ایرج شکری
بلند آوازه کردن نام ایران، و نه جمهوری اسلامی
از حدود بیست سال گذشته یعنی از بعد از آتش بس که جنگ و «ایتار گریهای رزمندگان در جبهه های حق علیه باطل» که بهانه یی برای سرکوفت و سرکوب بود، خاتمه یافت و رژیم اندکی گره اختناق و سانسورش را در مورد فعالیتهای فرهنگی و هنری شل کرد و ماهنامه های «فرهنگی – اجتماعی» (و نه سیاسی) جواز انتشار یافتند، این بحث را با بعضی از دوستان سابق که خوشان گمان می کردند «موضع انقلابی» داردند، داشتم که آن چه توسط هنرمندان و نویسندگان و روزنامه نگاران کشور تولید می شود، اگر چه از صافی سانسور وزارت ارشاد می گذرد، «محصول رژیم» نیست و برای «بزک» کردن رژیم نیست، بلکه ناشی از عقب نشینی رژیم در برابر تکاپویی است که در جامعه پویای ایران وجود دارد و حاصل کار هنرمندان و نویسندگان کشور است. محصولاتی که البته با ضایعات و صدمات وارده شده در دستگاه سانسور رژیم به آنها، به جامعه ایران عرضه می شد. اگر ما به خرد جمعی و داوری افکار عمومی اعتقاد داریم و خودمان را قیّم مردم نمی دانیم، خوب است که به این مساله توجه کنیم که مثلا با کدام معیار و کدام انصاف، می شود گفت که رمان بزرگ کلیدر محمود دولت آبادی که در دوران استقرار همین رژیم نوشته شده و او 17 سال از عمرش صرف نوشتن آن کرده است که بخشی از آن در همان دهه سیاه 60 گذشته است، «تولید فرهنکی جمهوری اسلامی» است؟ مواضعی که آقای دولت آبادی در یکی دو انتخابات در نزدیک شدن به این یا آن کاندیدا گرفت که التبه کاندیدهای مقابل جناح هار رژیم بودند، مساله یی است که نباید در ارزیابی تلاش فرهنگی او و حاصل کار فرهنگی او، مخلوط شود. چه کسی می تواند ادعا کند که کتابهایی را که مهدی سحابی که چندی پیش درگذشت، ترجمه کرده است(از جمله اثر ادبی بزرگ «درجستجوی زمان ازدست رفته» اثر مارسل پروست)، تولید فرهنگی رژیم است و همین طور رمانهای دیگری که نویسندگان دیگر نوشته اند. مثلا می توانم از کار خیلی ارزنده اسماعیل فصیح «فرار فروهر» نام ببرم و کارهای دیگر او مثل «ثریا در اغما» که خشم حزب اللهی ها قلم زن در رونامه جمهوری اسلامی را برانگیخت. یا رمان «شب ملخ» جواد مجابی که کیهان هوایی آن را بدتر از هر توطئه از سوی رسانه های استکیاری علیه رژیم دانست. در مورد رمان کُلیدر به خاطر استقبال و تحسینی که در داخل کشور از آن شد و معروفیت نویسنده را در خارج از مرزها هم طنین انداز کرد، خود «مقام معظم رهبری» هم که نسبت به مسائل فرهنگی و مطبوعاتی بسیار حساس است و بارها از «تهاجم فرهنگی» و «توطئه فرهنگی» و در سالهای اخیر از «ناتو فرهنگی» سخن گفته است، در وکنش خشمگینانه یی بدون ذکر نام از نویسنده و اسم اثر، اما با اشاراتی که روشنگر منظورش بود گفت که حضرتش آن طرفها را( منطقه وقوع داستان کُلیدر) می شناسد و نه محلی به آن نام که در داستان هست وجود دارد و نه چنان رویدادی در آن طرفها اتفاق افتاده است. مقام معظم رهبری، از رمان نویس انتظار تاریخ نگاری داشت آن هم به روایتی که تاریخ به نفع «اسلام» تحریف شده باشد. حساسیت اینها به مسائل فرهنگی و هنری بی دلیل نیست، چون اولا این رژیم یک رژیم ایدئولوژیک تمامیت خواه و سرکوبگر است، ثانیا این ایدئولوژی از بنیادش عهده بوقی است و ثالثا رژیم از تعصب مذهی و ناآگاهی بخشی از توده های مبتلا به این طاعون برای استحکام موقعیت خویش و فراهم آوردن سیاهی لشکر و نیز تامین نیرو برای سرکوبی مردم سود می برد.
مساله سینما به خاطر وسعت گسترده مخاطبان و «مصرف کنندگان» و تاثیرات ویژه تصویر در انتقال دیدگاهها، از اهمیت بیشتر و ییچیدگی بیشتری نسبت به تولیدات فرهنگی نگارشی برخوردار است و به خاطر همین، سانسور و تنگ کردن عرصه در این زمنیه برای رژیم با «مشکلات فنی» و «کارشناسی» همراه بوده وهست. به خاطر همین مشکلات است که در موارد متعدی شاهد بوده ایم که با این که هر فیلمی قبل از ساخته شدن اول فیلمنامه اش از سانسور وزارت ارشاد اسلامی باید عبور کند و بعد همان فیلمنامه جراحی شده یکبار هم بعد از تبدیل به فیلم شدن، از باز بینی و سانسور وزارت ارشاد می گذرد، ولی بازهم فیلمهایی که این چنین از صافی گذاشته اند، در مرحله نمایش، با ممنوعیت و جمع آوری رو به رو می شوند. «سنتوری» مهر جویی آخرین نمونه ها بود، اما فیلمهای متعدد دیگری از سینماگران دیگر دچار چنین وضعی شده اند که گمانم ابوالفضل جلیل، بیشترین تعداد فیلمهایی را که اکران آنها ممنوع شده در کارنامه خود دارد( نزدیک به 20 فیلم). حتی فیلم بدون دیالوگ «رقص خاک» او هم با ممنوعیت نمایش رو به رو شد.
آن ضروتی که رژیم را وادار به عقب نشینی در برابر چالشهایی که از سوی جامعه پویای ایران با آنها رو به رو است، می کند، هم نا کار آمد بودن کنترلهاست و هم بی جاگزین بودن و خالی بودن چنته روحانیت و رژیم آخوندی برای ارائه جایگزینی برای نیازهای فرهنگی جامعه است. نمی شود جای این نیاز ها را با نماز جمعه و دعای کمیل و مراسم «فاطمیه» و تاسوعا و عاشورا و... پر کرد. نمونه یی از ناکارآمد بودن کنترلها، که خوب است یاد آوری کنم مبارزه با ویدئو و ممنوعیت داشتن دستگاه ویدئو بود. رژیم می خواست از این طریق مانع دیدن ویدئوهایی توسط مردم بشود که با معیارهای تحمیلی نظام ارتجاعی آخوندی سازگاری ندارد. اما این کار عملی نبود. از توان رژیم خارج بود که به طور سیستماتیک همه خانه ها را در شهرها بگردد ودستگاههای ویدئو را از خانه ها جمع آوری کند. این ممنوعیت ده سال ادامه داشت. سرانجام رژیم راه حل را در ایجاد «ویدئوکلوپ»های مجاز دید تا فیلمهای سانسور شده و بازتکثیر شده در آنها ارائه شود. اما روشی که مردم برای مبارزه با این سیاست رژیم به کار بردند این بود که روی ویدئوهایی که برای تماشا کرایه می کردند فیلمها یا برنامه یا برنامه های تلویزیونی ممنوع از جمله کنسرت خوانندگان مقیم لس آنحلس را ضبط می کردند و ویدئو را پس می داند. رژیم برای مبارزه با این کار روش مسخره موظف کردن مسئولان ویدئوکلوپها، به باز بینی ویدئوهای بازگشتی را پیش گرفت. اما چطور می شد با این روش به کار ادامه داد. چطور می شد به مشتریانی که ویدئوهای کرایه ای را برای تحویل دادن به مغاز آورده بودند تکلیف کرد که همانجا به ایستند تا ویدئو از اول تا آخر «چک» بشود و بعد «تشریف ببرند». برای این کار رژیم دستگهاهای بازبینی با سرعت هم تهیه ودر اختبار ویدئوکلوپها قرار داد، اما کار ساز نبود. به خاطر همین راهی نبود جز تغییر در شیوه ممیزی و بازکردن راه برای تولیداتی که تماشای آن در جامعه مطلوبیت داشته باشد. این ضرورت بود که عرصه را اندکی برای سینما باز کرد. معضل شرکت زن در سینما هم مساله یی بود. در این زمینه هم به هرحال باز هم رژیم بود که به ناچار باید به عقب نشینی هایی در مورد ضوابط خود دست می زد. اگر چه در خیلی از فیلمها می توان صحنه هایی از رعایت حجاب را دید که مرغ پخته را هم به خنده می اندازد(مثلا وقتی زنان در خانه خود و سر سفره شام هستند، هم چنان با مانتو و روسری که در خارج از خانه به تن دارند دیده می شوند) ولی از این که بگذریم، آن چه مربوط به شرکت زنان در فیلمهاست، این زنان، هم به لحاظ تعلق اجتماعی وهم به لحاظ نقشی که در آن دیده می شوند؛ به ندرت از زنان «آنکادر» شده در معیارهای آخوندی هستند. اگر چه به قول گلشیفته فراهانی زن در سینمای ایران نقش منفعل دارد.
این که کسی مثلا نیکی کریمی را سفیر فرهنگی محمود احمدی نژاد به فستتوال کن بنامد، خدشه یی به نیکی کریمی و آنجه که هست، وارد نمی کند، بلکه برعکس صدور کننده چنین حکمی را در اذهان مردمی که در سرزمینی زندگی می کنند محمود احمدی نژاد در آن رئیس جمهور و نیکی کریمی هنرمند سینما است، و هر دو را خوب می شناسند، به عنوان آدمی که بیگانه با جامعه و مردم ایران است می شناساند.
حالا با آنچه گذشت من این سئوال را مطرح می کنم، آیا کسانی که جمهوی اسلامی را با «ایران» یکی می گیرند و ظاهرا و قلبا هم با از رژیم متنفرند و خواهان برچیده شدن یا سرنگونی آن هستند، هیچوقت از این که رژیم جمهوری اسلامی، در محافل بین المللی «ایران» خوانده می شود، ناراحت نمی شوند؟ مثلا وقتی می گویند «ایران در روند صلح خارومیانه سنگ اندازی می کند» یا «ایران در تلاش برای ساختن بمب اتمی است». من که شخصا از این «اشتباه لپی» که دائما هم تکرار می شود، خیل ناراحت می شوم. چون اینکار ها را ایران نمی کند، این کارها را رژیم جمهوری اسلامی می کند. اما وقتی می گویند تیم والیبال جوانان ایران مقام اول را در آسیا کسب کرد، خوشحال می شوم برعکس اگر اینجا بگویند تیم جوانان جمهوری اسلامی برنده شد، در این مورد هم چون در آن تحریف حقیقت را می بینم، تحریفی که با توهین به مردم همراه است، ناراحت می شوم. بلند آوازه کردن نام ایران از طریق فعالیتهای فرهنگی و علمی حقیقت است و واقعیت دارد. فردوسی و سعدی و حافط هم نام ایران را در زمینه شعر و ادب بلند آوازه کرده اند و این ربطی نه به حاکمان زمان آنها دارد نه به حاکمان ضد ایرانی کنونی. هم چنان که دستاوردهای ورزشی و فرهنگی و علمی ایرانیان در رژیم گذشته، به مردم ایران تعلق داشت و هنوز هم دارد. اگر چه رژیم وقت تلاش می کرد از آن سود ببرد، اما هیچ کس نگفت که مثلا مدالهایی که غلامرضا تختی در کشتی گرفت، متعلق به رژیم سلطنتی بود و او برای رژیم شاه شهرت کسب می کرد یا آن را بزک می کرد و یا مثلا دستاوردهای فرهنگی و هنری آن زمان متعلق به رژیم محمد رضاشاه بودند و هنرمندان، کارگزاران فرهنگی رژیم شاهنشاهی بودند. یکی از هنرمندان آن زمان همین خانم مرضیه است که نزد مردم ایران محبوب بود و هست. مردم هیچ گاه نه از او به عنوان هنرمند «درباری» اسم بردند و نه از کارگردانانی که آنها هم کارشان از دستگاه سانسور وقت می گذشت به عنوان سینماگران رژیم(شاه). اکنون سینماگران رژیم تنها به کسانی می شود گفت که پیوسته تعلق و اعتقادشان را به خمینی و سیاستهای رژیم اعلام کرده و می کنند و مبلغ ارزشهای عقیدتی و بینشی رژیم هستند. تازه در بین همین ها هم، بوده اند و هستند که کارهایی در انتقاد از «وضع موجود» و یا مساله ایدئولوژیک و «ناموسی» رژیم، یعنی مساله جنگ و وضع «ایثار گرانی » که در آن شرکت کردند و با پایان جنگ به فراموشی سپرده شده و با بیمهری رژیم مواجه شدند، زدند و به همین خاطر هم کارهاشان در خارج از دایره حامیان رژیم مورد توجه قرار گرفت. یکی از اینها و اولینشان محسن مخملباف با فیلمها «عروسی خوبان» و «دستفروش» بود و دیگری ابراهیم حاتمی کیا با فیلمایی مثل از «کرخه تا راین» و «آژانس شیشه یی». تلاش برای چسباند فرهنگسازان و هنرمندان کشور، به رژیم فاشیستی- مذهبی جمهوری اسلامی و سینماگران کشور را«فیلمسازان جمهوری اسلامی» نامیدن چیزی جز کوته بینی نیست. در این نوع کوته بینی دقیقا همان گرایشی نهفته است که اگر عرصه یی برای نشو نما و اظهار وجود پیدا کند، دستاوردی جز جامعه تک صدایی نخواهد داشت و داستان «یگانه سازی» و ارائه کالاهای فرهنگی «استاندار» و «استریل» به شکل دیگری شروع خواهد شد. من اصلا از نفرت و کینه انفجاریِ بعضیها نسبت به دست اندرکاران و هنرمندان زمینه فرهنگ و هنر کشور، به ویژه سینما، سر در نمی آورم و روشن است که نه تنها با چنبن گرایش و نگرشی همسو و هم صدا نخواهم شد، بلکه پیویسته منتقد آن خواهم بود.
فرودین 1389 – 2 آوریل 201013 پ-
از حدود بیست سال گذشته یعنی از بعد از آتش بس که جنگ و «ایتار گریهای رزمندگان در جبهه های حق علیه باطل» که بهانه یی برای سرکوفت و سرکوب بود، خاتمه یافت و رژیم اندکی گره اختناق و سانسورش را در مورد فعالیتهای فرهنگی و هنری شل کرد و ماهنامه های «فرهنگی – اجتماعی» (و نه سیاسی) جواز انتشار یافتند، این بحث را با بعضی از دوستان سابق که خوشان گمان می کردند «موضع انقلابی» داردند، داشتم که آن چه توسط هنرمندان و نویسندگان و روزنامه نگاران کشور تولید می شود، اگر چه از صافی سانسور وزارت ارشاد می گذرد، «محصول رژیم» نیست و برای «بزک» کردن رژیم نیست، بلکه ناشی از عقب نشینی رژیم در برابر تکاپویی است که در جامعه پویای ایران وجود دارد و حاصل کار هنرمندان و نویسندگان کشور است. محصولاتی که البته با ضایعات و صدمات وارده شده در دستگاه سانسور رژیم به آنها، به جامعه ایران عرضه می شد. اگر ما به خرد جمعی و داوری افکار عمومی اعتقاد داریم و خودمان را قیّم مردم نمی دانیم، خوب است که به این مساله توجه کنیم که مثلا با کدام معیار و کدام انصاف، می شود گفت که رمان بزرگ کلیدر محمود دولت آبادی که در دوران استقرار همین رژیم نوشته شده و او 17 سال از عمرش صرف نوشتن آن کرده است که بخشی از آن در همان دهه سیاه 60 گذشته است، «تولید فرهنکی جمهوری اسلامی» است؟ مواضعی که آقای دولت آبادی در یکی دو انتخابات در نزدیک شدن به این یا آن کاندیدا گرفت که التبه کاندیدهای مقابل جناح هار رژیم بودند، مساله یی است که نباید در ارزیابی تلاش فرهنگی او و حاصل کار فرهنگی او، مخلوط شود. چه کسی می تواند ادعا کند که کتابهایی را که مهدی سحابی که چندی پیش درگذشت، ترجمه کرده است(از جمله اثر ادبی بزرگ «درجستجوی زمان ازدست رفته» اثر مارسل پروست)، تولید فرهنگی رژیم است و همین طور رمانهای دیگری که نویسندگان دیگر نوشته اند. مثلا می توانم از کار خیلی ارزنده اسماعیل فصیح «فرار فروهر» نام ببرم و کارهای دیگر او مثل «ثریا در اغما» که خشم حزب اللهی ها قلم زن در رونامه جمهوری اسلامی را برانگیخت. یا رمان «شب ملخ» جواد مجابی که کیهان هوایی آن را بدتر از هر توطئه از سوی رسانه های استکیاری علیه رژیم دانست. در مورد رمان کُلیدر به خاطر استقبال و تحسینی که در داخل کشور از آن شد و معروفیت نویسنده را در خارج از مرزها هم طنین انداز کرد، خود «مقام معظم رهبری» هم که نسبت به مسائل فرهنگی و مطبوعاتی بسیار حساس است و بارها از «تهاجم فرهنگی» و «توطئه فرهنگی» و در سالهای اخیر از «ناتو فرهنگی» سخن گفته است، در وکنش خشمگینانه یی بدون ذکر نام از نویسنده و اسم اثر، اما با اشاراتی که روشنگر منظورش بود گفت که حضرتش آن طرفها را( منطقه وقوع داستان کُلیدر) می شناسد و نه محلی به آن نام که در داستان هست وجود دارد و نه چنان رویدادی در آن طرفها اتفاق افتاده است. مقام معظم رهبری، از رمان نویس انتظار تاریخ نگاری داشت آن هم به روایتی که تاریخ به نفع «اسلام» تحریف شده باشد. حساسیت اینها به مسائل فرهنگی و هنری بی دلیل نیست، چون اولا این رژیم یک رژیم ایدئولوژیک تمامیت خواه و سرکوبگر است، ثانیا این ایدئولوژی از بنیادش عهده بوقی است و ثالثا رژیم از تعصب مذهی و ناآگاهی بخشی از توده های مبتلا به این طاعون برای استحکام موقعیت خویش و فراهم آوردن سیاهی لشکر و نیز تامین نیرو برای سرکوبی مردم سود می برد.
مساله سینما به خاطر وسعت گسترده مخاطبان و «مصرف کنندگان» و تاثیرات ویژه تصویر در انتقال دیدگاهها، از اهمیت بیشتر و ییچیدگی بیشتری نسبت به تولیدات فرهنگی نگارشی برخوردار است و به خاطر همین، سانسور و تنگ کردن عرصه در این زمنیه برای رژیم با «مشکلات فنی» و «کارشناسی» همراه بوده وهست. به خاطر همین مشکلات است که در موارد متعدی شاهد بوده ایم که با این که هر فیلمی قبل از ساخته شدن اول فیلمنامه اش از سانسور وزارت ارشاد اسلامی باید عبور کند و بعد همان فیلمنامه جراحی شده یکبار هم بعد از تبدیل به فیلم شدن، از باز بینی و سانسور وزارت ارشاد می گذرد، ولی بازهم فیلمهایی که این چنین از صافی گذاشته اند، در مرحله نمایش، با ممنوعیت و جمع آوری رو به رو می شوند. «سنتوری» مهر جویی آخرین نمونه ها بود، اما فیلمهای متعدد دیگری از سینماگران دیگر دچار چنین وضعی شده اند که گمانم ابوالفضل جلیل، بیشترین تعداد فیلمهایی را که اکران آنها ممنوع شده در کارنامه خود دارد( نزدیک به 20 فیلم). حتی فیلم بدون دیالوگ «رقص خاک» او هم با ممنوعیت نمایش رو به رو شد.
آن ضروتی که رژیم را وادار به عقب نشینی در برابر چالشهایی که از سوی جامعه پویای ایران با آنها رو به رو است، می کند، هم نا کار آمد بودن کنترلهاست و هم بی جاگزین بودن و خالی بودن چنته روحانیت و رژیم آخوندی برای ارائه جایگزینی برای نیازهای فرهنگی جامعه است. نمی شود جای این نیاز ها را با نماز جمعه و دعای کمیل و مراسم «فاطمیه» و تاسوعا و عاشورا و... پر کرد. نمونه یی از ناکارآمد بودن کنترلها، که خوب است یاد آوری کنم مبارزه با ویدئو و ممنوعیت داشتن دستگاه ویدئو بود. رژیم می خواست از این طریق مانع دیدن ویدئوهایی توسط مردم بشود که با معیارهای تحمیلی نظام ارتجاعی آخوندی سازگاری ندارد. اما این کار عملی نبود. از توان رژیم خارج بود که به طور سیستماتیک همه خانه ها را در شهرها بگردد ودستگاههای ویدئو را از خانه ها جمع آوری کند. این ممنوعیت ده سال ادامه داشت. سرانجام رژیم راه حل را در ایجاد «ویدئوکلوپ»های مجاز دید تا فیلمهای سانسور شده و بازتکثیر شده در آنها ارائه شود. اما روشی که مردم برای مبارزه با این سیاست رژیم به کار بردند این بود که روی ویدئوهایی که برای تماشا کرایه می کردند فیلمها یا برنامه یا برنامه های تلویزیونی ممنوع از جمله کنسرت خوانندگان مقیم لس آنحلس را ضبط می کردند و ویدئو را پس می داند. رژیم برای مبارزه با این کار روش مسخره موظف کردن مسئولان ویدئوکلوپها، به باز بینی ویدئوهای بازگشتی را پیش گرفت. اما چطور می شد با این روش به کار ادامه داد. چطور می شد به مشتریانی که ویدئوهای کرایه ای را برای تحویل دادن به مغاز آورده بودند تکلیف کرد که همانجا به ایستند تا ویدئو از اول تا آخر «چک» بشود و بعد «تشریف ببرند». برای این کار رژیم دستگهاهای بازبینی با سرعت هم تهیه ودر اختبار ویدئوکلوپها قرار داد، اما کار ساز نبود. به خاطر همین راهی نبود جز تغییر در شیوه ممیزی و بازکردن راه برای تولیداتی که تماشای آن در جامعه مطلوبیت داشته باشد. این ضرورت بود که عرصه را اندکی برای سینما باز کرد. معضل شرکت زن در سینما هم مساله یی بود. در این زمینه هم به هرحال باز هم رژیم بود که به ناچار باید به عقب نشینی هایی در مورد ضوابط خود دست می زد. اگر چه در خیلی از فیلمها می توان صحنه هایی از رعایت حجاب را دید که مرغ پخته را هم به خنده می اندازد(مثلا وقتی زنان در خانه خود و سر سفره شام هستند، هم چنان با مانتو و روسری که در خارج از خانه به تن دارند دیده می شوند) ولی از این که بگذریم، آن چه مربوط به شرکت زنان در فیلمهاست، این زنان، هم به لحاظ تعلق اجتماعی وهم به لحاظ نقشی که در آن دیده می شوند؛ به ندرت از زنان «آنکادر» شده در معیارهای آخوندی هستند. اگر چه به قول گلشیفته فراهانی زن در سینمای ایران نقش منفعل دارد.
این که کسی مثلا نیکی کریمی را سفیر فرهنگی محمود احمدی نژاد به فستتوال کن بنامد، خدشه یی به نیکی کریمی و آنجه که هست، وارد نمی کند، بلکه برعکس صدور کننده چنین حکمی را در اذهان مردمی که در سرزمینی زندگی می کنند محمود احمدی نژاد در آن رئیس جمهور و نیکی کریمی هنرمند سینما است، و هر دو را خوب می شناسند، به عنوان آدمی که بیگانه با جامعه و مردم ایران است می شناساند.
حالا با آنچه گذشت من این سئوال را مطرح می کنم، آیا کسانی که جمهوی اسلامی را با «ایران» یکی می گیرند و ظاهرا و قلبا هم با از رژیم متنفرند و خواهان برچیده شدن یا سرنگونی آن هستند، هیچوقت از این که رژیم جمهوری اسلامی، در محافل بین المللی «ایران» خوانده می شود، ناراحت نمی شوند؟ مثلا وقتی می گویند «ایران در روند صلح خارومیانه سنگ اندازی می کند» یا «ایران در تلاش برای ساختن بمب اتمی است». من که شخصا از این «اشتباه لپی» که دائما هم تکرار می شود، خیل ناراحت می شوم. چون اینکار ها را ایران نمی کند، این کارها را رژیم جمهوری اسلامی می کند. اما وقتی می گویند تیم والیبال جوانان ایران مقام اول را در آسیا کسب کرد، خوشحال می شوم برعکس اگر اینجا بگویند تیم جوانان جمهوری اسلامی برنده شد، در این مورد هم چون در آن تحریف حقیقت را می بینم، تحریفی که با توهین به مردم همراه است، ناراحت می شوم. بلند آوازه کردن نام ایران از طریق فعالیتهای فرهنگی و علمی حقیقت است و واقعیت دارد. فردوسی و سعدی و حافط هم نام ایران را در زمینه شعر و ادب بلند آوازه کرده اند و این ربطی نه به حاکمان زمان آنها دارد نه به حاکمان ضد ایرانی کنونی. هم چنان که دستاوردهای ورزشی و فرهنگی و علمی ایرانیان در رژیم گذشته، به مردم ایران تعلق داشت و هنوز هم دارد. اگر چه رژیم وقت تلاش می کرد از آن سود ببرد، اما هیچ کس نگفت که مثلا مدالهایی که غلامرضا تختی در کشتی گرفت، متعلق به رژیم سلطنتی بود و او برای رژیم شاه شهرت کسب می کرد یا آن را بزک می کرد و یا مثلا دستاوردهای فرهنگی و هنری آن زمان متعلق به رژیم محمد رضاشاه بودند و هنرمندان، کارگزاران فرهنگی رژیم شاهنشاهی بودند. یکی از هنرمندان آن زمان همین خانم مرضیه است که نزد مردم ایران محبوب بود و هست. مردم هیچ گاه نه از او به عنوان هنرمند «درباری» اسم بردند و نه از کارگردانانی که آنها هم کارشان از دستگاه سانسور وقت می گذشت به عنوان سینماگران رژیم(شاه). اکنون سینماگران رژیم تنها به کسانی می شود گفت که پیوسته تعلق و اعتقادشان را به خمینی و سیاستهای رژیم اعلام کرده و می کنند و مبلغ ارزشهای عقیدتی و بینشی رژیم هستند. تازه در بین همین ها هم، بوده اند و هستند که کارهایی در انتقاد از «وضع موجود» و یا مساله ایدئولوژیک و «ناموسی» رژیم، یعنی مساله جنگ و وضع «ایثار گرانی » که در آن شرکت کردند و با پایان جنگ به فراموشی سپرده شده و با بیمهری رژیم مواجه شدند، زدند و به همین خاطر هم کارهاشان در خارج از دایره حامیان رژیم مورد توجه قرار گرفت. یکی از اینها و اولینشان محسن مخملباف با فیلمها «عروسی خوبان» و «دستفروش» بود و دیگری ابراهیم حاتمی کیا با فیلمایی مثل از «کرخه تا راین» و «آژانس شیشه یی». تلاش برای چسباند فرهنگسازان و هنرمندان کشور، به رژیم فاشیستی- مذهبی جمهوری اسلامی و سینماگران کشور را«فیلمسازان جمهوری اسلامی» نامیدن چیزی جز کوته بینی نیست. در این نوع کوته بینی دقیقا همان گرایشی نهفته است که اگر عرصه یی برای نشو نما و اظهار وجود پیدا کند، دستاوردی جز جامعه تک صدایی نخواهد داشت و داستان «یگانه سازی» و ارائه کالاهای فرهنگی «استاندار» و «استریل» به شکل دیگری شروع خواهد شد. من اصلا از نفرت و کینه انفجاریِ بعضیها نسبت به دست اندرکاران و هنرمندان زمینه فرهنگ و هنر کشور، به ویژه سینما، سر در نمی آورم و روشن است که نه تنها با چنبن گرایش و نگرشی همسو و هم صدا نخواهم شد، بلکه پیویسته منتقد آن خواهم بود.
فرودین 1389 – 2 آوریل 201013 پ-