dimanche, mars 29, 2009

ایرج شکری مساله رادیو تلویزیون: تعادل قوا و واقعیتها-






ایرج شکری
مساله رادیو تلویزیون: تعادل قوا و واقعیتها-3

مساله اخراج 18 تن از کارکنان پخش و خبر در اوائل سال 59 که عبد الله نوری در مصاحبه با شهروند امروز به آن اشاره کرده(*)و نپذیرفتن امضا کردن و تایید آن را، آغاز اختلاف خود با سایر کسانی که کارگزارن خمینی بودند دانسته، زمانی روی داد که حدود یک سال قبل از آن، روزنامه ها به توسط خمینی قبضه شده و آیندگان مصادره شده بود. نطق شدید اللحن خمینی در 26 مرداد 1358، به فاصله کوتاهی از راهپیمایی بزرگ تر تیب داده شده از سوی جبهه دموکراتیک ملی علیه تهدید آزادی بیان و آزادی مطبوعات که بیشتر به عنوان تظاهرات علیه مصادره روزنامه آیندگان از آن نام برده می شد، انجام شد(**).خمینی در آن سخنرانی در پیشگاه خدا توبه و از مردم عذر خواهی که چرا از اول انقلابی عمل نکرده و چوبه های دار در میدانهای بزرگ برپا نکرده و سران احزاب و جبهه ها و دست اندرکاران مطبوعات را که همه را «مفسد و فاسد» می نامید«درو» نکرده است. او همچنین خواست قلبی خودش برای منهدم کردن هر گروهی که مرید و مقلد او نباشد را با بر زبان آوردن هدفی که از آن غفلت کرده بود یعنی بوجود آوردن «تنها یک حزب، و آن حزب الله»، به نمایش گذاشت. شعار «حزب فقط حزب الله – رهبر فقط روح الله»، از آغاز دوران بعد از سرنگونی رژیم سلطتنی توسط اوباش حزب اللهی در یورش به میتینگها یا حمله دسته جمعی به بساط فروش کتاب و نشریه هواداران گروههای سیاسی در پیاده رو خیابان، که در جاهایی مثل رو به روی دانشگاه یا در خیابان کارگر شمالی(امیرآباد) می شد دید، شنیده می شد. از رویدادهای دیگر تا زمان اخراج آن 18 نفر که تاثیرات زیادی در جو سیاسی جامعه به نفع خمینی و اطرافیانش گذاشته بود، ماجرای اشغال سفارت آمریکا بود، که سبب استعفای مهندس بازرگان و خاتمه کار دولت موقت شد. پرونده سازیهای بعد از آن با «افشاگریهای» دانشجویان مسلمان پیرو خط امام از تلویزیون و در مطبوعات، در آستانه انتخابات ریاست جمهوری و بعد در انتخابات اولین دوره مجلس علیه برخی چهرهای سیاسی که وارد صحنه انتخابات شده بودند، نشان دهنده عزم جزم خمینی برای انحصار مطلق قدرت بود. هم چنین باید اقدام خائنانه و جنایتکارانه «انقلاب فرهنگی» خمینی در اردیبهشت سال 1359برای تصفیه دانشگاهها از استادان و دانشجویان دگراندیش را بیاید آورد که اندک زمانی پیش از مساله اخراج آن 18 نفر صورت گرفته بود. بالاخره باید به انشعاب در سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در همان ایام اشاره کرد که اثرات بسیار نامطلوبی به زیان کانونهای دموکراتیک و ترقیخواه و پیشرو گذاشت که از زمان انقلاب در دستگاههای دولتی تشکیل شده بود و فعالان غیر مذهبی آن بیشتر هوادار سازمان چریکهای فدایی خلق بودند. اما در چنین شرایطی هنوز از سوی کارکنان سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران در قسمت تولید و در قسمت خبر، مقاومت در برابر رژیم ارتجاعی و عمالش خاموش نشده بود. مثلا یکی از مزاحمتهای کارکنان متعهد سازمان رادیوتلویزیون برای انصار خمینی در مورد همین رویداد انقلاب فرهنگی بود. در آن زمان مسئولیت خبر رادیوتلویزیون به عهده دو تن از دوستان رئیس جمهور، احمد سلامتیان و احمد غضنفر پور بود. در مورد تهیه گزارشهایی که باید فیلمبردار و صدا بردار اعزام می شد، برنامه ها با هماهنگی مدیران و مسئولان خبر انجام می شد و بعد هم در مورد پخش یا عدم پخش و ادیت آن یا سانسور آن آنها می توانستند نظر بدهند یا اعمال نظر کنند. در یورش ارتجاع به دانشگاه، که «رهبری عملیات» با رئیس جمهور وقت بود، دانشگاه توسط امت حزب الله و مریدان و مقلدان خمینی اشغال شد، و رئیس جمهور در سخنانی به میمنت این «پیروزی» گفت : «من امروز را روز استقرار جمهوری اسلامی اعلام می کنم». دانشجویان هوادار سازمان چریکهای فدایی خلق ایران،«دانشجویان پیشگام» حاضر به تخلیه دفتر خود در خارج از دانشگاه، در ضلع غربی دانشگاه در خیابان 16 آذر که اگر درست به خاطر مانده باشد در محل سازمان دانشجویان سابق( زمان شاه) قرار داشت نشدند. اعزام انبوه نیروی مسلح کمیته و امت حزب الله برای پراکنده کردن گروه کثیر دانشجویان پیشکام که باز و در بازو با پیکر و قامت افراشته سدی در برابر گله سگان کمیته چی و پاسدار بودند، به رقم تیر اندازهوایی جنون آمیز و کر کننده با ژ-3 که بعد از غروب افتاد اتفاق افتاد، هیچ کاری از پیش نبرد و خللی در اراده دانشجویان جان برکف وارد نکرد. من آن هنگام آنجا بودم نمی دانم چند هزار گلوله در آن دقایقی که بسیار طولانی گذشت، شلیک شد. وقتی برای نوشتن گزارش به تحریریه تلویزیون برگشتم از وقت اخبار شب گذشته بود گذشته بود. دوستان همکار گفتند از طرف دانشجویان پیشگام (یا شاید سازمان چریکهای فدایی خلق درست یادم نیست) شرط تخلیه محل، مصاحبه تلویزیونی و پخش آن با سخنگو یا نماینده یی از طرف دانشجویان پیشگام گذاشته شده است و چون خبرنگاری در آن ساعت بعد از اخبار شب در تحریریه نبود، گوینده اخبار اعزام شده است. من دیدم دیگر تنظیم گزارش در آن ساعت و با شرایط پش آمده فوریتی ندارد، دوباره به طرف دانشگاه  راه افتادم و سراغ بیمارستانهای اطراف دانشگاه رفتم تا آماری از کشته و زخمیهای احتمالی بگیرم، چند نفر زخمی شده بودند که در بیمارستان فیروزگر جراحات یکی که در اثر ترکش نارنجک بود وخیم ذکر شد. گزارش را در خانه نوشتم و بعد صبح اول وقت روی میز مدیر خبر بود. گروه اعزامی هم با زحمت فراوان توانسته بود از میان دانشجویان عبور بکند و وقتی مصاحبه پخش می شد مصاحبه کننده(آرش آذر کلاه- گوینده خبر) زمان مصاحبه را اگر اشتباه نکنم ساعت را دو ونیم بعد از نیمه شب ذکر کرد.به هر حال در آن ماجرا مدیریت اخبار تلویزیون مدعی شد که به خاطر ابری بودن هوا بوده که خبر تصویری از رویدادهای مربوط دفتر دانشجویان پیشگام گزارش تصویری تهیه نشده است. در واکنش به این ادعا اعلامیه کوتاهی از سوی گروهی از فیلمبرداران و صدابرداران سازمان به در اتاق مدیر خبر که از دوستان و گماشتگان رئیس جمهور بودند، چسبانده شد که در آن این ادعا را بی اساس دانسته و یاد آور شده بودند که این گروه در همان هوای «ابری» گزارش کامل و با کیفت تصویری خوب از همان رویداد دارند که حاضرند کپی آن را در اختیار مدیر خبر قرار بدهند. در ماجرای انقلاب فرهنگی جنایت بزرگ رژیم در دانشگاه جندی شاپور اهواز که بعدا اسم چمران را روی آن گذاشتند به وقوع پیوسته بود که گفته می شد گروهی از دانشجویان را در یکی از آمفی تئاترهای دانشگاه به رگبار بسته بودند. من نمی دانم اکنون دانشجویان چقدر از رویدادهای آن زمان مطلع هستند.
با توجه به شرایط یاد شده، شاید امروز بهتر بتوان درک کرد که مقاومت گروهی از کارکنان سازمان رادیوتلویزیون در برابر ارتجاع در شرایط بسیار دشواری صورت می گرفت و این را هم باید توجه داشت که مسأله و اعتراضات کارکنان مبارز سازمان رادیو تلویزیون، نه به خاطر کمی حقوق و دستمزد، بلکه به خاطر اهداف ضد دموکراتیک و ارتجاعی و انحصار طلبانه خمینی بود. در اختیار گرفتن انحصاری دستگاه عظیم رادیو تلویزیون، برای پیش برد اهدافش چیزی نبود که کارکنان مبارز دوران اعتصابات به این امر ضد دموکراتیک و ضدملی بی تفاوت باشند. اما در مبارزه کانونهای ترقیخواه با ارتجاع از راه رسیده، طبعا تعادل قوا به نفع خمینی بود که در یک دست ژ-3 و طناب دار و در دست دیگر قرآن داشت ودر پشت سرش سپاهی از عناصر نا آگاه و مرید و مقلد، و همچنین عناطر ضد انقلابی آگاه و فرومایه و عناصر فرصت طلب بی مایه و بی پرنسیپ و فرومایه ( که یک نمونه خارج کشوری آن را هنوز بعد از 30 سال می توان در سیمای کسی دید که در افکار و گفتار خمینی «زیبائیهای بسیار» می بیند) گرد آورد بوده. اما استفاده از طناب دار و کشتار به صورت گسترده، به زمینه سازی نیاز داشت که در گام اول جنگ بهترین فرصت را برای او فراهم کرد و همانطور که خلخالی جلاد گفت فرصت طلایی هم بعد از انفحار دفتر حزب جمهوری اسلامی به وجود آمد.
مساله تعادل قوا و فعالیت غیر علنی
این درست که خمینی با آن حزب جمهوری اسلامی و تشکلهایی از مریدانش، می توانست بزرگترین راه پیمائیها و تظاهرات را برای نشان دادن «حمایت مردم» از اهداف ارتجاعی خود به راه بیاندازد، از جمله تظاهراتی که در حمایت از تعطیل شدن روزنامه آیندگان در فردای تظاهرات جبهه دموکراتیک ملی، به دعوت سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و به کارگردانی کسانی مثل بهزاد نبوی برگزار شد، یکی از آن موارد است. اما این دلیل حقانیت خمینی نبود به علاوه برنامه های فرهنگی – سیاسی و جهت گیریهای این برنامه ریزیها را که نمی شد به خواست«روحانیت» که گرگ در پوسیتن شبان بود و مدعی بود که سخنگو و مدافع خواست مردم مسلمان ایران است، سپرد که معلوم بود که از کجا سر در می آورد و مردم به خوبی در این سی سال آن را تحربه کرده اند و از همان آغاز انحصار رادیو تلویزیون توسط آخوندها اسم«پشم ششیه» را برای تلویزیون انتخاب کردند. بنا بر این مقاومت ما در برابر ارتجاع از روی توهم و برای اعمال نظر کردن نبود، از روی احساس مسئولیت بود. همه دوستان همکاری که چه در قسمت پخش و خبر و چه در قسمت تولید، در برابر ارتجاع دست به مقاومت زده بودند، پیه اخراج را به تن خود مالیده بودند. از همان فروردین و اردیبهشت سال 59 بود که گروهی از عناصر فعال زمان اعتصابات دوران انقلاب، به فکر ایجاد هسته یک تشکل غیر علنی برای سازمان دهی مقاومت کارکنان در برابر به انحصار گرفتن رادیو تلویزیون افتادند که بیشتر شان از قسمت تولید تلویزیون بودند. انها مرا هم در جریان گذاشتند و ما بیشتر در کوه و در اطراف مسیر توچال دور هم جمع می شدیم و بحث می کردیم. اخراجها به این تشکل صدمه می زد و بعد هم که جنگ در پایان شهریور ماه پیش آمد که به کلی فضا را به نفع خمینی و اختناقی که می خواست حاکم کند عوض کرد. یک چنین تلاش غیر علنی از سوی روزنامه نگاران و نویسندگان هم صورت گرفت که با آغاز جنگ متوقف شد. شاید در فرصت دیگری به آن هم پرداختم. حال دوباره باید این سوال را مطرح کرد آیا شرایط کنونی حاکم بر فضای مطبوعاتی کشور و نحوه به کار گرفتن رادیو تلویزیون که می گویند رسانه یی است ملی و با ادعا و استناد به این که کشور اسلامی است و مردم مسلمانند و «خون شهیدان بابت استقرار جمهوری اسلامی جاری شده»، مشروع و قابل قبول است؟ می بینیم خیلی از خودیهای متعلق جناح به اصطلاح اصلاح طلب یا منتقد رژیم هم از این استفاده انحصاری ناراضیند که صحبتهای آقای عبدالله نوری در دیدار با دانشجویان یک نمونه از آن است. مقاومت ما در آن زمان در برابر ارتجاع به حق بود. ما نمی خواستیم سازمان رادیوتلویزیون ملی ایران را در اخیتار خود بگیریم و سلیقه خود را اعمال کنیم. همکاران مبارز ما در تولید خواهان تولید برنامه های سازنده و آگاه کننده، و در آنزمان در خدمت مبارزه ضد امپریالیستی و در خدمت ارتقاء فرهنگی و سیاسی جامعه بودند و ما در قسمت خبر، پخش اخبار یکسویه و سانسور کلی گروههای سیاسی را هم غیر عادلانه و ضد مرمی و ضد دموکراتیک و خطرناک می یافتیم و هم نمی توانستیم ابزار بی اراده و اخیتار برای اجرای چینن سیاست و روشهایی باشیم. اکثریت کسانی که مخالف سیاستهای انحصار طلبانه خمینی و کارگزارانش در تلویزیون بودند، گرایشات چپ داشتند. کسانی هم بودند که هوادار مجاهدین خلق بودند. علاوه بر این بافت نیروی انسانی سازمان رادیو تلویزیون بیشتر غیر مذهبی بود و حتی نماز خوانهایش هم در زمان شاه در زندگی و روابط با دیگران رابطه و رفتاری مثل افراد غیر مذهبی داشتند و من در بین خانمهای همکار نماز خوان(یکی با حجاب و چند بی حجاب نماز خوان با تحصیلات لیسانس و بالاتر) کسی را طرفدار خمینی ندیدم. باز هم باید تاکید کنم (و حالا بعد از سی سال و با این که ضدیت من هم با این رژیم منحوس روشن تر از آن است که بتواند جای شبهه یی برای کسی بگذارد که من ممکن است دروغ بگویم)، واقعا نه من نه دیگر دوستان، در فکر تاثیر گذاری در جو سیاسی جامعه برای تغییر تعادل قوای موجود در جامعه از طریق اعمال سلیقه و نظر نبودیم. ما واقعا معتقد بودیم که نظرات نیروهای سیاسی مطرح در جامعه باید بدون تحریف منعکس شود و انتخاب با مردم و بسته به توانایی جذب گروهها باشد. اصلا احمقانه بود اگر ما فکر می کردیم که می توانیم واقعیت موجود را با اعمال نظر خود تغییر دهیم . همچنان که اکنون بعد از سی سال، به وضوج احمقانه بودن استفاده انحصاری از رادیو تلویزیون را برای امت سازی از ملت بزرگ ایران و یکدست سازی تفکر و گرایشات ملتی و بی توجهی به خواستهای آنان، و توهم راضی نگهداشتن مردم با عشق به شهادت و اسلام و قرآن و مال خر دانستن اقتصاد بر همگان روشن است و این واقعیت و این حقیقت را، در تظاهرات و تلاشهای نسل شورشی کنونی برای تحقق دموکراسی و رفع نابرابری و در نارضایی و اعتراضات کارگران گرسنه و زیر فشار خرد کننده زندگی در زیر خط فقر، به خوبی شاهدیم. اما وقتی رژیم از دستگاهی مثل رادیو تلویزیون دائم دروغ به خورد مردم می داد و تهمت و اتهام به گروههای سیاسی میزد بدون این که به آنها حق پاسخگویی بدهد، به ویژه این که این کار اکثرا با تحریک تعصب مذهبی و برانگیختن خشم و نفرت توده های نا آگاه علیه نیروهای انقلابی و ترقیخواه همراه بود، و در حالی که اخبار مربوط به جنایات رژیم در کردستان گنید و ترکمن صحرا به کلی سانسور می شد، عدم واکنش به این روش برای ما که تازه دروان اختناق محمدرضا شاهی را پشت سرگذاشته بودیم و در برابر تهدیدهای دوران حکومت نظامی و دولت نظامی تن به تسلیم نداده بودیم، غیر قابل قبول بود.
ما با موجودات بسیار عقب مانده و غریبی از گماشتگان خمینی در رادیو تلویزیون رو به رو شدیم. بعضی از آنها با زیرشلوار و دمپایی ابری در پشت میز کارشان می نشتند و در مواردی همانطور هم وارد تحریریه تلویزیون شده بودند. جناب کرباسچی هم مدتی در اخبار تلویزیون تشریف داشتند از یک گوینده اخبار ورزشی شنیدم که کرباسچی گفته بود اخبار ورزشی باید حذف بشود و(آنرا حذف کرد)، چون به گفته او ورزش قهرمان سازی و بت سازی می کند و قهرمان سازی بت شرک است،به همین خاطر اخبار ورزشی هم حرام است. با خود ورزش هم دیدیم که اینها چه کردند. به ویژه ورزش بانوان سالها بکلی تعطیل بود. اینهایی که بعد از انقلاب سال 57 از زیر عبای خمینی به مقام و مسئولیتی گماشته شدند، اکثرا از همین قماش بودند و تا آنجا که به رادیو و تلویزیون و سینما مربوط می شود،قبل از انقلاب آن را حرام می دانستند. عبدالله نوری در مصاحبه خودش با شهروند امروز پنهان نکرده است که به دارندگان همین دیدگاه تعلق داشته است(*). مدتی قبل از اخراج ما یک گوینده خبر را اخراج کرده بودند، آمد پیش من و گفت «به من گفتند که شما رادیوی پیمان سنتو در کراچی کار می کرده اید». بعد افزود «خب آقای هادی هم در آنجا کار می کرد». منظورش همان «دکتر محمد علی هادی نجف آبادی» بود که جناب ایشان هم در همان اوائل سال 59 در سازمان رادیو تلویزیون از گماشته های خمیی بود. من دیگر نپرسیدم برنامه آن رادیو چه بود و چند مدت آنجا کار می کرده است. به هر حال پیمان سنتو(پیمان مرکزی) و پیمان سیتو (پیمان آسیای جنوب شرقی) بازوهای دیگر پیمان ناتو(پیمان آتلانتیک شمالی)در اینسوی دنیا در برابر کمونیسم بودند. پیمان مرکزی (سنتو) در همان زمان شاه تابلو دبیرخانه اش که در خیابان شاه اسماعیل (که بعدا حجاب نامگذاری شد) قرار داشت به سازمان پیمان عمران منطقه ای تغییر کرد و بعد از انقلاب هم با تطبیق آن با شرایط جدید ایران و اقتصادی کردن اهداف آن، نام اکو را بر آن گذاشتند. به هر حال محمد علی هادی نجف آبادی در معرفی خودش در تبلیغات انتخاباتی اولین دوره مجلس، به سوابق تحصیلاتش در رشته روابط بین المللی در کراچی اشاره کرده است که در روزنامه 21 اسفند سال 1358 درج شده است و تصویر آن ضمیمه است. هادی از استقبال کنندگان از مک فارلن در فردوگاه در ماجرای ایران گیت یا ایران کنترا هم بود و نیز بنا بر اطلاعات مجاهدین خلق در گروه اجرایی ترور دکتر کاظم رجوی شرکت داشته است. او مدتی سفیر رژیم در عربستان سعودی و بعد امارات متحده عربی شد. از فرمایشات ایشان در زمان تصدی سفارت رژیم در عربستان سعودی که در محافل سیاسی جمهوری اسلامی- ام القرای اسلام - واکنشهای منفی بر انگیخت، این بود که جمهوری اسلامی و عربستان دو بال اسلام در منطقه هستند. در فرصت های دیگر به مسائل دیگری در مورد رادیو تلویزیون اوائل انقلاب اشاره خواهم کرد**.
منابع و توضیحات:
http://www.shahrvandemrouz.com/content/5635/default.aspx *
**- بعد از اعلام تعطیل شدن و مصادره آیندگان من دیداری با چند تن از اعضای تحریریه آیندگان در دفتر روزنامه و بعد با زنده یاد شکرالله پاک نژاد فرزندان فرزانه و مبارزه ایران داشتم و او در این دیدار گفت البته «حتما باید کاری کرد ولی الان نمیدانم چه کاری». جبهه دموکراتیک ملی بعدا آن راهپیمایی برگزار کرد. در فرصتی در مورد این دیدار و آن رویداد مطلب خواهم نوشت.
**- یاد آوری مسائل رویدادهای حدود سی پیش، هم می تواند برای نسل جوان کشور- به ویژه برا ی دانشجویان که یقینا در آن سالها هنوز متولد نشده بودند وبه دلیل اختناق و سانسور و تحریف حقایق، بسیاری از مسائل آن روزها برای آنها روشن نیست- روشن بکند و هم آنها را نسبت به ادعاها و دروغپردازیهای عوامل رژیم به ویژه در «مناسبتها» که به صحنه آمدنها و دروغپردازیها تشدید می شود، هشیارتر بکند و هم این که بالاخره بخشی از هزینه های سنگینی که مردم ایران به خاطر انحصاری و استبداد خمینی و یارانش پرداخته اند، اما شاید از نظر دور مانده، مورد توجه قرار بگیرد. چون به طور مثال در مساله جنگ چند فیلم که در آنها نه به «حماسه آفرینیهای رزمندگان اسلام»، بلکه به جنبه های تراژیک جنگ پرداخته شده ، ساخته شده است که از آن جمله در بین کارهای حاتمی کیا از کارگردانان«خودی» رژیم ولی منتقد، می شود دید. مثل فیلم از کرخه تا راین یا فیلم دیدنی آژانس شیشه ای. اما جنبه دیگر تراژیک و غم انگیز جنگ که مساله«مهاجران جنگی» در آن زمان بود و شرایط دشوار آن چند سال زندگی در اردوگاهها و زیرچادرها به نظر نمی رسد که چندان مورد توجه قرار گرفته باشد. مثلا مسائل و غمها و عوالم خانوداده هایی که با داشتن چند بچه نو جوان که در زندگی در چادرها با به جوانی میرسند به ویژه اگر این بچه ها دخترباشند . در زمینه مسائل سیاسی هم چند کتابی از خاطرات زندانیان جان بدربرده از شکنجه گاههای رژیم نوشته شده، اما در مورد بخشی از ستم و سرکوبی که علیه گروهی زیادی از ایرانیان شاغل در دستگاههای دولتی و دانشگاهها، در اخراحها و پاکسازیهایی که به بهانه و برچسب «طاغوتی» یا «ضد انقلاب» صورت گرفت ولی هدفی جز برای قبضه کردن تمام و کمال ابزار حاکمیت نداشت، کمتر نوشته و گفته شده است و این کاریست که به گمان من خوب است به آن پرداخته شود. فکرم می کنم گسترده ترین پاکسازیها در وزارت آموزش و پرورش  که بزرگترین شمار حقوق بگیران را داشت و در بین معلمان صورت گرفت. چون رژیم به شست وشوی مغزی از زمان کودکی روی نسل آینده، برای تداوم این نظام منحوس در آینده توجه داشت. مسائل پاکسازی شده ها و علت پاکسازیها چندان مورد توجه قرار نگرفته است. یکی از آشنایان که همافر نیروی هوایی بود می گفت در زمان اشغال سفارت آمریکا، حکم اخراج بعضی از خلبانها، زمانی به آنها ابلاغ شد که بعد از تهدیدات آمریکا، آنها داوطلب عملیات انتحاری مثل خلبان ژاپنی در جنگ جهانی دوم شده بودند، تا با کوبیدن هواپیمای خود به ناو های جنگی آمریکا آنها را غرق کنند. از کسی شیندم که به یک مرد 55 ساله استاد دانشگاه، وقتی حکم پاکسازی و اخراجش را صادر کرده بودند و او گفته بود حالا من با این سن وسال کجا می توانم کار پیدا بکنم و چکار می توانم بکنم عوامل خمینی گفته بودند«برو ک... بده».
پ-9 فروردین 1388- 29 مارس2009

dimanche, mars 22, 2009


نوروز باستانی و سال نو فرخنده باد

نوروز و سالهای بدون شاه تاجدار را دیدیم ، آروز و خواست ملی رهایی ایران عزیز از سلطه جباران آخوند و عمامه دار و جشن گرفتن نوروز در فضای بهاران آزادی، تنها با همبستگی در مبارزه علیه این رژیم مذهبی مرتجع، و سازش ناپدیری با آن تحقق پذیر است پاینده ایران زنده باد آزادی.

jeudi, mars 12, 2009

ایرج شکری

*خشم رفسنجاني و مرگ احمد خميني
بعد از مرگ ناگهاني احمد خميني در اواخر اسفند 1373(17مارس 1995) كه بر اثر سكته قلبي اعلام شد، شايعاتي در مورد طبيعي نبودن مرگ وي وجود داشت، تا اين كه بعد از ماجراي قتلهايي زنجيره اي پاييز 1377 و بحثهايي كه در اين زمينه در مطبوعات از سوي 2 خرداديها و رقبايشان جريان داشت، عماد الدين باقي از چهره هاي مطبوعاتي 2 خردادي مدعي شد كه سيد حسن خميني پسر احمد خميني به وي گفته است كه آخوند نيازي رئيس دادگاه نيروهاي مسلح كه پرونده رسيدگي به اين ماجرا به آن سپرده شده بود، در ديداري با او ( سيدحسن خميني) گفته است كه مجرمان قتلهاي زنجيره اي گفته اند كه احمد خميني توسط محفل قتلهاي زنجيره اي كشته شده است ولي او(نيازي) اظهارات آنان را ادعايي نادرست مي داند. اين حرفها را عمادالدين باقي در يك جلسه گفتگو و مناظره در جمع دانشچويان در اصفهان كه قرار بود فلاحيان هم در آن شركت كند اظهار داشته بود. اين گفته او از سوي نيازي تكذيب شد و او به اتهام نشر اكاذيب تحت تعقيب قرار گرفت. عماد الدين باقي از سيد حسن خميني خواستار شد كه در زمينه درستي يا نادرسي كفته هاي او اظهار نظر كند. سيد حسن خميني در نامه اي، درستي اظهارات عمادالدين باقي را تاييد كرد(راديو فرانسه 2 مهر ماه 1379). 5 سال بعد، در خاطرات علي لاريجاني مدير عامل سابق راديو تلويزيون كه در روزنامه اينترنتي جام جم منتشر شد ، نكاتي از دلخوريهاي رفسنخاني از موضعگيريهاي احمد خميني ذكر شده كه مي تواند دليل كافي براي زيرآب كردن سر احمد خميني و بريدن صداي او باشد. علي لاريجاني در خاطرات روز سه شنبه 5 مهر 1373( حدود شش ماه قبل از مرگ احمد خميني) نوشته است:«در اخبار داخلي، موضعگيري و انتقاد شديد اللحن حجت الاسلام آقاي حاج سيد احمد خميني خبر مهمي بود، سخنان ايشان در رسانه هاي داخلي وخارجي انعكاس گسترده داشت. صحبتهاي ايشان چند محور داشت:1- ما نبايد تابع سياستهاي اقتصادي غرب باشيم.2- از موقعي كه سرمايه داران تحت لواي بخش خصوصي به تخريب اقتصادي مشغول هستند، هر روز سنگي در مقابل توان اقتصادي مردم مظلوم و مستضعف انداخته اند. 3- يك عده سرمايه دار زالو صفت به اين بهانه كه افتصاد دولتي مضر است، به حال خود رها شده و به جان اين ملت افتاده اند. 4- اگر با سرمايه داران همانند منافقين برخورد مي كرديم، اوضاع كشور به اين صورت در نمي آمد. رسانه هاي خارجي اين سخنان را مخالفت با سياستهاي دولت آقاي هاشمي تلقي كرده و روي آن داستان سرايي كرده اند. هرچند اين مطالب مخالفت با سياست هاي دولت آقاي هاشمي است ولي نه آن طور كه در رسانه هاي خارجي بزرگ شد». لاريجاني در خاطرات روز بعد چهارشنبه 6 مهر در مورد احوالات هاشمي رفسنجاني نوشته است:«عصر در جلسه هيات دولت شركت كردم. هاشمي قدري گرفته به نظر مي رسيد. احتمال مي دهم به دليل نوع موضعگيريهاي كه اين روزها برخي شخصيتها و روزنامه ها در برنامه و كارنامه دولت داشته اند، خوشحال نيست. در حاشيه جلسه هيات دولت هم چند نفر از وزرا به اين مطلب اشاره كردند كه نشان مي داد تا حدي مساله فراگير تر است ؛ به ويژه آقاي روغني زنجاني، رئيس سازمان برنامه و بودجه كه خيلي صريح الهجه است، اين گونه سخنان را مانع توسعه كشور مي دانست». وي در ادامه خاطراتش در روز بعد مي نويسد«آقاي محمدي [معاون سياسي] تماس گرفت و در باره سخنان امروز حجت الاسلام و المسلمين آقاي حاج سيد احمد خميني خبر داد. ايشان ظاهرا در ديدار اعضاي معاونت پژوهشي موسسه تنظيم و نشر آثار امام، مجددا نقدي تلويحي به مسائل جاري اقتصادي دولت داشته اند و گفته اند كه مبارزه با مرفهين بي درد و سرمايه داران بزرگ بايد نصب العين همه در گفتار و عمل باشد». اين توجه به اظهارات احمد خميني نشانگر اهميتي است كه آن روزها موضعگيريهاي احمد خميني براي دستگاه ولايت فقيه داشته و نيز نشانگر اثر منفي آن بر برنامه هاي اقتصادي « سردار سازندگي» است. آن اندازه اهميت كه تا احمد خميني جايي سخن مي گفته، گزارشش به مقامات بالا داده مي شد. لاريجاني در يادداشت روز 19 مهرماه همان سال در مورد مساله گراني وبحثهاي مربوط به آن نوشته است:«غوغايي از موضعگيري است! راه حلها هم الي ماشاالله است؛ از راه اندازي تعاونيهاي كوچك گرفته تا فروشگاههاي بزرك دولتي و اعلام هر روزه قيمت كالاها از صدا وسيما و...همه هم موضعگيري كرده اند اما در اين ميان مواضع حجت الاسلام والمسلمين حاج سيد احمد آقا از سنخ ديگري است. ايشان روز گذشته در ديدار مسئولان امنيت داخلي وزارت اطلاعات بار دبگر گفته اند نفوذ سرمايه داران بزرگ در پيكره اقتصادي كشور منشاء گراني و اخلال در امور است و بايد با تروريستهاي اقتصادي و سرمايه داران بزرگ كه سر فصل سرمايه داران وابسته به خارج هستند بشدت برخورد كنيم. مواضع حاج سيد احمد آقا به دليل جايگاه ايشان، تاثير گذاري زيادي در كشور و مسئولان دولتي دارد. ايشان ريشه اين ماجرا را به دست داشتن برخي افراد در مسائل اقتصادي و بازرگاني بر مي گردانند كه سابقا در كشور كارخانه داشتند و اموال آنها مصادره شده». حال اگر به ياد بياوريم كه در ماجراي قتلهاي زنجيره اي و بحثهاي مربوط به تغييرات در وزارت اطلاعات رژيم، فعاليتهاي وزارت اطلاعات رژيم در زمينه اقتصاد هم مطرح شد و قرارشد چنين فعاليتهاي متوقف شود، آنوقت نقش حاج احمد آقا به عنوان موجودي مزاحم و «بازي بهم زن» كه از سر راه برداشتنش، به نفع همه بود، بهتر قابل درك مي شود. هم چنين نبايد فراموش كرد كه قبل از قتلهاي زنجيره اي سال 1377، بيشترين تعداد قتلهاي زنجيره اي در داخل و ترورهاي خارج كشور در دوره دوم رياست جمهوري رفسنجاني اتفاق افتاد. توطته نافرجام سرنگون كردن اتوبوس حامل نويسندگان به دره و ربوده شدن فرج سركوهي در فرودگاه مهرآباد، توسط وزارت اطلاعات دولت هاشمي رفسنجاني ترتيب داده شد، نويسنگاني كه از آنجا كه نقشي در دستگاه حكومتي و رژيم نداشتند، موضعگيرهاشان در مسائل كشور مساله حاد و فوري براي رژيم ايجاد نمي كرد. نويسندگان و روزنامه نگاراني كه حتي امتياز انتشار مجله اي كه عنوان مجله سياسي داشته باشد نداشتند. به خاطر همين حتي يكبار كاظم انبار لويي سر دبير رسالت با الهام از يك سخنراني خامنه اي در مورد«توطئه فرهنگي» نويسندگاني را كه امتياز مجله فرهنگي- اجتماعي گرفته اند ولي «چند سي سي سياست» هم به آن وارد مي كنند تهديد كرد كه اگر مي خواهند آخر عمري «به مرگ طبيعي دار فاني را وداع كنند»، وارد مسائل سياسي نشوند و اگر« پا را از گليم خود فراتر گذاشتند» بايد منتظر سرنوشتي باشند كه يكي دو تن از مترجمان كتاب سلمان رشد به آن دچار شدند (رسالت31 مرداد 1370) . چنين رژيمي چطور مي توانست آدمي را كه ضررهاي آني انعكاس پرحرفيهايش در محافل سرمايه و قدرت خارجي، با هيچ خير قابل تصور در بقيه عمرش براي رژيم، قابل جبران نبود، تحمل كند. وجود احمد خميني به عنوان«يادگار گرامي حضرت امام» براي كارگزاران و وارثان رژيم خميني مثل حمل دائمي جنازه اي بر دوش بود كه بايد از شرش خلاص مي شدند و اين به نفع همه باندهاي رژيم از خط اماميهاي توسري خورده وقت تا طرفداران ولايت مطلقه فقيه بود. اگر هم كساني در باندهاي رژيم موافق حذف او نبوده اند، مثل مورد منتطري، نقع خويش را در سكوت ديده اند. در ضمن بياد بياوريم كه خامنه اي اولين كسي از آخوندهاي صاحب مقام مهم در رژيم بود كه در دي ماه 1366 به خاطر اظهاراتش در نماز جمعه از برداشتي كه از فتواي خميني در مورد قانون كار ارائه داده بود، به طور علني تودهني محكمي از خميني دريافت كرد و خميني به او ياد آور شد كه اظهاراتش در نماز جمعه « به كلي بر خلاف» نظر او(خميني) بوده است(**). در آن زمان، جناح اكتريت در مجلس شوراي اسلامي، خط امامي و طرفدار«فقه پويا و اسلام ناب محمدي» بود. خط اماميها در درون و بيرون مجلس، چنان خامنه اي را زير حمله گرفتند كه نمايندهاي جناح مقابل در نامه اي كه در دفاع از خامنه اي نوشتند و در كيهان 23 ديماه به چاپ رسيد، مدعي شدند كه:«اينها از شكسته شدن خطيب جمعه و رياست محترم جمهوري اسلامي ايران و از بين بردن شهيد زنده و نابودي فرياد گر انقلاب اسلامي در سازمان ملل بيشتر خوشحال بودند تا بيان ولايت مطلقه الهيه». حدود يك ماه بعد از مرگ «يادگار گرامي امام، سيد احمد خميني»، روزنامه جمهوري اسلامي شماره 14 فروردين 1374، مصاحبه اي منتشر نشده اي از او را چاپ كرد كه مسئولان انتشارات سپاه پاسداران در شهريور 1371 در مورد«دفاع مقدس» با او انجام داده بودند. اين كه مسئولان انتشارات سپاه مصاحبه اي با احمد خميني كه «يادگار گرامي امام» بود انجام داده بودند و منتشر نشده بود، خود بيانگر تحت كنترل بودن او از سوي دستگاه حاكمه بود. دليل عدم انتشار آن مصاحبه (با اين فرض كه چيزي از آن حذف نشده يا تغيير داده نشده) هم به احتمال زياد آن بود كه در آن مصاحبه احمد خميني مدعي شده بود كه پدرش بعد از آزاد سازي خرمشهر معتقد بود كه بايد به جنگ خاتمه داد، اما «مسئولان جنگ گفتند كه ما بايد تا كنار شط العرب(اروند رود) برويم تا غرامت خود مان را از عراق بگيريم. امام اصلا با اين كار موافق نبودند و مي گفتند اگر بناست كه شما جنگ را ادامه دهيد بدانيد كه اگر اين جنگ با اين وضعي كه شما داريد ادامه يابد و موفق نشويد، اين قضيه جنگ تمام شدني نيست و ما بايد اين جنگ را تا نقطه يي خاص ادامه دهيم و الان هم كه قضيه فتح خرمشهر پيش آمده، بهترين موقع براي پايان جنگ است». اين ادعاي احمد خميني البته با موضعگيرهاي علني خميني و پافشاريهاي او بر ادامه جنگ تا سرنگوني صدام و «فتح قدس از راه كربلا» منطبق نيست وجور در نمي آيد اما به هر حال اين ادعاي احمد خميني هم كه نزديكترين كس به خميني بود و در تمام جلسات در كنار پدرش حضور داشت، نمي توانست، مورد خوشايند رفسنجاني باشد. چرا كه حدود يكماه ونيم قبل از پذيرش آتش بس، خامنه اي رئيس جمهور وقت طي نامه اي به تاريخ 12 خرداد1367 از خميني خواست كليه مربوط به امور نيروهاي مسلح (ارتش، سپاه و ژندارمري) به شخص واحدي واگذار شود و رفسنجاني را به عنوان تنها شخص واجد صلاحيت براي اين كار به او پيشنهاد كرد و خميني هم اورا به عنوان جانشين فرمانده كل قوا تعيين و به او اختيار تام داد. نقشي كه چيزي جز شكست هاي پي در پي به ويژه شكست بزرگ در زبيدات در 21 تير1367، و سرانجام واداشتن خميني به نوشيدن جام زهر آتش بس در 27 تيرماه، در پي نداشت. البته احمد خميني در آن مصاحبه به «بركات جنگ» هم اشاره و آنرا تاييد كرده بود، از جمله اين كه«يكي از اثرات بزرگ جنگ تثبيت انقلاب بود، كه انقلاب تثبيت شد و ضد انقلابها رانده شدند...». درج مصاحبه احمد خميني بعد از مرگش در روزنامه وابسته به مقام ولايت فقيه، تنها نوعي تجليل تشريقاتي از «يادگار» درگذشته« امام بود» كه نمي توانست مساله ساز باشد. چون ديگر او وجود نداشت كه بخواهد يا سبب شود كه در مورد موضعيگيرهاي غير علني امام بحثي ايجاد شود. از طرف ديگر اين فرض را هم نبايد از نظر دور داشت كه انجام مصاحبه با احمد خميني در شهريو1371 در مورد جنگ و حتي انتشار آن در فروردين سال1374 بعد از مرگ او شايد به دلخوري سران سپاه از رفسنجاني هم مربوط شود. احتمال وجود چنين دلخوري به موضعگيرهايي رفسنجاني در اواخر جنگ مربوط مي شود كه او تمايل به ادغام سپاه در ارتش داشت. رفسنجاني 4 روز بعد از گرفتن اختيار تام در مورد نيروهاي مسلح، در در يك مصاحبه تلويزيوني در مورد برنامه هاي خود در سمت جديد گفت«... موضوع اصلي دوم اين است كه بايستي سازمان مناسبي براي نيروهاي مسلح تأسيس شود. در اين رابطه ارتش داراي يك سري سازمان تثبيت شده قديمي است، يك سري كارهايشان نيز با سپاه يكي است و بايستي سازمان اين دونيرو يكي شود. البته اين تغيير پيش خواهد آمد ولي با اين فوريت سازمان آنها ادغام نخواهند شد و براي مدتي طولاني مستقل خواهند بود...»(اطلاعات 16 خرداد1367). اين امر طبعا خوشايند سپاه نبود، خامنه اي كه از آغاز روي كار آمدن خميني نماينده خميني در وزارت دفاع بود و حالا رئيس جمهور، با اين كه خودش در نامه به خميني خواسته بود، كه اختيار تام به يك نفر واگذار شود و تنها شخص داراي صلاحيت هم رفسنجاني را دانسته بود، در اولين فرصت، در نماز جمعه 20 خرداد در برابر رفسنجاني موضع گرفت و گفت « من اعلام مي كنم كه سازمان ارتش وسپاه محفوظ مي ماند و ارتش يا سپاه از بين نخواهد رفت ولي با هماهنگي از همه امكانات وتجربيات آنان براي دفاع از ارزشهاي اسلامي و پيش بردن قاطعيت مساله جنگ استفاده خواهد شد». بعد از مرگ خميني و ولي فقيه شدن خامنه اي، او به تقويت سپاه و برتري دادن آن به ارتش پرداخت كه انتصاب پاسدار شمخاني فرمانده نيروي زميني سپاه به سمت فرمانده نيروي دريايي ارتش از جمله اقدامات وي بود. به هرحال نبايد فراموش كرد كه قتلهاي زنجيره اي توسط وزارت اطلاعاتي كه قبلا در زمان رفسنجاني مرتكب جنايات متعدي در شكل آدم ربايي و سربه نيست كردن افراد مختلف از بين روشنفكران شده بود، نمي توانست بدون اطلاع او(والبته ولي فقيه) باشد. در ماجراي ربوده شدن فرج سركوهي او ادعاهاي وزارت اطلاعات را تاييد كرد كه مدعي بود فرج سركوهي از ايران خارج شده و به آلمان رفته و اگر گم شده، در آلمان گم شده است. بعد از قتلهاي زنجيره اي پاييز 1377 او در نماز جمعه 25 ديماه همان سال با وقاحت خواهان آن شد كه «فتيله بحثها پايين كشيده شود» و بيشرمانه گفت هركس اين كارها را كرده «اگر نيت خير هم داشته به نظام ضربه زده»، يعني ربودن و كشتن شهروندان به دست سر بازان گمنام امام زمان يا مومنان به اسلام و انقلاب، از جمله كارهايي است كه با نيت خير براي رژيم داشتن، يا مي شود به آن مبادرت كرد يا با اين روش هم مي شود خيري به رژيم رساند. به هر حال حذف منتقدان و تصفيه خونين دگر انديشان از آغاز از ويژگيهاي رژيم بوده و دايره خوديهاي رژيم نبز از تيغ اين سياست در امان نمانده است. از هتك حرمت آيت الله اشراقي تا اعدام قطب زاده و چند سال بعد اعدام مهدي هاشمي گرفته، تا عزل منتظري و به كنج انزوا فرستادن مدافع سر سحت فقه سنتي و ولايت فقيه و بنيانگذار روزنامه رسالت، آيت الله آذري قمي و ندان اجازه انتشار به كتابش، تلاش براي قتل عبدالله نوري وزيركشور دولت خاتمي در راهپيمايي در 14 شهريور 1377، ترور ناموفق سعيد حجاريان، از جمله اين موارد است. بنابر اين، احتمال قتل احمد خميني با توجه به درجه مزاحمت و موي دماغ بودن او با اظهاراتش، براي سياستگذاران اصلي نظام، امري بعيد نيست. سر به نيست كردن سعيد امامي با خوراندن واجبي به وي براي از بين بردن يك منبع بسيار مهم اطلاعات از جنايات پنهاني سازمان داده شده رژيم بود كه مي توانست اصرار مرگ نا به هنگام يا قتل احمد خميني را هم فاش كند. به ياد بياوريم كه وكلاي مدافع خانواده هاي قربانيان قتلهاي زنجيره اي، در مصاحبه ها و اظهار نظر ها در آنزمان ياد آور شدند كه متن بازجوييهاي سعيد امامي، در اختيارشان قرار داده نشد. رفتار شينع و غير انساني دستگاه اطلاعاتي رژيم با همسر سعيد امامي كه ماموريتهايي هم براي وزارت اطلاعات انجام داده بود، و مواردي كه ياد شد، همه به روشني نشان دهند ظرفيت و ويژيگيهاي رژيم و دستگاه اطلاعاتي آن براي از ميان برداشتن و سر به نيست كردن «مزاحمان» هستند، حتي اگر اين مزاحم يكي از خادمان صديق ويك «سرباز گمنام امام زمان» يا «يادگار گرامي امام خميني» باشد.

توضیحات:

*- این مطلب 2 سال پیش نوشته شده، این روزها که رژیم مراسمی رابرای سالگرد مرگ احمد خمینی برگزارمی کند، مروری بر آن را مناسب دیدم. .
** خامنه اي در نماز جمعه 11 ديماه 1366 با اشاره به فتواي خميني در مورد قانون كار گفت:« ...امام كه فرمودند دولت مي تواند شرط الزامي را بر دوش كار فرما بگذارد، هر شرطي نيست. آن شرطي است كه در چارچوب احكام اسلام پذيرفته شده است و نه فراتر از آن [...] سئوال كننده سوال مي كند برخي از فرمايشات شما استنباط كرده اند كه مي شود قوانين اجاره، مضارعه، احكام شرعيه و فتاوي پذيرفته شده مسلم را نقض كرد و دولت مي تواند بر خلاف احكام اسلامي شرط بگذارد، امام مي فرمايند نه، اين شايعه است. يعني چنين چيزي اصلأ در حوزه سئوال وجواب وزير كار و امام وجود ندارد». در پي انتقاداتي كه از سوي خط اماميها نسبت به اين اظهار نظر خامنه اي صورت گرفت، وي ناچار شد نامه اي به خميني بنويسد و از او بخواهد كه شخصا در اين مورد و حدود اختيارات دولت اسلامي اظها نظر كند. خميني در پاسخ به وي كه در روزنامه هاي روز 17 ديماه منتشر شد از جمله گفت«... از بيانات جنابعالي در نماز جمعه اين طور ظاهر مي شود كه شما حكومت را كه به معناي ولايت مطلقه اي از جانب خدا به نبي اكرم (ص) و اهم احكام الهي است و بر جميع احكام فرعيه تقدم دارد، صحيح نمي دانيد و تعبير به آن كه اين جانب گفته ام حكومت در چارچوب احكام الهي داراي اختيار است، به كلي برخلاف گفته هاي اينجانب است[...] بايد عرض كنم حكومت كه شعبه يي از ولايت مطلقه رسول الله(ص) است، يكي از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه حتي نماز و روزه و حج است[...] حكومت مي تواند قرار دادهاي شرعي را كه خود با مردم بسته است، در موقعي كه آن قرادرداد مخالف مصالح كشور اسلام باشد، يك جانبه لغو كند و مي تواند هر امري را، چه عبادي و ياغير عبادي باشد كه جريان آن مخالف مصالح اسلام است، مادامي كه چنين است، از آن جلوگيري كند. حكومت مي تواند از حج كه ازفرايض مهم الهي است، در مواقعي كه مخالف صلاح كشور اسلامي دانست موقتا جلوگيري كند...».

lundi, mars 09, 2009

مسأله رادیو و تلویزیون، انتقاد به جا و فراموشکاری اختیاری عبدالله نوری-1
















ایرج شکری
مسأله رادیو و تلویزیون، انتقاد به جا و فراموشکاری اختیاری عبدالله نوری-1

عبدالله نوری وزیر کشور در دوره اول ریاست جمهوری خاتمي(به مدت ده ماه) و از شخصیتهای بسیار مورد اعتماد خمینی (1)که در ولایت خامنه ای به خاطر اظهار نظراتش مغضوب شد و حاضر به طلب عفو نشد و مدتی در زندان جمهوری اسلامی گذراندن، اخیرا در دیدار با دانشجویان دانشکده خبر(هوادار جبهه مشارکت اسلامی) در سخنانی ضمن توصیه هایی به دانشجویان در مورد ضرورت بیطرف بودن در گزارش رویدادها، به انتقاد از وضعیت حاکم در صدا وسیمای جمهوری اسلامی پرداخته و از این که شخصیتی مثل آیت الله منتظری چنان نادیده گرفته شده است که گویی اصلا چنین آدمی در جمهوری اسلامی وجود نداشته است به طور مفصل به تمجید از وی و نقش او در مبارزات اسلامی و منزلتی که قبل از عزل پیش خمینی داشته پرداخته است(2). جان کلام عبدالله نوری به طور خلاصه این است که سانسور بد است واقعیت را باید آن طور که هست گفت و رویدادها را باید آن طور که اتفاق افتاده گزارش داد و بعد هرکس می تواند نظر خود را به شکل تحلیل و ارزیابی مثبت و یا منفی ارائه دهد. حرف آقای نوری به طور اصولی کاملا درست است، اما سوالی که اینجا می شود مطرح کرد این است که آیا خود او چقدر به این اصل در عمل وفاد دار بوده است. البته آقای نوری خبرنگار و مورخ نبوده است اما در همین جمع چرا اشاره يي به ندیده گرفته شدن شخصیت بزرگی مثل دکتر مصدق یا بدگویی های که نسبت به او شده یا نسبت به ندیده گرفته شدن مثلا رویداد بزرگی مثل حماسه سیاهکل و مبارزات چريكي نكرده(3) است.
قبلا یاد آور شده ام که آنچه در انقلاب سال 57 اعتصاب کنندگان و هسته هایی که اعتصابها را رهبری می کردند، می خواستنند، اصلا ربطی خواسته های خمینی و جمهوری اسلامی که او مستقر کرد نداشت. از جمله کارکنان مبارز و اعتصابی متشکل در شورای مؤسس اتحادیه کار کنان رادیو تلویزیون هم که لغو سانسور و تحریف حقایق، در صدر خواسته هاشان بود، خواهان اداره سازمان رادیو تلویزیون تحت نظارت هیأت امنایی از نمایندگان کانون های مترقی مثل تشکلهای کارگران و معلمان و نویسندگان و وکلا و سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و سازمان مجاهدین خلق ایران (دو تشکل انقلابی در گیر مبارزه مسلحانه با رژیم شاه در قبل از انقلاب)، و نمایندگان شواری مؤسس اتحادیه کارکنان سازمان رادیو تلویزیون  بودند.

نقش تضاهرات در تغییرات و تحولات

قبل از این که بحث در مورد سخنان عبدالله نوری را دنبال کنم این راهم بی مناسبت نمی دانم یاد آوری کنم که تا آنجا که در رویدادهای سه دهه گذشته در جهان مشاهده شده، از زمان تظاهرات گسترده با انبوه شرکت کنندگان در فیلیپین به رهبری خانم کورازان آکینو(همسرش که رهبر اوپوزیسیون بود به قتل رسید) که منجر به پایین کشیده شدن فردیناند مارکوس دیکتاتور آن کشور در سال 1986 شد، تا تظاهرات دانشجویی تدوام یابنده همراه با شورش در اندونزی که سبب شد ژنرال سوهارتو جنایتکار به فرمان اربابش آمریکا از قدرت دست بکشد و تحولات به صورت شرکت احزاب اپوزیسیون در قدرت در بیاید، یا تظاهرات و شورشهای خیابانی در زمان بحران شدید اقتصادی در آراژانیتن که سبب مجبور به استعفا شدن دو رئیس جمهور به فاصله ده روز در دسامبر 2001 در آن کشور شد، خلاصه در هیچ جا تظاهرات و شورشهای خیابانی منجر به انقلاب و جارور شدن طبقه حاکمه و جایگزین شدن آن با نظام سیاسی جدید متشکل از عناطر و گروههای جدید با ساختار سیاسی جدید نشده است. اگر چه سبب تغییرات در رأس هرم قدرت و یا اصلاحاتی در ساختار سیاسی شده است. ماجرای سقوط چاشسکو در رومانی و تحولات بعدی در آنکشور بیشتر حالت کودتا گونه داشت اما باز می بینیم که تحول و دگرگونی سیاسی در لهستان با اعتصابات کارگری ممکن شد. در نپال مبارزه انقلابی مسلحانه مائوئیستها از سال 1997همراه با تاکتیکهای سیاسی در این اواخر(متوقف کردن مشروط مبارزه مسلحانه وشرکت در دولت ائتلافی)، سر انجام به برچیده شدن رژیم سلطنتی آن کشور منجر شد و بالاخره در برمه (میانمار) تظاهرات و شورشهای خیابانی گسترده بدون این که تغییر محسوس پایداری به جا بگذارد توسط ژنرالها مورد سرکوبی قرار گرفت و خاموش شد. در انقلاب سال 57 آنچه کمر رژیم شاه را شکست و منجر به قیام 22 بهمن و سرنگونی نظام سلطنتی شد، تظاهرات خیابانی نبود که خمینی در آن سال به راحتی به کمک بوقهایی تبلیغاتی فارسی زبان وابسته به منافع قدرتهای غربی در ایران- که قدرت گرفتن چپ در ایران همسایه شوروی برایشان کابوس بود- مصادره کرد، بلکه این اعتصابات بودند که رژیم شاه را با از کار انداختن ابزارهای حاکمیت که دستگاه اداری و اقتصادی و تبلیغاتی بودند، از کار انداخته بودند که در آن میان اعتصابات قهرمامانه کارکنان مبارز صنعت نفت خیلی تاثیرگذار بود و این اعتصابات اگر چه در آن روزها شاید تحت الشعاع تظاهرات خیابانی قرار داشت اما بعد از قیام بهمن و پایان یافتن تظاهرات علیه رژیم شاه، کانونهای اعتصابی رنگ و جهت خود را که «مسیر اسلام» و مسیر خمینی نبود بلکه مسیر دموکراسی بود و شرکت در سرنوشت میهن و داشتن نقش در اداره امور از طریق کانونهای مستقل صنفی و تشکلهای دموکراتیک، با مقاومت در برابر تازه از راه رسیدگان نشان دادند، از جمله مقاوت از سوی رهبران اعتصابی صنعت نفت که البته خمینی شرور ددمنش، همه این کانونها را به کمک عناصر فرصت طلب و مذهبیهای مرتجع و عقب مانده از قماش خودش که مریدان و مقلدانش بودند، سرکوب کرد و از بین برد و بعد ها کسانی از بین رهبران اعتصابات از جمله اعتصابات نفت هم اعدام شدند.

تضاد خواستهای کارکنان تلویزیون با امامت خمینی

در مورد مقاومت کارکنان اعتصابی رادیو تلویزیون در برابر ارتجاع یک خبر درج شده در روزنامه کیهان 28 بهمن 57 که تصویر آن ضمیمه است، خود به خوبی گویاست.

در این خبر که تیتر« شورای 20 نفره برکار رادیو تلویزیون نظارت می کند» است، از جمله آمده است:« «شوراي مؤسس اتحاديه كار كنان راديو تلويزيون ملي ايران باصادق قطب زاده سرپرست این سازمان توافق كردند كه يك شوراي 20 نفره طرح و برنامه ريزي و اجراي برنامه هاي راديو تلويزيون را بر بعهده بگيرد دراين گفتگو همچنين توافق شد كه تا اطلاع بعدي هر روز 4 نفر از سوي سرپرست سازمان راديو تلويزيون و نمايندگان شوراي مؤسس بر پحش برنامه ها نظارت داشته باشد. پس از انتصاب صادق قطب زاده به سرپرستي سازمان راديو تلويزيون مسائل مختلقي بين شوراي مؤسس و سر پرست سازمان پيش آمد که به گفتگوي شورا و سرپرست سازمان كشانده شد و پس از توافقهايي خاتمه يافت. در اين گفتگو اعضاي شوراي مؤسس اتحاديه كاركنان راديو تلويزيون تاكيد داشتند كه اين دو رسانه مي بايد بي طرف، مستقل و بدون سانسور عمل كند كه مورد موافقت سرپرست سازمان قرار گرفت» در ادامه اين خبر آمده است، اعضاي شوراي 20 نفره عبارتند خواهند بود از هشت تن از منتصبين صادق قطب زاده سرپرست سازمان، هشت تن از اعضاي شوراي مؤسس كاركنان سازمان راديوتلويزيون و 4 نفر به نمايندگي از سوي چهار سازمان مترقي از جمله كانون وكلاء كانون نويسندگان، سنديكاي نويسندگان و خبرنگاران مطبوعات و همچنين سازمان دانشگاهيان ايران.  این آن چیزی بود که کارکنان اعتصابی می خواستند. خوب است که این نکته را هم یاد آوری کنم تاثیرات مبارزه مسلحانه در فضای سیاسی زمان شاه چنان بود که کمیته تعلیمات جبهه ملی ایران در نامه سرگشاده به دکتر کریم سنجابی دبیر جبهه ملی ایران که اولین وزیرخارجه بعد از انقلاب در دولت مهدی بازرگان بود( بعد از مدت کوتاهی استعفا کرد)  خواهان شرکت دادن سازمان چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق ایران در «دولت وحدت ملی» شده بودند و از او خواسته بودند که این مساله در هیات دولت مطرح شود. این نامه در کیهان 30 بهمن ماه سال 57 در صفحه 10 درج شده است. اما توافق قطب زاده با شورای مؤسس زیاد پایدار نماند. فرادی همان توافق او در مصاحبه یی با کیهان گفت که رادیو تلویزیون باید بیان پابرهنه ها باشد و خودش هم شد سخنگوی«پابرهنه ها» که البته همه پیرو امام بودند و دو روز بعد در 30 بهمن،او دیگر به عنوان مالک الرقاب سازمان رادیو تلویزیون ظاهر شد و در سخنانی در جمع کارکنان رادیوتلویزیون صریحا اعلام کرد که«رادیو تلویزیون دربست در اخیتار رهبری انقلاب اسلامی و نماینده آن از لحاظ استراتژیک خواهد بود» و تاکید کرد که «این سازمان و افراد آن نیستند که نسبت به عقاید و افکار و انقلاب مردم ایران بیطرفانه، عمل کنند. این سازمان متعلق به ملت مسلمان ایران است و بیان کننده این انقلاب» و افزود « انقلاب اسلامی بوده و هست وبفضل الهی و با کمک مردم اسلامی خواهند ماند»( کیهان اول اسفند 57) .عملکرد قطب زاده به نمایندگی و با حمایت کامل خمینی در بکار گرفتن رادیو تلویزیون که هر وقت می خواست روی صفحه تلویزیون ظاهر می شد و دهن دریدگی می کرد، در مدت کوتاهی بعد از سقوط رژیم شاه، چنان بود که در آن زمان محمود دولت آبادی در مقاله یی که درکیهان 6 اسفند57 با عنوان «عشق عاشقان را جام جم شما را» درج شد، از جمله نوشت:«آقای قطب زاده شما از نام پابرهنه ها برای خود سنگر ساختید تا در اهانت به همه گروهها و اقشار اجتماعی دست و زبانتان باز و دراز باشد». منتهی فرق بزرگ آن روزها با اکنون در این بود که در آن روزها رژیم می توانست برای آدم منفوری مثل قطب زاده طومارهای پر از امضای حمایت به طول ده بیست متر فراهم کند ، اما امروز فکر چنین اقدامی برای عناصر منفوری مثل شریعتمداری در کیهان یا گردانندگان رادیو تلویویزیون از قبیل ضرغامی یا وزیر ارشاد قاطرچی صفارهرندی را طبعا کسی در رژیم به ذهن خود راه نمی دهد چون نتیجه مفتضانه اش از پیش معلوم است. خمینی پلید هم که به چیزی جز انحصار قدرت و گشترش دامنه آن به عرصه گیتی فکر نمی کرد. در ششم اسفند بود که خمینی در دیدار با یک هیأت که از کویت به دیدن او آمده بودند با اظهار امیدواری از متحد شدن کشورهای اسلامی گفت:« امیدوارم یک دولت بزرگ اسلامی به همه دنیا غلبه کند»(کیهان 7 اسفند 57). خمینی با کارگزارانی مثل قطب زاده(بعدا خونش با تیغ انقلاب اسلامی ریخته شد) و عناصر فرومایه و فرصت طلب سازمان یافته در انجمنهای اسلامی که مثل قارچهایی که درحاشیه تل پهن ظاهر می شوند، در کنار روحانیت در قدرت، به رهبری خمینی اینجا وآنجا پیدا شده بودند، شروع کرد به از چنگ مردم در آوردن یک به یک مواضعی که در مبارزه با دیکتاتوری شاه به دست آورده بودند. او در این راه از تحریک شریرانه احساسات مذهبی توده های نا آگاه تا درنده خوئیهای که در سرکوبی شوراهای ترکمن صحرا و مردم کردستان نشان داد و بعد از 30 خرداد 1360 دیگر پیک های مرگش در کرسی های حاکم شرع به همراه پاسداران جهل و جنایت، با استناد به احکام اسلام و قرآن در ریختن خون «کفار و منافقان»، با درنده خویی بیمانند، نفس هر منتقدی را بریدند، و تا کشتار زندانیان سیاسی در تابستان 67، هیچ راهی را نپیموده نگذاشت.


نکاتی از خاطرات عبدالله نوری

در مورد مقاومت در رادیوتلویزیون نكاتي در گفتگوي عبدالله نوری را كه در هفته نامه شهروند امروز، در بهمن ماه 86(شماره 36) درج شده است ،نقل مي كنم(4). او در بخشي از اين گفتگو به چگونگي حضورش در سازمان راديوتلويزيون كه به سال 1359 بر مي گردد و حدود 10 ماه طول كشيده پرداخته و از جمله گفته است:«... سيد احمد آقا به من گفت كه بيا و با آقاي طارمي – كه الان در بيت رهبري است و زماني هم سفير ايران در عربستان بود – در صدا و سيما همكاري كن. گفتم كه نمي‌توانم. پرسيد چرا؟ گفتم نمي‌خواهم به تهران بيايم. فعلا كه اصفهان هستم و اگر بخواهم به جايي بروم، به قم مي‌روم. حاج احمد آقا اصرار كرد و گفت كه آقاي طارمي هم دست ‌تنهاست و نياز به كمك هست و شما برويد فكر كنيد. آقاي طارمي معاون اطلاعات و اخبار صدا و سيما بود كه مهمترين معاونت صدا و سيما بود. بني‌صدر هم كه رئيس جمهور شد و خدمت امام رفت و خواست كه صدا و سيما زيرنظر رئيس جمهوري باشد، امام پذيرفت و با اين حال شرط كرد كه مدير اطلاعات و اخبار صدا و سيما را خودم تعيين خواهم كرد. امام مي‌دانست كه چه چيزي دارد مي‌گويد. حاج احمد آقا مي‌گفت كه مهم ساعت دو بعدازظهر است كه مردم پيچ تلویزیون را بپچانند و، ببينند در مملكت چه خبر است، قبل و بعدش هم دست بني‌صدر باشد
.... چند روز بعد ما را صدا كردند و خواستند كه به دفتر مدير اطلاعات و اخبار برويم. در آنجا به ما گفتند كه تصميم گرفته شده از قسمت پخش خبر هجده نفر اخراج شوند و چون مربوط به قسمت شماست، نامه‌اش را شما بايد امضا كنيد. من هم گفتم كه اگر مربوط به قسمت من است، من بايد تشخيص بدهم كه چه كسي اخراج شود. گفتند كه ما بررسي كرده‌ايم و اينطور تشخيص داده‌ايم. من هم گفتم كه اگر بررسي كرده‌ايد، خودتان هم امضا كنيد. بنابراين ناسازگاري‌هاي ما از همان ابتدا شروع شد. ما پس از اين شنيديم كه كاركنان صدا و سيما همگي دارند دست از كار مي‌كشند و به سمت دفتر ما مي‌آيند تا تكليف را روشن كنند. مديريت ما را خواست و گفت كه چه مي‌خواهيد بكنيد؟ گفتم مي‌روم در جمع آنها صحبت كنم». عبدالله نوري ضمن ياد آوري سن خودش در آن زمان كه 30 يا 31 سال بيشتر نداشته و طلبه جواني بوده است افزوده است« حالا افرادي كه هر كدام 20 سال يا 30 سال سابقه در صدا و سيما داشتند؛ پيرمرد و پيرزن و جوان و حرفه‌اي همگي به اعتراض جمع شده بودند. گفتم كه مساله چيست؟ گفتند كه چه معني دارد بدون محاكمه و دليل مشخص 18 نفر را اخراج مي‌كنيد و بعد هم تهديد كردند كه‌امشب صدا و سيما را مي‌خوابانيم. من هم از سر جواني و انقلابي بودن گفتم كه مگر چه اتفاقي مي‌افتد و گيريم كه كار را تعطيل بكنيد چه فايده‌اي دارد؟ پيشنهاد كردم كه از اين راه برگرديد و تهديد نكنيد. يكي از معترضان برگشت و گفت كه نمي‌شود، يك عده آدم‌هايي كه نه مي‌دانند نودال چيست نه امپكس و فلان و فلان را مي‌شناسند، بيايند اينجا و تصميم گيرنده شوند و البته ما قصد توهين نداريم. من همينجا گفتم كه برعكس تو قصد توهين داري و اگر قصدت توهين نيست، پس چيست؟ گفتم كه من شما را اخراج نكرده‌ام و اگر اينجا آمده‌ام يعني دنبال راه حل هستم. وگرنه با تهديدها به نتيجه نمي‌رسيم. بالاخره ماجرا تمام شد». نكته اول اين كه همين ماجرا خود بيانگر مقاومت و اعتراضاتي است كه در راديو تلويزيون در برابر سياستهاي رژيم خميني و اقدامات گمشتگانش بوده است. نكته ديگر اين كه احتمال دارد كه آقاي نوري دو رويداد را با هم در ذهن خود در آميخته باشد، چون من در آن گفتگوي مربوط به نودال و امپكس كه اشاره كرده است بودم البته واكنش ايشان در برابر كاركنان تحريريه و فني خبر راديو تلويزيون در مورد تخصص در كار، اين بود كه « بنشنيد شماهم خبر تنظيم كنيد من هم خبر تنظيم كنم ببينیم كدام بهتر است».

خمینی، سرچشمه و پشتوانه سرکوب و سانسور

اما در مورد اخراج آن 18 نفر كه گفته است مساله تمام شد، در واقع مساله با دستورات شخص خمینی شرور و اخراج ما تمام شد. من جزو آن 18 نفر بودم. بيشتر آن 18 نفر از همكاران عضو سنديكا بودند و دوسه نفر هم از مديران و مسئولان سابق. عبدالله نوري درست گفته است كه تهیه آن لیست اخراج، اقدام محمد حسين طارمي و دیگر گماشته های خمینی در سازمان رادیو تلویزیون بود. در آن زمان- اوائل خرداد 1359- محمد حسین طارمي تازه به مديريت اطلاعات و اخبار گماشته شده بود. از دوستان همكارم شنيدم كه او قبلا از آن فرمانده سپاه پاسداران در قم بوده است. از نزدیک هیچوقت او را ندیدم. فقط یکبار  در محوطه سازمان دوستی اورا که در فاصله 30-20 متری بود نشان داد که من نیم رخش را دیدم رنگ ریشش سیاه نبود و رنگ ریشش مرا یاد بیتی از هجویات وحشی بافقی انداخت که گفته بود« ای ریش تو در کمال زدی/ آن را ز... که رنگ کردی». اخراج کارکنان معترض به انحصار طلبي و سانسور تازه به قدرت رسيدگان، و بكار گرفتن نفرات جديد و البته خودي از هدفهاي گماشتگان خميني بود. اين كار براي آنها آسان و خالي از نگراني از اعتصاب نبود. به ويژه جايگزين كردن افراد در قسمت فني پخش كه كاري بود كه نياز به آموزش فني داشت. در همان زمان ظاهرا خميني نامه يي از بيمارستان قلب كه همزمان با انتخابات رياست جمهوري در آن بستري شده بود، دريافت كرده بود. اين بيمارستان در زمان شاه توسط «بنياد ملكه پهلوي» تأسيس شده بود و در تابلو بيمارستان هم نوشته شده بود بيمارستان قلب بنياد ملكه پهلوي(اگر درست به خاطرم مانده باشد، در اوائل انقلاب انقلاب نام مهدی رضایی بر آن نهاده شد). ظاهر نامه يي بوده که همان سربرگهاي سابق را داشت. این را از پیامی که خمینی داده بود می شد استنباط کرد. خميني از اين كه نامه يي با چنين سربرگي براي او فرستاده اند بشدت خشمگین شده بود و در پيام شديد اللحني دستور تشديد وفوريت «پاکسازی از طاغوتی» ها و نشانه های طاغوت را در همه جا داد. شاید هم اصلا این سناریویی بود برای سرعت دادن به اخراج کارکنان معترض تلویزیون چون قبضه کردن کامل آنجا برایشان(خمینی و دار و دسته او) خیلی مهم بود. اين فرصتي بود براي گماشتگان خميني براي اخراج كاركنان متعهدي كه در برابر ارتجاع از راه رسيده مقاومت مي كردند. در پي اين پيام بود كه اسم آن 18 نفر را در تابلو اعلانات نصب كردند و در بالاي آن قيد شده بود كه از فرداي آن روز از ورود آنان به ساختمان پخش جلوگيري خواهد شد. من ديگر از فرداي آن روز به سازمان راديو تلويزيون نرفتم و منتظر دريافت حكم اخراج ماندم. كه بعد از مدتي كوتاهي با احظار به دادگاه اداري(شاید عنوان دیگری داشت که درست به خاطرم نمانده)، و با برخورد تندي كه من در انجا با عوامل خميني كردم، كه وارد آن نمي شوم، اخراج من صورت گرفت و حکم اخراج با انفصال دائم از خدمات دولتی به جرم ضدیت با جمهوری اسلامی را من چند روز بعد دریافت کردم. در این حکم به تبصره و بندی از مصوبه شورای انقلاب اشاره شده بود که متن آن تبصره در حکم نبود. انتظارم این بود که به صورت زیر نویس در پای حکم باشد. بعدا با تحقیقی که کردم فهمیدم که آنچه مورد استناد قرار گرفته برای اخراج بهائیان نیز مورد استناد قرار می گیرد و آن تاکیدی است بر قابل تعقیب بودن فرد اخراج شده در توسط دادسرا یا دادگاه انقلاب اسلامی. البته من در کار خبرنگاری ضدیتی با جمهوری اسلامی نکرده بودم، ما با اعتراض به سانسور در بحث و جدل با گماشتگان خمینی و گاه با دادن اطلاعیه از سوی سندیکای ما،موی دماغ برای سانسور و انحصار طلبی بودیم و الا واقعیت این است که ما هیج امکانی برای این که آنطور که در دوران اعتصاب آرزو می کردیم رادیوتلویزیون به نحو دموکراتیک اداره شود و وسیله یی باشد برای ارتقاء آگاهی و استقرار دموکراسی در ایران نداشتیم. مثلا برای پخش اطلاعیه های سازمان چریکهای فدایی خلق ایران یا مجاهدین خلق ایران که دونیروی سیاسی فعال در بین مردم بودند و در ضمن مورد اتهامات گوناگون در ایجاد آشوب یا «آتش زدن خرمنهای کشاورزان» از زبان خمینی قرار می گرفتند، یا مصاحبه کردن با آنان هیچ امکانی نداشتیم. اگر مثلا این امکان وجود داشت که مثل ماجرای گنبد و قنل رهبران ترکمن که در مورد روشن شدن ماجرا و تعیین مقصر مناظره یی با شرکت طرفهای در گیر در مساله برگزار شد، در مورد مسائل مهم قبل از این که کار به کشت و کشتار برسد، در مناظره تلویزیونی، مورد بحث طرفهای ذینفع قرار می گرفت و بعد  از میان راه حلهای ارائه شده مطلوب ترین از نظر مردم انتخاب می شد دیگر کار به 30 خرداد و آن کشتار بی رحمانه نمی رسید، اما خمینی برای قبضه مطلق قدرت نه تنها نیازی به نظر مردم نداشت بلکه حتما پیش خودش آنها را صاحب شعور هم تشخیص هم نمی دانست. خمینی که اقصاد را مال خر می دانست، چطور ممکن بود سر سوزنی حقی برای انتخاب برای کسی قائل باشد. (دنباله دارد)

مسأله رادیو تلویزیون- تند روی شاید کرده باشیم اما بیراهه نرفتیم -2







ایرج شکری




مسأله رادیو تلویزیون- تند روی شاید کرده باشیم اما بیراهه نرفتیم -2


من اگر چه در هیچ یک از انتخابات برگزار شده پای صندوق رای نرفتم و به جمهوری اسلامی هم رای ندادم، اما در انجام حرفه خود و نوشتن گزارش بی طرف عمل می کردم. در مواردی شاید کسانی مثل من تندرویهای در برخورد با این رژیم منحوس در آن زمان کرده باشند ولی آنچه که تا به امروز بر مردم ایران گذشته و می گذرد، گواه آن است که ایستادگی ما در آن روزها در برابر سیاستهای رژیم در بکار گرفتن رادیوتلویزیون درست بود، ما به بیراهه نرفتیم و «در مسیر»* خمینی گام نگذاشتیم. در مورد تندروی که گفتم شاید به مواردی مثل علنی کردن احساس نسبت به بعضی رویدادها و بعضی کارها که ضرورتی هم نداشت و حساسیت تازه به قدرت رسیدگان را بر می انگیخت بشود اشاره کرد. مثلا نوروز سال 59 من در روی یک قطعه پارچه ساتن قرمز به طول سه متر داده بودم با خط درشت نوشته بودند اولین سالگرد سرنگونی رژیم سلطنتی و دومین نوروز بدون شاه فرخنده باد. زیر آن هم نوشته شده بود سندیکای کارکنان خبر. این پارچه را در راهرو ورودی ساختمان پخش در پایین تابلو اعلانات نصب کرده بودیم و تا 15 فروردین آنجا بود و بعد من خودم آن را برداشتم. بهزاد نبوی هم در آن وقت از گماشتگان خمینی در سازمان بود آن را دیده بود و به یک همکار فیلمبردار ما که (او هم از اعضای سندیکا بود و از شمار کسانی بود که «چپی» شناخته می شدند گفته بود «خب حالا سالگرد سرنگونی رژیم سلطنتی را تبریک می گویید؟»، او هم جواب داده بود که «به شما چرا بر می خوره؟» نبوی یکه خورده و بود و گفته بود یعنی چه به من بر می خوره شما انقلاب اسلامی را قبول ندارید.البته ما اسلامی بودن انقلاب را قبول نداشتیم. می دانیم حفظ آن صفت «اسلامی» برای رژیم سیاسی مستقر در ایران، با چه هزینه سنگین انسانی و ریختن چه خونهایی و با چه توحشی تا به امروز  به مردم ایران تحمیل شده است. آن همکار ما هم جزو همان 18 نفر اخراجی بود و اخراج شد. مورد دیگر این که در شهریور سال 58 یکی از آن عکسهای اعدامهای کردستان که در نشریه یا جزوه یکی از گروههای چب با کیفت خوب چاپ شده بود و من از آن جدا کرده بودم در اندازه کاغذ آ-4 در تابلو اعلانات اتاق خبرنگاران نصبت کرده بودم و یکبار هم احمد عزیزی** که مدتی به سرپرستی دفتر مرکزی خبر گماشته شده بود و بعد هم مسئولیت اخبار رادیو تلویزیون را مدتی عهده دار شد، دید و چیزی نگفت. اما کمی بعد به بهانه این که من قطعنامه راهپیمایی ترتیب داده شده توسط حزب جمهوری اسلامی در آستانه انتخابات ریاست جمهوری(در بهمن 58) را در گزارش خودم نیاورده ام***، مرا از کار خبر کنار گذاشت تا بعد محل کارم در قسمت دیگری تعیین شود. البته مساله آن عکس تنها دلیل تصمیم او نبود. آنها اساسا در کارکنان اعتصابی و فعال زمان انقلاب، آنهایی که «چپی» شناخته می شدند، یک دشمن بالقوه و خطر می دیدند. احمد عزیزی در این زمینه از کمک و پرونده سازی یک موجود رقت انگیز گرداننده انجمن اسلامی دفتر مرکزی خبر برخوردار بود. اقدام عزیزی همراه بود با کنار گذاشتن یک همکار دیگر ما که در تحریریه تلویزیون بود و کنار گذاشتن چند تن از خانمهای خبرنگار( به خاطر زن بودنشان). او تنها امکان ادامه کار آنها را، اشتغال آنها در مراکز رادیو تلویزیون غیر از تهران قرار داده بود. این اقدام مورد اعتراض همکاران ما بود و از طرف سندیکا آنها را به تجمعی اعتراضی فراخواندیم . تجمعی از کارکنان شیفتهای مختلف خبر در تحریریه تلویزیون تشکیل شد که واقعا به لحاظ تعداد همکارانی که جمع شده بودند اتفاقی بی سابقه بود. بیانیه یی نوشتیم که در آن به اقدامات خودسرانه احمد عزیزی اعتراض کرده بودیم. این بیانیه به طور خیلی کوتاه همراه با اطلاعیه انجمن اسلامی دفتر مرکزی خبر که در آن از احمد عزیزی دفاع شده و تلاش مذبوحانه یی هم برای برچسپ زنی به من شده بود، در روزنامه اطلاعات 11 بهمن 58 درج شد. تصویر آن ضمیمه است(به علت طولانی بودن اطلاعیه انجمن اسلامی دفتر مرکزی خبر قسمتی از را آن بریده و حذف کرده ام ).

در آن اطلاعیه ضمن زدن برچسپهایی مثل وابسته و ضدانقلاب به کارکنان معترض، ادعا شده است که اقدام احمد عزیزی در علیه من به خاطر ادامه روشهای بوده که درسمتهای قبلی داشته ام. در حالی که نویسنده آن اطلاعیه در انجمن اسلامی به خوبی می دانست که اولا من در تلویزیون تازه کار بودم و کارم بعد از پایان دوره شش ماهه آموزشی از تابستان 56 شروع شده بود، در ثانی هیچ سمتی جز خبرنگاری نداشتم. بیانیه مورد بحث کارکنان خبر را من نوشتم که حدود دو صفحه کاغذ آ-4 بود. اشتباهی که من کردم این بود که چون همه همکاران شرکت کننده در آن تجمع که در تحریریه تلویزیون برگزار شد، عضو سندیکا نبودند، فکر کردم که درست نیست که من آن تجمع را تجمع سندیکایی معرفی کنم. به خاطر همین عنوان بیانیه مجمع عمومی کارکنان خبر را برای آن بهتر دیدم و این از کم تجربگی بود. باید عنوان دیگری مثلا «تجمع کارکنان خبر» برای آن انتخاب می شد و در متن توضیحی در مورد شرکت اعضای سندیکایی و غیر سندیدکایی داده می شد. البته بیانیه را بعد از نوشتن به دوستان نشان دادم و اصلاحاتی هم انجام شد و در مورد عنوان آن کسی ایرادی نگرفت، ولی همان عنوان بهانه به دست آن موجود رقت انگیز گرداننده گروه چند نفره انجمن اسلامی دفتر مرکزی خبر که اعتصاب شکنان زمان اعتصابات سال 57 هم در بین آنها بودند داده بود.
کمی بعد از این رویداد، مساله پخش با کیفیت نامطلوب مراسم تنفیذ ریاست جمهوری بنی صدر پیش آمد که جار و جنجالی سر آن بپا شد و می خواستند کاسه کوزه آن را هم سر کارکنان خبر بشکنند که موفق نشدند چون تقصیر از گماشتگان خمینی بود و همکاران ما کارشان را درست انجام داده بودند که بعد در فرصت دیگری به این مساله اشاره خواهم کرد. در پی این ماجرا موسوی خوئینها به عنوان نماینده خمینی به تلویزیون آمد که با او هم بحثی داشتیم و مساله انتقال من و آن همکار تحریریه به قسمت دیگر و کنار گذاشتن خانمهای همکار  مسکوت ماند. بعدا مسائل دیگری در تحریف حقایق در اخبار تلویزیون پبش آمدکه با برخودرهای ما همراه بود که در فرصتهای دیگری به موارد قبل از و بعد از این رویداد خواهم پرداخت.

این یادآوريها براي آن بود كه باز هم گوشه يي از شرايط و اوضاع حدود سی سال پبش و ملاخور شدن انقلاب مردم ايران که انقلابی بود براي آزادي و عدالت و رهايي از سلطه آمريكا، که با جايگزين شدن استبداد وحشي و فاشيسم مذهبي به مراتب درنده خو تر از استبداد رژيم پهلوي، توسط روح الله الموسوی الخمینی، به بزرگترین فاجعه تاریخ قرن بیستم ایران و فصلی به سیاهی عمامه خمینی و افکار خمینی در تاریخ ایران تبدیل شد، ياد آوري شده باشد.

با رفتاري كه خميني و آخوندهاي پيرو او و مريدانش پيش گرفته بودند، از همان آغاز در بین بخش  آگاه جامعه به طور گسترده يي این زمزمه وجود داشت كه استبداد چكمه و پوتين رفت و استبداد «نعلين» از راه رسيد. خود خميني در همان سخنان 3 خرداد 58 كه من بارها به آن اشاره كرده ام به اين زمزمه ها واكنش نشان داد. حتي قبل از آن سخنراني خميني، آخوند 28 مردادي، فلسفي، در يك سخنراني در قم در13 اسفند ماه 1357 از خميني خواست كه سرپرست سازمان راديو تلويزيون را احضار كند و به او تذكر بدهد. چرا که سخنراني يكساعت و ده دقيقه يي او(فلسقي) را كه در‌آن پاسخ مساله «ديكتاتوري تاج و نعلين» را داده بود پخش نكرده است و در مورد «عدم آگاهي مردم از جمهوري اسلامي» و مطالب «خلافی» که در روزنامه می نویسند هشدار داد و اعلام خطر كرد. طبیعی است که خمینی مستبد متحجر خونریز نمی توانست آزادی بیان را تحمل کند چون بنیاد ولایت و امامتش خیلی زد روهوا می رفت. امامت ولایتی که بعد از او از سوی جانشینش نیز تا امروز تنها از طریق دستگاه سرکوب و لوله سلاح،اعمال شده و دموکراسی و آزادی عقیده و بیان مثل سیلی بنیان آن را از جا می کند. به خاطر همین خمینی و کارگزارانش از آغاز قصد استفاده انحصاری از رادیو تلویزیون را داشتند که رسانه یی ملی است، چون با پول مردم اداره می شود و به مردم تعلق دارد. اما حالا چند سالی است که جناح مغلوب رژیم هم از استفاده انحصاری از تلویزیون شاکی است.


1- در 18اسفند 1367 خمینی عبداله نوری نماینده خود در جهاد سازندگی با حفط سمت به عنوان نماینده خود در سپاه پاسداران منصوب کرد و« کلیه مسائل فرهنگی، عقیدتی، سیاسی و...تایید عزل و نصب فرماندهان سپاه پاسداران» را به عهده او گذاشت که این خود نشان دهنده اعتمادی بود که به او داشت و صلاحیتی بود که در او می دید. عبدالله نوری عضو بازنگری در قانون اساسی هم بوده است.

http://emruz.net/ShowItem.aspx?ID=21062&p=1 -2

3 - نشریه نقد نو در شماره 16(دی و بهمن 5) مطلب ارزنده یی در مورد جنبش چریکی- حلقه تبریز، ازآقای هژیر پلاسچی درج کرده بود که تاریخچه فشرده و بسیار آموزنده یی از پیدایش جنبش چریکی و قهرمانیهای عناصر مبارز انقلابی شرکت کننده در آن است که در لینک زیر قابل مطالعه. است امیدوارم که دانشجویان و جوانان آگاه هرچه بیشتر سعی کننده مبارزات سیاسی زمان شاه را مطالعه کنند تا برای مبارزه با ارتجاع و خدمت به مردم و میهن به سلاح آگاهی مسلح شوند.

http://iradj-shokri.blogspot.com/2008/02/16-1385.html -
  مصاحبه عبدالله نوری با شهروند امروز - 4
http://www.shahrvandemrouz.com/content/5635/default.aspx

* نگاه کنید به سخنان خمینی در 3 خرداد سال 58 که چقدر از «مسیر ما» و «مسیر اسلام» حرف زده و آن را تکرار کرده است. متن کامل سخنان او در مطلبی از نگارنده این سطور با عنوان «سی پیش جو سیاسی این بود و خمینی چنین بود» در پژواک ایران در فهرست نوشته های من آمده است.
**احمد عزیزی عنصر بزدل و مرتجعی است که یکی از سه نفری بود که بعد از سقوط رژیم شاه به از سوی خمینی به سرپرسی سفارت ایران در آمریکا گماشته بود. او بعد از اشتغال در رادیو تلویزیون چند سال در زمان دکتر ولایتی قائم مقام وزارت خارجه و مدتی هم سفیر رژیم در آلمان بود. عزیزی همان کسی است دکتر یزدی چندی پیش بدون ذکر نام اشاره کرد که در یایان ماجرای گروگانگیری به فرودگاه فرستاده شد، تا هواپیما را تا زمان ورود ریگان به کاخ سفید در فرودگاه نگه دارد و بعد از ورود ریگان به کاخ سفید اجازه پرواز بدهد. او یکبار در بحثی بر سر حجاب در پاسخ یکی از خانمهای همکار ما که خودش از زمان شاه روسری بسر می کرد و پرسیده بود برای چه خانمهایی که حجاب دوست ندارند باید حجاب داشته باشند گفته بود برای این که موهای خانمها تحریک کننده است. او هم گفته بود خب آقایون به موی خانمها نگاه نکنند.

***نبودن قطعنامه راه پیمایی روز اربعین در سال 58 در گزارش من، اعمال نظر شخصی نبود، به خاطر نبودن وقت بود. برای این که گزارش در اخبار ساعت 2 مورد استفاده قرار بگیرد، باید آن را لااقل ساعتی قبل از اخبار گزارش می دادم. این کار را هم باید از طریق خواندن گزارشم از کابین تلفن عمومی به تحریریه دفتر مرکزی خبر انجام می دادم. آنها هم باید آن را ادیت می کردند و بعد از طریق تلکس به اخبار رادیو و تلویزیون ارسال می کردند. تازه در آنجاهم باز در تحریریه مورد باز بینی  قرار می گرفت و اگر لازم می دیدند ادیت می کردند. و بعد برای استفاده گوینده خبر باید تایپ می شد. گزارش راهپیمایی را من حدود ساعت یک تلفنی به همکاران منتقل کردم تا آن وقت هم قطعنامه خوانده نشده بود. سراغ گردانندگان راهپیمایی هم نرفتم که قطعنامه را از آنها بخواهم. در هیچ تظاهرات یا میتنگی از جمله تظاهرات سازمان چریکهای فدایی خلق، نه به تریبون نزدیک می کشدم و نه سراغ کسی می رفتم. آنچه را می دیدم و می شنیدم یادداشت می کردم. به علاوه خبرهایی را که دست حزب جمهوری اسلامی در آن در کار بود فیلمبردار و صدا بردار اعزام می کردند و از طریق رابطین آن حزب که از گمشتگان خمینی در اخبار بودند خودشان به طور تمام و کمال پخش می کردند و حتما قطعنامه هم قبل از راه پیمایی در دستشان بود. تظاهرات اربعین در آستانه برگزاری انتخابات ریاست جمهوری، با شعار «کسی که رای نداده/ حق نظر نداره» با هدف جو سازی برای حذف مسعود رجوی از کاندیداتوری ریاست جمهوری صورت گرفت(مجاهدین خلق در رفراندم قانون اساسی شرکت نکردند و به قانون اساسی ولایت فقیه رأی ندادند). نتیجه فشارها و جو سازیهای حزب جمهوری و مجموعه مریدان خمینی، سبب شدکه مسعود رجوی از نامزدی خود صرفنطر کند که در آن زمان از سوی بیشتر نیروهای ترقیخواه حمایت شده بود. من در روز اربعین خودم برای این که بدانم در آن راهپیمایی که چه می گذرد به محل رفته بودم.آن روز هم روز تعطیل بود مرا  کسی برای تهیه گزارش تعیین و موظف نکرده بود و برای تهیه گزاش هم اضافه کار و پرداختی در کار نبود. اشتباهی اگر کرده باشم این بود که به خاطر علاقه به کارم، گزراشی از آن راهپیمایی نوشتم و منتقل کردم.

dimanche, mars 01, 2009

عطاءالله مهاجرانی ، کشف کرامات خمینی و ستایش از تروریسم و چند یادآوری





ایرج شکری
سید عطاء الله مهاجرانی

عطاءالله مهاجرانی ، کشف کرامات خمینی و ستایش از تروریسم و چند یادآوری



عطاء الله مهاجرانی از کارگزاران «همیشه در صحنه» رژیم منحوس خمینی تا سال 82 بود و چند سالی است که در لندن گنگر خورده و لنگر انداخته است، ریشه اش همچنان در ام القرای اسلام است و از چشمه حوزه و« اسلام ناب محمدی» آب می خورد. منش و بینش او در اسلامگرایی سلطه طلب و مرعوب کننده و پیروی از«امام ره» در بکار گرفتن ترور به عنوان وسیله یی برای بریدن صدای منتقدان مناسبات ارتجاعی و خشونت بار «صدر اسلام» تغییر نکرده است و همچنان «در خط امام» حرکت می کند. او اخیرا در مطلبی به عنوان «تصمیم درست»(1) که سایت امروز متعلق به جناح موسوم به اصلاح طلب رژیم آنرا به نقل روزنامه اینترنتی اعتماد ملی درج کرده بود، تصمیم وزارت کشور انگلستان در راه ندادن یک نماینده پارلمان هلند به انگلستان را که فیلمی در انتقاد به خشونت بار بودن اسلام و قرآن ساخته بود و برای نمایش خصوصی آن برای گروهی از نمایندگان پارلمان انگلیس به آن کشور سفر کرده بود، «تصمیم درست» خوانده و ضمن غریب و دور از انتظار دانستن این رویداد از آن اظهار خرسندی کرده است. او از موضع گیری های اروپا و آمریکا در مورد سلمان رشدی انتقاد کرده و نوشته است که آنها « در باره آیات شیطانی اشتباه مهمی را انجام دادند. به جای این که از رشدی انتقاد کنند که با اهانت به کتاب آسمانی مسلمانان، موجب بحران اجتماعی و فرهنگی شده است، او را تشویق کردند و انواع و اقسام نشان ها و جایزه ها را به او دادند » مهاجرانی همزمانی این رویداد(راه ندادن نماینده هلند به انگلیس) را با سالگرد صدور حکم خمینی برای ترور و قتل سلمان رشدی، حادثه یی تفکر بر انگیز یافته است و در این مورد نوشته است«برای من این واقعه که درست همزمان با فتوای امام خمینی، پس از بیست سال اتفاق افتاد، اندیشه برانگیز بود. به نظرم می رسد نمی توان آزادی را از مفهوم مسئولیت جدا کرد. نمی توان در تقابل آزادی اهانت به امر مقدس، امر مقدس را عادی و عرفی تلقی کرد و آزادی را آن چنان مقدس و مطلق که نتوان بر آن نکته ای گرفت... از سوی دیگر این رفتار نشانه ای است که وقتی مسلمانان از ایمان دینی خویش دفاع می کنند و در برابر اهانت به قرآن مجید و پیامبر اسلام بی تفاوت نیستند، می توانند بر رفتار دیگران هم اثر گذار باشند. اگر آن روزی که پاپ در سخنرانی در آلمان به پیامبر اسلام اهانت کرد، همه کشور های اسلامی سفرای خود را از واتیکان احضار می کردند و تا پاپ از مسلمانان و پیامبر اسلام عذرخواهی نمی کرد، به رابطه با واتیکان ادامه نمی دادند. شاهد افزایش اهانت ها نبودیم. هر وقت اسلام و مسلمانان حضوری زنده در تاریخ پیدا کرده اند. اهانت به قرآن و تشکیک در مبانی آن و اهانت به پیامبر اسلام تشدید شده است». مهاجرانی نگفته است که در این سیر و سلوک در « فتوای امام» خونریزش، به چه می اندیشه است، اما با انتقاد از عملکرد اروپا و آمریکا و با دیدگاههایی که در مورد ضرورت موضعگیری مرعوب کننده مسلمان در برابر هرکس که زبان به ایراد و انتقاد از اسلام گشود، ارائه کرده، روشن است که این در اندیشه فروفتن جناب وزیراسبق ارشاد اسلامی، همراه بوده با حیرت کردن و «الله اکبر» گفتن به درستی تصمیم «پیامبرگونه امام» در صدور حکم ترور رشدی. او همزمانی رویداد اخیر با صدور فتوای قتل رشدی توسط خمینی شرور و خون ریز در 25 بهمن سال 67 را طبعا یک نشانه الهی و«غیبی» در مورد همان اقدام دیده است و شاید هم پیش خودش به این نتیجه رسیده باشد که امامش با عالم وحی در تماس بوده و به او وحی شده بوده که فرمان قتل رشدی را صادر کن. او این مطلب را برای مخاطبان و خوانندگانش در داخل کشور نوشته و قصد و هدفی هم جز این نمی توان برای آن در نظر گرفت که می خواسته پیامبر گونه بودن حکم قتل رشدی را به خواننده انتقال بدهد و القاء کند، اما چون خودش هم خوب می داند که آن فتوای خمینی در انظار و افکار عمومی دنیای غیر مسلمان به طور اعم و هم در در نظر بسیای از مسلمان دموکرات و آزدایخواه، چیزی جبز نمایش بربریت نبود،زبانش را گاز گرفته و نگفته است که منظورش فتوای«عزت بخش»(به قول مجمع روحانیون مبارز) قتل سلمان رشدی بوده. همچنان که خیلی از عناصر و مهره های رژیم، امروز سابقه وزارت اطلاعاتی و اشتغال در پستهای امنیتی خود را در دهه سیاه 60 را پنهان می کنند و از آن می گریزند. اگر چه برای خواننده ایرانی در داخل و خارج معلوم است که منظور مهاجرانی از «فتوای امام» همان حکم ترور و قتل رشدی است اما، توجه داشته باشیم اگر می نوشت، همزمان با سالگرد صدور «فتوای امام برای قتل رشدی»، کلا نوشته این وزیر اسبق «فاضل» وارد فضای دیگری می شد. اما او تلاش کرده است دولا دولا شتر سواری کند، و نتیجه شتر سواری دولا دولا هم دیده شدن در حالت مسخره ای است. حال ماهم اول کمی در مورد فتوای قتل رشدی «اندیشه کنیم» بعد هم ببینم این حضور مسلمانان و جا زدن دولت انگلیس به خاطر آن چگونه حضوری است و بعد هم کمی رویدادهای زمان صدور حکم و بهره برداری خمینی از آن را از نظر بگذرانیم.
فتوای قتل رشدی، نشانه یی از دیرگاه و دوردست توحش دیروز و مافیای امروز
اصلا فرض کنیم سلمان رشدی بدترین جنایتها را مرتکب شده بوده باشد، این جناب وزیر که 12 سال معاون حقوقی و پارلمان در دولت میرحسین موسوی(68-64) و رفسنجانی(76-68) بوده است، احتمالا می داند که حتی قتلهای غیر عمدی هم مجازات دارد. قتل فقط زمانی که در دفاع مشروع و به خاطر حفظ جان انجام گرفته باشد، از مجازات معاف است و در غیر این صورت به هر دلیلی که باشد جرمی است با سنگین ترین مجازات، حتی افراد پلیس هم در رویارویی با قاتل و سارقان در موارد دستگیری های منجر به قتل، اگر خارج از همین دفاع مشروع یا به خاطر مانع شدن از قتل کسان دیگر توسط تبهکار یا تبهکاران، مرتکب قتل مجرم و تبهکار بشوند، مسئولیت دارند و مجازات می شوند که کمترین آن برکنار شدن از کار است. البته این یک اصل رایج در کشورهایی است که مردم در تعیین قدرت سیاسی نقش دارند و شاه یا ولی فقیه یا دیکتاتوری به هر شکل دیگری در آنجا حاکم نیست. جان انسان شهروند ایرانی در برابر دستگاه گسترده سرکوب رژیم و مزدورانش از اول هیچ حرمتی نداشته و احترام به جان و حیات شهروندان حتی امروز هم در جمهوری اسلامی بر قرار نیست. این رژیم قاضی و دادستانش که سعید مرتضوی باشد، با کوبیدن ضربات کفش به سر متهمی که جرمش عکاسی از تجمع خانواده ها در برابر زندان اوین بوده(زهرا کاظمی) موجب قتل او می شود، دانشجویان را به خاطر انتقاد از شرایط نابسامان زندانی و شکنجه می کنند و در موردی شکنجه های وحشیانه سبب مرگ آنان شده است. نصیحت گران ستاد امر بمعروفش دکترزهر بنی یعقوب را که همراه نامزدش بوده به جرم ارتکاب منکر دستگیر و 48 ساعت بعد جنازه اش را تحویل خانواده اش می دهند. حالا جنایت و اعدامهای گروهی آن دهه سیاه به رنگ عمامه خمینی- که نشان اولاد پیغمبر بودن او بود- که جای خود دارد. متهمان آن سالها جرمشان از سوی دادگاههای شرع، فساد کردن در زمین، و بغی علیه حکومت الله در زمین بود که خمینی برای برگزیده شده بود. لاجوردی جلاد که شغل قبل از انقلاب او را فروش جوراب زنانه وکرست در کوچه برلن ذکر می کردند(2)، در آن سالها دادستان انقلاب گماشته شده از سوی خمینی و بهشتی در تهران بود، و علنا در مصاحبه یی گفت که متهمان جرمشان روشن تر از آن است که کسی وکالت آنها را قبول کند، چون کسی که از آنها دفاع می کند باید خودش هم مبارزه مسلحانه علیه نظام را قبول داشته باشد که از اینها دفاع بکند(3) شاید هیج جای دنیا و هیج زمانی این اتفاق باشد که زندانبان و « دادستان»، زندانی را وادار به شرکت در اعدام دوستان یا حتی نزدیکان خود بکند،کاری سید اسدالله لاجوردی می کرد. جان انسان در این رژیم چنان بی مقدار است که سال پیش دوسه روز مانده به عید، بیست دانشجو که برای بازدید از محل «جبهه های نور» به مناطق جنگی برده شده بودند در تصادف با کامیونی حامل سوخت، زنده در آتش سوختند، خامنه ای حتی پیام تسلیتی برای خانوادهای آنان صادر نکرد. با آنکه دانشجویان از مشهد رفته بودند و خامنه ای هم عید قرار بود به همان شهر برود. جناب وزیر ارشاد اسبق که خود از «بالائیها»ی رژیم بوده و مطلع از کشتارها و جنایات رژیم با مجوز شرعی از سوی «امام خمینی» است، همچنان در همان عوالمی که سالها در آن بوده بسر می برد. مجوز عمومی برای کشتن انسانی را صادر کردن چنان که در فتوای قتل رشدی ظاهر شد، گیریم که طرف یک جنایتکار باشد یا به آن معیارهای«مقدس» اسلام اهانت کرده باشد،، این چیزی جر مشروعیت دادن و وظیفه دینی قرار دادن بکار گرفتن درنده خویی و توحش از سوی عموم مومنان در مورد یک «مجرم» نبود.معنی این آن فتوا چیزی جز این نبود که هر مسلمانی هرجا که سلمان رشدی را می دیدید این تکلیف شرعی را داشت که او را بکشد، حالا یا با دست خفه کند یا سنگی به سرش بکوبد با با ماشین زیر بگیرد با کارد و ساطور به جانش بیفتد. ویژگی بیمانند توحش نهفته در ذات امام خمینی و بینش و مکتب خمینی و آخوندهای جنایتکار وقتی بهتر درک می شود که بیاد بیاوریم که جایزه یی را که برای ترور و قتل سلمان رشدی، توسط نزدیکانش تعیین کردند، بیشتر از جایزه برای کسانی خارج از نزدیکان اوبود. یعنی «اسلام ناب محمدی» انسان را تا آنجا به به اعماق رذالت و توهش می کشاند که کسی از نزدیکناش را به خاطر پول به قتل برساند صرفا برای این که کتاب داستانی نوشته است که شخصیتهایش به پیامبر اسلام شبیهه بوده است و رفتار او را به مورد انتقاد با مورد طعنه و ریشخند قرار داده است.
کدام حضور مسلمانان و کدام دفاع؟
اما انچه باعث شد دولت انگلیس مانع ورود نماینده پارلمان هلند به آنکشور بشود، که مهاجرانی آن را ناشی از دفاع مسلمانان از دین خود دانسته و نوشته است « ... این رفتار نشانه ای است که وقتی مسلمانان از ایمان دینی خویش دفاع می کنند و در برابر اهانت به قرآن مجید و پیامبر اسلام بی تفاوت نیستند، می توانند بر رفتار دیگران هم اثر گذار باشند»از کدام دفاع سخن می گوید ؟ قصد جانب داری از کار آن نماینده هلند و فیلمی که ساخته و من آن را ندیده ام نیست به علاوه به نظر من این قبیل فیلمها و کتابها را برای تاثیر گذار و تفکر برانگیز بودن باید کسانی بنویسند که جامعه مسلمان و کشور مسلمانی تعلق دارند اگر چه برای آنها خطر بیشتری در پی دارد، هم چنانکه انتقاد از فناتیسم و تعصبات یهودیان هم اگر از سوی کسی از جامعه یهودیان صورت بگیرد می تواند تاثیر داشته باشد نه از سوی امثال دکتر حاج محمود احمد نژاد یا آخوند هتاک و دریده یی مثل مهدی دانشمند. قصد من از نوشتن این یادداشت نشان دادن آن تمایلات ارتجاعی و مستبدانه و خشونت گرا در بینش دینی مهاجرانی است. آن ملاحظاتی که وزارت کشور بریتانیا به خاطر آن مانع ورود نماینده پارلمان یک کشور اروپایی به خاک آن کشور شده است(که هلند قرار بود علیه آن شکایت بکند)، اقداماتی نظیر بمبگذاری در مترو و در یک اتوبوس دوطبقه در لندن که در ژوئیه2005 که منجر به کشته شدن 56 نفر و زخمی شدن 700 نفر شد و رویدادهای آشوبگرانه مثل از دیوار سفارتخانه ها بالا رفتن و دست به تخریب و آتش سوزی زدن است. همبستگی اسلامی چنین گرایشاتی، به القاعده و یازده سپتامبر و بمب گذاری در ایستگاه راه آهن در مادرید وصل می شود. مقام ولایت فقیه هم چند روزی بعد از ماجرای یازده سپتامبر در یک سخنرانی در اصفهان ناراحتی آمریکا از فرو ریختن «برجهای نازنین» را ناشی از عملکرد خود آمریکا دانست. مهاجرانی استفاده از ابزار دیپلماتیک مثل فراخواندن سفرای کشورهای اسلامی، به عنوان اقدام تلافی جویانه علیه کشور مورد غضب فرار گرفته را تا معذرت خواهی گناهکار! به عنوان ابزار فشار و ارعاب مورد تاکید قرار می دهد که مدل بین المللی تواب سازی است که سه دهه است در جمهوری منحوس اسلامی علیه شهروندان جریان دارد.

دعوت از گرباچف به اسلام و فتوای قتل برای استحکام موقعیت
اما صدور حکم و فتوای قتل سلمان رشدی توسط خمینی در واقع تاکتیک دیگری از نوع اشغال سفارت آمریکا، برای برپا کردن یک جنجال بزرگ بین المللی و سیاه لشکر راه انداختن در داخل برای حمایت از آن، و همه مسائل را تحت الشعاع آن قرار دادن بود وبهره برداری از آن برای استحکام قدرت توسط خمینی پلید بود. در ماجرای اشغال سفارت آمریکا، آن اقدام برای تحت شعاع قرار دادن اعتراضات تشکیل مجلس خبرگان به جای موسسان و قانون اساسی در حال تدوین در آن و بسیاری انتظارات دیگر بود که گروههای سیاسی بر آنها انگشت می گذاشتند. با اشغال سفارت آمریکا و بحران بین و تشنج شدید بین المللی ناشی از آن و در پی آن فرمایش حضرت امام که «هرچه فریاد دارید بر سر آمریکا بزنید شیطان بزرگ آمریکاست»، به فاصله یکماه بعد از اشغال سفارت، خمینی قانون اساسی جمهوری منحوس اسلامی را به رفراندم گذاشت و نتیجه مطلوب را بدست آورد. بعد از آن هم که انتخابات مجلس در پیش بود و باز هم رژیم صدای اعتراضات را زیر امواج بلند مساله گروگانها، که در بوقهای تبلیغاتیش به آن می دمید تحت الشعاع قرار می داد. ماجرای فتوای قتل رشدی برای تحیکم موقعیت خمینی بود که بشدت از پذیرش آتش بس که خودش به خوبی بر اثرات منفی آن آگاه بود آسیب دیده بود. آتش بسی که آن را مثل نوشیدن جام زهر و معامله آبرویش با خدا نامید. اگر به رویدادهای آن زمان برگردیم می بینم که تنها یک سال قبل از پذیرش آتش بس، خمینی متکبر متجر خون ریز- که باور داشت بازگشتش از تبعید به تهران مثل فتح مکه توسط پیامبر اسلام بوده و برای خود نقشی در ادامه نقش او در گشترش جهانی اسلام می دید-، در یک پیام بلند به زائران حج که در 6 مرداد 1366 انتشار یافت و پر از هارت وپورت و خط نشان کشیدن به همه قدرتهای عالم بود، در مورد جنگ با عراق، با «رو به احتزار» ارزیابی کردن دشمن و غیر عاقلانه دانستن قطع جنگ بعد از«فدا کردن هزاران قربانی بزرگ» و با تاکید بر اینکه جمهوری اسلامی در مرحله یی است که « پیروزی آن به حساب پیروزی همه مسلمانان و خدای نخواسته شکست، به ناکامی و شکست و تحقیر همۀ مؤمنان، می انجامد» یایان دادن به جنگ را که آن را«در نیمه راه پیروزی» می دید،«خیانت به آرمان بشریت و رسول خدا» دانسته و تاکید کرده بود که «تب جنگ در کشور ما جز با سقوط صدام فرو نخواهد نشست». می دانیم که چند ماه بعد، از فروردین سال 67 شکستهای بزرگ پی در پی رژیم از عراق شروع شد و یکی از سنگین ترینها در زبیدات بود. چنان که در خبرهای آن روزها بود صدام صد تانک چیفتن از میان انبوه غنایم جنگی را به اردن هدیه داده بود. به ناچار همان خمینی که مطلقا حاضر به شنیدن حرفی در مورد آتس بس نبود و یکبار هم در سال 63 در دیدار باسران رژیم به مناسبت سالروز تولد پیامبر در سخنانی گفت که «قرآن گفته است: و قاتلوهم حتی لاتکون فتنه،یعنی جنگ تا رفع فتنه از عالم. این که ما می گوییم جنگ جنگ تا پیروزی یک ذره از آن چیزی است که قرآن می گوید»، همان خمینی که یکسال قبل از پذیرش آتش بس خاتمه دادن به جنگ را «خیانت به بشریت و رسول خدا» دانسته بود، می پذیرفت و پذیرفت که باید برای مصلحت نظام منحوسی که براساس قرآن و اسلام ناب محمدی و احکام فقهی در ایران پی ریخته، آتش بس با «کفر» و «صدام عفلقی» را بپذیرد. با پذیرش آتش ارزشهایی که در جنگ «حق علیه باطل» و «اسلام علیه همه کفر» تبلور می یافت چنان سنگین ضربه خورد که خمینی می دانست مفهوم «ایثار و شهادت» دیگر با این آتش بس چنان بی اعتبار و فاقد انگیزه خواهد شد که می تواند به ریزش خزانی نیروهای مرید و مقلدش که با تکیه برا آنها بر مردم ایران ولایت آزادی کش خود را اعمال می کرد، بیانجامد. این را در پیامی که چند روز بعد از اعلام قبول آتش بس و به مناسبت سالگرد رویدادهای خونین مکه فرستاد می شد دید. سعودیها توطنه سازمان یافته رژیم را برای براه انداختن بلوا و آشوب در جریان حج در سال 66 را به شدت سرکوب کردند که طی آن چند صد نفر از زائران اعزامی از ایران کشته و مجروح شدند. خمینی که در آن پیام سعی کرد پذیرش آتش بس را توجیه کند، همان پیامی که نوشیدن جام زهر را در آن اعلام کرد. وی در آن پیام از جمله گفت«در آینده ممکن است افرادی آگاهانه و یا از روی نا آگاهی در میان مردم این مساله را مطرح نمایند که ثمرة خونها و و شهادتها و ایثار ها چه شد»؟ و بعد شروع کرده بود راجع به ارزش شهادت روضه خواندن. چند ماه بعد از آتش بس، به مناسبت دهمین سالگرد انقلاب انتقادات صریح یا ضمنی که اینجا و آنجا بیان می شد برلبان برخی از مهره های درشت رژیم جاری شد. از جمله رفسنجانی در مصاحبه با مدیرکل اداره مطبوعات خارجی وزارت ارشاد که در اطلاعات 18 بهمن درج شد، اذعان کرد که :« اگر به تجربه های امروز بخواهیم انقلاب را شروع کنیم تلاش می کردیم که جنگ آغاز نشود. در کل جمعبندی این است که شاید ما با تجربه امروز می توانیستم از بروز جنگ جلوگیری کنیم... ما امکاناتی را که صرف جنگ کردیم اگر صرف سرمایه گذاریهای زیربنایی اقتصادی می کردیم شاید الان بسیاری از وابستگیها از بین رفته بود...». موسوی اردبیلی رئیس دیوان عالی کشور، در مصاحبه یی که در اطلاعات 19 بهمن 67 درج شد گفت : «من جزء آنهایی هستم که معتقدند ایکاش ما جنگ را در فتح خرمشهر متوقف می کردیم...هنوز خود محوربینیها نمی گذارد ما خود را ببینیم و اشتباهات را متوحه شویم...مثالی به زبانم آمد البته مثال خوبی نیست. مثل این است که عده یی خانه یی را آتش بزنند و بعد بیایند به جای آن که پشیمان بشوند و در خاموش کردن آن با هم مساعدت کنند، باهم بجنگند و این بگوید تو زدی و او بگوید تو زدی و بالاخره خانه بسوزد...». سنگین ترین حمله و انتقاد به عملکرد رژیم از سوی آیت الله منتظری به مناسبت سالگرد انقلاب در 22 بهمن صورت گرفت که قبل از آن هم انتقادتی در زمینه های مختلف از جمله بسته بودن فضا برای بیان نظر به عمل آورده بود. وی که سخنانش در روزنامه کیهان 23 بهمن درج شد از جمله گفت:« ... باید بفهیم که اشتباه کردیم و بگوییم ای ملت ایران ما این جا اشتباه کردیم. جهانیان خیال کردند در ایران کار ما فقط کشتن مردم است... مسئولین حساب کنند که ما در اول انقلاب چه داشتیم و حالا به کجا رسیده ایم» وی در همین سخنان از لجبازی در جنگ انتقاد کرد و گفت:« ما در جنگ خیلی اشتباه کردیم و خیلی جاها شعرهایی دایدم که می دانستیم نمی توانیم انجام دهیم» منتظری در این سخنان از ویرانی شهرها در جنگ و از کشته شدن جوانان بسیار«که هرکدام یک دنیا ارزش داشتند»، از فقدان آن روحیه و همدلی که در روزهای انقلاب در جامعه وجود داشت اظهار تاسف کرد و از استفاده انحصاری رادیو و تلویزیون نیز انتقاد کرد. جوّ اعتراض چنان بالا بود که، ده روزی قبل از این مصاحبه ها بود که پخش گزارش یک نظر خواهی از زنان به عنوان الگو بودن فاطمه زهرا برای زنان، یک خانم مصاحبه شونده به صراحت گفته بود که او«اوشین» شخصیت یک سریال ژاپنی را که با نام سالهای دور از خانه از تلویزیون پخش می شد، به عنوان الگو برای زن امروز به دختر پیامبر ترجیح می دهد و این خشم جنون آمیز خمینی را بر انگیخت و دستور تعقیب و مجازات مسئولان برنامه را داد و تاکید کرد که اگر این کار به قصد توهین صورت گرفته باشد مسئولان آن باید اعدام بشوند. انتقاد چنان گسترده و علنی بود که آخوند روح الله حسینیان(همان که از حاج آقا سعید امامی به عنوان یک مسلمان متعبد اهل زیارت عاشورا دفاع کرد و در برنامه چراغ «سیمای لاریجانی» قربانیان را ناصبی خوانده بود) در آن زمان در روزنامه جمهوری اسلامی30 بهمن 67 در مطلبی با عنوان «اشتباهات دیروز اشتباهات امروز» ازجمله نوشت:« این روزها در همه محافل بحث بر سر اشتباهات دهسالهً گذشته مسولان کشور است. از سلام صبح بخیر رادیو گرفته تا شخصیتهای انقلاب و جلسات خصوصی و عمومی همه جا صحبت از اشتباهات گذشته است». وی با اشاره به این گفته خمینی که « شهادت فوز عظیمی است و ما در جنگ هیچ چیز را از دست نداده ایم»، که در همان پیام جام زهر نوشیدن بر آن تاکید کرده بود، نوشت« چقدر غیر منطقی است که 8 سال مبارزه و شهادت را با سخنان نیشدار زیر سوال ببریم» و هشدار داد که«اشتباهات امروز این است که بررسی اشتباه ما را به اشتباه بزرگتری بکشاند[...] گناه را به گردن بی گناهان و جان برکفان[...] انداختن و دامن خود را پاک کردن و خدای نکرده زیر سوال بردن ولایت و حکومت...». در چنین فضایی که در واقع ولایت خمینی زیر سوال رفته بود و نیش و کنایه ها به ویژه در پیام منتظری متوجه او بود، خمینی برای انحراف اذهان و خلق سوژه داغی برای تحت شعاع قرار دادن مسائل ناشی از شکست در جنگ، در 19 دی در اقدامی مثل آنچه گویا محمد رسول الله انجام داده بود- که فرستادن پیغامی به امپراطور روم و شاهنشاه ساسانی برای دعوت به اسلام بود-، یک هیأت سه نفره را که یکی از اعضای آن خواهر! مرضیه دباغ بود، با پیام بالا بلندی به مسکو اعزام کرد که از آقای گرباچف مبتکر «پروستریکا» و «گلاسنوست» که اصلاحات در اتحاد شوروی ضروری دانسته بود، به اسلام دعوت کند تا او از این امامزاده یی که به جای شفا دادن می کشت و تکه پاره می کرد و جنگ راه می انداختن و در باتلاق آن در می ماند وجام زهر سر می کشید، کلید حل مشکلات کشور بزرگ اتحاد شوروی را که از دیدگاه خمینی علتش نبودن ایمان به خدا و نداشتن اعتقاد به عالم غیب وشهادت بود، از او و اسلامش دریافت کند. او از گورباچف دعوت کرده بود که کسانی را برای مطالعه و شناخت عوالم الهی و روحانی در«حوزه» به ایران اعزام کند. آقای گرباچف هم مودبانه فرستادگان خمینی را پذیرفته بود و مدتی بعد هم ادوارد شواردنزده وزیر خارجه اتحاد شوروی را در پاسخی پر ستایش و تمجید از پیام خمینی زمانی نزد خمینی فرستاد که هم نیروهای ارتش سرخ کمی قبل از آن در 15 فوریه (26 بهمن)یعنی یک روز بعد از صدور فتوای قتل رشدی افغانستان ترک کرده بود، و هم زمانی بود که رژیم خمینی به خاطر آن فتوا بسیار مورد حمله ها و فشارهای دیپلماتیک قرار داشت. این اقدام البته در واقعیت امر نه به خاطر مجذوب مهملات خمینی شدن، بلکه برای ارضای حس خودبزرگی بینی و تکبر این آخوند بی سواد بود، به امید کمی همراهی در مساله افغانستان و پذیرش راه مذاکره با شرکت دولت آن کشور برای حل مساله افغانستان بود که خمینی دست در دست ژنرال ضیاء الحق اسلامگر و رونالد ریگان آمریکایی چیزی جز سرنگونی آن را نمی خواست و البته هدفی جز استقرار یک رژیم اسلامی در آن کشور را هم دنبال نمی کرد که عواقبش را همه می دانند.
اما ارسال پیام دعوت به اسلام از گرباچف در 19 دیماه نه تنها در داخل و خارج تاثیر «فیل هوا کردن» برای خمینی شرور و خونیریز را نداشت، بلکه انتقادتی را هم در حوزه و از سوی برخی آخوندها و هم بیرون از حوزه سبب شد. چنان که بعدا روزنامه جمهوری اسلامی در 6 اسفند 67 در مقاله یی با عنوان «وسوسه» به کسانی که آنان را متهتک می نامید به خاطر انتقاد از آن دعوت حمله کرد و آنها را متهم کرد که دعوت از دنیای کمونیسم به اسلام را با نامه پراکنیها و سخنرانیهاشان زیر سوال می برند و از جمله نوشت«... راستی چرا باید نامه ً امام به گرباچف به عنوان یک اقدام مسئولانه شرعی که در مقیاسهای معمول در واقع یک قرن حرکت کردن جلوتر از دیگران است،... در برخی محافل خودی اما بیگانه با اسلام و دردها و رنجهای یک میلیارد مسلمان با اًن قلت مواجه گردد». این حمله روزنامه جمهوری اسلامی سه روز بعد از پیام بلند و کوبنده خمینی علیه منتقدانش در بین روحانیت شیعه در سوم اسفند آن سال بود، پیامی که یک هفته بعد از صدور فتوا و حکم مافیایی قتل رشدی و جنجال برخاسته در این زمینه در سطح بین المللی صادر شد.
در شرایطی که شرحش گذشت،خمینی با توجه به ناکامی در بدست آوردن نتیجۀ دلخواه تبلیغاتی که از ارسال نامه به گرباچف نصیبش شده بود، سوژه دیگری یافت و آن مساله اعتراضاتی بود که به خاطر انتشار کتاب آیات شیطانی سلمان رشدی، در چند کشور از جمله در پاکستان درهمسایگی ایران راه افتاده بود که همراه با آتش افکندن و سوزاندن نسخه هایی از کتاب آیات شیطانی بود. این اعتراضات از خیلی پیش از فرستادن پیام به گرپاچف شروع شده بود و خبرهای مربوط به تظاهرات و زد و خورد با پلیس طی آن از جمله در پاکستان و انگلستان در روزنامه های رژیم نیز درج شده بود، اما نه در خارج و نه در ایران – که واکنشهای خود جوشی هم در آن دیده نشد- کسی فتوای قتل رشدی را نداده بود. معترضان تنها خواهان ممنوعیت انتشار کتاب شده بودند. اینجا بود که ذهن شیطانی خمینی«آیات شیطانی» را کشف کرد و فتوای قتل نویسنده آن را در 25 بهمن 67 صادر کرد. این اقدام که هم ارتجاعی و باز گشت به توحش قبیله های بادیه نشین «حجاز» در دوران پیدایش اسلام بود و هم روشی تبهکارانه از نوع آدمکشیهایی نسق گیرانه مافیایی، موجی از اعتراض گسترده در کشورهای غربی و در محافل فرهنگی و سیاسی آن کشورها برانگیخت و اعتراضات رسمی از مجاری دیپلماتیک به سوی وزارت خارجه رژیم روان شد. اما در کشورهای اسلامی البته سران این کشور اگر هم موافق با فتوای خمینی نبودند، در محکوم کردن خمینی، زیان می کردند. چرا که جریانهای ارتجاعی اسلامی موجود در این کشورها (که اپوزیسیون رژیمهای اکثرا وابسته به غرب و اکثرا فاسد و دیکتاتوری مستقر در آنها هستند) می توانستند از آن علیه این رژیمها بهره برداری کنند و مساله ساز باشند. کنفرانس کشورهای اسلامی در جلسه یی در اسفند همان سال با شرکت وزرای خارجه 47 کشور انتشار این کتاب را محکوم و سلمان رشدی را مرتد اعلام کرد. ولایتی وزیر خارجه وقت هم از آن پس آن را به عنوان تاییدی از سوی کشورهای اسلامی بر فتوای قتل خمینی در پاسخ به سوال و یا انتقادی در این زمینه از سوی محافل و خبرنگاران خارجی مطرح می کرد. حتی «شاهزاده» رضا پهلوی هم در آن زمان سلمان رشدی را محکوم کرد. خمینی با صدور فرمان قتل رشدی در واقع اعتراضات برانگیخته شده در کشورهای اسلامی علیه کتاب سلمان رشدی را به نفع خود مصادره کرد و از آنجا که هرمخالفتی از سوی کشورهای اسلامی با فتوای قتل رشدی، به نفع خمینی در تاثیر گذاشتن بر بخش متعصب وعقب مانده جمعیت این کشورها تمام می شد، او در واقع در این ماجرا خود را در جایگاه «رهبر مسلمین جهان» یافت ودر عمل به صورت رهبر همه کتابسوزیها و تظاهرات ضد رشدی در جهان در آمد.

پیام لبریز از توهین و تحقیر سوم اسفند خمینی به آخوندها
با استفاده از این موقعیت بود که خمینی پیام سوم اسفند خطاب به روحانیت را فرستاد و در آن به منتقدان خود در بین روحانیت همه گونه اهانت کرده بود. از جمله صفاتی که برای آنها بکار برده بود اینها هستند« مارهای خوش خط و خال، مقدس نمایان احمق، مروجین اسلام آمریکایی و دشمن رسول الله، افعیها، روحانیت ناآگاه و آگاهِ وابسته، مدرسین نافهم، ساده لوحان بیسواد، دین فروش، روحانی نما، تحجرگرا، طرفداران جدایی دین از سیاست، کسانی که سر به آستان دربار می ساییدند، حجتیه یی هایی که چنان تیشه به ریشه دین و انقلاب می زنند که گویی وظیفه جز این ندارند، [کسانی که] علیه انقلاب و اسلام ناب محمدی در حوزه ها فعالیت دارند و...». خمینی تاکید کرد که «خون دلی» که به خاطر رفتار آنها خورده است هرگز از سختیها و فشارهای دیگر نخورده است. و با این شلیک سنگین به مخالفان و منتقدان، با قاطعیت و مکرر بر درست بودن جنگ 8 ساله و آثار و ثمرات جهانی آن تاکید کرد و یاد آور شد که ما در جنگ، «بک لحظه هم نادم و پشیمان نیستیم» و به طعنه افزود که:« ترس من این است، تحلیگران امروز ده سال دیگر برکرسی قضاوت بنشینند و بگویند که باید دید فتوای اسلامی و حکم اعدام سلمان رشدی مطابق اصول و قوانین دیپلماسی بوده یا خیر؟» . این آن بهره برداری بزرگی بود که خمینی از آن ابتکار شیطانی و جنایتکارنه خود کرد تا جنایت بسیار بزرگ خود در ادامه 8 سال جنگ برای فتح قدس از راه کربلا را نیز همسان فتوای قتل رشدی، به عنوان عملی درست به لحاظ عقیدتی و بینشی و غیر قابل تردید و انتقاد و«تشکیک» قرار دهد. فتوایی که طبعا هیچ یک از آخوندهای مرتجع مخالفتی به آن نداشتند. همان جمله خمینی به خوبی نشان دهنده آن هدفی است که خمینی دنبال آن بود، دوختن دهن حوزویان منتقد به یطور اخص و بریدن صدای منتقدانی از کارگزاران و اطرافیان به طور اعم و ایجاد جو ارعاب در جامعه. در این میان البته بهای سنگین را حسینعلی منتطری با عزل شدن از جانشینی خمینی و پیامدها و آزار و اذیتهای بعدی پرداخت. (بیست سال پیش در زمان صدور فتوا و حکم قتل رشدی من برای توجه دادن هموطنان به علت صدور این فتوا و کاربرد آن برای خمینی، در مطلبی با عنوان«خمینی در روشنایی صحنه – د. ناطقی» در ماهنامه شورا شماره 46 دی تا اسفند 1367 همین نکات را یاد آور شده بودم).

تاکید مهاجرانی بر خشونت و تروریسم
مهاجرانی مطلب خود را این طور خاتمه داده است:«همان خار های تیز و ظریف که بر شاخه های گل روییده است به ما می گوید، نمی توان خرمن گل را در آغوش داشت و بی دفاع بود... می باش چو خار حربه بر دوش/ تا خرمن گل کشی در آغوش» می دانیم که نقش خار چیزی جز فرورفتن در پوست و گوشت و دریدن دست و انگشت و خونین کردن آن نیست. تمثیلی که مهاجرانی برای دفاع از اسلام و آن چه او مقدستاتش می داند بکار گرفته، چیزی جز بکار گرفتن خشونت و خونریزی، و دریدن و خون ریختن نیست، هم چنان که این امر در فتوای قتل رشدی نیز که او تایید کنند آن است، به روشنی عیان است. حدودهفتصدسال پیش حافط بزگ از فزونی سفلگان زمان با دلتنگی گفته بود :« آب و هوای فارس عجب سفله پرور است / کو همرهی که خیمه از این خاک برکنیم». اگر چه این خاک هنوز سفلگانی می پرواند که در تفکر و بیننش و اقدام آخوند جنایتکار مرتجعی که یکی از سیاه ترین و خونین ترین فصلهای مردمی کشی و استبداد در تاریخ ایران را به نام خود ثبت کرده، حکمتها و کراماتی می بینند و به «اندییشه» فرو می روند و الهام می گیرند و تروریسم و قتل و ارعاب را به عنوان حربه دفاع از اسلام مشروع می دانند و تبلبغ می کنند، و سفلگان و دریوزه گرانی که در گفتار ابلهانه و بی سروته و در توهینهای خمینی به شخصیتی مثل دکتر مصدق و تحریک توده ها، با تکبه بر جهل و تعصب مذهبی علیه روشنفکران و دگراندیشان، «زیبائیهای» بسیار می بینند، همان خمینی که چون مالکیت در دستگاه ارتجاعی تفکر و بینش متعلق به دوران برده داری و کنیز داری صدر اسلام او مقدس بود و فهم و سوادی هم که باواند استدلالی در رد نظرات چب ارائه کند نداشت، در برابر نیروهای چب که بر زیربنا و اصل بودن اقتصاد وحل مشکلات معیشتی محرومان تاکید داشتند، آن فرمایشات! فراموش نشدنی الاغ هم همه چیزش اقتصاد است را بیان کرد که به صورت «کلمه قصار» اقتصاد مال خر است در تاریخ ایران و جهان به نام او ثبت شده است. اگر اکنون حافظ زنده بود با دلتنگی خواهان ترک میهن به خاطر فزونی سفلگان نمی شد، چون امروز در برابر سفلگان، در اینجا و آنجای میهن و از بوشهر در کنار خلیج فارس و از فارس تا کرمان و ارس که او بیتی هم در ستایش آن سروده است (4) اردوگاه و خیمه گاههای متعدی از کارگران، معلمان، دانشجویان، زنان برابری طلب و هویت خواهان ملی، علیه رژیم مورد حمایت سفلگان برپا شده است. اگر چه سفلگان و خفشان و ددمنشانی هنوز در این خاک نشو نما پیدا می کنند، اما آزداگان و صبح خواهان و مستان و خنیاگران و سرودخوانان شادی و زندگی، بسیار فزون تر از آنانند و آینده از آنان آنهاست و ایران این سَموم وزیده از اعماق بیانهای «حجاز» را هم پشت سر خواهد گذاشت و دوباره پر از« گل و نسترن» (5) خواهد شد. همچنان که داس وحدید خمینی شرور خونریز با چوبه های دار و جوخه های اعدامش در دهه 60 نتوانست با درو کردن دونسل از ارزنده ترین آزدیخواهان و مبارزان برابری طلب ایران زمین، روح مبارزه و عشق به آزادی و برابری را در این مردم بکشد.
:منابع و توضیحات
http://emruz.net/ShowItem.aspx?ID=20766&p=1 -1
2- زن لاجوردی در داستانسرائیهایی در مورد لاجوردی و زندگی مشترکشتان در مصاحبه با روزنامه رسالت سوم بهمن، که از زمان خواستگاری تا معدوم شدن لاجودری را در بر میگیرد و پر است از خوابنما شدنها و خواب دیدنهای مادرش و خودش، شغل اولیه اورا چوب فروشی و شغل بعدی او را« گرفتن مغازه و صادرات روسری» ذکر کرده است. جالب این است که او این روسریها را خودش در خانه می دوخته و لاجوردی هم آنها را صادر می کرده است. به هر حال شغل و تجربه آن جلاد خدمتگزار نظام که به مناسبت کشته شدنش مورد تجلیل خاتمی هم قرار گرفت، هیج ربطی به امر قضا و حقوق ندادشت. لینک مصاحبه خواندنی زن لاجوردی جلاد در زیر آمده است.
http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1791772

3- مصاحبه لاجوردی
http://www.youtube.com/watch?v=Ln43SeS_JvA&feature=related

ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس/ بوسه زن برخاک آن وادی و مشکین کن نفس- 4

5- از اين سموم كه بر طرف بوستان بگذشت/ عجب كه بوي گلي هست و رنگ نسترني - سعدی





مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن