ایرج شکری
سید عطاء الله مهاجرانی
عطاءالله مهاجرانی ، کشف کرامات خمینی و ستایش از تروریسم و چند یادآوری
عطاء الله مهاجرانی از کارگزاران «همیشه در صحنه» رژیم منحوس خمینی تا سال 82 بود و چند سالی است که در لندن گنگر خورده و لنگر انداخته است، ریشه اش همچنان در ام القرای اسلام است و از چشمه حوزه و« اسلام ناب محمدی» آب می خورد. منش و بینش او در اسلامگرایی سلطه طلب و مرعوب کننده و پیروی از«امام ره» در بکار گرفتن ترور به عنوان وسیله یی برای بریدن صدای منتقدان مناسبات ارتجاعی و خشونت بار «صدر اسلام» تغییر نکرده است و همچنان «در خط امام» حرکت می کند. او اخیرا در مطلبی به عنوان «تصمیم درست»(1) که سایت امروز متعلق به جناح موسوم به اصلاح طلب رژیم آنرا به نقل روزنامه اینترنتی اعتماد ملی درج کرده بود، تصمیم وزارت کشور انگلستان در راه ندادن یک نماینده پارلمان هلند به انگلستان را که فیلمی در انتقاد به خشونت بار بودن اسلام و قرآن ساخته بود و برای نمایش خصوصی آن برای گروهی از نمایندگان پارلمان انگلیس به آن کشور سفر کرده بود، «تصمیم درست» خوانده و ضمن غریب و دور از انتظار دانستن این رویداد از آن اظهار خرسندی کرده است. او از موضع گیری های اروپا و آمریکا در مورد سلمان رشدی انتقاد کرده و نوشته است که آنها « در باره آیات شیطانی اشتباه مهمی را انجام دادند. به جای این که از رشدی انتقاد کنند که با اهانت به کتاب آسمانی مسلمانان، موجب بحران اجتماعی و فرهنگی شده است، او را تشویق کردند و انواع و اقسام نشان ها و جایزه ها را به او دادند » مهاجرانی همزمانی این رویداد(راه ندادن نماینده هلند به انگلیس) را با سالگرد صدور حکم خمینی برای ترور و قتل سلمان رشدی، حادثه یی تفکر بر انگیز یافته است و در این مورد نوشته است«برای من این واقعه که درست همزمان با فتوای امام خمینی، پس از بیست سال اتفاق افتاد، اندیشه برانگیز بود. به نظرم می رسد نمی توان آزادی را از مفهوم مسئولیت جدا کرد. نمی توان در تقابل آزادی اهانت به امر مقدس، امر مقدس را عادی و عرفی تلقی کرد و آزادی را آن چنان مقدس و مطلق که نتوان بر آن نکته ای گرفت... از سوی دیگر این رفتار نشانه ای است که وقتی مسلمانان از ایمان دینی خویش دفاع می کنند و در برابر اهانت به قرآن مجید و پیامبر اسلام بی تفاوت نیستند، می توانند بر رفتار دیگران هم اثر گذار باشند. اگر آن روزی که پاپ در سخنرانی در آلمان به پیامبر اسلام اهانت کرد، همه کشور های اسلامی سفرای خود را از واتیکان احضار می کردند و تا پاپ از مسلمانان و پیامبر اسلام عذرخواهی نمی کرد، به رابطه با واتیکان ادامه نمی دادند. شاهد افزایش اهانت ها نبودیم. هر وقت اسلام و مسلمانان حضوری زنده در تاریخ پیدا کرده اند. اهانت به قرآن و تشکیک در مبانی آن و اهانت به پیامبر اسلام تشدید شده است». مهاجرانی نگفته است که در این سیر و سلوک در « فتوای امام» خونریزش، به چه می اندیشه است، اما با انتقاد از عملکرد اروپا و آمریکا و با دیدگاههایی که در مورد ضرورت موضعگیری مرعوب کننده مسلمان در برابر هرکس که زبان به ایراد و انتقاد از اسلام گشود، ارائه کرده، روشن است که این در اندیشه فروفتن جناب وزیراسبق ارشاد اسلامی، همراه بوده با حیرت کردن و «الله اکبر» گفتن به درستی تصمیم «پیامبرگونه امام» در صدور حکم ترور رشدی. او همزمانی رویداد اخیر با صدور فتوای قتل رشدی توسط خمینی شرور و خون ریز در 25 بهمن سال 67 را طبعا یک نشانه الهی و«غیبی» در مورد همان اقدام دیده است و شاید هم پیش خودش به این نتیجه رسیده باشد که امامش با عالم وحی در تماس بوده و به او وحی شده بوده که فرمان قتل رشدی را صادر کن. او این مطلب را برای مخاطبان و خوانندگانش در داخل کشور نوشته و قصد و هدفی هم جز این نمی توان برای آن در نظر گرفت که می خواسته پیامبر گونه بودن حکم قتل رشدی را به خواننده انتقال بدهد و القاء کند، اما چون خودش هم خوب می داند که آن فتوای خمینی در انظار و افکار عمومی دنیای غیر مسلمان به طور اعم و هم در در نظر بسیای از مسلمان دموکرات و آزدایخواه، چیزی جبز نمایش بربریت نبود،زبانش را گاز گرفته و نگفته است که منظورش فتوای«عزت بخش»(به قول مجمع روحانیون مبارز) قتل سلمان رشدی بوده. همچنان که خیلی از عناصر و مهره های رژیم، امروز سابقه وزارت اطلاعاتی و اشتغال در پستهای امنیتی خود را در دهه سیاه 60 را پنهان می کنند و از آن می گریزند. اگر چه برای خواننده ایرانی در داخل و خارج معلوم است که منظور مهاجرانی از «فتوای امام» همان حکم ترور و قتل رشدی است اما، توجه داشته باشیم اگر می نوشت، همزمان با سالگرد صدور «فتوای امام برای قتل رشدی»، کلا نوشته این وزیر اسبق «فاضل» وارد فضای دیگری می شد. اما او تلاش کرده است دولا دولا شتر سواری کند، و نتیجه شتر سواری دولا دولا هم دیده شدن در حالت مسخره ای است. حال ماهم اول کمی در مورد فتوای قتل رشدی «اندیشه کنیم» بعد هم ببینم این حضور مسلمانان و جا زدن دولت انگلیس به خاطر آن چگونه حضوری است و بعد هم کمی رویدادهای زمان صدور حکم و بهره برداری خمینی از آن را از نظر بگذرانیم.
فتوای قتل رشدی، نشانه یی از دیرگاه و دوردست توحش دیروز و مافیای امروز
اصلا فرض کنیم سلمان رشدی بدترین جنایتها را مرتکب شده بوده باشد، این جناب وزیر که 12 سال معاون حقوقی و پارلمان در دولت میرحسین موسوی(68-64) و رفسنجانی(76-68) بوده است، احتمالا می داند که حتی قتلهای غیر عمدی هم مجازات دارد. قتل فقط زمانی که در دفاع مشروع و به خاطر حفظ جان انجام گرفته باشد، از مجازات معاف است و در غیر این صورت به هر دلیلی که باشد جرمی است با سنگین ترین مجازات، حتی افراد پلیس هم در رویارویی با قاتل و سارقان در موارد دستگیری های منجر به قتل، اگر خارج از همین دفاع مشروع یا به خاطر مانع شدن از قتل کسان دیگر توسط تبهکار یا تبهکاران، مرتکب قتل مجرم و تبهکار بشوند، مسئولیت دارند و مجازات می شوند که کمترین آن برکنار شدن از کار است. البته این یک اصل رایج در کشورهایی است که مردم در تعیین قدرت سیاسی نقش دارند و شاه یا ولی فقیه یا دیکتاتوری به هر شکل دیگری در آنجا حاکم نیست. جان انسان شهروند ایرانی در برابر دستگاه گسترده سرکوب رژیم و مزدورانش از اول هیچ حرمتی نداشته و احترام به جان و حیات شهروندان حتی امروز هم در جمهوری اسلامی بر قرار نیست. این رژیم قاضی و دادستانش که سعید مرتضوی باشد، با کوبیدن ضربات کفش به سر متهمی که جرمش عکاسی از تجمع خانواده ها در برابر زندان اوین بوده(زهرا کاظمی) موجب قتل او می شود، دانشجویان را به خاطر انتقاد از شرایط نابسامان زندانی و شکنجه می کنند و در موردی شکنجه های وحشیانه سبب مرگ آنان شده است. نصیحت گران ستاد امر بمعروفش دکترزهر بنی یعقوب را که همراه نامزدش بوده به جرم ارتکاب منکر دستگیر و 48 ساعت بعد جنازه اش را تحویل خانواده اش می دهند. حالا جنایت و اعدامهای گروهی آن دهه سیاه به رنگ عمامه خمینی- که نشان اولاد پیغمبر بودن او بود- که جای خود دارد. متهمان آن سالها جرمشان از سوی دادگاههای شرع، فساد کردن در زمین، و بغی علیه حکومت الله در زمین بود که خمینی برای برگزیده شده بود. لاجوردی جلاد که شغل قبل از انقلاب او را فروش جوراب زنانه وکرست در کوچه برلن ذکر می کردند(2)، در آن سالها دادستان انقلاب گماشته شده از سوی خمینی و بهشتی در تهران بود، و علنا در مصاحبه یی گفت که متهمان جرمشان روشن تر از آن است که کسی وکالت آنها را قبول کند، چون کسی که از آنها دفاع می کند باید خودش هم مبارزه مسلحانه علیه نظام را قبول داشته باشد که از اینها دفاع بکند(3) شاید هیج جای دنیا و هیج زمانی این اتفاق باشد که زندانبان و « دادستان»، زندانی را وادار به شرکت در اعدام دوستان یا حتی نزدیکان خود بکند،کاری سید اسدالله لاجوردی می کرد. جان انسان در این رژیم چنان بی مقدار است که سال پیش دوسه روز مانده به عید، بیست دانشجو که برای بازدید از محل «جبهه های نور» به مناطق جنگی برده شده بودند در تصادف با کامیونی حامل سوخت، زنده در آتش سوختند، خامنه ای حتی پیام تسلیتی برای خانوادهای آنان صادر نکرد. با آنکه دانشجویان از مشهد رفته بودند و خامنه ای هم عید قرار بود به همان شهر برود. جناب وزیر ارشاد اسبق که خود از «بالائیها»ی رژیم بوده و مطلع از کشتارها و جنایات رژیم با مجوز شرعی از سوی «امام خمینی» است، همچنان در همان عوالمی که سالها در آن بوده بسر می برد. مجوز عمومی برای کشتن انسانی را صادر کردن چنان که در فتوای قتل رشدی ظاهر شد، گیریم که طرف یک جنایتکار باشد یا به آن معیارهای«مقدس» اسلام اهانت کرده باشد،، این چیزی جر مشروعیت دادن و وظیفه دینی قرار دادن بکار گرفتن درنده خویی و توحش از سوی عموم مومنان در مورد یک «مجرم» نبود.معنی این آن فتوا چیزی جز این نبود که هر مسلمانی هرجا که سلمان رشدی را می دیدید این تکلیف شرعی را داشت که او را بکشد، حالا یا با دست خفه کند یا سنگی به سرش بکوبد با با ماشین زیر بگیرد با کارد و ساطور به جانش بیفتد. ویژگی بیمانند توحش نهفته در ذات امام خمینی و بینش و مکتب خمینی و آخوندهای جنایتکار وقتی بهتر درک می شود که بیاد بیاوریم که جایزه یی را که برای ترور و قتل سلمان رشدی، توسط نزدیکانش تعیین کردند، بیشتر از جایزه برای کسانی خارج از نزدیکان اوبود. یعنی «اسلام ناب محمدی» انسان را تا آنجا به به اعماق رذالت و توهش می کشاند که کسی از نزدیکناش را به خاطر پول به قتل برساند صرفا برای این که کتاب داستانی نوشته است که شخصیتهایش به پیامبر اسلام شبیهه بوده است و رفتار او را به مورد انتقاد با مورد طعنه و ریشخند قرار داده است.
کدام حضور مسلمانان و کدام دفاع؟
اما انچه باعث شد دولت انگلیس مانع ورود نماینده پارلمان هلند به آنکشور بشود، که مهاجرانی آن را ناشی از دفاع مسلمانان از دین خود دانسته و نوشته است « ... این رفتار نشانه ای است که وقتی مسلمانان از ایمان دینی خویش دفاع می کنند و در برابر اهانت به قرآن مجید و پیامبر اسلام بی تفاوت نیستند، می توانند بر رفتار دیگران هم اثر گذار باشند»از کدام دفاع سخن می گوید ؟ قصد جانب داری از کار آن نماینده هلند و فیلمی که ساخته و من آن را ندیده ام نیست به علاوه به نظر من این قبیل فیلمها و کتابها را برای تاثیر گذار و تفکر برانگیز بودن باید کسانی بنویسند که جامعه مسلمان و کشور مسلمانی تعلق دارند اگر چه برای آنها خطر بیشتری در پی دارد، هم چنانکه انتقاد از فناتیسم و تعصبات یهودیان هم اگر از سوی کسی از جامعه یهودیان صورت بگیرد می تواند تاثیر داشته باشد نه از سوی امثال دکتر حاج محمود احمد نژاد یا آخوند هتاک و دریده یی مثل مهدی دانشمند. قصد من از نوشتن این یادداشت نشان دادن آن تمایلات ارتجاعی و مستبدانه و خشونت گرا در بینش دینی مهاجرانی است. آن ملاحظاتی که وزارت کشور بریتانیا به خاطر آن مانع ورود نماینده پارلمان یک کشور اروپایی به خاک آن کشور شده است(که هلند قرار بود علیه آن شکایت بکند)، اقداماتی نظیر بمبگذاری در مترو و در یک اتوبوس دوطبقه در لندن که در ژوئیه2005 که منجر به کشته شدن 56 نفر و زخمی شدن 700 نفر شد و رویدادهای آشوبگرانه مثل از دیوار سفارتخانه ها بالا رفتن و دست به تخریب و آتش سوزی زدن است. همبستگی اسلامی چنین گرایشاتی، به القاعده و یازده سپتامبر و بمب گذاری در ایستگاه راه آهن در مادرید وصل می شود. مقام ولایت فقیه هم چند روزی بعد از ماجرای یازده سپتامبر در یک سخنرانی در اصفهان ناراحتی آمریکا از فرو ریختن «برجهای نازنین» را ناشی از عملکرد خود آمریکا دانست. مهاجرانی استفاده از ابزار دیپلماتیک مثل فراخواندن سفرای کشورهای اسلامی، به عنوان اقدام تلافی جویانه علیه کشور مورد غضب فرار گرفته را تا معذرت خواهی گناهکار! به عنوان ابزار فشار و ارعاب مورد تاکید قرار می دهد که مدل بین المللی تواب سازی است که سه دهه است در جمهوری منحوس اسلامی علیه شهروندان جریان دارد.
دعوت از گرباچف به اسلام و فتوای قتل برای استحکام موقعیت
اما صدور حکم و فتوای قتل سلمان رشدی توسط خمینی در واقع تاکتیک دیگری از نوع اشغال سفارت آمریکا، برای برپا کردن یک جنجال بزرگ بین المللی و سیاه لشکر راه انداختن در داخل برای حمایت از آن، و همه مسائل را تحت الشعاع آن قرار دادن بود وبهره برداری از آن برای استحکام قدرت توسط خمینی پلید بود. در ماجرای اشغال سفارت آمریکا، آن اقدام برای تحت شعاع قرار دادن اعتراضات تشکیل مجلس خبرگان به جای موسسان و قانون اساسی در حال تدوین در آن و بسیاری انتظارات دیگر بود که گروههای سیاسی بر آنها انگشت می گذاشتند. با اشغال سفارت آمریکا و بحران بین و تشنج شدید بین المللی ناشی از آن و در پی آن فرمایش حضرت امام که «هرچه فریاد دارید بر سر آمریکا بزنید شیطان بزرگ آمریکاست»، به فاصله یکماه بعد از اشغال سفارت، خمینی قانون اساسی جمهوری منحوس اسلامی را به رفراندم گذاشت و نتیجه مطلوب را بدست آورد. بعد از آن هم که انتخابات مجلس در پیش بود و باز هم رژیم صدای اعتراضات را زیر امواج بلند مساله گروگانها، که در بوقهای تبلیغاتیش به آن می دمید تحت الشعاع قرار می داد. ماجرای فتوای قتل رشدی برای تحیکم موقعیت خمینی بود که بشدت از پذیرش آتش بس که خودش به خوبی بر اثرات منفی آن آگاه بود آسیب دیده بود. آتش بسی که آن را مثل نوشیدن جام زهر و معامله آبرویش با خدا نامید. اگر به رویدادهای آن زمان برگردیم می بینم که تنها یک سال قبل از پذیرش آتش بس، خمینی متکبر متجر خون ریز- که باور داشت بازگشتش از تبعید به تهران مثل فتح مکه توسط پیامبر اسلام بوده و برای خود نقشی در ادامه نقش او در گشترش جهانی اسلام می دید-، در یک پیام بلند به زائران حج که در 6 مرداد 1366 انتشار یافت و پر از هارت وپورت و خط نشان کشیدن به همه قدرتهای عالم بود، در مورد جنگ با عراق، با «رو به احتزار» ارزیابی کردن دشمن و غیر عاقلانه دانستن قطع جنگ بعد از«فدا کردن هزاران قربانی بزرگ» و با تاکید بر اینکه جمهوری اسلامی در مرحله یی است که « پیروزی آن به حساب پیروزی همه مسلمانان و خدای نخواسته شکست، به ناکامی و شکست و تحقیر همۀ مؤمنان، می انجامد» یایان دادن به جنگ را که آن را«در نیمه راه پیروزی» می دید،«خیانت به آرمان بشریت و رسول خدا» دانسته و تاکید کرده بود که «تب جنگ در کشور ما جز با سقوط صدام فرو نخواهد نشست». می دانیم که چند ماه بعد، از فروردین سال 67 شکستهای بزرگ پی در پی رژیم از عراق شروع شد و یکی از سنگین ترینها در زبیدات بود. چنان که در خبرهای آن روزها بود صدام صد تانک چیفتن از میان انبوه غنایم جنگی را به اردن هدیه داده بود. به ناچار همان خمینی که مطلقا حاضر به شنیدن حرفی در مورد آتس بس نبود و یکبار هم در سال 63 در دیدار باسران رژیم به مناسبت سالروز تولد پیامبر در سخنانی گفت که «قرآن گفته است: و قاتلوهم حتی لاتکون فتنه،یعنی جنگ تا رفع فتنه از عالم. این که ما می گوییم جنگ جنگ تا پیروزی یک ذره از آن چیزی است که قرآن می گوید»، همان خمینی که یکسال قبل از پذیرش آتش بس خاتمه دادن به جنگ را «خیانت به بشریت و رسول خدا» دانسته بود، می پذیرفت و پذیرفت که باید برای مصلحت نظام منحوسی که براساس قرآن و اسلام ناب محمدی و احکام فقهی در ایران پی ریخته، آتش بس با «کفر» و «صدام عفلقی» را بپذیرد. با پذیرش آتش ارزشهایی که در جنگ «حق علیه باطل» و «اسلام علیه همه کفر» تبلور می یافت چنان سنگین ضربه خورد که خمینی می دانست مفهوم «ایثار و شهادت» دیگر با این آتش بس چنان بی اعتبار و فاقد انگیزه خواهد شد که می تواند به ریزش خزانی نیروهای مرید و مقلدش که با تکیه برا آنها بر مردم ایران ولایت آزادی کش خود را اعمال می کرد، بیانجامد. این را در پیامی که چند روز بعد از اعلام قبول آتش بس و به مناسبت سالگرد رویدادهای خونین مکه فرستاد می شد دید. سعودیها توطنه سازمان یافته رژیم را برای براه انداختن بلوا و آشوب در جریان حج در سال 66 را به شدت سرکوب کردند که طی آن چند صد نفر از زائران اعزامی از ایران کشته و مجروح شدند. خمینی که در آن پیام سعی کرد پذیرش آتش بس را توجیه کند، همان پیامی که نوشیدن جام زهر را در آن اعلام کرد. وی در آن پیام از جمله گفت«در آینده ممکن است افرادی آگاهانه و یا از روی نا آگاهی در میان مردم این مساله را مطرح نمایند که ثمرة خونها و و شهادتها و ایثار ها چه شد»؟ و بعد شروع کرده بود راجع به ارزش شهادت روضه خواندن. چند ماه بعد از آتش بس، به مناسبت دهمین سالگرد انقلاب انتقادات صریح یا ضمنی که اینجا و آنجا بیان می شد برلبان برخی از مهره های درشت رژیم جاری شد. از جمله رفسنجانی در مصاحبه با مدیرکل اداره مطبوعات خارجی وزارت ارشاد که در اطلاعات 18 بهمن درج شد، اذعان کرد که :« اگر به تجربه های امروز بخواهیم انقلاب را شروع کنیم تلاش می کردیم که جنگ آغاز نشود. در کل جمعبندی این است که شاید ما با تجربه امروز می توانیستم از بروز جنگ جلوگیری کنیم... ما امکاناتی را که صرف جنگ کردیم اگر صرف سرمایه گذاریهای زیربنایی اقتصادی می کردیم شاید الان بسیاری از وابستگیها از بین رفته بود...». موسوی اردبیلی رئیس دیوان عالی کشور، در مصاحبه یی که در اطلاعات 19 بهمن 67 درج شد گفت : «من جزء آنهایی هستم که معتقدند ایکاش ما جنگ را در فتح خرمشهر متوقف می کردیم...هنوز خود محوربینیها نمی گذارد ما خود را ببینیم و اشتباهات را متوحه شویم...مثالی به زبانم آمد البته مثال خوبی نیست. مثل این است که عده یی خانه یی را آتش بزنند و بعد بیایند به جای آن که پشیمان بشوند و در خاموش کردن آن با هم مساعدت کنند، باهم بجنگند و این بگوید تو زدی و او بگوید تو زدی و بالاخره خانه بسوزد...». سنگین ترین حمله و انتقاد به عملکرد رژیم از سوی آیت الله منتظری به مناسبت سالگرد انقلاب در 22 بهمن صورت گرفت که قبل از آن هم انتقادتی در زمینه های مختلف از جمله بسته بودن فضا برای بیان نظر به عمل آورده بود. وی که سخنانش در روزنامه کیهان 23 بهمن درج شد از جمله گفت:« ... باید بفهیم که اشتباه کردیم و بگوییم ای ملت ایران ما این جا اشتباه کردیم. جهانیان خیال کردند در ایران کار ما فقط کشتن مردم است... مسئولین حساب کنند که ما در اول انقلاب چه داشتیم و حالا به کجا رسیده ایم» وی در همین سخنان از لجبازی در جنگ انتقاد کرد و گفت:« ما در جنگ خیلی اشتباه کردیم و خیلی جاها شعرهایی دایدم که می دانستیم نمی توانیم انجام دهیم» منتظری در این سخنان از ویرانی شهرها در جنگ و از کشته شدن جوانان بسیار«که هرکدام یک دنیا ارزش داشتند»، از فقدان آن روحیه و همدلی که در روزهای انقلاب در جامعه وجود داشت اظهار تاسف کرد و از استفاده انحصاری رادیو و تلویزیون نیز انتقاد کرد. جوّ اعتراض چنان بالا بود که، ده روزی قبل از این مصاحبه ها بود که پخش گزارش یک نظر خواهی از زنان به عنوان الگو بودن فاطمه زهرا برای زنان، یک خانم مصاحبه شونده به صراحت گفته بود که او«اوشین» شخصیت یک سریال ژاپنی را که با نام سالهای دور از خانه از تلویزیون پخش می شد، به عنوان الگو برای زن امروز به دختر پیامبر ترجیح می دهد و این خشم جنون آمیز خمینی را بر انگیخت و دستور تعقیب و مجازات مسئولان برنامه را داد و تاکید کرد که اگر این کار به قصد توهین صورت گرفته باشد مسئولان آن باید اعدام بشوند. انتقاد چنان گسترده و علنی بود که آخوند روح الله حسینیان(همان که از حاج آقا سعید امامی به عنوان یک مسلمان متعبد اهل زیارت عاشورا دفاع کرد و در برنامه چراغ «سیمای لاریجانی» قربانیان را ناصبی خوانده بود) در آن زمان در روزنامه جمهوری اسلامی30 بهمن 67 در مطلبی با عنوان «اشتباهات دیروز اشتباهات امروز» ازجمله نوشت:« این روزها در همه محافل بحث بر سر اشتباهات دهسالهً گذشته مسولان کشور است. از سلام صبح بخیر رادیو گرفته تا شخصیتهای انقلاب و جلسات خصوصی و عمومی همه جا صحبت از اشتباهات گذشته است». وی با اشاره به این گفته خمینی که « شهادت فوز عظیمی است و ما در جنگ هیچ چیز را از دست نداده ایم»، که در همان پیام جام زهر نوشیدن بر آن تاکید کرده بود، نوشت« چقدر غیر منطقی است که 8 سال مبارزه و شهادت را با سخنان نیشدار زیر سوال ببریم» و هشدار داد که«اشتباهات امروز این است که بررسی اشتباه ما را به اشتباه بزرگتری بکشاند[...] گناه را به گردن بی گناهان و جان برکفان[...] انداختن و دامن خود را پاک کردن و خدای نکرده زیر سوال بردن ولایت و حکومت...». در چنین فضایی که در واقع ولایت خمینی زیر سوال رفته بود و نیش و کنایه ها به ویژه در پیام منتظری متوجه او بود، خمینی برای انحراف اذهان و خلق سوژه داغی برای تحت شعاع قرار دادن مسائل ناشی از شکست در جنگ، در 19 دی در اقدامی مثل آنچه گویا محمد رسول الله انجام داده بود- که فرستادن پیغامی به امپراطور روم و شاهنشاه ساسانی برای دعوت به اسلام بود-، یک هیأت سه نفره را که یکی از اعضای آن خواهر! مرضیه دباغ بود، با پیام بالا بلندی به مسکو اعزام کرد که از آقای گرباچف مبتکر «پروستریکا» و «گلاسنوست» که اصلاحات در اتحاد شوروی ضروری دانسته بود، به اسلام دعوت کند تا او از این امامزاده یی که به جای شفا دادن می کشت و تکه پاره می کرد و جنگ راه می انداختن و در باتلاق آن در می ماند وجام زهر سر می کشید، کلید حل مشکلات کشور بزرگ اتحاد شوروی را که از دیدگاه خمینی علتش نبودن ایمان به خدا و نداشتن اعتقاد به عالم غیب وشهادت بود، از او و اسلامش دریافت کند. او از گورباچف دعوت کرده بود که کسانی را برای مطالعه و شناخت عوالم الهی و روحانی در«حوزه» به ایران اعزام کند. آقای گرباچف هم مودبانه فرستادگان خمینی را پذیرفته بود و مدتی بعد هم ادوارد شواردنزده وزیر خارجه اتحاد شوروی را در پاسخی پر ستایش و تمجید از پیام خمینی زمانی نزد خمینی فرستاد که هم نیروهای ارتش سرخ کمی قبل از آن در 15 فوریه (26 بهمن)یعنی یک روز بعد از صدور فتوای قتل رشدی افغانستان ترک کرده بود، و هم زمانی بود که رژیم خمینی به خاطر آن فتوا بسیار مورد حمله ها و فشارهای دیپلماتیک قرار داشت. این اقدام البته در واقعیت امر نه به خاطر مجذوب مهملات خمینی شدن، بلکه برای ارضای حس خودبزرگی بینی و تکبر این آخوند بی سواد بود، به امید کمی همراهی در مساله افغانستان و پذیرش راه مذاکره با شرکت دولت آن کشور برای حل مساله افغانستان بود که خمینی دست در دست ژنرال ضیاء الحق اسلامگر و رونالد ریگان آمریکایی چیزی جز سرنگونی آن را نمی خواست و البته هدفی جز استقرار یک رژیم اسلامی در آن کشور را هم دنبال نمی کرد که عواقبش را همه می دانند.
اما ارسال پیام دعوت به اسلام از گرباچف در 19 دیماه نه تنها در داخل و خارج تاثیر «فیل هوا کردن» برای خمینی شرور و خونیریز را نداشت، بلکه انتقادتی را هم در حوزه و از سوی برخی آخوندها و هم بیرون از حوزه سبب شد. چنان که بعدا روزنامه جمهوری اسلامی در 6 اسفند 67 در مقاله یی با عنوان «وسوسه» به کسانی که آنان را متهتک می نامید به خاطر انتقاد از آن دعوت حمله کرد و آنها را متهم کرد که دعوت از دنیای کمونیسم به اسلام را با نامه پراکنیها و سخنرانیهاشان زیر سوال می برند و از جمله نوشت«... راستی چرا باید نامه ً امام به گرباچف به عنوان یک اقدام مسئولانه شرعی که در مقیاسهای معمول در واقع یک قرن حرکت کردن جلوتر از دیگران است،... در برخی محافل خودی اما بیگانه با اسلام و دردها و رنجهای یک میلیارد مسلمان با اًن قلت مواجه گردد». این حمله روزنامه جمهوری اسلامی سه روز بعد از پیام بلند و کوبنده خمینی علیه منتقدانش در بین روحانیت شیعه در سوم اسفند آن سال بود، پیامی که یک هفته بعد از صدور فتوا و حکم مافیایی قتل رشدی و جنجال برخاسته در این زمینه در سطح بین المللی صادر شد.
در شرایطی که شرحش گذشت،خمینی با توجه به ناکامی در بدست آوردن نتیجۀ دلخواه تبلیغاتی که از ارسال نامه به گرباچف نصیبش شده بود، سوژه دیگری یافت و آن مساله اعتراضاتی بود که به خاطر انتشار کتاب آیات شیطانی سلمان رشدی، در چند کشور از جمله در پاکستان درهمسایگی ایران راه افتاده بود که همراه با آتش افکندن و سوزاندن نسخه هایی از کتاب آیات شیطانی بود. این اعتراضات از خیلی پیش از فرستادن پیام به گرپاچف شروع شده بود و خبرهای مربوط به تظاهرات و زد و خورد با پلیس طی آن از جمله در پاکستان و انگلستان در روزنامه های رژیم نیز درج شده بود، اما نه در خارج و نه در ایران – که واکنشهای خود جوشی هم در آن دیده نشد- کسی فتوای قتل رشدی را نداده بود. معترضان تنها خواهان ممنوعیت انتشار کتاب شده بودند. اینجا بود که ذهن شیطانی خمینی«آیات شیطانی» را کشف کرد و فتوای قتل نویسنده آن را در 25 بهمن 67 صادر کرد. این اقدام که هم ارتجاعی و باز گشت به توحش قبیله های بادیه نشین «حجاز» در دوران پیدایش اسلام بود و هم روشی تبهکارانه از نوع آدمکشیهایی نسق گیرانه مافیایی، موجی از اعتراض گسترده در کشورهای غربی و در محافل فرهنگی و سیاسی آن کشورها برانگیخت و اعتراضات رسمی از مجاری دیپلماتیک به سوی وزارت خارجه رژیم روان شد. اما در کشورهای اسلامی البته سران این کشور اگر هم موافق با فتوای خمینی نبودند، در محکوم کردن خمینی، زیان می کردند. چرا که جریانهای ارتجاعی اسلامی موجود در این کشورها (که اپوزیسیون رژیمهای اکثرا وابسته به غرب و اکثرا فاسد و دیکتاتوری مستقر در آنها هستند) می توانستند از آن علیه این رژیمها بهره برداری کنند و مساله ساز باشند. کنفرانس کشورهای اسلامی در جلسه یی در اسفند همان سال با شرکت وزرای خارجه 47 کشور انتشار این کتاب را محکوم و سلمان رشدی را مرتد اعلام کرد. ولایتی وزیر خارجه وقت هم از آن پس آن را به عنوان تاییدی از سوی کشورهای اسلامی بر فتوای قتل خمینی در پاسخ به سوال و یا انتقادی در این زمینه از سوی محافل و خبرنگاران خارجی مطرح می کرد. حتی «شاهزاده» رضا پهلوی هم در آن زمان سلمان رشدی را محکوم کرد. خمینی با صدور فرمان قتل رشدی در واقع اعتراضات برانگیخته شده در کشورهای اسلامی علیه کتاب سلمان رشدی را به نفع خود مصادره کرد و از آنجا که هرمخالفتی از سوی کشورهای اسلامی با فتوای قتل رشدی، به نفع خمینی در تاثیر گذاشتن بر بخش متعصب وعقب مانده جمعیت این کشورها تمام می شد، او در واقع در این ماجرا خود را در جایگاه «رهبر مسلمین جهان» یافت ودر عمل به صورت رهبر همه کتابسوزیها و تظاهرات ضد رشدی در جهان در آمد.
پیام لبریز از توهین و تحقیر سوم اسفند خمینی به آخوندها
با استفاده از این موقعیت بود که خمینی پیام سوم اسفند خطاب به روحانیت را فرستاد و در آن به منتقدان خود در بین روحانیت همه گونه اهانت کرده بود. از جمله صفاتی که برای آنها بکار برده بود اینها هستند« مارهای خوش خط و خال، مقدس نمایان احمق، مروجین اسلام آمریکایی و دشمن رسول الله، افعیها، روحانیت ناآگاه و آگاهِ وابسته، مدرسین نافهم، ساده لوحان بیسواد، دین فروش، روحانی نما، تحجرگرا، طرفداران جدایی دین از سیاست، کسانی که سر به آستان دربار می ساییدند، حجتیه یی هایی که چنان تیشه به ریشه دین و انقلاب می زنند که گویی وظیفه جز این ندارند، [کسانی که] علیه انقلاب و اسلام ناب محمدی در حوزه ها فعالیت دارند و...». خمینی تاکید کرد که «خون دلی» که به خاطر رفتار آنها خورده است هرگز از سختیها و فشارهای دیگر نخورده است. و با این شلیک سنگین به مخالفان و منتقدان، با قاطعیت و مکرر بر درست بودن جنگ 8 ساله و آثار و ثمرات جهانی آن تاکید کرد و یاد آور شد که ما در جنگ، «بک لحظه هم نادم و پشیمان نیستیم» و به طعنه افزود که:« ترس من این است، تحلیگران امروز ده سال دیگر برکرسی قضاوت بنشینند و بگویند که باید دید فتوای اسلامی و حکم اعدام سلمان رشدی مطابق اصول و قوانین دیپلماسی بوده یا خیر؟» . این آن بهره برداری بزرگی بود که خمینی از آن ابتکار شیطانی و جنایتکارنه خود کرد تا جنایت بسیار بزرگ خود در ادامه 8 سال جنگ برای فتح قدس از راه کربلا را نیز همسان فتوای قتل رشدی، به عنوان عملی درست به لحاظ عقیدتی و بینشی و غیر قابل تردید و انتقاد و«تشکیک» قرار دهد. فتوایی که طبعا هیچ یک از آخوندهای مرتجع مخالفتی به آن نداشتند. همان جمله خمینی به خوبی نشان دهنده آن هدفی است که خمینی دنبال آن بود، دوختن دهن حوزویان منتقد به یطور اخص و بریدن صدای منتقدانی از کارگزاران و اطرافیان به طور اعم و ایجاد جو ارعاب در جامعه. در این میان البته بهای سنگین را حسینعلی منتطری با عزل شدن از جانشینی خمینی و پیامدها و آزار و اذیتهای بعدی پرداخت. (بیست سال پیش در زمان صدور فتوا و حکم قتل رشدی من برای توجه دادن هموطنان به علت صدور این فتوا و کاربرد آن برای خمینی، در مطلبی با عنوان«خمینی در روشنایی صحنه – د. ناطقی» در ماهنامه شورا شماره 46 دی تا اسفند 1367 همین نکات را یاد آور شده بودم).
تاکید مهاجرانی بر خشونت و تروریسم
مهاجرانی مطلب خود را این طور خاتمه داده است:«همان خار های تیز و ظریف که بر شاخه های گل روییده است به ما می گوید، نمی توان خرمن گل را در آغوش داشت و بی دفاع بود... می باش چو خار حربه بر دوش/ تا خرمن گل کشی در آغوش» می دانیم که نقش خار چیزی جز فرورفتن در پوست و گوشت و دریدن دست و انگشت و خونین کردن آن نیست. تمثیلی که مهاجرانی برای دفاع از اسلام و آن چه او مقدستاتش می داند بکار گرفته، چیزی جز بکار گرفتن خشونت و خونریزی، و دریدن و خون ریختن نیست، هم چنان که این امر در فتوای قتل رشدی نیز که او تایید کنند آن است، به روشنی عیان است. حدودهفتصدسال پیش حافط بزگ از فزونی سفلگان زمان با دلتنگی گفته بود :« آب و هوای فارس عجب سفله پرور است / کو همرهی که خیمه از این خاک برکنیم». اگر چه این خاک هنوز سفلگانی می پرواند که در تفکر و بیننش و اقدام آخوند جنایتکار مرتجعی که یکی از سیاه ترین و خونین ترین فصلهای مردمی کشی و استبداد در تاریخ ایران را به نام خود ثبت کرده، حکمتها و کراماتی می بینند و به «اندییشه» فرو می روند و الهام می گیرند و تروریسم و قتل و ارعاب را به عنوان حربه دفاع از اسلام مشروع می دانند و تبلبغ می کنند، و سفلگان و دریوزه گرانی که در گفتار ابلهانه و بی سروته و در توهینهای خمینی به شخصیتی مثل دکتر مصدق و تحریک توده ها، با تکبه بر جهل و تعصب مذهبی علیه روشنفکران و دگراندیشان، «زیبائیهای» بسیار می بینند، همان خمینی که چون مالکیت در دستگاه ارتجاعی تفکر و بینش متعلق به دوران برده داری و کنیز داری صدر اسلام او مقدس بود و فهم و سوادی هم که باواند استدلالی در رد نظرات چب ارائه کند نداشت، در برابر نیروهای چب که بر زیربنا و اصل بودن اقتصاد وحل مشکلات معیشتی محرومان تاکید داشتند، آن فرمایشات! فراموش نشدنی الاغ هم همه چیزش اقتصاد است را بیان کرد که به صورت «کلمه قصار» اقتصاد مال خر است در تاریخ ایران و جهان به نام او ثبت شده است. اگر اکنون حافظ زنده بود با دلتنگی خواهان ترک میهن به خاطر فزونی سفلگان نمی شد، چون امروز در برابر سفلگان، در اینجا و آنجای میهن و از بوشهر در کنار خلیج فارس و از فارس تا کرمان و ارس که او بیتی هم در ستایش آن سروده است (4) اردوگاه و خیمه گاههای متعدی از کارگران، معلمان، دانشجویان، زنان برابری طلب و هویت خواهان ملی، علیه رژیم مورد حمایت سفلگان برپا شده است. اگر چه سفلگان و خفشان و ددمنشانی هنوز در این خاک نشو نما پیدا می کنند، اما آزداگان و صبح خواهان و مستان و خنیاگران و سرودخوانان شادی و زندگی، بسیار فزون تر از آنانند و آینده از آنان آنهاست و ایران این سَموم وزیده از اعماق بیانهای «حجاز» را هم پشت سر خواهد گذاشت و دوباره پر از« گل و نسترن» (5) خواهد شد. همچنان که داس وحدید خمینی شرور خونریز با چوبه های دار و جوخه های اعدامش در دهه 60 نتوانست با درو کردن دونسل از ارزنده ترین آزدیخواهان و مبارزان برابری طلب ایران زمین، روح مبارزه و عشق به آزادی و برابری را در این مردم بکشد.
:منابع و توضیحاتhttp://emruz.net/ShowItem.aspx?ID=20766&p=1 -1
2- زن لاجوردی در داستانسرائیهایی در مورد لاجوردی و زندگی مشترکشتان در مصاحبه با روزنامه رسالت سوم بهمن، که از زمان خواستگاری تا معدوم شدن لاجودری را در بر میگیرد و پر است از خوابنما شدنها و خواب دیدنهای مادرش و خودش، شغل اولیه اورا چوب فروشی و شغل بعدی او را« گرفتن مغازه و صادرات روسری» ذکر کرده است. جالب این است که او این روسریها را خودش در خانه می دوخته و لاجوردی هم آنها را صادر می کرده است. به هر حال شغل و تجربه آن جلاد خدمتگزار نظام که به مناسبت کشته شدنش مورد تجلیل خاتمی هم قرار گرفت، هیج ربطی به امر قضا و حقوق ندادشت. لینک مصاحبه خواندنی زن لاجوردی جلاد در زیر آمده است.http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1791772
3- مصاحبه لاجوردی http://www.youtube.com/watch?v=Ln43SeS_JvA&feature=related
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس/ بوسه زن برخاک آن وادی و مشکین کن نفس- 4
5- از اين سموم كه بر طرف بوستان بگذشت/ عجب كه بوي گلي هست و رنگ نسترني - سعدی
فتوای قتل رشدی، نشانه یی از دیرگاه و دوردست توحش دیروز و مافیای امروز
اصلا فرض کنیم سلمان رشدی بدترین جنایتها را مرتکب شده بوده باشد، این جناب وزیر که 12 سال معاون حقوقی و پارلمان در دولت میرحسین موسوی(68-64) و رفسنجانی(76-68) بوده است، احتمالا می داند که حتی قتلهای غیر عمدی هم مجازات دارد. قتل فقط زمانی که در دفاع مشروع و به خاطر حفظ جان انجام گرفته باشد، از مجازات معاف است و در غیر این صورت به هر دلیلی که باشد جرمی است با سنگین ترین مجازات، حتی افراد پلیس هم در رویارویی با قاتل و سارقان در موارد دستگیری های منجر به قتل، اگر خارج از همین دفاع مشروع یا به خاطر مانع شدن از قتل کسان دیگر توسط تبهکار یا تبهکاران، مرتکب قتل مجرم و تبهکار بشوند، مسئولیت دارند و مجازات می شوند که کمترین آن برکنار شدن از کار است. البته این یک اصل رایج در کشورهایی است که مردم در تعیین قدرت سیاسی نقش دارند و شاه یا ولی فقیه یا دیکتاتوری به هر شکل دیگری در آنجا حاکم نیست. جان انسان شهروند ایرانی در برابر دستگاه گسترده سرکوب رژیم و مزدورانش از اول هیچ حرمتی نداشته و احترام به جان و حیات شهروندان حتی امروز هم در جمهوری اسلامی بر قرار نیست. این رژیم قاضی و دادستانش که سعید مرتضوی باشد، با کوبیدن ضربات کفش به سر متهمی که جرمش عکاسی از تجمع خانواده ها در برابر زندان اوین بوده(زهرا کاظمی) موجب قتل او می شود، دانشجویان را به خاطر انتقاد از شرایط نابسامان زندانی و شکنجه می کنند و در موردی شکنجه های وحشیانه سبب مرگ آنان شده است. نصیحت گران ستاد امر بمعروفش دکترزهر بنی یعقوب را که همراه نامزدش بوده به جرم ارتکاب منکر دستگیر و 48 ساعت بعد جنازه اش را تحویل خانواده اش می دهند. حالا جنایت و اعدامهای گروهی آن دهه سیاه به رنگ عمامه خمینی- که نشان اولاد پیغمبر بودن او بود- که جای خود دارد. متهمان آن سالها جرمشان از سوی دادگاههای شرع، فساد کردن در زمین، و بغی علیه حکومت الله در زمین بود که خمینی برای برگزیده شده بود. لاجوردی جلاد که شغل قبل از انقلاب او را فروش جوراب زنانه وکرست در کوچه برلن ذکر می کردند(2)، در آن سالها دادستان انقلاب گماشته شده از سوی خمینی و بهشتی در تهران بود، و علنا در مصاحبه یی گفت که متهمان جرمشان روشن تر از آن است که کسی وکالت آنها را قبول کند، چون کسی که از آنها دفاع می کند باید خودش هم مبارزه مسلحانه علیه نظام را قبول داشته باشد که از اینها دفاع بکند(3) شاید هیج جای دنیا و هیج زمانی این اتفاق باشد که زندانبان و « دادستان»، زندانی را وادار به شرکت در اعدام دوستان یا حتی نزدیکان خود بکند،کاری سید اسدالله لاجوردی می کرد. جان انسان در این رژیم چنان بی مقدار است که سال پیش دوسه روز مانده به عید، بیست دانشجو که برای بازدید از محل «جبهه های نور» به مناطق جنگی برده شده بودند در تصادف با کامیونی حامل سوخت، زنده در آتش سوختند، خامنه ای حتی پیام تسلیتی برای خانوادهای آنان صادر نکرد. با آنکه دانشجویان از مشهد رفته بودند و خامنه ای هم عید قرار بود به همان شهر برود. جناب وزیر ارشاد اسبق که خود از «بالائیها»ی رژیم بوده و مطلع از کشتارها و جنایات رژیم با مجوز شرعی از سوی «امام خمینی» است، همچنان در همان عوالمی که سالها در آن بوده بسر می برد. مجوز عمومی برای کشتن انسانی را صادر کردن چنان که در فتوای قتل رشدی ظاهر شد، گیریم که طرف یک جنایتکار باشد یا به آن معیارهای«مقدس» اسلام اهانت کرده باشد،، این چیزی جر مشروعیت دادن و وظیفه دینی قرار دادن بکار گرفتن درنده خویی و توحش از سوی عموم مومنان در مورد یک «مجرم» نبود.معنی این آن فتوا چیزی جز این نبود که هر مسلمانی هرجا که سلمان رشدی را می دیدید این تکلیف شرعی را داشت که او را بکشد، حالا یا با دست خفه کند یا سنگی به سرش بکوبد با با ماشین زیر بگیرد با کارد و ساطور به جانش بیفتد. ویژگی بیمانند توحش نهفته در ذات امام خمینی و بینش و مکتب خمینی و آخوندهای جنایتکار وقتی بهتر درک می شود که بیاد بیاوریم که جایزه یی را که برای ترور و قتل سلمان رشدی، توسط نزدیکانش تعیین کردند، بیشتر از جایزه برای کسانی خارج از نزدیکان اوبود. یعنی «اسلام ناب محمدی» انسان را تا آنجا به به اعماق رذالت و توهش می کشاند که کسی از نزدیکناش را به خاطر پول به قتل برساند صرفا برای این که کتاب داستانی نوشته است که شخصیتهایش به پیامبر اسلام شبیهه بوده است و رفتار او را به مورد انتقاد با مورد طعنه و ریشخند قرار داده است.
کدام حضور مسلمانان و کدام دفاع؟
اما انچه باعث شد دولت انگلیس مانع ورود نماینده پارلمان هلند به آنکشور بشود، که مهاجرانی آن را ناشی از دفاع مسلمانان از دین خود دانسته و نوشته است « ... این رفتار نشانه ای است که وقتی مسلمانان از ایمان دینی خویش دفاع می کنند و در برابر اهانت به قرآن مجید و پیامبر اسلام بی تفاوت نیستند، می توانند بر رفتار دیگران هم اثر گذار باشند»از کدام دفاع سخن می گوید ؟ قصد جانب داری از کار آن نماینده هلند و فیلمی که ساخته و من آن را ندیده ام نیست به علاوه به نظر من این قبیل فیلمها و کتابها را برای تاثیر گذار و تفکر برانگیز بودن باید کسانی بنویسند که جامعه مسلمان و کشور مسلمانی تعلق دارند اگر چه برای آنها خطر بیشتری در پی دارد، هم چنانکه انتقاد از فناتیسم و تعصبات یهودیان هم اگر از سوی کسی از جامعه یهودیان صورت بگیرد می تواند تاثیر داشته باشد نه از سوی امثال دکتر حاج محمود احمد نژاد یا آخوند هتاک و دریده یی مثل مهدی دانشمند. قصد من از نوشتن این یادداشت نشان دادن آن تمایلات ارتجاعی و مستبدانه و خشونت گرا در بینش دینی مهاجرانی است. آن ملاحظاتی که وزارت کشور بریتانیا به خاطر آن مانع ورود نماینده پارلمان یک کشور اروپایی به خاک آن کشور شده است(که هلند قرار بود علیه آن شکایت بکند)، اقداماتی نظیر بمبگذاری در مترو و در یک اتوبوس دوطبقه در لندن که در ژوئیه2005 که منجر به کشته شدن 56 نفر و زخمی شدن 700 نفر شد و رویدادهای آشوبگرانه مثل از دیوار سفارتخانه ها بالا رفتن و دست به تخریب و آتش سوزی زدن است. همبستگی اسلامی چنین گرایشاتی، به القاعده و یازده سپتامبر و بمب گذاری در ایستگاه راه آهن در مادرید وصل می شود. مقام ولایت فقیه هم چند روزی بعد از ماجرای یازده سپتامبر در یک سخنرانی در اصفهان ناراحتی آمریکا از فرو ریختن «برجهای نازنین» را ناشی از عملکرد خود آمریکا دانست. مهاجرانی استفاده از ابزار دیپلماتیک مثل فراخواندن سفرای کشورهای اسلامی، به عنوان اقدام تلافی جویانه علیه کشور مورد غضب فرار گرفته را تا معذرت خواهی گناهکار! به عنوان ابزار فشار و ارعاب مورد تاکید قرار می دهد که مدل بین المللی تواب سازی است که سه دهه است در جمهوری منحوس اسلامی علیه شهروندان جریان دارد.
دعوت از گرباچف به اسلام و فتوای قتل برای استحکام موقعیت
اما صدور حکم و فتوای قتل سلمان رشدی توسط خمینی در واقع تاکتیک دیگری از نوع اشغال سفارت آمریکا، برای برپا کردن یک جنجال بزرگ بین المللی و سیاه لشکر راه انداختن در داخل برای حمایت از آن، و همه مسائل را تحت الشعاع آن قرار دادن بود وبهره برداری از آن برای استحکام قدرت توسط خمینی پلید بود. در ماجرای اشغال سفارت آمریکا، آن اقدام برای تحت شعاع قرار دادن اعتراضات تشکیل مجلس خبرگان به جای موسسان و قانون اساسی در حال تدوین در آن و بسیاری انتظارات دیگر بود که گروههای سیاسی بر آنها انگشت می گذاشتند. با اشغال سفارت آمریکا و بحران بین و تشنج شدید بین المللی ناشی از آن و در پی آن فرمایش حضرت امام که «هرچه فریاد دارید بر سر آمریکا بزنید شیطان بزرگ آمریکاست»، به فاصله یکماه بعد از اشغال سفارت، خمینی قانون اساسی جمهوری منحوس اسلامی را به رفراندم گذاشت و نتیجه مطلوب را بدست آورد. بعد از آن هم که انتخابات مجلس در پیش بود و باز هم رژیم صدای اعتراضات را زیر امواج بلند مساله گروگانها، که در بوقهای تبلیغاتیش به آن می دمید تحت الشعاع قرار می داد. ماجرای فتوای قتل رشدی برای تحیکم موقعیت خمینی بود که بشدت از پذیرش آتش بس که خودش به خوبی بر اثرات منفی آن آگاه بود آسیب دیده بود. آتش بسی که آن را مثل نوشیدن جام زهر و معامله آبرویش با خدا نامید. اگر به رویدادهای آن زمان برگردیم می بینم که تنها یک سال قبل از پذیرش آتش بس، خمینی متکبر متجر خون ریز- که باور داشت بازگشتش از تبعید به تهران مثل فتح مکه توسط پیامبر اسلام بوده و برای خود نقشی در ادامه نقش او در گشترش جهانی اسلام می دید-، در یک پیام بلند به زائران حج که در 6 مرداد 1366 انتشار یافت و پر از هارت وپورت و خط نشان کشیدن به همه قدرتهای عالم بود، در مورد جنگ با عراق، با «رو به احتزار» ارزیابی کردن دشمن و غیر عاقلانه دانستن قطع جنگ بعد از«فدا کردن هزاران قربانی بزرگ» و با تاکید بر اینکه جمهوری اسلامی در مرحله یی است که « پیروزی آن به حساب پیروزی همه مسلمانان و خدای نخواسته شکست، به ناکامی و شکست و تحقیر همۀ مؤمنان، می انجامد» یایان دادن به جنگ را که آن را«در نیمه راه پیروزی» می دید،«خیانت به آرمان بشریت و رسول خدا» دانسته و تاکید کرده بود که «تب جنگ در کشور ما جز با سقوط صدام فرو نخواهد نشست». می دانیم که چند ماه بعد، از فروردین سال 67 شکستهای بزرگ پی در پی رژیم از عراق شروع شد و یکی از سنگین ترینها در زبیدات بود. چنان که در خبرهای آن روزها بود صدام صد تانک چیفتن از میان انبوه غنایم جنگی را به اردن هدیه داده بود. به ناچار همان خمینی که مطلقا حاضر به شنیدن حرفی در مورد آتس بس نبود و یکبار هم در سال 63 در دیدار باسران رژیم به مناسبت سالروز تولد پیامبر در سخنانی گفت که «قرآن گفته است: و قاتلوهم حتی لاتکون فتنه،یعنی جنگ تا رفع فتنه از عالم. این که ما می گوییم جنگ جنگ تا پیروزی یک ذره از آن چیزی است که قرآن می گوید»، همان خمینی که یکسال قبل از پذیرش آتش بس خاتمه دادن به جنگ را «خیانت به بشریت و رسول خدا» دانسته بود، می پذیرفت و پذیرفت که باید برای مصلحت نظام منحوسی که براساس قرآن و اسلام ناب محمدی و احکام فقهی در ایران پی ریخته، آتش بس با «کفر» و «صدام عفلقی» را بپذیرد. با پذیرش آتش ارزشهایی که در جنگ «حق علیه باطل» و «اسلام علیه همه کفر» تبلور می یافت چنان سنگین ضربه خورد که خمینی می دانست مفهوم «ایثار و شهادت» دیگر با این آتش بس چنان بی اعتبار و فاقد انگیزه خواهد شد که می تواند به ریزش خزانی نیروهای مرید و مقلدش که با تکیه برا آنها بر مردم ایران ولایت آزادی کش خود را اعمال می کرد، بیانجامد. این را در پیامی که چند روز بعد از اعلام قبول آتش بس و به مناسبت سالگرد رویدادهای خونین مکه فرستاد می شد دید. سعودیها توطنه سازمان یافته رژیم را برای براه انداختن بلوا و آشوب در جریان حج در سال 66 را به شدت سرکوب کردند که طی آن چند صد نفر از زائران اعزامی از ایران کشته و مجروح شدند. خمینی که در آن پیام سعی کرد پذیرش آتش بس را توجیه کند، همان پیامی که نوشیدن جام زهر را در آن اعلام کرد. وی در آن پیام از جمله گفت«در آینده ممکن است افرادی آگاهانه و یا از روی نا آگاهی در میان مردم این مساله را مطرح نمایند که ثمرة خونها و و شهادتها و ایثار ها چه شد»؟ و بعد شروع کرده بود راجع به ارزش شهادت روضه خواندن. چند ماه بعد از آتش بس، به مناسبت دهمین سالگرد انقلاب انتقادات صریح یا ضمنی که اینجا و آنجا بیان می شد برلبان برخی از مهره های درشت رژیم جاری شد. از جمله رفسنجانی در مصاحبه با مدیرکل اداره مطبوعات خارجی وزارت ارشاد که در اطلاعات 18 بهمن درج شد، اذعان کرد که :« اگر به تجربه های امروز بخواهیم انقلاب را شروع کنیم تلاش می کردیم که جنگ آغاز نشود. در کل جمعبندی این است که شاید ما با تجربه امروز می توانیستم از بروز جنگ جلوگیری کنیم... ما امکاناتی را که صرف جنگ کردیم اگر صرف سرمایه گذاریهای زیربنایی اقتصادی می کردیم شاید الان بسیاری از وابستگیها از بین رفته بود...». موسوی اردبیلی رئیس دیوان عالی کشور، در مصاحبه یی که در اطلاعات 19 بهمن 67 درج شد گفت : «من جزء آنهایی هستم که معتقدند ایکاش ما جنگ را در فتح خرمشهر متوقف می کردیم...هنوز خود محوربینیها نمی گذارد ما خود را ببینیم و اشتباهات را متوحه شویم...مثالی به زبانم آمد البته مثال خوبی نیست. مثل این است که عده یی خانه یی را آتش بزنند و بعد بیایند به جای آن که پشیمان بشوند و در خاموش کردن آن با هم مساعدت کنند، باهم بجنگند و این بگوید تو زدی و او بگوید تو زدی و بالاخره خانه بسوزد...». سنگین ترین حمله و انتقاد به عملکرد رژیم از سوی آیت الله منتظری به مناسبت سالگرد انقلاب در 22 بهمن صورت گرفت که قبل از آن هم انتقادتی در زمینه های مختلف از جمله بسته بودن فضا برای بیان نظر به عمل آورده بود. وی که سخنانش در روزنامه کیهان 23 بهمن درج شد از جمله گفت:« ... باید بفهیم که اشتباه کردیم و بگوییم ای ملت ایران ما این جا اشتباه کردیم. جهانیان خیال کردند در ایران کار ما فقط کشتن مردم است... مسئولین حساب کنند که ما در اول انقلاب چه داشتیم و حالا به کجا رسیده ایم» وی در همین سخنان از لجبازی در جنگ انتقاد کرد و گفت:« ما در جنگ خیلی اشتباه کردیم و خیلی جاها شعرهایی دایدم که می دانستیم نمی توانیم انجام دهیم» منتظری در این سخنان از ویرانی شهرها در جنگ و از کشته شدن جوانان بسیار«که هرکدام یک دنیا ارزش داشتند»، از فقدان آن روحیه و همدلی که در روزهای انقلاب در جامعه وجود داشت اظهار تاسف کرد و از استفاده انحصاری رادیو و تلویزیون نیز انتقاد کرد. جوّ اعتراض چنان بالا بود که، ده روزی قبل از این مصاحبه ها بود که پخش گزارش یک نظر خواهی از زنان به عنوان الگو بودن فاطمه زهرا برای زنان، یک خانم مصاحبه شونده به صراحت گفته بود که او«اوشین» شخصیت یک سریال ژاپنی را که با نام سالهای دور از خانه از تلویزیون پخش می شد، به عنوان الگو برای زن امروز به دختر پیامبر ترجیح می دهد و این خشم جنون آمیز خمینی را بر انگیخت و دستور تعقیب و مجازات مسئولان برنامه را داد و تاکید کرد که اگر این کار به قصد توهین صورت گرفته باشد مسئولان آن باید اعدام بشوند. انتقاد چنان گسترده و علنی بود که آخوند روح الله حسینیان(همان که از حاج آقا سعید امامی به عنوان یک مسلمان متعبد اهل زیارت عاشورا دفاع کرد و در برنامه چراغ «سیمای لاریجانی» قربانیان را ناصبی خوانده بود) در آن زمان در روزنامه جمهوری اسلامی30 بهمن 67 در مطلبی با عنوان «اشتباهات دیروز اشتباهات امروز» ازجمله نوشت:« این روزها در همه محافل بحث بر سر اشتباهات دهسالهً گذشته مسولان کشور است. از سلام صبح بخیر رادیو گرفته تا شخصیتهای انقلاب و جلسات خصوصی و عمومی همه جا صحبت از اشتباهات گذشته است». وی با اشاره به این گفته خمینی که « شهادت فوز عظیمی است و ما در جنگ هیچ چیز را از دست نداده ایم»، که در همان پیام جام زهر نوشیدن بر آن تاکید کرده بود، نوشت« چقدر غیر منطقی است که 8 سال مبارزه و شهادت را با سخنان نیشدار زیر سوال ببریم» و هشدار داد که«اشتباهات امروز این است که بررسی اشتباه ما را به اشتباه بزرگتری بکشاند[...] گناه را به گردن بی گناهان و جان برکفان[...] انداختن و دامن خود را پاک کردن و خدای نکرده زیر سوال بردن ولایت و حکومت...». در چنین فضایی که در واقع ولایت خمینی زیر سوال رفته بود و نیش و کنایه ها به ویژه در پیام منتظری متوجه او بود، خمینی برای انحراف اذهان و خلق سوژه داغی برای تحت شعاع قرار دادن مسائل ناشی از شکست در جنگ، در 19 دی در اقدامی مثل آنچه گویا محمد رسول الله انجام داده بود- که فرستادن پیغامی به امپراطور روم و شاهنشاه ساسانی برای دعوت به اسلام بود-، یک هیأت سه نفره را که یکی از اعضای آن خواهر! مرضیه دباغ بود، با پیام بالا بلندی به مسکو اعزام کرد که از آقای گرباچف مبتکر «پروستریکا» و «گلاسنوست» که اصلاحات در اتحاد شوروی ضروری دانسته بود، به اسلام دعوت کند تا او از این امامزاده یی که به جای شفا دادن می کشت و تکه پاره می کرد و جنگ راه می انداختن و در باتلاق آن در می ماند وجام زهر سر می کشید، کلید حل مشکلات کشور بزرگ اتحاد شوروی را که از دیدگاه خمینی علتش نبودن ایمان به خدا و نداشتن اعتقاد به عالم غیب وشهادت بود، از او و اسلامش دریافت کند. او از گورباچف دعوت کرده بود که کسانی را برای مطالعه و شناخت عوالم الهی و روحانی در«حوزه» به ایران اعزام کند. آقای گرباچف هم مودبانه فرستادگان خمینی را پذیرفته بود و مدتی بعد هم ادوارد شواردنزده وزیر خارجه اتحاد شوروی را در پاسخی پر ستایش و تمجید از پیام خمینی زمانی نزد خمینی فرستاد که هم نیروهای ارتش سرخ کمی قبل از آن در 15 فوریه (26 بهمن)یعنی یک روز بعد از صدور فتوای قتل رشدی افغانستان ترک کرده بود، و هم زمانی بود که رژیم خمینی به خاطر آن فتوا بسیار مورد حمله ها و فشارهای دیپلماتیک قرار داشت. این اقدام البته در واقعیت امر نه به خاطر مجذوب مهملات خمینی شدن، بلکه برای ارضای حس خودبزرگی بینی و تکبر این آخوند بی سواد بود، به امید کمی همراهی در مساله افغانستان و پذیرش راه مذاکره با شرکت دولت آن کشور برای حل مساله افغانستان بود که خمینی دست در دست ژنرال ضیاء الحق اسلامگر و رونالد ریگان آمریکایی چیزی جز سرنگونی آن را نمی خواست و البته هدفی جز استقرار یک رژیم اسلامی در آن کشور را هم دنبال نمی کرد که عواقبش را همه می دانند.
اما ارسال پیام دعوت به اسلام از گرباچف در 19 دیماه نه تنها در داخل و خارج تاثیر «فیل هوا کردن» برای خمینی شرور و خونیریز را نداشت، بلکه انتقادتی را هم در حوزه و از سوی برخی آخوندها و هم بیرون از حوزه سبب شد. چنان که بعدا روزنامه جمهوری اسلامی در 6 اسفند 67 در مقاله یی با عنوان «وسوسه» به کسانی که آنان را متهتک می نامید به خاطر انتقاد از آن دعوت حمله کرد و آنها را متهم کرد که دعوت از دنیای کمونیسم به اسلام را با نامه پراکنیها و سخنرانیهاشان زیر سوال می برند و از جمله نوشت«... راستی چرا باید نامه ً امام به گرباچف به عنوان یک اقدام مسئولانه شرعی که در مقیاسهای معمول در واقع یک قرن حرکت کردن جلوتر از دیگران است،... در برخی محافل خودی اما بیگانه با اسلام و دردها و رنجهای یک میلیارد مسلمان با اًن قلت مواجه گردد». این حمله روزنامه جمهوری اسلامی سه روز بعد از پیام بلند و کوبنده خمینی علیه منتقدانش در بین روحانیت شیعه در سوم اسفند آن سال بود، پیامی که یک هفته بعد از صدور فتوا و حکم مافیایی قتل رشدی و جنجال برخاسته در این زمینه در سطح بین المللی صادر شد.
در شرایطی که شرحش گذشت،خمینی با توجه به ناکامی در بدست آوردن نتیجۀ دلخواه تبلیغاتی که از ارسال نامه به گرباچف نصیبش شده بود، سوژه دیگری یافت و آن مساله اعتراضاتی بود که به خاطر انتشار کتاب آیات شیطانی سلمان رشدی، در چند کشور از جمله در پاکستان درهمسایگی ایران راه افتاده بود که همراه با آتش افکندن و سوزاندن نسخه هایی از کتاب آیات شیطانی بود. این اعتراضات از خیلی پیش از فرستادن پیام به گرپاچف شروع شده بود و خبرهای مربوط به تظاهرات و زد و خورد با پلیس طی آن از جمله در پاکستان و انگلستان در روزنامه های رژیم نیز درج شده بود، اما نه در خارج و نه در ایران – که واکنشهای خود جوشی هم در آن دیده نشد- کسی فتوای قتل رشدی را نداده بود. معترضان تنها خواهان ممنوعیت انتشار کتاب شده بودند. اینجا بود که ذهن شیطانی خمینی«آیات شیطانی» را کشف کرد و فتوای قتل نویسنده آن را در 25 بهمن 67 صادر کرد. این اقدام که هم ارتجاعی و باز گشت به توحش قبیله های بادیه نشین «حجاز» در دوران پیدایش اسلام بود و هم روشی تبهکارانه از نوع آدمکشیهایی نسق گیرانه مافیایی، موجی از اعتراض گسترده در کشورهای غربی و در محافل فرهنگی و سیاسی آن کشورها برانگیخت و اعتراضات رسمی از مجاری دیپلماتیک به سوی وزارت خارجه رژیم روان شد. اما در کشورهای اسلامی البته سران این کشور اگر هم موافق با فتوای خمینی نبودند، در محکوم کردن خمینی، زیان می کردند. چرا که جریانهای ارتجاعی اسلامی موجود در این کشورها (که اپوزیسیون رژیمهای اکثرا وابسته به غرب و اکثرا فاسد و دیکتاتوری مستقر در آنها هستند) می توانستند از آن علیه این رژیمها بهره برداری کنند و مساله ساز باشند. کنفرانس کشورهای اسلامی در جلسه یی در اسفند همان سال با شرکت وزرای خارجه 47 کشور انتشار این کتاب را محکوم و سلمان رشدی را مرتد اعلام کرد. ولایتی وزیر خارجه وقت هم از آن پس آن را به عنوان تاییدی از سوی کشورهای اسلامی بر فتوای قتل خمینی در پاسخ به سوال و یا انتقادی در این زمینه از سوی محافل و خبرنگاران خارجی مطرح می کرد. حتی «شاهزاده» رضا پهلوی هم در آن زمان سلمان رشدی را محکوم کرد. خمینی با صدور فرمان قتل رشدی در واقع اعتراضات برانگیخته شده در کشورهای اسلامی علیه کتاب سلمان رشدی را به نفع خود مصادره کرد و از آنجا که هرمخالفتی از سوی کشورهای اسلامی با فتوای قتل رشدی، به نفع خمینی در تاثیر گذاشتن بر بخش متعصب وعقب مانده جمعیت این کشورها تمام می شد، او در واقع در این ماجرا خود را در جایگاه «رهبر مسلمین جهان» یافت ودر عمل به صورت رهبر همه کتابسوزیها و تظاهرات ضد رشدی در جهان در آمد.
پیام لبریز از توهین و تحقیر سوم اسفند خمینی به آخوندها
با استفاده از این موقعیت بود که خمینی پیام سوم اسفند خطاب به روحانیت را فرستاد و در آن به منتقدان خود در بین روحانیت همه گونه اهانت کرده بود. از جمله صفاتی که برای آنها بکار برده بود اینها هستند« مارهای خوش خط و خال، مقدس نمایان احمق، مروجین اسلام آمریکایی و دشمن رسول الله، افعیها، روحانیت ناآگاه و آگاهِ وابسته، مدرسین نافهم، ساده لوحان بیسواد، دین فروش، روحانی نما، تحجرگرا، طرفداران جدایی دین از سیاست، کسانی که سر به آستان دربار می ساییدند، حجتیه یی هایی که چنان تیشه به ریشه دین و انقلاب می زنند که گویی وظیفه جز این ندارند، [کسانی که] علیه انقلاب و اسلام ناب محمدی در حوزه ها فعالیت دارند و...». خمینی تاکید کرد که «خون دلی» که به خاطر رفتار آنها خورده است هرگز از سختیها و فشارهای دیگر نخورده است. و با این شلیک سنگین به مخالفان و منتقدان، با قاطعیت و مکرر بر درست بودن جنگ 8 ساله و آثار و ثمرات جهانی آن تاکید کرد و یاد آور شد که ما در جنگ، «بک لحظه هم نادم و پشیمان نیستیم» و به طعنه افزود که:« ترس من این است، تحلیگران امروز ده سال دیگر برکرسی قضاوت بنشینند و بگویند که باید دید فتوای اسلامی و حکم اعدام سلمان رشدی مطابق اصول و قوانین دیپلماسی بوده یا خیر؟» . این آن بهره برداری بزرگی بود که خمینی از آن ابتکار شیطانی و جنایتکارنه خود کرد تا جنایت بسیار بزرگ خود در ادامه 8 سال جنگ برای فتح قدس از راه کربلا را نیز همسان فتوای قتل رشدی، به عنوان عملی درست به لحاظ عقیدتی و بینشی و غیر قابل تردید و انتقاد و«تشکیک» قرار دهد. فتوایی که طبعا هیچ یک از آخوندهای مرتجع مخالفتی به آن نداشتند. همان جمله خمینی به خوبی نشان دهنده آن هدفی است که خمینی دنبال آن بود، دوختن دهن حوزویان منتقد به یطور اخص و بریدن صدای منتقدانی از کارگزاران و اطرافیان به طور اعم و ایجاد جو ارعاب در جامعه. در این میان البته بهای سنگین را حسینعلی منتطری با عزل شدن از جانشینی خمینی و پیامدها و آزار و اذیتهای بعدی پرداخت. (بیست سال پیش در زمان صدور فتوا و حکم قتل رشدی من برای توجه دادن هموطنان به علت صدور این فتوا و کاربرد آن برای خمینی، در مطلبی با عنوان«خمینی در روشنایی صحنه – د. ناطقی» در ماهنامه شورا شماره 46 دی تا اسفند 1367 همین نکات را یاد آور شده بودم).
تاکید مهاجرانی بر خشونت و تروریسم
مهاجرانی مطلب خود را این طور خاتمه داده است:«همان خار های تیز و ظریف که بر شاخه های گل روییده است به ما می گوید، نمی توان خرمن گل را در آغوش داشت و بی دفاع بود... می باش چو خار حربه بر دوش/ تا خرمن گل کشی در آغوش» می دانیم که نقش خار چیزی جز فرورفتن در پوست و گوشت و دریدن دست و انگشت و خونین کردن آن نیست. تمثیلی که مهاجرانی برای دفاع از اسلام و آن چه او مقدستاتش می داند بکار گرفته، چیزی جز بکار گرفتن خشونت و خونریزی، و دریدن و خون ریختن نیست، هم چنان که این امر در فتوای قتل رشدی نیز که او تایید کنند آن است، به روشنی عیان است. حدودهفتصدسال پیش حافط بزگ از فزونی سفلگان زمان با دلتنگی گفته بود :« آب و هوای فارس عجب سفله پرور است / کو همرهی که خیمه از این خاک برکنیم». اگر چه این خاک هنوز سفلگانی می پرواند که در تفکر و بیننش و اقدام آخوند جنایتکار مرتجعی که یکی از سیاه ترین و خونین ترین فصلهای مردمی کشی و استبداد در تاریخ ایران را به نام خود ثبت کرده، حکمتها و کراماتی می بینند و به «اندییشه» فرو می روند و الهام می گیرند و تروریسم و قتل و ارعاب را به عنوان حربه دفاع از اسلام مشروع می دانند و تبلبغ می کنند، و سفلگان و دریوزه گرانی که در گفتار ابلهانه و بی سروته و در توهینهای خمینی به شخصیتی مثل دکتر مصدق و تحریک توده ها، با تکبه بر جهل و تعصب مذهبی علیه روشنفکران و دگراندیشان، «زیبائیهای» بسیار می بینند، همان خمینی که چون مالکیت در دستگاه ارتجاعی تفکر و بینش متعلق به دوران برده داری و کنیز داری صدر اسلام او مقدس بود و فهم و سوادی هم که باواند استدلالی در رد نظرات چب ارائه کند نداشت، در برابر نیروهای چب که بر زیربنا و اصل بودن اقتصاد وحل مشکلات معیشتی محرومان تاکید داشتند، آن فرمایشات! فراموش نشدنی الاغ هم همه چیزش اقتصاد است را بیان کرد که به صورت «کلمه قصار» اقتصاد مال خر است در تاریخ ایران و جهان به نام او ثبت شده است. اگر اکنون حافظ زنده بود با دلتنگی خواهان ترک میهن به خاطر فزونی سفلگان نمی شد، چون امروز در برابر سفلگان، در اینجا و آنجای میهن و از بوشهر در کنار خلیج فارس و از فارس تا کرمان و ارس که او بیتی هم در ستایش آن سروده است (4) اردوگاه و خیمه گاههای متعدی از کارگران، معلمان، دانشجویان، زنان برابری طلب و هویت خواهان ملی، علیه رژیم مورد حمایت سفلگان برپا شده است. اگر چه سفلگان و خفشان و ددمنشانی هنوز در این خاک نشو نما پیدا می کنند، اما آزداگان و صبح خواهان و مستان و خنیاگران و سرودخوانان شادی و زندگی، بسیار فزون تر از آنانند و آینده از آنان آنهاست و ایران این سَموم وزیده از اعماق بیانهای «حجاز» را هم پشت سر خواهد گذاشت و دوباره پر از« گل و نسترن» (5) خواهد شد. همچنان که داس وحدید خمینی شرور خونریز با چوبه های دار و جوخه های اعدامش در دهه 60 نتوانست با درو کردن دونسل از ارزنده ترین آزدیخواهان و مبارزان برابری طلب ایران زمین، روح مبارزه و عشق به آزادی و برابری را در این مردم بکشد.
:منابع و توضیحاتhttp://emruz.net/ShowItem.aspx?ID=20766&p=1 -1
2- زن لاجوردی در داستانسرائیهایی در مورد لاجوردی و زندگی مشترکشتان در مصاحبه با روزنامه رسالت سوم بهمن، که از زمان خواستگاری تا معدوم شدن لاجودری را در بر میگیرد و پر است از خوابنما شدنها و خواب دیدنهای مادرش و خودش، شغل اولیه اورا چوب فروشی و شغل بعدی او را« گرفتن مغازه و صادرات روسری» ذکر کرده است. جالب این است که او این روسریها را خودش در خانه می دوخته و لاجوردی هم آنها را صادر می کرده است. به هر حال شغل و تجربه آن جلاد خدمتگزار نظام که به مناسبت کشته شدنش مورد تجلیل خاتمی هم قرار گرفت، هیج ربطی به امر قضا و حقوق ندادشت. لینک مصاحبه خواندنی زن لاجوردی جلاد در زیر آمده است.http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1791772
3- مصاحبه لاجوردی http://www.youtube.com/watch?v=Ln43SeS_JvA&feature=related
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس/ بوسه زن برخاک آن وادی و مشکین کن نفس- 4
5- از اين سموم كه بر طرف بوستان بگذشت/ عجب كه بوي گلي هست و رنگ نسترني - سعدی