اين مطلب در19 دسامبر 2005 - 28/09/1384 نوشته شده و در همان زمان در يكي دو سايت اينترتي درج شد .ايرج شكري
كنكور وقت ظهور
در اواخر شهريور 1378، به خاطر نمايشنامه يي كه با عنوان «كنكور وقت ظهور»، در نشريه دانشجويي موج چاپ شد. غوغا در ام القراي اسلام بپاشد كه به «آقا امام زمان» اهانت شده و دستاوردهاي انقلاب مورد تمسخر قرار گرفته است. بخش رسانه يي قتلهاي زنجيره يي، مستقر در روزنامه كيهان هم به كوره اين غوغا مي دميد. كيهان اول مهر ضمن مطلبي، نامه اعتراضي بسيج دانشجويي دانشگاه امير كبير به شوراي فرهنگي دانشگاه را منعكس كرد كه در آن بسيجيان از جمله نوشته بودند:« باور كنيد كه دانشجويان غيور و مسلمان دردي در سينه خود احساس مي كنند كه توان صبر را از كف آنها ربوده است و جا دارد كه در اين ماتم به جاي اشك، خون بگريند چرا كه به هيچ عنوان در مخيله شان نمي گنجيد كه بدين سادگي حرمتها چنان شكسته شود كه گروهي در نمايشنامه اي كه براي توهين به اصول انقلاب، شهدا و روحانيت تدارك ديده اند، از امام زمان(عج) به عنوان يك بازيگر استفاده كرده و براي تنظيم سناريو، صحبتهاي سخيفي را از زيان ايشان بيان كنند. حقيقتا جا دارد انسان در اين ماتم جانكاه جان دهد و ننگ بودن و شنيدن بدون پاسخ را نظاره گر نباشد». وزارت اطلاعات رژيم هم دست بكار شناسايي نويسنده نمايشنامه شد كه اسم مستعار انتخاب كرده بود و روز 2 مهر ماه اعلام كرد كه دوتن از مظنونان شناسايي و دستگير شده اند. در بحثهاي مربوط به محكوميت و مجازات نمايشنامه نويس، بحث ها تا مرتد شناختن و مجازات اعدام هم پيش رفت، اما بعدا دستگاه قضايي رژيم ، جرم نويسنده را سبك تر تشخيص داد و اورا به مجازات زندان محكوم كرد. در اين ميان پاسدار نقدي فرمانده نبروي انتظامي رژيم، كف بر لب نعره مي كشيد، اگر شده بيست سال ديگر، خودش مجازات لازم را در مورد اين مرتد كه به «آقا امام زمان» توهين كرده ،اجرا خواهد كرد. اما شگفت اين كه چند سال بعد از اين رويداد، وقتي خبر «اهانت به قرآن»، از سوي سربازان آمريكايي در زندان گوانتانامو انتشار يافت و در كشورهاي مختلف اسلامي، تظاهراتي در اعتراض به آن راه افتاد، در ام القراي اسلام، چنان سكوتي برقرار بود كه پاسدار شريعتمداري كه از مبلغان ضرورت انجام «عمليات استشهادي» عليه آمريكا و دشمنان اسلام است، براي اين كه «غيرت اسلامي» به خواب رفته امت هميشه در صحنه و حضرات آيات عظام و حجج اسلام و بسيجيان را بيدار كند، چند روز بعد از انتشار خبر مربوط به اهانت به قرآن و انتشار اخبار تظاهرات مسلمانان ديگر كشور ها در اعتراض به آن، در مطلب كوتاهي در كيهان(روز يكشنبه 25 ارديبهشت84) غصه خوردن خود از اين سكوت را به آنها ياد آور شد، اما حرفي از عمليات استشهادي عليه آمريكا نزد و همچنين به روي خودش نياورد كه هم خودش كه از مشاوران رهبر است و خط تعطيلي فله يي مطبوعات را به رهبر مي دهد، و هم رهبر و ولي امر مسلمين و اميد مستضعفان جهان، چند روز در اين سكوت غوطه مي خوردند و صدايشان در نيامد.
در پي جو سازيهايي كه عليه نويسندگان نمايشنامه و نشريه يي موج كه وابسته به انجمن اسلامي دانشگاه امير كبير بود صورت گرفت، هيأت تحريريه نشريه در اطلاعيه يي در مورد اين جو سازيها و رد اتهامات وارده شده، از جمله نوشت:«... به اعتقاد اعضاي تحريريه موج، اشاره اصلي نمايشنامه مزبور، گروهي خرقه پوشان دين فروش و رياكاران سست پيمان مي باشد كه در تمامي ادوار تاريخ موجبات صدمه به پيامبران، اولياء و ائمه اطهار بوده اند».
نويسنده نمايشنامه دانشجويي بود به نام علي عباس نعمتي. چند ماه بعد از محاكمه و زنداني شدن او، روزنامه عصر آزادگان در ويژه نامه نوروز در 26 اسفند 78 در مطلبي با عنوان «زندان واژه ها» نوشت كه اين دانشجو كه در حال گذراندن محكوميت خود در زندان اوين است، بخشي از دوران زندان خود را به پژوهش در مورد اصطلاحات زندان، اختصاص داده است و پژوهش او را با مقدمه يي كه وي برآن نوشته بود، درج كرد. او كه در بند 295 اوين زنداني بود به شرايط نا مناسب زندان و اين كه يكبار دفتر اول نوشته هايش را زندانباني از او گرفته و پاره كرده بود، اشاره داشت. وي در مورد شرايط نوشته بود:« از الطاف خفيه الهي بود كه مدتي بروم آب خنك بخورم. هر چند آبش گرم و چاي آن سرد و نانش خشك بود... آدم در زندان معني خيلي چيزها را مي فهمد. از همه بهتر نياز به خدا را.
بي خود نمي گويم الطاف خفيه الهي. هم معني انفرادي را با تك تك سلول هايم درك كردم و هم مزه بند 295 اوين كه شايد... بند اوين باشد، رفت زير دندانم(از حدود 200 زنداني آن، حدود 60 نفر قاچاقچي مواد مخدر، 25 نفر قاتل، حدود 45 نفر شراتي ، چند سارق مسلح و... هستند)».
نمايشنامه كنكور وقت ظهور هم طنزي است كه دين فروشي را مورد حمله قرار داده، هم بيانگر ديدگاه و داوري لا اقل بخشي از نسل جوان و دانشجويان معتقد به اسلام در مورد «ارزشهاي انقلاب اسلامي» است كه خميني نظريه پرداز و امام و مروج آن بود و نشان مي دهد كه انقلاب فرهنگي و سركوبي و اختناق براي حذف دگر انديشان و تلاش براي مريد و پيرو انديشه هاي خميني ساختن نسل جوان، نتيجه دلخواهي براي مرتجعين نداشته است. با قبضه قدرت اجرايي توسط بخش به شدت مرتجع گردانندگان رژيم جمهوري اسلامي، و هماهنگي زيادي كه بين سه قوه به وجود آمده، به احتمال زياد، دانشگاهها از كانونهاي رويارويي مرتجعين و عواملشان با دانشجويان مردم دوست و طرفدار دموكراسي خواهد بود. متني از آن نمايشنامه در دست بود. نكات مطرح شده و طنز آن امروز هم جالب وخواندني است. با توجه به اظهارات آخوند مصباح يزدي كه اخيرا(با توجه زمان نگارش مطلب 28/06/1384)« بي توجهي شوراي عالي انقلاب فرهنگي در مورد مقوله اسلامي شدن دانشگاهها» را مورد انتقاد قرار داده بود از يك سو، و آماده شدن تشكلهاي دانشجويي براي از سرگيري فعاليت در سال جديد، بايد ديد «اصولگرايان» با اين تشكلهاي دانشجويي چه گونه برخوردخواهند كرد. تشكلهايي كه شركت در انتخابات رياست جمهوري را تحريم كرده بودند و اصلاح طلبان حكومتي را هم ديگر قبول نداشتند چه رسد به كانديداهاي اصولگرايان. در زير متن نمايشنامه آمده است. زيرنويس از خود مطلب و نويسنده نمايشنامه است. يكي دو جاي متن كه در فتو كپي خوانا نبود با نشانه [ناخوانا] مشخص شده است، البته اين مساله، لطمه يي به كل مطلب نمي زند.
«كنكور وقت ظهور
خانه/ شب
عباس نمازش را تمام مي كند و به سجده مي رود تا آنجا كه مي شود خود را به زمين مي چسباند.
عباس (با تضّرع): اي خدا اي خدا در فرَج آقا امام زمان تعجيل بفرما، چشما ما را به جمال دلرباي ايشون روشن بگردان، اي خدا ما را جزء اصحابش قرار بده، خدايا همين شب قدري دعاي ما را مستجاب كن و تو كنكور امسال ما را قبول كن، خدايا خودت ميدوني[ناخوانا] براي اين كه تو دولت كريمه اش به دردي بخورم. اصلا اگر ما زنده ايم به عشق ايشونه، كمكم كن، يا ارحمرالراحمين.
با صلواتي بلند مي شود و دستي به صورت مي كشد و اشكش را پاك مي كند و مُهر را مي بوسد و جانماز را جمع مي كند.
***
عباس تند تند در خيابان راه مي رود، از چهره اش معلوم است ديرش شده، دستي روي دوشش قرار مي گيرد.
صداي مرد جوان
عباس (بي آن كه برگردد): اگه شهرستاني هستي و كيفتو زدن و پول نداري و راهت رو گم كردي، بگم من پول مفت ندارم. برو كار كن.
- - : نه عباس ... من نه اين كه راهمو گم نكردم، اومدم راه هم بهت نشون بدم.
- عباس با تعجب به سمت مرد بر مي گردد، مردي با لباس بلند و سفيد در مقابلش ايستاده.
- عباس : اسم من را از كجا مي داني؟
- - : من نه اين كه اسم تو را مي دونم، از تمام اسرار زندگي تو هم مطلع هستم. هم اونهايي كه گفتي هم اونهايي كه نگفتي. اي عباس، من امام زمان توام.
- عباس: شوخي مي كني
- مرد به نفي سر تكان مي دهد. عباس مكث مي كند و به پاي مرد مي افتد و مثل سگ سرش را به پاي مرد مي كشد و مي گريد و مي گريد: آقا، آقا، آقا ... كجا بودي ... آقا، آقا، آقا، نوكرتم آقا، بميرم برات آقا، آقا.
- مرد عباس را بلند مي كند
- - : گريه نكن عباس، امروز روز گريه نيست. عباس تو مي دوني من براي چي اومدم سراغت، اومدم 313 نفر را جمع كنم، گفتم بپرسم توهم مي خواهي باشي؟
- عباس : مي شه نخوام آقا؟ ميشه؟ ... من به عشق شما زنده ام. اگر مي شد مي گفتم 313 تاش هم من.
- - : جمعه موهات رو از ته مي تراشي، ساعت 8 ميري انقلاب. من كه ظهور كردم توهم اونجا يار جمع مي كني.
- عباس: جمعه؟
- - : چيه؟...ديره؟
- عباس (با تضّرع): ولي آخه ... جمعه ساعت 8 ما كنكور داريم. بيندازيد فرداش، شنبه.
- - : نه نميشه، اراده الهي جمعه تحقق پيدا مي كنه
- عباس دست به صورت كشيده، ريش گرو مي گذارد و گردن كج مي كند.
- - : نه نميشه
- عباس: بابا ما كه نگفتيم بنداز بعد از اعلام نتايج، گفتيم شنبه. 1254 سال و55 روز غيبت كردي، يك روز هم به خاطر ما روش،
- مگه چي مي شه
- - : گفتم كه نميشه، دنيا پر از ظلم و ستم شده.
- عباس: عجب گيري كرديم ما... آقا جون ... اگر فردا انقلاب كني مي دونم چه مي شه ديگه... ما قبلا انقلاب داشتيم ديگه، من از كنكور نيفتم... يكي دو سال انقلاب تو طول مي كشه، بعد مي خوره به انقلاب فرهنگي و دانشگاه تعطيل مي شه، بعد هم كه قرار شد باز بشه، سه چهار سال گذشته 2 الي 3 تا 5/1 الي 2 ميليون شركت كنندهَ اين چند سال ، ميشه 7 الي 8 ميليون. تازه اگر شركت كننده هاي آفريقايي و آسيايي اضافه شده را حساب نكينم، من هم كه تا آن روز درسهايم يادم رفته ... ديگه بايد فاتحه دانشگاهم را بخوانم [ناخوانا]
- - : توكه همه اش دعا مي كردي ظهور شه، تو هم يار من باشي
- عباس: هنورهم مي گم آقا، من اگر فردا تو دولت كريمه شما شدم والي، مي شم يك متعهد بي تخصص، در حالي كه ما به متعهد متخصص نياز داريم . آخه شما كه نبوديد ببينيد سر انقلاب ما هم همين حرفها شد. البته ببخشيد، ها، قصد اسائه ادب ندارم، ولي آقاي ما هم خر شد و انقلابو، زندونو، بعدش از دانشگاه موند، بعد بهش يك پستي دادند، البته ببخشيد ها، گند زد توي كار... بعد يكي ديگه رو گذاشتند، از اين متخصصها، آقا ريشه اسلام رو از بيخ زد. من مي ترسم پس فردا همين مشكل پيش بياد.
- - : خداوند تقدير كرد . اگر قبول كني سر اين انقلاب عظيم به فيض شهادت برسي.
- عباس : زكي... بابا شما كه از آخوندها هم بدتر شدي. اونها اين همه وعده و وعيد دادند اين شد، شما نيومده ما رو كفن پيچ كردي كه. ببين آقا... با من اينجوري صحبت كردي، چون عاشقتم چيزي بهت نمي گم به يكي ديگه بگي، يك دونه ميزنه زير گوشِت ميگه مردك من زن و بچه دارم.
- ـ : مگه تو عاشق شهادت نيستي؟
- عباس: من؟ ... من كشته و مرده شهادتم... من عاشق شهادتم... اي كاش صد تا جون داشتم...
- ولي من فقط خودم كه نيستم... در مقابل ديگرونم مسئولم... شما بهتر مي دونيد كه افلاطون مي گويد، هر كس يه نيمه گم شده داره كه اون ايده آله براي همسري او... خوب وقتي من برم شيهد بشم اون همسر يك نفر ديگه ميشه. چون اين قرار نبوده باهم ازدواج كنند، پس فردا تو زندگيشون دعوا ميشه. بچه ها بد تربيت مي شند، سر من تمام نسلشون خراب مي شن. بعد...
- ـ : متوجه شدم من بايد برم
- عباس: اين يك طرفشه، تازه، بالطبع اون مرد با يك زن ديگه بايد ازدواج مي كرد با اين كار...
- مرد از عباس جدا مي شود برود، عباس دستش را مي گيرد
- عباس: كجا؟ مگه من ميذارم تو منو از دانشگاه بندازي .
- دست در جيب مي كند، چاقو مي كشد. صحنه تاريك مي شو. چراقها روشن و خاموش مي شوند...
- ***
- هيأت / شب
- همه نشته اند و قرآن به سر گرفته اند. عباس هم قرآن به سر كرده
- : باﻟﺣﺟﺔ باﻟﺣﺟﺔ باﻟﺣﺟﺔ
- عباس با دست روي پا مي كوبد و بلند تر مي گويد و مي گويد، باﻟﺣﺟﺔ باﻟﺣﺟﺔ باﻟﺣﺟﺔ اي خدا در فرَج آقا امام زمان ... و بلند گريه مي كند(1)
- 1 ـ نمي دونم كجا خوندم حديثي رو كه اگر مردم به اندازه لنگه كفش گم شده شان دنبال من مي گشتن، مرا مي يافتند».19/09/ 2005 – درفش-28/06/1384
كنكور وقت ظهور
در اواخر شهريور 1378، به خاطر نمايشنامه يي كه با عنوان «كنكور وقت ظهور»، در نشريه دانشجويي موج چاپ شد. غوغا در ام القراي اسلام بپاشد كه به «آقا امام زمان» اهانت شده و دستاوردهاي انقلاب مورد تمسخر قرار گرفته است. بخش رسانه يي قتلهاي زنجيره يي، مستقر در روزنامه كيهان هم به كوره اين غوغا مي دميد. كيهان اول مهر ضمن مطلبي، نامه اعتراضي بسيج دانشجويي دانشگاه امير كبير به شوراي فرهنگي دانشگاه را منعكس كرد كه در آن بسيجيان از جمله نوشته بودند:« باور كنيد كه دانشجويان غيور و مسلمان دردي در سينه خود احساس مي كنند كه توان صبر را از كف آنها ربوده است و جا دارد كه در اين ماتم به جاي اشك، خون بگريند چرا كه به هيچ عنوان در مخيله شان نمي گنجيد كه بدين سادگي حرمتها چنان شكسته شود كه گروهي در نمايشنامه اي كه براي توهين به اصول انقلاب، شهدا و روحانيت تدارك ديده اند، از امام زمان(عج) به عنوان يك بازيگر استفاده كرده و براي تنظيم سناريو، صحبتهاي سخيفي را از زيان ايشان بيان كنند. حقيقتا جا دارد انسان در اين ماتم جانكاه جان دهد و ننگ بودن و شنيدن بدون پاسخ را نظاره گر نباشد». وزارت اطلاعات رژيم هم دست بكار شناسايي نويسنده نمايشنامه شد كه اسم مستعار انتخاب كرده بود و روز 2 مهر ماه اعلام كرد كه دوتن از مظنونان شناسايي و دستگير شده اند. در بحثهاي مربوط به محكوميت و مجازات نمايشنامه نويس، بحث ها تا مرتد شناختن و مجازات اعدام هم پيش رفت، اما بعدا دستگاه قضايي رژيم ، جرم نويسنده را سبك تر تشخيص داد و اورا به مجازات زندان محكوم كرد. در اين ميان پاسدار نقدي فرمانده نبروي انتظامي رژيم، كف بر لب نعره مي كشيد، اگر شده بيست سال ديگر، خودش مجازات لازم را در مورد اين مرتد كه به «آقا امام زمان» توهين كرده ،اجرا خواهد كرد. اما شگفت اين كه چند سال بعد از اين رويداد، وقتي خبر «اهانت به قرآن»، از سوي سربازان آمريكايي در زندان گوانتانامو انتشار يافت و در كشورهاي مختلف اسلامي، تظاهراتي در اعتراض به آن راه افتاد، در ام القراي اسلام، چنان سكوتي برقرار بود كه پاسدار شريعتمداري كه از مبلغان ضرورت انجام «عمليات استشهادي» عليه آمريكا و دشمنان اسلام است، براي اين كه «غيرت اسلامي» به خواب رفته امت هميشه در صحنه و حضرات آيات عظام و حجج اسلام و بسيجيان را بيدار كند، چند روز بعد از انتشار خبر مربوط به اهانت به قرآن و انتشار اخبار تظاهرات مسلمانان ديگر كشور ها در اعتراض به آن، در مطلب كوتاهي در كيهان(روز يكشنبه 25 ارديبهشت84) غصه خوردن خود از اين سكوت را به آنها ياد آور شد، اما حرفي از عمليات استشهادي عليه آمريكا نزد و همچنين به روي خودش نياورد كه هم خودش كه از مشاوران رهبر است و خط تعطيلي فله يي مطبوعات را به رهبر مي دهد، و هم رهبر و ولي امر مسلمين و اميد مستضعفان جهان، چند روز در اين سكوت غوطه مي خوردند و صدايشان در نيامد.
در پي جو سازيهايي كه عليه نويسندگان نمايشنامه و نشريه يي موج كه وابسته به انجمن اسلامي دانشگاه امير كبير بود صورت گرفت، هيأت تحريريه نشريه در اطلاعيه يي در مورد اين جو سازيها و رد اتهامات وارده شده، از جمله نوشت:«... به اعتقاد اعضاي تحريريه موج، اشاره اصلي نمايشنامه مزبور، گروهي خرقه پوشان دين فروش و رياكاران سست پيمان مي باشد كه در تمامي ادوار تاريخ موجبات صدمه به پيامبران، اولياء و ائمه اطهار بوده اند».
نويسنده نمايشنامه دانشجويي بود به نام علي عباس نعمتي. چند ماه بعد از محاكمه و زنداني شدن او، روزنامه عصر آزادگان در ويژه نامه نوروز در 26 اسفند 78 در مطلبي با عنوان «زندان واژه ها» نوشت كه اين دانشجو كه در حال گذراندن محكوميت خود در زندان اوين است، بخشي از دوران زندان خود را به پژوهش در مورد اصطلاحات زندان، اختصاص داده است و پژوهش او را با مقدمه يي كه وي برآن نوشته بود، درج كرد. او كه در بند 295 اوين زنداني بود به شرايط نا مناسب زندان و اين كه يكبار دفتر اول نوشته هايش را زندانباني از او گرفته و پاره كرده بود، اشاره داشت. وي در مورد شرايط نوشته بود:« از الطاف خفيه الهي بود كه مدتي بروم آب خنك بخورم. هر چند آبش گرم و چاي آن سرد و نانش خشك بود... آدم در زندان معني خيلي چيزها را مي فهمد. از همه بهتر نياز به خدا را.
بي خود نمي گويم الطاف خفيه الهي. هم معني انفرادي را با تك تك سلول هايم درك كردم و هم مزه بند 295 اوين كه شايد... بند اوين باشد، رفت زير دندانم(از حدود 200 زنداني آن، حدود 60 نفر قاچاقچي مواد مخدر، 25 نفر قاتل، حدود 45 نفر شراتي ، چند سارق مسلح و... هستند)».
نمايشنامه كنكور وقت ظهور هم طنزي است كه دين فروشي را مورد حمله قرار داده، هم بيانگر ديدگاه و داوري لا اقل بخشي از نسل جوان و دانشجويان معتقد به اسلام در مورد «ارزشهاي انقلاب اسلامي» است كه خميني نظريه پرداز و امام و مروج آن بود و نشان مي دهد كه انقلاب فرهنگي و سركوبي و اختناق براي حذف دگر انديشان و تلاش براي مريد و پيرو انديشه هاي خميني ساختن نسل جوان، نتيجه دلخواهي براي مرتجعين نداشته است. با قبضه قدرت اجرايي توسط بخش به شدت مرتجع گردانندگان رژيم جمهوري اسلامي، و هماهنگي زيادي كه بين سه قوه به وجود آمده، به احتمال زياد، دانشگاهها از كانونهاي رويارويي مرتجعين و عواملشان با دانشجويان مردم دوست و طرفدار دموكراسي خواهد بود. متني از آن نمايشنامه در دست بود. نكات مطرح شده و طنز آن امروز هم جالب وخواندني است. با توجه به اظهارات آخوند مصباح يزدي كه اخيرا(با توجه زمان نگارش مطلب 28/06/1384)« بي توجهي شوراي عالي انقلاب فرهنگي در مورد مقوله اسلامي شدن دانشگاهها» را مورد انتقاد قرار داده بود از يك سو، و آماده شدن تشكلهاي دانشجويي براي از سرگيري فعاليت در سال جديد، بايد ديد «اصولگرايان» با اين تشكلهاي دانشجويي چه گونه برخوردخواهند كرد. تشكلهايي كه شركت در انتخابات رياست جمهوري را تحريم كرده بودند و اصلاح طلبان حكومتي را هم ديگر قبول نداشتند چه رسد به كانديداهاي اصولگرايان. در زير متن نمايشنامه آمده است. زيرنويس از خود مطلب و نويسنده نمايشنامه است. يكي دو جاي متن كه در فتو كپي خوانا نبود با نشانه [ناخوانا] مشخص شده است، البته اين مساله، لطمه يي به كل مطلب نمي زند.
«كنكور وقت ظهور
خانه/ شب
عباس نمازش را تمام مي كند و به سجده مي رود تا آنجا كه مي شود خود را به زمين مي چسباند.
عباس (با تضّرع): اي خدا اي خدا در فرَج آقا امام زمان تعجيل بفرما، چشما ما را به جمال دلرباي ايشون روشن بگردان، اي خدا ما را جزء اصحابش قرار بده، خدايا همين شب قدري دعاي ما را مستجاب كن و تو كنكور امسال ما را قبول كن، خدايا خودت ميدوني[ناخوانا] براي اين كه تو دولت كريمه اش به دردي بخورم. اصلا اگر ما زنده ايم به عشق ايشونه، كمكم كن، يا ارحمرالراحمين.
با صلواتي بلند مي شود و دستي به صورت مي كشد و اشكش را پاك مي كند و مُهر را مي بوسد و جانماز را جمع مي كند.
***
عباس تند تند در خيابان راه مي رود، از چهره اش معلوم است ديرش شده، دستي روي دوشش قرار مي گيرد.
صداي مرد جوان
عباس (بي آن كه برگردد): اگه شهرستاني هستي و كيفتو زدن و پول نداري و راهت رو گم كردي، بگم من پول مفت ندارم. برو كار كن.
- - : نه عباس ... من نه اين كه راهمو گم نكردم، اومدم راه هم بهت نشون بدم.
- عباس با تعجب به سمت مرد بر مي گردد، مردي با لباس بلند و سفيد در مقابلش ايستاده.
- عباس : اسم من را از كجا مي داني؟
- - : من نه اين كه اسم تو را مي دونم، از تمام اسرار زندگي تو هم مطلع هستم. هم اونهايي كه گفتي هم اونهايي كه نگفتي. اي عباس، من امام زمان توام.
- عباس: شوخي مي كني
- مرد به نفي سر تكان مي دهد. عباس مكث مي كند و به پاي مرد مي افتد و مثل سگ سرش را به پاي مرد مي كشد و مي گريد و مي گريد: آقا، آقا، آقا ... كجا بودي ... آقا، آقا، آقا، نوكرتم آقا، بميرم برات آقا، آقا.
- مرد عباس را بلند مي كند
- - : گريه نكن عباس، امروز روز گريه نيست. عباس تو مي دوني من براي چي اومدم سراغت، اومدم 313 نفر را جمع كنم، گفتم بپرسم توهم مي خواهي باشي؟
- عباس : مي شه نخوام آقا؟ ميشه؟ ... من به عشق شما زنده ام. اگر مي شد مي گفتم 313 تاش هم من.
- - : جمعه موهات رو از ته مي تراشي، ساعت 8 ميري انقلاب. من كه ظهور كردم توهم اونجا يار جمع مي كني.
- عباس: جمعه؟
- - : چيه؟...ديره؟
- عباس (با تضّرع): ولي آخه ... جمعه ساعت 8 ما كنكور داريم. بيندازيد فرداش، شنبه.
- - : نه نميشه، اراده الهي جمعه تحقق پيدا مي كنه
- عباس دست به صورت كشيده، ريش گرو مي گذارد و گردن كج مي كند.
- - : نه نميشه
- عباس: بابا ما كه نگفتيم بنداز بعد از اعلام نتايج، گفتيم شنبه. 1254 سال و55 روز غيبت كردي، يك روز هم به خاطر ما روش،
- مگه چي مي شه
- - : گفتم كه نميشه، دنيا پر از ظلم و ستم شده.
- عباس: عجب گيري كرديم ما... آقا جون ... اگر فردا انقلاب كني مي دونم چه مي شه ديگه... ما قبلا انقلاب داشتيم ديگه، من از كنكور نيفتم... يكي دو سال انقلاب تو طول مي كشه، بعد مي خوره به انقلاب فرهنگي و دانشگاه تعطيل مي شه، بعد هم كه قرار شد باز بشه، سه چهار سال گذشته 2 الي 3 تا 5/1 الي 2 ميليون شركت كنندهَ اين چند سال ، ميشه 7 الي 8 ميليون. تازه اگر شركت كننده هاي آفريقايي و آسيايي اضافه شده را حساب نكينم، من هم كه تا آن روز درسهايم يادم رفته ... ديگه بايد فاتحه دانشگاهم را بخوانم [ناخوانا]
- - : توكه همه اش دعا مي كردي ظهور شه، تو هم يار من باشي
- عباس: هنورهم مي گم آقا، من اگر فردا تو دولت كريمه شما شدم والي، مي شم يك متعهد بي تخصص، در حالي كه ما به متعهد متخصص نياز داريم . آخه شما كه نبوديد ببينيد سر انقلاب ما هم همين حرفها شد. البته ببخشيد، ها، قصد اسائه ادب ندارم، ولي آقاي ما هم خر شد و انقلابو، زندونو، بعدش از دانشگاه موند، بعد بهش يك پستي دادند، البته ببخشيد ها، گند زد توي كار... بعد يكي ديگه رو گذاشتند، از اين متخصصها، آقا ريشه اسلام رو از بيخ زد. من مي ترسم پس فردا همين مشكل پيش بياد.
- - : خداوند تقدير كرد . اگر قبول كني سر اين انقلاب عظيم به فيض شهادت برسي.
- عباس : زكي... بابا شما كه از آخوندها هم بدتر شدي. اونها اين همه وعده و وعيد دادند اين شد، شما نيومده ما رو كفن پيچ كردي كه. ببين آقا... با من اينجوري صحبت كردي، چون عاشقتم چيزي بهت نمي گم به يكي ديگه بگي، يك دونه ميزنه زير گوشِت ميگه مردك من زن و بچه دارم.
- ـ : مگه تو عاشق شهادت نيستي؟
- عباس: من؟ ... من كشته و مرده شهادتم... من عاشق شهادتم... اي كاش صد تا جون داشتم...
- ولي من فقط خودم كه نيستم... در مقابل ديگرونم مسئولم... شما بهتر مي دونيد كه افلاطون مي گويد، هر كس يه نيمه گم شده داره كه اون ايده آله براي همسري او... خوب وقتي من برم شيهد بشم اون همسر يك نفر ديگه ميشه. چون اين قرار نبوده باهم ازدواج كنند، پس فردا تو زندگيشون دعوا ميشه. بچه ها بد تربيت مي شند، سر من تمام نسلشون خراب مي شن. بعد...
- ـ : متوجه شدم من بايد برم
- عباس: اين يك طرفشه، تازه، بالطبع اون مرد با يك زن ديگه بايد ازدواج مي كرد با اين كار...
- مرد از عباس جدا مي شود برود، عباس دستش را مي گيرد
- عباس: كجا؟ مگه من ميذارم تو منو از دانشگاه بندازي .
- دست در جيب مي كند، چاقو مي كشد. صحنه تاريك مي شو. چراقها روشن و خاموش مي شوند...
- ***
- هيأت / شب
- همه نشته اند و قرآن به سر گرفته اند. عباس هم قرآن به سر كرده
- : باﻟﺣﺟﺔ باﻟﺣﺟﺔ باﻟﺣﺟﺔ
- عباس با دست روي پا مي كوبد و بلند تر مي گويد و مي گويد، باﻟﺣﺟﺔ باﻟﺣﺟﺔ باﻟﺣﺟﺔ اي خدا در فرَج آقا امام زمان ... و بلند گريه مي كند(1)
- 1 ـ نمي دونم كجا خوندم حديثي رو كه اگر مردم به اندازه لنگه كفش گم شده شان دنبال من مي گشتن، مرا مي يافتند».19/09/ 2005 – درفش-28/06/1384
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire