dimanche, février 23, 2014

vendredi, février 21, 2014

خودت فکر کن کی و کجا روحت را به شیطان فروختی





 خودت فکر کن کی و کجا روحت را به شیطان فروختی


ایرج شکری

پیامی به تاریخ بیست بهمن از مسعود رجوی منتشر شده است که در آن او خبر از دفن مخفیانه جنازه های 52 مجاهد سلاخی شده در اشرف را داده است و این اقدام دولت مالکی و نیز بی اطلاع گذاشتن خانواده های قربانیان را  محکوم کرده است. این که او در این پیام زمان اطلاع خود از مساله دفن قربانیان کشتار اشرف را 19 بهمن اعلام می کند و بعد هم آن را به رویداد شهادت و موسی و اشرف وصل می کند، و به دنبال آن جمله پردازیهایی می کند، می تواند تاریخی انتخابی برای همین«دوخت و دوز» باشد و شاید قبل از این تاریخ از مساله آگاه شده بوده است. او ضمن محکوم کردن جنایت دولت عراق و رژیم، باز هم گریزی به «زیارت عاشورا» زده است و در این گریز «اشکی» هم برای قربانیان ریخته و برای فرار از مسئولیتی که در وضع فاجعه باری که مجاهدین به خاطر تحلیلهای مهملِ بر مبنای اوهام و آرزوها و به خاطر تصمیم هایش برای ارضای خود خواهی و خود محوربینی او در آن گرفتار شده اند، منتقدان ارزیابیهای غلط و سیاستهای غلط و تصمیمات غلط خود را با همان روشی که در زمان به ابتذال کشیدن سازمان مجاهدین با «انقلاب ایدئولوژیک» پیش گرفت- که طی آن منتقدان چپ را با لمپن های حزب اللهی و شاه اللهی و با روزنامه جمهوری اسلامی و رسانه های رژیم، در یک کیسه می ریخت و اسم آن را «جبهه متحد ارتجاع» گذاشته بود-، با لحنی توهین آمیز تر از  آنچه رفسنجانی و خامنه ای در «دوران طلایی امام» در خطبه های نماز جمعه علیه منتقدان بکار می بردند و در سالهای بعد از پیدایش گرایش «اصلاح طلبی» درون نظام، جناح ولی فقیه و «خطیبان» ولایتمدار، علیه همراهان و هم مکتبان سابق خود بکار می برند، منتقدان را «چرند بافان جبهه ولایت علیه مجاهدین و مقاومت» و «قلاده داران نظام خلافت» نامیده و ضمن زدن این اتهام به آنان که «قیمت پارس کردن آنها در ساحل عافیت را مجاهدین در اشرف و لیبرتی با گوشت و پوست و استخوان، در اعدامهای جمعی و موشکهای کوچک و بزرگ می پردازند»، خطاب به آنان گفته است که:«چی، چند، چگونه، چه گرفتی، خود به چند و چگونه فروختی؟» از این جمله بر می آید که حمله و کف برلب آوردن مسعود رجوی علیه کسانی است که او اکنون آنها را متهم می کند که چیزی گرفته و خود را فروخته اند، یعنی قبل از انتقاداتشان یا همراه حضرتش بوده اند یا منتقد او نبوده اند. صاحب چنین لحن هسیتریک و لبریز توهین و اتهام علیه منتقدان، مدعی «رهبری انقلاب دموکراتیک» مردم ایران است و می خواهد برای مردم ایران دموکراسی بی نظیر که البته از «اسلام راستین» ایشان سرچشمه می گیرد، سوغات ببرد و در ایران پیاده کند که نظیرش در هیچ جای دنیا تا حالا برقرار نشده است! او در پایان سخنان هذیان آلودش «به مجاهدان بازگشت ناپذیر اشرفی و یاران پر مهر و وفای اشرف» گفته است که: « یادتان باشد که شهیدان کهکشان اشرف، هرکجا که تدفین شده باشند از نظر ما امانت و موقت است. هریک از ما که باقی بماند باید روزی آنها را به خاک خودمان در خاوران تهران باز گرداند و مراسم اصلی خاکسپاری با آئینهای مجاهدین و ارتش آزادی بایستی در تهران در میان توده جوانان و مردم ایران انجام شود. رود خروشان خون شهیدان، در پرتو مهرتابان مقاومت، ضامن پیروز محتوم خلق ماست». مجاهدان باز کشت ناپذیر هم از ابداعات اخیر اوست برای تشدید رابطه «مریدی» و به اطاعت و پیروی بدون چون چرا واداشتن نفرات در اختیارش، برای به مسلخ فرستادن آنها و سرخ نگهداشتن صورت خود با «خون شهیدان» و ادعای کارزار سرنگونی کردن و فرار از پذیرش اشتباه و تقصیر و شکست است.  نکاتی در این فرماشات است که لازم است اطرفیان و دست اندرکاران تبلیغاتی ایشان و نیز مریدان باقی مانده در اطراف ایشان و نیز خود ایشان که این فرمایشات پرخاشگرانه و کف برلب، نگران کننده بودن بحرانی روحی او را نشان می دهد، توجه بکنند و هم کمی به فکر بهبود نوع ارتباط با بیرون و بازنگری در ادبیات و لحنی که بکار می گیرند باشند و هم خود «رهبر مقاومت» تلاش کند که بفهمد که چه وقت و چطور روح خود را به شیطان فروخت و قلاده بندگی نفس حریص را بگردن افکند و به موجودی به شدت خودخواه و فرصت طلب و قدرت پرست تبدیل شد و به هیج توصیه و انتقاد خیرخواهانه و مشفقانه توجه نکرد و با خودخواهی و خودشیفتگی  و خود محوربینی تصمیماتی گرفت که سبب رنج و مصیبت بسیار برای مجاهدین شد که رویدادهای مرداد 88 و فروردین 90 از نمونه های روشن آن است و هنوز هم «مهرتابان آزادی» که غریو «اَنا فتحنا لک فتحا مبینا» در مورد رویدادهای فاجعه بار مرداد 88 سرداد و نه خود حضرتش که در مورد فاجعه 19 فروردین 90 (با 35 کشته به طرز فجیع و بیش از سیصد زخمی)، گفته بود«فتح مبین فقط همین»، حاضر نیستند به افکار عمومی توضیح بدهند که حاصل و دستاورد تصمیم رویارویی با نیروهای عراقی در آن دو رویداد، جز فاجعه و قربانی و رنج بیهوده برای مجاهدین، چه بوده است. ضروری است که مسعود رجوی سعی کند شهامت اخلاقی در خود به وجود بیاورد و به ارزیابی از عملکرد خود و به تحلیل روانکاوانه از رفتار خود بنشیند و به جنبه نا متعادل و هیستریک لحن خود و تاثیرات منفی آن در افکار عمومی توجه کند و تلاش کند که وضع متعادل و مناسب تری پیدا بکند وگرنه در آینده نزدیک و در ته مانده سالهای مفید عمر خود، به موجودی به کلی نامتعادل  تبدیل خواهد شد که جز صدمه به مراتب بیشتری زدن به خود و مریدانش، عملکرد دیگری نخواهد داشت. نامرئی بودن آن حضرت، نمی تواند نقش «فیلتر»ی برای مانع شدن از تاثیر منفی لحن زشت و حرفهای نامربوط او در افکار عمومی نسبت به آن امام غایب داشته باشد. و اما در مورد چرند بافی از همین توصیه و «وصیّت» آخر او شروع  می کنم تا ببینیم که آیا ایشان «چرند» گفته یا نگفته. ایشان در این توصیه برای انتقال خاکسپاری اجساد، از قربانیان «کهکشان اشرف» سخن گفته و تصاویری که از قربانیان کشتار اشرف که همراه خوانده شدن پیام او توسط گوینده نشان داده می شود، این شبهه را ایجاد می کند که منظورش همان 52 نفر بوده، که اگر چنین باشد، این تفاوت و تبعیض بین آن 52 نفر و سایر قربانیان به خاک افتاده در عراق، فکر «چرند»ی است که قابل درک نیست. اگر مساله بازگرداندن و دفن شهدا در خاوران مطرح باشد، باید همه جانباختگانی را شامل شود که از ساکنان اشرف بوده اند و این باید دربرگیرنده قربانیان دو رویداد قبلی و نیز قربانیان موشک پرانی جیش المختار به لیبرتی و حتی دفن شدگان در قطعه مروارید اشرف هم بشود. ایشان باز هم یک«باید» نسنجیده یی صادر فرموده اند و توجه نکرده اند که اولا اگر بنا باشد این توصیه و وصیت ایشان را «حتی اگر یک مجاهد بازگشت ناپذیر زنده مانده باشد» عملی کند، این در شرایطی نخواهد بود که اولا بشود برای آن «آیین های ارتش ازادی» را به راه انداخت. ثانیا، یک مجاهد یا صد «مجاهد بازگشت ناپذیر» چکاره اند که بتوانند در خواست باز گرداندن جنازه های افراد تشکیلاتی را بکنند که در شرایط ویژه  و در کشمکش با دولت عراق یا به شکل توطئه آمیز و با همدستی دولت عراق و رژیم، کشته شده و در آنجا دفن شده اند؟ ثالثا اینها چکاره اند که برای دفن آنها در خاوران مراسم نظامی راه بیاندازند؟ چنان مراسمی فقط در صورت انحصار قدرت توسط خود آن حضرت و مهرتابانش،  امکان پذیر است. در غیر این صورت، اگر سرنگونی و برچیده شدن این رژیم حالتی مثلا مثل فروپاشی رژیم چائوشسکو داشته باشد، یا به هر شکلی که در آن مجاهدین تنها نیروی سازمانیافته و رهبری کننده در سرنگونی رژیم نباشند، آن وقت دیگر برگزاری «آیین های ارتش آزادی» برای آن جانباختگان، یعنی به تن یک عده لباس نظامی پوشاندن و مدالهایی به سینه آنها زدن و به صف کردن آنها در چنین   مراسمی، تازه اگر هم عملی باشد، درست مثل آن «رژه» های برگزار شده در اشرف، نمایشی مسخره و بی معنی خواهد بود. بعد از برچیده شدن رژیم اگر قرار باشد جنازه قربانیان به خاک سپرده شده در عراق، به ایران منتقل شده و مراسمی برای آنان برگزار شود، دیگر جنازه های آنان مثل خودشان در زمان حیات جزو«اموال» جناب رجوی نخواهند بود، بلکه به خانواده ای ایشان تعلق دارد و آنها تصمیم خواهند گرفت که کجا و به چه نحوی به خاک سپرده شوند و طبعا بازگرداندن جنازها به ایران هم یا از طریق اقدام دولت و دستگاههای مسئول یا از طریق اقدام خانواده ها و در خواست آنان از نهاد های بین المللی مثل هلال احمر و نه توسط «یک مجاهد بازگشت ناپذیر باقی مانده»، می تواند عملی شود.
  
مسعود رجوی گویی مطلقا قادر نیست از رویا و توّهم پوچ انحصار قدرت بیرون بیایید و کمی به ذهن خود فشار بیاورد که مبارزه برای چی بود و این شیفتگی به دنگ و فنگ و پیش فنگ پافنگ و مدال ویراق و «عشق ارتش»، اصلا چه جایی در مبارزه مردم برای سرنگون کردن رژیم دارد.

او در فرمایشات خود ضمن محکوم کردن اقدام دولت مالکی به یاد خانواده های قربانیان هم افتاده است که البته جای خرسندی دارد، اما فراموش کرده که خودشان، افکار عمومی را سه ماه بعد از دفن جنازه های قربانیان 19 فروردین 90 در جریان امر قراردادند. یعنی بی اعتنا به نگرانی و عواطف خانوادهای قربانیان و نیز عواطف کسانی بودند که اخبار و تصاویر آن فاجعه را دیده بودند و این سوال پیوسته در ذهن ها مطرح بود که آن 35 یا 37 جنازه در هوای گرم عراق که مجاهدین اخباری هم از اقدامات ایذایی دولت مالکی در قطع برق و آب می دادند، چگونه نگهداری می شوند و چه وضعی پیدا کرده اند. من در آن زمان این مساله را در یادداشتی مورد انتقاد قرار دادم*. همچنین به حساب آمدن خانواده ها از سوی رهبر تشکیلاتی که پرسش در مورد وضع و حال افراد مستقر در لیبرتی از سوی بستگانشان را با فحش و اهانت و اتهام جواب می دهد، رویداد مثبتی است؛ اگر تنها به محکوم کردن و نادرست دانستن رفتار دولت مالکی محدود نشود و از این به بعد به فکر خانواده های مجاهدین تحت امر و حاضر در تشکیلات مربوطه باشند و سوال آنها در مورد وضع بستگانشان را با اتهام زدن و با توهین کردن جواب ندهند.

اشک تمساح ریختن مسعود رجوی برای قربانیان در این پیام، که با خشم هیستریکی تلاش کرده است منتقدان را مسبب فاجعه هایی که بر سرمجاهدین فرود آمده معرفی کند، آنجاست که در گریزی زدن به زیارت عاشورا این جمله  را که «کاش در این سفر رستگاری باشما بودم و رستگار می شدم» را تکرار می کند، همان آدمی که جنگ تدارک نشده ای را با الهامات «عاشورایی» راه انداخت، اما خودش از کشور خارج شد و در حالی که هر روز جوخه های اعدام رژیم، مجاهد و غیر مجاهد را به حکم حکام شرع در تهران و سایر شهرهای ایران درو می کرد و به خون می کشید که اکثریت آنان را دختران و پسران جوان و حتی دانش آموزان دبیرستانی تشکیل می دادند، و زمانی که هنوز از شهادت موسی خیابانی نزدیک ترین دوست و همسر خودش اشرف ربیعی، یکسال نگذشته بود، بر امواج دریای عشق و شور و جوانی، در کشتی شادمانی نشست و داماد شد و بادبان کامجویی برافراشت، بدون اینکه یاد خانواده های داغدیده آن گلهایی که هر روز، در برابر جوخه اعدام پرپر می شدند بیافتد و این که جشن و سرور بی هنگام او، می تواند سبب آزردگی خاطر آنان شود. ایشان این فرمایشات و این اشک تمساح ریختن ها را قبلا هم بارها کرده است. او  برای فرار از مسئولیت سنگینی که در وضع فاجعه بار به وجود آمده برای مجاهدین دارد، مذبوحانه تلاش می کند که این وضعیت را ناشی از عملکرد منتقدان جلوه دهد. سرچشمه مصائب و نیز وضع فاجعه بار کنونی مجاهدین، البته در آن مغز و تفکری است که شعار ایران رجوی – رجوی ایران را ساخت و لجبازی ربع قرنی با افکار عمومی در تکرار آن را پیش گرفت، مجاهدین خلق ایران را به «سربازان مریم و مسعود» تبدیل کرد و به انتقادات دوستانه و مشفقانه در این مورد دهنکجی کرد، مراسم تحویل سال را با پخش تلاوت قرآن به مجلس ختم و شب هفت تبدیل کرد و به انتقاد سی ساله در این زمینه به نحو منزجر کننده یی بی اعتنایی کرده و بر تکرار اقدام ابلهانه یی که آخوندها هم به آن مبادرت نکرده بودند، پافشاری کرده است.اما از اینها گذشته مگر نه این است که با هوش حلزون هم می شد فهمید که بعد از سقوط رژیم صدام حسین،اوضاع در عراق برای مجاهدین هرگز به وضع سابق باز نخواهد گشت و رهبر مجاهدین باید تمام تلاش خود برای یافتن راه خروج از عراق که با به قدرت رسیدن دست پروردگان رژیم در آنجا، هر آن ممکن بود به تله مرگباری برای مجاهدین تبدیل شود، بکند. اما این آدم خود خواه خود محور بین شیفته و تشنه قدرت که در دنیای ذهنی خودش زندگی می کند و تحلیل و ارزیبابیهایش نه بر اساس واقعیت، بلکه براساس آنچه خوشایند خاطر و ارضا کننده حس خود بزرگ بینی اوست، قرار دارد، حفاظت شده بودن از سوی آمریکا بر مبنای کنوانسیون ژنو را، مهم بودن وزن و نقش خودش برای آمریکائیها و پذیرفته شدن به عنوان خادم عمو سام تلقی کرد و گمان برد که خود و تشکیلاتش دیگر خارج از حوزه دست اندازی رژیم آخوندی و رژیم عراق است و نیز با غرق شدن در اوهام و هپروت ناشی از همین ارزیابی، پیشاپیش به تصویر سازی ملموس و قابل رویت از تحقق رویای خود با راه انداختن رژه با لباس افسری توسط اشرف نشینان پرداخت که ضمن رضایت «خاطر مبارکش» با «وصف العیش نصف العیش»، تلاشی هم بود برای فروبردن 

مریدان بیچاره در عوالم فرصت طلبانه یی که خودش داشت و عینی و قابل لمس 
 تصویر سازی کردن از فردای پیروزی و انحصار قدرت توسط مجاهدین و «ژنرال» شدنشان همراه با مدالهای متعدد نصب شده بر سینه لباس نظامی شان. این اقدام اما در صحنه جاری امور و در واقعیت، اقدامی ناشی از بلاهت منحصر به فرد و مسخرگی مطلق بود. اقدامی که در عین مسخرگی، از آنجا که ناقض حاکمیت دولت عراق و نیز سبب فشار و اعتراضهای رژیم به عراق بود، به زیان منافع دولت عراق بود که از پولهایی که رژیم در عراق خرج می کرد سود می برد و علاوه بر آن در بهم ریختگی ناشی از فروپاشی رژیم بعثی، کمک دستگاه اطلاعاتی رژیم برای دستگاه مالکی بسیار گرانبها و حیاتی بود و به همین دلیل، آن رژه ها و رجز خوانیها و نیز «خوابهای پنبه دانه یی» دانستن تصمیم به تعطیل کردن اشرف، مورد اعتراض مقامات عراقی واقع شده و هشدار و اخطار هم در مورد خاتمه دادن به آن مجاهدین داده شده بود که مسعود رجوی به آنها می خندید. اما؛



چون ندانی دانش آهنگری

    ریش و مو سوزد چو آنجا بگذری

یا چو مستغرق شدی در عشق خر

آن کدو پنهان بماندت از نظر
 (مولوی)

رهبری مجاهدین در ارزیابیهای مهمل خود، گمان می بُرد؛ یا این دروغ را برای رضایت خاطر خطیر مبارکش به خودش می گفت که می تواند در تضادهای داخلی عراق تاثیر گذار باشد و حتی با روشن شدن نتیجه انتخابات پارلمانی عراق(سه چهار سال پیش) نعره پیروزی سرداد که:«مالکی جزغاله شد» و از قول یکی از شیوخ که گفت «به عمد اسمش را نمی برم» مدعی شد که نتیجه انتخابات (که مالکی تنها یک یا دو کرسی کمتر از رقیب بدست آورده بود) نتیجه اقدامات مجاهدین بوده است. البته بعدا، همانطور که شاهد بودیم، آن برتری و «جزغاله شدن مالکی» هیچ دستاوردی برای رهبری مجاهدین نداشت و می دانیم که مالکی رقبا را فلج کرد. چنان که معاون رئیس جمهور با اتهاماتی که به او وارد شد غیابا محاکمه و به اعدام محکوم شد و معاون نخست وزیر که مجاهدین خیلی او را حلوا حلوا می کردند، آن گونه که رویدادها نشان می دهد، (لااقل رویداد 19 فروردین 90 می توان مورد توجه قرار داد) آدمی فاقد هرگونه اختیار و نفوذ و فاقد تاثیر گذاری در تصمیمات دولت عراق بود. به هرحال آنچه مجاهدین در اشرف و لیبرتی با موشک و انفجار و سلاخی کماندویی تحمل کردند و هر آنچه از این نوع  رویدادها اگر در آینده پیش بیاید(امیدوارم پیش نیاید) نه به خاطر انتقادات کسانی که «در ساحل امن نشسته اند»، بلکه گذشته از دشمنی دیرینه یی که بین مجاهدین و عناصر در حاکمیت حاضر در عراق که از زمان صدام وجود داشت و آنها مورد حملات لفظی و اهانت از جانب مجاهدین بودند و نیز کینه ورزی و انتقامجویی رژیم، ناشی از خط و سیاست ابلهانه و جنون آمیز پوشاندن لباس تشریفاتی نظامی و راه انداختن رژه در اشرف و ناشی از ادعاها و رجزخوانی های پوچ و ناشی از خودخواهی رهبر «نامرئی» و فرمانهای جنون آمیز«بیا بیا گفتن» و با دست خالی مجاهدین را به رویارویی گرازهای مسلح عراقی فرستادن، آن هم برای هدفهایی بی معنی، مثل جلوگیری استقرار پاسگاه یا برای مانع شدن از ایجاد خاکریز و محدود کردن منطقه تحت اختیار مجاهدین در اشرف بوده است. مسعود رجوی که به خاطر خودخواهی بیکران و خود را بزرگتر از مردم ایران دیدن و ارزیابیهای غلط و خود را جای امام حسین گذاشتن و با نگاه «زیارت عاشورا» یی لعنت و نفرت نثار مردم کردن و تبلیغات غلط و خود محوربینانه و شعاری های خودبرتر بیانه و با سالهای دراز دهنکجی به انتقادات، انزوای شدیدی برای مجاهدین و انزجار نسبت به خودش را به سبب شده و کلا زمینه تاثیرگزاری در داخل را از دست داده است(اعتراضات 6 روزه دانشجویان در سال 78 و رویدادهای انتخابات 88 این را به خوبی نشان داد)، طبعا به «حماسه سازی» از فاجعه هایی که برای مجاهدین اتفاق می افتد و نیز یافتن سوژه هایی در منطقه که مورد توجه و مساله غربی ها به ویژه آمریکاست، و ورود و موضعگیری در آنها در همسویی با آمریکا، نیاز دارد تا مستمسکی برای ادعای «رهبر و پرچمدار» بودن  و نیز «حضور فعال» در صحنه را داشته باشد و دیگران را زانوزده در برابر نظام ولایت بنامد. حالا برای او چه اهمیتی دارد که این مسائل، مثل وارد شدن به تضادهای سیاسی داخل عراق و ادعای پوچ جلوی رشد بنیاد گرایی در عراق را گرفتن و نیز وصل شدن به اپوزیسیون بشار اسد، نه ارتباطی به مبارزات مردم در گروههای مختلف با رژیم دارد و نه اصلا مورد توجه آنهاست. ادعا می کنند که ما می خواستیم عراق را ترک کنیم ولی راهی باز نشد. اگر شما می خواستید عراق و اشرف را ترک کنید، پس آن آرم و پرچم درست کردن برای اشرف و آن پیام غیرممکن ممکن شد در دیماه 87 و آن ادعاهای «اگر اشرف بایستد دنیا در برابر رژیم ایستادگی خواهد کرد» و سایر فرمایشاتی از این دست چه معنی داشت؟ اگر مجاهدین مستقر در لیبرتی به «جایی امن» منتقل بشوند، مسعود رجوی دیگر چگونه می تواند منتقدان را به عنوان«نشسته در ساحل امن» سرزنش کند.

اکنون سال چرند بافی های «تفصیلی» که در خلال آن با اتهام زدن به اعضای مستعفی و جدا شده، لقمه های کله گربه یی در غلطهای زیادی برداشته شد، سال شِکرخوری موزیکال توسط گوساله های پرورش یافته با معیارهای مریدی و مرادی و انقلاب ایدئولوژیک، و نیز سال آشکار شدن چهره بی نقاب مریم و مسعود رجوی و مهدی ابریشمچی در نوشته مستهجن علیه منتقدان با نام مستعار «سیاوش جعفری»** مندرج در سایت «همبستگی»- ویترین رسانه نوشتاری «تنها آلترناتیو دموکراتیک» که چهر معرفی کننده اش مریم رجوی است-، و نیز سالی که در آن وعده هپروتی سرنگونی رژیم داده شد، به آخرین روزهای خود رسیده است. سال 93، سال پس گردنی های متوالی و متعدد واقعیت ها برای واقعیت گریزان متکّبر و سال نمایان تر شدن پوچی سیاستهایی مثل سینه زدن برای اوپوزیسیون رژیم اسد و نیز سال نمایان تر شدن پوچی آن«برپا» دادن به «موسسان چهارم» و سایر فرمایشات ناشی از عوالم هپروتی خواهد بود. در عمل جناح هار و وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران رژیم، بهترین یاور برای ادامه ادعاهای خود محوربینانه رهبری مجاهدین است. اگر در داخل، دستگاه سرکوب رژیم دست از زدن اتهام «منافق» و توطئه گر بودن به منتقدان و متعرضان بردارد، دیگر دستگاه تبلیغاتی رهبر مقاومت، چیزی به عنوان «سوز و گداز» رژیم از حضور و تاثیر مجاهدین نخواهد یافت. در پایان اگر کسانی این نوشته را مثل «پارس کردن» یافتند، بدانند که این به گرگ صفتی و درنده خویی خودشان مربوط است. آنچه در این نوشته آمده است، انتقاداتی است از عملکرد رهبری مجاهدین که طرف مقابل می تواند با استدالال مردود بودن آن را برای افکار عمومی روشن کند. مثلا با استدال روشن کند که لباس افسری تن مجاهدین کردن و مدال آویختن به سینه آنان  و راه انداختن رژه با آن شکل و شمایل، کار احمقانه یی نبوده و کار درستی بوده است یا استدلال بکنند که سه ماه تاخیر در اطلاع رسانی از دفن قربانیان فاجعه 19 فروردین 90 کار دستی بوده است و نیز این که آن دو رویداد مرداد 88 و فرودین 90 دستاوردهای بزرگ سیاسی و نظامی و برای مجاهدین داشته که به کشته و مجروح و معلول شدن مجاهدین می ارزیده است. در مورد چرند بافی هم لینک یکی دو نمونه از فرمایشات «رهبر مقاومت» در زیر آورده می شود تا خوانندگان خود آن فرمایشات را مورد توجه قرار داده و قضاوت بکنند.

توضیحات:

* - لینک مقاله شهیدان 19 فروردین اشرف دفن شدند، سوالها و حرفهایی که می ماند


** در مقاله به امضای «سیاوش جعفری» به خاطر آن که در سایت همبستگی درج شده بود، در واقع این مریم رجوی بود که عفت اقبال را «بی عفت» می نامید و این مسعود رجوی و مهدی ابریشمچی بودند که نوشته بودند «اين بريده خائن[اسماعیل وفا یغمایی]، مانند كساني كه مدت زيادي در انبار پياز كاركند، بوي پياز ميگيرند، آنقدر با فضولات مناسبات مجاهدين و شورا حشر و نشر كرده است كه سر تا پايش بوي فضولات و مزبله، و كثافت آخوندي ميدهد. البته از نوع آخوندهاي هرزه و همه كاره اي كه روزعاشورا هم دست از عياشي برنميدارند.

اين مزبله نشين[...]تواب خائني مانند ايرج مصداقي را مقاوم جلوه ميدهد، فضولات مجاهدين وشورا يعني، كريم و قصيم و روحاني و شكري و بي عاطفه اقبال و بي عفت اقبال را به سر و روي خودش ميمالد و به دلايل روشني برخي از آنها را پاكدامن!!؟؟ و شريف معرفي كرده و به به و چه چه ميكند». همچنان که مسعود رجوی در همین پیام اخیر خود که مورد بحث نوشته حاظر است، خط اتهام زنی و برچسب زنی به منتقدان را، به نوچه ها و عربده کشهای خود می دهد که نمونه های متعددی از آنها با اسامی مختلف در سایت همبستگی و ایران افشاگر و آفتابکاران در چند ماه گذشته به صحنه آمده و عربده کشی های اهانت آمیز کرده اند که شاهد نوع «هنری آن»هم با ترانه خوانی گروه هنری ارتش آزادیبخش مسعود رجوی و تلویزیون مجاهدین موسوم به سیمای آزادی بودیم. لینک مطلب با امضای سیاوش جعفری:




  - پيام مسعود رجوی در دی ۸۷ با ادعای پیروزی در اختیار گرفتن اشرف. این چرند گویی هست یا نه 




-– پیام مسعود رجوی به مناسبت سرنگونی رژیم قذافی - « ارتش آزادیبخش پیروز شد، قدر لیبی در شب قدر رقم خورد». ویدئو کلیپی از شور وشادی و ....




۲اسفند ۱۳۹۲- ۲۱ فوریه ۲۰۱۴







samedi, février 15, 2014

کانون نویسنگان ایران - کدام یک باید «پوستاندازی» کنند:آزادیخواهان یا سرکوبگران

کانون نویسندگان ایران

 کدام یک باید «پوستاندازی» کنند:آزادیخواهان یا سرکوبگران




kanoon.jpg

معاون فرهنگی وزارت ارشاد در گفت‌و‌گو با خبرگزاری ایسنا اعلام کرد کانون نویسندگان ایران می‌تواند برای فعالیت مجدد «پوست‌اندازی» کند. ایشان در این مصاحبه نکات دیگری را نیز بر زبان آورد که همه جای تأمل دارند، اما بگذارید پیش از هر چیز به همین توصیه‌ی آقای صالحی درباره‌ی «پوست‌اندازی» کانون بپردازیم. سرگذشت کانون نویسندگان ایران روشن‌تر از آن است که کسی چون معاون فرهنگی وزارت ارشاد از آن بی‌خبر باشد؛ یکی داستان است پُر آب چشم که جزئیات آن البته درخور شرحی کشاف و افشاگرانه است، اما در این‌جا تنها به سرخط تعدی‌ها و اعمال سرکوبگرانه‌ی بی‌شمار اشاره می‌کنیم که در حق کانون روا داشته شده است، آن هم فقط در زمان حاکمیت کنونی از جمله دوران شکل‌گیری آن.

از برگزاری شب‌های شعر گوته در مهرماه ۱۳۵۶ – برگ زرینی از تاریخ پُرافتخار نویسندگان آزادی‌خواه و مستقل این سرزمین که مخالفان‌اش و از آن میان غلامعلی حداد‌عادل، رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی، به ناحق و عامدانه زمان‌اش را یک سال به جلو می‌کشند تا آن را ثمره‌ی بازشدن فضای سیاسی جامعه بر اثر «انقلاب اسلامی» جا بزنند – تا کنون، کانون نویسندگان ایران همواره و یکسره در معرض هجوم و سرکوب و کشتار بوده است. سال ۱۳۶۰، دفتر کانون مورد حمله‌ی عُمال سرکوب قرارگرفت، هر چه در آن بود به غارت برده شد و، بدین سان، کانون برای چند سال در محاق فرورفت. در اواخر دهه‌ی ۶۰، که اعضای پراکنده‌ی کانون به تدریج گردهم‌آمدند تا به فعالیت فرهنگی و ستیز با سانسور ادامه دهند، بازهم مشمول سیاست اذیت و آزار و داغ و درفش گردیدند. آغازگر این سیاست مطابق معمول روزنامه‌ی کیهان بود که با هتاکی‌ها و ناسزاگویی‌های خود راه را برای پرونده‌سازی و دخالت مقامات امنیتی و قضایی هموار کرد. سپس، نوبت به تهدیدها و خط‌ونشان کشیدن‌های مقامات امنیتی- اطلاعاتی رسید. آن‌گاه، «صدا و سیما»، که عنوان ناروای «رسانه‌ی ملی» را یدک می‌کشد، برنامه‌ی «هویت» را برای ترور شخصیت اهالی فرهنگ از جمله اعضای کانون تدارک دید. اِعمال فشار بر امضاکنندگان «متن ۱۳۴ نویسنده» برای پس‌گرفتن امضاهای‌شان، اقدام به پرتاب‌کردن اتوبوس نویسندگان به اعماق دره‌، ترور و تک‌زنی این یا آن نویسنده‌ی مخالف و ربودن یکی از آنان در راه سفر به خارج کشور، احضار اعضای کمیته‌ی تدارک مجمع عمومی کانون در مهرماه ۱۳۷۷ به دادگاه و منع آنان از برگزاری مجمع عمومی، و سرانجام قتل تبهکارانه‌ی محمد مختاری و جعفر پوینده به فاصله‌ی اندکی پس از این احضار همه و همه از اِعمال سیاست هجوم و سرکوب و کشتار درباره‌ی کانون نویسندگان ایران سرچشمه می‌گرفتند. فضای ایجادشده در جامعه درپی کشتار زنجیره‌ایِ مخالفان سیاسی و عقیدتی و به ویژه آزادی‌خواهانی چون پوینده و مختاری، برای دوسه سال امکان ادامه‌ی سرکوب را از سرکوبگران گرفت، اما از سال ۱۳۸۱ به بعد دوباره آش همان آش شد و کاسه همان کاسه. در این سال، از برگزاری مجمع عمومی کانون جلوگیری شد، مجمعی که از آن پس تا کنون اعضای کانون امکان برگزاری آن را نیافته‌اند. سهل است، در این سال‌ها برخی از همین اعضا احضار و بازجویی، ممنوع‌القلم و حتی زندانی شده‌اند. کار سرکوب کانون به آن‌جا کشیده شده که حتی از برگزاری جلسات جمع مشورتی در خانه‌ی اعضای آن نیز ممانعت به عمل می‌آید، که آخرین موردش را همین چندی پیش شاهد بودیم.

اکنون، با توجه به این نگاه سریع و اجمالی به سرخط آن‌چه در این سی و چند سال بر کانون نویسندگان ایران گذشته است، از معاون وزیر ارشاد می‌خواهیم وجدان خود را قاضی کند و به این پرسش ما پاسخ دهد: به راستی کدام یک باید «پوست‌اندازی» کند: کانون نویسندگان ایران که پیرو منشورش از همان آغاز تأسیس در سال ۱۳۴۷ به دفاع پیگیر از آزادی بیان و مخالفت با سانسور برخاسته است یا سرکوبگرانی که سد راه این تشکل نویسندگان آزادی‌خواه و مستقل شده و با تمام وجود کمر به نابودی آن بسته‌اند؟ در چند ماه گذشته و به موازات تلاطمی که در فضای سیاسی کشور دیده می‌شود، شاهد اظهارنظرهایی در زمینه‌ی ضرورت آزادی اندیشه و بیان از سوی وزیر ارشاد و حتی رئیس جمهوری بوده‌ایم، اظهارنظرهایی از این دست که «در وزارت ارشاد سانسور نباید وجود داشته باشد» یا «اندیشه اگر سرکوب شود، زیرزمینی خواهدشد» یا «هر انسانی حق دارد آزاداندیش باشد». آیا این گونه تأکید بالاترین مقام‌های حاکمیت بر ضرورت آزادی بیان، حتی در حد سخن‌گفتنِ صرف، بدین معنا نیست که آن که باید پوست بیندازد حاکمیت است و نه کانون نویسندگان ایران؟ آیا معنای صریح و آشکار تغییراتی که مردم خواهان آن‌اند، و از جمله خود را در شعار «آزادی زندانیان سیاسی» در تظاهرات پُرشور مردم پس از انتخابات اخیر نشان داد، این نیست که در تمام این سال‌ها حق با کانون نویسندگان ایران بوده است و آن که باید پوست اندازد نه کانون و امثال آن بلکه ساختار و سازوکاری است که به سرکوب کانون و دیگر آزادی‌خواهان دست یازیده است؟

برخلاف احزاب سیاسی، که فلسفه وجودی‌شان کسب قدرت سیاسی یا شرکت در آن‌ است، کانون نویسندگان ایران هیچ‌گاه در پی قدرت سیاسی نبوده و نیست. سرشت آن با احزاب سیاسی تفاوت دارد و از سنخ دیگری است. اعضای آن نویسنده‌اند و دغدغه‌‌شان آزادی بیان و مخالفت با سانسور است. اما کانون، همان گونه که به دنبال کسب قدرت سیاسی نیست، تابع یا وابسته‌ی هیچ دولت، حزب و جناحی هم نیست. تفاوت ماهوی کانون با بسیاری از انجمن‌ها و تشکل‌های دیگر که به عنوان زیرمجموعه‌ی این یا آن دولت یا حزب سیاسی به وجود می‌آیند و از میان می‌روند، در همین استقلال است. استقلال در برابر قدرت سیاسی حاکم و هرگونه حزب سیاسیِ اپوزیسیون رکن رکین کانون نویسندگان ایران است. در سوی دیگر، و مهم‌تر از این رکن اساسی، همان گونه که گفته آمد، جانمایه و دغدغه‌ی اصلیِ کانون قرار دارد: گردن ننهادن به یوغ خفت‌بار سانسور و دفاع پیگیر از آزادی بیان بی‌هیچ حصر و استثنا برای همگان. و از آن‌جا که عامل محدودکننده‌ی این آزادی همیشه قدرت سیاسیِ حاکم بوده است، کانون نویسندگان ایران ناگزیر با قدرت حاکم درگیر می‌شود و فعالیت‌اش به این معنا سیاسی می‌شود. اینها همه واقعیاتی است که نادیده‌گرفتن‌شان معنایی جز نفی فلسفه‌ی وجودیِ کانون نویسندگان ایران ندارد. آیا منظور معاون وزیر ارشاد از «پوست‌اندازی» کانون نادیده‌گرفتن این واقعیات است؟ اگر چنین است، باید بگوییم که در این صورت چیزی از کانون باقی نمی‌ماند که بخواهد پوست‌ بیندازد.

ایشان می‌گوید «برخی اعضای کانون از دنیا رفته‌اند یا در شرایطی هستند که دیگر حال و حوصله‌ی فعالیت ندارند، بنابراین، کانون طبعاً می‌تواند پوست‌اندازی کند...». اعضایی از کانون از دنیا رفته‌اند و فرض می‌کنیم اعضای دیگری نیز حال و حوصله‌ی فعالیت ندارند. اما واقعیاتی که فلسفه‌ی وجودیِ کانون را رقم زده‌اند از دنیا نرفته‌اند، و از قضا وجود همان‌هاست که فعالیت کانون را به‌رغم همه‌ی فشارها و سرکوب‌ها تداوم بخشیده است. همچنین، همزمان با کنارکشیدن اعضایی که به زعم آقای صالحی حال و حوصله‌ی فعالیت ندارند، جوانان تازه‌نفسی به میدان می‌آیند که بازهم باید بر همین واقعیات تکیه کنند، جوانان تازه‌نفسی که حضور فعال، شورانگیز و رو به آینده‌شان در کانون ازقضا جایی برای نگاه «نوستالژیک» به کانون – که آقای صالحی مطرح کرده است – باقی نخواهد گذاشت. تلاش برای آزادی بیان اساساً نوستالژی‌بردار نیست.

بدین سان، ایجاد محدودیت برای فعالیت کانون، ممانعت از برگزاری مجامع عمومی و نشست‌های ماهانه و حتی جلسات شعر و داستان‌خوانیِ کانون، جلوگیری از فعالیت کانون با بگیر و ببند و کشتار، و در یک کلام سرکوب عریان کانون، همه و همه نشان می‌دهد – همان گونه که فضای سیاسی جامعه نیز به ما می‌گوید – که آن که باید «پوست‌اندازی» کند حاکمیت و از جمله وزارت ارشاد است و نه کانون نویسندگان ایران. در این‌جا، برای آن که نشان دهیم منظور ما از پوست‌اندازی وزارت ارشاد و دیگر نهادهای حاکمیت چیست، از متولیان مربوطه می‌خواهیم به عنوان گام نخستِ این پوست‌اندازی مانع برگزاری مجمع عمومی کانون نشوند، امری که بیش از ده سال است به تعویق افتاده است. یادآوری می‌کنیم که ما پای‌بندی اشخاص – اعم از حقیقی و حقوقی – به آزادی بیان و مخالفت با سانسور را با ملاک‌هایی از این دست محک می‌زنیم و نه با سخن‌سرایی‌های صرف در محافل و مجالس آنچنانی. پس، این گوی و این میدان: پوست‌اندازی در جهت پذیرش واقعی و عملی ضرورت آزادی بیان و الغای هرگونه سانسور را با عدم ممانعت از برگزاری مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران آغاز کنید!

کانون نویسندگان ایران
۲۱ بهمن ۱۳۹۲    

منبع: عصر نو

vendredi, février 14, 2014

what is a youth ترانه ای برای آخر هفته - ترانه و صحنه هایی از فیلم رومئو و ژولیت، فیلمی به کارگرادنی فرانکو زفیرلی

  

 what is a youth  


ترانه و صحنه هایی از فیلم رومئو و ژولیت، فیلمی به کارگرادنی *فرانکو زفیرلی

   که در سال 1968 ساخته شده است

*Franco Zeffirlli
این یکی از فیلمهای بسیار زیبا و ماندگار سینما در نوع خود- فیلمهای رومانتیک وساخته شده براساس یک اثر ادبی- است.دوبله یا برگردان فارسی این فیلم هم خیلی عالی بود. شاید این فیلم هم جزو آن چهل و دوسه کامیون فیلمهایی بوده باشد که در تصفیه آرشیو فیلمخانه ملی ایران، در آتش جهل و درندگی آخوندی و افکار ارتجاعی و فرمان ویرانگر خمینی پلید برای «اسلامی کردن»همه امور، به آتش کشیده شد.

 گویا در دنیا ارتباطات غیر قابل کنترل و دنیای «فست فوود»هنوز  ریشه روابط و احساسات عاشقانه نخشکیده است. اما نقش پول و داشتن و نداشتن را هم در این میان نباید فراموش کرد. این داستانِ داشتن و نداشتن و نقش آن برای به وصال معشوق رسیدن ، در کمدی موزیکال آذربایجانی «آرشین مال آلان»  هم  یاد آوری شده است.«انشاءالله » این اشاره به عشاق برنخورد. در ضمن روی این ملودی ترانه یی 
تنظیم و با شعر دیگری(به انگلیسی) توسط خوانندگانی چون اندی ویلیامز و انگلبرت  به اسم (اِ تایم فور آس) اجرا شده است
a time for us     

:لینک مربوط به آرشین مال آلان 
http://www.youtube.com/watch?v=GHCbZMr8LEU

 
 زمان ویرانگر بی رحم زیبایی ظاهر و صورت است اما پنجه بی رحم اش ناتوان ازایجاد خراشی به زیبایی «قلب وروح»است. در زیر عکسهایی از آثار پنجه بیدادگر زمان را برچهر اولیویا هاسی* آن دختر زیبای بازیگر نقش ژولیت، با مقایسه با چهر  او در سالهای بعد می توان مقایسه کرد
چندی بعد از ساخته شدن این فیلم در اخبار مربوط به سینما آمده بود که اولیویا هاسی بازیگر  نقش ژولیت، با پسر دین مارتین هنرپیشه و خواننده سرشناس هالیود ازدواج کرده است. در یکی از عکسهای زیر که او همراه مردی است احتمالا او همسرش است.
 همچنان که یاد آوری شد، روی آهنگ ترانه این فیلم ترانه ای به اسم «اِ تایم فور آس [زمانی یا فرصتی برای ما])ساخته شد که خوانندگانی چون اندی ویلیامز و انگلبرت (انگلبرت هامپردینک)** آن را خوانده اند که  ترانه موفقی بود









 olivia-Hussey


  Engelbert Humperdinck **

 

مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن