mardi, mars 30, 2010

برای جعفر پناهی و یک یاد آوری




















ایرج شکری

برای جعفر پناهی و یک یاد آوری

جعفر پناهی با فیلم «باد کنک سفید» که بر اساس فیلمنامه یی از کیارستمی ساخته بود معروفیت یافت. این فیلم در فستیوالهای متعد برنده جایزه شد، اما این امر خشم محافل و عناصر هار رژیم را برانگیخت چنان که یکی از این عناصر در روزنامه اطلاعات بین المللی(اطلاعت ویژه خارج کشور)، در مطلبی ازجمله نوشت:
« جعفر پناهی قصه ساده و کوچکش را که به طور عام در دنیای بچگی همه بزرگتر ها ممکن است پیش آمده باشد به تصویر کشیده و پرونداه است،. لیکن نگاه او به وقایع زندگی روزمره و حوادث آن از ورای قصه، نه از نگاه زلال دختر بچه قهرمان فیلم است و نه سنخییتی با شفافیت و معصومانه یی دارد که در زندگی اطراف او پراکنده و منتشر می شود. بلکه از چشم صیادی است که با دیدن آهو، نه به وقار چشمان درشت و خرامیندن او، بلکه به لذتی که از گوشت کباب شده در زیر دندانها حس خواهد کرد، می اندیشد؛ [...] در فیلم جعفر پناهی همهَ عواملی که می توانند انسان را از زندگی در جامعه ایرانی باز دارند و موجب تنفر از آن شوند، در کنار هم جمع آورده شده، در نهایت تصویری از آن ترسیم شده که توجیه گر و ممکل همهَ آن جریانهایی است که سعی می کنند خصوصا در غرب چهره یی وارونه از ایران، زندگی اجتماعی، ... ارائه دهند». اما داستان فیلم به طور خلاصه این بود که
ساعتی مانده به تحویل سال نو، دخترک 7 ساله یی به اصرار از مادرش می خواهد که به او پول بدهد تا برای سفره هفت سین، ماهی قشنگی را که او در مغازه یی نزدیک خانه دیده و قیمت آن 100 تومان است بخرد. بالاخره او توسط برادرش موفق می شود که مادر را راضی کند که به او پول بدهد. پول یک اسکناس 500 تومانی است که دخترک وقتی به مغازهَ می رسد متوجه می شود که آن را گم کرده است. درجستجو متوجه می شود که پول از لای میله های حفاظ پنجره زیر زمینی که به پیاده رو گشوده است، به داخل، آن افتاده است. برادر دخترک در جستجوی راه حل تا خانهَ صاحب آن محل هم می رود؛ و سرآنجام پول را با استفاده از چوبی که یک نوجوان افعانی بادکنک فروش، بادکنهایش را به آن بسته، از زیر زمین بیرون می آورند. پانزده سال پیش، من در واکنش به مطلب آن حزب اللهی هار مدافع رژیم، در «یادداشت و گزارش» هفته نامه ایران زمین(شماره 84،30 بهمن 1374)، مطلبی با عنوان «بادکنک سفید و دلهای سیاه» نوشتم و در آن ضمن شرح چند صحنه از فیلم و برداشتهای که می شود از آن کرد سعی کرده بودم جنبه های مثبت و انسانی و انتقادی نهفته در فیلم را مورد تاکید قرار دهم. چندی بعد از انشتار آن مطلب، نامه یی از یک پناهجو از هلند که برای من به نشانی نشریه ارسال شده بود دریافت کردم که در آن نویسنده نامه ضمن تعارفات بسیار مبالغه آمیز* در مورد مطلب من، یاد آورشده بود که علاقمند به سینما است ودر ایران مطالب مربوط به سینما را دنبال می کرده است و نوشته بود که «روش بسیار عالی که شما برای جوابگویی به این حزب اللهی خبیث داشتید باعث شد که یک هفته شارژ روحی بشوم و بعد از مدتها خنده ای واقعی به لبهای من بنشیند...». منظور من از یاد آوری این مطلب این بود که ارزش کار سینماگرانی مثل جعفر پناهی از نظر مردم دور نمی ماند و آن چه باعث شادی آن هموطن پناهجو شده بود در واقع تودهنی خوردن یک حزب اللهی خبیث بود که به تخطئه یک کار خوب سینمایی از یک کارگردان مردم دوست برخاسته بود. فیلم دایره جعفر پناهی که سیه روزی زنان و بی عدالتی در جامعه مرد سالار در مورد آنان را که حالا با تبعیضاتی در تئوکراسی بشدت سربکوگر آخوندی هم همراه شده است نشان، می داد، پناهی را در سطح بین المللی به عنوان کارگردانی متفکر که به مسائل جامعه خود آگاه است معرفی کرد و فیلمهای بعدی وی «طلای سرخ» و «آفساید» او تاییدی بود بر نگاه انسانی و جامعه شناسانه یی که او در فیلمهایش دارد. اکنون جعفر پناهی را به اتهام این که دست اندرکار ساختن فیلمی علیه «نظام» بوده است، دستگیر کرده اند. و این بار کارگردانی در خانه اش همراه همسر ودختر و مهمانانش دستگیر شد که کارگردان و فیلمبردار وبازیگر بودند. دستگیری پناهی اعتراض دهها تن از سینماگران و هنرمندان سینما درسطخ جهان را بر انگیخت و آنها در نامه یی به قوه قضایی رژیم خواهان آزادی وی شدند. هم چنان که در داخل کشور نیز چهل تن از کارگردانان از جمله بهرام بیضایی و ناصر تقوایی و دیگران، آزادی وی را خواستار شده اند.
انزوای خود محور بینان.
در این میان آن چه به وضوح پیداست انزوای خود خواهان واقعیت گریزی است که با نفرت و کینه توزی به جای حمله به رژیم، سینماگران را مورد حمله قرار می داند و می دهند. البته اینان به ناچار یک «دفاعی» هم از «حقوق انسانی» جعفر پناهی کردند که آن هم خالی از بغض و کینه نبود. به ناچار دفاع کردند چون سکوت خیلی باعث آبروریزی می شد. مثل آن عالیجناب مدعی سینما که در انتقادی که از نوشته یی از اوکرده بودم، گفته بود، اولین و آخرین جوابی است که به من می دهد. در پاسخی هم که داده بود،باز هم با یکدنگی برای به کرسی نشاندن حرف خود به تحریف حقایق پرداخته بود**. او مثل کسی که از دوئل رو در رو فرار می کند و بعد از پشت سر به طرف شلیک می کند، در سایت دیگری، پاسخ غیر مستقیمی که به یکی از نوشته های من داده بود و برای پر زور کردن «سنبه» خود، در صدر آن به جملاتی از هانا آرنت جامعه شناس و متفکر آلمانی الاصل استناد کرده بود و نتیجه گیری دلخواهش را هم از آن کرده بود. اما آن جمله ها دقیقا برای توصیف عملکرد خود آن عالیحناب مناسب هستند و نه آسمان ریسمان بافتنی که او تلاش کرده بود با نقل قول از هانا آرنت به آن اعتبار بخشد. درک او از گفته هانا آرنت هم در واقع وارونه بود. آنچه او از هانا آرنت نقل کرده بود این بود:« شکل گیری حکومت های خودکامه بدون حضور روشنفکران کوته بین ممکن نیست این روشنفکران در عمل به رژیمی خدمت می کنند که مدعی مبارزه با آنند. هانا آرنت». و در پایان فرمایشات خود نتیجه گرفته بود که :« الان جو اقتضا می کند که دلال ها وکارچاق کن ها ولابی ها ی فرهنگی، هنری تا اطلاع ثانوی سبز پوش باشند وخودشان را با بهمن قبادی ها،رخشان بنی اعتماد ها،مخملباف ها وصل کنند . چه بسا بد نباشد نیشی هم به کیارستمی با آن پیشینه شناخته شده اش بزنند.دریغ است اگر نظر روشنفکران برون مرزی از این دسته از سینماگران سینمای جمهوری اسلامی از جنس تحسین های لابی ها باشد ،در آن صورت روشنفکر با ادعای سرنگونی طلبی با کارچاق کن ها چه فرقی دارد؟ بله من هم می دانم که دلال ها را لمس سکه شیفته سیاست سینمایی ج. اسلامی کرده است. اگر یک لحظه ای روزی شان قطع شود،این اشتتیاق هم محوو نابود میشود. اما چرا روشنفکر اپوزسیون برون مرزی با دلال ها هم زبان شده است؟»(تاکید از من)***. در آن جملات از هانا آرنت (که مدعی نگفته از کدام نوشته او برگرفته است)، اولا هانا آرنت به پا گرفتن حکومتهای خودکامه تاکید دارد، در حالی اکنون دیگر نمی توان از پا گرفتن رژیمی سخن گفت که سی است از موجودیتش گذشته و در حال حاضر با اعتراضات و شورشهایی رو به روست که آینده اش را تیره کرده است. از این بگذریم در جملات یاد شده، به نتیجه اقدامات روشنفکران «کوته بین» ی اشاره شده است که مدعی مبارزه با رژیم خود کامه هستند اما « در عمل» به همان رژیم خدمت می کنند. خب مساله یی که در اینجا مطرح است این است اولا در آغاز پا گرفتن این رژیم با معیارهای اسلامی که «حضرت امام» به مردم و جامعه ایران به طور کلی، حقنه کرد، فعالیتهای هنری در زمینه موسیقی و سینما به حالت تعطیل تقریبا کامل در آمد و خیلی از هنرمندان موسیقی و سینما نا چار به ترک کشور شدند. خرید و فروش آلات موسیقی هم حرام اعلام شد و چند فروشگاه وسائل موسیقی موجود در تهران؛ تعطیل شدند. تنی چند ازهنرمندان برجسته و طراز اول موسیقی کشور هم که برای گذران زندگی به تعلیم موسیقی روی آورده بودند، آگهی کلاسهایشان در صفحه «نیازمندیها» روزنامه ها با عنوان «کلاس هنرهای صوتی» درج می شد. در مورد روشنفکران هم روح الله موسوی الخمینی بعد از خط ونشان کشیدندهای متعدد از جمله در سخنان سوم خرداد 58 و تکلیف شرعی قرار دادن مبارزه یی «بدتر از مبارزه با شاه» با روشنفکران، برا ی امت مسلمان همیشه با تاکید بر آن با گفتن «اللهم قد بَلِغت»، در سخنان 26 مرداد همانسال در در قم(مندرج درکیهان 27 مرداد 58)، به صراحت از این که چرا از اول چوبه های دار در میدانهای بزرگ برپا نکرده و دست اندرکاران مطبوعات مستقل و احزاب و سازمانها را درو نکرده است، اظهار پشیمانی کرد. بنا بر این در زمان «پا گرفتن» این رژیم خود کامه، جا و عرصه یی نبود که «روشنفکران کوته بین مدعی مبارزه با رژیم» خودی نشان بدهند تا اظهار وجود «کوته بینانه شان» خدمتی به رژیم باشد. رژیم چه در سینما و چه در زمینه شعرو ادبیات ( کاری به سطح و کیفیت کار ندارم)، تعدای ستایشگران خودش را اینجا و آنجا داشت، هیچ کدام اینها ادعای مبارزه با رژیم را نداشتند، هنوزهم تندروترین آنان در انتقاد از عملکرد رژیم، اسلامگرا باقی مانده و خواهان بقای رژیمند. از آغاز پا گرفتن رژیم عرصه برای روشنفکران تنگ بود. اما روشنفکران کوته بین، که نمی دانم می شود اسم آنها را «روشنفکر» گذاشت، وبه نظر می رسد تنها در خارج کشور یافت می شوند، کسانی هستند که به کلی فراموش کرده اند صحنحه اصلی مبارزه با رژیم در داخل کشور است و ما که از تعقیب و کشتار گریختیم نقش وظیفه یی که داریم انعکاس بیداگریها رژیم و تلاشهای است که مردم در گروههای مختلف برای تحقق حقوق خود می کنند و ثانیا مبارزه برای برافکند این رژیم کار این یا آن گروه یا فتوای این یا آن گروه چه در داخل کشور و چه در خارج نیست. یک رژیم مستقر را در کشوری با جمعیت و بزرگی ایران - که طبعا دستگاه اداری و نظامی و ارتباطی متناسب با آن را دارد-، تنها با به حرکت در آوردن مردم و همسوکردن مبارزات آنان در گروههای مختلف برای مطالبات خویش، برای دستیابی به هدف سیاسی مشترک وشعار واحد(سرنگونی)، می شود از پا انداخت وگرنه ما در سی سال گذشته تقریبا همه اشکال ممکن مبارزه را- مبارزه مسلحانه شهری، مبارزه نظامی با استفاده از شرایط جنگی در حاشیه مرز، تلاشهای توانفرسا برای جلب حمایت نمایندگان پارلمانهای کشورهای اروپایی و آمریکا را از سوی یک گروه خاص که این «اصل طلایی» را که «انقلاب کار توده هاست» فراموش کرده بود و شعارهای فرد محورانه و مالک الرقابی می داد و مبارزات روشنفکران و مبارزه برای کسب حقوق صنفی را بها نمی داد(هنوز هم از خواب بیدار نشده است) دیده ایم. و دیدیم که تمام آن مرحله بندی ها و تفسیرهای و سخنان طولانی و آموزشهای کسل کننده و شرح پیروزی ها با رهبری منبری، چگونه در فریادها و شعارها و درگیریهای شورشهای شهری بعد از انتخابات، محو شد. بنابراین به اعتقاد من «روشنفکران کوته بین» که خودشان فکر می کنند با رژیم دارند مبارزه می کنند اما خود خواهی اجازه نمی دهد که واقعیت را- آن جمعیت 70 میلیونی با هزاران تضادی که در گروههای مختلف با رژیم دارند ببینند-، کسانی هستند که سینماگران کشور را فیلمسازان جمهوری اسلامی می نامند، و با این کوته بینی به نفع رژیم و اقتدار آن دست به تحریف حقایق می زنند و رژیم را دارای مقبولیت نزد هنرمند و فرهنگسازان کشور می نمایانند. اینان مثل آن گروه خود محور بین که در یک جنگ خصوصی برای انحصار قدرت، در برچسب زنی جبّارانه، شاملو را هم از «پاسداران فرهنگی رژیم» می دانستند، اما وقتی درگذشت ناچار شدند برای این که با سکوت خود نفرت مردم را نصیب خود نکنند، برای او مجلس بزرگداشت بگیرند(بدون انتقاد از خود از مواضع ظالمانه و جبّارانه خود علیه او)، در ماجرای دستگیری پناهی و اعتراض بین المللی و داخلی علیه این اقدام رژیم، خود را در انزوا یافتند و به ناچار به محکوم کردن دستگیری پناهی پرداختند.
اما در مورد«هم زبان شدن با دلالان»، این هم نمونه دیگری از تحریف حقایق برای ارضاء خود خواهی و خود محور بینی نویسنده است. دفاع من از کار و فعالیت سینماگران و هنرمندان به خاطر تقابل کار آنها با معیارهار و ارزشهای تحمیلی رژیم و یا به خاطر خدمت به افزایش آگاهی عمومی در جامعه (از نظر من بوده) است و این هم نه به معنی حمایت از موضع پناهی همراهی با «جنبش سبز» است و نه به معنی «سبزپوشی» و داخل یا هواداری من از جنبش سیز و فکر می کنم این مساله اینقدر روشن است که فقط یک آدم اهل غرض ومرض می تواند تفسیری واژگون از آن ارائه بدهد. اگر کسی این ارج گذاشتن به جنبه های مثبت اجتماعی و روشنگرانه فیلمهای کارگردانان را«همزبان شدن با دلالان برون مرزی می داند» اشکال در فهم وارونه خودش از مسائل است که آنهم ناشی از عناد و خود خواهی است. چرا که اگر انگیزه همه این یقه درانی برای سینما و انقلابی نمایی و پرچمدار«سینمای مستقل» بودن، خود خواهی فردی و پیش گرفتن روش«گربه یی که وقتی دستش به گوشت نمی رسد می گوید چه بد بوست» نبود، نباید مثل اربابی که وارد شدن به بحث در موضوعی که حضرتشان یکبار و برای همیشه حکمش را صادر کرده- با «زیر دستان»ی که خلاف نظر ایشان را دارند-، بحث با منتقد نظرشان چنان برایشان غیر قابل تحمل باشد که برای پیش گیری از نوشته شدن دوباره مطلبی خلاف نظر مبارکشان سایتی را که نظر منتقد را درج کرده بود به کلی ترک و مطلب حکیمانه و برخورد غیر مستقیم خود را هم در سایت دیگری ارائه دهند.

:توضیحات
*خوب است این را یاد آوری کنم که در مدت انتشار ایران زمین، تعداد انتقادات و اعتراضات ارسال شده، از سوی هواداران «مقاومت خونبار مردم ایران» ومجاهدین در مورد نوشته های من که مربوط به تلاشهای روشنفکران و نویسندگان و مساله سینما در تقابل با فرهنگ و معیارهای آخوندی بود،به مراتب بیشتر از نامه های تایید آمیز خوانندگان بود. شکر خدا! که انتشار آن نشریه خیلی ادامه پیدا نکرد که سبب «انحراف» در خط انقلابی مبارزه مسلحانه شود و اکنون 14 پانزده سال بعد از تعطیلی آن نشریه همه چیز همانطور که پیش بینی شده بود پیش می رود اوضاع رو به راه است
... و به همین زودیها رژیم بدست رزمندگان «مقاومت خونبار» سرنگون خواهد شد! م

**
مساله تحریف واقعیت برای به کرسی نشاندن حرف خود که به آن اشاره کرده بودم، مربوط به ادعای آقای نصیبی در رد نظر من در مورد تاثیرگذری فیلمها بر افکار مردم بود که ایشان با اشاره وجود تنها دویست سینما در کشور این نظر را رد کرده بود. البته من یاد آور شده بودم که فیلمهای تولید شده بیشتر در ویدئوهای خانگی مورد تماشا قرار می گیرد. به عنوان سندی در این زمینه خوب است یاد آوری کنم که بنا بر گزارش منابع اینترنتی داخل کشور دی وی دی های فیلم درباره الی در دو هفته بعد از آمدن به بازار یک میلیون نسخه فروش رفت و این فیلم در پایان آخرین هفته «نمایش قانونی» در 59 سینمای کشور در 20 شهر، یک میلیارد و 50 میلیون تومان فروش داشته است. این را هم باید یاد آور شد که علاوه برسانسور و تعیین سینماهای نمایش دهنده و مدت نمایش از سوی رژیم، هم زمانی ماه رمضان مشکل دیگری برای نمایش این فیلم بوده و گویا با اجازه دادن به باز بودن سینما ها در سانس های شبانه، مردم در از این امکان برای رفتن به سینما استقبال کرده اند.

*** هانا آرنت و روشنفکران- بصیر نصیبی ، 19 نوامبر2009- سایت دیدگاه
عکس جعفر پناهی با خانواده اش از سایت ایران امروز کپی شده است.
پ-10 فروردین 1389- 30 مارس2010

dimanche, mars 28, 2010

لینک دانلود ترانه بهارم دخترم و شعر آن که از فریدون مشیری است.
http://www.4shared.com/get/42775235/8217f21e/Baharam-_Marzieh.html;jsessionid=A1988EE6FE79602214B6CEDD857CDCD3.dc158
بهارم دخترم از خواب برخیز
شکر خندی بزن شوری برانگیز
گل اقبال من ای غنچه ناز
بهار آمد تو هم با او بیامیز
بهارم دخترم آغوش وا کن
که از هر گوشه گل آغوش وا کرد
زمستان ملال انگیز بگذشت
بهاران خنده بر لب آشنا کرد
***
بهارم دخترم صحرا هیاهوست
چمن زیر پر و بال پرستوست
کبود آسمان همرنگ دریاست
کبود چشم تو زیبا تر از اوست
****
بهارم دخترم نو روز آمد
تبسم بر رخ مردم کند گل
تماشا کن تبسم های او
را تبسم کن که خود را گم کند گل
****
بهارم دخترم دست طبیعت
اگر از ابرها گوهر ببارد
وگر از هر گلش جوشد بهاری
بهاری از تو زیبا تر نیارد
****
بهارم دخترم چون خنده صبح
امیدی می دمد در خنده تو
به چشم خویشتن می بینم از دور
بهار دلکش اینده تو

samedi, mars 27, 2010

آن چه آقای هادی خرسندی به آن توجه نکرده است


ایرج شکری


آن چه آقای هادی خرسندی به آن توجه نکرده است

آقای هادی خرسندی در اصغر آقا (و فارغ از آن طنز و انگولگ همیشگی) در غمی که در آستانه نوروز بانوی بزرگ آواز ایران را- با از دست دادن دخترش- در خود فرو برد با او همدردی و از این هنرمند ارجمند به خاطر آن که بعد از آمدن به خارج مبارزه را برگزید، تجلیل کرده است . یادداشت ایشان به نقل از اصغر آقا در سایت همبستگی ملی وابسته به مجاهدین درج شده است. او در این یادداشت، همچنین از مجاهدین نیز به خاطر احترامی که به مرضیه دارند سپاس گذاری کرده و یاد آور شده است که:« این دیگر استفاده‌ی تبلیغاتی نیست. قدردانی یک سازمان سیاسی است از هنرمندی که دو دهه با آنان فریاد زد». تعجب من از همین است که چگونه آقای هادی خرسندی این کار را در خور سپاس دانسته است؟ شاید به خاطر آن که از مجاهدین دیده نشده است که تنها همصدا با مردم و بدون چرتکه اندازی و حساب کتاب کردن های قیم مابانه، به تجلیل آدم اسم و رسم داری بپردازند. اما آن چه هادی خرسندی از قلم انداخته و توجه نکرده است این است که آیا واقعا مجاهدین می توانستند مرگ یگانه دختر خانم مرضیه را(هر که بود و هرچه بود) ندیده بگیرند و بی تفاوت باشند؟ آیا چنین رفتاری از مجاهدین اگر سر می زد، انزجار و نفرت علیه آنان از سوی ایرانیان را بر نمی انگیحت؟ بی تفاوتی در غم در گذشت فرزند محبوترین هنرمند یک ملت - که قبل از پیوستن به مجاهدین هم جایگاه رفیع او نزد مردم در سالهای سکوت در داخل کشور هیچ آسیبی ندیده بود- و مرضیه یی که چند سال در پایگاههای مجاهدین در عراق به سر برد، مرضیه یی که بعد از حمله آمریکا به عراق و سقوط صدام، 6 سال پیش در چنین روزهایی در مرز اردن و عراق روزهای متمادی جزو گروهی بود در حال سرگردانی به سر می بردند، چیزی جز نفرت و انزجار می توانست به بار بیاود؟ بگذریم که من معتقدم که از حضور خانم مرضیه در همراهی با مجاهدین و شورای ملی مقاومت استفاده درستی نشد از جمله رفتن ایشان به عراق و ماندن در آنجا، هدر دادن سالهای حضور او در همراهی با مجاهدین و شورای ملی مقاومت بود. بر خلاف نظر آقای خرسندی من معتقدم در غمی که به بانوی بزرگ و فروتن و هنرمند ارجمند رسید، رهبری خود خواه مجاهدین آن گونه که شایسته شأن مرضیه بود عمل نکرد. اولا هیچ اطلاعیه یی از سوی سازمان مجاهدین در مورد درگذشت فرزند او یا تسلیت به او را من ندیدم. تسلیت «رئیس جمهور برگزیده مقاومت» به او نه در صفحه اصلی سایتهای مربوطه ( مثل همبستگی ملی یا سایت مجاهدین) بلکه تنها در سایت آرشیوی مربوط به سخنرانیها و پیام های مریم رجوی درج شد، اما از آن مهمتر این که از مسعود رجوی اصلا پیامی در هیچ جا دیده نمی شود. اگر کسان دیده اند نشانی آن را بدهند ماهم ببینیم و کمتر حرص بخوریم. شاید مسعود رجوی با آن حسابگریهای تنگ نظرانه و خود محوربیانه و فریبکارانه خود، تلفنی تسلیتی به خانم مرضیه گفته باشد که شکل بیرونی مساله را برای او فاقد حساسیت کند، اما این از تغییری در اصل مساله نمی دهد. اطلاعیه (بدون هیچ امضایی) مربوط درگذشت دختر خانم مرضیه و زمان و مکان تشیع جنازه هنگامه را هم من در سایت «دریچه زرد»دیدم. روشن است که اگر این اطلاعیه به موقع و در سایتهای همبستگی ملی و سایت مجاهدین درج می شد، گروه بیشتری از مساله با خبر می شدند و برای تسلیت و همدردی او در مراسم شرکت می کردند. من وقتی این رویداد و سکوت جناب رجوی را مقایسه می کنم با مساله تجلیل ژاک شیراک رئیس جمهور راستگرا از فرانسو میتران سوسیالیست وقتی در گذشت، می بینم که هنوز مدعیان طرفدار جامعه بی طبقه توحیدی، خیلی از همین بورژوا ها و لیبرال های غربی در رعایات احترام دیگران عقب ترند. به عنوان شاهد دیگر باید یاد آور شوم که در درگذشت شاملو، این «رئیس جمهور برگزیده مقاومت» بود که اهمیتی به مساله قائل نشد و کسر شأن خود دانست که پیامی تسلیتی برای مردم (به خاطر درگذشت شاعر بزرگشان) و اهل فرهنگ و ادب کشور بفرستد. اگر چه تازه بدوران رسیده ها در مورد ارج و منزلت انسانها و شخصیت ها در نظر یک ملت، درسی نه از تاریخ به طور کلی و نه از آنچه در دوران شاه و دوران خمینی گذشته نگرفته اند، اما این تغییری در این اصل مساله نمی دهد که منزلت اهل فرهنگ و هنر، بسته به تایید یا تقبیح این یا آن گروه نیست و آنان با معیارهایی که مورد وفاق افکار عمومی است مورد ارزیابی قرار می گیرند و حتی مردم در مورد خطاهای آنان، اگر خطایی کرده باشند، با همان سنگ و ترازو داوری نمی کنند که در مورد اهل سیاست. من نمی خواستم به کوتاهی هایی که دستگاه رهبری مجاهدین و شخص مسعود رجوی در این مساله کردند، بپردازم، اما چون مساله را آقای هادی خرسندی به نحو ناقصی دیده بود لازم دیدم این نکته را یاد آوری کنم. در زیر متن مطلب آقای خرسندی به نقل از سایت «همبستگی ملی» و لینک آن آمده است.
7 فروردین 1389

******************
شنبه، ۰۷ فروردین ۱۳۸۹ / ۲۷ مارس ۲۰۱۰
بهارم دخترم از خواب برخیز - شکرخندی بزن شوری برانگیز
دلکش چه شد؟ گوگوش چه کرد؟ مهستی کجا رفت؟ هایده چه کشید؟ سوسن چه دید؟ الهه چه گفت؟ حمیرا چه میکند؟ و مرضیه چه میخواست؟صدای بهاری مرضیه که در فضای باز، با نسیم بهاری درمیآمیخت، و خودش بالای سر دخترش نشسته بود، تابلوئی زیبا بود. به زیبائی تابلوهای ونگوگ نقاش که او نیز قدری آنسوتر آرمیده بود.یادم رفته بود بگویم که بعد از الله‏‌اکبر و لا الله ... موسیقی آمد. بعد از موسیقی هم طنز آمد! شادی آمد. حال و هوا تلخ بود اما غم‌‏انگیز نبود چرا که نهایتاً راه به تجلیل و بزرگداشت هنرمندی میبرد که صدها نفر برای همدردی با او گرد آمده بودند.من هم گفتم که مرضیه بین حل شدن در دلارهای لس‌‏آنجلسی و برآمدن بر قله‏‌ی مبارزه، دومی را برگزید.سپاسی دارم از مجاهدین بابت احترامی که برای مرضیه دارند. این دیگر استفاده‌ی تبلیغاتی نیست. قدردانی یک سازمان سیاسی است از هنرمندی که دو دهه با آنان فریاد زد. دلکش عزیز و لاجون و معتاد را که دیگر صدایش در نمیآمد، رژیم با آمبولانس دور دنیا گرداند، گوگوش عزیز را دوم خرداد راهی خارج کرد و او اولش به خارج‌نشینان فحش داد: «فراریان پوست گوسفندی» (یعنی پوست گوسفند روی خودشان انداختند و از مرز خارج خارج شدند) که با استقبالی که جماعت از او کردند معلوم شد هزاران گوسفند هم لای آدم‌ها خارج شده‌اند! سوسن عزیز با فقری رقت‌آور در لس‌آنجلس مرد. الهه‌ی عزیز به آغوش رژیم برگشت و استغفار کرد و به خواری مرد. هایده‌ی عزیز دق کرد. مهستی عزیز وقتی با سرطان مرد شایعه‌ی مسیحی شدنش در آخر عمر، خواندن نماز میت را بر جنازه‌اش سخت کرده بود. حمیرا درویش شده و علی علی میخواند .... جوانترها بعد از سی سال تازه دارند ترانه‌ی معترض میخوانند.مرضیه «عاقبت به خیر» شد. «عاقبت» که میگویم برای اینکه درست میگویم. فرصت برای رنگ عوض کردنی نیست که صد البته اهلش هم نیست.بیست سال تر و خشکش کردند. انیس و مونسش بودند و مرضیه چنانکه عادت و اخلاق او بود در هرلحظه ناز بر فلک و فخر بر ستاره میفروخت. در این چهل سالی که با او حشر و نشر داشتم لحظه‌ای پائین‌تر از آن بالائی که هست ندیدمش. میتوانم بفهمم که چه پدری از مجاهدین درآورده! آنها که با اراده‌ای آهنین به آینده نگاه میکنند در برابر یک هنرمند ایرانی چه نرم و صبور بودند.اینها را نوشتم تا آنهائی که مسائل را قاطی میکنند بلکه بفهمند که میشود قاطی نکرد!بهارم (ملتم) از خواب برخیز! (نقل از آصغر آقا - چهارشنبه ۴ فروردین ۱۳۸۹)

http://www.hambastegimeli.com/index.php?option=com_content&view=article&id=4762:2010-03-27-12-31-34&catid=11:2009-09-22-08-59-59&Itemid=15

jeudi, mars 25, 2010

پیک ایران- تاريخ مطلب: پنجم فروردين ۱۳۸۹ برابر با بيست و پنجم مارس ۲۰۱۰
شرایط طاقت فرسا و غیر انسانی بهروز جاوید طهرانی در سلولهای انفرادی معروف به سگدونیبنابه گزارشات رسیده به فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران،زندانی سیاسی بهروز جاوید طهرانی در شرایط قرون وسطائی و غیر انسانی در سلولهای انفرادی بند1 معروف به سگدونی نگهداری می شود.زندانی سیاسی بهروز جاوید طهرانی 17 اسفند ماه با یورش وحشیانه حسن آخریان رئیس بند4 و پاسداربندها او را با ضرب وشتم و تهدید به قتل به سلولهای انفرادی بند 1 زندان گوهردشت کرج معروف به سگ دونی منتقل کردند.آقای جاوید طهرانی در روزهای بعد از انتقال به سلولهای انفرادی چند بار به حفاظت و اطلاعات زندان برده شد و گفته می شود که او در اطلاعات زندان توسط کرمانی و فرجی تحت شکنجه های جسمی و روحی قرار گرفت. همچنین در طی این مدت چند بار به زیر 8 برده شد و تو سط حسن آخریان رئیس بند 1 مورد اذیت وآذار قرار گرفت.حسن آخریان کینه حیوانی نسبت به این زندانی سیاسی دارد و سال گذشته توسط این فرد مورد ضرب وشتم قرار گرفت و به بند 1 زندان گوهردشت کرج منتقل شد و از آن زمان تا به حال همچنان در میان زندانیان عادی و خطرناک بسر می برد.شرایطی که در این شکنجه گاه معروف به سگدونی حاکم است به قرار زیر می باشد؛ زندانیان 3 بار حق استفاده از سرویسهای بهداشتی / غذای زندانیان از کیفیت و کمیت بسیار پایینی برخوردار است و زندانی در حد زنده ماندن غذا دریافت می کند/ شکنجه زندانیان با باتون های برقی و سایر باتون ها صورت می گیرد/ زندانیان هر چند هفته یکبار حق استفاده از حمام را دارند/ زدن دست بند و پابند به زندانی و رها کردن او در سلول/محروحیت کامل ار امکانات درمانی ودارو/قطع کامل ارتباط زندانی با خانواده و جهان خارج از سلول و همچنین موارد متعدد دیگر شکنجه می باشد.شکنجه گرانی که در سلولهای انفرادی معروف به سگدونی زندانیان بی دفاع و اسیر را مورد شکنجه های وحشیانه قرار می دهند به نام های محسن خالصی و محسن بامداد می باشد. شکنجه ها با نظارت و همکاری حسن آخریان رئیس بند 1 صورت می گیرد.انتقال به سلولهای انفرادی و شکنجه زندانیان سیاسی به دستور بازجویان وزارت اطلاعات صورت می گیرد ودستوارت آنها توسط علی حاج کاظم و علی محمدی رئیس و معاون زندان و کرمانی و فرجی رئیس و معاون اطلاعات زندان و رئیس بندها به اجرا در آورده می شود!

mercredi, mars 24, 2010

شعری ارتجاع کوب و آخوند ترکان از بانوی پرشور و شورشی غزل ایران سیمین بهبهانی



شعری ارتجاع کوب و آخوند ِتِرِکان از بانوی پرشور و شورشی غزل ایران سیمین بهبهانی؛
 بهارانه یی برای مردم تحت سرکوب و ستم ایران. مرگ بر رژیم شادی ستیز و مردم کش و ضد ایرانی آخوندهای جنایتکار



****************************

پای کوب و دست افشان شورها به سر دارم

دف به کف، زبی تابی،تاب در کمر دارم
پایه در زمین ثابت ،ایستا چو پرگارم
وز برای چرخیدن پایه ای دگر دارم
‏می گشایم از دامن چتر پرگل و سوسن
دست هات می لرزد:‏ از دلت خبر دارم
ای زکار دل غافل‏ بد مکن زغیرت، دل
من به کس نیفشانم گرچه نقل تر دارم
‏تا نگاه مشتاقم با تو عشق می بازد‏
جمله خلق می داند‏ با چه کس نظر دارم
‏گرچه تاق ابرویم با کرشمه می لرزد‏
دل زبیم خالی کن‏ بام بی خطر دارم
رشته های زرینی تاب دادم از گیسو
تا به رخ بیفشانم یا زچهره بر دارم
‏گفتی از ترنجستان‏ بوی عشق می آید
زان ترنج ها جفتی، گفتمت به بر دارم
‏میل پاکوبیدن با منت اگر باشد
من چنین هوا در سر از تو بیش تر دارم
‏در شبی پراز شادی با تو پا ی می کوبم‏
فرصتی ست مقدور‏ مایه این قدر دارم
‏آن که شادمانی را‏ کفر محض می خواند‏
گو بنالد از حسرت من دو گوش کر دارم

ترانه یی نوروزی با ا جرای یک خانم هنرمند از هموطنان بهایی

samedi, mars 20, 2010

بیانیه‌ی كانون نویسندگان ایران به مناسبت نوروز ۱۳۸۹


بیانیه‌ی كانون نویسندگان ایران به مناسبت نوروز ۱۳۸۹


صد بهار گرمی‌زا، سر زد از زمستانم

چهار شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۸ - ۱۷ مارس ۲۰۱۰


kanoon.jpg


بهار است! زمینِ فرومرده به دمِ سردِ زمستان بار دیگر از نفسِ گرمِ بهار باغ و راغ را چراغان كرده است. بردمیدن سبزه، عطر گُل و نسرین، و شمیم شكوفه‌های رنگ در رنگ، نوید كوچِ زمستان و بازآمدنِ جان به رگ‌های فِسرده‌ی زندگی می‌دهد. رفتنِ سیاهی و كهنگی، و آمدنِ روشنایی و نوشكفتگی، حكمِ طبیعت و خواستِ‌ بی‌چون‌وچرای آدمی است.

در سال كهنه، اگرچه در پی اعلام نتایج انتخابات خردادماه و سرریز انبوه مردم معترض به خیابان‌ها موج سركوب و شكنجه و زندان ابعادی باورنكردنی به خود گرفت، زندان‌ها و سیاه‌چال‌ها و بیغوله‌های بی‌نام‌ونشان انباشته از جوانانی شد كه خواستی جز آزادی و پاسِ كرامت انسانی نداشتند، مادران سوگوار را به زنجیر كشیدند، سانسور كتاب، رسانه‌ها و ضرب‌و‌شتم و بازداشت روزنامه‌نگاران و فعالان سیاسی و اجتماعی رفتاری روزمره شد، احكام اعدام را پشت سر هم و با شتاب به اجرا گذاشتند، به هر وسیله‌ی ممكن متوسل شدند تا جریان آزاد اطلاعات و اخبار را مختل و متوقف كنند... و باز اگرچه هزاران زندانی آزاردیده دور از خانه و خانواده‌ی خود در ضدانسانی‌ترین شرایط به سر می‌برند، و در پایان سال شمار بیش‌تری از خانواده‌ها تحویلِ سال را در پای دیوارهای زندان سر خواهند كرد، اما... سالی كه گذشت، سال شكفتنِ امید نیز بود؛ سال خودآگاهی مردمی كه از تبعیض و نابرابری، مردم‌ستیزی و آزادی‌كُشی به جان آمدند و در طلب آزادی و برابری جانانه بر حق خود پای فشردند.


بهار است! امید است كه در كشاكشِ نیروهای تاریكی و سردی با میلِ سركش به زندگی و جوشش و روشنی، «زمستانِ نارضایی ما در پرتو پیكار آزادگانْ بهاری باشكوه گردد».


نوروز بر تمامی مردم خجسته باد!


كانون نویسندگان ایران
26 اسفند1388


vendredi, mars 05, 2010

افتضاح در سناریوی دستگیری عبدالمالک ریگی و چند نکته

افتضاح در سناریوی دستگیری عبدالمالک ریگی و چند نکته
ایرج شکری
سنایوری دستگیری عبدالمالک ریگی با مجبور به فرود کردن هواپیمای حامل او، با تکذیب دستگیری دو شهروند خارجی از مسافران هواپیما از سوی قرقیزستان، یک افتضاح تبلیغاتی برای رژیم و یک مضحکه برای سربازان گمنام امام زمان شد که قبلا هم سابقه داشت. از جمله ماجرای توطئه سربه نیست کردن یکجای گروهی از نویسندگان با برنامه ریزی واژگون کردن اتوبوس حامل آنان در راه سفر به ارمنستان که ترتیب دهنده پشت پرده آن سفر هم وزارت اطلاعات تحت تصدی فلاحیان و مدیرانی چون سعید امامی بود، ماجرای دستگیری فرج سرکوهی هنگام سفر به آلمان و بهم خوردن سناریوی رژیم به خاطر اقداماتی که از سوی دوستان و بستگان سرکوهی در رسانه یی کردن نرسیدن او به آلمان صورت گرفت و وقاحت مقامات رژیم از جمله رفسنجانی رئیس جمهور وقت در تاکید بر این که او از از کشور خارج شده است و ترتیب دادن «باز گشت » او و مصاحبه در فرودگاه مهرآباد با او برای این که او بگوید به تاجکیستان رفته بوده است، از نمونه های به یاد ماندنی از سناریوهای رسوای دستگاه اطلاعاتی و سربازان گمنام امام زمان است. البته از این یاد آوری منظور زدن تو سربازان گمنام امام زمان و ندیده گرفتن مهارت و استعداد آنان در آدم ربایی و اقدامات تروریستی و آدم کشی نیست. نباید در استعداد کم نظیر سربازان گمنام امام زمان در آدم کشی به فجیع ترین صورت شک کرد و نباید در مورد آنان حق کشی! کرد. بعد از تروریسم دولتی اسرائیل و آدم کشی به روش جنایتکاران حرفه ای، توسط افسران موساد، سربازان گمنام امام زمان هیچ رقیبی نه در بین سازمانهای تبهکاری و نه در بین سرویسهای اطلاعاتی ندارند. به غیر از روش «کلاسیک» ترور که در مورد کشتن شهید نقدی ، دکتر کاظم رجوی و جنایت رستوران میکونوس و... از سوی آنان بکار گرفته شد، سربازان گمنام امام زمان، در مورد قتل شاپور بختیار ، فرویدون فرخز
اد، داریوش فروهر و همسرش پروانه اسکندری، درنده خویی بی نظیری در مثله کردن قربانیان بکار گرفته بودند و در مورد فریدون فرخزاد زجر کش کردن او را چند ساعت طول داده بودند. ربودن و به قتل رساندن نویسندگان کشور از جمله  پوینده و مختاری از دیگر جنایات ددمنشانه کم نظیر وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی است. اگر آدمکشان اسرائیلی کشتن ابوجهاد را در کشوری در شمال آفریفا فیلمبرداری کردند، سربازان گمنام امام زمان، بنابر اعترفات همدستان خود در ترکیه، از بریدن اعضای بدن یک رزمنده مجاهد که در ترکیه ربوده و به قتل رساندند، فیلمبرداری کرده بودند. واجبی خورندان به سعید امامی که خود از سرداران امام زمان بود ( بعد از افشاگری روزنامه سلامدر مورد نقش وزارت اطلاعات در قتلهای زنجیره ای با هدف خنثی کردن برنامه «بحران سازی» جناح رقیب برای زمین زدن خاتمی ) برای جلوگیری از لو رفتن جزئیات امر که پای صادرکنندگان احکام شرعی عملیات را به میان می آورد و نیز احتمال «پرحرفی» و از پرده بیرون انداخته اند اسرار مرگ احمد خمینی یادگار امام، لازم بود تا او را برای همیشه خاموش کنند. اینها  از اقداماتی است که رکورد توحش سربازان گمنام امام زمان و فقیهان را غیر قابل شکستن می کند. بی رحمی و وقاحتی که سربازان گمنام امام زمان- امثال «آقای آملی»- در بازجویی از همسر سعید امامی نشان دادند، نیز از مواردیست که واقعا منحصر به خود اینهاست. کسانی که شکنجه و آزار اسیران را هم چنان که تجاوز جنسی به دخترباکره قبل از اعدام، به عنوان تکلیف شرعی انجام داده اند و وضوع گرفته به بازجویی وشکنجه قربانیان خود پرداخته اند
ریگانیسم اسلامی
سناریو سینمایی وادار به فرود کردن هواپیمای مسافربری قرقیزستان، برای دستگیری عبدالمالک ریگی و داستانسرایی در مورد این که وی در قرقیزستان قرار دیدار با ماموران سیا را داشته است، چیزی جز «قدرت نمایی» پوچ تبلیغاتی در برابر آمریکا نیست و «مغزهای متفکر» در «اتاق فکر» وزارت اطلاعات رژیم به احتمال زیاد در این کار اقدام رونالد ریگان رئیس جمهور کابوی آمریکا را در سال 1985 در فرود آوردن هواپیمای مصری در یک پایگاه هوایی آمریکا در سیسیل -که رباینده و گروگانگیر فلسطینی کشتی تفریحی ایتالیایی آکیله لائورو(و قتل دو مسافر آمریکایی آن) در آن هواپیما بود، الگو قرا داده اند و هم خواسته اند در برابر آمریکا شاخ و شانه بکشند که «وی آر دیس»(ما اینیم)! و «ما می توانیم». البته هم از سوی مصر و هم در ایتالیا اعتراضات شدیدی علیه آن اقدام خود سرانه شد و ریگان
  چاره یی  جز تحویل دادن مجرم به ایتالیا نداشت. در خبری هم که انتشار آن به یک خبرگزاری قرقیزی نسبت داده شده بود، آمده بود که این امر که قرقیزستان دستگیری اتباع خارجی از بین مسافران هواپیما را تکذیب کرده می تواند به این معنی هم باشد که دستگیر شدگان گذرنامه قرقیزستان را داشته اند. ایرادی که این نظر را مردود می کند این است که اگر دستگیر شدگان دارای گذرنامه قرقیزی می بودند، حتما وزارت خارجه رژیم که در همه جا از موضع طلبکار وارد می شود، به قرقیزستان اعتراض می کرد و از آن کشور توضیح می خواست حال آنکه اولا وزارت خارجه رژیم در واکنش به اعتراض قرقیزستان در مورد به فرود واداشتن هواپیمای مسافری آن کشور، از آن کشور عذر خواهی کرد ثانیا قبلا گفته شده بود که ریگی با گذرنامه افغانی سفر می کرده است. به هر حال وزیر کشور رژیم در آغاز در اخبار مربوط به دستگیری ریگی گفته بود که او در خارج از ایران دستگیر شده است. اظهارات سفیر پاکستان در مورد کمک و همکاری دستگاه اطلاعاتی پاکستان در دستگیری عبدالمالک ریگی بیشتر از هر ادعایی قابل قبول می رسد. شاید یک زد و بند سه جانبه یا چهار جانبه(با واسطه گری سوریه) برای دستگیری ریگی صورت گرفته باشد. به این معنی که با توجه به روابط خوب سعودی با پاکستان، و رابطه خوب سوریه به رژیم، این دستگیری با در خواست همکاری سعودیها از پاکستان برای به تله انداختن ریگی و دستگیری او توسط عناصر وزارت اطلاعات و نیز در خواست سعودیها از سوریه برای واسطه معامله شدن با رژیم که در برابر همکاری پاکستان برای دستگیری عبدالمالک ریگی اجازه خروج از ایران به اعضای خانواده بن لادن در ایران (که تعداد آنها بین 18 تا 25 نفر ذکر شده) یا حد اقل دختر او داده شود. تقاضایی که قبلا بعد از انتشار گزارشات مربوط به پناهنده شدن دختر 17 ساله بن لادن به سفارت سعودی در تهران، از سوی عربستان برای خروج او به عمل آمده بود * .
جندالله، وانحراف در مبارزات مردم
وب سایت وابسته به جندالله در 25 فوریه خبر داد که حاج محمد ظاهر بلوچ به جانشینی عبدالمالک ریگی انتخاب شده و اعضای این جنبش با وی «بیعت» کرده اند. ظاهر اسم رسمی جنبشی که عبدالمالک ریگی آن را بنانهاده بود «جنبش مقاومت مردمی ایران» است، اما اعلامیه ها و عملیاتش به اسم «جندالله » صادر شده و می شود و بیشتر هم به همین اسم(جندالله) شناخته می شود. گرایش به رنگ مذهبی دادن به مبارزه و جنگ سنی علیه شیعه راه انداختن و صحبت از «مبارزان سنی» به میان آوردن از انحرافات سیاسی جنبش آقای ریگی؛ و اسیر کشی به روش «سلفی» ها برای «ایجاد رعب» در دل دشمن، از انحرافات تباه کنده برای مبارزات مردم بلوچستان است. اشتباه آقای ریگی و یارانش این است که توجه ندارند که «پاسدار کشی» به هرشکلی نه مبارزه مسلحانه است نه می تواند نتیجه مثبتی برای پیش برد مبارزات مردم داشته باشد، هم چنان که «قطع سر انگشتان رژیم» و «اصل طلایی حد اکثر تهاجم» در سی پیش نداشت. روشهای و تاکتیک های غلط هرچند که با استقبال خطر و به پیشباز مرگ رفتن همراه باشد، نمی تواند دستاورد مثبتی در ارتقاء مبارزات مردم و ضربه زدن به رژیم موثر باشد. اگر جنبش آقای ریگی دو سردارد سپاه را به کام مرگ فرستاد در سه چهار سال گذشته در دو سه سانحه هوایی تعداد بیشتری از فرماندهان بلند پایه و با تجربه سپاه رهسپار دیار عدم شده اند و این تاثیر قابل اعتنایی در کارآیی و ظرفیت این نهاد ضد مردمی نداشته و بعد از این هم اگر اتفاق بیفتد نخواهد داشت. تفکر پیروز شدن بر دشمن با «ایجا د رعب» که از تعالیم پیامبر اسلام(النصر بالرعب) گرفته شده است تنها در همان دوران و در جنگ و کشت و کشتار قبیله یی که همه تقریبا از ابزار و امکانات جنگی با کیفیت یکسان برخوردار بودند و جوامع آن دوران پیچیدگی جامعه دوران ما و نقش دولت در این جامعه پیچیده را نداشت، می توانست کار آیی داشته باشد نه حالا. بلوچها تنها قوم سنی ایران نیستند که مورد فشار و سرکوبی و تحقیر آخوندهای مرتجعِ پلید قرار گرفته اند، ترکمنها و کردها هم هستند، هم چنان آذریهای شیعه و تمام مردم در پهنه ایران از این رژیم منحوس مذهبی در رنجند. سرکوبگری رژیم در ترکمن صحرا ودر کردستان، جنگ شیعه وسنی نبود، جنگی بود علیه اقتدار مردم و تشکلهای دموکراتیکی که آفریده بودند و در کردستان علیه خود مختاری و خود گردانی منطقه بود. آخوندهای پلید اکنون هم این بگیر وببند را که دامنه آن را تا یاران دیروز خمینی و صاحب منصبان بلند پایه همین نظام گسترده اند و فشارهایی که اکنون برای حذف کردن نوه خمینی و شخص رفسنجانی افزوده اند، تشنه انحصار قدرتند و این تضاد از انجا ناشی می شود که جناح مغلوب حفظ و تدوام جمهوری اسلامی را در دادن اندکی از حقوقی که در برای مردم در قانون اساسی همین رژیم به رسمیت شناخته شده اما رعایت نشده و به زیر پا گذاشته شده می دانند. بنیان ولایت فقیه خمینی بر اساس صغیر انگشتن مردم و ولایت و قیمومیت فقیه بر آنها گذاشته شده است. بنابر این «جنبش مقاومت مردمی ایران» نباید گرایش مبارزه سنی با شیعه را در خود داشته باشد و نمی تواند با شعار «لاالله الالله محمد رسول الله» ادعا بکند که «جنیش مقاومت مردمی ایران» است. است ؛شعاری که عبدالمالک ریگی در زیر آن نشسته و عکسهایی- که به نظر می رسد «عکس رسمی» رهبری جند الله بود- گرفته بود
. وجه بارز مقاومت مردمی ایران، رها از تعلقات مذهبی وایدئولوژیک بودن و تکیه بر حقوق شهروندی و حقوق بشر سکولار بودن آن است. اگر رهبری جدید «جنبش مقاومت مردمی ایران» انحرافاتی را که مورد اشاره قرار گرفت اصلاح نکند نه تنها در بین مردم ایران، بلکه در بین سنییان ترکمن و کردستان حامیان چندانی نخواهد یافت و به انزوای دچار خواهد شد که برای هر جنبشی با رنگ و پرچم مذهبی می توان انتظار داشت و در عمل هم دیده ایم.

http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2010/01/100103_la_binladen_daughter.shtml *
پ-14 اسفند 1388- 5 مارس 2010
http://iradj-shokri.blogspot.com

مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن