جعفر پناهی با فیلم «باد کنک سفید» که بر اساس فیلمنامه یی از کیارستمی ساخته بود معروفیت یافت. این فیلم در فستیوالهای متعد برنده جایزه شد، اما این امر خشم محافل و عناصر هار رژیم را برانگیخت چنان که یکی از این عناصر در روزنامه اطلاعات بین المللی(اطلاعت ویژه خارج کشور)، در مطلبی ازجمله نوشت:
« جعفر پناهی قصه ساده و کوچکش را که به طور عام در دنیای بچگی همه بزرگتر ها ممکن است پیش آمده باشد به تصویر کشیده و پرونداه است،. لیکن نگاه او به وقایع زندگی روزمره و حوادث آن از ورای قصه، نه از نگاه زلال دختر بچه قهرمان فیلم است و نه سنخییتی با شفافیت و معصومانه یی دارد که در زندگی اطراف او پراکنده و منتشر می شود. بلکه از چشم صیادی است که با دیدن آهو، نه به وقار چشمان درشت و خرامیندن او، بلکه به لذتی که از گوشت کباب شده در زیر دندانها حس خواهد کرد، می اندیشد؛ [...] در فیلم جعفر پناهی همهَ عواملی که می توانند انسان را از زندگی در جامعه ایرانی باز دارند و موجب تنفر از آن شوند، در کنار هم جمع آورده شده، در نهایت تصویری از آن ترسیم شده که توجیه گر و ممکل همهَ آن جریانهایی است که سعی می کنند خصوصا در غرب چهره یی وارونه از ایران، زندگی اجتماعی، ... ارائه دهند». اما داستان فیلم به طور خلاصه این بود که
ساعتی مانده به تحویل سال نو، دخترک 7 ساله یی به اصرار از مادرش می خواهد که به او پول بدهد تا برای سفره هفت سین، ماهی قشنگی را که او در مغازه یی نزدیک خانه دیده و قیمت آن 100 تومان است بخرد. بالاخره او توسط برادرش موفق می شود که مادر را راضی کند که به او پول بدهد. پول یک اسکناس 500 تومانی است که دخترک وقتی به مغازهَ می رسد متوجه می شود که آن را گم کرده است. درجستجو متوجه می شود که پول از لای میله های حفاظ پنجره زیر زمینی که به پیاده رو گشوده است، به داخل، آن افتاده است. برادر دخترک در جستجوی راه حل تا خانهَ صاحب آن محل هم می رود؛ و سرآنجام پول را با استفاده از چوبی که یک نوجوان افعانی بادکنک فروش، بادکنهایش را به آن بسته، از زیر زمین بیرون می آورند. پانزده سال پیش، من در واکنش به مطلب آن حزب اللهی هار مدافع رژیم، در «یادداشت و گزارش» هفته نامه ایران زمین(شماره 84،30 بهمن 1374)، مطلبی با عنوان «بادکنک سفید و دلهای سیاه» نوشتم و در آن ضمن شرح چند صحنه از فیلم و برداشتهای که می شود از آن کرد سعی کرده بودم جنبه های مثبت و انسانی و انتقادی نهفته در فیلم را مورد تاکید قرار دهم. چندی بعد از انشتار آن مطلب، نامه یی از یک پناهجو از هلند که برای من به نشانی نشریه ارسال شده بود دریافت کردم که در آن نویسنده نامه ضمن تعارفات بسیار مبالغه آمیز* در مورد مطلب من، یاد آورشده بود که علاقمند به سینما است ودر ایران مطالب مربوط به سینما را دنبال می کرده است و نوشته بود که «روش بسیار عالی که شما برای جوابگویی به این حزب اللهی خبیث داشتید باعث شد که یک هفته شارژ روحی بشوم و بعد از مدتها خنده ای واقعی به لبهای من بنشیند...». منظور من از یاد آوری این مطلب این بود که ارزش کار سینماگرانی مثل جعفر پناهی از نظر مردم دور نمی ماند و آن چه باعث شادی آن هموطن پناهجو شده بود در واقع تودهنی خوردن یک حزب اللهی خبیث بود که به تخطئه یک کار خوب سینمایی از یک کارگردان مردم دوست برخاسته بود. فیلم دایره جعفر پناهی که سیه روزی زنان و بی عدالتی در جامعه مرد سالار در مورد آنان را که حالا با تبعیضاتی در تئوکراسی بشدت سربکوگر آخوندی هم همراه شده است نشان، می داد، پناهی را در سطح بین المللی به عنوان کارگردانی متفکر که به مسائل جامعه خود آگاه است معرفی کرد و فیلمهای بعدی وی «طلای سرخ» و «آفساید» او تاییدی بود بر نگاه انسانی و جامعه شناسانه یی که او در فیلمهایش دارد. اکنون جعفر پناهی را به اتهام این که دست اندرکار ساختن فیلمی علیه «نظام» بوده است، دستگیر کرده اند. و این بار کارگردانی در خانه اش همراه همسر ودختر و مهمانانش دستگیر شد که کارگردان و فیلمبردار وبازیگر بودند. دستگیری پناهی اعتراض دهها تن از سینماگران و هنرمندان سینما درسطخ جهان را بر انگیخت و آنها در نامه یی به قوه قضایی رژیم خواهان آزادی وی شدند. هم چنان که در داخل کشور نیز چهل تن از کارگردانان از جمله بهرام بیضایی و ناصر تقوایی و دیگران، آزادی وی را خواستار شده اند.
انزوای خود محور بینان.
در این میان آن چه به وضوح پیداست انزوای خود خواهان واقعیت گریزی است که با نفرت و کینه توزی به جای حمله به رژیم، سینماگران را مورد حمله قرار می داند و می دهند. البته اینان به ناچار یک «دفاعی» هم از «حقوق انسانی» جعفر پناهی کردند که آن هم خالی از بغض و کینه نبود. به ناچار دفاع کردند چون سکوت خیلی باعث آبروریزی می شد. مثل آن عالیجناب مدعی سینما که در انتقادی که از نوشته یی از اوکرده بودم، گفته بود، اولین و آخرین جوابی است که به من می دهد. در پاسخی هم که داده بود،باز هم با یکدنگی برای به کرسی نشاندن حرف خود به تحریف حقایق پرداخته بود**. او مثل کسی که از دوئل رو در رو فرار می کند و بعد از پشت سر به طرف شلیک می کند، در سایت دیگری، پاسخ غیر مستقیمی که به یکی از نوشته های من داده بود و برای پر زور کردن «سنبه» خود، در صدر آن به جملاتی از هانا آرنت جامعه شناس و متفکر آلمانی الاصل استناد کرده بود و نتیجه گیری دلخواهش را هم از آن کرده بود. اما آن جمله ها دقیقا برای توصیف عملکرد خود آن عالیحناب مناسب هستند و نه آسمان ریسمان بافتنی که او تلاش کرده بود با نقل قول از هانا آرنت به آن اعتبار بخشد. درک او از گفته هانا آرنت هم در واقع وارونه بود. آنچه او از هانا آرنت نقل کرده بود این بود:« شکل گیری حکومت های خودکامه بدون حضور روشنفکران کوته بین ممکن نیست این روشنفکران در عمل به رژیمی خدمت می کنند که مدعی مبارزه با آنند. هانا آرنت». و در پایان فرمایشات خود نتیجه گرفته بود که :« الان جو اقتضا می کند که دلال ها وکارچاق کن ها ولابی ها ی فرهنگی، هنری تا اطلاع ثانوی سبز پوش باشند وخودشان را با بهمن قبادی ها،رخشان بنی اعتماد ها،مخملباف ها وصل کنند . چه بسا بد نباشد نیشی هم به کیارستمی با آن پیشینه شناخته شده اش بزنند.دریغ است اگر نظر روشنفکران برون مرزی از این دسته از سینماگران سینمای جمهوری اسلامی از جنس تحسین های لابی ها باشد ،در آن صورت روشنفکر با ادعای سرنگونی طلبی با کارچاق کن ها چه فرقی دارد؟ بله من هم می دانم که دلال ها را لمس سکه شیفته سیاست سینمایی ج. اسلامی کرده است. اگر یک لحظه ای روزی شان قطع شود،این اشتتیاق هم محوو نابود میشود. اما چرا روشنفکر اپوزسیون برون مرزی با دلال ها هم زبان شده است؟»(تاکید از من)***. در آن جملات از هانا آرنت (که مدعی نگفته از کدام نوشته او برگرفته است)، اولا هانا آرنت به پا گرفتن حکومتهای خودکامه تاکید دارد، در حالی اکنون دیگر نمی توان از پا گرفتن رژیمی سخن گفت که سی است از موجودیتش گذشته و در حال حاضر با اعتراضات و شورشهایی رو به روست که آینده اش را تیره کرده است. از این بگذریم در جملات یاد شده، به نتیجه اقدامات روشنفکران «کوته بین» ی اشاره شده است که مدعی مبارزه با رژیم خود کامه هستند اما « در عمل» به همان رژیم خدمت می کنند. خب مساله یی که در اینجا مطرح است این است اولا در آغاز پا گرفتن این رژیم با معیارهای اسلامی که «حضرت امام» به مردم و جامعه ایران به طور کلی، حقنه کرد، فعالیتهای هنری در زمینه موسیقی و سینما به حالت تعطیل تقریبا کامل در آمد و خیلی از هنرمندان موسیقی و سینما نا چار به ترک کشور شدند. خرید و فروش آلات موسیقی هم حرام اعلام شد و چند فروشگاه وسائل موسیقی موجود در تهران؛ تعطیل شدند. تنی چند ازهنرمندان برجسته و طراز اول موسیقی کشور هم که برای گذران زندگی به تعلیم موسیقی روی آورده بودند، آگهی کلاسهایشان در صفحه «نیازمندیها» روزنامه ها با عنوان «کلاس هنرهای صوتی» درج می شد. در مورد روشنفکران هم روح الله موسوی الخمینی بعد از خط ونشان کشیدندهای متعدد از جمله در سخنان سوم خرداد 58 و تکلیف شرعی قرار دادن مبارزه یی «بدتر از مبارزه با شاه» با روشنفکران، برا ی امت مسلمان همیشه با تاکید بر آن با گفتن «اللهم قد بَلِغت»، در سخنان 26 مرداد همانسال در در قم(مندرج درکیهان 27 مرداد 58)، به صراحت از این که چرا از اول چوبه های دار در میدانهای بزرگ برپا نکرده و دست اندرکاران مطبوعات مستقل و احزاب و سازمانها را درو نکرده است، اظهار پشیمانی کرد. بنا بر این در زمان «پا گرفتن» این رژیم خود کامه، جا و عرصه یی نبود که «روشنفکران کوته بین مدعی مبارزه با رژیم» خودی نشان بدهند تا اظهار وجود «کوته بینانه شان» خدمتی به رژیم باشد. رژیم چه در سینما و چه در زمینه شعرو ادبیات ( کاری به سطح و کیفیت کار ندارم)، تعدای ستایشگران خودش را اینجا و آنجا داشت، هیچ کدام اینها ادعای مبارزه با رژیم را نداشتند، هنوزهم تندروترین آنان در انتقاد از عملکرد رژیم، اسلامگرا باقی مانده و خواهان بقای رژیمند. از آغاز پا گرفتن رژیم عرصه برای روشنفکران تنگ بود. اما روشنفکران کوته بین، که نمی دانم می شود اسم آنها را «روشنفکر» گذاشت، وبه نظر می رسد تنها در خارج کشور یافت می شوند، کسانی هستند که به کلی فراموش کرده اند صحنحه اصلی مبارزه با رژیم در داخل کشور است و ما که از تعقیب و کشتار گریختیم نقش وظیفه یی که داریم انعکاس بیداگریها رژیم و تلاشهای است که مردم در گروههای مختلف برای تحقق حقوق خود می کنند و ثانیا مبارزه برای برافکند این رژیم کار این یا آن گروه یا فتوای این یا آن گروه چه در داخل کشور و چه در خارج نیست. یک رژیم مستقر را در کشوری با جمعیت و بزرگی ایران - که طبعا دستگاه اداری و نظامی و ارتباطی متناسب با آن را دارد-، تنها با به حرکت در آوردن مردم و همسوکردن مبارزات آنان در گروههای مختلف برای مطالبات خویش، برای دستیابی به هدف سیاسی مشترک وشعار واحد(سرنگونی)، می شود از پا انداخت وگرنه ما در سی سال گذشته تقریبا همه اشکال ممکن مبارزه را- مبارزه مسلحانه شهری، مبارزه نظامی با استفاده از شرایط جنگی در حاشیه مرز، تلاشهای توانفرسا برای جلب حمایت نمایندگان پارلمانهای کشورهای اروپایی و آمریکا را از سوی یک گروه خاص که این «اصل طلایی» را که «انقلاب کار توده هاست» فراموش کرده بود و شعارهای فرد محورانه و مالک الرقابی می داد و مبارزات روشنفکران و مبارزه برای کسب حقوق صنفی را بها نمی داد(هنوز هم از خواب بیدار نشده است) دیده ایم. و دیدیم که تمام آن مرحله بندی ها و تفسیرهای و سخنان طولانی و آموزشهای کسل کننده و شرح پیروزی ها با رهبری منبری، چگونه در فریادها و شعارها و درگیریهای شورشهای شهری بعد از انتخابات، محو شد. بنابراین به اعتقاد من «روشنفکران کوته بین» که خودشان فکر می کنند با رژیم دارند مبارزه می کنند اما خود خواهی اجازه نمی دهد که واقعیت را- آن جمعیت 70 میلیونی با هزاران تضادی که در گروههای مختلف با رژیم دارند ببینند-، کسانی هستند که سینماگران کشور را فیلمسازان جمهوری اسلامی می نامند، و با این کوته بینی به نفع رژیم و اقتدار آن دست به تحریف حقایق می زنند و رژیم را دارای مقبولیت نزد هنرمند و فرهنگسازان کشور می نمایانند. اینان مثل آن گروه خود محور بین که در یک جنگ خصوصی برای انحصار قدرت، در برچسب زنی جبّارانه، شاملو را هم از «پاسداران فرهنگی رژیم» می دانستند، اما وقتی درگذشت ناچار شدند برای این که با سکوت خود نفرت مردم را نصیب خود نکنند، برای او مجلس بزرگداشت بگیرند(بدون انتقاد از خود از مواضع ظالمانه و جبّارانه خود علیه او)، در ماجرای دستگیری پناهی و اعتراض بین المللی و داخلی علیه این اقدام رژیم، خود را در انزوا یافتند و به ناچار به محکوم کردن دستگیری پناهی پرداختند.
اما در مورد«هم زبان شدن با دلالان»، این هم نمونه دیگری از تحریف حقایق برای ارضاء خود خواهی و خود محور بینی نویسنده است. دفاع من از کار و فعالیت سینماگران و هنرمندان به خاطر تقابل کار آنها با معیارهار و ارزشهای تحمیلی رژیم و یا به خاطر خدمت به افزایش آگاهی عمومی در جامعه (از نظر من بوده) است و این هم نه به معنی حمایت از موضع پناهی همراهی با «جنبش سبز» است و نه به معنی «سبزپوشی» و داخل یا هواداری من از جنبش سیز و فکر می کنم این مساله اینقدر روشن است که فقط یک آدم اهل غرض ومرض می تواند تفسیری واژگون از آن ارائه بدهد. اگر کسی این ارج گذاشتن به جنبه های مثبت اجتماعی و روشنگرانه فیلمهای کارگردانان را«همزبان شدن با دلالان برون مرزی می داند» اشکال در فهم وارونه خودش از مسائل است که آنهم ناشی از عناد و خود خواهی است. چرا که اگر انگیزه همه این یقه درانی برای سینما و انقلابی نمایی و پرچمدار«سینمای مستقل» بودن، خود خواهی فردی و پیش گرفتن روش«گربه یی که وقتی دستش به گوشت نمی رسد می گوید چه بد بوست» نبود، نباید مثل اربابی که وارد شدن به بحث در موضوعی که حضرتشان یکبار و برای همیشه حکمش را صادر کرده- با «زیر دستان»ی که خلاف نظر ایشان را دارند-، بحث با منتقد نظرشان چنان برایشان غیر قابل تحمل باشد که برای پیش گیری از نوشته شدن دوباره مطلبی خلاف نظر مبارکشان سایتی را که نظر منتقد را درج کرده بود به کلی ترک و مطلب حکیمانه و برخورد غیر مستقیم خود را هم در سایت دیگری ارائه دهند.
:توضیحات
*خوب است این را یاد آوری کنم که در مدت انتشار ایران زمین، تعداد انتقادات و اعتراضات ارسال شده، از سوی هواداران «مقاومت خونبار مردم ایران» ومجاهدین در مورد نوشته های من که مربوط به تلاشهای روشنفکران و نویسندگان و مساله سینما در تقابل با فرهنگ و معیارهای آخوندی بود،به مراتب بیشتر از نامه های تایید آمیز خوانندگان بود. شکر خدا! که انتشار آن نشریه خیلی ادامه پیدا نکرد که سبب «انحراف» در خط انقلابی مبارزه مسلحانه شود و اکنون 14 پانزده سال بعد از تعطیلی آن نشریه همه چیز همانطور که پیش بینی شده بود پیش می رود اوضاع رو به راه است... و به همین زودیها رژیم بدست رزمندگان «مقاومت خونبار» سرنگون خواهد شد! م
** مساله تحریف واقعیت برای به کرسی نشاندن حرف خود که به آن اشاره کرده بودم، مربوط به ادعای آقای نصیبی در رد نظر من در مورد تاثیرگذری فیلمها بر افکار مردم بود که ایشان با اشاره وجود تنها دویست سینما در کشور این نظر را رد کرده بود. البته من یاد آور شده بودم که فیلمهای تولید شده بیشتر در ویدئوهای خانگی مورد تماشا قرار می گیرد. به عنوان سندی در این زمینه خوب است یاد آوری کنم که بنا بر گزارش منابع اینترنتی داخل کشور دی وی دی های فیلم درباره الی در دو هفته بعد از آمدن به بازار یک میلیون نسخه فروش رفت و این فیلم در پایان آخرین هفته «نمایش قانونی» در 59 سینمای کشور در 20 شهر، یک میلیارد و 50 میلیون تومان فروش داشته است. این را هم باید یاد آور شد که علاوه برسانسور و تعیین سینماهای نمایش دهنده و مدت نمایش از سوی رژیم، هم زمانی ماه رمضان مشکل دیگری برای نمایش این فیلم بوده و گویا با اجازه دادن به باز بودن سینما ها در سانس های شبانه، مردم در از این امکان برای رفتن به سینما استقبال کرده اند.
*** هانا آرنت و روشنفکران- بصیر نصیبی ، 19 نوامبر2009- سایت دیدگاه
عکس جعفر پناهی با خانواده اش از سایت ایران امروز کپی شده است.
« جعفر پناهی قصه ساده و کوچکش را که به طور عام در دنیای بچگی همه بزرگتر ها ممکن است پیش آمده باشد به تصویر کشیده و پرونداه است،. لیکن نگاه او به وقایع زندگی روزمره و حوادث آن از ورای قصه، نه از نگاه زلال دختر بچه قهرمان فیلم است و نه سنخییتی با شفافیت و معصومانه یی دارد که در زندگی اطراف او پراکنده و منتشر می شود. بلکه از چشم صیادی است که با دیدن آهو، نه به وقار چشمان درشت و خرامیندن او، بلکه به لذتی که از گوشت کباب شده در زیر دندانها حس خواهد کرد، می اندیشد؛ [...] در فیلم جعفر پناهی همهَ عواملی که می توانند انسان را از زندگی در جامعه ایرانی باز دارند و موجب تنفر از آن شوند، در کنار هم جمع آورده شده، در نهایت تصویری از آن ترسیم شده که توجیه گر و ممکل همهَ آن جریانهایی است که سعی می کنند خصوصا در غرب چهره یی وارونه از ایران، زندگی اجتماعی، ... ارائه دهند». اما داستان فیلم به طور خلاصه این بود که
ساعتی مانده به تحویل سال نو، دخترک 7 ساله یی به اصرار از مادرش می خواهد که به او پول بدهد تا برای سفره هفت سین، ماهی قشنگی را که او در مغازه یی نزدیک خانه دیده و قیمت آن 100 تومان است بخرد. بالاخره او توسط برادرش موفق می شود که مادر را راضی کند که به او پول بدهد. پول یک اسکناس 500 تومانی است که دخترک وقتی به مغازهَ می رسد متوجه می شود که آن را گم کرده است. درجستجو متوجه می شود که پول از لای میله های حفاظ پنجره زیر زمینی که به پیاده رو گشوده است، به داخل، آن افتاده است. برادر دخترک در جستجوی راه حل تا خانهَ صاحب آن محل هم می رود؛ و سرآنجام پول را با استفاده از چوبی که یک نوجوان افعانی بادکنک فروش، بادکنهایش را به آن بسته، از زیر زمین بیرون می آورند. پانزده سال پیش، من در واکنش به مطلب آن حزب اللهی هار مدافع رژیم، در «یادداشت و گزارش» هفته نامه ایران زمین(شماره 84،30 بهمن 1374)، مطلبی با عنوان «بادکنک سفید و دلهای سیاه» نوشتم و در آن ضمن شرح چند صحنه از فیلم و برداشتهای که می شود از آن کرد سعی کرده بودم جنبه های مثبت و انسانی و انتقادی نهفته در فیلم را مورد تاکید قرار دهم. چندی بعد از انشتار آن مطلب، نامه یی از یک پناهجو از هلند که برای من به نشانی نشریه ارسال شده بود دریافت کردم که در آن نویسنده نامه ضمن تعارفات بسیار مبالغه آمیز* در مورد مطلب من، یاد آورشده بود که علاقمند به سینما است ودر ایران مطالب مربوط به سینما را دنبال می کرده است و نوشته بود که «روش بسیار عالی که شما برای جوابگویی به این حزب اللهی خبیث داشتید باعث شد که یک هفته شارژ روحی بشوم و بعد از مدتها خنده ای واقعی به لبهای من بنشیند...». منظور من از یاد آوری این مطلب این بود که ارزش کار سینماگرانی مثل جعفر پناهی از نظر مردم دور نمی ماند و آن چه باعث شادی آن هموطن پناهجو شده بود در واقع تودهنی خوردن یک حزب اللهی خبیث بود که به تخطئه یک کار خوب سینمایی از یک کارگردان مردم دوست برخاسته بود. فیلم دایره جعفر پناهی که سیه روزی زنان و بی عدالتی در جامعه مرد سالار در مورد آنان را که حالا با تبعیضاتی در تئوکراسی بشدت سربکوگر آخوندی هم همراه شده است نشان، می داد، پناهی را در سطح بین المللی به عنوان کارگردانی متفکر که به مسائل جامعه خود آگاه است معرفی کرد و فیلمهای بعدی وی «طلای سرخ» و «آفساید» او تاییدی بود بر نگاه انسانی و جامعه شناسانه یی که او در فیلمهایش دارد. اکنون جعفر پناهی را به اتهام این که دست اندرکار ساختن فیلمی علیه «نظام» بوده است، دستگیر کرده اند. و این بار کارگردانی در خانه اش همراه همسر ودختر و مهمانانش دستگیر شد که کارگردان و فیلمبردار وبازیگر بودند. دستگیری پناهی اعتراض دهها تن از سینماگران و هنرمندان سینما درسطخ جهان را بر انگیخت و آنها در نامه یی به قوه قضایی رژیم خواهان آزادی وی شدند. هم چنان که در داخل کشور نیز چهل تن از کارگردانان از جمله بهرام بیضایی و ناصر تقوایی و دیگران، آزادی وی را خواستار شده اند.
انزوای خود محور بینان.
در این میان آن چه به وضوح پیداست انزوای خود خواهان واقعیت گریزی است که با نفرت و کینه توزی به جای حمله به رژیم، سینماگران را مورد حمله قرار می داند و می دهند. البته اینان به ناچار یک «دفاعی» هم از «حقوق انسانی» جعفر پناهی کردند که آن هم خالی از بغض و کینه نبود. به ناچار دفاع کردند چون سکوت خیلی باعث آبروریزی می شد. مثل آن عالیجناب مدعی سینما که در انتقادی که از نوشته یی از اوکرده بودم، گفته بود، اولین و آخرین جوابی است که به من می دهد. در پاسخی هم که داده بود،باز هم با یکدنگی برای به کرسی نشاندن حرف خود به تحریف حقایق پرداخته بود**. او مثل کسی که از دوئل رو در رو فرار می کند و بعد از پشت سر به طرف شلیک می کند، در سایت دیگری، پاسخ غیر مستقیمی که به یکی از نوشته های من داده بود و برای پر زور کردن «سنبه» خود، در صدر آن به جملاتی از هانا آرنت جامعه شناس و متفکر آلمانی الاصل استناد کرده بود و نتیجه گیری دلخواهش را هم از آن کرده بود. اما آن جمله ها دقیقا برای توصیف عملکرد خود آن عالیحناب مناسب هستند و نه آسمان ریسمان بافتنی که او تلاش کرده بود با نقل قول از هانا آرنت به آن اعتبار بخشد. درک او از گفته هانا آرنت هم در واقع وارونه بود. آنچه او از هانا آرنت نقل کرده بود این بود:« شکل گیری حکومت های خودکامه بدون حضور روشنفکران کوته بین ممکن نیست این روشنفکران در عمل به رژیمی خدمت می کنند که مدعی مبارزه با آنند. هانا آرنت». و در پایان فرمایشات خود نتیجه گرفته بود که :« الان جو اقتضا می کند که دلال ها وکارچاق کن ها ولابی ها ی فرهنگی، هنری تا اطلاع ثانوی سبز پوش باشند وخودشان را با بهمن قبادی ها،رخشان بنی اعتماد ها،مخملباف ها وصل کنند . چه بسا بد نباشد نیشی هم به کیارستمی با آن پیشینه شناخته شده اش بزنند.دریغ است اگر نظر روشنفکران برون مرزی از این دسته از سینماگران سینمای جمهوری اسلامی از جنس تحسین های لابی ها باشد ،در آن صورت روشنفکر با ادعای سرنگونی طلبی با کارچاق کن ها چه فرقی دارد؟ بله من هم می دانم که دلال ها را لمس سکه شیفته سیاست سینمایی ج. اسلامی کرده است. اگر یک لحظه ای روزی شان قطع شود،این اشتتیاق هم محوو نابود میشود. اما چرا روشنفکر اپوزسیون برون مرزی با دلال ها هم زبان شده است؟»(تاکید از من)***. در آن جملات از هانا آرنت (که مدعی نگفته از کدام نوشته او برگرفته است)، اولا هانا آرنت به پا گرفتن حکومتهای خودکامه تاکید دارد، در حالی اکنون دیگر نمی توان از پا گرفتن رژیمی سخن گفت که سی است از موجودیتش گذشته و در حال حاضر با اعتراضات و شورشهایی رو به روست که آینده اش را تیره کرده است. از این بگذریم در جملات یاد شده، به نتیجه اقدامات روشنفکران «کوته بین» ی اشاره شده است که مدعی مبارزه با رژیم خود کامه هستند اما « در عمل» به همان رژیم خدمت می کنند. خب مساله یی که در اینجا مطرح است این است اولا در آغاز پا گرفتن این رژیم با معیارهای اسلامی که «حضرت امام» به مردم و جامعه ایران به طور کلی، حقنه کرد، فعالیتهای هنری در زمینه موسیقی و سینما به حالت تعطیل تقریبا کامل در آمد و خیلی از هنرمندان موسیقی و سینما نا چار به ترک کشور شدند. خرید و فروش آلات موسیقی هم حرام اعلام شد و چند فروشگاه وسائل موسیقی موجود در تهران؛ تعطیل شدند. تنی چند ازهنرمندان برجسته و طراز اول موسیقی کشور هم که برای گذران زندگی به تعلیم موسیقی روی آورده بودند، آگهی کلاسهایشان در صفحه «نیازمندیها» روزنامه ها با عنوان «کلاس هنرهای صوتی» درج می شد. در مورد روشنفکران هم روح الله موسوی الخمینی بعد از خط ونشان کشیدندهای متعدد از جمله در سخنان سوم خرداد 58 و تکلیف شرعی قرار دادن مبارزه یی «بدتر از مبارزه با شاه» با روشنفکران، برا ی امت مسلمان همیشه با تاکید بر آن با گفتن «اللهم قد بَلِغت»، در سخنان 26 مرداد همانسال در در قم(مندرج درکیهان 27 مرداد 58)، به صراحت از این که چرا از اول چوبه های دار در میدانهای بزرگ برپا نکرده و دست اندرکاران مطبوعات مستقل و احزاب و سازمانها را درو نکرده است، اظهار پشیمانی کرد. بنا بر این در زمان «پا گرفتن» این رژیم خود کامه، جا و عرصه یی نبود که «روشنفکران کوته بین مدعی مبارزه با رژیم» خودی نشان بدهند تا اظهار وجود «کوته بینانه شان» خدمتی به رژیم باشد. رژیم چه در سینما و چه در زمینه شعرو ادبیات ( کاری به سطح و کیفیت کار ندارم)، تعدای ستایشگران خودش را اینجا و آنجا داشت، هیچ کدام اینها ادعای مبارزه با رژیم را نداشتند، هنوزهم تندروترین آنان در انتقاد از عملکرد رژیم، اسلامگرا باقی مانده و خواهان بقای رژیمند. از آغاز پا گرفتن رژیم عرصه برای روشنفکران تنگ بود. اما روشنفکران کوته بین، که نمی دانم می شود اسم آنها را «روشنفکر» گذاشت، وبه نظر می رسد تنها در خارج کشور یافت می شوند، کسانی هستند که به کلی فراموش کرده اند صحنحه اصلی مبارزه با رژیم در داخل کشور است و ما که از تعقیب و کشتار گریختیم نقش وظیفه یی که داریم انعکاس بیداگریها رژیم و تلاشهای است که مردم در گروههای مختلف برای تحقق حقوق خود می کنند و ثانیا مبارزه برای برافکند این رژیم کار این یا آن گروه یا فتوای این یا آن گروه چه در داخل کشور و چه در خارج نیست. یک رژیم مستقر را در کشوری با جمعیت و بزرگی ایران - که طبعا دستگاه اداری و نظامی و ارتباطی متناسب با آن را دارد-، تنها با به حرکت در آوردن مردم و همسوکردن مبارزات آنان در گروههای مختلف برای مطالبات خویش، برای دستیابی به هدف سیاسی مشترک وشعار واحد(سرنگونی)، می شود از پا انداخت وگرنه ما در سی سال گذشته تقریبا همه اشکال ممکن مبارزه را- مبارزه مسلحانه شهری، مبارزه نظامی با استفاده از شرایط جنگی در حاشیه مرز، تلاشهای توانفرسا برای جلب حمایت نمایندگان پارلمانهای کشورهای اروپایی و آمریکا را از سوی یک گروه خاص که این «اصل طلایی» را که «انقلاب کار توده هاست» فراموش کرده بود و شعارهای فرد محورانه و مالک الرقابی می داد و مبارزات روشنفکران و مبارزه برای کسب حقوق صنفی را بها نمی داد(هنوز هم از خواب بیدار نشده است) دیده ایم. و دیدیم که تمام آن مرحله بندی ها و تفسیرهای و سخنان طولانی و آموزشهای کسل کننده و شرح پیروزی ها با رهبری منبری، چگونه در فریادها و شعارها و درگیریهای شورشهای شهری بعد از انتخابات، محو شد. بنابراین به اعتقاد من «روشنفکران کوته بین» که خودشان فکر می کنند با رژیم دارند مبارزه می کنند اما خود خواهی اجازه نمی دهد که واقعیت را- آن جمعیت 70 میلیونی با هزاران تضادی که در گروههای مختلف با رژیم دارند ببینند-، کسانی هستند که سینماگران کشور را فیلمسازان جمهوری اسلامی می نامند، و با این کوته بینی به نفع رژیم و اقتدار آن دست به تحریف حقایق می زنند و رژیم را دارای مقبولیت نزد هنرمند و فرهنگسازان کشور می نمایانند. اینان مثل آن گروه خود محور بین که در یک جنگ خصوصی برای انحصار قدرت، در برچسب زنی جبّارانه، شاملو را هم از «پاسداران فرهنگی رژیم» می دانستند، اما وقتی درگذشت ناچار شدند برای این که با سکوت خود نفرت مردم را نصیب خود نکنند، برای او مجلس بزرگداشت بگیرند(بدون انتقاد از خود از مواضع ظالمانه و جبّارانه خود علیه او)، در ماجرای دستگیری پناهی و اعتراض بین المللی و داخلی علیه این اقدام رژیم، خود را در انزوا یافتند و به ناچار به محکوم کردن دستگیری پناهی پرداختند.
اما در مورد«هم زبان شدن با دلالان»، این هم نمونه دیگری از تحریف حقایق برای ارضاء خود خواهی و خود محور بینی نویسنده است. دفاع من از کار و فعالیت سینماگران و هنرمندان به خاطر تقابل کار آنها با معیارهار و ارزشهای تحمیلی رژیم و یا به خاطر خدمت به افزایش آگاهی عمومی در جامعه (از نظر من بوده) است و این هم نه به معنی حمایت از موضع پناهی همراهی با «جنبش سبز» است و نه به معنی «سبزپوشی» و داخل یا هواداری من از جنبش سیز و فکر می کنم این مساله اینقدر روشن است که فقط یک آدم اهل غرض ومرض می تواند تفسیری واژگون از آن ارائه بدهد. اگر کسی این ارج گذاشتن به جنبه های مثبت اجتماعی و روشنگرانه فیلمهای کارگردانان را«همزبان شدن با دلالان برون مرزی می داند» اشکال در فهم وارونه خودش از مسائل است که آنهم ناشی از عناد و خود خواهی است. چرا که اگر انگیزه همه این یقه درانی برای سینما و انقلابی نمایی و پرچمدار«سینمای مستقل» بودن، خود خواهی فردی و پیش گرفتن روش«گربه یی که وقتی دستش به گوشت نمی رسد می گوید چه بد بوست» نبود، نباید مثل اربابی که وارد شدن به بحث در موضوعی که حضرتشان یکبار و برای همیشه حکمش را صادر کرده- با «زیر دستان»ی که خلاف نظر ایشان را دارند-، بحث با منتقد نظرشان چنان برایشان غیر قابل تحمل باشد که برای پیش گیری از نوشته شدن دوباره مطلبی خلاف نظر مبارکشان سایتی را که نظر منتقد را درج کرده بود به کلی ترک و مطلب حکیمانه و برخورد غیر مستقیم خود را هم در سایت دیگری ارائه دهند.
:توضیحات
*خوب است این را یاد آوری کنم که در مدت انتشار ایران زمین، تعداد انتقادات و اعتراضات ارسال شده، از سوی هواداران «مقاومت خونبار مردم ایران» ومجاهدین در مورد نوشته های من که مربوط به تلاشهای روشنفکران و نویسندگان و مساله سینما در تقابل با فرهنگ و معیارهای آخوندی بود،به مراتب بیشتر از نامه های تایید آمیز خوانندگان بود. شکر خدا! که انتشار آن نشریه خیلی ادامه پیدا نکرد که سبب «انحراف» در خط انقلابی مبارزه مسلحانه شود و اکنون 14 پانزده سال بعد از تعطیلی آن نشریه همه چیز همانطور که پیش بینی شده بود پیش می رود اوضاع رو به راه است... و به همین زودیها رژیم بدست رزمندگان «مقاومت خونبار» سرنگون خواهد شد! م
** مساله تحریف واقعیت برای به کرسی نشاندن حرف خود که به آن اشاره کرده بودم، مربوط به ادعای آقای نصیبی در رد نظر من در مورد تاثیرگذری فیلمها بر افکار مردم بود که ایشان با اشاره وجود تنها دویست سینما در کشور این نظر را رد کرده بود. البته من یاد آور شده بودم که فیلمهای تولید شده بیشتر در ویدئوهای خانگی مورد تماشا قرار می گیرد. به عنوان سندی در این زمینه خوب است یاد آوری کنم که بنا بر گزارش منابع اینترنتی داخل کشور دی وی دی های فیلم درباره الی در دو هفته بعد از آمدن به بازار یک میلیون نسخه فروش رفت و این فیلم در پایان آخرین هفته «نمایش قانونی» در 59 سینمای کشور در 20 شهر، یک میلیارد و 50 میلیون تومان فروش داشته است. این را هم باید یاد آور شد که علاوه برسانسور و تعیین سینماهای نمایش دهنده و مدت نمایش از سوی رژیم، هم زمانی ماه رمضان مشکل دیگری برای نمایش این فیلم بوده و گویا با اجازه دادن به باز بودن سینما ها در سانس های شبانه، مردم در از این امکان برای رفتن به سینما استقبال کرده اند.
*** هانا آرنت و روشنفکران- بصیر نصیبی ، 19 نوامبر2009- سایت دیدگاه
عکس جعفر پناهی با خانواده اش از سایت ایران امروز کپی شده است.
پ-10 فروردین 1389- 30 مارس2010