lundi, mars 26, 2012

ترانه بهارم دخترم از مرضیه

 

ترانه بهارم دخترم 

با صدای بانوی بزرگ آواز  و صدای ماندگار  موسیقی ایران، مرضیه

یادش گرامی باد


vendredi, mars 16, 2012

سعید امامی: فلاحیان به من دستور حذف سید احمد خمینی را داد


 مطلب زیر از سایت جرس نقل شده است. هفت سال پیش من مطلبی در مورد مرگ احمد خمینی با عنوان «خشم رفسنجانی و مرگ احمد خمینی» نوشته بودم که در سایت دیدگاه  درج شد(در آن زمان وبلاگ درفش را باز نکرده بودم). بعدا آن را در درفش هم انتشار دادم و در عصر نو هم درج شد . فکر می کنم آن مطلب می تواند مکمل این گزار ش جرس باشد. لینک آن یادداشت را
 در زیر می آورم



 .




تاریخ انتشار: ۲۶ اسفند ۱۳۹۰, ساعت ۲:۳۱
برگی از یک بازجوئی تکان دهنده
  جــرس: در آستانه سالگرد درگذشت سید احمد خمینی، اوراقی از بازجویی تکان دهنده سعید امامی، معاون امنیتی وزیر اطلاعات وقت و از متهمین ردیف اول قتل های زنجیره ای منتشر می شود، که وی با اشاره به برخی انتقادات مرحوم سید احمد خمینی به وضعیت موجود گفته بود "متأسفانه حاج احمد آقا به راه یک طرفه بدی وارد شده بود که برگشت نداشت. وقتی دستور حذف حاج احمد آقا را فلاحیان (وزیر وقت اطلاعات و عضو فعلی خبرگان) به من ابلاغ کرد مضطرب شدم و حتی به تردید فرو رفتم. دو روز بعد همراه با فلاحیان به دیدار آیت‌الله مصباح رفتیم، آقایان محسنی اژه‌ای و بادامچیان هم آنجا بودند البته بعدا” حاج آقا خوشوقت هم از بیت آمدند آنجا و نظر جمع بر این بود که نباید به کسانی که با ولی امر مسلمین خصومت می‌کنند، رحم کرد."



به گزارش جرس، متن این بخش از بازجویی سعید امامی، و گوشه کوچکی از صدها صفحه و سند از قتل های زنجیره ای مخالفان و دگراندیشان، که دایره آن از سیاسیون، تا نویسندگان و هنرمندان و روحانیون و کشیشان را در بر می گرفت، به شرح زیر است:


"من از آغاز انقلاب تا به امروز سرباز گوش به فرمان نظام مقدس اسلامی و مقام ولایت بوده و هستم، هیچگاه بدون کسب اجازه و یا بدون دستورات مقامات عالی نظام کاری انجام نداده‌ام. هرچه را که به صلاح نظام و اسلام دانسته‌ام به عنوان پیشنهاد به مسئولانم ارائه کرده‌ام. من خود را گناهکار نمی‌دانم. کسانی که حذف شده‌اند، مرتد، ناصبی و محارب بوده‌اند. حکم مجازات آنها مثل همیشه به ما تکلیف شده است و ما آنچه کرده‌ایم اجرای تکالیف شرعی بوده است نه قتل و جنایت … حکم اعدام داریوش فروهر و پروانه اسکندری را به روال معمول همیشگی حجت‌الاسلام علی فلاحیان به من داد. احکام اعدام سایر محاربین قبلا” در زمان وزارت فلاحیان صادر شده بود. از مدتها پیش قرار بر این بود که عوامل مؤثر فرهنگی وابسته که توطئه‌ تهاجم فرهنگی را در ایران پیاده می‌کردند و جمعا” صد نفر بودند اعدام شوند.

حکم حذف 29 نفر از نویسندگان از مدتها پیش مشخص و احکام قبلا” صادر شده بود که در مورد 7 تن از آن عناصر احکام در دوره وزارت علی فلاحیان اجرا شده بود.

وقتی حکم اعدام فروهر به ما ابلاغ شد پرسیدیم که تکلیف احکام معطل مانده اعضای کانون نویسندگان چه می‌شود که حاج آقا دری نیز گفتند هرچه سریعتر اقدام شود بهتر است و این بار نیز مثل ماقبل انجام شد با فرق اینکه بجای ابلاغ از سوی فلاحیان امور از طریق حاج ‌آقا دری نجف‌آبادی هماهنگ می‌شد.» در جلد 16 پرونده صفحه 384 پرونده بازجویی سعید امامی نیز ، هنگامی که بازجو از امامی سؤال می کند که آیا اعدامها رویه امنیتی داشت و با حکم “حفظ نظام از واجبات است” انجام می‌شد یا حکمهای موضوعی نیز داشت ، سعید امامی پاسخی می دهد که شابد بتوان آنرا مهم ترین فراز بازجوئی‌های وی تلقی نمود. وی در جواب می‌گوید: « فلاحیان با وجود آنکه خود حاکم شرع بود، اما معمولا” و در موارد حساس احکام حذف محاربان را شخصا” صادر نمی‌کرد. او این احکام را از آیت‌الله خوشوقت، آیت‌الله مصباح، آیت‌الله خزعلی، آیت‌الله جنتی و گاها” نیز از حجت‌الاسلام محسنی اژه‌ای دریافت می‌کرد و بدست ما می‌داد. ما فقط به آقایان اخبار و اطلاعات می‌رساندیم و بعد هم منتظر دستور می‌ماندیم. مثلا” وقتی باخبر شدیم که حاج احمد آقا در جلسات خصوصی به مسئولان نظام و حتی به ولایت امر اهانت می‌کند. آنرا ارجاع دادیم و بلافاصله دستور آمد که همه رفت و آمدهای ایشان را زیر نظر بگیرید و از مکالمات و ملاقاتهای ایشان نوار تهیه کنید. ما هم بمدت یکسال همین کار را کردیم. متأسفانه حاج احمد آقا به راه یک طرفه بدی وارد شده بود که برگشت نداشت. وقتی دستور حذف حاج احمد آقا را آقای فلاحیان به من ابلاغ کرد مضطرب شدم و حتی به تردید فرو رفتم. دو روز بعد همراه با آقای فلاحیان به دیدار آیت‌الله مصباح رفتیم، آقایان محسنی اژه‌ای و بادامچیان هم آنجا بودند البته بعدا” حاج آقا خوشوقت هم از بیت آمدند آنجا و نظر جمع بر این بود که نباید به کسانی که با ولی امر مسلمین خصومت می‌کنند، رحم کرد."
منبع: جرس

lundi, mars 12, 2012

مقدس های تاریک اندیش و خود محوربینان، بیگانه با مردم


مقدس های تاریک اندیش و خود محوربینان، بیگانه با مردم
ایرج شکری



اصغر فرهادی حامی اسرائیل است، این از آخرین اظهار نظرهای فرج الله سلحشور  «سینماگر مسجدی» است که بودجه های کلان در اختیارش می گذارند و سریال هایی مذهبی برای صدا و سیمای آخوندی می سازد. اصغر فرهادی از اراذل و اوباش است. این در واکنش یک «کمونیست کارگری» در مورد اسکار گرفتن فرهادی دیده می شود. این یادداشت نگاهی است به این دو دیدگاه. جمله یی که از سلحشورنقل شد، او در پاسخ به سوال «اوج نیوز»* که نظر اورا در مورد اسکار گرفتن فرهادی پرسیده بود بر زبان رانده است. استدلال او هم این است که فرهادی هم مثل ورزشکاران که وقتی رقیبی از اسرائیل دارند، مسابقه را ترک می کنند، باید صحنه را ترک می کرد و از رقابت صرفنظر می کرد(فیلمی از اسرائیل هم نامزد اسکار شده بود) و با اشاره به این که او این کار را نکرده است این سوال را مطرح می کند که :«آیا این حمایت از اسرائیل نیست؟». سلحشور حتی انتظاری بیشتر از این دارد او یاد آور شده است که:« به نظر بنده وی اصلا نباید اجازه می داد فیلمش در اسکار حضور یابد، چون تمام سینمای هالیود و اسکار متعلق به رژیم صهیونیستی». زبان بسته توجه ندارد که ارسال فیلم فرهادی به عنوان فیلم برگزیده سینمای ایران برای رقابت در جایزه اسکار، اقدامی از طریق مقامات سینمایی جمهوری اسلامی بوده و قبل از آن، از سال 73 هر سال فیلمی  برای شرکت در مراسم اسکار فرستاده شده که از آن میان چهار بار فیلمهای ساخته مجید مجیدی کارگردان ولایتمدار به اسکار فرستاده شده و فیلم «بچه های آسمان» ساخته مجیدی 12 سال پیش(سال 1999) به عنوان نامزد دریافت اسکار بهترین فیلم خارجی برگزیده شد ولی برنده اسکار نشد. اگر هالیود و اسکار تماما متعلق به رژیم صهیونیستی است ولی طی سالهای گذشته از ایران فیلمی برای شرکت در رقابت اسکار معرفی شده، و این کار خطاست، ایراد از فرهادی نیست. یا مقامات نظام الهی جمهوری اسلامی این مساله را که فرج الله سلحشور می فهمد و می داند، نمی فهمند و نمی دانسته اند که یک چنین بی اطلاعی از سوی متولیان فرهنگی نظام اسلامی، نشانه کودنی و نادانی حیرت انگیز آنان است و در این صورت این به عهده فرج سلحشور بوده است که باید لااقل از زمان معرفی «بچه های آسمان» تاکنون، به وظیفه شرعی در نهی از منکر و برحذر داشتن آنها از این اقدام خلاف اصول استکبار ستیزی و سیاست ضد صهیونیستی، انجام می داده است. در این صورت هم دو حالت می توان فرض کرد یا این که او وظیفه اش را انجام داده و اعتنایی به آن نشده است، یا این که در این زمینه کاری صورت نداده و پیگبر نبوده است، در هردو حالت نتیجه یی که می شود گرفت این است که اتهام و انتقاد او به فرهادی در مورد حضورش در اسکار نامربوط است و مهمل گویی است. شکل دیگر صورت مساله این است که مقامات نظام،همان نظری که سلحشور در مورد هالیود و اسکار دارد را ندارند. در این صورت نیز باز هم اتهام سلحشور به فرهادی، هذیان و مهمل گویی است. طنز تلخ روزگار این است که دختر سلحشور که او هم بازیگر سینما و تلویزیون است، دریافت اسکار را به فرهادی تبریک گفته است. سلحشور، این موجود مسخره رقت انگیز، که گویی به دنیای مردگان تعلق دارد یا تاکنون در غار زندگی می کرده است، از این ماجرا متأثر و ناراحت است و این را در همان مصاحبه که پیشتر به آن اشاره شد بیان داشته است.
اما این تنها سلحشور یا گردانندگان سایتهایی مثل خبرگزاری فارس و رجانیوز نیستند که نگاهی دشمنخو، و تحقیر آمیز به سینماگر ایرانی دارند. دیگرانی هستند که  از موضع «رادیکال» ضد رژیم بودن، کلا هرچه سینماگر است و هرچه تولید فرهنگی و هنری در ایران است را در خدمت رژیم می دانند و استدلالشان هم این است که اگر به زیان رژیم بود اجازه تولید نمی داد. اما چیزی که در محاسبه آنها نیست، آن مردمی است که این تولیدات برای آنهاست و مثل هر نیاز عمومی دیگری رژیم ناچار است به تامین حداقلهایی تن دردهد. ده سال ممنوع کردن دستگاه ویدئو برای «استریلیزه» کردن مصرف سینمایی مردم از «آفت»هایی که ممکن است برای «اسلام و ایمان» آنها داشته باشد، راه به جایی نبرد، هم چنان که ممنوعیت آنتهای بشقابی و استفاده از ماهواره هم راه بجایی نبرده است و از این شکستهاست که رژیم ناچار به دادن فضایی برای تولیدات فرهنگی دارای جاذبه یا سازگار با «ذائقه» مردم شده است. چنان که در ابتدای مطلب اشاره شد، در واکنش به اسکار فرهادی و قدر دانی و تبریک گفتن ها به او، یکی از موضع یک «کمونیست کارگری» با یاد آوری نکاتی در مورد این که هالیود جزئی از سیستم سرمایه داری  است و این که «صنعت کثیف هالیوود در طول دوران جنگ سرد هزاران فیلم ضد کمونیستی ساخت و ابزار فرهنگی مهمی بود برای توسعه سیاستهای فرهنگی نظام سرمایه داری»، دادن جایزه اسکار به فرهادی را اقدامی با یک «هدف پشت پرده»  دانسته و آن هدف را هم این گونه شرح داده است:«اصغر فرهادی را گذاشته اند برای حفظ کلیت رژیمی که لرزانتر از همیشه، از درون و بیرون منزوی است و فاتحه اش را خوانده اند، جنازه متحرکی است و انقلاب دم دروازه هایش رسیده». این «کمونیست کارگری» در نتیجه گیری از نکاتی که یاد آور شده از جمله نوشته است:« به رغم هیاهوهای سطحی و ناسیونالیستی عده ای بی تجربه یا با تجربه های حامی رژیم اسلامی، این بازی باید مثل بازی شیرین عبادی افشا شود. باید نشان دهیم که این اراذل نمی توانند هر از چند گاه با شعور مردم بازی کنند». نمی دانم چگونه دادن اسکار به فرهادی می تواند او را به عامل حفظ نظام «لرزانی» تبدیل بکند که «انقلاب به دروازهایش رسیده».** در حالی که در پیام ها و دیدارهای رسمی مقامات غربی با رژیم «بسته های پیشنهاد» ها برای حل مسائل موجود، به رژیم ارائه شده است و سینماگران در این رابطه هیچ قسمتی از « پیاز» نیستند. این که چطور فرهادی عامل «حفظ کلیت» نظام اسلامی  می تواند بشود این لابد فهمیدنی نیست بلکه «حس کردنی» است و باید حسی مثل «حس ششم» داشت که همه ندارند. هم چنین نکته دیگر تاسفباری که در این دیدگاه هست:«اراذل و اوباش» نامیدن کارگردان و کسانی است که از او تقدیر کردنده اند  که اگر شامل «بی تجربه ها» نشود، او سایرین را از قماش کارگرازان رژیم دانسته و اراذل و اوباش نامیده است. در میدان تاخت و تاز ایشان، کانون نویسندگان ایران هم در اردوای مقابل ( اردوی حامیان رژیم) قرار می گیرد. در اینجا این سوال مطرح می شود که این کمونیست کارگری، با این دیدگاه و با این داوری چه درسی می تواند به «بی تجربه ها» بدهد که بی تردید نمی توانند بپذیرند که اصغر فرهادی و دیگرانی که از اسکار گرفتن او خوشحال شدند(منهای بعضی کارگزاران شیّاد و فرصت طلب رژیم)، اراذل و اوباش هستند و این که چگونه صاحبان چنین منش وبینشی توانایی تاثیرگذاری مثبت در آن بی تجربه ها و جلب حمایت توده های کارگری و زحمتکش را می توانند داشته باشند که بی تردید اراذل و اوباش دانستن کارگردان فیلم جدایی نادر از سیمین را، دور از انصاف خواهند یافت؟.  گرچه «افتخار ملی» نامیدن دریافت اسکار مبالغه آمیز است، اما  در رژیمی که «رئیس جمهور» آن محمود احمدی نژاد است که «افتخار ملی» و عقیدتی او نفی هوکاست و کشتار یهودیان است و در رژیمی که از شبکه های تلویزیونی متعددی که دارد، دائم خرافات و مهملات به جامعه تزریق می شود، «افتخار ملی» نامیدن اسکار، نوعی نزدیکی به دنیای امروز و فاصله گرفتن از نظام ارزشی آخوندی و فرهنگ «حوزه و روضه» است. حتی اگر 12 سال پیش این جایزه به مجید مجیدی کارگردان ولایتمدار به خاطر فیلم «بچه های آسمان» تعلق می گرفت باز هم اسکار، جایزه به فیلمی بود که معضل فقر را مورد توجه قرار داده بود و دادن  اسکار به یک کارگردان ولایتمدار، با هیچ عقل سلیمی نمی تواند به عنوان ولایتمدار شدن داوران هالیود و تلاشی برای حفظ نظام ولایت فقیه ارزیابی شود. فرد دیگری با گرایشاتی شبیه به این یکی، کانون نویسندگان ایران را به خاطر تبریکی که به فرهادی گفته بود مورد انتقاد و حمله قرار داده بود که آقای فریبرز رئیس دانا، پاسخ بلند روشنگرانه یی به او داده است که خواندن آن را به علاقمندان به این موضوع توصیه می کنم***. آقای رئیس دانا در پاسخ  به آن منتقد که یاد آور شده بود که اسکار به یک فیلم فاشیستی مثل «شکار گوزنها» هم داده شده است، به این مساله هم پرداخته و از جمله یاد آور شده است که هالیود که بخشی وابسته و پیوسته به اسکار است و در واقع هر دو، به وجه غالب، نه نولیبرال نه نوفاشیست و نه نومحافظ کارند بلکه «لیبرال» به شمار می‏آیند چون از آن طریق صنف فیلم‏سازی می‏تواند آزادانه‏ تر حرف بزند، تولید کند و به فروش برساند. در همین هالیود، وارن بیتی (آن هنرپیشه‏ ی معروف فیلم قدیمی عاشقانه‏ ی "شکوه علفزار") فیلمی تهیه کرد به نام ردز (سرخ ها) درباره جان رید نویسنده و تاریخ نگار انقلاب روسیه و نویسنده‏ ی سوسیالیستی که بارها حضوری فعال و مدافعه جویانه در شوروی داشته است و اساساً در دفاع از بلشویک‏ ها و کمونیست ها سفر کرده و کتاب نوشته است. این فیلم در ۱۹٨۱، پنج جایزه‏ اسکار را برد. وارن بینی در ۱٥-۱۰ سال بعد در فیلمی که نامش را خوب به یاد ندارم (بول ورک[بولورث]، شاید ) آشکارا و به خوبی بیان کرد که بدیل او در انتخابات نیرنگ بازانه لیبرالی دو حزبی، "سوسیالیسم: است». به این یاد آوری بد نیست این را هم اضافه کنم که فیلمهای چارلی چاپلین که به اعتقاد من جهانی تر از او در سینما نداریم و کار بسیار ارزشمند او «عصر جدید» که بیرحمی و ستمی که از سیستم بهره کشی سرمایه داری به انسان روا می شود و مساله شدت کار- که متفاوت است با مساله طولانی بودن ساعت کار و استثمار شدید تری است- را به تصویر کشیده از تولیدات هالیود و کمپانی یونایتد آرتیست است و چارلی چاپلین نیز از دریافت کنندگان اسکار بوده است.
و اما آخرین خبر مربوط به ماجرای اسکار فرهادی که خبرگزاری ایلنا داده  این است که  وزارت ارشاد، مانع برگزاری از جشنی شده است که قرار بود در سالن ایوان شمس از ساعت 14 تا 17 (22 اسفند – 12 مارس2012) از سوی کانون کارگردانان سینمای ایران و شورای عالی تهیه کنندگان، با حضور «اهالی سینما» برای تقدیر از فرهادی برگزار شود. ارشاد اسلامی «مجوز لازم» را برای آن را نداده است. احتمالا مجوز باید مربوط به استفاده از سالن یاد شده باشد. این سالن یا تالار که ظرفیت آن 392 نفر ذکر شده و قبلا تالار حرکت نام داشته و نزدیک «بوستان قزل قلعه» قرار دارد، به معاونت امور اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران تعلق دارد و برای اجاره آن باید فرم مخصوص را پر کرد که در آن علاوه بر اطلاعات مربوط به اجاره کننده، نوع برنامه و  نوع مخاطب هم از سوالاتی است که باید به آن پاسخ داد. برای نگارنده روشن نیست که وزارت ارشاد از کجا صاحب این اختیار شده است که برای برگزاری جشنی از سوی دو تشکل صنفی در این سالن که لابد اجاره بها را هم خودشان باید می پرداختند، مجوز صادر کند. به هرحال این رویداد نشان دهنده آن است که در این ماجرا هم مثل آن ماجرای شادی بزرگ مردم در راه یافتن تیم ملی فوتبال به جام جهانی، رژیم نمی تواند با مردم همسو باشد. فرصت طلبیها و تبریکها یا تسلیتهای مزورانه چیزی از زشتی و نفرت انگیزی جبّاریت این حرامزده ها در نظر مردم کم نمی کند، بلکه برخشم آنان نسبت به این فرومایگان می افزاید. مردم وقتی آن تسلیت آمیخته به تجلیل وزیر ارشاد به مناسبت در گذشت سیمین دانشور را می بیند و درعین حال خبر دارند که اهل قلم چه فشاری از سوی وزارت ارشاد تحمل کرده ومی کنند و از آن گذشته بر آزار و تضیقاتی که بر بانوی شعر ایران سیمین بهبانی و کانون نویسندگان ایران، از سوی همین رژیم و همین لانه ارتجاع که وزارت ارشاد نام دارد روا می شود مطلع اند، حتما همان صفتی را که برای همه کارگزاران رژیم بکار می برند، برزبان می آورند:جاکشها.

منابع و توضیحات:
  **

*** پاسخ دکتر رئیس دانا به منتقد تبریک کانون نویسندگان به فرهادی در لینک زیر

بد نیست یاد آوری کنم که فیلمی به نام «پانیشمنت پارک»، در سال 1971 به  کارگردانی پیتر واتکین ساخته شده که بازیگران غیر حرفه ای ساخته شده هستند. این فیلم زمانی ساخته شده به خاطر اوج گیری اعتراضات علیه جنگ ویتنام، ریچارد نیکسون با اعلام حالت فوق العاده اعتراضات در این زمینه را هدف قرار داده و معترضان به بهانه و اتهام تهدید امنیت، سرکوب می شدند. این فیلم گویا با این که تنها در یک سالن در آمریکا به نمایش در آمده بود، بعد از چهار روز از ادامه نمایش آن جلوگیری می شود. این فیلم در تلویزیونهای آمریکا هم نشان داده نشده است. در این فیلم محاکمه گروهی از معترضان و مجازاتی که برای آن تعیین می شود به تصویر کشیده شده است. محاکمه که با رفتار خشونت آمیز نیروهای سرکوبگر همراه است، در زیر یک چادر در منطقه بیابانی بسیار گرم آمریکا انجام می شود و محکومان در برابر انتخاب سالهای طولانی زندان یا انتخاب «پانیشمنت پارک(پارک تنبیه یا مجازات) قرار می گیرند. در انتخاب دوم آنها باید بتوانند در مدت سه روز خود را به پرچم آمریکا که در جایی در این بیابان قرار دارد برسانند. مسیر طولانی و ناروشن و گرمای بیابان سوزان چنان است که در مدت کوتاهی می تواند جان آنها را بگیرد و به آنها آب و آذوقه هم داده نمی شود. علاوه براین از مدتی بعد از حرکت، پلیس درکمین آنها برای شکارشان است. این فیلم و فیلم «سرخها» را می توان در لینکهایی که در زیر آمده دانلو کرد. شاید نرام افزاری برای دانلود لازم باشد. لینک دانلود نرم افزار رایگان  مناسب هم در زیر آمده است.
Bulworth فیلم دیگری از وران بتی که دکتر رئیس دانا به آن اشاره کرده است در سال 1998 ساخته شده.  



 نرم افزار:

23 اسفند 1390 – 13 مارس 2012



jeudi, mars 01, 2012

احترام بی مورد به «مقام امنیتی» و بی تقاوتی به یک بی شرم


احترام بی مورد به «مقام امنیتی» و بی تقاوتی به یک بی شرم  
ایرج شکری
اظهارات پرویز ثابتی «مقام امنیتی» رژیم آریامهری، در مصاحبه یی که از  صدای آمریکا پخش شد، واکنشهایی از سوی اپوزیسیون بر انگیخت و مطالبی در پاسخ به دروغگویی او و این ادعا که این عالیجناب «بزرگ جنایتکاران»، با شکنجه مخالف بوده است، نوشته شد. ثابتی نیز مثل اکثریت قریب به اتفاق پسمانده های دوران آریامهری، یا حامیان و هواداران «شاه شدن ولیعهد» که با به رخ دیگران کشیدن  جنایاتی که رژیم اسلامی مرتکب شده و می شود، قیافه حق به جنانب و طلبکارانه در مورد دوران آریامهری می گیرند، نقش سرکوبگرانه خود در دوران گذشته را خدمت به «کشور» می داند این البته تعجبی ندارد. وقاحت از ویژگیهای «برجسته» دست اندرکاران رژیمهای استبدادی است، چون در این رژیمها، صدای هر منتقدی در گلو خفه می شود و مستبدان گمان می برند با این روش می توانند مانع از آشکار شدن حقیقت شوند. به خاطر همین اینان عادت کرده اند بدون اعتنا به این که ممکن نقاب از چهره شان برداشته شود، دروغ بگویند. اشرف پهلوی در اوج بکار گرفته شدن شکنجه در زندانهای شاه، در سازمان ملل در مورد ممنوعیت شکنجه و ملزم کردن دولتها به رعایت این امر داد سخن می داد و «شاهنشاه آریامهر» که علاوه بر گارد دانشگاه و پلیس ،هر وقت لازم می دانست چتربازان و واحدهای ارتش و «گارد جاویدان» روانه سرکوب کردن دانشجویان می کرد، و در همان سالی که پول کلانی صرف برگزاری جشنهای دوهزارو پانصد سال شاهنشاهی می کرد، ژاندارم های مسلحش، کارگران محروم کارخانه جهان چییت را که از کرج پیاده عازم تهران بودند تا در برابر وزارت کار برای اعتراض به کمی دستمزد و سختی شرایطی که در آن قرار دارند، تجمع کنند به گلوله بست، در سخنرانی در دانشگاه هاروارد، ابتکار وجود آوردن «لژیون خدمتگزاران بشر» و اختصاص دادن یک روز بودجه نظامی کشورها به این امر را ارائه می کرد. نباید از عناصر مستبد جنایتکار یا خادمان دستگاه استبداد، چه متعلق به دوران آریامهری، چه رژیم جمهوری اسلامی، انتظار داشت که بپذیرند که نقشی که داشته و کارهایی که انجام داده اند، جنایتکارنه بوده است. خلخالی هم در آخرین سالهای عمر(شاید هم آخرین ماهها بود) که در انزوا با سرطان دست به گریبان بود و در قم به سر می برد،  وقتی مجری یک رادیو فارسی لس آنجلسی از او پرسید که آیا در مورد اعدامهایی که کرده است پشیمان است یا نه، پاسخش سریع و صریح بود: نه. او هیچ احساس پشیمانی از جنایات خود نمی کرد و نکرد. این یک ویژگی عمومی در این نوع جانوران است و منطقه جغرافیایی زیست آنها هم هیچ تغییری در این ویژگی نمی دهد. از ژنرال پینوشه هم در آخرین سالهای عمرش وقتی خبرنگاری پرسید آیا فکر نمی کنید به خاطر عملکرد گذشته تان باید از مردم پوزش بخواهید، با خشم گفت: پوزش از کی و برای چی؟ این را من در یک گزارش تلویزیونی دیدم. خلاف این خیلی نادر است. شاه هم اگر در پیام 15 آبان 57 به مردم قول می داد که «دیگر خطاهای گذشته تکرار نشود»، برای این بود که «صدای انقلاب» را شنیده بود و می خواست سلطنت منحوس خودش را نجات بدهد. رضا پهلوی هم در برنامه پارازیت صدای آمریکا در اسفند سال قبل(89) * ایراد کار پدرش را تنها در وارد شدن در تصمیم گیریها دید و برای آن هم علتی جز «دلسوزی» ندید!
 آنچه سبب نوشته شدن این یادداشت شد دو مساله است؛ یکی این که در چند مطلبی که آنها را مطالعه کرده ام،نویسندگان، مقام امنیتی را «آقای ثابتی» خطاب کرده اند و من تعجب می کنم که چرا آقایانی که نسبت به اظهارات «مقام امنیتی ابرو کمانی» واکنش نشان داده اند، یک جنایتکار بزرگ را- کسی که اگر استعدادی هم داشته از نوع استعداد سعید امامی و سید اسدالله لاجوردی بوده و اگر خدمتی کرده است، به رژیم کودتایی و سرکوبگر محمد رضاشاه و برای تحکیم آن کرده است-، آقا خطاب کرده اند، کسانی که خودشان هم دوران وحشت و ارعاب ساواک را تجربه کرده و گمانم بیشترشان زخم دستگاهی که مقام امنیتی دوران آریامهری آن را مدیریت می کرد چشیده اند. در میان انتقاد کننده ها تنها آقای کاخساز دچار اشتباه و بیراهه رفتن در رعایت تشریفات « نامه نگاری اداری» نشده و در انتقادی که نوشته ثابتی را آقا خطاب نکرده است. اما در یک مورد از واکنشها که مقام امنتیی آقای ثابتی خطاب شده است، اتفاقا، مناسبت ترین لحن برای پاسخ به این جانور درنده بکارگرفته شده است و آن مطلبی است که آقای بهروز ستوده با عنوان «نامه سرگشاده به آقای پرویز ثابتی، مقام امنیتی ساواک» نوشته و در آن یاد آور شده است که:« ...وگرنه قلم شریف تر از آن است که برای نامه نگاری با شما ترواش نماید. و مخاطب من مردم رنج دیده ایران اند و نسل جوان و خردمند کشورم ، نه شما سرشکنجه گر پلید و ضد بشری که پس از 33 سال هنوز وجودتان لبریز از شرارت و کینه و تنفر است نسبت به شریف ترین فرزندان این مرز وبوم داغدیده و پس از ارتکاب آنهمه جنایت بقول عوام هنوز "دوقورت و نیمتان هم باقی است"»**
 بیاد بیاوریم که چطور شد که این عالیجناب به عنوان یک « مقام امنیتی»، شناخته و معروف شد؟ جز این نبود که او با ظاهر شدن در تلویزیون که به عنوان یک «مقام امنیتی» و بدون ذکر نام معرفی می شد، برای مردم شناخته شد و این مقام امنیتی وقتی روی صفحه تلویزیون ظاهر می شد یا در نقش «توّاب ساز» و گرداننده «ساواک شو» بود یا برای شرح «پیروزی و دستاورد» دستگاهی بود که او مقام بلند پایه آن بود، و آن پیروزیها هم  خبر شوم  به خاک و خون کشیدن فرزندان مبارز مردم ایران و دستگیری آنها بود که او «خرابکار و تروریست»می نامیدشان. اگر اشتباه نکنم، زیاد طول نکشید که اسم این مقام امنیتی از پرده برون افتاد و همه( در محافل مخالفان رژیم شاه) می دانستند که او پرویز ثابتی نام دارد. بعد از انقلاب هم شایع بود که او در اسرائیل یا در مصر بسر می برد و برای این که شناخته نشود، صورتش را با عمل «جراحی پلاستیک» تغییر داده است. شاید هم خبر درستی بود به هرحال عکسهایی که صدای آمریکا از او نشان داد، عکس آدم 75 ساله نیست و باید مال اواخر دوران شاه باشد که در آن زمان چهل دو- سه ساله بود.
 دستگاهی که مدیریت آن با پرویز ثابتی بود، هر اتهام نامربوطی را  که می خواست به مبارزان جان برکف نسبت می داد و روزنامه های تحت سانسور آن روز هم به ناچار آن را درج می کردند. از جمله ساواک در خبر مربوط به به یورش به خانه تیمی و قتل امیرپرویز پویان در نیروی هوایی، مدعی شد که افراد آن گروه با پولهایی که با «سرقت مسلحانه»(مصادره مسلحانه) از بانکها به دست آورده بودند برای معشوقه خود جواهرات گرانقیمت خریده بودند.
 تا آنجا که به اظهارات پرویز ثابتی در رادیو آمریکا بر می گردد، هیچ نشانه یی از این که او روشهای به کار گرفته شده توسط ساواک و اختناق و سانسور در دوران محمد رضا شاه را محکوم کند دیده نمی شود. جناب ایشان البته تاکید دارد که او با دادن «کمی آزادی بیشتر»، موافق بوده است، اما هرگز شاید جوابی برای این سوال نداشته باشد که چرا نویسندگان و شاعران کشور امکان برگزاری آزادنه شب شعر و سخنرانی در دوران «سلطنت شکوهمند شاهنشاه آریامهر» را نداشتند و اگر در جایی مثل انجمن فرهنگی گوته وابسته به سفارت آلمان هم جمع می شدند مورد تهدید بودند؟ به رغم دلخوری پرویز ثابتی از این که در اواخر دوران شاه، دستش آنگونه می خواست برای سرکوب کردن باز نبوده، اما در همان دو سال آخر دسته های چماقدار سازمانیافته این جان و آنجا وارد اقدام می شدند که بی تردید، راه افتادان آنها همان اندازه می توانست «خود جوش» باشد که اقدامات حرمزاده های حزب اللهی وچماقدار ولایتمدار مثلا در حمله به کوی دانشگاه. ممانعت از برگزاری شب شعری که قرار بود در آمفی تآتر دانشگاه صنعتی آریامهر(شریف) در 25 آبان ماه 56 برگزار شود و دستگیری حدود سی نفر از دانشجویان و چند روز بعد، در 30 آبان یورش دوباره  چماقداران مستقر در برابر دانشگاه مذکور به نویسندگانی که برای سخنرانی و شعرخوانی به آنجا دعوت شده بودند و دستگیری آنها*** اقدامی که جز به تصمیم و دستور ساواک نمی توانست صورت بگیرد، نشان دهنده چیزی جز دست باز یا افسارگسیختگی ساواک نبود.
مساله دیگری که مرا به نوشتن این یادداشت برانگیخت، لحن آن «محقق»، یعنی عرفان قانعی فرد در اظهار نظر در مورد جنبش مسلحانه زمان شاه بود. این «بچه پررو»، همان واژه هایی را که ساواک در دوران کشتار وشکنجه و درنده خویی بی مهاری که علیه مبارزان انقلابی و جان برکف بکار می گرفت، بکار برد و از انها به عنوان تروریست یاد کرد و موفقیت ساواک را در «مهار کردن» آنان مورد تاکید قرار داد. بیشرمانه تر از این، حماسه سیاهکل  را که در تاریخ مبارزات مردم ایران  علیه رژیم دست نشانده محمد رضا شاه، به عنوان حماسه شناخته می شود و قهرمانان آن در نزد مردم ایران عزیزند، اقدامی تروریستی بر«علیه امنیت ملی » نامید و حماسه خواندن آن را سرهم کردن «آسمان ریسمان» نامید. او این دریدگی را وقتی نشان داد که مجری برنامه افق بعد از آن که عرفان قانعی فرد، با تمجید آشکاری از مهار کردن «گروههای ترویستی توسط ساواک» سخن گفت،از او پرسید «ماجرای سیاهکل چطور؟» پاسخ این «محقق» بی بته و ستایشگر ساواک و جبّاریت محمدرضاشاهی این بود:«ماجرای سیاهکل اقدام علیه امنیت ملی است و در واقع حمله به سیاهکل یک حمله تروریستی است. اقدام سیاهکل اعلام جنگ بود علیه حکومت مرکزی و حالا اگر با آسمان ریسمان بافتن و قلب واقعیت می خواهند یک حماسه سیاسی درست کنند اون یک حرف دیگر است». در این تردید و ابهامی وجود ندارد که هدف نهایی حماسه آفرینان سیاهکل سرنگون کردن سلطنت محمد رضاشاه بود. البته آنها امنیّت محمد رضا شاه را به خطر انداخته بودند و این برای مردم امید به آینده و امید رهایی از دیکتاتوری به وجود می آورد. به رغم یاوه های این «محقق» دوستدار ساواک، دیدیم که آنچه در انقلاب سال 57 اتفاق افتاد، اعلام جنگ ملتی بپا خواسته علیه «حکومت مرکزی» و شاه خودکامه در راس آن بود، شاهی که برای حفظ قدرت و دستگاه فاسد سلطنت، سفاکی را با روشهایی که امثال ثابتی متبکر آن بودند علیه مردم و فرزندان انقلابی و شجاع آن بکار گرفته بود. ارتش تا دندان مسلح  و گارد شاهنشاهی و گارد جاویدان با تانکهای چیفتن غول پیکرشان در برابر «سونامی » و توفان انقلاب، درهم شکسته شدند و اگر در حماسه سیاهکل، یک پاسگاه ژاندارمری مورد تهاجم قرار گرفته بود، در 21 و 22 بهمن پادگانها بود که در مرکز «قدرت مرکزی» در برابر تهاجم مردم  فرو پاشید و کاخهای سلطنتی بود بود که همزمان با زندانهای مخوف  به تسخیر مردم درآمد. این محقق همدل و همزبان ساواک از محبوبیت گروههای «خرابکار و تروریست» بین مردم و حمایت مردم از آنان در جریان انقلاب و در فردای سرنگونی رژیم شاه متنفر است و نمی تواند و نمی خواهد آن را در نظر بیاورد. چند که سال پیش هم که رژیم می خواست دست به تخریب مزار شهدای جنبش مسلحانه، در بهشت زهرا بزند دیدیم که چگونه با خشم و اعتراض گروههای اپوزیسیون و بسیاری از ایرانیان رو به روشد. این محقق جانبدار نظام جبّار آریامهری که بین ام القرای اسلام و خارج در سفر است و «تحقیقات» اش با مجوز وزارت ارشاد در ایران منتشری می شود، با داشتن همین گرایش و همدلی و همزبانی با ساواک، توانسته به لانه و مخفیگاه آن جانور درنده که حتما به شدت از سوی سرویسهای امنیتی که آن جنایتکار در نظام آریامهری با آنان «رابطه کاری» داشته حفاظت می شود، راه پیدا کند با او به صحبت بنشیند،. من معتقدم باید به دهن این عناصر فرصت طلب پلید،که با اسم و عنوان های گوناگون همه تلاش و کوششان تحریف حقایق و رویدادهای گذشته است و می خواهند تاثیر «آلزایمر»ی بر حافظه تاریخی مردم بگذارند، کوبید و نباید نسبت به اینها بی تفاوت بود. این را هم ما باید پیوسطه مورد تاکید قرار بدهیم که به رغم ملاخور شدن انقلاب مردم و پیامدهای ناگوار به قدرت تکیه زدن آخوندهای سفاک تر از شاه، ما به هیچوجه از سرنگون شدن سلطنت پهلوی در ایران، متآسف نیستیم. ما با طیف رنگارنگی از این نوع قلمزنان و مقاله نویسان و «محققان» فرومایه و در خدمت ارتجاع در داخل و خارج کشور روبه هستیم. از محمد قوچانی و مهدی سلیمی نمین در داخل، تا محققان و استادان این یا آن موسسه «تحقیقاتی» و دانشگاه در آمریکا و اروپا . از ستایشگران سپاه قدس و محمود احمدی نژاد، تا ستایشگران دوران آریامهری و حامیان فرزند شاه. باید با همه اینها برخورد کرد.
کدام خدمت اداره هشتم ساواک
آقای همنشین بهار در ویدئویی که به عنوان پاسخی به اظهارات ثابتی تهیه کرده است، یاد آوری کوتاهی کرده است مبنی بر این که ساواک خدماتی هم داشت و آن را مربوط به کار اداره هشتم ساواک دانسته و یاد آور شده است که «در یک جامعه آزادعملکرد تعریف شده اداره هشتم و پاییدن مرزها رد خور ندارد و هیچ مملکتی  مملکت بدون در و پیکر در امان نمی ماند». این در دقیقه نهم ویدئو ایشان است. من البته اطلاعی از اساسنامه ساواک و شرح وظایف اداره هشتم آن ندارم، اما این اندازه به یاددارم که «پاییدن مرزها» توسط مرزبانی ژاندارمری کل کشور انجام می شد و ژاندارمری کل کشور در مناطق مرزی در جاهایی که لازم بود مثلا جاهایی که مناطق مسکونی و شهر یا دهی نزدیک مرز بود، پاسگاههایی داشت. به عنوان نمونه در فاصله بین آستار و اردبیل تعدادی از این پاسگاهها را  حوالی آستارا جایی که مرز آذربایجان شوروی آن زمان، خیلی نزدیک بود هنگام سفر در مسیر یاد شده می شد دید. شاید منظور ایشان از «پاییدن مرزها» مراقبتهای ضد جاسوسی باشد. در این صورت این سوال پیش می آید که زمانی که رژیم دست نشانده شاه، به هزینه و با خرج کردن از دارایی مردم ایران، کشور را به پایگاه جاسوسی و نظارت آمریکا بر آنچه در داخل اتحاد شوروی می گذشت تبدیل کرده بود و هزینه صدها میلیون دلاریِ پروژه شنود و جاسوسی «آیبکس» را از دارایی مردم ایران می پرداخت، این چه خدمتی به کشور و مردم ایران بود؟ بی مناسبت نیست اینجا یاد آوری کنم که زمانی که شاه برای سرکوب کردن جنبش انقلابی ظفار و نجات رژیم سلطنتی سلطان قابوس، نیرو به عمان فرستاد (البته مدتی -  شاید حدود دوسال - سری و مخفی نگه داشته بود)، محمود جعفریان  در مقام مدیر عامل خبرگزاری پارس بعد از علنی شدن ماجرا کتابی تحت عنوان در ظفار خبری نیست نوشت، در همان زمان او در یک سخنرانی که اگر درست به یادم مانده باشد در دانشگاه پدافند ملی بود، مدعی شد که «اگر ما در ظفار نمی جنگیدیم، مجبور می شدیم در شیراز یا تهران بجنگیم»(عبارتی نزدیک به این) که البته منظورش جنگ برای جلوگیری از پیش روی «کمونیسم» بود که در آن زمان در اتیوپی و سومالی و در یمن جنوبی همسایه عمان، در رژیم های متمایل به شوروی دیده می شد. آیا ما باید با همین منطق و استدلال، به مداخله شاه در ظفار نگاه کنیم؟ مداخله یی که البته برای آن پول کلانی هم خرج شد و سربازانی هم کشته شدند اما رژیم آخوندی بعد از سرنگونی شاه اطلاعات مربوط به آن را در اختیار افکار عمومی قرار نداد. از اینها گذشته یک رژیم سرکوبگر هم ناچار است برای اداره امور کشور و برآوردن نیازهای مردم از جمله برق و آب و تلفن دست به اقدام بزند، چون خود رژیم هم به این زیرساختها نیاز دارد. محمد رضا شاه هم چند سد و مقداری راه و چند دانشگاه در مراکز چند استان به وجود آورد. البته برنامه یی نبود که بدون دزدی و غارت اجرا شود و هرچه پروژه ها بزرگتر بود، دزدی و ریخت و پاش بیشتر. پیشرفتهایی  هم در مورد پیشگیری بعضی بیماریها و ریشه کنی بعضی دیگر صورت گرفته بود، با این حال نباید فراموش کرد که اگر آزادی و دموکراسی در کشور برقرار بود و دزدی و غارت خاندان فاسد پهلوی نبود، پیشرفت در همه زمینه ها به مراتب بیش از آن می توانست باشد که دوران آریامهری برای ما داشت و از این بابت گمان نمی کنم ما کف زدن و «جاوید شاه» گفتن به «آریامهر» بدهکار باشیم.
نقش مهمی که اپوزیسیون مستقر در خارج کشور می تواند و باید به آن بپردازد، واکنش به تحریف حقایق از سوی کارگزاران و حامیان رنگارنگ دو رژیم استبدادی سلطنتی و ولایت متعفن فقیه و تو دهنی زدن نه تنها به کارگزاران رژیم سابق و رژیم آخوندی است، بلکه تودهنی زدن به توجیه کنندگان جنایات دو رژیم و ستایشگران دو نظام است.

منابع و توضیحات
----------------------
*  اظهارات رضا پهلوی در برنامه پارازیت شماره 47 که در روز 27 اسفنداز صدای آمریکا پخش شد. نگارنده در انتقاد از آن مطلبی با عنوان «رضا پهلوی؛ توّهم و توهین به شعور مردم» نوشتم که در آرشیو پژواک ایران موجود است.
**مقاله آقای ستوده:
*** در مورد این رویداد و سایر رویدادهای سال 57 در جلد دوم کتاب تاریخ سیاسی 25 ایران تالیف سرهنگ غلامرضا نجاتی نکاتی زیادی ثبت شده است.
++++
یک مطلب که شاید تنها مطلبی باشد از بین واکنشها به مصاحبه ثابتی، که کار محقق نابکار در آن مورد توجه قرار گرفته است در لینک زیر می توان یافت .
 دکتر مهران معمار- تلاش «محقق محترم تاریخ معاصر ایران» در معرفی پرویز ثابتی
مقاله و ویدئو همنشین بهار:
در ضمن جایی در دقیقه 27 ویدئو اشاره شده به دبیرستان قدیمی زرتشیتان که ثابتی آنجا درس می خوانده و اسم آن دبیرستان «فیرزو آباد» ذکر شده است. زرتشیتان دبیرستانی به نام «فیروز بهرام» داشتند. نمی دانم منظور همان است یا منظور دبیرستان دیگری  است.
 11 اسفند 1390 – اول مارس 2012






مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن