mercredi, janvier 31, 2007

















ايرج شكري

سوألي از حجت الاسلام والمسلمين سيد محمد خاتمي

آقاي جان كري در تهران به اسلام مشرف، شيعه و ختنه خواهد شد يا در واشنگتن؟


آخوند خاتمي در سخناني در شب عاشورا، از مجذوب شدن جان كري كانديداي حزب دموكرات در انتخابات دوره گذتشته رياست جمهوري امريكا به امام علي و اماحسين و شعيه گري و تاثيرات عاشورا، شخن گفته كه اين تصور ايجاد مي شود كه به همين زوديها، جان كري در محضر مبارك ايشان به اسلام مشرف شده و تن به تيغ جراح خواهد سپرد تا باكاهش از تن خود و پذيرفتن سنت يهودي – اسلامي ختنه، هيچ زائده يي جسماني مخل اسلام آوردن او نشود از همين رو اين سوال هم خود به خود به وجود مي آيد كه اگر آقاي جان كري به اسلام مشرف شد، در ام القراي اسلام ختنه خواهد شد يا در ممالك آمريك! خبرگزاري فارس روز سه شنبه 10بهمن در گزارشي از سخنراني خاتمي در خانه هنرمندان، در شب عاشورا، از جمله خاطر نشان ساخت كه:« خاتمي با اشاره به سفر اخيرش براي حضور در كنفرانس داووس و سخنان جان كري سناتور دموكرات آمريكايي مبني بر بيان ويژگي‌هاي امام علي(ع) و امام حسين(ع) تصريح كرد:بسياري از انسان‌ها در طول تاريخ از صحنه شگفت‌انگيز عاشورا درس و الهام گرفتند»(تاكيد از من). البته ممكن است جان كري با توجه به گرفتاري آمريكا در عراق ونگراني آن كشور از نقش شيعيان حزب الله لبنان، سعي كرده باشد اطلاعاتي در مورد مذهب شيعه كسب كند و مطالعاتي در اين زمينه كرده باشد و در صحبت با خاتمي از اطلاعات خود استفاده ديپلماتيك كرده باشد، اما واقعا معلوم نيست كه اصلا جان كري چه گفته است. چون دليلي ندارد قبول كنيم كه خاتمي دروغ نگفته است. برخي عكسها از مراسم سوگواري عاشور از زنجير زني و قمه زني، كساني چون جان كري را، تنها مي تواند، از آثار و عوارض چنين دين و مذهبي بر جامعه يي كه اين باورها در آنجا رايج است، وحشت زده بكند. خاتمي آخوند وقيح شيادي است كه حتي از دست بردن به شعر حافظ در سخنراني در در برابر مردم، اصلا احساس شرم نكرد، تحريف حرفهاي جان كري كه كسي اطلاع مستقيم و بلا واسطه يي از آن ندارد، و حرفي را از زبان او گفتن در ستايش امامان شيعه كه چيزي نيست. منظورم از سخنراني خاتمي آن سخنراني اوست كه گمانم زمان اعلام كانديدا شدن براي انتخابات رياست جمهوري در سال 80 بود كه اين بيت حافط را كه مي گويد«عشق دردانه است و من غواص و دريا ميكده/ سرفرو بردم در آنجا تا كجا سر بر كنم»، دستكاري و با تبديل كلمه ميكده به «بي كران»، آن را اسلامي و ملاخور كرد. در حالي كه چنين چيزي نه در ديوان حافط تصحيح محمد قزويني - دكتر قاسم غني وجود دارد نه در «حافظ به سعي سايه» و نه در ديوان حافظ چاپ انتشارات امير كبير كه يك نسخه از چاپ دهم آن ( سال 1357) را دارم كه در آن ياد آوري شده است« كه از روي معتبر ترين نسخ موجود در دنيا» منطقي هم نيست كه با مقايسه دردانه و غواص كه هر دو اسم هستند براي دريا بيكران به كارگرفته شده باشد كه صفت است.
اين آخوند مزّور از آن تكبر و منيّتي كه وجود همه آخوندها لبريز از آن است، به ميزان حد اكثر در خود ذخيره دارد و در تحجر و روشنفكر سيتزي به طور بينشي، هيچ كم از خميني ندارد. شاهد اين امر، نگاه او به روشنفكران ايران است كه در كتاب «بيم موج»، مكتوب كرده است. به روشني مي توان ديد كه در هيستري ضد روشنفكري و تبلور تمام عيار يك حاكم شرع از نوع شيخ صادق خلخال و از نوع همان محتسبان و مفتيان و زاهداني كه مورد انزجار حافظ بودند، چيزي كم ندارد.خاتمي در كتاب بيم موج كه چاپ اول آن در بهار سال 1372 در تهران منتشر شده، ازجمله مدعي شده است كه تنها دو تن از كساني كه«مساله روشنفكري داشتند»، يعني جلال آل احمد و علي شريعتي، در بين مردم ايران جايي داشتند و به غير از اين دو بقيه را كه روشنفكران بي دين مي نامد، بدون هيچ سند و مدركي چنين مورد داوري قرار داده وبه آنان اتهام زده است: «روشنفكر بي دين بخواهد يا نخواهد و بداند و يا نداند، آب به آسياب دشمن مي ريزد، دشمني كه مخالف استقلال ما است و با فرهنگ اصيل و ديانت و آزادگي اين ملت سر ستيز دارد. و تاريخ گواهي مي دهد كه اين جناح غالبا با حكومت هاي جبّار و وابسته به بيگانه همراه و همگام بوده است و در بسياري از موارد همكاري آگاهانه داشته است...»(1) اين البته با واقعيتهاي جامعه ايران و نقش روشنفكران به قول خاتمي بي دين يا در واقع لائيك و غير مذهبي ايران نمي خواند و يك ياوه گويي از نوع ياوه گوئيهاي آخوندي است كه در هر آخوندي به رنگي و به نوعي ديده مي شود، در مشكيني و جنتي و نوري همداني و فاضل لنكراني و مكارم شيرازي و حجبت الاسلام دانشمند!(نام كافور نهند بر زنگي) به نوعي و در خاتمي هم به همين شكل كه ديديم. از اين كه بگذريم حجت الاسلام سيد محمد خاتمي هم خوب مي داند كه صادق هدايت با آنكه بسيار بيزار اسلام بود و حق مطلب را در مورد هرچه آخوند و تفكرات ارتجاعي و آخونديسم است، در برخي از آثار خود مثل « البعثﺔ الاسلاميه الي البلاد الافرنجيه » ادا كرده است(2)، باز هم در جامعه ايران محبوب است و اصلا همين آخوند ستيزي و ارتجاع ستيزي و ايراندوستي او از عوامل محبوبيت اوست. براستي خاتمي چطور مي تواند ادعا كند كه صادق هدايت در جامعه ايران محبوبيت ندارد؟ يا چطور مي تواند ادعا كند كه شاملو محبوبيت ندارد، يا صادق چوبك محبوبيت ندارد؟ هر چقدر هم كساني مثل سيد محمد خاتمي سعي كنند با نوشته و كتاب يا درتريبونهايي كه بيش از ربع قرن است به انحصار خود در آورده اند روشنفكران بي دين ايران را تخطئه كنند، و با برقراري شديدترين سانسورها و اعمال فشار بر دست اندركاران انتشارات و نشر كتاب، سد بزرگي در راه فعاليت آنان ايجاد بكنند و حتي گروهي از اين روشنفكران «بي دين» را هم، همانطور كه كاظم انبارلويي سر دبير رسالت خط و نشانش در سر مقاله رسالت 31 مرداد 1370 (3)كشيده بود كشيده بود و آخوند دري نجف آبادي چندي قبل از قتلهاي زنجيره در مرداد 1377 اخطار كرده بود(4)، به قتل برسانند و عليه روشنفكران بي دين، با استفاده از هر فرصتي زوزه بكشند، چيزي را عوض نخواهد كرد:«شب پره گر وصل آفتاب نخواهد/ رونق بازار آفتاب نكاهد». خاتمي در همين سخنراني باز بيشرمانه به ستايش خميني پرداخت، همان ضحّاك زمان كه با اصرارش در ادامه جنگ با عراق و با دستور سركوبي دگرانديشان و با صدور دستور كشتار زندانيان سياسي، سياه ترين و خونين ترين سالها را در تاريخ قرن بيستم ايران رقم زد و مصائب زيادي با آن ايدئولوژي منحوس و آن ولايت فقيه منحوش براي ايرانيان ببار آورد. در پايان مناسب مي دانم كه نكته يي از يادداشت مهاجراني در مورد اعدام برزان تكريتي برادر ناتني صدام را براي اين رئيس جمهوري سابق و خود آن وزير اسبق و ساير مردم ستيزان رژيم ضد ايراني جمهوري اسلامي ياد آوري كنم. مهاجراني در مطلبي كه در 30 ديماه برابر 20 ژانويه 2007 در روزنامه اعتماد ملي درج شد، ضمن شرحي از تلاشها و عجز و لابه برادر ناتني صدام و اين كه و به هر كاري براي رهايي از مجازات دست زده بود(از جمله گويا در لباس خود مدفوع و ادرار مي كرده كه تا فكر كنند ديوانه است) ، كه از گزارش اياد عبدالرزاق از سايت خبرگزاري عراق نقل كرده است، با اشاره به كنده شدن سر برزان تكريتي موقع اعدام او ، در پايان نوشته خود ياد آور شده است:« وقتي سر او كنده مي شود شايد چند ثانيه يي رمق زندگي در ذهنش بوده است. به گمانم ذهنش پر از فرياد قربانياني بوده است كه به دست او كشته شدند. دستان هر كسي وقتي به خون آلوده شد، خون اورا رها نمي كند. اگر دستهايش را هم پنهان كند، با اژدهاي درونش چه مي كند. برزان فقط يك نمونه بود از تنهايي و خواري آدمكشان. تقدير اين بود كه آن كه ابزار حاكميت رعب بود اين گونه خوفناك به دار آويخته شود و احساس كند سرش كنده شد».اين نكته ها را بايد سران رژيم كه در كشتار دهها هزار ايراني آزاديخواه دستهاشان آغشته به خون است به خاطر بسپارند و به خاطر بسپارند كه فقط صادر كنندگان و اجرا كنندگان احكام اعدام و كساني كه با كارت سفيدي كه از خميني داشتند دست به هرگونه جنايت عليه فرزندان مبارز و آزاديخواه ايران زمين زدند، تنها مجرمان جنايات رژيم ولايت فقيه عليه مردم ايران نيستند، كساني كه وزير . كار گزار اين رژيم به ويژه در دهه 60 بوده اند و از سياستهاي حاكميت دفاع كرده و در اجراي اهداف آن پست و مقام داشته اند نيز مجرمند. جناب وزير اسبق بايد بداند كه لكه هايي از خون شكرالله پاك نژاد آن انقلابي بزرگ و انسان شريف و لكه هاي خون هزاران دانش آموز دبيرستاني و دانشجو كه در دادگاههاي انقلاب اسلامي محكوم به اعدام شدند و در آغاز بهار زندگي با داس اسلام ناب محمدي درو شند، بر روي دستان ايشان و كساني مثل آخوند خاتمي را ميلونها ايراني به روشني مي بينند و اين پنهان كردني نيست. براي كساني كه اگر در شرايط سالهاي ا‏غاز دهه شصت دستگير شده بودند، حتما اعدام مي شدند اما به چنگ رژيم نيفتادند و چه بسا كه دوستان و عزيزاني را در آن اعدامها از دست دادند، اين شانس وجود داشت كه ماجراي واجبي خوراندن به سعيد امامي يكي از سر دژخيمان اين رژيم، توسط خود رژيم و مرگ خفت بار اورا شاهد باشند. در و بحثها جدلهاي بين عناصر دو جناح رژيم در زمان مرگ سعيد امامي از جمله گفته شد كه ه آهك موجود در واجبي اعضاي داخلي او را سوزانده و صدمه زده بود. كليه هايش از كار افتاده بود و دچار تنگي نفس شده بود و خلاصه زجركش شد. من وقتي لحظه هاي خفه شدن همراه با شكشتن مهره هاي گردن آن دو شهيد اهل قلم، پوينده و مختاري را در نظر مجسم مي كردم و آن لحظه هاي تنگي نفسي سعيد امامي را در اثر واجبي كه به او خورانده شده بود، با خود مي گفتم و اكنون نيزمي گويم لااقل براي يك مورد هم كه شده باشد، عدالت در مورد يك دژخيم و مريد خميني و خامنه اي اجرا شد. اميدوارم كه عدالت در مورد ساير جنايتكاراني كه در برپا كردن و برپا نگاهداشتن رژيم ولايت فقيه به مردم كشي و آزادي كشي دست زدند، روزي توسط دادگاههاي جمهوري برپا شده توسط مردم ايران و رها شده از حاكميت اسلام اجرا شود.


-------------------------
منابع و توضيحات

1 - بخشي از داروي خاتمي در مورد روشنفكران ايران كه در صفحات 199 و 200 كتاب بيم موج چاپ پنجم (بهار 11377)درج شده است چنين است: «جامعه ما جامعه يي ديني است و طبيعي است كه بي دينان مدّعي روشنفكري در اين جامعه پايگاه و دردل مردم جايگاهي نداشته باشند و نداشته اند.

متاسفانه آن چه بنام روشنفكري در عهد جديد تاريخ ملت ما جريان داشته حركتي صوري، بي بنياد و بريده از مردم بوده است و هيچگاه صداي مدّعيان روشنفكري اين مرز و بوم از ”كافه ترياها!!!“ و قهوه خانه هاي خاصي كه در آنجا پز ”اپوزيسيون !!“ مي دادند بيرون نيامد و اگر آمد مردم صداي آنان را نشنيدند و اگر شنيدند زبان آنان را نفهميدند و در نتيجه هيچگاه هيچ تفاهمي بوجود نيامد.
اگر هم روشنفكري گل كرد و مورد احترام مردم قرار گرفت، كسي بود كه با دين مرم نسبت داشت و به باورها و سنّت هاي اصيل ديني خود را نزديك مي كرد و ازهمن جا مي توان راز و رمز محبوبيّت بزرگاني چون آل احمد و شريعتي را در جامعهً ديكتاتور زده و تحقير شده مان، دريافت. اين دو هم روشنفكر بودند و مطالب روشنفكري داشتند. اما جامعه احساس مي كرد كه اينان خودي هستند و درد و حرف مردم را دارند.
روشنفكر بي دين بخواهد يا نخواهد و بداند و يا نداند، آب به آسياب دشمن مي ريزد، دشمني كه مخالف استقلال ما است و با فرهنگ اصيل و ديانت و آزادگي اين ملت سر ستيز دارد. و تاريخ گواهي مي دهد كه اين جناح غالبا با حكومت هاي جبّار و وابسته به بيگانه همراه و همگام بوده است و در بسياري از موارد همكاري آگاهانه داشته است ولي خوشنختانه اين جريان بخاطر بي ريشگي در مت فرهنگ و عمق وجدان مردم ما تاثير چنداني نداشته است. و هم اكنون هم به نظر من روشنفكر بي دين خطر جدّي فكري محسوب نمي شود گرچه ممكن است در ذهن جامعه بخصوص جوانان اغتشاش هايي ايجاد كند و مهم تر اين كه ممكن است جاي پاي دشمن و مجرايي برا نفوذ او در جامعه باشد».

2 - صادق هدايت از جمله در «توپ مرواري نوشته است:« اين مذهب براي يك وجب پائين تنه از جلو و عقب ساخته و پرداخته شده، انگار كه پيش از ظهور اسلام نه كسي توليد مثل مي كرده و نه سرقدم ميرفته، خدا آخرين فرستاده برگزيده خود را مامور اصلاح اين امر كرد! تمام فلسفه اسلام روي نجاسات بنا شده و اگر پايين تنه را از آن بگيرند، اسلام روي هم مي غلتد و ديگر مفهومي ندارد». از كتاب «توپ مرواري» صفحه 76 در مجموعه يي يك جلدي از سه اثر ديگر صادق هدايت، «داستان آفرينش»( كه اثر منتشر نشده يي از صادق هدايت است) ، «البعثﺔ الاسلاميه الي البلاد الافرنجيه» و «حاجي آقا» به شكل مجموعه ، سازمان انتشارات فرزاد. روشن است كه اگر صادق هدايت بعد از تخت «سلطنت الهي» و خلافت نشتن خميني در ايران زنده بود، خود حجت الاسلام خاتمي هم در طرح و اجراي قتل او شركت مي كرد. اما چه امثال خاتمي بخواهند چه نخواهند، صادق هدايت در جامعه ايران - كه معلوم نيست به چه دليل خاتمي خود را سخنگوي بخش فرهنگي آن مي داند -، داراي جا و مقامي بلند و خدشه ناپذير است.


3 - كاظم انبارلويي در سرمقاله رسالت 31 مرداد با عنوان «توطئه فرهنگي»، با اشاره به سخنان خامنه اي در ديدار با گروهي از مسئولان رژيم كه در آن باز هم در مورد توطئه و تهاجم فرهنگي سخن گفته بود، نوشت كه خامنه اي «پرده از يك توطئه همه جانبه و سازماندهي شده در زمينه فرهنگ اسلامي» برداشت و با اشاره به انتشار نشريات و مجلاتي كه تعدادي از آنها توسط اشخاصي اداره مي شوند كه« نه تنها التزام عملي به اسلام ندارند، بلكه گاهي جرأت مي كنند به مقدسات نظام توهين كنند و پا ارزشهاي آن را زير سئوال ببرند» تهديد كرد كه:«به آقاياني كه پا را از گليم خود دراز تر كرده و به دست و پا زدنهاي فرهنگي خود چند سي سي “سياست“ نيز تزريق كرده اند، صادقانه نصيحت مي كنيم اين آخر عمري سعي كنيد به مرگ طبيعي اين دار فاني را وداع فرماييد...». در فاصله مرداد 31 تاريخ درج مقاله همراه با تهديد كاظم انبارلويي عليه روشنفكران و اهل قلم ايران، تا تهديد آخوند دري نجف آبادي (اولين وزير اطلاعات دوره اول رياست جمهوري خاتمي)، در مرداد 1377، سه ماه قبل از قتلهاي زنجيره يي، افراد متعددي قرباني قتلهاي سازمان داده شده در «تاريكخانه اشباح» شدند كه زنده ياد ميرعلايي، زالزاده ، يكي دو تن از كشيشان مسيحي از آن جمله بودند. يكبار محمد رضا خاتمي، برادر آخوند خاتمي تعداد اين قربانيان را نزديك به 80 نفر ذكر كرد.

4 - دري نجف آبادي در يك سخنراني در آمل در در مرداد ماه 1377 «جمع خانواده شهدا» كه نماينده ولي فقيه در استان و مديركل اطلاعات استان مازندران هم حضور داشتند، «ليبرالها و قلم به دستان فاسد» را تهدبد كرد و گفت «روحانيت شكست ناپذير است...در برابر جريانات مزدور و فاسد و غير ديني وقلم به دستان بي دين با قدرت مي ايستيم»(رسالت 12 مرداد77»
درفش.11 بهمن 2007 – 31 ژانويه 2007

dimanche, janvier 28, 2007

كنكور وقت ظهور - ايرج شكري



اين مطلب در19 دسامبر 2005 - 28/09/1384 نوشته شده و در همان زمان در يكي دو سايت اينترتي درج شد .ايرج شكري

كنكور وقت ظهور

در اواخر شهريور 1378، به خاطر نمايشنامه يي كه با عنوان «كنكور وقت ظهور»، در نشريه دانشجويي موج چاپ شد. غوغا در ام القراي اسلام بپاشد كه به «آقا امام زمان» اهانت شده و دستاوردهاي انقلاب مورد تمسخر قرار گرفته است. بخش رسانه يي قتلهاي زنجيره يي، مستقر در روزنامه كيهان هم به كوره اين غوغا مي دميد. كيهان اول مهر ضمن مطلبي، نامه اعتراضي بسيج دانشجويي دانشگاه امير كبير به شوراي فرهنگي دانشگاه را منعكس كرد كه در آن بسيجيان از جمله نوشته بودند:« باور كنيد كه دانشجويان غيور و مسلمان دردي در سينه خود احساس مي كنند كه توان صبر را از كف آنها ربوده است و جا دارد كه در اين ماتم به جاي اشك، خون بگريند چرا كه به هيچ عنوان در مخيله شان نمي گنجيد كه بدين سادگي حرمتها چنان شكسته شود كه گروهي در نمايشنامه اي كه براي توهين به اصول انقلاب، شهدا و روحانيت تدارك ديده اند، از امام زمان(عج) به عنوان يك بازيگر استفاده كرده و براي تنظيم سناريو، صحبتهاي سخيفي را از زيان ايشان بيان كنند. حقيقتا جا دارد انسان در اين ماتم جانكاه جان دهد و ننگ بودن و شنيدن بدون پاسخ را نظاره گر نباشد». وزارت اطلاعات رژيم هم دست بكار شناسايي نويسنده نمايشنامه شد كه اسم مستعار انتخاب كرده بود و روز 2 مهر ماه اعلام كرد كه دوتن از مظنونان شناسايي و دستگير شده اند. در بحثهاي مربوط به محكوميت و مجازات نمايشنامه نويس، بحث ها تا مرتد شناختن و مجازات اعدام هم پيش رفت، اما بعدا دستگاه قضايي رژيم ، جرم نويسنده را سبك تر تشخيص داد و اورا به مجازات زندان محكوم كرد. در اين ميان پاسدار نقدي فرمانده نبروي انتظامي رژيم، كف بر لب نعره مي كشيد، اگر شده بيست سال ديگر، خودش مجازات لازم را در مورد اين مرتد كه به «آقا امام زمان» توهين كرده ،اجرا خواهد كرد. اما شگفت اين كه چند سال بعد از اين رويداد، وقتي خبر «اهانت به قرآن»، از سوي سربازان آمريكايي در زندان گوانتانامو انتشار يافت و در كشورهاي مختلف اسلامي، تظاهراتي در اعتراض به آن راه افتاد، در ام القراي اسلام، چنان سكوتي برقرار بود كه پاسدار شريعتمداري كه از مبلغان ضرورت انجام «عمليات استشهادي» عليه آمريكا و دشمنان اسلام است، براي اين كه «غيرت اسلامي» به خواب رفته امت هميشه در صحنه و حضرات آيات عظام و حجج اسلام و بسيجيان را بيدار كند، چند روز بعد از انتشار خبر مربوط به اهانت به قرآن و انتشار اخبار تظاهرات مسلمانان ديگر كشور ها در اعتراض به آن، در مطلب كوتاهي در كيهان(روز يكشنبه 25 ارديبهشت84) غصه خوردن خود از اين سكوت را به آنها ياد آور شد، اما حرفي از عمليات استشهادي عليه آمريكا نزد و همچنين به روي خودش نياورد كه هم خودش كه از مشاوران رهبر است و خط تعطيلي فله يي مطبوعات را به رهبر مي دهد، و هم رهبر و ولي امر مسلمين و اميد مستضعفان جهان، چند روز در اين سكوت غوطه مي خوردند و صدايشان در نيامد.
در پي جو سازيهايي كه عليه نويسندگان نمايشنامه و نشريه يي موج كه وابسته به انجمن اسلامي دانشگاه امير كبير بود صورت گرفت، هيأت تحريريه نشريه در اطلاعيه يي در مورد اين جو سازيها و رد اتهامات وارده شده، از جمله نوشت:«... به اعتقاد اعضاي تحريريه موج، اشاره اصلي نمايشنامه مزبور، گروهي خرقه پوشان دين فروش و رياكاران سست پيمان مي باشد كه در تمامي ادوار تاريخ موجبات صدمه به پيامبران، اولياء و ائمه اطهار بوده اند».
نويسنده نمايشنامه دانشجويي بود به نام علي عباس نعمتي. چند ماه بعد از محاكمه و زنداني شدن او، روزنامه عصر آزادگان در ويژه نامه نوروز در 26 اسفند 78 در مطلبي با عنوان «زندان واژه ها» نوشت كه اين دانشجو كه در حال گذراندن محكوميت خود در زندان اوين است، بخشي از دوران زندان خود را به پژوهش در مورد اصطلاحات زندان، اختصاص داده است و پژوهش او را با مقدمه يي كه وي برآن نوشته بود، درج كرد. او كه در بند 295 اوين زنداني بود به شرايط نا مناسب زندان و اين كه يكبار دفتر اول نوشته هايش را زندانباني از او گرفته و پاره كرده بود، اشاره داشت. وي در مورد شرايط نوشته بود:« از الطاف خفيه الهي بود كه مدتي بروم آب خنك بخورم. هر چند آبش گرم و چاي آن سرد و نانش خشك بود... آدم در زندان معني خيلي چيزها را مي فهمد. از همه بهتر نياز به خدا را.
بي خود نمي گويم الطاف خفيه الهي. هم معني انفرادي را با تك تك سلول هايم درك كردم و هم مزه بند 295 اوين كه شايد... بند اوين باشد، رفت زير دندانم(از حدود 200 زنداني آن، حدود 60 نفر قاچاقچي مواد مخدر، 25 نفر قاتل، حدود 45 نفر شراتي ، چند سارق مسلح و... هستند)».
نمايشنامه كنكور وقت ظهور هم طنزي است كه دين فروشي را مورد حمله قرار داده، هم بيانگر ديدگاه و داوري لا اقل بخشي از نسل جوان و دانشجويان معتقد به اسلام در مورد «ارزشهاي انقلاب اسلامي» است كه خميني نظريه پرداز و امام و مروج آن بود و نشان مي دهد كه انقلاب فرهنگي و سركوبي و اختناق براي حذف دگر انديشان و تلاش براي مريد و پيرو انديشه هاي خميني ساختن نسل جوان، نتيجه دلخواهي براي مرتجعين نداشته است. با قبضه قدرت اجرايي توسط بخش به شدت مرتجع گردانندگان رژيم جمهوري اسلامي، و هماهنگي زيادي كه بين سه قوه به وجود آمده، به احتمال زياد، دانشگاهها از كانونهاي رويارويي مرتجعين و عواملشان با دانشجويان مردم دوست و طرفدار دموكراسي خواهد بود. متني از آن نمايشنامه در دست بود. نكات مطرح شده و طنز آن امروز هم جالب وخواندني است. با توجه به اظهارات آخوند مصباح يزدي كه اخيرا(با توجه زمان نگارش مطلب 28/06/1384)« بي توجهي شوراي عالي انقلاب فرهنگي در مورد مقوله اسلامي شدن دانشگاهها» را مورد انتقاد قرار داده بود از يك سو، و آماده شدن تشكلهاي دانشجويي براي از سرگيري فعاليت در سال جديد، بايد ديد «اصولگرايان» با اين تشكلهاي دانشجويي چه گونه برخوردخواهند كرد. تشكلهايي كه شركت در انتخابات رياست جمهوري را تحريم كرده بودند و اصلاح طلبان حكومتي را هم ديگر قبول نداشتند چه رسد به كانديداهاي اصولگرايان. در زير متن نمايشنامه آمده است. زيرنويس از خود مطلب و نويسنده نمايشنامه است. يكي دو جاي متن كه در فتو كپي خوانا نبود با نشانه [ناخوانا] مشخص شده است، البته اين مساله، لطمه يي به كل مطلب نمي زند.






«كنكور وقت ظهور

خانه/ شب
عباس نمازش را تمام مي كند و به سجده مي رود تا آنجا كه مي شود خود را به زمين مي چسباند.
عباس (با تضّرع): اي خدا اي خدا در فرَج آقا امام زمان تعجيل بفرما، چشما ما را به جمال دلرباي ايشون روشن بگردان، اي خدا ما را جزء اصحابش قرار بده، خدايا همين شب قدري دعاي ما را مستجاب كن و تو كنكور امسال ما را قبول كن، خدايا خودت ميدوني[ناخوانا] براي اين كه تو دولت كريمه اش به دردي بخورم. اصلا اگر ما زنده ايم به عشق ايشونه، كمكم كن، يا ارحمرالراحمين.
با صلواتي بلند مي شود و دستي به صورت مي كشد و اشكش را پاك مي كند و مُهر را مي بوسد و جانماز را جمع مي كند.
***
عباس تند تند در خيابان راه مي رود، از چهره اش معلوم است ديرش شده، دستي روي دوشش قرار مي گيرد.
صداي مرد جوان
عباس (بي آن كه برگردد): اگه شهرستاني هستي و كيفتو زدن و پول نداري و راهت رو گم كردي، بگم من پول مفت ندارم. برو كار كن.
- - : نه عباس ... من نه اين كه راهمو گم نكردم، اومدم راه هم بهت نشون بدم.
- عباس با تعجب به سمت مرد بر مي گردد، مردي با لباس بلند و سفيد در مقابلش ايستاده.
- عباس : اسم من را از كجا مي داني؟
- - : من نه اين كه اسم تو را مي دونم، از تمام اسرار زندگي تو هم مطلع هستم. هم اونهايي كه گفتي هم اونهايي كه نگفتي. اي عباس، من امام زمان توام.
- عباس: شوخي مي كني
- مرد به نفي سر تكان مي دهد. عباس مكث مي كند و به پاي مرد مي افتد و مثل سگ سرش را به پاي مرد مي كشد و مي گريد و مي گريد: آقا، آقا، آقا ... كجا بودي ... آقا، آقا، آقا، نوكرتم آقا، بميرم برات آقا، آقا.
- مرد عباس را بلند مي كند
- - : گريه نكن عباس، امروز روز گريه نيست. عباس تو مي دوني من براي چي اومدم سراغت، اومدم 313 نفر را جمع كنم، گفتم بپرسم توهم مي خواهي باشي؟
- عباس : مي شه نخوام آقا؟ ميشه؟ ... من به عشق شما زنده ام. اگر مي شد مي گفتم 313 تاش هم من.
- - : جمعه موهات رو از ته مي تراشي، ساعت 8 ميري انقلاب. من كه ظهور كردم توهم اونجا يار جمع مي كني.
- عباس: جمعه؟
- - : چيه؟...ديره؟
- عباس (با تضّرع): ولي آخه ... جمعه ساعت 8 ما كنكور داريم. بيندازيد فرداش، شنبه.
- - : نه نميشه، اراده الهي جمعه تحقق پيدا مي كنه
- عباس دست به صورت كشيده، ريش گرو مي گذارد و گردن كج مي كند.
- - : نه نميشه
- عباس: بابا ما كه نگفتيم بنداز بعد از اعلام نتايج، گفتيم شنبه. 1254 سال و55 روز غيبت كردي، يك روز هم به خاطر ما روش،
- مگه چي مي شه
- - : گفتم كه نميشه، دنيا پر از ظلم و ستم شده.
- عباس: عجب گيري كرديم ما... آقا جون ... اگر فردا انقلاب كني مي دونم چه مي شه ديگه... ما قبلا انقلاب داشتيم ديگه، من از كنكور نيفتم... يكي دو سال انقلاب تو طول مي كشه، بعد مي خوره به انقلاب فرهنگي و دانشگاه تعطيل مي شه، بعد هم كه قرار شد باز بشه، سه چهار سال گذشته 2 الي 3 تا 5/1 الي 2 ميليون شركت كنندهَ اين چند سال ، ميشه 7 الي 8 ميليون. تازه اگر شركت كننده هاي آفريقايي و آسيايي اضافه شده را حساب نكينم، من هم كه تا آن روز درسهايم يادم رفته ... ديگه بايد فاتحه دانشگاهم را بخوانم [ناخوانا]
- - : توكه همه اش دعا مي كردي ظهور شه، تو هم يار من باشي
- عباس: هنورهم مي گم آقا، من اگر فردا تو دولت كريمه شما شدم والي، مي شم يك متعهد بي تخصص، در حالي كه ما به متعهد متخصص نياز داريم . آخه شما كه نبوديد ببينيد سر انقلاب ما هم همين حرفها شد. البته ببخشيد، ها، قصد اسائه ادب ندارم، ولي آقاي ما هم خر شد و انقلابو، زندونو، بعدش از دانشگاه موند، بعد بهش يك پستي دادند، البته ببخشيد ها، گند زد توي كار... بعد يكي ديگه رو گذاشتند، از اين متخصصها، آقا ريشه اسلام رو از بيخ زد. من مي ترسم پس فردا همين مشكل پيش بياد.
- - : خداوند تقدير كرد . اگر قبول كني سر اين انقلاب عظيم به فيض شهادت برسي.
- عباس : زكي... بابا شما كه از آخوندها هم بدتر شدي. اونها اين همه وعده و وعيد دادند اين شد، شما نيومده ما رو كفن پيچ كردي كه. ببين آقا... با من اينجوري صحبت كردي، چون عاشقتم چيزي بهت نمي گم به يكي ديگه بگي، يك دونه ميزنه زير گوشِت ميگه مردك من زن و بچه دارم.
- ـ : مگه تو عاشق شهادت نيستي؟
- عباس: من؟ ... من كشته و مرده شهادتم... من عاشق شهادتم... اي كاش صد تا جون داشتم...
- ولي من فقط خودم كه نيستم... در مقابل ديگرونم مسئولم... شما بهتر مي دونيد كه افلاطون مي گويد، هر كس يه نيمه گم شده داره كه اون ايده آله براي همسري او... خوب وقتي من برم شيهد بشم اون همسر يك نفر ديگه ميشه. چون اين قرار نبوده باهم ازدواج كنند، پس فردا تو زندگيشون دعوا ميشه. بچه ها بد تربيت مي شند، سر من تمام نسلشون خراب مي شن. بعد...
- ـ : متوجه شدم من بايد برم
- عباس: اين يك طرفشه، تازه، بالطبع اون مرد با يك زن ديگه بايد ازدواج مي كرد با اين كار...
- مرد از عباس جدا مي شود برود، عباس دستش را مي گيرد
- عباس: كجا؟ مگه من ميذارم تو منو از دانشگاه بندازي .
- دست در جيب مي كند، چاقو مي كشد. صحنه تاريك مي شو. چراقها روشن و خاموش مي شوند...
- ***
- هيأت / شب
- همه نشته اند و قرآن به سر گرفته اند. عباس هم قرآن به سر كرده
- : باﻟﺣﺟﺔ باﻟﺣﺟﺔ باﻟﺣﺟﺔ
- عباس با دست روي پا مي كوبد و بلند تر مي گويد و مي گويد، باﻟﺣﺟﺔ باﻟﺣﺟﺔ باﻟﺣﺟﺔ اي خدا در فرَج آقا امام زمان ... و بلند گريه مي كند(1)
- 1 ـ نمي دونم كجا خوندم حديثي رو كه اگر مردم به اندازه لنگه كفش گم شده شان دنبال من مي گشتن، مرا مي يافتند».19/09/ 2005 –
درفش-28/06/1384

vendredi, janvier 26, 2007

ايرج شكري


جدل وزير اسبق(مهاجرانی) با وزير احمق(حسین صفار هرندی)چ
سايت باز تاب در ستون طنز خود مطلبي با عنوان « مردي كه زياد مي دانست- نيمه آشكار مهاجراني-1»، درج كرده كه در آن نويسنده به طريق ناشاشيانه خواسته مهاجراني وزير اسبق ارشاد رژيم را كه در دوره تخست وزير ميرحسين موسوي و رياست جمهوري رفسنجاني، معاون حقوقي و پارلماني در دولت اين دو نيز بود، بباد تمسخره بگيرد. ناشيگري نويسنده مطلب هم را از اشاره ييكه او(بدون ذكر ماخذ) به طنزي از مهاجراني كرده مي توان دريافت، آنجا كه به مساله شير خر خوردن مهاجراني و مساله فالگير اشاره مي كند. مهاجراني چند سال پيش، در طنز گزنده يي آن ماجرا را براي به تمسخر گرفتن قدرت و پست وزارت نوشت بود. استفاده يي كه نويسنده مطلب خواسته از اين اشاره بكند، نوعي است كه كلا هجو كل رژيمي را كه امام خميني بناكرد به همراه دارد كه هدف طنز نويس باز تاب اين نيست. او در تحقير مهاجراني تا آن اندازه پيش رفته كه اجداد مهاجراني را هم خر دانسته است، كسي كه نيمي ازدوران خدمات دولتيش براي جمهوري اسلامي را دوران حيات خميني گذرانده است. مهاجراني و عبدالله نوري كه اولي پست وزارت ارشاد و دومي پست وزارت كشور را در آغاز رياست جمهوري خاتمي داشتند، به شدت زير فشار جناح هار رژيم بودند و يك بار هم در خيابان در حالي كه يك راهيپيمايي دولتي شركت داشتند. كتك خوردند. اين دو توسط نمايندگان وابسته به جناح هار كه اكثريت را در مجلس پنجم داشتند، استيضاح شدند. عبدالله نوري در پي اين استيضاح با راي عدم اعتماد مجلس، از سمت خود به زير كشيده شد، اما مهاجراني در دفاع از عملكرد خود، توانست تفرقه يي در بين مخالفان ايجاد كند و در پست خود بماند. با اين حال، فشار جناح رقيب چنان بود كه ناچار شد در اواخر دوره اول رياست جمهوري خاتمي از سمت خود استعفا كند. اين كه سايت بازتاب كه به محسن رضايي دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام نزديك است كه سالها فرمانده كل سپاه پاسداران بوده است، به تحقير مهاجراني پرداخته، طبعا اين سوال را پيش مي آورد كه هجو كردن مهاجراني كه حالا ديگر هيچ پست اجرايي ندارد( شايد هنوز هم در لندن اقامت دارد)، چه دليلي دارد. نويسنده مطلب اسم كامل خود را هم ننوشته است و فقط دو حرف«م.ف» را به جاي اسم بكار برده كه اين نيز سوال برانگيز است كه چرا طرف خوش را معرفي نكرده است. وزير اسبق كه دستش از همه جا كوتاه است، مگر چه تهديدي مي توانست متوجه نويسنده بكند كه او هويت خود را پنهان كرده است؟ جواب اين سوال شايد تنها اين باشد كه نويسنده طنز خود به ضعف خود در هجوكردن مهاجراني و درافتادن قلمي با او، آگاه بوده به همين خاطر هويت خودش را مخفي نگه داشته است. اما در مورد سوال اول و دليل اين كه چرا باز تاب به هجو مهاجراني پرداخته (ياد آوري شده است مطلبي دنباله دار است و ادامه آن در روزهاي بعد درج خواهدي شد)، را بايد به در مطلب درج شده از مهاجراني در روزنامه اعتماد ملي ديد . مهاجراني در آن يادداشت، بد جوري به دهن وزير ارشاد كنوني حسين صفار هرندي كوبيده است كه او هم سابقا پاسدار و معاون پاسدار شريعتمداري در كيهان بوده است.
چند روز پيش صفار هرندي در سخناني در همايش مسئولان ستادهاي برگزاري دهه فجر، با بهره برداري از نزديك بودن عاشورا(روز 10بهمن) به آغاز مراسم «دهه فجر» در سال جاري باز آن ادعاهايي را تكرار كرد كه اوائل به قدرت رسيدن خميني، همه عناصري كه پيرو «امام خميني» و يار و ياور او در رويارويايي با دگرانديشان و آزاديخواهان ايران بودند، تكرار مي كردند، يعني اسلامي و حسيتي و... بودن رويدادهايي كه خميني بر موج آن سوار شد و بر قله قدرت نشست . او از جمله مدعي شد كه:« مردم ما به صورت نظام‌يافته‌اي با نام امام حسين(ع) زندگي مي‌كنند» وي در همين سخنان افزود كه:« ما براي حفظ اصل انقلاب به غير از دهه فجر نيازمند سازماندهي و تشكيلات مردمي هستيم. در كشوري كه تحزب تجربه موفقي نبوده است، تشكيلات ديگري بايد مردم را حفظ كند؛ بخشي از آن را روحانيت تاكنون بر عهده داشته است، همچنين بخشي بر عهده‌ي بسيج بوده است. اما هنوز جمع زيادي خارج از اين گردونه‌ها مي‌مانند». اين سخنان به روشني گرايش تماميت خواهانه و تمايل اورا به بازگشت به دوره خفقان شديد و «حزب فقط حزب الله...» را نشان مي دهد. وي در ادامه سخنانش بدون ذكر نام به گفته يي از عظاالله مهاجراني وزير ارشاد اسبق در دوره رياست جمهوري خاتمي اشاره كرد و بر هدف خود كه چيزي جز كنترل شديد توليدات فرهنگي نيست، تاكيد دوباره گذاشت. وي در اين زمينه گفت: « خوشبختانه ما دوره‌هايي را كه برخي عنوان مي‌كردند ما وزير فرهنگ هستيم و نه ارشاد را پشت سر گذاشته‌ايم و اميدواريم حكومت يكپارچه كه همه قبول دارند بايد حفظ شود، و به دنبال تجزيه‌طلبي نيستند اين مسائل را محقق كنند». آن قسمت از سخنان او كه مربوط به ناموفق بودن احزاب و اهميت نقش روحانيت و بسيج بود، مورد انتقاد محمد نبي حببيبي دبيركل حزب مؤتلفه قرار گرفت. وي در گفتگويي با خبرنگار سايت آفتاب در واكنش به اظهارات هرندي گفت:« روحانيت نمي تواند جاي احزاب براي سازماندهي مردم را پرنمايد[...] احزاب تاكنون از موفقيت نسبي در كشور برخوردار بوده اند و به همين دليل معتقدم كه ارتقاء سطح فعاليت احزاب يكي از ضروريات نظام است. نگاه حذفي به احزاب نادرست است بلكه بايد اقداماتي صورت بگيرد تا موفقيت هاي نسبي احزاب در كشور به موفقيت مطلق تبديل شود»(آفتاب 27 دي).
واكنش مهاجراني به صفار هرندي اما، واكنشي كوبنده، و در عين حال در برگيرنده واقعيتي بود كه اذعان به آن اگر چه براي كوبيدن وزير بيشعوري بوده باشد كه او را مورد انتقاد قرار داده بازهم ، نشان دهنده درجه يي از شهامت اخلاقي در بيان واقعيت است كه در اهل سياسيت، چه در بين آنها كه در قدرتند و چه آنها كه در راه كسب قدرت، ناياب است. البته مهاجراني رانده شده از قدرت است و بازهم ستايشگر خميني. او هنوز از آن درجه شهامت اخلاقي برخوردار نيست كه جنايات خميني را محكوم كند بلكه بر عكس او همچنان، گاه و بيگاه در مواردي به نظرات خميني به عنوان راهنما، اشاره مي كند. مهاجراني در مطلبي كه در روزنامه «اعتماد ملي» 27 دي درج شد(1)، با اشاره به اين مساله كه اظهارات صفار هرندي، انتقادي برموضع و اظهار نظر وي در گذشته بوده است ، با ياد آوري اين كه در مديريت پيش از او(مهاجراني) كتابهايي از كساني چون دولت آبادي و شاملو توسط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي ممنوع شده بود، تاكيد كرد كه:« اين دو نام را كه اشاره كردم از آنجا كه از جنس فرهنگند، مي مانند و صراف زمانه ارشاد كنندگان را مثل غبار محو مي كند. در حافظه هيچكس نمي ماند كه “كليدر“ چرا سالها ممنوع بود. مثل اين كه كسي فرمان دهد كوهنوردان به البرز نروند. پيداست كه اين امريه ارشادي را باد مي برد. همان كه مولوي گفت: گفتگوهاي جهان را باد برد... چنان كه اكنون جايگاه شعر شاملو و رمان كليدر، از جايگاه وزارت فرهنگ و ارشاد محكم تر است. ممكن است صد سال ديگر وزارت ارشاد ديگر نباشد، اما مطمئنا دولت آبادي و شاملو خواهند بود»(تاكيد ازمن است). مهاجراني در بند پنچم نامه خود به صفار هرندي ياد آور شده است كه:« مي دانيد چرا نمي شود مولوي و خيام و نظامي و حافظ و سعدي...را ارشاد كرد؟ يا بخشهايي از آثارشان را حذف نمود؟ به همين دليل ساده كه در آثار آنان فرهنگ بر ارشاد غلبه كرده است. در يك كلام گويي حافظ آينه تقابل فرهنگ و ارشاد است. محتسب نماينده ارشاد است و حافظ نماينده فرهنگ»( تاكيد از من). وزير اسبق فرهنگ و ارشاد اسلامي رژيم ، در بند هفتم نامه خود به وزير كنوني ارشاد ياد آور شده است كه:«سخنم اين است كه عصر ارشاد سپري شده و مي شود. عصر فرهنگ برجاي مي ماند. ملت ما بين عماد الدين فقيه كرماني و حافظ، حافظ را انتخاب كرده است. گويي ارشاد مثل كف آب است. هياهويي و جلوه و جولاني موقت دارد اما سر انجام فرو مي نشيند. نمي شود نويسنده را نويسانيد، شاعر را شاعرانيد و كارگردان سينما را كارگردانيد». او در زمان وزارتش هم به اين نكته كه هنرمندان ميزبان تاريخند و اهل سياست ميهمان تاكيد كرده بود، اما به اين صراحت بر مرز بين «ارشاد» رژيم و « فرهنگ» مردم ايران، مرزهاي كه طي قرنها بين مفتي و محتسب و حكام جور وظلم و نظام ارزشي آنان از يك سو و اهل فرهنگ و دانش از يكسو وجود داشته، تاكيد نكرده بود. مرزهايي كه از رودكي كه گفت «من آنم كه در پاي خوكان نريزم/ مر اين قيمتي درّ لفظ دري را»، تا حافظ بزرگ شورشي كه گفت«آسمان كشتي ارباب هنر مي شكند/ تكيه آن به كه بر اين بحر معلق نكنيم» و شاملوي شورشي كه در يادگاري كه بادرخششي جاودانه، در ادبيات ايران خواهد ماند، در شعر در «اين بن بست»، خميتي و رژيمش را به تصوير كشيد، همواره وجود داشته است. مهاجراني در پايان به سه كتاب خود اشاره كرده است كه مدتهاست در وزارت ارشاد منتظر «ارشادند». اين موضع وزير ارشاد اسبق رژيم تنها يكي از نشانه ها يي است كه گواه بر ميرايي نظام ارزشي آخوندي است كه پيوسته در ستيز با فرهنگ مردم ايران و فرهنگسازان بوده است و همچنين گواهي است بر بالندگي و ماندگاري فرهنگ ايراني و برتري جايگاه فرهنگ سازان بر اصحاب قدرت است. اين گواه البته با بياني مستدل و مستند به شواهد تاريخي از سوي مهاجراني ارائه شده است. مهاجراني نيك مي داند كه شاملو در شعر در «اين بن بست»، كه در 31 تير ماه 1358 تنها چند ماه بعد از به قدرت رسيدن خميني، آن را سروده، خميني و رژيمي را كه او پايه گذاشت چگونه به تصوير كشيده و «ابليس پيروز مست»، در شعر او، كسي جز خميني نيست و ميداند كه شاملو در شعر ديگري كه در سال 1362 سروده وقتي مي گويد، «ابلها مردا/ عدوي تو نيستم من/ انكار توأم » چه كسي را مخاطب قرار داده است(*). وزير اسبق فرهنگ و ارشاد اسلامي خود از ضربه اختناق و سانسور نظام سياسي قيم مابانه و ايدئو لوژي بنا شده بر اسلام سياسي كه صد بار آزادي كش تر از رژيم سلطنتي بود، نظامي كه در هارترين دوران درندگي آن سالها خدمتگزار آن بود، در امان نماند. مهاجراني در مقاله خود به وزير ارشاد ياد آورشده كه به كار سانسور در وزارت ارشاد گمارده شده اند، اساسا در سطح معلوماتشان بسيار پايين تر از كساني است كه اينان كار آنها را سانسور مي كنند. يك وجه بسيار مخرب و نفرت انگيز عملكرد رژيم آخوندي همين سانسور است. اين كه توليدات فرهنگي و آثار روشنفكران و هنرمندان كشور، بايد منتظر اعمال نظر و اجازه انتشار از سوي يك گروه سانسورچي باقي بماند، خود فاجعه يي مستمر است. سايت بازتاب، حالا با هجو وزير اسبق به كمك وزير ابله و مرتجع كنوني آمده كه است كه شايعه شاگرد آخوند درنده خود مصباح يزدي بودن را بسيار شيرين مي دانست مي دانست، سعادتي كه نصيبش نشده بود اما ديگران«اتهام» آن را به او زده بودند(2) .



1 - مقاله مهاجراني را در نشاني زير مي توان مطالعه كرد:

http://www.roozna.com/Negaresh_Site/Fullstory/?Id=29564

2 - به گزارش سايت انتخاب به تاريخ 17 آبان 84، صفار هرندي در واكنش به اين كه كساني گفته بودند او شاگرد، مصباح يزدي بوده است در ديداري با مصاح يزدي گفت:« عجب اتهام شيريني است شايعه شاگردي شما ». مصباح هم در پاسخ گفته بود « از اين دست تهمتها به افراد زياد زده مي شود». انتخاب ياد آور شد كه مصباح يزدي با اين پاسخ پذيرفت كه« شاگردي او بودن نوعي تهمت محسوب مي شود».

* - گويي هنوز تجربه بيش ربع قرن حكومت آخوندي كه با پرونده سازي و توهين و تحقير اهل انديشه و هنر و قلم كه تا قتلهاي زنجيره يي هم پيش رفت، براي پند آموزي و اجتناب از حرمت شكني نسبت به فرهنگسازان كشور و شناخت اهميت نقش آنان در ارتقاء سطح آگاهي و فرهنگ جامعه و ارج نهادن به كار آنان كه با تهديد و فشار دستگاه سانسور و سركوبي دائم رژيم روبه روهستند، كافي نيست. برخي كسان كه خود، قادر به ماندن در آن جو اختناق و ارعاب و كار كردن با آن همه محدوديت فشار نبوده اند و به خارج كشور تشريف فرما شده اند، از اهل قلم و فرهنك و هنر داخل كشور، انتظار موضع گيريها و زنده باد مرده باد گفتنهايي را دارند كه خودشان در داخل قادر به انجام آن نبوده اند و به خاطر همين اقامت در ديار غربت را برگزيده اند. اينان در خارج كشور خطر و تهديدات وزارت اطلاعات رژيم در داخل را به كلي فراموش كرده و به داوري و حكم صادر كردن و گاه به روش «برادر حسين و برادر حسن» در كيهان مي كردند و سعيد امامي در برنامه هويت سيماي جمهوري اسلامي مبادرت به پرونده سازي و توهين و تحقير فرهنگسازان و هنزمندان و اهل قلم ايران مي كنند. يك نمونه آن را چند ماه پيش من در مصاحبه گونه يي ديدم كه كسي خود را شاعر هم مي داند و «در امتداد» نوك دماغش هم معري سروده بود، در نشان دادن «جاي دوست و جاي دشمن» و شاد كردن كساني كه «رشته محبت» بر گردنش افكنده اند و شيفتگان و مريدان اين چنيني را به معلق زدن وا مي دارند، گفته بود كه شاملو در زمان شاه براي برنامه كودك مطلب تهيه مي كرده است و ماشين نظام شاه را روغنكاري مي كرده است و علاه براين، با همان بينش و روش كساني كه رشته «محبت» به گردنش انداخته اند، حكم صادر فرموده بود كه، اين كه رژيم خيليها را به بهانه ها و دلايل كم اهميتي كشته اما شاملو را نكشت، گواه اين است كه زنده بودن شاملو به نفع رژيم بوده است. اما در واقعيت امر اين هم يك دروغ بزرگ و وارونه نشان دادن واقعيت، ناشي از سياه دلي سينه انباشته از چرك خودپرستي است. چرا كه كشتن شاملو به خاطر معروفيت جهاني و وجهه و نقش پراهميت او به عنوان چهره درخشان ادبيات معاصر ايران، خيلي به ضرر رژيم بود و به اين خاطر بود رژيم شاملو را نكشت. اين بنش روش در بين اصحاب اسلحه و ايدئولوژي( كه البته جرأت بيان علني آن را ندارند چون مي دانند با انزجار و خشم مردم روبه رو خواهند شد) و معدودي آدمهاي از مرحله پرت... يا بي هنراني كه نظر به عيب كنند، يك بينش حاضر و روش جاري است و كلا هركس از اهل انديشه و قلم كه در داخل كشور است و سرش به تنش مانده، و كتاب مي نويسد و يا فيلم مي سازد، از نظر اينان در خدمت رژيم محسوب مي شود و هر كتابي كه در داخل چاپ مي شود و يا فيلمي كه در داخل ساخته مي شود را، محصول و توليد رژيم مي دانند. حتي هيچ ابايي هم نداشته اند كه در جلسات پشت درهاي بسته كسي مثل شاملو را «مزدور و بدتر از صد تا پاسدار» بخوانند. هرگز هم هيچ نشاني از شرم و انتقاد از خود در اين مورد از آنان ديده نشد، اما وقتي شاملو درگذشت، به مردم و جوانان داخل كشور پيام فرستادند كه هرچه گسترده تر در مراسم تشيع و تدفين شاملو شركت كنند تا مراسمي را كه مي دانستند در ايران چه رژيم اجازه بدهد چه ندهد، از سوي مردم برگزار خواهد شد و به و يژه جوانان و دانشجويان آگاه و فرهنگ دوست در آن شركت خواهند كرد، مصادره كنند. در خارج كشور با همان هدف فرصت طلبانه و صد البته مزورانه، براي شاملو مجلس ياد بود برگزار كردند.
پ. 6 بهمن 1385 – 26 ژانويه 2007
درفش

dimanche, janvier 14, 2007

هشدار خنده آور و وضعیت تراژیک آقای بوش


ايرج شكري


هشدار خنده آور و وضعیت تراژیک آقای بوش

سر انجام انتظار به پايان رسيد و جرج بوش رئيس جمهور آمريكا، در يك سخنراني كه روز پنج شنبه 11 ژانويه در اروپا از طريق
رسانه هاي خبري دريافت شد، طرح خود را براي استقرار امنيت در عراق اعلام كرد. اين طرح شامل اعزام بيست و يك هزارو پانصد نفر نيروي نظامي به عراق است، كه 17 هزار و پانصد تن از آنان در بغداد مستقر خواهند شد كه بيشترين عمليات خشونت آميز فرقه يي و ضد آمريكايي در آنجا صورت مي گيرد. بقيه در استان انبار مستقر خواهند شد كه از سوي آمريكا مركز فعاليتهاي القاعده شناخته مي شود. جرج بوش در اين سخنراني رژيم ايران و سوريه را مورد حمله قرار داد .و اين دو رژيم را متهم كرد كه از گروههاي تندرو حمايت مي كنند. رئيس جمهور آمريكا، همچنين به دولت عراق ياد آور شد كه: « تعهد آمريکا به اين کشور بی پايان نيست. اگر دولت عراق به قول و قرارهای خود عمل نکند، حمايت مردم آمريکا و همچنين پشتيبانی مردم عراق را از دست خواهد داد»*. رئيس جمهور آمريكا روشن نكرد كه اگر دولت عراق به قول وقرارهاي خود عمل نكند، اين قطع حمايت مردم آمريكا از دولت عراق، - كه در عمل جناب جرج بوش خودش را حامل اين حمايت به دولت عراق مي داند - به چه شكلي خود را نشان خواهد داد. جرج بوش در حالي اين اخطار و هشدار را به دولت عراق داد كه در همين سخنراني خودش عواقب شكست آمريكا در عراق را ياد آوري كرده است. وي در اين زمينه گفت: «پيامدهای شکست واضح است: افراط گرايان تندروی اسلامی با جلب نيروی بيشتر تقويت خواهند شد. آنها در موقعيت بهتری برای ساقط کردن دولت های ميانه رو، ايجاد هرج و مرج در منطقه و استفاده از درآمد نفت برای جامه عمل پوشاندن به آمال های خود خواهند بود.»*. در ضمن باز خود آقاي بوش به صراخت اعلام كرد كه«استراتژی آمريکا در عراق موثر نبوده و نيازمند تغيير است» و در همان حال تاکيد کرد که «هيچ راه حل معجزه آسايی برای عراق وجود ندارد»*.وقتي اين جملات از گفته هاي رئيس جمهور آمريكا را كنار هم قرار مي دهيم آن اخطار و هشدار به دولت عراق به قطع حمايت مردم آمريكا، خنده آور مي شود و به همين دليل هم نشان دهنده وضعيت تراژيك جرج بوش، در يافتن راه حل براي اوضاع بحراني و پر آشوب عراق است. خودش هم نمي داند چه كار بايد بكند نه راهي به پيش با افزايش نيروي نظامي در عراق دارد، نه راهي به پس در خروج نيروهاي آمريكايي كه خلاء حاصل از آن را گروههاي مسلح بعثي و جيش المهدي مقتصدا صدر شييعه و عوامل رژيم جمهوري اسلامي پرخواهند كرد و اوضاع بيشتر در عمليات خشونت بار فرو خواهد رفت. شايد اين اخطار كه قبل از اين هم به دولت عراق داده شده بود، بيشتر براي مصرف داخلي و آرام كردن آمريكائيان ناراضي باشد كه مخالفت خود را با سياست آقاي بوش در عراق، در انتخابات مياندوره يي ماه اكتبر آمريكا نشان دادند. مخالفتهايي كه همچنان رو به افزايش است. اگر براي مساله عراق آن طور كه خود جرج بوش معترف است راه حل معجزه آسايي وجود ندارد، پس چطور او چيزي از دولت عراق مي خواهد كه بي شباهت به طلب راه حل معجزه آميز نيست. نظرات مخالف در مورد افزايش نيروي نظامي در عراق، كه هم از سوي برخي نظاميان سابق در آمريكا و هم برخي اهل سياست و سناتورهاي آن كشور بيان شده است به خوبي بيانگر بن بست آقاي بوش و بسيار ضعيف بودن امكان دست يافتن او به موفقيت در برقراري ثبات و امنيت در عراق است. چندي پيش در يك ميز گرد تلويزيوني در كانال فرانسوي – آلماني آرته، يك تحليل گر نظامي فرانسوي كه خود نظامي بوده است به نكته يي اشاره داشت و آن اين بود كه آمريكائيان با منحل كردن ارتش عراق سربازان و نظاميان اين ارتش را تحقير كردند، و آن چه از آن ارتش ماند سربازاني تحقيرشده بود كه سلاحهاي خود را همراه بردند. وي ياد آور شد كه آمريكائيها در عراق دنبال سلاحهاي كشتار جمعي و سلاح شيميايي بودند، اما اين سلاحهايي كه در عمليات شهري به كارگرفته مي شود، مورد توجه آنان نبود. آن طور كه در اين برنامه گفته شد، ژنرال جي گاردنر كه به عنوان اولين حاكم و اداره كننده آمريكايي به عراق فرستاده شد، مخالف انحلال ارتش بعثي بوده است، اما اين سياست با مخالفت تصميم گيران در واشنگتن رو به رو شده بود و به همين خاطر او را از اين سمت برداشتند و پل برمر جاي او را گرفت كه او انحلال ارتش عراق را اعلام كرد. گذشته از اين بايد توجه داشت كه ارتش عراق، دوبار به شدت از سوي آمريكا تحقير شد، اگر چه مسبب مصائب مردم عراق، ديكتاتور خودشيفته بيمار آن كشور يعني صدام حسين بود كه در روياي كشور گشايي و روياهاي خود بزگ بينانه ابلهانه و قدرت پرستانه، كشور را به دوجنگ پر مصيبت كشيد. يكبار ارتش عراق در ماجراي اشغال كويت درهم كوبيده شده وتلفات زيادي تحمل كرد كه بخشي آنان كساني بودند كه در مرز كويت مستقر بودند و خود را تسليم نيروهاي آمريكا نكرده بودند و در سنگرهاي خود زير زنجير تانكهاي آمريكايي له شدند. ارتش صدام سر انجام برابر ارتش آمريكا تسليم شد. بار ديگر در يورش آمريكا و انگليس در مارس 2003 بود كه اينبار تقريبا بدون جنگ و مقاومت چنداني در برابر آمريكا، گارد جمهوري هم كه از نيروهاي زيده نظامي صدام حسين شمرده مي شدند، از صحنه ناپديد شد. وضع آقاي بوش در عراق از آن جهت نيز تراژيك است كه براي برقراي امنيت در عراق توسط خود عراقيان بايد نيروهاي انتظامي و نظامي عراقي اين كار را بكنند و براي سازمان دادن اين نيروها بايد از عراقيها استخدام بكنند. مشكل بزرگ اينجاست كه در بين كساني هم كه حاظرند، تحت شرايط كنوني و تحت سلطه آمريكا، در نيروي پليس و ارتشي كه قرار است شكل بگيرد، استخدام شوند، هيچكس قابل اعتماد نيست و معلوم نيست فرد داوطلب، يك نفوذي بعثي وفاددار به صدام است، يا يك عامل نفوذي آقاي مقتدا صدر است و يا اين كه يك داوطلب واقعي براي شركت در سازمان دهي نيروهاي جديداست. مساله ديگر اين است كه تحقق هدف آقا ي بوش يعني در هم كوبيدن گروههاي خشونت گرا و برقراري امنيت، خود بدون بكار گرفتن خشونت توسط نظاميان آمريكايي و عراقيان همكارشان ممكن نيست و در حد گزارشهاي خبري كه از اين رويدادها ديده ايم، اين ماموريتها چون در مناطق مسكوني و در داخل شهرها انجام مي گيرد، پيوسته قربانياني از مردم غير مسلح و از ميان كساني كه خود قربانيان گروههاي خشونت گرا و عمليات بمبگذاري هستند، دارد. ضربه هاي عملياتي ماموريت هاي «ثبات بخشي»، به افراد عادي غير وابسته به گروههاي خشونت گرا را نبايد فقط در تلفات و كشته شدن تصادفي آنان يا در اثر اشتباه نظاميان در درگيريها، كه گاه كودكان را هم شامل مي شود، دانست. وقتي ناگهان گروهي سرباز مسلح به خانه يي يورش مي برند و در خانه را مي شكنند و وارد خانه مي شوند و در حاليكه سلاح آماده به شليك خود را رو به ساكنان آن نشانه رفته اند، به پرس و جو از آنان و بازرسي خانه شان مي پردازند و گاه به كساني از اهل خانه كه هيچ ارتباطي هم به گروههاي مسلح و خشونت گرا نداشته مظنون مي شوند و اورا بازدداشت كرده و براي باز جويي مي برند، اين اقدامات چيزي جز نفرت و انزجار و خاطره بسيار بد، در مردم باقي نمي گذارد و همين امر زمينه مساعد براي عضو گير و حمايت از گروههايي مثل جيش المهدي مقتدا صدر و طرفداران صدام را به وجود مي آورد كه خواهان بيرون راندن آمريكائيان هستند. اين را آمريكائيان هم به خوبي مي دانند به خاطر همين سربازان آمريكائي دائم با احساس بدگماني به همه و اين كه در همه جا با دشمن طرف هستند به سر مي برند. اين مساله را من در برخي گزارشهاي تلويزيوني ديده ام. يك سرباز آمريكايي مي گفت همين هايي كه ما روز با آنها در خيابان دست مي دهيم و گفتگو مي كنيم، شايد در تاريكي شب به سوي ما شليك كنند. اين امر به نوبه خود حالت عصبي آنان در عمليات را تشديد مي كند، كه مي تواند اقدامات غيرقابل كنترل خشونتباري از سوي سربازان را سبب شود كه قبلا نمونه هايي از آن رخ داده و براي نيروهاي آمريكايي مساله ساز شده است. به هر تقدير در زمينه تعادل قواي نيرويي، برخلاف خوش بيني ابراز شده توسط جرج بوش در سخنرانيش، نظرات غالب مخالفان سياست اعزام نيرو اين است كه اين اقدام هيچ تغيير مثبتي در وضع به وجود نخواهد آورد. به لحاظ عملياتي بودن در صحنه نيز به گفته يك تحليل گر نظامي انگليسي به نام سرگرد چارلز هی من Charles Heyman كه نظراتش را راديو بي بي سي روز 21 ديماه (11 ژانويه پخش كرد، از نيروي 21 هزار و پانصد نفره اعزامي، در عمل، يك سوم اين نفرات در 24 ساعت در حال ماموريت خواهند بود، از دوسوم باقي مانده، يك سوم در حال گذراندن زمان استراحت، و يك سوم در حال انجام تعويض مامويت و جايگزين شدن با افرادي كه در حال ماموريت بسر مي برند خواهند بود. نكته ديگر اين كه اين سربازان اكثر فاقد كارايي براي ماموريتي هستند كه به آنها واگذار شده چراكه آنها در عمل به يك جنگ چريكي شهري و ماموريت امنيتي فرستاده مي شوند، كه تعليمات و آموزش و كارآيي هاي خاص مي طلبد و به كلي متفاوت با جنگ در جبهه ها و در جنگ ارتش با ارتش است.
در زمينه سياسي و جنگ ديپلماتيك با رژيم ايران و سوريه در مساله عراق، آقاي بوش برگ چند موثري در دست ندارد. خانم دكتر رايس وزير خارجه آمريكا در اظهارات اخيرش قبل از سفر به خاورميانه كه جمعه شب 12 ژانويه از رسانه ها پخش شد، مطالبي بيان كرد كه پيداست گمان مي كند برگ تازه يي براي ايجاد جبهه يي از كشورهاي عرب، عليه رژيم يافته است و آن اين كه روي اين مساله متمركز شده است كه «عراقيان عرب هستند و نمي خواهند كشورشان تحت نفود ايران باشد، اما در نظام سياسي كنوني عراق اگرچه شيعيان اكثريت را دارند ولي اعراب سني نبايد از آنان رويگردان باشند، چرا كه آنان نيز عرب هستند»(نقل به مضمون)! آفرين به خانم دكتر با اين كشف. اين كشف اگر هم براي پيش برد اهداف آمريكا كار آمد باشد، از آنجا بر ناسيوناليسم نژاد پرستانه و قوم گرايي تكيه دارد، سياستي به شدت ارتجاعي و مخرب تر از بمباران هايي است كه خانه هاي مردم را در شهر ها خراب مي كند. چرا كه ويرانيها را مي شود دوباره ساخت، اما افكار نژاد پرستانه و قوم گرايانه ممكن است آثار مخرب خود را به صورت پايدار « در مناطق بمباران شده» با اين سلاح ارتجاعي سالها باقي بگذارد. از آن گذشته خانم دكتر رايس به يك مساله مهم توجه ندارد، و آن اين كه دست اندازي و مداخله جويي رژيم ايران در كشورهايي چون عراق يا لبنان، برآمده از ماهيت ايراني نيست. اين رژيم اساسا با هويت ايراني ايرانيان را كه ريشه در پيشينه تاريخي قبل از اسلام و فرهنگ ايراني دارد كه ايرانيان بسيار به آن دلبستگي دارند، بيگانه است و سالها تلاش كرد كه با سيتز با آيين هاي ايراني كه به ويژه در مراسم نوروز و سال نو ايراني جلوه گر مي شود، آنها را برچيند اما موفق نشد. آيت الله هآ نوروز را جزو آيين هاي «دوران جاهليت» مي دانند و هنوز هم بسياريشان اين نظر خود را پرده پوشي نمي كنند. چند ماه پيش حتي رئيس مجلس خبرگان رژيم، آيت الله مشگيني حرفهاي در زمينه مزيت ماههاي قمري برشمسي و نيز در تقبيح عيد نوروز در مراسم گشايش اجلاس خبرگان زده بود. خانم دكتر رايس بايد توجه داشته باشد كه مداخله جويي رژيم در عراق و لبنان از ماهيت ايدئولوژيك به شدت ارتجاعي و توسعه طلب آن بر مي آيد. بر اساس نظريه خميني كه حكومت اسلامي در آن تئوريزه شده اشت، رژيم جمهوري اسلامي يك حكومت تئوكراتيك بر مبناي قيموميت ولي فقيه بر مردم است كه دامنه اين قيموميت در مرزهاي ملي محصور نمي ماند. بلكه همانگونه كه در عنوانها و القابي كه براي خامنه اي بكار مي برند به وضوح مي شود دريافت، ولي فقيه رژيم جمهوري اسلامي كه خود را ادامه دهنده نقش پيامبر اسلام براي مسلمانان جهان مي داند، «ولي امر مسلمين» است. بزرگترين شمار قربانيان اين رژيم ايدئولوژيك منحوس اسلامگرا، ايرانيان بوده اند و بزرگترين صدمه از اين رژيم درنده خوي قاشيستي مذهبي را ايران ديده است. خانم رايس با تشخيص اشتباه در مورد «درد زايمان دموكراسي در خاورميانه» در لبنان سياستي را با نقش آفريني اسرائيل به كار گرفت حاصلش امروز آن است كه مي بيننم: حزب الله كه از حمايت گسترده رژيم ايران برخوردار است موقعيت مهم تري از قبل از بمباران لبنان يافته است. اين حزب بيش از چهل روز است كه حاميان و هوادارانش را به خيابانها كشيده كه «دولت آمريكايي» فواد سينيوره را سرنگون كند. در اين راه بخشي از مسيحيان را با خود همراه كرد و اكنون بنا بر اخبار و گزارشها سنديكاها و اتحاديه يي را هم با خود همراه كرده است. در چند هفته گذشته آمريكا سياستهايي در رويا رويي با مداخلات رژيم در عراق بكار بست، كه سياستي سنجيده نبود، بلكه كابوي بازي بود. سياستي كه بنا بر تاكيدات اخير جرج بوش در مورد «منهدم كردن شبكه هاي ايراني حمايت از گروهها خشونت گرا در عراق»، دنبال خواهد شد. اين روش به زيان تثبت دولت و نظام كنوني عراق خواهد بود. به اين معني كه آقاي جرج بوش از طرفي مي خواهد آن رژيم تثبت شود و اقتدار مشروع پيدا كند و اين اقتدار را براي سامان دادن امور بكار ببرد، از طرفي با دستگيري خود سرانه كساني از عوامل رژيم كه به دعوت رئيس جمهور عراق به آن كشور رفته اند و اقدام نظامي اخير در اربيل كه با پياده كردن نيرو با هليكوپتر در محل استقرار كاگزاران رژيم در آن شهر و دستگيري آنان همراه بود، خود به اعتبار دولت عراق و حاكميت آن كشور در امور خود لطمه مي زند. آمريكا بايد در اين مورد كمي دندان روي جگر مي گذاشت و سنجيده عمل مي كرد. اگر خواهان محدوديت آمد و شد و حضور عوامل رسمي رژيم در عراق است، اين را بايد از طريق مقامات و تصميم گيري دولت عراق حل كند نه با اين كارها كه بيش از آن كه به رژيم لطمه بزند، به اقتدار دولت و به حاكميت عراقي عراق لطمه زده است. ادعاهاي جرج بوش مبني بر اين كه بمبهايي كه در كنار جادها كار گذاشته مي شوند و براي كشتن سربازان آمريكايي بكار مي روند نوع پيشرفته يي است كه فقط ايران مي تواند بسازد، براي بسياري از شنوندگان سخنان آقاي جرج بوش در داخل و خارج آمريكا، كه نه اطلاعاتي از امور نظامي و تسليحاتي دارند و نه امكان تحقيق در مساله را، ادعايي رد كردني نيست. اما آيا واقعا براي آن كساني كه مي توانند با اتومبيلهاي متعدد و با يونيفورم پليس در حفاظت شده ترين مناطق بغداد، وزارتخانه ها را مورد يورش قرار دهند و كساني را بگروگان بگيرند، ساختن بمب در عراق كار دشوراي است؟ از آن همه نفرات گارد جمهوري و نيروهاي متخصص ارتش منحل شده عراق و صنايع نظامي آن چه تعداد تحت كنترل آمريكا و دولت كنوني عراق است ؟ چيزي كه در عراق كم نيست مواد منفجره و اسلحه است. حتي بخشي از اين سلاحها ممكن است ساخت ايران باشد. ايران هشت سال با عراق در جنگ بود و در دست به دست شدن جبهه ها و مناطق جنگي سلاحهاي بسياري از طرفين به طرف مقابل منتقل شد. اقدامات اخير آمريكا، به نظر مي رسد بيشتر براي تحقير رژيم ايران است تا برنامه ريزي براي يك اقدام نظامي در ايران. در شرايط كنوني افكار عمومي آمريكا روي خوشي به اقدام نظامي عليه يك كشور ديگر نشان نخواهد داد و هشدارهايي هم در اين زمينه از سوي برخي اهل سياست آمريكا به دولت بوش داده شده اشت. در صورت عملي شدن اقدام نظامي، اين اقدام نه تنهاشانس آمريكا را براي در پيشبرد سياست خاورميانه يي اش افزايش نخواهد داد بلكه اوضاع را پيچيده تر و دشوار تر خواهد كرد. همانطور كه در عراق شد و در لبنان. ژنرال كالين پاول كه در زمان جنگ كويت رئيس ستاد ارتش آمريكا و در دوره اول رياست جمهوري بوش وزير خارجه بود، چندي پيش در اظهار نظري در مورد وضعيت عراق، اقدامات خشونت بار و تروريستي در عراق را«خود جوش» دانست نه آن گونه كه آقاي بوش و كارگزاران سياسي او مي گويند، سازمان يافته از سوي كشورهاي ديگر. كالين پاول با اين كه معتقد بود، رژيم ايران در مساله عراق به آمريكا كمك نخواهد كرد، اما معتقد بود كه بايد آمريكا با رژيم گفتگو كند. به هر حال عراق همسايه ايران است مرزهاي طولاني با ايران دارد و خصومت كنوني بين آمريكا و رژيم نمي تواند اساس مناسبت دولت عراق با رژيم جمهوري اسلامي قرار بگيرد. براي تحقق اهداف دولت تحت رهبري جرج بوش در مقابله با رژيم با روش كنوني، شايد انحصار قدرت توسط بقاياي حزب بعث و طرفداران صدام - كه به پيروي از رهبر معدومشان به ايران اعلان جنگ داده اند-، بهترين گزينش باشد و اين البته چيزي نيست كه نه عملي باشد و نه آمريكا بخواهد. بنا براين به نفع عراق و به نفع جلوگيري از يك رويداد فاجعه بار ديگر خواهد بود كه، جرج بوش و همكارانش راههاي سنجيده در رويا رويي با توسعه طبيهاي رژيم پيش بگيرند و از روشهاي ماجرا جويانه و كابوي بازي بپرهيزند چرا كه در آن سوي مرز عراق در «ام القراي اسلام» هم ممكن است«ديوانگان امام حسين» و «عاشقان شهادت» دست به كارهاي جنون آميز و غيرقابل كنترلي بزنند كه منطقه را به سوي آتش و آشوب پيش ببرد، آتش و آشوبي كه البته در آن ايران و مردم ايران زيان بسيار خواهند ديد. آمريكا نبايد به قدرت نظامي عظيم و تكنولوژي فوق العاده پيش رفته خود مغرور باشد. در رويارويي با جامعه انساني كه داراي ويژگيهاي تاريخي و فرهنگي و ارتباطات دروني و عملكرد دروني خاص خويش است، اين تكنولوژي چيزي را تضمين نمي كند، اين را اوضاع افغانستان و اوضاع كنوني عراق به خوبي نشان مي دهد. شايد شرايط كنوني افغانستان و عراق تنبيهي باشد براي عملكرد ضد دموكراتيك و ارتجاعي آمريكا در افغانستان و عراق و ايران. در مساله افغانستان آمريكا با بكار گرفتن ژنرال مرتجع اسلامگرا، ضياءالحق، رئيس جمهور پاكستان و دلارهاي بي حساب سعوديها و تقويت نظامي نيروهاي اسلامگرا و بكار گرفتن كساني چون بن لادن براي استخدام و سازماندهي «نيروهاي جهادي» به چيزي به جز سرنگوني رژيم متمايل به مسكو نجيب الله توسط اسلامگراها راضي نبود و در اين راه رژيم آيت الله هاي ايران را هم همراه خود داشت. در جريان انقلاب سال 57 در ايران هم خميني را همين آمريكا و انگليس به انقلاب ايران تزريق كردند(**) والا شروع حركتهاي مردمي و اعتراضات اجتماعي عليه رژيم شاه نه به رهبري خميني بود و نه حكومت اسلامي در آن خواسته مي شد، در اعتصابات گسترده و سراسري سال 57 كه رژيم شاه را به زانو در آورد، در كانونهاي اعتصابي از جمله در راديو تلويزيون كه خود من عضو شوراي موسس اتحاديه كاركنان آن در ايام اعتصاب بودم، حكومت اسلامي خواسته نمي شد، همه خواهان دموكراسي و آزادي و قطع تسلط بيگانگان بر منابع تروت كشور و حكومتي مستقل و غير وابسته بودند. نفتگران اعتصابي از خميني براي راه انداختن اعتصاب و قطع صدور نفت كه كمر رژيم سلطنتي را شكست، الهام نگرفته بودند. خميني خيلي زود بعد از كسب قدرت نمايندگان اين كانونهاي اعتصابي را مورد تصفيه و اخراج و تعقيب قرار داد. صدام را هم كه قبل از هر چيز يك كمونيست كش بود، بعد از روي كار آمدن خميني به عنوان نيرويي براي محدود كردن دامنه صدور انقلاب او بكار گرفتند. با اين حال معتقدم كه نبايد آرزومند اين بود كه عراق به ويتنام دومي براي آمريكا تبديل شود. چرا كه اولا مردم عراق مصيبت بسياري در 20 سال گذشته تحمل كرده اند. يك بعد ويتنام شدن عراق براي آمريكا، تحمل مصائب بيشتر در مدتي باز هم طولاني توسط مردم عراق است. ديگر اين كه شكست آمريكا در ويتنام، يكپارچه شدن د ويتنام را در پي داشت و حزب كمونيست ويتنام دست به كينه كشي و كشتار نظاميان ويتنام جنوبي نزد. اما در عراق در صورت عدم تثبيت نظام سياسي در آن كشور و اوج گيري خشونت منجر به شكست و فرار آمريكا از آن كشور، اوضاع به مراتب بدتر از اين خواهد شد و معلوم نيست چه وقت كشت و كشتار پايان بپذيرد. به همين خاطر باز هم آقاي جرج بوش در دوره باقي مانده از رياست جمهوريش خوب است كه از سياستهاي ماجراجويانه و تك روي احتراز كند و به ويژه به صداهاي مخالف در داخل كشور خود در اين زمينه گوش فرا دهد.

توضيحات

* مطالب داخل گيومه از گزارش ردايو بي بي سي نقل شده است.

** در مطلبي با عنوان خميني چگونه به قدرت رسيد كه قبلا در سايت عصر نو درج شده اطلاعاتي در مورد رويدادهاي اعتراضي سال 56 13 عليه رژيم شاه گرد آوري شده كه بيانگر اين است كه در شروع اعتراضات عليه رژيم شاه اسمي از خميني نبود و به برخي مسائل موثر در نشاندن خميني بر قدرت در ايران اشاره شده است.اين مطلب در نشاني زير و قايل مطالعه است.
http://iradj-shokri.blogspot.com/

پ. 13 ژانويه 2007 – 23 دي 1385

vendredi, janvier 12, 2007

نگاهي به پيامي و برخي گفتنيها










ايرج شكري

نگاهي به پيامي و برخي گفتنيها

آقاي مسعود رجوي رهبري عقيدتي سازمان مجاهدين خلق، و مسئول «شوراي ملي مقاومت» كه از بعد از سقوط بغداد به اين سو هيچ اطلاعي از ايشان در اخيتار افكار عمومي قرار داده نشده بود، در پي لغو انسداد دارائيها و حسابهاي بانكي مجاهدين- كه بعد از قرار گرفتن اين سازمان از سوي شوراي اروپا در ليست گروههاي تروريستي، برقرار شده بود-، پيامي فرستاده است و به اين ترتيب اكنون نگرانيها در مورد سرنوشت و سلامت ايشان، هم براي دوستدارانشان هم براي طيف وسيعي از نيروهاي اوپوزيسيون (كه به رغم همه مخالفتها با عملكرد رهبري اين سازمان، نه خواهان وارد آمدن ضربه فيزيكي به ايشان يا ضربه نظامي به تشكيلات مجاهدين بوده اند و نه خواهان ضربه هاي سياسي مثل همين قرار گرفتن مجاهدين در ليست گروههاي تروريستي، در پي زدو بندهاي رژيم با دولتهاي غربي)، رفع شد. اما اصل فرستادن اين پيام اين سوال را ايجاد مي كند كه به چه دليل ايشان در اين مدت چهره پنهان كرده بود و چرا بدون هيچ توضيحي در اين مورد با پرچم پيروزي در دست ظاهر شده است؟ بعد مي رسيم به نكات موجود در پيام.

نقش عملكرد رژيم

من با اين ارزيابي آقاي رجوي كه تصميم رفع انسداد دارائيها و حسابهاي بانكي مجاهدين و حكم صادره شده از سوي دادگاه عدالت اروپا به خاطر تلاشهاي مجاهدين در جمع كردن امضا از شيوخ عراقي در حمايت از مجاهديدن و يا حمايتهاي 12 هزار وكيل از كشورهاي مختلف، امكانپذير شده است، موافق نيستم بلكه معتقدم اين ايدئولوژي احمدي نژاد و عملكرد رژيم- كه نزديك به نيم ميليارد دلار هم در اين اواخر براي آن هزينه كرده است - نقش اساسي در اين مساله داشته است. به اين معني كه خبر رفع انسداد از دارائيها و حسابهاي بانكي مجاهدين همزمان با برگزاري كنفرانس بررسي هولوكاست در تهران(يك روز قبل از پايان آن) در 12 دسامبر اعلام شد، كنفرانسي كه برگزاري آن مورد اعتراض شديد دولتهاي اروپايي و امريكا بود و احمد نژاد در جلسه پاياني آن دوباره وعده فروپاشي اسرائيل در آينده نزديك، اينبار مثل نظام شوروي را داد. دو سه روزي قبل از آن هم اسماعيل هنيه نخست وزير دولت خود گردان فلسطين از جنبش حماس در تهران بود. او در تهران تاكيد كرد كه هرگز دولت اسرائيل را به رسميت نخواهد شناخت و وقتي تهران را ترك كرد كمك 250 ميليون دلاري و تعهد پرداخت حقوق به تعويق افتاده كارمندان دولت خود گردان را از رژيم ملاها دريافت كرده بود. مساله ديگر حمايت رژيم از تشكيلات حزب الله در لبنان است كه براي آمريكا و اسرائيل يك عامل بي ثباتي در منطقه بشمار مي رود. حزب الله لبنان از دو سه هفته پيش تظاهراتي به راه انداخته و گفته است تا ساقط كردن دولت «امريكايي» فواد سينوره، خيابانهاي بيروت را ترك نخواهد كرد. حزب الله بخشي از مسيحيان را هم در اين سياست با خود همراه كرده است. حدود ده روز پيش خبر نگار يكي از كانالهاي تلويزيوني فرانسه در گزارشي از بيروت از يكي از مسئولان حزب الله در مورد چگونگي تامين هزينه باز سازي مناطق مسكوني بمباران شده توسط اسرائيل كه حزب الله وعده آن را داده سوال كرد. وي پاسخ داد كه براي اينكار حزب الله 230 ميلون دلا كمك از مسلمانان دريافت كرده است كه قسمت بيشتر اين مبلغ را«امام خامنه اي» داده است. اين كه ظهور دوباره آقاي مسعود رجوي همزمان با رفع انسداد از حسابهاي بانكي مجاهدين صورت گرفته است( كه اميدوارم به حذف نام سازمان مجاهدين از ليست گروههاي تروريستي توسط اروپا و آمريكا هم بيانجامد)، خود نشانه روشني است كه اين دو رويداد به طور آشكار يك واكنش سياسي مشترك از سوي كشورهاي اروپايي و آمريكا به اقدامات رژيم است. چرا از زمان اشغال بغداد توسط آمريكا، تا كنون با توجه به اين همه رويداد مثلا آزادي دستگير شدگان در فرانسه و يا رفع ممنوعيت سفر خانم رجوي و يا مثلا به مناسبت سالگرد تاسيس سازمان مجاهدين خلق يا به مناسبت سالگرد 16 آذر اولين پيام بعد از غيبت طولاني آقاي رجوي، ارسال نشد و چرا براي كمي بعد از اين زمان مثلا به 19 بهمن نماند؟ اين كه يك سناتور آمريكايي اخيرا اطلاع آمريكا از محل اقامت آقاي رجوي و... را رد كرده حرف بي ربطي است. مگر آمريكائيها كه بيش از بيست سال مجاهدين را به تروريست بودن و كشتن شهروندان آمريكايي در ايران در زمان شاه متهم مي كردند، بدون اطلاع يافتن از محل او، دست از سر مجاهدين بر مي داشتند و عدم مداخله نفرات بازجويي شده در اشرف در اقدامات تروريستي و حافظت آنان را مي پذيرفتند؟ تازه اگر اين ادعا را قبول كنيم آنوقت باز به اين سوال مي رسيم كه چرا در اين مدت هيچ پيامي از ايشان ديده نشده. طبعا بايد براي امكان ناپذير بودن آن دليل بوده باشد. بنابر اين ظاهر شدن بعد از آن سكوت طولاني در سربزنگاه رفع انسداد از دارائيهاي مجاهدين نشان مي دهد كه مشكل سياسي ( و به احتمال زياد خارج از اراده ايشان) بوده و نه امنيتي. به هر حال نا معلوم بودن محل مسعود رجوي به نفع طرفين است و بهتر است همين طور هم بماند چرا كه اعلام و قبول مسدوليت نگهداري آقاي رجوي، تنشي بزرگ و يك نقطه ضربه پذير به نفع رژيم ملاها، در رابطه با طرف پذيرنده آقاي رجوي، مي تواند به وجود بياورد و سبب باج خواهي رژيم در اين زمينه يا اقدامات انتقامجويانه از سوي آن شود. ياد آوري اين نكته كه تحولات اخير در وضع مجاهدين، نه به خاطر آن فعاليتهاي پر زحمت و پر هزينه مجاهدين بلكه به خاطر اقدامات و سياستهاي بسيار خطرناك و دردسر آفرين و نگران كننده رژيم براي غرب، رخ داده، از اين جهت اهميت دارد كه نبايد دچار خوشباوريها و ارزيابيهاي شتابزده – آن گونه كه بارها از سوي رهبري مجاهدين شاهد بوده ايم – شد. چرا كه با تغيير سمت و سوي مناسبات رژيم با غرب از جهتي به جهت ديگر، بازهم دولتهاي غربي براي حفظ منافع خود، در ايجاد محدوديت و فشار بر روي مجاهدين كوتاهي نخواهند كرد. فكر استفاد از فشار افكار عمومي اين كشورها براي تاثير گذاري بر تصميم دولتهادر صورت پيش آمدن تغييرات به نفع رژيم، توهمي بيش نخواهد بود. آن عاملي كه مي تواند در محاسبات و معادلات سياسي به حساب بيايد، توانايي تاثير گذاري بر حركتهاي مردم در داخل كشور  در جهت فشار به رژيم است. و اين كار، را با حركاتي مثل چسباند عكس آقاي رجوي در پناهگاه توچال و يا آويزان كردن شعار ايران – رجوي ، رجوي - ايران بر تنه درختي در زمان طلوع آفتاب در كنار زاينده رود، نمي شود كرد و اگر كساني گمان مي كنند با اين كارها در محاسبات سياسي به بازي گرفته خواهند شد، اشتباه مي كنند.ارباب قدرت خود بهتر مي دانند چه عاملي مي تواند يك نظام سياسي مستقر را متزلزل كند و با كدام عامل و امكانات مي شود در معادله قدرت وارد بازي شد. لابد آنها هم اين مساله را در تحليلهاشان وارد مي كنند كه چرا مثلا در شهرفريدون كنار، به خاطر رد صلاحيت كانديدايي( كه معلوم نيست چه گلي به سر مردم زده ) مردم  دست به شورش مي زنند  و خانه امام جمعه را به آتش مي كشند و دو سه كشته هم مي دهند، شورشي كه درو روز طول مي كشد، اما وقتي رژيم هفتاد موشك به پايگاههاي مجاهدين شليك مي كند، (مجاهديني كه آن همه سابقه مبارزاتي دارند و تظاهرات بزرگ در خارج كشور برگزار مي كنند)، يا انفجار بمب در مسير اتوبوسشان در مسير اشرف، سبب كشته و زخمي شدن آنان مي شود، اتفاقي در ايران نمي افتد. در ده سال گذشته شورشهاي خشونت بار متعددي از سوي مردم عليه رژيم صورت گرفته كه گاه بهانه آن تغيير پيش شماره سه شماره يي يك شهر به پيش شماره 4 شماره يي- كه پيش شماره روستاهاست-  بوده است.

ماندن در عراق سياستي غلط با روشهاي غلط

آقاي رجوي در ماده سه پيام خود گفته است:« 3-دولت عراق ميبايد به حق پناهندگي 20 ساله ساكنان اشرف اذعان كند و به محاصره سياسي اشرف كه بسود رژيم آخوندي است و به قطع ارزاق و دارو و سوخت پايان دهد». اقدام به قطع مواد غذايي و سوخت و دارو براي ساكنان اشرف اقدامي ظالمانه و غير انساني است كه مسئوليت دولت آمريكا ، كه به عنوان نيروي اشغالگر عراق كه حفاظت از مجاهدين را پذيرفته، در اين مورد به مراتب بيشتر از دولت عراق است. اگر آمريكا نمي تواند يا نمي خواهد دولت عراق را براي ارسال مواد غذايي و دارويي به ساكنان اشرف تحت فشار قرار دهد(كه رايگان هم نبوده و مجاهدين پول آن را مي پرداخته اند)، چگونه مي شود تصور كرد كه اگر شرايطي كه روز به روز كنترل آن براي آمريكا دشوار مي شود، تبديل به يك توفان ناگهاني شد، آمريكا بخواهد هزينه يي براي حفاظت مجاهدين تقبل كند. آمريكا در آن صورت همان كار را خواهد كرد كه در ويتنام كرد. نجات جان نفرات خود و فرار از آنجا. بنا به گزارش اخير وزارت دفاع آمريكا از وضع عراق كه روز 19 دسامبر در رسانه ها انتشار يافت، تعداد عمليات خشونت بار به نزديك به هزار مورد در هفته افزايش يافته، و در يك دوره چهار ماهه منتهي به ماه نوامبر اين عمليات رشد 22 در صدي داشته است. اين در حالي است كه افزايش تعداد 2 هزار نفر از نظاميان آمريكايي براي كنترل بغداد و انحلال يك واحد پليس عراق كه گمان مي رفت در با گروهها فعال در عمليات خشونتبار همكاري دارند، از اقدامات انجام شده براي كنترل اوضاع در همين دوره بود. به علاوه در صورت خارج شدن اوضاع از كنترل آمريكا، از مجاهدين -حتي به فرض اين كه سلاحهايشان هم به آنها باز كردانده شده باشد-، چه كاري در مهلكه يي كه آمريكا از آن فرار مي كند، ساخته است؟ چنان وضعي اگر پيش بيايد باز يك «امداد غيبي» براي رژيم خواهد بود براي درهم كوبيدن مجاهدين. چرا كه در چنان شرايطي، مثل شرايط بعد از شكست صدام در ماجراي كويت ، با توجه به آمادكي رژيم
كه خارج از مهلكه قرار دارد برای ضربه زدن به مجاهدین و  با توجه به توان و تجهيزات نظامي آن (كه امكاناتي كه مجاهدين در زمان صدام داشتند در برابر آن ناچيز است)، نتيجه چيزي جز پايمال و نابود شدن نيروهاي مجاهدين، در مهلكه يي كه ربطي به مبارزات مردم ايران با رژيم ندارد، نخواهد بود. اما نكته در خور توجه، در موضعگيري رهبري مجاهدين در برابر رژيم كنوني عراق اين است كه رهبري مجاهدين در عين حال كه رژيم كنوني را چیزی به بحساب نمي آورد و به رسميت نمي شناسد، مي خواهد كه از سوي همين رژيم، به عنوان پناهنده شناخته شود و يا به حق 20 ساله آنان «اذعان شود». رهبر سازمان مجاهدين تشكلهاي مهم ساختار سياسي كنوني عراق را دست نشاندگان رژيم مي داند و براي آن« بايد» تعيين مي كند كه اذعان كند به حق پناهندگي مجاهدين مستقر در اشرف. ما نفهميديم اين«اذعان» چه معني دارد. من اين مساله را به لحاظ جنبه حقوقي و تهديداتي كه عدم درك شرايط كنوني عراق براي مجاهدين دارد مطرح مي كنم. دادن حق پناهندگي تحت شرايطي صورت مي گيرد كه مورد قبول دولت پذيرنده است و اين شرايط را پناهنده نمي تواند تحميل كند. شرايط يا براساس قوانين بين المللي كه كشور پذيرنده به آن متعهد شده تعيين شده اند يا شرايطي ويژه است، مثل پذيرش حضور مسلحانه مجاهدين در خاك عراق و تقويت نظامي آنان با دادن اجازه داشتن تانك و توپ و هليكوپتر، آن گونه كه در زمان صدام حسين به آنان داده شده بود. تازه دولت پذيرنده پناهنده اگر فعاليت پناهنده يا حضور پناهنده يي را به هر دليل يا بهانه يي در تضاد با «منافع يا امنيت ملي» خود بداند، مي تواند هزار بامبول در بياورد يا عذرش را بخواهد و به جاي ديگر بفرستد. مثل آنچه  18-17 سال پيش در اخراج گروهي از هواداران مجاهدين به گابن توسط دولت فرانسه رخ داد يا يورش خشونتبار نيروهاي امنيتي فرانسه ، در ژوئن سه سال پيش به اقامتگاه خانم رجوي در حومه پاريس با اتهامات نامربوط به مجاهدين. طبعا شرايط دوران صدام براي مجاهدين در عراق، غير قابل برگشت است. تازه رژيم صدام حسين هم بعد از آتش بس اجازه عملياتي توسط «ارتش آزاديبخش» مجاهدین در مرزها را نداد. بنا براين روشن است كه رژيم كنوني عراق كه تشكلهاي مهم سهيم در قدرت سياسي درآن، سالها از كمكهاي رژيم برخوردار بوده اند و حتي مقيم ايران بوده اند، اجازه داشتن سلاح يا ارتش به مجاهدين را نخواهند داد و با برداشته شدن حفاظت آمريكا و سپرده شدن امور به دولت عراق، چطور مي شود انتظار داشت كه حتي استفاده از اسم ارتش از سوي مجاهدين براي گروه مقيم در اشرف براي آنان قابل پذيرش باشد. با اين حال رهبري مجاهدين در يك اشتباه محاسبه بزرگ كه اساس آن بر تكيه بر آمريكا گذاشته شده، رفتاري پيش گرفته كه براي آمريكا هم كه خواهان تثبيت سياسي رژيم كنوني عراق است، حمايت از آن امري بسيار دشوار خواهد بود. رهبر مجاهدين هم مي خواهد به عنوان پناهنده در عراق بماند و هم مي خواهد مثل دوران صدام حسين ارتش داشته باشد، كه مفهوم آن در عمل اين خواهد بود كه گروههاي مهم سياسي رژيم كنوني عراق منافع بزرگي را كه با داشتن روابط دوستانه با رژيم دارند، نديده بگيرند و با پذيرفتن مجاهدين به عنوان «ارتش آزاديبخش» با هدف سرنگون كردن رژيم، خشم و كينه توزي رژيم را برعليه خود برانگيزند! و سوال این است که به خاطر كدام منافع و در كدام سر رسيد؟ آيا چنين درخواستي منطقي و واقعگرايانه است؟ اين ادعا كه حضور مجاهدين در عراق مانع رشد بنياد گرايي در آن كشور و افتادن آن به دست رژيم است، توهمي است كه اولا آنچه در عراق مي گذرد و اين جنگ شدت يابنده توام با اقدامات تروريستي وحشتناك بين شيعه و سني، گواه توهم بودن آن است و هم اين كه بنياد گرايي چه نوع سني آن كه در گروههاي مثل القاعده يا طالبان تبلور يافته و چه نوع شيعه آن از قبيل جنبش متعلق به مقتدا صدر (كه اين توانايي را داشت كه عليه اقدامات اسرائيل در لبنان تظاهرات 200 هزار نفري در بغداد به راه بياندازد) و يا جنبش حزب الله لبنان كه قوي ترين تشكل سياسي لبنان است، هيچ كدام توسط تبليغات يا حضور سازمان مجاهدين در عراق، با مشكل عضو گيري و گشترش رو به رو نخواهند بود. چرا كه مخاطبان آنان از مجاهدين تاثير نمي پذيرند و اين را غربيها هم خوب مي دانند. به علاوه كاري كه با حضور 20 ساله مجاهدين و داشتن راديو تلويزيون در آن كشور انجام نشده، چطور حالا در ميان اين انفجارهاي روزانه و كشت و كشتاري كه هم مجاهدين و هم نيروهاي آمريكايي در آن محاطره شده اند، مي تواند صورت بگيرد؟ به خاطر نكات ياد شده است كه من معتقدم خط پافشاري براي ماندن در عراق تصميم غلطي است. سه سال پيش به تاريخ 20 آبان 1382، در يك نامه 52 صفحه يي(1) در انتقاد از عملكردهاي آقاي رجوي كه به عنوان عضو شوراي ملي مقاومت به او نوشته بودم و تحويل دبيرخانه شورا دادم كه بدستشان برسد، تاكيد كرده بودم كه «ارتش آزاديبخش» مقوله يي متعلق به گذشته است و در هر حال ادامه موجوديت اين ارتش بعد از اشغال عراق توسط آمريكا، تنها در كادر يك طرح آمريكايي و نقشي كه آمريكا براي آن در نظر خواهد گرفت مي تواند معني داشته باشد. شرايط كنوني هم چيزي جز اين را نشان نمي دهد. بعد از اشغال بغداد توسط نيروهاي آمريكايي در 9 آوريل 2003، در همان ايام و قبل از انتشار خبر بمباران پايگاههاي مجاهدين توسط آمريكا و انگليس، در ديدار هفتگي كه در يكي از پايگاههاي مجاهدين در حومه پاريس برگزار مي شد، در گفتگوي دونفره، به يكي از بزرگان شورا گفتم آقاي مسعود رجوي از زمان آغاز حمله آمريكائيها به عراق فرصت آماده كردن نيروها براي «عمليات فروغ-2» را داشت و چون اين اقدام عملي نبود و نشد( البته چه خوب كه انجام نگرفت چون نتيجه يي جز يك فروغ جاويدان به مراتب خونين و تارو مار شدن مجاهدين بدون كمترين تاثير سياسي مثبت در داخل كشور، نتيجه يي نمي توانست داشته باشد)، ايشان بهتر بود با رسيدن نيروهاي آمريكايي به نزديكي بغداد، در پيامي به مردم ايران، با قبول مسئوليت آن چه تا آن موقع انجام شده بود، انحلال ارتش آزاديبخش را اعلام مي كرد و از دولت آمريكا و مجامع بين المللي در خواست مي كرد مجاهدين مستقر در عراق به عنوان پناهندگان سياسي شناخته شوند و با آنان به عنوان پناهده سياسي رفتار شود و در ضمن به دوستان شورايي خود مستقر در اروپا و آمريكا هم پيام مي داد كه در اولين فرصت، اجلاس اضطراي شورا را تشكيل دهند و تغييرات لازم در اساسنامه و برنامه شورا را براي ادامه فعاليت شورا و تلاش براي همبستگي با گروههاي اپوزيسيون جمهورخواه را به وجود بياورند كه در راس اين تغييرات انتخابي بودن مسئول شورا براي مدت مثلا دو سال باشد و او ياد آوري كند كه به خاطر دشواري امكان ارتباط از مسئوليت شورا كناره گيري مي كند(2). آن دوست بزرگوار به من گفت« شما فاتحه همه چيز را خواندي». من در جواب عرض كردم وقتي قرار است فاتحه چيزي خوانده شود بهتر است خودمان فاتحه آن را بخوانيم نه آمريكائيها. به گمان من اگر آقاي مسعود رجوي خودش ارتش را منحل كرده بود، ديگر مساله خلع سلاح ارتش توسط آمريكا، معنايي پيدا نمي كرد. آمريكائيها صرفا سلاحهاي ارتشي را كه ديگر وجود نداشت جمع مي كردند. اما در عمل، چشمداشت گرفتن حمايت از آمريكا به عنوان جايگزين رژيم،- به جاي تكيه بر حمایت مردم و افكار عمومي ايران-، به ارزيابيهاي آقاي رجوي سايه پررنگ انداخته و اين سايه مانع ارزيابي درست از شرايط ايران و جامعه ايران و يافتن راههاي تاثير گذاري بر حركتهاي مردمي شده است. عامل ديگري كه در ارزيابيهاي آقاي رجوي تاثير گذار است، روياها و آرزوهاي شخصي اوست كه هم در شعار ايران رجوي – رجوي ايران و هم در ستايش از مريم به عنوان «مهر تابان آزادي» و «امانت مردم ايران»(براي رئيس جمهور ايران شدن) خود را مي نماياند.

لجاجت كودكانه و تناقضات
نكته ديگري كه در قسمت پاياني و ماده 5 پيام آقاي رجوي قابل بحث مي دانم اين است كه گفته است كه :« سخن آخر اما, همچون سخن اول پيوسته با خلق قهرمان ايران و همه مشتاقان آزادي و استقلال ايران زمين است. همه آنهايي كه بدور از استبداد مذهبي و تماميت رژيم ولايت فقيه, در انديشه جمهوري و دمكراسي و حاكميت مردم ايران اشتراك نظر و اشتراك عمل دارند. شوراي ملي مقاومت ايران و رئيس جمهور برگزيده آن پيوسته به همبستگي ملي براي سرنگوني استبداد مذهبي فراخوان داده اند.» مساله اين است كه آن فراخوان ها تا وقتي كه مجاهدين در شعارهاي فرد محورانه و گروه گرايانه و سروري طلبانه(سروري و حتي نه سركردگي) و همچنين در برنامه و اساسنامه شورا تجديد نظر نكنند، دعوتي جز براي «همه با من» نيست و به خاطر همين هم هست كه هيچ گروهي اين دعوتها را جدي نمي گيرد و رغبتي به آن ندارد.آن طرح همبستگي هم به خاطر همين با بي توجهي روبه روشد(3). اولين مانع بزرگ در جدي گرفتن اين دعوتها اين است كه رهبران مجاهدين از جمله خانم رجوي با اين كه در سالهاي اخير در سخنراني و در ميتينگها يا در جلساتي با نمايندگان پارلمانها، مدعي مي شوند كه خواهان جدايي دين از دولت و حكومتي لائيك هستند اما در عين حال مي بينيم كه به رغم همه انتقادات بيست و پنج سال گذشته از سوي ساير گروههاي اوپوزيسيون، هنوز هم حاضر نيستنداز صفت اسلامي براي دولت موقت دست بردارند و يا طرح مربوط به «رابطه دين و دولت» مصوب شور را به طرح و مصوبه يي با عنوان «جدايي دين از دولت» تبديل كنند. خب شمارا چه مي شود؟ اسم اين كار را چه بايد گذاشت. اين اصرار براي چيست؟ اسم اين را آيا جز حقه بازي يا عناد بچگانه چه چيز ديگري مي شود گذاشت؟ بهانه براي اين لجاجت اين بوده كه گويا برداشتن صفت اسلامي مورد سوء استفاده رژيم واقع مي شود. معني اين استدلال اين است كه رژيم هنوز در نزد مردم مؤمن به اسلام  چنان مشروعيتي دارد كه با برداشتن صف اسلامي(آن هم در شرايط كنوني ايران) عليه غير اسلامي بودن مجاهدين، سوء استفاده كند. مردم ايران تاوان اجرا شدن احكام اسلام را از وقتي كه اجداد خميني و خامنه اي و خاتمي و رفسنجاني و احمدي نژاد، در حدود 1400 سال پيش به ضرب شمشير، دين و آئين و خود را به مردم ايران تحميل كردند، و كتاب سوزان و ويرانگراني در اين راه بپاكردند، خيلي سنگين پرداخته اند. عملكرد رژيم ملاها از زمان قدرت گرفتن خميني فشرده همهَ آن سالها در اين 27 سال بوده است. حكومت اسلامي براي بعد از برچيده شدن رژيم ملاها حتي براي يك روز غير قابل قبول و غير قابل تحمل است. حتي اگر نخست وزيرش كسي مثل «امام زمان» و رئيس جمهورش كسي هم مثل« فاطمه زهرا»، «سيدة النساء العالمين»! باشد. شعارها و خواستهاي نسل جوان به ويژه دانشجويان كشور به خوبي نشان از درك آنان از دموكراسي دارد و يك حكومت با صفت اسلامي با رهبران شبه معصوم كه هر انتقادي از آنان به با حمله سنگين و نابرد باري و به روش «نصر بالرعب» پاسخ داده شود را نخواهند پذيرفت. اگر دنبال آزادي و حاكميت مردم هستيد اين عناد و يكدندگي بي معني و اين شعارهاي بيگانه با مبارزات مردم براي چيست؟
آخرين حرف من در مورد شعار ايران- رجوي رجوي ايران است. من حتي قبل از پيدايش اين شعار وقتي در تظاهرات 19 بهمن سال 63 در پاريس، شعار «خون موسي مي جوشد رجوي مي خروشد» داده شد، نامه اي به مجاهدين نوشتم و ضمن انتقاد از اين شعار گفتم چرا نمي گوييد «مجاهد مي خروشد». من مستحيل شدن سازمان مجاهدين در اسم مسعود رجوي را اقدامي منفي و زيانبار مي دانستم و مي دانم. متاسفانه آقاي مسعود رجوي در يك بدعت گذاري از نظر من نامبارك و به زيان زنان، حتي از اشرف ربيعي و مريم عضدانلو هم «هويت زدايي» كرد و آنها نه بعنوان زناني انقلابي و مبارز با هويت خودشان بلكه به مناسبت پيوند و نزديك بودن به رهبر سازمان و يا بهتز از همه دريافتن و فهميدن او، مورد ستايش قرار گرفتند و چون اين نزديكي در نقش همسري صورت گرفت، متاسفانه با آن همه ادعا در مورد حقوق زنان، با اين اقدام و بدعت نامبارك، همسران رهبري در سايه شوهرشان قرار گرفتند. در حالي كه در زندگي عرفي در ايران چنين چيزي وجود ندارد و زنان هويت و نام خانوادگي خود را، حفظ مي كنند. در زمان رژيم سلطنتي فقط همسر شاه بود كه، نام خانوداگيش بكار گرفته نمي شد. از زمان پيدايش شعار ايران رجوي- رجوي ايران با آن مخالف بودم و مخالفت كرده ام. آن اوائل فكر مي كردم اين شعار از سوي بدنه سازمان طرح شده و امري گذاراست و با خود مي گفتم مسعود رجوي چطور اين شعار را تحمل مي كند. چون در مورد ايشان طور ديگر فكري مي كردم. اما اين شعار همچنان ادامه داشت. دراين مورد دو بار با فاصله چند سال به خود جناب رجوي در ضروت كنار گذاشته شدن اين شعار نامه نوشتم و يكبار هم به خانم رجوي بعد از برگزيده شدن به عنوان رئيس جمهور آينده از طرف شوراي ملي مقاومت و آمدن ايشان به پاريس در حدود 12 سال پيش، براي كنار گذاشتن اين شعار نامه نوشتم. و در آن ياد آور شدم كه« اگر دشمن ترين دشمن مجاهدين با شيطاني ترين مغرها گرد هم مي آمدند كه راهي بي هزينه اما موثر براي وارد كردن ضربه سياسي و به انزوا كشيدن مجاهدين پيدا كنند، كاري را كه اين شعار كرده نمي توانستند بكنند». جوابي هم به نوشته ما داده نشد، اما در عمل تاكيد بسيار در مورد اين شعار ديده شد. مثل يكبار چندي روزي بعد از اين كه در بحثي يا نوشته يي به اين مساله اشاره كره بودم، «ستاد داخل كشور» سازمان مجاهدين خلق، اطلاعيه در مورد اغتشاش  در ورزشگاه آزادي انتشار داد كه در آن ياد آوري شده بود كه در این رویداد تراكتهايي با شعار ايران رجوي – رجوي ايران پجش شده است.  به غير از من كساني هم از اعضاي غير مجاهد گروه اوليه تشكيل دهنده شورا مخالف اين شعار بوده اند و دافعه دار بودن آن را ياد آور شده بودند. اما آقاي مسعود رجوي به جاي اين كه بپرسد و ببيند كه اشكال و ايراد كارش در نظر بيرونيها چيست، به نظرات خيرخواهانه دوستان خود هم بي اعتنايي مي كرد و با اين بي اعتنايي نشان مي داد كه نظر آنان هيچ اهميتي برايش ندارد. بهانه هم گويا اين بود كه «اگر اين شعار نباشد دست رزمندگان براي چكانده ماشه مي لرزد» كه البته حرف بي ربطي بود. در اصل گمان رهبري مجاهدين اين بود كه طنين انداختن اين شعار در تظاهرات خارج كشوري كه آنها در به راه انداختن آن فعال تر از همه و گردآورنده بيشترين تعداد شركت كنندگان نسبت به ساير گروههاي اوپوزيسيون بودند، مسعود رجوي را به عنوان «شخصيت كليدي» اوپوزيسيون به دولتهاي خارجي معرفي كنند، امري كه به آن «معرفي رهبري» هم گفته مي شد. اين قبل از هر چيز البته يك درك نازل از امر تبليغات را نشان مي داد. اما با توجه به اثرات ضد انگيزه يي شديد و دافعه آن در بين ايرانيان، اين شعار از آسمان هم اگر آمده بود، مي شد با توضيح دادن به «رزمندگان» در مورد دافعه شديد آن در بيرون سازمان، آن را كنار گذاشت و شعار مناسبي يافت كه دافعه نداشته باشد و براي رزمندگان هم انگيزاننده باشد، و آن را بكار گرفت. چنانكه من در يادداشت و گزارش نشريه «مرحوم »ايران زمين(شماره 123- 3 ديماه 1375)، ضمن مطلبي شعار «آزادي برابري – با شورا با ارتش آزاديبخش ملي» را طرح كرده بودم كه بسيار مورد استقبال رزمندگان و بدنه سازمان واقع شده بود و در اين مورد يك نامه تاييد آميز از رزمندگان هم در نشريه ايران زمين شماره 127 در صفحات مقاومت درج شد كه از جمله نوشته بود به مسئول آسايشكاه پيشنهاد كرده كه اين شعار را درشت بنويسند و در آسايشكاه واحدي كه او بود نسب كنند و اين پيشنهاد پذيرفته شده بود. به طور شفاهي هم به خود من در تاييد اين شعار مطالبي گفته شد كه از شرح آن مي گذارم. اما اين شعار يا شعاري شبيه اين هيچوقت از دستگاه تبليغاتي مجاهدين شنيده نشد. شعار ها و تبليغات مجاهدين پيوسته فرد محور بوده است. جناب رجوي با به ميان آوردن شعار ايران رجوي – رجوي ايران، دشنه يي به قلب اميد و آرزوي ما براي حاكميت مردم كه به غلط يا درست، در شوراي ملي مقاومت به عنوان جايگزين دموكرايتك اين رژيم مي ديديم، فرو كرد و هيچ وقت هم از آن دست برنداشت كه هيچ با موضعگيريها و اظهارات ديگري كه بيش از پيش شورا را به چرخ پنجم گاري تبديل مي كرد، هي اين دشنه را در جايي كه فرو كرده بود چرخاند. شعاري كه در آن نه جايي براي شورا هست كه مبتكر آن خود ايشان بوده اند و به گفته ايشان دستاورد صد سال مبارزه مردم ايران براي آزادي بوده، نه برای مردم و نه آزادي، و به خصوص مردم ايران در آن «هيچ» به شمرده شده و تحقير شده اند. به همين جهت تا زماني كه آقاي مسعود رجوي در يك پيام تلويزيوني از بابت اين شعار از خود انتقاد و از مردم ايران عذر خواهي نكند، از نظر من قابل اعتماد نيست. اين همه بي اعتنايي به انتقاد بيروني و دروني بر سر يك مساله كه حل آن به آساني خوردن يك ليوان آب بود، واقعا از چه روحيه يي سرچشمه مي گيرد؟ اين عناد و تكبر اگر با قدرت سياسي همراه شود آيا پيوسته در جستجوي انحصار قدرت و لجام گسيختگي و راههاي گريز از كنترل نخواهد بود؟ آيا  نبايد نگران بود كه صاحب چنين روحيه يي بعد از كسب قدرت براي به كرسي نشاندن حرف خود، هزينه ملي براي امري ايجاد كند كه ربطي به منافع ملي و منافع مردم نداشته باشد؟ نمونه هايش را در ذهن داريم و لازم به مثال زدن نيست. رهبران مجاهدين مثل بچه هايي كه چند روزي مادرشان بالا سرشان نبوده و عادت و رفتار بد پيدا كرده باشند، به خاطر در بين مردم نبودن، در يك استحاله قهقرايي، خصلت و ويژگيهاي بدي پيدا كردند. سوابق مبارزاتي گويي برايشان به نوعي اشرافيت تبديل شده است و به ازاي جنايات رژيم گويي براي خود حق طلبكاري از همه و بكار بردن زبان آمرانه با همه را دارند. توجه ندارند كه تحمل رنج و مصيبت اگر با همزباني با مردم و با درك روحيات مردم و تحولات جامعه همراه نباشد، و سمت سوي تحقق اهداف شخصي و گروهي پيدا كند، نمي تواند نتيجه چنداني ببار بياورد و يا در مردم انگيزه ايجاد كند. جناب رجوي بايد آن ديد « عاشورا» يي از مبارزه را كنار بگذارد كه هر سال با خواندن زيارت عاشورا در ايام محرم بر آن تاكيد مي كند. در خود رسالت گرفتن انتقام «خون جاري خدا، خون به ناحق ريخته شده و انتقام نگرفته امام حسين را از يزيديان زمان» ديدن و مجاهدين را جاي ياران حسين گذاشتن و در پي آن نفرت و بيزاري نسبت به هر كس و گروهي كه «به يزيديان تمكين كرده يا در برابر آنان سكوت كرده اند»، به بدنه سازمان تزريق كردن، دستگاه مناسبي براي تحليل مبارزات اجتماعي زمان و تاثير گذاري بر اشكال گوناگون مبارزات مردم نيست. در اين دستگاه مردم ايران به طوركلي، جايي جز جاي اهل كوفه نمي توانند داشته باشند و همه كارمندان و كاركنان اداره ها و سازمانهاي دولتي، مثلا وزارت كشاورزي و وزارت راه و آموزش و پرورش هم جزء «تمكين كنندگان» قرار مي گيرند كه بايد از آنان «بيزاري جست».
ارزيابيهايي كه در اين نوشته شده است مثل هر ارزيابي ديگري مي تواند مورد نقد و انتقاد قرار بگيرد. من داوري در مورد اين نوشته به ويژه اين قسمت پاياني را (هم چنانكه داوری انتقادها و پاسخهاي احتمالي به آن را) به عهده افكار عمومي مردم ايران به ويژه نسل جوان و بخشهاي آگاه مردم ايران كه به خاطر رفتار تحقير آميزي كه رژيم آخوندي با آنان به كار گرفت، اكنون گرايش گسترده يي در جستجوي باز شناسي هويت تاريخي و ملي خويش در آنان به وجود آمده، مردمي كه براي تحقق حقوق شهروندي خويش در صنفها و و قشرهاي گوناگون اجتماعي به اشكال مختلف مبارزه مي كنند، به دانشجوياني كه به رغم كتك خوردن و محروميت از ترمهاي تحصيلي با بستن شعار «آزادي – برابري» بر پيشناني خود و در دست گرفتن شعار نان مسكن آزادي، مرگ بر استبداد، در تظاهرات عليه اين رژيم بيدادگر اسلامي مبارزه مي كنند و سالگرد شانزده آذر را با گراميداشت«سه آذر اهورايي» برگزار مي كنند، دانشجوياني كه دركشان از شيّادي رژيم مذهبي را در نمايشنامه «كنكور وقت ظهور» نشان داده اند(4) و به زنان و دختراني كه از دولت و حكومت اسلامي جز تحقيير نديده اند، و حتي در زمان خميني بدون ترس از خشم ملاها يكي از آنان در روز تولد دختر پيامبر اسلام در پاسخ به سوال جهت دار گزارشگر راديو، صريحا گفت فاطمه را الگوي مناسبي براي زنان امروز نمي شناسد و«اوشين» شخصيت يك سريال ژاپني را كه از تلويزيون پخش مي شد، ترجيح مي دهد(5) ، واگذار مي كنم. اگر اين نوشته بتواند رهبري مجاهدين را به باز انديشي در ارزيابيهاي غلط و شعارهاي غلط گذشته و باز انديشي در رفتارنابردبارانه در برابر انتقاد، وادارد، من اين احساس را مي توانم داشته باشم آن حدود 20 سالي كه در حمايت از مجاهدين سپري شد، حاصل مثبتي داشته است، خلاف اين اما تاسف عميقي است كه برجاي خواهد ماند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

توضيحات
1- اين نامه داخلي بود و تاكنون هم داخلي مانده است و تنها 3 يا چهار نفر از اعضاي قديمي غير مجاهد شورا همان وقت آن را ديده اند. در آن زمان(آبان 1382) گفته شد كه امكان رسانده نامه به مسئول شورا نيست. اين نامه كه مطالعه آن واكنش خشم آلود مسئولان رده اول مجاهدين را برانگيخته بود، سبب شد كه در يك اقدام مستبدانه، شورا شكنانه، خود سرانه و البته كودكانه و بي معني، بيانيه سالانه شوراي ملي مقاومت در تابستان سال 1383 در اختيار من كه عضو شورا بودم و نه استعفا داده بودم و نه مثلا مساله «نقض التزام» و اخراج من در شورا مطرح شده بود، قرار نگيرد و بدتر از آن بيانيه شورا با تاكيد بر «تصويب به اتفاق آرا‌» منتشر شد كه از نظر من دروغ بود و در اين باره به افكارعمومي دروغ گفته شده بود. اگر بيانيه در اختيار من قرار داه شده بود به آن راي ممتنع مي دادم همچنان كه يكبار در دو سال پيش از آن به بيانيه شورا راي ممتنع داده بودم.. من بعد از ديدن اين بيانيه در سايت اينترتي وابسته به مجاهدين(همبستگي ملي) با يكي دو تن از اعضاي قديمي شورا تماس گرفتم و علت را جويا شدم. آنهاهيچ اطلاعي از مساله نداشتند و اين مساله باعث تعجب آنان هم شد. در پي آن در نامه يي 2 صفحه يي به خانم رجوي كه بنا بر مصوبه يي در شورا مسئوليت مسئول شورا را در غياب او داشت، مساله را ياد آوري كردم و نوشتم كه اگر اين اقدام آگاهانه و با اطلاع ايشان بوده باشد، هيچ حرفي براي گفتن با هيچكس ندارم، واكنش نشان خواهم داد. متاسفانه پاسخ نامه من نه مستقيما از طرف خود ايشان بود و نه پاسخي پوزش خواهانه بلكه يك پاسخ 5 صفحه يي و با لحني غير دوستانه و در بعضي جمله ها توهين آميز بود با امضاي دبير ارشد شورا كه در آن برخي شرط و شروط براي ادامه عضويت در شورا قرار داده شده بود كه براي من قابل قبول نبود. به هر حال من پيشنهاد خودم را كه محور آن انتشار اطلاعيه يي براي تصحيح انعكاس نادرست تصويب شدن بيانيه « به اتفاق آرا» بود، ضمن انتقادات مجدد از اين رفتار در يك نامه 22 صفحه يي به دبير خانه و خانم رجوي منتقل كردم كه چون در مدت زماني كه براي دريافت پاسخ تعيين كرده بودم جوابي داده نشد، در يك نامه اعتراض آميز سرگشاده جهت اطلاع اعضاء شورا و هم ميهنان، در تاريخ 26 مهر ماه 83 از شورا كناره گيري كردم. آن نامه 22 صفحه يي كه به آن اشاره كردم، نيز داخلي مانده است. البته حق مردم و افكار عمومي است كه از اين مكاتبات اطلاع پيدا كنند و در مورد آن داوري كنند اما اين شرايط طوفاني زمان مناسبي نيست و دلمشغولي بزرگ من اين پراكندگي اپوزيسيون جمهوريخواه، يافتن راههايي براي گذاشتن بيشترين تاثير مثبت براي ارتقاي روحيه مبارزاتي مردم با رژيم و ضربه به اقتدار رژيم است.

2 - در آن زمان اعضا شورا نمي دانستند كه خانم رجوي به فرانسه آمده يا خواهند آمد. اعضاي شوراي ملي مقاومت بعد از يورش پليس در 17 ژوئن2003 به محل اقامت خانم رجوي، از حضور ايشان در فرانسه اطلاع پيدا كردند. در زمان رويداد در صحبت با يكي از دوستان قديمي شورا وقتي تعجب مرا از اين كه حضور ايشان در فرانسه از ما پنهان نگهداشته شده، ديد، به من گفت بيرون بيشتر هواداران مجاهدين مي دانستند و فقط به اعضاي شورا گفته نشده بود.

3 - بعد از ماجراي قرار گرفتن سازمان مجاهدين در ليست گروههاي تروريستي و در حالي كه جرج بوش در يافتن يك دشمن اصلي و فرضي براي در هم كوبيدن در انتقام كشي از ماجراي 11 سپتامبر2001 بود و به نظر مي رسيد كه عراق يا رژيم ممكن است به عنوان اين دشمن در نظر گرفته شود، من مقاله يي براي شماره مرداد 81 يك نشريه متعلق به يك سازمان عضو شورا نوشته بودم - كه به خاطر ضابطه آن نشريه در عدم ورود به اختلاقات درون گروهي سازمانها و گروههاي سياسي به طور اعم، درآن نشريه درج نشد. مقاله مذكور واكنشي بود به تحليلهايي از سوي دوستان كه بيشتر بر اين باور بودند كه حمله يي اگر سوي آمريكا صورت بگيرد، هدف رژيم خواهد بود و اگر هم به عراق حمله شود، آمريكا به مجاهدين كاري نخواهد داشت، و اگر به رژيم حمله شود «سنگ روي هر دو جناح رژيم خواهد افتاد». من خطير بودن وضع و گزينش حمله به عراق از سوي جرج بوش را به عنوان احتمال قوي مطرح كرده بودم و در آن ضمن ياد آوري موقعيت و كارتهايي كه رژيم با آنها بازي كرده و برتري موقعيت آن در صحنه مبارزه با مقاومت با استفاده از ابزار ديپلماتيك و زدو بند با قدرتهاي غربي و خطراتي كه در صورت وقوع جنگ در عراق مجاهدين را تهديد مي كند( مثل پيامدهاي اشغال كويت توسط صدام حسين)، نوشته بودم كه برخي از مصوبات شورا بعد از 20 سال بوي كهنگي گرفته و لازم است كه در آنها باز نگري شود و از جمله كنار گذاشتن صفت اسلامي از دولت موقت یاد آور شده بودم. در همانجا پيشنهاد تشكيل جبهه همبستگي ملي براي آزادي و دموكراسي در ايران را  براي داشتن امكان بيشتري براي تداوم مبارزه و گسترش آن در شرايط خطيري كه در پيش رو بود، داده بودم. بر اساس همان پيشنهاد مي شد حركت به سوي تشكيل آن ابتدا با گفتگو با گروههاي جمهوريخواهي كه قرار گرفتن مجاهدين در ليست تروريستي را محكوم كرده بودند، آغاز شود. من در آن مقاله ياد آور شده بودم كه همه ما بايد نگران داوري تاريخ و نسل آينده در مورد خودمان باشيم. اين هم ابتدا با واكنشهاي غير دوستانه و خشمگيانه يي رو به رو شد كه وارد آن نمي شوم. اما به هر حال طرحي تصويب شد و در اطلاعيه 13 آبان 81 مسئول شورا به اطلاع عموم رسيد كه قبض روح شده طرح پيشنهادي من بود. در طرح تصویب شده، برنامه و مصوبات شورا دست نخورده مي ماند و در ضمن طرحي در نفي رژيم استبدا مذهبي بود، اما در جنبه اثباتي در تيتر خود چيزي نداشت. اين را اضافه كنم كه من آن پيشنهاد را نه با ادعاي يك راه حل مشكل گشا براي سرنگوني رژيم، بلكه اقدامي براي تضمين تدوام مبارزه و گسترده كردن آن داده بودم.

4 - در اواخر شهريور 1378، به خاطر نمايشنامه يي كه با عنوان «كنكور وقت ظهور»، در نشريه دانشجويي موج چاپ شده بود، غوغا در ام القراي اسلام بپاشد كه به «آقا امام زمان» اهانت شده و دستاوردهاي انقلاب مورد تمسخر قرار گرفته است. بخش رسانه يي قتلهاي زنجيره يي، مستقر در روزنامه كيهان هم به كوره اين غوغا مي دميد. وزارت اطلاعات رژيم هم دست بكار شناسايي نويسنده نمايشنامه شد كه اسم مستعار انتخاب كرده بود و روز 2 مهر ماه 78 اعلام كرد كه دوتن از مظنونان شناسايي و دستگير شده اند. نويسنده دانشجويي بود به نام علي عباس نعمتي. در بحثهاي مربوط به محكوميت و مجازات نمايشنامه نويس، بحث ها تا مرتد شناختن و مجازات اعدام هم پيش رفت، اما بعدا دستگاه قضايي رژيم ، جرم نويسنده را سبك تر تشخيص داد و اورا به مجازات زندان محكوم كرد. در اين ميان پاسدار نقدي فرمانده نيروي انتظامي رژيم، كف بر لب نعره مي كشيد كه اگر شده بيست سال ديگر، خودش مجازات لازم در مورد اين مرتد را كه به «آقا امام زمان» توهين كرده اجرا، خواهد كرد.
در پي جو سازيهايي كه عليه نويسندگان نمايشنامه و نشريه يي موج كه وابسته به انجمن اسلامي دانشگاه امير كبير بود صورت گرفت، هيأت تحريريه نشريه در اطلاعيه يي در مورد اين جو سازيها و رد اتهامات وارده شده، از جمله نوشت:«... به اعتقاد اعضاي تحريريه موج، اشاره اصلي نمايشنامه مزبور گروهي خرقه پوشان دين فروش و رياكاران سست پيمان مي باشد كه در تمامي ادوار تاريخ موجبات صدمه به پيامبران، اولياء و ائمه اطهار بوده اند».

5 - در8 بهمن سال 1367، كه هنوز خميني زنده بوده در سالروز تولد دختر پيامبر برنامه يي راديويي كه در آن نظر زنان راجع به الگوي زن نمونه پرسيده مي شد، تهيه شده بود. طبعا انتظاري كه دست اندر كاران تبليغاتي رژيم داشتند اين بود كه همه از« فاطمه زهرا» به عنوان الگوي نمونه ياد كنند، اما يكي از زناني كه مورد سوال گزارشگر راديو قرار كرفت، از«اوشين» شخصيت يك سريال تلويزيوني ژاپني كه از تلويزيون پخش مي شد به عنوان الگوي نمونه و مطلوب او براي زن در دنياي كنوني نام برد. اين امر چنان خشم خميني را بر انگيخت كه شخصا وارد صحنه شد و در نامه اي به مديرعامل وقت تلويزيون دستور داد كه فردي كه گزارش را پخش كرده تعزير و اخراج شود و دست اندركاران نيز تعزير شوند و تاكيد كرد«در صورتي كه ثابت شود قصد توهين در كار بوده است بلاشك فرد توهين كننده محكوم به اعدام است. اگر بار ديگر از اين گونه قضايا تكرار گردد، موجب تنبيه و توبيخ و مجازات شديد و جدي مسئولين بالاي صدا و سيما خواهد شد»(اطلاعات 10 بهمن 1367). در پي اين دستور خميني، روز يازده بهمن 67 چهار تن از كار كنان راديو از دست اندر كاران آن برنامه به شلاق و زندان محكوم شدند كه حكم زندان براي تهيه كننده برنامه 5 سال و براي سه تن ديگر 4 سال بود و همگي به 50 ضربه شلاق نيز محكوم شدند.
2006/12/20- درفش.29 آدز1385

dimanche, janvier 07, 2007

خاطرات يك سركوبگر، اسناد اختناق




خاطرات يك سركوبگر، اسناد اختناق

ايرج شكري
روز 14 ديماه برابر 4 ژانويه 2007 سايت بازتاب خبر انتشار جلد سوم خاطرات ريشهري را داد. ريشهري، در دهه 1360 خورشيدي، در پستهاي مهمي چون رئيس داده انقلاب ارتش، وزير وزارت اطلاعات و رئيس داده گاه ويژه روحانيت قرار داشت و از عناصر سازمان دهنده تروريسم دولتي رژيم در دهه 60 بشمار  مي رود، دستگاههاي تحت مسئوليت او، احكام اعدامهاي بسياري را صادر و اجرا كرده كه از جمله كساني از ياران منتقد و مساله دار خميني مثل قطب زاده و مهدي هاشمي داماد منتظري، از محكوم شدگان آن دستگاهها بودند. در معرفي جلد سوم خاطرات ريشهري به ليستي در پيوست كتاب، از سازمانهاي سياسي كه در اوائل انقلاب وجود داشته اند و حالا وجود ندارند و افتخار نابود كردنشان هم مدالي است كه حتما به ريشهري تعلق مي گيرد، نام برده شده است. شايد براي بيشتر افرادي مثل من كه تمام سالهاي بعداز قدرت گرفتن آن"سيد حسيني"، روح الله الموسوي الخميني، كه نايب امام زمان و "ذرّيه رسول اكرم، پيامبر مهرباني"، بود، سالهايي توفاني و پر از حوادثي بوده كه تمام ذهن ما را به خود مشغول مي داشته، برخي از شرايط زمان اوائل انقلاب، در كنج و زاويه فراموش شده ذهن ما بايگاني شده و گاه با خواندن مطلبي مربوط به رويداهاي آن سالها، يكباره به يايد مي آوريم كه رويداد يا موضوع مهمي را از ياد برده بوديم. از جمله اين مسائل كه شرايط آن روز را دوباره از كنج بايگاني ذهن من بيرون كشيد ، فهرستي است كه در پيوست كتاب خاطرات ريشهري آمده و در مطلبي كه در سايت بازتاب در معرفي آن آمده بود به آن اشاره شده است. در پیبوست 13 آخر كتاب ريشهري ليستي از 99 سازمان ماركيستي و 69 سازمان غير ماركسيستي "كه عليه نظام فعاليت مي كردند" ذكر شده است. اين ليست به خوبي گوياي شرايط ايران اوئل دوران بعد از سرنگوني شاه است و نشان دهند، پويايي و تشنگي جامعه براي شركت در زندگي سياسي و نيز تابلویی از گرايشات سياسي موجود در آن روزها در ايران است. خميني با طاعون سياهي كه زير عمامه سياه و در مغز شيطاني خود حمل مي كرد، به ويرانگراي در جامعه ايران پرداخت تا از آن "ام القراي اسلام" و " ايران اسلامي بسازد". در آن روزها واكنش آخوندها نسبت به برخي اظهار نگرانيها براي آينده و اين كه مبادا دوباره داستان ساوك و شكنجه تكرار شود، ، اين بود كه احكام منوّر و حيات بخش اسلام، نيازي به سركوب ندارد و "همه دلها را تسخير خواهد كرد“"، البته اسلام ناب محمدي خيلي زود شروع كرد به تسخير قلبها ، اما با سرب مذاب
در آن روزها حضور كسترده وفعال نيروهاي چپ در جامعه كه همين آمار گواه آن است، روحانيت مرتجع قدرت پرست به رهبري خميني سفاك را وادار و ناچار كرد كه در زمان تدوين قانون اساسي رژيم ولايت فقيه ، تن به پذيرش مواردي از حقوق شهروندان و حقوق زحمتكشان جامعه در آن قانون اساسي بدهد كه بعدا همانها هم يا اصلا اجرا نشد و يا مثل تشكيل شوراهاي شهرها كه با بيش از چهار ده سال تعويق اجرا شد، چنان اجرا شد كه غير خوديها نتوانند به آن راه پيدا كنند. در آن روزها البته بزرگترين نيروی، چپ سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران بود، بعد سازمان پيكار. راه كارگر مدتي بعد از انقلاب تشكيل شد. از حزب توده  در شمار گروههاي چپ اسم نمي برم چون از آغاز شروع به حمايت از رژيم خميني كرد و در حمايت از رژيم به سازمانها چپ پرخاش مي كرد و برخي از آنها را" گروههاي شاه ساخته و سيا پرداخته" مي ناميد. سازمانهاي ديگري كه برخي از آنان، توسط كساني كه در زمان شاه عضو كنفدراسيون دانشجويان خارج كشور بودند سازمان يافته بودند. در بخش اسلامگراها، سازمان مجاهدين خلق كه آن روزها دموكرات و انقلابي شناخته مي شد، مهمترين سازمان اسلامگراي خارج از حاكميت با گرايشهاي دموكراتيك و مترقي بود. گروه اسلامگراي كوچك و فعال ديكري كه من تاريخچه دقيق پيدايش آن را نمي دانم، و فكر مي كنم از گروههايي بود كه بعد از انقلاب به وجود آمد و از گرايشهاي طرفدار اندييشه هاي دكتر شريعتي بود، به اسم نشريه اش آرمان مستصعفين خوانده مي شد (گمانم اسمش سازمان رزمندگان پيشگام مستضعفان بود) كه من گاه نشريات آن را از بساطي كه در "چهار راه داس و چكش" در برابر بانك كشاروزي نزديك سينما بلوار، مي گذاشتند مي خريدم. آن روزها، از سوي هوادران گروههاي چپ، تقاطع بلوار كشاوز و خيابان كارگر، چها راه داس و چكش ناميده مي شد. اين گروه اسلام گرا، در آن روزهاي غوغاي مرگ بر آمريكا در برابر سفارت آمريكا، تحليل مفصل و خيلي جالبي در مورد اشغال سفارت آمريكا، داده بود(فكر كنم در نشريه شماره 18بود) كه محتوي آن، تا آن اندازه كه در خاطرم مانده اين بود كه ارتجاع نمي تواند ضد اميرياليست باشد و تحليلي بود براي توهم زدايي از ضد امپرياليستي بودن اشغال سفارت آمريكا. من چند تااز آن را خريدم و به دوستان خود دادم و توصيه كردم آن را بخوانند . بعد از سي خرداد 60 اين سازمان نيز با تيغ اسلام ناب محمدي درو شد. البته لازم نمي دانم كه گروه فرقان را هم ياد آوري كنم كه با ترورهاي كه كرد، تا اندازه اي به پليسي شدن فضاي آن روز ها به نفع رژيم كمك كرد. در آن روزها به خاطر همين گستردگي حضور نيروهاي چپ در جامعه، با اين كه راديو تلويزيون و نماز جمعه و منبر صدها مسجد در سراسر كشور اختيار رژيم بود( در اخبار راديو تلويزيون گاه به به خاطر فشار كاركنان مبارز خبر، اخباري از فعاليتهاي و تطاهرات چريكهاي فدايي و مجاهدين كه اغلب با يورش گله هاي حزب اللهي هاي درنده خو، روبه رو بود، پخش مي شد، اما به جز يكي دو مورد استثنايي، مثل بحث در مورد جنايت رژيم در تركمن صحرا كه سازمان چريكهاي فدايي خلق در كنار مسئولان وقت رژيم، در يك بحث براي حقيقت يابي شركت كردند و يك مناظره تلويزيوني ديگر در دو بخش سياست و فلسفه كه در آن سازمان چريكهاي فدايي خلق و حزب و توده در كنار عناصر رژيم مثل دكتر سروش و بهشتي شركت داده شده اند، گروههاي ديگر امكان برخورداري از رسانه ملي را نداشتند. زير فشا گسترده نيروهاي چپ، كه مخالف «ديپلماسي پنهان» بودند، آن اوائل كه ابراهيم يزدي وزير خارجه بود و براي كاركنان وزارت خارجه جلسه تفسير قرآن مي گذاشت و به آنان قرآن درس مي داد، ازگروههاي سياسي دعوت كرد كه در يك گردهمايي در وزارت خارجه نقطه نظرات خودشان را در مورد سياست خارجي بيان كنند. من به عنوان خبرنگار از دفتر مركزي خبر به آن گردهمايي رفتم. چون هيچ ليست و آماري از شركت كنندگان نبود، خودم تك تك از شركت كنندگان، وابستگي تشكيلاتي و اسم سازمانشان را پرسيدم، آن طور كه به يادم مانده 43 سازمان و گروه سياسي در اين كنفرانس شركت داشت. از سازمان مجاهدين شهيد علي زركش آمده بود و از حزب توده دكتر بهزادي كه بعدا تيرباران شد و محمد علي عمويي يادم مانده و گمانم يك نفر ديگر هم جزء گروه جزب توده بود. از سازمان چريكهاي فدايي خلق كسي شركت نكرده بود. اما من فكر نمي كردم در آن روزها، 99 تشكل و گروه ماركسيتي در ايران وجود داشته است و اگر قرار بود خودم اسم اين گروها را بشمارم شايد 5 يا 6 تا اسم بيشتر به يادم نمي آمد. شايد بخشي از اين آمار مربوط به تشكلهاي هواداران اين گروها در سازمانهاي دولتي و دانشگاهها و شهرستانها باشد كه در آن روزها در همه جاي ايران تقريبا شكل گرفته بودند.
صحبتهاي خميني را كه در آن روزها نگاه بكنيم فشار حضور اين گروهها را بر شخص خميني در‌آن روزها، در مي يابيم. من به اين نكته چند بار در نوشته هاي مختلف اشاره كرده ام كه سخنرانيهاي خميني در اوائل به قدرت رسيدنش در ايران، از بهترين و گوياترين اسنادي است كه جوّ سياسي آن روزها، در آن منعكس است، و در هر فرصت بايد به آنها اشاره كرد واز آن براي كوبيدن به دهن دست اندركاران رژيم، به ويژه جناح اصلاح طلب آن استفاده كرد كه هنوز هم به خاطر جنايات خود از مردم ايران طلب بخشش نكرده اند و هنوز هم از خميني تجليل مي كنند. «اصلاح طلبان»ی كه در آن دهه سركوبيهاي خونين و گسترده، در شمار خط اماميها بودند كه جناح غالب در حاكميت را تشكيل مي داند. آن عكس كيهان 25 بهمن 57 كه زني سلاح در دست را  در روز فروپاشي رژيم سلطنتي نشان می دهد خود يكي از اسناد گوياي شرايط آن روز ايران و سندي است بر ملاخور شدن انقلاب مردم ايران. انقلاب عليه رژيم شاه، آن نبود كه اخوندها مدعي هستند آن را رهبري كردند. اكنون در آستانه سالگرد قيام 22 بهمن سال 57، كه رژيم "دهه فجر" راه خواهد انداخت و دوباره به تجليل از آن آخوند سفاك ضد ايراني خواهد پرداخت باز هم مروري دوباره به سخنان خميني در آن روزها بي مناسبت نيست. يكي از اين سخنرانها در ديداری در 3خرداد1358 بود كه در كيهان 5 خرداد درج شد، اين سخنراني در واقع نشان دهنده خشم و نگراني خميني بود از شركت جمعيت انبوهي از مردم تهران در مراسم بزگداشت صدمين زاد روز دكتر مصدق كه در آن سخنرانان ضمن تجلبل از مصدق، بر ضرورت برقراري دموكراسي و آزادي در جامعه تاكيد كرده بودند. خميني در همين سخنراني  تمايلش به انحصار قدرت را، تحت عنوان «سلطنت الهي» به وضوح بيان كرد و از همين سخنراني به روشني مي شود دريافت كه خميني كسي نبود، جز يك آخوند مرتجع عقده يي كه تنها با تكيه برجهل و تعصب مذهبي عقب مانده ترين بخش مردم وسازمان دادن آنها عليه نيروهاي ترقيخواه و انقلابي، توانست «سلطنت الهي» خود را مستقر كند. امامي كه هنوز هم مورد ستايش جناح اصلاح طلبان حكومتي و برخي ملي مذهبي ها هم هست

خمینی - بسم الله الرحمن الرحيم. همانطور كه دولتها گاهي برنامه طويل المدت و برنامه كوتاه مدت دارند، الان ملت ما بايد يك برنامه طويل المدت و يك برنامه عاجل قليل المدت داشتته باشد[...]
برنامه قليل المدت و عاجل كه حالا ما برايش مكلف هستنم اينست كه با توجه به اين كه پيروزي پيدا كرديم در اثر وحدت كلمه و اين كه همه اقشار باهم دست به دست هم با فرياد واحد گفتيم ما اين سلطنت كثيف را نمي خواهيم و ما يك سلطنت الهي و يك جمهوري الهي مي خواهيم كه احكام الهي در آن تحقق پيدا كند همه گفتيم جمهوري اسلامي[...] اگر اين جمعيتهايي كه حالا در شرف تكوين هستند و دارند خودشان را تقويت مي كنند ومردم را از اطراف جذب مي كنند اگر اينها هم همين مطلب را بگويند مضايقه يي نيست از اين كه اينها هم هركدام يك اجتماعي داشته باشند[...]اگر شما ديديد اين جمعيتهايي كه الان مشغول فعاليت هستند، جمهوري كه مي گويند، يا جمهوري مي گويند يا جمهوري دموكراتيك مي گويند يا جمهري دموكراتيك اسلامي مي گويند اين همان معنايي است كه دشمنان ما مي گويند. دشمنان ما از جمهوري نمي ترسند ازاسلام مي ترسند. برنامه طويل المدت ملت ما اين است كه [ مردم كه آن] دشمن راشناختند و از ميدان در كردند حالا هم دشمن را بشناسند و از ميدان ردش كنند، دشمن ما فقط محمد رضا نبود[...] هركس جمهوري دموكرتيك بگويد اين دشمن ماست براي اين كه اسلام را نمي خواهد[...]
روزنامه ها را بخوانيد اينهايي كه فرياد مي زنند بايد دموكراسي باشد اينها مسيرشان غيرماست. اينهايي كه اسمي از اسلام نمي آورند و اجتناب مي كنند از اين كه اسمي از اسلام بياورند و در عمرشان بسم الله الرحمن الرحيم بگويند[...] اينها مي خواهند سر پوش بگذارند روي مقاصد خودشان آن مقاصدي كه بر خلاف مسير ماست، با اسم يكنفري كه ملي است. مسير ما مسير نفت نيست. نفت پيش ما مطرح نيست. ملي كردن نفت پيش ما مطرح نيست. اين اشتباه است. ما اسلام را مي خواهيم. اسلام كه آمد نفت هم مال خودمان مي شود. مقصد ما اسلام است مقصد ما نفت نيست، اگر يك نفر نفت را ملي كرده است اسلام را كنار بگذارند و براي او سينه بزنند[...]
دشمن خودتان را بشناسيد. ما توطئه را مي شكنيم . من حجت را دارم تمام مي كنم براي ملت ايران. من مي بينم بدبختيهايي كه از دست همين اشخاصي كه فرياد آزادي مي كشند، بد بختي دارم مي بينم براي ملت ايران… من اينها را به شما معرفي كردم. اين اشخاصي كه با اسلام كاري ندارند، روحانيت را هم كاري ندارند، آنهايي كه حسن نيت دارند،- نيت سوء ندارند، نمي خواهند رژيم دو باره برگردد، با او هم بد هستند-، اينها مي خواهند يك مملكت غربي براي شما درست كنند آزاد هم باشيد مستقل هم باشيد اما نه خدايي در كار باشد و نه پيغمبري و نه آقا امام زماني نه قرآني نه احكام خدا نه نمازي[...] شما كه شهادت را براي خودتان فوز مي دانيد، براي اينكه مثل سوييس بشويد؟ شما قرآن را مي خواهيد، شما براي اسلام قيام كرديد[...] اين همه تبليغاتي كه اهل قلم مي كنند كه مااز آن ديكتاتوري فارغ شديم، ديكتاتوري عمامه و كفش آمد اينها ضد اسلام هستند.[...] آخوند ديكتاتور نيست. آخوند يعني اسلام، روحانيين با اسلام در هم مدغمند. آنكه با روحانيين و آخوند مخالف است دشمن شماست. او آزادي را ممكن است براي شما تأمين كند، استقلال هم ممكن است براي شما تأمين كند اما آن استقلال كه در آن امام زمان نيست، آزادي كه در آن قرآن نيست من حجتي كه خدا برايم دارد ادا كردم اين برنامه كوتاه مدت شماست كه با تمام اينها مبارزه يي بكنيد بدتر از آن مبارزه اي كه با شاه كرديد او در عين قدرتش هم، باز اسم خدا را مي آورد ، باز به زيارت مي رفت ولو به طور ريا بود. اما اينها به طور ريايي هم حاضر نيستند. بعضي از نويسنده هاي ما حاضر نيستند براي جلو بردن مقصدشان يك كلمه اسلام به كار ببرند ولو براي اين كه ما را بازي بدهند. ما با اينها بايد همان مبارزه اي را بكنيم كه با محمد رضا كرديم براي اين كه توطئه در كار است نه قضيه آزادي. جمع آوري قشرها را در هم و راه انداختن به هر بهانه اي، براي هر استخواني ميتنگ راه انداختن و دنبال آن با اسلام مخا لفت كردن قابل تحمل نيست» (كيهان5خرداد1358
سخنراني 26 مرداد58 در آستانه تعطليل كردن نشريات مستقل و نشريات گروهاي سياسي و دادن دستور حمله و لشگر كشي تمام عيار(در واقع اعلام جهاد) به كردستان، به همه نيروهاي مسلح، و زمينه سازي براي برپا كردن “چوبه هاي دار در ميدانهاي بزرگ، و درو كردن“ دگر انديشان :
“...خمینی - اگر ما از اول كه رژيم فاسد را شكستيم و اين سد بسيار فاسد را خراب كرديم به طور انقلابي عمل كرده بوديم و قلم تمام مطبوعات مزدور را شكستته بوديم و تمام مجلات فاسد را تعطيل كرده بوديم و رؤساي آنها را به محاكمه كشيده بوديم و حزبهاي فاسد را ممنوع اعلام كرده بوديم و رؤساي آنها را به جزاي خودشان رسانده بوديم، چوبه هاي دار در ميدانهاي بزرگ بر پا كرده بوديم و مفسدين وفاسدين را درو كرده بوديم اين زحمتها پيش نمي آمد. من از پيشگاه خداي متعال و ملت عزيز عذر مي خواهم[...]
دولت ما انقلابي نيست، ارتش ما انقلابي نيست، ژاندارمري ما انقلابي نيست، شهرباني ما انقلابي نيست پاسداران ما هم انقلابي نيستند، من هم انقلابي نيستم. اگر ما انقلابي بوديم اجازه نمي داديم اينها اظهار وجود كننند. تمام احزاب را ممنوع اعلام مي كرديم، تمام جبهه ها را ممنوع اعلام مي كرديم و يك حزب و آن حزب الله، حزب مستضعفين تشكيل مي داديم و من توبه مي كنم از اين اشتباهي كه كردم و من اعلام مي كنم به اين قشرهاي فاسد در سرتاسر ايران كه اگر سر جاي خود ننشينند ما به طور انقلابي با آنها عمل مي كنيم. مولاي ما اميرالمؤمنين سلام الله عليه، مرد نمونهً عالم، آن انسان به تمام معنا، ...در عبادت آنطور بود، در برابر مستكبرين و كساني كه توطئه مي كردند شمشير را مي كشيد و هفتصد نفر را در يك روز چنانكه نقل مي كنند از يهود بني قريظه كه نظير اسرائيليها بودند و شايد اينها[منظورش دگرانديشان است] از نسل انها باشند، از دم شمشير مي گذراند ما نمي خواهيم در ايران ، در دنياي اسلام و در خارج كشور، وجاهت پيدا كنيم ما مي خواهيم به امر خدا عمل كنيم و خواهيم كرد. «اشدا علي الكفار و رحمابينهم». اين توطئه گرها در كردستان و در غير آن در صف كفار هستند، با آنها بايد با شدت رفتار كرد. دولت بايد با شدت رفتار كند،ارتش بايد باشدت رفتار كند. ژندارمري بايد با شدت رفتار كند، اگر مسامحه كنند ما با خود همين مسامحه گرها با شدت رفتار مي كنيم … دادستان انقلاب موظف است تمام مجلاتي را كه برضد مسير ملت است و توطئه گر است توقيف كند و نويسدگان آنها را دعوت كند به دادگاه و محاكمه كند، موظف است كساني را كه توطئه مي كنند و اسم حزب روي خودشان مي گذارند، رؤساي آنها را بخواهند وآنها را محاكمه كنند. فاسدها را سركوب كنيد. عذرها را كنار بگذاريد. برويد توطئه گرها را سركوب كنيد. دولت مسامحه نكند. ارتش مسامحه نكند. پاسداران مسامحه نكنند...“(كيهان27مرداد1358)
خميني در ديدار با گروهي از كار كنان راديو در شهريور1358، سخناني در مورد مورد اقتصاد گفت كه واكنش او بود برتاكيدي كه گروههاي چپ به اهميت اقتصاد به عنوان زيربنا تاكيد مي كردند و خواهان رفع نابرابري طبقاتي بودند، از نظر امام اقتصاد براي الاغ امر مهمي مي توانست باشد نه براي انسان! اين سخنراني در روزنامه اطلاعات( تاريخ 18 شهريور همان سال) درج شد:
 ...خمینی - معقول نيست كه كسي جوانهايش را به كشتن بدهد كه نان ارزان گيرش بيايد، آنچه معقول است و عمل هم شده و همه ديديد وديديم، اين است كه در صدر اسلام پيامبر و اولياي اسلام همه چيزشان را فداي اسلام مي كردند براي اين كه آنها فداكاري را باخت نمي دانستند. آنها كه دم از اقتصاد مي زنند و زير بناي همه چيز را اقتصاد مي دانند، نمي دانند انسان چيست. خيال مي كنند انسان هم حيواني است كه كارش خورد و خوراك است، منتها مثلا اين حيوان چلوكباب مي خورد و آن حيوان كاه، بنابراين كساني كه زير بناي همه چيز را افتصاد مي دانند، انسان را حيوان مي دانند. چون حيوان است كه همه چيزش فداي اقتصاد مي شود و همه چيزش اقتصاد است. الاغ هم زيربناي همه چيزش اقتصاد است»پ

در آبان 1359 در آستانه ماه محرم در ديدار با گروهي از وعاظ، سخناني بر زبان راند كه نشان دهنده آن است كه در آن روزها گرايش قوي در جامعه براي جمع كردن بساط روضه خواني و مراسم سينه زني راه انداختن در جامعه به بوجود آمده بود، خميني در همين سخنراني بيگانگي و نفرت خودش را از ييشنه تاريخي ايران قبل از اسلام نشان داد. همچنان كه وقتي در راه بازگشت از پاريس به ايران در هواپيما ازاو پرسيدند حالا كه بعد از اين همه سال به ايران برمي گردد چه احساسي دارد، گفت "هيچ احساسي ندارم". او مردم ايران را "ملت گريه سياسي" مي دانست و در اين سخنراني به وضوح ديده مي شود كه او آگاهانه از برانگيختن تعصب مذهبي لايه هاي عقب مانده و ناگاه، براي ايجاد جو اختناق و سركوبي مخالفان سود مي جست
.
“... خمینی - امروز طرحهايي كه اينها مي خواهند پياده كنند، از آنوقت[قبل از انقلاب] شديد تر است و ما بايد بيشتر چشم و گوشمان را باز كنيم. شما امروز هم مي بينيد كه 4 نفر[يا] 10 نفر روحاني كه باكمال صداقت دارد خدمت مي كند به اين انقلاب، از هر گوشش صدا مي شود كه “حكومت آخوندي“... در آنوقتها يكي از حرفهاي كه هي رايج مي گفتند ”ملت گريه“، براي اين[ بود] كه مجلس روضه را از دست ما بگيرند. از اين شيطنتها بايد يك قدري ترسيد و توجه بهش كرد از اين كه مجلس عزا را در نظر شما سست مي كنند... “ما انقلاب كرديم روضه ديگر لازم نيست“ از غلطهايي است كه توي دهنها انداخته اند. مثل اين است كه بگوئيم ما انقلاب كرديم ديگر لازم نيست نماز بخوانيم... خير ما ملت گريه سياسي هستيم كه با همين اشكها سيل جريان مي دهيم و خرد مي كنيم سدهايي را كه در مقابل اسلام ايستاده. چطور شد اينها درزمان رضا خان، يك محفلي جمع شدند و براي شكست ايران از اسلام گريه كردند. اگر گريه اشكال داشت چطور اينها گريه كردند. اينها مي خواستند مجوس را و اين ملت ومليتي كه خودشان در نظر داشتند احيا كنند، لهذا در [آن] محفل حرفها زده شد و گريه شد، براي اين كه مجوس از اسلام شكست خورده است. آن افكار پوسيده الان هم در مغز بعضيها هست.. ".(كيهان 15 آبان 59
---------------------------------
  1385/10/16 * 06/01/2007

مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن