vendredi, avril 23, 2010

شعری کوبنده در ستیز با ارتجاع اسلامی و درنده خویی شریعتمداران حاکم، از بانوی غزل ایران سیمین بهبهانی.
خانه خونین است اینک

خانه ابری بود روزي، خانه خونين است اينک:
آن چنان بود، اين چنين شد، حال ما اين است اينک!
مرده‌واري، طيلسان بر دوش و خون آشام و شبرو.
تشنه ی خون با دو دندان چو زوبين است اينک
مي‌کشد در خون پلنگ پير آهوی جوان را
وحشت قانون جنگل، تهمت دين است اينک...
چشم شوخ گزمگان تا ننگرد دوشيزگان را،
پرده‌ساز چهره‌ها گيسوی پرچين است اينک.
نوعروسان بلوراندام بازو مرمری را
حجله‌گه گور است و خاک تيره‌ بالين است اينک
گوهر ناسفته را گر شرع مي‌گويد که مشکن،
سفتن و آنگه شکستن؟ تا چه آئين است اينک!
تيغه ی فرياد غم بشکست چون فولاد خنجر:
پرده ی گوش ستم ديوار رويين‌است اينک
نه! که کارستان ظالم همچو خاکستر بريزد:
حاصل کبريت نفرت شعله ی کين است اينک
خانه ابری بود روزي، گرچه خونين شد، وليکن
پشت ظلمت، وز پی خون، صبح سيمين است اينک
.

در لینک زیرهمین شعر را با صدای بانوی غزل ایران می شود شنید در بخشی دیگر داریوش با خواندن ترانه یی که روی شعر دیگری از سیمین بهبهانی به نام دوباره می سازمت وطن ساخته شده است، در جلسه یی در کنار سیمین بهبهانی حضور دارد.
http://www.youtube.com/watch?gl=FR&feature=player_embedded&v=__R20RVf7rQ

ایرج شکری - از این بمبهای اتمی در همه شهرهای ایران منفجر کنید

ایرج شکری

از این بمبهای اتمی در همه شهرهای ایران منفجر کنید

دکتر حاج محمود احمدی نژاد، رئیس جمهور ُازگل «کشورمان»، معجونی است از وقاحت و بلاهت و شرارت و خلاصه هر آنچه که ویژگی مکتب آخوندی است. حاج محمود اخیرا در مصاحبه یی با تلویزیونی آلمانی آر ت ل که خبرگزاری فارس آن را نقل کرده است* ویژگیهای فوق را در فرمایشاتی به نمایش گذاشته است که آدم به فکر فرو می رود که چطور و در اثر چه عاملی وقاحت با بلاهت چنین ترکیبی به وجود می آورد و کسانی را قادر می سازد خود را در چنان مرتبه و جایگاهی قرار دهند که گویی واقعا در جایی آن بالا بلاها و احاطه شده با هاله نور هستند و دیگرانی که مردم کشور و جهانیان هستند هرچه را که از زبان مبارکشان جاری شود، باید بپذیرند و اگر هم نپذیرفتند گور پدرشان جایگاه و مرتبه آنان و رسالتی که دارند بسیار بالاتر از آن است که اصلا اهمیتی به قضاوت ونظر دیگران بدهند. حاج محمود با وقاحتی که البته در سران نظام منحوس جمهوری اسلامی ویژگی عمومی است مدعی شده است که :« در ايران هيچ‌كس به دليل مخالفت در زندان نيست. البته هر كشوري قوانيني دارد اگر كسي در خيابان از چراغ قرمز عبور كند طبيعي است كه جريمه مي‌شود. اگر كسي به امكانات عمومي آسيب برساند حتي در آلمان هم با او برخورد مي‌شود. چرا كه هر كشوري نيازمند نظم و انضباط است. امروز تمام رقباي من آزاد هستند و تندترين حرف‌ها را هم عليه من مي‌زنند و كسي با آنها كاري ندارد. رسانه‌ها در ايران آزادند و انتقادات خود را آزادانه مطرح مي‌كنند. البته اگر كسي از آنها شكايت كند، دادگاه رسيدگي مي‌كند». با این همه بگیر و ببند از خودیهایی که کاری جز اظهار نظر در امور کشور نکرده بودند، خودیهایی مثل تاج زاده، مثل آخوند ابطحی، مثل حجاریان معلول در اثر یک اقدام تروریستی سازماندهی شده توسط جناح هار - که همه شان قبلا در پست های بالا و حساس برای همین رژیم خدمت کرده اند، همه فقط وفقط به خاطر اظهار نظرکردن، که آن هم با هدف ارائه راهکارهای درست برای حفظ «نظام مقدس جمهوری اسلامی» بوده است-، حاج محمود مدعی است که در ایران کسی به خاطر مخالفت زندانی نیست و رسانه ها هرچه می خواهند در مورد او می گویند و می نویسند. البته در رسانه های تحت نظارت و سانسور وزارت ارشاد، نظراتی در مورد نارسایی ها امورجاری و عملکردهای غلط دستگاه دولت منتشر می شود ولی وقتی انتقادات به روشهای بکار گرفته شده از سوی رژیم در پایمال کردن حقوق مردم برگردد، آن وقت دیگر «چراغ قرمز» و خط و سرخ است که نادیده گرفته شده است؛ و چون نظام الهی جمهوری اسلامی با همه نظامهای سیاسی دنیا متفاوت است و هم با دنیا وهم با آخرت مردم سر و کار دارد تأدیب و مجازات عبور از «چراغ قرمز» گاه بهای بسیار سنگینی دارد که می تواند به پایان دادن به زندگی خاطی و یا پایمال کردن سالهای زیادی از زندگی و عمر او با محبوس کردنش در زندان، ختم شود. بلایی که سر تاج زاده و زید آبادی و دیگران و قبل از آنها برای کسانی مثل طبرزدی و اکبر گنجی و عبدالله نوری آمده. در حالی که همه از توقیف و تعطیل شدن روزنامه های متعدد در ایران خبر دارند، در حالی که مساله دستگیری جعفرپناهی به اتهام این که در حال ساختن فیلمی «ضد نظام» بوده است هنوز رویدادی تازه است، احمدی نژاد پر رو مدعی است که کسی را به خاطر مخالفت زندانی نمی کنند. صبر نکردند پناهی فیلمش را بسازد و بعد از آن که آن را به نمایش گذاشت بعدا اتهامشان را بزنند، و این در حالی است که بنا بر آنچه در خبر ها آمده سوژه آن چه پناهی می خواسته بسازد رویدادهای انتخابات ریاست جمهوری بوده است. دراین جمهوری که به ادعای حاج محمود «یکی از آزادترین جمهوری های دنیاست» بزرگترین گروه رقیب دولت که همه عناصر اصلی از جمله کاندیدای انتخاباتیش از خادمان همین رژیم و از یاران مورد اعتماد خمینی بوده اند، عناصری مثل میرحسین موسوی و محمد خاتمی، امکان برخورداری از «رسانه ملی» صدا وسیما برای دادن پیام به مردم و اظهار نظر در مسائل را ندارند. امکان برگزاری گردهمایی و راهپیمایی ندارند.
از موارد دیگر «درخشش» وقاحت حاج محمود در مصاحبه مورد اشاره این است که مدعی شده:«يك فرقي بين جمهوري ما و جمهوري‌هاي اروپا و جمهوري آمريكا وجود دارد، در ايران واقعا مردم حاكم هستند و در اروپا و آمريكا پول، حزب و تبليغات و اگر كسي اين عناصر را نداشته باشد، نمي‌تواند وارد سيستم حكومت شود. اما در ايران مردم حاكم هستند. نمونه‌اش بنده كه جلوي شما نشسته‌ام. من نه حزب دارم، نه پول و نه قدرت. مردم من را انتخاب كردند چون تصميم مردم اين بود». معجزه هزاره سوم به روی خود نمی آورد که بعد از بردن انتخابات در سال 84 این محمد باقر ذوالقدر جانشین وقت فرمانده سپاه بود که به صراحت گفت که این پیروزی نتیجه اجرای یک طرح دقیق چند مرحله یی بوده است که سه سال روی آن کار شده بوده و نیز همه بیاد دارند که جناح رقیب موسوم به اصلاح طلب از مداخله یک «حزب پادگانی» در انتخابات و بکار گرفتن بسیجیان برای آوردن رای دهنده به نفع احمدی نژاد نالیدند. انتخابات اخیر هم نور علی نور بود و مداخله رهبر وشورای نگهبان و سپاه پاسداران را برای در آورن نام حاج محمود به عنوان پیروز «انتخابات» از صندوق رای در بر داشت و علاوه بر موسوی رقبای دیگر بر نتیجه انتخابات معترض بودند. احمدی نژاد با وقاحت کشته شدن ندا آقا سلطان را از قبل طراحی شده دانسته و گفته « خانم ندا آقاسلطان قرباني توطئه عليه ملت ايران شد». اما به روی نامبارک خود نمی آورد که این سوال برای افکار عمومی مطرح است که چرا مقامات قضایی و اجرایی به جای این همه تاکیدی که برای طراحی شده بودن قتل ندا از قبل توسط «آشوبگران» دارند، توجهی برای تحقیق در مورد فردی که به عنوان ضارب ندا توسط مردم دستگیر شده و کارتی هم که همراه داشت تعلق او را به بسیج نشان می داد نکردند.
حاج محمود، در پاسخ به سوالی در مورد برنامه هسته ای نظامی گفته است:«در ايران هيچ كس بمبي پيدا نخواهد كرد چرا كه اصولا به بمب نياز نداريم. بمب ملت ايران، فرهنگ انساني و اسلامي، فرهنگ دوستي، عشق، محبت، ادبيات و هنر برجسته است با داشتن اين عناصر متعالي به بمب نيازي نداريم». البته درست که ملت ایران دارای فرهنگ انسانی و دوستی عشق و محبت و دارای هنر و ادبیات برجسته است، اما اولا از اینها بمب نمی شود ساخت و خاصیت بمب آنهم از نوع اتمی آن که ویرانی و کشتار است ندارد و برای ترساندن و ارعاب هم نیست، برای تلطیف روابط انسانها برای اعتلای نوع دوستی و برای زیبا و زیباتر کردن زندگی است. اما منظور احمدی نژاد از این حرف، در واقع بر شمردن خصوصیاتی برای رژیم است که همه می دانند مثل مهروزی او، در جوهر و در واقعیتش چگونه است. نه انسانیت و نه عشق و محبت و هنر اینها هیچ ارتباطی به درنده خویی و زندگی سوزی و شادی کشی و سرکوبگری رژیم رژیم ندارد. اگر بمب اتمی این رژیم اسلامی عشق و محبت هنر و ادبیات است، به حاج محمود باید گفت، اصلا لحظه ای درنگ نکنید و از این بمب اتمی را قبل از هرجا در همه شهرها و همه دانشگاهها و زندانهای ایران منفجر کنید که سی سال است مردم نشانی از آنها در شما ندیده اند. چه گواهی از بهتر از این که نسل جوان امروز که بعد از انقلاب به دنیا آمده و در خانه از طریق رادیو وتلویزیون و در مدرسه از طریق برنامه های آموزشی در معرض بمباران تبلیغات آخودندی- اسلامی بوده اند و در کوچه و خیابان، محدود و محصور در معیار و ضوابط آخوندی زیسته اند،به خوبی به ضد انسانی بودن ماهیت این رژیم و دست اندرکاران آن و اصول اساسی که بر آن بنا شده است آگاهند. جمله یی هایی از بیانیه انجمن اسلامی دانشکده هنر تئاتر و سینما در اعتراض به دستگیری جعفر پناهی و نوری زاد (و انتقاد از سکوت هنرمندان نسبت به این مساله) خوبی گویای این واقعیت است. آنها خطاب به دست اندرکاران رژیم نوشته اند:« آقایان سرتان را از زیر برف بیرون بیاورید ،آقایان کمی به اطرافتان..به کارهایتان بنگرید.اگر خودتان هنوز متوجه نشده اید،ما به شما می گوییم که بدانید هر فیلم ،هر مقاله،هر شعر،هر صدا،هر نفس و هر هر دیگری که بویی از انسانیت ،بویی از شرافت و بویی از صداقت برده باشد،علیه شماست. »**

* http://www.farsnews.net/newstext.php?nn=8901311449
** http://www.emruznews.com/2010/04/post-495.php
پ- 3 اردیبهشت 13899- 23 آوریل 2010

mercredi, avril 21, 2010

لینک کلیپی ساخته شده روی ترانه یی با صدای گلشیفته فراهانی به نام سکوت. شعر ترانه از پویان و آهنگ از اسفندیار منفرد زاده معرفی شده است.

http://www.youtube.com/watch?v=ydoHiThr-cU&feature=related

dimanche, avril 18, 2010

مربوط و نامربوط در مصاحبه رضا پهلوی - ایرج شکری

مربوط و نامربوط در مصاحبه رضا پهلوی

 ایرج شکری

رضا پهلوی در مصاحبه یی * ضمن پاسخ به سوالات مصاحبه گر در مورد انتقاداتی که بر دوران زمامداری پدرش و این که دوران نظام سلطنتی گذشته دیکتاتوری بوده است، یا د آور شده است که او را باید بر اساس عملکرد خوش قضاوت کرد و نه والدینش، این حرف، حرفی است منطقی و انصاف هم همین است که هرکس را بر اساس اعمال خودش قضاوت کرد و نباید و نمی توان پسر را به جای پدر به محاکمه کشید و یا بباد انتقاد گرفت. اما اگر پسر به توجیه رفتار پدر بپردازد و یا از آن دفاع کند، این عامل در قضاوت دیگران در مورد او تاثیر گذار است . اگر چه دفاع از جرائم و اعمال ضد مردمی یک مجرم، کیفری به اندازه ارتکاب جرم ندارد، ولی بی کیفر هم نیست. چنان که منکر شدن کشتار یهودیان یا دفاع از جنایات نازهای و نابود کردن یهودیان در اردوگاههای کار اجباری و کوره های آدم سوزی و کلا تبلیغ یهودی ستیزی در خیلی از کشورهای اروپایی جرم است و سبب تعقیب قضایی است. از طرف دیگر این را هم می شود درک کرد که رضا پهلوی به هر حال فرزند کسی است که در کارنامه اش جنایات بسیار علیه مردم ایران وجود دارد و رابطه پدر و فرزندی، در نگاه او به عملکرد پدرش تاثیر گذار است. کسانی که رویداد های سیاسی ایران را دنبال می کنند احتمالا خبر مربوط به شکایت پسر لاجوردی از عباس امیر انتظام را ، به خاطر اظهارتش در مورد لاجوردی جلاد بیاد دارند. امیر انتظام در مصاحبه یی با یک رادیو فارسی زبان از جنایات لاجوردی و رفتار وحشیانه او با زندانیان سخن گفته بود. از  پسر خلف آن جلاد متدّین متعبد عاشق اهل بیت عصمت و طهارت که در ستایش از پدرش و از مهربانیهای او نوشته بود، خواندم که از جمله نوشته بود که او(سید اسدالله لاجوردی) فرزندانش را آقا و خانم صدا می کرده است و همسر آن جلاد هم در داستانسرایی و ارائه چهره یی «نورانی» از آن جلادِ روح و دل سیاه، مهملاتی در «مصاحبه» خنده داری سرهم کرده بود که در روزنامه رسالت چاپ شده بود. دراینجا قصد من مقایسه شاه با لاجوردی یا رضا پهلوی با پسر لاجوردی نیست و چنین مقایسه یی را بی ربط و غیر منصفانه می دانم. نه این که شاه مرتکب ظلم و جنایت علیه مردم ایران نشده بود، بلکه به خاطر این که جنایات آخوندها، جنایاتی به مراتب هولناک تر از جنایات شاه و ساواک است. قتلهای زنجیره یی و واجبی خوراندن به سعید امامی و باز جویی رذیلانه و شنیع از همسر او که از آخرین نمونه های جنایات پشت پرده سربازان گمنام امام زمان- که از پرده برون افتاد- هستند، از نظر من در شدت سبعیتی که ازآمران و عاملان اجرای آن منعکس می کنند، قابل مقایسه با جنایت ساواک مثلا در 30 فرودین سال 54 در به رگبار بستن 7 فدایی و 2 مجاهد در تپه های اوین نیست. به قتل رساندن داریوش فروهر و همسرش پروانه اسکندری با ضربات متعد چاقو و ربودن نویسندگان و کشتن آنان با خفه کردن همراه خرد کردن مهره های گردن آنان جنایاتی است که ساواک مرتکب نشده بود؛ هم چنان که کشتن کشیشان مسیحی و گذاشتن جسد آنان در فریز برای سناریو سازی و انداختن آن به گردن مجاهدین. حالا بماند در زمان شاه اعدام های گروه گروه از جوانان و نوجوانان مثل سالهای آغازین ظهور امام روح الله الموسوی الخمینی در ایران، حتی در پس شدیدترین تظاهرات ضد شاه از جمله سفر نیکسون در مقام رئیس جمهور آمریکا به ایران درسال 1348و سنگ باران شدن کاراوان اتومبیل های میهمان شاه و همراهان در پارک وی، دیده نشد. اگر چه ضرب شتم دانشجویان در کوی دانشگاه در پی این رویداد توسط نیروهای سرکوبگر نظام شاهنشاهی چیزی کم از توحش سگان لباس شخصی پاسدار ولایت در یورش به کوی دانشگاه نداشت. منطورم یاد آوری این نکته به رضا پهلوی بود که متوجه باشد، عواطف فرزند- پدری بین او و پدرش، نمی تواند توجیهی برای بیدادگریهای دوران سلطنت محمد رضا شاه باشد. من آن کتاب مورد اشاره او«ساعت انتخاب» را ندیده و نخوانده ام ولی به هر حال حقایق را نمی شود ماستمالی کرد. مورد دیگری هم که رضا پهلوی گفته است و آن هم در اساس درست است و آن مساله ضروت داشتن فرهنگ گفت وشنود و ظرفیت برای شنیدن نظرات مخالف و اندیشیدن است. خوب است این را هم یاد آوری کنم که ما در گذشته و نیزهم اکنون در این زمینه با یک سد و معظل هم در جامعه علاوه بر استبداد و اختناق نظام سیاسی رو به رو بوده ایم که باید در هم شکسته شود و آن سد و معضل، جهل تعصب روییده بر آموزشهای مذهبی آخوندی است؛ این که فلان انتقاد یا رد فلان مساله خلاف دین است و یا اهانت به خدا و پیامبر است و نباید به آن نزدیک شد . این سد هم باید درهم شکسته شود. از مواردی که محمد رضا شاه از این جهل و تعصب و همراهی آخوندها و فئودالها سود جست ماجرای سرکوبی فرقه دموکرات آذربایجان بود. این جهل و تعصب انسانها را تا رویگردانی از حقوق حقه خود هم می تواند به بیراه بکشد. چنان که گفته شده که در طول زمان کوتاه حکومت فرقه مواردی بوده است که دهقانان و کشاورزان، زمینهای فئودالها را که فرقه بین انان تقسیم کرده بود، باز پس داده بودند به این دلیل که آن زمین را غصبی می دانستند و این که نماز در آن جایز نیست. این هم مثل مَثَلی معروف بود که گفته می شد، بعد از سرکوبی فرقه دموکرات، کسی کلنگی برداشته در حال کندن اسفالت خیابان بود. به او گفتند این چه کاریست که می کنی اسفالت خیابان را چرا می کنی؟ گفت بود آخر این اسفالت را فرقه ریخته است. گفتند بابا پیشه وری بد، فرقه دموکرات هم بد، اسفالتش که دیگر بد نیست.
این که جناب ایشان با اشاره به پناهنده شدن شماری از افراد اپوزیسیون به کشورهایی مثل سوئد و نروژر که دارای نظام پادشاهی هستند ، گفته اند اگر «مونارشی» بد است چرا رفتند به آن کشورها و چرا به کره شمالی وکوبا نرفتند، فرمایش بی ربطی است. اولا شاید به این دلیل به آن کشورها نرفتند که آنها زیرفشار و محاصره غرب بودند و هستند و فضای سیاسی آن کشورها تحت تاثیر رابطه متشنجشان با غرب بود. نظام سیاسی آنها متمرکز و تک حزبی است و شهروندان خود آنها هم مثل دوران محمد رضاشاه خودمان از آزادی عقیده و بیان برخوردار نیستند و ارتباط از آنجا با ایرانیان مقدور نبود. به هر حال نمی شود استدالال کرد که چون رژیمهای سلطنتی خوب هم وجود دارند ما هم در ایران می توانیم به عنوان یک انتخاب رژیم سلطنتی را – که در واقع چیزی جز نشاندن ایشان به تخت سلطنت نیست – در کنار جمهوری به رفراندم بگذاریم.
در اینجا دوسه نکته خوب است یاد آوری شود، اولا طبیعی است که پناهجو به کشوری پناهنده می شود که در آنجا حق پناهندگی که البته از دستاوردهای مبارزات مردم و اندیشمندان و روشنفکران این کشورهاست محترم شمرده می شود و پناهندگان از امنیت و آزادی بیان و حمایتهای قانونی برخوردارند و کشور پناهنده پذیر است. ثانیا رژیم سلطنتی در کشورهای اروپایی که گروههایی از ایرانیان در آن پناهنده هستند، مساله یی است مربوط به تاریخ این کشورها و خوش آمدن و نیامدن پناهجو در این میان چه ربطی به مساله پناهنده شدن دارد؟ این چه منطقی است که رضا پهلوی می خواهد با مستمسک قرار دادن آن با یک تیر دو نشان بزند، هم تو سر اپوزیسیون جمهوریخواه بزند و هم می خواهد با تاکید بر آن تمایل خود بر شاه شدن را مشروع جلوه دهد و پیشاپیش این نظر را به دیگران بقبولاند که باید به او و سلطنت احتمالی آینده او اعتماد داشته باشند و بپذیرند که جناب ایشان هم همان نوع سلطنتی را برقرار خواهد کرد که مثلا در نروژ و سوئد برقرار است. نکته دیگر این که در همین اروپا، کشورهایی هستند که طی تحولات قرن بیستم نظام سلطنتی در آنها برچیده شد و دیگر مردم آن کشورها با تحولات بعدی خواهان استقرار دوباره سلطنت نشدند. مثلا می شود به بلغارستان که نظام سلطنتی در آن بعد از آغاز جنگ جهانی دوم برچیده شد یا ایتالیا در همین ایام اشاره کرد. سیمون دوم وارث سلطنت بلغارستان که به هنگام مرگ ناگهانی بوریس سوم پدرش 6 ساله بود، بعد از تحولات منجر به فروپاشی بلوک شرق، فعالیت سیاسی در نظام جمهوری را پذیرفت و او که اهل کسب و کار بود در بلغارستان جنبش ملی سیمیون دوم را بنا گذاشت و از سال 2001 تا 2005 نخست وزیر آن کشور بود. اما در ایتالیا بازماندگان ویکتور امانوئل سوم، 60 سال بعد از جنگ جهانی هنوز اجازه بازگشت به ایتالیا را نداشتند و در این مورد به مراجع دادرسی اروپا شکایت برده بودند و اگر اشتباه نکنم در سال 2003 این اجازه به آنها داده شد. یونانی ها هم بعد از برچیده شدن رژیم سرهنگان نرفتند دنبال «اعلیحضرت کنستاتین» تا نظام پادشاهی را دوباره در کشورشان برقرار کنند، مردم رومانی هم بعد از سقوط چائوشسکو و فروپاشی بلوک شرق، به فکر استقرار دوباره رژیم سلطنتی نیافتادند، اگر چه شاه سابق آن کشور  با استقبال گروهی از مردم رومانی به آن کشور باز گشت. درهمین رژیم های سلطنتی اروپا، هستند کشورهایی که بخش قابل توجهی از مردم آن خواهان برچیده شدن بساط سلطنت هستند. انگلستان یکی از انهاست و در اسپانیا هم به رغم نقش مثبت خوآن کارلوس در گذار از دوران فرانکو به دموکراسی، مدتی است که جمهوریخواهان برای برچیده شدن سلطنت تبلیغات و تلاش خود را آغاز کرده اند.
تقلبی که سلطنت طلبها می کنند و نشانه آن در اظهارات رضا پهلوی هم هست، این است که می خواهند وانمود کنند تما جنبش و اعتراضات سال 56 و 57 برای استقرار نظامی جمهوری اسلامی بود و حالا خیلی از آنهایی که خواهان سرنگونی نظام سلطنتی در سال 57 بودند از کرده پشیمانند. خب این دروغ بزرگی است از دوجهت. یکی این که اولا همه گروهها وکسانی که در سال 56 و 57 علیه رژیم محمد رضا شاه بپا خواستند خواهان جمهوی اسلامی نبودند. حتی اسلامگرایانی مثل آقای بازرگان و دوستان او در نهضت آزادی مطلقا خواهان ولایت فقیه نبودند. دروغ دیگر این که با سوء استفاده از جنایت ودرنده خوئیهایی که آخوندها و پاسدارانشان می کنند، می خواهند وانمود کنند که خیلیها که در سال 57 علیه رژیم دست نشانده و سرکوبگر محمد رضا شاه به پا خاستند اکنون پشیمانند. این هم دروغ است چون این «خیلیها» را باید در بین اوپوزیسیون جمهوریخواه از گرایشهای مختلف جستجو کرد امّا واقعیت خلاف ادعای رضا پهلوی را نشان می دهد. در رویدادهای سال 57 عاملی اصلی و تعیین کننده در سرنگونی محمد رضا شاه تظاهرات خیابانی نبود که خمینی به راحتی به کمک رسانه های غربی به ویژه رادیو بی بی سی و با فعالیت خستگی ناپذیر فرستادگان آن رادیو مثل اندور ویتلی مصادره می کرد، بلکه اعتصابات سراسری به ویژه اعتصابات قهرمامانه کارکنان صنعت نفت در جنوب کشور بود. رهبری این اعتصابات دست خمینیست ها نبود. به خاطر همین هم کانونهای اعتصابی از اهداف اولیه یورش نظام آخوندی بودند و نمایندگان کارکنان اعتصابی در این کانونها هدف «پاکسازی» ها قرار گرفتند و برخی هم بعد از این که روح الله الموسوالخمینی تیغ اسلام را برای درو کردن ایرانیان دگراندیش به کار انداخت، دستگیر وزندانی و اعدام شدند.
حالا اگر گفته شود بسیار خب «مونارشی» را هم به عنوان یک انتخاب برای بعد از سرنگونی رژیم آخوندی برای به رفراندوم گذاشتن می پذیریم ولی مقام سلطنت که مقامی تشریفاتی مثل آنچه در نظام های سلطنتی سوئد و نروژ است، خواهد بود، نه از خانواده پهلوی بلکه از یکی از خاندان های زرتشی ایران انتخاب شود که پلی به گذشته قبل از اسلام ایران که اکنون خیلی مورد توجه و ایرانیان است باشد، آنوقت جواب شاهزاده مدافع نظام سلطنتی چه خواهد بود؟ به احتمال زیاد «ترش» خواهند فرمود. خلاصه این که شاه دوستان و سلطنت طلبان خشت بر آب می زنند. در گذشته و رویاهای پوچ خود غرق اند و با خالی بندی هایی مثل آنچه در برخی برنامه های تلویزیونی که لس آنجلس پخش می کنند دیده می شود، گمان می کنند می توانند در داخل کشور «شبکه » هواداران را برای براندازی رژیم  راه بیاندازند. به یقین می شود گفت در ارتش جمهوری اسلامی هم دیگر چیز از تمایلات بازگشت به دوران سلطنت نمی شود یافت. اگر چه شرایط کنونی برای ارتشیان شرایط مطلوبی نیست و آنها هم چنان «بچه زن بابا» به شمار می آیند اما پرسنل میهن پرست و مردمی ارتش بی تردید جمهوریخواه اند. چون این تجربه را دارند که هم سربلندی ایران و پیشرفت کشور، هم شأن ومنزلت خودشان به عنوان سربازان ایران زمین، در یک نظام جمهوری واقعی که فاقد هرگونه مقام مدام العمر صاحب اختیارات فراوان امّا «غیر مسئول» می تواند تضمین شود. سلطنت دیگر مقوله متعلق به گذشته جارو شده است و قابل بازگشت نیست.
حالا از همه اینها که بگذریم این نکته را هم باید یاد آوری کرد که فرض کنیم که همین فردا رژیم برچیده شد و یک نظام جمهوری بر اساس آرای واقعی مردم در ایران برقرار شد و این نظام موافقت کرد که به رضا پهلوی به عنوان یک شهروند ایرانی اجازه بازگشت به ایران داده شود و او می تواند مثل سایر شهروندان به فعالیت سیاسی در چارچوب قانون اساسی جمهوری بپردازد، اما مساله دارائیهای وی و آنچه که او از ثروت نامشروع محمد رضا شاه به ارث برده باید مورد رسیدگی قرار بگیرد و آن چه غیرقانونی است باید به مردم ایران بازگردانده شود؛ در آن صورت آیا باز هم رضا پهلوی تمایلی به بازگشت به ایران به عنوان یک شهروند ایرانی را خواهد داشت یا ترجیح خواهد داد که مثل یک «شاهزاده» همانجا که هست بماند؟
*

29 فروردین 1389 – 18 آوریل 2010

samedi, avril 10, 2010

منبر نوروزی جناب مسعود رجوی و آینده مطلوب فرضی در عراق

منبر نوروزی جناب مسعود رجوی و آینده مطلوب فرضی در عراق

 
  ایرج شکری



منبر نوروزی دو ساعته جناب مسعود رجوی در 7 فروردین، فرمایشاتی بود که قسمت اعظم آن بررسی انتخابات بود و رابطه رژیم و عراق و وضع اشرف، اندکی هم از خاطرات مربوط به «دست آوردهای» گذشته، مثل«عملیات آفتاب خراسان»، که در فروردین 21 سال پیش اتفاق افتاده بود، رنگی به آن زده بود. حالا این که فرمایشات چقدر می تواند برای مردم داخل کشور و ایرانیان در خارج اهمیت داشته باشد، مساله آقای رجوی نیست، محور و عامل تحولات اوضاع در ایران ایشان و اراده مبارکشان است و نقشی که خودشان گمان می کنند «روابط بین المللی» و حمایتهای گروههای پارلمانی از مجاهدین دارد. ایشان ضمن فرمایشاتشان در مورد «پیروزیهای» مجاهدین و پایداری اشرف و توطئه های رژیم فرمودند که « اگر چه صبر تلخ است، ثمره اش شیرین و زیباست ». و در پایان فرمایشاتشان هم نتیجه گرفتند که نه عراق دیگر عراق سابق است(به دلیل نتیجه انتخابات عراق که بالا آمدن ائتلاف رقیب مالکی را همراه داشت) و نه وضع رژیم مثل سابق است و نه اوضاع بین المللی مثل سابق ( که در اینحا باز هم مثل سالیان دراز گذشته روی قطعنامه ها و حمایتهای پارلمانهای غربی حساب باز کردند) و خلاصه باز هم چشم انداز کاذب پیروزی گشودند و این که «اشرف جای خودش را در قیام و در جهان باز کرده و به پیش می رود»!. البته نگارنده مخالفتی با تاکید بر تداوم مبارزه در هر شرایطی هر اندازه هم که دشوار باشد، ندارم، اما مساله سر اهداف و روشهاست و مساله سر تفاوت قاطعیت است با توّهم. برای جناب رجوی صبر می تواند میوه های شیرینی هم داشته باشد. ایشان جنگی را با توکل به خدا و «استعنانت» از امام پیغمبر با رژیم آغاز کرد و وقتی رژیم توحش را خارج از هر تصوری پیش گرفت، حضرتش به خارج آمدند( البته طی یک عملیات پر خطر و کماندویی)، و یک سال و چند ماه بعد، در حالی که هنوز از «عاشورای مجاهدین» یک سال نگذشته بود و فرزندان جوان و نوجوان مردم به ویژه از بین هوادران مجاهدین توسط جوخه های اعدام پرپر می شدند، «صبر تلخ» را زیاد طول نداد و در یک اقدام «پیامبر گونه»، مثل ازدواج پیامیر با دختر ابوبکر، با دختر بنی صدر ازدواج کرد و داماد شد و روحیه «شگفت انگیز» و سردماغ بودن به رغم رویدادهای تلخ از خود نشان داد و خانواده های داغدار را در حیرت فروبرد. خوشبختانه دختر بنی صدر نه 9 ساله که 18-19 ساله بود! ارزیابیها و تحلیل های گذشته ایشان را که نگاه بکنیم هیچ جا نمی بینم که یک جمله گقته باشد که در فلان ارزیابی گذشته این یا آن مورد اشتباه بوده و یا آن ارزیابی در فلان زمینه درست نبوده و دلیلش کدام است (جز موردی که گفتند فکر نمی کرده اند که خمینی این اندازه در کشتار توحش و درنده خویی به خرج بدهد). ایشان در بعد از فروغ جاویدان هم ارزیابی پیروزمندانه یی از آن عملیات ارائه کردند؛ از جمله این که مجاهدین با کشتن بیش از 50 هزار تن از نیروهای حزب اللهی رژیم، یک تغییر تعادل قوای کیفی و استراتژیک، به نفع خودشان به وجود آورده اند. اما عملیاتی که شتابزده و بعد از پذیرش دور از انتظار قطعنامه 598 توسط رژیم، برای «فتح تهران» طراحی شده بود و قرار بود عملیاتی بی بازگشت باشد، با گیر کردن نیروهای مجاهدین در تنگه چهار زبر(که برای بستن آن همانطور که در فیلمهای صحنه هایی از آن که از سوی خود مجاهدین نشان داده شده است، می شود مشاهد کرد منهدم کردن چند خود روکه با بمباران کردن یا هدف قرار دادن توسط هلیکوپتر کافی بود) نتوانست به پیشروی ادامه دهد و ایشان دستور عقب نشینی صادر کرد. این عملیات به بهای بیش از هزارو سیصد شهید و هزارو پانصد مجروح و معلول برای مجاهدین تمام شد . اما جناب رجوی هنوز دست از تحلیل ها و ارزیابیهای مبالغه آمیز، تخیّلی و خلاف حقیقت بر نداشته است و اکنون «اصل طلایی» دیگری را ابداع کرده و بکار بستن آن را در بهار 89 دستور کار مجاهدین قرار داده است. « اصل طلایی بیا بیا» که از نظر ایشان، مالکی را به «شکست» و ایاد علاوی و ائتلاف العراقیه را به «پیروزی» رساند و در داخل کشور هم «قیام» زاییده آن است و در جهان هم اشرف را به پیش می راند. البته کسی در پای منبر جناب رجوی که صدایشان مثل «سروش»ی از غیب می رسد و گوینده ناپیداست، این سوال را نباید بکند و نمی کند که خب «برادر» اصلا فرض کنیم که آقای علاوی  با ائتلافش یک اکثریت خرد کننده در برابر رقیب در مجلس داشتنند و با چنین اکثریتی دولت تشکیل می داند، به نظر مبارک شما، چه تغییری به نفع اشرف و «ارتش آزادیبخش ملی» به وجود می آمد و مساله «راهگشایی برای ارتش» که سیزده چهار ده سال پیش «رئیس جمهور برگزیده مقاومت» بعد از سفری به نروژ و لندن و دیدار با یاسر عرفات که کلی فیل برای آن به هوا شد، و بازگشت مجدد از فرانسه به عراق، قرار بود انجام دهد، چگونه خواهد بود و مثلا آیا الویت برای علاوی رضایت خاطر مجاهدین است یا خنثی کردن رقبا در داخل عراق و مستحکم کردن موقعیت خویش و تسلط بر اوضاع که لازمه اش خنثی کردن رژیم است که قدرت را در ایران در دست دارد و بهبود روابط با آن می تواند موقعیت او را تقویت کند؟ آیا اصلا چشم اندازی برای مسلح شدن دوباره مجاهدین هست اگر هست تحت چه شرایطی ممکن است و به فرض تحقق چنین شرایطی مجاهدین 3500 نفره چگونه قرار است از پس سپاه و نیز ارتش جمهوری اسلامی (که مجاهدین پیوسته آنان را مزدورنامیده و تحقیر کرده اند) بر بیاید؟ اما به باور من، نه تحت هیچ شرایطی آن ارتش دوباره صاحب تجهیزاتی که از آن گرفته اند خواهد شد و نه این که به فرض هم اگر آنهار تحویل بگیرد و هم اکنون اجازه عبور از مرز هم به آن داده شود،  کاری در امر سرنگونی رژیم  از پیش ببرد خواهد برد،چون در همان نوار مرزی یا با چند کیلومتر پیش روی به داخل کشور، توسط نیروهای مسلح رژیم منهدم خواهد شد. درتعادل قوا در یک جنگ کلاسیک ارتش با ارتش، خیلی روشن است که اگرنیروی های مجاهدین  دو برابراین هم باشند، باز به شدت به زیان مجاهدین است، حتی اگر با فرض تحقق پوشش هوایی از سوی نیروی خارجی باشد(بنا بر فرضی که یک تحلیلگر خیالپرداز طرفدار «راه حل سوم» خانم رجوی نوشته بود). چون سرنگونی رژیم نه کار ارتش آزادیبخش که کار مردم بپاخاسته ایران است و سقوط رژیم و «فتح تهران» فقط و فقط با قیام گسترده مردم تهران علیه رژیم امکانپذیر خواهد بود. این دفعه اولی نیست که من بر این مطلب تاکید می کنم. هر طرح و تاکتیکی برای سرنگونی رژیم و فتح تهران توسط ارتش آقای رجوی، طرحی است که کمترین شانشی برای پیروزی ندارد و نتیحه یی به مراتب خونبار تر از فروغ جاویدان برای مجاهدین خواهد داشت و این سازمان را به پرتگاه نیستی خواهد انداخت.
تحولات عراق در بهترین و مطلوب ترین حالت برای جناب رجوی- که نگه داشتن مجاهدین در اشرف برایش  مساله بود و نبود شده است-، چیزی جز این نمی تواند باشد که مزاحمتها و تهدیدات نیروهای پلیس و نظامی عراق از روی مجاهدین برداشته شود، و دولت عراق به لحاظ امکانات زندگی و امکانت بهداشتی تسهیلاتی برای آنان فراهم کند و آنها در اشرف با رعایت قوانین عراق به زندگی و کار خودشان مشغول باشند. امکان تسهیل دیدار خانواده های ساکنان اشرف (خارج از برنامه ریزی رژیم و به طور مستقل با ارتباط با سازمان محاهدین که البته باید با رعایت جوانب امنیتی مساله باشد تا رژیم از هویت دیدار کنندگان مطلع نشده و مزاحم آنها نشود) می تواند از تحولات دلخواه مفروض باشد. تحت چنین شرایطی مجاهدین تنها می توانند روی تبلیغات خود برای تاثیر گذاری در افکار عمومی در داخل و جلب حمایت مردم به سوی خود حساب کنند اما در صورت تحقق آن موقعیت فرضی، تمایلات فرصت طلبانه جناب مسعود رجوی برای زوچپان کردن و تزریق ایدئولوژی به جامعه، آفت بزرگی است که انرژی و هزینه عظیمی را در سالهای گذشته به باده و هنوز هم می دهد. در رویدادهای بعد از انتخابات 88، شاهکار «عملیات مجاهدین» در داخل در بحبوبه یکی از تظاهرات این بود که اذان با صدای خانم مرضیه را از بلندگوی مسجدی پخش کردند و شاهکار خودجناب رجوی هم این بود که از جوانان دعوت کردند هرجا خیابانی به اسم خمینی بود نام ولیعصر را بر آن بگذرند! یک نمونه دیگری از فرصتی طلبی مهمل برای تحمیل و تزریق ایدئولوژی به جامعه از سوی رهبری مجاهدین، برگزاری مراسم نوروزی است که ما نفهمیدیم این رسم را مجاهدین از کجا در آورده اند که سال تحویل را با پخش تلاوت قرآن به مجلس ختم تبدیل کنند و در لحظه آغاز سال نو،خاک مرده بر سر مرد بپاشند. امسال هم این مراسم همین گونه برگزار شد و در لحظات تحویل سال نو«رئیس جمهور برگزیده مقاومت» مشغول ورق زدن قرآن بود! همان کسی که در دیدار با افراد خارجی و نماینده های پارلمانها خود را طرفدار جدایی دین از دولت نشان می دهد. انتقادات  نگارند در سابق  بر ساله مساله سال تحویل، با واکنش وقیحانه و قلدرمنشانه یی رو به رو شد. در این مورد بعدا مطلبی در «خاطراتی از نیرنگستان» خواهم نوشت.
بنابر این آینده یی که همراه با تحولاتی در حد کمال مطلوب برای مجاهدین باشد، تنها می تواند برای اشرفیان این امکان را فراهم کند که دوران« بازنشستگی» خود را، بدون «تیر و تبر بر تن بی سپر» بگذرانند. جوانترها هم می توانند برنامه های هنری تولید کنند و این خود امر مفیدی است. اشرف تنها برای جناب مسعود رجوی «دژ استراتژیک مبارزه» است نه برای پیش برد مبارزات مردم با رژیم. من امیدوارم روزی قبل از این که خیلی خیلی دیر شده باشد، جناب مسعود رجوی شهامت اخلاقی پذیرش اشتباه و انتقاد از خود را بپذیرد و دست از فرصت طلبی، دست از دودوزه بازی، دست از دیگران راخوارشمردن بردارد و انرژی و تلاش مجاهدین مظلوم را که نقش گلادیاتورها به آنها داده و آنها را به میدان جدال «بیا بیا گفتن» می فرستد بردارد. آقا حاضر نیست غلط بودن خط خود را بپذیرد و با بی انصافی بی مانندی کاسه کوزه ها را سر مجاهدین می شکند که آنها کم کاری کرده اند یا انقلابی و ایدئولوژیک عمل نکرده اند. یکی از فرمولهایی هم که چهارده پانزده سال با آن به سرمجاهدین می کوبید این بود که «شما فقط از ده درصد انرژی خود استفاده می کنید و 90 درصد آن برای مبارزه بکار گرفته نمی شود»! اگر پانزده سال پیش، مریم رجوی به جای رفتن به بغداد برای «راهگشایی برای ارتش آزادیبخش» در فرانسه مانده بود و تلاشش را در عمل برای برقراری ارتباط گسترده تر با ایرانیان متمرکز می کرد، و یک باز نگری و خانه تکانی در مساله تبلیغات می شد(در این مورد من دو نامه به او نوشته بودم) اکنون وضع مجاهدین به مراتب بهتر از این بود و شاید مساله حمله به اور سورواز هم پیش نمی آمد. در آن زمان در جشن نوروزی که بعد از آمدن مریم از عراق به فرانسه توسط مجاهدین برگزار شد و از ایرانیان برای شرکت در آن دعوت شده بود، استقبال و حضور ایرانیان از گروهها و گرایشهای سیاسی مختلف از این جشن و فضای بسیار شاد و همراه با وقار و نزاکتی که بر آن حاکم بود، واقعا فراموش نشدنی است. اما جناب رجوی گویا نگران بود که چنین سیاستی بر استراتژی شکست خورده اش را به کلی مهر با طل بزند . آن روش هم همراه نشریه ایران زمین( که با انتشار سومین شماره اش نشانه زورچپان کردن الویت تبلیغ برای استراتژی سرنگونی رژیم با ارتش آزادیبخش، به جای ارتباط گسترده با ایرانیان و تقویت وزن سیاسی «آلترناتیو»، با چپاندن دو صفحه به اسم «صفحات مقاومت» ظاهر شد که به طور مستقل و خارج از نظارت سردبیر، مطالب آن از سوی مجاهدین تهیه می شد درج می شد)، تعطیل شد. این (چپاندن آن دوصفحه)هم فرصت طلبی بسیار زشتی بود که کردند و نتیجه اش معلوم است که نمی توانست خط و تبلیغاتی را که از بنیادش غلط بود، بنیادش که تحقق اهداف جاه طلبانه و مالک الرقابی جناب رجوی بود، قرین موفقیت کند. مسعود رجوی دنبال سرباز گیری بود نه کسب حمایت افکار عمومی و «یار گیری»، بعد از تعطیلی نشریه هم در یک سخنرانی گفت« ما خواننده نمی خواهیم رزمنده می خواهیم». اما خود خواهی هیچگاه این امکان را به حضرتش نداد که فکر بکند، آن گروه و خط سیاسی که در جلب خواننده موفقیت چندانی ندارد، چگونه می تواند «رزمنده» جذب کند و تازه گیرم که رزمنده ها  در اثر عوامل دیگر ،از جمله بیکاری و نا امیدی جوانان در شهرهای مرزی، جذب شدند، با آنها
چگونه می خواهید  رژیم را از پا در آورید و چه چیزی را می خواهید جای آن بگذرید که «تجلی حاکمیت مردم» باشد. شما که ارتباط با افکار عمومی از طریق نشریه و خوانندگانش برایتان فاقد اهمیت است، چطور حمایت مردمی را می خواهید جلب کنید؟. اکنون معلوم نیست که بالاخره تکلیف « دوران راهگشایی برای ارتش آزادیبخش» چه شد؟ 
در مساله تبلیغات اگر قرار بود، من تصمیم بگیرم، به جای ندیده گرفتن دیگران و تبلیغ برای«رهبر مقاومت» چه در نشریه، چه در برنامه رادیو تلویزیون، ستون و بخشی را به اخبار فعالیتهای ایرانیان مخالف رژیم(منهای گروههای سلطنت طلب) اختصاص می دادم. از این وضع ضرری به مجاهدین و شورا نمی رسید، بلکه برعکس توجه ایرانیان بیشتری به سوی رسانه های مجاهدین جلب می شد و می توانست حمایت آنها را هم به همراه بیاورد. حالا بماند که در شعارهای محاهدین هیچ نشانی از آن «تنها آلترناتیو دمکراتیک» هیچوقت دیده نشد. من برای آن هم شعاری طرح و پیشنهاد کرده بودم.
فهمیدن علت تصمیمات و ارزیابیهای غلط جناب مسعود رجوی به نظر من نه تنها مشکل نیست بلکه روشن تر از 2 دوتا چهار تاست. آدم شکست خورده ای که نخواهد شکست خود را بپزید و به یافتن علل آن و اصلاح اشتباهات خود یا پیش گرفتن راهی که خطای گذشته تکرار نشود، نپردازد، واکنشی جز رجز خوانی و جز آسمان ریسمان بافتن برای گریز از ورود به اصل مساله و جز دست زدن به اقدامات بی منطق که می تواند فاجعه بار باشد(مثل بیا بیا گفتن و زیر کامیون و جلوی بیل لودر و چماق داران و مسلسل به دستان فرستادن رزمندگان با دست خالی) نمی توان انتظار داشت. در پایان پیامی هم برای بهار 89 از طرف کمال رفعت صفایی برای جناب رجوی دارم. این نوشته ها برای این است که مجاهدین تحت تعلیمات مسعود رجوی -که هیچ احترامی برای هیچکش قائل نیست و تکبر شاهانه و فردیت خرد سوز و تباه کننده اش ویرانگر دوستی ها شد-، فراموش نکنند که نمی شود حرف از دموکراسی و آزادی زد ، اما تحمل شنیدن انتقاد را نداشت و به محض رو به رور شدن با یک انتقاد جدی راه قلدر منشی پیش گرفت و پا در جای پای شاه و خمینی گذاشت و گمان برد که می توان صداها را برای همشه در گلوها خفه کرد.
چند خطی از شعر بلند «در ماه کسی نیست» سروده کمال رفعت صفایی در سال1368

«تو آن مفتشی/ که حتی/ رویاهای دوستان خود را/ در جستجوی معصیت/ می کاود/تا امامتی بی تهدید را نصیب برد»[...] «به یاد آر!/ آرمانمان را از شانه هایمان برگرفتی/ ونامت را/ پس پشتمان نهادی /[...]/از واژگونی هاست/
«من می روم که تشنه بمیرم/اما تو پیش از رهایی دریا/رخسار و نام خود را/ بر سکه های آینده نقش می زنی/ راهنما !/ نامی که از سکه ها طلوع کند/ در مشت تاجران غروب می کند/ کسی که از اقتدار مشترک گریزانی/ بنگر که باد/ آرام آرام/ ارتفاع پلکان ها را می جود/ و طوفان/- به ناگهان- حیات اقتدار مجرد را»
 
ف21 فروردین 1389-10 آوریل 2010

vendredi, avril 02, 2010

ایرج شکری -بلند آوازه کردن نام ایران، و نه جمهوری اسلامی

ایرج شکری
بلند آوازه کردن نام ایران، و نه جمهوری اسلامی
از حدود بیست سال گذشته یعنی از بعد از آتش بس که جنگ و «ایتار گریهای رزمندگان در جبهه های حق علیه باطل» که بهانه یی برای سرکوفت و سرکوب بود، خاتمه یافت و رژیم اندکی گره اختناق و سانسورش را در مورد فعالیتهای فرهنگی و هنری شل کرد و ماهنامه های «فرهنگی – اجتماعی» (و نه سیاسی) جواز انتشار یافتند، این بحث را با بعضی از دوستان سابق که خوشان گمان می کردند «موضع انقلابی» داردند، داشتم که آن چه توسط هنرمندان و نویسندگان و روزنامه نگاران کشور تولید می شود، اگر چه از صافی سانسور وزارت ارشاد می گذرد، «محصول رژیم» نیست و برای «بزک» کردن رژیم نیست، بلکه ناشی از عقب نشینی رژیم در برابر تکاپویی است که در جامعه پویای ایران وجود دارد و حاصل کار هنرمندان و نویسندگان کشور است. محصولاتی که البته با ضایعات و صدمات وارده شده در دستگاه سانسور رژیم به آنها، به جامعه ایران عرضه می شد. اگر ما به خرد جمعی و داوری افکار عمومی اعتقاد داریم و خودمان را قیّم مردم نمی دانیم، خوب است که به این مساله توجه کنیم که مثلا با کدام معیار و کدام انصاف، می شود گفت که رمان بزرگ کلیدر محمود دولت آبادی که در دوران استقرار همین رژیم نوشته شده و او 17 سال از عمرش صرف نوشتن آن کرده است که بخشی از آن در همان دهه سیاه 60 گذشته است، «تولید فرهنکی جمهوری اسلامی» است؟ مواضعی که آقای دولت آبادی در یکی دو انتخابات در نزدیک شدن به این یا آن کاندیدا گرفت که التبه کاندیدهای مقابل جناح هار رژیم بودند، مساله یی است که نباید در ارزیابی تلاش فرهنگی او و حاصل کار فرهنگی او، مخلوط شود. چه کسی می تواند ادعا کند که کتابهایی را که مهدی سحابی که چندی پیش درگذشت، ترجمه کرده است(از جمله اثر ادبی بزرگ «درجستجوی زمان ازدست رفته» اثر مارسل پروست)، تولید فرهنگی رژیم است و همین طور رمانهای دیگری که نویسندگان دیگر نوشته اند. مثلا می توانم از کار خیلی ارزنده اسماعیل فصیح «فرار فروهر» نام ببرم و کارهای دیگر او مثل «ثریا در اغما» که خشم حزب اللهی ها قلم زن در رونامه جمهوری اسلامی را برانگیخت. یا رمان «شب ملخ» جواد مجابی که کیهان هوایی آن را بدتر از هر توطئه از سوی رسانه های استکیاری علیه رژیم دانست. در مورد رمان کُلیدر به خاطر استقبال و تحسینی که در داخل کشور از آن شد و معروفیت نویسنده را در خارج از مرزها هم طنین انداز کرد، خود «مقام معظم رهبری» هم که نسبت به مسائل فرهنگی و مطبوعاتی بسیار حساس است و بارها از «تهاجم فرهنگی» و «توطئه فرهنگی» و در سالهای اخیر از «ناتو فرهنگی» سخن گفته است، در وکنش خشمگینانه یی بدون ذکر نام از نویسنده و اسم اثر، اما با اشاراتی که روشنگر منظورش بود گفت که حضرتش آن طرفها را( منطقه وقوع داستان کُلیدر) می شناسد و نه محلی به آن نام که در داستان هست وجود دارد و نه چنان رویدادی در آن طرفها اتفاق افتاده است. مقام معظم رهبری، از رمان نویس انتظار تاریخ نگاری داشت آن هم به روایتی که تاریخ به نفع «اسلام» تحریف شده باشد. حساسیت اینها به مسائل فرهنگی و هنری بی دلیل نیست، چون اولا این رژیم یک رژیم ایدئولوژیک تمامیت خواه و سرکوبگر است، ثانیا این ایدئولوژی از بنیادش عهده بوقی است و ثالثا رژیم از تعصب مذهی و ناآگاهی بخشی از توده های مبتلا به این طاعون برای استحکام موقعیت خویش و فراهم آوردن سیاهی لشکر و نیز تامین نیرو برای سرکوبی مردم سود می برد.
مساله سینما به خاطر وسعت گسترده مخاطبان و «مصرف کنندگان» و تاثیرات ویژه تصویر در انتقال دیدگاهها، از اهمیت بیشتر و ییچیدگی بیشتری نسبت به تولیدات فرهنگی نگارشی برخوردار است و به خاطر همین، سانسور و تنگ کردن عرصه در این زمنیه برای رژیم با «مشکلات فنی» و «کارشناسی» همراه بوده وهست. به خاطر همین مشکلات است که در موارد متعدی شاهد بوده ایم که با این که هر فیلمی قبل از ساخته شدن اول فیلمنامه اش از سانسور وزارت ارشاد اسلامی باید عبور کند و بعد همان فیلمنامه جراحی شده یکبار هم بعد از تبدیل به فیلم شدن، از باز بینی و سانسور وزارت ارشاد می گذرد، ولی بازهم فیلمهایی که این چنین از صافی گذاشته اند، در مرحله نمایش، با ممنوعیت و جمع آوری رو به رو می شوند. «سنتوری» مهر جویی آخرین نمونه ها بود، اما فیلمهای متعدد دیگری از سینماگران دیگر دچار چنین وضعی شده اند که گمانم ابوالفضل جلیل، بیشترین تعداد فیلمهایی را که اکران آنها ممنوع شده در کارنامه خود دارد( نزدیک به 20 فیلم). حتی فیلم بدون دیالوگ «رقص خاک» او هم با ممنوعیت نمایش رو به رو شد.
آن ضروتی که رژیم را وادار به عقب نشینی در برابر چالشهایی که از سوی جامعه پویای ایران با آنها رو به رو است، می کند، هم نا کار آمد بودن کنترلهاست و هم بی جاگزین بودن و خالی بودن چنته روحانیت و رژیم آخوندی برای ارائه جایگزینی برای نیازهای فرهنگی جامعه است. نمی شود جای این نیاز ها را با نماز جمعه و دعای کمیل و مراسم «فاطمیه» و تاسوعا و عاشورا و... پر کرد. نمونه یی از ناکارآمد بودن کنترلها، که خوب است یاد آوری کنم مبارزه با ویدئو و ممنوعیت داشتن دستگاه ویدئو بود. رژیم می خواست از این طریق مانع دیدن ویدئوهایی توسط مردم بشود که با معیارهای تحمیلی نظام ارتجاعی آخوندی سازگاری ندارد. اما این کار عملی نبود. از توان رژیم خارج بود که به طور سیستماتیک همه خانه ها را در شهرها بگردد ودستگاههای ویدئو را از خانه ها جمع آوری کند. این ممنوعیت ده سال ادامه داشت. سرانجام رژیم راه حل را در ایجاد «ویدئوکلوپ»های مجاز دید تا فیلمهای سانسور شده و بازتکثیر شده در آنها ارائه شود. اما روشی که مردم برای مبارزه با این سیاست رژیم به کار بردند این بود که روی ویدئوهایی که برای تماشا کرایه می کردند فیلمها یا برنامه یا برنامه های تلویزیونی ممنوع از جمله کنسرت خوانندگان مقیم لس آنحلس را ضبط می کردند و ویدئو را پس می داند. رژیم برای مبارزه با این کار روش مسخره موظف کردن مسئولان ویدئوکلوپها، به باز بینی ویدئوهای بازگشتی را پیش گرفت. اما چطور می شد با این روش به کار ادامه داد. چطور می شد به مشتریانی که ویدئوهای کرایه ای را برای تحویل دادن به مغاز آورده بودند تکلیف کرد که همانجا به ایستند تا ویدئو از اول تا آخر «چک» بشود و بعد «تشریف ببرند». برای این کار رژیم دستگهاهای بازبینی با سرعت هم تهیه ودر اختبار ویدئوکلوپها قرار داد، اما کار ساز نبود. به خاطر همین راهی نبود جز تغییر در شیوه ممیزی و بازکردن راه برای تولیداتی که تماشای آن در جامعه مطلوبیت داشته باشد. این ضرورت بود که عرصه را اندکی برای سینما باز کرد. معضل شرکت زن در سینما هم مساله یی بود. در این زمینه هم به هرحال باز هم رژیم بود که به ناچار باید به عقب نشینی هایی در مورد ضوابط خود دست می زد. اگر چه در خیلی از فیلمها می توان صحنه هایی از رعایت حجاب را دید که مرغ پخته را هم به خنده می اندازد(مثلا وقتی زنان در خانه خود و سر سفره شام هستند، هم چنان با مانتو و روسری که در خارج از خانه به تن دارند دیده می شوند) ولی از این که بگذریم، آن چه مربوط به شرکت زنان در فیلمهاست، این زنان، هم به لحاظ تعلق اجتماعی وهم به لحاظ نقشی که در آن دیده می شوند؛ به ندرت از زنان «آنکادر» شده در معیارهای آخوندی هستند. اگر چه به قول گلشیفته فراهانی زن در سینمای ایران نقش منفعل دارد.
این که کسی مثلا نیکی کریمی را سفیر فرهنگی محمود احمدی نژاد به فستتوال کن بنامد، خدشه یی به نیکی کریمی و آنجه که هست، وارد نمی کند، بلکه برعکس صدور کننده چنین حکمی را در اذهان مردمی که در سرزمینی زندگی می کنند محمود احمدی نژاد در آن رئیس جمهور و نیکی کریمی هنرمند سینما است، و هر دو را خوب می شناسند، به عنوان آدمی که بیگانه با جامعه و مردم ایران است می شناساند.
حالا با آنچه گذشت من این سئوال را مطرح می کنم، آیا کسانی که جمهوی اسلامی را با «ایران» یکی می گیرند و ظاهرا و قلبا هم با از رژیم متنفرند و خواهان برچیده شدن یا سرنگونی آن هستند، هیچوقت از این که رژیم جمهوری اسلامی، در محافل بین المللی «ایران» خوانده می شود، ناراحت نمی شوند؟ مثلا وقتی می گویند «ایران در روند صلح خارومیانه سنگ اندازی می کند» یا «ایران در تلاش برای ساختن بمب اتمی است». من که شخصا از این «اشتباه لپی» که دائما هم تکرار می شود، خیل ناراحت می شوم. چون اینکار ها را ایران نمی کند، این کارها را رژیم جمهوری اسلامی می کند. اما وقتی می گویند تیم والیبال جوانان ایران مقام اول را در آسیا کسب کرد، خوشحال می شوم برعکس اگر اینجا بگویند تیم جوانان جمهوری اسلامی برنده شد، در این مورد هم چون در آن تحریف حقیقت را می بینم، تحریفی که با توهین به مردم همراه است، ناراحت می شوم. بلند آوازه کردن نام ایران از طریق فعالیتهای فرهنگی و علمی حقیقت است و واقعیت دارد. فردوسی و سعدی و حافط هم نام ایران را در زمینه شعر و ادب بلند آوازه کرده اند و این ربطی نه به حاکمان زمان آنها دارد نه به حاکمان ضد ایرانی کنونی. هم چنان که دستاوردهای ورزشی و فرهنگی و علمی ایرانیان در رژیم گذشته، به مردم ایران تعلق داشت و هنوز هم دارد. اگر چه رژیم وقت تلاش می کرد از آن سود ببرد، اما هیچ کس نگفت که مثلا مدالهایی که غلامرضا تختی در کشتی گرفت، متعلق به رژیم سلطنتی بود و او برای رژیم شاه شهرت کسب می کرد یا آن را بزک می کرد و یا مثلا دستاوردهای فرهنگی و هنری آن زمان متعلق به رژیم محمد رضاشاه بودند و هنرمندان، کارگزاران فرهنگی رژیم شاهنشاهی بودند. یکی از هنرمندان آن زمان همین خانم مرضیه است که نزد مردم ایران محبوب بود و هست. مردم هیچ گاه نه از او به عنوان هنرمند «درباری» اسم بردند و نه از کارگردانانی که آنها هم کارشان از دستگاه سانسور وقت می گذشت به عنوان سینماگران رژیم(شاه). اکنون سینماگران رژیم تنها به کسانی می شود گفت که پیوسته تعلق و اعتقادشان را به خمینی و سیاستهای رژیم اعلام کرده و می کنند و مبلغ ارزشهای عقیدتی و بینشی رژیم هستند. تازه در بین همین ها هم، بوده اند و هستند که کارهایی در انتقاد از «وضع موجود» و یا مساله ایدئولوژیک و «ناموسی» رژیم، یعنی مساله جنگ و وضع «ایثار گرانی » که در آن شرکت کردند و با پایان جنگ به فراموشی سپرده شده و با بیمهری رژیم مواجه شدند، زدند و به همین خاطر هم کارهاشان در خارج از دایره حامیان رژیم مورد توجه قرار گرفت. یکی از اینها و اولینشان محسن مخملباف با فیلمها «عروسی خوبان» و «دستفروش» بود و دیگری ابراهیم حاتمی کیا با فیلمایی مثل از «کرخه تا راین» و «آژانس شیشه یی». تلاش برای چسباند فرهنگسازان و هنرمندان کشور، به رژیم فاشیستی- مذهبی جمهوری اسلامی و سینماگران کشور را«فیلمسازان جمهوری اسلامی» نامیدن چیزی جز کوته بینی نیست. در این نوع کوته بینی دقیقا همان گرایشی نهفته است که اگر عرصه یی برای نشو نما و اظهار وجود پیدا کند، دستاوردی جز جامعه تک صدایی نخواهد داشت و داستان «یگانه سازی» و ارائه کالاهای فرهنگی «استاندار» و «استریل» به شکل دیگری شروع خواهد شد. من اصلا از نفرت و کینه انفجاریِ بعضیها نسبت به دست اندرکاران و هنرمندان زمینه فرهنگ و هنر کشور، به ویژه سینما، سر در نمی آورم و روشن است که نه تنها با چنبن گرایش و نگرشی همسو و هم صدا نخواهم شد، بلکه پیویسته منتقد آن خواهم بود.
فرودین 1389 – 2 آوریل 201013 پ-

مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن