samedi, septembre 20, 2008











.
.
.
مصاحبه گلشیفته فراهانی هنرمند سینما

مقامات امنیتی چندین با از من باز جویی کردند
او همراه با همسرش در فرانسه اقامت گزیده است
نقل از سایت عصرنو



چهار شنبه ۱۷ مهر ۱۳۸۷ - ۰۸ اکتبر ۲۰۰۸
رادیو فردا:گلشیفته فراهانی، ۲۵ ساله، بازیگر زن ایرانی که پیشتر خبرهایی از ممنوع‌الخروج بودن او به گوش می‌رسید، روز یکشنبه در نخستین اکران فیلم «مجموعه دروغ‌ها» اثر ریدلی اسکات در نیویورک حضور یافت. خانم فراهانی در روز افتتاحیه نمایش فیلم «مجموعه دروغ‌ها» که در آن در کنار ستاره‌هایی چون لئونارد دی‌کاپریو و راسل کرو نقش‌آفرینی کرده، به روزنامه آمریکایی«دیلی نیوز» گفت: «مشکلات زیادی را به خاطر این فیلم متحمل شده‌ام.»وی ادامه داد: «[مقامات ایرانی] گذرنامه مرا گرفتند، مقامات امنیتی چندین بار از من بازجویی کردند و نهایتاً دادگاه گفت که باید فیلم را ببینیم و بعد از آن تصمیم بگیریم که با تو چه باید بکنیم.»در فیلم ریدلی اسکات، خانم فراهانی در نقش پرستاری که مورد توجه راجر (با بازی دی‌کاپریو) است ظاهر می‌شود اما به راجر می‌گوید که ابتدا باید با خانواده‌اش صحبت کند و حتی با او دست نمی‌دهد.از این رو معلوم نیست چه چیز مقامات جمهوری اسلامی را از بازی گلشیفته فراهانی در این فیلم عصبانی کرده است. خانم فراهانی که فرزند بهزاد فراهانی هنرپیشه پیشکسوت سینما و تئاتر ایران و خواهر شقایق فراهانی از بازیگران زن سال‌های اخیر سینمای ایران است، اخیراً با همسر خود در فرانسه اقامت یافته است. او به دیلی‌نیوز گفته‌است که عاشق ایران است و خانواده‌اش در ایران زندگی می‌کنند ولی با این شرایط اگر خانواده‌اش بخواهند وی را دوباره ببینند، آنها هستند که مجبورند ایران را ترک کنند. خانم فراهانی نخستین بار در سال ۷۷ در فیلم «درخت گلابی» داریوش مهرجویی ظاهر شد و در دو سال اخیر بارها و بارها در فیلم‌های مختلف بر پرده سینماهای ایران ظاهر شد و یکی از به یاد ماندنی‌ترین نقش‌های خود را در فیلم «میم مثل مادر» آخرین ساخته رسول ملاقلی‌پور فیلمساز فقید سینمای ایران ایفا کرد.
ویدئومصاحبه گلشیفته فراهانی
.

mercredi, septembre 17, 2008


مهناز افخمی









«سرگذشت «قانون حمایت از خانواده



گفتگوی نوشین احمدی خراسانی با مهناز افخمی دومین وزیر زن ایران)
.

mardi, septembre 09, 2008





















رهبران قدرت پرست و ضربه واقعیتها
..


یک تحلیل سیاسی واقعگرایانه که به روشنی 2 دوتا چهار تا نشان می دهد که رهبری مجاهدین چقدر از مرحله پرت و چقدر در اوهام خود غرقند که قادر به درک واقعیت نیستند و چقدر تکبر و خودخواهی و خود محور بینی رهبران تازه به دوران رسیده و قدرت پرست مجاهدین که پیش از این نیز سبب به باد رفتن فداکاریها و ایثار بدنه سازمان شده باز هم می تواند فاجعه آفرین باشد، در سایت پژواک ایران درج شده است که به لحاظ اهمیت موضوع اصل مطلب و لینک آن را در زیر همین نوشته قرارداده ام و مطالعه آن را به بازدیدن کنندگان درفش توصیه می کنم. مقاله مذکور نیز تاییدی است بر آن چه من دوسال پیش در واکنش به اولین پیام مسعود رجوی( درمقاله نگاهی به پیامی و بعضی گفتنیها) نوشته بودم، یعنی اشتباه و خطا بودن پافشاری برای ماندن در عراق و بی توجهی رهبری خودپرست مجاهدین به این واقعیت که دیگر ممه دوران صدام را لولو برد و آن دوران برگشت پذیر نیست. بازهم باید به این در اوج افلاک نشسته ها یاد آور شد دست از این خود محوربینی بیمارگونه بردارید. شما که خودتان را «استاد سیاست» می دانید، آخر با چه منطقی فکر می کنید که آمریکا عاشق چشم و ابروی شماست و به دولت عراق تحمیل خواهد کرد که یک شهر در اختیار شما بگذرد و خودتان هم در آنجا خود مختار باشید و ادعای داشتن ارتش و کمین کردن برای براندازی رژیم را بکیند. اگر فردا دولت عراق یک برگ محکمه پسند در دست گرفت و گفت حاضر است پناهندگی مجاهدین را مثل هرکشوری منطبق با قوانین بین المللی و با معیارهای کمیساریای پناهندگان سازمان ملل و امکانات داخلی و چارچوب قواینن کشور خود، مثل هر کشور مستقل دیگر بپذیرد- که از جمله عدم تضاد حضور پناهنده یا عملکردش با منافع ملی اش می باشد- و تاکید کند که هم چنان که در هیچ کشور دیگری امکان استقرار و در اختیار داشتن پایگاهی به طور مستقل به یک تشکیلات سیاسی نظامی برانداز یک کشور دوست و همسایه (که برای عراق این کشور جمهوری اسلامی روضه خوانها در ایران است) نمی دهد، آن دولت نیز نمی پذیرد که مجاهدین در شهر اشرف مستقر باشند، چطور مجامع بین المللی می توانند از دولت عراق در این مورد ایراد بگیرند؟ رهبری مجاهدین سرانجام ناگزیر خواهد بود که این واقعیت را که دوران خود در اوج افلاک بینی بسر آمده را بپذیر و به واقعیت تن در بدهد و آن زمانی خواهد بود که ضربه خرد کننده واقعیت بسرشان فرود آمده و مساله انتقال آنان از عراق( که باید امیدوار بود ماجرا به همین جا ختم شود و نه به معامله با رژیم) قطعی شده است. این همه گریز از واقعیت ودر رویای انحصار قدرت در ایران، یونیفرمهای رنگارنگ برای نفرات مستقر در اشرف بریدن و دوختن و کارناوال ارتش راه انداختن(*)، بعد از فرود ضربه واقیعت، همه به نحو به شدت غم انگیزی به اسباب تمسخر همیشگی در کارنامه سیاسی رهبران متفرعن و متکبر خودپرستی که گوش به هیچ توصیه دوستانه یی نداند و منطقشان تنها منطق تعادل قوا بود، تبدیل خواهد شد. لینک و متن تحلیلی که نویسنده به اسم فرهاد آن را امضا کرده و خطرات امنیتی سیاست پافشاری برای ماندن در عراق را مورد توجه قرار داده است، در زیر آمده است

.


در باره مخاطرات امنیتی مجاهدین!- فرهاد

در پی واگذاری حفاظت قرارگاه اشرف، محل استقرار نیروهای مجاهدین در عراق، به عراقی ها، نگرانی هایی در میان اپوزیسیون و بخصوص در میان خانواده های مجاهدین مستقر در عراق بوجود آمده است. در همین رابطه بسیاری و از جمله خود مجاهدین از بروز یک "فاجعه انسانی" سخن می گویند که طبعا بر نگرانی ها می افزاید. البته گفته می شود که در حال حاضر تنها بخشی از حفاظت قرارگاه به نیروهای عراقی منتقل شده و نیروهای آمریکا نیز همچنان در داخل قرارگاه حضور دارند. حال برای جلوگیری از تکمیل شدن پروژه واگذاری حفاظت قرارگاه به نیروهای عراقی، فعالیت هایی عمدتا از طرف خود مجاهدین در کشورهای مختلف صورت می گیرد، طومارهایی نیز از طرف دوستداران مجاهدین برای صلیب سرخ جهانی و یا ارگان های بین المللی فرستاده می شود که عموما وظیفه ی آمریکا را به عنوان یک نیروی اشغالگر در حفط امنیت نیروهای مجاهدین به عنوان افراد پناهنده در عراق یاد آور می شود و به اصرار از ارگان های بین المللی نیز می خواهند تا این وظیفه را به آنها گوشزد و تاکید نمایند.
بدیهی است افراد می توانند نظر خود را بگویند و بعضا موظفند از حفظ جان انسان ها بویژه کسانی که در جستجوی آزادی خلق و میهن شان گرفتار شده اند، حمایت نمایند. اما این ابراز نظرها بیشتر بیانی عاطفی و شعار گونه دارد، فاقد مبنایی استدلالی است و به اصل مسئله نمی پردازند. تنها بر اصل وظیفه نیروهای آمریکایی در حفاظت از قرارگاه اشرف پای می فشارند و این وظیفه را تکرار می کنند. ما می توانیم هر چه می خواهیم وظیفه آمریکا را در حفاظت از قرارگاه اشرف یادآوری و تاکید کنیم، اما اگر آمریکا بهر دلیل ناموجه به این وظیفه ی خود عمل نکرد چه باید کرد؟ آیا هیچ آلتر ناتیوی وجود ندارد؟ آیا به راه حل های احتمالی دیگر نباید فکر کرد و باید تا دقیقه 90 در عراق ماند و از این ستون به آن ستون کرد تا "فاجعه" ای که می گویند در راه است، اتفاق بیافتد؟

البته در حال حاضر، فرصت مناسبی نیست تا به مجاهدین خلق ایران گفته شود که واژه هایی مثل "اشتباه" و "بن بست" نیز کلمات و مفاهیمی انسانی و اجتماعی هستند و هیچ تعارض و تناقضی با "فداکاری" و "جانفشانی" ندارند! ولی بی موقع هم نیست که به آن ها گفته شود که میدان مبارزه برای آزادی، چندان هم تنگ نبوده، و محدود به یک مکان، زمان، مشی و تاکتیک به خصوصی نیست، و زمین خدا برای مجاهدت، برای جنگیدن به قصد آزادی وسیع است و به اعتقاد خود مجاهدین: "ان ارض الله واسعه". مگر خود مجاهدین بارها و بارها به طور درس آموزی به داستان آن کوهنوردی اشاره نکرده اند که در حال پیشروی، ضرورتا صعود را متوقف کرده، مسیر افقی و حتی روبه پائین را پیموده تا در نقطه ای متناسب راه صعود را مجددا در پیش گیرد.
ضروری است که با صدای بلند به دشمن مجاهدین هم خاطر نشان کنیم که با محو احتمالی مجاهدین، مشکل لاینحل اش با مردم تحت ستم ایران، حل نخواهد شد؛ اگر چه دیر شده اما بهتر است که توبه کند و به سمت مردم برگردد و از آن ها برای برون رفت از بحران کمک بگیرد، ولو این که به کنار رفتن اش از اریکه قدرت یا تقسیم آن با دیگران منجر گردد!
در درخواست ها و تمایلات دو طرف دعوا حول و حوش "قرارگاه اشرف"، حداکثرها و حداقل هایی وجود دارد. حداکثر تمایل حکومت ایران، تحویل گرفتن مجاهدین و محاکمه برخی از مسولان آن ها می باشد(عمدتا از موضع انتقام جویی!)، و تخفیف احتمالی در قبال بدنه تشکیلاتی آن ها، (عمدتا از موضع تبلیغ حقوق بشری در داخل و خارج ایران). باید همین جا تاکید نمود که این رژیم - با توجه به انبوه جنایت هایش به ویژه قتل عام تابستان سال 67 - واجد هیچ گونه مشروعیتی برای یک چنین حساب رسی های سیاسی و ملی نیست و قد و قواره ی چنین کارهایی را ندارد.
حداقل خواسته حکومت نیز دور کردن مجاهدین از مرزهای غربی کشور- و ترجیحا فرستادن آنها به یک کشور ثالث و تاحدودی دوست و نفوذ پذیر!- است، تا دست کم از تاثیرات تبلیغی و روانی حضور مجاهدین در "جوار خاک میهن" در داخل، و نیز از امکان بهره برداری گوناگون قدرت ها و سرمایه های بین المللی از این حضور فیزیکی، خلاص شود.
برای محاهدین اما، خواسته حداکثر مقطعی، حفظ قرارگاه های شان در عراق است که - صرف نظر از تبلیغات و تهیج های استراتژیک آن ها - دست کم، کمترین سرپوش را برای بن بست خطی شان فراهم می کند و تا حدود زیادی به تقویت روحیه و حفظ نیروی متمرکزشان یاری می رساند.
خواسته حداقل اما برای مجاهدین، تامین و تضمین سلامت جانی آن ها در وضعیت بسیار مخاطره آمیز کنونی، به شکلی آبرومندانه است. پافشاری مجاهدین برای استقرار در خاک عراق - به ویژه در "قرارگاه"!- و در خاک دولتی که به هر دلیل، تمایلی به پذیرش آن ها ندارد، یک سره امری غیرمنطقی و غیر عقلانی است. به خصوص وقتی که آن ها در تبلیغات شان دولت کنونی عراق، نیروهای نظامی و امنیتی اش را صد در صد وابسته به رژیم ایران و آلت دست او قلمداد می کنند؛ پافشاری شان برای ماندن در قلمرو یک چنین حاکمیتی، فرق چندان زیادی ندارد با این که مجاهدین، مثلا متقاضی استقرار قرارگاه شان در اطراف کرمانشاه باشند و از سازمان ملل نیز بخواهند از آن حفاظت نماید!!
باید به خاطر داشت که حضور مجاهدین در عراق، صد در صد مشروط به توافق سیاسی و اشتراک منافع خطی آن ها با حکومت وقت عراق بود که در حال حاضر، تداوم امکانات ناشی از آن اتحاد، مطلقا فاقد موضوعیت است. در نتیجه، اصرار آن ها بر ماندن در عراق و تضمین گرفتن برای امنیت شان، بیش از بیش این حقیقت را برجسته می کند که مجاهدین، فقط و اساسا روی حضور آمریکا در عراق حساب بازکرده و یک بار دیگر سرنوشت مخاطره آمیزشان را به یک عامل خارجی ناپایدار گره زده اند؛ آن هم به یک دولت پراگماتیست و نان به نرخ روز خور که حاضر به خارج کردن مجاهدین از لیست تروریستی وزارت خارجه اش نیست، و همین دو دوزه بازی ها است که حکومت ایران را به انجام همه گونه توطئه ترغیب می نماید. به هر حال، حتی اگر تبعیت از سیاست "از این ستون تا آن ستون فرج است"، تنها تا انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و نیز به همین میزان وقت برای استقرار دولت جدید در آمریکا - چه جمهوری خواه و چه دموکرات - به مجاهدین یک فرصت زیستن دیگر در لبه پرتگاه امنیتی را بدهد، و از توطئه های قابل پیش بینی شدیدتر از قبل رژیم نیز به میزانی جان به در ببرند؛ باز هم ابهام و نگرانی هم چنان برای این تعداد انسان بی سلاح و محبوس خانگی و تحت الحفظ نیروهای "وابسته به رژیم ایران" بر سرجای بود باقی است؟
تردیدی نیست که تا چشم اندازی طولانی، و به موازات برقراری یک دموکراسی ولو نیم بند در عراق، همواره یک دولت اکثریت شیعی در عراق سرکار خواهد بود و هرنوع ائتلاف - چه تحمیلی و چه دموکراتیک - شیعیان را از اکثریت نخواهد انداخت. سیر تحولات دلخواهی که به تصویب حضور پایگاه های مخالفین حکومت همسایه در خاک عراق در پارلمان عراق منجر شود، هیچ چشم اندازی حتی تا ده بیست سال آینده ندارد. حتی منافع آمریکا با تداوم همین دموکراسی تحمیلی تضمین دارتر به نظر می رسد تا به هم زدن میز کنونی عراق و برگردان نماینده تام الاختیار به عراق، یا برکشیدن یک نظامی سنی یا شیعه ی دست نشانده و گماردن اش سرکار برای پیش برد امور! پس، مجاهدین - فارغ از شعارهای تهییجی سیاسی و آرمانی شان - با چه منطق استواری، در جستجوی حق آب و خاک در عراق هستند و با چه منطق سیاسی و نظامی ای، اصرارشان بر ماندن در عراق و گشودن چشم انداز تداوم مبارزه مسلحانه با حکومت ایران را توجیه می کنند و مردم و خانواده ها را نیز همچنان دل واپس امنیت و سلامت خود نگاه می دارند؟
طبعا ما از منویات و اهداف اصلی مجاهدین و مذاکرات پشت پرده شان با طرف های ذی نفع خبر نداریم، اما با مشاهده مواضع و تبلیغات بیرونی آن ها زود در میابیم که آن ها درخواست های ماگزیمم و می نی مم شان را روی هم انداخته اند. آنها تقاضای امنیت و حفظ جان شان را به، پذیرش و به رسمیت شناختن استراتژی قهرآمیزشان ضمیمه کرده اند. این انتخاب، البته می تواند حق آن ها باشد، اما و به همین دلیل می تواند از سوی آمریکا نادیده گرفته شود، کما این که تا همین جا نیز بخشا – به ویژه با تروریست نامیدن آن ها - نادیده گرفته شده است. از سوی دیگر مجاهدین نباید انتظار داشته باشند که نیروهای سیاسی گسترده تری از اپوزیسیون به حمایت از معادله ای که مطلوب شان نیست، برخیزند. بخشی از اپوزیسیون در سنوات گذشته حرف ها و انتقادات شان را در باره خط مشی و روابط عمومی مجاهدین گفته اند و جواب های نه چندان دوستانه و غیر محترمانه شان را نیز دریافت کرده اند. سکوت و بی تفاوتی کنونی آنها نیز به میزان زیادی ریشه در همین برخوردهای نه چندان محترمانه گذشته دارد. البته همه این ها نبایستی به هیچ وجه توجیه گر بی تفاوتی در قبال وضعیت کنونی مجاهدین باشد.
حال اگر خدای ناخواسته آمریکا بهر دلیلی از وظیفه ی حفاظت از مجاهدین مستقر در عراق سرباز زد و تلاش هایی نظیر تحصن و تظاهرات و جمع آوری طومار نیز به جایی نرسید، به نظر می رسد که یک موضع منطقی و قانع کننده در این صحنه، تمرکز روی خواسته های حداقلی باشد. به این معنی که بر روی خواسته ای که امکانش نیست و عملا زمینه های تحقق آن روز به روز مسدودتر می شود بی جهت پای نفشاریم، و اگر بروز "فاجعه ی انسانی" محتمل است خودمان به دست خودمان آن را زمینه سازی نکنیم. از اینرو منطقی است که ما زیر این شعار جمع شویم و روی این شعار فشار بگذاریم که: حفظ امنیت و حفظ جان مجاهدین از طریق انتقال آن ها به یک کشور ثالث امن و بی طرف. و چه بسا از این طریق وظیفه ملی و اخلاقی خود را در قبال مجاهدین انجام داده باشیم.

فرهاد


یونیفرمهای رنگارنگ: خانه از پایبست ویران است-خواجه در بند نقش ایوان است



پ- 9 سپتامبر 2008


dimanche, septembre 07, 2008

باز خوانی یک مقاله . تاریخ نگارش 29 آذر ماه 1385

ايرج شكري
باز خوانی یک مقاله . تاریخ نگارش 29 آذر ماه 1385
نگاهي به پيامي و برخي گفتنيها
.
آقاي مسعود رجوي رهبري عقيدتي سازمان مجاهدين خلق، و مسئول «شوراي ملي مقاومت» كه از بعد از سقوط بغداد به اين سو هيچ اطلاعي از ايشان در اخيتار افكار عمومي قرار داده نشده بود، در پي لغو انسداد دارائيها و حسابهاي بانكي مجاهدين- كه بعد از قرار گرفتن اين سازمان از سوي شوراي اروپا در ليست گروههاي تروريستي، برقرار شده بود-، پيامي فرستاده است و به اين ترتيب اكنون نگرانيها در مورد سرنوشت و سلامت ايشان، هم براي دوستدارانشان هم براي طيف وسيعي از نيروهاي اوپوزيسيون (كه به رغم همه مخالفتها با عملكرد رهبري اين سازمان، نه خواهان وارد آمدن ضربه فيزيكي به ايشان يا ضربه نظامي به تشكيلات مجاهدين بوده اند و نه خواهان ضربه هاي سياسي مثل همين قرار گرفتن مجاهدين در ليست گروههاي تروريستي، در پي زدو بندهاي رژيم با دولتهاي غربي)، رفع شد. اما اصل فرستادن اين پيام اين سوال را ايجاد مي كند كه به چه دليل ايشان در اين مدت چهره پنهان كرده بود و چرا بدون هيچ توضيحي در اين مورد با پرچم پيروزي در دست ظاهر شده است؟ بعد مي رسيم به نكات موجود در پيام.
نقش عملكرد رژيم
من با اين ارزيابي آقاي رجوي كه تصميم رفع انسداد دارائيها و حسابهاي بانكي مجاهدين و حكم صادره شده از سوي دادگاه عدالت اروپا به خاطر تلاشهاي مجاهدين در جمع كردن امضا از شيوخ عراقي در حمايت از مجاهدين و يا حمايتهاي 12 هزار وكيل از كشورهاي مختلف، امكانپذير شده است، موافق نيستم بلكه معتقدم اين ايدئولوژي احمدي نژاد و عملكرد رژيم- كه نزديك به نيم ميليارد دلار هم در اين اواخر براي آن هزينه كرده است - نقش اساسي در اين مساله داشته است. به اين معني كه خبر رفع انسداد از دارائيها و حسابهاي بانكي مجاهدين همزمان با برگزاري كنفرانس بررسي هولوكاست در تهران(يك روز قبل از پايان آن) در 12 دسامبر اعلام شد، كنفرانسي كه برگزاري آن مورد اعتراض شديد دولتهاي اروپايي و امريكا بود و احمد نژاد در جلسه پاياني آن دوباره وعده فروپاشي اسرائيل در آينده نزديك، اينبار مثل نظام شوروي را داد. دو سه روزي قبل از آن هم اسماعيل هنيه نخست وزير دولت خود گردان فلسطين از جنبش حماس در تهران بود. او در تهران تاكيد كرد كه هرگز دولت اسرائيل را به رسميت نخواهد شناخت و وقتي تهران را ترك كرد كمك 250 ميليون دلاري و تعهد پرداخت حقوق به تعويق افتاده كارمندان دولت خود گردان را از رژيم ملاها دريافت كرده بود. مساله ديگر حمايت رژيم از تشكيلات حزب الله در لبنان است كه براي آمريكا و اسرائيل يك عامل بي ثباتي در منطقه بشمار مي رود. حزب الله لبنان از دو سه هفته پيش تظاهراتي به راه انداخته و گفته است تا ساقط كردن دولت «امريكايي» فواد سينوره، خيابانهاي بيروت را ترك نخواهد كرد. حزب الله بخشي از مسيحيان را هم در اين سياست با خود همراه كرده است. حدود ده روز پيش خبر نگار يكي از كانالهاي تلويزيوني فرانسه در گزارشي از بيروت از يكي از مسئولان حزب الله در مورد چگونگي تامين هزينه باز سازي مناطق مسكوني بمباران شده توسط اسرائيل كه حزب الله وعده آن را داده سوال كرد. وي پاسخ داد كه براي اينكار حزب الله دویست و سی ميلون دلا كمك از مسلمانان دريافت كرده است كه قسمت بيشتر اين مبلغ را«امام خامنه اي» داده است. اين كه ظهور دوباره آقاي مسعود رجوي همزمان با رفع انسداد از حسابهاي بانكي مجاهدين صورت گرفته است كه اميدوارم به حذف نام سازمان مجاهدين از ليست گروههاي تروريستي توسط اروپا و آمريكا هم بيانجامد)، خود نشانه روشني است كه اين دو رويداد به طور آشكار يك واكنش سياسي مشترك از سوي كشورهاي اروپايي و آمريكا به اقدامات رژيم است. چرا از زمان اشغال بغداد توسط آمريكا، تا كنون با توجه به اين همه رويداد مثلا آزادي دستگير شدگان در فرانسه و يا رفع ممنوعيت سفر خانم رجوي و يا مثلا به مناسبت سالگرد تاسيس سازمان مجاهدين خلق يا به مناسبت سالگرد 16 آذر اولين پيام بعد از غيبت طولاني آقاي رجوي، ارسال نشد و چرا براي كمي بعد از اين زمان مثلا به 19 بهمن نماند؟ اين كه يك سناتور آمريكايي اخيرا اطلاع آمريكا از محل اقامت آقاي رجوي و... را رد كرده حرف بي ربطي است. مگر آمريكائيها كه بيش از بيست سال مجاهدين را به تروريست بودن و كشتن شهروندان آمريكايي در ايران در زمان شاه متهم مي كردند، بدون اطلاع يافتن از محل او، دست از سر مجاهدين بر مي داشتند و عدم مداخله نفرات بازجويي شده در اشرف در اقدامات تروريستي و حافظت آنان را مي پذيرفتند؟ تازه اگر اين ادعا را قبول كنيم آنوقت باز به اين سوال مي رسيم كه چرا در اين مدت هيچ پيامي از ايشان ديده نشده. طبعا بايد براي امكان ناپذير بودن آن دليل بوده باشد. بنابر اين ظاهر شدن بعد از آن سكوت طولاني در سربزنگاه رفع انسداد از دارائيهاي مجاهدين نشان مي دهد كه مشكل سياسي ( و به احتمال زياد خارج از اراده ايشان) بوده و نه امنيتي. به هر حال نامعلوم بودن محل مسعود رجوي به نفع طرفين است و بهتر است همين طور هم بماند چرا كه اعلام و قبول مسدوليت نگهداري آقاي رجوي، تنشي بزرگ و يك نقطه ضربه پذير به نفع رژيم ملاها، در رابطه با طرف پذيرنده آقاي رجوي، مي تواند به وجود بياورد و سبب باج خواهي رژيم در اين زمينه يا اقدامات انتقامجويانه از سوي آن شود. ياد آوري اين نكته كه تحولات اخير در وضع مجاهدين، نه به خاطر آن فعاليتهاي پر زحمت و پر هزينه مجاهدين بلكه به خاطر اقدامات و سياستهاي بسيار خطرناك و دردسر آفرين و نگران كننده رژيم براي غرب، رخ داده، از اين جهت اهميت دارد كه نبايد دچار خوشباوريها و ارزيابيهاي شتابزده – آن گونه كه بارها از سوي رهبري مجاهدين شاهد بوده ايم – شد. چرا كه با تغيير سمت و سوي مناسبات رژيم با غرب از جهتي به جهت ديگر، بازهم دولتهاي غربي براي حفظ منافع خود، در ايجاد محدوديت و فشار بر روي مجاهدين كوتاهي نخواهند كرد. فكر استفاد از فشار افكار عمومي اين كشورها براي تاثير گذاري بر تصميم دولتها در صورت پيش آمدن تغييرات به نفع رژيم، توهمي بيش نخواهد بود. آن عاملي كه مي تواند در محاسبات و معادلات سياسي به حساب بيايد، توانايي تاثير گذاري بر حركتهاي مردم در داخل كشور است در جهت فشار به رژيم است. و اين كار را با حركاتي مثل چسباند عكس آقاي رجوي در پناهگاه توچال و يا آويزان كردن شعار ايران – رجوي ، رجوي - ايران بر تنه درختي در زمان طلوع آفتاب در كنار زاينده رود، نمي شود كرد و اگر كساني گمان مي كنند با اين كارها در محاسبات سياسي به بازي گرفته خواهند شد اشتباه مي كنند.اربابان قدرت خود بهتر مي دانند چه عاملي مي تواند يك نظام سياسي مستقر را متزلزل كند و با كدام عامل و امكانات مي شود در معادله قدرت وارد بازي شد. لابد آنها هم اين مساله را در تحليلهاشان وارد مي كنند كه چرا مثلا در شهرفريدون كنار، به خاطر رد صلاحيت كانديدايي( كه معلوم نيست چه گلي به سر مردم زده ) مردم دست به شورش مي زنند و خانه امام جمعه را به آتش مي كشند و دو سه كشته هم مي دهند، شورشي كه درو روز طول مي كشد، اما وقتي رژيم هفتاد موشك به پايگاههاي مجاهدين شليك مي كند، (مجاهديني كه آن همه سابقه مبارزاتي دارند و تظاهرات بزرگ در خارج كشور برگزار مي كنند)، يا انفجار بمب در مسير اتوبوسشان در مسير اشرف، سبب كشته و زخمي شدن آنان مي شود، اتفاقي در ايران نمي افتد. در ده سال گذشته شورشهاي خشونت بار متعددي از سوي مردم عليه رژيم صورت گرفته كه گاه بهانه آن تغيير پيش شماره سه شماره يي تلفن يك شهر به پيش شماره 4 شماره يي- كه پيش شماره روستاهاست- بهانه آن بوده است.
ماندن در عراق سياستي غلط با روشهاي غلط
آقاي رجوي در ماده سه پيام خود گفته است:« 3-دولت عراق ميبايد به حق پناهندگي 20 ساله ساكنان اشرف اذعان كند و به محاصره سياسي اشرف كه بسود رژيم آخوندي است و به قطع ارزاق و دارو و سوخت پايان دهد». اقدام به قطع مواد غذايي و سوخت و دارو براي ساكنان اشرف اقدامي ظالمانه و غير انساني است كه مسئوليت دولت آمريكا ، كه به عنوان نيروي اشغالگر عراق كه حافظت از مجاهدين را پذيرفته، در اين مورد به مراتب بيشتر از دولت عراق است. اگر آمريكا نمي تواند يا نمي خواهد دولت عراق را براي ارسال مواد غذايي و دارويي به ساكنان اشرف تحت فشار قرار دهد(كه رايگان هم نبوده و مجاهدين پول آن را مي پرداخته اند)، چگونه مي شود تصور كرد كه اگر شرايطي كه روز به روز كنترل آن براي آمريكا دشوار مي شود، تبديل به يك توفان ناگهاني شد، آمريكا بخواهد هزينه يي براي حفاظت مجاهدين تقبل كند. آمريكا در آن صورت همان كار را خواهد كرد كه در ويتنام كرد. نجات جان نفرات خود و فرار از آنجا. بنا به گزارش اخير وزارت دفاع آمريكا از وضع عراق كه روز 19 دسامبر در رسانه ها انتشار يافت، تعداد عمليات خشونت بار به نزديك به هزار مورد در هفته افزايش يافته، و در يك دوره چهاره ماهه منتهي به ماه نوامبر اين عمليات رشد 22 در صدي داشته است. اين در حالي است كه افزايش تعداد 2 هزار نفر از نظاميان آمريكايي براي كنترل بغداد و انحلال يك واحد پليس عراق كه گمان مي رفت در با گروهها فعال در عمليات خشونتبار همكاري دارند، از اقدامات انجام شده براي كنترل اوضاع در همين دوره بود. به علاوه در صورت خارج شدن اوضاع از كنترل آمريكا، مجاهدين حتي به فرض اين كه سلاحهايشان هم به آنها باز كردانده شده باشد، چه كاري در مهلكه يي كه آمريكا از آن فرار مي كند، ساخته است؟ چنان وضعي اگر پيش بيايد باز يك «امداد غيبي» براي رژيم خواهد بود براي درهم كوبيدن مجاهدين. چرا كه در چنان شرايطي، مثل شرايط بعد از شكست صدام در ماجراي كويت ، با توجه به آمادكي رژيم كه خارج از مهلكه قرار دارد، براي ضربه زدن به مجاهدين، با توجه به توان و تجهيزات نظامي آن (كه امكاناتي كه مجاهدين در زمان صدام داشتند در برابر آن ناچيز است)، نتيجه چيزي جز پايمال و نابود شدن نيروهاي مجاهدين، در مهلكه يي كه ربطي به مبارزات مردم ايران با رژيم ندارد، نخواهد بود. اما نكته در خور توجه، در موضعگيري رهبري مجاهدين در برابر رژيم كنوني عراق اين است كه رهبري مجاهدين در عين حال كه رژيم كنوني را بحساب نمي آورد و به رسميت نمي شناسد، مي خواهد كه از سوي همين رژيم، به عنوان پناهنده شناخته شود و يا به حق 20 ساله آنان «اذعان شود». سازمان مجاهدين تشكلهاي مهم ساختار سياسي كنوني را دست نشاندگان رژيم مي داند و براي آن« بايد» تعيين مي كند كه اذعان كند به حق پناهندگي مجاهدين مستقر در اشرف. ما نفهميديم اين«اذعان» چه معني دارد. من اين مساله را به لحاظ جنبه حقوقي و تهديداتي كه عدم درك شرايط كنوني عراق براي مجاهدين دارد مطرح مي كنم. دادن حق پناهندگي تحت شرايطي صورت مي گيرد كه مورد قبول دولت پذيرنده است و اين شرايط را پناهنده نمي تواند تحميل كند. شرايط يا براساس قوانين بين المللي كه كشور پذيرنده به آن متعهد شده تعيين شده اند يا شرايطي ويژه است، مثل پذيرش حضور مسلحانه مجاهدين در خاك عراق و تقويت نظامي آنان با دادن اجازه داشتن تانك و توپ و هليكوپتر، آن گونه كه در زمان صدام حسين به آنان داده شده بود. تازه دولت پذيرنده پناهنده اگر فعاليت پناهنده يا حضور پناهنده يي را به هر دليل يا بهانه يي در تضاد با «منافع يا امنيت ملي» خود بداند، مي تواند هزار بامبول در بياورد يا عذرش را بخواهد و به جاي ديگر بفرستد. مثل آنچه براي مجاهدين 17-18 سال پيش در اخراج گروهي از هواداران مجاهدين به گابن توسط دولت فرانسه رخ داد يا يورش خشونتبار نيروهاي امنيتي فرانسه ، در ژوئن سه سال پيش به اقامتگاه خانم رجوي در حومه پاريس با اتهامات نامربوط به مجاهدين. طبعا شرايط دوران صدام براي مجاهدين در عراق، غير قابل برگشت است. تازه رژيم صدام حسين هم بعد از آتش بس اجازه عملياتي به اسم ارتش آزاديبخش در مرزها به مجاهدين نداد. بنا براين روشن است كه رژيم كنوني عراق كه تشكلهاي مهم سهیم در قدرت سياسي درآن، سالها از كمكهاي رژيم برخوردار بوده اند و حتي مقيم ايران بوده اند، اجازه داشتن سلاح يا ارتش به مجاهدين را نخواهند داد و با برداشته شدن حفاظت آمريكا و سپرده شدن امور به دولت عراق، چطور مي شود انتظار داشت كه حتي استفاده از اسم ارتش از سوي مجاهدين براي گروه مقيم در اشرف براي آنان قابل پذيرش باشد. با اين حال رهبري مجاهدين در يك اشتباه محاسبه بزرگ كه اساس آن بر تكيه بر آمريكا گذاشته شده، رفتاري پيش گرفته كه براي آمريكا هم كه خواهان تثبيت سياسي رژيم كنوني عراق است، حمايت از آن امري بسيار دشوار خواهد بود. رهبر مجاهدين هم مي خواهد به عنوان پناهنده در عراق بماند و هم مي خواهد مثل دوران صدام حسين ارتش داشته باشد، كه مفهوم آن در عمل اين خواهد بود كه گروههاي مهم سياسي رژيم كنوني عراق منافع بزرگي را كه با داشتن روابط دوستانه با رژيم دارند، نديده بگيرند و با پذيرفتن مجاهدين به عنوان «ارتش آزاديبخش» با هدف سرنگون كردن رژيم، خشم و كينه توزي رژيم را برعليه خود برانگيزند! به خاطر كدام منافع و در كدام سر رسيد؟ آيا چنين درخواستي منطقي و واقعگرايانه است؟ اين ادعا كه حضور مجاهدين در عراق مانع رشد بنياد گرايي در آن كشور و افتادن آن به دست رژيم است، توهمي است كه اولا آنچه در عراق مي گذرد و اين جنگ شدت يابنده توام با اقدامات تروريستي وحشتناك بين شيعه و سني، گواه توهم بودن آن است و هم اين كه بنياد گرايي چه نوع سني آن كه در گروههاي مثل القاعده يا طالبان تبلور يافته و چه نوع شيعه آن از قبيل جنبش متعلق به مقتدا صدر (كه اين توانايي را داشت كه عليه اقدامات اسرائيل در لبنان تظاهرات 200 هزار نفري در بغداد به راه بياندازد) و يا جنبش حزب الله لبنان كه قوي ترين تشكل سياسي لبنان است، هيچ كدام توسط تبليغات يا حضور سازمان مجاهدين در عراق، با مشكل عضو گيري و گشترش رو به رو نخواهند بود. چرا كه مخاطبان آنان از مجاهدين تاثير نمي پذيرند و اين را غربيها هم خوب مي دانند. به علاوه كاري كه با حضور 20 ساله مجاهدين و داشتن راديو تلويزيون در آن كشور انجام نشده، چطور حالا در ميان اين انفجارهاي روزانه و كشت و كشتاري كه هم مجاهدين و هم نيروهاي آمريكايي در آن محاطره شده اند، مي تواند صورت بگيرد؟ به خاطر نكات ياد شده است كه من معتقدم خط پافشاري براي ماندن در عراق تصميم غلطي است. سه سال پيش به تاريخ 20 آبان 1382، در يك نامه 52 صفحه يي(1) در انتقاد از عملكردهاي آقاي رجوي كه به عنوان عضو شوراي ملي مقاومت به او نوشته بودم و تحويل دبيرخانه شورا دادم كه بدستشان برسد، تاكيد كرده بودم كه «ارتش آزاديبخش» مقوله يي متعلق به گذشته است و در هر حال ادامه موجوديت اين ارتش بعد از اشغال عراق توسط آمريكا، تنها در كادر يك طرح آمريكايي و نقشي كه آمريكا براي آن در نظر خواهد گرفت مي تواند معني داشته باشد. شرايط كنوني هم چيزي جز اين را نشان نمي دهد. بعد از اشغال بغداد توسط نيروهاي آمريكايي در 9 آوريل 2003، در همان ايام و قبل از انتشار خبر بمباران پايگاههاي مجاهدين توسط آمريكا و انگليس، در ديدار هفتگي كه در يكي از پايگاههاي مجاهدين در حومه پاريس برگزار مي شد، در گفتگوي دونفره، به يكي از بزرگان شورا گفتم آقاي مسعود رجوي از زمان آغاز حمله آمريكائيها به عراق فرصت آماده كردن نيروها براي «عمليات فروغ-2» را داشت و چون اين اقدام عملي نبود و نشد( البته چه خوب كه انجام نگرفت چون نتيجه يي جز يك فروغ جاويدان به مراتب خونين و تارو مار شدن مجاهدين بدون كمترين تاثير سياسي مثبت در داخل كشور، نتيجه يي نمي توانست داشته باشد)، ايشان بهتر بود با رسيدن نيروهاي آمريكايي به نزديكي بغداد، در پيامي به مردم ايران، با قبول مسئوليت آن چه تا آن موقع انجام شده بود، انحلال ارتش آزاديبخش را اعلام مي كرد و از دولت آمريكا و مجامع بين المللی در خواست مي كرد مجاهدين مستقر در عراق به عنوان پناهندگان سياسي شناخته شوند و با آنان به عنوان پناهده سياسي رفتار شود و در ضمن به دوستان شورايي خود مستقر در اروپا و آمريكا هم پيام مي داد كه در اولين فرصت، اجلاس اضطراي شورا را تشكيل دهند و تغييرات لازم در اساسنامه و برنامه شورا را براي ادامه فعاليت شورا و تلاش براي همبستگي با گروههاي اپوزيسيون جمهورخواه را به وجود بياورند كه در راس اين تغييرات انتخابي بودن مسئول شورا براي مدت مثلا دو سال باشد و او ياد آوري كند كه به خاطر دشواري امكان ارتباط از مسئوليت شورا كناره گيري مي كند(2). آن دوست بزرگوار به من گفت« شما فاتحه همه چيز را خواندي». من در جواب عرض كردم وقتي قرار است فاتحه چيزي خوانده شود بهتر است خودمان فاتحه آن را بخوانيم نه آمريكائيها. به گمان من اگر آقاي مسعود رجوي خودش ارتش را منحل كرده بود، ديگر مساله خلع سلاح ارتش توسط آمريكا، معنايي پيدا نمي كرد. آمريكائيها صرفا سلاحهاي ارتشي را كه ديگر وجود نداشت جمع مي كردند. اما در عمل، چشمداشت گرفتن حمايت از آمريكا به عنوان جايگزين رژيم،- به جاي تكيه بر افكار عمومي مردم ايران-، به ارزيابيهاي آقاي رجوي سايه پررنگ انداخته و اين سايه مانع ارزيابي درست از شرايط ايران و جامعه ايران و يافتن راههاي تاثير گذاري بر حركتهاي مردمي شده است. عامل ديگري كه در ارزيابيهاي آقاي رجوي تاثير گذار است، روياها و آرزوهاي شخصي اوست كه هم در شعار ايران رجوي – رجوي ايران و هم در ستايش از مريم به عنوان «مهر تابان آزادي» و «امانت مردم ايران»(براي رئيس جمهور ايران شدن) خود را مي نماياند.
لجاجت كودكانه و تناقضات
نكته ديگري كه در قسمت پاياني و ماده 5 پيام آقاي رجوي قابل بحث مي دانم اين است كه گفته است كه :« سخن آخر اما, همچون سخن اول پيوسته با خلق قهرمان ايران و همه مشتاقان آزادي و استقلال ايران زمين است. همه آنهايي كه بدور از استبداد مذهبي و تماميت رژيم ولايت فقيه, در انديشه جمهوري و دمكراسي و حاكميت مردم ايران اشتراك نظر و اشتراك عمل دارند. شوراي ملي مقاومت ايران و رئيس جمهور برگزيده آن پيوسته به همبستگي ملي براي سرنگوني استبداد مذهبي فراخوان داده اند.» مساله اين است كه آن فراخوان ها تا وقتي كه مجاهدين در شعارهاي فرد محورانه و گروه گرايانه و سروري طلبانه(سروري و حتي نه سركردگي) و همچنين در برنامه و اساسنامه شورا تجديد نظر نكنند، دعوتي جز براي «همه با من» نيست و به خاطر همين هم هست كه هيچ گروهي اين دعوتها را جدي نمي گيرد و رغبتي به آن ندارد.آن طرح همبستگي هم به خاطر همين با بي توجهي روبه روشد(3). اولين مانع بزرگ در جدي گرفتن اين دعوتها اين است كه رهبران مجاهدين از جمله خانم رجوي با اين كه در سالهاي اخير در سخنراني و در ميتينگها يا در جلساتي با نمايندگان پارلمانها، مدعي مي شوند كه خواهان جدايي دين از دولت و حكومتي لائيك هستند اما در عين حال مي بينيم كه به رغم همه انتقادات بيست و پنج سال گذشته از سوي ساير گروههاي اوپوزيسيون، هنوز هم حاضر نيستنداز صفت اسلامي براي دولت موقت دست بردارند و يا طرح مربوط به «رابطه دين و دولت» مصوب شور را به طرح و مصوبه يي با عنوان «جدايي دين از دولت» تبديل كنند. خب شمارا چه مي شود؟ اسم اين كار را چه بايد گذاشت. اين اصرار براي چيست؟ اسم اين را آيا جز حقه بازي يا عناد بچگانه چه چيز ديگري مي شود گذاشت؟ بهانه براي اين لجاجت اين بوده كه گويا برداشتن صفت اسلامي مورد سوء استفاده رژيم واقع مي شود. معني اين استدلال اين است كه رژيم هنوز در نزد مردم مؤمن به اسلام از چنان مشروعيتي برخوردار است كه با برداشتن صف اسلامي(آن هم در شرايط كنوني ايران) برای غير اسلامي نمایاندن مجاهدين، سوء استفاده كند. مردم ايران تاوان اجرا شدن احكام اسلام را از وقتي كه اجداد خميني و خامنه اي و خاتمي و رفسنجاني و احمدي نژاد، در حدود 1400 سال پيش به ضرب شمشير، دين و آئين و ايدئولوژي خود را به مردم ايران تحميل كردند، و كتاب سوزان و ويرانگراني در اين راه بپاكردند، خيلي سنگين پرداخته اند. عملكرد رژيم ملاها از زمان قدرت گرفتن خميني فشرده همهَ آن سالها در اين 27 سال بوده است. حكومت اسلامي براي بعد از برچيده شدن رژيم ملاها حتي براي يك روز غير قابل قبول و غير قابل تحمل است. حتي اگر نخست وزيرش كسي مثل «امام زمان» و رئيس جمهورش هم كسي مثل و «سيدة النساء العالمين»! باشد. شعارها و خواستهاي نسل جوان به ويژه دانشجويان كشور به خوبي نشان از درك آنان از دموكراسي دارد و يك حكومت با صفت اسلامي با رهبران شبه معصوم كه هر انتقادي از آنان به با حمله سنگين و نابرد باري و به روش «النصر بالرعب» پاسخ داده شود را نخواهند پذيرفت. اگر دنبال آزادي و حاكميت مردم هستيد اين عناد و يكدندگي بي معني و اين شعارهاي بيگانه با مبارزات مردم براي چيست؟
آخرين حرف من در مورد شعار ايران- رجوي رجوي ايران است. من حتي قبل پيدايش اين شعار وقتي در تظاهرات نوزده بهمن سال 63 در پاريس، شعار «خون موسي مي جوشد رجوي مي خروشد» داده شد، نامه اي به مجاهدين نوشتم و ضمن انتقاد از آن شعار گفتم چرا نمي گوييد «مجاهد مي خروشد». من مستحيل شدن سازمان مجاهدين در اسم مسعود رجوي را اقدامي منفي و زيانبار مي دانستم و مي دانم. متاسفانه آقاي مسعود رجوي در يك بدعت گذاري از نظر من نامبارك و به زيان زنان، حتي از اشرف ربيعي و مريم عضدانلو هم «هويت زدايي» كرد وهویت مستقل آنان را گرفت، و آنها نه بعنوان زناني انقلابي و مبارز با هويت خودشان بلكه به مناسبت پيوند و نزديك بودن به رهبر سازمان و يا بهتز از همه دريافتن و فهميدن او، مورد ستايش قرار گرفتند و چون اين نزديكي در نقش همسري صورت گرفت، متاسفانه با آن همه ادعا در مورد حقوق زنان، با اين اقدام و بدعت نامبارك، همسران رهبري در سايه شوهرشان قرار گرفتند. در حالي كه در زندگي عرفي در ايران چنين چيزي وجود ندارد و زنان هويت و نام خانوادگي خود را، حفظ مي كنند. در زمان رژيم سلطنتي فقط همسر شاه بود كه، نام خانودگيش بكار گرفته نمي شد. از زمان پيدايش شعار ايران رجوي- رجوي ايران با آن مخالف بودم و مخالفت كرده ام. آن اوائل فكر مي كردم اين شعار از سوي بدنه سازمان طرح شده و امري گذاراست و با خود مي گفتم مسعود رجوي چطور اين شعار را تحمل مي كند. چون در مورد ايشان طور ديگر فكري مي كردم. اما اين شعار همچنان ادامه داشت. دراين مورد دو بار با فاصله چند سال به خود جناب رجوي در ضروت كنار گذاشته شدن اين شعار نامه نوشتم و يكبار هم به خانم رجوي بعد از برگزيده شدن به عنوان رئيس جمهور آينده از طرف شوراي ملي مقاومت و آمدن ايشان به پاريس حدود 12 سال پيش، براي كنار گذاشتن اين شعار نامه نوشتم. و در آن ياد آور شدم كه« اگر دشمن ترين دشمن مجاهدين با شيطاني ترين مغرها گرد هم مي آمدند كه راهي بي هزينه اما موثر براي وارد كردن ضربه سياسي و به انزوا كشيدن مجاهدين پيدا كنند، كاري را كه اين شعار كرده نمي توانستند بكنند». جوابي به نوشته ما داده نشد، اما در عمل تاكيد بسيار در مورد اين شعار ديده شد. مثلا يكبار چندي روزي بعد از اين كه در بحثي يا نوشته يي به اين مساله اشاره كره بودم، «ستاد داخل كشور» سازمان مجاهدين خلق، اطلاعيه در مورد اغتشاش و در ورزشگاه آزادي انتشار داد كه در آن ياد آوري شده بود كه تراكتهايي با شعار ايران رجوي – رجوي ايران پجش شده است. به غير از من كساني هم از اعضاي غير مجاهد گروه اوليه تشكيل دهنده شورا مخالف اين شعار بوده اند و دافعه دار بودن آن را ياد آور شده بودند. اما آقاي مسعود رجوي به جاي اين كه بپرسد و ببيند كه اشكال و ايراد كارش در نظر بيرونيها چيست، به نظرات خيرخواهانه دوستان خود هم بي اعتنايي مي كرد و با اين بي اعتنايي نشان مي داد كه نظر آنان هيچ اهميتي برايش ندارد. بهانه هم گويا اين بود كه «اگر اين شعار نباشد دست رزمندگان براي چكانده ماشه مي لرزد» كه البته حرف بي ربطي بود. در اصل گمان رهبري مجاهدين اين بود كه طنين انداختن اين شعار در تظاهرات خارج كشوري كه مجاهدین در به راه انداختن آن فعال تر از همه و گردآورنده بيشترين تعداد شركت كنندگان نسبت به ساير گروههاي اوپوزيسيون بودند، مسعود رجوي را به عنوان «شخصيت كليدي» اوپوزيسيون به دولتهاي خارجي معرفي كنند، امري كه به آن «معرفي رهبري» هم گفته مي شد. اين قبل از هر چيز البته يك درك نازل از امر تبليغات را نشان مي داد. اما با توجه به اثرات ضد انگيزه يي شديد و دافعه آن در بين ايرانيان، اين شعار از آسمان هم اگر آمده بود، مي شد با توضيح دادن به «رزمندگان» در مورد دافعه شديد آن در بيرون سازمان، آن را كنار گذاشت و شعار مناسبي يافت كه دافعه نداشته باشد و براي رزمندگان هم انگيزاننده باشد، و آن را بكار گرفت. چنانكه من در يادداشت و گزارش نشريه مرحوم «ايران زمين»(شماره 123- 3 ديماه 1375)، ضمن مطلبي شعار «آزادي برابري – با شورا با ارتش آزاديبخش ملي» را طرح كرده بودم كه بسيار مورد استقبال رزمندگان و پائينها واقع شده بود در اين مورد يك نامه تاييد آميز ازیکی از رزمندگان هم در نشريه ايران زمين شماره 127 در صفحات مقاومت درج شد كه نویسنده نامه از جمله نوشته بود به مسئول آسايشكاه پيشنهاد كرده كه اين شعار را درشت بنويسند و در آسايشكاه واحدي كه او بود نسب كنند و اين پيشنهاد پذيرفته شده بود. به طور شفاهي هم به خود من در تاييد اين شعار مطالبي گفته شد كه از شرح آن مي گذارم. اما اين شعار يا شعاري شبيه اين هيچوقت از دستگاه تبليغاتي مجاهدين شنيده نشد. شعار ها و تبليغات مجاهدين پيوسته فرد محور بوده است. جناب رجوي با به ميان آوردن شعار ايران رجوي – رجوي ايران، دشنه يي به قلب اميد و آرزوي ما براي حاكميت مردم كه به غلط يا درست، در شوراي ملي مقاومت به عنوان جايگزين دموكرايتك اين رژيم مي ديديم، فرو كرد و هيچ وقت هم از آن دست برنداشت كه هيچ با موضعگيريها و اظهارات ديگري كه بيش از پيش شورا را به چرخ پنجم گاري تبديل مي كرد، هي اين دشنه را در جايي كه فرو كرده بود چرخاند. شعاري كه در آن نه جايي براي شورا هست كه مبتكر آن خود ايشان بوده اند و به گفته ايشان دستاورد صد سال مبارزه مردم ايران براي آزادي بوده، نه برای مردم جایی هست نه آزادي. به خصوص مردم ايران در آن هيچ به حساب آمده اند و تحقير شده اند. به همين جهت تا زماني كه آقاي مسعود رجوي در يك پيام تلويزيوني از بابت اين شعار از خود انتقاد و از مردم ايران عذر خواهي نكند، از نظر من قابل اعتماد نيست. اين همه بي اعتنايي به انتقاد بيروني و دروني بر سر يك مساله كه حل آن به آساني خوردن يك ليوان آب بود، واقعا از چه روحيه يي سرچشمه مي گيرد؟ اين عناد و تكبر اگر با قدرت سياسي همراه شود آيا پيوسته در جستجوي انحصار قدرت و لجام گسيختگي و راههاي گريز از كنترل نخواهد بود؟ آيا اين نبايد نگران بود كه صاحب چنين روحيه يي بعد از كسب قدرت براي به كرسي نشاندن حرف خود، هزينه ملي براي امري ايجاد كند كه ربطي به منافع ملي و منافع مردم نداشته باشد؟ نمونه هايش را در ذهن داريم و لازم به مثال زدن نيست. رهبران مجاهدين مثل بچه هايي كه چند روزي مادرشان بالا سرشان نبوده و عادت و رفتار بد پيدا كرده باشند، به خاطر در بين مردم نبودن، در يك استحاله قهقرايي، خصلت و ويژگيهاي بدي پيدا كردند. سوابق مبارزاتي گويي برايشان به نوعي اشرافيت تبديل شده است و به ازاي جنايات رژيم گويي خود را دارای حق طلبكاري از همه و حق بكار بردن زبان آمرانه با همه می دانند. توجه ندارند كه تحمل رنج و مصيبت اگر با همزباني با مردم و با درك روحيات مردم و تحولات جامعه همراه نباشد، و سمت سوي تحقق اهداف شخصي و گروهي پيدا كند، نمي تواند نتيجه چنداني ببار بياورد و يا در مردم انگيزه ايجاد كند. جناب رجوي بايد آن ديد « عاشورا» يي از مبارزه را كنار بگذارد كه هر سال با خواندن زيارت عاشورا در ايام محرم بر آن تاكيد مي كند. در خود رسالت «گرفتن انتقام خون جاري خدا، خون به ناحق ريخته شده و انتقام نگرفته امام حسين را از يزيديان زمان» ديدن و مجاهدين را جاي ياران حسين گذاشتن و در پي آن نفرت و بيزاري نسبت به هر كس و گروهي كه «به يزيديان تمكين كرده يا در برابر آنان سكوت كرده اند»، به بدنه سازمان تزريق كردن، دستگاه مناسبي براي تحليل مبارزات اجتماعي زمان حاضر و تاثير گذاري بر اشكال گوناگون مبارزات مردم نيست. در اين دستگاه مردم ايران به طوركلي، جايي جز جاي اهل كوفه نمي توانند داشته باشند و همه كارمندان و كاركنان اداره ها و سازمانهاي دولتي، مثلا وزارت كشاورزي و وزارت راه و آموزش و پرورش هم جزء «تمكين كنندگان» قرار مي گيرند كه بايد از آنان «بيزاري جست».ارزيابيهايي كه در اين نوشته شده است مثل هر ارزيابي ديگري مي تواند مورد نقد و انتقاد قرار بگيرد. من داوري در مورد اين نوشته به ويژه اين قسمت پاياني را (هم چنانكه انتقادها و پاسخهاي احتمالي به آن را) به عهده افكار عمومي مردم ايران به ويژه نسل جوان و بخشهاي آگاه مردم ايران كه به خاطر رفتار تحقير آميزي كه رژيم آخوندي با آنان به كار گرفت، اكنون گرايش گسترده يي در جستجوي باز شناسي هويت تاريخي و ملي خويش در آنان به وجود آمده، مردمي كه براي تحقق حقوق شهروندي خويش در صنفها و و قشرهاي گوناگون اجتماعي به اشكال مختلف مبارزه مي كنند، به دانشجوياني كه به رغم كتك خوردن و محروميت از ترمهاي تحصيلي با بستن شعار آزادي – برابري» بر پيشناني خود و در دست گرفتن شعار «نان مسكن آزادي، مرگ بر استيداد»، در تظاهرات عليه اين رژيم بيدادگر اسلامي مبارزه مي كنند و سالگرد شانزده آذر را با گراميداشت«سه آذر اهورايي» برگزار مي كنند، دانشجوياني كه دركشان از شيادي رژيم مذهبي را در نمايشنامه «كنكور وقت ظهور» نشان داده اند(4) و به زنان و دختراني كه از دولت و حكومت اسلامي جز تحقيير نديده اند، و حتي در زمان خميني بدون ترس از خشم ملاها يكي از آنان در روز تولد دختر پيامبر اسلام در پاسخ به سوال جهت دار گزارشگر راديو، صريحا گفت فاطمه را الگوي مناسبي براي زنان امروز نمي شناسد و«اوشين» شخصيت يك سريال ژاپني را كه از تلويزيون پخش مي شد، ترجيح مي دهد(5) ، واگذار مي كنم. اگر اين نوشته بتواند رهبري مجاهدين را به باز انديشي در ارزيابيهاي غلط و شعارهاي غلط گذشته و باز انديشي در رفتارنابردبارانه در برابر انتقاد، وادارد، من اين احساس را مي توانم داشته باشم آن حدود بیست سالي كه در حمايت از مجاهدين سپري شد، حاصل مثبتي داشته است، خلاف اين اما تاسف عميقي است كه برای من برجاي خواهد ماند.ـ
ــتوضيحات
1- اين نامه داخلي بود و تاكنون هم داخلي مانده است و تنها 3 يا چهار نفر از اعضاي قديمي غير مجاهد شورا همان وقت آن را ديده اند. در آن زمان(آبان 1382) گفته شد كه امكان رسانده نامه به مسئول شورا نيست. اين نامه كه مطالعه آن واكنش خشم آلود مسئولان رده اول مجاهدين را برانگيخته بود، سبب شد كه در يك اقدام مستبدانه، شورا شكنانه، خود سرانه و البته كودكانه و بي معني، بيانيه سالانه شوراي ملي مقاومت در تابستان سال 1383 در اختيار من كه عضو شورا بودم و نه استعفا داده بودم و نه مثلا مساله «نقض التزام» و اخراج من در شورا مطرح شده بود، قرار نگيرد و بدتر از آن بيانيه شورا با تاكيد بر «تصويب به اتفاق آرا‌» منتشر شد كه از نظر من دروغ بود و در اين باره به افكارعمومي دروغ گفته شده بود. اگر بيانيه در اختيار من قرار داه شده بود به آن راي ممتنع مي دادم همچنان كه يكبار در دو سال پيش از آن به بيانيه شورا راي ممتنع داده بودم.. من بعد از ديدن اين بيانيه در سايت اينترتي وابسته به مجاهدين(همبستگي ملي) با يكي دو تن از اعضاي قديمي شورا تماس گرفتم و علت را جويا شدم. آنهاهيچ اطلاعي از مساله نداشتند و اين مساله باعث تعجب آنان هم شد. در پي آن در نامه يي 2 صفحه يي به خانم رجوي كه بنا بر مصوبه يي در شورا مسئوليت مسئول شورا را در غياب او داشت، مساله را ياد آوري كردم و نوشتم كه اگر اين اقدام آگاهانه و با اطلاع ايشان بوده باشد، هيچ حرفي براي گفتن با هيچكس ندارم، واكنش نشان خواهم داد. متاسفانه پاسخ نامه من نه مستقيما از طرف خود ايشان بود و نه پاسخي پوزش خواهانه بلكه يك پاسخ 5 صفحه يي و با لحني غير دوستانه و در بعضي جمله ها توهين آميز با امضاي دبير ارشد شورا بود كه در آن برخي شرط و شروط براي ادامه عضويت در شورا قرار داده شده بود كه براي من قابل قبول نبود. به هر حال من پيشنهاد خودم را كه محور آن انتشار اطلاعيه يي براي تصحيح انعكاس نادرست تصويب شدن بيانيه « به اتفاق آرا» بود، ضمن انتقادات مجدد از اين رفتار در يك نامه 22 صفحه يي به دبير خانه و خانم رجوي منتقل كردم كه چون در مدت زماني كه براي دريافت پاسخ تعيين كرده بودم جوابي داده نشد، در يك نامه اعتراض آميز سرگشاده جهت اطلاع اعضاء شورا و هم ميهنان، در تاريخ 26 مهر ماه 83 از شورا كناره گيري كردم. آن نامه 22 صفحه يي كه به آن اشاره كردم، نيز داخلي مانده است. البته حق مردم و افكار عمومي است كه از اين مكاتبات اطلاع پيدا كنند و در مورد آن داوري كنند اما اين شرايط طوفاني زمان مناسبي برای آن نيست و دلمشغولي بزرگ من هم اين پراكندگي اپوزيسيون جمهوريخواه، يافتن راههايي براي گذاشتن بيشترين تاثير مثبت براي ارتقاي روحيه مبارزاتي مردم با رژيم و ضربه به اقتدار رژيم است.2 - در آن زمان اعضا شورا نمي دانستند كه خانم رجوي به فرانسه آمده يا خواهند آمد. اعضاي شوراي ملي مقاومت بعد از يورش پليس در 17 ژوئن2003 به محل اقامت خانم رجوي، از حضور ايشان در فرانسه اطلاع پيدا كردند. بعد از آن رويداد در صحبت با يكي از دوستان قديمي شورا وقتي تعجب مرا از اين كه حضور ايشان در فرانسه از ما پنهان نگهداشته شده، ديد، به من گفت بيرون بيشتر هواداران مجاهدين مي دانستند و فقط به اعضاي شورا گفته نشده بود.3 - بعد از ماجراي قرار گرفتن سازمان مجاهدين در ليست گروههاي تروريستي و در حالي كه جرج بوش در يافتن يك دشمن اصلي و فرضي براي درهم كوبيدن بعنوان انتقام كشي از ماجراي 11 سپتامبر2001 بود و به نظر مي رسيد كه عراق يا رژيم ممكن است به عنوان اين دشمن در نظر گرفته شود، من مقاله يي براي شماره مرداد 81 13يك نشريه متعلق به يك سازمان عضو شورا نوشته بودم - كه به خاطر ضابطه آن نشريه در عدم ورود به اختلاقات درون گروهي سازمانها و گروههاي سياسي به طور اعم، درآن نشريه درج نشد. مقاله مذكور واكنشي بود به تحليلهايي از سوي دوستان كه بيشتر بر اين باور بودند كه (حمله يي اگر سوي آمريكا صورت بگيرد، هدف رژيم خواهد بود و اگر هم به عراق حمله شود، آمريكا به مجاهدين كاري نخواهد داشت، و اگر به رژيم حمله شود «سنگ روي هر دو جناح رژيم خواهد افتاد»). در آن مقاله خطير بودن وضع و گزينش حمله به عراق از سوي جرج بوش را به عنوان احتمال قوي مطرح كرده بودم و در آن ضمن ياد آوري موقعيت و كارتهايي كه رژيم با آنها بازي كرده و برتري موقعيت آن در صحنه مبارزه با مقاومت با استفاده از ابزار ديپلماتيك و زدو بند با قدرتهاي غربي و خطراتي كه در صورت وقوع جنگ در عراق مجاهدين را تهديد مي كند( مثل پيامدهاي اشغال كويت توسط صدام حسين)، نوشته بودم كه برخي از مصوبات شورا بعد از 20 سال بوي كهنگي گرفته و لازم است كه در آنها باز نگري شود و از جمله كنار گذاشتن صفت اسلامي از دولت موقت. در همانجا پيشنهاد تشكيل جبهه همبستگي ملي براي آزادي و دموكراسي در ايران را به براي داشتن امكان بيشتري براي تداوم مبارزه و گسترش آن در شرايط خطيري كه در پيش رو بود، داده بودم. بر اساس همان پيشنهاد مي شد حركت به سوي تشكيل آن، ابتدا با گفتگو با گروههاي جمهوريخواهي كه قرار گرفتن مجاهدين در ليست تروريستي را محكوم كرده بودند، آغاز شود. من در آن مقاله ياد آور شده بودم كه همه ما بايد نگران داوري تاريخ و نسل آينده در مورد خودمان باشيم. این مقاله منتشر نشده نیز هم ابتدا با واكنشهاي غير دوستانه و خشمگيانه يي رو به رو شد كه وارد آن نمي شوم. اما به هر حال طرحي تصويب شد و در اطلاعيه 13 آبان 81 طی اطلاعیه یی از سوی مسئول شورا به اطلاع عموم رسيد كه قبض روح شده طرح پيشنهادي من بود. طرحي كه در آن برنامه و مصوبات شورا دست نخورده مي ماند و در ضمن طرحي در نفي رژيم استبدا مذهبي بود، اما در جنبه اثباتي در تيتر خود چيزي نداشت. اين را اضافه كنم كه من آن پيشنهاد را نه با ادعاي يك راه حل مشكل گشا براي سرنگوني رژيم، بلكه اقدامي براي تضمين تدوام مبارزه و گسترده كردن آن داده بودم.4 - در اواخر شهريور 1378، به خاطر نمايشنامه يي كه با عنوان «كنكور وقت ظهور»، در نشريه دانشجويي موج چاپ شده بود، غوغا در ام القراي اسلام بپاشد كه به «آقا امام زمان» اهانت شده و دستاوردهاي انقلاب مورد تمسخر قرار گرفته است. بخش رسانه يي قتلهاي زنجيره يي، مستقر در روزنامه كيهان هم به كوره اين غوغا مي دميد. وزارت اطلاعات رژيم هم دست بكار شناسايي نويسنده نمايشنامه شد كه اسم مستعار انتخاب كرده بود و روز 2 مهر ماه 78 اعلام كرد كه دوتن از مظنونان شناسايي و دستگير شده اند. نويسنده دانشجويي بود به نام علي عباس نعمتي. در بحثهاي مربوط به محكوميت و مجازات نمايشنامه نويس، بحث ها تا مرتد شناختن و مجازات اعدام هم پيش رفت، اما بعدا دستگاه قضايي رژيم ، جرم نويسنده را سبك تر تشخيص داد و اورا به مجازات زندان محكوم كرد. در اين ميان پاسدار نقدي فرمانده نيروي انتظامي رژيم، كف بر لب نعره مي كشيد كه اگر شده بيست سال ديگر، خودش مجازات لازم در مورد اين مرتد را كه به «آقا امام زمان» توهين كرده اجرا، خواهد كرد.در پي جو سازيهايي كه عليه نويسندگان نمايشنامه و نشريه يي موج كه وابسته به انجمن اسلامي دانشگاه امير كبير بود صورت گرفت، هيأت تحريريه نشريه در اطلاعيه يي در مورد اين جو سازيها و رد اتهامات وارده شده، از جمله نوشت:«... به اعتقاد اعضاي تحريريه موج، اشاره اصلي نمايشنامه مزبور گروهي خرقه پوشان دين فروش و رياكاران سست پيمان مي باشد كه در تمامي ادوار تاريخ موجبات صدمه به پيامبران، اولياء و ائمه اطهار بوده اند. 5 - در8 بهمن سال 1367، كه هنوز خميني زنده بوده در سالروز تولد دختر پيامبر برنامه يي راديويي كه در آن نظر زنان راجع به الگوي زن نمونه پرسيده مي شد، تهيه شده بود. طبعا انتظاري كه دست اندر كاران تبليغاتي رژيم داشتند اين بود كه همه از« فاطمه زهرا» به عنوان الگوي نمونه ياد كنند، اما يكي از زناني كه مورد سوال گزارشگر راديو قرار كرفت، از«اوشين» شخصيت يك سريال تلويزيوني ژاپني كه از تلويزيون پخش مي شد به عنوان الگوي نمونه و مطلوب او براي زن در دنياي كنوني نام برد. اين امر چنان خشم خميني را بر انگيخت كه شخصا وارد صحنه شد و در نامه اي به مديرعامل وقت تلويزيون دستور داد كه فردي كه گزارش را پخش كرده تعزير و اخراج شود و دست اندركاران نيز تعزير شوند و تاكيد كرد«در صورتي كه ثابت شود قصد توهين در كار بوده است بلاشك فرد توهين كننده محكوم به اعدام است. اگر بار ديگر از اين گونه قضايا تكرار گردد، موجب تنبيه و توبيخ و مجازات شديد و جدي مسئولين بالاي صدا و سيما خواهد شد»(اطلاعات 10 بهمن سال 1367). در پي اين دستور خميني، روز يازده بهمن 67 چهار تن از كار كنان راديو از دست اندر كاران آن برنامه به شلاق و زندان محكوم شدند كه حكم زندان براي تهيه كننده برنامه 5 سال و براي سه تن ديگر 4 سال بود و همگي به 50 ضربه شلاق نيز محكوم شدند.2006/12/20- درفش.29 آدژ1385

vendredi, septembre 05, 2008

ناهید کشاورز
آقای قاضی من چه جرمی مرتکب شده ام؟
چهار شنبه ۱۳ شهريور ۱۳۸۷ - ۰۳ سپتامبر ۲۰۰۸
به نقل از عصر نور
.
مدرسه فمینیستی: دیروز حوالی ظهر دوست وکیلی تلفنی خبر محکومیت من و سه کنشگر دیگر کمپین یک میلیون امضاء را می دهد. هر 4 تای ما به 6 ماه حبس تعزیری محکوم شده ایم. بنا بر حکم صادره هر 4 نفر ما با نوشته هایمان در سایت های زنستان و تغییر برای برابری بر علیه امنیت ملی اقدام کرده ایم!نوشته های خودم و یارانم در جنبش زنان و کمپین یک میلیون امضاء را در ذهنم مرور می کنم. به راستی ما کدام امنیت را آشفته ایم؟ نوشته های ما علیه کدام قانون تبلیغ کرده است؟ نوشته ها و اعمال ما ذهن چه کسانی را مغشوش کرده است؟چند روزی از تولد دو سالگی کمپین یک میلیون امضاء می گذرد. این روزها سخت به کمپین می اندیشم و به همه چیزهای خوبی که در عمر کوتاه و پربرکتش به زندگیم افزوده است. به دو سالی که پشت سر گذاشته ایم فکر می کنم. دو سال پر حادثه، پر هیجان، پرچالش و پر از خبر. زندگی روزمره ام رنگ دیگری به خود گرفته است. زندگیم معنا یافته است. دیگر برایم صف نانوایی خسته کننده و کسل کننده نیست. آرایشگاه دیگر برایم مکانی خفه کننده نیست . مکان ها برایم رنگ دیگری گرفته اند. صف های طولانی بانک دیگر عذابم نمی دهند. حتی ترافیک تهران به اندازه سابق آزار دهنده نیست. در زندگیم مکان ها کاربردهای دیگری یافته اند. صف ها به تریبونی برای گفتگو بر سر قوانین تغییر شکل داده اند. معاشرت هایم هم رنگ دیگری یافته اند. با افراد خانواده ام نزدیکی بیشتری پیدا کرده ام. مبارزه برای من و آنان شکل ملموسی به خود گرفته است. دیدارهایمان به گفتگو بر سر زندگی هایی که در تجربه های جمع آوری امضاء کشف کرده ایم می گذرد، به مرور قوانینی که زندگی ها را به بن بست کشانده اند و به گفتگو بر سر راه هایی برای ترویج گفتمان برابرخواهی.ساعت 10 صبح است. کوله پشتی ام را بر می دارم. دفترچه های قوانین، خانه امن، برگه های امضاء و بروشورهای لایحه ضد خانواده را در کوله ام مرتب می کنم. از خانمی آدرس آرایشگاه را می پرسم. برشور لایحه را به همراه دفترچه تاثیر قوانین بر زندگی زنان ا به او می دهم، در مورد بیانیه کمپین توضیح می دهم و می گویم در صورت امضاء می تواند به صندوق پستی نوشته شده، بیانیه را پست کند.به آرایشگاه می روم. خانم آرایشگر تنهاست، هنوز همکارش نیامده است. با او در مورد لایحه حمایت از خانواده صحبت می کنم. از این همه تحقیری که در زندگی روزمره و قوانین می بیند عصبانی است. 25 سال است که آرایشگر است. اما هیچ سهمی در خانه اش ندارد. از زندگیش خسته است. دلش آرامش تنهایی می خواهد. اما می داند که حق طلاق یک طرفه است. خیلی ها می گویند مشکل ما تنها قوانین نیست. به نظر من هم نیست اما چه چیز این زن را چنین خسته و دلزده کرده است؟ اگر او هم به مانند شوهرش حق طلاق، حق سرپرستی فرزندانش و ... را داشت آیا این چنین احساس خستگی و استیصال می کرد؟بیانیه کمپین را امضاء می کند. در اولویت قانونی ابتدا حق طلاق را می نویسد. اما بعدا به یاد می آورد که دخترش چند سال پیش به دلیل دیه نابرابر چه مرارت هایی کشیده است. از من می خواهد که برگه را به او برگردانم. می خواهد اولویتش را دیه بنویسد. او هراس دارد ، هراس از این که امضای بیانیه به اطلاع شوهرش برسد. فکر می کنم تغییر اولویت قانونیش هم ریشه در ترسی بیمار گونه دارد که از شوهرش دارد. ترسی که حتی دور ازشوهر کنترل کننده رفتار و امیال اوست. و من به ساختار نابرابری می اندیشم که بر فرودستی زن و فرادستی مرد استوار است. ساختار نابرابری که با قوانین ناعادلانه قوام یافته است و خانواده را نه بر مبنای برابری و عشق که بر مبنای رابطه ای ارباب و رعیتی بر مبنای ترس و کنترل سازمان داده است.برای خانم آرایشگر و همکارش دفترچه های خشونت و خانه امن را می گذارم . شروط ضمن عقد در پایان دفترچه را به او نشان می دهم و او خوشحال از این که شاید دخترش بتواند رابطه اش را با شوهر آینده اش برابر تر از او آغاز کند، از من تشکر می کند.بله آقای قاضی جرم من صحبت کردن با زنانی است که قوانینی که شما وضع کرده اید، زندگیشان را به استیصال کشانده است. جرم من گفتگو با زنان برای تبدیل خشمشان به کنشی آگاهانه علیه قوانین و ساختار ستمگری است که نیمه انسان می داندشان. قوانینی که با رسمیت بخشیدن به چند همسری به آن ها یاد آور می شود که وسیله جنسی شوهرانند.به نانوایی می روم. صف نانوایی شلوغ است. این وقت روز مشتریان نانوایی ها بیشتر زنانند. صحبت بر سر عدم رعایت بهداشت در نانوایی هاست. زن جوانی از مشاهداتش می گوید. می خندم و به او می گویم دلت پاک باشد! دمای بالای تنور میکرب ها را می کشد. به آن ها بروشورهای لایحه را می دهم و در مورد لایحه صحبت می کنم. زنی زیبا حدودا 50 ساله و چادری از گرفتن بروشور اکراه دارد. می گوید خانم من الان درگیری بر سر همین موضوع با شوهرم دارم و می ترسم بروشور را ببیند. از او ماجرا را می پرسم. می گوید شوهرش از او خواسته است برایش به خواستگاری زنی جوان که از شاگردان خانم است برود. به او می گویم و شما چه کردید؟ می گوید به او گفتم که اول طلاق مرا بده، حق و حقوقم را هم بده و بعد ازدواج کن و بنشین تا پسرهایت که بالای 30 سال دارند زندگیت را تماشا کنند.از وقاحت شوهرزن سراپا خشمم. زن اما با چشمان درشتش غمگین نگاهم می کند. از پذیرفتن دفترچه های خانه امن ابا دارد چرا که از این که شوهرش آن ها را در بساطش پیدا کند، می ترسد.زن جوان کناریم به من می گوید شوهر این خانم بد جوری گربه را دم حجله کشته است و من از سر خشم می گویم که شوهر این زن به کمک قانونی که چندهمسری را ترویج می کند، گربه را دم حجله کشته است.بله آقای قاضی جرم من خشمگین شدن از قوانین ناعادلانه ای است که روابط انسان ها را چنین نا سالم ساخته است. جرم من گفتگو با زنانی است که این قوانین را نمی خواهند اما راهی برای فریاد خواسته هایشان ندارند. جرم من نوشتن از زندگی های به بن بست رسیده است. جرم من بازگویی حکایت زنانی است که هر روز با آن ها مواجه می شوم و راهی برای مشکلات زندگی بغرنجشان نمی بینم به جز تلاش برای تغییر قوانینی که در زندگی هیچشان کرده است.آقای قاضی جرم من و همراهانم تلاش برای گسترش برابری زنان و مردان است. جرم ما ایستادگی بر سر خواسته هایمان است. جرم ما تاکید بر روش های مسالمت آمیز برای تغییرات است. جرم ما نشان دادن روزنه های نور امید در تاریکی نومیدی است. جرم ما شکست تخیلی است که تلاش ما برای ایجاد تغییرات را بیهوده می پندارد.اما حبس چاره کار ما نیست.به نوشته های کنشگران حقوق زنان که برای تنبیه به زندان فرستاده اید، نگاه کنید. آنان را به جایی می فرستید که قربانیان قوانین نابرابر و ساختار ناسالم مرد سالارانه ای که شما حافظ و نگاهبانش هستید، بی واسطه وجود دارند. زندان مکان آزمون بی عدالتی قوانینی است که ساخته و پرداخته شماست. قوانینی که دیرزمانی است مشروعیت خود را از دست داده اند ، برای زندگی امروز نامناسبند و به همین دلیل فاجعه آفرین. آقای قاضی زمانه عوض شده است. دیگر نمی توان زنان را نفقه بگیر مردان تعریف کرد. دیگر زنان خانه نشین نمی توانند باشند. زنان دیگر نمی خواهند موضوع جنسی مردان باشند. دختر شما هم حتما این قوانین را نمی خواهد. نمی توان با چماق شرعی دانستن این قوانین زنان را به سکوت بکشانید. چرا که مبارزات زنان کشورتان و نیز آشنایی با ضروریات زندگی امروز، آیت الله ها را هم در درستی این قوانین به شک انداخته است و در جستجوی راهی برای ارائه تفسیرهای عادلانه تراز شریعت هستند. اصرار شما بر تغییر ناپذیر دانستن این قوانین برای چیست؟
********

: ایرج شکری
2008-09-03 22:27:54
الرجال قوامون علی النساء – این را قرآن می فرماید یعنی مردان بر زنان برتری دارند حالا گیریم که بعضی از مفسران «لیبرال» قرآن این برتری را برتری جسمانی معنی کرده باشند ولی در این که جان یک زن به اندازه جان یک مرد ارزش ندارد شهادت دادنش هم همینطور بلکه نصف ارزش یک مرد را دارد اسلامی است، شکی نیست. حال شماها که برای برابری حقوق زنان با مردان تلاش می کنید و امضاء جمع می کنید، کاری حز «بغی» و طغیان علیه حکومت اسلامی و ولایت فقیه که «بفرموده امام راحل» ادامه حکومت رسول الله است نکرده اید پس شما باغی هستید. در برابر نص صریح قرآن قد علم کرده اید و برابری زنان با مردان را طلب می کنید و چون مسلمان هستنید، با این کارتان حکم مرتد فطری را هم در مورد شما که چیزی جز مجازات اعدام نیست می شود صادر کرد. بنا براین کاملا درست گفته اند که شما تهدیدی برای امنیت هستید البته امنیت حاکمانی که دارند حکومت رسول الله را در ایران ادامه می دهند. از اینها گذشته شما زنها یک خطر بالقوه برای اساس حکومت اسلامی هستید، چرا که اگر یک روز دست به دست هم بدهید و قرار و مدار بگذارید که در یک روز و ساعت معین همه در هرجا که هستند ، در محل کار و در خیابان روسری ها را از سر بردارید، تصور بفرمایید که چه بلبشویی و آشوبی می توانید بپا کنید. دیگر اعتباری برای حکومت اسلامی و ولایت فقیه نخواهد ماند و اساس اسلام چنان ترک خواهد برداشت که دیگر تعمیر و ترمیمش از عهده خدا هم بر نخواهد آمد. بنا بر این زیاد شکوه نکیند. ولی اگر وزی ورق برگشت علاوه بر هر مجازاتی برا ی آخوندهای جنایتکار و سرکوبگر که حتما در پی دادرسی های عادلانه تعیین خواهد شد، من وصیتی دارم که امیدوارم عملی شود و آن این که همه این جباران جنایتکار از پوشیندن لباده و عبا و گذاشتن عمامه محرم و ملزم شوند
که بقیه عمر شان را از دامن هایی که اسکتالندیها می پوشند به تن کنند

پ - 15 شهریور 1387- 5 سپتامبر 2008.

مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن