lundi, mai 16, 2011

افلاس در دو محور - پاسخی به علی فرهنگ

افلاس در دو محور - پاسخی به علی فرهنگ

http://fr-fr.facebook.com


* درج مطلب و نوشته یی از من در ایران دیدبان و سایتهای زنجیره یی مربوطه به معنی اطلاع دست اندرکاران و گردانندگان آنها از مواضع و انتقادات من در مورد خمینی و رسول الله و پذیرفتن آن از سوی آنهاست. این مواضع زیر سوتیتر «نکته پروتکلی درج نوشته های من»، در مقاله یی که لینک آن در زیر آمده است، درج شده است.این را من قبلا اعلام کرده ام باز هم یاد آوری می کنم. این سایتها اگر نمی خواهند تایید گر آن مواضع به شمار آیند نباید مطالب مرا درج کنند.
http://iradj-shokri.blogspot.com/2009/11/blog-post_17.html


ایرج شکری


یک کسی با اسم مستعار که گویی هم نقش سخنگویی مجاهدین در توجیه خط و روش سیاسی آنها را دارد و هم فرمول ساز و تدوین کننده روش «دشمن شناسی»، برای خفه کردن منتقدان است، تلاش مذبوحانه یی بکار برده است که انتقادات من از خط و عمل رهبری مجاهدین را «هجو» کند. این آدم که اسم «علی فرهنگ» *را برای خود برگزیده است خواسته وانمود کند که انتقادات من ناشی از عقده حقارت است و انتقاد نیست و تخریب است. اما معنی این حرف و تلاش او به عنوان ضرورتی برای جلوگیری از «تخریب» ی که از نوشته های من به سیاست ها و ادعاهای رهبری مجاهدین ممکن است وارد شود، چیزی جز نشانه ی افلاس و درماندگی ایدئولوژیک و سیاسی گرایشی که او به آن تعلق دارد نیست. درماندگی ایدئولوژیک است، برای این که نشان می دهد که دیگر آن ایدئولوژی تولید شده توسط «ثلاثه» مزّور در شعبده انقلاب ایدئولوژیک، که از اعضا و هوداران تشکیلات عناصری «حل شده» در «انقلاب مریم»، و نیز بینش «زیارت عاشورا»یی دو اردوگاهی که به هرچه خارج از اردوی «حسین» زمان بود، نفرت می افشاند، دیگر چسب لازم را ندارد. این وضع پس از رویدادهای تلخ و جانگدازی که در اشرف در اجرای فرمان «بیابیا گفتن» به نیروهای مسلح عراقی که مسعود رجوی صادر کرده بود اتفاق افتاد، پیش آمده است. واکنش منفی گسترده ای که از سوی گروههای اپوزیسیون به سیاست اصرار بر ماندن در عراق که رهبری مجاهدین از آن دست بردار نیست، نشان داده شد، از جمله مطلبی که من برای یاد آوری تضاد روش و سیاست مسعود رجوی با روش امام حسین نوشتم و نیز مطلبی هم اسماعیل وفا یغمایی نوشته بود این زنگ را به هرحال به صدا در آورده است که توسل به «زیارت عاشورا» که در همه وقت هم نمی شود از آن سود برد، نمی تواند جلو«مساله ساز» بودن انتقادات را بگیرد. به لحاظ سیاسی هم که روشن تر از این است. طرف آمده فرمول سازی و تئوری سازی بکند برای «آموزش به هواداران»، آموزش چی؟ آموزش این که ایرج شکری اصلا در حدی نیست که بتواند مسائل را انتقاد بکند، آن چه او می کند تخریب است و مچ گیری است. اوکه برای جلوگیری از «تخریب» اعتبار سیاستهای دستگاه رهبری مجاهدین بر اثر انتقاداتی که من نوشته ام، با تئوری خود می خواهد «ماده » استحکام بخش ومحافظ تولید بکند، این ماده را در «لابراتور روانشناسی» که در ذهن خودش برپا کرده است تولید کرده و آن «عقده یی» نشان دادن من به «هواداران مقاومت» است.

نامه اعتراضی من، اعتراض به قلدرمنشی بود

او تلاش کرده است که ماده مورد نظر را،با استفاده از نامه سرگشاده من به هموطنان در مهر ماه 83 که در مورد ترک اعتراض آمیز شورای ملی مقاومت نوشته بودم تولید کند. آنچه من در آن نامه از آن به عنوان ضربه عاطفی نام برده ام، آن ضربه یی بود که با مواجه شدن با روش قلدرمنشانه از سوی کسانی که وعده داده بودند که می خواهیم «فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم» و مورد احترام و محبت من بودند، اما سقف شکافتنشان را در قلدرمنشی دیدم، دریافت کردم. شرح ماجراهایی که منجر به نوشته شدن آن نامه اعتراضی شد، طولانی می شود به طور مختصر این که، دلیل نوشتن آن نامه، اعتراض به اقدام خودسرانه نفرستادن بیانیه شورا در تابستان 83 برای اظهار نظر به من که واکنش خودسرانه و تلافی جویانه یی بود از سوی مسئولان سازمان مجاهدین در فرانسه از جمله خانم مریم رجوی، به نامه انتقادی 52 صفحه یی من از عملکرد مسعود رجوی. من بعد از مشاهده بیانیه شورا در سایت همبستگی ملی با یکی دو تن از اعضای قدیمی شورا تماس گرفتم و گفتم بیانیه برای اظهار نظر به من داده نشده است آیا آنها می دانند چرا آیا بحثی در مورد من بوده است(آنها در جریان آن نامه بودند)، تعجب کردند و گفتند نه هیچ بحثی نبوده است. من با اطلاع از این امر در نامه احترام آمیزی به خانم رجوی ضمن اشاره به مطالب بیانیه و از جمله به خاطر مسکوت ماندن مساله «استراتژی» بعد از رویداد اشغال عراق توسط آمریکا در بیانیه، به آن رای منفی یا ممتنع می دادم، به مساله عدم ارسال بیانیه بمن پرداختم و تاکید کردم که اگر این کار آگاهانه صورت گرفته باشد، «پا گذاشتن در جای پای شاه و خمینی است» و «شما با زير پا گذاشتن ضوابط و بي نياز ديدن خودتان حتي از رعايت فرماليته براي خلاص كردن خودتان از حضور يك آدم منتقد در شورا، به كجا مي رويد؟» و یاد آورشدم که « ...البته همانطور كه در نامه 52 صفحه اي به مسئول شورا هم تاكيد كرده ام براي من نفس عضو شورا بودن مطلقا داراي هيچ اهميتي نيست ولي وقتي عضو شورا هستم نمي توانم مسئوليت خودم را به خاطر حضور در شورا و رايي كه مي دهم ناديده بگيرم.» و تاکید کردم که اگر این کار با اطلاع ایشان صورت گرفته باشد، من دیگر حرفی برای گفتن با کسی ندارم، «واکنش نشان خواهم داد». من از این جهت آن رفتار را پا گذاشتن جای پای شاه و خمینی می دانستم و می دانم که زیر پاگذاشتن ضوابط و آیینامه داخلی شورا بود که خودشان تدوین کننده آن بودند و مثل زیر پا گذاشتن قانون توسط دو رژیم شاه و خمینی بود و در همان نامه تاکید کردم که اگر شاه به قانون اساسی مشروطه و خمینی به قانون اساسی خودش وفادار بود، ساواک و داغ و درفش و آن همه مصیبت برای مردم پیش نمی آمد. اگر به من پاسخ داده می شد که مثلا اشتباه شده است و ارسال بیانیه به شما فراموش شده و بطور دوستانه از این بابت عذر خواهی می شد،من دعوایی نداشتم. اما پاسخ اعلان جنگ از سوی خانم مریم رجوی بود که در جوابی پنج صفحه یی با امضای دبیر ارشد شورا و پر از آسمان ریسمان نامربوط و لحن پرخاشگرانه با هدف ارعاب من، همراه با سه راه حل بود که هیچ کدامش پذیرش خطا و ترمیم کننده آن اقدام مستبدانه نبود. پاسخ به آن نامه 5 صفحه یی را در نامه یی 21 صفحه یی دادم و پیشنهاد من این بود که دبیرخانه شورا با انتشار اطلاعیه یی با پوزش خواهی (از مردم و اعضای شورا) به اطلاع همگان برساند که یک رای مخالف (یا ممتنع) به آن بیانیه داده شده بوده که شمرده نشده است و اسم آن رای دهنده هم که من بودم ذکر شود که «مسئولیت» پاسخگویی در مورد رای خودش را داشته باشد و به عبارت دیگر ابهامی در مورد رای دیگران ایجاد نشود. همچنین خواسته بودم خانم رجوی هم به طور خصوصی وشفاهی از آن اقدام (بی اطلاع گذاشتن من از بیاینه) انتقاد از خود کند(چون در جواب نامه محترمانه من اعلان جنگ کرده بود). در ضمن در نامه تاکید کردم «اگر تصميم به جمع آوري راي براي اخراج من گرفتيد فراموش نكنيد كه اين بار نبايد تقلب كنيد. همچنان كه عضويت من در شورا به اطلاع عموم رسيده، اخراج من هم بايد به اطلاع عموم برسد». این نامه را چهارم مهر ماه 83 تحویل دبیرخانه دادم و چون بیست روز گذشت و خبری نشد، آن نامه اعتراض را برای اطلاع به هموطنان نوشتم که در واقع نه اعتراض به اخراج( که هنوز هم نمی دانم در شورا مطرح و تایید شده بود یا نه) بلکه اعتراض به نحوه انتشار بیانیه سالگرد تآسیس شورا، در تابستان 83 بود - که تصویب شده « به به اتفاق آراء» هم زیر آن قید شده بود که هم دروغی بود که به اعضای شورا گفته شده بود وبود و هم به افکارعمومی- و برای اعلام ترک اعتراض آمیز عضویت شورای ملی مقاومت بود. آن اعتراض، اعتراضی به قلدرمنشی دریده ای بود که هنوز به قدرت نرسیده هیج مرزی برای خودسری نمی شناخت. مساله مبارزه برای سرنگونی رژیم برای من به طور کلی و در اصل در دموکراسی و رعایت حقوق و حرمت شهروندان یعنی تضمین حقوق فرد در برابر حاکمیت، معنی پیدا می کند و قرار بود در این زمینه «سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم»، این برای من غیر قابل باور و غیرقابل تحمل بود که کسانی هنوز به قدرت نرسیده، به جای پاسخ به انتقادی درونی، دست به اقدام خودسرانه یی در حد حذف یک نماینده مجلس بزنند. چطور می شد و می شود به این مساله بی تفاوت بود. آن اقدام خودسرانه برای من مثل این بود که همه آن حرفها و بحثها در مورد حق حاکمیت مردم و پلولاریسم کشک وپشم بوده و من سالها ساده لوحانه به «طرّاران» اعتماد کرده بودم و «زر» اعتماد در کف طّرّارانی نهاده بودم، که خودشان خمینی را «دزد اعتماد تودها» می نامیدن و این را بزرگترین خیانت خمینی می دانستند. در ماجرای انتخابات دو سال پیش دیدیم که چگونه میلیونها تن از مردم با شعار «رای من کو» به خیابانها ریختند و هم با خیزش خود هم در داخل و هم در خارج گشور همه را حیرت زده کردند و به ویژه دستگاه رهبری مجاهدین که در اوهام متکبرانه خود، تحلیلهایش از شرایط را با محور قرار دادن تعیین کننده بوده اراده و میل مبارک خود انجام می داد، با دیدن آن جمعیت میلیونی در خیابانها و آن شعارها حتما از بهشت مه آلود رویاهای خود، یکباره خود را فرو افتاده در آن «جهنم سبز» دیده است. من بر نادیده گرفته شدن «رای» خودم به که به شکل دیگری صورت گرفته بود 5 سال پیش از آن فریاد «رای من کو»، در برابر عناصر خودخواه مستبد و مزوّر، شوریدم. شباهتها اینجاست. چون من هم از جنس مردمم، نه از «مابهتران»ی که مردم را هیچ می شمارند و نه از جنس کسانی که مردم را «حقیر» یا «خس و خاشاک» می شمارند وخود را در اوج افلاک قرار داده اند. من رویای جابه جا شدن با اسکورت و اعلام تشریفرمایی با دسته طبل و شیپورچی و فالوده خوردن با ژنرالهای آمریکایی را ندارم. حرفه من در هر حال در شرایط عادی ،پی گیر مسائل مردم در زمینه های مختلف و انعکاس و به گوش مقامات رساندن آن و از آنها جواب خواستن در زمینه های مختلف و نیز «حلاجی» ادعا و عمل مقامات است و این نظریه پرداز خود بزرگ بین «مکتبی» ، که جوابی برای انتقادات من که بر واقعیتهای تلخ استوار است ندارد، با تحقیر من در واقع عقدهای حقارت خودش را ارضا می کند. البته که من حقیر نیستم. چون در پی اثبات خودم با نفی دیگران نیستم. من حقیر نیستم چون به کار و تلاش فرهنگی دیگران در ایران در زیر تیغ سانسور این رژیم سرکوبگر که مذهب در شکل بسیار ارتجاعی و عقب مانده در آن ایدئولوژی حکومت است، ارج می نهم و به هرکتابی که در ایران منتشر شد و یا هر فیلمی که در ایران ساخته شد نگفته ام «رژیم چاپ کرده ، رژیم ساخته». من حقیر نیستم چون مردم را نه تنها حقیر و نیازمند آمدن «زیرچتر» حمایت خودم نمی دانم بلکه از آنجا که به «بی مرگی» و جاودانگی مردم باور دارم، یقین دارم که پیروزی بر ارتجاع و استبداد در تقدیر مردم است. خب شما ها که دژ گزند ناپذیرید و خصوصا «حق مطلق»هستید و دیگران باطل، چرا نگران «تخریب» از سوی من هستید؟ مگر بُرد نوشته من از طریق یک سایت در افکار عمومی چه قدر است که عقده مندانه به جای پاسخ به انتقادات یا رد استدالها ی من، به فرمول سازی وروشی روی آورده اید که که به نظر می رسد بیشتر در«شکنجه سفید»، شکنجه گران بکار می برند؟ ما آیه «انتقاد سازنده و نه تخریب» را از زمان ظهور امام خمینی زیاد از سوی گردانندگان نظام برای توجیه سانسور و خفقان شنیده ایم. معنی انتقاد سازنده هم در عمل چیزی جز این نیست که 99 بار از دستگاه و مقامات تعریف بکنی و یکبار هم بگویی که اگر اینطور نبود و آنطوربود خیلی بهتر بود.

زبان نوشته مقاله من دوگانه نبود

علی فرهنگ گفته است که من زبان دوگانه به کار برده ام، نه خیر زبان من دوگانه نیست. همان است که در وبلاگم دیده اید و تنها آن مقاله که پاسخی به مهملات جناب مستطابتان بود، به خواست دوستان پژواک ایران کمی حک و اصلاح شد. من مثل آدم آن دم یک دنده لجباز نیستم که بیست سال به شعاری انزجار برانگیز و مالک الرقابی پافشاری کرد که دوستانش هم دافعه شدید آن را بارها یاد آور شده بودند و هنوز هم در بکار بردن القاب و استعاره که یاد آور دوران «قبله عالم» است و بارها مورد انتقاد قرار گرفته، پافشاری می کند. خوشحالم که متن مقاله قبلی را در وبلاگ من خوانده و کلی کیفور شده اید و شرینی آن تلخی مشکلاتی جسمی و بیماری شما را کمی کاهش داده است. سلامت جسم و راون برایتان آروزمندم.

من در آن مطلب قبلی«شانتاژ، برچسب زنی و..» که در پاسخ این آدم نوشته بودم، یاد آور شدم که یکی از همین جماعت(حمید اسدیان) در مطلبی با اشاره به این که من گفته بودم «جلوی گلوله رفتن برای ماندن در عراق، یا مرگ یا آزادی نیست» حرف مرا در کنار حرف کسی که گفته بود مجاهدین سازمانی تبهکار هستند که سبب کشته شدن پانصد هزار نفر شده اند، گذاشته و آن را «رذالت» نامیده بود. علاوه بر آن او در وبلاگ خودش «شب آوازها» در زیر آن همان مطلب به عنوان نظر کاربران، نظر یک ناشناس که گویا جوانی 24 ساله اهل تبریز است را گذاشته بود که ضمن تشکر از شاعر که اورا عمو خطاب کرده بود یک «تف»هم نثار من کرده و نوشته بود:« این نامه شما رو خوندم و از اینکه تف به وادادگانی مثل ایرج شکری و دیگر ایرج های واداده [کرده ای]خیلی خوشحال شدم . ای کاش من هم می توانستم زیر نامه ی شما اسمم رو بنویسم. همین». من در نوشته قبلی هیچ واکنشی که متناسب با این نامربوط گویی ها که علیه من بکار رفته نشان ندادم. طرف مقابل را می شناختم و سابقه ای از جدل قلمی با او داشتم. دلخون از حوادث دلخراش بود و علاوه بر اینها اسم مرا ذکر نکرده بود ولی عصبانیتش را با اهانت به من نشان داده بود. درست ندیدم که واکنش تندی به آن اهانتها نشان بدهم و رعایتش کردم. اگر این علی فرهنگ نام، به موضوع و مساله یی مثل توجیه یا دفاع از این یا آن سیاست مجاهدین پرداخته بود، اشکالی نداشت ولی این آدم با پاچه ورمالیدگی دارد قلدرمنشی ها گذشته دستگاه رهبری مجاهدین در رابطه اقدام شورا شکنانه و خودسرانه یی که کرده بودند نه تنها ماست مالی می کند بلکه تازه بابت واکنشی که من به حق و تاثر بسیار به آن نشان داده ام، طلبکار هم می شود. من نمی دانم که این آدم کیست تا پاسخ درخور او را بدهم. این چیزی جز خرمرد رندی نیست که یکی پشت اسم مستعار پنهان شود و بعد هرچه دلش می خواهد به کس دیگر با اسم و هویت مشخص بگوید. من اگر او را با اسم و هویتش می شناختم و می دانستم این آدمی که پشت اسم علی فرهنگ پنهان شده و به عنوان راه چاره برای خلاص شدن از درماندگی در دادن پاسخ قانع کننده به انتقاداها- و در نوشته اخیرش بطور اخص انتقادهای من در مورد تصمیمات غلط رهبری سازمان-، به خیال خودش برای جلوگیری از مساله دار شدن هواداران در برابر اثرات «تخریبی» انتقادات من دارد واکسن سازی می کند، جواب درخور و مناسب و احتمالا با استناد به مطالبی که قبل از ترک اعتراضی شورا ملی مقاومت نوشته بودم، می دادم. دوسال قبل هم یکی با اسم مستعار هوشنگ بهداد، در یک واکنش هیستریک ،هرچه نامربوط بود به خاطر انتقادی که از عملکرد رهبرمجاهدین کرده بوم در پژواک ایران نثار من کرد و من البته جوابی به او ندادم. اگر قرار باشد که یکی انتقادی بنویسید و بعد هم کسانی با اسم مستعار نامربوط نثارش بکنند، دیگر چه جایی برای نوشتن انتقاد در پژواک ایران باقی می ماند؟

افلاس در دو محور

این آدم البته کلا اعتقدی به پاسخگویی مجاهدین به انتقادات ندارد و قبلا نظرش را در مقاله یی در این مورد در پژواک ایران منتشر کرده بود. اگر به دست و پازدنهای اودقت کنیم، تلاشهای او بر دو محور قرار دارد. 1- ایزوله کردن ایرج شکری، با تاکید بر تمایز او با کسان دیگری مثل علی ناظر و یا ایرج مصداقی و اسماعیل وفا یغمایی...، که آنها را دلسوز مجاهدین می داند،همان کاری که دوسال قبل آن آ- مهدی عربده کش می خواست بکند، کاری که کپیه تقسیم بندی به «خودی و غیرخودی» است که رژیم ولایت فقیه در ایران کرده است. آ- مهدی دماغش به سختی به دیوار خود. این تاکتیک علی فرهنگ البته باروباه صفتی محض همراه است چون کسانی مثل او که «حل شده» در ایدئولورژی خود هستند، مطلقا کمترین احترامی به کسانی که از عملکرد مجاهدین انتقاد می کنند(مثل علی ناظر) و به ویژه کسانی که زمانی با مجاهدین بوده اند بعد از آنها جدا شده اند (مثل اسماعیل وفا یغمایی و دیگران) ندارند. آنها بنابر یک تئوری منحط و از دیدگاه علوم انسانی و جامعه شناسی مهمل که در تشکیلاتشان به آنها آموخته شده و حاکم است، جذب و دفع اجتماعی را مثل جذب و دفع بیولوژیکی می دانند. یعنی هرکس جذب آنها می شود باید مثل لقمه یی باشد که اول جویده می شود. یعنی، هویت بی هویت. این مرحله در واقع همان چیزی است که «مبارزه با فردیت» نام دارد و بعد از این مرحله، طرف قابل بلع و برای حیات ارگانیسم که همان سازمان است، قابل جذب می شود و مورد استفاده قرار می گیرد. آن وقت اگر روزی کسی که «بلعیده شده و جذب شده» با اینها آبش در یک جوی نرفت و کنار کشید، آاینان او را مثل فضولاتی می دانند که دفع شده اند. به تازگی زیر مطلبی از اسماعیل وفا یغمایی که با عنوان «توجه به چند نکته ساده» در فیس بوک گذاشته است، یکی از اینها همین داوری را در مورد کسانی که از سازمان جدا شده اند کرده است که با واکنش بسیار شدید کاربران علیه او همراه شده است. 2- محور دوم که هدف اصلی و حیاتی برای خط سیاسی – ایدئولوژیک ورشکسته و به حال وارفتگی رسیده ای که او در تلاشش آن را نمایندگی می کند دارد، همین تهیه واکسن برای جلوگیری از «واگیر» شدن «سوال» در ذهن «هواداران مقاومت»، از خواندن انتقادات من است که از نظر ایشان، مچ گیری و اتهام است. حال پرسیدنی است که، مثلا این که من گفته ام فرمانی که مهرتابان آزادی از اینجا به اشرفیان داد که آنان دفن جنازه شهدا در قطعه مروارید را باشرایطی که عراق گذاشته بود نپذیرند، گز نکرده بریدن بود، و با این گرمایی که در منطقه در پیش است نگهداری 35 جنازه در آنجا معظل بزرگی خواهد بود،کجای این اتهام یا مچ گیری است؟ من رویا رویی مرداد ماه 88 و رویا رویی فروردین مجاهدین مستقر در اشرف را امری غیر لازم و قابل اجتناب و فرمان بیا بیا گفتن دادن به رزمندگان اشرف را کاری غلط می دانم که با هزینه بسیار سنگینی که آن شهادتهای جانگداز و زخمیهایی بود که به جا گذاست، فقط برای این صورت گرفت که جناب مسعود رجوی شاخ و شانه ای در برابر مالکی کشیده باشد که با ارزیابی غلط و سیاست غلطی به طرفیت و جبهه گیری در برابر او در اختلافات و مسائل داخلی عراق پرداخته است. از نظر من آن 35 شهید و آن بیش از 300 زخمی و رنجهایشان، «خرج» اظهار وجود و شاخ و شانه کشیدن رهبر شدند«فقط همین». آن رویداد هیج دستاورد مثبتی نه برای مجاهدین مستقر در اشرف داشت و نه برای مبارزات مردم در داخل(چنان که واکنشی حتی در شکل تظاهرات کوچک پراکنده «بزن و در رو» خود جوش و شیشه شکستن و لاستیک آتش زدن برنیانگیحت) بلکه برعکس آن همه صدمه که به مجاهدین وارد شد، بردی بود برای رژیم بدون این که کمترین هزینه در مورد آن تقبل کرده باشد. اگر انتقادی باعث«تخریب» کسی یا گروهی می شود، این دیگر به وضعیت و شرایط متزلزل و آسیب پذیری شدید او مربوط است نه انتقاد من که اگر کسی جوابی در رد آن داشته باشد می تواند آن انتقاد را رد و سبب بی اعتنایی مخاطبان به انتقاد کننده و انتقاداتش بشود و «تخریب» را خنثی و استحکام را تضمین کند، و الا عقده یی و از روی عقده نشان دادن انتقادات من و با توّهمِ به این ترتیب واکسینه کردن مخاطبان در مورد اثرات آن، دردی را دوا نمی کند. چون واقعیتها موجودند و به هرحال اگر در اینحا آنها را زیر آب فرو بردید از جای دیگری باجهش، سر بر خواهد آورد. این خود باید عبرتی باشد برای متکبّران که چطور مراجعه این تبلیغاتچی مجاهدین، به سایت پژواک ایران، در عمل آن مصوبه تک ماده ای دیماه سال 88 را تبدل به تف سربالا به برای متبکرانش کرد. مصوبه یی که اساسا برای این صادر شده بود که همه هوداران مقاومت را از «مراوده» با سایتی مثل پژواک ایران و دیدگاه ممنوع کند. آن ممنوعیت چاره یی برای جلوگیری از آثار «مخرّب» انتقادات که به هرحال «هواداران مقاومت» از آن مطلع می شدند و درمورد آن «فکر» می کردند نشد و حالا یکیا به فکر راه «اساسی» تری افتاده است، تخریب منتقد با تلاش مذبوهانه برای باوراندن به هواداران که این آدم که «حقیر» است هرچه می نویسد ناشی از عقده حقارت است. خب شما اینطور فکر کن حالا چند ماه یا یک سال دیگر بازهم با آوار دیگری از واقعیتها ی گریز ناپذیر روبه رو خواهید بود و انتقاداتی که فوران خواهد زد.

نکته دیگر و البته خنده دار این است که این تئوریسین، مثل آن یکی موجود کف برلب آورده که پشت اسم مستعار هوشنگ بهداد، مخفی شده بود، گمان می کند که من آنجا که با تعداد کلمات به کار رفته در پیامی از مسعود رجوی اشاره کرده بودم، نشسته ام و کلمات پیام را شمرده ام! شمارش کلمات را خود برنامه Word.doc انجام می دهد. دانستن این امر به اطلاعات زیادی هم نیاز ندارد کافی بود این موجودات متکبر کمی در بحرالعلوم بودن خود تردید می کردند و از کسی، مثلا یک دانش آموز دبیرستان می پرسیدند.

این پاسخ من بود به تئوریسین و مرّبی روش روانشناختی دیوار کشیدن در برابر فکر نفرات هوادار. این روشها به اعتقاد من نه برای جامعه آزاد، بلکه برای تبلیغات در نظامهای توتالیتر و نیز برای روشهای روان شناختی شکنجه و تربیت شکنجه گران برای روش «شکنجه سفید» می تواند کار برد داشته باشد والا در جامعه آزاد و خصوصا در شرایط کنونی که به قول معروف با انفجار اطلاعات زندگی می کنیم وگردش اطلاعات و اخبار را نمی شود مسدود کرد، نیاز به این قیبل دست و پا زدنها نیست چون نظرها و دیدگاها در برخورد با یک دیگر و در محک رویدادها و تحولات درستی یا نادرستی شان آشکار می شود. حالا مردم و خوانندگان داوری خواهند کرد که آیا کار و رفتار من به کار اکبر گنجی و ابراهیم نبوی بیشتر شبیه است یا این که کار و روش علی فرهنگ با کار و روش حسین شریعمتداری و حسن شایان فر و سازندگان برنامه هویت، برعلیه منتقدان، همسان است.

شیرین کام باشید.

* مقاله علی فرهنگ:http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=32607

25 اردیبهست 1389 – 15 مه 2011


مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن