dimanche, mai 29, 2011

ایمان آقای هادی و کفر ما


ایمان آقای هادی و کفر ما

ایرج شکری

آقای محمدهادی در مطالب «مختصر و مفید» خود، با تبلیغ خط مجاهدین یا در حمایت از مجاهدین، در مسائل مورد نظر خود به بحث می پردازد. مطلبی که اخیرا با تیتر «مبارزه بمثابۀ مهمترین مسئلۀ زندگی! » در پژواک ایران درج شد یکی از آنهاست که ایشان در آن علاوه بر این که به طورکلی سیاستهاو تاکتیهای مبارزات مجاهدین را مورد تایید قرار داده، به دفاع از سیاست ماندن در عراق و نیز به دفاع از روشهای مجاهدین مثل خود سوزی و حرکاتی که از دو سال پیش در اشرف به آن مبادرت کرده اند- با دست خالی به مقابله با افراد مسلح پرداختن و جلوی خودروها قرار گرفت، پرداخته است. از آنجا که مبارزه طولانی مجاهدین با رژیم با رویدادهایی همراه بوده است که تاثیر مهمی در تغییر شرایط مبارزه برای مجاهدین را در بر داشته است (از جمله بعد از انقلاب تا 30 خرداد 60، بعداز سی خرداد، تا انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، از خروج مسعود رجوی از ایران تا شهادت اشرف و موسی، از شهادت موسی تا انقلاب ایدئولوژیک، از رفتن مسعود رجوی به عراق تا آتش بس در جنگ ایران و عراق، از اشغال کویت توسط صدام حسین، تا اشغال عراق توسط آمریکا، و از امضای قرارداد امنیتی آمریکا و عراق به این سو) و مجاهدین نیز تاکیتک ها وسیاستهای مختلفی در مبارزه بکار گرفته اند، طبعا باید این مراحل را با شرایطی که به همراه آورده اند،از نظر دخالت یا عدم دخالت اراده و تصمیم رهبری مجاهدین در شکل گیری آن، نیز مورد توجه قرار داد و به قوت و ضعف، درستی یا اشتباه بودن سیاستهای اتخاذ شده و نتایج و آثار آن پرداخت. اما از انجا که هدف رسما اعلام شده مجاهدین سرنگونی این رژیم و احقاق حق حاکمیت مردم و استقرار نظام مردمسالار است و این کار نمی تواند بدون حمایت و شرکت گسترده مردم- در درجه اول در امر سرنگونی-،امکان پذیر شود، آن وقت می شود مثلا عملکرد مجاهدین را در رابطه با سازمان دادن و به میدان کشیدن این عامل(مردم) مورد بررسی قرار داد و این که اصلا در عمل چه بهایی به این عامل می دهند و ارزیابی آنها از نقش مردم و میزان اهمّیت مبارازت مردم چیست و همچنین این مساله را هم می توان مورد توجه قرار داد که شعارها و تبلیغات و تاکتیکهای مجاهدین آیا در خدمت به میدان کشیدن همان عامل یاد شده بوده است یا نه. این می تواند یک چارچوب کلی برای بحث و بررسی عملکرد مجاهدین باشد. آقای هادی در نوشته خود البته مثل همیشه با دقت تمام از « خط رهبر» پیروی می کند و تاکیتک های فاجعه بار پیش گرفته شده توسط جناب مسعود رجوی را - با دست خالی جلوی مسلسل و زیر خودرو زره پوش فرستادن مجاهدین مستقر در اشرف- توجیه می کند، تاکتیکی بی دستاورد سیاسی مثبت برای هدف سیاسی جناب رجوی، یعنی حفظ اشرف تحت نظارت آمریکا یا نظارت سازمان ملل.

نشانه تاثیر مبارزه و تلاش سی ساله مجاهدین در جامعه و برمردم کجاست؟

آقای هادی کسانی را که این تاکتیک و سیاست مجاهدین(مقابله های مرگبار با نیروهای عراقی و ماندن در اشرف) را مورد انتقاد قرارد می دهند،فاقد توانایی درک مجاهدین به ویژه مجاهدین مستقر در اشرف می داند و عنصر محوری و مرکزی استدلال ایشان این است که برای مجاهدین زندگی در مبارزه خلاصه شده و می شود و حال آن که دیگران چنین نیستند و می نویسد: « بهمین دلیل ای بسا کسانی که در رابطه با سر فصلهای خطرناک مبارزه، دوستانه و خیرخواهانه از مجاهدین میخواهند مثلاً از فرانسه به عراق نروند و یا در مواجهه با مزدوران مسلح عراقی-ایرانی از عراق خارج شوند و . . احتمالاً از میزان اهمیت و مهم بودن مبارزه در نزد مجاهدین بی خبرند!». اما آقای هادی هم حتما قبول دارد که مبارزه سیاسی، کاری مثل قمه زدن در سوگ شهادت امام حسین نیست که فرق خود شکافتن و خون خود ریختن است از سوی عاشقان اما حسین برای نشان دادن عشق و ارادت به سالار شهیدان و «زنده نگه داشتن عاشورا» و حد اکثر امیدوار بودن به انتقال این عشق به دیگران. مبارزه سیاسی هدف دارد اگر مبارزه سیاسی چیزی مثل کودتای نظامی نباشد و بلکه هدف آن ایجاد دگرگونی و تحول در جامعه باشد ناگزیر باید همواره به میدان کشیدن مردم و سازمان دادن آنان به حمایت از سازمان سازمانگر مبارزه، مد نظر باشد. همچنین برای رسیدن به هدف باید روش مناسب را البته با تحلیل درست از شرایط پیدا کرد و پیش گرفت و نیز باید در این بستر و زمینه به ارزیابی تلاشها و دستاوردها و همچنین ناکامی و یا شکستها نشست و آنها را مورد بررسی قرار داد تا گامهای بعدی، درست تر و با خطای کمتر و دستاورد بیشتری همراه باشد. آقای هادی پایداری مجاهدین را به رغم شرایط دشوار و توفانهایی که از سرگذرانده اند به رخ دیگران می کشد و از آن همانگونه نتیجه گیری می کند که از آموزشها و گفتار رهبری مجاهدین آموخته است: مجاهدین درست عمل کرده و می کنند و به خاطر همین هم به رغم این همه مشکلات پایدار هستند. اما اگر مساله را در رابطه با هدفهای اعلام شده و بهای پرداخته شده مقایسه کنیم و موقعیت دیروز امروز را هم مورد توجه قرار بدهیم آنوقت نتیجه شاید چندان اطمینان بخش نباشد. مثلا می شود پرسید که امروز بعد از سی سال سازمان مجاهدین به لحاظ پایگاه اجتماعی و حمایت مردمی، به نسبت آن چه در 30 خرداد سال 60 دارا بود در کجا قرار دارد؟ آیا در این سی سال پایگاه اجتماعی این سازمان گسترده تر شده است و از حمایتهای گسترده تری به نسبت سال 60 در بین مردم برخوردار است(به ویژه اگر به دو برابر شدن جمعیت و نیز دشواری زندگی و تلخکامی مردم از رژیم هم توجه کنیم)؟ رویدادهای اجتماعی و سیاسی که می توان در آنها نشانه های حضور مجاهدین را در جامعه ایران جستجو کرد، متاسفانه چیزی از تاثیر ویژه آن سی سال مبارزه را در خود ندارد. تاکید می کنم که منطورم رویدادهایی است که باید نقش مجاهدین را به نمایش بگذارند و نه حمایت عاطفی ساده و طبیعی که در بین همسایه ها و خانواده ها می توان یافت. چون با هدف ارزیابی از توانایی فراهم آوردن و سازمان دادن نیروسرنگونی رژیم این نشانه ها را جستجو می کنیم. البته مجاهدین این نشانه ها را در کینه توزی رژیم به خودشان و تلاشهایی که از سوی رژیم برای ضربه زدن به آن سازمان صورت می گیرد به ما معرفی می کنند و کینه توزی رژیم را نشانه ترس از مجاهدین می دانند ولی خب این «ترس» سی ساله رژیم همیشه برای ضربه زدن علیه مجاهدین بکار گرفته شده، بدون این که به وزن و نقش مجاهدین در جامعه چیزی بیفزاید و رویدادهای دوسال گذشته اشرف و واکنش منفی در افکارعمومی نسبت به اصرار مجاهدین در ماندن در عراق گواه این مدعا است. اما نشانه های مورد نظر(تاثیر مبارزات مجاهدین در مبارزات و حرکتهای مردم علیه رژیم) را کجا بهتر از شورشهای و خیزشهای بزرگی که در چهارده پانزده سال گذشته چند بار اتفاق افتاده، می شد و می شود جستجو کرد؟ تظاهرات و اعتراضات 6 روزه دانشجویان در سال 78 که جرقه یی که آن را شعله ور کرد تعطیل شدن روزنامه سلام بود – که ارتباطی به مجاهدین نداشت - و حمله اوباش ولایی به کوی دانشگاه آن را به خیزشی تبدیل کرد که رژیم را لرزاند، از جمله این رویدادهای مهمِ «بدون نشانه مجاهدین» است. در آن رویداد پیامهای مکرر جناب رجوی (که در دستگاه تبلیغاتی مجاهدین عنوان انحصار طلبانه «رهبر مقاومت» از دنبال اسم او جدایی ناپذیر است) با ظاهر شدن در صفحه تلویزیون با لباس نظامی و امر و فرمان ایشان به «مسلح شوید مسلح شوید مسلح شوید» پاسخی نیافت و تاثیری در کیفیت و ماهیت ماجرا نداشت. هسته مرکزی آن حرکت اتحادیه انجمن های اسلامی - دفتر تحکیم وحدت بود که مجاهدین در تبلیغات خود پیوسته از آنها به عنوان «باندهای دانشجویی» رژیم یاد می کردند. از همه مهمتر اما اعتراض به انتخابات در خرداد 88 و پیامدهای آن بود.

حضور مردم در رویدادها به ابتکار خودشان

جناب مسعود رجوی با روشن شدن نتیجه انتخابات و برنده اعلام شدن محمود احمد نژاد در سخنانی که نشان از رضایت خاطر ایشان داشت گفت که همانطور که پیش بینی می کردیم احمدی نژاد برنده معرفی شد و هیچکس جز ما این را پیش بینی نمی کرد(نقل به مضمون). چون ایشان همیشه به جنبه نمایشی و قلاّبی بودن انتخابات و به عدم شرکت مردم در آن تاکید دارد (ایشان همیشه مردم را به تحریم انتخابات دعوت می کند پس نتیجه هم باید پیروی مردم از آن باشد)، و البته همیشه آماری هم که نشان دهنده در صد نازل شرکت مردم در انتخابات است ارائه میکند (که در موارد چندی در سالهای اخیر با مشاهدات خبرنگاران واقعیت امر، منطق نبوده است)، اما به آن سوی مساله توجهی ندارد که مردم در انتخابات نمایشی از تضاد درونی رژیم استفاده می کنند و در انتخابات ریاست جمهوری سال 76 «رای مردم» وضعی را پیش آورد که زلزله بودنش برای جناح بشدت متحجّر و هار موسوم به اصولگرا را عنصری مثل باهنر بر زبان آورد و می بینم و می دانیم که توازن و تعادل بین دوجناح رژیم، از آن ببعد به گردابی غیر قابل کنترل و خارج شدن افتاد. در انتخابات مجلس ششم و در انتخابات ریاست جمهوری سال80 و انتخابات دوسال پیش ریاست جمهوری بخش گسترده یی از مردم واجد شرط رای دادن از این تاکیتک برعلیه جناح هار رژیم و ساختن سپر و ضربه گیری از جناح موسوم به اصلاح طلب، در برابر جناح هار سود بردند. در انتخابات سال 76 هم آقای مسعود رجوی پیش بینی کرده بود که ناطق نوری برنده انتخابات خواهد شد اما خاتمی برنده شد. بعد ایشان مطالبی در رفع رجوع این پیش بینی غلط و آمار و ارقامی که رژیم از شرکت مردم داده بود ارائه کرد(از جمله این که دو جناح توافق کرده اند که تعداد آرا را با ضریب پنج اعلام کنند) و یکباره آن مساله قطعی بودن انتخاب ناطق نوری با چرخشی شعبده گونه به این تبدیل شد که اصلا کل مساله رئیس جمهور شدن خاتمی با درباغ سبزی که نشان می داد، از اول طرحی و توافق شده در بالا در رژیم بوده برای مقابله با محبوبیت عظیمی که خانم مریم رجوی بین مردم دارد و بارها جناب رجوی در مورد امتحان این مساله با برگزاری انتخابات آزاد برای ریاست جمهوری، رژیم را به میدان آزمون طلبید. انتخابات دوسال پیش اما عواقبی داشت که دور از انتظار همه و بی تردید برای رهبری مجاهدین شوک دهنده بوده است. تظاهرات میلیونی که باید با ابتکار عمل «رهبر مقاومت» و اقدامات ارتش آزادیبخش و عملیات مجاهدین در داخل برای «شکستن طلسم اختناق» اتفاق می افتاد، به خاطر تقلّب انتخاباتی و به خاطر «خورده شدن حق» میرحسین موسوی که مردم رای خود برای او به وجود آورده بودند، اتفاق افتاد، همان کسی که در دهه سیاه 60 نخست وزیر این رژیم بود و بعد از آن هم حدود بیست سال گویی زبانش را گربه خورده، کسی حرفی از او در اعتراض با آن همه ستمی که بر مردم می رفت نشنیده بود و در دانشگاه درس می داد و برای خودش نقاشی می کشید. «دردناکتر» از آن شعارهایی بود که ابتدا در تظاهرات پراکنده شنیده شد:«یا حسین میرحسین» و باز هم بدتر ودرد ناکتر از آن برای «رهبر مقاومت» شعارهایی بود که چند ماه بعد از آن در دیماه و در تظاهرات روز عاشورا شنیده شد:«این لشگر حسین است – یاور میرحسین است». جناب هادی نمی تواند ادعا کند که چون رژیم با مجاهدین خیلی بی رحم است، مردم نمی توانند در حمایت از مجاهدین شعار بدهند. چرا که جنایات زندان کهریز و قتل شرکت کنندگان در تظاهرات توسط تک تیراندازان، علیه هواداران جنبش سبزِ میرحسین موسوی صورت گرفت و این برای مردم جای ابهام باقی نمی گذاشت که حمایت از موسوی هزینه دارد. از آن گذشته وقتی رژیم جوانی را به خاطر اعتراض به نقض حقوق شهروندان و یا به اعتراض به تبعیض علیه زنان یا حمایت از رهبران جنبش سبز یا همکاری با ستادهای انتخاباتی آنان، به زندان محکوم می کند و مثلا دختر جوانی مثل نازنین خسروانی را به 6 سال زندان محکوم می کند، این خود چماق ارعابی به اندازه کافی سنگین و ترساننده است که پر هزینه بودن شرکت در تظاهرات با اعتراضات و یا حمایت از جنبش سبز را در ذهن ها بنشاند، ولی باز هم مردم به هر حال به دعوتهای متعدی مثل تجمع در روز کارگر در پارک لاله یا دعوت به تظاهرات از سوی همین جنبش پاسخ داده اند و اگر چه با تعدادی نه مثل 25 خرداد یا روز عاشورا در سال 88، ولی به خیابان آمدند. همین دو سه روز پیش هم درمراسم تشییع جنازه ناصر حجازی فوتبالیست، شعار یا حسین میرحسین سرداده شد. دعوتهای جناب مسعود رجوی در دو سه سال گذشته پاسخی از جامعه نگرفت. دعوت و ترغیب ایشان برای «خیزش بهمن» در بهمن ماه گذشته هم همین طور. مجاهدین تلاش کردند تا روز 14 بهمن حرکتی را به راه بیاندازند ولی اتفاق چشمگیری نیفتاد اما برعکس دعوت میرحسین موسوی و مهدی کروبی برای تظاهرات 25 بهمن در حمایت از اعتراضات مردم مصر، به رغم جوّ ارعاب و پلیسی پاسخ گرفت و ناگفته نماند که رهبری مجاهدین هم به ناچار به دنبال این جریان کشیده شده شد و پیشاپیش از تظاهرات روز 25 بهمن حمایت کرد. از این یادآوریها نمی خواهم این نتیجه را بگیرم که مجاهدین هیچ حمایتی در بین مردم ندارد، حزب توده با آن اتهام سنگین «خیانت» در رویدادهای سال 1332 و معرفی شدن به عنوان عاملی که سبب پیروزی کودتای 28 مرداد شد، بعد 25 از آن تاریخ و منحله و ممنوع بودنش در زمان شاه، بعد از انقلاب دیدیم که مطرود و منزوی به بطور مطلق نبود و حتی از بین نسل جوان هم عضوگیریهای کرد. منظور من تاکید بر این امر است که مبارزه به خاطر مبارزه و مبارزه به «خاطر دل خود » اصلا معنی ندارد. به ویژه برای یک گروه که برای سرنگونی قدرت مستقر و کسب قدرت سیاسی به مثابه آلترناتیو، دارد مبارزه می کند. مبارزه اگر هدف روشن و استراتژی(هدف اصلی و سیاست و برنامه کلی) و تاکیتک و روشهای روشنی برای دستیابی به هدف نداشته باشد، حتی اگر با به استقبال مرگ رفتن همراه باشد، چیزی مثل همان قمه زنی برای سیدالشهدا است. به علاوه اگر هدفها در جامعه و بین مردم به طور گسترده پذیرفته شده و مورد تایید نباشد، آنوقت جانفشانیها و «حماسه» ها هم به ارزشهای درون گروهی و خاص تبدیل می شود بدون هیچ انگیزشی برای مردم. مثل حماسه های رزمندگان اسلام و سربازان خمینی که به رغم فیلم و کتاب و انبوه و مقاله ها و شعرها و نوحه ها، تنها در دایره محدودی از عناصر سیاسی- نظامی و نوچه های اینان حامل «ارزش» اند نه برای مردم. حتی «سرداران» آن «حماسه»ها. لابد رپ «ممد نبودی بینی» کار گروه کافران بی نام را آقای هادی هم شنیده است که چطور در آن نوحه ساخته شده برای یک سردار شهید سپاه اسلام، برای مسخره و هجو رژیم، دستمایه و بهانه قرار گرفته است. سیاستها و روشها طبعا باید پیوسته در جریان عمل مورد ارزیابی قرار بگیرد و در صورتی که مناسب شرایط نبود، تغییر داده شود. البته مجاهدین در مواردی به چرخشها و تغییراتی در بعضی تاکتیک ها و روشهای از پیش تعیین شده، دست زده اند. مثلا عملیا مسلحانه در داخل از قبل از اشغال عراق، به کلی تعطیل شده است(بدون این که توضیحی در مورد آن داده شود) اما مواردی هم بود که واقع گریزی پیشه کرده اند. تردیدی نیست که اراده گرایایی خود محوربینانه نتیجه یی جز زیان و انزوا نخواهد داشت.

رد نظرات مبنی بر درست بودن خودسوزیها و رویدادهای اشرف

بنا بر آنچه گذشت، استدلال های آقای هادی را مبنی بر درست بودن خودسوزیها و رویارویی هایی که در اشرف در برابر نیروهای مالکی صورت گرفت، مردود می دانم. خود سوزیهایی که به خاطر بازداشت موقت خانم مریم رجوی صورت گرفت از اساس و به کلی اقدامی غلط و غیر لازم بود. چون کسی نمی توانست هیچ تردیدی در این داشته باشد که در بدترین حالت ممکن، ایشان نه اعدام خواهد شد و نه به ایران بازگردانده خواهد شد. مریم بازداشت موقت شده بود برای بازجویی. اعتصاب غذا و تحصن برای اعتراض به یورش خشونتبار و نیروهای امنیتی فرانسه به اور و دستگیریهای صورت گرفته روشی مناسب و کافی بود. آن خودسوزیها مثل اجرای فرمان این بیا بیا گفتنها، فقط برای «نمایش اراده» یی است که تنها می تواند حس خودخواهی رهبری مجاهدین را در «جنگ خصوصی» که با رژیم دارد ارضا کند. آقای هادی در پایان مطلب خود در نتیجه گیری در مورد رویدادهای اشرف نوشته است از خودسوزی در پاریس گرفته تا با دستان خالی بمصاف مزدران تا دندان مسلح مالکی و خامنه ای رفتن! عکس العمل قهرمانانه و حیرت انگیز مجاهدین در اشرف تنها پارامتری بود که به مخیله و در محاسبات شیطانی دشمنان خطور نکرده بود برای شکست مجاهدین در اشرف، فقط کافی بود تنها یک دست بعلامت تسلیم بالا میرفت! مجاهدین اشرف شرافتمندانه داغ تسلیم را بر دل سیاه آخوندها گذاشتند! ». در این فرمایش ایشان تحریفی از حقایق و واقعیتها نهفته است و آن هم این است که اولآ دو سال پیش، بنا بر اخباری که از سوی خود مجاهدین در مورد انچه در اطراف اشرف می گذشت منتشر شد، و همچنین در درگیرهای روزهای آغازین مرداد 88، نیروهای مالکی، برای به تسلیم واداشتن مجاهدین به اشرف یورش نبرده بودند. آنها برای استقرار پاسگاه پلیس در اشرف به آنجا رفته بودند. همچنان که قبل از آن، اولین درگیریها و زدوخوردها با نیروهای عراقی به خاطر مسدود کردن ورودی اشرف صورت گرفت. اما واکنش رهبری مجاهدین به اقدام نیروهای عراقی برای استقرار پاسگاه پلیس در اشرف که پیامد قرار داد امنیتی آمریکا با عراق و واگذاری حفاظت اشرف به نیروهای عراقی بود- اقدامی که در ضمن همزمان بود با حضور وزیر دفاع آمریکا در عراق و گفتگوی وی با مالکی-، این بود که با ایستادن در برابر نیروهای عراقی به قیمت خوابیدن نفرات جلو خودروها آن توافقنامه را غیرعملی بکند. اما در عمل اشرفیها آن هزینه سنگین را پرداختند و رهبر مجاهدین هم به هدف سیاسی خود دست نیافت. اراده گرایی خودخواهانه در رهبری مجاهدین به نظر می رسد مانع آموختن از رویدادها و دیدن و شناختن «منافع» آمریکا در عراق شده است. اگر اینطور نبود که ادعا نمی کردند حضورشان در عراق مانع رشد بنیاد گرایی و بلعیده شدن عراق توسط رژیم است. اتفاقات مرداد 88 زیر نظارت آن تعداد( گویاحدود بیست نفر) سرباز آمریکایی که هنوز در اشرف مستقر بودند اتفاق افتاد و آنها هم از صحنه فیلم برداری می کردند بدون این که مداخله بکنند. بنا بر اخبار مجاهدین عراقیها بیش از 1500 نفر از مجاهدین مستقر در اشرف را مضروب و پانصد تن را مجروح کردند و 12 تن را نیز به شهادت رسادند. سی وشش نفر را هم دستگیر کردند و کلی خرابی ببار آوردند و کلی از اموال و وسائل مجاهدین را به سرقت و غنمیت بردند و البته پاسگاهشان را نیز دایر کردند. مجاهدین در آن ماجرا در اشرف دست به اعتصاب غذا زدند که 76 روز طول کشید. گفته شد دستگیر شدگان یک هفته هم در اعتصاب غذای خشک بسر برده بودند. وقتی آنان آزاد شدند و به اشرف بازگردانده شدند، برخی از آنان در وضع بسیار وخیم جسمی قرار داشتند. رهبری مجاهدین، بدون این که به یاد بیاورد که این هزینه سنگین برای این بود که اشرف دوباره تحت نظارت نیروهای آمریکا قرار بگیرد، آزادی آن نفرات ربوده شده را به عنوان هدف تحقق یافته این هزینه سنگین وانمود کرد و آن را فتح المبین نامید. البته در این ماجرا پیروزی بزرگ این بود که که از میان دستگیرشدگان کسی به فکر روی آوردن به عراقیها و رژیم نشد و نیز کلا کسی به چنگ رژیم نیافتاد ولی آن رویارویی خونین با این هدف شروع و نشده بود. امروز دیگر کسی نمی تواند در توّهم حفاظت اشرف توسط نیروهای آمریکایی باشد. رویداد فروردین ماه هم باز تکرار همان سناریو بود، اما این بار باهزینه به مراتب سنگین تر و فاجعه بسیار بزرگتر و تلخ تر به ویژه آن که گفته شد که اقدام عراقیها برای یورش به اشرف، با چراغ سبز آمریکا بوده است و این بار هم وزیر دفاع آمریکا روز قبل از این یورش به بغداد سفر کرده و با مالکی گفتگو کرده بود. دستگاه رهبری مجاهدین مدعی شده است که اگر مقاومت اشرفی ها نبود همه را می گشتند و همین را هم بعضی از دوستان شورایی مجاهدین مثل آقای دکتر قصیم در برنامه تلویزیونی بی بی سی با عنوان «به عبارت دیگر» تکرار کرد، این که «آمده بودند تمام قرارگاه را با سه هزارو پانصد نفر صاف بکنند»* و مجاهدین سند و مدرک ارائه کرده اند که طراح این نقشه رژیم بوده و دستور عملیات را مالکی داده است. این کاملا پذیرفتنی است که خط دهنده عملیات ایذایی و حمله به اشرف از و ایجاد حصار و خاکریز، رژیم و سپاه و قدس بوده و مالکی اجرا کرده است، اما من نمی دانم چطور می شود پذیرفت که مالکی ممکن است این فکر را به کله اش راه بده که می تواند 3500 نفر را قتل عام بکند و از پس عواقب سیاسی و بین المللی آن هم بربیاید. هرچقدر هم آدم احمقی باشد یا هرچقدر هم نسبت به مجاهدین کینه ورز و دستورگیرنده از رژیم باشد این اندازه می تواند صلاح خود را تشخیص بدهد که این کار چیزی بدتر از کشتار کردهای حلبچه با بمباران شیمیایی توسط صدام حسین است و از پس عواقب آن نمی تواند بربیاید. اما آن سناریوی که می شود پذیرفت همین کاری است که کردند. محدود کردن محل از نظر وسعت و ایجاد سریع یک خاکر ریز5 یا 6 کیلومتری بلند و به اندازه کافی عریض که خود رو و نفر بر روی آن بتواند حرکت کند و بر منطقه سکونت مجاهدین اشراف داشته باشد. این کارها مکمل کار همان بلندگوها است. شرایط را به طور مستمر برای اشرفیها غیر قابل تحمل کردن،برای رسیدن به هدف «انفجار از درون» و بازگرداند اشرفی های بیرون ریخته شده، به «آغوش اسلام». مساله این است که آن رویارویی خونین مطلقا مجاهدین مستقر در اشرف را در برابر عملیات ایذایی دیگری بیمه نمی کند. حالا تا پایان سال میلادی و به ویژه بعد از پایان سال میلادی جاری اگر راه حل انتقال مجاهدین از عراق قطعی نشود، ممکن است از سوی دولت مالکی، علیه مجاهدین که- با ارزیابی غلط از وزن سیاسی خود نزد آمریکا، با پیش گرفتن سیاست غلطی به جبهه گیری علنی و شدید علیه مالکی در دسته بندی های سیاسی داخلی عراق پرداختند و در ضمن با راه انداختن رژه نظامی در اشرف علنا نشان می دادند که محل سگ به دولت عراق که مالکی نخست وزیر آن بود نمی گذارند- اقدامات ایذایی دیگری صورت بگیرد.

آینده و خطرات

حالا این سوال مطرح است که با این وضع اگر بنا باشد باز هم جناب رجوی مجاهدین را در ورطه «بیا بیا گفتن»ی بیاندازد، از آن«اشرفی» ها و ارتش ایشان چه بافی خواهند ماند؟ می دانم که روی چنین نکاتی انگشت گذاشتن،خیلی از مجاهدین و کسانی از هواداران مجاهدین را از من آزرده و حتی ممکن است منزجر و متنفّر بکند. امّا من این را ترجیح می دهم به این که برای آنچه که فاجعه می بینم، کف بزنم و از آن به عنوان «حماسه» یاد بکنم. خصوصا که من در چند سال گذشته علاوه بر مساله غلط بودن سیاست ماندن در عراق، نادرست بودن راه انداختن رژه نظامی در اشرف را که طبعا دولت عراق نمی توانست آن را تحمل کند، چند بار یاد آوری کرده ام. این روزها به نظر من ایامی تلخ تر از بعد از فروغ جاویدان است که به سالگرد آن نزدیک می شویم. عملیاتی که با اعلام پذیرش قطعنامه 598 توسط خمینی، بسیار شتابزده و با تحمیل کار بسیار سنگین بدنی همراه با بیخوابی و کم خوابی به رزمندگان برای آماده سازی و تدراکات صورت گرفت، و بسیار ذهن گرایانه برای فتح تهران طراحی شده بود. بعد هم که عملیات با تلفات بسیار سنگین حدود هزار و دویست نفر کشته و مفقود و حدود همین تعداد زخمی و معلول با عقب نشینی به عراق و نه فتح تهران به پایان رسید، فرمانده کل ارتش آزادیبخش نتایج بزرگ پیروزمندانه یی برای آن قائل شد، از جمله تغییر تعادل قوای استراتژیک به نفع ارتش آزادیبخش و نیز دستاورد بزرگ سیاسی که به گفته ایشان این عملیات نشان داد که «ارتش ازادیبخش زائده جنگ نیست». کارنامه رزمی ارتش آزادیبخش بعد از آتش بس و در این 22 سال را همه می دانند، بدون هیچ گونه عملیاتی است. اکنون می شود پرسید که اگر فروغ جاویدان عملی نمی شد و رهبری مجاهدین با توضیح به مردم که همه تلاشش را قبلا برای توقف آن جنگ بکار برده بود و حالا از صلح استقبال می کند(البته از صلح به عنوان طناب دار رژیم استقبال کردند) و بعد به فکر تغییر استراتژی می افتاد، اکنون وضع چطور بود؟ حال باز هم همان نوع حرفها و استدلال ها را ما داریم در این ادعاهای «فتح المبینی» مشاهده می کنیم. من شخصا این بیراهه رفتن های خونبار بی حاصل را ناشی از «خصوصی» شدن هدف مبارزه و تبدیل شدن مبازره از گرفتن حق مردم به مبارزه برای گرفتن«حق رهبری» می دانم و این اصرار«آرمانگرایانه» برای فرستادن مجاهدین بی سلاح جلوی مسلسل و زیرخودروهای عراقی در همین ظرف و با همان بنیش قابل فهم می شود. رهبری مجاهدین که رنگ ایدئولوژیک – مذهبی هم به این هدف زده است، نمی خواهد دست از جنگ خصوصی بردارد و مبارزه را از آسمان به زمین و از خواست و اراده خود جدا کرده، بر بستر مبارزات مردم قرار بدهد. تبدیل شدن مجاهدین خلق ایران به «سربازان مریم و مسعود» و تزیق تعصب به اعضا و هوادران نسبت به رهبری در حد یک امام مقدس که هیچ خطایی در کارش نیست و همیشه درست عمل کرده است از نشانه های آشکار این جنگ خصوصی است و البته بی اعتنایی به انتقادات در ربع قرن گذشته و روش «له کردن» کینه توزانه منتقد و حرمت و حیثیت هر منتقدی را لگد مال کردن، برای رهبری دستگاهی در جنگی با هدف «خصوصی» ضرورتی غیر قابل صرفنظر کردن بوده است. در چنین دستگاهی توجه به مبارزات مردم در متن اجتماع و در اشکال مختلف، کاری نه چندان ضروی و پرداختن به آن غیرلازم و حتی ممکن است مخّل «تیزکردن نقش رهبری» ارزیابی شود. دستگاه رهبری مجاهدین باید صادقانه با اشتباهات و انحرافات گذشته خود برخورد کند و به ارزیابی واقع بینانه از شرایط بنشیند و با دست برداشتن از اراده گرایی غیر منطقی و واقعیت گریز، مجاهدین را به ورطه فاجعه بیشتر از این نیاندازد.

مقاله آقای هادی:

http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=32960

* مصاحبه دکتر قصیم http://youtu.be/sKDr0tVcPV8

8 خرداد 1390 – 29 مه 2011

http://iradj-shokri.blogspot.com

مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن