mardi, juillet 28, 2009

آیا رهبران مجاهدین دست از توهمات و رویای انحصار قدرت، خواهند کشید،؟


آیا رهبران مجاهدین دست از توهمات و رویای انحصار قدرت، خواهند کشید،؟

دو روز قبل از حمله عراقیها به اشرف،عکس و خبر زیر در سایت مجاهدین قرار گرفت:

«همبستگى با قيام سراسرى مردم ايران- اشرف -


PM9:51:2 مرداد 4/5/1388
مجاهدان اشرف كه طى سه دهه گذشته با بذل جان و همه چيز خود با رژيم ضدبشرى ولايتفقيه، چنگ در چنگ بوده و لحظهيى از مبارزه براى آزادى خلق و ميهن اسير خود باز نايستادهاند، اين روزها تپش قلبهايشان با آهنگ قيام شكوهمند مردم ايران و جوانان دلاور ميهن كوك شده و با عشقى پرشور لحظات آن را دنبال مىكنند. به همين جهت همزمان با گراميداشت حماسه كبير عقيدتى و ميهنى فروغ جاويدان، اشرفيها مراسم ويژهيى به منظور همبستگى با قيام سراسرى مردم ايران و اداى احترام نسبت به شهيدان سرفراز اين قيام برگزار كردند.دراين مراسم پس از استقرار گارد احترام درطرفين ميدان و نماد قيام، ابتدا مراسم پرچم برگزار شد و پرچم شيرو خورشيد نشان ايران از ميان نماد قيام به اهتزاز درآمد. دراين هنگام گروه موزيك شروع به نواختن كرد و سرود اى ايران، مرز پرگهر اجرا گرديد. درتمامى اين لحظات، گارد احترام درحال اداى احترام بود. سپس يكانهاى خواهران گلريزان به افتخار شهيدان قهرمان قيام ايران، گلبرگهاى رنگين را برسطح آب نماى ميدان افشاندند. اين مراسم با شكوه با اجراى سرودها و ترانههاى متعدد توسط اركستر اشرف تا پاسى از شب ادامه يافت»
*****
من در نوشته های منتشر شده ام بارها به غلط بودن سیاست ماندن در عراق تاکید داشته ام* که در آرشیو وبلاگ قابل دسترسی است. تنها با اشاره به همین خبر بالا که دو روز پیش از این حمله در سایت مجاهدین درج شده بود، می توان دریافت و داوری کرد که رهبران
مجاهدین تا چه اندازه در اوهام و ذهنیت خود غرق اند و تا چه اندازه شیفته قدرت وعلاقمند به مظاهر قدرت هستند و تا چه اندازه این سیر وسیاحت در عالم رویاها و فرار از پذیرش واقعیت و هدف را- که مبارزه به خاطر براندازی و برچیدن رژیم بود- فراموش کردن و در رویای انحصار قدرت فرو رفتن و برای آینده «در تقدیر»گارد احترام و مراسم تشریفاتی تمرین کردن، مصائب و گرفتاری برای مجاهدین مظلوم به بار آورده است. کدام عقل سلیمی ممکن است عاجز از فهم این امر باشد که گروهی مثل سازمان مجاهدین که هم به خاطر فشارهای رژیم و هم به خاطر تضادها و تقابل شدید در دوران صدام با گروهها عراقی تحت حمایت رژیم، که اکنون ساختار حاکمیت و قدرت سیاسی عراق را تشکیل می دهند، نامطلوب و مساله ساز شمرده می شود، نمی تواند درخاک آن کشوردست به کارهای تحریک آمیزی که نقض حاکمیت آن کشور بیگانه است بزند و رژه نظامی و مراسم نظامی و گارد احترام و مراسم پرچم بر پا کند، و واکنشی نبیند آنهم در حالی که قبلا در این مورد به گروه مذکور که مجاهدین بودند اخطار و اتمام حجت شده بود که حق استفاده و پوشیدن یونیفورم نظامی ندارد.رهبری مجاهدین بیش دو دهه است که حاضر نبوده و نیست دست از تکبر و خودمحوری بینی تباه کننده و خرد سوز بردارد، از عرش پایین بیاید و جایگاه و وزن واقعی خود را در جامعه ایران و بین اوپوزیسیون ارزیابی کند، و بی جهت عمر هوداران را در کارهای پوچ نمایشی و جمع کردن امضا در حمایت از مریم از شهروندان خارجی هدر ندهد و پوست آنها را در این کارهای بیهوده و تحصن های بیهوده برای ماندن در عراق نکند.اکنون به آخر خط سیاست ماندن در عراق رسیده ایم و این وضع مصیبت باری که مجاهدین با آن مواجهند، نتیجه آن سیاستی است که مسعود و مریم رجوی و مهدی ابریشمچی و محمد سید المحدثین -این چهار میخ ساخته شده از آلیاژی از تکبر وتزویر و و قدرت پرستی و دروغ و فرصت طلبی و استبداد و تحجر که گردانندگان و سیاستگذاران اصلی تشکیلات مجاهدین هستند و تشکیلات را به چهار میخ کشیده اند- پیش گرفتند و بر آن پافشاری کردند. مسئولیت درجه اول این وضع فاجعه بار و تلخ و عواقب آن به عهده آنان است. اینان هنوز هم مساله خروج از عراق را در الویت خواستهای خود قرار نداده اند. از دولت عراق و رژیم منحوس آخوندی که نمی شود چشمداشت رفتار انسانی با مجاهدین داشت. تکبر خرد سوز این رهبران بود که عامل کوری وکری و ناشنوایی آنان در برابر فریاد کسانی چون من شد و بر نگه داشتن مجاهدین در تله اشرف پافشاری کردند.
نفرین بر خود خواهی و تکبر و قدرت پرستی .
در زیر لینک یکی دو مطلب از آرشیو نوشته های من در این زمنیه آمده

http://iradj-shokri.blogspot.com/2009/05/7.html *

samedi, juillet 25, 2009

شعر و مقاله منتشرنشده ای از احمد شاملو
***
سكوت‏ آب
مى‏تواند
خشكى ‏باشد و فرياد عطش؛
سكوت‏ گندم
مى‏تواند
گرسنگى ‏باشد و غريو پيروزمندانه ‏ى قحط؛
همچنان كه ‏سكوت ‏آفتاب
ظلمات ‏است ـ
اما سكوت ‏آدمى فقدان‏ جهان ‏و خداست؛
!غريو را تصوير كن
مهرماه1370
****
مقاله‌اي منتشرنشده از احمد شاملو
شرفِ هنرمند بودن

آن كه مى‏خندد، هنوز
خبر هولناك را
نشنيده‏است! برتولد برشت
بدون ‏در ميان ‏آوردن هيچ ‏صغرا و كبرائى برآنيم ‏كه ‏ميان ‏دو گونه ‏برداشت ‏از دستاوردهاى هنرى طى‏ استحكاماتى ‏بكشيم اگرچه ‏دست‏كم ‏از نظر ما جنگى ‏فيزيكى ‏در ميان ‏نيست. اين ‏خط، فقط مشخص‏كننده‏ى مرزهاى يك‏ عقيده ‏است ‏در برابر دو گروه متضادالعمل كه‏ يكى تنها به ‏درون‏مايه اهميت ‏قايل ‏است حتا اگر اين ‏درون‏مايه‏ مرثيه‏ئى ‏باشد كه ‏در قالب ‏دفى-روحوضى‏ ارائه ‏شود، وآن ديگرى تنها به ‏قالب ‏ارج ‏مى‏نهد حتا اگر اين‏ قالب در غياب ‏محتوا به ‏ارائه‏ى ‏هيچ ‏احساسى قادر نباشد. جنگ ‏نامربوط كهنه‏ئى‏كه ‏تجديد مطلع‏اش ‏را تنها شرايط اجتماعى‏ى نامربوطى تحميل كرده ‏است ‏كه ‏در فضايى ‏غيرقابل ‏تشخيص‏ و غيرمنطقى معلق ‏است.
كسـانى ‏بر آن‏اند كه ‏هنر را جز خلق زيبائى، تا فراسوهاى زيبائى‏ى ‏مجرد حتا، وظيفه‏ئى نيست. همچون زير و بمى كه‏ از حنجره‏ئى ‏ملكوتى‏ بر مى‏آيد و آن‏ را نيازى به‏ كلام نيست.
ما از اين ‏طايفه ‏نيستيم‏ و برخلاف ‏بهتانى ‏كه ‏آن‏ دسته‏ى ‏ديگر در رسانه‏هاى ‏رسمى‏ى ‏تبليغاتى‏ى خود آشكارا عنوان ‏مى‏كنند در پس‏ حرف ‏خود نيز نيتى ‏شريرانه پنهان ‏نكرده‏ايم. ما نيز مى‏گوئيم: آرى چنان ‏حنجره‏ئى‏ نيازمند كلام ‏نيست چرا كه ‏كلمات به ‏سبب ‏مشخص‏ بودن ‏مصداق‏هاشان مى‏تواند، به‏ مثل، از خلوص‏ موسيقى ‏بكاهد. کلام به‏ مصداق ‏توجه ‏مى‏دهد و موسيقى ‏از راه ‏احساس ‏ادراك‏ مى‏شود. اين‏ دو از يك‏ خانواده ‏نيستند، طبايع‏شان‏ متضاد است ‏و چون باهم‏ در آيند آن‏ چه ‏لطمه‏ مى‏بيند موسيقى است.
ما از اين ‏طايفه ‏نيستيم و هرچند هميشه ‏اتفاق ‏مى‏افتد كه‏ در برابر پرده‏ئى ‏نقاشى‏ى ‏تجريدى يا قطعه‏ئى شعر مجرد ناب از خود بى‏خود شويم و از ته‏ دل ‏به‏ مهارت ‏ و خلاقيت آفريننده‏اش درود بفرستيـم، بى‏گمان ‏از اين‏ كه ‏چرا فريادى‏ چنين‏ رسا تنها به‏ نمايش ‏قدرت ‏فنى ‏پرداخته كسانى ‏چون ما خاموشان نيازمند به ‏همدردى ‏را در برابر خود از ياد برده ‏است دريغ خورده‏ايم.
اما گرچه‏ ما از آن‏ طايفه ‏نيستيم ‏آثارشان ‏را مى‏خوانيم پرده‏هاشان‏را با اشتياق ‏به‏ تماشا مى‏نشينيم به‏ موسيقى‏شان با دقت‏ گوش ‏مى‏دهيم و هر چيز مؤثرى را كه ‏در آنها بيابيم مى‏آموزيم، زيرا بر اين ‏اعتقاديم كه ‏هرچه‏ بيان پالوده‏تر باشد به ‏پيام ‏اثر قدرت‏ نفاذ بيشترى مى‏بخشـد. چرا كه‏ قالب‏ را تنها براى‏ همين ‏مى‏خواهيم: پيرهن ‏را براى ‏تن، تا اگر نيت ‏اثر، به ‏مثل، نمايش شكوه‏ جسم ‏انسان‏ است تن ‏در آن هرچه ‏برازنده‏تر جلوه ‏كند.
ما برآنيم‏ كه ‏هنر حامل است‏ و محمول: و اثر هنرى ‏اگر فاقد محموله ‏باشد در نهايت ‏امر استرتيزتك‏ شكيل ‏و راهوارى ‏است ‏كه بى‏بار و بيعـار از علفزار به ‏سر طويله‏ى معتاد خود مى‏خرامد حال‏ آن ‏كه دستاورد شبا روز و ماها سال كشتگران‏ بسـيار خرمن‏ خرمن بر زمين ‏مانده ‏است و بازار‌هاى ‏نياز از كالا تهى ‏است. استران ‏پير و خسته ‏را ديگر طاقت‏ پاسخگوئى ‏به‏ نيازهاى ‏بدبار و تل ‏انبار روزگار نو نيست، و صاحبان ‏استران اين ‏زمان تنها دربند اصـلاح نژاد چارپايان‏ خويش‏اند، چرا كه ‏در نمايشگاه‏ها گوش‏ چارپا را كوچك‏تر و ميان‏اش‏ را لاغرتر، قوس‏ گردن‏اش ‏را چشم‏گيرتر و عضـلات ‏سينه‏اش ‏را پيچيده‏تر مى‏پسندند و نشان ‏افتخار را تقديم‏ خربنده‏ئى ‏مى‏كنند كه ‏پسند گروه داوران ‏را بهتر و بيش‏تر برآورد. مكتب چارپا به‏ خاطر چارپا، نه چارپا درخور بارى كه بايد نيازهاى سنگين شهروندان را تمهيدى‏ كنـد.

مطالعه‏ى ‏دستاوردهاى ‏هنرى‏ى ‏انسان بازخواندن ‏حماسه‏ئى ‏پرطبل ‏و پرتپش‏است: حماسه‏ى آفريده‏ئى كه ‏به ‏چند هزاره رازهاى تركيب‏ و تعبيه ‏را تجربه‏ مى‏كند تا سرانجام خود به ‏كرسى‏ى آفريننده‏گى ‏بنشيند. راهى ‏كه ‏شايد سرمنزل‏هايش دم‏ به ‏دم ‏كوتاه‏تر شده اما سرشار از كوشش و مجاهدت بوده ‏است: كوشش‏ و مجاهدتى كه ‏از راه‏هاى ‏بى‏شمار صورت‏ پذيرفته. گاه ‏به ‏حجم وگاهى به ‏صدا، گاهى ‏ به ‏حركت گاهى ‏به ‏نوا، گاه ‏به ‏خط وگاه ‏به ‏رنگ، گاهى‏ به ‏چوب وگاه ‏به ‏سنگ... ـ كوشش‏ و مجاهدتى از راه‏هاى ‏بسيار كه‏ با موانع‏ بى‏شمار پنجه‏ در پنجه ‏كرده ‏است اما اگرچه ‏هر بار پيروز از ميدان ‏بازنيامده بارى ‏از هر شكست ‏تجربه‏ئى ‏اندوخته از هر سرخورده‏گى‏ معرفتى به‏ دست كرده‏است. جاده‏ئى ‏طولانى كه ‏چه‏ بسيار باشكم‏هاى به‏ پشت ‏چسبيده و پاهاى‏ خونين و ايثارهاى شگفت ‏پيموده ‏شده. اما سنگين‏ترين ‏لحظات ‏اين‏ حماسه‏ى ‏رنج، ديگر امروز متعلق به ‏گذشته‏هاست: تاريخ‏اش‏ مدون ‏است ‏و پاسخ‏اش به ‏چند و چون و چراها و اگرها و مگرها روشن و آشكار. زنجيره‏ئى است‏ به ‏هم ‏پيوسته از حلقه‏هاى ‏منفرد و مجزاى‏ تلاش‏هاى ‏پراكنده. امروز ديگر تجربه‏ى ‏مجدد شيمى ‏از دوران ‏خون‏ دل ‏خوردن‏ كيمياگر «گجسته‏دژ»، اگر سفاهت‏ مطلق ‏نباشد نشانه‏ى‏ كامل ‏بيگانه‏گى ‏با زمان حال ‏است. كه ‏آدمى، على‏رغم تمامى‏ى حماقت‏هائى ‏كه ‏از لحاظ اجتماعى در سراسر طول ‏تاريخ ‏خود نشان ‏داده، بارى طبيعت‏ خام ‏را توانسته ‏است رام ‏قدرت ‏آفريننده‏گى خود كند و معضل كنونى او به ‏جز اين ‏نيست كه‏ گيج ‏و درمانده گرفتار چنبره‏ى هزار پيچ و گره ‏بر گره اجتماع خويش‏ است و هر بامداد با انديشه‏ى ‏هول‏ناك ‏تحقير تازه ‏درآمدى‏ كه ‏بر او خواهد رفت ‏از بستر كابوس‏هاى ‏شبانه بر مى‏خيزد.
ديگر امروز هنر با قوانين ‏مدون‏ و دستاوردهاى پر بار از آزمايشگاه‏هاى‏ ابتدائى ‏بيرون آمده دوره‏هاى ‏كاربرد جادوئى‏ يا تزئينى ‏بودن‏ صرف ‏را پس‏ پشت‏ نهاده ‏به ‏عرصه‏ى ‏پرگير و دار كارزار دانش ‏با خرافه‏انديشى، معرفت‏گرائى با خشك‏باورى‏ى تقديرى، عدالت‏خواهى‏ى ‏شرافتمندانه با قدرت‏مدارى‏ى ‏لومپن‏مسلكانه پانهاده ناطق ‏چيره‏دستى ‏شده‏ است‏ كه ‏بانگ‏اش ‏انعكاس ‏جهانى دارد و سخن‏اش ‏مرز زبان ‏نمى‏شناسد. پس‏ ديگر بايد بتواند به ‏حضور خود در اين ‏معركه معنائى ‏بدهد، وجودش را با جسارت‏ به ‏اثبات ‏برساند، در عمل‏ از حق‏ حيات ‏خود دفاع ‏كند و در اين ‏سنگر پرخون و آتشى كه‏ در آن تنها سخن‏ از مرگ‏ و زنده‏گى ‏مى‏رود و تنابنده‏ئى را با تنابنده‏ئى سرشوخى نيست مسووليتى ‏آشكار متعهد شود.
امروزه ‏روز ديگر هيچ هنرى بومى و اقليمى‏ى‏ صرف ‏نيست وحتا نويسنده ‏و شاعر نيز كه بناگزير گرفتار حصار زبان ‏خويش ‏است و ابلاغ ‏پيام‏اش نياز به ‏واسطه ‏دارد، باز به ‏هر زبان كه بنويسد نويسنده ‏و شاعر سراسر عالم ‏است. با وجود اين مى‏توان بر هنرهائى چون ‏نقاشى انگشت نهاد كه ‏درك ‏سخن‏اش، در مقايسه ‏با هنرهاى‏ ديگر، به ‏مترجمان‏ چيره‏دست‏ چرب‏زبان نياز چندانى ندارد و مجال‏ ارتباط بى‏واسطه‏ بر او تنگ ‏نيست. در اين ‏حال، سخنورى‏ با اين ‏همه ‏قدرت ‏و امتياز را مى‏توان ناديده‏ گرفت و از او تنهـا به ‏شنيدن ‏افسـانه‏ى خواب‏آور چهل‏ قلندر دل‏خوش ‏بود؟ طبيبى‏ چنين‏ را مى‏توان به ‏خود وانهاد تا درمان را واگذارد و دردها را پس ‏پشت نسخه‏ى مسكن‏ها پنهان‏كند؟
اگر قرار بر اين ‏است‏ كه «هنرمند» همچنان ‏به‏ تفنن ‏دل‏ مشغول ‏كشف ‏شگردهاى ‏بهت‏انگيز باشد: اگر همچنان‏ دربند خوش‏ طبعى ‏نمودن‏ها باقى ‏بماند كدام ‏پيام ‏و پيغام ‏مى‏بايد خيل دم‏ افزون انسان‏هائى ‏را كه‏ درد مى‏كشند و وهن ‏مى‏بينند و تحقير مى‏شوند يا همچنان‏ گرفتار توهمات‏ خويش‏اند و به ‏سود “پاى ‏تا سرشكمان”تحميق‏ مى‏شوند از خواب خوش‏بينى بيداركند و طلسم ‏ديرباورى‏شان را بشكند؟
اگر قرار بر اين ‏است كه نقاشى همچنان در بند صنعـت و تجريد و بندبازى و چشم‏بندى لوطى‏ صالح‌هاى زمانه باقى بماند، «وظايف مشترك انسانى» ـ كه همگامى چنين كارآيند او را به خود وانهاده ‏است ـ به كدام پايگاه مى تواند نقل مكان كند؟ اگر براستى چنان كه خود ادعا مى‏كند زبان باز كرده چرا سخنى نمى گويد كه به كار آيد، و اگر چيزى براى گفتن ندارد ديگر اين همه قيل و قال بر سر چيست؟
مرا ببخشيد. مى‏دانم كه ‏اين‏ها نه‏ تنها سخنان ‏تازه ‏درآمدى ‏نيست، كه‏ حتا از دوره‏ى كهنه‏گى‏شان تا فراسوهاى ‏اندراس ‏نيز دهه‏ها و دهه‏ها و دهه‏هاى ‏باورنكردنى‏ گذشته ‏است! ـ بى‏گمان بسيارى ‏از شما مرا از اين ‏كه ‏شايد گمان ‏كرده‏ام ‏در پيام ‏خود، به ‏مثابه ‏درآمدى بر اين‏ محفل گفت‏وگو از نوآورى‏ها، با پيش ‏كشيدن سخنى ‏مندرس‏تر از مصداق‏ ملموس‏ هر اندراس، چه‏ تحفه‏ئى به ‏طبق بر نهاده‏ام ‏سرزنش‏ مى‏كنيد. اما آيا آن‏ دوستان‏ ملامت‏گو مى‏دانند كه ‏ما در اين ‏زمانه‏ كجاى‏ كاريم؟
آن‏چه ‏بسيارى‏ها نمى‏دانند اين ‏است ‏كه ‏به‏طور رسمى، ما تازه ‏به ‏دوره‏ى ‏كشف ‏غزل ‏عارفانه سقوط اجلال ‏فرموده‏ايم، و بدين‏ جهت آن‏چه‏ من‏ عرض ‏مى‏كنم قرن‏ها از زمانه‏ى ‏خود پيش ‏است و اگر معمولا در مطبوعات رسمى وطن‏مان تنها به ‏صورت ‏احكام ‏صادره‏ى “رسمى فرمايشى قانونى” (تو گيومه) فقط به ‏انحرافى ‏بودن ‏آن‏ها حكم ‏مى‏كنند علت‏اش‏ اين ‏است ‏كه ‏هنوز از لحاظ تاريخى‏ به ‏آن جا نرسيده‏ايم ‏كه ‏بتوان منحرف‏ بودن‏ آن‏ها را از طريق‏ استدلال‏ منطقى ثابت ‏كرد!
به ‏هرحال، توضيحى ‏بود كه ‏فكر كردم لازم ‏است‏ عرض ‏شود.
نقاشى ‏و شعر و تئاتر و باقى‏ قالب‏هاى ‏هنرى امروز ديگر فقط ابزارى ‏براى‏ سرگرمى ‏ و تفنن نيست. بچه‏ى ‏بازيگوش كودكستانى‏ى ديروز، اكنون‏ انسان ‏پخته‏ى ‏كاملى ‏است فهيم ‏و پرتجربه ‏و خردمند، كه ‏مى‏تواند جامعه ‏را به ‏درك‏ خود و فرهنگ‏ و مفهوم‏ عميق آزادى‏ى انديشه و رهائى از قيد و بندهاى ‏خرافات مدد برساند. و بى‏شك صرف «توانستن» ايجاد مسووليت مى‏كند. اگر امروز هـم هنر نتواند پس‏ از آن ‏همه ‏كوشش‏ و جوشش ‏در به ‏دست ‏آوردن شيوه‏هاى ‏بيـان، انديشه‏ئى كارآيند را به‏ معرفتى ‏فراگير مبدل‏ كند حضورش‏ جز به‏ حضور قدحى‏ خالى اما سخت‏ پرنقش ‏و نگار بر سفره‏ى بى‏آش‏گرسنه‏گان به ‏چه‏ مى‏ماند؟
از اتهامات ما يكى ‏اين ‏است كه گويا مثـلا شعر عاشقانه را نمى‏پسنـديم به ‏اين دليل كوته‏فكرانه كه چنين اشعارى فردى است و اجتماعى (بخوانيد «سياسى») نيست. بگذاريد براى آن‏كه ناگفته‏ئى بر زمين نماند اين را گفته باشيم كه قضا را آنچه مـا نمى‏پسنديم شعر سيـاسى ‏است كه‏ بناگزير از دريچه‏ تنگ تعصبات سخن مى‏گويد و آنچه سخت اجتماعى مى‏شماريم شعر عاشقانه ‏است كه درس محبت مى‏دهـد. ما در دنيائى سرشار از خصومت و نفرت زندگى مى‏كنيم. دنيائى به ‏وزن سرب و به رنگ سياه و به طعم تلخ. مى‏بينيد كه در فاصله‏ئى كوتاه از خانه خودمان، براى پاره‏ئى از مردم اين روزگار، رهائى از يوغ وحشت و ادبـار به معنى آزادى تيغ بركشيدن و كشتن ديگران‏ است. مـا بايد عشق را بياموزيم تا بتوانيم از زندان تنگ تعصب و نفرت رها شويم.
گفته‏اند مشت زنى سبب تقويت عضـلات و سرعت واكنش مى‏شود. مى‏بينيم كه براى بسيارى كسـان اين «وسيله» چنان به «هـدفى مجرد» تبديل مى‏شود كه حاصـل آن به اصـطلاح سرعت واكنش و عضلات پولادين ديگر جز در همان صـحنه ‏پيكار و جز در برابر حريف مقابل در هيچ عرصه ‏ديگرى به دو پول سياه نمى‏ارزد. آقـاى كلى كه روزگارى شرق و غرب عالم را براى نمايش دادن پتك مشت‌هايش در مى‏نوشت احتمالا موجود مزاحمى نيست، منتها اين سوآل اهل تعقل براى هميشه باقى مـى‏ماند كه اگر دستكش و كيسه تمرين و رينگ و سوت و داوران ريز و درشت و خيل ستايشگران بيكار از وجودش ازاله شـود از او چه باقى مى‏مانـد كه جز تفوق بر همزادان بى سود و ثمر ديگرش خير عـامى هـم دست كم براى جامعه گرفتار خويش داشته باشـد؟
به اعتقاد ما «هنـر» بسيارى از هنرمندان را تنـها مى‏توان با چيـزى نظير «هنر» مشت بازان حرفه‏ئى سنجيد. سرورانى كه براى آوردن آب به كنار جوى رفته‏انـد وآب جـوى ايشـان را با خود برده ‏است. همچنين مى‏توان گفت بسيـارى از هنرمندان هنر خود را گرفتار همان سرگذشتى كرده‏اند كه در تاريخ رقص مى‏توان ديد: يعنى راه از صورت به معنا نبردن و در نيمراهه دچار بى‏حاصلى شدن.
[...]
مطالعه مجموعه‏هاى آثـار هر دوره مشخـص طبعا بايد شناسه اجتماعى آن دوران باشـد. به مثل، در ايران، در قرن‏هـاى سكوت، انسـان دوران سلطه قاجاريه مثـلا، فاقد شناخت ابزار است. در پرده‏هاى نقاشان آن عصر هر آدميزادى نمودار همه ابناى خويش ‏است: چيزى كه به دو ابروى پيوسته و چشمـانى خمـارآلوده تصوير مى‏شـده است. هيچ‏كس هيچ‏كس نيست و هركس همه است. و مى‏بينيم كه نقاشان عصر، از ديدگاه انتقـادى، رسالت تاريخى‏شـان را گرچه ناآگـاهـانه، اما دقيقـا از همين راه به انجام رسانده‏اند. «ناآگاهانه» از آن رو كه بى‏گمان آنان نمى‏توانسته‏اند قاضى هوشمند آثار يا داوران صاحب صلاحيت جامعـه خود باشنـد: پيشه‏ورانى بوده‏انـد كه از سـر ناگزيرى طبيعت طبقه خاصـى را چشم‏بسته عريان كرده‏اند بى اين كه خود بدانند چه مى‏كنند. دوره فروش نمى‏دانـد كه مى‏توان با يك نظر به كالاهـاى درون كولبـاره‏اش مشتريان ويژه او را شناسائى و حتى حـدود استطاعت مالى و برداشت شان از زيبائى را برمـلا كرد. اگر آن نقاشان در پرده‏هاى خود تنها به جزئيات لباس و پرده و آذين‌ها پرداخته‏اند نه گناه ايشان ‏است نه تعمـدى آگاهانه در كارشـان: حقيقت اين ‏است كه انسان پيرامون اين نقاشان، خود را در فضاى سرد ميان پرده‏ها و گلدان‏ها و احتمالا در برابر عشوه مبتذل و بى‏احساس رقاصگـان از ياد برده ‏است. اين‏جـا نقاش بينـوا تصـويرگر واقعيت محصـوره‏ئى‏است كه در آن حقيقـتى مطرح نيست. محـدوده‏ئى كه آدمى درآن تنها به دو چشـم بادامى و دو ابروى پيوسته بازشناختـه مى‏شود و اگر در مثـل يكى چون كمال‏الملك به هر دليل كه باشد گوشه پرده‏ئى از زندگى طبقات بيرون ارگ شاهى به كنار زند كارش راهى به دهكوره‏ئى نمى‏برد و حداكثر قضاوتى كه درباره آن مى‏شود اين است كه شازده چيزميزميرزائى سرى بجنباند و بگويد:ـ با مزه‏س! خيلى با مزه‏س... فالگير يهودى!
اما اين حكايت ‏ديروزها و ديسال‏ها است. روزگار ما ديگر روزگار خاموشى ‏نيست، هرچند كه ‏بازار دهان‏بندسازى ‏همچنان ‏پررونق ‏باشد. روزگار تفنن‏ و اين‏جور حرف‏ها هـم نيست، چرا كه‏ امروزه ‏روز آثار هنرى بر سر بازارها به ‏نمايش‏عام ‏در مى‏آيد و دور نيست ‏كه ‏بيننده، مدعى‏ى بى‏گذشتى ‏از آب‏ درآيد و براى ‏گرفتن ‏حق ‏خود چنگ‏ در گريبان ‏هنرمند افكند. دور نيست ‏كه كسانى اثر هنرى‏ى فاقد پيام ‏و اشارت ‏هنرمند فاقد بينش‏ را ـ به ‏هر اندازه ‏هم كه‏ با شگردها و فوت‏ و فن‌هاى ‏بهت‏انگيز عرضه ‏شده ‏باشد ـ تنها در قياس با ماشين ‏ظريف ‏و پيچيده‏ئى ‏قضاوت كنند كه ‏در عمل كارى‏ از آن ‏ساخته ‏نباشد.
اين را نيز ناگفته نگذاشته باشيـم كه هنرمند نيز ماننـد هر انسان ديگرى دست كم بدان اندازه آزاد هست كه چيزى را بپذيرد و چيزى را به دورافكند. يكى بر آن ‏است كه هنر به خودى خود فرهنگ و تربيت است، يكى بر آن است كه هنر مى‏تواند بر حسب پيام خود ضداخلاق باشـد و ضـد فرهنگ. در اين ميان كسان ديگرى هم هستند كه مى‏گويند اكنون كه هنرمنـد مى‏توانـد با گردش و چرخش جادوئى ابزار كارش چيزى بگويد تا ما (دست كم ما مردم چپاول شونده و فريب خورنده را كه بى هيچ تعارفى انسان‏هـاى جنوبى مى‏خوانند كه در انتقال از امروز به فرداى خويش حركتى ناگزير در جهت فروتر شدن مى‏كنيـم و متأسفـانه از اين حركت نيز توهمى تقديرى داريـم آگاهـى بدهد) چرا بايد اين امكـان والا را دست كـم بگيرد؟ ـ سخنى كه راستى را به سـود هنرمند نيز هست كه خـود قطره‏ئى از همـين اقيـانوس است. به قولى: «هنرمنـد اين روزگار همچون هنرمند دوران امپراتورى رم بر سكوهاى گرداگرد ميدان ننشسته ‏است كه، خواه از سر همدردى و خواه از سر خصومت با آنان و خواه به مثابه يكى تماشاچى بى طرف، صحنه دريـده‏شدن فريب خوردگان به چنگال شيران گرسنه را نقش كند. هنرمند روزگار مـا بر هيچ سكوئى ايمن نيست، در هيچ ميدانى ناظـر مصـون از تعرض قضايـا نيست. او خود مى‏تواند در هر لحظه هم شير باشد هم قربانى. زيرا همه چيز گوش به فرمان جبر بى‏احساس و ترحمى‏ است كه سراسر جهان پهناور ميدان كوچك تاخت و تـاز او است و گنهـكار و بيگناه و هواخواه و بى‏طرف نمى‏شناسـد.»
در چنين ‏شرايطى ‏كدام‏ انسان ‏شريف‏ مى‏پذيرد كه ‏خود را به ‏صرف ‏اين ‏كه ‏اهل ‏هنر است ‏از معركه دور نگه ‏دارد؟ ما چنين «هنرى» را بهانه‏ى غيرقابل ‏قبول و عذر بتر از گناه كسانى مى‏شماريم كه‏ هنگام ‏تقسيم‏ مواجب‏ و رتبه ‏سرهنگ‏اند و در معركه‏ى ‏جدال ‏بنه‏پا! ـ هنرمند در حضور قاضى‏ى وجدان خود محكوم‏ است ‏در جبهه‏ى مبارزه ‏با خطر متعهد كوششى ‏بشود، و دريغا كه‏ سختى‏ى ‏كار او نيز درست در همين ‏است:
نقش چهره‏هاى ‏دردكشيده‏ئى كه‏ گرسنه‏گى ‏مچاله‏شان ‏كرده، به‏ نيت ارائه‏ دادن مشكلى جهانى چون‏گرسنه‏گى؟ ــ تصوير صفى‏ بى‏انتها از مشتى ‏انسان پا در زنجير يوغ ‏برگردن، به ‏قصد باز نمودن فجايع ناشى‏ از بهره‏كشى‏ى آدمى ‏از آدمى؟ ــ يا تجسم ‏محبوسى ‏كه ‏ميله‏هاى‏ سياه ‏قفس‏اش‏ را به ‏رنگ ‏سفيد مى‏اندايد، به ‏رسم ‏هشدار دادن از خوش خيالى‏ها؟ ــ
نه، مسلما هيچ ‏كس‏ مشوق‏ ساده‏گرائى ‏و سطحى‏نگرى، مبلغ‏ خودفريبى ‏و رفع ‏تكليف ‏و خواستار خلق ‏شعارهاى ‏آبكى‏ى بى‏ارز نيست. رويه‏ى ديگر هنر اعتلاى‏ فرهنگ ‏است، و بينش‏ هنرمند مبنائى استوار از منطـق وآگاهى‏ى‏ عميق ‏و گسترده‏ مى‏طلبد تا بتواند جواب‏گوى علل ‏وجودى‏ خويش‏ در عرصه‏ى زمان ‏باشد، ـ چيزى ‏كه ‏نام ‏ديگرش مشاركت ‏در هم‏آوردى در صحنه‏ى‏ جهانى‏ى ‏فرهنگ‏ بشرى ‏است.
شمار زيادى ‏از هنرمندان ‏ما ترجيح ‏مى‏دهند از همان‏ مرز استادى‏ در چم ‏و خم‏ و ارائه‏ى ‏شگردهاى فنى‏ى‏ كار پا فراتر نگذارند. ترجيح مى‏دهند ناطقانى ‏بلبل‏زبان ‏باشند اما سخنى از آن‏ دست به ميان ‏نياورند كه ‏احتمالا مال‏شان‏ را بى‏خريدار بگذارد چه‏ رسد به ‏بازگفتن‏ حقايقى كه‏ جان‏ شيرين‏شان را به ‏مخاطره ‏اندازد.
اوضاع مملكت قاراشميش است
احمد شاملو
اعتمادملي: احمد شاملو در سال‌هاي دهه هفتاد قصد داشت به شيوه سفرنامه‌هاي قجري مطالب طنزي بنويسد كه چندي از آنها را نوشت. اين قطعه يكي از آن نوشته‌هاي كوتاه است كه تاكنون منتشر نشده است.

اوضاع مملكت قاراشميش است. به طور دقيق نمى‏دانيـم چه اتفاقاتى افتاده است. بعضي نوكرهـا مى‏گوينـد از اطراف شنيده‏اند كه رعايا دست از كسب و كار كشيده دكان و بازار را تخته‏كرده‏اند كه آزادى مى‏خواهيم. هرچه فكر مى‏كنيم آزادى را مى‏خواهند چه‏كـار يا به‏ كدام دردشـان شفا است عقل‏مان قد نمى‏دهد. صـدراعظـم نامرد در مختصرجوابى كه به تلغراف تند و تيز ما عرض‏كرده و در آن ما را دركمال نمك‏به‏حرامى «شاه‏مخلوع» خوانده، تهديد نموده ‏است چنانچه به ‏خاك كشور خودمان پا بگذاريم بلافاصله دستگير و استنطاق مى‏شويم وعندالاقتضا به‏دارمكافات‏ الصاق ‏مى‏شويم و در كفرآباد به ‏خيل محاربان ‏با خدا و رسول الحاق ‏مى‏شويم.
(بدنيست توضيحا اين‏ را هم گفته ‏باشيم: اول‏ هر چه ‏زور زديم كه ‏بفهميم شاه ‏مخلوع چه ‏معنى ‏دارد هيچ سر در نياورديم. آسيدحسين ‏آمد نشست قدرى فعل يفعل كرد در نهايت‏ گفت مخلوع صيغه‏ ‏مفعولى ‏است و معنى‏اش‏ مى‏شود «شاه‏خلعت‏گرفته»، كه‏نوكرها همه ‏خنديدند گفتند براى‏ شاه ‏افت‏ دارد صيغه‏ ‏مفعولى ‏بشود و خلعت ‏بگيرد، تا باز ميرزاطويل از راه ‏رسيد و مشكل را حل ‏كرد.)
خلاصه، اوضاع اينطورهاست كه‏گفتيم. پول ‏هم ‏نداريم و با اين ‏همه فى‏امان‏الله هم‏نيستيم. خلاصه ‏هيچ‏ چيزمان ‏به ‏آدم‏ نمى‏برد. از هتل ‏هم عذرمان را خواسته‏اند. عجالتا در جوار هتل كنار خيابان نشسته‏ايم. از آن‏ همه ‏سال سلطنت ‏با سلطه ‏و جبروت ‏برايمان ‏چه ‏باقى ‏مانده؟ مشتى‏ باسمه و صندوقچه‏اى ‏تيله‏ ‏ شيشه‏اى با يك قاب‏عكس‏گوش‏ماهى و يك‏ طغرا خرس‏ ماهوتى‏ كه ‏در كشاكش‏ ايام ‏يكى ‏از چشم‏هايش‏ هم ‏افتاده... به خودمان مى‏فرماييم: «خوشا كنج درويشى! اين‏ نيز بگذرد!» - اما دل كجا فريب اين ياوه مى‏خورد؟ـ به‏ همان‏ خداى ‏احد و واحد لم ‏يلد قسم كه‏ همين ‏الان دل‏مان براى يك‏شكم خورشت آلو اسفناج لم‏يولد على‏اكبرخانى ضعف‏ مى‏رود.
وزير دربار رفته ‏است قاورنرصاحب‏ را پيدا كند از او به‏ گدايى براى ‏اقامت موقت ما در يك گوشه‏ ‏پارك جواز مخصوص‏ بگيرد، كه ‏تازه ‏معلوم ‏نيست بدهد يا نه. آقاسيدحسين را خواستيم فرموديم برايمان ‏يك‏ دهن [...] بخواند. به اواسط [...] رسيده ‏بود كه‏ ناگهان ‏سر و كله‏ گزمه‏اى ‏پيدا شد. گريه ‏و بى‏قرارى‏ ‏ ما را كه ‏ديد، سيد بيچاره‏ اولاد پيغمبر را دستبندزده اشتلم‏كنان ‏با خود برد. درمانده‏ايم با اين‏ اوضاع چه ‏كنيم
اعتماد ملی -4مرداد88

vendredi, juillet 24, 2009



رئیس پلیس خوشنامِ زمان رویدادهای مه 1968 فرانسه درگذشت
ایرج شکری

مراسم تدفین موریس گریمو* رئیس پلیس زمان رویدادهای مه 1968 فرانسه که پنج شنبه پیش در گذشته بود روز سه شنبه 21 ژوئیه انجام شد و علاوه بر رئیس جمهور فرانسه، سرشناس ترین رهبر اعتراضات دانشجویی مه 68 دانیل کن بندی** که اکنون نماینده پارلمان اورپاست نیز به خاطر روشی که او به عنوان رئیس پلیس در رویارویی با تظاهرات دانشجویی سال 68 بکار گرفته بود تجلیل کرد.دانیل کن بندی در مورد او گفته است که در حالی که حکومت وقت می خواست اعتراضات دانشجویی را منهدم کند، او در همان حال که وظیفه حفظ نظم را بعهده داشت، سبب اعتراضات دانشجویان را می فهمید و یرای او حفظ نظم به معنی نظم مهاجم نسبت به دانشجویان نبود. به گفته او موریس گریمو سعی کرد به نفرات پلیس حد و مرز اقدماتشان را بفهماند. وی از او به عنوان یک روشنفکر واقعی یاد کرده است. یک سال پیش به مناسبت چهلمین سالگرد رویدادهای مه 1968، برنامه هایی از تلویزیونهای فرانسه پخش شد که در مورد نقش رئیس پلیس پاریس در آن زمان گفته شد که درایت و روش او برای رویارویی با تظاهرات و «برقراری نظم » سبب شد که از بپا شدن حمام خون جلوگیری شود. در آن زمان او در واکنش با برخوردهای خشونت آمیز پلیس با دانشجویان در بخش نامه ای به پلیس یاد آور شده بود که «شایسته پلیس نیست که کسی را که به زمین افتاده است، بزند». توصیه های و دستورالعملهای او برای مهار خشونت از سوی پلیس سبب شد که رویدادهای فاجعه باری پیش نیاید. در آن زمان تجهیزات پلیس برای محافظت خود در برابر سنگباران دانشجویان ناکار آمد بود. سپری که پلیس ضد شورش در آن زمان داشت سپرهای گرد و غیر شفاف بود و وقتی آنها برای جلوگیری سر و سینه شان از اصابت سنگهای کنده شده از سنگفرش خیابان که بسویشان پرتاب می شد، سپر را بالای سر می بردند، دیگر چیزی را در روبه رو نمی دیدند و بعد درهمان وقت سنگهای دیگری که در راه بود به پاهای آنها اصابت می کرد و بسیاری از آنها از ناحیه پا زخمی شده بودند. رئیس پلیس برای برچیدن سنگنر بندیهای ایجاد شده در خیابانهای اطراف دانشگاه سوربن دستور استفاده از بیل مکانیکی را می دهد که جزو وسایل پلیس نبود. طبعا بکار گرفتن بیل مکانیکی برچیدن موانع را بدون درگیری چندانی امکانپذیر می کند. وی همچنین دستور ژنرال دوگل رئیس جمهور کشور را برای توسل به زور برای تخلیه دانشگاه سوربن که در اشغال دانشجویان بود، نمی پذیرد و با گفتگو با دوگل، او را قانع می کند که بکار گرفتن پلیس برای تخلیه سوربن از دانشجویان، با توجه به این که بعد از تخلیه باید تعداد زیادی پلیس برای حفاظت آنجا مستقر شود که به کاهش نیروی پلیس در آن شرایط بحرانی برای کنترل تظاهرات می انحامید، سیاست درستی نیست. بعدا در اوائل ژوئن دانشجویان دانشگاه را ترک می کنند. رئیس پلیس پاریس هم چنین نظر وزیر کشور وقت فرانسه برای ایجاد یک یگان ضربت را نمی پذیرد، زیرا این نگرانی را داشته است که گروههای این یگان در صورت گیر افتادن در محاصره دانشجویان برای نجات خود به اسلحه متوسل شوند. او بعد ها یاد آور شده بود که مسئولیت پلیسی را عهده شده بود که خشونت روش آن بود و می خواست آن روش را تغییر بدهد. به هرحال آدمها در نقشها و مسئولیتهایی که برای روال معمول در امری دارند، در سربزنگاهی تاریخی می توانند نقش مؤثری و مفیدی به عهده بگیرند، التبه اگر هدفشان خدمت به مردم و مهین باشد و انسانیت هم مفهومی برای آنها داشته باشد. عکس آن هم صادق است. ممکن است افراد از اختیارات خود به نحوی استفاده کنند و روشها و اقداماتی را بکار بگیرند که نامشان را با ننگ ابدی آلوده کند و منفور مردم و ملعون همیشگی در تاریخ بمانند. شاید دلیل دیگر موفقیت رئیس پلیس فرانسه در پشت سر گذاشتن آن بحران به نحوی که اشاره شد، این بوده باشد که او صاحبی جز مردم برای کشورش نمی شناخت. نه مثل آنچه که در ایران بعد از طاعون خمنیسم می گذرد و کشور صاحبی به اسم «آقا امام زمان پیدا کرده است» بیش از هزار سال از عمرش می گذرد و هنوز زنده است و فقط بعضیها ارتباطاتی با او دارند و گاه نامه برایش می نویسند و به چاه چم کران می اندازد و گاه هم نامه را مثل نامه سرلشکر بسیجی فیروز آبادی، این «استوانه» متحرک نظام، روی شبکه اینترنت می گذارند. شخص رهبر که برگزیده خدا است در نماز جمعه او را مخاطب قرار می دهد که اگر لازم باشد حاضر است بمیرد ولی در برابر خواست مردم عقب نخواهد نشست و در برابر اعتراضات آنها خواهد ایستاد. دوگل با این که برای مردم این کشور شخصیت برجسته آزاد سازی فرانسه از اشغال آلمان و رهبری قهرمان به بشمار میرفت ولی برگزیده خدا و جانشین معصوم نبود. هنوز ما تا رها شدن از مصیبت رهبران مقدس فاصله زیادی داریم. نوع به اصطلاح مدرنش هم خلق شده است و حالا یک زوج. همانها که قالیچه به سرادب غیبت «آقا» هدیه کردند، به قدرت نرسیده اصلا خودشان را مالک الرقاب کشوری با سه هزار سال تاریخ می دانند.همان کشوری که مرمش تهاجم ویرانگرسپاه اسلام و سپاه مغول را پشت سر گذاشته و در تند باد هزاره ها هویت خود را حفظ کرده است. از مردم و خواست مردم (آزادی و برابری) در شعارهای رسمی سالیان به بیش از دو دهه اینان نه کسی چیزی دیده و نه چیزی شنیده چون برای آزادی یکی از این زوج مقدس، مهرتابان است و در پرتو او آزادی به ایران خواهد دمید و به هرحال مردم این وسط کاره یی نبستند. و برای این که پشت سر گذاشتن دوران رهبران مقدس هرچه کوتاهر شود، من قویا معتقدم اهل قلم مردم دوست و ترقیخواه مهمترین وظیفه تعطیل ناپذیری که دارند ایجاد هشیاری در مردم در شناختن خطر رهبران مقدس وفاجعه سوار شدن این رهبران بر گرده آنان است. چون اگر آنان سوار شدند، دیگر باید نسلی برای پایین آوردنشان رنج بکشد.
Maurice Grimaud*
Daniel Cohn-Bendit**
پ- 3 مرداد2008 – 25 ژوئیه 2009

mercredi, juillet 22, 2009

ایرج شکری
اراده و اعتراض مردم رهایی بخش خواهد بود، نه فرصت طلبی فرصت سوز اصلاح طلبان
اصلاح طلبان درون حاکمیت به رغم ارکستر ارعابی که از سوی کاسه لیسان و تملق گویان خامنه ای با اتهامات گوناگون علیه آنان به راه افتاد، حاظر به گردان گذاشتن به نتیجه انتخابات نشده اند و آخرین پیشنهاد آنان( مجمع روحانیون مبارز) در این زمینه برگزاری رفراندم (با استناد به قانون اساسی) رژیم در مورد مشروعیت دولت یا به عبارت دیگر برگزاری رفراندم(همه پرسی) توسط یک نهاد بی طرف و نه شورای نگهبان برای تایید احمدی نژاد است. این نهاد بی طرف را خاتمی در بیانیه خود نهادی مثل مجمع تشیخص مصلحت دانسته است. پاسدار شریعتمداری در کیهان روز دوشنبه سی خرداد در مطلبی قبل از وارد شدن به انتقادات قانونی و سیاسی پیشنهاد خاتمی، او و سایر اصلاح طلبان حکومتی را خط گیرنده از آمریکاو اسرائیل و به ویژه پیشنهاد خاتمی را عین نظر مایکل لدین از چهره های موسسه آمریکن اینترپرایز دانسته و بیانیه خاتمی را «بیانیه مایکل لدین نامیده» و اورا مجری نظر مایکل لدین که آن را با نظر «سیا» یکی قرار داده، دانسته است. اشکال قانونی او به پیشنهاد خاتمی، اول این است که دستور همه پرسی را رهبر باید بدهد( البته خاتمی فقط در خواست کننده بوده) و منظور شریعتمداری این است که تشخیص این مساله با رهبر است و نه با او*. دلیل دیگری که برای غیر قانونی بودن پیشنهاد خاتمی آورده است، استناد او به اصل 99 قانون اساسی است که نظارت بر انتخابات(خبرگان، ریاست جمهوری، مجلس) و همه پرسی را بر عهده شورای نگهبان قرار داده است. اشکال سیاسی که بر او گرفته است این است که اولا مجمع تشخیص مصلحت که ریاستش با رفسنحانی است که طرفداریش از یک جناح، به وضوح بر همگان روشن است و نمی تواند نهادی بیطرف باشد دیگر این که به فرض هم اگر همه پرسی توسط مجمع مصلحت هم برگزار شود از آنجا که به نظر شریعتمداری نتیجه اش باز هم به نحوه کوبنده یی برای طرف مقابل، تایید احمدی نژاد خواهد بود، اینان باز هم همین بازی را در خواهند آور و نتیجه گرفته است که هدف از این پیشنهاد صرفا ایجاد فتنه است بر اساس خطی که گرفته اند. پاسدار شکنجه گر تواب ساز در پایان نتیجه گرفته است که:«طراحان بيروني و دنباله‌هاي داخلي آنها به وضوح مي‌دانند تحقق رفراندوم نتيجه‌اي كاملاً معكوس و متضاد با خواست آنها دارد. به بيان ديگر كاربرد اصلي اين سناريو داغ كردن تنور تنش است. آرزويي كه دار و دسته خاتمي به آن نخواهند رسيد و به يقين از بادي كه به دستور دشمنان مي كارند طوفاني سهمگين به پا خواهد شد كه طومار خط جديد نفاق را نيز مانند خط نفاق دهه 60 درهم مي‌پيچد». مردم اما در ادامه این جنگ و جدل رسانه یی و قلمی دو جناح رژیم، هم چنان در میدان اصلی مبارزه و بازیگر اصلی صحنه نبرد با استبداد و ارتجاع هستند.این مردم و جوانان آزادیخواه هستند که با حضور شورشگرانه در برابر نیروهای سرکوبگر و به رغم تهدیدات و ارعابها و خط و نشان کشیدنهای سرداران عمله سرکوب نظام، که همه می دانند که تهدیداتشان با توحش و سبعیت عمل خواهد شد، در چنگ در چنگ دژخیمان، راهگشای رهایی خویش از چنگ دیکتاتوری و ارتجاع مذهبی و رژیم ضد ایرانی جمهوری اسلامی هستند. جناح اصلاح طلب ریاکار، با تاکید بر تلاش در چارچوب قانون اساسی، کاری جز سپردن سرنوشت مردم به دست ولی فقیه و نگه داشتن آنان در پشت سد ولی فقیه، نمی کند. تظاهرات مردم در تداوم خویش سخنگویان امروزی موج سبز و شال سبز را که به نظر من همین حالا هم تاریخ مصرفشان با توجه به هزینه سنگینی که مردم در اعتراضات خود به ابطال انتخابات دادند، سپری شده، پشت سر خواهند گذاشت و من بر این باورم که اگر در درون سپاه پاسداران صاحب عقل سلیمی نباشد که به عواقب بکار گرفتن این سرکوبگری در برابر خیزیش مردم فکر کند و به رهبر بفهماند که اگر این تظاهرات در شهرهای دیگر هم همزمان به راه بیفتد و با رفتار خشمگینانه مردم همراه شود، آن وقت دیگر کاری از عهده آنان ساخته نیست پس بهتر است به فکر حفظ «سر» خود باشند و قدرت را با«با برادران» مؤمن و یاران امام تقصیم کنند، آن وقت جنش ضد استبدادی و آزایخواهانه مردم، که تجربه این چند هفته گذشته نشان می دهد که خاموشی پذیر نخواهد بود، حتما سخنگویان خود را از میان خود معرفی خواهد کرد. حاتم قادری استاد دانشگاه در مصاحبه یی که خبر نامه امیر کبیر* اخیرا با او انجام داده است، به نکته جالب و در خور اهمیتی اشاره کرده است. او می گوید:« اين موجی که ايجاد شد ويژگی‌هايی دارد که رسانه‌های خارجی و افرادی مثل ژيژک که درباره آن نظر می‌دهند، چون شرايط درونی جامعه ما را نمی‌دانند، نمی‌توانند آن را درست تحليل کنند. بايد به اين نکته توجه کنيم اين ميليون‌ها آدمی که اعتراض می‌کنند لزوما طرفدار موسوی نيستند بلکه از شکاف موجود استفاده می‌کنند[...]
ميليون‌ها آدمی که موج سبز ايجاد کردند مهندس را به عنوان رئيس‌جمهور پذيرفته بودند ولی نه به عنوان کسی که شعارها،خواست‌ها وسياست‌ها وبرنامه‌هايشان را قبول کرده باشند. برای همين اگر مهندس قهرمان شد، جمهوری اسلامی او را قهرمان کرد. شعارها و نوع سلوک مردم در ايام ۲۵ تا ۲۸ خرداد گذار از مهندس بود. ولی مردم چاره نداشتند جز اينکه بايستند و بگويند ما انتخابات می‌خواستيم و رای ما کجا است».
کسانی مثل موسوی اگر قدرت اجرایی را هم بدست بگیرند، بفرض حتی اگر هم حسن نیت داشته باشند، واقعا گام اساسی در راه تحقق خواستهای مدنی مردم نمی توانند بردارند. مگر این بگیر و ببندها و این جنایات مستمر به ویژه جنایات چند هفته اخیر تحت مسئولیت و اختیارات احمدی نژاد انجام شده است؟ اصلاح طلبان و برخی سنخنگویان آنان در خارج چون مایل نیستند «خر»، را که مقام معظم رهبری است، بزنند، زورشان را به «پالان» که احمدی نژاد است می رسانند و او را می زنند. اگر حمایت خامنه ای نبود، احمدی نژاد کسی نبود که بتواند آن حرفها را علیه رفسنجانی و ناطق نوری بتواند بزند.
به هر حال این رژیمی که خمینی، بنیانگذار پلید و مستبد و ضد ایرانیش از آغاز با توهین و تحقیر ایرانیان و با سوء استفاده از جهل و تعصب مذهبی بخشی از مردم محروم، با بکار گرفتن چماق تکفیر و بعد برچسب و اتهام زنی، رویایی جز حذف دگر اندیشان و استقرار ولایت «پیامبرگونه» بر «امت اسلامی» را نداشت، اکنون به مرحله یک جراحی مرگبار رسیده است. در آن روزهای آغاز به قدرت رسیدن خمینی، این دو جناحی که الان به جان هم افتاده و به یکدیگر اتهامات گوناگون می زنند، «همه باهم» پشت سرخمینی ایستادند تا هر چه حزب و سازمان و جبهه سیاسی هست، هرچه نشریه و رزونامه مستقل هست، تعیطیل کنند و فعالان و دست اندر کاران آنها را آن گونه که خمینی در سخنان 26 مرداد 58 گفت «درو کنند».
اکنون رژیم ولایت فقیه در تدوام سی ساله آن روش منحوس، به مرحله یک حذف و جراحی بزرگ و پرتنش برای تدوام بقایش رسیده است. چراکه شکاف بین دوجناح در بالا روز به روز بیشتر و تضادها به شکل «قطب»ی شدن هرچه بیشتر پیش می رود. به نظر می رسد این رژیم منحوس سرکوبگر و تبعیض گرای اسلامی، در آستانه وضعی مثل وضع دوقلوهایی بهم چسبیده یی است که امکان ادامه حیاتشان در حالتی که متولد شده اند، زمان بسیار محدودی است و سرنوشتی جز مرگ یا انجام عمل جراحی و جدا سازی که تنها امکان ادامه حیات برای یکی از آنها را در خود دارد، ندارند
.
:منابع و توضیحات
به جز اصل 177 در مورد همه پرسی برای بازنگری در قانون اساسی، که نمی تواند شامل مبانی اسلامی قوانین و اسلامی بودن نظام و اصل ولایت فقیه و مذهب رسمی کشور بشود، اصل 59 و ماده 3 اصل 110 نیز به همه پرسی اشاره دارد که به شرح زیر است:
** اصل 59 در مسایل بسیار مهم اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ممکن است اعمال قوه مقننه از راه همه‏پرسی و مراجعه مستقیم به آراء مردم صورت گیرد. در خواست مراجعه به آراء عمومی باید به تصویب دو سوم مجموع نمایندگان مجلس برسد.
ماده 3 اصل 110 مربوطه به وظایف و اختیارات رهبر- فرمان همه پرسی

http://www.autnews.me/node/813 *

پ-31 تیر 1388- 22 ژوئیه 2009

lundi, juillet 20, 2009

تحلیل جامعه شناسانه و ارزشمند و خواندنی دکتر حاتم قادری از رویداهای انتخابات در مصاحبه با خبرنامه امیر کبیر
حاتم قادری: نمی توانند سلطه ايدئولوژيکی و اطلاعاتی ایجاد کنند








چهار سال پيش وقتی که دولت آقای احمدی‌نژاد روی کار آمد، تحليلم اين بود که اين دولت، دولت خوبی است. نه اينکه خودش فی‌نفسه خوب باشد، بلکه تبعاتی دارد که آن تبعات می‌تواند به جهات تاريخی برای ما راهگشا باشد، و هميشه نظرم اين بود که نبايد دچار ترس باشيم و هميشه به يک اصلاحات سست و نيم بندی آن هم به هر قيمتی بچسبيم و جرات فرصت دادن به ديگران و نگاه کردن به ارزيابی‌های ديگران را نداشته باشيم.
حالا با توجه به اين تحليل من که دولت نهم می‌توانست ما را به جايی ببرد که اصلاح‌طلبان نمی‌توانستند ببرند می‌خواهم بگويم وقايعی که در ايران اتفاق افتاد دور از آن تحليل نبود. ولی بلافاصله اضافه می‌کنم شدت آن را من هم پيش‌بينی نمی‌کردم. اصل ماجرا را می‌توانستم ببينيم، اتفاقاتی در لايه های درونی جامعه می‌گذشت و مهم‌تر از آنچه بود که در سطح رخ می‌داد.
يک نکته ديگر اينکه اين بار هم سيستم مايل بود انتخابات را به شکل مناسک برگزار کند و همين کار را هم کرد ولی مردم در يک طيفی به شکل غريزی تا آگاهانه احساس کردند می‌توانند از شکاف بين نظام و هيات حاکمه استفاده کنند. و اين استفاده عملا تبديل به يک موج شد که خيلی از جريان‌ها را با خودش برد. من ۲، ۳ هفته قبل از انتخابات به دوستان می‌گفتم که موجی که می‌آيد خيلی چيزها را با خودش می‌برد. مردم اين کار را کردند و يکی از اقدامات تاريخی خودشان را انجام دادند.
شدت اين واکنش يک ماه قبل از انتخابات برای من قابل تصور نبود ولی وقتی که مناظره‌ها شروع شد و موج‌های سبز در خيابان‌ خيلی جدی نبود من با اينکه مناظره‌ها را نگاه نمی‌کردم و اخبار را پيگيری نمی‌کردم، تحليلم بر اين بود که نظام بدجوری باخته و موج مهمی ايجاد شده است. دولت در اين ميان ناخواسته نقشی تاريخی ايفا کرد.
من سال‌ها پيش بعد از شوکی که انتخاب آقای احمد‌نژاد در جامعه ايجاد کرده بود به اعضای دفتر تحکيم گفتم کسانی مثل آقای جنتی در ايران کارهای فوق‌العاده مهمی را انجام می‌دهند بی‌آنکه خودشان متوجه باشند




ميليون‌ها آدمی که موج سبز ايجاد کردند مهندس را به عنوان رئيس‌جمهور پذيرفته بودند ولی نه به عنوان کسی که شعارها، خواست‌ها و سياست‌ها و برنامه‌هايشان را قبول کرده باشند.
برای همين اگر مهندس قهرمان شد، جمهوری اسلامی او را قهرمان کرد. شعارها و نوع سلوک مردم در ايام ۲۵ تا ۲۸ خرداد گذار از مهندس بود. ولی مردم چاره نداشتند جز اينکه بايستند و بگويند ما انتخابات می‌خواستيم و رای ما
.کجا است
:متن کامل مطلب در لینک زیر


موضوعی در حاشیه انتخابات و کار مؤثر و مفیدی که آقای رجوی می تواند بکند


ایرج شکری
موضوعی در حاشیه انتخابات و کار مؤثر و


مفیدی که آقای رجوی می تواند بکند

از موضوعات حاشیه یی رویدادهای انتخابات از زمان برگزاری آن تا کنون، اطلاعیه هایی است که از سوی آقای مسعود رجوی صادر شده که «اشرف نشان» خطاب کردن جوانان و اعتراضات مردم تلاش رقت انگیزی از سوی ایشان برای مصادره آن اعترضات به عنوان « رهبر مقاومت» بوده است. اما در میان اطلاعیه ها و پیامهای ایشان دو تا بیشتر توجه ها را جلب کرد و انتقاداتی هم بر آنها نوشته شد، یکی پیام به منتظری بود، بعد از پاسخ او به استفتائات کدیور در مورد مشروعیت و عدم مشروعیت ولی و متصدی امور و از این قبیل مسائل، دیگری پیامی بود به آخوندهای مجلس خبرگان که در آن با سلام و عرض ادب به آنان، خود را در برابر آنان ( کسانی چون مصباح یزدی ،جنتی، خزعلی، رفسنجانی، رازینی، دری نجف آبادی،موحدی کرمانی، فلاحیان، مقتدایی، محمدی گیلانی)،«حقیر» نامیده و پیشنهاد عزل خامنه ای و انتخاب منتظری را به جای او برای دوره انتقالی مجلس مؤسسان داده بود*. التبه این اقدام خداپسندانه را برای جلوگیری از خون ریزی و کشتار بیشتر کرده است. در مورد ارزیابی ایشان از موقعیت منتظری و آخوندهای خبرگان - که قاعدتا باید مبنای محاسبه سیاسی برای چنین پیامی باشد-، چنین بیراهه رفتن و ذهن گرایی را، چیز غیر عادی در کار او نمی بینم. ایشان بیش از ربع قرن است که در دنیا و رویای خود زندگی می کند و عینیت و توجه به واقعیتها ، در ارزیابیهای او خیلی کم رنگ است. این دنیا و رویاها و اوهامات در شعارهایی که تحت«رهبری» ایشان ساخته شده و به رغم انتقادات از درون و بیرون و از همه سو، ایشان در تکرار و ادامه دادن به آن، پافشاری و اصرار ولجاج به خرج داده، به خوبی منعکس است. مثل شعار مالک الرقابی و انزجار برانگیز ایران رجوی- رجوی ایران یا شعار«مریم مهرتابان- رئیس جمهور ایران، می بریمش به تهران». اما به لحاظ سیاسی مساله این است که این آقای منتظری به رغم فاصله گرفتنش از خمینی و محکوم کردن اعدام زندانیان سیاسی هم چنان مدافع ولایت فقیه است، البته با تعبیر و تفسیر خودش. ثانیا ایشان به هرحال یک آخوند است و هرگز معیارهای و نرمها جامعه قرن بیستم و بیست ویکمی را در مورد حقوق زنان و آزادی عقیده و بیان را نخواهد پذیرفت، چرا باید از چنین آدمی آن هم بعد از سی سال که عملکرد ارتجاعی و جنایتکارانه نظام آخوندی که آن «ارزشها»ی سنتی که این جماعت معرف آن بودند، به کلی در نظر مردم و نسل جوان آگاه، فرو ریخته است، تقدیر کرد و بعد هم در پیام به مجلس خیرگان، مهر تایید بر همان معیارهای ارزشی گندیده آخوندی زد و اورا بعنوان«اَعلم تر» از همه آن آخوندهای مرتجع جمع شده در خبرگان، مورد تایید قرار داد؟ در یک حساب ساده می تواند دید که «زرنگ بازی» و فرصت طلبی برای بکار گرفتن تاکتیک «اَنَ شریک» با آلودگی حاصل از این بازی بی حاصل وپوچ ناشی از فرصت طلبی مبتکر آن، اصلا از آغاز یک بازی باخته و پر ضرری است. اگر منتظری دارای چنان وزن و اعتباری بود که فتوایش جایی به حساب بیاید که نباید این همه سال در شرایط «تحت نظر» قرار می گرفت، تازه جناب منتظری با این همه رفتار تبهکارانه خامنه ای و جنایاتی که با اِذن و تایید او اتفاق افتاده،« به طور تلویحی» خواستار عزل خامنه ای شده است. چرا به صراحت این کار را نکرده است؟ این تکلیف شرعی و انسانی و اخلاقی برای او نبود؟ اگر خبرگان دارای آن جربزه بودند یا باشند که از خامنه ای صلب صلاحیت و او را عزل کنند، نیازی نبوده و نیست که دنبال یک مرجع تقلید بگردند یا در خارج از جمع خودشان دنبال یک فقیه اَعلم بگردند. طبق اصل 111 قانون اساسی نظام آخوندی، شورای رهبری را تشکیل می دادند و حتما بدون هیج مشکلی رفسنجانی را به عنوان رهبر انتخاب می کردند. درباز نگرانی قانون اساسی، شرط مرجع بودن رهبر کنار گذاشته شد چرا که هیچکدام از آن مراجع زنده و حاضر آن روز از جمله «اَعلم ترین» آنها آخوند گلپایگانی، شرایط نشستن در جایگاه رهبری و به عهده گرفتن نقش سیاسی رهبر را نداشتند(و شاید تمایلی هم نداشتند). به همین خاطر جای مرجع تقلید را با« فقیه » عوض کردند و خامنه ای را کردند در خم خبرگان رهبری و در آوردند و یک عنوان آیت اللهی هم به دمش بستند. طنز تاریخ این که این توصیه و اندرز از سوی کسی برای خبرگان صادر می شود، که هیچ نوع مبارزه یی جز مبارزه مسلحانه با رژیم را به رسمیت نمی شناخت و آنه همه توهین باریدن به سر و روی مهندس بازرگان و«دارالتجاره» او، برای همین گونه نصایح و توصیه های او و یا شرط گذاشتن برای شرکت در انتخابات بود. حالا مسعود رجوی به آخوندهای خبرگان توصیه می کند که «پس از اتخاذ اين تصميم[برگزاری انتخابات مجلس مؤسسان ]، بلادرنگ مجلس خبرگان را منحل كنيد و آن را از دامان خود و روحانيت معاصر بزداييد». عجبا گویا روحانیت فقط همین خط را مرتکب شده است. این همه جنایت توسط دادگاههای انقلاب و با  حکام شرع، آن دم ودستگاه تحت عنوان نمایندگان رهبر در اینجا و آنجا و نقش ضد مردمی امام جمعه ها و... یکباره از سوی جناب رجوی که بازهم در رویاهای «رهبری»، خود را در آستانه پیروزی و انحصار قدرت می بیند، مورد اغماض قرار گرفته است. لابد با این «آینده نگری» که بعدا آنان را به عنوان «دعاگو» همراه خود داشته باشد
ارزیابیهای ذهن گرایانه و توهمات
ارزیابیهای جناب مسعود رجوی، از بعد از 30 خرداد 60 نه بر اساس نگاه جامعه شناختی و همه جانبه نگر به مبارزات مردم در اشکال مختلف آن، در لایه ها و گروههای مختلف اجتماعی- که باید برای کسی که مدعی راه انداختن انقلاب است، این چنین می بود-، بلکه بیشتر ارزیابیهایی «اطلاعاتی» بر مبنای «اطلاعات» دریافت شده گویا از طریق پیروان ایشان در درون نظام، و با تکیه بر تضاد بین بالائیها صورت گرفته است. تازه همین تحلیل ها هم تحلیهای نیمه کاره بوده است. این تحلیهای نیمه کاره هم به دلیل اتکاء به همان نوع اطلاعاتی که ذکر شد غلط از آب در آمده است. از جمله مثلا فروپاشی رژیم در پی مرگ خمینی. یا عین همین توهمات قریب الوقوع بودن فروپاشی رژیم که در پیام به مجلس خبرگان بیان شده، در بعد از انتخاب خاتمی در خرداد 76 هم در اظهارات و پیامهای ایشان با مقایسه روی کار آمدن خاتمی با نخست وزیری بختیار دیده شده است. از سوی دیگر، توهم خود را در موضع« رهبری» مبارزات واعتراضات مردم دیدن، هم در جریان«فروغ جاویدان» که ایشان از«جوانان غیور تهران» خواست به مقابله به نیروهای رژیم برخیزند، هم در در جریان تظاهرات 6 روزه دانشجویان در تیرماه 78 که آقای رجوی با لباس نظامی پی در پی در صفحه تلویزیون ظاهر شد و پیام فرستاد و به دانشجوایان فرمان داد: مسلح شوید مسلح شوید، مسلح شوید، مسلح شوید، نتیجه  خود را نشان داد: این واقعیت  که آن فرامین شنونده یی نداشت و کسی آن را دنبال نکرد. اعتراضات دانشجویان در تیرماه سال 78 هم مثل موارد متعدد شورشهای مردم که گاه با درگیرهای شدید با نیروهای سرکوبگرهمراه بوده و به کشته شدن تنی چند از مردم منجر شده (مثلا در اعتراض به مرکز استان نشدن شهرشان یا تغییر پیش شماره شهرشان از سه شماره یی به چهار شماره(پیش شماره برای روستا)، نه ارتباطی به ایشان و تشکیلات مربوطه داشته و نه از رهنمودهای ایشان الهام گرفته بود. مثل همین اعتراضات مربوط به تقلب انتخاباتی .
یک یاد آوری ضروری در مقایسه دو رویداد تلخ

در همین زمینه یک نکته را خیلی ضروری برای یاد آوری می دانم و آن هم همسو و از یک جنس قرار دادن خود سوزی ندا حسینی با شهادت ندا آقا سلطان توسط مزدوران رژیم است. این دو واقعه به کلی از هم متفاوتند و به خاطر همین هم تاثیر جهانی شهادت مظلومانه ندا آقا سلطان برافکار عمومی در جهت حمایت از مردم ایران و علیه رژیم را مطلقا در واقعه تلخ و تاسفبار خود سوزی ندا حسینی که در اخبار تلویزیونهای دنیا نشان داده شد،نمی بینیم. ندا حسینی اگر قربانی «کودتای 17 ژوئن 2003» شده بود یعنی در یورش پلیس جانباخته بود؛ باز هم تاثیرات زیادی به خاطر خشونت پلیس علیه مجاهدین، به نفع مجاهدین باقی می گذاشت. اما او در آتش تعلیمات زاییده از «انقلاب ایدئولوژیک» سوخت. آنهایی که آن روزهای فوران تعصب در ستایش از رهبران تازه «کشف» شده توسط مجاهدین در «انقلاب ایدئولوژیک» را به یاد دارند و آن نامه های منتشر شده در نشریه مجاهد را خوانده اند به یاد دارند که خانمی هم از پیروان سرپا «شور» انقلاب ایدئولوژیک، اعلام آمادگی کرده بود که اگر لازم باشد خودش را با جنیی که در شکم دارد، به آتش بکشد. این ایده شوم از همان زمان پیدا شد و در سازمان به عنوان نشانه اراده و آمادگی جانفشانی برای رهبری تحسین شد. آن خود سوزی البته تأسفبار بود و برای هرکس که مطلع می شد اندوهبار، اما نه سبب همدلی با مجاهدین. چون آن اقدام دلخراش غیر لازم و غیر قابل تایید بود. خصوصا درنظر خارجیان اقدامی ناشی از مناسبات فرقه ای تلقی شد. یکبار دو سال بعد از آن ماجرا من دربحث با یک فرانسوی که آن خود سوزیها را در اخبا رتلویزیون دیده بود و از آن انتقاد می کرد، گفتم خب در زمان جنگ ویتنام هم دو کاهن بودایی به چنین اقدامی در اعتراض به جنگ آمریکا علیه آن کشور دست زدند و در اشغال چکسلواکی توسط ارتش شوروی در اوت سال 68 نیز یک دانشجو به اسم یان پالاش در اعتراض به آن دست به خود سوزی زد. پاسخش این بود که اولا آنها یک یا دو نفر بودند و ثانیا مساله یک فاجعه بزرگ میهنی بود، نه بازداشت یک نفر که قرارهم نبود اعدامش بکنند و بعد به خاطر آن اینجا و آنجا پیروان او دست به خود سوزی بزنند. اعتصاب غذا و تحصن برای اعتراض برای چنین مواردی روشی پذیرفته شده در افکار عمومی و اغلب نتیجه بخش بوده است.
رهبری مقدس و تکیه گاه ایدئولوژیک، مطالبات سیاسی
واقعیت این است که از زمان «انقلاب ایدئولوژیک» که برای فرار از پذیرش شکست خط مبارزه مسلحانه و سرنگونی کوتاه مدت رژیم صورت گرفت، رهبری در سازمان مجاهدین از تقدس مذهبی و«امام» گونه برخوردار شد که فقط به خدا پاسخگو بود و«مسعود و مریم» دیگر در اوج افلاک قرار گرفتند و به مرور از واقعیتهای جامعه ایران دور ترو دورتر شدند و چنان در خود محور بینی غرق شدند، که متوقع بودند و هستند که هرچه آنان می گویند دیگران باید بپذیرند. نمونه بارز آن در مصاحبه یی با تلویزیونی از فرانسه در اظهار نظر مورد انتخابات اخیر بود که مدعی شدند 85 درصد دارندگان حق رای آن را تحریم کرده اند. شعار انزجار برانگیز «ایران رجوی- رجوی ایران» که در آن نه جایی برای مردم، نه جایی برای شورا، نه جایی برای آزادی وجود دارد، آیینه تمام نمای این «دگر دیسی» قهقرایی است. این دگرگونی بعدا با آفرینش «مهر تابان آزادی» در دستگاه سیاسی- ایدئولوژیک آقای رجوی، دیگر به فاصله یی با مقیاس نجومی و نوری از مردم تبدیل شد. آقای مسعود رجوی به کلی در دنیای خودش به سر می برد و برای این کار تکیه گاه و نقطه حرکت ایدئولوژیک هم برای خودش دارد که تحلیل«زیارت عاشورا» یی از اوضاع است. او خود را در جای حسین و هواداران و مریدان خویش را«مجاهدان» حسین و بقیه را یا در اردوی یزیدیان زمان یا فراهم آورنده اسباب و امکانات برای او یا کسانی که عاشورا را دیدند اما به یزیدیان تمکین کردند، گذاشته و هر سال
(قبل از این مجهول المکان شدن)درعاشورا با شرح ماجرا و خواندن زیارت عاشورا، نفرت شدید نسبت به دیگران در بدنه سازمان تزریق می کرد(که حتما حالا ویدئو آن بکار گرفته می شود) و آن را بهترین «چسب» برای استحکام تشکیلات یافته است. این خود مقدس بینی و برای خود رسالت ایدئولوژیکِ گرفتن انتقام خون به ناحق ریخته امام حسین از یزیدیان زمان قائل شدن، در وجه سیاسی، همراه است با از جایگاه « رهبر مقاومت» پایین نیامدن و نشاندن یک «مهر تابان آزادی» هم روی سر مردم  و اصلا متوجه نیستند که این خود برفراز مردم دیدن و بی اعتنایی به انتقادات ربع قرنی در این زمینه، یعنی انگشت در چشم مردم فرو کردن و عصبانی و منزجر کردن آنها از خود، که نتیجه اش را در انزوای غم انگیز کنونی رهبری مجاهدین در افکار عمومی ایراینان می بینم.
استراتژی و تاکتیک شکست خورده تحلیلهای غلط و نیمه کاره
اکنون شاهد هستیم که نه مبارزه مسلحانه یی که آقای رجوی برای پاره کردن تور اختناق راه انداخته بود و نه آن ارتش که اول قرار بود طلسم اختناق را بشکند ( حدو 6 -7 سال بعد از آتش بس به مرور زمان نقش  بردن رئیس جمهور مقاومت به تهران به آن اضافه شد) کاری از پیش نبرد و اکنون که می بینم عنصر اجتماعی نه در پی عملیات مسلحانه مجاهدین در داخل( که 6 سال است بدون هیچ توضیحی مسکوت مانده و خبری از آن نیست) و نه در اثر عملیات آن ارتش و نه با هیچ الهام و انگیزه و شعار«اشرف نشان»ی، بلکه با مطالبه آراء «دزیده شده» موسوی به صحنه آمده و لابد برای جناب رجوی خیلی هم گزنده بود وقتی در تصاویری از این اعتراضات دیده و شنیده که معترضان شعار می داند«یا حسین – میرحسین». همان میرحسینی که 8 سال در دهه سیاه 60 نخست وزیر بود و بعد از آن هم 20 سال در صحنه سیاسی اصلا حضور نداشته است، درس می داده و نقاشی می کشیده. آخرین تحلیل غلط از آب در آمده جناب رجوی را در پیام 8 آذر سال قبل ایشان می شود مشاهده کردکه در آن گفته بودکه:« اگر رژيم در زمينه اتمي و عراق، عقب بنشيند و جام زهر بخورد؛ شمارش معكوس طلسم‌شكني آغاز مي‌گردد و موتور سرنگوني از طريق اجتماعي روشن مي‌شود. اگر عقب ننشيند، شرايط را به سمتي مي‌كشد ،كه موتور با جرقه‌يي در تقدير و اجتناب‌ناپذير، روشن مي‌شود. همزمان با كاهش نيروهاي آمريكايي در عراق، اين جرقه حاصلضرب دو خط قرمز هسته‌يي و حفظ عراق و در عين حال تنهابرون‌رفت و تضمين دولت جديد آمريكا براي مهار كردن رژيم درهر دو زمينه ،محسوب مي‌شود». اما شاهدیم که رژیم در نه در مساله هسته ای عقب نشست و نه تغییر در سیاستش در رابطه با عراق مشاهده شد. اما عنصر اجتماعی به نوع دیگری به میدان آمد که هیچ ارتباطی هم با اشرف و رهبری آقا و خانم رجوی نداشت. حالا چرا مساله اتهامات آمریکا به رژیم در مورد مداخله در عراق باید اینقدر برای مردم جدی باشد که کوتاه آمدن در برابر آن و یا توقف غنی سازی، می توانست سبب به میدان آمدن عامل اجتماعی بشود، این را کسی جز خود آقای رجوی نمی داند. دیگر این که آن جرقه که منظور ایشان جنگ آمریکا علیه رژیم است به فرض اگر سر مساله هسته ای ومداخلات رژیم در عراق روشن می شد، اولا به چه دلیل سبب سرنگونی رژیم می شد؟ چون درسناریوهای متعدد ذکر شده در زمینه جنگ احتمالی آمریکا با رژیم در نشریاتی خارجی در دوران بوش این نکته روشن بود که طرح جنگی عبارت بود از زدن ضربه فلج کنند از طریق بمباران هوایی و موشک زدن هم به زیرساختها و هم به مراکز نظامی و سیاسی رژیم، تا رژیم را بشدت ناتوان از کنترل اعتراضات مردم و از آن طریق وادار به تغییر سیاستهایش بکند. در هر حال جنگ زمینی مثل عراق با توجه به تجربه بسیار تلخ و بسیار پر هزینه آمریکاییها در این زمینه جزو سناریوهای احتمالی جنگ نمی توانست و نمی تواند باشد.  در یکی از سناریوها تنها
اشغال مناطق نفتی جنوب هم در طرح بود. دیگر این که تازه به فرض هم که جنگی می شد و در پی آن رژیم سرنگون می شد، به چه دلیل فکر می کنید شما نیروی جایگزین برای تشکیل دولت می شدید؟ تحلیل نیمه کاره هم یعنی همین گونه تحلیل ها.
اکنون به وضوح می بینم که آن «ارتش آزادی» محاصره شده در اشرف- که هر از چندی هشدار ها و اعتراضاتی در مورد احتمال زد و بندهای دولت عراق با رژیم و «احتمال وقوع فاجعه انسانی» در مورد آن می شنویم-، نه تنها هیچ نقشی نمی تواند در رویداد سرنگونی رژیم داشته باشد، بلکه تنها به یمن مبارزات مردم و بعد از برچیده شدن این رژیم می تواند از آن مخمصه خلاص شود. این نیز یکی از نتایج تحلیلهای نیمه کاره است. طرف خودش مجهول المکان است و نفراتش درمحاصره و سرنوشتشان مبهم ، بازهم رژیم را در آستانه سقوط و خود را درموضع رهبری این سرنگونی می بیند و به مجلس خبرگان پیام می فرستد وبعد هم دستگاه پوسیده تبلیغات رهبری، واکنشهای جناح غالب به آن در بستر تضادهای درونی جنهای رژیم را«ترس و وحشت رژیم از پیام رهبر مقاومت»** ارزیابی می کند و این ماجرای ترس وحشت رژیم از مجاهدین ربع قرن است که ادامه دارد. به خاطر همین است که من قویا  معتقد بوده و هستم که خط ماندن در عراق خط غلطی بوده و هست که رهبری مجاهدین پیش گرفت و اگر آن سه هزار وپانصد نفر به عنوان پناهنده به کشورهای اروپایی منتقل شده بودند، هرچقدرهم که این انتقال با ریزش نیرو همراه می شد باز بهتر از ماندن در عراق بود و کم ترین فایده آن کاهش توهمات و اندکی واقع بینی می توانست باشد.
سوالاتی به عنوان خبرنگار و توصیه های مفید و مؤثر برای اعتمادسازی
باتوجه نکات یاد شده به عنوان کسی که در آن روزهای انقلاب منجر به سرنگونی رژیم شاه در مبارزات مردمی شرکت داشته و در شمارکسانی بوده که از آغاز نه تنها هیچ توهمی نسبت به خمینی نداشته و به جمهوری اسلامی او رای نداده و در هیچ یک از انتخاباتش شرکت نکرده است، بلکه از کسانی بوده که در برابر انحصار طلبیهای خمینی و کارگزارنش مقاومت کرده است*** از همان گروه از ایرانیانی که در آن تظاهرات پانصدهزار نفری اول ماه مه 58  شرکت داشتند و هیچ نوع فرشی برای خمینی پهن نکرده بودند، و خمینی حاصل رنج و خون مبارزات آنان و پدرانشان را برای آزادی و برابری و پیشرفت- هم چنان که حق حیات بسیاری از آنان را- پایمال و نابود کرد تا سلطه اهریمنی خودش را مستقر کند، و کسانی که در مرداد 58 در برابر یورش خمینی به آزادی عقیده و بیان و تعطیلی روزنامه آیندگان تجمع وتظاهرات بزرگی برپا کردند، و به عنوان یک خبرنگار که تا امروز از دفاع از مبارزات مردم و حمایت از زحمات و دستاوردهای فرهنگی و هنری اهل قلم و هنرمندان و فرهنگسازان ایران در زیر تیغ سانسور این رژیم ایدئولوژیک منحوس دست برنداشته و بر سرنگونی آن پافشاری کرده است(که 20 سال آن به عنوان هوادار و بعد عضو شورا سپری شد) چند سوال و یکی دو توصیه به جناب مسعود رجوی می کنم. البته افکار عمومی هم هرگونه پاسخی را خواهد سنجید، هم چنانکه بی جواب گذاشتن سوالات را.
:سوالات
1-بیست و هشت سال پیش آقای رجوی برنامه یی برای دولت موقت برای بعد از سرنگونی کوتاه مدت رژیم با مبارزه مسلحانه تدوین کرده بود که بنا بر برآورد ایشان در ظرف چند ماه یا حد اکثر سه سال قرار بود سرنگونی عملی بشود. در همان زمان هم صفت اسلامی بکار گرفته شده برای این دولت اگر چه یک «دسته» دموکراتیک به آن وصل بود، مورد انتقاد گروههای اوپوزیسیون قرار گرفت. توضحیات آن زمان ایشان هم البته قانع کننده نبود. اما اکنون خیلی جالب است که چند سال است که اینجا در خارج کشور در سخنرانیها به ویژه در جاهایی مثل پارلمان اروپا و خلاصه در برابر خارجیان، سخنرانان که همه تحت مسئولیت ایشان هستند از جمله خانم مریم رجوی(عضدانلو)، تاکید می کنند که بدون جدایی دین از دولت دموکراسی ممکن نیست و هدف مبارزه آنان جدایی دین از دولت و استقرار یک نظام سیاسی لائیک است. سوال این است که خب به قول معروف شما که لالالی بلدید چرا خوابتان نمی برد و چرا همچنان اصرار دارید که دولت موقت شما اسلامی باشد گیرم که دسته دموکراتیک هم داشته باشد؟ چرا حاظر به چشم پوشی و کنار گذاشتن آن نیستید؟ نگرانید که آخوندها بگویند مسلمان نیستید!؟ یا این که می خواهید فقط حرف خودتان را به کرسی بنشانید که اسلام شما دموکراتیک است؟ کارنامه شما تا اینجا و قبل از به قدرت رسیدن پر از نمره های منفی به خاطر نابرد باری و روش ارعاب و برچسب زنی به منتقدان است.
2- در برنامه دولت موقت، آقای مسعود رجوی عهده دار پست نخست وزیری است و انتخاب وزیران با اوست. آقای رجوی هم چنان به این برنامه چسبیده واز اعضای شورای تحت اقتدار خود، التزام به آن را،« به اتفاق آراء» گرفته است. سوال این است که جناب رجوی با تکیه بر کدام نیرو و حمایت و مبنی بر چه شواهدی گمان می کند که اکنون هم بعد از برچیده شدن این رژیم که روشن است دیگر در روند تحقق آن نه مبارزه مسلحانه تعطیل شده و نه ارتش در محاصره در اشرف نمی تواند نقشی داشته باشد باز هم ایشان نخست وزیرو دارای اختیار تام در انتخاب وزرا خواهد بود.
3- تکلیف مبارزه مسلحانه چطور شد؟ نمی شود مدعی روشی به عنوان تنها روش مشروع و کار آمد شد، و بعد 6 سال آن را معلق گذاشت. اگر هنوز بر درستی آن روش معتقدید، چرا انجامش نمی دهید. اگر روشی است که عملی نیست(که با 6 سال تعلیق معلوم است که عملی نیست)، چرا آن را اعلام نمی کنید. فکر نمی کنیداین رفتار و گفتار دوگانه اگر حاصلی داشته باشد بی اعتمادی مردم به شماست؟
4- شعار ایران رجوی – رجوی ایران از کدام تحلیل در آمد و چه هدفی را دنبال می کرد و در تحقق آن چقدر موفق بود. البته همه می دانند که این شعار در افکار عمومی ایرانیان به شدت دافعه داشت. پس پافشاری برآن باید دلیل خاصی داشته باشد. این که در محاورات، توجیه می شد اگر این شعار نباشد دست رزمندگان برای چکاندن ماشه می لرزد، فقط عذر بدتر از گناه می تواند از سوی کسانی باشد که مدعی بودند هدفشان استقرار دموکراسی و حاکمیت مردم است و نظری به قدرت ندارند و... بنابر این رزمندگانشان اگر هم چنین مساله یی داشته بوده اند، اولا این مساله، بسیار نگران کننده می تواند باشد که آنان سربازان و پیشمرگان مراد و رهبر خود بوده اند، به جای «رزمنده آزادی» بودن و دیگر این که چرا در رفع این انحراف کوششی نشد. البته من بربی اساس بودن آن چه به رزمندگان نسبت داده می شود یقین دارم و با دلیل هم می توان ثابت کنم. عجالتان سوال این است که این شعار از کدام تحلیل در آمد و چه هدفی را دنبال می کرد.
دو- سه توصیه به آقای رجوی:
1-توصیه من قبل از هرچیز این است که به خاطر شعار ایران رجوی – رجوی ایران که تحقیر آشکاری به مردم ایران در آن مشهود است و گذشته از انتقادات گروههای مختلف اوپوزیسیون در خارج کشور و دوستان سابق ایشان چون من دافعه این شعار و زشتی آن را شفاها و کتبا بارها یاد آوری کرده بودند، در یک پیامی که قطعا باید ویدئویی باشد تا از طریق  نگاه کردن به دوربین، با نگاه کردن به مردم همراه باشد به خاطر این شعار از مردم ایران عذر خواهی کند. این اولین گام و گام غیر قابل صرفنظر کردنی، برای اعتماد سازی و شکافتن دیوار انزوای کنونی است. همچنین دیگر این مقوله «مهرتابان آزادی» را دور بیاندازند و خانم رجوی هم بگویند که فرزند کوچکی از ملت بزرگ و سرافراز ایران هستند و سر تعظیم در پیشگاه مردم ایران فرود می آورند و تنها یک مبارز راه آزادی هستند.
2- دیگر این که به دستگاه تبلیغاتی بفرمایند از بکار بردن عنوان «رهبر مقاومت» برای ایشان خود داری بکند. بکاربردن این عنوان که مبنای واقعی ندارد، مزید برعلت دیگری بر انحصار طلبی است. خصوصا با توجه به این که مقاومت مردم در برابر این رژیم منحوس به اشکال گوناگون از سوی گروههای صنفی و قشرهای اجتماعی گوناگون و بدون ارتباط با تشکلهای تحت ریاست و فرمان ایشان وجود داشته است. اگر چه این نوع مقاومت و مبارزه که در واقع عرصه گسترده مبارزه مردم با رژیم را تشکیل می داده است، مورد تایید آقای رجوی نبوده، چون ایشان بیشتر دنبال «سرباز گیری»بودند نه «یار گیری». چرا از عنوان های واقعی خودشان استفاده نمی کنند؟ مثل مسئول شورای ملی مقاومت یا رهبر مجاهدین یا حتی فرمانده کل ارتش آزادیبخش ملی.
3- سالگرد تشکیل شورا پیش روست و طبق معمول جلسه یی تشکیل و بیانیه یی صادر خواهد شد. با توجه به شرایط و تحولات پیش آمده؛ واقعگرایانه و در رویکرد به افکار عمومی نشانه رفتاری صادقانه خواهد بود، که مواد مربوط به رئیس جمهور بودن خانم مریم رجوی و نخست وزیر بودن خود ایشان در دوره دولت موقت، لغو شود و اعضای شورا« به اتفاق آراء» آن را تایید کنند
. می ماند کلیات برنامه برای بحث برای شرایط بعد از سرنگونی یا برچیده شدن رژیم، (حالا هروقت پیش آمد) که می تواند در آن زمان با توجه به شرایط به بحث گذاشته شود.
منابع :
http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=12960 *http://www.hambastegimeli.com/node/2987 **http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=8849 ***
پ-29 تیر 1388- 20 ژوئیه 2009

samedi, juillet 11, 2009

ایرج شکری فرار از مسئولیت آقای منتظری و از مرحله پرت بودن آقای کدیور


ایرج شکری
فرار از مسئولیت آقای منتظری و از مرحله پرت بودن آقای کدیور
فتواهایی از آقای منتظری که در تیتر آن بر مهم بودن این فتواها تاکید شده است، در پژواک ایران درج شده است* که پاسخی است به استفتاء آقای کدیور از او. استفتاء آقای کدیور بی تردید با این هدف صورت گرفته است که نظر یک مرجع تقلید را در مورد شرایطی که «متصدی و متولی امور عمومی» و «ولی» را از صلاحیت ساقط می کند، جویا شود، همچنان که این هدف را در سوال مربوط به «امارت شرعی، ولایت جائر» می توان دید. طبعا این استفتاء و فتوا، به طور غیر مستقیم، ولی امر مسلمین و رهبر یعنی سید علی خامنه ای را هدف قرار داده است. البته بعید است که آقای کدیور در مسائلی که طرح کرده ابهامی داشته بوده باشد، بلکه او فقط خواسته آنچه خود باور دارد، از زبان یک «مرجع تقلید»به شکل فتوا بیان بشود تا مشروعیت و اعتبار«شرعی» بیابد. به خاطر همین هم ایشان سراغ آخوند مکارم شیرازی که از آیت الله های دم کلفت و سرشناس است یا سراغ کسان دیگری که عنوان آیت الله العظمی را یدک می کشند و لقب سلطنتی معظم له، در مکاتبات و اعلام نظرات از سوی دفاتر آنان، در مورد آنها بکار می رود، (مثل صافی گلپایگانی یا وحید خراسانی و...) نرفته است. چون اینان فتواهای مورد نظر آقای کدیور را صادر نمی کردند. حال قبل از هرچیز پرسیدنی است که جناب کدیور با این فتواها، می خواهد، چه دردی را دوا و چه مشکلی را حل کند و این فتواها به چه کار می آیند. آیا می خواهد این فتواها را به گوش خامنه ای برساند؟ خامنه ای اگر ارزش و اعتباری برای منتظری به عنوان مرجع تقلید قائل بود که نباید مساله «حصر» او را ادامه می داد و در سالهای گذشته نسبت به او آزارهایی را توسط دستگاه امنیتی روا می داشت. اگر آقای کدیور این فتواها را می خواهد به گوش عناصر در خدمت خامنه ای برساند که خب این هم کار بیفایده و بی ربطی است. کسانی که به « اصل مترقی ولایت فقیه»! التزام عملی دارند و در چارچوب آن کار می کنند که اهمیتی به نظرات و فتواهای آقای منتظری نمی دهند. قدرت و اختیارات ولی فقیه حتی فراتر از احکام اسلام است. حدود 22 سال پیش بنا به پاسخی که خمینی به سوال همین آقای خامنه ای که از او خواسته بود نظرش را در مورد اظهاراتی که در نماز جمعه(12 دی 66)** در باره نظرات «امام» در مورد اختیارات حکومت اسلامی کرده بود( اظهاراتی که با واکنش و هجمه خط امامیها رو به روشد) و آن را محدود به احکام کلی اسلام دانسته بود، بیان کند، از جمله یاد آور شد که:«... از بیانات جنابعالی در نماز جمعه ، این طور ظاهر می شود که شما حکومت را که به معنای ولایت مطلقه یی از جانب خدا به نبی اکرم (ص) و اهم احکام اللهی است و بر جمیع احکام فرعیه تقدم دارد، صحیح نمی دانید و تعبیر به آن که اینجانب گفته ام حکومت در چارچوب احکام فرعیه الهیه است، باید عرصه حکومت الهیه و ولایت مطلقه مفوضه به نبی اسلام(ص) یک پدیده ً بی معنا و محتوا باشد[...] باید عرض کنم حکومت ، که شعبه یی از ولایت مطلقه ً رسول الله (ص) است، یکی از احکام اولیه اسلام و مقدم بر تمام احکام فرعیه و حتی نماز و روزه و حج است[...] حکومت می تواند قرار دادهای شرعی را که خود با مرم بسته است، در موقعی که آن قرار داد مخالف مصالح کشور اسلام باشد، یک جانبه لغو کند و می تواند هر امری را، چه عبادی و یا غیر عبادی باشد که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، مادامی که چنین است از آن جلوگیری کند. حکومت می تواند از حج که از فرایض مهم الهی است در مواقعی که مخالف صلاح کشور اسلامی دانست، موقتاٌ جلوگیری کند. آن چه گفته شده است تاکنون و یا گفته می شود، ناشی از عدم شناخت ولایت مطلقه الهی است. آن چه گفته شده است که شایع است مزارعه و مضاربه و امثال آنها با این اختیارات از بین خواهد رفت، صریحا ٌ عرض می کنم فرضاٌ چنین باشد، این از اختیارات حکومت است(رسالت 17 دیماه 66). دو هفته بعد سید علی خامنه ای رئیس جمهور و امام جمعه تهران در نماز جمعه در سخنانی برداشت و فهم خودش را از اختیارات ولایت فقیه از با توجه به شرح و درسی که امامش- روح الله الموسوالخمینی-، بنیانگذار جمهوری اسلامی و نظام ولایت فقیه داده بود، چنین بیان کرد:« نمایندگان مجلس خبرگان چه حقی را دارا هستند که قانون اساسی وضع کنند و اکثریت مردم چه حقی دارند که قانون اساسی را امضا و آن را لازم الاجرا کنند. آن کسی حق امضای قانون اساسی را دارد ولی فقیه است که حاکمیت الهی را، از طریق وارث یپغمبر و ائمه معصومین، در اختیار دارد»(رادیو رژیم 2 بهمن 66). ملاحظه می شود که با آن درسهای استاد در مورد اختیارات حکومت اسلامی، شاگرد ایشان دامنه دیگری برای اعمال این اختیارات اضافه کرد و به کلی زیر آب همان نقش توخالی را که خمینی با شیادی با گفتن میزان رای ملت است برای مردم قائل شده بود، زد و بیست سال هم هست که با همان بینش و برداشت دارد اعمال ولایت می کند. از طرفی هنوز آقای کدیور و مجموعه گروه اصلاح طلبان حکومتی از یک سو و در نقطه مقابل جناح اصولگرای رژیم - یکی با هزار ترفند و کلک و تظاهر به مردم دوستی، یکی به زور و ارعاب-،گمان می کنند که می توانند جامعه متحول وپویا و مردم آزاده و آزادیخواه ایران را در چارچوب احکام و معیارهای ارتجاعی، منجمد و به شدت تبعض آمیز و آزادی کش شرعی، نگهدارند. اصولگرایان که وضعشان روشن است، اما این به اصطلاح اصلاح طلبان و منادیان مردمسالاری، هنوز شهامت اخلاقی پذیرفتن خطاهای خویش، پذیرفتن واقعیت حاضر و پیش رو از نتایج عملکرد نظام سراسر تقلب و درویی و مردم فریبی و ارتجاعی «جمهوری اسلامی» را ندارند. اینان نمی خواهند این حقیقت را که وقایع سی گذشته گواه ومؤید آن است بپذیرند که جمهوری اسلامی را با تقلب و دروغ ، با سرکوب و ارعاب و کشتار دهها هزار جوان و نوجوان و مرد و زن آزاده و ترقیخواه ایران، به مردم تحمیل کردند، نمی خواهند بپذیرند که آنچه جامعه و مردم ایران را در انقلاب علیه رژیم شاه و سرنگونی آن نظام ضد مردمی و دست نشانده می خواستند، اسلام نبود که شاه اصلا کاری به اسلام مردم نداشت. مردم قطع سلطه بیگانه از طریق شاه دست نشانده از کشورشان و آزادی و عدالت می خواستند. اگر این ادعا دروغ است آقایان بفرمایند که چطور می توانند مدعی شوند که این حجابی که بر سر زنان کرده اند واقعا بنا براختیار و تمایل خود آنان است؟ آیا غیر از این است که اگر تهدید و تعزیر و بگیر و ببند ارگانها گوناگون سرکوب نباشد، میلیونها زن و دختر ایرانی با شادی و شعف، خود را از این سمبل لعنتی سرکوب و تبعیض و تحقیر نظام ولایت فقیه علیه زنان رها خواهند کرد.
اما نکته بسیار مهم برای یاد آوری در مورد این «فتواهای بسیارمهم» این است که هم استفتا کننده و هم فتوا دهنده، از حرکت و تحول جامعه و خواست مردم بسیار عقب هستند. مردمی که شعار می دهند «خامنه ای قاتله – ولایتش باطله» و «مرگ بر خامنه ای» چه نیازی به فتوای آقای منتظری برای داوری در مورد شرایط متصدیان امور عمومی دارند که تازه آنهم در وحله اول به نظر بزرگان دینی واگذار شده است و بعد مردم. حداقل می توانستند بطورصریح نظرخودشان را در مورد «جائر بودن» خامنه ای اعلام و ساقط کردن او را از ولایت امری و رهبری خواستار شوند.
من یک بار دیگر به آقای منتظری یاد آوری می کنم که کار مفید و مؤثری که ایشان در خدمت به مردم به وپژه به نسل جوان کشور می تواند بکند این است که خود به عنوان یکی از یاران بسیار نزدیک خمینی و پایه گذاران رژیم منحوس و پر از تبغیض و ضد ایران و ایرانی ولایت فقیه، که از آغاز با سرکوبگری و برانیگیختن تعصبات مذهبی مردم محروم و نا آگاه علیه نیروهای دگر اندیش و با استفاده انحصاری از امکانات و ثروت کشور(از جمله استفاده انحصاری از رادیو و تلویزیون) در جهت پیش برد افکار و تحقق امیال روحانیت مستبد شیعه حامی خمینی، به ایران و مردم ایران تحمیل شد و با زیاده طلبیهای احمقانه تحت عنوان صدور انقلاب و مبارزه با دنیای کفر و استکبار فاجعه جنگ ویرانگر 8 ساله و مشکلات عظیم دیگر ناشی از تشنج دائمی در روابط خارجی و پیامدهای آن را برای مردم ایران در پی داشت، از مردم ایران عذر خواهی بکند و تاکید بکند که تحمیل ولایت فقیه و حکومت مذهبی به مردم کار غلطی بود و راه رهایی - هم مومنان و معتقدان به اسلام اعم از شعیه وسنی از این بن بست خفقان و سرکوب و هم جامعه و نسل جوان ایران از این شرایط فرساینده-، برقرای اصل جدایی دین از دولت و به حال خود گذاشتن مردم ایران در امور اعتقادی و ایمانی و رابطه آنها با خدایشان است. خلاصه این که در قرآن که بالاترین مرجع و متن دینی برای استخراج احکام و روش و رفتار اسلامی است و گفته می شود آیه های ضد و نقیض یا ناسخ و منسوخ کم ندارد، هم از بابت به آتش افکند و زنده سوزندانهای مکرر و کتک زدن زنان و برتر قرار دادن مردان نسبت به آنان (الرجال قوامون علی النساء) می توان آیه یافت، هم در رحمت و تساهل (که البته شاید در این مورد آیات زیادی یافت نشود)، آقای منتظری احتمالا می توانند به سوره الکافرون استناد بکنند و ولی فقیه و سایر آخوندهای متکبر قدرت پرست مردم ستیز را هم به آن ارجاع بدهند تا دست از سر مردم بردارند. چند آیه از آن سوره فکر می کنم مشکل گشای عقیدتی و شرعی خروج از این اجبار ظالمانه سی ساله اعمال شده به مردم در پیروی از مکتب و مسلک خمینی شرور خون ریز است. اگر چه البته مردم ایران کافر نبودند و نیستند ولی باید به آخوندها یاد آور شد که بدتر از کافر هم که نیستند.  کاری به کارشان نداشته باشید که ایمانشان به خدا چگونه باشد و چطور احکام شرع را در زندگی روزانه شان رعایت کنند چطور مسلمان باشند یا اصلا اعتقادی به دین و مذهب داشته باشند یا نداشته باشند. همین.
ترجمه آیات از چاپ چهارم قرآن - نشرهاتف- مشهد
ولا انتم عابدونَ ما اَعبدُ، ولا اَنا عابدُ ما عبدتُم، لکم و دینکم ولیَ دین- 

نه شما پرستندگانید آنچه را که من می پرستم و نه
پرستنده ام (می پرستم) آنچه را که شما پرستیدید، شماراست دین تان و مراست دینم
استفتاء کدیور و فتواهای منتظری در لینک زیر -*

**بخشی از سخنان خامنه ای در برداشتی که از نظرات خمینی -روزنامه جمهوری اسلامی 12 دی 1366:
« ...امام که فرمودند دولت می تواند شرط الزامی را بردوش کار فرما بگذارد، این هر شرطی نیست. آن شرطی است که در چارچوب احکام پذیرفته شده اسلام است و نه فراتر از آن[...] سؤال کننده سؤال می کند برخی این طور از فرمایشات شما استنباط کره اند که می شود قوانین اجاره، مضارعه، احکام شرعیه و فتاوی پذیرفته شده مسلم را نقض کرد و دولت می تواند برخلاف احکام اسلامی شرط بگذارد، امام می فرمایند نه، این شایعه است. یعنی چنین چیزی اصلا در حوزه سوال و جواب وزیر کار و اما وجود ندارد».
پ-20 تیر 1388- 11 ژوئیه 2009

vendredi, juillet 10, 2009


ایرج شکری
تظاهرات پاسخی به روشها و اقدامات غیرقانونی مقامات قانونی

تظاهرات و اعتصاب تنها امکان غیر قهر آمیز پاسخ دادن به درنده خودئیهای رژیمی است که از آغاز کارش، همواره نشان داده از بکار گرفتن خشونت علیه هر نوع در خواست به حق مردم و برای انحصار قدرت، تحت پوشش اجرای احکام اسلام، هیچ حد و مرزی نمی شناسد و قوانین تصویب شده بر اساس همان معیارهای شرعی خود را نیاز زیر پا می گذارد. اینان در انحصار طلبی و تمامیت خواهی تا آنجا پیش رفته اند که اگر در فیلمی آیه هایی هشدار دهنده از قرآن را به نفع خودشان ندیدند، آن را هم سانسور می کنند. این کار را آنها در مورد فیلم بسیار ارزشمند «خانه روی آب» ساخته بهمن فرمان آرا کرده اند. مقامات «قانونی» رژیم ولایت فقیه هر جا که برای حفظ قدرت لازم بدانند هر روشی را، حتی اگر خلاف همان «قانون»ی که خیلی هم سنگش را به سینه می زنند باشد، بکار می گیریند. رویدادهای اخیر و درندگی سگان لباس شخصی پاسدار ولایت، و یورش به خانه های مردم توضیح بیشتر را غیر ضروری می کند. نکته در خور توجه این جاست که از خامنه ای به عنوان جانشین امام معصوم در «غیبت ولی عصر»- که باید مجتهدی «عادل مدیر و مدبر» باشد-، هیچگاه تشری و اخطاری علیه درنده خویی و اوباشگریهای لباس شخصیها یا توحش ماموران انتظامی، دیده نشده است. بکی از تازه ترین نمونه های علنی بکار گرفتن روشهای غیرقانونی را در اظهارات روز 17 تیر استاندار تهران که رئیس شورای تامین استان تهران هم هست می شود دید.او با تاکید بر این که هیچ به مجوزی به هیچ راهپیمایی در روز 18 تیر داده نشده و مجوزی هم در خواست نشده است، گفته است که « تامين امنيت مردم و جامعه از وظايف خدشه‌ناپذير حاكميت است و با قدرت به اين مسئوليت خود عمل خواهد كرد» اما افزوده است « اگر چنانچه افراد معدودي بخواهند با گوش دادن به فراخوان شبكه‌هاي ضد انقلاب تحرك ضد امنيتي داشته باشند زير گام‌هاي مردم هوشيار ما له خواهند شد». این گونه کشیدن پای «مردم هوشیار» به وسط در مساله «تامین امنیت» و له شدن « افراد معدود» زیر گامهای آنان، یعنی همان چیزی که در چند هفته گذشته از سوی اراذل وباش مسلح دیده شد و البته چند تن از مردم هم در این میان له شدند که یکی از آنان ندا آقا سلطان بود. اما نه هشدار این عنصر فرومایه و نه هشدار سایر نسق بگیران و گزمگان دستگاه خلافت خامنه ای، نتوانست سبب ترساندن دانشجویان و مردم تهران و در یکی دو شهر دیگر، برگزاری تظاهرات برای بزرگداشت سالگرد 18 تیر 78 شود. در این رژیم که در مورد دستگیریهای اخیر اصلاح طبان درون حاکمیت و عناصری از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی،هم رئیس قوه قضائیه، هم وزیر اطلاعات هم وزیر کشور در مراجعه خانواده های آنان اظهار بی اطلاعی از مرجع صادر کننده حکم این دستگیریها کرده اند، قانون چه معنی دارد؟ این بگیر و ببندی که بین دانشجویان راه انداخته اند، با استناد به کدام قانون بوده و آیا ترتیبی که همان نوع قوانین برای جلب دستگیری اینگونه «مجرمان» تعیین کرده راعایت شده است. همه می دانند که تمام این کارها خودسرانه و از سوی یک هسته قدرت چسبیده به ولی فقیه است حالا همان کارهای وزارت اطلاعات دوران فلاحیان را می کند. آخوندها این مارهای جعفری حتی قبل از به قدرت رسیدن خمینی و زمانی که او در پاریس بود، دسته های اوباش خود را برای مزاحمت و آزار دگر اندیشان و به ویژه گروههای چپ سازمان داده بودند به طوری در همان زمان سازمان چریکهای فدایی خلق در نامه سرگشاده ای به «حضرت آیت الله خمینی پیشوای بزرگ شیعیان» که در کیهان اول بهمن 1357 درج شد نوشت:« مردم ما در ماههای اخیر، دائما شاهد اوج گیری درگیری با عناصری بوده اند که می کوشیدند با تمسک به غیر اسلامی بودن، بساط کتابفروشیها کنار خیابان را در هم بریزند، به اجتماع معلمان و دانش آموزان و کارگران در تبریز و بهشت زهرا و دیگر جاها با چوبدست و چاقو حمله کنند، اعلامیه ها و نشریات مبارزترین و رزمننده ترین نیروهای مخالف امپریالیسم و دبکتاتوری را پاره کنند و شهدایی را که سالهای سیاه و و اختناق زیر شلاق دژخمیان در شکنجه گاههای ساواک لحظه شهادت را درود گفته اند، خائن به خلق نامند». سازمان چریکهای فدایی خلق در این نامه به خمینی یاد آور شده بود که به خاطر نقش حساسی که او بعهده دارد و هریک از تصمیمات و فتواهای او می تواند در تخفیف یا تشدید تضادهای درون خلق تاثیر مهمی به جا بگذارد این نامه را به او می نویسد. من شخصا به یاد نمی آورم که هیچوقت خمینی فتوایی در مورد منوعیت یا حرام بودن حمله به بساط کتاب یا حمله به میتنگهای گروههای سیاسی در تمام دوران سالهای امامت جنایتکارانه و مردم ستیز و ضد ایران و ایرانی اش داده باشد. آنها که آن روزها افراد بالغی بوده اند به یاد می آورند که خود او با سوء استفاده جهل و نا آکاهی توده های محروم، تعصب مذهبی و ضدیت آنان را با دگر اندیشان بر می انگیخت و اوباش حزب اللهی با شعار حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله، نگذاشتند یک روز بدون یورش و مزاحمت بر گروههای دگر اندیش بگذرد و این همواره از سوی همه دست اندر کاران نظام اسلامی به عنوان مردم مسلمان که از رفتار گروههای سیاسی ناراضی هستند حمایت شدند. خمینی سر انجام به این هم اکتفا نکرد و در پیام 26 مرداد 1358 اظهار تاسف کرد که چرا ازاول تمام احزاب و سازمان ها را ممنوع و تمام نشریات را تعطیل نکرده و از اول چوبه های دار در میدانهای بزرگ برای درو کردن سران احزاب و گروهها و دست اندرکاران نشریات برپا نکرده است و فقط یک حزب آن هم «حزب الله» برای هدایت مستضغفان جهان تشکیل نداده است.
اکنون توحش و درنده خویی دستگاه ولایت، دامنگیر خادمان دیروزی نظام ولایت فقیه هم شده است. آنان حتی از دستگیری آدم معلولی مثل سعید حجاریان که نیاز به مراقبت دائمی و مصرف دارو برای جلوگیری از تشنج و سایر عوارض ناشی از ترور نافرجامش دارد، چشم پوشی نکرده اند و هیچکس نمی داند جرم این آدم که حتی به سختی تکلم می کند چیست و چه مرجعی حکم دستگیری او را صادر کرده است. همسرش بعد از اولین ملاقات گفته بود که او موقع ملاقات گریه می کرده است. او همچنین گفت که فقط مفاتیح و قرآن در اختیار او گذاشته اند و او از خانواده اش خواسته بود برایش دیوان حافط ببرند. در تمام این بیدادها ولی فقیه جانشین معصوم هیچ اظهار وجودی نکرده است. او با سکوت رضامندانه اش کارت سفیدی به جنایتکارانی که اکثرا نام و نشانش محفی نگهداشه می شود و بطور «گمنام » در خدمت سربازی برای آقا امام زمان هستند، داده است که با دست باز به هردرنده خویی و مردم کشی دست بزنند.
در چنین شرایط و اوضاعی انتظار اعتراض مسالمت آمیز به شکل قانونی یعنی با کسب مجوز، و مردم را به سراب کار قانونی کشاندن، چیزی جز خاک پاشیدن به چشم مردم و خنثی کردن پتانسیل اعتراضی آنان نیست. میرحسین موسوی تنها به یمن اعتراض مردم به نتیجه انتخابات توانست سری در برابر ولی فقیه بلند کند و اگر آن اعتراضات و به یژه اعتراضات 30 خرداد که خون جوانان ایران زمین رنگ سرخ را به موج سبز و شال سبززد، نبود، مالاندن او توسط ولی فقیه و به گوشه انزوا فرستادنش هزینه چندانی برای دستگاه خلافت خامنه ای نداشت. اعتراضات به شکل تظاهرات اگر بروز نکند، به خاموشی خواهد گرایید. روشن است که با انگیزه ابطال انتخابات و در شرایط کنونی مردم را هر روز نمی شود به خیابان کشید، اما تظاهرات در مقاطع مشخصی مثل 18 تیر، که به رغم تهدیدهای عناصر مرتجع سرکوبگری مثل استاندار تهران برگزار شد، باید برگزار بشود. این امر به جنبش اعتراضی مردم علیه استبداد ولی فقیه توان و پویایی می دهد. یک مناسبت استثایی که در پیش است، زمان برگزاری مراسم تنفیذ حاج محمود توسط سیدعلی خامنه ای سلطان صاحبقران و مقام ولایتِ منشع هر جنایت است. درشعارهای مردم در تظاهرات 18 تیر شنیده شد که می گفتند:«خامنه ای قاتله – ولایتش باطله». کروبی و میرحسین موسوی اگر خود مردم به برگزاری تظاهراتی گسترده در روز تنفیذ ریاست جمهوری حاج محمود دعوت کنند و خودشان هم در آن شرکت کنند، با استقبال مردم رو به رو خواهد شد. هم اکنون کشورهای اروپایی اعلام کرده اند که به دیپلماتهای رژیم ویزا نخواهند داد. میرحسین اگر می خواهد وزن بیشتری در صحنه سیاسی داشته باشد، باید بتواند نشان بدهد که قدرت به راه انداختن و بسیج کردن مردم را دارد. تنها با تکیه بر مردم است که می تواند زیر پای خود را محکم کند. این ممکن نیست مگر درک خواستهای مردم و جرأت همصدا شدن با آنها. اگر تظاهرات گسترده ای در شهرهای ایران در روز تنفیذ حاج محمود راه بیفتد، به نسبت گستردگی آن از اعتبار احمدی نژاد به عنوان رئیس جمهور قانونی باز هم کاسته خواهد شد و در مجامع بین المللی و از سوی دولتهای کشورهای دیگر بی اعتبار تلقی خواهد شدو این به نفع همه است و گامی است به پیش و فضایی هم برای نفس کشیدن مردم می تواند باز کند. فشار همین وضغ پیشامده تاکنون هم بر حاج محمود چنان است که همه چهار سال ریاست جمهوریش را - اگر با اعتراضات مردم جارو نشود- گشاد گشاد راه خواهد رفت. به هرحال به نظر راقم این سطور برگزاری تظاهرات نباید معطل مجوز قانونی از سوی نظامی باشد که برای سرکوبگری و پایمال کردن حقوق مردم هر قانونی را که بخواهد زیر پا می گذارد یا بهتر است گفته شود که اصلا کاری به قانون ندارد.
به نظر نگارنده روز تنفیذ حکم ریاست جمهوی حاج محمود برگزاری تظاهراتی گسترده تر از 30 گامی است به پیش برای نمایش قدرت همبستگی مردم سرکوب شده ایران در برابر استبداد ولی فقیه که می تواند هشداری باشد برای نیروهای سرکوبگر رژیم و ایجاد تزلزل و تردید در آنان در بکار بردن خشونت علیه مردم.

پ-19 تیر 1388 – 10 ژوئیه 2009

http://iradj-shokri.blogspot.com/

samedi, juillet 04, 2009

سه پیام پایانی و جمعبندی رویداد انتخابات و مفهوم الله اکبر دیروز و امروز ابطال انتخابات دیگر باطل شد! باید شعار رفراندم را به میان مردم برد


ایرج شکری

سه پیام پایانی و جمعبندی رویداد انتخابات و مفهوم الله اکبر دیروز و امروز
ابطال انتخابات دیگر باطل شد! باید شعار رفراندم را به میان مردم برد
پیامدهای نمایش انتخاباتی ریاست جمهوری دوره دهم، بی شک آثار ویرانگر برای نظام ولایت فقیه وآثار آینده ساز برای مبارزات مردم تحت سرکوب نظام پلید آخوندی در بر داشت. تاثیراتی که به نظر نگارنده این سطور، غیر قابل بازگشت و ترمیم است. این تاثیرات بر رژیم ضد ایرانی و مردم ستیز ولایت فقیه را می توان اینطور خلاصه کرد:
1- شکسته شدن «قداست» ولی فقیه
ولی فقیه بنا بر قانون اساسی دست پخت مجلس خبرگان قانون اساسی در سال 58 و در بازنگری قانون اساسی کمی قبل از مرگ خمینی در سال 68، به عنوان جانشین امام زمان بر نقش و جایگاهش تاکید شده است. در اصل 5 قانون اساسی(اصلاح شده) که به این موضوع اختصاص دارد آماده است:« در زمان غیبت حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه) در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیه عادل و باتقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبّر است که طبق اصل یکصد و هفتم عهده دار می گردد». بنابراین، رهبر جانشین معصوم که نظرش بالاتر از هر قانون و حقی است و «فصل الخطاب» است، به رغم خط و نشان کشیدن هایش در نماز جمعه 29 خرداد و اعلام آمادگی برای مردن در راه اسلام با مخاطب دادن «آقا امام زمان، صاحب انقلاب و کشور»، در روز شنبه 30 خرداد تودهنی بسیار سنگینی هم از یاران دیروز«امام» و مقامات بلند پایه سابق نظام- کروبی و میرحسین موسوی و به طور ضمنی خاتمی خورد(چون او  مخالفتی با ایستان در برابر ولی فقیه نکرد و پیامی و نصیحتی در اطاعت از رهبر منتشر نکرد)- و هم از مردم، همان«امتی» که در حد «صغار» در تئوری ولایت فقیه خمینی به شمار آمده اند و هم چنان در نظام ضد ایرانی و مردم کش ولایت فقیه، امت شمرده می شوند. در مقابل، سگان پاسدار ولایت خون گروهی از جوانان را در سی خرداد 88 به زمین ریختند تا آن ددِ عمامه سیاه جانشین معصوم، پوزه اش را در آن فرو برد، تا کمی از خشم جنون آمیزش نسبت به مردم شورشی، که در فضای خفقان، به امید اندکی هوای تازه و دریافت اندکی از حقوق پایمال شده شان به حمایت کاندیدایی برخاسته بودند که ولی فقیه نظر موافق به او نداشت، فرو بنشیند. اکنون با تایید نهایی صحت انتخابات توسط شورای نگهبان، اگر چه انتخابات باطل نشد، اما آنچه روی داد ضربه به مراتب سنگین تری از عقب نشینی کردن ولی فقیه و پذیرفتن ابطال انتخابات بود. چرا که اگر خامنه ای با توجه به اعتراض هر سه رقیب احمدی نژاد به نتیجه انتخابات - که در این میان اعتراض موسوی و کروبی به نتیجه اعلام شده، همراه با اعلام نپذیرفتن آن بود-، به عنوان «مقام معظم رهبری» به تصمیم فردی یا با مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام، ابطال انتخابات را اعلام می کرد، همین اندازه که امروز پیام کروبی و موسوی خاتمی، ادعانامه یی علیه عملکرد او و ارگانهای برگزیده و متصل اوست، همینها خطابه هایی در ستایش نقش رهبر به عنوان عمود خیمه نظام صادر می کردند. اما از این پس واقعا دیگر ستایش از او یا با احترامات فائقه از او یاد کردن کاری بشدت مهوع خواهد بود که هرکدام از این سه عنصر رژیم ولایت فقیه به آن مبادرت کند، اشمئزاز و انزجار شدیدی علیه خود ببار خواهند آورد.
2- به پایان رسیدن دوران هم خدا، هم خرما
به پایان رسیدن دوران هم از آخور طویله اوژیاس که نظام جمهوری اسلامی نام دارد، و بر اساس احکام اسلام ناب محمدی و مدیریت روحانیت شیعه اداره می شود، خوردن و هم از کیسه مردم، با همسو نشان دادن خود در تحقق خواست آنان. دیگر نمی شود هم بر حفظ «ساختار نظام مقدس» جمهوری اسلامی پافشرد و حفظ اسلامیت نظام با جبّاری در رأس آن در مقام ولی امر مسلمین را اصل لایتغییر دانست، و هم مدعی شد که در همین نظام «میزان رآی مردم است» و مردم را با تظاهر به اعتقاد داشتن به «مردمسالاری» و تلاش برای تحقق آن پای صندوقهای رای کشاند و از این نمایش هم
پُز برخورداری نظام از حمایت مردم را داد. از زمان برگزاری نمایش انتخابات سال 76 که کاندیدایی با حرفهای تازه در لزوم توجه به حقوق مورد تایید قرار گرفته ولی اجرا نشده مردم در قانون اساسی نظام ولایت فقیه به صحنه آمد، بخشی از مردم بدون توهمی در مورد ماهیت کاندیدا، برخی هم شاید با توهم و امیدی برای اندکی تغییر وضع، به پای صندوقهای رای رفتند، تا به کاندیدایی که تعارفاتی در مورد حقوق مردم کرده بود، پشتوانه یی در برابر جناح رقیب بدهند و در این میان خودشان در صورت روی کار آمدن کاندیدای مورد حمایتشان، ضربه گیری در برابر جناح هار رژیم داشته باشند. برنده انتخابات شدن محمد خاتمی در دفعه دوم کاندیدا شدنش، که باز هم با نتیجه کوبنده یی بر 9 رقیب ریز ودرشتی که جناح هار موسوم به اصول لگرا در برابر او به صف کرده بود به امید این که لااقل انتخابات را به دور دوم بکشد(آنچه که آخوند فلاحیان جنایت کار که یکی از کاندیدها بود آرزو می کرد)، چیزی جز نشان دهنده همین واقعیت نبود.یعنی بکار گرفتن روش بی درد سر رأی دادن، برای تقویت جناح مغلوب در برابر جناح هار و استفاده از آن به عنوان ضربه گیر و اندکی مهار شدن جناح هار. در آن زمان، در برآوردهای قبل از انتخابات که از سوی جناح رقیب بیشنر روی آن تبلیع می شد و خیلی هم غیر محتمل به نظر نمی رسید، خاتمی با کاهش آراء زیاد نسبت به دفعه اول رئیس جمهور شدنش نشان داده می شد. اما خاتمی با 77 درصد آراء برنده نمایش انتخابات شد و 9 رقیب او از جناح هار که توکلی و شمخانی هم در بین آنها بودند کمتر از 25 درصد آراء را به دست آوردند.
اما در این تجربه بزرگ تظاهرات خودجوش و آرام مردم که بدون سازماندهی و در نهایت آرامش و نظم برگزار شد و توسط اراذل «لباس شخصی» پاسدار نظام ولایت به آشوب و به خون کشیده شد، لااقل متناسب با تعداد شرکت کنندگان در این راهپیمائیها و تظاهرات و تاثیرات انعکاس آن در داخل چه از طریق دیدن گزارشهای خبری تلویزیونهای فارسی زبان خارج کشور و چه از طریق تاثیر ارتباطات فردی و شفاهی و دهان به دهان بر مردم ایران، دیگر کاملا منطقی است که بخش وسیعی از مردم به یقین قاطع رسیده باشند که در چاچوب نظام جمهوری اسلامی که هیچ قاعده و قانونی محترم نیست و پرسابقه ترین خدمتگزاران این رژیم هم حقوقشان توسط ولی فقیه حتی با سناریو مفتضحانه زیر پا گذاشته می شود،  امید بستن به «تغییر» خام خیالی و ساده لوحی است. جملاتی از آخرین پیام کروبی و خاتمی  معیار بسیار خوبی برای ارزیابی فضای سیاسی و روانشناختی اجتماعی حاکم برجامعه، بعد از تایید نهایی نتیجه این «انتخابات » است. کروبی گفته است:« در اینجا باید اذعان کنم که مردم و برخی کارشناسان و صاحب نظران بهتر از ما شرایط انتخابات را می شناختند و به کرّات بی حاصلی برگزاری انتخابات و حساب کردن روی آرای مردم را یادآوری می کردند که مجدانه بابت این حسن ظن به مسوولین از مردم عذرخواهی می کنم». خاتمی هم در سخنانی در جمع خانواده های گروهی از بازداشت شدگان گفته است:« بخش قابل توجهی از مردم به دعوت ما به صحنه آمدند، اما با این نتیجه و این برخوردها مطمئن باشید دیگر نه ما می توانیم با اطمینان کسی را به حضور در صحنه دعوت کنیم و نه دیگر کسی حرف ما را خواهد پذیرفت». این یعنی پایان کارآیی وعده های سرخرمن برای کشاندن مردم به پای صندوق های رای. یعنی پایان دوران هم حفظ قانون اساسی نظام ولایت فقیه را خواستن و در چارجوب عمل کردن و هم اعتماد مردم را، هم خدا را خواستن و هم خرما را، هم از آخور طویله اوژیاس که نظام جمهوری اسلامی نام دارد، خوردن ، هم از کیسه مردم. آن دوران به سر رسید.
3- میرحسین موسوی اکنون نقش باز دارنده پیش گرفته.
اگر چه میرحسین موسوی با امتناع از پذیرفتن نتیجه انتخابات مثبت عمل کرد و این تنها امتیاز مثبت در کارنامه سیاه اوست، اما با توجه به پیامدهای اعتراضات مردم و خیزش مردم علیه جبّاریت ولی فقیه و شورای نگهبان، موضع و تاکید او بر حفظ قانون اساسی و در چارچوب آن به مردم وعده احقاق حقوقشان را دادن، نقش باز دارنده یی است که او پیش گرفته است. ایستادگی موسوی در برابر تقلب بزرگ انتخاباتی به نفع احمدی نژاد،تقلبی برنامه ریزی شده با اذن و تایید ولی فقیه،عاملی برای تهیج و بسیج مردمی بود که از سرکوب و تحقیر این رژیم منحوس به تنگ آمده اند و می خواستند فریادی بزنند و اعتراضی به پایمال شدن حقوق خود بکنند، اما این اعتراض که تجلّی شکوهمندی بود از رفتار سیاسی دموکراتیک و ظرفیت این مردم تحت ستم و سرکوب برای حضور شایسته و متمدنانه در عرصه فعالیت سیاسی، با به خاک و خون کشیده شدن راه پیمایی و تظاهرات آرام آنان، که شهادت مظلومانه ندا آقا سلطان، در چشم جهانیان به سند زندهً بیداد و ددمنشی رژیم ولایت فقیه علیه مردم تبدیل شد، اوضاع را به مسیری رانده است که دیگر ابطال انتخابات نمی تواند بستر مناسبی برای حرکت مردم و خواست مناسبی برای برانگیختن و به صحنه آوردن گسترده آنان باشد. اکنون خواست حداقلی برای کشاند مردم به صحنه مبارزه شعار برگزاری رفراندوم برای تایید ولایت فقیه یا مخالفت با آن و برگزاری انتخابات مجلس مؤسسان باید باشد. این خواست در جمله « رفراندم دوباره» در همین تظاهرات اعتراضی توسط مردم مطرح شده بود که در عکسی هم دیده می شود. رفراندومی که طبعا باید تحت نظارت بین المللی برگزار شود. این راهی مسالمت آمیز و بسیار کم هزینه برای گذار از این رژیم ضد ایرانی و سرکوبگر به نظامی دموکراتیک، هم برای مردم و کشور است و هم برای دست اندرکاران این رژیم منحوس. چون اگر اوضاع با انقلابی دیگر عوض شود، آن وقت عواقب وخیمی برای دست اندرکاران این رژیم به ویژه نیروهای سرکوبگرش خواهد داشت و در این میان طبعا کشته شدن شهروندان و آتش سوزیها و ویرانیهای هم ببار خواهد آمد. میر حسین موسوی هم به طور ضمنی در آخرین پیام خود(بیانیه شماره 9)، خواسته به یاد دست اندرکاران رژیم بیاورد که عدم انعطاف رژیم شاه در برابر خواستهای مردم که به ادعای او از زبان خمینی بیان می شد، منجر به ساختار شکنی توسط مردم شد و همه می دانند که چه پیامدهایی برای رژیم شاه داشت:« به ياد آوريم كه ملت ما در انقلاب اسلامى به دليل عدم انعطاف در قبال خواسته‌هاى به حقش، كه از زبان امام راحل بيان مى‌شد، مجبور به ساختارشكنى گرديد. به همه نهادهاى تصميم‌گير در نظام توصيه مى‌كنم كه چون شوراى نگهبان عمل نكنند و مجارى را براى اصلاح اشتباهات باز بگذارند، زيرا كه بسته شدن اين راه، تهديد ساختارشكنى را به عنوان تنها بديل مطرح خواهد كرد، و اين بديلى است كه همة ما هزينه سنگين آن را مى‌دانيم و قاطعانه با آن مخالفيم». اما او در همین پیام با برحذر داشتن مردم از «ساختار شکنی» و ادعای پوچ ظرفتتهای قانون اساسی خاک به چشم مردم می پاشد. او در این زمینه گفته است:« مبادا كسى فريب شعارهاى ساختارشكنانه را بخورد. اينجانب قويا با چنين وسوسه‌اى مخالفم و اعتقاد دارم قانون اساسى ما همچنان داراى ظرفيت‌هاى ارزشمند تحقق نايافته‌اى است كه بايد با فعاليت همه نخبگان روحانى و دانشگاهى و انديشمندان كشور اجراى آنها به صورت مطالبه‌اى ملى درآيد». اما کیست که نداند بنایی که خمینی پی ریخت، با دشمن اسلام و مردم نمایاندن اندیشمندان و روشنفکران کشور واستفاده انحصاری از رادیو تلویزیون کشور و بستن راه ورود آنان به مجلس خبرگان، بر اساس « اسلام ناب محمدی» عملی شد و جناب میرحسین موسوی می تواند فقط با مرور دوباره دوسخنرانی خمینی در سوم خرداد58 و 26 تیرماه همانسال * دست از تجاهل بردارد و به مردم دروغ نگوید. با اختیاراتی که در قانون اساسی به ولی فقیه داده شده و حتی دولت و مجلس هیج امکانی برای تاثیر گذاری در اختیارات ولی فقیه (رهبر) ندارند. رهبر همچنان که تا کنون نشان داده است، باد در دست داشتن قوه قضائیه و نیروهای نظامی و انتظامی و سایر اختیارات، هر اقدام ضد مردمی را بدون هیچ باز خواستی انجام می دهد.از جمله مساله بسیار مهم، اداره رایوتلویزیون کشور است که رئیس آن را رهبر انتخاب می کند و سی سال اعتراض مردم نتوانسته تغییری در عملکرد آن بدهد. یک نگاه به اختیارات رهبر در ماده 110 قانون اساسی رژیم، نشان دهنده این است که نه دولت و نه مجلس واقعا در مسائل مهم در برابر اراده رهبر هیج اهرم قانونی برای ایستادگی و مخالفت ندارتد، قسمتی از اختیارات رهبر اینها هستند: تعیین سیاستهای کلی نظام پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام؛ اعضای ثابت و متغییر این مجمع را هم رهبر انتخاب می کند. انتخاب رئیس قوه قضائیه. انتخاب فقهای شورای نگهبان. (شش حقوق دان شورای نگهبان با معرفی قوه قضائیه توسط مجلس انتخاب می شود). این فقهای شورای نگهبان می توانند مصوبات مجلس را وتو کنند و اختلاف بین مجلس و شورای نگبهان هم با تصمیم مجمع تشخیص مصلحت نظام به نتیجه قطعی و لازم الاجرا می رسد. همان مجمعی که اعضایش را رهبر انتخاب می کند. انتخاب رئیس ستاد مشترک ارتش، فرمانده سپاه پاسداران و فرماندهان عالی نیروهای نظامی و انتظامی . اعلان جنگ و صلح و بسیج نیروها. تعیین سیاستهای کلی نظام نظارت بر حسن اجرای آنها (از جمله برقرای رابطه یا عدم رابطه با آمریکا). اعلام همه پرسی و... ملاحظه می شود که مثلا اگر رهبر نخواهد، هیچ همه پرسی در کشور صورت نخواهد گرفت این که موسوی در همین پیام داشتن کانالهای مستقل تلویزیونی در داخل و خارج کشور را جزو مطالباتی آورده که دنبال خواهد شد، ناشی از همین دست خالی بودن در برابر اختیارات رهبر است. دو سه سال پیش هم خبرهایی شنیده می شد که گویا حاج آقا کروبی خیال به راه انداختن تلویزیونی مستقل دارد که قرار بود در دوبی مستقر شود. با توجه به موارد یاد شده از اختیارات رهبر و عملکرد رژیم تا کنون، به روشنی می توان دید هرگونه ادعای تحقق حقوق مردم، بدون ساختار شکنی وعده بی پشتوانه یی بیش نیست. ولی اگر میرحسین و دیگران این جرأت را به خود دادند و خواهان برگزاری رفراندم برای خروج از نظام ولایت فقیه و استقرار یک نظام عرفی و لائیک بشوند در آن صورت من معتقدم باید از این خواست حمایت کرد. اما هیچ توهمی در این زمینه ندارم و برعکس معتقدم که همه جناحها و باندهای رژیم، حفظ ماهیت اسلامی و صفت اسلامی رژیم را به مصالح مردم ایران ترجیج خواهند داد. خود میرحسین با تعصب تاکید کرده « بايد به اسلام باز گرديم، اسلام ناب محمدى كه تحجر را بر نمى‌تابد و تا قيام قيامت براى معضلات جديد بشريت پاسخ‌هاى بكر و نو دارد». از این اسلام ناب محمدی از اغاز ظهور امام خمینی در ایران تا کنون مردم ایران جز دروغ و فریب و سرکوبگری چیزی ندیده اند. «اسلام ناب محمدی» برای ایرانیان یاد آور جلادانی چون خلخالی و سید اسدالله لاجوری و محمدی گیلانی، تعطیلی گسترده روزنامه های مستقل؛ با یورش به احزاب و سازمانهای سیاسی و با اعدامهای گروهی بدون محاکمه دستگیر شدگان، با جنگ ویرانگر 8 ساله برای صدور انقلاب، همراه است. خود این جناب مهندس زمانی که نخست وزیربود، در سرکوبی منتقدان برای خودش محدودیتی نمی شناخت و از جمله در واکنش به انتقادات «جمعیت دفاع از آزادی و حاكمیت ملت ایران» که متشکل از جبهه ملی و نهضت ازادی و عناصری از ملی مذهبیها  بود، آنها را متهم به خط گرفتن از آمریکا برای اجرای برنامه یی نظیر نیکاراگوئه (که منجر به روی کار آمدن ویولتا چامورا و کنار رفتن دولت ساندینیستها شد) کرد، و این گروه مورد آزار و سرکوبی قرار گرفتند و جمعیت تعطیل شد. یک بار هم بعد از یک بمباران هوایی شبانه توسط عراق (در تبریز یا ارومیه) که سبب کشته شدن تعداد زیادی از مردم شد، او منافقین (مجاهدین) را متهم کرد که شبانه با چراغ قوه به هواپیماهای عراقی برای بمباران محل علامت داده اند! اینها تصاویر و خاطره های مانده در اذهان میلیونها ایرانی از دوران برقراری و اجرای اسلام ناب محمدی تحت زعامت خمینی روح خدا! ذریه رسول الله در ایران است.
4- دفن نفوذ مرجعیت و بی اعتباری آن
اگر چه مرجعیت شیعه در تمام این سالها در برابر بیداد گریهای نظام اسلامی بر مردم نه تنها در اکثر موارد سکوت کرده بلکه در مواردی هم به صراحت به تایید آن پرداخته است، اما سکوت اخیر در مورد کشتارهای خیابانی  و حمایت از خامنه ای، دیگر هیچ اعتبار و آبرویی برای آنها باقی نگذاشته است. از روحانیت مرتجع شیعه البته غیر از این هم نباید انتظاری داشت. تازه آنجا هم که اعتراضی می کنند باز، اعتراضشان با حفظ مصلحت «اسلام» است. پیام اخیر آیت الله طاهری نمونه گویایی در این زمنیه است. این آخوند مرتجع در پیامش در حمایت از موسوی این گونه یاد کرده است« سیّد شریف و مظلومی چون میرحیسن موسوی که در سخت ترین دوران های این کشور مسئولیّت اداره دولت را با وجود جنگ هشت ساله و محاصره اقتصادی و گروه های محارب و تثبیت انقلاب با موفقیت تمام طی نمود و تا آخرین لحظات عمر امام، عزیز و محبوب این رادمرد بزرگ بود». گروههای محارب و خدمت موسوی در تثبت انقلاب! یعنی همان دوران اعدامهای دگر اندیشان در گروههای دهها و گاه دویست سیصد نفری و متلاشی کردند آنان. این آن چیزی است که آخوند طاهری مورد ستایش قرار داده است. همچنین سوابق برخی آخوندهایی که اکنون در ببن اصلاح طلبان درون حاکمیت جای گزینده اند، آلوده به سرکوبگری و جنایت است. یکی از آخوندها یوسف صانعی است که عنوان آیت الله العظمی را هم به دمش بسته است. این عالیجناب وقتی دادستان تهران بود، خودش همراه فوجی از پاسداران و کمیته چی ها برای سرکوبی کارگران شرگت کانادادرای روانه شد. وزمانی هم که میرحسین موسوی در مقام نخست وزیر برای جذب متخصصان خارج کشور دانه می پاشید و تعارفاتی می کرد، او در نماز جمعه اخطار کرد که «ایران، ایران فکل کرواتیها و میهمانی دادنها نیست، ایران ایران تشیع جنازه ها و عزا داریهاست». یکی دیگر از آیت الله های «اصلاح طلب
» حسین موسوی تبریزی دادستان کل انقلاب در زمان آغاز کشتارهای دهه 60 است. وی در آن زمان که مجاهدین خلق بعد از سرکوبی تظاهرت سی خرداد راه پیمایی و تظاهرات پراکنده یی برگزار می کردند ، در یک مصاحبه تلویزیونی در مورد نحوه برخورد با آنان گفت، اینها محاکمه لازم ندارند اگر چهارتا پاسدار شهادت بدهد که این فرد در راهیپیمایی بوده همانجا در روی پیاده روی می توانند اورا اعدام کنند. با این حکم و دستور بود که موارد متعددی افراد بیگناه که برای کاری عادی و یا خریدی در خیابان و در مسیر تظاهرات بودند، دستگیر و بلافاصله اعدام شدند و فریاد و التماس آنان که در تظاهرات نبوده اند و برای خرید کفش در آن محل بوده اند، به جایی نرسیده بود. اکنون جناب ایشان در جبهه مشارکت ایران اسلامی فعال است و رئیس خانه احزاب است. از طرف دیگر می بینم که نه نامه نوشتن میرحسین موسوی به مراجع قم سبب خروشی از آنان علیه تقلب انتخاباتی شد و نه حرام اعلام کردن کشتن و سرکوبی مردم توسط آقای منتظری تغییری در رفتار دستگاه سرکوب و قوه قضائیه در پی داست. در عمل خمنیی با ولایت فقیه و اسلامی که به ایران آورد، و با عملکرد به شدت ارتجاعی و ضد مردمی اش و تایید خمینی از سوی «مراجع»،هیچ حرمتی و نفوذ کلامی برا ی مرجعیت باقی نمانده است
مفهوم یکسان الله اکبرهای دیروز و الله و اکبرهای امروز
بنا برگزارشهای مختلف، مردم از زمان راهپیمایی ها و تظاهرات علیه تقلب انتخاباتی، شبها در بیشتر نقاط تهران بالای بامها رفته و مثل روزهای انقلاب سال 57 شعار الله و اکبر سر می دهند. اکنون این شعار گاه همراه با شعار مرگ برگ دیکتاتور هم هست. در روزهای انقلاب در سال 57 در تظاهرات پراکنده خیابانی شعار عمومی مردم مرگ بر شاه بود و مرگ بر آمریکا. آخوندهای مردم ستیز فرصت طلب که تنها با بکار گرفتن سرکوبی گسترده و کشتار دگراندیشان تا کنون برقدرت مانده اند، بسیار از این مساله سوء استفاده کرده و مدعی شده اند که مردم با شعار الله و اکبر در برابر «طاغوت» ایستادند و ... خلاصه به این امر به عنوان سند غیر قابل انکاری برای اسلام خواهی مردم استناد کرده اند. اما واقعیت این است که دیروز هم مثل امروز آن الله و اکبر گفتنهای شبانه، روشی بود برای اعلام حضور یکپارچه در برابر رژیم دیکتاتوری تا دندان مسلح که در خیابانها به روی مردم آتش می گشود. مردم عموما آمادگی مبارزه مسلحانه ندارند و حتی ممکن است در مواردی بدون ترس از مرگ و زیرشلیک گلوله در تظاهرات حاظر شوند؛ مثل موردی که من در مقاومت هوادران سازمان چریکهای فدایی خلق در ماجرای انقلاب فرهنگی در ایستادگی برای حفظ دفتر دانشجویان پیشگام دیدم. اما شلیک برای کشتن حتی در شرایط قیام کاری است که از همه مردم شرکت کننده در قیام ساخته نیست. از طرفی مردم اظهار مخالفت و اعتراض به روشهای بی خطر یا کم خطر را به ابتکار خود پیدا می کنند. در انقلاب سال 57 بکار گرفتن شعار الله اکبر صرفا ابتکاری بود برای بیان مخالفت با دیکتاتوری شاه از یکسو و همبستگی گسترده در این ابراز مخالفت از سوی دیگر. اگر الله و اکبرهای این روزها نشانه اسلام خواهی باشد، الله و اکبرهای آن روزها هم بوده ولی اگر صرفا نشانه مخالفت و اعتراض به دیکتاتوری و به برای نشان دادن همصدایی و همبستگی در این مخالفت باشد که به گمان نگارنده چنین است، آن رزها هم جز این معنایی نداشت. این را خود مردم بهتر می دانند.
اسلامیت نظام آفت حقوق مردم و ضروت رفراندم
در 19 بهمن سال گذشته، محمد رضا باهنر از عناصر جناح هار موسوم به اصولگرا، ضمن سخنانی در قم به مناسبت سی امین سالگرد استقرار رژیم گفت « قضيه دوم خرداد به تعبيري يك زلزله پنج ريشتري بود كه ضمن پيشگيري از وقوع يك زلزله هشت ريشتري به نيروهاي ارزشي و اصولگرا تلنگر زد». به نظر نگارنده این مناسب ترین تشبیهی است که می شود در مورد نقش اصلاح طلبان درون حاکمیت کرد. با این یاد آوری که به دلیل تحمل سی سال فشار و تحقیر و اختناق و مشاهده کشتار ارزنده ترین فرزندان ایران زمین، هیچ چیز این رژیم را از زلزله مرگباری که آتشفان خشم خلق همراه آن خواهد بود، نجات نخواهد داد. زلزله این چند روز گذشته بی گمان شدیدتر از ماجرای دوم خرداد بود که در آن خونی هم به زمین ریخته نشده بود. اکنون بحران بسیار شدیدی در بالای حاکمیت و و خشم نارضایی بسیار گسترده در جامعه حکم فرماست. بحران چنان است که سایت آفتاب نیوز وابسته به مجمع تشخیص مصلحت تا روز 11 تیر اخبارش در 23 خرداد متوقف شده و در نوار متحرک بالای صفجه اول آن خبر مربوط به فیلتر شدن آن اعلام می شد در روز12 تیر (موقع نگارش این سطور) دیگر به کلی غیر قابل دسترس شده و باز نمی شد.. این که بعد از صدور این سه پیام که در واقع ادعا نامه ای بود علیه ولی فقیه و نهادها و دستگاههای متصل به وی مثل قوه قضائیه و صدا وسیما و دستگاه امنیتی، جناح شکست خورده و دو چهره انتخاباتی آن که شعار ایستادگی وادامه اعتراض می دهند، و در عین حال نمی خواهند «ساختار شکن باشند»، گام بعدی را چگونه خواهند برداشت چندان روشن نیست. تنها میرحسین موسوی در بیانیه شماره 9 اشاره دارد که «گرو‌هی از نخبگان بر سر آنند که گرد هم آیند و با تشکیل جمعیتی قانونی صیانت از حقوق و آرای پایمال شده مردم در انتخابات گذشته را از طریق انتشار مدارک و اسناد تقلب‌ها و تخلف‌های انجام گرفته و نیز رجوع به محاکم قضایی پیگیری کنند و نتایج آن را مستمرا به اطلاع عموم مردم برسانند. اینجانب نیز به این جمع می‌پیوندم. این گروه اجرای اصول معطل مانده قانون اساسی را در دستور کار خود خواهد داشت و علاوه بر آن در این مرحله مطالبات زیر را دنبال خواهد کرد...». این هم طرحی است پا در هوا بدون هیچ پشتوانه یی. مثلا اگر در همان آغاز کار، به این جمعیت اجازه فعالیت ندهند این نخبگان به چه روشی متوسل خواهند شد؟ می دانیم که این رژیم به کانون نویسندگان کشور اجازه فعالیت رسمی و قانونی نمی دهد .تازه به فرض هم که آن گروه صیانت، اجازه فعالیت بیاید، اصول قانون اساسی اگر قرار بود محترم شمرده شود و اجرا شود، که دیگر معطل نمی ماند و خصوصا باید قبل از همه ولی فقیه پیگیر آن می شد. بنابر این می توان این نتیجه را گرفت که میرحسین و حاج آقا کروبی، در حال رجز خوانی دست به عقب نشینی در برابر ولی فقیه زده اند تا به عقب نشینی خود شکلی« آبرومندانه» بدهند. روشن است که آنان بین جبهه مردم و جبهه «نظام اسلامی»، هیچوقت نظام را رها و به جبهه مردم نخواهند پیوست. همصدایی با مردم تنها با هدف تضمین منافع بلند مدت نظام و حفظ آن از«گرایش به ساختار شکنی» از سوی مردم صورت می گیرد و این بازی  برای مردم در همین تجربه باید کاملا رو شده باشد. اما جناح موسوم به اصلاح طلب با اصرار به حفظ ساختار و پرهیز دادن مردم از گرایش به ساختار شکنی آب در هاون می کوبد و فقط خیزش مردم را برای مدتی می توانند به سوی فرسایش و خاموشی ببرند. خیزشی که طبعا در زمانی دیگر و با امواج بسیار بلندتری برخواهد خواست و هرچه سر راهش باشد خواهد رُفت. اگر این اتفاق تا کنون به تاخیر افتاده به خاطر عدم امکان سازمانیابی مردم زیر سرکوب شدید بوده است که کم کم راه آن را خواهند یافت و بی گمان تجربه تظاهرات اخیر درسهای گرانبهایی برای آنان در خود داشته است. راه کم هزینه برای خروج کشور ازاین نظام مذهبی ارتجاعی ضد ایرانی، که به صرف و صلاح خود این به اصطلاح اصلاح طلبان طرفدار مردمسالاری هست، این است که خواست و مصلحت مردم و کشور را فدای دگمها و ایدئولوژی مهمل خود نکنند. رفراندم برای تغییر نظام کم هزینه ترین و سالم ترین راه تغییر وضع کنونی است. اگر آنان خود این شعار را بر گزینند، جنب و جوشی شاداب تر و گسترده تر از حرکت  اعتراض به تقلب انتخاباتی و در خواست ابطال آن در جامعه پدیدار خواهد شد که بی تردید از حمایت بخش بزرگی از ایوزیسیون و حمایت گسترده بین اامللی برخوردار خواهد بود. اگر هم همگی به اتهام ساختار شکنی و ضدیت با ولایت فقیه دستگیر بشوند، باز هم موج عظیمی از حمایت مردم و ایوزیسیون مجامع بین المللی را با خود خواهند داشت و اگر هم چند سالی در زندان بگذرانند بهای ناچیزی خواهد بود برای رهایی مردم از نظام جباری که خودنیز در تحکیم آن با پایمال کردن حقوق مردم نقش داشته اند. اینان هم چنان که در ایستادگی در برابر ولی فقیه زیان نکردند و حمایت عظیم ایرانیان را در داخل و خارج کشور با خود داشتند، اگر شعار رفراندم، را برگزینند به لحاظ تاریخی در سرنوشت کشور و مردم گامی بزرگ و سازنده برداشته اند و برای خود نیز در پیشگاه تاریخ آبرو خریده اند.
منابع :
http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=8163 - *http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=4269

بیانیه موسوی
http://www.autnews.us/node/289
پیام کروبی
http://www.autnews.us/node/280
پیام خاتمی
http://www.autnews.us/node/303
پ- 12 تیر 138 – 3 ژئیه 2009
http://iradj-shokri.blogspot.com/

مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن