dimanche, juin 12, 2022

واکنش بلاهت بار رهبری مجاهدین به دو مطلب من در مظلومیت دکتر هزارخانی ایرج شکری

 
واکنش بلاهت بار رهبری مجاهدین به دو مطلب من در مظلومیت دکتر هزارخانی
 
ایرج شکری متن این مقاله را می توانید در پژواک ایران بخوانید
.https://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-112299.htmlبه علت جمله سایبری رهبری خمینی صفت و خمینی رفتار به
 وبلاگ من متن مقاله  ممکن است ظاهر نشود یا در هم ریخته باشد.. متن کامل آن را در پژواک ایران بخوانید
 https://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-112299.html 
 باند ثلاثه مزوّر جبّار، در اقدامی احمقانه و وقیحانه، نامربوط هایی را که پیش از این؛ در خلال بیانیه «اجلاس اضطرایِ» ننگین شورای خودشان برای برچسب زنی غیر شرفتمدانه به دو عضو مستعفی شورا، در مورد من انتشار داده بود، به همراه نامه هایی از سالها پیش من که نزیکترینش به امروز مال سال 1370 است و سه چهار تای دیگر، مال اوائل آمدن من به فرانسه (سال 1363 و 1364) به همراه یک مقاله از آکله مدفونی از اعضای طرد شده خودشان که در آن بمن فحشاشی کرده بود و چندی پیش هم روی سایت «همبستگی ملی» بود، در یک «پوشه» با تیتر «سوابق مزدور اخراجی – ایرج شکری» منتشر کرده تا انحرافی در اذهان از آن چه من از تزویر و دو رویی این تشنگان قدرت و رفتار بسیار زشت و وقیحانه یی که اینان با انسان نازنین و ارجمندی مثل دکتر هزارخانی داشتند نوشتم، بکنند؛ مخصوصا قسمت دوم مقاله من در مورد دکتر هزارخانی. من قبل از ادامه مطلب و نشان دادن کودنی اینان در مفهوم و محتوای آن نامه ها بعد از سی - سی و هفت سال و دو سه موضوع دیگر، میخواهم یک سوال یا نتیحه گیری سوال گونه که می شود آخر مطلب کرد در همین اول بکنم و آن این که اصلا فرض کنیم که همه حرفها و اتهامات شما به من می چسبد؛ خب این چه ربطی به اوباشگری «شریف»(مهدی ابریشمچی) و آن خانم مسلمان و مجاهد (ص.ش)، در اعتراض به مطلبی که من در مورد مرگ سعیدی سیرجانی نوشته بودم و بعد از ویراستاری توسط دکتر هزارخانی سردبیر روزنامه ایران زمین درج شده بود؛ دارد؟ در آن جلسه از دریدگی این دو بدتر و نفرت انگیزتر آن سکوت رضامندانه «مهر تابان آزادی ؛ رئیس جمهور برگزیده مقاومت» در تماشای آن صحنه بود. آیا از تحقیر شدن شدید دکتر هزارخانی که در برابر دریدگی و وقاحت آن دونفر؛ مثل بچه خطاکاری که مورد سرزنش «بزرگترها» قرار گرفته و جوابی برای رفع و رجوع کردن ندارد سرش را پایین انداخته بود؛ لذت می برد؟ یا شعور آن را نداشت که بفهمد که آن آن عربده کشی ها بی احترامی به اوست؟ او می توانست با دو سه جمله به آن دو مرید هار آنها را ساکت کند و دکترهزارخانی را از آن وضعی که این دو بی سرو پا او را قرار داده بودند، خارج کند. او بنا بر مسولیت خود در این مساله به عنوان بالاترین مقام تشکیلات مجاهدین در محل و مسئولیتی که در سپردن سردبیری ایران زمین به دکتر(به عنوان رئیس جمهوربرگزیده… و کسی که سردبیری نشریه را با اصرار به هزارخانی سپرده بود چون هزارخانی نمیخواست قبول کند) ، به عهده داشت، می توانست به آن دو بگوید که من بنا بر اعتماد و یقین به دانش و توانایی و تشخیص آقای دکتر هزارخانی از موقعیت و مسائل، به اصرار سردبیری نشریه را به او واگذار کردم و اگر تشخیص او این بوده که آن مطلب درج شود؛ بحث در مورد آن وارد نیست و این از اختیارات اوست. امّا سکوت کرد. حالا همین آدم در پیام خود به مناسبت درگذشت هزارخانی از او به عنوان «نویسنده کبیر و پشتیبان مسعود …» یاد می کند. این موضع و آن سکوت را وقتی با هم مقایسته کنیم اولین نتیجه ای که می شود گرفت این است که اگر با خوشبینی بپذیریم که این خانم هوش کافی برای تشخیص درست و غلط در مسائل را ندارد و کند ذهن است، ولی در تزویر و ریا استعداد بزرگی دارد.ء در آن ماجرا در آن روزها در 25 سال پیش، من خیلی اوقاتم تلخ شد و چند روزی عصبانی بودم، اما حالا و وقتی دکترهزارخانی را در آن حالت که سرش انداخته بود پایین و هیچ حرفی نزد «گویی خطای بزرگ» خود را پذیرفته بود و شرمسار است، گریه ام می گیرد. دریدگی و درندگی و خودخواهی تا کجا؟ اما در مورد «سوابق» من با مجاهدین؛ آنچه منتشر شده دو سه نامه مربوط به روابط در خارج کشور و مربوط به سی – سی و هفت سال پیش است. من در مدت اقامت دور از پاریس تا آمدن به پاریس برای همکاری در انتشار نشریه شورا، دوبسته کاغد صد برگی سفید و یک بسته پانصد برگی کاغد نازک برای نوشتن نامه خریدم که فکر می کنم بیشتر از پانصد برگ آن صرف مکاتبه با نشریه مجاهد در مورد مسائل ایران شد؛ بگذریم. سی سال مدتی است که در آن یک بچه یکساله می شود؛ مرد یا زن سی ساله؛ و اگر ازدواج کرده باشد احتمالا صاحب یکی دو تا بجه. همچنین یک آدم سی ساله در این مدت می شود یک مرد یا زن 60 ساله که ممکن است در زمینه هایی؛ کم توان و کم کاریی شده باشد و در زمینه هایی؛ بالعکس به خاطر کسب تجربه، دارای کارآمدی و توانایی های بالا مثلا در بعضی مدیریت ها شده باشد. همچنین سابقه انسان در زندگی اجتماعی در این برش از عمر(30 تا 60سال) پر از رویدادهایی است که بسته به اقدام و عمل خودش تاثیر گذار در زندگی و شخصیت اوست که چه مثبت و چه منفی اش همیشه در داوری در مورد او مرور می شوند و بر روابط او با دیگران و در جامعه اثر گذار هستند و این شامل جناب مسعود خان رجوی؛ خان خانان؛ خان شلاق زن «رعایای» زبان دراز نافرمان هم می شود.ء این یاد آوری را از آن جهت کردم که هر مرید مریم و مسعود با هر درجه از هوش و تجربه، توجه داشته باشند که از رابطه سی سال پیش من با مجاهدین یکهو به این اختلافات امروز پریدن و خود را زرنگ پنداشتن و مسئولان بالاتر هم ابلهانه خیال کنند که با این کار «رنگ عوض کردن ناگهانی شکری » را جلوی چشم مردم گذاشتنه اند، خود فریبیِ؛ کار خودبزرگ بین های بیشعور است. من در تمام دوران فعالیتم در کنار مجاهدین و شورا به روشها و عملکرد مجاهدین انتقاد داشته ام. اختلافات کنونی من با رهبریِ از شدت تکبّر شعور از دست داده مجاهدین بیشتر مربوط به دوره بعد از سقوط صدام حسین و کارها و دستورهای بعضی بشدت مسخره و ابلهانه، مثل لباس «بزم» پوشاندن به رزمندگان ومدال نصب کردن به سینه آنها و بعضی اقدامات فاجعه بار و درد ناک که ناشی از خودبزرگ بینی و خود خواهی وحشی و درنده مسعود رجودی است که حتی می توان آنها را تصمیمات جنون آمیز جنایتکارانه نامید.ء. نامه من به مسعود رجوی در انتقاد از شعارها و تبلیغات، و استفاده از باند ثلاثه مزوّر جبّار از قسمت تعارفات آن با این توضیح نامه سال 1370 من، مال شرایط آن زمان بود که در بر گیرنده انتقاداتی از عملکرد آن زمان هم در آن بود، اما اینها قسمتهای تعارف آمیزش را به عنوان منعکس کننده رابطه و لحن مکاتبه من با مسعود رجوی گذاشته اند. آن نامه هفت صفحه یی من؛ بعد از تعارفات وارد مسائل اساسی مورد انتقاد و بحث من می شود. بخشی از بحث انتقادی من در آن نامه که نقل نکرده اند این است:« اما آقای رجوی عزیز به رغم تمام اینها سوالی که برای بسیاری از ایرانیان شاه زده و خمینی گزیده و به ویژه روشنفکران مطرح است این است که قدرتی که بعدا در ایران امور را قبضه خواهد کرد چه ویژگیهای خواهد داشت و این قدرت سیاسی چه اندازه آنها را به حساب خواهد آورد. من فکر می کنم برای مردمی که یا رعیت بوده انده یا آنطور که خمینی می خواست «امت» و از سوی قدرت سیاسی تحقیر شده اند و نقشی جز سیاهی لشکر برای موارد معین برای این قدرت نداشته اند، این مساله اساسی است که می خواهند به حساب بیایند. لذا وقتی شما شعار ایران رجوی - رجوی ایران را شعار محوری قرار می دهید که در آن جایی برای مردم نیست، این نه تنها شوقی بر نمی انگیزد بلکه همانطور که دوست شاعرمان اسماعیل وفا یغمایی* خوب فهمیده و حتما دیگران هم خوب می داند، این شعار شنونده را "برمی آشوبد". اما برخلاف نظر دوست شاعرمان همه آنهایی که از این شعار برمی آشوبند؛ دشمنان خلق نیستند، دشمن مجاهدین هم نیستند. شاید در این مورد این گفته نیچه صادق باشد که "رهین منتهای بزرگ بودن کینه توز می کند نه سپاسگزار". بنابر این اگر از منتها علیه راست تا منتها علیه چپ از این شعار ایراد میگیرند و بر می آشوبند، نباید از آن درستی این شعار استنتاج شود. استفاده از چماق تکفیر و برچسب زدن برای توده ای کردن شعار! نتیجه ای جز انزوا ببار نمی آورد. برای من موجب تاسف است ک می بینم یک نیروی انقلابی چنین شعاری مطرح می کند و جای تاسف است که ببینم بعد از آنکه جای جاوید شاه را شعار «حزب فقط حزب الله…» یا «ما همه سرباز تو ایم خمینی» گرفت، حالا ارتشی داشته باشیم که شعار آن باز هم حول، نام یک فرد بخصوص دور بزند، اگر چه شما هیچ وجه مشترکی با آنها نداشته باشید و نقطه مقابل آنها باشید. اگر قرار است "فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم"، باید از این شعارها هم ندهیم و بالای سر مردم سقف دیگری نزنیم. من یکبار دیگر در بهمن سال 65 در نامه ای به آقای مهدوی(عضو مجاهدین و از دبیران شورای ملی مقاومت) نظر و انتقادهای خودم را درمورد روشهای تبلیغاتی مجاهدین از جمله همین شعار نوشته بودم و خواسته بودم که شما در جریان آن قرار بگیرید. بمن گفته شد نامه به دفتر شما فرستاده شده است. اگر چه این قبیل انتقادات و نوشته ها، تا به حال نتیجه محسوسی نداشته، ولی من وظیفه خودم میدانم در شرایط کنونی، بین خودمان هیچ فرصتی را برای گفتن آنچه به نظرم قابل انتقاد است، از دست ندهم چون هیچ حسنی ندارد که ما از خودمان تعریف کنیم و عیب های خودمان را ندیده بگیریم. درگذشته اشتباهات دیگری هم وجود داشته که اگر وجود نمی داشت، حالا افکار عمومی ایرانیان بیشتر با ما همراه بود؛ از جمله ندادن ارج و بهای لازم به شورای ملی مقاومت. از سوی دیگر نگرش غلط در امر تبلیغات مستقیم که وقتی آدم درجلسات برگزار شده توسط انجمن دانشجویان شرکت می کرد، گویی برای آن آنجا دعوت شده بود که احساسات و هیجانات مجاهد گونه از خود نشان دهد. همینطور طولانی بودن زمان گردهمایی ها که معمولا برای تماشای ویدئو بود، دست آخر تاثیری که باقی می گذاشت بیشتر از همه خستگی بود…». در ادامه درآن نامه من به مساله ارتش تحت امر رژیم پرداخته ام و جوانب مختلف تاثیر آن حرف مسعود رجوی که آن وقتها وقتی بالای منبر می رفت؛ با لحن آمرانه می گفت که «ایران فقط یک ارتش دارد و آن هم ارتش آزادیبخش ملی است» روی ارتشیان و این که باید چشم اندازی برای آینده آنان ایجاد کرد؛ نوشته ام. حالا از آن نامه که نکات مهمش این ها هستند آن قسمت تعارف و تعریف ها را (که تازه آنها هم را هم من به شرایطی منوط و مشروط کرده ام که «اگر» جمع بشوند و تحقق یابند؛ موفقیتی حاصل می شود که آنها باید در خدمت هدفهایی که من تاکید داشته ام قرار بگیرند و التبه آن چیزی نبود که در تبلیغات مجاهدین روی آن تاکید شود) ذکر کرده اند تا به خواننده بباورانند که چه مجیز ها که از مسعود رجوی نمی گفتم! بدبختهای عقده یی.ء
. من مجاهدین را دوست داشتم. من دو سال قبل از آن نامه(یکسال بعد از فروغ جاویدان) بعد از یک حضور پنجاه روزه در اشرف و بین رزمندگان ارتش آزادیبخش، مطلبی با عنوان «درجمع عاشقان» نوشتم که درنشریه شورا درج شد. چندی بعد از انتشار آن دکتر هزارخانی به من گفت که مقاله شما تا حالا سه بار از رادیو مجاهد پخش شده. البته خودِ مجاهدین فعال در نشریه شورا و دبیرخانه، چیزی به من نگفتند شاید برای این که «روم زیاد نشه»! دکتر کاظم رجوی همان وقتها گذری داشت به دبیرخانه شورا که تصادفا مرا دید گفت «آقا بازم شما؛ شما یکبار رفتید منطقه اون مطلب خوب رو نوشتید، ما چند بار رفتیم هیچی ننوشتیم». البته تعارف مبالغه آمیزی بود. او کار و تلاش زیاد در بخش روابط خارجی می کرد. من در عین حال در همان زمان هم ایراد هایی در کار مجاهدین می دیدم که در نامه های متعدد یاد آوری کرده بودم. همچنین غلط یا درست فکر می کردم که شانس برای فراهم شدن امکان برای اقدام ارتش آزادیبخش به کلی منتفی نیست و واقعا دلم می خواست که آن رویایی که در آن نوشته دیده می شود، یعنی سرنگونی رژیم با ارتش آزادی بخش عملی شود. اما آنچه از آن اتفاق دلم می خواست حاصل شود، در سطور پایانی آن نامه که به عنوان «سند» در پوشه مربوطه هم آمده است؛ با پرت و پلاهای مسعود رجوی در مورد نقش مهر تابانش و آرزوهای پوچ خود محور بینانه او خیلی فرق دارد؛ در این سطور:«… تردید نیست كه با پیروزی ارتش آزادیبخش ملی و سرنگونی رژیم، شما در قلهٔ تاریخ میهن قرار خواهید گرفت. به چنین جایگاهی البته نه با تبلیغات می شود رسید ونه با تبلیغات كسی می تواند آنرا نفی كند و منكر آن شود. امید آن دارم كه با روشن بینی نخواهید گذاتش پس از پیروزی جای وسیله و هدف عوض شود و با پی افكندن زمینه های لازم برای استقرار دمكراسی و آزادی پایدار در میهن، به نحوی كه كلیه حقوق فردی و اجتماعی شهروندان- و در رأس آن آزادی عقیده و بیان- تضمین شود وحركت برای كاهش و از بین بردن نابرابری های طبقاتی امكان پذیر و عملی گردد، بی تردید در قلهٔ تاریخ میهن جاودانه خواهید ماند. با ارادت و احترام ایرج شکری ۵ آبان ۱۳۷۰ ». خب حالا این رویکرد و نگاه من به مساله چه ربطی به آن چینشی که از نامه های من شده که هدفش نشان دادن من به عنوان مجیز گو و محو در جمال رهبر است؟ ممکن است این ایراد به دیدگاه مورد اشاره وارد باشد که اینها توّهم و غیر واقعبیانه بوده، خب باشد، این یک آرزو بوده و آن چه هم برای آینده مسعود رجوی آرزو شده، مشروط و مرتبط به تحقق شرایطی بوده که با تحقق آن؛ در آن جایگاه که برایش آرزو کرده ام قرار می گرفت. ولی حال چگونه می شود یه جو عقل داشت باز هم از ارتش آزادیبخش حرف زد چنان که مسعود رجوی مثل یک آدمی که در خواب حرف می زند؛ می کند؟ او امتحان خودش را در فراخوان دادن و برپا دادن چند سال پیش به «یگانهای ارتش آزادبیخش» در داخل کشور به نحو غم انگیزی با نمره صفر داده و حالا از جام «نقل هفت رنگ»شعبده بازی خود، شورشگران و کانونهای شورشی را بیرون کشیده که بتواند هرجا یک آتشی روشن شد؛ بدون نگرانی؛ در آمار «شورشگران» گوش به فرمان خود بگنجاند. این اشکالی ندارد بشرطی که در نتایج آن مبالغه بی ربط نشود و در مورد آن توّهم پراکنی نشود.ء نامه تشکر به «کاظم مصطفوی« به خاطر کتاب و تشکر من از«عارف» به خاطر دریافت پناهندگی در مورد نامه تشکر و تعارف آمیز من به «کاظم مصطفوی» که من نفهمیدم آن سندِ چه چیزی است و به نظر می رسد بازهم هدف نشان دادن من به عنوان آدمی که در برابر مجاهدین خیلی احساس کوچکی و ناچیزی می کرده بوده است. من نه کاظم مصطفوی می شناختم و نه حمید اسدیان را. من با «عارف» در نشریه مجاهد در تماس بودم. اما اینها هرسه یک نفر بودند. خُب شاعر مجاهدی که من هیچ آشنایی با او نداشتم لطف کرده و کتاب شعری از خودش را برای من فرستاده بود. من هم در نامه یی با تواضع و احترام و در کادر باورهای او که عناوین «رهبری نوین» هم جزو آن بود از این کار او تشکر کردم و آن را به همراه نامه یی به «عارف» فرستادم و از او خواسته بودم آن نامه را به او برساند و از طرف من خیلی از «کاظم مصطفوی» تشکر کند. مدتی بعد که در یکی از راهپیمایی ها بود در پاریس «عارف» را دیدم، خودش با خنده به من گفت که کاظم مصطفوی خود اوست و در حالی که به شدت می خندید گفت نامه من خیلی باعث خنده او دوستانش شده بود. ء در مورد آن نامه تشکر به عارف و «کمک» تعیین کننده در گرفتن پناهندگی،این را من قبلا پاسخ به نامربوط و تحریفاتی در اخراج خودسرانه و خلاف اسنامه شورا که علیه من سرهم کرده بودند و این نامه ضمیمه آن بود داده ام . من از«عارف» خواهش کرده بودم که فتوکپی یک نامه اعتراضی را که من به همراه چند روزنامه نگار امضا کرده بودم و در نشریه مجاهد در اردیبهشت1360 چاپ شده بود برای من بفرستد. او آن را فرستاد. بعد هم نامه ای از شورای ملی مقاومت به زبان فرانسه که مرا یک ژورنالیست هودار شورای ملی مقاومت معرفی کرده بود فرستاده بود(شاید نامه شورا جداگانه رسید دقیقا یادم نیست)، که من هم تشکر کردم. مثل همان تشکری که از کاظم مصطفوی کردم. نه آن کاری که او انجام داده بود و نه نامه شورا ( که البته این یکی برای نوشتنش وقت صرف شده بود، شاید هم دکتر هزارخانی نوشته بود)، نه کاری خیلی پیچیده و نه کار هزینه بری بود. اما سندی بود که حل مساله آن روز مرا تسریع می کرد. بدون آن هم به خاطر «ژورنالیست» رادیو تلویزیون بودن من، باز هم بی تردید به من پناهندگی می دادند، چون ژورنالیست ها در رژیمهای سرکوبگر از اولین گروههای اجتماعی تحت فشار و سرکوب هستند، چنان که کارت اقامت ده ساله من، زودتر از کارت یکی از مجاهدینی که بعدا رابط بین من و شورا شد و قبل از من تقاضای پناهندگی داده بود، رسید. طلبکاری اینان از مردم گسترده تر از این است. مسعود رجوی در یکی از سخنرانی هایش در آن اوائل، مدعی شد که «سنگ بنای پناهندگی را خود ما گذاشتیم، قبلا به کسی پناهندگی نمی دادند». در حالی که آنچه مربوط به ایرانیان است، اولین دسته پناهندگان از عناصر رژیم سلطنتی بودند و از این گذاشته در فرانسه و سایر کشورهای اروپایی قوانین مربوط به پناهندگی از خیلی سالها قبل ازانقلاب ایران وجود داشته است وانجمنهای کمک به پناهندگان در اینجا وجود داشتند و از کشورهای مختلف دنیا، در فرانسه پناهنده وجود داشته است(همچنان که در بعضی کشورهای دیگر اروپایی).ء نامه به «عارف» در مورد دریافت کمک مالی و دستکاری در آن نامه» من در نیمه اسفند 1362 وارد فرانسه شدم. و از آن زمان تا تابستان سال 1364از ایران برایم پول می رسید که بردار فداکار و بزرگوارم، آن را ارسال می کرد. بعد در تابستان 64 او به من اطلاع داد که قصد دارند خانه مان را بفروشند و برای من بفرستند. او در در شرکتی که در زمینه برق فشار قوی و کابل کشی فعالیت داشت، کار می کرد و شرکت قرارد تازه ای نیافته بود. من در جواب گفتم که به هیچوجه این کار نکنند. برایم قابل قبول نبود که آنها با فروش خانه در وضعیتی قرار بگیرند که هیچ راه برون رفتی از آن نداشتند. من خودکشی را به عنوان راه نهایی خلاصی از وضعی که پیش رو بود، به ایجاد گرفتاری نداشتن خانه برای خانواده ام در ایران آن هم به همراه بی ثباتی در وضع اشتغال بردارم، ترجیح می دادم. وقتی به انعکاس آن در جامعه در صورت وقوع فکر می کردم برای بشدت تلخ می شد. از این جهت در ایّامی که مسعود رجوی به «ژنرال کنعان اورن» رئیس جمهور ترکیه پیام فرستاه بود که پناهندگان ایرانی را به ایران برنگرداند شورای ملی مقاومت تا حد امکان هزینه آنها را تقبّل می کند(اگر چه اکنون می توان گفت که بلوفی بود با ارزیابی «کی داده کی گرفته» از اوضاع و برای اعلام حضور و دارای امکانات زیاد نشان دان شورایی که تشکیل داده و جلب توجه رسانه یی و هم مشوّقی برای خروج تعداد بیشتری از ایرانیان برای گرفتن پناهندگی و وسیع تر شدن میدان جذب نیرو)، فکر کردم که بهتر است اول از اینها که مرا می شناسند درخواست کم بکنم. اینگونه بود که باز هم از طریق نامه مساله را مطرح کردم و البته آنها از طریق شورای ملی مقاومت با من تماس گرفتند و این کار به فاصله کمی از درخواست من صورت گرفت. آن نامه به «عارف»؛ که در این زمینه از آن صحبت شده، تاریخ 6 شهریور 64 را دارد. یعنی آن درخواست و پرداخت از همین زمان شروع شده است. اما این جمله ها « البته مثل بیشتر آدمهای توسری خورده پر از عقده و ناخالصی و خودخواهی هم هستم و چون تحقیر شده ها و خود كم بین ها خودخواه »؛ از من نیست از آن «من» درنده خوشان است که از زمان آن شیّادی شیطانی و پلیدی که اسم انقلاب ایدئولوژیک روی آن گذاشتند، تحقیر توهین ضد انسانی اول نسبت به اعضای سازمان مجاهدین خلق به بطور گسترده روا داشتند تا جرأت نکنند در برابر رهبری ناتوان و فرصت طلب و خطاهای فاجعه بار آن سر بلند کرده و اعتراض و سوال کنند، بعد هم کلا این درندگی ضد انسانی جزو هویت رهبری مجاهدین که در باند ثلاثه مزّور جبّار شکل گرفته، شد تا با تحقیر دیگران خودبزرگ بینی خود را ارضا کنند. تحقیری که به کسانی چون انسان پاک و شاعر انقلابی و مردم دوست، کمال رفعت صفایی و دکتر منوچهر هزارخانی هم روا داشتند. این فرومایه ها به خوبی می دانند من همیشه سرکش و معترض بوده ام و آدم توسری خورده جرات آن «عرض اندامها»یی را که من در برابر اینها کردم نمی توانست بکند. آن صحبت تلفنی نزدیک به دوساعت مسعود رجوی از بغداد با من به خاطر مقاله منتشر نشده «نگاهی گذار به صحنه نبرد با دشمن» برای نبرد خلق در تیرماه 1381، مکالمه با یک آدم «توسری خورده و خود کم بین و پر عقده» بود؟ این جمله از مخلفات آن«سینی برزگ گُه خوری» در مزدور نامیدن من است.. دروغ پردازی هم مثل تهمت زنی برای اینها هیچ محدویتی ندارد. نامه 5 صفحه یی دبیر ارشد شورا به من کلکسیونی از دوغپردازی است. در هرحال بین و من و اینان آنکه لبریز از «عقده و ناخالصی» است اینها مخصوصا خود مسعود رجوی است. من اگر کسی را دوست و برادر خطاب می کردم، از روی عواطف و احساسات بود و نه ادبیات سیاسی یا اگر در رابطه غیر آشنایی نزدیک بود، مربوط به اسم سازمانی آنها بود. در ضمن در مورد آن بساطی که مسعود رجوی در مورد پاک شدن از ناخالصی ها و این قبیل «مناسک» راه انداخت و حمید اسدیان از مبلغان آن بود، من در مرداد 1369 در نشریه راه آزادی متعلق به جمعیت داد که «استاد جلال گنجه ای» در راس آن قرار داشت به یک جدل قلمی با او در مورد مطلبی که با عنوان موشها و حفره ها نوشته بود پرداختم و به صراحت با دیدگاههای او از جمله «در تنور رفتن» به مخالفت برخاستم آنها را رد کردم.ء در مورد وضع مالی و چگونگی آن در رابطه با مجاهدین موردی را برای روشنگری در مورد وضع خودم و رابطه آن روزها با مجاهدین به نظرم خوب است اینجا یاد آوری کنم.ء در ماجرای انقلاب ایدئولوژیک و زمانی که آن نامه های بیعت در مجاهد درج می شد و مجاهدین مورد حمله گروههای سیاسی مختلف بودند، من یک نامه در انتقاد از بعضی مواضع و نکته های موجود در اعلامیه دفتر سیاسی و آن نامه های بیعت، و یک مطلب هم در حمایت از مجاهدین نوشتم که این دومی را برای انتشار در نشریه مجاهد فرستاده بودم. این نامه با تیتر «بی عدالتی در مورد سازمان مجاهدین و رهبری آن؛ نامه آقای د. ناطقی روزنامه نگار متعهد». چاپ شد که فتوکپی آن صفحه نشریه را دارم اما تاریخ انتشار این شماره نشریه را نمی دانم ولی مطلبی را که برای نشریه فرستادم و فتوکپی آن را دارم، تاریخ 23 خرداد 1364 را دارد. در جملات پایانی این مطلب، که اشاره دارد به تماشای ویدئویی از سخنان مهدی ابریشمچی در توضیح انقلاب ایدئولوژیک، نوشته ام« من هم با مشکلاتی که بیشتر ایرانیان در خارج کشور دارند رو به رو هستم؛ اما پس از شنیدن صحبت های آقای ابریشمچی تصمیم گرفتم هر طور شده در تظاهرات سی خرداد در پاریس حضور داشته باشم، حتی اگر ششصد فرانک هزینه رفت و برگشت از محل اقامتم تا پاریس را خودم بپردازم».ء».
https://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-112299.html
 این هم نشان می دهد که قطعا تا این تاریخ آن رابطه در خواست کمک برقرار نشده بود. البته سفر به پاریس برای شرکت در تظاهرات را همان هسته یی که نمایش ویدئوی مهدی ابریشمچی را سازمان داده بودند، سازمان دادند و منهم در آن تظاهرات شرکت کردم. من به مراسم عقد مسعود و مریم هم دعوت شده بودم. یک اتفاق کوچک اما عجیب در آن مراسم افتاد که نقل آن در اینجا بی مناسبت نیست و آن اینکه بعد از انجام عقد که افراد مختلف از نزدیکان و نفرات سازمان مجاهدین ضمن سخنانی به مسعود و مریم تبریک می گفتند، محمد حیاتی(فکر می کنم اسمش درست یاد مانده) در پایان سخنانش که می خواست «مرگ بر خمینی درو رجوی بگوید» محکم گفت مرگ بر رجوی و با یک مکث کوتاه گفت «مرگ برخمینی درود بر رجوی». اما آن تپق ناجور مثل آب یخ که روی سر همه ریخته باشند، سبب یک سکوت سنگینی شد که مسعود رجوی خودش سریع و با خنده و جملاتی فضا را عوض کرد. شاید آن اتفاق پیام از «بالا» برای مسعود رجوی بود که:« سر خدا را که نمی توانی کلاه بگذاری، با این ازدواج نا مبارک پیامبرگونه نمی توانی از عوارض خطای ارزیابی خود در مورد سرنگونی کوتاه مدت رژیم فرار کنی، فاجعه آفرین خواهی شد و مورد نفرت قرار خواهی گرفت». شاید در تصادفات و اتفاقات غیر منتظره پیامهایی باشد. یکسال قبل از انقلاب در آبان 1356 در سفر شاه به واشنگتن، تظاهرات دانشجویان ایرانی علیه او و مداخله پلیس و پرتاب گاز اشک آور و رفتن گاز اشگ آور به سمت تریبونی در محوطه چمن کاخ سفید که شاه و کارتر در پشت آن قرار داشتند، سبب شد اشگ از چشم شاه جاری شود. یک سال بعد از این رویداد، وقتی شاه در دیماه 1357 ایران را ترک می کرد، اشگ غم و بیچارگی از چشمش سرازیر شد. وضعی به هیچ وجه کسی در آبان 56 و بعد از آن تصورش نمی توانست بکند. بگذریم.ء از زمان اقامت من در آن شهر در فاصله 550 کیلومتری پاریس تاریخ تا شهریور 64 که تاریخ نامه تشکر من به «عارف» در مورد دریافت کمک است، یکبار که مجاهدین برای کار مالی به آن شهر محل اقامت من (گرونوبل) آمده بودند و من آنها را دیدم صد فرانک دادم. یکبار هم نامه یی از انجمن متخصصان و فارغ التحصیلان هوادار شورای ملی مقاومت رسید که من به جلسه این انجمن در پاریس دعوت شده بودم. من نامه یی به آنها نوشتم و یاد آور شدم که فاصله من با پاریس زیاد است و هزینه سفر برای من سنگین است اگر انجمن می تواند تعیین کند می آیم. فاصله زمانی به سرعت داشت طی می شد و جوابی نرسید. من گفتم ممکن است نامه تاخیر داشته باشد و نباید در انتظار جواب بمانم و تاریخ جلسه بگذرد و من در آن شرکت نکرده باشم. بلیط خریدم و به جلسه رسیدم. برای من چیزی مهمتر از شورا و مبارزه علیه رژیم نبود. شورایی که بعد ها رفته رفته دریافتم که برای مبتکرش جدی است نیست، و این در همان نامه آبان سال 1370 من به مسعود رجوی هم منعکس است. در جلسه انجمن ضمن صحبتها وقتی مسئول انجمن فهمید من در پاریس نیستم و از راه دور آمدم تعجب کرد من هم گفتم نامه فرستاده بودم، گفت که به صندوق پستی هنوز سر نزده اند. من شب را در محل تشکیل جلسه که تختی آوردند برای خوابیدن من گذراندم و فردای آن بعد از این که به صندوق پستی سر زدند و نامه را خوانده بودند، مسول انجمن گفت ما نمی دانستیم که اینقدر دورید اجازه بدهید که ما هزینه سفر را بپردازیم. من گفتم چون اطلاع نداشتید، نه؛ مهم نیست اصرار کرد، قبول نکردم، گفتم آن را بپردازید به انجمن. این کار من زمانی انجام دادم که بشدت در هزینه ها صرفه جویی می کردم. خُب برای آدمی با این روحیه در شرایطی قرار گرفتن که که در خواست کمکی بکند خیلی سنگین بود. زمان آن دوره در خواست کمک که از شهریور آغاز شد، در واقع در بهمن ماه با پیوستن من به همکاری در انتشار نشریه شورا به پایان رسید.ء اولین مقاله در ماهنامه شورا و شروع همکاری با نشریه شورا من از خانواده ام در ایران خواسته بودم که روزنامه اطلاعات را که آبونه خارج کشور برقرار کرده بود، برای من آبونه کنند که به آدرس دوستی که از قبل از انقلاب آنجا بود به دست من می رسید. آبونمان روزنامه از اول همان سال 64 برقرار شده بود و من که اسفند 62 به فرانسه آمده بودم و یکسال بود بدون دسترسی و دیدن روزنامه ها گذرانده بودم، وقتی این روزنامه ها مخصوصا بحثهای مجلس را می خواندم بلبشو و بهم ریختگی زیادی در رژیم دیدم. یاداشتهای از آنها بر داشتم و بعد با دسته بندی مسائل خلاصه ای از اوضاع رژیم تهیه کردم که نزدیک 60 صفحه شد. آن را برای نشریه شورا فرستادم. مطلبی از آن انتخاب شده و در ماهنامه شورا( شماره 13 و 14 آبان و آذر 64) با تیتر «بحران سیاسی ایدئولوژیک» رژیم درج شد.ء .
https://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-112299.html مدتی بعد از طرف شورای ملی مقاومت برای همکاری با نشریه شورا با من تماس گرفته شد. من موافقت خودم را اعلام کردم و گفتند پس سفری به پاریس بکنم تا صحبت بکنیم. در آن موقع من وارد یک دوره کار آموزی برای سیم کشی ساختمان شده بودم. این دوره کار آموزی حقوق داشت، ولی باید سه ماه از آن سپری می شد، و بعد آن را پرداخت می کردند.ء اولین دیدارنزدیک با دکتر هزارخانی در این سفر اتفاق افتاد. البته در ماههای انقلاب شورای موسس اتحادیه کارکنان رادیوتلویزیون او را برای سخنرانی دعوت کرده بود ولی دیداری از نزدیک با او نداشتم. دکتر می گفت هر قسمت مطلبی که فرستاده بوم می توانست یک مقاله باشد و گفت که بحران سیاسی ایدئولوژیک رژیم برای ما تازگی داشت. بعد در صحبتی جداگانه که دکتر در آن شرکت نداشت و برای شروع همکاری انجام شد، یکی از نفرات مجاهدین که از دبیران شورای ملی مقاومت بود، گفت اگر شرطی و حرفی دارم بگویم. من هم گفتم من شرطی ندارم جز این که من باید تنها باشم یعنی جدا از جمع زندگی کنم. پذیرفته شد و منهم دوره کار آموزی را رها کردم و برای همکاری در انتشار شورا به پاریس آمدم. اینگونه بود همکاری مستمر من انتشار نشریه شروع شد . چندی بعد هم که فکر می کنم اول تابستان 65 بود دکتر هزارخانی از من خواست که گاهشمار ماهنامه شورا را هم من تهیه کنم. در آن زمان گاهنامه شورا خیلی خلاصه و خبر ها بدون منبع و مأخذ بود. من به دکتر گفتم که خبرهای گاهشمار بدون مأخد و منبع است و اینها قابل استناد نیست. دکترهزارخانی گفت که «بچه ها می گویند وقتی در ماهنامه شورا درج می شود، یعنی درست و معتبر است». من گفتم این استدلال درستی نیست. برای قابل استناد بودن خبر یا باید خبرنگار نشریه در محل آن را تهیه کرده و فرستاده باشد(که شورا چنین نشریه یی نبود) یا باید منبع و مأخذ نشر آن مشخص باشد. دکتر قبول کرد. گاهشمار شورا در دورانی که هنوز اینترنت و «وبلاگ» وجود نداشت و گشترش نیافته بود، در خارج کشور منبع فشرده و مرجع قابل استفاده در مورد رویدادهای ایران برای علاقمندان بود.ء یک استودیو کوچک در منطقه 19 پاریس، دو عدد پتو و یک بالش هم به من داده شد، یک میز کوچک کار و یک صندلی در این اتاق کوچک که دارای یک اجاق برقی و سینک ظرفشویی بود، محل زندگی من شد و ماهی دوهزار فرانک(305 اور) هم بابت همه هزینه ها (از جمله هزینه حمل و نقل عمومی) به من پرداخت می شد. آن «فرانکهایی» هم که در آن چند ماه پرداخت شد،همین میزان در ماه بود که از شهریور شروع شد و تا بهمن که به همکاری با شورا رفتم ادامه داشت و به هرحال برای من در آن وضع قرار گرفتن سنگین بود و این در تشکری که کرده ام منعکس است.. آشنایی و ارتباط خبری با مجاهدین بعد از انقلاب در ایران اینجا بی مناسبت نیست که در مورد «سابقه» آشنایی و رابطه با مجاهدین بعد از انقلاب هم شرحی مختصری بدهم. 29 اسفند بود که عصر به به دفتر جبهه دموکراتیک ملی برای گرفتن ارتباط خبری به آدرس داده شده که محل دفتر آقای دکتر متین دفتری که اگر درست یادم مانده باشد در یک خیابان فرعی بین سینما آتلانتیک و سینما امپایر بود، مراجعه کردم. در آنجا دیدارو گفتگویی با مبارز بزرگ شکرالله پاک نژاد دست داد و بعد از گرفتن شماره تلفن تماس، برای گرفتن ارتباط و داشتن شماره تلفنی به دفتر سازمان مجاهدین در ساختمان بیناد پهلوی که همان نزدیکی ها نزدیک میدان بلوار بود، رفتم. فکر می کنم ساعت حدود هفت و نیم بود(بعد ازظهر) در آنجا مسئول روابط عمومی سازمان که ضمن صحبت ها فهمید که من طرف نیروهای انقلابی هستم سر دردل را باز کرد و ضمن صحبت ها همینطور به چهره من هم خیره شده بود اینطور به نظر می رسید که می خواهد تاثیر سخنانش را روی من ببیند شاید یک ساعت یا بیشتر حرف زد و من هم گوش می کردم. بعد پاشد و گفت من الان بر می گردم. از اتاق رفت بیرون و بعد از مدتی که شاید یک ربع – نیم ساعتی طول کشید برگشت و از من پرسید که من می توانم تلفن کنم فیلمبردار بیاید، چون یک مبارز سرشناس مراکشی برای دیدار از سازمان آمده…، من هم گفتم این موقع(ساعت نزدیک 9 بود) فیلمبردار و خبرنگاری در آنجا نیست. گفتم اگر بخواهید من گزارشی می توانم بنویسم. فهیدم که آن صحبتهای طولانی برای نگهداشتن من در انجا تا رسیدن آن مهمان به محل بود. او رفت تا خبرنگاری از هواداران خودشان را هم که در کیهان بود بتواند بیابد تا او هم بیاید و ما گفتگویی با آن مهمان که محمد البصری سوسیالیست مراکشی بود؛ داشته باشیم. او توسط سلطان حسن دوم ابتدا به اعدام محکوم شده بود و بعد زیر فشارهای بین المللی سلطان حسن از اعدام او صرفنطر کرد و او بعد از چند سالی تحمل زندان به خارج تبعید شده بود. او آمد و مترجمی هم که قرار بود با او به عربی صحبت کند، زبان عربی را به اندازه کافی نمی دانست و خلاصه یکی را پیدا کردند که بزبان انگلیسی بود یا فرانسه درست یادم نیست، سوالات ما و پاسخ او را ترجمه کردند. من به خانه که رسیدم حدود ساعت ده و نیم شب بود. بعد از شام گزارش را تنظیم کردم و فردا صبح روز اول فروردین، رفتم محل کار(دفتر مرکزی خبر) گزارش را دادم تحریریه که آنها همکاری از تحریریه که آنجا بود، نگاهی بکند و به تلکس برای مخابره به خبر رادیو تلویزیون بدهد. روزنامه ها سه روز تعطیل بود. اما گزارش من از رادیو و تلویزیون پخش شد. اتفاق قابل ذکر دیگر، در مساله دستگیری سعادتی بود که رژیم آن را مدتی مخفی نگه داشت و به شکل شایعه و اخبار تایید نشده در بعضی مجلات از آن خبر کوتاهی درج شده بود. یک روز پنچ شنبه که روز تعطیل بود و گمانم در خرداد یا تیر بود، من به محل کار رفته بودم که اگر احتمالا خبری و اتفاقی بود در جریان باشم، نزدیک ظهر بود که پیکی پاکتی آورد تحویل داد به تحریریه. جزوه یی بود که سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی منتشر کرده بود و اگر درست یادم باشد 12 ریال پشت آن قیمت زده بودند. جزوه شرح چگونگی دستگیری محمد رضا سعادتی بود و متن بازجویی او و نیز باز جویی یک عضو چریکهای فدایی خلق که دستگیری او در فرودگاه هم به شکل خبری کوتاه منتشر شده بود. این دو دستگیری با هم ارتباط نداشتند. با نگاهی به جزوه و تورق آن، بهتر دیدم که آن را هم به سازمان چریکهای فدایی خلق و هم سازمان مجاهدین نشان بدهم. دفتر چریکها در خیابان میکده در یک ساختمان متعلق به ساواک در قبل از انقلاب قرار داشت و در آن روزها نشست های خبری سازمان چریکهای فدایی خلق در آنجا برگزار می شد. جزوه را به نفر روابط عمومی آنها دادم و گفتم منتظر می مانم که جزوه را بخوانند و بمن برگردانند چون می خواهم آن را به سازمان مجاهدین هم بدهم. همانجا در خیابان قدم می زدم. گمانم بیشتر از یکساعت طول کشید. نفری که جزوه را به او داده بودم موقع برگرداندن آن گفت حالا می خواهی ببری برای مجاهدین؟ گفتم بله چون قسمت بیشتر جزوه مربوط به آنهاست. این را هم من خوب است اینجا یاد آوری کنم که من عضو هیچ سازمان و گروه سیاسی نبودم و عزمم هم جزم بود که عضو هیچ سازمان و حزبی نشوم چون با نفسِ کاری که داشتم به نظر خودم جور در نمی آمد و من بیطرفی و استقلال عمل در خبرنگاری را بسیار مهم می دانستم؛ برخورد با ارتجاع و مبارزه با تحریف حقایق و دروغپردازی را هم وظیفه یی دانستم که باید به آن عمل می کردم؛ مخصوصا با مواضعی که رژیم در برابر نیروهای انقلابی داشت. البته من که نه مذهبی بودم و نه توده ای و از روزهای انقلاب گرایش سیاسی چپ داشتنم آشکار بود(اطلاعیه های کارکنان اعتصابی درفتر مرکزی خبر را من می نوشتم) و در آن زمان بزرگترین گروه چپ حاضر در صحنه سازمان چریکهای فدایی خلق بود که بیشترین حمایت را در بین کارکنان سازمانهای دولتی و دانشجویان و مردم داشت. ء جزوه را بردم به دفتر سازمان مجاهدین به مسئول روابط عمومی که قبلا شب عید آشنا شده بودیم نشان دادم و پرسیدم که آن را دیده و از آن انتشار آن خبر دارد یا نه، گفت ندیده. جزوه را به او دادم و گفت فردا ساعت 5 بعد از ظهر می آیم که آن را بگیرم. جمعه ساعت 5 بعد از ظهر برای پس گرفتن جزوه رفتم. آمد دم در جزوه را نیاورده بود. گفت آمده ای که جزوه را ببری، گفتم «بله دیگه باید بگذارم در آرشیو». رفت و با جزوه برگشت و جزوه را که بمن می داد گفت:«البته برادران دیده بودند». روز شنبه روزنامه جمهوری اسلامی که صبحها منتشر می شد، صفحات متعددی را به چاپ آن جزوه اختصاص داده بود و روزنامه آیندگان که آنهم صبح ها منتشر می شد، هشدار و اکنش مجاهدین را به آن جزوه که البته الان درست یادم نیست به طور صریح از جزوه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی اسم برده بود یا نه، اما نسبت به انتشار اتهامات و بازجویی سعادتی واکنش نشان داده بود و هشدار داده بود. این آن ضربه تبلیغاتی و روانی غافلگیرانه مورد نظر حزب جمهوری اسلامی و زیرمجموعه های آن را که گمان می کردند با انتشار آن جزوه به مجاهدین وارد خواهد شد؛ خنثی می کرد. من خوشحال بودم، حال فرق نمی کرد بردن آن جزوه و مطلع کردن مجاهدین از آن در این مساله نقش داشت یا همانطور که مسئول روابط عمومی مجاهدین موقع بازگرداندن جزوه گفت، خودشان آن را دیده بودند.ء گُه خوری و مزدور خطاب کردن من پوشه تبلیغاتی مجاهدین در اهانت بمن که واکنشی است به مطالبی که من در مورد وضعیت دکتر هزارخانی و رنج و ضایع شدن او در همراهی با رهبری مجاهدین نوشتم؛ که به خیال خودشان برای «خراب کردن» من و کاهش اثر آن بر افکار عمومی موثر می تواند باشد تنظیم شده؛ عنوان «نگاهی به سوابق و نوشته های یك مزدور اخراجی (ایرج شکری)» را دارد. در این «بسته» علاوه بر آن نامه هایی که قبلا اشاره شد، دروغپردازی و مهملاتی را که در بیانیه تفضلی شورا در اخراج خودسرانه من آمده بود را نیز کپی کرده و گذاشته اند. در آن پوشه قسمتی از تعارفات یک نامه من به مسعود رجوی در آبان 1370 (سی سال پیش) را هم گنجانده اند. این نشانه آن است که نیاز به آن در بالاترین سطح در دستگاه مسعود رجوی؛ حس می شده است و آن دست پخت برای این نیاز تهیه شده. آن دروغ و تحریفات نقل شده از بیانیه تفصیلی شورا را قبلا جواب داده ام مخصوصا به خوانند گان این سطور توصیه می کنم که گزیده یی از پاسخ 21 صفحه یی من به دروغ پردازی و پرت و پلاهای نامه 5 صفحه یی دبیرخانه شورا را که ضمیمه است بخوانند. اما آن قسمت پاسخ به آتهام زنی این فرومایگان که مربوط به «افتادن سر و کار من با یک سرویس امنیتی» است را دوباره اینجا نقل می کنم:« نوشته ايد كه "مرحوم ذاكري، به مسئول شورا گزارش كرده بود كه شما در جريان اخذ تابعيت، سرو كارتان با يك سرويس اطلاعاتي خارجي افتاده كه مصرانه قصد تخليه اطلاعاتي شما به منظور پاپوش دوختن براي شورا و مجاهدين را داد". من نميدانم مرحوم ذاكري گزارشش را چطور تنظيم كرده به هر حال اين جمله شما خيلي ابهام بر انگيز است. كلاغها که براي مرحوم ذاكري خبر نبرده بودند. من خودم بعد از اين كه به وزارت كشور احظار و در آنجا در زير زمين كنار سلولهاي انفرادي توسط سه نفر باز جويي شدم، كه كمي قبل از تاريخ آن مكالمه تلقي با مسئول شورا در سپتامبر 2002 بود به آقاي رضايي گفتم وقتي به من بدهد كه مسئول كمسيون امنيت هم باشد مسائلي هست كه مي خواستم صحبت كنم بعد هم گزارش باز جويي را دادم. من در آن باز جويي حتي اسامي مسئولان كميسيونها كه بارها اينجا و آنجا سخنراني و مصاحبه كره اند و همه آنها را مي شناسند، را هم نگفتم و وقتي بازجو خيلي در اين زمينه پافشاري كرد با عصبانيت گفتم آقا من «زكريا موسوي» نیستم كه اين سئوالها را از من مي كنيد اين اسامي همه منتشر شده است.( زكريا موسوي يك الجزايري تبعه فرانسه است كه به اتهام شركت در ماجراي يازده سپتامبر در آمريكا زنداني است). بعد افسر باز جو گفت آقاي شكري شما مي خواهيد تبعه فرانسه بشويد، بعد كه تابعيت گرفتيد مي شويد يك فرانسوي مثل همه فرانسويان. ما مي خواهيم بدانيم اين كسي كه ميخواهد تابعيت بگيرد كيست. به هر حال آخر سر گفت شما به هيچ يك از سوالهاي من جواب ندادي من يكبار ديگر هم براي شما احضاريه مي فرستم. از جمله مطالبي كه در باز جويي گذشت و من به آقاي ذاكري منتقل كردم اين بود كه گفت ما اطلاع پيدا كرده ايم كه تعداد زيادي از مجاهدين كه در عراق بودند بر گشته اند گفتم من اطلاع ندارم. سر بحث در ليست تروريستي قرار گرفتن سازمان من گفتم سازمان مجاهدين و مقاومت خود قرباني تروريسم دولتي بوده اند و تا به حال مجاهدين نه در فرانسه و نه در هيچ جا به اقدامي تروريستي دست نزده، گفت خب تاحالا دست نزده از حالا ببعد چي، گفتم هيچوقت چنين چيزي اتفاق نخواهد افتاد، گفت پس شما از مسئولان هستي،(ازجمله سوالهايي كردند يكي هم دانستن رده مسئوليت بود) گفتم من از مسئولان نيستم من به طور منطقي مي گويم براي اين كه همانطور كه گفتم مقاومت از حضور در خارج به عنوان امكاني براي آگاهي افكار عمومي از نقض حقوق بشر در ايران استفاده مي كند، اقدام تروريستي بهترين هديه به رژيم است و اين امر هيچوقت اتفاق نخواهد افتاد. من اين مطلب را كه گفتم آقاي ذاكري گفت يعني اونا فكر مي كنند ما ممكن است اينجا كار تروريستي بكنيم، گفنتم نمي دانم اين حرفي بود كه افسر بازجو زد. حالا اين كه نوشتيد مرحوم ذاكري به مسئول شورا گفته بود كه من سر وكارم با يك سرويس اطلاعاتي خارجي افتاده كه مصرانه قصد تخليه اطلاعاتي من به منظور پاپوش دوختن براي شورا و مجاهدين را دارد يعني چه؟ معني سروكار داشتن يعني چه؟ من به باز پرسي(یا مصاحبه) احضار شده بودم. خود شما در ديداري که با حضور اقاي رضايي داشتيم و پيام خانم رجوي در پاسخ به نامه من و پيشنهاد خودتان را داشتيد، ضمن صحبتهايي كه شد اشاره كرديد كه قبل از ماجراي 17 ژوئن 2003 از كسان ديگري هم(نمي دانم كه در ارتباط با تابعييت گرفتن بود يا نه اشاره نكرديد)، چنين سولاتي شده بود و شما حدس مي زديد كه ممكن است اقدامي از طرف سرويسهاي اطلاعاتي در كار باشد من نمي فهم آوردن اين مطلب جزء ليستي كه براي گناهان كبيره ضد شورايي من آورده ايد چه معني دارد؟ سطري از يك سناريوست كه مي خواهيد حمله به اور را هم پاي من بگذاريد؟ يا مي خواهيد انتقادات من كه زمينه 18 ساله دارد را جزو آن «پايوش دوزي» وارد كنيد؟ دفعه دوم باز جويي در دسامبر 2003 بود باز هم در برابر يكي از همان سلولها. كه بعد از آقاي رضايي وقت گرفتم و در منزلشان با او صحبت كردم. طرف يكي از باز جو هاي دفعه اول بود اما سربازجو نبود. او ضمن تكرار بعضي از سوالهاي دفعه اول به من گفت ما هرچه از شما پرسيده بوديم رفتيد به مجاهدين گفتيد. گفتم خب آنها دوستان من هستند من چيزي براي پنهان كردن از آنها ندارم. بعد طرف برگشت گفت ما با آقاي سيد المحدتين و آقاي [ط] ديدار منظم داشتيم نه اينطوري و اينجا، دوستانه؛ ولي مجاهدين رفتند يك ملك بزرگ خريدند و مركز كامپيوتري درست كردند و بما نگفتند…، آمدن خانم رجوي را بما نگفتند، در فرانسه اينطور نميشه رفتار كرد. من هم گفتم من كسي نيستم كه از اين طور مسائل اطلاع داشته باشم و بتوانم اظهار نظر كنم ولي اگر آمدن خانم رجوي را نگفته بودند شايد به اين دليل بوده كه فكر كرده اند موقع ورود ايشان به فرانسه به هرحال پليس گمركي در جریان قرار می گیرد و مطلع مي شود و نيازي به گفتن نيست(آقاي رضايي گفت آمدن خانم رجوي را گفته بوديم). موقعي هم كه داشت مرا تا دم در خروجي همراهي مي كرد به عنوان ايرادهايش به مجاهدين گفت خانم رجوي را بازداشت كردند، چند نفر از مجاهدين به خاطر آن خودشان را آتش زدند. من(در برابر او و نه این که خودم واقعا اعتقادی به درستی و ضرورت آن اقدام دلخراش داشته باشم) گفتم خوب وقتي در سال 1967 ارتش سرخ چكسلواكي را اشغال كرد يك دانشجوي 22 ساله چك در اعتراض به اينكار خودش را آتش زد. گفت اون يك نفر بود. گفتم يك نفر يا چند نفر فرقي نمي كند يك حركتي اعتراضي است». من تا به حال درشت گویی و اهانت نکرده بودم، اما اولا بین من و گردانندگان سازمان مجاهدین اگر یکی مزدور باشد آن من نیستم آنها هستند. من از بازپرسی پلیس امنیتی که در رابطه با درخواست تابعیت صورت گرفت، به مجاهدین گزارش دادم، اما این آنها بودند که نفر رابط شان با سرویس امنیتی که دیدار مرتّب با آنها داشت، به آنها گفته بود که از مصاحبه و سوال و جوابهایی که با من شده خبر دارد و من آن را به مجاهدین گفته ام؛ لابد برای این که نشان بدهند ارتباطشان با «سرویس اطلاعاتی» صمیمانه است و وضع هوادار خودشان را هم از آنها پنهان نمی کنند.ء رهبری مجاهدین، با «مزدور» خطاب کرد من، دست به رفتاری زده که در زبان گفتگو، به آن «گُه خوری» گفته می شود. هیچ آدم باشرفی، برای تسویه حساب در اختلافات با کسی، به فکر زدن برچسبی به او برای لکه دار کردن حیثیت و شرافت طرف نمی افتد مخصوصا اگر زمینه اختلاف نظر مربوط به ارزیابی روشها و پیدا کردن روشهای موثرتر برای پیشرفت در هدف مشترک بود باشد، اساسا برچسب زدن های از این نوع – یعنی از طرف کسانی که صاحب قدرت هستند؛ به مخالفان و منتقدان بدو هیچ محدویتی؛ از فرومایگان رذل بی پدر مادری از قماش سعید امامی و علی فلاحیان با ایمان و عقیده یی از نوع دین خمینی که علنا تهمت زدن به کسانی که آنها را که «آسیب رسان به روحانیت و اسلام» می نامید و معرفی می کرد و نه تنها جایز بلکه واجب می دانست و مریدان او ساخته است. در این مکتب و مرام حتی برای تولید برچسب ممکن است سر راه طرف قرار دادن «طعمه»(که رژیم منحوس با آلودن کلمه زیبای پرستو که اسم پرنده یی مهاجر است و «پیک بهار» است و هزاران ایرانی آن را به عنوان اسم فرزندان دختر خود برگزیده اند به آن پرستو می گوید)هم پیش بروند. مزدور نامیدن من فقط یک گُه خوری نیست؛ این فقط ترور شخصیت هم نیست، این صدور حکم ترور است. نشانه بیرونی و اشکار حرص و تمایل مهار ناپذیر به نابود کردن آدمی است که از نظر آنها «خارج از خط» و دچار انحراف از راه تعیین شده توسط «امام و پیشوا» شده است و حتی عملکرد او را مورد انتقاد قرار داده است. این مثل مرتد و مفسد و محارب خواندن گروههای دگراندیش توسط خمینی در 26 مرداد 1358 و اعلام عزم و اراده اش برای «درو کردن» آنان و گردن زدنشان مثل آنچه «امیرالمومنین مرد نمونه عالم» با یهود بنی قریظه کرد، است.ء گریز از واقعیت و عدم تحمل انتقاد اینان در خارج کشور به خاطر عواقبی که اقدام عملی در نابود کردن آدم منتقدِ در صورت گیرافتادنشان ممکن است ببار بیاورد، ارعاب و اهانت و گُه خوری را روش دم دست یافته اند، ولی اگر روزی قدرت آن گونه که دلشان می خواهد به دستشان بیفتد، یعنی با پادویی برای آمریکا و «راهگشایی» از سوی آنها و بدون رقیب و شریک، از اولین اقداماتشان، از میان برداشتن همانهایی خواهد بود که قبلا نشانه گذاری شده اند. یعنی امثال من بعد از مفقود الاثر شدن، جسدشان در بیابان یا خیابان یا پارکی پیدا خواهد شد. البته رویای انحصار قدرت و هرآنچه ثلاثه مزوّر جبّار در رویای نامبارک خود برای ایران و مردم ایران دارند، عملی نخواهد شد. اینها کمترین شانسی برای تحقق آن ندارند. اینها با همین بیماری هاری که به آن مبتلا هستند، در درون قلعه و برج و باروی خود خواهند مرد. شیفتگی و حرص این عناصرِ به لحاظ سیاسی پوسیده و فاسد؛ به انحصار قدرت تا آن حد است که از شنیدن این که تحلیلهای هپروتی شان از اوضاع ایران و نقش تاثیر گذاری که برای خودشان در حرکت های مردم قائلند، منبطق بر حقایق و واقعیتهای موجود و کاملا آشکار؛ نیست چنان برآشفته می شوند که فکر حذف نظر دهنده، به هر طریق از جمله برچسب زدن و پرونده سازی می افتند. من در آن مقاله تیر ماه 1381 با تیتر «نگاهی گذارا به صحنه نبرد با دشمن»، که برای نبرد خلق نوشته بودم و منتشر نشد(دلیل آن ضابطه نشریه به عدم ورود به اختلافات درون گروهی به طورکلی ذکر شد)، ضمن بر رسی وضعیت و موقعیت خاتمی و چگونگی بالا آمدن او، به اشکالات کار خودمان(در واقع کار مسعود رجوی) هم پرداخته بودم و همانجا پیشنهاد تشکیل جبهه همبستگی برای آزادی و دموکراسی در ایران را داده بودم. خشم اینان در مورد آن و بعد گفتگوی تلفنی طولانی مسعود رجوی از بغداد با من که در مقطعی هم با فریاد و لحنی که خیال مرعوب کردن مرا داشت(چون این سوال را مطرح کرده بودم «اين وضع حتي اگر موقتي باشد، لازم است كه مورد بررسي و مطالعه قرار بگيرد و ببينيم چطور شد كه وضع به اين صورت در آمد و آيا مقاومت سازمانيافته، بهتر از اين مي توانست عمل كنند يا نه؟» و او فریاد می کشید که بهتر از این نمی شد عمل کرد) و پذیرفتن آن از سوی مسعود رجوی و نوشتن طرح و تصویب آن در نشستی و اعلام آن با اطلاعیه خودش - که برای او مهم تر از هرچیزی بود- بعد از آن صورت گرفت. البته این اقدام ظاهری و برای شیره مالیدن به سر من و به عنوان جواب مثبت به آن چه که پیشنهاد کرده بودم؛ بود. بعد از «به به و چهه چهه» ها در باره آن طی مصاحبه هایی با تنی چند از اعضای شورا برای سیمای آزادی، هیچ اقدام عملی برای تحقق آن صورت نگرفت. برای مسعود رجوی، حتی شورای ملی مقاومت خودش هم طرحی جدی برای آینده نیست. شورا فقط یک «مهرپلاستیکی» برای تایید تصمیمات اوست. من سالها در مورد شعار و تبلیغات اینان انتقاد کردم و نظر دادم، هیج اقدام و تغییری صورت نگرفت. مریم رجوی وقتی در فرانسه بود سفری هم به انگلستان داشت که خیلی در مورد موفقیت آمیز بودن آن صحبت کردند. من در آن زمان در نامه یی ده صفحه یی به او در مورد مساله تبلیغات و شعار و یکی دو مساله اجتماعی، به او یاد آور شده بودم که ما باید به جای رویکرد «یکی مرد جنگی به از صد هزار» که شعار مسعود رجوی بود، تبلیغاتی با هدف جمع کردن آراء مردم را پیش بگیریم. این نامه را من در بهمن 1375 به او نوشتم. در آن نامه از جمله تاکید کردم: «از ده سال پیش این انتقاد را به دوستان داشته ام که شعارهای مناسبی را طرح نکرده اند و به طور مشخص به شعار ایران رجوی – رجوی ایران انتقاد شدیدی داشتم و دارم و البته خواهم داشت. به نطر من اگر دشمن ترین دشمن مجاهدین و آقای رجوی با شیطانی ترین مغزها دورهم جمع می شدند تا راهی بیابند که به نحوی سهل و آسان و بدون صرف انرژی و هزینه به مجاهدین و رهبری آن ضربه سیاسی بزنند و نسبت به آنان ایجاد انزجار بکنند و[بین مردم و آنها] شکاف بیاندازند، کاری که این شعار کرده، آنها نمی توانستند بکنند». اینها هم نمونه هایی از «سوابق» من در اختلاف نظر با اینهاست. نباید پرسید که در این 25 سال که از نوشتن آن نامه گذشته، دستاورد خط و سیاست «یکی مرد جنگی به از صد هزار» چه بوده؟
. در عمل عربده کشها و مستبدان دریده و درند، از اتهام زنی ها و بکار گرفتن ارعاب ، محصولی که می چینند «تودهنی» و «پس گردنی» از تحولات امور و گردش ایام است. گواه این حقیقت دو مورد خیلی شاخص از پس گردنی خوردن مریدان سینه چاک مریم و مسعود رجوی که یکی به عنوان کامت گذار در زیر مقاله های من در «پژواک ایران» زمانی که پنجره یی برای کاربران برای گذاشتن نظر در زیر مطالب باز بود مرا مورد حمله قرار می داد و پاسدار سیاسی رژیم و مجری خط وزارت اطلاعات و از این قبیل حرفها می زد. او که با اسم مهدی کامنت می گذاشت در یکی از کامنت ها ضمن ردیف کردن همین القاب و عناوین برای من از جمله نوشته بود:« مسؤل محترم اين سايت كه بنده خيلي به ايشان ارادت دارم نه پسر خاله من است ونه نسبت فاميلي با من دارد . در همين چند روز گذشته دومطالب بلند داشتند وانتقادي به يكي از هم بنديان سابق خودكه هم اكنون در اشرف هست داشت كه به نظر من انتقادايشان درست بود ومن حق را با ايشان دادم ايرج مصداقي اگر انتقادي هم مي كند نه از روي قرض ورزيست ونه اينكه مي خواهد خودش را مطرح كند من به سهم خودم انتقادش را واردميبينم.اما كار تو بوي ديگري ميدهد.تو شدي منتر ارتجاع مذهبي وانگار از قوم خويش هاي اخوندهاهستي». آن یکی در برخورد با مقاله های من اول از من به عنوان کسی که نقد و انتقاد نمی نویسد بلکه با هدف تخریب می نویسد و بعد هم در مطلبی آموزش «تئوریک» را برای شناختن تفاوت تخریب و انتقاد و شناختن دوست و دشمن مقاومت به هواداران مقاومت را با تحلیل دیدگاههای من شروع کرد و در ضمن او نیز نوشته های ایرج مصداقی و کسان دیگری که سابقا با مجاهدین بودند و حالا از آنها جدا شده بودند، را انتقاد و دلسوزانه می دانست. اما خیلی زیاد طول نکشید نمی دانم چقدر گذشت؛ یکسال یا دوسال؛ تحول ایام طوری شد که همان آدمهای با حسن نیت هم با توپخانه سنگین مجاهدین مورد حمله قرار گرفتند از جمله آقای ایرج مصداقی. ایرج مصداقی با ادب و احترام انتقادت خود را از عملکرد مسعود رجوی در کتابی به اسم «گزارش ۹۲ ،نامه سرگشاده به مسعود رجوی » منتشر کرد که من در جمله کوتاهی در مطلبی از آن به عنوان «کاری هرکول وار در لای روبی طویله اوژیاس» یاد کردم. نگفته پیداست که وضع آن نعره زنها خیلی خراب شد و خاک بر سرشدند و محو شدند؛ چون خلاف حقیقت و حق حرکت می کردند «بور شدند». برای دستگاه مسعود رجوی و هتاکان و نعّاران او، آینده از همین گونه پاسخها به همراه خواهد داشت و جز این نخواهد بود. من اتفاقا بر اساس همان نامه های گذشته که دوستی و برادری و صمیمیت به همراه امید به ثمر بخش شدن تلاش برای رهایی مردم و میهن که در آن نامه ها مجاهدین پیش برنده آن دانسته شده اند، در آنها موج میزند و من به آن باور داشتم و اینها با انحراف از آن هدف مردمی و میهنی و پیش گرفتن راه فرصت طلبانه و بلاهت بار جنگ با خمینی برای به چنگ آوردن «رهبری غصب شده انقلاب» که چیزی نبود جز رویایی انحصار قدرت به شکل خمینی گونه، و نابود کردن آن همه شور و امید، به این متکّبران بیشعور خود برتر بین می گویم که نه فقط هیچ چیز به شما بدهکار نیستم، بلکه به خاطر عناد و تکّبر و در برابر انتقاد از روشها و شعارهای غلط در تبلیغات همچنان که ارزیابیهای غلط و موضعگیری های غلط در آنچه به امور اجتماعی و مبارزات فرهنگی در ایران مربوط می شد، که ضایع کردن زحمتها و تلاشها و تحمیل فضای تنش آمیز در آنچه مربوط به نوشتن بودن را به همراه داشت، طلبکار هم هستم، خیلی هم طلبکارم. به اندازه اشتباهات پر هزینه و در موارد متعددی فاجعه آفرین شما، به اندازه درستی ارزیابیهای من و غلط بودن ارزیابیهای شما و تلاشهایی بی ثمر شده یا خنثی شده برای جلب حمایت افکار عمومی برای شورای ملی مقاومت که شما از آن احتراز دارید و می گریزید. اینها هم از «سوابق» من با شما اینها بودند. در پایان یک توصیه و تذکری از سر خیرخواهی میکنم، شما با هانت به کسانی که سالها در کنار شما برعلیه رژیم و در حمایت و همکاری با شما، قلم زده و کار سیاسی فرهنگی کرده و از طریق این کارها نزد بخش آگاه و پیگیر مسائل ایران و مخالفان رژیم شناخته شده هستند، توهین می کنید و مثل مزدور نامید ایرج شکری گُه خوری می کنید، نتیجه این همه بد رفتاری و کج رفتاری این می شود که آن مردمی ایرج شکری با نوشته هایش می شناسند، چهره شما را مثل کاسه توالت می بیند. این اصلا خوب نیست. چون برای آنها حتما آزار دهند است که آدمهایی را در جمع اوپوزیسیون ببینند که چنین چهره های دارند. برای شما هم که کلا زیان کلانی است. هم منفور و هم رقت انگیز می شود و این تنها رژیم را خوشحال می کند. پس روش و رفتار زشت و ناجوانمردانه و اوباشگرانه را کنار بگذارید. از خود انتقاد و از مردم ایران به خاطر رفتار توهین آمیزتان با منتقدانتان عذر خواهی کنید. نگاهتان به مردم را هم عوض کنید. حمایت مردم را منبع و عامل مشروعیت و قدرت در برابر رژیم بدانید و خودتان را محتاج به حمایت آنها، نه این مردم را نیازمند قرار گرفتن «زیر چتر» شما. ************************* ضمیه : قسمتهایی از پاسخ 21 صفجه یی من به تاریخ به اتهام زنی ها و دروغپردازی های دبیرخانه شورای ملی مقاومت؛ گفتگوی تلفنی با مسعود رجوی در مورد مقاله و پیشنهاد تشکیل جبهه همبستگی «در همين بند7 که مربوط به تماس تلفتي مسئول شورا با من است؛ گويا من اصل مطلب را دور زده ام و گويا مسئول شورا فقط به من تلقن كرده بگويد كه اگر تحمل سختي را ندارم بروم... سر كار خانم دبير ارشد اصلا موضوع بحث و علت اصلي مكالمه تلفني بين من و مسئول شورا مگر چيزي غير از آن مقاله چاپ نشده بود كه خودم به مسئول مرحوم كميسيون امينت ياد آور شده بودم كه بد نيست آنرا به مسئول شورا بدهد، بحثي كه بين من و مسئول شورا در آن مكالمه تلفني آبان سال 81 شد، تنها به مسائل آن مقاله هم مربوط نمي شد كه در آن پيشنهاد جبهه همبستگي براي آزادي و دموكراسي در ايران را كرده بودم. از جمله اگر يادتان باشد من ضمن صحبتها به مسئول شورا گفتم اگر بعد از پايان دوره دوم رياست جمهوري خاتمي، رژيم باز هم يك انتخابات رياست جمهوري در همين كادر قانوني كه دارد، برگزار كند ما ديگر حرفي براي گفتن به مردم نداريم. مسئول شورا گفت چرا؟ گفتم براي اين كه قرار نبود(بر اساس تحليهاي ما) بعد از دوره دوم خاتمي، باز هم رژيم سر پا بماند. تذكري كه مسئول شورا به من در مورد نقض التزام داد با اشاره به بعضي پيشنهادات همان مقاله بود، منهم همانجا خدمتشان عرض كردم نقض التزام مساله ايست حقوقي، هركس ممكن است برداشت خودشت را داشته باشد بعد ياد آور شدم نقض التزام مال زماني است كه موضعگيري براي اطلاع همگان صورت گرفته باشد مقاله من چاپ نشده و از اول هم مي دانستم آنچه مي نويسم چاپ شدني نيست و با دست باز نظراتي داشتم كه نوشتم كه دلم مي خواست لا اقل تني چند از دوستان شورايي بدانند و در ضمن مقاله من هم با اسم مستعار چاپ مي شد و نه با اسم خودم. گفت اسم ندارد(منظورش در نسخه یی بود که به او خوانده بود) گفتم خودم آن اسم را مستعار را هم برداشته ام كه اگر مقاله مورد سرقت الكترونيكي قرار گرفت(براي دكتر صالح با ايميل فرستاده بودم) مساله ساز نباشد و بعد هم ياد آور شدم كه دو مورد از ملاحظاتم را در آن مطلب وارد نكرده ام و مايل هم نيستم تلفني در مورد آن صحبت كنم چون ممكن است خطوط تلفني «آلوده» باشد (تحت شنودباشد). آن دو مورد را در نامه به آقاي رجوي نوشته ام. خب حالا شما مي فرماييد من علت اصلي تلفن مسئول شورا را دور زده ام. در همانجا هم گفتم كه مساله استعفا مطرح نبوده متاسفانه گزارشي كه به او داده شده بود با اين فرض وگمان بوده كه چون من در جستجوي كار بودم و از مجاهدين هم در خواست كمك مالي نكره بودم پس لابد با در يافت پول و يا سفارشي از بيرون آن مطلب را نوشته ام. چيزي كه مسئول كمسيون امنيت آنرا «سوراخ» مي ناميد. ولي خود مسئول شورا اگر يادتان باشد كه حتما هست گفت «من گفتم ايرج آدم شريفيه اين كار را نمي كنه». البته مسئول شورا به تاكيد به من گفت كه اگر نياز مالي داشتم به او بگويم من هم اگر يادتان باشد، كه حتما بايد باشد، عرض كردم «چرا بشما بگم اينجا دوستان شما هستند اگر نيازي داشتم به آنها مي گويم آنها مسائل مرا، قبل مسائل خودشان حل مي كنند». در واقع مشكل من با دوستان به جز اختلاف در روش تحليل، نبودن ظرفيت مدارا و تحمل اختلاف نظر در دوستان مجاهد است، به ويژه اگر كار بخواهد به انتقاد بكشد. عملكرد شما در انتشار بيانيه شورا كه در بالاترين سطح در مورد آن تصميم گرفته شده و نامه شما خود گواه آن است. باز هم در مورد همان گفتگوي تلفني بايد ياد آوري كنم وقتي مسئول شورا سه بار از من پرسيد تا آخر هستم و در بيرون منافع ندارم و استعفا نمي خواهم يدهم، بعد نظرش را در مورد داشتن طرح همبستگي گفت و از ما هم خواست كه تا برگزاري جلسه صحبتش را نكنيم و مي خواهد با اطلاعيه خودش آنرا اعلام كند ، من نمي خواستم وارد بحثي شوم كه نه در مكالمه تلفني جاي آن بود نه آن تماس به خاطر آن گرفته شده بود. اين كه من همينطوري بايد تعهد بدهم تا آخر در يك ائتلاف خواهم ماند، اين يك خواست يكطرفه غير منطقي است. چطور مي شود دريك كار سياسي كه جنبه پارلمان دارد يكي به عنوان مسئول از كسي چك سفيد بخواهد كه تا آخر باشد، بدون اين كه شرايط طرف مقابل هم براي ادامه همراهي و همكاري در نظر گرفته شود، علاوه بر این، شرايط و تحولات زمان مسائل تازه اي پبش مي آورد كه ممكن است در يافتن راه حلها براي اين مسائل كار به اختلاف هاي جدي برسد. من يكبار هم به مسئول كميسيون امنيت گفتم هميشه اختلاف در يافتن روشهاي مورد توافق بسيار مهم تر از اختلاف در يافتن هدفهاي مشترك هستند. با اين حال اين من نبودم كه بخواهم استعفا بدهم يا خودم را كنار بكشم. شما با نقض اساسنامه و آئيننامه مرا كنار گذاشتيد». در مورد تحریف و دروغپردازی دبیرخانه در مورد احضار برای مصاحبه برای در خواست تابعیت و اتهام رذیلانه «نوشته ايد كه"مرحوم ذاكري"، به مسئول شورا گزارش كرده بود كه شما در جريان اخذ تابعيت، سرو كارتان با يك سرويس اطلاعاتي خارجي افتاده كه مصرانه قصد تخليه اطلاعاتي شما به منظور پاپوش دوختن براي شورا و مجاهدين را داد». من نميدانم مرحوم ذاكري گزارشش را چطور تنظيم كرده به هر حال اين جمله شما خيلي ابهام بر انگيز است. كلاغها که براي مرحوم ذاكري خبر نبرده بودند. من خودم بعد از اين كه به وزارت كشور احظار و در آنجا در زير زمين كنار سلولهاي انفرادي توسط سه نفر باز جويي شدم، كه كمي قبل از تاريخ آن مكالمه تلقي با مسئول شورا در سپتامبر 2002 بود به آقاي رضايي گفتم وقتي به من بدهد كه مسئول كمسيون امنيت هم باشد مسائلي هست كه مي خواستم صحبت كنم بعد هم گزارش باز جويي را دادم. من در آن باز جويي حتي اسامي مسئولان كميسيونها كه بارها اينجا و آنجا سخنراني و مصاحبه كره اند و همه آنها را مي شناسند، را هم نگفتم و وقتي بازجو خيلي در اين زمينه پافشاري كرد با عصبانيت گفتم آقا من «زكريا موسوي» نیستم كه اين سئوالها را از من مي كنيد اين اسامي همه منتشر شده است.( زكريا موسوي يك الجزايري تبعه فرانسه است كه به اتهام شركت در ماجراي يازده سپتامبر در آمريكا زنداني است). بعد افسر باز جو گفت آقاي شكري شما مي خواهيد تبعه فرانسه بشويد، بعد كه تابعيت گرفتيد مي شويد يك فرانسوي مثل همه فرانسويان. ما مي خواهيم بدانيم اين كسي كه ميخواهد تابعيت بگيرد كيست. به هر حال آخر سر گفت شما به هيچ يك از سوالهاي من جواب ندادي من يكبار ديگر هم براي شما احضاريه مي فرستم. از جمله مطالبي كه در باز جويي گذشت و من به آقاي ذاكري منتقل كردم اين بود كه گفت ما اطلاع پيدا كرده ايم كه تعداد زيادي از مجاهدين كه در عراق بودند بر گشته اند گفتم من اطلاع ندارم. سر بحث در ليست تروريستي قرار گرفتن سازمان من گفتم سازمان مجاهدين و مقاومت خود قرباني تروريسم دولتي بوده اند و تا به حال مجاهدين نه در فرانسه و نه در هيچ جا به اقدامي تروريستي دست نزده، گفت خب تاحالا دست نزده از حالا ببعد چي، گفتم هيچوقت چنين چيزي اتفاق نخواهد افتاد، گفت پس شما از مسئولان هستي،(ازجمله سوالهايي كردند يكي هم دانستن رده مسئوليت بود) گفتم من از مسئولان نيستم من به طور منطقي مي گويم براي اين كه همانطور كه گفتم مقاومت از حضور در خارج به عنوان امكاني براي آگاهي افكار عمومي از نقض حقوق بشر در ايران استفاده مي كند، اقدام تروريستي بهترين هديه به رژيم است و اين امر هيچوقت اتفاق نخواهد افتاد. من اين مطلب را كه گفتم آقاي ذاكري گفت يعني اونا فكر مي كنند ما ممكن است اينجا كار تروريستي بكنيم، گفنتم نمي دانم اين حرفي بود كه افسر بازجو زد. حالا اين كه نوشتيد مرحوم ذاكري به مسئول شورا گفته بود كه من سر وكارم با يك سرويس اطلاعاتي خارجي افتاده كه مصرانه قصد تخليه اطلاعاتي من به منظور پاپوش دوختن براي شورا و مجاهدين را دارد يعني چه؟ معني سروكار داشتن يعني چه؟ من به باز پرسي(یا مصاحبه) احضار شده بودم. خود شما در ديداري که با حضور اقاي رضايي داشتيم و پيام خانم رجوي در پاسخ به نامه من و پيشنهاد خودتان را داشتيد، ضمن صحبتهايي كه شد اشاره كرديد كه قبل از ماجراي 17 ژوئن 2003 از كسان ديگري هم(نمي دانم كه در ارتباط با تابعييت گرفتن بود يا نه اشاره نكرديد)، چنين سولاتي شده بود و شما حدس مي زديد كه ممكن است اقدامي از طرف سرويسهاي اطلاعاتي در كار باشد من نمي فهم آوردن اين مطلب جزء ليستي كه براي گناهان كبيره ضد شورايي من آورده ايد چه معني دارد؟ سطري از يك سناريوست كه مي خواهيد حمله به اور را هم پاي من بگذاريد؟ يا مي خواهيد انتقادات من كه زمينه 18 ساله دارد را جزو آن «پايوش دوزي» وارد كنيد؟ دفعه دوم باز جويي در دسامبر 2003 بود باز هم در برابر يكي از همان سلولها. كه بعد از آقاي رضايي وقت گرفتم و در منزلشان با او صحبت كردم. طرف يكي از باز جو هاي دفعه اول بود اما سربازجو نبود. او ضمن تكرار بعضي از سوالهاي دفعه اول به من گفت ما هرچه از شما پرسيده بوديم رفتيد به مجاهدين گفتيد. گفتم خب آنها دوستان من هستند من چيزي براي پنهان كردن از آنها ندارم. بعد طرف برگشت گفت ما با آقاي سيد المحدتين و آقاي [ط] ديدار منظم داشتيم نه اينطوري و اينجا، دوستانه؛ ولي مجاهدين رفتند يك ملك بزرگ خريدند و مركز كامپيوتري درست كردند و بما نگفتند…، آمدن خانم رجوي را بما نگفتند، در فرانسه اينطور نميشه رفتار كرد. من هم گفتم من كسي نيستم كه از اين طور مسائل اطلاع داشته باشم و بتوانم اظهار نظر كنم ولي اگر آمدن خانم رجوي را نگفته بودند شايد به اين دليل بوده كه فكر كرده اند موقع ورود ايشان به فرانسه به هرحال پليس گمركي در جریان قرار می گیرد و مطلع مي شود و نيازي به گفتن نيست(آقاي رضايي گفت آمدن خانم رجوي را گفته بوديم). موقعي هم كه داشت مرا تا دم در خروجي همراهي مي كرد به عنوان ايرادهايش به مجاهدين گفت خانم رجوي را بازداشت كردند، چند نفر از مجاهدين به خاطر آن خودشان را آتش زدند. من(در برابر او و نه این که خودم واقعا اعتقادی به درستی و ضرورت آن اقدام دلخراش داشته باشم) گفتم خوب وقتي در سال 1967 ارتش سرخ چكسلواكي را اشغال كرد يك دانشجوي 22 ساله چك در اعتراض به اينكار خودش را آتش زد. گفت اون يك نفر بود. گفتم يك نفر يا چند نفر فرقي نمي كند يك حركتي اعتراضي است».ء. آن چه در جمع بندي نامه ( 52صفحه یی) به آقاي رجوي نوشته بودم باز هم تكرار مي كنم :ء - استراتژي ارتش آزاديبخش شكشت خورده. در واقع اين ارتش بعد از عمليات فروغ جاويدان (كه از جمله براي اين انجام گرفت كه نشان دهد ارتش آزاديبخش زائده جنگ رژيم و عراق نيست)، نتوانست هيچ عملياتي انجام دهد، چون نه فقط پشت رضايت و موافقت طرف ثالث كه دولت عراق بود گير كرده بود، اصولا در شرايط غير جنگي شانسي براي پيروزي نظامي قابل تثبيت در هيچ جبهه اي نداشت و در شرايط جنگي هم باز همانطور كه من در نامه به مسئول شورا ياد آور شدم، در هر صورت فاتح پايتخت تنها مي توانستند مردم پايتخت باشند نه آن ارتش كه هيچ شانسي براي رسيدن به تهران با جنگيدن تا دروازه هاي آنرا نداشت. - در خيال پردازانه ترين سناريو شركت مسلحانه مجاهدين در عمليات عليه رژيم، تنها مي تواند در چارچوب يك طرح آمريكايي صورت بگيرد و شركت مجاهدين تنها بخشي از اجراي اين طرح خواهد بود - تصور اين كه آمريكا به مداخله اي از آن گونه در عراق دست زد بزند به كلي پوچ است تصور اين كه آمريكا شوراي ملي مقاومت را به عنوان جايگزين رژيم ولو به طور موقت بپذيرد ومثلا طرحي داشته باشد كه با برانداختن رژيم، اوضاع را تااستقزار نهادهاي دائمي قانونگذاري و دولتي به آن بسپارد به كلي پوچ است. در هر طرحي موقتي از سوي آمريكا گروههاي ديگري كه مي تواند جناح رياكار و ملي مذهبيها و احتمالا سلطنت طلبان را در بر بگيرد، شركت خواهند داشت. - هم چنان كه در يادداشت فروردين ماه 1383 نبرد خلق نوشته ام، معتقدم هر گونه رفراندمي تحت فشار بين المللي و هر عامل ديگري، توسط دستگاه اجرايي همين رژيم برگزار خواهد شد، ودر چنين رفراندمي لااقل جناح رياكار 2 خردادي هم شركت خواهد داشت و هيچ مرجع بين اللملي نمي تواند شركت آنها را در رفراندم و حضور سياسيشان را در جامعه منع كند، اينها اگر هم خوشايند ما نيست ولي واقعيتهايي است كه بايد در نظر گرفت. آن جبهه ائتلافي بزرگتر كه من پيشنهاد كرده بودم، براي تاثير گذاري بر روند اين رفراندم فرضي و به گوشه راندن فرصت طبان و بقاياي رژيم بود. من نمي دانم چرا هروقت اسم ائتلاف بزرگتر مي آيد اينقدر دوستان برآشفته مي شوند. اگر قرار بر پلوراليسم است فردا بايد با همانها در يك جامعه به همزيستي و مبارزه سياسي مسلمت آميز بپردازيد و به انتقاداتشان جواب منطقي يدهيد.. آقاي رجوي همان جبهه اي را هم كه من عنوان همبستگي براي آزادي و دموكراسي را پيشنهاد كرده بودم اول تبديل به جبهه براي سرنگوني رژيم كرد بعد آنرا به تصويب رساند بدون اين كه در وجهه اثباتي آن و اقعا پيشنهادي اساسي ارائه شده باشد. در عين حال ابتكار خانم رجوي در سال 1373 مبني بر پيشنهاد جبهه همبستگي ملي و تلاشهاي ايشان را در اين زمينه مورد تقديرقرارداد. به نظرم مي رسد شايد اين طرح در محاسباتشان چيزي بوده كه جلو من گذاشت تا كه سرم گرم شود و «صدايم را ببرم» كه البته باعث «سرگرمي» من نشد. ( اما پرسيدني است واقعا، كه خانم رجوي از بعد از برگزاري كنسرت همبستگي در پاريس، كدام اقدام جدي و عملي را براي تحقق جبهه همبستگي انجام داده است؟). بعد هم هيچ تلاشي در عمل براي برداشتن گامي به سوي تشكيل آن ديده نشد. خلاصه اين كه زمان باشتاب مي گذرد، جامعه ايران با جمعيت عظيم جوانش جامعه اي بشدت متحول است،23 سال بعداز 30 خرداد 1360 هنوز روياي نقش آنروزها را داشتن رويايي است كه به نظر من تنها رويا باقي خواهد ماند. من خودم وقتي به بعضي از نامه هايي كه در سال 63-64 به مجاهدين نوشته ام يا در مورد شورا نوشته ام نگاه مي كنم خيلي دلم مي سوزد كه آنهم شور و اميد پايمال خود محوربينيها شد. من البته همان وقتها هم از سياستهاي تبليغاتي مجاهدين اين كه هر منتقد انقلاب ايدئولوژيك مجاهدين را ضد انقلاب لقب مي داند و با رژيم وسلطنت طلبان در يك رديف قرار مي داند انتقاد مي كردم. اين اظهار نفرت وانزجار دائمي به ديگران به نظر مي رسد كه بعد از 20 سال خصلتي شده كه تركش مشكل است. ولي يك نكته را خوب است ياد آوري كنم اگر مجاهدين اين برج و بارويي را كه درور خود كشيده اند و حاظر به خروج از آن نيستند نكوبند و از آن خارج نشوند، ضرر خواهند كرد. هم چنان كه مجاهدين به خلع سلاح توسط ارتش آمريكا تن دردادند، مجاهديني كه گفته مي شد از سلاحشان جدا نخواهند شد، در ضعيف ترين وضعيت ناچار خواهند شد براي ماندن در صحنه سياست، سر ميزي بنشينند كه آمريكا مدعوانش را به گرد آن فراخوانده و آنجا ديگر انتخاب با مجاهدين نيست. بنا براين خوب است اول از اوج افلاك به زمين تشريف بياوريد، سر تعظيم در برابر ملت بزرگ ايران فرود بياوريد و با ممنوعيت مطلق شعار ايران رجوي – رجوي ايران، تحقير مردم ايران را متوقف كنيد. گرچه خواست شما اين نيست ولي وقتي 18 سال است مي دانيد كه اين شعار دافعه زيادي دارد (چون به صراحت خيليها اين را به شما گفته اند)، ولي به تكرار آن ادامه مي دهيد، همين اثر و همين معني را دارد.. -من نسخه هايي از نامه خودم به خانم رجوي و جواب دبيرخانه و اين نامه را در اختيار اين دوستان شورايي قرار خواهم داد: آقاي دكتر هزار خاني، آقاي دكتر قصيم، آقاي سامع، خانم زينت ميرهاشمي، آقاي اسماعيل وقا يغمايي، همچنين نسخه اي هم به دوست ارجمند مجاهد، حميد اسديان خواهم داد كه هم اولين كسي بود كه در فرانسه وقتي من در گرونوبل بودم از طربق نشريه مجاهد با او تماس بر قرار كردم و نیز تنها جدل قلمي و علني من با دوستان مجاهد، در صفحات نشريه راه آزادي جمعيت دفاع از آزادي و دموكراسي و استقلال ايران (متعلق به آقاي جلال گنجه اي) با او صورت گرفته كه انتقاد من از ديدگاه ارائه شده او در مورد شاعران در نوشته اي با عنوان «موشها و حفره ها» بود كه با مطلب دوم من با عنوان «خاكي و آسماني» در شماره مرداد 1369 در آن نشريه، متوقف شد. گرچه شايد با اين كارم او را آزار بدهم ولي جرعه اي است كه بايد بنوشد و لطفا او را وارد اين بحث و جدل نكنيد و از خود او هم مي خواهم وارد بحث وجدل من با سياسيون در پي قدرت ( وحتي شايد شيفته انحصار قدرت) نشود».ء «به اميد باز شدن چشم همه ما به روي حقيقت و پاك شدن دلهاي همه ما از زنگار خودكامگي و منيّت».ء ايرج شكري – 4 مهر ماه1383 » سپتامبر200425 ****************************************** مطالب مرتبط : بیانیه تفصیلی «شورای ملی مقاومت» و تحریفات مربوط به اخراج ... در برگیرنده متن پاسخ من به نامه 5 صفحه یی پر تحریف و دروغ دبیر ارشد شورا مهناز سلیمیان https://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-53344.html بیانیه تفصیلی شورا و یاد آوری علی الحساب من؛ در برگیرنده نامه های اعتراضی کوتاه من به مریم رجوی، به مسعود رجوی، به ابولقاسم رضایی(1383). مقاله منتشر نشده من برای نبرد خلق باعنوان نگاهی گذرا به صحنه نبرد با دشمن - مرداد 1381 هم ضمیمه است. آلت دست رهبری مجاهدین و شریک پرونده سازی های بیشرمانه برای مقاله منتشر شده در پژواک ایران در هشدار و اعتراض به ارعاب دو عضو مستعفی شورا آقایان دکتر قصیم و دکتر روحانی https://iradj-shokri.blogspot.com/2022/06/blog-post.html در لینک بالا ویدئوی تولید شده توسط تبلیغات مجاهدین به خوبی خود شیفتگی رهبران و دنیای بیگانه با واقعیت اینان در محبوبیت عالمگیرخودشان را که به اندازه آن فرمان پیش فنگ دادن به افراد بدون تفنگ غیر واقعی است نشان می دهد.، درست به همان اندازه که فرمان برپا دادن مسعود رجوی به یگانهای ارتش آزادیبخش در داخل ایران بیگانه با واقعیت و هپروتی بود. مجاهدین وبلاگ مرا مورد حمله سایبری قرار داده اند و نوشته صفحه ظاهر نمی شوند ولی ویدئو را می شود دید. اگر در لینک بالا هم نشد در فیس بوک من هست. فکر می کنم این ویدئو در سایتهای مجاهدین یا یوتیوب دیگر قابل دسترس نباشد. *********************************** ۲۲ خرداد ۱۴۰۱ - ۱۲ ژوين ۲۰۲۲

mercredi, juin 08, 2022

توّهمات و خود شیفتگی و فردپرستی و رویای انحصار قدرت، در تبلیغات دستگاه مسعود رجوی در یک ویدئو

 در ضمن توجه کنید آنجا که فرمان پیش فنگ داده می شود، به نفراتی داده می شود که تفنگی ندارند. تمام  دنیای مسعود رجوی اینگونه است. مثل آن پیام «اتمام حجت به ولی فقیه ارتجاع» در آستانه انتخابات سال 92 که رفسنجانی در آن رد صلاحیت شده بود.در آن پیام به خامنه ای حکم می کرد که رفسنجانی را با حکم حکومتی به انتخابات راه بدهد، به رفسنجانی هم رهنمود می داد که با بازار و حوزه   دست بیکی کند و خامنه ای را از قدرت زیر بکشد. اتمام حجت اش اما فاجعه بار شد. قاسم سلیمانی برای زدن مشتی به دهن کسی که به رهبرش خامنه ای جسارت کرده بود، طرح کشتار در اشرف را ریخت تا آن را به رهبرش هدیه و او را شاد کند. امّا از اتمام حجت کننده هیچ اقدامی که متناسب برای مکافات این جنایت باشد صورت نگرفت چون امکانش را نداشت.دنیای مسعود رجوی تماما مالیخولیایی و خشت بر آب زدن است. ،
  توّهمات و خود شیفتگی است و فردپرستی و رویای انحصار قدرت، در تبلیغات دستگاه مسعود رجوی در یک ویدئو


نغمه از جانهای شیفته از اشرف؛ تسخیر سراسرجهان

مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن