگونی گرم نخواهد شد، اگرچه ایشان شاید احتمال راه انداختن مراسم تشریفاتی را چون گذشته داشته باشد و با مراسم تشریفاتی ارتش خودش، خود را سرگرم کند. رژیم به عنوان یک قدرت منطقه ای (که انشالله ایشان معنی آن را خوب می داند و نه مثل آن «حزب اللهی های انقلاب نوین در پرتو مهر تابان» که به عنوان کاربران در زیر مقاله من یادداشتهای نامربوط گذاشتند و یکی هم پرت و پلاهای زیادی قلمی کرد، و معنی همسایه قدرتمند را نمی فهمند)، با حاکمیت کشور عراق در بخش اکثریتش، رابطه قدیمی و صمیمی دارد و آمریکا هم با توجه به کابوسی که در پاکستان و افغانستان با آن رو به روست، همه تلاشش را برای به راه آوردن این قدرت منطقه ای و سر میز مذاکره نشاندن آن خواهد کرد. متاسفانه «رهبر مقاومت» نزدیک به ربع قرن است که زمین بازی را اشتباه انتخاب کرده است و در رویاهای خود سیر می کند و این خیلی فاجعه بار بوده است. ایشان با یک الگو سازی نا متناسب از تاثیر عدم حمایت عامل بین المللی از رژیم شاه، در سرنگونی آن، و حساب باز کردن زیاد روی این عامل، نه توجه و نه تلاش لازم را برای تقویت حمایت مردم از الترناتیو نکرد. رژیم شاه یک رژیم دست نشانده و کودتایی بود؛ در حالی که رژیم خمینی با ملاخور کردن انقلاب ایران و شیّادی خمینی در سوء استفاده از احساسات و تعصبات مذهبی توده های محروم پایه گذاری شد. الگو سازی مورد بحث البته تنها به خاطر عدم محاسبه نبود. خود خواهی و رویای انحصار قدرت در این اشتباه محاسبه نقش بسیار داشت. پافشاری حدود ربع قرنی ایشان به شعار انزجار برانگیز و مالک الرقابی ایران- رجوی رجوی ایران، برای این بود که این شعار اصلا برای اهداف دیپلماتیک «رهبر مقاومت» وضع شده بود. تنها تحلیل در مورد«ضرورت» و هدف این شعار گمانم فقط آن مطلبی است که شهید محمد حسین حبیبی نوشته بود که با عنوان ظرافتها و ظرفیتهای شعار ایران رجوی رجوی ایران» در مجاهد چاپ شد و در آن از جمله این نتیجه را هم گرفته بود که این شعار چه به زبان آلمانی ترجمه شود چه به زبان ژاپنی با فارسی آن یکی است. همین «شأن نزول» این شعار بود. فکر می کنم در اواخر سال 65 بود که این مطلب منتشر شد و در آن زمان من در انتقاد از مواضع آمرانه یی که یکی از کادرهای آنزمان مجاهدین که نمایند مسئول شورا در تحریریه ماهنامه شورا هم بود ودر سخنرانی در مراسم سالگرد شهادت موسی و اشرف -که در سالنی در هتل هیلتون پاریس برگزار شد-، نسبت به گروههای سیاسی گرفته بود نامه یی در 17 صفحه به او نوشتم و از این لحن و آنگونه خط و نشان کشیدنها برای بعد از انقلاب و موارد دیگر مربوط به امر تبلیغات، انتقاد کردم و از آن مقاله شهید حبیبی هم انتقاد کرده بودم. متاسفانه نمی دانم جناب رجوی، چرا به این نکته توجه نکرد یا اهمیت لازم نداد که ارباب قدرت، با کودتاها رژیمها سرنگون کرده و سابقه لااقل دوسه قرن استعمارگری و رویا رویی با جنگهای استقلال طلبانه دارند و برای ارزیابی اوضاع سیاسی کشوری و وضع اوپوزیسیون آن، به پیاده روها و خیابانهای شهرهای خود نگاه نمی کنند که ببینند عکس کی در دست تظاهر کنندگان است و اسم چه کسی را به زبان می آورند. به خیابانها و پیاده روههای داخل آن کشور نگاه می کنند تا به بینند در آن چه خبر است و عکس و اسم چه کسی در آن جاست و شعار مردم چیست. شعارهای طراحی شده توسط رهبری مجاهدین کلا نشان دهنده بیگانگی آنان با تحولات اجتماعی کشور و منعکس کننده تازه به دوران رسیدگی است و همراه با درک نازلی از تبلیغات و فراموش کرن معیارهای مورد توجه در بازی قدرت- که به آن اشاره کردم و قاعدتا باید از آن آگاه بوده و به آن توجه می کردند-، وضع شده اند. منظورم از ذکر این نکات تنها انتقاد و هشدار است. از آن زمان که مساله آن تاریخی که جناب مسعود رجوی، رسالت حل و جواب دادن به آن را بعهده خود دید، تبدیل به مساله «رهبری ذیصلاح شد» و این رهبری هم پیشاپیش خود ایشان بود که مجاهدین با یک طلاق و ازدواج الگو برداری شده از ازدواج پیامبر با همسر پسرخوانده خود(که حرف وحدیث در اصل آن زیاد است)، این رهبری را «کشف کردند»، انحراف بزرگ شروع شد. حال به این مسائل فعلا کاری ندارم. مساله این است که جناب رجوی باید توجه داشته که مجاهدین، که دیگر در عراق مهمان ناخوانده و ناخواسته هستند و صاحب خانه در خواستن عذر آنان، قدم به مرحله نهایی«ریختن اسباب و وسائل» به بیرون کرده است، کار را به رویارویی و مقاومت نکشاند. مثل هرجای دنیا دولت عراق با استناد به قوانین خودش می تواند ایستادگی و مقاومت در برابر پلیس  در راه اجرای«وظائف پلیس» را جرم بداند و به سرکوب وحشیانه رو بیاورد و ماجرای خوردن چوب و پیاز با هزینه ای به سنگینی رویداد های 6 و 7 مرداد به بار آورد. جناب رجوی باید عراق و اشرف را رها بکند. اگر ایشان به فعالیتهای اجتماعی با هدف جلب گروه بیشتری از ایرانیان در خارج به جای سرباز گیری که (دیگر دوره اش به کلی پایان یافته) روی می آورد و بها می داد و اگر هدف، همان می ماند، که هدف از تشکیل شورای ملی مقاومت بود، و در آن چارچوب عمل می شد الان شورا و مجاهدین به مراتب وزن و نقش تاثیر گذاری بیشتری در رویدادها داشتند. آقای رجوی از خمینی به حق به عنوان دزد اعتماد توده ها نام می برد، اما خود او با اعتماد کسانی چون من و دیگران- که با این ذهنیت که آلترناتیو شورا زمینه ساز و وسیله برگزاری انتخابات و تشکیل همان مجلس مؤسسانی خواهد بود که بعد از سرنگونی شاه همه انتظارش را داشتند و خمینی هم پذیرفته و وعده اش را داده بود، ولی تقلب کرد-، همان کار را کرد. تا آنجا که به خود من مربوط است من این احساس را دارم که در این زمینه کلاه بسیار گشادی سرم رفت و آدمی که این احساس را داشته باشد سرش کلاه رفته یا به اعتمادش خیانت شده در رویکردش به طرف مقابل عصبانی است چه برسد که با ارجیف و برچسب زنی رو به رو شود. «پرتو» در مانی را هم آقای رجوی بهتر است رها کند. چون هم «دوز»ش خیلی بالا بوده و هم مدتش خیلی طولانی شده و بسیار زیان بار است. رویداهای بعد از انتخابات را یکبار دیگر مرور کنید شاید متوجه این واقعیت بشوید.
به هر حال نادر رفیعی نژاد به نحو غم انگیزی چهره در نقاب خاک کشید. لا اقل خوب است در چهلمش عالیجنابان رهبری، تسلیتی بفرستند. شما ها در ماجرای قتلهای زنجیره یی هم مرا نا امید کردید. انتظارم این بود که از طرف «رئیس جمهور برگزیده مقاومت» تسلیتی برای بازماندگان انها، به ویژه خانواده های پوینده و مختاری فرستاده می شد که اینطور نشد. در عوض در واکنش به مطلبی که من در نبرد خلق نوشته و ضمن آن در چند جمله اقدام سازمان چریکهای فدایی خلق در تسلیت به بازماندگان داریوش فروهر را تحسین کرده بودم، در عملیات خمپاره زنی که در تهران انجام دادید،  پاسخ به قتل پروانه و داریوش فروهر هم از جمله اهداف عملیات در اطلاعیه مربوط به آن بود. اما این کار از نظر من، مطلقا جای تسلیت را نمی گرفت. چون آن عملیات اقدامی نظامی در برخورد با رژیم بود ولی تسلیت به بازماندگان از عرش پایین آمدن و کنار مردم قرار گرفتن بود.
تازه به دوران رسیدگی و تبدیل شدنِ در مبارزه بودن به نوعی اشرافیت و تبدیل شدن نفس کسب قدرت به هدف، مانع از درک آن انتظاراتی است که مردم و جامعه از کسانی دارند که مدعی هستند مردمی و انقلابی اند و هدفشان استقرار دموکراسی و جمهوریت با نقش محوری مردم است. من یکبار حدود 16 سال پیش، بعد از انتخاب «مریم» به عنوان رئیس جمهور دوران گذار و آمدنش از عراق به فرانسه، در نامه یی در انتقاد از روش و شکل تبلیغات مجاهدین یاد آور شدم که مجاهدین زیاد به سیاست پرداخته اند و «جهاد اکبر» را فراموش کرده اند، و اضافه کرده بوم که آنچه مجاهدین به آن نیاز دارند یک «انقلاب فرهنگی» است که همان نگاهی را که آنها در فاز سیاسی به مساله جامعه و مردم و افکار عمومی داشتند به آنان برگرداند و تاکید کرده بودم مجاهدین باید به جای نگاه به بالا(بالائیها) نگاه به پایین را انتخاب کنند و همراه آن پیشنهاد مصاحبه با چند تن از زنان مجاهد خلق را (در صورت موافقت خودآنان) داده بودم. این مصاحبه انجام شد و در 29 فروردین ماه 1373 در نشریه مجاهد شماره 338 در بیش از 2 صفحه درج شد. دوستانی هم که آن را خوانده بودند آن را ایده و مطلب خوبی یافتند. شاید همین را اگر کنار ابتکارات جناب رجوی در نهادن نام خود روی اشرف ربیعی و مریم عضدانلو بگذاریم، گوشه یی از اختلاف نظر و تفاوت بینش من و آن عالیجنابان روشن شود.
پ 28 آبان 1388 – 19 نوامبر 2009

مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن