vendredi, octobre 31, 2008

پيام حافظ، به‌‏رغم تمام تلاشها براى تحريف آن، به روشنى دريافت شده است. اما نزد جوانان عصر جديد روش پيشنهادى او، يعنى پناه‏‌بردن به رندى و رندانگى، نه تنها راهگشا نيست بلكه با كل جهان‌‏بينى انسان جديد ناسازگار است
برای مطالعه دنباله مطل روی لینک زیر کلیک کنید

mercredi, octobre 29, 2008


برای هر 10 هزار نفر یک روحانی داریم
شیعه نیوز گرازش داد که رییس دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم گفت: متاسفانه امروز جریان‌های فمنیستی در برخی خانواده‌ها تاثیر گذاشته که خانوادهای روحانیون نیز از این جریان در امان نیستند. ادامه خبر به نقل از شیعه نیوز.
به گزارش شیعه نیوز به نقل از مرکز خبر حوزه، حجت الاسلام والمسلمین سید حسن ربانی در دومین گردهمایی ائمه جمعه کشور در تهران اظهار داشت: رفتار انسان تابع اندیشه‌اش است و آن گونه عمل می‌کند که می‌اندیشد.وی با اشاره به نقش علما در فرهنگ جامعه افزود: بیشتر مبادی فرهنگ در کشور ما در گذشته، مساجد، تکایا و هیأت‌های مذهبی بودند و بعد از انقلاب نهاد نمازجمعه نیز به مبادی فرهنگ‌ساز اضافه شده است.

رییس دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم خاطرنشان کرد: روحانیت در گذشته اولین نهاد فرهنگ‌ساز در جامعه بود و مردم از این قشر الهام و تاثیر می‌گرفتند، اما این تاثیرگذاری، به علت بی‌توجهی مسئولان فرهنگی و بها دادن به هنرپیشه‌ها و ورزشکاران در رسانه‌ها کم‌رنگ جلوه داده می‌شود.وی با بررسی نقش رسانه‌ها، مطبوعات و فرهنگ‌سازی جامعه یادآور شد: روحانیت دارای نقش فرهنگی و جریان سیاسی موثری است و رقبای زیادی برای آنان پیدا شده است.

حجت الاسلام والمسلمین سید حسن ربانی با اشاره به حضور مراجع و علما در شهرهای بزرگ در گذشته گفت: این شهرها امروز خالی از این بزرگان است و در شهرهایی مانند قم و مشهد ظرفیت‌های علمی مناسبی فراهم شده و اگر این ظرفیت‌ها در اختیار ائمه جمعه باشد می‌توانند از آن به نحو مطلوب استفاده کنند.

وی با بیان اینکه امروز تعداد روحانیون در قبال هجوم فرهنگی کم است خاطرنشان کرد: برای هر‌10 هزار نفر یک روحانی داریم و باید حوزه پذیرش خود را زیاد کند.رییس دفتر تبلیغات اسلامی به مجله‌های منتشر شده از سوی دفتر تبلیغات اسلامی اشاره کرد و افزود: آماده‌ایم این نشریات را در اختیار ائمه جمعه قرار دهیم.

وی گفت: گروه‌های متخصص دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه آمادگی دارد جوانانی که تحت تاثیر القاهای انحرافی قرار گرفته‌اند به
آنها کمک و اطلاع‌رسانی کنند
درفش: درخور توجه است که با این که 30 سال است آخوندهای بی پدر مادر علاوه بر انحصار استفاده از دستگاه عظیم رادیو و تلویزیون کشور و تهیه دهها سریال تلویزیونی برای تبلیغ شیعه گری و آخوندیسم، علاوه برد در دست داشتن تریبونهای نماز جمعه به اضافه دهها هزار آخوند مبلغ در اینجا و آنجا و به اضافه بکار گرفتن گردن زدن و زبان بریدن و برقراری اختناق وسانسور بازهم برای جا انداختن معیارهای ارتجاعی خود کم آورده اند و هنوز با محاسبه این آخوند حوزه علمیه قم برای هر ده هزار نفر یک آخوند کم دارند. یعنی اگر جمعیت ایران را 70 میلیون در نظر بگیریم رژیم آخوندی هنوز یک سپاه 7 هزارنفره آخوند به طور اورژانس نیاز دارد تا با تبلیغات فمینستی مقابله کند. البته تردید نیست که این هفت هزار اگر هفتاد هزار هم بشود گرهی از کار فرو بسته ارتجاع در مهار کردن ، جامعه پویای ایران که آخودیسم را پس می زند ، نخواهد گشود هم چنانکه آن اعدامهای دسته جمعی در سالهای سیاه دهه 60 و کشتار زندانیان سیاسی نتوانست ایران را به گورستان دلخواه آخوندهای جنایتکار تبدیل کند..
پ 29 اکتبر 2008

samedi, octobre 25, 2008

وزیر ارشاد تهدید کرد هنرمندان خطا کار زیر پا گذاشته خواهند شد - واکنش جعفر پناهی کارگردان سینما


وزیر ارشاد تهدید کرد هنرمندان خطا کار زیر پا گذاشته خواهند شد
*واکنش جعفر پناهی کارگردان سینما
ایرج شکری

حسین صفار هرندی وزیرارشاد رژیم که قبل پست وزارت، با حسین شریعتمداری در روزنامه بدنام کیهان به پرونده سازی علیه منتقدان و تشدید جو اختناق مشغول بود، هنرمندانی را که با سینمای هالیود کار می کنند تهدید کرده است که اگر کسی مرزهای قانونی را زیر پا بگذارد خود به خود او هم زیر پا گذاشته خواهد شد. سایت «فرارو» روز 28 مهر گزارش ایرنا خبرگزاری رسمی رژیم از اظهارات وزیرارشاد در یک برنامه تلویزیونی به نام «نگاه یک» را نقل کرد که در آن آمده است که وی در پاسخ به سوال خبر نگار جوان این برنامه که پرسیده بود که هنرپیشه هایی که با سینمای هالیود همکاری می کنند آیا امکان فعالیت در سینمای ایران را هم می توانند داشته باشند؟ گفت « قیدی که در کار ما حاکم است این است که از مرزهای قانونی کسی پا را فراتر نگذارد اما اگر کسی قانون را زیر پا بگذارد او خود به خود او هم زیر پا گذاشته خواهد شد». این تهدید آشکار وبی پرده در واقع نمایانگر چیزی نیست جز بکار گرفتن روش مافیایی برای تنبیهه کسانی که حاضر به باج دادن نیستند. اما این اظهارات وزیر ارشاد اسلامی رژیم خود نشان دهنده آن است که در رژیم ولایت فقیه که به قول آن ترانه همای * «هرکس و ناکس خداست» چیزی به اسم قانون معنا ندارد. چرا که وزیر قلدر و نسق گیر ارشاد اسلامی قبلا حکم زیر پا له شدن را برای همه بایگران خلاف کار صادر کرده بدون این که درجه خلاف آنان در هیچ دادگاهی در رژیم «عدل اسلامی» بررسی شده باشد. اگر در زمان شاه شاعری (کیومرث منشی زاده) در شعری تعریفی که از عدالت در آن زمان داده بود این بود که « عدالت ستم معتدلی است که درون رگ قانون جاری است» در این رژیم درنده خو اصلا از معتدل و ضعیفش خبری نبوده و نیست. در مکتب آخوندی اساسا«ظلم بالسویه عدل است» . آنان محدودیتی برای رفتار ظالمانه با زن و مرد، کارگر و دانشجو، کرد و بلوچ آذری بهائیان و دروایش و حلاصه شهروند ایرانی از هر گروه و قشر اجتماعی برای خود قائل نیستند. بیداد اینان در اعدامهای دسته جمعی چنان بود که آخوند وحشی و مرید ولی امر مسلمین ملاحسنی هم که خودش اسباب دستگیری پسرش را که هوادار چریکهای فدایی خلق بود فراهم آورده بود، در کتاب خاطراتش از اعدامهای آن دوره به عنوان« اعدامهای فله یی» یاد کرده و اعدام پسرش را ناحق دانسته است. نکته لازم به یاد آوری در مورد «خلاف کاری» هنرمندان ایرانی که در فیلمهای خارجی بازی می کنند و بیشتر به مساله حجاب زنان مربوط می شود این است که خانم شیرین عبادی که هنگام گرفتن جایزه نوبل بدون حجاب ظاهر شد ه بود (در سفری های بعدی هم در خارج کشور بدون حجاب بود) وقتی در بازگشت به ایران در این مورد در مصاحبه یی مورد سوال واقع شد یاد آور شد که وی قوانین کشور را رعایت کرده و می کند اما «قوانین جمهوری اسلامی» در خارج از مرزهای ایران نافذ نیست و نمی توان آن را به خارج از کشور تعمیم داد. اما وزیرارشاد رژیم منحوس ولایت فقیه خود قبل از هر مقام و مرجع قانونی همین رژیم، حکم له شدن در زیر پا برای هنرمندانی صادر کرده است که در خارج از مرزهای سلطه و سیطره رژیم ننگین اسلامی مرتکب « خطا» و عدم رعایت «مرزهای» محدویت پوشش و رفتار تعیین شده در داخل کشور می شوند، .
با توجه به اخباری که در حاشیه شرکت گلشیفته فراهانی در مراسم افتتاح نمایش فیلم آمریکایی مجموعه دروغها که در آن نقشی باز کرده بود، منتشر شد و مصاحبه یی که او در آن به احضار و بازجویی متعدد توسط مقامات امنیتی اشاره داشت و با توجه به بی حجابی و لباس بی آستینی که پوشیده بود، وی در شرایطی قرار دارد که وزیر ارشاد اسلامی تکلیف او را تعیین کرده است یعنی «خود به خود زیر پا گذاشته خواهد شد». یعنی لگد مال و له خواهد شد. با توجه به آن چه بر سر خودیهای منتقد و دانشجویان و معترض در سالهای اخیر آمده است، و با در نظر گرفته این که گلشیفته به خاطر زن بودنش که در بینش و ایدئولوژی ضد انسانی و ضد ایرانی آخوندها ارزش جانش نصف ارزش جان یک مرد است و با توجه به این که بنا بر روش جاری اتهام زنی و زمینه چنیی برای سرکوب کردن و نسق گرفتن در رژیم آخوندی اعتراضات و رفتار او صرفا صنفی ارزیابی نمی شود بلکه با بی حجابی و با لباس بی آستینی که انتخاب کرده است هم اکنون این اتهام که او اساس ارزشهای اسلامی را به تمسخر گرفته و زیرپا گذاشته است در پرونده اش ثبت شده است. روشن است که اگر به ایران بازگردد از فروردگاه به محل پذیرایی توسط سربازان گمنام امام زمان برده خواهد شد تا در آنجا دیگ بزرگ آشی که در وزارت اطلاعات براش پخته اند و «روش یک وجب روغن وایستاده» به خوردش بدهند. حتما گل شیفته فراهانی وقتی آن لباس را انتخاب می کرده (که البته در عین سادگی خیلی هم شیک بود و با معیارهای عرفی هیچ ایرادی نداشت) و آن مصاحبه، به خشمی که در گردانندگان درنده خوی رژیم آخوندی بر می انگیخته توجه داشته است. با این حال این یادداشت هشداری بود در مورد خطری که در صورت باز گشت این هنرمند با استعداد و مردم دوست به ایران در انتظار اوست
.
-----------------------------------------
* لینک اول قطعه آخر از کنسرت ملاقات با دوزخیان است که کلمات مورد اشاره در متن نوشته از گرفته شده است. بنا بر اطلاع آلبوم این کنسرت در ایران توسط رژیم روضه خوانها جمع آوری و ممنوع شده است. آلبوم کامل کنسرت را در لینک دوم که با حرف ب مشخص شده می توان هم شنید و هم به طور رایگان دانلود کرد اما شایسته است اگر کسی آن را دانلود می کند در یافتن راهی برای رساندن کمک یا هدیه مالی به این گروه با استعداد جوان هم بکوشد تا به خنثی کردن سانسور رژیم و ادامه کار هنری این گروه کمک کرده باشد.
http://www.youtube.com/watch?v=iVHCFGNW2mg *
آلبوم کامل کنسرت ملاقات با دوزخیان:
پ- 4آبان 1387 -اکتبر 2008 25
********************************
*واکنش جعفر پناهی سینماگر متعهد و مردم دوست به اظهارات پاسدار حسین صفار هرندی وزیر ارشاد در گفتگو با رادیو فردا

محمد حسین صفار هرندی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، در واکنش به حضور تعدادی از هنرپیشگان ایرانی در تولیدات سینمای جهان به صدا و سیمای جمهوری اسلامی گفته است «اگر کسی قانون را زیر پا بگذارد، خودش هم زیر پا گذاشته می‌شود.»
جعفر پناهی، کارگردان فیلم‌های «دایره» و «آفساید»، که تاکنون از نمایش فیلم‌هایش در داخل ایران جلوگیری به عمل آمده است، در گفت و گویی با « رادیو فردا» به ریشه اینگونه واکنش‌ها می‌پردازد.
رادیو فردا: آقای پناهی! با توجه به مباحث مطرح شده پیرامون حضور ستارگان سینمای ایران در تولیدات سینمای جهان تاکنون دستورالعمل یا قانون خاصی که در برابر این حضور مانعی ایجاد کند، وجود داشته است؟
جعفر پناهی: هیچ قانونی در این باره وجود ندارد که در سینما هیچ هنرپیشه‌ای نتواند در فیلم خارجی بازی کند٬ یا اگر بازی کرد٬ باید به چه شکلی و چه مسئله‌ای باشد.
آقای صفار هرندی٬ خودشان٬ همیشه قانون وضع می‌کنند و هر لحظه حرف‌هایی را می زنند که این حرف‌ها در ارتباط با محدود کردن هرچه بیشتر سینما است.
ایشان به طور سلیقه‌ای٬ هر کار که می‌خواهند٬ انجام می‌دهند. این روندی است که در این سه سال گذشته٬ بازتاب آن را دیدیم.
قرار بود رییس جمهور دیداری با فیلم سازان داشته باشد٬ اما هیچ فیلم ساز صاحب نامی را نمی توانید پیدا کنید که در این جلسه شرکت کرده باشد و بیشتر هیئت فیلم سازان مسلمان بودند و سه یا چهار فیلم ساز دیگری که در بین آنها٬ نام بزرگی نبود. این عکس‌العملی بود که فیلم سازان نسبت به کارهای انجام شده در این سه سال نشان دادند.
اگر قوانینی وجود داشته٬ آقای صفار هرندی و امثال او زیر پا گذاشتند و محدودیت‌های بیشتری را وضع کردند.
با وجود این محدودیت‌هایی٬ که شما می‌گویید٬ محصول این سه سالی بوده که دولت آقای احمدی نژاد اداره امور را بر عهده داشته است٬ چطور شد که سینمای جهان به هنرپیشه های ایرانی اقبال نشان داده است؟
حضور بازیگران ما٬ هم از روی استعداد آنها است. کارگردان‌ها حضور چشمگیر این بازیگران را در فیلم‌هایی که اخیراً نام ایران را در دنیا مطرح کرده است، دیدند و آنها را انتخاب کردند.
این مسئله هیچ ارتباطی به دولت و محدودیت‌ها یا حمایت‌های ایجاد شده٬ از طریق اینها ندارد٬ بلکه برخاسته از ظرفیت‌های شخصی افراد است.
اما حتماً توجه دارید که در زمانی دورتر٬ حضور فیلم‌سازان ایرانی در فستیوال‌های بین‌المللی خبر ساز بود و امروز حضور هنرپیشه‌های ایرانی در سینمای جهان خبرساز شده است. در صورتی که اقبال جشنواره‌ای به سینمای ایران٬ رو به افول گذاشته است.
این طبیعی است. زمانی سینمای ایران ناشناخته بود و کم کم فیلم‌های ایرانی را شناختند٬ یعنی در مرحله اول توقعی نبود. حالا که توقع خیلی زیاد شده است٬ دیگر آن فیلم‌هایی که روزهای اول به جشنواره‌ها می‌رفت٬ شاید الآن جذابیتی نداشته باشد٬ چون آنها روز به روز با این سینما کاملاً آشنا شدند٬ حالا دنبال چیزهای تازه ‌تری هستند.
طبیعی است که مدتی این وقفه ایجاد شود٬ ولی من مطمئن هستم که سینمای ایران باز هم رونق خاص خود را خواهد گرفت و شاید هم نشانه‌های آن٬ همین حضور بازیگران باشد و بازیگران بتوانند این نقش را ایفا کنند.
شما گفتید که هیچ قانونی برای جلوگیری از حضور ستاره‌های سینمای ایران در تولیدات سینمای جهان وجود ندارد، اما آقای صفار هرندی در گفت و گویی که با تلویزیون دولتی ایران داشت٬ در این باره گفت که قیدی در کار ما حاکم است و آن اینکه کسی پای خود را از مرزهای قانونی فراتر نگذارد.
هیچ چیز نوشته شده ‌ای وجود ندارد و چون افکار آقای صفار هرندی٬ افکار نظامی است٬ فکر می‌کند که می‌تواند همه را زیر پای خود له کند و هر دلیلی که می‌تواند٬ برای آن بتراشد؛ چه قانونی و چه غیر قانونی.
اینها هر کسی را که بخواهند، زیر پای خود له می‌کنند. همانطور که می‌بینیم، بسیاری از فیلم‌ سازان ما مشکل فیلم‌ سازی دارند یا به نوعی دارند حذف می‌شوند.
این حذف کردن٬ همان زیر پا له کردن فیلم سازان است که نتوانند نفسی بکشند و تمامی محدودیت‌ ها را برای این به اجرا می‌گذارند.
آقای صفار هرندی اصلا حق ندارد در مورد خانم گلشیفته فراهانی تا زمانی که حداقل، قانون مدون شده‌ ای وجود داشته باشد -که وجود ندارد- نظر بدهد.
این موضوع، نشانه افکار آقای صفار هرندی و تلاش ایشان است برای آنکه سینما را به سمتی بکشانند که هر کس را جدا از سیاست‌شان رفتار کند٬ زیر چکمه‌های نظامی خود بگیرند.
آقای پناهی! در میان واکنش‌هایی که به حضور ستارگان سینمای ایران در سینمای جهان وجود داشت٬ همانطور که می‌دانید خانه سینما واکنش بینابینی نشان داد و به نوعی هم از این موضوع استقبال کرد٬ اما مدیران فرهنگی دولت نهم و همچنین هیئت اسلامی هنرمندان٬ که نزدیک به اصول‌گرایان هستند٬ از این مسئله استقبالی نکردند.
فکر می‌کنید با توجه به اینکه این دست اتفاقات٬ به ظاهر می‌تواند وضعیت کنونی ایران را در عرصه بین‌المللی بهبود بخشد، دلیل این واکنش منفی چه می‌تواند باشد؟
آنها می خواهند که همه چیزدر کنترل ‌شان باشد. اگر بازیگری از ایران خارج شود٬ دیگر از کنترل آنها خارج می‌شود٬ اما اگر در داخل ایران باشد٬ به راحتی می‌توانند او را محدود کنند و یا هر مسئله‌ای که پیش آید٬ برای آنها٬ قابل کنترل است، تا مسئله‌ای برای کسانی که در این زمینه کار می کنند و جزو سیاست گزاران فرهنگی هستند، به وجود نیاید.
آنها واقعاً تمایل ندارند که شخصی خارج از اینجا باشد و در فیلم‌های غیر ایرانی بازی کند٬ چون کنترل کمتر می‌شود.
البته طبق ایدئولوژی خودشان بالاخره٬ باید هر کس از کس دیگری تقلید کند و هیچکس تصمیم گیرنده نهایی نیست و همیشه باید راهنمایی باشد که بگوید چه کار کن و چه کار نکن٬ چی بساز و چی نساز٬ چی بپوش و چی نپوش٬ و در همه این موضوعات٬ باید دستورالعمل بدهند.
این کار در شرایطی پیش می‌رود که همه چیز در داخل این مرز و بوم و در کنترل آنها باشد.

jeudi, octobre 16, 2008

گلشیفته بی حجاب: شورش یک زن جوان هنرمند علیه تبعیض و حجاب ، سیلی دیگری به رژیم ملاها












گلشیفته بی حجاب: شورش یک زن جوان هنرمند علیه تبعیض و حجاب ، سیلی دیگری به رژیم ملاها




ایرج شکری




گلشیفته فراهانی هنرپیشه جوان سینمای ایران بالاخره به خاطر فشار اختناق و سانسور و تنگ شدن عرصه کار فعالیت بر هنرمندان ترک میهن کرده و در اخبار آمده بود که به همراه همسرش قصد دارد در خارج کشور اقامت کند. او اخیرا در فیلمی به کارگردانی ریدلی اسکات که در رسانه های داخل کشورنام آن را «مجموعه دروغها»* ذکر کرده اند و هنرمند سرشناس سینمای آمریکا لئونادو دیکاپریو در آن بازیگری می کند نقشی بازی کرده بود. گلیشفته فراهانی در مصاحبه یی که از او در خارج کشور منتشر شد به چندین بار بازجویی شدن توسط دستگاه امنتیتی رژیم (که سربازان گمنام امام زمان در آن متشکلند و جنایات متعددی علیه مردم ایران از جمله قتلهای زنجیزه یی را مترکب شده اند)، اشاره کرده است. در عکسهایی از صحنه های فیلم مذکور که در سایتهای اینترنتی داخل کشور منتشر شد او را با روسری نشان می دهد. اما عکسهایی از او که در مراسم افتتاح نمایش فیلمی که در آن بازی کرده بود گرفته شده، او را بدون حجاب و در آرایش و لباسی ساده و زیبا اما به شدت خلاف معیارهای تحمیلی رژیم آخوندهاینشان می دهد. این امر نشان دهنده آن است که او آن هنجارهای تحمیلی رژیم را برای همیشه زیر پا گذاشته است و دیگر به ایران باز نخواهد گشت. روزنامه کیهان تحت اداره پاسدار شریعتمداری این اقدام گلشیفته را جزئی از«پروژه شبیخون فرهنگی» غرب دانسته است که هدف آن «از بین بردن قبح بد حجابی و بی حجابی»است.

مشکلات گلشیفته در ایران، با بازی او در فیلمی تولید شده در هالیود شروع نشده و قبلا در مصاحبه یی با سایت سینمای ما در مورد فیلم سنتوری از سرخوردگیهایش در ایران و از آن چه او را آزار می دهد سخن گفته بود. البته آزردگیهای او تنها از عملکرد رژیم نبوده، بلکه از تنگ نظریها هم بوده است. او در مصاحبه دیگری با سایت «اعتماد ملی» در 24 مرداد ماه نیز به شدت از محدویتها و شرایط نامناسب برای فعالیتهای فرهنگی کشور در و عملکرد وزارت ارشاد رژیم انتقاد کرده بود.**
گلشیفته فراهانی که در فیلم ممنوع شده سنتوری بازیگرزن نقش اول بود، در مصاحبه با سایت «سینمای ما» در بحث در مورد شخصیت زن فیلم، ضمن دفاع از او (که بالاخره تصمیم به ترک همسر معتادش می گیرد) تاکید داشت که اگر خودش در چنان وضعی قرار می گرفت تا آخر کنار شوهرش می ماند، و وقتی در برابر سوالی برای پاسخ به این تناقض قرار می گیرد با خشم از موقعیت زنان در اوضاع کنونی سخن گفته و از جمله می گوید «خب من هم ایرانی ام دیگر. من هم بدبختم. من هم زن زجر کشیده ی کوفتی هستم که در این جامعه زجر کشیده و همیشه هم توی سرش خورده است. من هم که جدا نیستم». این هنرمند با استعاد در فیلم دیگری از بهمن قبادی به نام «نیوه مانگ- نیمه ماه» به همراه هدیه تهرانی بازیگر سرشناس دیگر سینمای ایران نقش آفرینی داشته که آن فیلم هم توسط وزارت ارشاد اسلامی نمایشش ممنوع شده است. وزارت ارشادی که از آغاز شکل گرفتنش(بعد از دوره دولت موقت) توسط پاسدارانی چون دوزدوزانی و پاسدار لاریجانی و آخوندهایی مثل معادیخواه و خاتمی و مرتجع عقب مانده یی مثل مصطفی میرسلیم و یا فرصت طلبان و قدر منش از ستایشگران خمینی و رفسنجانی مثل عطاالله مهاجرانی و احمد مسجد جامعی اداره شده و حالا حسین صفار هرندی یک پاسدار سابق که درکش از فرهنگ و هنر به اندازه یک قاطرچی یا یک نوحه خوان است-، تصدی آن را به عهده دارد. عالیجنابی که دستیار سابق پاسدار حسین شریعتمداری شکنجه گر تواب ساز، نماینده ولی فقیه و سرپرست روزنامه کیهان بوده است. طبیعی است سانسورها و ممنوعیت های نمایش فیلمی که باز زحمت و هزینه بسیار تهیه شده است فشار روحی و عصبی زیادی برای دست اندر کاران هنر سینما به همراه دارد، و وقتی این فشارها با فضای عمومی سرکوبی و تحقیر شهروندان به ویژه زنان و مشکلات روزانه زندگی دست به دست هم بدهد، اوضاع را بشدت غیر قابل تحمل می کند. گلشیفته در آن دو مصاحبه به خانه نشین شدن مهرجویی بعد از فیلم سنتوری و از تنگ بودن عرصه برای کارگردان بزرگی مثل بیضایی سخن گفته است . من بر این عقیده ام که وضع هنرمندان و روشنفکران و اهل قلم ایران که در چنین جو سنگینی از فشار و اختناق افتان و خیزان اما پایدار و مستمر به تلاش خود برای خدمت فرهنگی به مردم و نسل جوان ایران ادامه داده اند کمتر مورد توجه قرار گرفته است. حتی بدتر از آنان برخی کسان و گروههای ره گم کرده یا خود محوربین و نسق گیر و برخی عناصر از مرحله پرت آنان را خدمتگزار رژیم می دانند. در حالی که با همه اعمال سانسور و تنگ بودن عرصه برای سینماگران مردم دوست ایران فیلمهای بسیار خوبی در ایران در مورد مسائل اجتماعی و نقض حقوق زنان ساخته شده است که برای برانگیخت حساسیت یا به قول گلشیفته فراهانی برای «ایجاد موج» در جامعه به مراتب موثر تر از هزاران ساعت فرمایشات خمیازه آور است. واقعا باید در نظر گرفت که وقتی فیلمی با هفته ها یا ماهها زحمت و صرف وقت و هزینه تهیه می شود، فیلمی که قبلا سناریوی آن باید از ممیزی و تایید وزارتخانه منحوس ارشاد اسلامی بگذرد، تهیه شده است، نمایشش ممنوع می شود، چه ضربه روحی سنگینی به هنرمندان وارد می شود.
سانسور وفشارها روحی و عصبی و اقتصادی بر سینماگران
کارگردانی سناریویی تهیه می کند یا سناریویی می نویسد بعد باید آن را از تایید حیوانات سانسورچی وزارت ارشاد بگذارند که گاه اعمال نظرهایی در فیلمنامه می کنند که لطمه های شدید به سناریو و موضوعی که کارگردان قصد پرداختن به آن را داشته می زند (به قول گلشیفته فراهانی در یکی از مصاحبه هایش سناریویی که رئال بوده سورئال می شود). بعد هم تهیه کننده یی باید پیدا شود که ریسک سرمایه گذاری در آن و تامین هزینه تولید فیلم را بپذیرد که تازه معلوم نیست که اگر هم مراحل تولید و نمایش بدون مساله و مشکل پیش برود حتما فروشش هزینه تولید و سودی را به تولید کننده برگرداند. فیلم بعد از تولید هم مورد اعمال نظر و سانسور وزارت ارشاد قرار می گیرد و به دلخواه سانسورچیان صحنه هایی از آن حذف می شود که باز هم به فیلم لطمه می زند و در این مراحل آنچه مورد توجه کسی نیست و اصلا به چشم نمی آید فشار روحی و عصبی است که کارگردان تحمل می کند. طبعا هنرپیشگان و فیلمبردار و عوامل فنی فیلم هم از این که زحماتشان ضایع می شود ناراحتی و فشار روحی متحمل می شوند. به ویژه اگر در نظر بگیریم گاه برخی صحنه ها چند بار گرفته می شود تا صحنه به شکل دلخواه از کار در بیاید. برگشت هزینه و سود آوری فیلم بستگی به فروش فیلم دارد که در این مورد هم باز وزارت ارشاد و تشکلهای وابسته به آن با درجه بندی فیلم و تعیین مدت نمایش و تعداد سینماهای نمایش دهنده در کشور در مورد آن اعمال نظر و سنگ اندازی می کند. این نوع محدویت مثلا برای فیلم مارمولک که مورد استقبال بسیار مردم قرار گرفته بود اعمال شد. وقتی نمایش فیلمی با تصمیم ناکسان بی پدر و مادر امثال صفارهرندی ممنوع می شود، یکباره تمام زحمتهای هنرمندان و کارگردان و هزینه ها دود شده و به هوا می رود. حال باید در نظر گرفت که واقعا چه ضربه یی به کارگردان و هنرمندان سینما در چنین مواردی وارد می شود و چطور عرصه برای گارگردانان و سینماگران تنگ می شود. طبیعی است که چنین اقداماتی سرمایه گذاری برای تولید فیلم را به کاری بسیار پر ریسک تبدیل می کند و از سوی دیگر انگیزه برای ساختن کارهای جدی ضعیف می شود. نتیجه اقدامات و تصمیمات اسلامی وزارت منحوس ارشاد چیزی جز به سوی ابتذال راندن سینمای ایران و جز افزودن خودسانسوری به سانسور موجود چیز دیگری نمی تواند باشد.
موضوع تاریخی اخلاقی مسکوت مانده
تمام این سانسورها یا با دستاویز قرار دادن مغایرت فیلم با معیارهای اخلاقی و اصول اسلام که رژیم بر آن بنا نهاده شده است صورت می گیرد یا به این بهانه که مغایر خط قرمزهایی است که رژیم ولایت فقیه تعیین کرده است.. اسلامی که پیامبرش محمد بن عبدالله در سن حدود 55 سالگی با عایشه دختر بچه 9 ساله یی که به همسری خود در آورده رابطه جنسی برقرار می کند و از او ازاله بکارت می کند. قابل تصور است که حالت روحی آن دختر بچه نه ساله از آغاز درک قصد همسر55 ساله اش تا «انزال» و پایان «جماع» او، چیزی جزشوکه شدن و اضطراب و درد نبوده است. طبیعی است که «پیامبر اکرم» که « به مکتب نرفت و خط ننوشت، به غمزه مساله آموز صد مدرس شد» به رابطه زناشویی یا در اصطلاح «علمی» حوزوی، به جماع با این همسر نه ساله بعد از «زفاف» هم ادامه داده است و می شود تصور کرد که هر وقت رسول گرامی اسلام، «پیامبر مهربانی» به آن دختر بچه نزدیک می شده و دستی به سرش می کشیده، چطور تن آن بچه از آن نوازش به عنوان مقدمه شروع رابطه زناشویی همسر 55 ساله اش با او و آزاری که در انتظارش است به خود می لرزیده است. در تحقیقات«علمی» حوزوی در این زمینه این طور که پیداست هیچ آیه و حدیث و روایتی در مورد این که «زفاف» و جماع پیامبر اسلام با همسر 9 ساله اش با معجزه یی همراه بوده باشد که «دخول» در همسر خردسالش، بی حسی موضعی در آن دختر بچه ایجاد می کرده و او متحمل ناراحتی نمی شده، ذکر نشده است. اگر چه شیعه نیوز یکبار از شگفتی انیشتین از حدیثی در بحارالانوار در مورد عروج پیامبر اسلام که نظریه نسبیت او در آن به روشنی تایید شده است را خبر داده بود***. تازه اگر هم معجزه بی حسی موضعی اتفاق افتاده بوده باشدو قبول کنیم که به لحاظ ارتباط آن به حوزه محرمانه و خصوصی زندگی رسول الله ذکر نشده است باز هم با هیچ منطقی نمی شود پذیرفت که دختر بچه 9 ساله یی، حتی در 1400 سال پیش، با رضایت خاطر و بدون ترس و اضطراب تن به رابطه جنسی یا به عبارت «علمی» حوزوی آن، تن به جماع یک مرد حدود 55 ساله می داده است. اینها نه تهمت است نه اهانت نگاهی به مساله یی است که هم در فقه و هم
در««خارج» فقه مسکوت مانده است
مردم معیارهای آخوندی را پس می زنند
تردیدی نیست که دوران این رژیم که صدها بار از رژیم سلطنتی نزد مردم ایران منفور تر است نیز سپری خواهد شد. هر کشوری روند خاص تحولات اجتماعی و تاریخ خود را دارد، اگر در ترکیه حدود 80 سال بعد از برقراری نظام سیاسی لائیک حزبی اسلامی سر برآورده و بخشی از مردم اسلام گرا شده و بخشی زنان و دختران مایلند همه جا در زیر حجاب قرار بگیرند و خواهان آزادی استفاده از روسری در مراکز آموزشی هستند و برخی از دختران برای این که روسری خود را که هنگام ورود به دانشگاه- که باید از سر بردارند- حفظ کنند یک گلاه گیس روی آن بر سرخود می گذارند، در ایران میلیونها زن و دختر ایرانی خواهان برداشتن روسری و حجاب اجباری، این نشان منحوس تحقیر و توسری رژیم ملاها علیه زنان هستند. «دیروز» خانم شیرین عبادی حقوق دانی که بر مسلمانی خود تاکید دارد، هنگام دریافت جایزه نوبل صلح در خارج از حیطه قدرت آخوندهای پلید، بدون روسری ظاهر شد و امروز گلشیفته فراهانی هنرمند جوان ایرانی در آمریکا و دور از دسترسی عوامل امنیتی و سرکوبگر رژیم، در مراسم افتتاح نمایش فیلمی که در آن بازی کرده است، بدون روسری و با لباسی زیبا و بدون آستین ظاهر شد. لباسی که با معیارهای زندگی عرفی در ایران هیچ چیزی که بشود آن را برای زن و دختری 25 ساله ناهنجار دانست در آن نیست. بسیاری از خانمها و دختران و جوان در ایران در میهمانیها و جشنهای خانوادگی لباسهایی همین گونه لباس می پوشند میلیونها دختر جوان ایرانی خواهان آن هستند که در بیرون از خانه هم همینطور ظاهر شوند و این حق مسلما آنان است. این نه ضد اخلاقی است نه کار زشتی است و نه جلف و سبک است، اما البته که خلاف معیارهای رژیم آخوندی است. گلشیفته با این لباس و آرایش ساده اما برازنده و زیبا و ضد «اسلامی» سیلی جانه ای از طرف زنان و دختران تحقیر شده ایرانی به گوش آخوندها زده است که دردش را از مطلب کیهان که توسط نماینده و مشاور سیاسی مقام ولایت فقیه اداره می شود می توان دریافت. جمعیت کشور قبل از به قدرت تکیه زدن خمینی پلید و وجانشینانش در ایران هم خدا پرست و پیروان دین و مذهبی بودند و هنوز هم هستند( تعداد ماتریالیستها و یا کسانی که با مطالعات فلسفی به نفی وجود خدا رسیده اند طبعا نمی تواند شمار چشمگیری از جمعیت 36 میلیونی زمان انقلاب یا 70 میلیونی کنونی را شامل بشود و کسانی هم که به دلایل دیگر از خدا و دین به کلی رویگردان شده اند تخمین تعداد جمعیتشان ممکن نیست به هر حال گمان نمی رود که مثلا ما میلیونها بی خدا داشته باشیم). در بین اکثریت جمعیت شیعه مذهب (همچنین در بین جمعیت سنی مذهب) هرکس آن طور که خود می خواست دیندار بود. اگر چه سنتها و فضای اجتماعی و فرهنگی در هر گوشه یی در کشور به نوعی در حفظ ظاهر در مواردی برای کسانی که اعتقاد و علاقه یی به رعایت خیلی از معیارهای مذهبی نداشتند خود را تحمیل می کرد. اما نیروی انتظامی و بسیج و ستاد امر به معروف و وزارت اطلاعاتی برای دستگیری و تنبیه بی حجاب و روزه خوار وجود نداشت. اماکن عمومی مثل رستورانها و مشروب فروشیها در ماه رمضان و بعضی روزهای سوگواری مذهبی طبق مقرراتی که به آنها ابلاغ می شد و عمل می کردند و کسی مشکلی در این مورد نداشت. علاوه بر کشتار و دستگیری دگراندیشان و تعطیل کردن احزاب و جمعیتهای سیاسی و مطبوعات مستقل، سی سال تعقیب دائمی و آزار شهروندان و یورش به میهمانیها و جشنهای خانوادگی آنان به خاطر رفتار و پوشش خلاف معیارهای اسلامی، تحفه حکومت اسلامی برای مردم خدا پرست ایران بوده است. در افعانستانی هم که ده سال زیر حکومت منحوس طالبان بود و دختران حق تحصیل نداشتند و اکنون نیز هم طالبان زنان شاغل در اداراتی مثل تلویزیون و نیروی پلیس را ترور می کنند و هم اسلامگرایان در پارلمان و جاهای دیگر قدرت دارند، شورشی علیه حجاب و ممنوعیتهای اسلامی تحمیل شده، از سوی زنان و بخشهایی از مردم افغانستان دیده می شود که من به خوانندگان این سطور توصیه می کنم لینک های داده شده در مورد موسیقی و رقص افغانی را بازکنند و ببینند.
بحثهای ضروری برای آینده
در آینده بعد از سپری شدن دوران این رژیم منحوس باید بحث در مورد اسلام و به ویژه مذهب شیعه و حقه بازیها و دروغپردازیهایی تاریخی در آن به صورت صریح، -به صراحت و شجاعت صادق هدایت- و بطور گسترده در میز گردهای تلویزیونی انجام بگیرد. اگر این بحثها در زمان شاه انجام شده بود، حتما امروز ما دچار رژیم ولایت فقیه نبودیم. بحث در مورد اسلام را نه در مورد مسائل بی معنی و بی اهمیتی که مثلا آیه های قرآن الهامات پیامبر بوده است یا از طریق وحی به او نازل می شده و یا این که این یا آن آیه مفهومش چیست، بلکه باید از موضوع رابطه زناشویی رسول الله در سن 54 یا55 سالگی با عایشه 9 ساله و در پاسخ به سوال که
رسول خدا که احکامی صادر کرده که گویا چنان منطق و محتوایی دارد که برای همیشه بشریت برای تنظیم روابط اجتماعی کارآمد و قابل اجراست، آیا آن ازدواج و همبستری با بچه 9 ساله کاری زشت بوده یا نبوده است شروع کرد. عجالتا این سوال را می شود از مدعیان و اسلامگرایان مومن معتقد به بی ایراد بودن کار پیامبر و دین اسلام پرسید. کسانی مثل عطاالله مهاجرانی که سالها کارگزار رژیم ولایت فقیه بوده است ودر ماجرای درج کاریکاتورهایی از پیامبر واکنش نشان داد و از جمله نوشت«مگر می شود به پیامبر اسلام توهین کرد» و عبدالکریم سروش که برخی محافل غربی خیلی لی لی به لا لای او میگذارند و گاه از او به عنوان مارتین لوتر مسلمان یاد می کنند( و هردو کنگر خوردن و لنگر انداختن در «بلاد کفر» و در غرب فساد آلود را به ام القرای اسلام ترجیح داده اند) و از آن کسان که با اسکورت و شیپورچی جابه جا می شوند و هر وقت میکروفونی پیدا می کند مبلغ اسلام «تحمل گرا» و اهل مدارا هستند و به تبلیغ اسلام و ایدئولوژی اسلامی خود می پردازند و با ذکر آیاتی از قرآن و تفسیر آن از برداشت غلط آخوندها از اسلام و قرآن، از فقیهان داخل کشور ایراد می گیرند پرسید و هم چنین از شاعر مسلمانی که در برخی از شعرهایش از رنج کودکان قالیباف سخن گفته، می شود پرسید. سوال به صورت خیلی خلاصه این است:آیا رابطه زناشویی یا به عبارت «علمی» حوزوی، جماع رسول الله با عایشه 9 ساله را قابل انتقاد و محکوم کردنی می دانند یا نمی دانند؟ این را هم باید یاد آور شد که هم اکنون در کشورهایی نظیر یمن با  پیروی از  ازدواج پیامبر اسلام با عایشه، دختران خرد سال زیادی به اجبار به ازدواج مردان در می آیند. کانال تلویزیونی فرانسوی – آلمانی آرته روز شنبه 10 اکتبر گزارشی در این زمینه دشت..
منابع و توضیحات: 

*
این فیلم قرار است از 5 نوامبر در فرانسه به نمایش در آید
اسم انگلیسی فیلم است   Boady of Lies  
در رسانه های فارسی «مجموعه دروغها»را معادل آن قرار داده اند، اما
 یک اهل فن مسلط به زبان انگلیسی نوشته بود که «مشتی دروغ» معادل درست فارسی آن است .  
 ** آ و ب لینک دو مصاحبه گلشیفته فراهانی هستند. اگر احتمالا این دونشانی کار نکرد(ممکن است مطلب را برداشته باشند) می شود آنها را در وبلاگ درفش مطالعه کرد.

وبلاگ درفش :http://iradj-shokri.blogspot.com
http://iradj-shokri.blogspot.com/2008/01/blog-post.html در مورد شیعه نیوز***
صحنه های زیبایی از فیلم نیمه ماه
http://fr.youtube.com/watch?v=MAQ087l-l8I
صحنه زیبایی از فیلم میم مثل مادر
http://fr.youtube.com/watch?v=qyMnyuzKj_Q&feature=related
موسیقی و رقص توسط هنرمندان افغانی:
من دختر هراتم خواننده ستاره
http://uk.youtube.com/watch?v=Yk9or5KlfFQ
ا دوترانه فعانی با اجرای خواننده جوان هنگامهhttp://uk.youtube.com/watch?v=WIE1nPLHv5M
http://fr.youtube.com/watch?v=xiQ2rgb2WUw
رقص و آوازدختر اعجوبه پشتونhttp://fr.youtube.com/watch?v=KrUUzksb2h0




پ- 25 مهر ماه - 16 اکتبر 2008

مصاحبه گلشیفته فراهانی با روزنا -( اعتماد ملی






 

مصاحبه گلشیفته فراهانی با روزنا -( اعتماد ملی)


گلشيفته بعد از ظهر يكي از روزهاي داغ به روزنامه آمد، وقتي آمد خسته بود و دلگير. حرف‌هايش بوي يأس و نااميدي مي‌داد. از وضعيت سينما گله داشت و از اتفاق‌هايي كه براي هنرمندان مي‌افتد، دلخور بود. ‌ در آغاز گفت‌وگو دوست نداشت درباره سينما و فيلم‌هايي كه روي پرده دارد، حرف بزند. او فكر مي‌كرد كه حرف‌هاي مهم‌تري را بايد بگويد اما كمي‌ بعد يادش آمد كه فيلم ديوار همين حديث و حكايت را مي‌گويد؛ حكايت مانع‌هايي را كه پيش پاي نسل جوان سبز مي‌شود و گاهي مثل همين روزها اين مانع‌ها بيشتر و بلند‌تر است و بحث به ديوار كشيد و ديوارهايي كه رو‌به‌روي نسلي مي‌رويند. ‌ او اين روزها دو فيلم روي پرده دارد؛ <هميشه پاي يك زن در ميان است> به كارگرداني كمال تبريزي و <ديوار> به كارگرداني محمدعلي طالبي. او به خاطر حال و هوايش بيشتر دوست داشت درباره ديوار حرف بزند. ما از يك شوخي شروع كرديم. در هر فيلمي‌‌ مي‌شنويم كه سر صحنه اتفاقي برايش افتاده است. شنيده بوديم كه در ديوار مشكل كمي‌ حادتر بود. پرسيديم مثل اينكه اين دفعه هم براي شهيد شدن رفته بودي؟ و مصاحبه با اين پاسخ شروع شد؛ خيلي ديوار را دوست داشتم. خيلي نقش را دوست داشتم. ‌

خب چه چيز آن را دوست داشتيد؟ قطعا متفاوت بودن نقش و هيجان زياد كار هم جزوشان بوده است؟

عشق من به <ديوار> از يك هفته قبل از آغاز كار شروع شد. وقتي كه داشتيم كار را به همراه آقاي حسندوست و آقاي طالبي بازنويسي مي‌كرديم. آنجا بود كه من عاشق كار شدم. قبلش نبودم. با طرح اوليه مشكل داشتم. ‌



مگر طرح اوليه همين‌طوري نبود؟ ‌

نه، آن پسري كه در كار است، دوست و شاگرد اوس محمود بود كه در طول كار عاشق ستاره مي‌شود. كاري كه ما كرديم اين بود كه نقش پسر را تبديل به برادر كرديم. اين بالطبع كل قصه را عوض كرد. در آن فيلمنامه اوليه كه من خواندم ستاره دختر معصوم و حتي مظلومي‌بود، اما در اين فيلمنامه يك ذره حالت پسرانه داشت. من در مراحل ساخت بيشتر و بيشتر ستاره را پيدا كردم. ‌

خوشحالي كه يك شخصيت جديد را بازي كردي؟ ‌

فكر مي‌كنم در ايران كاراكتر و شخصيت جديد به ندرت خلق مي‌شود و خوب بالطبع بازي يك شخصيت جديد جرات مي‌خواهد.

چرا؟ ‌

چون همين الا‌ن خيلي از نقدها گفته‌اند اين يك بازي غلوشده است. اما اينطور نيست. اين يك تيپ ساخته شده است. شخصيتي است كه تيپ هم دارد، طور خاصي حرف مي‌زند، رفتار مي‌كند، راه رفتنش مثل پسرهاست و حركاتش و ميميك صورتش هم غلوشده است مثل خيلي از دخترهاي ديگري كه مي‌بينيم و مي‌شناسيم. اما منتقدان اسمش را گذاشتند بازي غلوشده. در صورتي كه اين‌گونه بازي تعريف خودش را دارد، معني‌اش مشخص است، يعني بازي بيش از حد. اما من در هيچ يك از لحظه‌هاي بازي‌ام اغراق نكردم. يك شخصيت ساخته شد و من آن شخصيت را بازي كردم. ‌

آقاي طالبي مي‌گفتند كلي تحقيق درباره اين شخصيت شده، اما خود شما كه چنين شخصيتي را نديده بوديد و نمي‌شناختيد، پس چطور در خلق اين آدم كمك كرديد؟ اصلا‌ اين شخصيت چطور خلق شد؟ ‌

اين‌قدر اين شخصيت دوباره و مجدد ظريف خلق شد كه يادم نمي‌آيد چطور و چگونه اين اتفاق افتاد. چون اين شخصيت قبل‌تر يك بار خلق شده بود. شايد هم آقاي طالبي از قبل در ذهن‌شان همين بوده است، من نمي‌دانم! شايد اگر توي كار مي‌رفتيم ايشان همين‌ها را و همين جزئيات را از من مي‌خواستند. اما براي من در مراحل بازنويسي و به مرور زمان اتفاق افتاد و چيزي كه شخص آقاي طالبي مي‌دانستند و مي‌خواستند و مدام در طول بازي از آن جلوگيري مي‌كردند، اين بود كه مثل دخترهاي معمولي كه در فيلم‌هاي امروز مي‌بينيم باشد. قرار بود يك شخصيت جديد باشم. ‌

پس بايد خوشحال بود كه اين اتفاق افتاده است، ما اين دختر را در زندگي روزمره مي‌بينيم اما در سينما و تلويزيون نمي‌بينيم.

اين اتفاق براي شخصيت‌هاي مرد نمي‌افتد، ما شخصيت‌هاي مرد متنوع و متفاوتي داريم كه اتفاقا خيلي هم درست‌اند، هيچ كس هم نمي‌گويد اگزجره است. اما نمي‌دانم چرا وقتي يك زن شخصيت جديد خلق مي‌كند، مي‌شود اگزجره.

به خاطر اينكه شخصيت جديد است كه تا حالا‌ نديده‌اند. مثلا‌ تا حالا‌ كمتر ديده‌اند يك بازيگر زن با بدنش كار كند، با صدايش يك شخصيت درست كند كه البته محدوديت‌هاي فراواني وجود دارد. در بعضي از صحنه‌هاي خوشحالي‌ام من چرخ و فلك مي‌زدم كه بنا بر دستور ارشاد حذف شد. نمي‌دانم چرا؟ ‌

به نظرت چرا اين اتفاق در سينماي ما مي‌افتد؟ ‌

چون بيشتر نويسنده‌ها و كارگردانان ما مرداني هستند كه شناخت كامل و درستي از زنان ندارند. ‌

به نظر مي‌آيد وجه پسرانه اين دختر خيلي زياد بود. با وجود اين خيلي از مخاطبان عادي اين شخصيت را دوست داشتند و باور كرده بودند. ‌

فكر مي‌كنم باز هم به دليل اين است كه اين مسائل كمتر ديده و به تصوير كشيده شده است. خود من در دوران هنرستان حداقل سه برابر <ستاره> پسرانه رفتار مي‌كردم. من اينجا كاملا‌ خودم را كم كردم. من مي‌توانستم چنان اگزجره بازي كنم كه نگو و نپرس. لا‌تي‌بازي كردن خيلي كار راحتي است. اما من بايد آن را آنقدر ظريف درمي‌آوردم كه از درون شخصيت آن بيرون نزند. مادر من در دوران هنرستان از اينطور حرف زدن من تعجب مي‌كرد؛ مني كه در خانواده‌اي فرهنگي بزرگ شده‌ام. ‌

به خاطر اين رفتار با سوال جامعه روبه‌رو نمي‌شديد؟ ‌

پدر خودم مي‌گفت چرا؟ اما هستند خيلي از دخترها كه اينطوري هستند، ولي ما نديده‌ايم. چون بر خلا‌ف عرف است سرپوش رويش گذاشته شده است. از آن چيزهايي است كه‌ هاشور زدند، اما وجود دارد. ‌ ‌

يعني در واقع راه‌حلي است كه دخترها در جامعه مردسالا‌ر ناگزير مي‌شوند براي حضور و موفق شدن وجهه مردانه به خودشان بگيرند؟ ‌

اين بحث مدام در كار ما مطرح بود كه چرا ستاره به عنوان يك دختر موفق نمي‌شود. مي‌توانست مثل يك دختر باشد و موفق شود. اين به نظرم پيام زيباتري داشت كه يك دختر با حفظ كردن تمام ويژگي‌هاي دخترانه‌اش در كارش موفق شود، اما ما اين شخصيت را در نظر گرفتيم. البته آخرش مي‌بينيم وقتي موفق مي‌شود به شمايل دخترانه‌تر برمي‌گردد. روسري رنگي سرش مي‌كند. حتي در آخر در اوج موفقيتش كه با ماشين داخل ديوار مي‌رود زيباتر شده است. ‌ پس اين كار كاملا‌ آگاهانه انجام شده است. ‌

بله، اين رفتار يك گارد بود در مقابل ناهنجاري‌هاي اجتماع، مثل زمان نوجواني‌هاي خودم. من وقتي آنطوري رفتار مي‌كردم، خودم نبودم. زير ظاهر بيروني خيلي هم دختر بودم. ‌

پس اين حفاظي است كه او در برابر جامعه مي‌گيرد و از آن طرف دختري كه اين حفاظ را ندارد مجبور است به شرايط جامعه تن بدهد. ‌

اتفاقا الا‌ن خيلي از دخترها دوست دارند كه اين گارد را نداشته باشند و كاملا‌ برعكس عمل مي‌كنند. دخترها مانتوهاي تنگ‌تر مي‌پوشند، آرايش غليظ‌تر دارند براي اينكه مورد توجه قرار گيرند. اين رفتار براي آن دسته از آدم‌هايي است كه دوست ندارند از آن منظر مورد ديده شدن قرار گيرند. دوست ندارند ابزاري ديده شوند. وقتي دختري هنري دارد، توانايي دارد و آگاهي دارد، ديگر نيازي ندارد كه فيزيكش را به رخ بكشد. آن چيزي كه در حال حاضر در جامعه مي‌بينيم از همان پايين كه من براي فيلم ديوار آنجا مي‌رفتم تا بالا‌ي شهر اين است كه برخي دخترها مي‌خواهند ديده شوند، مهم هم نيست چطوري؟ كه البته طبيعي است و قابل درك. ‌

پس اين دختر از اول اين‌قدر رفتارش پسرانه نبوده است؟ ‌

بعد از مردن پدرش او خودش را جانشين پدر در خانواده كرده است. ‌

مگر برادر نداشت؟ لزومي ‌ندارد در يك خانواده سنتي اين اتفاق بيفتد. قاعده اين است كه برادر اين وظيفه را بر عهده بگيرد. ‌

نكته همين‌جا است. توي فيلم هم گفته مي‌شود - عين باباي خدا بيامرزش است- اين دختر عين باباش است و چون آدم مسووليت‌پذيري بوده، همه را زير بال و پرش گرفته است، حتي برادر خودش را. ‌

اما بدي‌اش اين است كه با ديدن فيلم مي‌شود گفت يك برادر دست و پاچلفتي!

يا برعكس مي‌توان گفت يك دختر حامي. <شهاب> برادر كوچك‌تر است. چه كسي مي‌گويد در جامعه ايران وقتي اتفاقي مي‌افتد پسر حتما بايد حامي ‌و سرپرست خانواده باشد؟ نه! او دست و پاچلفتي نيست فقط برادر كوچك‌تر است. ‌

اما اين خانواده كاملا‌ سنتي است. ‌

مي‌خواهم همين سنت‌ها را بگويم. كما اينكه برادر هم نمي‌پذيرد و نمي‌تواند قبول كند، اما اين دختر آنها را زير بال و پر خودش گرفته و توانسته است. او حتي نمي‌تواند گريه كردن مادرش را تحمل كند. اين همان نكته‌هايي است كه به آن عادت نداريم و در سينما نديديم. هر چند در زندگي واقعي بارها ديديم.

مثل اينكه شما هم بيشتر شخصيت‌هايي را بازي مي‌كنيد كه رفتاري متفاوت دارند. ‌

جالب اين است كه در جامعه ايران بازي‌ها ديده نمي‌شوند بلكه شخصيت‌ها ديده مي‌شوند. چرا شخصيت من در فيلم سنتوري ديده نشد. چون شخصيت <هانيه> در اين فيلم مورد قبول آقايان نبود. اما <م مثل مادر> را همه دوست دارند، چون آرزو دارند چنين زني داشته باشند، ولي چه كسي مي‌خواهد زني مثل‌ هانيه داشته باشد كه براي يك زندگي بهتر شوهرش را رها مي‌كند و مي‌رود؟ اما اين حقيقت دارد. مردي كه معتاد است تا يك جايي پايش مي‌ايستند نه بيشتر. <ستاره > هم همين‌طور است. فكر نكنم او را دوست داشته باشند و مورد قبول باشد. ولي خيلي از زن‌ها عاشق اين فيلم هستند، اما مردها نه! زناني مثل <ستاره> را دوست ندارند كه حقشان را از جامعه مي‌گيرند و توسري‌خور نيستند. به همين خاطر شخصيت را از بازي جدا نمي‌كنند و حتي بازي آن را نمي‌بينند. نمي‌گويند اين يك شخصيت است كه بازي شده است. ‌

خب پس نبايد انتظار هيچ جايزه و برگزيده‌شدني را براي اين زن‌هاي متفاوت داشته باشيد. ‌

صددردرصد. اصولا‌ نقش زن فاعل در سينماي ايران كم داريم. نقش زن هميشه بايد منفعل باشد. زن تصميم‌گيرنده و زن قوي، زني كه حق خودش را از جامعه مي‌گيرد كم داريم، زني كه در واقع دارد به نوعي مبارزه مي‌كند. ‌

در واقع تعداد زيادي بازيگر زن داريم كه در تمام فيلم‌ها كمرنگ، ابزاري و حاشيه‌اي ظاهر مي‌شوند نه به عنوان نقش اول. ‌

اينكه چرا اين‌قدر بازيگر زن داريم و اين‌قدر كم نقش اول، يك معضل است. نقش‌ها آنقدر محدود است كه هر چه باشد همه بازي مي‌كنند. عمر بازيگري براي زنان خيلي كوتاه است، مثل فوتباليست‌ها كه از يك سني به بعد حذف مي‌شوند. در دنيا هم همين‌طور است اما برعكس مردها تا آخر عمرشان مي‌توانند ادامه دهند. ‌

هميشه ترس ديده نشدن و فراموش شدن هست. به همين خاطر هر نقشي پيش مي‌آيد بازي مي‌كنند، اما در يك دور باطل مي‌افتند، چون با اين نقش‌ها زودتر از ياد مي‌روند. زيرا تكراري مي‌شوند و فيلم هم فقط در همان مقطع ديده مي‌شود و از ياد مي‌روند. اصولا‌ در سينماي ما اغلب دو نوع زن وجود دارد يا مادر است يا ابزار. ‌

به همين خاطر در <ديوار> رفتار ستاره در فضاي سنتي كمتر ديده شده و كمتر باورپذير است. ‌

ما جامعه‌اي هستيم كه تغييرات را به راحتي نمي‌پذيريم. اين گره‌ها در وجود ما است. در يك خانواده مدرن چون پول وجود دارد پس هر كاري انجام مي‌گيرد بنابراين يك جور رفاه و بي‌دردي است. در خانواده فقير است كه آدم گرسنه مجبور مي‌شود رفتاري را انجام دهد كه با اصول خانواده‌اش كاملا‌ متفاوت است. از روي درد است. معلوم است كه اين كار درخانواده سنتي اصلا‌ پذيرفته شده نيست، اما از روي نياز است. ‌

چرا هانيه مثل مادرش رفتار نمي‌كند، مثلا‌ سبزي پاك نمي‌كند؟

راهي ندارد، از اين كار پولي در نمي‌آيد. در فيلم نشان داده مي‌شود كه او سبدهاي سبزي را اين طرف و آن طرف مي‌برد، خريد مي‌كند. اين كار را هم مي‌كرده است. اول فيلم مي‌گويد: <اين يارو هميشه كم پول مي‌دهد، دو كيلو هم مي‌گذارد رو سبزي‌ها> اما از سبزي پاك كردن نمي‌توان پول درآورد

اما بايد اتفاقي در مورد ستاره بيفتد كه او راه متفاوت را انتخاب كند. اين اتفاق از نظر شما فقط همين بي‌پولي و بيكاري است؟ ‌

اجبار است، فشار است. شايد حتي مجبور مي‌شد كار نادرستي انجام دهد، دزدي كند يا از ديوار خانه‌ها بالا‌ رود يا قالپاق ماشين‌ها را باز كند و يا... اما اين ديوار وجود داشت. شرايط به آدم‌ها مي‌گويد چه كار كنند. در شرايط سخت آدم‌ها تصميم‌هايي مي‌گيرند كه شايد در شرايط ديگر هرگز نمي‌گرفتند و فكر نمي‌كردند اين كار را انجام دهند. ‌

اين نكته‌ها در فيلم نيست، اما اين شخصيت را خيلي خوب مي‌شناسيد.

اين ضعف سينماي ما، فيلمنامه و پرداخت‌هاي ما است كه اين نكته‌ها در نمي‌آيد، اما اينها وجود دارند. ‌

اما اين فيلمنامه، فيلمنامه خوبي است. شخصيت‌ها و پيشينه‌شان بدون اينكه در فيلم بيان شود، معلوم است. شخصيت مادر كاملا‌ درآمده است. ‌

تغييرات اين فيلمنامه در 10 روز اتفاق افتاد. ‌

شما در تمام فيلمنامه‌ها اين كار را انجام مي‌دهيد؟ ‌

نه فقط اين فيلمنامه خاص بود كه چون خط اصلي را عوض كرديم، نشستيم و دوباره آن را از اول كامل نوشتيم. تغيير كلي داديم. ‌

اين يكي از قبلي بهتر است، ديگر از اين فيلم‌هاي دختر- پسري نيست.

من نمي‌دانم اين بهتر است يا آن، اما اين تغييرات را داديم. البته همه آن نكته‌ها به مشكلا‌ت سينماي ما هم بر مي‌گردد. ما هيچ‌وقت آماده كار نيستيم. هميشه تا آخرين لحظه هزاران چيز كم است، اما ما مي‌توانيم با اين كمبودها فيلم بسازيم و سرمان را بالا‌ بگيريم. فيلم ديوار مي‌توانست بهتر از اين باشد اما حالا‌ نبايد از فيلم ايراد بگيريم، بايد بگوييم چرا سينماي درست و حسابي نداريم؟ ‌

خب هر چيزي را بايد خودمان درست كنيم. ‌

پس چرا در برخي مسائل با دنيا برابري مي‌كنيم، مثلا‌ دانش بچه‌هاي المپياد فيزيكمان با دنيا برابري مي‌كند، اما زندگي‌هايشان آنقدر خوب نيست. چطور اين همه پول صرف فوتبال مي‌شود ولي صرف سينما نمي‌شود؟ ‌

اما چرا جلوي همين سينما كه با همه محدوديت‌ها و امكانات كم در دنيا شناخته شده است را مي‌گيريم؟ حكايت ما همان حكايت فيلم ديوار است كه تا يك نفر مي‌آيد بزرگ شود، پرواز كند و بالا‌ برود جلويش را مي‌گيرند. ‌

چرا در كشورهاي ديگر اينطور نيست؟ چرا در هند كه بزرگ‌ترين خانواده هند - خانواده تاتا- يك پارسي، يك ايراني هستند كه 150 سال پيش از ايران به آنجا رفته‌اند جزو پولدارترين آدم‌هاي دنيا هستند. چطور در آنجا يك خارجي مي‌تواند اين‌قدر پيشرفت كند، اما در ايران، در كشور خودمان خيلي سخت اين اتفاق مي‌افتد؟ انگار چشم نداريم موفقيت همديگر را ببينيم. به هر چه داريم محكم مي‌چسبيم كه آن را از دست ندهيم. اين يك بيماري در جامعه ما است. شايد به خاطر اينكه سال‌ها تحت فشار بوديم. ‌

اما حتي اروپايي‌ها هم به مرور به خيلي از مسائل رسيدند، ما هم در حال گذار هستيم. هر كاري هست خودمان بايد انجام دهيم.

بايد پرسيد اگر آدم مي‌كشي كه به چيزي نرسي كه بيفتي ته چاه، چرا مي‌كشي؟ اصلا‌ اين خود از كجا مي‌تواند اين فرهنگ را به دست بياورد؟ اين خود در شهرستان‌ها، روستاها از كجا مي‌تواند اطلا‌عات را، فرهنگ را، به دست بياورد؟ بايد كار شود. بايد يك سري روشنفكر كه در سطح بالا‌يي هستند برنامه بريزند كه روي فرهنگ جامعه كار كنند. وقتي كمترين بودجه كشور براي ساخت فرهنگ گذاشته مي‌شود. هيچ انتظاري نمي‌توان داشت. مي‌توان روي آموزش و پرورش ما كار كرد. اولين قدم همين بچه‌ها هستند، نسل‌هاي آينده. چرا در جامعه‌اي مثل كانادا بيشترين حقوق را مربيان مهد كودك و دبستان‌ها مي‌گيرند؟ اما اينجا اين توجه‌ها نمي‌شود. ‌

چه چيزي در فيلم كم بود، چه چيزي اگر بود شرايطتان بهتر بود؟ يا اگر شرايط بهتري بود فيلم بهتري هم ساخته مي‌شد؟

نمي‌دانم. نمي‌دانم اگر شرايط بهتر بود فيلم هم بهتر مي‌شد يا نه؟ آنقدر پيچيده و آنقدر بزرگ است كه دقيق نمي‌تواني بگويي چي هست. چرا سينماي ما اينطور است؟ چرا 10 تا سينما هم نساختيم؟ شايد اگر اينطور بود بودجه سينما هم بيشتر بود. شايد ما در شرايط بهتري مي‌توانستيم كار كنيم. هزاران هزار چيز. اولين‌هاي آن نبودن پول و نداشتن آگاهي و تحصيلا‌ت نسبت به سينما است. ‌

يعني سختي‌هاي فيلم و نقشي كه بازي كردي برايت مهم نيست؟ ‌

جزئيات هيچ وقت مشكل نيست. بله، موتور حفاظ نداشت، من شايد با مخ مي‌خوردم زمين. فيلمبردار در وسط ديوار بود من مي‌توانستم با موتور از روي همه‌شان رد شوم. اينها به نظر من جزئيات است. اينكه پرده گوش من سر فيلم آقاي فرهادي پاره شد، در <م مثل مادر> دستم بريد، اگر شاهرگم مي‌بريد چي مي‌شد؟ در <ديوار> نزديك بود سكته كنم. در هر فيلم اتفاقي در حد مرگ براي من مي‌افتد. نه فقط براي من، براي پگاه و خيلي‌هاي ديگر هم افتاد. آدم‌ها حتي سر پروژه‌هاي سينمايي مي‌ميرند. مثل آقاي سجادي فقط به خاطر اينكه گلوله مشقي در تفنگ نبود. اينها مي‌شود جزئيات وقتي به جان انسان‌ها اهميت داده نشود. هنرمندان ارزشي كه بايد را ندارند. ‌

شايد هم شما خيلي جدي مي‌گيريد؟ ‌

البته! من هم زياد جدي گرفتم. اين‌قدرها هم جدي نيست. دقيقا درست است. نبايد اين‌قدر جدي گرفت. براي كي، براي چي؟ شما الا‌ن برويد حساب بانكي من را بعد از 18 فيلمي كه بازي كردم ببينيد خنده‌تان مي‌گيرد. چرا مني كه مثلا‌ بازيگري هستم كه به قول دوستان وضعيتم نسبت به ديگران خيلي بهتر است بايد اين زندگي را داشته باشم؟ چرا بايد در حداقل رفاه اقتصادي باشم. مني كه مردم اين‌قدر دوستم دارند. چرا نبايد يك خانه كوچك براي خودم بخرم؟ ‌

اما بقيه بازيگرها كه از نظر مالي وضع‌شان خوب است.

آنها تبليغ مي‌كنند، در تلويزيون بازي مي‌كنند. ‌

چرا مگر بازي در تلويزيون بد است؟ پدرتان هم كه بازي مي‌كنند؟ ‌

من اين كار را نمي‌كنم. ‌

اگر سينماي ما خصوصي بود و اين همه وابسته به دولت نبود، موفق مي‌شديم يا با سر زمين مي‌خورديم؟ ‌

اگر از اول وزير ارشاد هنرمند بود، مثلا‌ آقاي پرستويي بودند، حتما سينمايمان رونق مي‌گرفت، چون يك سياست هنري حاكم مي‌شد، اما ما در كشوري هستيم كه خيلي تضاد داريم. هنوز تكليف خيلي چيزها مشخص نيست. يك روز گفته مي‌شود سينما مظهر ارزش‌هاي هنري و اسلا‌مي است و يك روز مي‌گويند نه سينما يك جسد بو گرفته است. نمي‌دانيم آخرش سينما چيست؟ تكليف مشخص نيست و تضاد زياد است. ‌

اين شرايط گذار است تا به نتايجي كه مي‌خواهيم برسيم؟

قرباني‌هايي كه در اين راه مي‌دهد خيلي مهم هستند. بعضي اوقات در يك گذر قرباني‌هايي داده مي‌شود آنقدر مهم‌اند كه به از دست دادنشان نمي‌ارزيد. اگر خداي ناكرده بلا‌يي سر پگاه مي‌آمد كه جبران‌پذير نبود، براي خانم حكمت نمي‌ارزيد. اگر پرده گوش من خوب نمي‌شد آن وقت اين گذار نمي‌ارزيد، آن هم با اين ارزشي كه برايمان قائل نيستند. ‌

در كار شما كه تاثيرگذاري زياد است، همين حضور، همين بودن، حتي نوع انتخاب فيلم‌ها هم تاثيرگذار است، مي‌تواند اتفاق به وجود آورد. در همين <ديوار> خيلي‌ها با ديدنش مي‌گويند خوب بالا‌خره ما و آرزوهايمان ديده شد.

قبول دارم. مردم براي من مهم‌اند، خيلي مهم. اگر نرفتم خيلي كارها را بكنم، اگر الا‌ن هيچي ندارم برخلا‌ف خيلي‌ها، براي مردم كردم، براي اينكه مي‌دانستم مردم به انتخاب من احترام مي‌گذارند. اين برايم خيلي با ارزش است، اما من الا‌ن كجا هستم؟ براي كي ارزش دارم؟ چه كسي مرا مي‌بيند؟ چه كسي مرا تشويق مي‌كند؟ من در تمام فيلم‌ها اين مسائل را در نظر گرفتم، اما الا‌ن در 25 سالگي انگيزه‌هايم را از دست داده‌ام، در حالي كه شايد بايد در اوج خوشي و در اوج احساس موفقيت به سر مي‌بردم. ‌

اما همين فيلم آخر هم <درباره الي...> بايد خيلي فيلم خوبي بشود. ‌

نكته جالبش هم اينجا است. فيلم‌هاي بهتري هم بازي كردم. بگذاريد بيايد مي‌بينيد كه چه فيلم خوبي است. <درباره الي...> جزو معدود دفعات بود كه نگران هيچ چيز نبودم، نه فيلمنامه نه كارگرداني. فقط بازي مي‌كردم. ‌

پس اين بي‌انگيزه بودن چه معنايي دارد؟ شايد يك جور دلگيري گذراست؟ ‌

به نظرم بايد اين مسائل ريشه‌اي بررسي شود كه چرا بايد آدمي ‌در موقعيت من به اينجا برسد. ما به اندازه 400 سال عقبيم. به اندازه فاصله تاسيس اولين چاپخانه در جهان با تاسيس آن در ايران عقب هستيم. ‌

اما وضع به اين بدي هم كه مي‌گوييد نيست. يا حداقل نبايد اين‌گونه فكر كرد، زيرا آن وقت جلوي حركت گرفته مي‌شود، ديگران هم مايوس مي‌شوند. ‌ <ديوار> داستان تمام جوان‌هايي است كه مي‌توانند كاري انجام دهند، اما خيلي‌ها نمي‌توانند. مثلا‌ برادر من موسيقي راك مي‌زند اما امكان كنسرت ندارد. نوازنده‌هايي كه جزو فقيرترين افراد هستند. چرا او با دست‌هايي كه تار مي‌زند، بايد برود تراشكاري كند؟ چرا بايد آرتروز بگيرد از بس پيتزا پخش كرده است؟ اينها همه دوست‌هاي من هستند. من يك راهي پيدا كردم، ولي به بن‌بست مي‌خورم. بزرگان سينما هم همين‌طور. آقاي بيضايي كوروساواي ايران است، پس چرا نبايد به جاي هر 10 سال يك بار، هر سال فيلم بسازد يا تئاتر كار كند. من بعدها به بچه‌ام در مورد اينكه كه چرا بيضايي اين‌قدر كم فيلم ساخت، چه بگويم؟ براي من درده كه پرويز كيمياوي نيست، داريوش مهرجويي الا‌ن دو سال است خانه‌نشين است. تمام تهيه‌كننده‌هاي ما به دنبال فيلم‌هاي كمدي و خنده‌دار هستند. همين الا‌ن چند تا از فيلم‌هاي روي پرده براي گيشه ساخته شده است؟ ‌

با تمام اينها و با تمام اين مسائل شما ستاره اين مردم‌ هستيد و بايد راهي براي اميدواري آنها پيدا كنيد، بازيگر با تمام مسائل و مشكلا‌تش روياهاي مردم را مي‌سازد. الا‌ن در فيلم ديوار اين اتفاق افتاده، شما اين كار را كرديد. پس مي‌توان باز هم از شما پرسيد كه وقتي مي‌خواهيد يك نقش را انتخاب كنيد، يا يك شخصيت را بازي كنيد چه چيزي را در نظر داريد؟ ‌

براي من گلشيفته، دو تا مساله مهم است. اول اينكه نقش چه حركت و چه موجي مي‌تواند در مردم ايجاد كند. من كارگردان و نويسنده يك كار نيستم، اما نمي‌توانم در پروژه‌اي بازي كنم كه مثلا‌ مي‌گويد قصاص خوب است. فيلم انتقام‌جويانه نمي‌توانم كار كنم. براي اينكه من هدفم بخشش است و مي‌گويم همه آدم‌ها بايد همديگر را ببخشند. براي من اولويت حضور در يك كار اين است كه كار چه دارد مي‌گويد و به مردم چه درس و چه پيامي‌ مي‌دهد. مساله ديگر هم مساله نگاه حرفه‌اي، تكنيكي و تخصصي است كه برايم در اولويت دوم قرار دارد. اينكه به آينده كاري‌ام فكر مي‌كنم، اينكه آيا شبيه فيلم‌هاي ديگرم هست يا نه؟ آيا نقش جالب هست؟ آيا چيز جديدي براي من دارد؟ وقتي يك فيلمنامه را مي‌خوانم از خودم مي‌پرسم كه آيا اين نقش را بازي كنم يا نه؟ گاهي يك نقش خيلي ابزار و پيچيدگي دارد اما در يك فيلم بد است. گاهي هم يك نقش سايه‌اي، در يك فيلم خوب است. ‌

اما فيلمبردار هم برايت مهم است؟ ‌

چون شاهدم كه نصف كارگرداني‌هاي خوب در سينماي ايران به كمك فيلمبرداران است. من مي‌دانم وجود <حسين جعفريان> يا وجود <محمود كلا‌ري> يك مشاور رايگان براي فيلم است. ‌

اما همين‌جا تفاوت‌ها آغاز مي‌شود. براي خيلي از همكارانتان ديده شدن و دستمزد در اولويت است. تعداد كمي‌ از بازيگران هستند كه اين نگاه اجتماعي را دارند. فكر كنم در دنيا هم كم هستند. چرا اين نگاه برايت مهم است؟ مگر بازيگري شغلي نيست كه اولين نكته‌اش درآمد است؟ ‌

مي‌دانيد سوالتان خيلي جالب است، چون اولا‌ نقدهايي كه درباره بازي يك بازيگر مي‌كنند به آن ربط ندارد، حتي سوال‌هايي كه از او مي‌پرسند كه چرا در اين فيلم بازي كردي؟ يا چرا در فيلم چنين اتفاقي مي‌افتد؟ اين سوال‌ها به بازيگر ارتباطي ندارد. بازيگر وظيفه‌اش اين است كه در يك فيلم بازي كند و همين. ‌

اما خود شما داريد مي‌گوييد برايتان مهم است كه چه چيزي را بازي كنيد؟ پس مي‌توان حداقل از شما اين سوال‌ها را پرسيد.

بله، من باز مجبورم از ديوار بگويم. فيلم ديوار در واقع فيلم هم‌نسل‌هاي خودم است كه در بعضي از زمينه‌ها نمي‌توانند كاري را كه دوست دارند انجام دهند و انتخاب كنند. شما كنكور را نگاه كنيد. در اين آزمون سراسري و كشوري است به خاطر رتبه‌، در كاري كه دوست داريد انتخاب نمي‌شويد. اين نظام اشتباهي است كه در رشته‌اي كه استعداد داري، نمي‌تواني پيشرفت كني، كمااينكه اين اتفاق براي من‌نوعي هم افتاده كه با رشته مورد علا‌قه‌ام كه موسيقي است نمي‌توانم زندگي كنم. ‌ در واقع ارزش فيلم ديوار براي من اين بود كه يك آدمي ‌براي اولين بار دنبال چيزي است كه دوست دارد؛ آن هم يك زن. وقتي مادرش مي‌گويد در كنكور شركت كن، مي‌گويد :<من دوست دارم موتورسواري كنم، چرا نمي‌فهمين كه من در اين كار استعداد دارم.>

برادر هم كه در سايه اين شخصيت قرار گرفته، دنبال فوتبال بازي كردن است. ‌

بله. اين داستان انسان‌هايي است كه به خاطر محدويت‌هايي كه در جامعه وجود دارد و به خاطر فشارهاي اقتصادي و اجتماعي دست به كارهايي مي‌زنند كه دوست ندارند. فيلم ديوار از اين نظر براي من خيلي جالب بود و از نظر تكنيك بازيگري هم مي‌توانست چيز جديدي به من اضافه كند اما بازي كردن در اين نقش خيلي ريسك بود. به خاطر همان مسائلي كه اول گفتم. من مي‌دانستم كه شايد اين نقش چندان موردپسند نباشد و ديده نشود. به ضعف‌هاي فيلم هم آگاهي دارم. اما باور دارم كه فيلم ديوار فيلم شريف و آبرومندي است، حتي مي‌توانيم بگوييم فيلمي‌ ساختيم كه براي تفريح است، اما در كنار تفريح چيزهاي ديگري هم دارد، مثل همه كارهاي من.

به كدام صحنه واقعا ايمان داشتيد؟ ‌

آن صحنه‌اي كه با مادرم درباره موتورسواري صحبت مي‌كنم واقعا از زبان چند تا از دوستانم مي‌گفتم، حرف‌هاي آنها را مي‌زدم. جايي كه مي‌گفتم: <هيچ‌كس نمي‌داند، وقتي سوار موتور مي‌شي، مي‌خواي بري بالا‌، مي‌خواي بري تمام دنيا را ببيني، مي‌خواي بگي منم مي‌تونم براي خودم كسي باشم.> اين چيزي است كه 90 درصد جوان‌هاي ما مي‌خواهند بگويند. مي‌خواهند بگويند چرا همه چيز سخت است؟ چرا نمي‌خواهيد ما كسي باشيم؟ چرا تخريب شخصيت همچنان وجود دارد؟ آره ستاره مي‌خواهد بگويد منم براي خودم كسي هستم. ‌

راستي چقدر <بهزاد فراهاني> در اين دغدغه‌ها تاثير داشته است. ‌

الا‌ن ديگر راه ما از هم جدا شده است، حتي بعضي وقت‌ها من مي‌گويم بابا اين كارها را نكن. شايد هم به خاطر سنم است. من در خانواده‌اي بزرگ شدم كه انسانيت و هنر خيلي مهم بوده است. من در يك خانواده فرهنگي بزرگ شدم كه روي من خيلي كار شده تا من الا‌ن اينجا باشم. چيزهايي هم بوده است كه در خانواده‌ام خيلي مهم بوده، اينكه آدم پاي حرفي كه مي‌زند بايستد. پدرم هم هميشه پاي حرفي كه زده، ايستاده است. من هم خودم را از حاشيه‌ها كنار كشيده‌ام؛ از مسائل سياسي. اين چيزها اصلا‌ در شخصيت و وجودم نيست. من هم پاي عقايدم ايستاده‌ام و به خودم بدهكار نيستم. ‌

مثلا‌ سر چه چيزهايي؟ ‌

من هيچ‌وقت فيلم صرفا تجاري بازي نمي‌كنم. فيلم‌هايي هم كه با خط قرمزهايم مخالف باشد، بازي نمي‌كنم. مثلا‌ من پيشنهاد بازي در سريال شهريار را رد كردم، فقط به اين دليل كه در سناريويي كه خواندم ملك‌الشعراي بهار و ايرج ميرزا در حاشيه شهريار بودند. از اين بگيريد و تا آخر برويد. اگر در فيلم جمله‌اي باشد كه با خط قرمزهاي من مخالف باشد، دوست ندارم بگويم. درست است كه قرار است بازي كنم و آن فكر نويسنده و كارگردان است اما نمي‌تواند صددرصد مخالف عقيده من باشد. ‌

پس نقش را زندگي مي‌كنيد؟ ‌

بله، به همين خاطر است كه مردم به انتخاب‌‌هايم احترام مي‌گذارند، چون يك چيزهايي را دنبال كردم. البته وقتي كارگردان بخواهد من اين كار را مي‌كنم. خيلي وقت‌ها فقط مجري نقشي هستم كه كارگردان مي‌خواهد، البته مجري نقشي كه به آن اعتقاد دارم. اگر كارگردان نخواهد چيزي به آن اضافه نمي‌كنم. مثل فيلم <به نام پدر> كه هيچ چيزي از گلشيفته در آن نيست، اما در فيلم <ديوار> من خيلي چيزها از خودم گذاشتم؛ در ديالوگ‌ها و شخصيت‌پردازي. ‌

با اين همه در فيلم هميشه پاي يك زن در ميان است بازي كرده‌ايد كه از نظر نگرشي با ديوار متفاوت است. ‌

قرار نبود آن فيلم اين‌طوري باشد. فيلمنامه خيلي بهتري داشت و من در برابر يك عمل انجام‌شده قرار گرفتم. وقتي از سفر برگشتم، فيلمنامه زيرورو شده بود و قرار بود چند روز بعد فيلم را كليد بزنند. نمي‌توانستم در فيلم نباشم. هميشه پاي يك زن در ميان است يك فيلم اجتماعي درباره رابطه انسان‌ها بعد از طلا‌ق بود. درباره اينكه چقدر به زن‌ها در جامعه سخت و بد مي‌گذرد. يك درام اجتماعي خيلي رئال بود كه سوررئال شد. همه چيز در مناسبات درست خودش اتفاق مي‌افتاد. قرار بود نكته‌ها و صحنه‌هاي خوبش بيشتر شود، اما دقيقا همان لحظه‌هاي خوب برداشته شد.

اما به هرحال اولين فيلم كمدي شما بود؟ ‌

ولي خودم نقش كمدي بازي نكردم، يك زن غمگين و بدبخت بودم. ‌

اما خوب در موقعيتي قرار مي‌گرفتيد كه كمدي بود. ‌ موقعيت كمدي بود. بعضي صحنه‌ها من واقعا گريه مي‌كردم. مثلا‌ آنجا كه با يك عالمه كارت برمي‌گردم من واقعا گريه مي‌كردم، بازي نمي‌كردم. به همين خاطر اينقدر خنده‌دار شده است. حتي يك بار بازي كردم و آقاي تبريزي گفتند: نه! بايد گريه كني. من هم واقعا گريه كردم. واقعا درد داشتم. اين نكته‌ها در آن فيلم خيلي بيشتر بود. ‌ و حرف آخر. من سفير مبارزه با بيماري سل در ايران شدم. شايد برايتان جالب باشد كه بشنويد بيماري سل هنوز در ايران وجود دارد و ساليانه هم در جهان جان بيش از 1 / 8 ميليون نفر را مي‌گيرد. سل اصطلا‌حا بيماري فقرا است چون <باسيل كخ> كه عامل اين بيماري است در فضاي تاريك و مرطوب زنده مي‌ماند. اميدوارم همه دست به دست هم دهيم و بتوانيم روزي تمام بيماري‌ها را ريشه‌كن كنيم.
منبع خبر : روزنا
پنجشنبه,24 مرداد 1387 - 7:4
0:14

مصاحبه گلشیفته فراهانی با سایت سینمای ما


مصاحبه گلشیفته فراهانی با سایت سینمای ما





سينماي ما - نيما حسني‌نسب: اين گفتگو به مناسبت اكران فيلم سنتوري انجام شد و اگر يادتان باشد، قول آن‌لاين‌ شدن‌اش را به همراه گفتگويي با بهرام رادان در تعطيلات عيد امسال به‌تان داديم. اما سنتوري كه اكران نشد، انتشار اين گفتگو هم مدام عقب افتاد و قسمت بود در چنين روزهايي در اختيار شما قرار بگيرد. وقتي نام گل‌شيفته به دليل ديگري سرزبان‌هاست... نیما حسنی نسب: قصه ی این مصاحبه را که دیگر می دانی؟ قصه ی سنتوری است. یعنی ما تصمیم گرفتیم پرونده ای درباره ی سنتوری در بیاوریم چون فکر کردیم وقتی cd فیلمی به شكل قاچاق در می آید معمولا دو تا مشکل برای فیلم پیش می آید. یکی ضرر مالی و اکرانی است و یکی هم این است که چون cdاش بیرون آمده دیگر نه جایی راجبش می نویسند و نه مصاحبه ای راجع به آن منتشر می شود. قضیه کلا هیچ می شود. گلشیفته فراهانی: یا اگر هم صحبتی درباره آن شود فقط راجع به بحث قاچاق فیلم ها حرف میزنند. ن.ح.ن: دقیقا. بعد ما فکر کردیم و به این نتیجه رسیدیم که اصلا ما چه کار داریم که این فیلم چگونه وارد بازار شده است؟! فرض می کنیم که فیلم اکران شده است.( به هر حال هم در خانه های مردم که اکران شده است!) پس کار گفت و گو را هم طوری پیش می بریم که انگار این فیلم اکران شده است و می خواهیم درباره آن حرف بزنیم. پس از سوال درباره ی cd شروع می کنیم ولی بعد وارد فضای دیگری می شویم. اولین بار کی متوجه شدی که cd سنتوری بیرون آمده و چه حسی پیدا کردی؟ گ.ف:اولین بار لندن بودم و روزهای آخر جشنواره فجر بود. با دوستی بودم که اتفاقا خیلی عاشق محسن چاووشی است. داشتیم در اینترنت جستجو می کردیم که در سایت google لینکی دیدیم برای دانلود فیلم سنتوري. ساعت در لندن 4 صبح بود و در ایران تقریبا 6 می شد. من اول باور نکردم. ن.ح.ن: آخر قبلا ده بار دیگر هم این خبر پخش شده بود. گ.ف: آره در نتیجه اول من هم باور نکردم. بعد وارد آن سایت شدیم و دیدیم که بله! فیلم را با زیرنویس برای دانلود گذاشته اند. قلبم محکم داشت می زد. همان لحظه اول به آقای فرازمند زنگ زدم و برایشان پیغام گذاشتم. بعد هم به بهرام رادان زنگ زدم و برایش پیام گذاشتم که چه اتفاقی افتاده است؟آیا واقعیت دارد؟ زودتر جلویش را بگیرید چون مثل این که تازه یک شب بود که فیلم را روی اینترنت گذاشته بودند. اما مثل این که دیگر کار از کار گذشته بود. ن.ح.ن: البته می دانی که اول dvd فیلم در آمده بود و بعد dvd را روی اینترنت گذاشته بودند. گ.ف:اولین جایی که درآمد سایت iranproud بود. ن.ح.ن: آره ولی سایت iranproud حجم نسخه ی dvd را کم کرده بود و آن را روی اینترنت گذاشته بود. گ.ف: حالا دقیقش را که نمی دانیم. به هر حال دیگر تمام شده بود. ن.ح.ن: خب از این جا بعد گفتگو فرض می کنیم که فیلم اکران شده است و می رویم سراغ فیلم سنتوری. گ.ف: فقط قبلش این را بگویم که خب فرض این که فیلم اکران شده واقعا دردناک است. من و بهرام برای اکران فیلم خیلی برنامه ها داشتیم. می خواستیم به خیابان برویم و پلاکاردهای سنتوری را پخش کنیم. ن.ح.ن: حتی یادم می آید که برنامه داشتیم که من و تو و بهرام با هم یک گفت و گوی سه نفره انجام بدهیم. ولی حالا که این اتفاقات نیفتاد و فرصت از دست رفت، حالا این یک تلاش کوچک است که لااقل فيلم نابودتر از این نشود. پس به عنوان اولین سوال این بخش می خواهم بپرسم که به نظرت داریوش مهرجویی از درخت گلابی تا سنتوری چه تفاوتی کرده است؟و گلشیفته فراهانی چه تغییری کرده است؟ گ.ف: اول راجع به خودم توضیح می‌دهم که بعد بتوانم راجع به آقای مهرجویی هم حرف بزنم. برای من که آن موقع خب همه چیز ساده تر بود. اصلا همه چیز حتی خود زندگی هم برایم یک بازی بود. البته الان هم یک بازی است ولی انگار آن موقع بازی تر بود. به هیچ چیز فکر نمی کردم و شاید همین هم بود که درخت گلابی خلق شد. چون گاهی واقعا فراموش می کردم که این جلوی دوربین است یا پشت دوربین. ان قدر نزدیک و شبیه بود به کارهایی که واقعا می کردیم. ولی الان دیگر فرق می کند. یک چیزهایی در من وارد شده که شاید خیلی هم مثبت نباشد. یعنی یک سری آزادی هایی را از من گرفته، چه در انتخاب کارهایم چه در خیلی از مسائل دیگر. انگار کم کم دست و پای آدم بسته می شود. ن.ح.ن: این محدودیت مربوط به سن می شود؟ گ.ف: نه. بیشتر فکر می کنم به خاطر انتظاراتی است که اول آدم خودش از خودش پیدا می کند و بعد هم توقعات و انتظاراتی که دیگران از آدم دارند. و انتظار هم کلا چیز بیخودی است! یعنی زندگی بی انتظارش خوب است. ن.ح.ن: منظورت توقع به هر شکل است دیگر؟ گ.ف: آره. عشق بدون توقع، زندگی بدون توقع، همه چیز باید بدون توقع باشد ولی خب وقتی یک دفعه موج عظیمی از آدم ها از آدم یک توقعی دارند، آدم هر چقدر هم که خودش بخواهد آزادی اش را حفظ کند اما ناخودآگاه یک جاهایی دست و پایش بسته شده است. ن.ح.ن: حالا این به نظرت بد است یا خوب؟ گ.ف: فکر می کنم یک بخشی خوب است و یک بخشی هم بد. خیلی عجیب است. من قبل از این جشنواره با یک خانمی صحبت می کردم که داشت از مطبوعات می گفت که ما این همه طرفدارانی داریم که هر روز برایمان کلی نامه می نویسند ولی وقتی مجله هایمان بسته می شود هیچ کس حتی جلوی در مجله هم نمی آید که چرا بسته شده؟!من هم یک مقدار این حس را دارم. یعنی ما هم دوستداران زیادی داریم. البته خود من افرادی را می شناسم که خیلی دوستم دارند و من هم خیلی دوستشان دارم و شاید آن ها هم در بدترین شرایط پای من بایستند اما خیلی از آدم ها وقتی موردی پیش می آید که یک ذره از انتظاراتشان برآورده نمی شود، زیر همه چیز می زنند و همه چیز را خراب می کنند. این البته یک خصوصیت ایرانی هاست. یعنی تو تا یک جایی آدمی را خیلی دوست داری ولی یک اشتباه خیلی خیلی کوچک از طرف آن آدم باعث می شود همه ی کارهای خوبش را فراموش کنی. و حتی با شناخت کاملی که ازش داری بدترش هم می کنی و از او شیطانی می سازی. در نتیجه من نمی دانم که این توقع و انتظار دقیقا خوب است یا بد. ولی به هر حال اتفاقی که در من افتاده این است که بازیگری برایم تبدیل به اکسیژن شده است. مثل چیزی شده که من احساس می کنم اگر یک روزی نباشد، شاید من هم دیگر نباشم. ن.ح.ن: وقتی وارد بازیگری شدی این تصور و ذهنیت را داشتی که شاید حضور تو در بازیگری و شناخته شدنت این محدودیت ها را برایت می آورد و دست و پایت را می بندد؟از آینده بازیگری چنین تصوری داشتی؟ گ.ف: اصلا. من کلا هیچ ذهنیتی نداشتم. الان هم ندارم. همیشه خود زندگی به آدم کادو می دهد و همه چیز را درست می کند. ن.ح.ن: نه منظورم این بود که به عنوان آدمی که انقدر دلبسته ی آزادی هایش است به محدودیت های کار فکر می کردی؟ گ.ف: نه در این حد را نمی فهمیدم و اصلا فکرش را هم نمی کردم. چون من خیلی شیطان بودم. و کارهای نامعقول می کردم یعنی کارهایی که حتی نمی توانم تعریف کنم چون بدآموزی دارد! ولی واقعا وحشتناک ترین کارهای ممکن را در زندگی می کردم. ولی الا ن آن گلشیفته آدم دیگری شده. چون دیگر بیرون کسی نمی تواند آن گلشیفته سابق را ببیند. الان که من نمی توانم مثلا بیرون توی جوي آب راه بروم. یک کمدی وحشتناک می شود. از این بگیرید تا این که الان مثلا فیلم هایی به من پیشنهاد می شود که من به کارگردانانش می گویم اگر این فیلم پنجم من بود با کله کار می کردم ولی امروز فیلم پنجم من نیست و من نمی توانم این کارها را بکنم. و خیلی هم دردناک است، چون دوست دارم ولی بعدا چه منتقدان و چه مردم آن را پس می زنند. چون حالا جدا از منتقدان مردم هم انتظار ندارند که مثلا به سینما بروند و گلشیفته را یک مدت زمان کوتاه ببینند. بعد می گویند که اصلا این چرا چنین فیلمی را بازی کرده است؟! ن.ح.ن: حالا از این جا برسیم به این که در سنتوری نقشی را قبول کردی که می دانستی حداقل از نظر مخاطب نقش منفی خواهد بود. حالا یا روال فیلم این جوری پیش رفت یا شکل شخصیت پردازی خود علی سنتوری انقدر جذاب بود که هیچ کس – با وجود همه ی اشتباهات- به هانیه این حق را نمی دهد که شوهرش را ول کند و برود.یعنی به هر حال هانیه نقش منفی است. وقتی خودت نقش را خواندی، احساس کردی که ممکن است منفی شود؟ گ.ف: راستش من اصلا به این نقش این جوری نگاه نمی کنم. یعنی من فکر می کنم که این هم باز جزو خصوصیات بد ما ایرانی هاست که همیشه عادت داریم زن ها را فداکار ببینیم. زن هایی را ببینیم که تا آخرین نفس کنار شوهرهایشان می ایستند. یعنی زن را مثل شخصیت اصلی میم مثل مادر ببینیم.آن زن یک شخصیت ایده آل است که همه هم عاشقش می شوند. اما واقعیت جامعه ی ما و آن چه اتفاق می افتد، چیز دیگری است. من با خانمی صحبت کردم که واقعا در چنین شرایطی بوده است. و او می گفت که من واقعا عاشق شوهرم بودم ولی دیگر نمی توانستم. شاید یک ایراد سنتوری- که البته به نظر من ایراد هم نیست- این باشد که ما تلاش های هانیه را ندیدیم و فقط در دیالوگ شنیدیم که چه کارهایی كرده است. مثل وقتی که می گوید :"من چند بار بردمش تا ترک کنه؟!" یا این که پول زندگی و حتی خرج مواد شوهر را هم می داده است. با این که موزیسین بوده و مثلا زدن در بعضی مجالس را خالتور می دانسته ولی رفته و زده. برای این که خرج شوهر را دربیاورد. و خب شما می دانید که برای یک موزیسین چقدر سخت است که این کار را بکند. و این واقعیتی است که باعث شد در جشنواره هم به این نقش توجه نشود. ن.ح.ن: اتفاقا می خواستم به این هم برسم که به نظرت چرا حتی متاسفانه در بین منتقدان هم نقش دیده نشد؟انگار شخصیت نقش را با بازی اشتباه گرفته اند. حالا از مردم توقعی نیست که می گویند قبلا وقتی بدمن ها را در خیابان می دیده اند، کتک‌شان می زدند! گ.ف: مگر منتقدان چه کسانی هستند؟آن ها هم جزو همین مردم هستند. در همین جامعه بزرگ شده اند. در همین مدرسه ها رشد کرده اند. مادران‌شان – به خصوص آقایان- نهایت فداکاری را برای پسران‌شان انجام داده اند. من اول فکر نمی کردم که در سنتوری کار خارق العاده ای انجام داده باشم اما بعد که دوباره دیدم متوجه شدم که: نه! خوب کار کرده ام. ن.ح.ن: خوب کار کردن را از نظر بازی خودت می گویی یا شخصیت هانیه؟ گ.ف: هانیه را خوب بازی کردم و اتفاقا به نظر برای این در جشنواره دیده نشد که این شخصیت های فیلم های ما هستند که جایزه می گیرند نه بازیگران و بازی در فیلم ها. برای همین است که اگر ما نقش زنی را داشته باشیم که معتاد است ، به شوهرش خیانت می کند ، دزدی می کند و بعد هم فرار می کند، چنین نقشی هیچ وقت سیمرغ نمی گیرد. ن.ح.ن: دقیقا چون این شخصیتی است که جامعه نمی پذیرد. این ویژگی از دهه ی شصت تا حالا در ما مانده است. گ.ف: در حالی که این مقوله ی بازیگری است. ما بازی می کنیم و کسی بازیگر بهتری است کمه مردم بیشتر او را باور کنند نه کسی که مردم شخصیتش را بیشتر دوست دارند. ما چرا شخصیت های منفی قوی نداریم؟ چون ما نمی توانیم شخصیت منفی دوبعدی یا سه بعدی داشته باشیم. شخصیت های منفی ما باید حتما سیاه باشند. شخصیت منفی ما نمی تواند کار خیر انجام دهد و این اصلا یک ایراد سینمای ماست. کاندید امسال اسکار در فیلم "پیرمردها وطن ندارند" را ببینید. چیزی که من از این فیلم یادم می آید، دقیقا همان آدم است و دوستش دارم. با اینکه آنقدر ترسناک و کثیف است. وقتی بابای من نقش معاویه را بازی می کرد، مردم دوستش داشتند. به نظرم آن اولین بار در تاریخ فیلم و سریالمان بود که مردم شخصیت های منفی سریال را دوست داشتند. ن.ح.ن: تو که هانیه را اصلا منفی ندیدی اما به نظرت چرا این نقش منفی تلقی شد؟ گ.ف: اولا من به خیلی از چراهایی که این روزها می شنوم، دیگر نمی توانم جواب بدهم. انقدر چراها از جاهای بی منطقی می آید که من می گویم اصلا دیگر این سوال جواب دارد؟!اما به نظرم یکی از عاشقانه ترین روابطی که در سینما تا امروز دیده ام، رابطه ی هانیه و علی است. این داستان اعتیادي است که چگونه می تواند خانمان یک عشق به این بزرگی را بسوزاند. یعنی هانیه که می آید و بدون هیچ انتظاری با علی زندگی می کند. نه خانه می خواهد، نه عروسی می خواهد فقط می گوید که من خودت را دوست دارم. وگرنه خودم خانه به آن زیبایی و بزرگی دارم. اما من عاشق خودت و کارت هستم. و ما می توانیم با همدیگر جلو برویم. اما چیزی وجود دارد که این را می سوزاند و به نظرم قصد آقای مهرجویی هم همین بوده است که ببینید آن آخر که هانیه روی صندلی نشسته است و همه هم چقدر دوست دارند و آرزو می کنند که کاش واقعا هانیه برگشته باشد اما نه! این فقط یک رویاست. علی هر چیز دیگری را هم که به دست بیاورد اما دیگر هانیه را نمی تواند به دست بیاورد. و این عین واقعیت است. یعنی برای یک بار یک آدم آمده و واقع گرایانه به یک زندگی نگاه کرده است. نه خواسته قهرمان درست کند نه هیچ چیز دیگر. هانیه دقیقا یک زن امروزی است که ما در اطرافمان هم داریم و می گذارد و می رود. ن.ح.ن: یعنی تو معتقد هستی که هانیه زن واقعی است؟ زنی که نمونه هایش زیاد است؟ گ.ف: بله. واقعیت جامعه ی ماست. ن.ح.ن: یعنی سینمایی و دراماتیکش نکرده اید؟ گ.ف: نه. این آدمی است که حقیقت دارد. تازه در جامعه ی ما خیلی زن ها هم وجود دارند که شوهرهایشان هم معتاد نیستند ولی شوهرهایشان را رها می کنند و با مرد دیگری می روند. که تازه هانیه با آن مرد هم نمی رود. فقط می خواهد برود. از به قول خودش این جهنم دره بیرون برود. هانیه عاشق است. آن سکانسی که علی را می بیند و بعد دنبالش می دود و به پدرش زنگ می زند، بغض دارد ولی دیگر نمی تواند. با خودش می گوید دیگر چند بار؟!! ن.ح.ن: یکی از دلایلی که شاید کفه ی ترازو را بیشتر به سمت منفی کردن هانیه برده، کاراکتر جاوید است. یعنی مهرجویی تعمدا انقدر این شخصیت را مزخرف و نکبت ساخته است که حس منفی به خودش و هانیه زیاد می شود. این را فقط من نمی گویم. حرف خیلی از شیفته های سنتوری است. گ.ف: به خدا این هم اصلا این جوری نیست. ما انقدر پیشداوری می کنیم که اصلا چشم و گوشمان را نسبت به چیزی که فیلم می گوید، می بندیم. می گوییم نه این همان آدم بده است. درحالی که به نظر من هنر مهرجویی همین است که هیچ کس آدم بده نیست و هیچ کس هم آدم خوبه نیست. جاوید وقتی هانیه عصبانی می شود و به خیابان می رود به او می گوید: "میخوای من برم ببینم چه ش شده؟(سراغ علی)." کدام آدم بده ای است که می گوید می خواهی من بهش سر بزنم؟! اگر شما جاوید را نگاه کنید اصلا هیچ بدی از این بدبخت نمی بینید. ن.ح.ن: دقیقا نکته همین است. یعنی ان قدر این بچه مثبت است که به نظرم مهرجویی تعمدا فیلم را لوسش کرده است. نمی دانم چقدر تحلیل هایی را که راجع به سنتوری می شود خوانده ای!اما خیلی ها معتقدند که سنتوری فقط در لایه ی ظاهریش فیلمی درباره ی اعتیاد و عواقب آن است اما یک لایه ی خیلی عمیق و پیچیده تر هم پشتش دارد. و آن جا می گوید که اتفاقا سنتوری فیلمی درباره ی یک آدم است که در این دنیایی که همه را شکل هم کرده است، دارد بهای فردیتش را با رنج کشیدن و بی خانمان شدن و تنهایی اش می دهد. به خاطر عشقش به سازش و اگر رادیکال تر هم بخواهیم حرف بزنیم، طبق حرف هانیه به خاطر تنها عشقش یعنی دوا، تا تاریک ترین نقطه ی دنیا هم می رود و وقتی برمی گردد هم دیدی که کجا بر می گردد و تازه می گوید بگذارید من همین جا بمانم. یعنی در چنین موقعیت نمادینی که فیلم دارد شخصیتی مثل جاوید کاملا نمادی از تظاهرات و جلوه های ظاهری خوبی می شود مثل مجری های تلویزیون که حرف های خیلی خوب می زنند اما خیلی مبتذل به نظر می آیند. من حتی در بین عوام هم خیلی شنیده ام که آخر چه طور هانیه، جاوید را به علی سنتوری ترجیح داد؟ گ.ف:این دقیقا چیزی بود که مهرجویی می خواست. یعنی من خودم همیشه در شوخی ها به مهرجویی می گفتم که آخر چه کسی این گل را ، این عزیز را ول می کند و می رود سراغ این آدم(جاوید)؟ یعنی من خودم این بحث را با اقای مهرجویی داشتم چون من خودم هم همان دختر میم مثل مادر بودم یعنی همیشه دوست داشتم آدم معصوم و مظلومی باشم ولی آقای مهرجویی همیشه به من می گفت:" نه. این طوری نیست. معلوم است که هانیه پای این آدم نمی ایستد.اصلا برای چی کنارش بماند؟ چه کسی حاضر است پای چنین آدمی بماند؟!" ن.ح.ن: یعنی گلشیفته فراهانی ممکن بود پایش بایستد ولی هانیه نمی ایستد. گ.ف: نه من که تا آخرش هم می ایستادم. اما هانیه واقعا اینجوری نیست. ن.ح.ن: نمی دانم فیلم را تازگی خودت دیده ای یا نه اما من به نظر خودم و چند نفر دیگر که اخیرا فیلم را دوباره دیده اند فکر می کنم که گلشیفته فراهانی سکانسهای عاشقانه را خیلی بهتر از سکانس های دعوا بازی کرده است. اولا به نظر خودت هم همین طور است یا نه؟ و بعد هم این که آیا این قضیه به شخصیت خودت بر می گردد؟یعنی آن ور عاشقانه ی وجودت پررنگ تر است و به همین دلیل یک چیزی از خودت در آن هست ولی در سکانس های دعوا فقط داری بازی می کنی؟ گ.ف: شاید درست است و شاید من، البته خودم نمی دانم ولی طبق نظر شما، اگر این طور بوده در آن چیزی که کارگردان از من می خواسته تعلل کرده ام. ن.ح.ن: نه تعلل نبوده. بگذار مثال بزنم و سکانس ها را دوتا دوتا با هم مقایسه کنم. یکی سکانس عاشقانه عقد است و اتفاقات بعد از آن مثل چیدن خانه و خریدن درام و یکی هم سکانس دعوای دونفره که هانیه از جاوید خداحافظی می کند و بعد در خانه با علی داعوایش می شود و کاهو پرت می کنند. در آن سکانس های عاشقانه انقدر در نقش ذوب هستی که شاید بتوان گفت که از لحاظ اجرا بهترین سکانس هایی است که تا حالا بازی کرده ای. یعنی تعبیر این که فلانی در نقش غرق است کاملا در این سکانس در تو وجود دارد اما سکانس دعوا طوری است که ته تهش انگار نمی توانی با این آدم دعوا کنی و فقط داری دیالوگ می گویی. گ.ف: شاید این چیزی که می گویید حتی به فیلم کمک هم کرده باشد. یعنی ته تهش هانیه هم نمی خواهد با این آدم دعوا کند. ن.ح.ن: آره این جوری هم می شود دید. یعنی عشق دلی است ولی دعوا از روی ناچاری است. گ.ف: البته یک چیز دیگری هم که وجود دارد و باعث اغراق در صحنه ی دعوا شده، این است که ما فاصله ی این صحنه های عاشقانه و دعوا را نمی بینیم. از عشق عشق می رویم به دعوای دعوا. ن.ح.ن: خب این که به خاطر ساختار غیرخطی قصه است. گ.ف: آره می دانم ولی این هم هست و باعث می شود که تماشاگر بگوید که یکدفعه چه طور شد. ولی در نهایت حرف درستی زدید. یعنی شاید اگر ما سکانس هایی داشتیم که من در آن ها علی را به بیمارستان ببرم یا کارکردن ها و زجرهایم نشان داده شود، بهتر بازی می کردم. چون این پروسه را طی نکردم بلکه فقط به آن فکر کردم. چون این ها را زندگی نکردم، شاید در بازیم نیست. ن.ح.ن: من در جمع های زیادی فیلم را دیده ام. و همیشه واکنش ها را نگاه می کنم. هربار به سکانس دعوا که می رسد همه علیه هانیه می شوند. یعنی انگار دعوای هانیه با علی اصلا به تفع علی است. گ.ف: این دقیقا همان ایرادی است که به ایرانی ها و تماشاگران ایرانی گرفتم. یعنی وقتی قهرمان قصه شان را دوست داشته باشند، هر کسی هر قدر هم که حق داشته باشد با او دعوا کند ولی مردم دوستش ندارند. ولی من می خواهم بگویم که واقعا هانیه حق دارد. من با دخترهایی صحبت کردم که در این وضعیت بودند و به من گفتند که مرسی گلشیفته. یعنی برعکس چیزی که شما می گویید آن ها می گفتند که تازه تو انقدرش را توانستی نشان بدهی که ما چه کشیده ایم. ن.ح.ن: به هانیه حق می دهی یا نه؟ گ.ف: من می گویم که اگر گلشیفته بود این کار را نمی کرد. ن.ح.ن: ولی وقتی هانیه را میبینی می گویی حق دارد. گ.ف: آخر من یک سوال از شما و همه ی تماشاگران می پرسم که هانیه دیگر باید چه کار می کرد؟ می خواهم بگویم که آدم ها چون به این سوال فکر نمی کنند و این موقعیت را تجربه نکرده اند، هانیه را منفی می بینند. ن.ح.ن: تو خودت چند دقیقه پیش گفتی که اگر من بودم تا آخرش هم می ایستادم. گ.ف: از کجا معلوم؟ من که تا حالا در چنین موقعیتی نبودم. ن.ح.ن: خب تماشاگران هم دقیقا در موقعیت امن خودشان نشسته اند و چایی شان را می خورند و می گویند خب پسره که خوب است، هانیه باید صبر می کرد و می ایستاد تا خوب شود. یعنی خود تو هم وقتی از نقش هانیه فاصله می گیری، اعتراف می کنی که هانیه اشتباه کرده است! گ.ف: خب من هم ایرانی ام دیگر. من هم بدبختم. من هم زن زجر کشیده ی کوفتی هستم که در این جامعه زجر کشیده و همیشه هم توی سرش خورده است. من هم که جدا نیستم. ن.ح.ن: آخر به نظرم این بخش خیلی ربطی به مظلومیت ندارد. گ.ف: به خدا دارد. ن.ح.ن: من می گویم مهرجویی با همه ی نکبت های علی سنتوری آن قدر او را شخصیت متعالی کرده که همه آدم هایی که حتی شبیه مادر علی سنتوری هم هستند، موقع دیدن فیلم نمی توانند به مادرش حق بدهند. کسانی که خودشان هم اگر بودند و بچه شان ساز می زد، او را از خانه بیرون می کردند. می خواهم ببینم پشت صحنه و حرف هایی که زده می شد این بود که همه چیز حول محور علی سنتوری باشد که یک شخصیت متعالی از آب در بیاید؟ گ.ف: نه هرگز چنین حرفی نبود. حرف این بود که این واقعیتی است که اتفاق می افتد و ما باید آن را نشان دهیم. واقعا به نظر من این شخصیت متعالی که یک زن متعالی هم دارد که با هم خوش خوشند، همه چیز حتی زنش را هم از دست می دهد. ولی هنوز عاشق است. هانیه هم هنوز عاشق علی است اما این چیزی است که شوخی بردار نیست و هر کس دیگری هم در این موقعیت قرار بگیرد همین کار را می کند. زن هایی بودند که ده سال تحمل کرده اند ولی بعد از ده سال دیگر گذاشته اند و رفته اند. این چیزی است که من و شما نمی فهمیم. می گویند بهشت را تا نروی آن جا نمی فهمی. این هم چیزی است که تا در موقعیتش باشی، نمی فهمی. ن.ح.ن: و برخی سکانس هاس سنتوری- به خصوص سکانس های زندگی مشترک- آن قدر طبیعی و نزدیک به زندگی است که خیلی ها معتقد بودند بداهه در این فیلم زیاد بوده است. تو که آن سکانس ها را بازی کردی چقدر واکنش ها بداهه بوده است؟و چقدر در سناریو بوده است؟ و این که مهرجویی چه طور کار می کرد که هم کنترلتان کند و هم آزاد باشید که آن رابطه را در بیاورید؟ گ.ف:اولا که این از ویژگی های آقای مهرجویی است که آدم ها را در جای خودشان انتخاب می کنند. و به همین خاطر سر صحنه آدم ها آزادی قابل توصیفی دارند که با این که ایشان تاکید دارند که دیالوگ ها عینا گفته شود اما همه چیز انقدر روان می شود که حتی من الان یادم نمی آید که چه چیزی بداهه بوده و چه چیزی در سناریو بوده است. ن.ح.ن: آن سکانس ها تمرین شد؟ یا سناریوی دقیق دیالوگ نویسی شده داشت؟ گ.ف: تمرین که همیشه بود اما سناریو، دیالوگ ها را داشت گرچه فکر می کنم خیلی چیزها هم اضافه شد. ن.ح.ن: یعنی چیزی که الان در فیلم هست با متنی که شما به عنوان فیلمنامه داشتید خیلی تفاوت دارد؟ گ.ف: بله ولی دیالوگی در سناریو نبوده که الان در فیلم نباشد. خیلی چیزها اضافه شده اما هیچ چیزی کم نشده است. چون درست یادم می آید که یک صحنه ما داشتیم بداهه می گفتیم و ایشان اعتراض کردند که پس دیالوگ ها چه شد؟این ها مهم است و رویشان کار شده. روی دیالوگ ها خیلی تاکید دارند. اتفاقا صحنه های دعوا هم بود که دیالوگ ها عینا گفته شد و چیزی اضافه نشد. ن.ح.ن: پس صحنه های عاشقانه به خاطر فضای شاد و شنگولی که داشت بداهه اش هم بیشتر بود؟ گ.ف: بله. اما دیالوگ هاي صحنه های دعوا دقیقا در فیلمنامه بود. ن.ح.ن: به نظرت شکل اجرای مهرجویی در این فیلم چقدر به شما امکان بداهه می داد؟ یعنی دوربین روی دست و پلان سکانس ها این آزادی را به شما داده است. به نظرت اگر فرم این طور نبود و سر هر دیالوگ کات می شد، باز هم این شکلی در می آمد؟ گ.ف: نمی دانم این شکلی در می آمد یا نه. ن.ح.ن: می خواهم به این نکته برسم که چقدر سنتوری را بازیگران و کارگردانی کنار هم به این فرم درآورده است؟ گاهی بازیگر نقشی را اجرا می کند و گاهی هم آن را خلق می کند. به نظر من می آید که علی و هانیه ای که روی کاغذ بوده قطعا چیزی نبوده که الان روی پرده است. خیلی جلوتر رفته. این جلوتر رفتن هم به خاطر تجربه ی مهرجویی در این سالها بوده و هم به خاطر دو تا بازیگرش. می خواهم درباره ی اجرا صحبت کنی و اینکه چقدر تکرار شده و چقدر تصحیح شده؟ و پروسه ی این که نقش ها این طوری از آب در بیاید چه بوده است؟ گ.ف: صحنه ها خیلی تکرار شده ولی از اول تا آخر خیلی تکرار شده است. یعنی ما چون دوربین روی دست بود، یک سکانس را کامل مدیوم علی می گرفتیم و بک بار مدیوم هانیه. یعنی از اول تا آخر می گرفتیم و این طوری نبود که کات شود. و این یکی از چیزهایی بود که هم کمک بود و هم جاهایی باعث دردسر می شد. چون در این سکانس از اول تا آخر بازیگری بود که مثلا دیالوگ را فراموش می کرد. و برای من یه خصوص خیلی سخت بود وقتی سه بار گرفته بودیم و باز بازیگر مقابلم دیالوگش را فراموش می کرد. کلافه می شدم . ولی خب در رابطه ام با علی، خیلی کمکم کرد.این که عشق علی و هانیه انقدر خوب درآمده شاید به همین خاطر است که ما این عشق را سر صحنه بازی کردیم و وسط آن کات داده نمی شد. ن.ح.ن: حالا که می گویی هر سکانس را در چند برداشت و از زاويه‌ های مختلف گرفته اید، به نظرم می رسد که این هم روشی بوده که دست مهرجویی را در مونتاژ باز گذاشته است. وقتی فیلم را دیدی خودت این حس را داشتی که این سکانس ها بهترین هایی است که از آن پلان ها گزینش شده است؟ گ.ف: بعضی موقع ها دقیقا همین بود که مثلا برداشت مال بهرام بود ولی چون دوربین روی دست بود به هر حال من وارد کادر می شدم و احساس می کردم که در این برداشت چقدر بهتر هستم و کاش این برداشت من بود. الان یاد یک چیزی افتادم. در صحنه ی مهمانی که علی از دستشویی بیرون می آید، من اصرار داشتم که حتما یک پلان از من بگیرید که من انقدر ناراحتم که دارم اشک می ریزم. در یک برداشت کلی اشک ریختم, بعد گفتند کمتر و مثلا یک قطره اشک ریختم. ولی الان که فیلم را می بینم متوجه می شود که آن پلان را آقای مهرجویی به خاطر دل من گرفته است وگرنه می دانسته که نیازی به آن ندارد و کنارش می گذارد. این را می خواهم بگویم که آقای مهرجویی دقیقا می دادند که چه می خواهد و چه نمی خواهد. ن.ح.ن: حتی به نظرم بیشتر می داند که چه نمی خواهد. چون مثلا یک بداهه ی خوب را از شما می پذیرد اما چیزی را که نمی خواهد نه! گ.ف: آره مثلا من پیشنهاد دادم که برداشتی داشته باشیم که در آن نشان داده شود که سنتور را هانیه برای علی فرستاده است ولی قبول نکردند. ن.ح.ن: برای این که با تلقی که از شخصیت هانیه داشته همخوان نبوده است و شخصیت پردازی را به هم می ریخته است. گ.ف: آره اصلا مخالف هرنوع مظلوم گرایی بودند. معتقد بودند هانیه یک زن کاملا امروزی است و واقعیت هم همین است که می گذارد و می رود و اصلا برای چه بماند؟! ن.ح.ن: به عنوان کسی که کار موسیقی می کند به سنتوری چه طور نگاه می کنی؟ می خواهم ببینم نگاه کسانی که با موسیقی عجین هستند به سنتوری متفاوت است؟ قبول دارید که سنتوری فیلمی است راجع به ساز؟ گ.ف: در موسیقی هم مانند سینمایمان متاسفانه چیزی وجود دارد به اسم بکش تا زنده بمانی. در سینما مثلا کیارستمی می رود و ستاره ای مثل ژولیت بینوش را می آورد و یک سری آدم ها از خودمان، از همین اهالی سینما می روند و حرف می زنند و می خواهند خرابش کنند. بابا مگر بد است که ژولیت بینوش در یک فیلم ایرانی کار بکند؟ خودمان هستیم که داریم خودمان را نابود می کنیم. در موسیقی هم همین طور است. مثلا محسن نامجو از کسانی هست که من دوست‌اش دارم. نه فقط به خاطر کارش بلکه به خاطر تفکر و دید و شعرش. و محسن نامجو و محسن چاووشی کسانی هستند که زیرزمینی به این جا رسیده اند. کسی کمکشان نکرده. با جریانی نبوده اند. کارهایشان بین مردم دست به دست گشته و به این جا رسیده اند. من خودم وقتی صدای چاووشی پخش می شد گریه می کردم. به هر حال جامعه ی موسیقی هم مثل سینماست که هیچ کس چشم دیدن دیگری را ندارد. و هر کسی موفق شود بقیه علیه ش هستند. اصلا سوالت همین بود یا دارم اشتباه جواب می دهم؟ ن.ح.ن: بخشی همین بود و بخش دیگری هم می خواهم ببینم به عنوان کسی که خودش ساز می زند این فیلم را در رثای موسیقی چه طور می بینی؟ گ.ف: فهمیدم. این فیلم اصلا داستان خود محسن چاووشی است و داستان برادر من و خیلی از دوستانم هست که مثلا برادر من رفت، آن هم نه به آمریکا و اتریش. رفت هند و الان خوشحال است. یعنی الان دیگر هنرمندان ما کانادا و آمریکا نمی روند، کشور فقیری مثل هند می روند و خوشحالند. برادر من سال ها در اتاقش نشست و آهنگ ساخت ولی هیچ کس نبود که کارهایش را منتشر کند. و من همیشه و همیشه گفته ام که داستان سنتوری جلوی چشم من است حالا خدا را شکر برادر من به اعتیاد کشیده نشد ولی خیلی از دوستانم معتاد شدند. ن.ح.ن: حالا اصلا نه فقط اعتیاد هرنوع قهقرایی. گ.ف: خیلی از هنرهای ما دچار چنین وضعیتی شدند. کیمیاوی کجاست؟بیضایی و مهرجویی چرا فیلم نمی سازند؟ممیز که مرد چه کردیم؟از وضعیت ژازه طباطبایی چه کسی خبر داشت؟ شرافت این فیلم به خاطر نشان دادن واقعیتی است که وجود دارد. چون ما مردم بی مطالعه ای داریم و در درجه ی اول این تلویزیون و سینما هستند که می توانند در مردم تغییر و موج ایجاد کنند و مردم از آن ها یاد می گیرند. مثلا من سریال شهریار را کامل ندیدم اما مشکلم با این سریال این بود که تاریخ را اشتباه تحویل مردم می دهد و مردم هم از همین سریالهاست که تاریخ را می آموزند. چون مطالعه ی کافی که نسبت به آن ندارند. ایرج میرزا و بهار در زمان خودشان غول های شعر ایران بودند. شهریار در برابر آن ها آن قدر بزرگ نبوده که بخواهند مجیزش را بگویند. و من شرافت سنتوری را در این می بینم که وضعیت هنرمندان ما و یک نسل را نشان می دهد. و این طوری می شود که خون بازی این همه جایزه می گیرد، از جایزه پلیس بگیرید تا جوایز دیگر ولی سنتوری فقط کاندیدای دو تا جایزه می شود. و حتی اکران هم نمی شود. این را هم بگویم که من هم خانم بنی اعتماد را خیلی دوست دارم و هم به نظرم بازی باران در خون بازی یکی از درخشان ترین بازی هایی بود که من تا امروز دیده بودم ولی من حرفم این است که ما می خواهیم یک داستان را روایت کنیم. قرار نیست که چیزی را در دنیا عوض کنیم. ن.ح.ن: ولی قبول داری که زمان است که ارزش فیلم را تعیین خواهد کرد؟ یعنی 10- 15 سال آینده مشخص می شود که کدام فیلم ماندگار می شود. گ.ف: معلوم است. زمان همه چیز را مشخص می کند. الان یک چیز دیگر هم یادم افتاد. تا حالا چندبار شده بود که یک هنرپیشه ایرانی، آن هم زن، در فیلمی ساز بزند؟!من که به یاد ندارم تا حالا چنین اتفاقی افتاده باشد. یعنی هم ساز بزند و هم در حین ساز زدن بازی اش را بکند. ن.ح.ن: اتفاقا کیمیایی هم بعد از دیدن فیلم پرسید که گلشیفته پیانو می زند؟ چون امکان ندارد کسی بدون این که بر پیانو تسلط داشته باشد هم یک قطعه را بزند و هم بازی کند. گ.ف: من هم دقیقا همین را می گویم که حداقل به خاطر همین یک موضوع هم که شده جا نداشت که من را نامزد بکنند؟!به خاطر اين که برای اولین بار در سینمای ایران زنی دارد به این خوبی پیانو می زند و همزمان بازی هم می کند و حرف هم می زند. و شما هم باورش می کنید. اصلا الان کار داوری ما شده مقایسه ی آدم ها با کارهای قبلیشان. مثلا می گویند شما قابلیت های خانم فراهانی را در میم مثل مادر ندیدید! در حالی که اگر ملاقلی پور نمرده بود الان میم مثل مادر را بدترين فیلم سینمای ایران می دانستند که همه هم آن را کوبیدند. یعنی من اصلا دیگر روی داوری ها حساب نمی کنم. به هر حال شما خودتان منتقد هستید اما منتقد منصفی هستید و وقتی چیزی می گویید از روی هوا نقد نمی کنید. فکری پشتش هست.ولی اصلا این ها دیگر معیار نیستند. ن.ح.ن: یعنی می گویی در کار بازیگری به هیچ کدام از این ها نباید تکیه کرد؟ هیچ یک از جوایز و داوری ها و نقد و جشنواره؟ گ.ف: ابدا به هیچ کدام نمی شود تکیه کرد. من تا به حال از هیچ جشنواره ی فیلم فجری جایزه نگرفته ام.برای درخت گلابی هم چهار تا داور خارجی به من جایزه دادند. اما شانزده تا کار انجام داده ام که یکی از دیگری متفاوت تر و به یادماندنی تر بوده است. از اشک سرما و سنتوری و ماهی ها عاشق می شوند بگیرید تا نیمه ماه که سرنوشتش معلوم نشد و من در آن کاملا کردی صحبت می کنم که حتی خودم هم گاهی نمی فهمم چه می گویم یا بوتیک که همه هنوز از بازی من در آن فیلم یاد می کنند. یا حتی دیوار که الان هیچ ربطی به بوتیک ندارد ولی می توانست نقش من خیلی شبیه به بوتیک از کار دربیاید. ن.ح.ن: حالا به نظرت ارزش سیمرغ بلورین بیشتر است یا چنین مجموعه ای از کارها که در کارنامه ات هست؟ گ.ف: تنها ارزشی که سیمرغ بلورین برای من داشت این بود که می خواستم آن را روی صحنه و جلوی همه در مقابل همه ی تشویق ها و کف زدن ها به پدرم بهزاد فراهانی تقدیم کنم. که آن را هم به من ندادند. می خواستم سیمرغ را به پدرم بدهم که همه ی این سال ها به او هم سیمرغ ندادند و بالاخره من هم دختر او هستم. من هم اگر روزی مثل سوسن تسلیمی بروم شاید جایزه را بگیرم. سوسن تسلیمی اگر می ماند سوسن تسلیمی نمی شد چون ما ملت مرده پرستی هستیم. تو همیشه وقتی نباشی قهرمان می شوی. من مطمئن هستم بچه ی من از من می پرسد که مامان تو زمان بیضایی زندگی می کردی؟چرا انقدر دیر به دیر فیلم می ساخت؟ و من باید جواب بدهم. ما الان کوبریک و کوروساوای زمانه مان را داریم ولی فیلم نمی سازند. ممکن است خیلی ها کارهای سینمایی بیضایی را دوست نداشته باشند و ایراد بگیرند ولی بیضایی گنج ماست، باید بتواند فیلم بسازد. برای نسل بعدی کار کند. علی سنتوری داریوش مهرجویی است. علی سنتوری خود منم. جایزه هم به من نمی دهند و بعد هم می گذارم و می روم و همه چیز تمام می شود. و همیشه هم این را می گویند که خانم فراهانی شما حالا حالاها وقت دارید!ارزش سیمرغ هم فقط برای من این بود که پدرم را ببینم که با موهای سفید از پله ها بالا می آید و مردم برایش دست می زنند و بگویم که بابا این سیمرغ برای توست و برای تمام آدم های مثل تو که کشوی میزهایشان پر از ایده ها و سناریوهای کار نشده است. ن.ح.ن: حالا به عنوان سوال آخر با همه ی این حرف هایی که زدیم و جدا از ضررهای مالی که پیش آمد ، به نظر خودت سنتوری اگر درست اکران می شد فیلم موفق تری بود یا حالا که به این شکل دیده شده است؟ گ.ف: مطمئنا اگر ورسیونی که برای اکران آمده شده بود، اکران می شد موفق تر و بهتر بود. ما که کارمان دیده شد ولی قربانی اصلی تهیه کننده فیلم، آقای فرازمند بود و خود آقای مهرجویی که ایشان هم تهیه کننده بودند و بعد ضررهای روحی. همه ی این ها یک طرف و آن جنگ اعصاب ها و رفت و آمد ها یک طرف. خب اگر قرار بود این فیلم اکران نشود که دیگر انقدر بدبختی نمی کشیدند. بعد هم سنتوری می توانست پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران شود. ولی از همه ی خوانندگان شما در سایت سینمای ما تقاضا می کنم که حداقل پول سنتوری را به شماره حساب واریز کنید و بگذارید که چرخ این سینما بچرخد. ضررهای روحی اش که دیگر قابل جبران نیست. ملاقلی پور با هر نقد بی منطقی که می خواند، نه نقد درست، با نقدهای مغرضانه ای که می خواند یک قدم به مرگ نزدیک تر می شد. من که انقدر خوب می شناختمش این را می گویم. یکی از دلایل مرگ ملاقلی پور همین حرص خوردن ها بود. در حالی که اگر خدای نکرده مهرجویی هم مرده بود همان لحظه فیلمش اکران می شد. و نمی دانم ما کی می خواهیم دست از این مرده پرستی برداریم. اما به هر حال امیدوارم که مهرجویی بزرگ همچنان کار کند و این ها باعث ناامیدی مهرجویی نشود. منتها این تاریخ و زمان است که دارد از دست می رود و این آدم ها دارند روز به روز پیرتر می شوند.شنبه,16 شهریور 1387 - 7:41:27

mardi, octobre 14, 2008

صحنه زیبایی از فیلم میم مثل مادر با بازیگری گلشیفته فراهانی

مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن