lundi, décembre 27, 2010

افشاگری و ابرازنفرت ایرانیان به رژیم، واکنش مناسب به فرصت طلبی وزارت اطلاعات - ایرج شکری

افشاگری و ابرازنفرت ایرانیان به رژیم، واکنش مناسب به فرصت طلبی وزارت اطلاعاتایرج شکریدر سخنان آخوند مصلحی وزیر اطلاعات رژیم در « نشست تخصصی دستاوردهای همایش بزرگ ایرانیان خارج از کشور » در چهارم دی که برگزار کننده آن اسفندیار رحیم مشایی رئیس دفتر احمدی نژاد بود*، نکته در خور اهمیتی وجود داشت که نشان دهنده «راهبرد» نظام آخوندی در مورد ایرانیان خارج کشور است. در انعکاس اظهارات آخوند مصلحی این نکته برجسته نشد و بیشتر مساله باز کردن ایمیلها مورد توجه قرار گرفت. نکته مهم که در واقع استراتژی وزارت اطلاعات در مواجهه با ایرانیان مهاجر و اپوزیسیون خارج کشور است این گفته اوست که :« رويكرد ما بايد فرصت طلبانه باشد زيرا رويكرد تهديد محور براي نظام هزينه هاي زيادي را در بردارد». این سیاست بی تردید حاصل مطالعات فراوان – شاید به مدت یک دهه- و ارزیابیها سیاستگذاران امنیتی رژیم از دستاوردهای «کشتار درمانی» و «ارهاب» است که «هزینه های زیاد» آن در ترورهای خارج کشور به ویژه در ماجرای به رگبار بستن تنی چند از کردهای مخالف رژیم از جمله آقای شرافکندی دبیرکل حزب دموکرات کردستان رستوران میکنوس و محکوم شدن بالاترین مقامات رژیم از رهبر(خامنه ای) و رئیس جمهور(رفسنجانی) گرفته تا فلاحیان (وزیر اطلاعات وقت) ولایتی(خارجه وقت) در دست داشتن در این جنایت شد. نکته دیگری که هم در سخنان وزیر اطلاعات بود که آنهم نشانگر ارزیابیهای واقعگریانه دستگاه امنیتی رژیم اسلامی از علائق ایرانیان است و توجه به این نکته می تواند به فهم چرایی رویکرد کسانی چون مشایی به «مکتب ایرانی» اسلام به جای مکتب اسلام به طور مطلق و یا فرمایشات چندی پیش او که گفت بعضیها موسیقی را نمی فهمند و می گویند موسیقی حرام است، کمک کند. این رویکرد واقعگرایانه در شناخت علائق ایرانیان را در این جملات آخوند مصلحی می توان دید گفته است:«ارزش هاي ملي، هويت مشترك، تعلقات ديني، ايراني بودن، تعلقات تاريخي، مواريث مشترك از جمله اشتراكات مشترك ميان ايرانيان داخل و خارج از كشور است كه همواره بايد به آن تاكيد شود». از «تعلقات دینی» که بگذریم، موضوعاتی مثل «ارزشهای ملی»،«هویت مشترک» «ایرانی بودن»، «تعلقات تاریخی»، اینها در بنیش آخوندی و شخص «امام خمینی» نه تنها موضوعات و ارزشهایی قابل اعتنا نبود، بلکه شخص خمینی و سایر آخوندها اینها را انحراف از اسلام می دانستند. سخنان خمینی در سوم خرداد 58 که خشم خودش را از بزرگذاشت مصدق به مناسبت صدمین زاد روز او و تجلیلی که از نقش او در ملی کردن نفت شد، در آن نشان داد، گویای تفاوت راه دیروز ارائه شده توسط «امام خمینی» با راهی است که اکنون وزیر متصدی دستگاه جنایت و اختناق رژیم آن را مطرح می کند. در آن دوران که کسانی مثل جلاالدین فارسی و فخرالدین حجازی از«سخنوران» نظامِ به مردم چپانده شده جمهوری اسلامی و رجایی از منادیان ضد ملی گرایی بود. به عنوان «فرازی» از فرمایشات گهربار امام - که همه آن چه را که حالا وزیر اطلاعات رژیم می گوید باید بر آنها تاکید کرد به نحوه تحقیر آمیز و توهین آمیزی مردود می شمرد – می شود در این جمله دید :« اينها مي خواهند سرپوش بگذارند روي مقاصد خودشان آن مقاصدي كه برخلاف مسير ما است به اسم يك نفري كه ملي است. مسیر ما مسیر نفت نیست. این اشتباه است. ما اسلام را می خواهیم. اسلام که آمد نفت هم مال خودمان می شود. مقصد ما اسلام است مقصد ما نفت نیست. اگر یکنفر نفت را ملی کرده است اسلام را کنار بگذارند برای او سینه بزنند [...]جمع آوری قشرها را در هم و برهم و راه انداختن [ آنها] به هر بهانه ای، برای هر استخوانی میتینگ راه انداختن و [به ] دنبال آن با اسلام مخالفت کردن قابل تحمل نیست»(کیهان 5 خرداد 58). می بینم که سیاست فرصت طلبانه وزیر اطلاعات رژیم با دیدگاههای «انقلابی و اسلامی» امام قدس السره و شریف! واقعا ناسازگار است، اما خود وزیر اطلاعات تاکید کرده است که:« جذب و حفظ ارتباط با ايرانيان مقيم خارج از كشور امروز براي ما تبديل به يك ضرورت شده است» و شرح این ضروت را هم می شود در این جملات او دید:« ايرانيان خارج از كشور را بايد به عنوان نيروي بالقوه اي كه در صورت جذب و ساماندهي عمق استراتژي و ضريب امنيت كشور را افزايش مي‌دهند در نظر گرفت». مفهوم این سیاست در عمل این است که اگر در داخل کشور با ایجاد چشم اندازهای کذابِ تغییر وضع و امید گشایش اندک روزنه در این سقف سنگی، می شود مردم را به تجمعات وبحثهای خیابانی کشید و بعد رفتن میلیونی آنها به پای صندوقهای رای را به حساب اعتماد و حمایت مردم از نظام گذاشت و بعد هم که خر انتخاباتشان از پل گذشت، با تقلب در اعلام نتایج، جناح توسری خورده را زمین کوبید و انتقاداتشان را هم فتنه نامید، در شرایط کنونی که فشارهای بین المللی روی رژیم در حال شدت است، باید سیاستهایی به کار گرفت که ایرانیان خارج مقیم خارج به عنوان حامیان رژیم اسلامی در خارج حضور داشته باشند و بتوان با راه انداختن تشکلها یا اجتماعاتی از آنان در حمایت از رژیم (از جمله کشیدن آنها به کنسولگریها در موقع انتخابات) از آنها تابلویی از برخورداری رژیم از حمایت مردم ساخت و به افکارعمومی در کشورهای خارج قالب کرد؛ شاید که این امر در خنثی کردن فشارهای بین المللی که به رژیم وارد می شود، موثر باشد. البته می دانیم که پیشگام سیاست فرصت طلبانه حجت الاسلام سید محمد خاتمی بود که از این روش برای کشاندن بخشی از مردم به سراب «جامعه مدنی – اسلامی» در داخل سود برد و در مورد ایرانیان خارج از کشور، با ایجاد تسهیلات برای رفت و آمد برای ایرانیان مهاجر به داخل (از جمله کاهش هزینه تمدید و تجدید گذرنامه و دادن گذرنامه به ایرانیانی که دارای پناهندگی سیاسی بودند) و خنثی کردن و کُند کردن موضع ضد رژیمی بخشی از آنان با فریفتن آنان با شعارهای پرتزویر و توخالی نظیر «ایران برای همه ایرانیان» از طریق «جبهه مشارکت ایران اسلامی» سود فراوان برد. حال می بینم که باند «حزب پادگانی» از جناح هار موسوم به اصولگرا که اکنون محمود احمدی نژاد نماینده آنان در در رأس قوه اجرایی است، از هم اکنون برای انتخابات آینده خیز برداشته است و سیاست هایی هم که وزیر اطلاعات رژیم از سخن گفته است، باید در همان سرفصل میوه اش برسد تا اینان بچینند و به سبد « ثبات» رژیم بریزند. اکنون بر ماست که با تمام قوا در افشاگری سیاستها و روشهای فرصت طلبانه به مدیریت و اجرای وزارت اطلاعات رژیم کوشا باشیم و هموطنان را به اعلام انزجار و نفرت از رژیم در هر فرصتی ترغیب کنیم. اظهارات وزیر اطلاعات رژیم خود نشانگر این است که شاخ رژیم شکسته است. حمله های بیشتر ماست که رژیم را به عقب نشینهای بیشتر وا خواهد داشت. هرچه نشان دادن نفرت انزجار نسبت به رژیم بیشتر باشد، بکار گرفتن سیاست فرصت طلبانه را برای رژیم پرهزینه تر خواهد کرد و این هزینه طبعا باید از وجه ولایی و اسلامی آن پرداخت شود. باید کاسه کوزه بساطی که اینان برای جمع کردن ایرانیان زیر چتر خود می گسترند بهم ریخت. از جمله بساطی که باید بهم ریخت همین بساطی است که رحیم مشایی «شورایعالی ایرانیان امور ایرانیان خارج کشور» به راه انداخته است. اخیر یک نماینده مجلس رژیم به نام سید حسین نقوی با انتقاد از ابهاماتی که در مورد کار این شورا وجود دارد و این که معلوم نیست چه نهادی بر آن نظارت می کند و بودجه آن از کجا تامین و چگونه مصرف می شود، « هزينه‌هاي گزاف و وام‌هاي بلاعوض اين شورا به برخي افراد معلوم‌الحال» را تاسف برانگیز دانست و گفت« متأسفانه كساني به همايش ايرانيان مقيم خارج كشور دعوت شدند كه روابط مستقيمي با بيگانگان و دشمنان ملت ايران دارند»**. ایرانیان آزایخواه خارجِ کشور طبعا به پای بساطی که با چرک و خون شکنجه شدگان و کشته شدگان در زندانهای رژیم انباشته است، نخواهند رفت و آنهایی که با گرفتن وامهای بلاعوض، حامی رژیم منفوری می شوند که با کشتار و بگیر و ببند آزادیخواهان برپاشده و با ارعاب و اعدام و یورش ماموران جنایتکارش به خانه های مردم و زندانی کردن کارگران و روزنامه نگاران و دانشجویان و سینماگران و روشنفکران به حیات ننگینش ادامه می دهد، عناصر فرومایه و خائنی هستند که باید آنها را افشا کرد. ابراز نفرت و انزجار گسترده ایرانیان مقیم خارج کشور از رژیم، پاسخ مناسب به سیاستهای فرصت طلبانه رژیم و لگد محکمی به پوزه امثال آخوند مصلحی و اسفندیار رحیم مشایی است.

* در عکسی هایی که سایت فرار رو از شرکت کنندگان در جلسه 4 دی درج کرده است، از جمله می شود سعید مرتضوی جنایتکار را دید. لینک مربوط به آن در زیر آمده است.
http://www.fararu.com/vgleon8p.jh8ewjrbbz9ij.2.html

6 دی 1389 – 27 دسامبر 2010
http://iradj-shokri.blogspot.com

jeudi, décembre 23, 2010

سکوت در برابر ظلم بزرگ به جعفر پناهی، سرافکندگی برای اهالی سینما خواهد بود - ایرج شکری

سکوت در برابر ظلم بزرگ به جعفر پناهی، سرافکندگی برای اهالی سینما خواهد بودایرج شکری
حکم سنگین و ظالمانه و در عین حال عجیب علیه جعفر پناهی سینماگر مردم دوست و بلند آوازه ایرانی، خشم و انزجار بسیاری بین دوستداران فرهنگ و هنر و کسانی که به امر آزادی عقیده و بیان باور دارند، برانگیخت. به غیر از ایرانیان، غیر ایرانیان نیز با اسم این سینماگر ایرانی - که فیلماهایش در چند فستیوال بین المللی مورد تحسین قرار گرفته و برنده جایزه شده بود-، آشنا هستند و اعتراضات و ابراز انزجار و محکوم کردن بربریتی که در حکم صادره شده متبلور است، از محافل فرهنگی و هنری خارجی هم بلند شد . مردم دوستی، توجه به مسائل اجتماعی و برانگیختن توجه همگان به این مسائل، اندیشیدن به بیعدالیتهایی که به شکلهای گوناگون در جامعه وجود دارد و در موارد بسیار سبب رویدادهای غم انگیزی می شود(مثل آنچه او در فیلم طلای سرخ به تصویر کشیده شده)، رویدادهایی که در آن اغلب معلولها دیده می شود بدون این که علت ها و راه برون رفت از این مسائل مورد توجه قرار بگیرد، مضمون و محتوای کارهای پناهی بوده است. مسخرگی درخشان! نظام قضایی اسلامی که ریاست آن را آخوندی مسخره یی که شعورش«منبطل» شده، بعهده دارد این است که با حکمی که برای پناهی صادر کرده اند، در واقع گمان می کنند که قدرت و قلدری خود را برای مرعوب کردن به نمایش گذاشته اند تا دیگران حساب کار خود را بکنند، اما در واقعیت امر با این کارها تارعنکبوتی و لرزان بودن نظام منحوس خود را به نمایش گذاشته اند. چون از اتهامی که به پناهی زده اند جز این نمی شود نتیجه گرفت که کارگردانی با ساختن فیلمی می تواند امنیت رژیمی را که پایه های خود را استوار و ساخته شده از ایمان اسلامی مردم می داند و سپاه پاسدارانی هار و درنده و تا دندان مسلح و هزاران «پایگاه مقاومت» برای دفاع از رژیم دارد، به هم بریزد. کینه توزی این رژیم ضد انسانی و ضد ایرانی نسبت به جعفر پناهی به خاطر در کنار مردم بودن اوست. اینان قبلا عرصه را برای تنی سینماگرانی که خواسته بودند مسائل اجتماعی و دردها و دردمندان از یاد رفته را به تصویر کشیده برای اندیشیدن در مورد آن، آن را مطرح کنند، چنان تنگ کردند که در عمل کار کردن برای آنان غیر ممکن شود. تلاششان سانسورچیان نظام اسلامی این بوده و هست که سینماگرانی را که کارشان انتقادی از امور را در خود دارد و «فکر کردن و سوال» بر می انگیزد، به دست برداشتن از این روش وادارند. ممنوعیت نمایش فیلم بعد از ساخته شدن، و شکستن کمر تهیه کننده و کارگردان با فرود آوردن ضربه اقتصادی از این طریق، از روشهای بوده که ددمنشان لانه کرده در وزارت ارشاد اسلامی، تا کنون بارها بکار گرفته اند و ماجرای فیلم سنتوری داریوش مهرجویی در دوره تصدی وزارت ارشاد اسلامی توسط آن قاطرچی مرید مراجع تقلید مستقر در قم، یکی از آنها بود. تهیه کننده آن فیلم(فرامرز فرازمند)، چهار ماه پیش در 23 مرداد در 55 سالگی به علت ایست قلبی درگذشت.
در این میان اما آنچه تلخ و ناگوار است سکوت سینماگران و هنرمندان و دست اندرکاران صعنت و هنر سینما در داخل کشور، نسبت به محکومیت جعفر پناهی و رسول اف است که او هم به 6 سال زندان محکوم شده است. 6 سال زندان و 20 سال ممنوعیت از فیلم ساختن و نوشتن و مصاحبه کردن برای جعفر پناهی، در عمل کاری مثل اقدامی عمدی برای از کار انداختن مغز، بریدن دست و دوختن دهان اوست. آیا سکوت و اعتراض نکردن به چنین ظلمی قابل توجیه است؟ آیا سکوت «اهالی سینما» در برابر چنین ظلم بزرگ و آشکاری به یک همکار مردمدوست و به لحاظ حرفه ای برجسته خود، قابل فراموشی است؟ آیا سکوت در برابر چنین توحش و درنده خویی اعمال شده به زندگی و خلاقیت یک سینماگر برجسته ایرانی، توهین به خود سکوت کنندگان و سبب سرشکستگی آنان در برابر افکار عمومی نیست. این سکوت در برابر قلدرمنشان درنده خو آنان را در تداوم و تکرار قلدرمنشی ها جری تر می کند. به نظر نگارنده این سطور باید اهالی سینما یک صدا به این ظلم بزرگ وغیرقابل قبول بودن حکمی که برای جعفر پناهی و نیز برای رسول اف صادر شده اعتراض کنند و در این میان شرکت کنندگان در تهیه و تولید سریال مختارنامه که رژیم بهره برداری تبلیغی بسیاری به نفع مکتب و مذهب خودش می کند(حال آن که همه می دانیم که جنایات این رژیم از آغاز روی کار آمدنش، علیه آزادیخواهان و حق طلبی مردم محروم در کردستان و در گنبد، و بعد در اعتراضهای گوناگون در جاهای دیگر،به مراتب وحشیانه تر از جنایات دشمنان حسین علیه او و یارانش بوده است) در این برهه از زمان مسئولیت بیشتری دارند و باید از پیشگامان اعتراض به این اقدام ظالمانه باشند و خواهان لغو احکام صادره بشوند. در غیر اینصورت شرمنده در برابر مردم و در برابر آیندگان خواهند بود.
2 دی 1389 – 23 دسامبر 2010
http://iradj-shokri.blogspot.com

نامه محسن مخملباف به خامنه ای در رابطه با حکم محکومیت جعفرپناهی

دفتر شعر مرا دزدیدند
خامنه ای، ای رهبر شعر دوست!
نگو که نمی دانی. نگو که بی خبری. در بیت حضرتت و به قلم مبارکت، حکم جعفر را بریده اند. قاضی بیچاره تنها حکم ولی فقیه را از روی دست خط تو خوانده است.

خامنه ای رهبر شعر دوست!
دیشب تا به صبح نخوابیدیم. اگر منظورت بد خواب کردن ما بود، موفق شدی. دیشب هر که یک بیت شعر در عمرش خوانده بود، نخوابید. نه برای 6 سال زندان، که جعفر پناهی به زندان بزرگ و کوچکت خو کرده است. برای محرومیتش از 20 سال سخن گفتن.

ای رهبر شعر دوست!
احکام تو رهبر فرزانه غریب است. بسیار غریب. تو در قضاوت از شعر بیدل غریب تر می نمایی. نگاه کن! تو حکم کرده ای که منقار قناری را بدوزند، چرا که آوازش گمان نرفته است که در مدح تو بوده باشد.

ای رهبر خود در قفس بیت رهبری!
دلم برایت می سوزد. برای شعرهایی که می توانستی و نسرودی. برای اسارتت در محاصره ملازمانت.ای اسیر بزرگ!
گداترین گدای شهر از این که می تواند بی مهابا در شهر پرسه بزند، از تو در آزادی ثروتمند تر است.اکنون این تویی که از واقعیت محرومی. تو یی که پیش از آن که به هر کجا سفر کنی، واقعیت را برایت یزک می کنند، ای خود قناری بی آواز خوش!

بگذار خاطره ای واقعی از یک شاعر سرزمینت را فاش کنم.اما نخواه که نام شاعر را بگویم. شاعر اکنون مرده است. لیک بیم آن دارم که اگر از او نام ببرم، مریدانت قبر او را به آتش بکشند.

در شهرستانی فیلم می ساختیم. فرماندار شهر شنیده بود که علیه او شعرهای نابی گفته شده است.که در دهان مردم شهر می چرخد. این و آن را مامور کرده بود تا شاعر این شعرهای ناب را بیابند. هر که طبع شعر داشت را دستگیر کردند و نیافتند. تا این که گمان بر شاعر بزرگ شهر که پیرمردی تکیده بود رفت.
به حکم حاکم شهر، دفتر شعر شاعر را ربوده بودند و هیچ شعری که خلاف حاکم باشد نیافته بودند.اما حاکم گفته بود قدرت شعری که علیه من گفته شده، به قدرت شعر شاعر بزرگ شهر است. پس برای عذاب شاعر، دفتر شعرهای منتشر نشده او را که حاصل عمرش بود ربودند. شاعر التماس می کرد که مرا زندانی کنید. قل و زنجیر کنید. شلاق بزنید. اما دفتر شعرم را پس بدهید. پس نداده بودند. و گفته بودند تو از شعری که علیه حاکم شهر گفته شده ، بی خبری و ما از دفتر شعرهای تو.این به آن در. بگرد تا بگردیم.

وقتی ما وارد آن شهر شدیم. شاعر دیگر دیوانه ای ژولیده و تکیده بیش نبود. چو مجنونی در پی لیلای خویش. چون حافظی در به در غزل خویش، سر در کوی و بیابان می نالید:
ای وای
ای وای
دفتر شعر مرا دزدیدند.

خامنه ای ای رهبر شعر دوست!
دفتر شعر پناهی را به او پس بده.

21 دسامبر 2010
محسن مخملباف

http://www.makhmalbaf.com/news.php


یادداشتی درباره نپذیرفتن جایزه «کتاب فصل» فلسفه

یادداشتی درباره نپذیرفتن جایزه «کتاب فصل» فلسفه
چهارشنبه ۱ دی ۱٣٨۹ - ۲۲ دسامبر ۲۰۱۰
اخبار روز: امیر غلامی مترجم کتاب «مقدمه ای بر فلسفه ی ذهن»، دلایل رد جایزه ی خانه ی کتاب را در یادداشت زیر توضیح داده است:
یک هفته پیش ایمیلی از ویراستار محترم نشر مرکز دریافت کردم مبنی بر اینکه ترجمه ی من از کتاب «مقدمه ای بر فلسفه ی ذهن» ، برنده ی جایزه ی کتاب فصل حوزه فلسفه شده است. جایزه ی کتاب فصل، از طرف خانه ی کتاب، از ادارات تابعه ی وزارت ارشاد جمهوری اسلامی، به کتاب های برگزیده در حوزه های مختلف نشر تعلق می گیرد. این جایزه شامل لوح تقدیر و چند سکه طلاست.
من در سال ۸۶ با جایزه خانه کتاب آشنا شدم. زمانی که، باز از طریق نشر مرکز، مطلع شدم که ترجمه ام از کتاب «ماده و آگاهی» برنده ی جایزه ی کتاب فصل شده و ناشر محترم از جانب من لوح و سکه های الحاقی را از وزارت ارشاد تحویل می گیرد. آن موقع خود را در مقابل عمل انجام شده ی نامطبوعی یافتم چرا که پذیرفتن جایزه از نهادی را که فلسفه ی وجودی اش اعمال سانسور و تحدید آزادی بیان است را وهن فرهنگ و تحقیر شخصیت انسانی خود دانستم. پس از ناشر محترم خواستم تا سکه های اعطایی ارشاد را صرف امور خیریه کند. سکه ها به سازمان «نوسازی، توسعه و تجهیز مدارس کشور» اهدا شد.
ترجمه ی بخش عمده ی کتاب «مقدمه ای بر فلسفه ذهن» اما در گرماگرم تابستان خونین ۸۸ و در حینی انجام گرفت که با چشمانی پر اشک و حیرت از پس دریچه ی اینترنت شاهد جنبش سترگ مردمی و سپس بر خاک افتادن یاران ناشناخته ام به دست دژخیمان جمهوری اسلامی بودم. حکومت خواسته های ابتدایی مردم را با منطق دردناک باتون، قمه و گلوله پاسخ داد. سرها را شکافتند. سینه ها را دریدند. خیابان ها را به خون نداها و سهراب ها رنگین کردند. فاشیسم مذهبی این بار بر پل کالج و در کهریزک اخلاقیات اش را به نمایش گذاشت. جنبش در ظاهر منکوب شد. مردم از خیابان تارانده شدند. هزاران تن از دلیران را دربند کردند و گروهی به خیل آوارگان پیوستند. و حکومت دنائت پیشگان این چنین دوام یافت.
حال، قریب یک سال پس از هنگامه ای که یکبار دیگر ایران را بمثابه سمبل اختناق و سرکوب به صدر اخبار جهانی راند ناشر محترم به من اطلاع داد تا کسی را معرفی کنم تا به نیابت از من جایزه ی اعطایی خانه کتاب وزارت ارشاد را حضورا دریافت کند چرا که «یکی دو سال است که این‌گونه جوایز را در صورت عدم حضور برنده‌ی جایزه، بدون ارائه وکالتنامه‌ی رسمی نمی‌توانند تحویل دهند». فهم دلیل این اجبار به حضور در مراسم رسمی حکومتی دشوار نیست: همتافته نظامی-ایدئولوژیک-اقتصادی حاکم که در حضیض مشروعیت تاریخ خونبار خود به سر می برد نیاز وافر دارد تا با برگزاری چنین شوهای «تجلیل از اهل قلم» اوضاع را عادی جلوه دهد و با رشوه گیر کردن کسانی از اهل قلم، چهره بزک شده ای از ماهیت ضددموکراتیک و ضدفرهنگی خود ارائه دهد. از منظر اخلاقی اما می توان پرسید که آیا دست هایی که جایزه های ارشاد را در مراسم پرزرق و برق حکومتی هبه می کنند به شکستن قلم ها و فروکردن سرهای آزاداندیشان در مستراح های اوین و رجایی شهر اعتراضی کرده اند؟ آیا این متولیان خودخوانده ی «فرهنگ» دنباله های همان مافیایی نیستند که دانشجویان و روشنفکران را در دخمه های حراست دانشگاه ها و اتاق های بازجویی زندان ها «ارشاد» می کند؟ آیا سکه های طلایی ارشاد همان سکه هایی نیست که داروغه های حاکم از خان خانواده های فقیر ایرانی به یغما برده اند؟ پذیرش جایزه ی نهادهای این حکومت ضدبشر را چه معنایی جز پذیرش ضمنی اتوریته ی این حکومت می تواند داشته باشد؟ و آیا پذیرش اتوریته ی فاشیسم مذهبی در حیطه ی فرهنگ به معنای مشارکت ضمنی در جنایات فاشیسم نیست؟ از منظر من پاسخ به همه این پرسش ها بی شبهه مثبت است. پس جایزه گرفتن از چنین سفلگانی برایم فضیلت نیست؛ عین رذیلت است.
با این ملاحظات، در رد جایزه ی اعطایی خانه ی کتاب یا هر زائده ی دیگر این حکومت ضدبشر درنگ نمی کنم. اعلام عمومی این نپذیرفتن را اعلام همبستگی ناچیزی می دانم با رزمندگانی که با استواری و با سپر کردن تن و جان شان برای تحقق و تضمین آزادی بیان عرصه را بر حاکمان تنگ کرده اند. در پایان تأکید می کنم که این یادداشت بدون اطلاع و هماهنگی با ناشر محترم نگاشته شده و به طور عمومی منتشر می شود و مسئولیت آن صرفا متوجه شخص نگارنده است.

به امید آزادی ایران،

امیرغلامی
یلدای ۱٣٨۹
سنت آندروز
اسکاتلند

mercredi, décembre 22, 2010

اطلاعیه‌ کانون نویسندگان ایران درباره بازداشت رییس‌دانا


اطلاعیه‌ کانون نویسندگان ایران درباره بازداشت رییس‌دانامردم آزاده!دکتر فریبرز رییس‌دانا، اقتصاددان، نویسنده، مترجم و عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران نیمه‌شب ۲۷ آذر با یورش مأموران لباس‌شخصی به منزلش دستگیر شده است.
در کشوری که به‌تازگی "نماینده‌"اش در کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل اعلام کرده‌ است ایران آزادترین کشور جهان است، اقتصاددانی را ظاهراً به اتهام اظهارنظر درباره‌ی «طرح تعدیل اقتصادی و حذف یارانه‌ها» کمتر از دو ساعت پس از مصاحبه بازداشت می‌کنند، تنی چند از روزنامه‌نگاران را از محل کار خود می‌ربایند، وکیلی را به اتهام دفاع از متهمان سیاسی به بند می‌کشند و مرگ تدریجی او از گرسنگی را با بی‌اعتنایی نظاره می‌کنند، کارگری را که جرمی جز دفاع از حقوق صنفی و سندیکایی ندارد ماه‌ها در زندان نگاه می‌دارند و . . .
کانون نویسندگان ایران، که به حکم منشور خود آزادی بیان را حق بی‌چون‌وچرای هر شهروند ایرانی، بی هیچ حصر و استثنا، می‌داند خواهان آزادی بی‌ قید و شرط فریبرز رییس‌دانا و همه‌ی زندانیان سیاسی و عقیدتی دیگر است.

کانون نویسندگان ایران
٣۰ آذر ۱٣٨۹

mardi, décembre 21, 2010

مسخرگی آخوندی، جنایات خدایی

مسخرگی آخوندی، جنایات خدایی 

ایرج شکری

 مسخرگی آخوندها در خود بزرگ بینی و نادان ونیازمند قیّم پنداشتن مردم و در افکار گندیده و منحطشان است که ما به شکلهای گوناگون این مسخرگی را از این یا آن آیت الله و آخوند دیده و شنیده ایم. البته حجت الاسلام ملاحسنی فرمایشاتی «گرانسگ» از علم و فضل آخوندی دارد که او را در بین یاران «امام خمینی» به پدیده یی تبدیل کرده است. این مسخرگیها چون اغلب در موضعگیری بر سر مسائل سیاسی و اجتماعی خود را می نمایاند، در کادر رژیم ولایت فقیه، رهنمودی شرعی است که ما به ازای آن اقدامی قانونی یا سیاسی در مورد مسآله یی را درپی دارد. یک نمونه که می تواند روشنگر این مساله باشد، بحثهایی بود که سر مساله نشان دادن و یا نشان ندادن چهره ابوالفضل در سریال مختار نامه بود. اصل مساله و این که نباید چهره شخصیت ماجرا که هنرپیشه یی نقش او را بعهده دارد نشان داده شود مسخره است، این کار را مردم در تعزیه ها طی چند قرن کرده اند. از این گذشته در فیلمهای سینمایی، مسیحیان و یهودیان اعتراضی به نشان داده شدن چهره پیامبرانشان در فیلمهای تاریخی نکرده اند از جمله فیلم ده فرمان با بازیگری چارلتون هستون در نقش موسی از فیلمهای خیلی شناخته شده در این زمینه است. اما آخوند وحید خراسانی از شدت احساسات و تعصب مذهبی افسار پاره کرد و هشدار داد که اگر چهره ابوالفضل در این سریال نشان داده شود، از مردم و جوانان خواهد خواست که غوغایی برپا کنند. لابد ایشان فتوا می داد که باید صدا و سیمای جمهوری اسلامی را به آتش بکشند تا آن سازمان تاوان جساراتی را که بود کرده بود پرداخته باشد. اما جنبه فاجعه بار مسخرگی آخوندی در نماینده بودن اینان از سوی خدا یا خود نماینده خدا دانستن آخوندهاست که در رژیم ولایت فقیه نماینده اول ولی فقیه است و بقیه هم اینجا و آنجا در پستهایی که او مسئولیشان را به آنها می سپارد،اجرا کنندگان اراده و خواست خدا را در پستی که دارند تبدیل می شوند. مبلغانی از آخوندهای متملق هم در هر فرصتی به این وصل بودن رهبر به خدا و واجب بودن اطاعت از امر او تاکید می کنند. ما این گونه تاکید ها را از چهره های مختلف با عمامه و بی عمامه شنیده ایم که از آخرین موارد آن اظهارات آخوند جنتی بود که در پانزدهم آذر ماه روی سایتهای اینترنتی قرار گرفت. وی گفته بود:« رد ولايت فقيه انکار خداوند است و بايد ولايت فقيه را به عنوان يکي از احکام خداوند در روي زمين دانست» و جالب این است که آخوند جنتی این فرمایشات را در «همايش توسعه و تعميق بصيرت » بیان کرده بود. چه بصیرتی و چه عمقی! یک خروار عنبرنسارا به جای اسفند برای آخوند جنتی باید دود کرد تا پشه نیشش نزند و گزندی به او نرسد. آخوند مصباح یزدی در تاکید بر ولایت ففیه و تملّق از ولی فقیه رفتار و گفتار مشمئز کننده یی دارد که شخصیت متعفن و گندیده این آخوند را منعکس می کند. از آخرین گفته های او در این زمینه حرفهایی بود که او در آستانه سفر خامنه ای به قم در مصاحبه با نشریه پرتو سخن زده بود. این نشریه که متعلق است به دم ودستگاهی که مصباح یزدی به اسم «موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی» راه انداخته و صاحب امتیاز نشریه هم خود اوست، از او نقل کرد که « اگر همه نعمت‌هاي مادي را در يك كفه بگذاريم و نعمت مقام معظم رهبري را در كفه ديگر، ارزش و نفع وجود شخص ايشان به‌عنوان يك نعمت براي فرد فرد ما، نه براي كل جامعه, از مجموع نعمت‌هاي مادي كه خدا به هر فردي مي‌دهد بيشتر است». این تاریک اندیشِ درنده خو بدون ذکر سند و برای افزودن هرچه بیشتر به غلظت تملق گویی از خامنه ای، مدعی شدکه رؤسای جمهور کشورهای دیگر هم در ستایش از خامنه ای سخن گفته اند و در این زمنیه از پوتین نامبرده و گفته است« بعضي از رؤساي جمهور كشورهاي ديگر درباره شخصيت ايشان اظهار اعجاب كرده‌اند و گفته‌اند مردم ايران تا چنين رهبري دارند شكست نخواهند خورد. اين حرف را "پوتين" كه يكي از بزرگ‌ترين شخصيت‌هاي سياسي امروز است، گفته است. اين اظهار نظر از كسي مثل "پوتين" درباره چنين شخصيتي، خيلي عجيب است». http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8907300440

البته دو سه سالی است که نخست وزیر است، حالا اگر این حرف را در دوره ریاست جمهوریش هم زده باشد در عالم تعارفات دیپلماتیک از این حرفها زیاد گفته می شود. ستایش از شخصیت محمد رضا شاه هم کم نبود، به ویژه از طرف رهبران کشورهای غربی. از مصباح یزدی ویدئویی در یوتیوب هست که نشان می دهد که او موقع دیدار با خامنه ای بعد از بوسیدن دست اوخم می شود که پای او بوسه بزند که خامنه ای مانع می شود. http://www.youtube.com/watch?v=ZzHITLYkg2o

آخوندها و کارگزاران جنایتکار رژیم ولایت فقیه با این مآموریت خدایی که برای خود قائلند برای حفظ قدرت و تداوم جبّاریت و البته غارت ثروت ملی، هرنوع جنایتی را انجام وظیفه دینی می دانند و به همین خاطر گستردگی و تنوع زمینه های جنایتاتی که مرتکب می شوند، با رژیم محمد رضا شاه قابل مقایسته نیست. به عبارت دیگر بسیار افزون تر و کسترده تر از جنایات شاه است. خبر صدور احکام اعدام یازده نفر بلوچ تقریبا همزمان بود با خبر صدور 6 سال زندان و بیست سال محرومیت از کار سینمایی و مصاجبه و خروج از کشور برای جعفر پناهی و دستگیری دکتر فریبرز رئیس دانا اقتصاددان طرفدار محرومان و کارگران کشور و عضو کانون نویسندگان ایران و منتقد عملکردهای اقتصادی و سیاسی رژیم. تردیدی نیست که این دستگیری با مساله اجرای هدفمند کردند یارانه ها که مورد انتقاد فریبرز رئیس دانا بود بود ارتباط دارد. لینک زیر مربوط به مصاحبه رئیس دانا با بی بی سی در مورد طرح هدفمند کردن یارانه هاست.
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2010/12/101219_l50_raisdana_interview.shtml

در مورد اعدام ها در بلوچستان رژیم در اطلاعیه صادر شده توسط دادگستری زاهدان مدعی شده است که متهمان در دادگاهی علنی و به طور عادلانه محاکمه شدند، در حالی که هیچ جا خبری از این محاکمه علنی و عادلانه منتشر نشده بود. این یک انتقام جویی از بلوچها به خاطر عملیات انتحاری منجر به کشته شدن بیش از سی نفر و زخمی شدن بیش 50 نفر در چاه بهار در روز 24 آذر بود. این تنها اعدام جنایتکارانه رژیم نیست که متهمان بدون برخورداری از وکیل مدافع و دادرسی عادلانه محاکمه و محکوم می شوند. از اعدامهای دهه 60 و کشتار زندانیان سیاسی به دستور خمینی در شهریور سال 60 که بگذریم، رژیم حتی در مورد مجرمان عادی هم – مثل آنچه دو سه سال پیش مورد «اراذل و اوباش» مرتکب شد، علاوه بر رفتار غیر انسانی با آنان در بازداشتگاه کهریزک تنی چند از آنان را پس از محاکمه سریع به دار کشید.
حکم سنگین و ظالمانه صادره شده در مودر جعفر پناهی که چیزی نیست جز به طناب دار آویختن خلاقیت هنری و کشتن تدریجی آن در مدت بیست سال، وجهی از سبعیت رفتار ضد انسانی و قرون وسطایی است که به خوبی عدل اسلامی آخوندها جنایتکار را به نمایش می گذارد. آخونده، ارزیابی غلطی که از سقوط رژیم شاه کردند و این را به زبان هم آورده بودند این که شاه در پیش گرفتن فضای باز سیاسی اشتباه کرد و همان شد که خشم فروخورده مردم امکان انفجار بیاید و رژیمش را جارو کند. کشتار زندانیان سیاسی در شهریور سال 67 هم با ارزیابی از بین بردن اپوزیسیون از بیخ و بن و تضمین بقای رژیم صورت گرفت. بخش هار رژیم ولایت فقیه همین ارزیابی را از فروپاشی اتحاد شوروی دارد و اینان اصلاحات گرباچف را سبب فروپاشی اتحاد شوروی می دانند، در حالی که کسانی مثل سعیدحجاریان در آن مطلبی که کمی پیش از انتخابات خرداد 76 در روزنامه سلام منتشر شد یاد آور شدند که تاخیر در اصلاحات سبب فروپاشی شوروی شد. گویا بخش اصولگرایان متصل به رهبر، مثل جمعیت مؤتلفه علاقمند نوع اسلامی سیستم حاکمیت در چین است. یعنی لیبرالیسم اقتادی – همراه با کنترل شدید سیاسی. به هر حال آخوندهای جنایتکار و پاسداران سرکوبگرشان با جنایات روز افزونشان، هیزم آتشی که رگ ریشه شان را خواهد سوزاند انبوه تر می کنند. اعدام جنایتکارانه 11 بلوچ ممکن است به طور موقت جوّ رعبی در آن منطقه ایجاد کند، اما در عوض زمینه پیدا کردن دواطبان عملیات انتحاری و مقابله به مثل را؛ برای گروهی مثل جندالله آماده تر و گسترده تر می کند. هیچ گروه و صنفی در ایران، مثل همین آخوندهای تکیه زده بر قدرت در این سی سال، مناسب صفت و اتهام «مفصد فی الارض» نیستند و تردیدی نیست. گرچه بگیر و ببندها و اختناق چنان است که گویی این شب سیاه را پایانی نیست، اما فراموش نکنیم حتی تا یک سال قبل از سقوط رژیم شاه،- در زمان انتشار مقاله رشیدی مطلق در اطلاعات-، کسی گمان نمی کرد که رژیم شاه با آن ساواک مخوفش یک سال بعد درهم کوبیده و جارو خواهد شد. باید ایمان داشته باشیم که مشت کوبنده مردم برسراین جنایتکاران هم فرود خواهد آمد و سزای جنایاتشان را خواهند یافت. «گرچه شب تاریک است، دل قوی دار سحر نزدیک است».
30 آذر 1389 – 21 دسامبر 2010

dimanche, décembre 19, 2010


مسخرگیهایی عاشورایی و ستایش و ترویج خشونت در رژیم آخوندی
ایرج شکری
تبلیغاتچیها و دست اندرکاران«فرهنگی» نظام ولایت فقیه در اقدام بسیار مسخره یی که لابد با اعتقاد به زنده بودن «نهضت حسینی» صورت گرفته است، در سایتهای خبری مثل مهر و آفتاب و تابناک و... در روزهای تاسوعا و عاشورا و یکی دو روز قبل و بعد از آن، بعضی از رخدادهای نزدیک به هزارو چهارصد سال پیش را – البته به روایت آخوندی و روضه خوانی-، به شکل خبر روز و در ستون اخبار روز درج کردند و چنان که گویی حادثه به تازگی و در همین زمان رویداده است به استقبال عزاداریِ «ماه اندوه» رفتند. اما آنچه در خور توجه و تعمّق است، گرایش به مشروعیت دادن به خشونت وحشیانه در انتقام گیری است که با درج این مطالب آشکار می شود. یک نمونه مطلبی است که در سایت «الف» متعلق به احمق(احمد) توکلی با عنوان « عاقبت قاتلان شهدای کربلا/کامل» درج شده است. این مطلب با این که به خاطر منابعی که در آخر متن آمده است در واقع مثل گزارشی تحقیقی از لا به لای متون است ولی به شکل داستان نوشته شده است و نام نویسنده هم مطلب ذکر نشده است. مطلب این گونه شروع می شود:« مخـتار زمانی كه تصمیم بر نابودى قاتلان امام حسین (علیه السلام) گرفت، گفت: "دین ما به ما اجازه نمى‌دهد كه بگذاریم كسانى كه حسین(علیه السلام) را كشته‌اند در این دنیا، با امنیت و آسایش زندگى كـنـنـد، آنگـاه در حقیقت، من ناصر و خونخواه آل محمد(صلی الله علیه و آله) نیستم، بلكه كذّاب خواهم بود"»پ.
صحنه «هیجان انگیز» و «حماسی» که نویسنده بی نام از آن مجوز«عاشورایی» اعدام های دسته جمعی را بیرون کشیده است و تیتر فرعی قسمتی از مطلب خود را «اعدامهای دسته جمعی» گذاشته، مربوط به «اعدام های دسته جمعی» است که مختار به خوانخواهی حسین انجام داده است، از جمله یکی دو مورد آن چنین است:« مختار تمام كسانى را كـه در روز عاشورا، با اسب بر بدن مقدس امام حسین(علیه السلام) و شهدا تاخته بودند و تـعـدادشان ده نفر بود، را دستگیر كردند، دست و پایشان را بستند، از پشت بر زمین خواباندند و به زمین میخ كردند و اسب‌ها را با نعل تازه، بر بدن‌هاى آنان تاختند تا پیكر آنان در هم شكـسته شد و به هلاكت رسیدند.(4) سپس بدن‌هاى آنان را به آتش سوزاندند. ایـنـان عـبـارت بـودنـد از: اسـحـاق بـن حـوبـه، اخـنـس بـن مـرثـد، حـكـیـم بـن طفیل، عمرو بن صبیح، رجاء بن منقذ عبدى، سالم بن خیثمه، واحظبن ناعم، صالح بن وهب، هانى بن ثبیت و اسید بن مالك
ابو عمرو گوید: مـا بعدها در مورد سابقه این ده نفر بررسى كردیم. به این نتیجه رسیدیم كه همه آنان زنازاده و فرزندان نامشروع بودند.(5)»(نویسنده مطلب در پانویس، شماره 4 و 5 را نقل شده از جلد 45 بهار الانوار ذکر کرده است). اما این روایت از کارهای «حماسی» مختار که در ستون اخبار روز سایت الف آمده است صحنه های تماشایی بسیار دارد، البته به شرط آن که چنان وجودت لبریز از کینه و انتقام کشی از قاتلان فرزندان مولا علی و دختر پیامبر بوده باشد که بتوانی صحنه را تجسم کنی و از تماشای آن که مو به تن انسان راست می شود، احساس آرامش کنی. اگر از آن رویگرادن شدی معلوم می شود که از عاشقان واقعی امام حسین و شهدای کربلا و زینب نیستی. شاید هم زیاد برنامه های تلویزیونهای ماهواره یی را نگاه کرده ای و کلا ایمانت نم کشیده! در ادامه از این صحنه های پر جاذبه از انتقام مختار امده است:« دویـسـت و چهل و هشت نفر از عاملان اساسی واقعه كربلا كه در شورش كوفه دستگیر شده‌ بودند، همه یكى پس از دیگرى گردن زده شدند. آنان در میان پانصد نفرى بودند كه در شورش كوفه بر ضدّ مختار دستگیر شدند.
شمر بن ذى الجوشن در روز عاشورا، شترى را كه مخصوص سوار شدن امام حسین(علیه السلام) بود، را به عنوان غنیمت گرفـت و به كوفه آورد و بـه شكرانه قتل فرزند پیامبر(صلی الله علیه و آله) آن شتر را نحر كرد و گوشتش را بین دشمنان اهل بیت در كوفه تقسیم نمود. مختار دستور داد تمام خانه‌هایى را كه آن گوشت وارد آن شده بـود و افرادى را كه دانسته از آن گوشت خورده‌اند، شناسایى كنند. همه آن خانه‌ها را ویران كرد و كسانى را كه از آن گوشت خورده بودند اعدام نمود.(6)»( منبع بحار الانوار جلد 45 ذکرشده است) مرحبا! احسنتم! بد تر و خشونتبار تر از این کار ها را سید روح الله خمینی و پاسدارانش با مردم روستای های کردستان و مردم ترکمن صحرا کردند که آن ستمدیدگان گوشت شتر امام حسین را هم نخورده بودند، فقط می خواستند با شوراهای خود اداره امور خودشان را در دست داشته باشند. جنایاتی که سید روح الله خمینی با کارگزارانی چون سیداسدالله لاجوردی در زندان اوین و سایر زندانها با شکنجه و اعدامهای دسته جمعی و بعد با کشتار زندانیان سیاسی در سال 67 صورت داد( وسید محمد خاتمی ستایشگر آن دو و سید علی خامنه ای ادامه دهنده راه و روش آنهاست)، هزاران بار سنگین تر از جنایات و بیدادی است که حدود هزار و چهارصد سال پیش در تاریخ مردمان سرزمینی دیگر اتفاق افتاده که خشونت و شمشیر کشی به روی یکدیگر در اندک اختلافی، یا به خاطر دزدیدن احشام و استفاده از آب چاه دیگری، در رفتارشان امری عادی بوده است. خمینی جنایاتش را علیه هزاران شهروند ایرانی در دهه های پایانی قرن بیستم انجام داد و از این بابت روی بسیاری از دیکتاتورهای نظامی جنایتکار قرن بیستم را سفید کرد.
یکی دیگر از صحنه های پر از تجلی عقیدتی در گرفتن انتقام خون حسین، چگونگی مجازات شمر است:«شمر را دستگیر كردند و نزد مختار آوردند. مختار دستور داد گـردن او را زدند و جسدش را در دیگ روغن جوشیده افكندند و یكى از یاران مختار با پاى خود سر شمر را لگد مى‌كرد». از این صحنه های «ایمانی» و «پرشور» گرفتن انتقام خون حسین و یارانش، صحنه های پر «هیجان» متعدد دیگری از گردن زدن و سوزندان جسد نیمه جان یا در روغن جوشان انداختن در مورد دیگر افردای که به انتقام مختار گرفتار آمدند هست که از نقل آن صرفنظر می کنم و خواننده اگر مایل باشد می تواند به اصل مطلب در سایت الف یا لینک زیر مراجعه کنند:
http://iradj-shokri.blogspot.com/2010/12/89508.html


حالا نگاه کوتاهی هم به یکی از همین گزارشهای زنده نگه داشتن عاشورا که در روز 23 آذر در سایت آفتاب وابسته به مجمع تشیخیص مصلحت نظام آمده بود می زنیم. آفتاب ماجرای چگونگی انتقام مختار از عمر سعد را زنده کرده بود که پایان ماجرا چنین بود:« ...عمر سعد متوجه شد که مختار در صدد دستگیری و مجازات اوست یک شب از کوفه پا به فرار گذاشت. مختار متوجه ماجرا شد لذا خوشحال شده و این حادثه را بهانه ای برای نقص پیمان بشمار آورد از این رو کسی را به دنبال فرزند عمر سعد یعنی حفص فرستاد. از وی پرسید پدرت کجاست؟ گفت: در منزل خود است. مختار ابوعمره را مامور جلب عمر سعد کرد، وی نیز فوراً اطاعت کرده و عمر سعد را برای مختار جلب کرد.
عمر سعد قصد نبرد داشت که ابوعمره فرصت نداد و شمشیر خود را بر فرق عمر سعد شد[ فرود آورد] و او را به درک واصل کرد و سر از بدنش جدا کرده و برای مختار آورد. مختار رو به حفص کرد و گفت آیا این سر را می‌شناسی؟ گفت: این سر پدرم است. سپس مختار دستور داد حفص را هم به پدرش ملحق کنند که سر وی را جدا کرده، کنار سر پدرش نهادند. » در مطلب گفته نشده است که پسر عمرسعد که به دستور مختار سر از تنش جدا شد، چند سال داشته است و مرتکب چه جرمی شده بوده است. تنها گفته شده است که او همراه پدرش و یک غلام در دیداری که در کربلا به درخواست امام حسین صورت گرفته بود شرکت داشته است. بنابر همین حکایت عمر سعد تقاضای امام حسین برای یاری دادن به او را به بهانه های مختلف رد می کند.
حکایتها و روایتهای مذهبی و باز تولید و تزریق عشق و ایمان به پیامبران و یارانشان از طریق تاکید معصومیت و مهربانی و بزرگواری آنان و خباثت و دشمنانشان یا کسانی که آنها را باور نداشتند، منحصر به شعیه نیست. در این زمینه می توان به باز تولید نفرت از سوی مسیحیان به یهودیان اشاره کرد. کرک داگلاس هنر پیشه سرشناس هالیودی که پدر و مادرش از یهودیان روسی بودند که در آغاز قرن گذشته به آمریکا مهاجرت کردند در کتاب خاطراتش در نقل دوران کودکی نوشته است که در آن زمان او بعد از مدرسه عادی به مدرسه یهودیان می رفته است که ده خیابان آن طرف تر از محل مدرسه و سکونتشان بوده و برای پیمودن این مسیر باید راهی برای خود باز می کرد چرا که دسته ها و باندهایی از پسربچه ها در هر کدام از این خیابانها بودند که به بچه های یهودی سنگ پرتاب می کردند یا به آنها حمله می کردند. او نوشته که هیچوقت فراموش نمی کند که زمانی را برای بار اول گیر آنها افتاد و آنان در حالی که کتکش می زدند می گفتند « توعیسی مسیح را کشتی»* . او با دماغ شکسته و خونین دوان دوان خود را به خانه می رساند. درخانه از مادرش می پرسد «چرا اینها چنین رفتاری با من کردند من که اصلا نمی دانم مسیح کی هست.».
در شرحی که از کینه کشی و انتقام مختار گذشت، می بینم رفتار آن دوستدار امام حسین به اندازه رفتار قاتلان حسین و بستگانش خشونت بار است. مساله دیگر این است که این نقل آخوندی از ماجرای عاشورا و رفتاری که در حاشیه آن می شود، به لحاظ روانشناختی، زمینه رفتار ناهنجار و خارج از کنترلِ عاطفی و روانی و مبادرت به خشونت را در پیروان چنین آئین هایی به وجود می آورد. امروز قمه زنی را که اقدامی نشان دهنده شدت غم از دست دادن حسین (آن هم در 1400 سال پیش است)، همین رژیم هم به خاطر انعکاس منفی و انزجاری که در افکار عمومی جهان بر می انگیزد ممنوع کرده است. اما گل مالیدن به سرو صورت و یا زنجیر زنی و سینه زنی هم رفتار ناهنجار و خود آزارنه یی است که معلوم نیست چرا باید برای یاد آوری یک رویداد تاریخی که ظاهرا باید از آن درسهایی برای ایستادگی در برابر ظالمان و زور گویان و درس آزادگی گرفت، به چنین حرکاتی دست زد که اصلا ربطی به چنین فلسفه یی ندارد. حال اگر لمپنیسمی را که نیروی راه افتادن چنین بساطی است در نظر بگیریم، جنبه منفی این کارها بیشتر روشن می شود. در سده های گذشته و شاید تا نیمه اول سده بیستم که نه امکان گذران ایام فراغتی و نه شرکت در اجتماعات و دیدارها مثلا مثل برگزاری کنسرت یا مسابقات ورزشی نبود و وسایل ارتباطی مثل تلفن هم یا وجود نداشت یا در اختبار همگان نبود، این گونه مراسم می توانست دارای این وجه مثبت باشد که مردم را کنار هم جمع کند و آنها برای برگزاری مراسمی با هم همکاری کنند و از حال روز یکدیگر هم باخبر شوند، اما حال دیگر در این زمینه فاقد اهمیت است. در سی سال گذشته جز احمدی نژادِ اُزگل هیچ صاحب مقام برجسته یی از رژیم آخوندی در مراسم سینه زنی و زنجیر زنی شرکت نکرده و من به خاطر نمی آورم که از زمان شاه تا کنون هیج آیت اللهی در دسته سینه زنی و زنجیر زنی دیده شده باشد. شعبان بی مخ ها چرا. در حالی که آیت الله ها بیش از هر گروهی بر برگزاری عزاداری به همین شکل تاکید دارند. در انقلاب سال 57 روز تاسوعا و عاشورا با راهپیمایی عظیم علیه رژیم شاه گذشت و بعد از انقلاب اگر تاکید خمینی بر این که «ما ملت گریه سیاسی هستیم» و باید برای سیدالشهدا گریه کنیم و اینکه عزاداری باید به شکل سنتی برگزار شود نبود، این بساط ادامه پیدا نمی کرد. با کار فرهنگی مناسب و خشکاندن زمینه های رشد لمپنیسم می 
توان این بساط را از رونق انداخت. البته سرنگونی رژیم آخوندی،خود بسیاری از عوارض منفی را که این رژیم با خود آورده است یا آسیب هایی فرهنگی و ناهنجاری رفتاری را که شدت بخشیده است، درمان خواهد کرد. یک نکته جالب را پایان بخش این نوشته می کنم و آن این که چند سایت رژیم به تاریخ 27 آذر عکسی را از سایت خبر آنلاین با تیتر «حمل دیش ماهواره با موتور» درج کرده اند که موتوری را با دو سر نشین نشان می دهد که کسی که بر ترک نشسته یک آنتن بشقابی بزرک را در دستهای خود گرفته است. این به خوبی نشان دهنده خستگی مردم از برنامه های تلویزیونهای رژیم به ویژه در ماه محرم است و انگیزه و نیاز به گریز از زیر این سقف سیاه ماتمزده یی که رژیم بالای سر مردم زده است چنان قوی است که در روز روشن با قبول خطر دستگیری و آزار و جریمه توسط پلیس رژیم، مردم اقدام به خرید و حمل آنتن ماهوره یی برای نسب در بام خانه هاشان می کنند تا از طریق آن و بانماشای تلویزیونهای ماهواره یی از زیر سقف سنگی و فضای خفقان آوار رژیم روضه خوانها بگریزند. این خود نشانه بسیار مثبت و امبد بخشی از آماده بودن زمینه برای جارو کردن جامعه از مهملات آخوندی است.Kirk DOUGLAS - Le fils du chiffonnier.p36 *
انتشارات Presse de la Renaissence
-----------------------------------
28 آذر 1389 – 19 دسامبر 2010

عاقبت قاتلان شهدای کربلا


مطلب زیر در در مورد سرنوشت قاتلان امام حسین و یاران وبستگانش در واقعه کربلا در سایت الف درج شده بود و از جمله در آن از بریده شدن سر شمر و جوشانده شدنش بدنش در دیگ روغن  و صحنه های رعشه آور دیگر که «دیوانگان امام حسین» و «عزاداران عاشورا» از آن  شرح  و تجسم آن لذت می برند سخن رفته است. با این حال مسعود رجوی پیوسته در «شور و دگرگون احوال شدن»عقیدتی در بالای منبر رفتنها و خود را جای امام حسین گذاشتن ها، و تزریق نفرت زیارت عاشورایی نسبت به کسانی که زیر علم و در خیمه او نیستند، به مریدان، رسالت خودش را گرفتن انتقام خون به ناحق ریخته شده و انتقام گرفته نشده امام حسین نشان می دهد. در زیر مطلب درج شده در الف و لینک آن در سایت مذکور آمده است


 


عاقبت قاتلان شهدای کربلا/کامل
کد مطلب: 89508



سایت الف


    ۲۷آذر ۱۳۸۹

مـخـتار زمانی كه تصمیم بر نابودى قاتلان امام حسین (علیه السلام) گرفت، گفت: «دین ما به ما اجازه نمى‌دهد كه بگذاریم كسانى كه حسین(علیه السلام) را كشته‌اند در این دنیا، با امنیت و آسایش زندگى كـنـنـد، آنگـاه در حقیقت، من ناصر و خونخواه آل محمد(صلی الله علیه و آله) نیستم، بلكه كذّاب خواهم بود.

براى دستیابى بر آن جانیان، از خدا كمك مى‌طلبم و خداى را سپاسگـزارم كـه مـرا شـمـشیرى بر سر آنان قرار داده و نیزه‌اى كه بر آنان وارد خواهد شد و انتقام گیرنده آنان كه حق اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) را بگیرم و بر خداوند حق است كه آنان را كه دستشان به خـون اهـل بـیـت پیامبر آغشته شده به قتل برساند و آنان كه حق خاندان پیامبر را نادیده گـرفته‌اند خوار و ذلیل كند. پس آنان را به من معرفى كنید تا تعقیبشان كنم و ریشه آنان را بركنم.

مختار همه همت خود را براى این هدف مقدّس، كـه هـدف اصـلى قـیـام او بـود، بـه كـار برد.(1) موسى بن عامر مى‌گوید: «مختار فرمان داد كه قاتلان امام حسین(علیه السلام) را تعقیب كنید و مى‌گفت: بـه خدا قسم، آب و خوراك بر من ناگوار است تا این كه زمین را از لوث وجود آن ناپاكان پاك سـازم.»(2) بـنـابراین، عده‌اى به صورت گروهى و عده‌اى نیز فرد فرد به دست انتقام و عدالت سپرده شدند و به جزاى اعمال ننگین خود رسیدند.

نحوه كشته شدن یزید

یزید روزی با اصحابش به قصد شکار به صحرا رفت. به اندازه دو یا سه روز از شهر شام دور شد، ناگاه آهویی ظاهر شد یزید به اصحابش گفت: خودم به تنهایی در صید این آهو اقدام می‌کنم کسی با من نیاید. آهو او را از این وادی به وادی دیگر می‌برد. نوکرانش هر چه در پی او گشتند اثری نیافتند.

یزید در صحرا به صحرانشینی برخورد کرد که از چاه آب می‌کشید. مقداری آب به یزید داد ولی بر او تعظیم و سلامی نکرد.

یزید گفت: اگر بدانی که من کیستم بیشتر من را احترام می‌کنی! آن اعرابی گفت ای برادر تو کیستی؟ گفت: من امیرالمومنین یزید پسر معاویه هستم. اعرابی گفت: سوگند به خدا، تو قاتل حسین بن علی(علیهماالسلام) هستی ای دشمن خدا و رسول خدا.

اعرابی خشمگین شد و شمشیر یزید را گرفت كه بر سر یزید بزند، اما شمشیر به سر اسب خورد، اسب در اثر شدت ضربه فرار کرد و یزید از پشت اسب آویزان شد. اسب سرعت می‌گرفت و یزید را بر زمین می‌کشید، آنقدر او را بر زمین کشید که او قطعه قطعه شد. اصحاب یزید در پی او آمدند، اثری از او نیافتند، تا این که به اسب او رسیدند فقط ساق پای یزید روی رکاب آویزان بود.(3)

الف ـ اعدام‌هاى دسته جمعى

مختار تمام كسانى را كـه در روز عاشورا، با اسب بر بدن مقدس امام حسین(علیه السلام) و شهدا تاخته بودند و تـعـدادشان ده نفر بود، را دستگیر كردند، دست و پایشان را بستند، از پشت بر زمین خواباندند و به زمین میخ كردند و اسب‌ها را با نعل تازه، بر بدن‌هاى آنان تاختند تا پیكر آنان در هم شكـسته شد و به هلاكت رسیدند.(4) سپس بدن‌هاى آنان را به آتش سوزاندند. ایـنـان عـبـارت بـودنـد از: اسـحـاق بـن حـوبـه، اخـنـس بـن مـرثـد، حـكـیـم بـن طفیل، عمرو بن صبیح، رجاء بن منقذ عبدى، سالم بن خیثمه، واحظبن ناعم، صالح بن وهب، هانى بن ثبیت و اسید بن مالك .

ابو عمرو گوید: مـا بعدها در مورد سابقه این ده نفر بررسى كردیم. به این نتیجه رسیدیم كه همه آنان زنازاده و فرزندان نامشروع بودند.(5)

دویـسـت و چهل و هشت نفر از عاملان اساسی واقعه كربلا كه در شورش كوفه دستگیر شده‌ بودند، همه یكى پس از دیگرى گردن زده شدند. آنان در میان پانصد نفرى بودند كه در شورش كوفه بر ضدّ مختار دستگیر شدند.

شمر بن ذى الجوشن در روز عاشورا شترى را كه مخصوص سوار شدن امام حسین(علیه السلام) بود، را به عنوان غنیمت گرفـت و به كوفه آورد و بـه شكرانه قتل فرزند پیامبر(صلی الله علیه و آله) آن شتر را نحر كرد و گوشتش را بین دشمنان اهل بیت در كوفه تقسیم نمود. مختار دستور داد تمام خانه‌هایى را كه آن گوشت وارد آن شده بـود و افرادى را كه دانسته از آن گوشت خورده‌اند، شناسایى كنند. همه آن خانه‌ها را ویران كرد و كسانى را كه از آن گوشت خورده بودند اعدام نمود.(6)

مختار تمام كسانى را كـه در روز عاشورا، با اسب بر بدن مقدس امام حسین(علیه السلام) و شهدا تاخته بودند و تـعـدادشان ده نفر بود، را دستگیر كردند، دست و پایشان را بستند، از پشت بر زمین خواباندند و به زمین میخ كردند و اسب‌ها را با نعل تازه، بر بدن‌هاى آنان تاختند تا پیكر آنان در هم شكـسته شد و به هلاكت رسیدند. سپس بدن‌هاى آنان را به آتش سوزاندند.

ب ـ اعدام سران كوفه

سران كوفه كه در قیام خونخواهى عاشورا كشته شدند عبارت بودند از:

1ـ عـمـر بـن سـعد:

او فرمانده كل نیروهاى یزید در كربلا و از جمله كسانى بود كه نامش در سـیـاهـه قـصـاص شـونـدگـان قـرار داشت. او پیش از دستگیرى به سراغ مختار آمد و خود را معرفى كرد و با شروطى، امان‌نامه گرفت. اما پس از كشتار قاتلان امام حسین(علیه السلام) در كوفه، نامه‌اى از محمد حنفیه به مختار رسید مبنى بر این كه جزای عمر بن سعد را بدهد. مختار دید بـعـضـى از شـروط امـان‌نامه توسط عمرسعد نقض شده است. به همین بهانه، او را احضار كرد. او ابتدا قصد فرار داشت اما برایش میسر نشد. همین بهانه مختار را در كشتن او مصمّم ساخت .

او در مـقـابـل ابـو عـمـرو، رئیس شهربانى مختار مقاومت كرد تا امان بگیرد اما او را امان نداد. آنقدر بر پیكر او شمشیر زدند تا كشته شد و سر بریده‌اش را نزد مختار آوردند.

مختار از حفض فرزند عمر سعد پرسید: آیا او را مى‌شناسى؟

حفض گفت: در زندگى پس از او خیرى نیست .

مختار گفت: پس از او زندگى نخواهى كرد. سپس دستور داد او را نیز گردن بزنند، پس از آن كه پـسر عـمـر سعد هم كشتـه شد اظهار داشت: یكى در مـقـابل خـون حسین(علیه السلام) و دیگرى در قبال على اكبر حسین ولى یكسان نیستند، به خدا قـسم اگـر سه چهارم قریش را بكشم تلافى یك بند انگشت حسین(علیه السلام) نشده است.(7) مختار سر بریده عمرسعد را به حجاز، نزد محمد حنفیه فرستاد. وقتى چشم فرزند امیرمؤمنان به سر بریده ابن سعد افتاد، فرمود:

«اَللّهـُمَّ لا تَنْسِ هذَا الْیَوْمَ لِلْمُخْتارِ وَاجْزِهِ عَنْ اهل بیت نَبِیِّكَ محمّدٍ(صلی الله علیه و آله) خَیْرَ الجَزاءِ. فَوَاللهِ ما عَلَى الُْمخْتارِ بَعْدَ هذا مِنْ عُتْبٍ» (8)؛ خدایا این روز مختار را داشته باش و او را از جانب خاندان پیامبرت محمد(صلی الله علیه و آله)، بهترین پاداش را عنایت فرما. به خدا سوگند، پس از این عتابى بر مختار نیست.

2ـ شـمـر بـن ذى الجـوشن؛

این فرد جنایتكار شماره یك كربلا، توانست از چنگ مختار بگریزد اما مختار دسـتـور داد كـه او را هـر كجا رفته اسـت پـیـدا كـنـنـد و بـه سـزاى اعمال ننگینش برسانند. شمر در ماجراى شورش كوفه بر ضدّ مختار از عاملان اصلى بود.

شیـخ طوسى(ره) مى‌نویسد: «شمر را دستگیر كردند و نزد مختار آوردند. مختار دستور داد گـردن او را زدند و جسدش را در دیگ روغن جوشیده افكندند و یكى از یاران مختار با پاى خود سر شمر را لگد مى‌كرد(10

مـسـلم ضـبـائى، كه هم قبیله شمر بود، مى‌گوید: «ما فرار كردیم و خود را به محلى در مسیر كـوفـه و بصره به نام ساتیدما رساندیم و در نزدیكى آن محل، دهكده كوچكى به نام كلتانیّه در حوالى سواحل فرات قرار داشت. ما در كنار تپّه‌اى مخفى شدیم كه توسط یك روستایی جای ما لو رفت. شب هنگام بود كه ماموران مختار ما را محاصره كردند. شمر را دیدم كه جامه‌اى خوش‌بافت به تن داشت و بدنش پیس(بیماری برص) بود. ما حتى فرصت سوارشدن بر اسب را نیافتیم. درگیرى شدیدى رخ داد. ساعتى بعد صداى الله اكبر شنیدم و كسى فریاد زد خداوند، خبیثى را كشت.(9)


عبدالرحمن بن عبد مى‌گوید: من شمر را به هلاكت رساندم. مختار تا نگاهش به سر بریده شمر افتاد، سجده شكر به جاى آورد و دستـور داد آن سـر را بـالاى نـیـزه كـنـنـد و مقابل مسجد جامع شهر در معرض دید مردم قرار دهند تا موجب عبرت همگان باشد.(11)

3ـ بـجـدل بن سلیم:

وی در روز عاشورا، براى غارت انگشتر امام حسین(علیه السلام)، انگشتان حـضـرت را قـطـع كـرد. مـخـتـار دسـتـور داد انـگـشـتان آن خبیث را قطع كردند، سپس دو پایش را بریدند و آنقدر در خون غلتید تا به هلاكت رسید.(12)

4 ـ خـولى بـن یـزیـد اصـبـحـى:

وی از چـهـره‌هـاى كـثـیـف حـادثـه عـاشـورا بـود. او مـامـور حـمـل سـر بـریـده امـام حـسـیـن(علیه السلام) و قـاتـل عـثـمـان بـن عـلى، بـرادر امـام حـسین(علیه السلام)، بوده است.(13)

عصر روز عاشورا عمر سعد سر امام را به خولى سپرد تا نزد عبیدالله ببرد، چون خـولى وارد شهر شد و جلو قصر آمد در قصر بسته شده بود، لذا به خانه خود رفت و سر را زیر طشت نهاد. زنش پرسید چه خبر آوردى؟ خولى گفت: ثروت روزگار را برایت آورده‌ام، این سر حسین بن على است كه در خانه ما است. زن گفت: واى بر تو، مردم با طلا و نقره از سفر مى‌آیند و تو سر پسر پیغمبر را به خانه مى‌آورى؟ به خدا قسم من دیگر با تو زندگی نخواهم كرد. زن هنگام خارج شدن از خانه، مـشاهده كرد كه نور از زیر طشت تـا آسمـان مـتـصل است. مى‌گوید به خدا قسم مرغان سفیدى را دیدم كه اطراف طشت در پروازند. وقتی صبح شد خولى سر امام را نزد ابن زیاد برد.(14)

مـخـتـار، ابو عـمره رئیس گارد خود را با جمعیتى مامور كرد تا خولى را دستگیر كنند. ایشان خـانه خـولى را مـحاصره كردند، ابوعمره وارد خانه شد و خانه را بازرسى كردند. از زنش سراغ خولی را گرفتند. او گـفـت نمـى‌دانم ولی با دست و سر به طرف مستراح اشاره نمود، وارد مستراح شدند و او را بیرون كشیدند در حالی كه زنبیلى به جاى كلاه بر سر نهاده بود، ابوعمره به سراغ مختار فـرستـاد و درباره وى كسب تكلیفى نمود، مختار خود آمد و دستور داد جلو خانه‌اش او را بكشند و سپـس جسدش را آتـش زدند، مـخـتـار ایستـاد تـا تـمـام جسد به خـاكستـر تبدیل شد.(15)

ابراهیم، چون عقابى شكارى به ابن زیاد حمله برد و شمشیر خود را آنچنان محكم بر كمر او فرود آورد كه تاریخ مى‌نویسد: ابن زیاد جلوى دست و پاى اسبش، غلتید و همانند گاوى كه سرش را بریده باشند، صدا مى‌كرد. بدن او به دو نیم شـد؛ قـسـمـت بـالاى بـدن او بـه یـك طـرف و قسمت پایین بدنش به طرف دیگر پرتاب شد و ابراهیم فریاد زد: «ابن زیاد را كشتم.» نكته قابل توجه اینجاست كه این واقعه در روز عاشوراى سال 67 ه‍ . ق واقع شد و او در آن هنگام سى و نه ساله بود. ابراهیم دستـور داد سر ابن زیاد را از بـدنـش جـدا كـرده و جـسـدش را بـه آتـش كشیدند.

5ـ سنان بن انس:

وی از چهره‌هاى جنایتكار كربلا و كسى است كه به خیمه‌هاى امام حسین (علیه‌السلام) یـورش بـرد و در آخـرین لحظات عمر امام، نـیـزه‌اش را به سینه حضرت فرو برد. در بـعـضـى مـقـاتـل نـیـز نـقـل شـده كـه او سـر مـقـدس امـام حـسـیـن(علیه السلام) را از بـدن جـدا كـرده اسـت.(16) پـس از دستگیرى او، به دستور مختار، دست و پایش را بریدند و هنوز جان داشـت كـه او را در دیـگ روغـن جـوشـان افـكـنـدنـد و اینگونه به نتیجه اعمال زشت خود رسید.(17)

6- حكیم بن طفیل قاتل حضرت اباالفضل علیه السلام

حكیم بن طفیل از سران حادثه عاشورا بود، كه امام حسین(علیه السلام) را تیرباران نمود و حضرت اباالفـضل(علیه‌السلام) را شهید كرد و لباس و اسلحه او را غـارت نمـود. عـبدالله بن كامـل به دستور مختار، او را دستگیر كرد. عدى بن حاتم، كه هم قبیله او بود، از او شـفـاعـت كرد، اما مؤثر واقع نشد و به دستور ابن كامل، كه از فرماندهان مختار بود، او را تیرباران كردند.

حكیم را كه شانه‌هایش بسته بود در كنارى نگه داشتند و به او گفتند: تو بودى كه لباس‌هاى عـباس بن على(علیهماالسلام) را غارت كردى؟ اكنون لباس‌هاى تو را در زنده بودنت بیرون مى‌آوریم. پس او را برهنه كردند و آنگاه گفتند: تو بودى كه تیر به طرف حسین(علیه السلام) پـرتـاب نمودى و مى‌گویى كه تیر من به جامه امام رسید و او را آزار نرسانید؟ به خدا قسم تو را تیرباران مى‌كنیم چنان كه امام را هدف تیر قرار دادى. پس از سه طرف تیرها به سویش پرتاب گردید و او را بر زمین افكند، آنقدر تیر بر بدنش زدند كه مانند خارپشت گردید.(18)

7- عبیدالله بن زیاد:

پـس از آن كه مـخـتـار از طرف شورشیان كوفه آسوده خاطر شد و آنان را سر جاى خود نشانید ابراهیم پسر مالك اشتر را مامور جنگ با ابن زیاد نمود.

در حین جنگ ابراهیم شخصاً ابـن زیـاد را از نـظر دور نمى‌داشت و صف‌ها را مى‌شكافت تا خود را به او برساند. ابن زیاد غرق در سلاح، با نیزه‌اش به هر طرف حمله مى‌كرد. ناگهان ابراهیم، خـود را در مقابل ابن زیاد دید و چون عقابى شكارى به او حمله برد و شمشیر خود را آنچنان محكم بر كمر او فرود آورد كه تاریخ مى‌نویسد: ابن زیاد جلوى دست و پاى اسبش، غلتید و همانند گاوى كه سرش را بریده باشند، صدا مى‌كرد.(19) بدن او به دو نیم شـد؛ قـسـمـت بـالاى بـدن او بـه یـك طـرف و قسمت پایین بدنش به طرف دیگر پرتاب شد و ابراهیم فریاد زد: «ابن زیاد را كشتم.»(20) نكته قابل توجه اینجاست كه این واقعه در روز عاشوراى سال 67 ه‍ . ق واقع شد و او در آن هنگام سى و نه ساله بود.(21)

ابراهیم دستـور داد سر ابن زیاد را از بـدنـش جـدا كـرده و جـسـدش را بـه آتـش كشیدند.(22) سپس گفت: «خدا را شكر مى‌كنم كه ابن زیاد به دست من كشته شد

سر ابن زیاد را براى مختار آوردند و مختار برخاست و پایش را روى سر او نهاد و سپس دستور داد كفش او را آب بكشند و طاهر كنند، آن را بر دروازه شهر كوفه نصب نمود و سپس دستور داد آن سـر را بـا تعدادى از سرهاى بریده سران شام بـه مدینه نزد امام سجاد(علیه السلام) و محمد حنفیه بفرستند.(23)

هنگامى كه سر ابن زیاد را نزد امام سجاد(علیه السلام) آوردند، امام با جمعى بر سفره غذا نشسته بودند. وقـتـى چـشـم امـام بـه سـر بـریـده قـاتل پدرش و شهداى كربلا افتاد، دست‌ها را به دعا برداشتند و فرمودند:

«اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذی اَدْرَكَ لی ثاری مِن عَدُوّی وَ جَزَا اللهُ الُْمختارَ خَیْراً؛ خـدا را شـكـر كـه انـتـقـام خـون مـرا از دشمنم گرفت و خداوند به مختار جزاى خیر دهد.(24)

آنگاه امام با شادمانى، رو به حاضران كردند و فرمودند:

«وقـتـى مـرا نـزد ابـن زیاد بردند، او سر سفره غذا بود. من در آن هنگام از خدا خواستم كه زنده بمانم و سر ابن زیاد را ببینم.»(25)

داستان سر ابن زیاد

ابراهیم سر ابن زیاد را به كوفه نزد مختار فرستاد، سر ابن زیاد را در گوشه قصر نهادند. مارى باریك پیدا شد و میان سرها گردش مى‌كرد تا به سر عبیدالله رسید وارد دهان او شد و از بینی‌اش خارج گردید، و از بینى وارد مى‌شد و از دهنش خارج مى‌گردید، و مكرر این عمل را انجام مى‌داد.

مرجانه مادر عـبیدالله پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) به او گفت: اى خبیث، فرزند پیامبر را كشتى؟ هرگز روى بهشت را نخواهى دید.(26)

8ـ حـرمـله:

شیخ طوسى(ره) در امالى مى‌نـویـسـد: منهال بن عمرو از شیعیان و یاران امام سجاد (علیه السلام) مى‌گوید: پس از زیارت خانه كعبه، به مدینه رفتم و خدمت امام سجاد(علیه‌السلام) شرفیاب شدم. امام از من پرسید: اى منهال، از حرمله چه خبر؟ گفتم: هنگامى كه از كوفه خارج شدم، زنده بود. امام هر دو دستش را به دعا بلند كرد و چنین فرمود:

«اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ الْحَدیدِ. اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ الْحَدیدِ. اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ النَّارِ؛ خدایا، سوزش شمشیر را بـه او بـچـشان. خدایا، سوزش شمشیر را به او بچشان. خدایا، سوزش آتش را به او بچشان

از نفرین امام سجاد(علیه السلام)، كه مظهر عفو و گذشت از خطاكاران بود، معلوم مى‌شود كه حرمله چقدر دل اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) را به درد آورده است.

ابو مخنف از امام باقر(علیه السلام) نقل مى‌كند: هنگامى كه على اصغر در آغوش پدر هدف تیر حرمله واقع شد، امام حسین(علیه السلام) آنان را نفرین كرد و فرمود:

«وَانْتَقِمْ لَنا مِنْ هؤُلاءِ الظَّالِمینَ؛ خدایا، انتقام ما را از این ستمگران بستان.»(27) منهال گفت: پس از زیارت مدینه، عازم كوفه شدم. وقتى به كوفه رسیدم، مختار به قلع و قـمـع عـاملان حادثه كربلا مشغول بود. من با مختار رفاقت قدیمى داشتم. به قصد دیدار مختار از خانه خارج شدم. وقتى چشم مختار به من افتاد، گفت: هان منهال، كجا بودى تا حالا به دیدن ما نیامدى و در قیام با ما همراه نبودى؟ گفتم: امیر، من به سفر حج رفته بودم.

با هم مشغول صحبت شدیم تا به محله كناسه رسیدیم. خبر دادند كه حرمله در این محله مخفى شده است. مـامـوران به سرعت، به جست و جو پرداختند و زمانی نگذشت كه فردى را كشان كشان به نزد مختار آوردند. آرى، او حرمله بود. تا چشم مختار به او افتاد، با لحن تندى فریاد زد: خدا را شكر كه به چنگم افتادى! و بى درنگ، فریاد زد: جلاّد، جلاّد.

جـلاّدان جلو آمدند. مختار دستور داد: اول دو دست او را قطع كنید. (همان دو دستى كه با یكى كمان را مى‌گرفت و با دیگرى تیر را رها مى‌كرد؛ یك بار گلوى على اصغر را نشانه گرفت، یك بار چشم اباالفضل (علیه السلام) را نشانه رفت و یك بار هم قلب حسین(علیه السلام) را شكافت.) سپس فریاد زد: دو پایش را هم قطع كنید!

ماموران اجرا كردند. آنگاه صدا زد: آتش، آتش .

فوراً چوب‌هاى خشك و نازكى را روى بدن نیمه جان او ریختند و آن را به آتش كشیدند.

منهال مى‌گوید: از تعجّب بلند گفتم: سبحان الله !

مختار گفت: علت این جمله‌اى را كه گفتى چه بود؟!

گفتم: گوش كن تا برایت بگویم و ماجراى نفرین امام سجاد(علیه السلام) را برایش تعریف كردم.

مختار با تعجب پرسید: خودت از امام این نفرین را شنیدى؟!

گفتم: بله. مختار از اسبش پیاده شد و دو ركعت نماز خواند و سجده‌اش را طولانى كرد، سپس برخاسـت و سوار شد و تا آن وقـت جسد حرمله به زغال تبدیل شده بود.(28)

یكى از كسانى كه مانع آب خوردن امام حسین(علیه السلام) گردید، به مرض استسقا مبتلا گردید و هر چـه آب مـى‌نـوشـیـد بـاز هـم مـى‌گـفـت: تـشنه‌ام، و این به سبب دعاى امام حسین (علیه‌السلام) بود كه دوبار فرمود: خدایا او را تشنه گردان . یكى از كسانى كه هنگام مرگ او را دیده است مى‌گوید: در مقابلش یخ گذاشته بودند و او را بـاد مـى‌زدنـد و پشت سرش آتشدان قرار داشت، با وجود این از گرماى شكم و سرماى پشت مى‌نـالیـد و مى‌گفت: آبم بدهید كه از تشنگى مُردم. وقتى كاسه بزرگى را كه اگر پنج نفر مـى‌نـوشـید سیراب مى‌شدند؛ مى‌آوردند، همه را سر مى‌كشید و باز هم مى‌گفت: آبم بدهید كه تشنگى مرا كشت، و سرانجام شكم او مانند شكم شتر پاره شد.

9ـ زیـد بـن رقـاد:

او از تـك تـیراندازان لشكر عمر سعد بود كه در روز عاشورا، تیرى به طـرف عبدالله، فرزند امام حسن(علیه السلام) افكند. آن تیر، دست عبدالله را به پیشانیش دوخت. تیرى دیگر نـیـز بـه قلب او افكند و او را بـه شهادت رساند. زید پس از كمى مقاومت، به وسیله افراد عبدالله شاكرى یكى از فرماندهان لشكر مختار، تیرباران شد و سپس او را در آتش سوزاندند.(29)

10- عـمرو بن حجّاج زیدى:

وی از سران كوفه و از كسانى بود كه نامه دعوت براى امام حسین (علیه‌السلام) فرستاد. وى با پانصد نفر، مامور بستن آب بـر روى امـام و اهل بیت(علیهم السلام) بود. او پس از شكست شورشیان كوفه از ترس به سوى شراف و واقصه فرار كرد و دیگر اثرى از او مشاهده نشد.(30)

11ـ عبدالله دبّاس:

وی قاتل محمد، فرزند عمار یاسر، بود. او دستگیر و سپس كشته شد، اما پیش از آن، سه نفر از حامیان عمرسعد را بـه مختار معرفى كـرد: عبدالله بن اسید؛ مالك نُمیر؛ حمل بن مالك .

12- منقذ بن مره عبدى:

مختار، عبدالله بن كامـل را به سراغ مـنقـذ بن مـره عـبدى، قـاتل حضرت عـلى اكبر(علیه السلام) فرستاد، خانه‌اش را محاصره كردند. او كه مردى شجاع و دلیر بود مسلح و سوار بر اسب از خانه بیرون آمد، با نیزه به یكى از سربازان مختار حمله كرد و او را از اسب انداخت ولى آسیبى به وى نرسید، ابن كامـل با شمشیر بر او حمله كرد و چند ضربه شمشیر بر او وارد ساخت ولى چـون زره‌اش قـوى بود در او اثـر نكرد جز آن كه بعدها آن دست شل شد. بالاخره نهیب سختى بر اسب زد كه از چنگ سربازان فرار كرده و در بصره به مصعب بن عمیر پیوست.(31)

13- زید بن رقاده قاتل عبدالله فرزند مسلم بن عقیل:

از تـواریخ بر مـى‌آید كه فـرزندانى از مـسلم بن عقیل در كربلا بودند غیر از دو طفلان معروف كه در زندان ابن زیاد بوده‌اند، و ایشان در كربلا جنگیده‌اند از جمله عبدالله است كه زید بن رقاده ملعون با دو تیر او را شهید كرد. تـیر اول به سویش پـرتـاب نمـود و عـبدالله دست خـود را حمـایل قرار داد كه تیر دست را به صورتش دوخت و هنگامی كه این تیر به او اصابت كرد چنین گفت: بار خدایا اینان ما را كم شمردند و خوار ساختند خداوندا اینها را بكش چنانكه ما را كشتند، و آنان را خوار كن چنانكه ما را خوار كردند؟

همین ملعون تیر دیگرى بر او زد كه او را شهید كرد، سپس به بالین جوان آمد و با حركت دادن، تیر را از پیشانى او بیرون كشید ولى پیكان تیر كه از آهن بود در پیشانیش باقى ماند و نتوانست آن را بیرون بكشد.

مختار، عبدالله كامل را براى دستگیریش مامور ساخت، خانه‌اش را محاصره كردند، زید با شمشیر كشیده بیرون آمـد، و چون مرد شجاعى بود ابن كامل دستور داد هیچ كس با نیزه و شمشیر كشیده به او نزدیك نشود بلكه او را تیرباران و سنگباران كنید، به این وسیله او را كشتند، چون احساس كردند هنوز رمقى در بدن دارد؛ فرمان داد تا آتش آورند و او را كه هنوز زنده بود آتش زدند.(32)

ج ـ اعدام سایر جنایتكاران

1- مختـار، ابو نمران مالك بن عمرو نهدى، از فرماندهان انقلاب را با گروهى، مامور دستگیرى عبدالله بن اسید جُهمنی، مالك بن نسیر و حمل بن مالك نمود. ابو نمران آنها را دستگیر كرد و نزد مختار آورد.

مختار بـه شدت به آنان پرخاش كرد و گفت، «اى دشمنان خدا و اى دشمنان كتاب خدا، و اى دشمنان رسول خدا و اى دشمنان خاندان پیامبر خدا، حسین چه شد؟! حسین را بـه من تحویل دهید، اى نامردان! كسى را كشتید كه شما را به اقامه نماز امر مى‌كرد

آنان گفتند: اى امیر، مجبور بودیم. منّت بگذار و ما را نكش!

مختار فریاد زد، «منّت بر شما بگذارم؟! آیا شما بر حسین، فرزند دختر پیامبرتان، منّت گذاشتید و او را رها كردید و به او آب دادید؟

سپس به مالك بن نسیر گفت: تو همان كسى نیستى كه كلاه امام را به غارت برد؟ عبدالله بن كامل گفت: آرى همین او است.

فرمان داد: دست و پایش را قطع كنید و بگذارید آنقدر دست و پا بزند تا بمیرد، دست و پـایش را بریدند، و در خونش غلطید تا جان داد، سپس دو نفر دیگر را گردن زدند.

مـالك بن نسیر به اندازه‌اى پست بود كه وقتی امام آخرین لحظات حیات را مى‌گذرانید هر كس نزدیك حضرت مى‌آمد تا او را شهید كند دلش راضى نمى‌شد و برمى‌گشت، تا این كه مالك آمد و شمشیر بر سر امام وارد ساخت كه كلاه را شكافت و سر حضرت را زخمى كرد و خـون جارى گـردید. امـام كلاه را از سر برداشت و انداخت و فرمود: «لا اكلت بها و لا شربت حشرك الله مع الظّالمین؛ با این دست نخورى و نیاشامى و خداوند تو را با ستمكاران محشور فرماید.»(33)

چون كلاه امـام از خز بود، مالك آن را برداشت و به كوفه برد و چون خواست آن را بشوید همسرش گفت: واى بر تو لباس پسر پیغمبر را غارت كرده و به خانه من آوردى آن را از خـانه بیرون ببر؟ در اثـر نفرین امام، این مرد تا آخر عمر فقیر و بدبخت بود.(34)

2. ابـو سعید صیقل نقل مى‌كند: «مختار از مخفیگاه چهار تن از عاملان حادثه عاشورا كه پیراهن امام حسین(علیه السلام) را غارت كرده بودند؛ مطلع شد. یكى از فرماندهان انقـلاب به نام عبدالله بـن كامل و همراهان، آنان را دستگیر كردند و نزد مختار آوردند. وقـتـى مـخـتار چشمش ‍ به آن جنایتكاران افتاد، فریاد زد: «اى قاتلان سرور جوانان بهشت! دیدید خداوند چگونه شما را به دست انتقام سپرد؟ دیـدیـد آن پـیـراهـن براى شما چه سرنوشتى را رقم زد؟ سپس دستور داد گردن آنان را زدند.»(35)

3. عبداللّه بن صخلب و برادرش، عبدالرحمن، و فردى دیگر به نام عبدالله بن وهب از جمله دستگیر شدگان بودند كه در بازار اعدام شدند.(36)

4. یاران مختار عثمان بن خالد و ابى اسماء بشر بـن شـوط، كه از قاتلان عبدالرحمن بن عقیل بودند را دستگیر و در كنار چاه جعد گردن زد و چون خبرشان را به مـخـتـار رساندند، مـخـتـار دستـور داد برگـردید و بدنشان را آتـش بزنید تـا خـاكستر شوند.(37)

یكى از كسانى كه مانع آب خوردن امام حسین(علیه السلام) گردید، به مرض استسقا مبتلا گردید و هر چـه آب مـى‌نـوشـیـد بـاز هـم مـى‌گـفـت: تـشنه‌ام، و این به سبب دعاى امام حسین (علیه‌السلام) بود كه دوبار فرمود: خدایا او را تشنه گردان . یكى از كسانى كه هنگام مرگ او را دیده است مى‌گوید: در مقابلش یخ گذاشته بودند و او را بـاد مـى‌زدنـد و پشت سرش آتشدان قرار داشت، با وجود این از گرماى شكم و سرماى پشت مى‌نـالیـد و مى‌گفت: آبم بدهید كه از تشنگى مُردم. وقتى كاسه بزرگى را كه اگر پنج نفر مـى‌نـوشـید سیراب مى‌شدند؛ مى‌آوردند، همه را سر مى‌كشید و باز هم مى‌گفت: آبم بدهید كه تشنگى مرا كشت، و سرانجام شكم او مانند شكم شتر پاره شد.(38) مختار، نامه‌اى مفصل براى محمد حنفیّه نوشت و به او اطمینان داد كه همه قاتلان امام حسین (علیه‌السلام) را به سزاى اعمالشان خواهد رساند.(39) عاقبت قاتلان امام حسین علیه السلام - مـخـتار زمانی كه تصمیم بر نابودى قاتلان امام حسین(علیه السلام) گرفت، گفت: «دین ما به ما اجازه نمى‌دهد كه بگذاریم كسانى كه حسین(علیه السلام) را كشته‌اند در این دنیا، با امنیت و آسایش زندگى كـنـنـد، آنگـاه در حقیقت، من ناصر و خونخواه آل محمد(صلی الله علیه و آله) نیستم، بلكه كذّاب خواهم بود.

براى دستیابى بر آن جانیان، از خدا كمك مى‌طلبم و خداى را سپاسگـزارم كـه مـرا شـمـشیرى بر سر آنان قرار داده و نیزه‌اى كه بر آنان وارد خواهد شد و انتقام گیرنده آنان كه حق اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) را بگیرم و بر خداوند حق است كه آنان را كه دستشان به خـون اهـل بـیـت پیامبر آغشته شده به قتل برساند و آنان كه حق خاندان پیامبر را نادیده گـرفته‌اند خوار و ذلیل كند. پس آنان را به من معرفى كنید تا تعقیبشان كنم و ریشه آنان را بركنم.

مختار همه همت خود را براى این هدف مقدّس، كـه هـدف اصـلى قـیـام او بـود، بـه كـار برد.(1) موسى بن عامر مى‌گوید: «مختار فرمان داد كه قاتلان امام حسین(علیه السلام) را تعقیب كنید و مى‌گفت: بـه خدا قسم، آب و خوراك بر من ناگوار است تا این كه زمین را از لوث وجود آن ناپاكان پاك سـازم.»(2) بـنـابراین، عده‌اى به صورت گروهى و عده‌اى نیز فرد فرد به دست انتقام و عدالت سپرده شدند و به جزاى اعمال ننگین خود رسیدند.

جمعى از عاملان حادثه كربلا از جمله محمّد بن اشعث موفق شدند از دست مختار بگریزند و در بصره، نزد مـصـعـب بـن زبـیـر پـناه بگیرند. اما سپس در جنگ مصعب بر ضد مختار، وارد نبرد گردیدند كه جمعى از آنان كشته شدند.(40)

بردگان و موالى و مستـضـعفان، كه در قیام مختار جان تازه‌اى گرفته بودند و پشتوانه اصـلى قـیـام بـودنـد، بـر اشـراف كـوفه چیره شدند و بعضى از آنان اربابانشان را، كه در فاجعه كربلا دست داشتند، به قتل رساندند و یا به مختار معرّفى كردند.(41)

و اینگونه شد كه قاتلان امام حسین(علیه اسلام) و فرزندان و یاران ایشان و مسببان واقعه دلخراش كربلا به سزای اعمال خود رسیدند.

اللهمَ العَنْ اولَ ظالمٍ ظلمَ حَقَ محمدِ و آل محمد و آخرَ تابعٍ لهُ عَلی ذلك

اللهمَ العَنْ العِصابَةَ التی جاهدتِ الحسین و شایَعت و بایَعت و تابَعت عَلی قَتلهِ اللهمَ العَن جَمیعا.

پی‌نوشت‌ها:

1- بحارالانوار، ج 45، ص 374.

2- بحارالانوار، ج 45، ص 374.

3- لهوف، سید بن طاووس .

4- بحار الانوار، ج 45، ص 374؛ لهوف، سیدبن طاووس، ص 183.

5- بحار الانوار، ج 45، ص 59،60؛ لهوف، ص 183.

6- بحارالانوار، ج 45، ص 377.

7- طبرى، ج 8، ص671/ بحارالانوار، ج 45، ص377/ كامل، ج 4، ص241.)

8- بحارالانوار، ج 45، ص 379.

9- تاریخ طبرى، ج 6، ص 53.

10- تاریخ طبری، ج 6، ص 338.

11- تاریخ طبری، ج 6، ص 374.

12- تاریخ طبری، ج 6، ص 376.

13- تاریخ طبری، ج 6، صص67 و 337.

14- طبرى، ج 7، ص369.

15- طبرى، ج 8، ص671/ كامل ابن اثیر، ج 4، ص240.

16- كامل ابن اثیر، ج 4، ص 78.

17- بحارالانوار، ج 45، ص 375.

18- طبرى، ج 8، ص657/ كامل ابن اثیر، ج 4، ص242.

19- انساب الاشراف، ج 6، ص 426 ـ 427/ تاریخ طبرى، ج 6، ص 90/ بحارالانوار، ج 45، ص 383؛ اخبارالطوال، ص 295.

20- انساب الاشراف، ج 6، ص 426 ـ 427/ تاریخ طبرى، ج 6، ص 90/ بحارالانوار، ج 45، ص 383؛ اخبار الطوال، ص 295.

21- انساب الاشراف، ج 6، ص 426 ـ 427/ تاریخ طبرى، ج 6، ص 90/ بحارالانوار، ج 45، ص 383؛ اخبار الطوال، ص 295.

22- انساب الاشراف، ج 6، ص 426.

23- شذرات الذهب، ابن عمار، ج 1، ص 74.

24- بحارالانوار، ج 45، ص 386.

25- بحارالانوار، ج 45، ص 386.

26-كامل ابن اثیر، ج 3، ص516.

27- تاریخ طبرى، ج 5، ص 448.

28- بحارالانوار، ج 45، ص 3 ـ 332/ محجّة البیضاء، مولا محسن فیض كاشانى، ج 4، ص 241.

29- تاریخ طبرى، ج 6، ص 64 ـ 65/ كامل ابن اثیر، ج 4، ص 243.

30- تاریخ طبرى، ج 6، ص 52.

31- طبرى، ج 8، ص677/ كامل ابن اثیر، ج4، ص243.

32- طبرى، ج8، ص677 .

33- بحارالانوار، ج45، ص302/ كامل، ج4، 239.

34- طبرى، ج7، ص359.

35- تاریخ طبرى، ج 6، ص 58.

36- تاریخ طبرى، ج 6، ص 58.

37- طبرى، ج 8، ص670.

38- المعجم الكبیر، ج 1، صص 227 و 237؛ تاریخ طبرى، ج 5، ص 449.

39- تاریخ طبرى، ج 6، ص 62.

40- تاریخ طبری، ج 6، صص 66 و 94.

41- بحارالانوار، ج 45، ص 377.




مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن