jeudi, octobre 16, 2008

مصاحبه گلشیفته فراهانی با سایت سینمای ما


مصاحبه گلشیفته فراهانی با سایت سینمای ما





سينماي ما - نيما حسني‌نسب: اين گفتگو به مناسبت اكران فيلم سنتوري انجام شد و اگر يادتان باشد، قول آن‌لاين‌ شدن‌اش را به همراه گفتگويي با بهرام رادان در تعطيلات عيد امسال به‌تان داديم. اما سنتوري كه اكران نشد، انتشار اين گفتگو هم مدام عقب افتاد و قسمت بود در چنين روزهايي در اختيار شما قرار بگيرد. وقتي نام گل‌شيفته به دليل ديگري سرزبان‌هاست... نیما حسنی نسب: قصه ی این مصاحبه را که دیگر می دانی؟ قصه ی سنتوری است. یعنی ما تصمیم گرفتیم پرونده ای درباره ی سنتوری در بیاوریم چون فکر کردیم وقتی cd فیلمی به شكل قاچاق در می آید معمولا دو تا مشکل برای فیلم پیش می آید. یکی ضرر مالی و اکرانی است و یکی هم این است که چون cdاش بیرون آمده دیگر نه جایی راجبش می نویسند و نه مصاحبه ای راجع به آن منتشر می شود. قضیه کلا هیچ می شود. گلشیفته فراهانی: یا اگر هم صحبتی درباره آن شود فقط راجع به بحث قاچاق فیلم ها حرف میزنند. ن.ح.ن: دقیقا. بعد ما فکر کردیم و به این نتیجه رسیدیم که اصلا ما چه کار داریم که این فیلم چگونه وارد بازار شده است؟! فرض می کنیم که فیلم اکران شده است.( به هر حال هم در خانه های مردم که اکران شده است!) پس کار گفت و گو را هم طوری پیش می بریم که انگار این فیلم اکران شده است و می خواهیم درباره آن حرف بزنیم. پس از سوال درباره ی cd شروع می کنیم ولی بعد وارد فضای دیگری می شویم. اولین بار کی متوجه شدی که cd سنتوری بیرون آمده و چه حسی پیدا کردی؟ گ.ف:اولین بار لندن بودم و روزهای آخر جشنواره فجر بود. با دوستی بودم که اتفاقا خیلی عاشق محسن چاووشی است. داشتیم در اینترنت جستجو می کردیم که در سایت google لینکی دیدیم برای دانلود فیلم سنتوري. ساعت در لندن 4 صبح بود و در ایران تقریبا 6 می شد. من اول باور نکردم. ن.ح.ن: آخر قبلا ده بار دیگر هم این خبر پخش شده بود. گ.ف: آره در نتیجه اول من هم باور نکردم. بعد وارد آن سایت شدیم و دیدیم که بله! فیلم را با زیرنویس برای دانلود گذاشته اند. قلبم محکم داشت می زد. همان لحظه اول به آقای فرازمند زنگ زدم و برایشان پیغام گذاشتم. بعد هم به بهرام رادان زنگ زدم و برایش پیام گذاشتم که چه اتفاقی افتاده است؟آیا واقعیت دارد؟ زودتر جلویش را بگیرید چون مثل این که تازه یک شب بود که فیلم را روی اینترنت گذاشته بودند. اما مثل این که دیگر کار از کار گذشته بود. ن.ح.ن: البته می دانی که اول dvd فیلم در آمده بود و بعد dvd را روی اینترنت گذاشته بودند. گ.ف:اولین جایی که درآمد سایت iranproud بود. ن.ح.ن: آره ولی سایت iranproud حجم نسخه ی dvd را کم کرده بود و آن را روی اینترنت گذاشته بود. گ.ف: حالا دقیقش را که نمی دانیم. به هر حال دیگر تمام شده بود. ن.ح.ن: خب از این جا بعد گفتگو فرض می کنیم که فیلم اکران شده است و می رویم سراغ فیلم سنتوری. گ.ف: فقط قبلش این را بگویم که خب فرض این که فیلم اکران شده واقعا دردناک است. من و بهرام برای اکران فیلم خیلی برنامه ها داشتیم. می خواستیم به خیابان برویم و پلاکاردهای سنتوری را پخش کنیم. ن.ح.ن: حتی یادم می آید که برنامه داشتیم که من و تو و بهرام با هم یک گفت و گوی سه نفره انجام بدهیم. ولی حالا که این اتفاقات نیفتاد و فرصت از دست رفت، حالا این یک تلاش کوچک است که لااقل فيلم نابودتر از این نشود. پس به عنوان اولین سوال این بخش می خواهم بپرسم که به نظرت داریوش مهرجویی از درخت گلابی تا سنتوری چه تفاوتی کرده است؟و گلشیفته فراهانی چه تغییری کرده است؟ گ.ف: اول راجع به خودم توضیح می‌دهم که بعد بتوانم راجع به آقای مهرجویی هم حرف بزنم. برای من که آن موقع خب همه چیز ساده تر بود. اصلا همه چیز حتی خود زندگی هم برایم یک بازی بود. البته الان هم یک بازی است ولی انگار آن موقع بازی تر بود. به هیچ چیز فکر نمی کردم و شاید همین هم بود که درخت گلابی خلق شد. چون گاهی واقعا فراموش می کردم که این جلوی دوربین است یا پشت دوربین. ان قدر نزدیک و شبیه بود به کارهایی که واقعا می کردیم. ولی الان دیگر فرق می کند. یک چیزهایی در من وارد شده که شاید خیلی هم مثبت نباشد. یعنی یک سری آزادی هایی را از من گرفته، چه در انتخاب کارهایم چه در خیلی از مسائل دیگر. انگار کم کم دست و پای آدم بسته می شود. ن.ح.ن: این محدودیت مربوط به سن می شود؟ گ.ف: نه. بیشتر فکر می کنم به خاطر انتظاراتی است که اول آدم خودش از خودش پیدا می کند و بعد هم توقعات و انتظاراتی که دیگران از آدم دارند. و انتظار هم کلا چیز بیخودی است! یعنی زندگی بی انتظارش خوب است. ن.ح.ن: منظورت توقع به هر شکل است دیگر؟ گ.ف: آره. عشق بدون توقع، زندگی بدون توقع، همه چیز باید بدون توقع باشد ولی خب وقتی یک دفعه موج عظیمی از آدم ها از آدم یک توقعی دارند، آدم هر چقدر هم که خودش بخواهد آزادی اش را حفظ کند اما ناخودآگاه یک جاهایی دست و پایش بسته شده است. ن.ح.ن: حالا این به نظرت بد است یا خوب؟ گ.ف: فکر می کنم یک بخشی خوب است و یک بخشی هم بد. خیلی عجیب است. من قبل از این جشنواره با یک خانمی صحبت می کردم که داشت از مطبوعات می گفت که ما این همه طرفدارانی داریم که هر روز برایمان کلی نامه می نویسند ولی وقتی مجله هایمان بسته می شود هیچ کس حتی جلوی در مجله هم نمی آید که چرا بسته شده؟!من هم یک مقدار این حس را دارم. یعنی ما هم دوستداران زیادی داریم. البته خود من افرادی را می شناسم که خیلی دوستم دارند و من هم خیلی دوستشان دارم و شاید آن ها هم در بدترین شرایط پای من بایستند اما خیلی از آدم ها وقتی موردی پیش می آید که یک ذره از انتظاراتشان برآورده نمی شود، زیر همه چیز می زنند و همه چیز را خراب می کنند. این البته یک خصوصیت ایرانی هاست. یعنی تو تا یک جایی آدمی را خیلی دوست داری ولی یک اشتباه خیلی خیلی کوچک از طرف آن آدم باعث می شود همه ی کارهای خوبش را فراموش کنی. و حتی با شناخت کاملی که ازش داری بدترش هم می کنی و از او شیطانی می سازی. در نتیجه من نمی دانم که این توقع و انتظار دقیقا خوب است یا بد. ولی به هر حال اتفاقی که در من افتاده این است که بازیگری برایم تبدیل به اکسیژن شده است. مثل چیزی شده که من احساس می کنم اگر یک روزی نباشد، شاید من هم دیگر نباشم. ن.ح.ن: وقتی وارد بازیگری شدی این تصور و ذهنیت را داشتی که شاید حضور تو در بازیگری و شناخته شدنت این محدودیت ها را برایت می آورد و دست و پایت را می بندد؟از آینده بازیگری چنین تصوری داشتی؟ گ.ف: اصلا. من کلا هیچ ذهنیتی نداشتم. الان هم ندارم. همیشه خود زندگی به آدم کادو می دهد و همه چیز را درست می کند. ن.ح.ن: نه منظورم این بود که به عنوان آدمی که انقدر دلبسته ی آزادی هایش است به محدودیت های کار فکر می کردی؟ گ.ف: نه در این حد را نمی فهمیدم و اصلا فکرش را هم نمی کردم. چون من خیلی شیطان بودم. و کارهای نامعقول می کردم یعنی کارهایی که حتی نمی توانم تعریف کنم چون بدآموزی دارد! ولی واقعا وحشتناک ترین کارهای ممکن را در زندگی می کردم. ولی الا ن آن گلشیفته آدم دیگری شده. چون دیگر بیرون کسی نمی تواند آن گلشیفته سابق را ببیند. الان که من نمی توانم مثلا بیرون توی جوي آب راه بروم. یک کمدی وحشتناک می شود. از این بگیرید تا این که الان مثلا فیلم هایی به من پیشنهاد می شود که من به کارگردانانش می گویم اگر این فیلم پنجم من بود با کله کار می کردم ولی امروز فیلم پنجم من نیست و من نمی توانم این کارها را بکنم. و خیلی هم دردناک است، چون دوست دارم ولی بعدا چه منتقدان و چه مردم آن را پس می زنند. چون حالا جدا از منتقدان مردم هم انتظار ندارند که مثلا به سینما بروند و گلشیفته را یک مدت زمان کوتاه ببینند. بعد می گویند که اصلا این چرا چنین فیلمی را بازی کرده است؟! ن.ح.ن: حالا از این جا برسیم به این که در سنتوری نقشی را قبول کردی که می دانستی حداقل از نظر مخاطب نقش منفی خواهد بود. حالا یا روال فیلم این جوری پیش رفت یا شکل شخصیت پردازی خود علی سنتوری انقدر جذاب بود که هیچ کس – با وجود همه ی اشتباهات- به هانیه این حق را نمی دهد که شوهرش را ول کند و برود.یعنی به هر حال هانیه نقش منفی است. وقتی خودت نقش را خواندی، احساس کردی که ممکن است منفی شود؟ گ.ف: راستش من اصلا به این نقش این جوری نگاه نمی کنم. یعنی من فکر می کنم که این هم باز جزو خصوصیات بد ما ایرانی هاست که همیشه عادت داریم زن ها را فداکار ببینیم. زن هایی را ببینیم که تا آخرین نفس کنار شوهرهایشان می ایستند. یعنی زن را مثل شخصیت اصلی میم مثل مادر ببینیم.آن زن یک شخصیت ایده آل است که همه هم عاشقش می شوند. اما واقعیت جامعه ی ما و آن چه اتفاق می افتد، چیز دیگری است. من با خانمی صحبت کردم که واقعا در چنین شرایطی بوده است. و او می گفت که من واقعا عاشق شوهرم بودم ولی دیگر نمی توانستم. شاید یک ایراد سنتوری- که البته به نظر من ایراد هم نیست- این باشد که ما تلاش های هانیه را ندیدیم و فقط در دیالوگ شنیدیم که چه کارهایی كرده است. مثل وقتی که می گوید :"من چند بار بردمش تا ترک کنه؟!" یا این که پول زندگی و حتی خرج مواد شوهر را هم می داده است. با این که موزیسین بوده و مثلا زدن در بعضی مجالس را خالتور می دانسته ولی رفته و زده. برای این که خرج شوهر را دربیاورد. و خب شما می دانید که برای یک موزیسین چقدر سخت است که این کار را بکند. و این واقعیتی است که باعث شد در جشنواره هم به این نقش توجه نشود. ن.ح.ن: اتفاقا می خواستم به این هم برسم که به نظرت چرا حتی متاسفانه در بین منتقدان هم نقش دیده نشد؟انگار شخصیت نقش را با بازی اشتباه گرفته اند. حالا از مردم توقعی نیست که می گویند قبلا وقتی بدمن ها را در خیابان می دیده اند، کتک‌شان می زدند! گ.ف: مگر منتقدان چه کسانی هستند؟آن ها هم جزو همین مردم هستند. در همین جامعه بزرگ شده اند. در همین مدرسه ها رشد کرده اند. مادران‌شان – به خصوص آقایان- نهایت فداکاری را برای پسران‌شان انجام داده اند. من اول فکر نمی کردم که در سنتوری کار خارق العاده ای انجام داده باشم اما بعد که دوباره دیدم متوجه شدم که: نه! خوب کار کرده ام. ن.ح.ن: خوب کار کردن را از نظر بازی خودت می گویی یا شخصیت هانیه؟ گ.ف: هانیه را خوب بازی کردم و اتفاقا به نظر برای این در جشنواره دیده نشد که این شخصیت های فیلم های ما هستند که جایزه می گیرند نه بازیگران و بازی در فیلم ها. برای همین است که اگر ما نقش زنی را داشته باشیم که معتاد است ، به شوهرش خیانت می کند ، دزدی می کند و بعد هم فرار می کند، چنین نقشی هیچ وقت سیمرغ نمی گیرد. ن.ح.ن: دقیقا چون این شخصیتی است که جامعه نمی پذیرد. این ویژگی از دهه ی شصت تا حالا در ما مانده است. گ.ف: در حالی که این مقوله ی بازیگری است. ما بازی می کنیم و کسی بازیگر بهتری است کمه مردم بیشتر او را باور کنند نه کسی که مردم شخصیتش را بیشتر دوست دارند. ما چرا شخصیت های منفی قوی نداریم؟ چون ما نمی توانیم شخصیت منفی دوبعدی یا سه بعدی داشته باشیم. شخصیت های منفی ما باید حتما سیاه باشند. شخصیت منفی ما نمی تواند کار خیر انجام دهد و این اصلا یک ایراد سینمای ماست. کاندید امسال اسکار در فیلم "پیرمردها وطن ندارند" را ببینید. چیزی که من از این فیلم یادم می آید، دقیقا همان آدم است و دوستش دارم. با اینکه آنقدر ترسناک و کثیف است. وقتی بابای من نقش معاویه را بازی می کرد، مردم دوستش داشتند. به نظرم آن اولین بار در تاریخ فیلم و سریالمان بود که مردم شخصیت های منفی سریال را دوست داشتند. ن.ح.ن: تو که هانیه را اصلا منفی ندیدی اما به نظرت چرا این نقش منفی تلقی شد؟ گ.ف: اولا من به خیلی از چراهایی که این روزها می شنوم، دیگر نمی توانم جواب بدهم. انقدر چراها از جاهای بی منطقی می آید که من می گویم اصلا دیگر این سوال جواب دارد؟!اما به نظرم یکی از عاشقانه ترین روابطی که در سینما تا امروز دیده ام، رابطه ی هانیه و علی است. این داستان اعتیادي است که چگونه می تواند خانمان یک عشق به این بزرگی را بسوزاند. یعنی هانیه که می آید و بدون هیچ انتظاری با علی زندگی می کند. نه خانه می خواهد، نه عروسی می خواهد فقط می گوید که من خودت را دوست دارم. وگرنه خودم خانه به آن زیبایی و بزرگی دارم. اما من عاشق خودت و کارت هستم. و ما می توانیم با همدیگر جلو برویم. اما چیزی وجود دارد که این را می سوزاند و به نظرم قصد آقای مهرجویی هم همین بوده است که ببینید آن آخر که هانیه روی صندلی نشسته است و همه هم چقدر دوست دارند و آرزو می کنند که کاش واقعا هانیه برگشته باشد اما نه! این فقط یک رویاست. علی هر چیز دیگری را هم که به دست بیاورد اما دیگر هانیه را نمی تواند به دست بیاورد. و این عین واقعیت است. یعنی برای یک بار یک آدم آمده و واقع گرایانه به یک زندگی نگاه کرده است. نه خواسته قهرمان درست کند نه هیچ چیز دیگر. هانیه دقیقا یک زن امروزی است که ما در اطرافمان هم داریم و می گذارد و می رود. ن.ح.ن: یعنی تو معتقد هستی که هانیه زن واقعی است؟ زنی که نمونه هایش زیاد است؟ گ.ف: بله. واقعیت جامعه ی ماست. ن.ح.ن: یعنی سینمایی و دراماتیکش نکرده اید؟ گ.ف: نه. این آدمی است که حقیقت دارد. تازه در جامعه ی ما خیلی زن ها هم وجود دارند که شوهرهایشان هم معتاد نیستند ولی شوهرهایشان را رها می کنند و با مرد دیگری می روند. که تازه هانیه با آن مرد هم نمی رود. فقط می خواهد برود. از به قول خودش این جهنم دره بیرون برود. هانیه عاشق است. آن سکانسی که علی را می بیند و بعد دنبالش می دود و به پدرش زنگ می زند، بغض دارد ولی دیگر نمی تواند. با خودش می گوید دیگر چند بار؟!! ن.ح.ن: یکی از دلایلی که شاید کفه ی ترازو را بیشتر به سمت منفی کردن هانیه برده، کاراکتر جاوید است. یعنی مهرجویی تعمدا انقدر این شخصیت را مزخرف و نکبت ساخته است که حس منفی به خودش و هانیه زیاد می شود. این را فقط من نمی گویم. حرف خیلی از شیفته های سنتوری است. گ.ف: به خدا این هم اصلا این جوری نیست. ما انقدر پیشداوری می کنیم که اصلا چشم و گوشمان را نسبت به چیزی که فیلم می گوید، می بندیم. می گوییم نه این همان آدم بده است. درحالی که به نظر من هنر مهرجویی همین است که هیچ کس آدم بده نیست و هیچ کس هم آدم خوبه نیست. جاوید وقتی هانیه عصبانی می شود و به خیابان می رود به او می گوید: "میخوای من برم ببینم چه ش شده؟(سراغ علی)." کدام آدم بده ای است که می گوید می خواهی من بهش سر بزنم؟! اگر شما جاوید را نگاه کنید اصلا هیچ بدی از این بدبخت نمی بینید. ن.ح.ن: دقیقا نکته همین است. یعنی ان قدر این بچه مثبت است که به نظرم مهرجویی تعمدا فیلم را لوسش کرده است. نمی دانم چقدر تحلیل هایی را که راجع به سنتوری می شود خوانده ای!اما خیلی ها معتقدند که سنتوری فقط در لایه ی ظاهریش فیلمی درباره ی اعتیاد و عواقب آن است اما یک لایه ی خیلی عمیق و پیچیده تر هم پشتش دارد. و آن جا می گوید که اتفاقا سنتوری فیلمی درباره ی یک آدم است که در این دنیایی که همه را شکل هم کرده است، دارد بهای فردیتش را با رنج کشیدن و بی خانمان شدن و تنهایی اش می دهد. به خاطر عشقش به سازش و اگر رادیکال تر هم بخواهیم حرف بزنیم، طبق حرف هانیه به خاطر تنها عشقش یعنی دوا، تا تاریک ترین نقطه ی دنیا هم می رود و وقتی برمی گردد هم دیدی که کجا بر می گردد و تازه می گوید بگذارید من همین جا بمانم. یعنی در چنین موقعیت نمادینی که فیلم دارد شخصیتی مثل جاوید کاملا نمادی از تظاهرات و جلوه های ظاهری خوبی می شود مثل مجری های تلویزیون که حرف های خیلی خوب می زنند اما خیلی مبتذل به نظر می آیند. من حتی در بین عوام هم خیلی شنیده ام که آخر چه طور هانیه، جاوید را به علی سنتوری ترجیح داد؟ گ.ف:این دقیقا چیزی بود که مهرجویی می خواست. یعنی من خودم همیشه در شوخی ها به مهرجویی می گفتم که آخر چه کسی این گل را ، این عزیز را ول می کند و می رود سراغ این آدم(جاوید)؟ یعنی من خودم این بحث را با اقای مهرجویی داشتم چون من خودم هم همان دختر میم مثل مادر بودم یعنی همیشه دوست داشتم آدم معصوم و مظلومی باشم ولی آقای مهرجویی همیشه به من می گفت:" نه. این طوری نیست. معلوم است که هانیه پای این آدم نمی ایستد.اصلا برای چی کنارش بماند؟ چه کسی حاضر است پای چنین آدمی بماند؟!" ن.ح.ن: یعنی گلشیفته فراهانی ممکن بود پایش بایستد ولی هانیه نمی ایستد. گ.ف: نه من که تا آخرش هم می ایستادم. اما هانیه واقعا اینجوری نیست. ن.ح.ن: نمی دانم فیلم را تازگی خودت دیده ای یا نه اما من به نظر خودم و چند نفر دیگر که اخیرا فیلم را دوباره دیده اند فکر می کنم که گلشیفته فراهانی سکانسهای عاشقانه را خیلی بهتر از سکانس های دعوا بازی کرده است. اولا به نظر خودت هم همین طور است یا نه؟ و بعد هم این که آیا این قضیه به شخصیت خودت بر می گردد؟یعنی آن ور عاشقانه ی وجودت پررنگ تر است و به همین دلیل یک چیزی از خودت در آن هست ولی در سکانس های دعوا فقط داری بازی می کنی؟ گ.ف: شاید درست است و شاید من، البته خودم نمی دانم ولی طبق نظر شما، اگر این طور بوده در آن چیزی که کارگردان از من می خواسته تعلل کرده ام. ن.ح.ن: نه تعلل نبوده. بگذار مثال بزنم و سکانس ها را دوتا دوتا با هم مقایسه کنم. یکی سکانس عاشقانه عقد است و اتفاقات بعد از آن مثل چیدن خانه و خریدن درام و یکی هم سکانس دعوای دونفره که هانیه از جاوید خداحافظی می کند و بعد در خانه با علی داعوایش می شود و کاهو پرت می کنند. در آن سکانس های عاشقانه انقدر در نقش ذوب هستی که شاید بتوان گفت که از لحاظ اجرا بهترین سکانس هایی است که تا حالا بازی کرده ای. یعنی تعبیر این که فلانی در نقش غرق است کاملا در این سکانس در تو وجود دارد اما سکانس دعوا طوری است که ته تهش انگار نمی توانی با این آدم دعوا کنی و فقط داری دیالوگ می گویی. گ.ف: شاید این چیزی که می گویید حتی به فیلم کمک هم کرده باشد. یعنی ته تهش هانیه هم نمی خواهد با این آدم دعوا کند. ن.ح.ن: آره این جوری هم می شود دید. یعنی عشق دلی است ولی دعوا از روی ناچاری است. گ.ف: البته یک چیز دیگری هم که وجود دارد و باعث اغراق در صحنه ی دعوا شده، این است که ما فاصله ی این صحنه های عاشقانه و دعوا را نمی بینیم. از عشق عشق می رویم به دعوای دعوا. ن.ح.ن: خب این که به خاطر ساختار غیرخطی قصه است. گ.ف: آره می دانم ولی این هم هست و باعث می شود که تماشاگر بگوید که یکدفعه چه طور شد. ولی در نهایت حرف درستی زدید. یعنی شاید اگر ما سکانس هایی داشتیم که من در آن ها علی را به بیمارستان ببرم یا کارکردن ها و زجرهایم نشان داده شود، بهتر بازی می کردم. چون این پروسه را طی نکردم بلکه فقط به آن فکر کردم. چون این ها را زندگی نکردم، شاید در بازیم نیست. ن.ح.ن: من در جمع های زیادی فیلم را دیده ام. و همیشه واکنش ها را نگاه می کنم. هربار به سکانس دعوا که می رسد همه علیه هانیه می شوند. یعنی انگار دعوای هانیه با علی اصلا به تفع علی است. گ.ف: این دقیقا همان ایرادی است که به ایرانی ها و تماشاگران ایرانی گرفتم. یعنی وقتی قهرمان قصه شان را دوست داشته باشند، هر کسی هر قدر هم که حق داشته باشد با او دعوا کند ولی مردم دوستش ندارند. ولی من می خواهم بگویم که واقعا هانیه حق دارد. من با دخترهایی صحبت کردم که در این وضعیت بودند و به من گفتند که مرسی گلشیفته. یعنی برعکس چیزی که شما می گویید آن ها می گفتند که تازه تو انقدرش را توانستی نشان بدهی که ما چه کشیده ایم. ن.ح.ن: به هانیه حق می دهی یا نه؟ گ.ف: من می گویم که اگر گلشیفته بود این کار را نمی کرد. ن.ح.ن: ولی وقتی هانیه را میبینی می گویی حق دارد. گ.ف: آخر من یک سوال از شما و همه ی تماشاگران می پرسم که هانیه دیگر باید چه کار می کرد؟ می خواهم بگویم که آدم ها چون به این سوال فکر نمی کنند و این موقعیت را تجربه نکرده اند، هانیه را منفی می بینند. ن.ح.ن: تو خودت چند دقیقه پیش گفتی که اگر من بودم تا آخرش هم می ایستادم. گ.ف: از کجا معلوم؟ من که تا حالا در چنین موقعیتی نبودم. ن.ح.ن: خب تماشاگران هم دقیقا در موقعیت امن خودشان نشسته اند و چایی شان را می خورند و می گویند خب پسره که خوب است، هانیه باید صبر می کرد و می ایستاد تا خوب شود. یعنی خود تو هم وقتی از نقش هانیه فاصله می گیری، اعتراف می کنی که هانیه اشتباه کرده است! گ.ف: خب من هم ایرانی ام دیگر. من هم بدبختم. من هم زن زجر کشیده ی کوفتی هستم که در این جامعه زجر کشیده و همیشه هم توی سرش خورده است. من هم که جدا نیستم. ن.ح.ن: آخر به نظرم این بخش خیلی ربطی به مظلومیت ندارد. گ.ف: به خدا دارد. ن.ح.ن: من می گویم مهرجویی با همه ی نکبت های علی سنتوری آن قدر او را شخصیت متعالی کرده که همه آدم هایی که حتی شبیه مادر علی سنتوری هم هستند، موقع دیدن فیلم نمی توانند به مادرش حق بدهند. کسانی که خودشان هم اگر بودند و بچه شان ساز می زد، او را از خانه بیرون می کردند. می خواهم ببینم پشت صحنه و حرف هایی که زده می شد این بود که همه چیز حول محور علی سنتوری باشد که یک شخصیت متعالی از آب در بیاید؟ گ.ف: نه هرگز چنین حرفی نبود. حرف این بود که این واقعیتی است که اتفاق می افتد و ما باید آن را نشان دهیم. واقعا به نظر من این شخصیت متعالی که یک زن متعالی هم دارد که با هم خوش خوشند، همه چیز حتی زنش را هم از دست می دهد. ولی هنوز عاشق است. هانیه هم هنوز عاشق علی است اما این چیزی است که شوخی بردار نیست و هر کس دیگری هم در این موقعیت قرار بگیرد همین کار را می کند. زن هایی بودند که ده سال تحمل کرده اند ولی بعد از ده سال دیگر گذاشته اند و رفته اند. این چیزی است که من و شما نمی فهمیم. می گویند بهشت را تا نروی آن جا نمی فهمی. این هم چیزی است که تا در موقعیتش باشی، نمی فهمی. ن.ح.ن: و برخی سکانس هاس سنتوری- به خصوص سکانس های زندگی مشترک- آن قدر طبیعی و نزدیک به زندگی است که خیلی ها معتقد بودند بداهه در این فیلم زیاد بوده است. تو که آن سکانس ها را بازی کردی چقدر واکنش ها بداهه بوده است؟و چقدر در سناریو بوده است؟ و این که مهرجویی چه طور کار می کرد که هم کنترلتان کند و هم آزاد باشید که آن رابطه را در بیاورید؟ گ.ف:اولا که این از ویژگی های آقای مهرجویی است که آدم ها را در جای خودشان انتخاب می کنند. و به همین خاطر سر صحنه آدم ها آزادی قابل توصیفی دارند که با این که ایشان تاکید دارند که دیالوگ ها عینا گفته شود اما همه چیز انقدر روان می شود که حتی من الان یادم نمی آید که چه چیزی بداهه بوده و چه چیزی در سناریو بوده است. ن.ح.ن: آن سکانس ها تمرین شد؟ یا سناریوی دقیق دیالوگ نویسی شده داشت؟ گ.ف: تمرین که همیشه بود اما سناریو، دیالوگ ها را داشت گرچه فکر می کنم خیلی چیزها هم اضافه شد. ن.ح.ن: یعنی چیزی که الان در فیلم هست با متنی که شما به عنوان فیلمنامه داشتید خیلی تفاوت دارد؟ گ.ف: بله ولی دیالوگی در سناریو نبوده که الان در فیلم نباشد. خیلی چیزها اضافه شده اما هیچ چیزی کم نشده است. چون درست یادم می آید که یک صحنه ما داشتیم بداهه می گفتیم و ایشان اعتراض کردند که پس دیالوگ ها چه شد؟این ها مهم است و رویشان کار شده. روی دیالوگ ها خیلی تاکید دارند. اتفاقا صحنه های دعوا هم بود که دیالوگ ها عینا گفته شد و چیزی اضافه نشد. ن.ح.ن: پس صحنه های عاشقانه به خاطر فضای شاد و شنگولی که داشت بداهه اش هم بیشتر بود؟ گ.ف: بله. اما دیالوگ هاي صحنه های دعوا دقیقا در فیلمنامه بود. ن.ح.ن: به نظرت شکل اجرای مهرجویی در این فیلم چقدر به شما امکان بداهه می داد؟ یعنی دوربین روی دست و پلان سکانس ها این آزادی را به شما داده است. به نظرت اگر فرم این طور نبود و سر هر دیالوگ کات می شد، باز هم این شکلی در می آمد؟ گ.ف: نمی دانم این شکلی در می آمد یا نه. ن.ح.ن: می خواهم به این نکته برسم که چقدر سنتوری را بازیگران و کارگردانی کنار هم به این فرم درآورده است؟ گاهی بازیگر نقشی را اجرا می کند و گاهی هم آن را خلق می کند. به نظر من می آید که علی و هانیه ای که روی کاغذ بوده قطعا چیزی نبوده که الان روی پرده است. خیلی جلوتر رفته. این جلوتر رفتن هم به خاطر تجربه ی مهرجویی در این سالها بوده و هم به خاطر دو تا بازیگرش. می خواهم درباره ی اجرا صحبت کنی و اینکه چقدر تکرار شده و چقدر تصحیح شده؟ و پروسه ی این که نقش ها این طوری از آب در بیاید چه بوده است؟ گ.ف: صحنه ها خیلی تکرار شده ولی از اول تا آخر خیلی تکرار شده است. یعنی ما چون دوربین روی دست بود، یک سکانس را کامل مدیوم علی می گرفتیم و بک بار مدیوم هانیه. یعنی از اول تا آخر می گرفتیم و این طوری نبود که کات شود. و این یکی از چیزهایی بود که هم کمک بود و هم جاهایی باعث دردسر می شد. چون در این سکانس از اول تا آخر بازیگری بود که مثلا دیالوگ را فراموش می کرد. و برای من یه خصوص خیلی سخت بود وقتی سه بار گرفته بودیم و باز بازیگر مقابلم دیالوگش را فراموش می کرد. کلافه می شدم . ولی خب در رابطه ام با علی، خیلی کمکم کرد.این که عشق علی و هانیه انقدر خوب درآمده شاید به همین خاطر است که ما این عشق را سر صحنه بازی کردیم و وسط آن کات داده نمی شد. ن.ح.ن: حالا که می گویی هر سکانس را در چند برداشت و از زاويه‌ های مختلف گرفته اید، به نظرم می رسد که این هم روشی بوده که دست مهرجویی را در مونتاژ باز گذاشته است. وقتی فیلم را دیدی خودت این حس را داشتی که این سکانس ها بهترین هایی است که از آن پلان ها گزینش شده است؟ گ.ف: بعضی موقع ها دقیقا همین بود که مثلا برداشت مال بهرام بود ولی چون دوربین روی دست بود به هر حال من وارد کادر می شدم و احساس می کردم که در این برداشت چقدر بهتر هستم و کاش این برداشت من بود. الان یاد یک چیزی افتادم. در صحنه ی مهمانی که علی از دستشویی بیرون می آید، من اصرار داشتم که حتما یک پلان از من بگیرید که من انقدر ناراحتم که دارم اشک می ریزم. در یک برداشت کلی اشک ریختم, بعد گفتند کمتر و مثلا یک قطره اشک ریختم. ولی الان که فیلم را می بینم متوجه می شود که آن پلان را آقای مهرجویی به خاطر دل من گرفته است وگرنه می دانسته که نیازی به آن ندارد و کنارش می گذارد. این را می خواهم بگویم که آقای مهرجویی دقیقا می دادند که چه می خواهد و چه نمی خواهد. ن.ح.ن: حتی به نظرم بیشتر می داند که چه نمی خواهد. چون مثلا یک بداهه ی خوب را از شما می پذیرد اما چیزی را که نمی خواهد نه! گ.ف: آره مثلا من پیشنهاد دادم که برداشتی داشته باشیم که در آن نشان داده شود که سنتور را هانیه برای علی فرستاده است ولی قبول نکردند. ن.ح.ن: برای این که با تلقی که از شخصیت هانیه داشته همخوان نبوده است و شخصیت پردازی را به هم می ریخته است. گ.ف: آره اصلا مخالف هرنوع مظلوم گرایی بودند. معتقد بودند هانیه یک زن کاملا امروزی است و واقعیت هم همین است که می گذارد و می رود و اصلا برای چه بماند؟! ن.ح.ن: به عنوان کسی که کار موسیقی می کند به سنتوری چه طور نگاه می کنی؟ می خواهم ببینم نگاه کسانی که با موسیقی عجین هستند به سنتوری متفاوت است؟ قبول دارید که سنتوری فیلمی است راجع به ساز؟ گ.ف: در موسیقی هم مانند سینمایمان متاسفانه چیزی وجود دارد به اسم بکش تا زنده بمانی. در سینما مثلا کیارستمی می رود و ستاره ای مثل ژولیت بینوش را می آورد و یک سری آدم ها از خودمان، از همین اهالی سینما می روند و حرف می زنند و می خواهند خرابش کنند. بابا مگر بد است که ژولیت بینوش در یک فیلم ایرانی کار بکند؟ خودمان هستیم که داریم خودمان را نابود می کنیم. در موسیقی هم همین طور است. مثلا محسن نامجو از کسانی هست که من دوست‌اش دارم. نه فقط به خاطر کارش بلکه به خاطر تفکر و دید و شعرش. و محسن نامجو و محسن چاووشی کسانی هستند که زیرزمینی به این جا رسیده اند. کسی کمکشان نکرده. با جریانی نبوده اند. کارهایشان بین مردم دست به دست گشته و به این جا رسیده اند. من خودم وقتی صدای چاووشی پخش می شد گریه می کردم. به هر حال جامعه ی موسیقی هم مثل سینماست که هیچ کس چشم دیدن دیگری را ندارد. و هر کسی موفق شود بقیه علیه ش هستند. اصلا سوالت همین بود یا دارم اشتباه جواب می دهم؟ ن.ح.ن: بخشی همین بود و بخش دیگری هم می خواهم ببینم به عنوان کسی که خودش ساز می زند این فیلم را در رثای موسیقی چه طور می بینی؟ گ.ف: فهمیدم. این فیلم اصلا داستان خود محسن چاووشی است و داستان برادر من و خیلی از دوستانم هست که مثلا برادر من رفت، آن هم نه به آمریکا و اتریش. رفت هند و الان خوشحال است. یعنی الان دیگر هنرمندان ما کانادا و آمریکا نمی روند، کشور فقیری مثل هند می روند و خوشحالند. برادر من سال ها در اتاقش نشست و آهنگ ساخت ولی هیچ کس نبود که کارهایش را منتشر کند. و من همیشه و همیشه گفته ام که داستان سنتوری جلوی چشم من است حالا خدا را شکر برادر من به اعتیاد کشیده نشد ولی خیلی از دوستانم معتاد شدند. ن.ح.ن: حالا اصلا نه فقط اعتیاد هرنوع قهقرایی. گ.ف: خیلی از هنرهای ما دچار چنین وضعیتی شدند. کیمیاوی کجاست؟بیضایی و مهرجویی چرا فیلم نمی سازند؟ممیز که مرد چه کردیم؟از وضعیت ژازه طباطبایی چه کسی خبر داشت؟ شرافت این فیلم به خاطر نشان دادن واقعیتی است که وجود دارد. چون ما مردم بی مطالعه ای داریم و در درجه ی اول این تلویزیون و سینما هستند که می توانند در مردم تغییر و موج ایجاد کنند و مردم از آن ها یاد می گیرند. مثلا من سریال شهریار را کامل ندیدم اما مشکلم با این سریال این بود که تاریخ را اشتباه تحویل مردم می دهد و مردم هم از همین سریالهاست که تاریخ را می آموزند. چون مطالعه ی کافی که نسبت به آن ندارند. ایرج میرزا و بهار در زمان خودشان غول های شعر ایران بودند. شهریار در برابر آن ها آن قدر بزرگ نبوده که بخواهند مجیزش را بگویند. و من شرافت سنتوری را در این می بینم که وضعیت هنرمندان ما و یک نسل را نشان می دهد. و این طوری می شود که خون بازی این همه جایزه می گیرد، از جایزه پلیس بگیرید تا جوایز دیگر ولی سنتوری فقط کاندیدای دو تا جایزه می شود. و حتی اکران هم نمی شود. این را هم بگویم که من هم خانم بنی اعتماد را خیلی دوست دارم و هم به نظرم بازی باران در خون بازی یکی از درخشان ترین بازی هایی بود که من تا امروز دیده بودم ولی من حرفم این است که ما می خواهیم یک داستان را روایت کنیم. قرار نیست که چیزی را در دنیا عوض کنیم. ن.ح.ن: ولی قبول داری که زمان است که ارزش فیلم را تعیین خواهد کرد؟ یعنی 10- 15 سال آینده مشخص می شود که کدام فیلم ماندگار می شود. گ.ف: معلوم است. زمان همه چیز را مشخص می کند. الان یک چیز دیگر هم یادم افتاد. تا حالا چندبار شده بود که یک هنرپیشه ایرانی، آن هم زن، در فیلمی ساز بزند؟!من که به یاد ندارم تا حالا چنین اتفاقی افتاده باشد. یعنی هم ساز بزند و هم در حین ساز زدن بازی اش را بکند. ن.ح.ن: اتفاقا کیمیایی هم بعد از دیدن فیلم پرسید که گلشیفته پیانو می زند؟ چون امکان ندارد کسی بدون این که بر پیانو تسلط داشته باشد هم یک قطعه را بزند و هم بازی کند. گ.ف: من هم دقیقا همین را می گویم که حداقل به خاطر همین یک موضوع هم که شده جا نداشت که من را نامزد بکنند؟!به خاطر اين که برای اولین بار در سینمای ایران زنی دارد به این خوبی پیانو می زند و همزمان بازی هم می کند و حرف هم می زند. و شما هم باورش می کنید. اصلا الان کار داوری ما شده مقایسه ی آدم ها با کارهای قبلیشان. مثلا می گویند شما قابلیت های خانم فراهانی را در میم مثل مادر ندیدید! در حالی که اگر ملاقلی پور نمرده بود الان میم مثل مادر را بدترين فیلم سینمای ایران می دانستند که همه هم آن را کوبیدند. یعنی من اصلا دیگر روی داوری ها حساب نمی کنم. به هر حال شما خودتان منتقد هستید اما منتقد منصفی هستید و وقتی چیزی می گویید از روی هوا نقد نمی کنید. فکری پشتش هست.ولی اصلا این ها دیگر معیار نیستند. ن.ح.ن: یعنی می گویی در کار بازیگری به هیچ کدام از این ها نباید تکیه کرد؟ هیچ یک از جوایز و داوری ها و نقد و جشنواره؟ گ.ف: ابدا به هیچ کدام نمی شود تکیه کرد. من تا به حال از هیچ جشنواره ی فیلم فجری جایزه نگرفته ام.برای درخت گلابی هم چهار تا داور خارجی به من جایزه دادند. اما شانزده تا کار انجام داده ام که یکی از دیگری متفاوت تر و به یادماندنی تر بوده است. از اشک سرما و سنتوری و ماهی ها عاشق می شوند بگیرید تا نیمه ماه که سرنوشتش معلوم نشد و من در آن کاملا کردی صحبت می کنم که حتی خودم هم گاهی نمی فهمم چه می گویم یا بوتیک که همه هنوز از بازی من در آن فیلم یاد می کنند. یا حتی دیوار که الان هیچ ربطی به بوتیک ندارد ولی می توانست نقش من خیلی شبیه به بوتیک از کار دربیاید. ن.ح.ن: حالا به نظرت ارزش سیمرغ بلورین بیشتر است یا چنین مجموعه ای از کارها که در کارنامه ات هست؟ گ.ف: تنها ارزشی که سیمرغ بلورین برای من داشت این بود که می خواستم آن را روی صحنه و جلوی همه در مقابل همه ی تشویق ها و کف زدن ها به پدرم بهزاد فراهانی تقدیم کنم. که آن را هم به من ندادند. می خواستم سیمرغ را به پدرم بدهم که همه ی این سال ها به او هم سیمرغ ندادند و بالاخره من هم دختر او هستم. من هم اگر روزی مثل سوسن تسلیمی بروم شاید جایزه را بگیرم. سوسن تسلیمی اگر می ماند سوسن تسلیمی نمی شد چون ما ملت مرده پرستی هستیم. تو همیشه وقتی نباشی قهرمان می شوی. من مطمئن هستم بچه ی من از من می پرسد که مامان تو زمان بیضایی زندگی می کردی؟چرا انقدر دیر به دیر فیلم می ساخت؟ و من باید جواب بدهم. ما الان کوبریک و کوروساوای زمانه مان را داریم ولی فیلم نمی سازند. ممکن است خیلی ها کارهای سینمایی بیضایی را دوست نداشته باشند و ایراد بگیرند ولی بیضایی گنج ماست، باید بتواند فیلم بسازد. برای نسل بعدی کار کند. علی سنتوری داریوش مهرجویی است. علی سنتوری خود منم. جایزه هم به من نمی دهند و بعد هم می گذارم و می روم و همه چیز تمام می شود. و همیشه هم این را می گویند که خانم فراهانی شما حالا حالاها وقت دارید!ارزش سیمرغ هم فقط برای من این بود که پدرم را ببینم که با موهای سفید از پله ها بالا می آید و مردم برایش دست می زنند و بگویم که بابا این سیمرغ برای توست و برای تمام آدم های مثل تو که کشوی میزهایشان پر از ایده ها و سناریوهای کار نشده است. ن.ح.ن: حالا به عنوان سوال آخر با همه ی این حرف هایی که زدیم و جدا از ضررهای مالی که پیش آمد ، به نظر خودت سنتوری اگر درست اکران می شد فیلم موفق تری بود یا حالا که به این شکل دیده شده است؟ گ.ف: مطمئنا اگر ورسیونی که برای اکران آمده شده بود، اکران می شد موفق تر و بهتر بود. ما که کارمان دیده شد ولی قربانی اصلی تهیه کننده فیلم، آقای فرازمند بود و خود آقای مهرجویی که ایشان هم تهیه کننده بودند و بعد ضررهای روحی. همه ی این ها یک طرف و آن جنگ اعصاب ها و رفت و آمد ها یک طرف. خب اگر قرار بود این فیلم اکران نشود که دیگر انقدر بدبختی نمی کشیدند. بعد هم سنتوری می توانست پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران شود. ولی از همه ی خوانندگان شما در سایت سینمای ما تقاضا می کنم که حداقل پول سنتوری را به شماره حساب واریز کنید و بگذارید که چرخ این سینما بچرخد. ضررهای روحی اش که دیگر قابل جبران نیست. ملاقلی پور با هر نقد بی منطقی که می خواند، نه نقد درست، با نقدهای مغرضانه ای که می خواند یک قدم به مرگ نزدیک تر می شد. من که انقدر خوب می شناختمش این را می گویم. یکی از دلایل مرگ ملاقلی پور همین حرص خوردن ها بود. در حالی که اگر خدای نکرده مهرجویی هم مرده بود همان لحظه فیلمش اکران می شد. و نمی دانم ما کی می خواهیم دست از این مرده پرستی برداریم. اما به هر حال امیدوارم که مهرجویی بزرگ همچنان کار کند و این ها باعث ناامیدی مهرجویی نشود. منتها این تاریخ و زمان است که دارد از دست می رود و این آدم ها دارند روز به روز پیرتر می شوند.شنبه,16 شهریور 1387 - 7:41:27

مصاحبه دریادار سیاری با خبرگزاری رژیم(سه سال پیش) که به خاطر انتقادات او از تبعیض و تحریف در مورد ارتش از صفحه آن خبرگزاری حذف شد و خبرنگاران مورد بازجویی قرار گرفتند

  مصاحبه دریادار سیاری با خبرگزاری رژیم (سه سال پیش) که به خاطر انتقادات او از تبعیض و تحریف در مورد ارتش از صفحه آن خبرگزاری حذف شد و خبرن...