dimanche, mai 29, 2011

ایمان آقای هادی و کفر ما


ایمان آقای هادی و کفر ما

ایرج شکری

آقای محمدهادی در مطالب «مختصر و مفید» خود، با تبلیغ خط مجاهدین یا در حمایت از مجاهدین، در مسائل مورد نظر خود به بحث می پردازد. مطلبی که اخیرا با تیتر «مبارزه بمثابۀ مهمترین مسئلۀ زندگی! » در پژواک ایران درج شد یکی از آنهاست که ایشان در آن علاوه بر این که به طورکلی سیاستهاو تاکتیهای مبارزات مجاهدین را مورد تایید قرار داده، به دفاع از سیاست ماندن در عراق و نیز به دفاع از روشهای مجاهدین مثل خود سوزی و حرکاتی که از دو سال پیش در اشرف به آن مبادرت کرده اند- با دست خالی به مقابله با افراد مسلح پرداختن و جلوی خودروها قرار گرفت، پرداخته است. از آنجا که مبارزه طولانی مجاهدین با رژیم با رویدادهایی همراه بوده است که تاثیر مهمی در تغییر شرایط مبارزه برای مجاهدین را در بر داشته است (از جمله بعد از انقلاب تا 30 خرداد 60، بعداز سی خرداد، تا انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، از خروج مسعود رجوی از ایران تا شهادت اشرف و موسی، از شهادت موسی تا انقلاب ایدئولوژیک، از رفتن مسعود رجوی به عراق تا آتش بس در جنگ ایران و عراق، از اشغال کویت توسط صدام حسین، تا اشغال عراق توسط آمریکا، و از امضای قرارداد امنیتی آمریکا و عراق به این سو) و مجاهدین نیز تاکیتک ها وسیاستهای مختلفی در مبارزه بکار گرفته اند، طبعا باید این مراحل را با شرایطی که به همراه آورده اند،از نظر دخالت یا عدم دخالت اراده و تصمیم رهبری مجاهدین در شکل گیری آن، نیز مورد توجه قرار داد و به قوت و ضعف، درستی یا اشتباه بودن سیاستهای اتخاذ شده و نتایج و آثار آن پرداخت. اما از انجا که هدف رسما اعلام شده مجاهدین سرنگونی این رژیم و احقاق حق حاکمیت مردم و استقرار نظام مردمسالار است و این کار نمی تواند بدون حمایت و شرکت گسترده مردم- در درجه اول در امر سرنگونی-،امکان پذیر شود، آن وقت می شود مثلا عملکرد مجاهدین را در رابطه با سازمان دادن و به میدان کشیدن این عامل(مردم) مورد بررسی قرار داد و این که اصلا در عمل چه بهایی به این عامل می دهند و ارزیابی آنها از نقش مردم و میزان اهمّیت مبارازت مردم چیست و همچنین این مساله را هم می توان مورد توجه قرار داد که شعارها و تبلیغات و تاکتیکهای مجاهدین آیا در خدمت به میدان کشیدن همان عامل یاد شده بوده است یا نه. این می تواند یک چارچوب کلی برای بحث و بررسی عملکرد مجاهدین باشد. آقای هادی در نوشته خود البته مثل همیشه با دقت تمام از « خط رهبر» پیروی می کند و تاکیتک های فاجعه بار پیش گرفته شده توسط جناب مسعود رجوی را - با دست خالی جلوی مسلسل و زیر خودرو زره پوش فرستادن مجاهدین مستقر در اشرف- توجیه می کند، تاکتیکی بی دستاورد سیاسی مثبت برای هدف سیاسی جناب رجوی، یعنی حفظ اشرف تحت نظارت آمریکا یا نظارت سازمان ملل.

نشانه تاثیر مبارزه و تلاش سی ساله مجاهدین در جامعه و برمردم کجاست؟

آقای هادی کسانی را که این تاکتیک و سیاست مجاهدین(مقابله های مرگبار با نیروهای عراقی و ماندن در اشرف) را مورد انتقاد قرارد می دهند،فاقد توانایی درک مجاهدین به ویژه مجاهدین مستقر در اشرف می داند و عنصر محوری و مرکزی استدلال ایشان این است که برای مجاهدین زندگی در مبارزه خلاصه شده و می شود و حال آن که دیگران چنین نیستند و می نویسد: « بهمین دلیل ای بسا کسانی که در رابطه با سر فصلهای خطرناک مبارزه، دوستانه و خیرخواهانه از مجاهدین میخواهند مثلاً از فرانسه به عراق نروند و یا در مواجهه با مزدوران مسلح عراقی-ایرانی از عراق خارج شوند و . . احتمالاً از میزان اهمیت و مهم بودن مبارزه در نزد مجاهدین بی خبرند!». اما آقای هادی هم حتما قبول دارد که مبارزه سیاسی، کاری مثل قمه زدن در سوگ شهادت امام حسین نیست که فرق خود شکافتن و خون خود ریختن است از سوی عاشقان اما حسین برای نشان دادن عشق و ارادت به سالار شهیدان و «زنده نگه داشتن عاشورا» و حد اکثر امیدوار بودن به انتقال این عشق به دیگران. مبارزه سیاسی هدف دارد اگر مبارزه سیاسی چیزی مثل کودتای نظامی نباشد و بلکه هدف آن ایجاد دگرگونی و تحول در جامعه باشد ناگزیر باید همواره به میدان کشیدن مردم و سازمان دادن آنان به حمایت از سازمان سازمانگر مبارزه، مد نظر باشد. همچنین برای رسیدن به هدف باید روش مناسب را البته با تحلیل درست از شرایط پیدا کرد و پیش گرفت و نیز باید در این بستر و زمینه به ارزیابی تلاشها و دستاوردها و همچنین ناکامی و یا شکستها نشست و آنها را مورد بررسی قرار داد تا گامهای بعدی، درست تر و با خطای کمتر و دستاورد بیشتری همراه باشد. آقای هادی پایداری مجاهدین را به رغم شرایط دشوار و توفانهایی که از سرگذرانده اند به رخ دیگران می کشد و از آن همانگونه نتیجه گیری می کند که از آموزشها و گفتار رهبری مجاهدین آموخته است: مجاهدین درست عمل کرده و می کنند و به خاطر همین هم به رغم این همه مشکلات پایدار هستند. اما اگر مساله را در رابطه با هدفهای اعلام شده و بهای پرداخته شده مقایسه کنیم و موقعیت دیروز امروز را هم مورد توجه قرار بدهیم آنوقت نتیجه شاید چندان اطمینان بخش نباشد. مثلا می شود پرسید که امروز بعد از سی سال سازمان مجاهدین به لحاظ پایگاه اجتماعی و حمایت مردمی، به نسبت آن چه در 30 خرداد سال 60 دارا بود در کجا قرار دارد؟ آیا در این سی سال پایگاه اجتماعی این سازمان گسترده تر شده است و از حمایتهای گسترده تری به نسبت سال 60 در بین مردم برخوردار است(به ویژه اگر به دو برابر شدن جمعیت و نیز دشواری زندگی و تلخکامی مردم از رژیم هم توجه کنیم)؟ رویدادهای اجتماعی و سیاسی که می توان در آنها نشانه های حضور مجاهدین را در جامعه ایران جستجو کرد، متاسفانه چیزی از تاثیر ویژه آن سی سال مبارزه را در خود ندارد. تاکید می کنم که منطورم رویدادهایی است که باید نقش مجاهدین را به نمایش بگذارند و نه حمایت عاطفی ساده و طبیعی که در بین همسایه ها و خانواده ها می توان یافت. چون با هدف ارزیابی از توانایی فراهم آوردن و سازمان دادن نیروسرنگونی رژیم این نشانه ها را جستجو می کنیم. البته مجاهدین این نشانه ها را در کینه توزی رژیم به خودشان و تلاشهایی که از سوی رژیم برای ضربه زدن به آن سازمان صورت می گیرد به ما معرفی می کنند و کینه توزی رژیم را نشانه ترس از مجاهدین می دانند ولی خب این «ترس» سی ساله رژیم همیشه برای ضربه زدن علیه مجاهدین بکار گرفته شده، بدون این که به وزن و نقش مجاهدین در جامعه چیزی بیفزاید و رویدادهای دوسال گذشته اشرف و واکنش منفی در افکارعمومی نسبت به اصرار مجاهدین در ماندن در عراق گواه این مدعا است. اما نشانه های مورد نظر(تاثیر مبارزات مجاهدین در مبارزات و حرکتهای مردم علیه رژیم) را کجا بهتر از شورشهای و خیزشهای بزرگی که در چهارده پانزده سال گذشته چند بار اتفاق افتاده، می شد و می شود جستجو کرد؟ تظاهرات و اعتراضات 6 روزه دانشجویان در سال 78 که جرقه یی که آن را شعله ور کرد تعطیل شدن روزنامه سلام بود – که ارتباطی به مجاهدین نداشت - و حمله اوباش ولایی به کوی دانشگاه آن را به خیزشی تبدیل کرد که رژیم را لرزاند، از جمله این رویدادهای مهمِ «بدون نشانه مجاهدین» است. در آن رویداد پیامهای مکرر جناب رجوی (که در دستگاه تبلیغاتی مجاهدین عنوان انحصار طلبانه «رهبر مقاومت» از دنبال اسم او جدایی ناپذیر است) با ظاهر شدن در صفحه تلویزیون با لباس نظامی و امر و فرمان ایشان به «مسلح شوید مسلح شوید مسلح شوید» پاسخی نیافت و تاثیری در کیفیت و ماهیت ماجرا نداشت. هسته مرکزی آن حرکت اتحادیه انجمن های اسلامی - دفتر تحکیم وحدت بود که مجاهدین در تبلیغات خود پیوسته از آنها به عنوان «باندهای دانشجویی» رژیم یاد می کردند. از همه مهمتر اما اعتراض به انتخابات در خرداد 88 و پیامدهای آن بود.

حضور مردم در رویدادها به ابتکار خودشان

جناب مسعود رجوی با روشن شدن نتیجه انتخابات و برنده اعلام شدن محمود احمد نژاد در سخنانی که نشان از رضایت خاطر ایشان داشت گفت که همانطور که پیش بینی می کردیم احمدی نژاد برنده معرفی شد و هیچکس جز ما این را پیش بینی نمی کرد(نقل به مضمون). چون ایشان همیشه به جنبه نمایشی و قلاّبی بودن انتخابات و به عدم شرکت مردم در آن تاکید دارد (ایشان همیشه مردم را به تحریم انتخابات دعوت می کند پس نتیجه هم باید پیروی مردم از آن باشد)، و البته همیشه آماری هم که نشان دهنده در صد نازل شرکت مردم در انتخابات است ارائه میکند (که در موارد چندی در سالهای اخیر با مشاهدات خبرنگاران واقعیت امر، منطق نبوده است)، اما به آن سوی مساله توجهی ندارد که مردم در انتخابات نمایشی از تضاد درونی رژیم استفاده می کنند و در انتخابات ریاست جمهوری سال 76 «رای مردم» وضعی را پیش آورد که زلزله بودنش برای جناح بشدت متحجّر و هار موسوم به اصولگرا را عنصری مثل باهنر بر زبان آورد و می بینم و می دانیم که توازن و تعادل بین دوجناح رژیم، از آن ببعد به گردابی غیر قابل کنترل و خارج شدن افتاد. در انتخابات مجلس ششم و در انتخابات ریاست جمهوری سال80 و انتخابات دوسال پیش ریاست جمهوری بخش گسترده یی از مردم واجد شرط رای دادن از این تاکیتک برعلیه جناح هار رژیم و ساختن سپر و ضربه گیری از جناح موسوم به اصلاح طلب، در برابر جناح هار سود بردند. در انتخابات سال 76 هم آقای مسعود رجوی پیش بینی کرده بود که ناطق نوری برنده انتخابات خواهد شد اما خاتمی برنده شد. بعد ایشان مطالبی در رفع رجوع این پیش بینی غلط و آمار و ارقامی که رژیم از شرکت مردم داده بود ارائه کرد(از جمله این که دو جناح توافق کرده اند که تعداد آرا را با ضریب پنج اعلام کنند) و یکباره آن مساله قطعی بودن انتخاب ناطق نوری با چرخشی شعبده گونه به این تبدیل شد که اصلا کل مساله رئیس جمهور شدن خاتمی با درباغ سبزی که نشان می داد، از اول طرحی و توافق شده در بالا در رژیم بوده برای مقابله با محبوبیت عظیمی که خانم مریم رجوی بین مردم دارد و بارها جناب رجوی در مورد امتحان این مساله با برگزاری انتخابات آزاد برای ریاست جمهوری، رژیم را به میدان آزمون طلبید. انتخابات دوسال پیش اما عواقبی داشت که دور از انتظار همه و بی تردید برای رهبری مجاهدین شوک دهنده بوده است. تظاهرات میلیونی که باید با ابتکار عمل «رهبر مقاومت» و اقدامات ارتش آزادیبخش و عملیات مجاهدین در داخل برای «شکستن طلسم اختناق» اتفاق می افتاد، به خاطر تقلّب انتخاباتی و به خاطر «خورده شدن حق» میرحسین موسوی که مردم رای خود برای او به وجود آورده بودند، اتفاق افتاد، همان کسی که در دهه سیاه 60 نخست وزیر این رژیم بود و بعد از آن هم حدود بیست سال گویی زبانش را گربه خورده، کسی حرفی از او در اعتراض با آن همه ستمی که بر مردم می رفت نشنیده بود و در دانشگاه درس می داد و برای خودش نقاشی می کشید. «دردناکتر» از آن شعارهایی بود که ابتدا در تظاهرات پراکنده شنیده شد:«یا حسین میرحسین» و باز هم بدتر ودرد ناکتر از آن برای «رهبر مقاومت» شعارهایی بود که چند ماه بعد از آن در دیماه و در تظاهرات روز عاشورا شنیده شد:«این لشگر حسین است – یاور میرحسین است». جناب هادی نمی تواند ادعا کند که چون رژیم با مجاهدین خیلی بی رحم است، مردم نمی توانند در حمایت از مجاهدین شعار بدهند. چرا که جنایات زندان کهریز و قتل شرکت کنندگان در تظاهرات توسط تک تیراندازان، علیه هواداران جنبش سبزِ میرحسین موسوی صورت گرفت و این برای مردم جای ابهام باقی نمی گذاشت که حمایت از موسوی هزینه دارد. از آن گذشته وقتی رژیم جوانی را به خاطر اعتراض به نقض حقوق شهروندان و یا به اعتراض به تبعیض علیه زنان یا حمایت از رهبران جنبش سبز یا همکاری با ستادهای انتخاباتی آنان، به زندان محکوم می کند و مثلا دختر جوانی مثل نازنین خسروانی را به 6 سال زندان محکوم می کند، این خود چماق ارعابی به اندازه کافی سنگین و ترساننده است که پر هزینه بودن شرکت در تظاهرات با اعتراضات و یا حمایت از جنبش سبز را در ذهن ها بنشاند، ولی باز هم مردم به هر حال به دعوتهای متعدی مثل تجمع در روز کارگر در پارک لاله یا دعوت به تظاهرات از سوی همین جنبش پاسخ داده اند و اگر چه با تعدادی نه مثل 25 خرداد یا روز عاشورا در سال 88، ولی به خیابان آمدند. همین دو سه روز پیش هم درمراسم تشییع جنازه ناصر حجازی فوتبالیست، شعار یا حسین میرحسین سرداده شد. دعوتهای جناب مسعود رجوی در دو سه سال گذشته پاسخی از جامعه نگرفت. دعوت و ترغیب ایشان برای «خیزش بهمن» در بهمن ماه گذشته هم همین طور. مجاهدین تلاش کردند تا روز 14 بهمن حرکتی را به راه بیاندازند ولی اتفاق چشمگیری نیفتاد اما برعکس دعوت میرحسین موسوی و مهدی کروبی برای تظاهرات 25 بهمن در حمایت از اعتراضات مردم مصر، به رغم جوّ ارعاب و پلیسی پاسخ گرفت و ناگفته نماند که رهبری مجاهدین هم به ناچار به دنبال این جریان کشیده شده شد و پیشاپیش از تظاهرات روز 25 بهمن حمایت کرد. از این یادآوریها نمی خواهم این نتیجه را بگیرم که مجاهدین هیچ حمایتی در بین مردم ندارد، حزب توده با آن اتهام سنگین «خیانت» در رویدادهای سال 1332 و معرفی شدن به عنوان عاملی که سبب پیروزی کودتای 28 مرداد شد، بعد 25 از آن تاریخ و منحله و ممنوع بودنش در زمان شاه، بعد از انقلاب دیدیم که مطرود و منزوی به بطور مطلق نبود و حتی از بین نسل جوان هم عضوگیریهای کرد. منظور من تاکید بر این امر است که مبارزه به خاطر مبارزه و مبارزه به «خاطر دل خود » اصلا معنی ندارد. به ویژه برای یک گروه که برای سرنگونی قدرت مستقر و کسب قدرت سیاسی به مثابه آلترناتیو، دارد مبارزه می کند. مبارزه اگر هدف روشن و استراتژی(هدف اصلی و سیاست و برنامه کلی) و تاکیتک و روشهای روشنی برای دستیابی به هدف نداشته باشد، حتی اگر با به استقبال مرگ رفتن همراه باشد، چیزی مثل همان قمه زنی برای سیدالشهدا است. به علاوه اگر هدفها در جامعه و بین مردم به طور گسترده پذیرفته شده و مورد تایید نباشد، آنوقت جانفشانیها و «حماسه» ها هم به ارزشهای درون گروهی و خاص تبدیل می شود بدون هیچ انگیزشی برای مردم. مثل حماسه های رزمندگان اسلام و سربازان خمینی که به رغم فیلم و کتاب و انبوه و مقاله ها و شعرها و نوحه ها، تنها در دایره محدودی از عناصر سیاسی- نظامی و نوچه های اینان حامل «ارزش» اند نه برای مردم. حتی «سرداران» آن «حماسه»ها. لابد رپ «ممد نبودی بینی» کار گروه کافران بی نام را آقای هادی هم شنیده است که چطور در آن نوحه ساخته شده برای یک سردار شهید سپاه اسلام، برای مسخره و هجو رژیم، دستمایه و بهانه قرار گرفته است. سیاستها و روشها طبعا باید پیوسته در جریان عمل مورد ارزیابی قرار بگیرد و در صورتی که مناسب شرایط نبود، تغییر داده شود. البته مجاهدین در مواردی به چرخشها و تغییراتی در بعضی تاکتیک ها و روشهای از پیش تعیین شده، دست زده اند. مثلا عملیا مسلحانه در داخل از قبل از اشغال عراق، به کلی تعطیل شده است(بدون این که توضیحی در مورد آن داده شود) اما مواردی هم بود که واقع گریزی پیشه کرده اند. تردیدی نیست که اراده گرایایی خود محوربینانه نتیجه یی جز زیان و انزوا نخواهد داشت.

رد نظرات مبنی بر درست بودن خودسوزیها و رویدادهای اشرف

بنا بر آنچه گذشت، استدلال های آقای هادی را مبنی بر درست بودن خودسوزیها و رویارویی هایی که در اشرف در برابر نیروهای مالکی صورت گرفت، مردود می دانم. خود سوزیهایی که به خاطر بازداشت موقت خانم مریم رجوی صورت گرفت از اساس و به کلی اقدامی غلط و غیر لازم بود. چون کسی نمی توانست هیچ تردیدی در این داشته باشد که در بدترین حالت ممکن، ایشان نه اعدام خواهد شد و نه به ایران بازگردانده خواهد شد. مریم بازداشت موقت شده بود برای بازجویی. اعتصاب غذا و تحصن برای اعتراض به یورش خشونتبار و نیروهای امنیتی فرانسه به اور و دستگیریهای صورت گرفته روشی مناسب و کافی بود. آن خودسوزیها مثل اجرای فرمان این بیا بیا گفتنها، فقط برای «نمایش اراده» یی است که تنها می تواند حس خودخواهی رهبری مجاهدین را در «جنگ خصوصی» که با رژیم دارد ارضا کند. آقای هادی در پایان مطلب خود در نتیجه گیری در مورد رویدادهای اشرف نوشته است از خودسوزی در پاریس گرفته تا با دستان خالی بمصاف مزدران تا دندان مسلح مالکی و خامنه ای رفتن! عکس العمل قهرمانانه و حیرت انگیز مجاهدین در اشرف تنها پارامتری بود که به مخیله و در محاسبات شیطانی دشمنان خطور نکرده بود برای شکست مجاهدین در اشرف، فقط کافی بود تنها یک دست بعلامت تسلیم بالا میرفت! مجاهدین اشرف شرافتمندانه داغ تسلیم را بر دل سیاه آخوندها گذاشتند! ». در این فرمایش ایشان تحریفی از حقایق و واقعیتها نهفته است و آن هم این است که اولآ دو سال پیش، بنا بر اخباری که از سوی خود مجاهدین در مورد انچه در اطراف اشرف می گذشت منتشر شد، و همچنین در درگیرهای روزهای آغازین مرداد 88، نیروهای مالکی، برای به تسلیم واداشتن مجاهدین به اشرف یورش نبرده بودند. آنها برای استقرار پاسگاه پلیس در اشرف به آنجا رفته بودند. همچنان که قبل از آن، اولین درگیریها و زدوخوردها با نیروهای عراقی به خاطر مسدود کردن ورودی اشرف صورت گرفت. اما واکنش رهبری مجاهدین به اقدام نیروهای عراقی برای استقرار پاسگاه پلیس در اشرف که پیامد قرار داد امنیتی آمریکا با عراق و واگذاری حفاظت اشرف به نیروهای عراقی بود- اقدامی که در ضمن همزمان بود با حضور وزیر دفاع آمریکا در عراق و گفتگوی وی با مالکی-، این بود که با ایستادن در برابر نیروهای عراقی به قیمت خوابیدن نفرات جلو خودروها آن توافقنامه را غیرعملی بکند. اما در عمل اشرفیها آن هزینه سنگین را پرداختند و رهبر مجاهدین هم به هدف سیاسی خود دست نیافت. اراده گرایی خودخواهانه در رهبری مجاهدین به نظر می رسد مانع آموختن از رویدادها و دیدن و شناختن «منافع» آمریکا در عراق شده است. اگر اینطور نبود که ادعا نمی کردند حضورشان در عراق مانع رشد بنیاد گرایی و بلعیده شدن عراق توسط رژیم است. اتفاقات مرداد 88 زیر نظارت آن تعداد( گویاحدود بیست نفر) سرباز آمریکایی که هنوز در اشرف مستقر بودند اتفاق افتاد و آنها هم از صحنه فیلم برداری می کردند بدون این که مداخله بکنند. بنا بر اخبار مجاهدین عراقیها بیش از 1500 نفر از مجاهدین مستقر در اشرف را مضروب و پانصد تن را مجروح کردند و 12 تن را نیز به شهادت رسادند. سی وشش نفر را هم دستگیر کردند و کلی خرابی ببار آوردند و کلی از اموال و وسائل مجاهدین را به سرقت و غنمیت بردند و البته پاسگاهشان را نیز دایر کردند. مجاهدین در آن ماجرا در اشرف دست به اعتصاب غذا زدند که 76 روز طول کشید. گفته شد دستگیر شدگان یک هفته هم در اعتصاب غذای خشک بسر برده بودند. وقتی آنان آزاد شدند و به اشرف بازگردانده شدند، برخی از آنان در وضع بسیار وخیم جسمی قرار داشتند. رهبری مجاهدین، بدون این که به یاد بیاورد که این هزینه سنگین برای این بود که اشرف دوباره تحت نظارت نیروهای آمریکا قرار بگیرد، آزادی آن نفرات ربوده شده را به عنوان هدف تحقق یافته این هزینه سنگین وانمود کرد و آن را فتح المبین نامید. البته در این ماجرا پیروزی بزرگ این بود که که از میان دستگیرشدگان کسی به فکر روی آوردن به عراقیها و رژیم نشد و نیز کلا کسی به چنگ رژیم نیافتاد ولی آن رویارویی خونین با این هدف شروع و نشده بود. امروز دیگر کسی نمی تواند در توّهم حفاظت اشرف توسط نیروهای آمریکایی باشد. رویداد فروردین ماه هم باز تکرار همان سناریو بود، اما این بار باهزینه به مراتب سنگین تر و فاجعه بسیار بزرگتر و تلخ تر به ویژه آن که گفته شد که اقدام عراقیها برای یورش به اشرف، با چراغ سبز آمریکا بوده است و این بار هم وزیر دفاع آمریکا روز قبل از این یورش به بغداد سفر کرده و با مالکی گفتگو کرده بود. دستگاه رهبری مجاهدین مدعی شده است که اگر مقاومت اشرفی ها نبود همه را می گشتند و همین را هم بعضی از دوستان شورایی مجاهدین مثل آقای دکتر قصیم در برنامه تلویزیونی بی بی سی با عنوان «به عبارت دیگر» تکرار کرد، این که «آمده بودند تمام قرارگاه را با سه هزارو پانصد نفر صاف بکنند»* و مجاهدین سند و مدرک ارائه کرده اند که طراح این نقشه رژیم بوده و دستور عملیات را مالکی داده است. این کاملا پذیرفتنی است که خط دهنده عملیات ایذایی و حمله به اشرف از و ایجاد حصار و خاکریز، رژیم و سپاه و قدس بوده و مالکی اجرا کرده است، اما من نمی دانم چطور می شود پذیرفت که مالکی ممکن است این فکر را به کله اش راه بده که می تواند 3500 نفر را قتل عام بکند و از پس عواقب سیاسی و بین المللی آن هم بربیاید. هرچقدر هم آدم احمقی باشد یا هرچقدر هم نسبت به مجاهدین کینه ورز و دستورگیرنده از رژیم باشد این اندازه می تواند صلاح خود را تشخیص بدهد که این کار چیزی بدتر از کشتار کردهای حلبچه با بمباران شیمیایی توسط صدام حسین است و از پس عواقب آن نمی تواند بربیاید. اما آن سناریوی که می شود پذیرفت همین کاری است که کردند. محدود کردن محل از نظر وسعت و ایجاد سریع یک خاکر ریز5 یا 6 کیلومتری بلند و به اندازه کافی عریض که خود رو و نفر بر روی آن بتواند حرکت کند و بر منطقه سکونت مجاهدین اشراف داشته باشد. این کارها مکمل کار همان بلندگوها است. شرایط را به طور مستمر برای اشرفیها غیر قابل تحمل کردن،برای رسیدن به هدف «انفجار از درون» و بازگرداند اشرفی های بیرون ریخته شده، به «آغوش اسلام». مساله این است که آن رویارویی خونین مطلقا مجاهدین مستقر در اشرف را در برابر عملیات ایذایی دیگری بیمه نمی کند. حالا تا پایان سال میلادی و به ویژه بعد از پایان سال میلادی جاری اگر راه حل انتقال مجاهدین از عراق قطعی نشود، ممکن است از سوی دولت مالکی، علیه مجاهدین که- با ارزیابی غلط از وزن سیاسی خود نزد آمریکا، با پیش گرفتن سیاست غلطی به جبهه گیری علنی و شدید علیه مالکی در دسته بندی های سیاسی داخلی عراق پرداختند و در ضمن با راه انداختن رژه نظامی در اشرف علنا نشان می دادند که محل سگ به دولت عراق که مالکی نخست وزیر آن بود نمی گذارند- اقدامات ایذایی دیگری صورت بگیرد.

آینده و خطرات

حالا این سوال مطرح است که با این وضع اگر بنا باشد باز هم جناب رجوی مجاهدین را در ورطه «بیا بیا گفتن»ی بیاندازد، از آن«اشرفی» ها و ارتش ایشان چه بافی خواهند ماند؟ می دانم که روی چنین نکاتی انگشت گذاشتن،خیلی از مجاهدین و کسانی از هواداران مجاهدین را از من آزرده و حتی ممکن است منزجر و متنفّر بکند. امّا من این را ترجیح می دهم به این که برای آنچه که فاجعه می بینم، کف بزنم و از آن به عنوان «حماسه» یاد بکنم. خصوصا که من در چند سال گذشته علاوه بر مساله غلط بودن سیاست ماندن در عراق، نادرست بودن راه انداختن رژه نظامی در اشرف را که طبعا دولت عراق نمی توانست آن را تحمل کند، چند بار یاد آوری کرده ام. این روزها به نظر من ایامی تلخ تر از بعد از فروغ جاویدان است که به سالگرد آن نزدیک می شویم. عملیاتی که با اعلام پذیرش قطعنامه 598 توسط خمینی، بسیار شتابزده و با تحمیل کار بسیار سنگین بدنی همراه با بیخوابی و کم خوابی به رزمندگان برای آماده سازی و تدراکات صورت گرفت، و بسیار ذهن گرایانه برای فتح تهران طراحی شده بود. بعد هم که عملیات با تلفات بسیار سنگین حدود هزار و دویست نفر کشته و مفقود و حدود همین تعداد زخمی و معلول با عقب نشینی به عراق و نه فتح تهران به پایان رسید، فرمانده کل ارتش آزادیبخش نتایج بزرگ پیروزمندانه یی برای آن قائل شد، از جمله تغییر تعادل قوای استراتژیک به نفع ارتش آزادیبخش و نیز دستاورد بزرگ سیاسی که به گفته ایشان این عملیات نشان داد که «ارتش ازادیبخش زائده جنگ نیست». کارنامه رزمی ارتش آزادیبخش بعد از آتش بس و در این 22 سال را همه می دانند، بدون هیچ گونه عملیاتی است. اکنون می شود پرسید که اگر فروغ جاویدان عملی نمی شد و رهبری مجاهدین با توضیح به مردم که همه تلاشش را قبلا برای توقف آن جنگ بکار برده بود و حالا از صلح استقبال می کند(البته از صلح به عنوان طناب دار رژیم استقبال کردند) و بعد به فکر تغییر استراتژی می افتاد، اکنون وضع چطور بود؟ حال باز هم همان نوع حرفها و استدلال ها را ما داریم در این ادعاهای «فتح المبینی» مشاهده می کنیم. من شخصا این بیراهه رفتن های خونبار بی حاصل را ناشی از «خصوصی» شدن هدف مبارزه و تبدیل شدن مبازره از گرفتن حق مردم به مبارزه برای گرفتن«حق رهبری» می دانم و این اصرار«آرمانگرایانه» برای فرستادن مجاهدین بی سلاح جلوی مسلسل و زیرخودروهای عراقی در همین ظرف و با همان بنیش قابل فهم می شود. رهبری مجاهدین که رنگ ایدئولوژیک – مذهبی هم به این هدف زده است، نمی خواهد دست از جنگ خصوصی بردارد و مبارزه را از آسمان به زمین و از خواست و اراده خود جدا کرده، بر بستر مبارزات مردم قرار بدهد. تبدیل شدن مجاهدین خلق ایران به «سربازان مریم و مسعود» و تزیق تعصب به اعضا و هوادران نسبت به رهبری در حد یک امام مقدس که هیچ خطایی در کارش نیست و همیشه درست عمل کرده است از نشانه های آشکار این جنگ خصوصی است و البته بی اعتنایی به انتقادات در ربع قرن گذشته و روش «له کردن» کینه توزانه منتقد و حرمت و حیثیت هر منتقدی را لگد مال کردن، برای رهبری دستگاهی در جنگی با هدف «خصوصی» ضرورتی غیر قابل صرفنظر کردن بوده است. در چنین دستگاهی توجه به مبارزات مردم در متن اجتماع و در اشکال مختلف، کاری نه چندان ضروی و پرداختن به آن غیرلازم و حتی ممکن است مخّل «تیزکردن نقش رهبری» ارزیابی شود. دستگاه رهبری مجاهدین باید صادقانه با اشتباهات و انحرافات گذشته خود برخورد کند و به ارزیابی واقع بینانه از شرایط بنشیند و با دست برداشتن از اراده گرایی غیر منطقی و واقعیت گریز، مجاهدین را به ورطه فاجعه بیشتر از این نیاندازد.

مقاله آقای هادی:

http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=32960

* مصاحبه دکتر قصیم http://youtu.be/sKDr0tVcPV8

8 خرداد 1390 – 29 مه 2011

http://iradj-shokri.blogspot.com

jeudi, mai 26, 2011

پیام و شعار در ام القرای اسلام در تصویر

پیام و شعار در ام القرای اسلام در تصویر. از هرنوع و در حد امکانات موجود و سواد موجود و فهم موجود












































samedi, mai 21, 2011

The Happy Wanderer - Frank Weir.1954 - هپی واندِرر 1954


  The Happy Wanderer - Frank Weir .1954
شعر انگلیسی ترانه در زیر آمده است

I love to go a-wandering
Along the mountain track
And as I go, I love to sing
My knapsack on my back

[Chorus]
Val-deri, val-dera
Val-deri, val-dera,
Ha, ha, ha, ha, ha, ha
Ha
Val-dera
My knapsack on my back

I love to wander by the stream
That dances in the sun
So joyously it calls to me
Come join my happy song

Val-eri, val-dera
Val-deri, val-dera
Ha, ha, ha, ha, ha, ha
Ha
Val-era
Come join my happy song

I wave my hat to all I meet
And They wave back to me
And blackbirds call so loud and sweet
From ev'ry green wood tree

Val-eri, val-dera
Val-deri, val-dera
Val-deri, val-dera

Oh, may I go a-wandering
Until the day I die
Oh, may I always laugh and sing
Beneath God's clear blue sky

Val-eri, val-dera
Val-eri, val-dera
Ha, ha, ha, ha, ha, ha
Ha
val-dera
Beneath the clear blue sky

Beneath the clear blue sky

vendredi, mai 20, 2011

اعتراف ناخواسته دکتر قصیم در تلویزیون بی بی سی، به حقیقتی که مسعود رجوی به آن تن در نمی دهد

اعتراف ناخواسته دکتر قصیم در تلویزیون بی بی سی، به حقیقتی که مسعود رجوی به آن تن در نمی دهد

ایرج شکری

آقای دکتر کریم قصیم به تازگی به عنوان میهمان برنامه «به عبارت دیگر» تلویزیون بی بی سی در آن برنامه شرکت کرد و به سوالات مجری این برنامه، در این باره که چرا مجاهدین به بهای پرداخت خون همرزمانشان، می خواهند در اشرف بمانند پاسخ گفت. البته روشن بود که پاسخ ایشان باید توجیه سیاستها و روشهای مجاهدین و نیز حرفهایی برای تسلی و تقویت روحیه زخم خورده مجاهدین و به ویژه مجاهدین مستقر در اشرف باشد اما در یکی از سوال و جوابها ایشان جمله یی به کار برد که اعتراف ناخواسته به بایگانی سپرده شدن یک استراتژی بود. حقیقتی که حرف زدن از آن در دستگاه مجاهدین و شورا، تابو و ممنوع است. دکتر قصیم در پاسخ به این سوال که بالاخره این سه هزار و پانصد نفر که قرار بود به طور مسلّحانه رژیم را سرنگون کنند، حالا بدون سلاح و در محوطه یی محصور شده چگونه می خواهند رژیم را سرنگون کنند، ابتدا در میان صحبت مجری دویده و می گوید«گذشته را به گذشته بسپارید»، و بعد در پاسخ بلند و مشروح، وارد بحثی می شود که دیگر نه ربطی به استراتژی و تکتیک اعلام شده برای براندازی رژیم دارد و نه خط تازه ای برای دستیابی به این هدف است، بلکه تبدیل می شود به تاثیرات فرهنگی – اجتماعی حضور نفرات مستقر در اشرف به عنوان نماد آزادی خواهی و مبارزه برای در داخل کشور و گسترش ایده دموکراسی خواهی و جدایی دین از دولت در بین مردم عراق! از مجموعه فرمایشات دکتر قصیم در پاسخ به سوال یاد شده، من همان جمله کوتاه را که وقتی به وسط حرف مجری برنامه دوید و گفت، آن را پاسخ واقعی ایشان به این سوال می دانم: گذشته را به گذشته بسپاریم. یعنی استراتژی یا ادعای سرنگونی رژیم با ارتش آزادیبخش دیگر مساله یی مربوط به گذشته. این حرف را من در آن نامه 52 صفحه ای به جناب رجوی که در انتقاد از عملکرد ایشان حدود 8و سال پیش نوشتم، یاد آور شده بودم و تاکید کرده بودم که « ارتش آزدایبخش مقوله یی متعلق به گذشته است». البته آن نامه یک بخش نتیجه گیری هم داشت و پیشنهاداتی هم داده بودم. پاسخ دکتر قصیم به نقش اشرفیان برای «از حال ببعد» هم همان است که اشاره شد و آن تاثیرات اشرفیان چون نمادی حماسی در جامعه ایران و عراق بود که در این پاسخ گریزی هم به شاهنامه زد. اما در واقع چنین نگاهی به مساله فرار از پاسخ روشن سیاسی به یک مساله روشن و مشخص سیاسی است. هم چنانکه شورا یا هر حزب و گروهی نمی تواند برای حل مساله استقرار دموکراسی در ایران جوانان و مردم را به خواندن شاهنامه رهنمون شود و برای مبارزه با رژیم باید استراتژی و تاکتیک روشنی داشته باشد و برای دوره بعد از سرنگونی هم باید برنامه روشنی داشته باشد. بیست دو سال از پایان جنگ ایران و عراق و 8 سال از سرنگونی صدام می گذارد، اگر تا قبل از سرنگونی صدام حسین هنوز رهبران مجاهدین به امید درگرفتن جنگ دوباره یی بین رژیم و صدام، می توانستند در توهمات خود غوطه ور باشند، دیگر سردر زیر برف کردن و تئوری بافی کردن و به انتظار« جرقه» برای روشن شدن «موتور» جنک- این بار بین آمریکای مستقر در عراق و با رژیم- که چهار سال پیش هم در فرمایشاتی به طور تلویحی بیان شده بود ، بیگانگی با واقعیت است.

ضروت پذیرفتن کنار گذاشتن استراتژی سرنگونی رژیم با ارتش آزادیبخش

اکنون با شرایطی که پیش آمده و راه حلی هم که اتحادیه اروپا به عنوان راه حل قطعی مساله اشرف ارائه کرده است که عبارت از انتقال آنها به کشورهای اورپایی است (و نه آن طور که در سایتهای مجاهدین به عنوان «راه حل پایدار برای اشراف» بیان می کنند که این ابهام را ایجاد می کند که گویا احتمال «پایدار ماندن» اشرف هم وجود دارد)، به جاست که جناب مسعود رجوی به گریز از واقعیت در مورد شکست استراتژی سرنگونی رژیم با ارتش ازادیبخش تن در بدهد و بیش از این به گریز از واقعیت ادامه ندهد. این گریز از واقعیت ناشی از اراده گرایی برآمده از یک خودخواهی عظیم است که همه ما آن را در شعار ایران رجوی – رجوی ایران و پافشاری حدود دو دهه یی بر آن به شکل کاملا آشکار می شناسیم و این همان عاملی است که با واقعیت گریزی هایی که تولید می کند، هزینه بسیار سنگین و خونین همراه با فرسایش نیروی مجاهدین داشته است. جناب رجوی یکی دو سال پیش در یکی از سخنانش به گفته ای از ویکتور هوگو اشاره کرده بودکه این بود: هیچ چیز قوی تر از آن چه که زمانش رسیده باشد نیست(نقل به مضمون). حالا زمان اعلام انحلال ارتش آزادیبخش فرا رسیده است. گریز آن واقعیت آنچه که هست را تغییر نخواهد داد. خمینی یکسال پیش از سرکشیدن جام زهر آتش بس، در 6 مرداد 66 در پیامی که به زائران کعبه فرستاد هم خط و نشان به ابرقدرتها کشیده بود که« من با اطمينان مى‌گويم: اسلام ابرقدرتها را به خاك مذلت مى‌نشاند» و هم تعهد کرده بود که:« امروز بدون شك سرنوشت همه امتها و كشورهاى اسلامى به سرنوشت ما در جنگ گره خورده است. و جمهورى اسلامى ايران در مرحله‌اى است كه يروزى آن به حساب پيروزى همه مسلمانان و خداى نخواسته شكست آن، به ناكامى و شكست و تحقير همه مؤمنان مى‌انجامد و رها كردن يك ملت و يك كشور و يك مكتب بزرگ در نيمه راه پيروزى، خيانت به آرمان بشريت و رسول خداست، لذا تب جنگ در كشور ما جز به سقوط صدام فرو نخواهد نشست و انشاءاللَّه تا رسيدن به اين هدف فاصله چندانى نمانده است». یکسال بعد وقتی عدم توانایی رژیمش را در ادامه جنگ دریافت، آبرویش را با خدا معامله کرد و جام زهر آتش بس را نوشید و دست از همه آن ادهای پوچ و به ذلت کشاندن ابرقدرتها و سرنگون کردن صدام کافر و... برداشت و البته همانگونه که دیدیم و می بینم رژیم را نجات داد. حال پذیرفتن نا کار آمدی استراتژی ارتش آزادیبخش، در برابر آن وضغیت رقت انگیزی که خمینی با دست برداشتن از ادعاهای خود آن را پذیرفت قابل مقایسه نیست.

از دیدگاه عاطفی اگر آدم به مساله نگاه کند خب، خیلی حرفها را نباید گفت. اما واقعیت و مسائلی که باید حل شوند، بر خلاف خواست ما بر سر راه قرار دارند و تلاش برای رویگرداندن و ندیدن آنها، نتیجه یی جز «رفتن تو دیوار» یا زمین خوردن نخواهد داشت. من چون دیگر در بررسی مسانل مجاهدین، «عاطفی» به مساله نگاه نمی کنم بلکه سعی می کنم «منطقی و واقعگرایانه»نگاه کنم،. خیلی حرفهایی که گاه گفتنش برای خود هم تلخ است می زنم. تلخ است چون می دانم می تواند باعث رنجش شدید بخشی از بدنه تشکیلات بشود که دوست دارند دنیا را تنها از پشت «عینک» تشکیلات ببینند. مساله دشوار دیگری هم در برابر رهبری مجاهدین قرار دارد و آن این که برای تلخی زهر ودرد ترک اشرف و اثرات سالها تزریق این تصور به اشرفیها که اشرف «دژ مقاومت» است و آنها هم البته برای حفظ آن از پروانه وار به آتش زدن ابایی نداشتند، درمانی پیدا بکنند که این کاری است نه خُرد. این هم تاوانی است که رهبران برای پرداخت آن باید آمده باشند و راه و روش مناسب برای آن - و نه از نوع آن «انقلاب ایدئولوژیک»- بیابند. به هر حال امید آن که جناب مسعود رجوی دست از واقعیت گریزی بردارد و الا ممکن است هزینه های سنگین و خونین بیهوده و بیشتری روی دست مجاهدین بگذارد.


پیام خمینی به راهپیمایی برائت از مشرکین سال 66:

http://farsi.khamenei.ir/imam-content?id=10593

30 اردیبهشت 1390 – 20 مه 2011


lundi, mai 16, 2011

افلاس در دو محور - پاسخی به علی فرهنگ

افلاس در دو محور - پاسخی به علی فرهنگ

http://fr-fr.facebook.com


* درج مطلب و نوشته یی از من در ایران دیدبان و سایتهای زنجیره یی مربوطه به معنی اطلاع دست اندرکاران و گردانندگان آنها از مواضع و انتقادات من در مورد خمینی و رسول الله و پذیرفتن آن از سوی آنهاست. این مواضع زیر سوتیتر «نکته پروتکلی درج نوشته های من»، در مقاله یی که لینک آن در زیر آمده است، درج شده است.این را من قبلا اعلام کرده ام باز هم یاد آوری می کنم. این سایتها اگر نمی خواهند تایید گر آن مواضع به شمار آیند نباید مطالب مرا درج کنند.
http://iradj-shokri.blogspot.com/2009/11/blog-post_17.html


ایرج شکری


یک کسی با اسم مستعار که گویی هم نقش سخنگویی مجاهدین در توجیه خط و روش سیاسی آنها را دارد و هم فرمول ساز و تدوین کننده روش «دشمن شناسی»، برای خفه کردن منتقدان است، تلاش مذبوحانه یی بکار برده است که انتقادات من از خط و عمل رهبری مجاهدین را «هجو» کند. این آدم که اسم «علی فرهنگ» *را برای خود برگزیده است خواسته وانمود کند که انتقادات من ناشی از عقده حقارت است و انتقاد نیست و تخریب است. اما معنی این حرف و تلاش او به عنوان ضرورتی برای جلوگیری از «تخریب» ی که از نوشته های من به سیاست ها و ادعاهای رهبری مجاهدین ممکن است وارد شود، چیزی جز نشانه ی افلاس و درماندگی ایدئولوژیک و سیاسی گرایشی که او به آن تعلق دارد نیست. درماندگی ایدئولوژیک است، برای این که نشان می دهد که دیگر آن ایدئولوژی تولید شده توسط «ثلاثه» مزّور در شعبده انقلاب ایدئولوژیک، که از اعضا و هوداران تشکیلات عناصری «حل شده» در «انقلاب مریم»، و نیز بینش «زیارت عاشورا»یی دو اردوگاهی که به هرچه خارج از اردوی «حسین» زمان بود، نفرت می افشاند، دیگر چسب لازم را ندارد. این وضع پس از رویدادهای تلخ و جانگدازی که در اشرف در اجرای فرمان «بیابیا گفتن» به نیروهای مسلح عراقی که مسعود رجوی صادر کرده بود اتفاق افتاد، پیش آمده است. واکنش منفی گسترده ای که از سوی گروههای اپوزیسیون به سیاست اصرار بر ماندن در عراق که رهبری مجاهدین از آن دست بردار نیست، نشان داده شد، از جمله مطلبی که من برای یاد آوری تضاد روش و سیاست مسعود رجوی با روش امام حسین نوشتم و نیز مطلبی هم اسماعیل وفا یغمایی نوشته بود این زنگ را به هرحال به صدا در آورده است که توسل به «زیارت عاشورا» که در همه وقت هم نمی شود از آن سود برد، نمی تواند جلو«مساله ساز» بودن انتقادات را بگیرد. به لحاظ سیاسی هم که روشن تر از این است. طرف آمده فرمول سازی و تئوری سازی بکند برای «آموزش به هواداران»، آموزش چی؟ آموزش این که ایرج شکری اصلا در حدی نیست که بتواند مسائل را انتقاد بکند، آن چه او می کند تخریب است و مچ گیری است. اوکه برای جلوگیری از «تخریب» اعتبار سیاستهای دستگاه رهبری مجاهدین بر اثر انتقاداتی که من نوشته ام، با تئوری خود می خواهد «ماده » استحکام بخش ومحافظ تولید بکند، این ماده را در «لابراتور روانشناسی» که در ذهن خودش برپا کرده است تولید کرده و آن «عقده یی» نشان دادن من به «هواداران مقاومت» است.

نامه اعتراضی من، اعتراض به قلدرمنشی بود

او تلاش کرده است که ماده مورد نظر را،با استفاده از نامه سرگشاده من به هموطنان در مهر ماه 83 که در مورد ترک اعتراض آمیز شورای ملی مقاومت نوشته بودم تولید کند. آنچه من در آن نامه از آن به عنوان ضربه عاطفی نام برده ام، آن ضربه یی بود که با مواجه شدن با روش قلدرمنشانه از سوی کسانی که وعده داده بودند که می خواهیم «فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم» و مورد احترام و محبت من بودند، اما سقف شکافتنشان را در قلدرمنشی دیدم، دریافت کردم. شرح ماجراهایی که منجر به نوشته شدن آن نامه اعتراضی شد، طولانی می شود به طور مختصر این که، دلیل نوشتن آن نامه، اعتراض به اقدام خودسرانه نفرستادن بیانیه شورا در تابستان 83 برای اظهار نظر به من که واکنش خودسرانه و تلافی جویانه یی بود از سوی مسئولان سازمان مجاهدین در فرانسه از جمله خانم مریم رجوی، به نامه انتقادی 52 صفحه یی من از عملکرد مسعود رجوی. من بعد از مشاهده بیانیه شورا در سایت همبستگی ملی با یکی دو تن از اعضای قدیمی شورا تماس گرفتم و گفتم بیانیه برای اظهار نظر به من داده نشده است آیا آنها می دانند چرا آیا بحثی در مورد من بوده است(آنها در جریان آن نامه بودند)، تعجب کردند و گفتند نه هیچ بحثی نبوده است. من با اطلاع از این امر در نامه احترام آمیزی به خانم رجوی ضمن اشاره به مطالب بیانیه و از جمله به خاطر مسکوت ماندن مساله «استراتژی» بعد از رویداد اشغال عراق توسط آمریکا در بیانیه، به آن رای منفی یا ممتنع می دادم، به مساله عدم ارسال بیانیه بمن پرداختم و تاکید کردم که اگر این کار آگاهانه صورت گرفته باشد، «پا گذاشتن در جای پای شاه و خمینی است» و «شما با زير پا گذاشتن ضوابط و بي نياز ديدن خودتان حتي از رعايت فرماليته براي خلاص كردن خودتان از حضور يك آدم منتقد در شورا، به كجا مي رويد؟» و یاد آورشدم که « ...البته همانطور كه در نامه 52 صفحه اي به مسئول شورا هم تاكيد كرده ام براي من نفس عضو شورا بودن مطلقا داراي هيچ اهميتي نيست ولي وقتي عضو شورا هستم نمي توانم مسئوليت خودم را به خاطر حضور در شورا و رايي كه مي دهم ناديده بگيرم.» و تاکید کردم که اگر این کار با اطلاع ایشان صورت گرفته باشد، من دیگر حرفی برای گفتن با کسی ندارم، «واکنش نشان خواهم داد». من از این جهت آن رفتار را پا گذاشتن جای پای شاه و خمینی می دانستم و می دانم که زیر پاگذاشتن ضوابط و آیینامه داخلی شورا بود که خودشان تدوین کننده آن بودند و مثل زیر پا گذاشتن قانون توسط دو رژیم شاه و خمینی بود و در همان نامه تاکید کردم که اگر شاه به قانون اساسی مشروطه و خمینی به قانون اساسی خودش وفادار بود، ساواک و داغ و درفش و آن همه مصیبت برای مردم پیش نمی آمد. اگر به من پاسخ داده می شد که مثلا اشتباه شده است و ارسال بیانیه به شما فراموش شده و بطور دوستانه از این بابت عذر خواهی می شد،من دعوایی نداشتم. اما پاسخ اعلان جنگ از سوی خانم مریم رجوی بود که در جوابی پنج صفحه یی با امضای دبیر ارشد شورا و پر از آسمان ریسمان نامربوط و لحن پرخاشگرانه با هدف ارعاب من، همراه با سه راه حل بود که هیچ کدامش پذیرش خطا و ترمیم کننده آن اقدام مستبدانه نبود. پاسخ به آن نامه 5 صفحه یی را در نامه یی 21 صفحه یی دادم و پیشنهاد من این بود که دبیرخانه شورا با انتشار اطلاعیه یی با پوزش خواهی (از مردم و اعضای شورا) به اطلاع همگان برساند که یک رای مخالف (یا ممتنع) به آن بیانیه داده شده بوده که شمرده نشده است و اسم آن رای دهنده هم که من بودم ذکر شود که «مسئولیت» پاسخگویی در مورد رای خودش را داشته باشد و به عبارت دیگر ابهامی در مورد رای دیگران ایجاد نشود. همچنین خواسته بودم خانم رجوی هم به طور خصوصی وشفاهی از آن اقدام (بی اطلاع گذاشتن من از بیاینه) انتقاد از خود کند(چون در جواب نامه محترمانه من اعلان جنگ کرده بود). در ضمن در نامه تاکید کردم «اگر تصميم به جمع آوري راي براي اخراج من گرفتيد فراموش نكنيد كه اين بار نبايد تقلب كنيد. همچنان كه عضويت من در شورا به اطلاع عموم رسيده، اخراج من هم بايد به اطلاع عموم برسد». این نامه را چهارم مهر ماه 83 تحویل دبیرخانه دادم و چون بیست روز گذشت و خبری نشد، آن نامه اعتراض را برای اطلاع به هموطنان نوشتم که در واقع نه اعتراض به اخراج( که هنوز هم نمی دانم در شورا مطرح و تایید شده بود یا نه) بلکه اعتراض به نحوه انتشار بیانیه سالگرد تآسیس شورا، در تابستان 83 بود - که تصویب شده « به به اتفاق آراء» هم زیر آن قید شده بود که هم دروغی بود که به اعضای شورا گفته شده بود وبود و هم به افکارعمومی- و برای اعلام ترک اعتراض آمیز عضویت شورای ملی مقاومت بود. آن اعتراض، اعتراضی به قلدرمنشی دریده ای بود که هنوز به قدرت نرسیده هیج مرزی برای خودسری نمی شناخت. مساله مبارزه برای سرنگونی رژیم برای من به طور کلی و در اصل در دموکراسی و رعایت حقوق و حرمت شهروندان یعنی تضمین حقوق فرد در برابر حاکمیت، معنی پیدا می کند و قرار بود در این زمینه «سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم»، این برای من غیر قابل باور و غیرقابل تحمل بود که کسانی هنوز به قدرت نرسیده، به جای پاسخ به انتقادی درونی، دست به اقدام خودسرانه یی در حد حذف یک نماینده مجلس بزنند. چطور می شد و می شود به این مساله بی تفاوت بود. آن اقدام خودسرانه برای من مثل این بود که همه آن حرفها و بحثها در مورد حق حاکمیت مردم و پلولاریسم کشک وپشم بوده و من سالها ساده لوحانه به «طرّاران» اعتماد کرده بودم و «زر» اعتماد در کف طّرّارانی نهاده بودم، که خودشان خمینی را «دزد اعتماد تودها» می نامیدن و این را بزرگترین خیانت خمینی می دانستند. در ماجرای انتخابات دو سال پیش دیدیم که چگونه میلیونها تن از مردم با شعار «رای من کو» به خیابانها ریختند و هم با خیزش خود هم در داخل و هم در خارج گشور همه را حیرت زده کردند و به ویژه دستگاه رهبری مجاهدین که در اوهام متکبرانه خود، تحلیلهایش از شرایط را با محور قرار دادن تعیین کننده بوده اراده و میل مبارک خود انجام می داد، با دیدن آن جمعیت میلیونی در خیابانها و آن شعارها حتما از بهشت مه آلود رویاهای خود، یکباره خود را فرو افتاده در آن «جهنم سبز» دیده است. من بر نادیده گرفته شدن «رای» خودم به که به شکل دیگری صورت گرفته بود 5 سال پیش از آن فریاد «رای من کو»، در برابر عناصر خودخواه مستبد و مزوّر، شوریدم. شباهتها اینجاست. چون من هم از جنس مردمم، نه از «مابهتران»ی که مردم را هیچ می شمارند و نه از جنس کسانی که مردم را «حقیر» یا «خس و خاشاک» می شمارند وخود را در اوج افلاک قرار داده اند. من رویای جابه جا شدن با اسکورت و اعلام تشریفرمایی با دسته طبل و شیپورچی و فالوده خوردن با ژنرالهای آمریکایی را ندارم. حرفه من در هر حال در شرایط عادی ،پی گیر مسائل مردم در زمینه های مختلف و انعکاس و به گوش مقامات رساندن آن و از آنها جواب خواستن در زمینه های مختلف و نیز «حلاجی» ادعا و عمل مقامات است و این نظریه پرداز خود بزرگ بین «مکتبی» ، که جوابی برای انتقادات من که بر واقعیتهای تلخ استوار است ندارد، با تحقیر من در واقع عقدهای حقارت خودش را ارضا می کند. البته که من حقیر نیستم. چون در پی اثبات خودم با نفی دیگران نیستم. من حقیر نیستم چون به کار و تلاش فرهنگی دیگران در ایران در زیر تیغ سانسور این رژیم سرکوبگر که مذهب در شکل بسیار ارتجاعی و عقب مانده در آن ایدئولوژی حکومت است، ارج می نهم و به هرکتابی که در ایران منتشر شد و یا هر فیلمی که در ایران ساخته شد نگفته ام «رژیم چاپ کرده ، رژیم ساخته». من حقیر نیستم چون مردم را نه تنها حقیر و نیازمند آمدن «زیرچتر» حمایت خودم نمی دانم بلکه از آنجا که به «بی مرگی» و جاودانگی مردم باور دارم، یقین دارم که پیروزی بر ارتجاع و استبداد در تقدیر مردم است. خب شما ها که دژ گزند ناپذیرید و خصوصا «حق مطلق»هستید و دیگران باطل، چرا نگران «تخریب» از سوی من هستید؟ مگر بُرد نوشته من از طریق یک سایت در افکار عمومی چه قدر است که عقده مندانه به جای پاسخ به انتقادات یا رد استدالها ی من، به فرمول سازی وروشی روی آورده اید که که به نظر می رسد بیشتر در«شکنجه سفید»، شکنجه گران بکار می برند؟ ما آیه «انتقاد سازنده و نه تخریب» را از زمان ظهور امام خمینی زیاد از سوی گردانندگان نظام برای توجیه سانسور و خفقان شنیده ایم. معنی انتقاد سازنده هم در عمل چیزی جز این نیست که 99 بار از دستگاه و مقامات تعریف بکنی و یکبار هم بگویی که اگر اینطور نبود و آنطوربود خیلی بهتر بود.

زبان نوشته مقاله من دوگانه نبود

علی فرهنگ گفته است که من زبان دوگانه به کار برده ام، نه خیر زبان من دوگانه نیست. همان است که در وبلاگم دیده اید و تنها آن مقاله که پاسخی به مهملات جناب مستطابتان بود، به خواست دوستان پژواک ایران کمی حک و اصلاح شد. من مثل آدم آن دم یک دنده لجباز نیستم که بیست سال به شعاری انزجار برانگیز و مالک الرقابی پافشاری کرد که دوستانش هم دافعه شدید آن را بارها یاد آور شده بودند و هنوز هم در بکار بردن القاب و استعاره که یاد آور دوران «قبله عالم» است و بارها مورد انتقاد قرار گرفته، پافشاری می کند. خوشحالم که متن مقاله قبلی را در وبلاگ من خوانده و کلی کیفور شده اید و شرینی آن تلخی مشکلاتی جسمی و بیماری شما را کمی کاهش داده است. سلامت جسم و راون برایتان آروزمندم.

من در آن مطلب قبلی«شانتاژ، برچسب زنی و..» که در پاسخ این آدم نوشته بودم، یاد آور شدم که یکی از همین جماعت(حمید اسدیان) در مطلبی با اشاره به این که من گفته بودم «جلوی گلوله رفتن برای ماندن در عراق، یا مرگ یا آزادی نیست» حرف مرا در کنار حرف کسی که گفته بود مجاهدین سازمانی تبهکار هستند که سبب کشته شدن پانصد هزار نفر شده اند، گذاشته و آن را «رذالت» نامیده بود. علاوه بر آن او در وبلاگ خودش «شب آوازها» در زیر آن همان مطلب به عنوان نظر کاربران، نظر یک ناشناس که گویا جوانی 24 ساله اهل تبریز است را گذاشته بود که ضمن تشکر از شاعر که اورا عمو خطاب کرده بود یک «تف»هم نثار من کرده و نوشته بود:« این نامه شما رو خوندم و از اینکه تف به وادادگانی مثل ایرج شکری و دیگر ایرج های واداده [کرده ای]خیلی خوشحال شدم . ای کاش من هم می توانستم زیر نامه ی شما اسمم رو بنویسم. همین». من در نوشته قبلی هیچ واکنشی که متناسب با این نامربوط گویی ها که علیه من بکار رفته نشان ندادم. طرف مقابل را می شناختم و سابقه ای از جدل قلمی با او داشتم. دلخون از حوادث دلخراش بود و علاوه بر اینها اسم مرا ذکر نکرده بود ولی عصبانیتش را با اهانت به من نشان داده بود. درست ندیدم که واکنش تندی به آن اهانتها نشان بدهم و رعایتش کردم. اگر این علی فرهنگ نام، به موضوع و مساله یی مثل توجیه یا دفاع از این یا آن سیاست مجاهدین پرداخته بود، اشکالی نداشت ولی این آدم با پاچه ورمالیدگی دارد قلدرمنشی ها گذشته دستگاه رهبری مجاهدین در رابطه اقدام شورا شکنانه و خودسرانه یی که کرده بودند نه تنها ماست مالی می کند بلکه تازه بابت واکنشی که من به حق و تاثر بسیار به آن نشان داده ام، طلبکار هم می شود. من نمی دانم که این آدم کیست تا پاسخ درخور او را بدهم. این چیزی جز خرمرد رندی نیست که یکی پشت اسم مستعار پنهان شود و بعد هرچه دلش می خواهد به کس دیگر با اسم و هویت مشخص بگوید. من اگر او را با اسم و هویتش می شناختم و می دانستم این آدمی که پشت اسم علی فرهنگ پنهان شده و به عنوان راه چاره برای خلاص شدن از درماندگی در دادن پاسخ قانع کننده به انتقاداها- و در نوشته اخیرش بطور اخص انتقادهای من در مورد تصمیمات غلط رهبری سازمان-، به خیال خودش برای جلوگیری از مساله دار شدن هواداران در برابر اثرات «تخریبی» انتقادات من دارد واکسن سازی می کند، جواب درخور و مناسب و احتمالا با استناد به مطالبی که قبل از ترک اعتراضی شورا ملی مقاومت نوشته بودم، می دادم. دوسال قبل هم یکی با اسم مستعار هوشنگ بهداد، در یک واکنش هیستریک ،هرچه نامربوط بود به خاطر انتقادی که از عملکرد رهبرمجاهدین کرده بوم در پژواک ایران نثار من کرد و من البته جوابی به او ندادم. اگر قرار باشد که یکی انتقادی بنویسید و بعد هم کسانی با اسم مستعار نامربوط نثارش بکنند، دیگر چه جایی برای نوشتن انتقاد در پژواک ایران باقی می ماند؟

افلاس در دو محور

این آدم البته کلا اعتقدی به پاسخگویی مجاهدین به انتقادات ندارد و قبلا نظرش را در مقاله یی در این مورد در پژواک ایران منتشر کرده بود. اگر به دست و پازدنهای اودقت کنیم، تلاشهای او بر دو محور قرار دارد. 1- ایزوله کردن ایرج شکری، با تاکید بر تمایز او با کسان دیگری مثل علی ناظر و یا ایرج مصداقی و اسماعیل وفا یغمایی...، که آنها را دلسوز مجاهدین می داند،همان کاری که دوسال قبل آن آ- مهدی عربده کش می خواست بکند، کاری که کپیه تقسیم بندی به «خودی و غیرخودی» است که رژیم ولایت فقیه در ایران کرده است. آ- مهدی دماغش به سختی به دیوار خود. این تاکتیک علی فرهنگ البته باروباه صفتی محض همراه است چون کسانی مثل او که «حل شده» در ایدئولورژی خود هستند، مطلقا کمترین احترامی به کسانی که از عملکرد مجاهدین انتقاد می کنند(مثل علی ناظر) و به ویژه کسانی که زمانی با مجاهدین بوده اند بعد از آنها جدا شده اند (مثل اسماعیل وفا یغمایی و دیگران) ندارند. آنها بنابر یک تئوری منحط و از دیدگاه علوم انسانی و جامعه شناسی مهمل که در تشکیلاتشان به آنها آموخته شده و حاکم است، جذب و دفع اجتماعی را مثل جذب و دفع بیولوژیکی می دانند. یعنی هرکس جذب آنها می شود باید مثل لقمه یی باشد که اول جویده می شود. یعنی، هویت بی هویت. این مرحله در واقع همان چیزی است که «مبارزه با فردیت» نام دارد و بعد از این مرحله، طرف قابل بلع و برای حیات ارگانیسم که همان سازمان است، قابل جذب می شود و مورد استفاده قرار می گیرد. آن وقت اگر روزی کسی که «بلعیده شده و جذب شده» با اینها آبش در یک جوی نرفت و کنار کشید، آاینان او را مثل فضولاتی می دانند که دفع شده اند. به تازگی زیر مطلبی از اسماعیل وفا یغمایی که با عنوان «توجه به چند نکته ساده» در فیس بوک گذاشته است، یکی از اینها همین داوری را در مورد کسانی که از سازمان جدا شده اند کرده است که با واکنش بسیار شدید کاربران علیه او همراه شده است. 2- محور دوم که هدف اصلی و حیاتی برای خط سیاسی – ایدئولوژیک ورشکسته و به حال وارفتگی رسیده ای که او در تلاشش آن را نمایندگی می کند دارد، همین تهیه واکسن برای جلوگیری از «واگیر» شدن «سوال» در ذهن «هواداران مقاومت»، از خواندن انتقادات من است که از نظر ایشان، مچ گیری و اتهام است. حال پرسیدنی است که، مثلا این که من گفته ام فرمانی که مهرتابان آزادی از اینجا به اشرفیان داد که آنان دفن جنازه شهدا در قطعه مروارید را باشرایطی که عراق گذاشته بود نپذیرند، گز نکرده بریدن بود، و با این گرمایی که در منطقه در پیش است نگهداری 35 جنازه در آنجا معظل بزرگی خواهد بود،کجای این اتهام یا مچ گیری است؟ من رویا رویی مرداد ماه 88 و رویا رویی فروردین مجاهدین مستقر در اشرف را امری غیر لازم و قابل اجتناب و فرمان بیا بیا گفتن دادن به رزمندگان اشرف را کاری غلط می دانم که با هزینه بسیار سنگینی که آن شهادتهای جانگداز و زخمیهایی بود که به جا گذاست، فقط برای این صورت گرفت که جناب مسعود رجوی شاخ و شانه ای در برابر مالکی کشیده باشد که با ارزیابی غلط و سیاست غلطی به طرفیت و جبهه گیری در برابر او در اختلافات و مسائل داخلی عراق پرداخته است. از نظر من آن 35 شهید و آن بیش از 300 زخمی و رنجهایشان، «خرج» اظهار وجود و شاخ و شانه کشیدن رهبر شدند«فقط همین». آن رویداد هیج دستاورد مثبتی نه برای مجاهدین مستقر در اشرف داشت و نه برای مبارزات مردم در داخل(چنان که واکنشی حتی در شکل تظاهرات کوچک پراکنده «بزن و در رو» خود جوش و شیشه شکستن و لاستیک آتش زدن برنیانگیحت) بلکه برعکس آن همه صدمه که به مجاهدین وارد شد، بردی بود برای رژیم بدون این که کمترین هزینه در مورد آن تقبل کرده باشد. اگر انتقادی باعث«تخریب» کسی یا گروهی می شود، این دیگر به وضعیت و شرایط متزلزل و آسیب پذیری شدید او مربوط است نه انتقاد من که اگر کسی جوابی در رد آن داشته باشد می تواند آن انتقاد را رد و سبب بی اعتنایی مخاطبان به انتقاد کننده و انتقاداتش بشود و «تخریب» را خنثی و استحکام را تضمین کند، و الا عقده یی و از روی عقده نشان دادن انتقادات من و با توّهمِ به این ترتیب واکسینه کردن مخاطبان در مورد اثرات آن، دردی را دوا نمی کند. چون واقعیتها موجودند و به هرحال اگر در اینحا آنها را زیر آب فرو بردید از جای دیگری باجهش، سر بر خواهد آورد. این خود باید عبرتی باشد برای متکبّران که چطور مراجعه این تبلیغاتچی مجاهدین، به سایت پژواک ایران، در عمل آن مصوبه تک ماده ای دیماه سال 88 را تبدل به تف سربالا به برای متبکرانش کرد. مصوبه یی که اساسا برای این صادر شده بود که همه هوداران مقاومت را از «مراوده» با سایتی مثل پژواک ایران و دیدگاه ممنوع کند. آن ممنوعیت چاره یی برای جلوگیری از آثار «مخرّب» انتقادات که به هرحال «هواداران مقاومت» از آن مطلع می شدند و درمورد آن «فکر» می کردند نشد و حالا یکیا به فکر راه «اساسی» تری افتاده است، تخریب منتقد با تلاش مذبوهانه برای باوراندن به هواداران که این آدم که «حقیر» است هرچه می نویسد ناشی از عقده حقارت است. خب شما اینطور فکر کن حالا چند ماه یا یک سال دیگر بازهم با آوار دیگری از واقعیتها ی گریز ناپذیر روبه رو خواهید بود و انتقاداتی که فوران خواهد زد.

نکته دیگر و البته خنده دار این است که این تئوریسین، مثل آن یکی موجود کف برلب آورده که پشت اسم مستعار هوشنگ بهداد، مخفی شده بود، گمان می کند که من آنجا که با تعداد کلمات به کار رفته در پیامی از مسعود رجوی اشاره کرده بودم، نشسته ام و کلمات پیام را شمرده ام! شمارش کلمات را خود برنامه Word.doc انجام می دهد. دانستن این امر به اطلاعات زیادی هم نیاز ندارد کافی بود این موجودات متکبر کمی در بحرالعلوم بودن خود تردید می کردند و از کسی، مثلا یک دانش آموز دبیرستان می پرسیدند.

این پاسخ من بود به تئوریسین و مرّبی روش روانشناختی دیوار کشیدن در برابر فکر نفرات هوادار. این روشها به اعتقاد من نه برای جامعه آزاد، بلکه برای تبلیغات در نظامهای توتالیتر و نیز برای روشهای روان شناختی شکنجه و تربیت شکنجه گران برای روش «شکنجه سفید» می تواند کار برد داشته باشد والا در جامعه آزاد و خصوصا در شرایط کنونی که به قول معروف با انفجار اطلاعات زندگی می کنیم وگردش اطلاعات و اخبار را نمی شود مسدود کرد، نیاز به این قیبل دست و پا زدنها نیست چون نظرها و دیدگاها در برخورد با یک دیگر و در محک رویدادها و تحولات درستی یا نادرستی شان آشکار می شود. حالا مردم و خوانندگان داوری خواهند کرد که آیا کار و رفتار من به کار اکبر گنجی و ابراهیم نبوی بیشتر شبیه است یا این که کار و روش علی فرهنگ با کار و روش حسین شریعمتداری و حسن شایان فر و سازندگان برنامه هویت، برعلیه منتقدان، همسان است.

شیرین کام باشید.

* مقاله علی فرهنگ:http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=32607

25 اردیبهست 1389 – 15 مه 2011


مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن