vendredi, mai 29, 2009

شاهد دیگری بر غلط بودن سیاست ماندن در عراق

ایرج شکری
شاهد دیگری بر غلط بودن سیاست ماندن در عراق
سایت همبستگی متعلق به مجاهدین خلق،روز 8 خرداد برابر 29 مه 2009 گزارش داد که صبح دیروز 7 خرداد پلیس عراق بدون اطلاع قبلی وارد اشرف شده است و در پی آن خانم مریم رجوید در نامه برای رئیس جمهور آمریکا و دبیرکل سازمان ملل متحد، ضمن یاد آوری مواردی از حمایتهای بین المللی در حفظ حقوق مجاهدین، باز هم تاکید کرده است که این اقدام می تواند یک فاجعه انسانی برای ساکنان اشرف در پی داشته باشد. البته ایشان هم هنوز با همه این رویدادها و وخیم تر شدن روز افزون شرایط مجاهدین و بالا بودن دست رژیم در پیش بردن منافعش در عراق- با توجه به ترکیب کنونی نظام سیاسی مستقر در عراق و دوستی ریشه دار که با دستگاه حاکمیت عراق دارد-، باز هم در عوالم« بزرگان» سیر می کند و در نامه های ارسالی نوشته است که عراق به هیچ یک از حقوق بنیادین مجاهدین «اذعان» نکرده، این هم یعنی هنوز از موضع بالا و آمرانه و طلبکارانه با دولتی حرف زدن که اصلا اقامت مجاهدین در عراق را به زیان منافع خودش و سبب تشنج در روابطش با رژیم ایران می داند. گویی اینان هنوز از رویای دوران رژیم صدام حسین نتوانسته اند خارج شوند. و گمان می کنند که در آن کشور «صاحب حق آب و گل اند». این تکبر و نوک دماغ خود را دیدن پیامد های تحقیر کننده یی برای مجاهدین داشته که تازه ترین آن ممنوعیتهایی بود که دولت عراق برای مجاهدین مستقر در اشرف تعیین کرد که ممنوع بودن پوشیدن لباس نظامی و راه انداخته رژه در اشرف از جمله انها بود. چند ماه پیش (دوم ژانویه) مطلبی در واکنش به یک پیام جناب مسعود رجوی که باز هم از اوهام و رویا بر آمده بود و خبر از ممکن شدن غیر ممکن می داد ( گویی اشرف به عنوان منتطقه یی خود مختار به محاهدین واگذار شده است، و ایشان بازهم منتقدان خود و سیاستها و ارزیابیهای غلطش را مورد تحقیر قرار داده بود)، نوشتم که فکر می کنم الان جا دارد که هم به آن پیام مسعود رجوی و هم به واکنش و انتقاد من به آن، نظری دوباره افکنده شود. لینک خبر مربوط به ورود پلیس به اشرف و اطلاعیه مریم رجوی هم در زیر ذکر شده است. همچنین چندی پیش هم در مطلب دیگری به عنوان در خواستی برای مساله یی انسانی سیاستهای رهبری مجاهدین و به وپژه سیاست ماندن در عراق را مورد نقد و انتقاد قرار داده بودم که لینک آن هم در زیر آمده است


:خبر ورود پلیس به اشرف



:در خواستی برای مساله یی انسانی



ایرج شکری
.غیر ممکن ممکن شد هورا

غیر ممکن ممکن شد؛ اشرف به عنوان منطقه خود مختار تحویل رهبری محاهدین داده شد و آرم رسمی شهر هم به فوریت طرح و تعیین شده است . هورا. برای اطلاع بیشتر به پیام تبریک آقای رجوی به مناسبت اظهارات سفیر آمریکا بعد از چند ماه تحصن خانواده و هوادران مجاهدین، در این زمنیه که عراق به آمریکا تضمین داده است مجاهدین به ایران اخراج نخواهند شد مراجعه بکنید(که هیچ اشاره یی در متن پیام به آن نشده و این از شعبده بازیهای نازل و بدون هیج تاثیر نمایشی و ته کشیدن هنر پیام دهنده به خاطر واقعیتهای غیر قابل پنهان کردنی است). اگر چیزی دستیگرتان نشد و نفهمیدید که این غیر ممکن ممکن شده چه چیز است و این آرم کنار آن پیام چه مناسبتی دارد اشکال از فهم شما نیست چون ایشان عادت کرده اند که تحلیلها و ارزیابیهاشان را براساس میل مبارک تنظیم کنند و کاری به واقعیت ندارند کسی هم حق پرسش ندارد و نظرات ایشان باید«به اتفاق آراء» تایید شود. اگر یکی مثل من هم سمج از آب در آمد و شک کرد و پرسش کرد، بکار گرفتن ننه من غریبم بازی و شانتاژ و ارعاب و اهانت روش معمول است و این که «سنگ را به جای سر ظالم به سر مظلوم می کوبند و ...»من عجالتان نمی خواهم به نقد مفصل این موضعگیری «رهبر مقاومت و فرمانده کل ارتش آزادیبخش» بپردازم. اما به نکته یی می خواهم اندکی بپردازم و تذکر دهم و آن این که آنجا که گفته اند« سفلگان و دريوزگان بارگاه ولايت كه در برابر غداران و جباران جز تسليم نياموخته اند، زانو زدند. با زبانهاي گنديده و مسموم و با سوداهاي شوم براي اشرفيان، به مجاهدان آزادي تاختند. به جاي جلاد، بي دنده و ترمز قرباني را هدف قراردادند و به جاي ظالم، سنگ را به مظلوم زدند. بگذار در ساحل امن، در هاون رژيم آب بكوبند تا در هزار توي خفت و ذلت و در عقده هاي فرومايگي و حقارت، بپوسند». در عمل به تجربه می توان مشاهده کرد که عقده حقارت با واکنشهای شدید خود بزرگ بینی همراه است و اگر با این معیار بخواهیم دارندگان عقده حقارت را با هم مقایسه کنیم، طبعا بین کسی که سه دهه رویدادهای سیاسی ایران و مسائل مربوطه مبارزات مردم ایران را دنبال می کرده است، و حالا احتمالا فهم و درک خود را از شرایط واقعبینانه تر از فهم و درک کسی می داند که چند دهه سابقه مبارزه انقلابی و سیاسی در راس رهیری یک سازمان سیاسی داشته اما نزدیک به 3 دهه در سرفصلهای مهم تصمیم گیری، تحلیلهایش غلط از آب در آمده است و سالها پر ارزشی از دست رفته و هزینه های سنگینی تحمیل گروهی از شریفترین مبارزان آزادی شده است، کسی که پیشاپیش برای نقش تاریخ ساز خود کتاب جلد زرکوب چاپ کرده کسی که خود را بالاتر از ملتی با سه هزار سال سابقه تاریخی – که حمله ویرانگر و طاعونی غازیان تازی و هجوم مغولها را از سرگذرانده و پابرجا مانده-، می داند، کسی بیش از دو دهه به توصیه های مشفقانه دوستان و همراهان و دوستداران دلسوز، بی اعتنایی نشان داده و بر شعار منحوسی مثل ایران رجوی- رجوی ایران؛ که از تکبر و خود شیفتگی به شدت متعفنی بر خاسته، پافشرده که انزجار عموم ایرانیان را بر می انگیزد، کسی که در ادبیات سیاسی او عملا بازگشت به دوران سلطان صاحبقران، و استفاده از القاب و استعاره را می شود دید (مهرتابان آزادی) و در مبارزه بودن را تبدیل به نوعی اشرافیت کرده است، و... خلاصه بین آن اولی و این دومی، عقده دومی بسیار بزرگتر و به همین خاطرهم پوسیدگیش شدید تر است و چون خود را در محور مقاومتی قرارداده است و با تصمیماتش می تواند جان انسانهای مبارز را به خطر بیاندازد از این نظر آدم خطرناکی هم هست. آدمی اینچنین نابردبار در برابر انتقاد(که قبلا در شرایط بسیار بهتر و آنهم در گفتگویی نه در برابر افکار عمومی بلکه در جمع محدود و در جلسه پشت درهای بسته من شخصا این نابردباری در برابر انتقادایشان را تجربه کرده ام)، اگر قدرت را به شکلی خارج از اراده سازمان یافته تودها به دست بگیرد، جباری خطرناک خواهد شد.دیگر این که به جناب ایشان باید یاد آوری کنم که آنها که با خود محور بینی و استبداد رای باعث شدند کسانی زبان به انتقاد باز کنند(در اینجا منظور من زانوزدگان در برابر رژیم ولایت فقیه نیست) و«آب در هاون رژیم بکوبند» کمی هم به نقش خود بپردازند که با استبداد رای و لج بازی و دهنکجی کردن به انتقادات به جای توجه به آن، مردم را از خود بیزار کردند، هلیم رژیم راهم زدند و اکنون کار به جایی رسیده است که آن رود خونی که آخوندها از فرزندان مبارز و آزاده این سرزمین راه انداختند و جناب ایشان قرار بود پرچمدار به ثمر رساندن آن باشد، به خاطر خود خواهی و تنگ نظری و تازه به دوران رسیدگی و فرصت طلبیهای ایشان، به مسیری کشیده شده که تنها در بازی بین قدرتها در گرداندن آسیاب رژیم بکار گرفته خواهد شد.ایام محرم است و به جناب رجوی دوستانشان یکبار دیگر توصیه می کنم که دست از قرائت «زیارت عاشورا» یی از مسائل و دید دو اردوگاهی نسبت به جامعه ایران که در آن جز معدود یاران «حسین زمان» بقیه را جزو یزیدیان زمان و مردم ایران را در شمار اهل کوفه قرار می دهند، بردارند. نفرت افشانی به همه و نفرت از همه به جز یاران «حسین زمان» اگر چه ممکن است مثل چسب محکمی برای نگهداشتن چند صباح بیشتر تشکیلات به کار بیاید ولی برای شناخت مبارزات مردم و ارتباط با آن و یافتن راههای ارتقاء آن نقش شعله افکن و ویرانگر دارد. اگر سالها منیت نمرودی عالیجنابان نبود و به جای تکیه بر تعادل قوا با فرمول سازمان با فرد وارد ائتلاف نمی شود، اهل بحث و منطق بودند و به انتقاد ها و توصیه ها توجه می کردند، لازم نمی شد که حالا من نقش «پشه» را بازی بکنم. من در برابر خودمحوربنیها و نسق گیرهای شما عقب نخواهم نشست و بازهم واکنش نشان خواهم داد. آینه چون نقش تو بنمود راست/خود شکن آینه شکستن خطاست.
متن پیام و لینک اصل آن در سایت همبستگی ملی در زیر آمده است


.پ-13 دی 1387 – 2 ژانویه 2009

پيام رهبر مقاومت به ايستادگان شهر شرف و ياران ايستاده در تحصن

سه شنبه، ۱۰ دي، ۱۳۸۷ - ۱۸:۰۳
با درود و سلام و با تبريك پيروزي،شما و مريم در اشرف پيروز شديد. گفته بوديم اگر اشرف بايستد، جهان به ايستادگي در برابر ديكتاتوري دين فروش برمي خيزد.اينك اشرف پرشكوه با ياران نستوه در كارزاري به غايت فشرده و سخت و سنگين سرفراز مي شوند. نام ايران و ايراني و نام شهر شرف و پايداري را درهمه جا به اوج مي برند. از ژنو تا نيويورك و واشنگتن، از كانادا تا استراليا و ايتاليا، از انگلستان تا فرانسه و آلمان، از سوئد تا نروژ و فنلاند، از بلژيك تا دانمارك و هلند، از يمن تا مصر و لبنان، از اردن تا فلسطين و عراق....اين فرياد رساي هر ايراني و شوراي ملي مقاومت ايران، براي آزادي است كه در همه جا طنين مي اندازد، ميگسترد و ريشه مي دواند.از دانشگاهها و كارخانه ها تا سلسله جبال البرز. بيچاره آخوندهاي افسار گسيخته كه پاسخي جز دشنه و دسيسه و دار نمييابندبگير، ببند، بكش، گور خود كني به دست خود...از فرداي خيزش شيعيان در عراق عليه حاكمان مرتجع در ايران، رژيم پليد آخوندي چنگالها و دندانها تيز كرد. به گفته خودش، كمر به قصاص و قتل عام اشرفيان بست. سفلگان و دريوزگان بارگاه ولايت كه در برابر غداران و جباران جز تسليم نياموخته اند، زانو زدند. با زبانهاي گنديده و مسموم و با سوداهاي شوم براي اشرفيان، به مجاهدان آزادي تاختند. به جاي جلاد، «بي دنده و ترمز» قرباني را هدف قراردادند و به جاي ظالم، سنگ را به مظلوم زدند. بگذار در ساحل امن، در هاون رژيم آب بكوبند تا در هزار توي خفت و ذلت و در عقده هاي فرومايگي و حقارت، بپوسند. هيهات كه 6سال پيش، در محرّم حسيني،گفته بوديم كه «وقتي ديو تنوره ميكشد، وقتي كه دژخيم سر از پا نميشناسد، رمز ماندگاري و اعتلا، كلمه فداست.... مجاهدين از بنيانگذارانشان تا اعضا و هوادرانشان در تمام ايران و در سراسر جهان اين درس را به خوبي آموخته اند كه تاريخ خلق و ميهن خود را چگونه بنويسند. هيچ كس بيش از ما به خطراتي كه از هر سو ما را در بر گرفته احاطه و اشراف ندارد. اما عزم جزم كرده ايم تا اگر زمانه صد بار از اين هم خطيرتر و پر فتنه تر باشد، با تأسي به پيشواي آرماني مان، درسهاي جديدي از مقاومت و ايستادگي عرضه كنيم». خوشا اشرفيان صديق و پاكباز و سرداران و سالاراني كه غزل خوانان، دست افشان و پاكوبان، درس بزرگ مقاومت و ايستادگي عرضه كردند. يا ليتني كنت معكم...و خوشا ياران و هم چنين پشتيبانانِ بدون مرز عدالت و حرّيت بشري كه در كارزاري شگفت و ستايش انگيز، با « فانوس» رنج و خون مردم ايران و فرزندان رشيد آنان در چهارگوشه جهان بر سر ميدانها و خيابانها «جاركشيدند» و غيرممكن را ممكن ساختند.
در ميان پردة خون، عشق را گلزارها
عاشقان را با جمال عشق، بي چون، كارها
عقل گويد: شش جهت حّد است و بيرون راه نيست
عشق گويد : راه هست و رفته ام من بارها
مسعود رجوي

samedi, mai 23, 2009

ایرج شکری
موضوعی جهت توجه هنرمند ارجمند خانم پری زنگنه
خبر حضور هنرمند ارجمند خانم پری زنگنه را در کتابفروشی خاوران در روز یکشنبه 17 مه به مناسبت انتشار کتابشان با عنوان آنسوی تاریکی، در عصر نو دیدم اما برای به خاطر مسافرت کوتاهی نتوانستم به کتابفروشی خاوران بروم و موضوعی که در نظرم بود به خودشان بگویم. مساله در مورد همان کتاب است. من هنوز کتاب را نخوانده ام، اما آنطور که اشاره شده بود کتاب در مورد رویا رویایی این هنرمند ارجمند با مساله از دست دادن بینایی و ادامه تلاش کوشش فرهنگی و هنری و تبدیل شرایط ناشی از از دست دادن بینایی به عرصه جدیدی برای تلاش و ارتقاء توانایی های خویش بوده است. این مساله بسیار مهمی است و انتقال چنین تجربهً، حتی به آدمهایی که مشکل نقص بدنی ندارند، می تواند در ایجاد اعتماد به نفس و ایستادگی در برابر مشکلات و ایجاد انگیزه قوی برای تلاش و پشت سر گذاشتن مشکلات بسیار موثر و مفید باشد. طبیعی است وقتی آدم بخشی از زندگی خود را در سلامت بینایی گذرانده، حادثه منجر به از دست دادن بینایی، حادثه یی بسیار سنگین و ناگوار است که انطباق دادن خود با وضع پیش آمده و دشواریهای ناشی از آن، کار آسانی نیست. وضع این گونه حادثه دیدگان با کسانی که از بدو تولد نابینا به دنیا می آیند بسیار متفاوت است و دنیای تاریکی برای آنان، محروم شدن از نعمت بزرگی است که از آن برخوردار بوده اند. به همین دلیل اطلاع از شرح تجربه ها و نحوه رویارویی خانم پری زنگنه با شرایط بعد از از دست دادن بینایی و باز نایستادن از تلاش و پیشرفت، برای کسانی که به علت های گوناگون بینایی چشمان خود را از دست می دهند، بسیار ارزنده است، اما آنان چگونه می توانند این کتاب را بخوانند؟ کتاب ایشان حتی اگر به خط مخصوص (بریل یا بر آی)* برای استفاده نابینایان چاپ بشود، باز آن دسته از نابینایانی که یا بیسوادندو یا این که آن خط را نیاموخته اند، به ویژه آنها که در سنین بالا بینایی خود را از دست داده اند و آموختن این خط برایشان بسیار دشوار است، نمی توانند از کتاب ایشان بهره ببرند. در حالی که اگر این کتاب یا گزیده وخلاصه یی از آن به صورت کاست و سی دی صوتی تولید شود، طبعا امکان استفاده آن برای گروه کثیری فراهم می شود. در فرانسه کتابهایی که به شکل کاست و سی دی صوتی تولید شده اند وجود دارند و این البته در برگیرنده رمانهای معروف هم می شود. تهیه کتابهای صوتی با هدف ایجاد در آمدی برای خدمت نیکوکارانه و غیر انتفاعی می تواند با شرکت دواطلبانه هنرمندان مورد علاقه مردم، از جمله هنرمندان سینما(خوانده شدن کتابی با صدای آنان) هم صورت بگیرد، کاری که در این سوی دنیا انجام شده است. این کتابها البته تنها برای استفاده نابینایان نیست. می تواند برای علاقمند کردن یا آشنا کردن کسانی که کمتر با مطالعه سرو کار دارند، با کتاب و مطالعه و ادبیات صورت بگیرد. کاری که در مورد اشعار بعضی از شاعران در ایران شده است. به هر حال به نظرم رسید که با توجه شهرت خانم زنگه به عنوان یک هنرمند و افزودن فعالیت اجتماعی به فعالیت هنری، اگر ایشان مبتکر تولید کتاب صوتی از کتاب خودشان و کتابهای دیگر، برای نابینان بشوند و در این زمینه دعوت به کمک دواطلبانه از جمله از هنرمندان سینما یا چهرهای مورد علاقه مردم بکنند، درخواستشان بی پاسخ نخواهند ماند. اطلاع ندارم که در ایران اولیاء امور، که عرصه زندگی را با سرکوب و راه انداختن گشتهای مختلف و ریختن به خانه های مردم در جشنها و میهمانیها، برای دستگیر کردن مرتکبان «منکرات» بر مردم تنگ کرده و می کنند چه قدمهایی برای ایچاد رفاه و آسان کردن زندگی برای نابینایان برداشته اند، اما در این سوی دنیا در حد اطلاعاتی که از طریق اخبار و گزاشها یی که در مورد تلاشهایی که برای ایجاد تسهیلات و امکان برخورداری افرادی که به شکلهای گوناگون دچار نقص عضو شده اند، انجام می شود، کسب کرده ام در فرانسه برای برخورداری نابینایان از تفریحاتی که افراد سالم از آن برخوردار می شوند نیز تلاش می شود در مواردی هم ابتکار عمل از سوی افراد داوطلب کارهای نیکوکارنه است. از جمله این تلاشها بردن نابینایان به کوهنوردی و سنگ نوردی و یا پرواز با کایت( به همراه مربی با تجربه ) است. انجام چنین کارهایی تاثیرات بسیار مثبتی در روحیه افراد نابینا دارد. در اینجا همچنین روی قوطی و بسته بندی برخی داروهای ضروری مثل داروی کاهش فشار خون، نام دارو با خط ویژه نابینایان نوشته شده تا آنان بتوانند بدون نیاز به کسی برای خواندن نام داروها، داروی مورد نظر خود را تشخیص بدهند. با آرزوی موفقیت و شادکامی برای هنرمند ارجمند خانم پری زنگنه .
«برآی» نامگذاری شده است Louis Braille این خط به نام مبتکر و مخترع فرانسوی آن.*
در مطالب و نوشته های فارسی نام این خط بیشتر بریل دیده می شود. لویی برآی در کودکی بینایی خود را در اثر حادثه یی از دست داد. در زندگی نامه او آغاز اختراع این خط توسط وی در زمان سیزده سالگی او ذکر شده است. وی بعدا این خط را با افزودن روشی برای نوشتن ریاضیات و نت موسیقی تکمیل کرد. او در سن 49 در اثر بیماری سل در 6 ژانویه 1852 در پاریس در گذشت
.

samedi, mai 02, 2009

ترانه همراه با رقص دو خواننده از کشور همسایه و مسلمان تاجیکستان. مرگ بر رژیم روضه خوانها در ایران .

vendredi, mai 01, 2009

نقدی بر مقاله انقلاب اسلامی و کار نامه ردی روشنفکری


ایرج شکرینقدی بر مقاله انقلاب اسلامی و کار نامه ردی روشنفکری نظرات نویسنده مقاله« انقلاب اسلامی و کار نامه ردی روشنفکری»، آقای علی کشگر، در مورد رهبری خمینی و پذیرفتن ولایت او توسط روشنفکران، بسیار تحریف آمیز و آمیخته با آشفته فکری است، و اساسا ویژگی یک مقاله بررسی و تحلیل تاریخی یا جامعه شناسانه را ندارد. بلکه ایشان در جایگاه یک مدعی العموم قرار گرفته تا احکام دلخواه خویش را علیه نیروهای سیاسی که در انقلاب سال 57 به درستی خواهان برچیده شدن رژیم کودتای 28 مرداد بودند، صادر کند. از جمله ویژگیهای یک کار تحقیقی پرهیز از یکجانبه نگری و یپش داوری و استنفاده از منابع مخلتف است. ایشان از اول با نوعی کینه ورزی به چپ وجامعه روشنفکری می خواهد با استناد به گفته های خمینی ثابت کند انقلاب ایران اسلامی بود و خمینی هم به خاطرات نوشته و گفته هایی که در چند دهه قبل از سال 57 داشته است از جمله کتاب ولایت فقیه، رهبر انقلاب مذهبی در سال 57 بود. همچنین ایشان روشنفکران ایران را به طور کلی به بیسوادی و عدم اطلاع از تاریخ مشروطه متصف کرده است. بهانه صدور این احکام نیز مطلب مندرج درویژنامه آرش به مناسبت سی امین سالگرد انقلاب سال 57 بوده که در آن افرادی با گراشهای گونان از مطلعان و یا کسانی که به نوعی در رویداهای سال 57 و بعد از آن فعالیتی و نقشی داشته اند بوده است اما ایشان همه را یک کاسه کرده و حکمشان را به عنوان به عنوان یک دادستان در مورد همه صادر کرده است. این بخش از گفته های ایشان خود گواه یکجانبه نگری و و پیشداوری و ادعانامه نویسی است.
«استناد محوری این نوشته به مجموعه آثار نوشتاری و گفتاری آیت الله خمینی آن هم از آغاز فعالیت های پیگیرانه و بدون توقف وی در درجه نخست از آن جهت است که نشان داده شود ـــ برخلاف ادعای کسانی که آن انقلاب را به واسطه حضور فعال و کتمان ناپذیر خود „انقلاب بهمن“ می نامند و اسلامی دانستن آن را „سوء تفاهم“ می شمارند ـــ نطفه حکومت اسلامی نه در بطن انقلاب „بهمن“ بلکه دهه ها پیش از وقوع انقلاب اسلامی بسته شده بود. بی دانشی یا بی اعتنائی ما به آن چه که به عنوان واقعیت تاریخی رخ داده است، به معنای ناپدید شدن واقعیت نیست. همچنین بر شمردن رخدادها و رویدادهای گذشته اما بی توجهی به تأثیر و معنای آینده ساز آنها یا نشانه نقص ذهنی، یا تلاشی در حفظ نامی که آسیب دیده و آبروی خود را باخته است و یا بدتر از همه کوششی است رندانه در خدمت اغراض سیاسی»
آن چه که ایشان با استناد به نشریات و فرمایشات «امام خمینی» سرهم بندی کرده است تا ثابت کند خمینی رهبر انقلاب منجر به سرنگونی شاه بود و خواست جامعه ایران هم حکومتی اسلامی و تحت قیمومیت ولی فقیه و آخوندی متججر و مرتجع مثل خمینی قرار گرفتن بود و بعدهم نتیجه بی ربط مردودی با مهر «رفوزه شد»! بر برکارنامه روشنفکران زدن، به کلی بیگانه با شرایط قبل وبعد از انقلاب است به چند دلیل روشن:
- اگر واقعا خمینی رهبری برآمده از مبارزات چند دهه بود، دیگر چرا باید نگران چند تظاهرات و تجمع می شد، می شد و در آن سخنرانی 3 خرداد 58 (توجه داشته باشید یعنی کمتر از چهار ماه بعد از وردش به ایران) آن همه اظهار نگرانی از کسانی که اسلام را نمی خواهند و دشمن و مخالف اسلام(که اسم مستعار خودش نیز بود) و مردم هستند می کرد؟ چطور می شود مدعی شد که روشنفکران یا تمام گروهها و افرادی که خواهان براندازی نظام پادشاهی بودند، به حمایت از«انقلاب اسلامی» پرداختند و حکومت شرعی را« به تداوم تلاش برای تجدد ترجیح دادند». اگر این طور بود چرا خمینی مبارزه با روشنفکران، به نحو«بدتر از مبازه یی» که با شاه کردند را در سخنرانی یاد شده به عنوان تکلیف مردم و برنامه کوتاه مدت آنان تعیین می کرد و ابلاغ این تکلیف را به مردم به عنوان«حجتی» که خدا برایش قرار داده بود و با گفتن «اللهم قد بلغت» مورد تاکید قرار می داد و خدا را هم شاهد می گرفت تا مردم وظیفه خود را فراموش نکنند؟
-اگر روشنفکران حکومت شرعی را پذیرفته بودند و زیر عبای خمینی خزیده بودند، چرا خمینی در همان سخنرانی 3 خرداد 58 شاه را به آنان ترجیح داد و گفت که بعضی از روشنفکران ما حتی برای پیشبرد هدف خودشان هم حاظر نیستیند یک کلمه از اسلام نام ببرند«ولو این که مارا بازی بدهند»؟
-بهانه نویسنده مقاله، برخورد با نظرات منتشر شده در نشریه آرش به مناسبت سی امین سالگرد انقلاب است که در آنها کسانی به ربوده شدن انقلاب و این که انقلاب ایران با اهداف اسلامی براه نیفتاده بود تاکید داشته اند، و به نظر من حرف درستی است. ایشان به طور کلی نقش رسانه های غربی و باران تبلیغات در مطرح او را در حقنه کردن خمینی به عنوان رهبر را و مهر اسلامی زدن به انقلاب را ندیده گرفته اند. نباید پرسید مثلا حتی در شرایط کنونی اگر افرادی خارج از این حاکمیت که کاملا به عنوان افراد غیر مذهبی شناخته می شوند، مثلا مثل آقایان فریبرز رئیس دانا و ناصر زر افشان، به اندازه شناخته شدگی شان به عنوان چهره های روشنفکری در جامعه، امکان بیان نظرات و دیدگاههای خود در مورد مسائل مختلف و ریشه یابی و راه حل آن را در میزگردهای تلویزیونی می یافتند و آزادنه بیان می کردند و این امکان چند ماه ادامه پیدا می کرد و بعد هم آنان نامزد انتخابات ریاست جمهوری می شدند، و در برنامه های تبلیغات انتخاباتی شرکت می کردند، و رقیبشان هم دکتر حاج محمود احمدی نژاد، عاشق اهل بیت و شرکت کننده در سینه زنی عاشورا یا حاج آقا کروبی یا خاتمی و میر حسین موسوی بود، باز هم حاج محمود یا حاج آقا کروبی یا خاتمی از صنوق در می آمد؟ توجه کنید که گفتم اگر آزادنه نظرشان را بیان می کردند و مثلا می گفتند اجباری بودن حجاب باید کنار گذاشته شود؛ کارگران و شاغلان کلیه حرفه ها و صنفها حق مسلمشان است سندیکا تشکیل بدهند و هیچکس حق معترض شدن به آنها را ندارند؛ تظاهرات و راه پیمایی در انتقاد از سیاست های دولت حق مردم است؛ قوانین کیفری و قصاص اسلامی مطلقا سازگار با حقوق بشرنیست و در مواردی مثل قطع دست و سنگسار ضد انسانی است و باید لغو شود؛ برای تغییر قانون اساسی و حذف یا باقی ماندن ولایت فقیه باید رفراندم برگزار شود و... در آن اولین انتخابات ریاست جمهوری خمینی خودش شخصا برای حذف مسعود رجوی از کاندیداتوری انتخابات ریاست جمهوری (که مورد حمایت نیروهای ترقیخواه و برخی نیروهای چپ از جمله سازمان چریکهای فدایی خلق بود)، به صحنه آمد و گفت کسانی که به قانون اساسی رأی نداده اند صلاحیت شرکت در انتخابات را ندارند. در آن زمان هم اگر خمینی از رسانه رادیو تلویزیون استفاده انحصاری نمی کرد، مریدان او کمترین شانس را برای تکیه زدن به مقاماتی که به اعتبار خمینی بر آن تکیه زدند نداشتند. حتی در شرایط کنونی این ادعا که جامعه ایران آدمی شایسته تر از محمود احمدی نژاد برای ریاست جمهوری بین کاندیدا ها ندیده بود و به همین خاطر او به ریاست جمهوری انتخاب شد، سبب خنده و تاسف خوردن به ناگاهی مدعی می شود. حتی هاشمی رفسنجانی از تبلیغات «تخریبی» که علیه او در انتخابات صورت گرفته بود«درد مندانه» شکوه سرداد و کیفر مسببین را به خدا واگذاشت. اصلاح طلبان درون حاکمیت همه از واردشدن «حزب پادگانی» به صحنه و مامورکردن بسیجیان برای گردآوردن رای دهنده به نفع احمدی نژاد ناله کردند.
- چطور می شود ادعا کرد که خمینی از چند دهه پیش تدارک انقلاب اسلامی را دیده بود و رهبر بود. این که خمینی یک تز ولایت فقیه داشت دلیل نمی شود که این تز- که خوانندگان آن جز حوزویان و گروه معدود افراد محقق و مذهبی دانشگاهی ممکن است کسان دیگری نمیتوانستند باشند-، منبطق با شرایط جامعه ایران و بیانگر خواستهای مردم بود و مورد تایید مردم ایران بود. خمینی قبل از آمدن به ایران هیچ جا حرف از برقراری ولایت فقیه در ایران و انحصار قدرت در دست خودش نزده بود. به علاو پرسیدنی است که این خمینی رهبر! از زمان کودتای 28 مرداد 1332 تا آن صدور آن اطلاعیه اعلام عزا در نوروز 42 برعلیه اصلاحات شاه و برابری زنان با مردان و عزا گرفتن برای این که دختران را از 18 سالگی به سربازی خواهند برد، چه کار کرده بود؟
- این درست که رهبری بنا بر کار آمدی و نقش هدایتگرانه و سازمانگرانه فرد و تشکیلاتی در به حرکت در آورد مردم و هدایت مبارزات مردم برای دگرگون کردن نظم موجود، به آن تعلق می گیرد، اما خمینی و شبکه آخوندی در راه انداختن اعتصابات سراسری که رژیم شاه را فلج کرد اصلا نقشی نداشتند. اگر آن اعتصابات(که بعدا رهبران وفعالانش از اولین تصفیه شدگان «پاکسازیها» رژیم بودند و تحت پیگرد و سرکوبی قرار گرفتند) به ویژه اعتصابات قهرمانانه کارکنان و کارگران صنعت نفت نبود، آن تظاهرات خیابانی عظیم روزهای تاسوعا و عاشورا در اوائل آذر سال 57 اولاممکن بود اصلا امکان شکل گرفتن پیدا نکند ثانیا بدون آن اعتصابات سراسری، الزاما راهپیمایی ها به انقلاب و سرنگونی شاه ختم نمی شد.
- اگر واقعا آنگونه که آخوندهای حاکم مدعی اند و نویسنده مقاله با سرهم بندی کردن مطالبی از گفته های خمینی خواسته به اصطلاح مساله را تئوریزه بکند، جامعه ایران خواهان حکومت شرعی به رهبری خمینی بود، چرا خمینی در سخنرانی بهشت زهرا وعده مجلس موسسان به مردم داد و بعد زیر قول خود زد و آن را تبدیل به مجلس خبرگان قانون اساسی کرد؟ چرا از اول از آخوندهای هفت خط دوربریهای خودش مثل بهشتی و رفسنجانی یکی را مامور تشکیل دولت نکرد؟ چرا از اول اسم مجلس قانونگذاری را مجلس شورای اسلامی نگذاشت و مجلس شورای ملی گذاشت؟
- جناب تحلیلگر فراموش کرده است که خمینی آن خیمه شب بازی گروگانگیری را برای آن راه انداخت تا هم «لیبرالها»یی که دولت و قوه اجرایی را به آنها سپرده بود، و با قانون اساسی دست پخت خبرگان مخالف بودند، درشرایطی قرار دهد که از یک طرف در برابر طرفهای خارجی به ویژه آمریکا سنگ روی یخ بشوند و از سوی دیگر در برابر غوغای مرگ بر آمریکا و جو ملتهبی که به بوجود آمده بود و کنترلی بر آن نداشتند، وادار به کنار کشیدن از قدرت اجرایی شوند. بعد هم در غوغای غلیان احساسات ضد آمریکایی مردم که دیگر هر صدایی را تحت الشعاع قرار داده بود، قانون اساسی نظام ولایت فقیه دستپخت خبرگان را به تایید مردم برساند. بعد از آن هم آن افشاگریهای آنچنانی دانشجویان پیرو خط امام علیه همکاران دولت موقت مثل میناچی و هرکس از دگر اندیشان که در میدان سیاست حضوری و اسمی داشت از تلویزیون راه افتاد. ملاقات بازرگان با برژینسکی با اجازه خودخمینی صورت گرفته بود. این را مهندس بازرگان و دکتر یزدی بارها تکرار کردند. خمینی هیچوقت آن را تکذیب نکرد. اما آن بازی را با دولت موقت کرد و آقای عباس امیر انتظام را هم در میان با اتهام ارتباط و ساخت و پاخت با آمریکا به محاکمه که کشیده شد به زندان افتاد و دفاع مهندس بازرگان به عنوان رئیس دولت و این که امیر انتظام کاری مخفیانه نکرده است فایده یی نکرد او رنج سالها زندان جمهوری اسلامی را متحمل شد.
اگر خمینی رهبر بود و چب نیز زیر عبای خمینی خزیده بود،پس آن تظاهرات500 هزار نفری روز11 اردیبهشت(اول مه روزکارگر) سال 58(سه ماه بعد از ورود خمینی به ایران) به دعوت خانه کارگر (که نمایندگان حاظر در آن اکثرشان به گروههای چب گرایش داشتند) و با اعلام حمایت سازمانهای سیاسی چب برگزار شد، ناشی از کدام تضاد بود؟ البته حزب جمهوری اسلامی هم در آن زمان در همان روز راه پیمایی گذاشت و تعداد شرکت کنندگان آن هم اگر درست به یادم مانده باشد بیش از یک میلیون نفر اعلام کردند.(مجاهدین خلق روزکارگر را در کرج برگزار کردند). اما بعدا که رژیم کشتار نیروهای سیاسی به راه انداخت به جنگ با کارگران در مخالفت با روزکارگر رفت، هم چنان که با روز17 اسفند(8 مارس) به عنوان روز زن نیز هنوز با زنان آگاه ایران در ستیز است.
-اگر همه دنبال خمینی و انقلاب اسلامی او بودند، پس به خاک و خون کشیدن گنبد و ترکمن صحرا از همان اسفند سال 57 و بعد بطرز وحشیانه یی از 19 بهمن 58 و قتل بزدلانه و ناجوانمردانه رهبران خلق ترکمن و فعالان کانون فرهنگی سیاسی خلق ترکمن و شوراهای ترکمن صحرا و برچیدن آن شوراها ناشی از کدام تضاد بود؟ به خاک و خون کشیدن کردستان به رغم بارها اعلام حزب دموکرات کردستان که آنها خواهان استقلال نیستند و خواهان خود مختاریند ناشی از کدام تضاد بود؟
اعتراض مردم خرم آباد به تغییر نام بیمارستانی که اسم دکتر اعظمی با هویت چب- را که توسط رژیم محمد رضاشاه به قتل رسیده بود- بر آنها گذاشته بودند و رژیم ناچار شد در برابر مردم در آن زمان عقب نشینی بکند، بیانگر چه حقبقتی است؟
- اگر روشنفکران با دنباله روی از خمینی و حمایت از انقلاب اسلامی با شاه به مخالفت برخاسته بودند، چرا خمینی در تابستان سال 58 در دیداری با اعضای کمیته های انقلاب اسلامی سر درد دلش را با آنها باز کرد گفت « درد زیاد است ما امروز گرفتار سرنیزه نیستیم گرفتار قلمها هستیم. مقاله ها به جای مسلسل به روی اسلام بسته شده است»(1)
-اگر همه دنبال انقلاب اسلامی بودند و پرنسیب خود را به پای انقلاب اسلامی خمینی ریخته بودند و به قول آقای کشگر باده سرداده بوند(که من معنی آن را نفهمیدم. باده نه ناله است نه فریاد که سر بدهند شاید منظور ایشان باده سر کشیدن وبد مستی بوده)، چرا خمینی در آن پیام 26 مرداد 58 اظهار تاسف و در پیشگاه خدا توبه کرد از اشتباهی که کرده و از اول «چوبه های دار در میدانهای بزرگ» به پا نکره و رهبران تمام احزاب و جمعیتها و جبهه ها را و دست اندرکاران نشریات مستقل را که همه را فاسد و مفسد می خواند «درو» نکرده است. مفسدانی که او احتمال می داد که از نسل یهود بنی قریظه باشند که امیرالمومنین در یک روز 700 از آنان را گردن زد و این مثال را برای حقانیت موضعگیری خود، در ضرورت درو کردن دگر اندیشانی می گفت که در عمل نه رهبری او را قبول داشتند و نه اسلام او را و نه مهر اسلامی زدن به انقلاب را نه «امت و مقلد» بودن مردم در برابر امامت وی را.
-اگر رهبری خمینی برآمده از نقش تاریخی او بود، چرا دست به آن یورش ارتجاعی تحت عنون انقلاب فرهنگی به دانشگاهها زد و دانشگاههای کشور را تعطیل کرد تا با تصفیه دانشگاهها از استادان و دانشجویان آزادیخواه و ترقیخواه که زیر عبای او نرفتند و امامت او را قبول نداشتند، بین دانشگاه و حوزه وحدت ایجاد کند و دانشگاههای کشور را اسلامی کند. که البته از مردم و جامعه پویای ایران شکست خورد. این همه بگیر و به بند از دانشجویان در تمام این سالها خود گواه بزرگی بر شورش علیه شارلاتنیسم خمینی و آخوندها در ادعا هایی که در مورد عدالت و آزادی نهفته در « جمهوری اسلامی » داشتند است. انها با تکیه آنها بر جهل و تعصب و تودهای محروم در ملاخور کردن انقلاب ضد سلطنتی و عدالتجویانه و آزادیخواهانه مردم ایران موفق شدند اما در برابر جامعه پویای ایران و حرکت آهسته ولی پیوسته روشنفکران مردم دوست، بیچاره اند و به ستوه آمده اند و این بگیر و ببندها چیز جز نشانه ترس و وحشت از جاری شدن سیل بنیان کن خشم مردم نیست.
لیستی از آن مصاحبه های خمینی بعد از ورود و اقامتش در فرانسه که نویسنده ارائه کرده، است؛ در واقع موجی از آن چیزی بود که وقتی خمینی در نجف بود، بعد از ماجرای آن مقاله با امضا رشیدی مطلق، رسانه های غربی به ویژه بی بی سی به نفع خمینی و روحانیت شیعه به راه انداختند و هرچه خمینی در نجف و آخوندهای قم می گفتند، در آن دروان سانسور که بعد هم همراه بود با اعتصاب بزرگ مطبوعات، به اقصی نقاط کشور می گستراندند. در آن روزهای انقلاب، اگر در مرحله یی جمع کثیری از تشکلها به حمایت از خمینی پرداختند، برای جلوگیری از افتادن شکاف در صفوف مردم در مبارزه با رژیم شاه بود و نگرانی از احتمال اقدام ارتش بود، شبیه آنچه سوهارتو در اندونزی به مبادرت کرد بود. روشنفکران و گروههای سیاسی در آن زمان از اول صف خود را از خمینی و مریدان و مقلدان و اسلام خواهان جدا کرده بودند. بعد از به قدرت رسیدن خمینی نمی خواستند گامهایی بردارند که سبب سوء استفاده خمینی بشود و آتشی را که آن آخوند شرور خونریز می خواست به پا کند، بیافروزد. نمونه فرهنگی و ادبی ماندگار این مرزبندی تاریخی را شاملوی بزرگ در شعری که به دل همه ایرانیان ضد ارتجاع نشست، در شعر «در این بست» با برشمردن صفاتی برای خمینی و دارو دسته اش و تصویر سازی از اعمالشان از خود به یادگار گذشته. او در آن شعر خمینی را به درستی «ابلیس پیروز مست» نام نهاد و به نظر من در این شعر که خود شاهکاری از شاهکارهای شاملو است، یک مصرع آن شاهکار شاهکارهای اوست. انجا که عملکرد رژیم را به «کباب قناری، بر آتش سوسن و یاس» تشبیه کرده است. صحنه هولناکی از نابود کردن هرآن چیزیی که مظهر زیبایی و زندگی است. مثل کاری که روح الله الموسوی الخمینی، ذریه رسول الله و عبد صالح خدا و آخوندهای همراه و پاسداران و کارگزاران مرید و مقلدش، با ایران و ایرانی کردند. آن شعر را شاملو در 31 تیر ماه 58 سروده بود.
«روشنفکران» را که البته نویسنده مقاله به برای ملغمه یی بکار برده که کسانی که قربان صدفه خمینی هم می رفتند در آن قرار می گیرند، نمی شود اینطور بکار برد. روشنفکران با موضع انتقادی در برابر حاکمیت و حکومت و برای تغییر «وضع موجود» به وضع مطلوب، و با موضعی در دفاع از آزادی اندیشه و بیان رد سانسور می گیرند باید دسته بندی کرد. مریدان خمینی هیچکدام در شمار روشنفکران به مفهومی که در ایران بکار می رود نبودند و روشنفکران ایران هیچکدام مرید خمینی نبودند. خط حزب توده در دنبال روی و حمایت از خمینی هم در بین گروههای چپ مطرود بود و هم در بین روشنفکران. کسانی مثل احسان طبری با همه دانشی که داشت چون حزبی بود دیگر از جرگه روشنفکران خارج و یک فعال حزبی بود که باید سیاستهای حزب را تایید می کرد و دریغ که حزبی بود. چپ و روشنفکران ایران اگر در برابر توحش و درنده خویی آخوندی شکست خوردند به خاطر آن بود که مبارزاتشان آزادیخوهانه و ترقیخواهانه و عدالتجویانه بود و برای اعتلای فرهنگی و در جهت رفع محرومینت های مردم و پیشرفت کشور بود. و برای این کار در دوره بعد از سرنگونی نظام شاهنشاهی و خلاء قدرت قبل از هرچیز ثبات و آرامش لازم بود. البته نه به قیمت مثل بردگان مطیع بودن. خمینی و آخوندها بودند که همه جا دنبال اعمال خشونت رسمی و غیر رسمی (با دسته های اوباش حزب الله) بودند. انقلاب خیلی سریع به سرنگونی شاه منجر شد و خمینی به قله قدرت پرید. رهبران گروههای مبارز چریکی زمان شاه در ماههای گسترش تظاهرات علیه رژیم شاه در زندان بودند. وقتی رژیم شاه سرنگون شد، یکی دو ماه بیشتر نبود که از زندان در آمده بودند.با این که آنها در زمینه سازمان دادن آن گروههای عظیمی که به خاطر مبارزات زمان شاه و اهداف عدالتخواهانه و برابری طلب گروههای چپ به آنان روی آورده بودند برنامه مناسب و تجربه و تشکیلات لازم را نداشتند، اما به خاطر اعتماد و استقبال بخش آگاه قشرهای گوناگون و حمایت روشنفکران کشور از آنان می توانستند به موفقیتهایی بزرگی در زمینه سازماندهی مردم برای دستیابی به خواسته های خویش، دست پیدا کنند. اما خمینی از آغاز در فکر «درو کردن» همه دگر اندیشان بود. نویسنده مقاله ردی کارنامه روشنفکری، به نظر می رسد خمینی را از مجموعه صیحفه نور کشف کرده، بدون این که وقایع همزمان آن موضع گیریهای خمینی را مورد توجه قرار بدهد.
خمینی و آخوندها اگر بر روشنفکران و نیروهای انقلابی پیروز شدند، به خاطر ایمان و اعتقادشان به اسلام ناب و اجرای احکام شرع و پیروی از سیره نبوی بود. آنها کاری نداشتند که این احکام و معیارها مناسب حل مسائل مردم ایران هست یا نه. این را در همان دو سخنرانی خمینی که من بارها به آن اشاره کرده ام و همچنان معتقدم از معتبرترین سندها برای شناختن واقعیت جوسیاسی موجود در کشور در زمان سرنگونی شاه و موقعیت و جایگاه واقعی خمینی در جامعه تحول خواه ایران که علیه رژیم شاه دست به انقلاب زده بود است، به روشنی می توان دید. از جمله این که در سخنرانی 3 خرداد58 به مردم القاء می کرد که شما که جوانهاتان را دادید می خواستید مملکتتان مثل سویس بشود؟ شما اسلام را می خواهید شما برای اسلام جوانهاتان را دادید(2). و در سخنرانی 26 مرداد هم با توبه در پیشگاه خدا و عذر خواهی از مردم به خاطر غفلت و کوتاهی که در که دور کردن دگر اندیشان و برپا کردن چوبه های دار در میدانهای بزگ کرده بود، تاکید کرد با ید از اول همه حزبها را تعطیل و رهبران آن را درو می کرد و فقط یک حزب و آن حزب الله و حزب مستضعفان را برای اتحاد مستضعفان جهان بوجود می آورد. او هم چنین با اشاره به گردن زده شدن 700 تن از یهود بنی قریظه در یک روز، توسط علی بن ابی طالب تاکید کرد که برای او اهمینی ندارد که در نشریات خارج برعلیه او مقاله بنویسند و او می خواهد احکام اسلام اجرا بشود(3). شخص ولی فقیه کنونی سید علی خامنه ای هم در جلسه پرسش و پاسخ با دانشجویان به مناسبت 16 آذر در سال 67 چند ماه بعد از جنگ و درز کردن خبر کشتار زندانیان سیاسی وقتی یکی از دانشجویان در مورد دلیل اعدامها و نقض حقوق بشر و این که «این اعدامها آیا مسائله یی را هم حل کرده است» اول یک اتهام و به برچسب به سوال کننده زد که این سوال مثل همان مطالبی است که رادیو اسراوئیل به جمهوری اسلامی نسبت می دهد و بعد اضافه کرد:« اعدام برای اجرای احکام الهی است ممکن است احتمالا مساله یی راهم حل بکند یا نکند». آخوندها با چنین ایمانی به و خدا واسلام و سرمشق قرار دادن امیر المومنین، با کشتار و سرکوب قدرت را قبضه کردند و تا کنون هم با به کار گرفتن سر کوب در قدرت مانده اند. مجموعه شرایط آن زمان از جمله همسایگی ایران نفت خیز قرار گرفته در حاشیه خلیج فارس و تنگه هرمز- مهمترین گذرگاه صادرات نفت به سوی کشورهای غربی– ، با شوروی کمونیست به کمک اخوندها آمد تا با حمایت غرب از جایگزین شدن خمینی به جای شاه، او نقش جلوگیری از «تبدیل شدن ایران به یکی از اقمار شوروی» و وظیفه زیر آب کردن سر کمونیستها و نیروهای ترقیخواه را به نام اسلام، به نحو«شایسته تر» و گسترده تر ادامه دهد. به علاوه در عمل در موارد مسائل عادی و روزمره زندگی هم خمینی در دنیای خودش و بیگانه با مردم بود. تحریم موسیقی و گوشت یخ زده بدون مشورت با دولت و پرسیدن نظر مطلعان امر، (گوشتها با ذبح شرعی کوسفندان، با حضور ناظرانی ابران به ایران صادر می شد) یا آنچه که در قوانین جزای اسلامی آمده است قوانینی که آخوند بهشتی «سید الشهدا»ی رژیم ضد ایرانی و مردم ستیز و آزادی کش ولایت فقیه هم از دست اندرکاران اصلی تدوین آن بود، این اعتقاد و ایمان به اسلام و بیگانگی با مردم و جامعه ایران به خوبی مشهود است. آنجا که جان زن به اندازه نصف جان مرد ارزشگذاری شده، آنجا که مجازات قطع دست دزد و سنگسار و از حدقه در آورد چشم، در شمار مجازات قرار داده شده و انجا که پرداخت دیه با درهم و بز وشتر و تعیین شده است. بسیاری از کسانی که عکس خمینی را در ماه دیده بودند اگر می دانستند «حضرت امام» در رساله مهم خود تحریرالوسیله که به عربی نوشته بود، در مبحث نکاح، مساله تفخیذ و کامجویی و ارضای جنسی با دختر بچه شیرخواره را(به جز دخول) جایز شمرده است، با تف و لعنت از او رویگردان می شدند. ولی مگر چقدر جمعیت مسلمان نماز خوان نه تحریریه الوسیله که به زبان عربی بود، بلکه سایر رسالات و مهملات آخوندی را می خواندند و می خوانند؟ کسی دنباله رساله نبود. شاید بعضی از حاجی بازاریها بودند. آیا واقعا میلیونها جمعیت روستایی و شهری مسلمان، اسلام را در رساله ها آموخته بودند و اهل مرجعه به رساله بودند؟ تازه هم در روستاها و هم در شهر تعداد مسلمانانی که نماز نمی خوانند بسیار فراوانند
فرمایش «امام راحل» در واکنش به نظرات چپ در بحثهای آن اوائل انقلاب- که تاکید می کردند اقتصاد زیر بناست- مبتی بر این که الاغ هم همه چیزش اقتصاد است در شهریور سال 58 در دیدار با انجمن اسلامی کارکنان رادیو، که در بین مردم به اقتصاد مال خر است معروف شد، خود تفاوت فهم و درک و فاصله بین آن ذریه رسول الله و عبد صالح خدا ، با چب ملحد را که مساله اش برخورداری محرومان از زندگی بهتر و امکانات لازم برای رشد استعدادهاشان و برخورداری عادلانه کارگران و زحمتکشان از ثروتی که تولید می کنند بود نشان می دهد. اما خمینی برای اعمال ولایت و انحصار قدرت نیازی نه بفکر کردن به این مسائل داشت و نه پاسخ گویی به مردم. او می خواست همه چیز منطبق با معیارهای اسلامی و برداشتهای خودش از اسلام باشد و خود را هم ادامه دهنده حکومت پیامبر می دید به همین خاطر خود را در برابرهیچکس جز خدای ناپیدای بی صدای بی مکان، پاسخگو نمی دید.
حکمی هم که نویسنده مقاله صادر کرده مبنی بر این که روشنفکران باید در همان نظام آریامهری و از راههای قانونی به «کوششها دوران تجدد» ادامه می داد، باز هم نشانه بی توجهی به شرایط و مرحله یی است که جامعه در آن قرار داشت. در آن زمان دیگر نظام سلطنتی به دلیل حالت انفجاری جامعه ظرفی نبود که بشود در آن به کوشش برای تجدد ادامه داد. خیلی دیر شده بود. شاه حتی تا یک سال قبل از شنیدن صدای انقلاب- زمانی آتش و دود در حال رسیدن به کاخ سلطنتی اش بود؛ تجمع جبهه ملی در باغی در کاروانسرا سنگی کرج را با اعزام چمقدارانش به هم زد. چطور می شد در آن شرایط انفجاری پاییز و زمستان سال 57، به جای تسریع در سرنگونی رژیم امنیتی و پلیسی آریامهر، در اوهام ادامه تجدد در ادامه بقای آن رژیم فرو رفت.
خلاصه این همه سرهم بندی کردنهای نویسنده مقاله برای این بوده است که این حکم بی ربط با واقعیتهای انقلاب سال 57 را صادر کند که : «متاسفانه روشنفکری ایران در عمل دانسته، یا ندانسته راه شرعی را که دیر یا زود به استقرار قوانین دینی منجر می شد، برگزید»، و نیز با صدور حکمی شبیهه حکم مرتد و خارج از دین شمردن فرموده اند که:
« آری روشنفکر عرفی ما در برابر آیت الله خمینی خود را برهنه کرد و برای انقلاب اسلامی باده سر داد و نقطه پایانی بر حیات عرفی خود و کوشش های هشتاد ساله دوران تجدد گذاشت. متاسفانه کارنامه این نسل از „اهل فکر“ و اهل سیاست ما، در اینمورد کارنامه ردی است! و مُهر قرمز روفوزه شد! بر پیشانی آن تا سالها و قرن ها باقی خواهد ماند!». باید عرض ایشان رساند که نه قربان واقعیتهای کنونی جامعه ایران نشان می دهد که مهر ردی و باطل بر کارنامه روحانیت خورده است ونه روشنفکران ایران. خمینی و افکارش بیش از یک دهه است که دیگر به بایگانی سپرده شده است و دیگر به وضوح می شود دیده می شود که جناحهای رژیم در جدل های خود-به ویژه جناح موسوم به اصلاح طلب که از سوی جناح رقیب گاه و بیگاه متهم به گام گداشتن در مسیر جدایی دین از سیاست می شود-، گفته های خمینی را با تفسیر خود به عنوان سندی در ادامه راه «امام » ارائه می دهند. برای نسل جوان، برای زنان برابر طلب، برای کاگران زیر خط فقر ... یاد خمینی یاد یک بیداگر و شیاد است. منبع هدایت فکری نسل جوان باز هم جامعه روشنفکری ایران است که قربانیان چون پوینده و مختاری در بین آنان وجود دارند. تولیدات فرهنگی مورد اقبال مردم اکثرا آنهایی هستند که معیارهای تحمیل شده آخوندی را به چالش می طلبند و یا نگاه نقادانه به وضع موجود دارند. که می شود این را در فبلمهای بسیاری دید، از جمله در فیلمهایی ساخته شده توسط محسن مخملباف کارگردان سابقا حزب اللهی که با چشم گشودن به واقعیتها، رویکرد نقد نظم و معیارهای موجود را برگزید و فیلمهایی در خور توجهی مثل دستفروش و نوبت عاشقی را ساخت و سنایور فیلمی چون «روزی که زن شدم» را نوشت . هم چنین است کار بسیار ارزشمند بهمن فرمان آرا در فیلم خانه روی آب. در موسیقی، محبوب ایرانیان داخل وخارج کشور گروه مستان همای با شعرهای ارتجاع ستیز هنرمند مردمی سعید جعفر زاده «همای» است که به کلی بیگانه فرهنگ آخوندی است. خلاصه باز هم این جامعه روشنفکری ایران است که الهام بخش نسل جوان است و نشانه های آن بیتهایی از شعر مینا اسدی مقیم سوئد و شاملو ی خفته در خاک میهن در پلاکارد های دانشجویان در تظاهرات است.
درپایان به خوانندگان این سطور توصیه می کنم آن دو سخنرانی خمینی را بخوانند و تا آنجا که می توانند خواندن آن را به دوستان و آشنایان و علاقمند به مسائل سیاسی توصیه کنند . چون انتخابات ریاست جمهوری رژیم پیش روست و ممکن است باز ادعاهای دروغی در مورد دموکراسی خواه بودن خمینی ازکسانی مثل خاتمی موسوی کروبی شنیده شود. لینک دو سخنرانی خمینی که همراه مقدمه یی از نگارنده است در زیر آمده است.
:منابع و توضیجات
1- این سخنان در کیهان 10 خرداد 58 درحج شده است. بخشی از آن چنین است.«من از شما تشكر مي كنم كه آمديد از نزديك با هم ملاقات كنيم و درد دلمان را بگوييم. درد زياد است. ما از سرنيزه ها و مسلسها فارغ شديم و اكنون سر قلمها بر ضد ماست. قلمها جاي سرنيزه آمده است. مقاله ها به جاي مسلسل به روي اسلام بسته شده[...]ما گرفتار به اصطلاح روشنفكرها هستيم. ما گرفتار آزاديخواهان هستيم [...] آنها آزادي را نمي دانند چيست و من اميدوارم يك وقت ملت ما و آزاديخواهان ما بيدار شوند و از اين غربي بودن بيرون بيايند».».
2-لینک سخنرانی 3 خرداد 1358 خمینی
http://asre-nou.net/php/view_print_version.php?objnr=2185
3- لینک سخنرانی 26 مرداد 1358http://iradj-shokri.blogspot.com/2008/08/blog-post_18.html

:مقاله علی کشگر -*


تصویر از روزنامه کیهان26 اسفند سال 1359 است. **یازده اردیبهشت 1388- اول مه 2009

مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن