ايرج شكري
نگاهي به پيامي و برخي گفتنيها
آقاي مسعود رجوي رهبري عقيدتي سازمان مجاهدين خلق، و مسئول «شوراي ملي مقاومت» كه از بعد از سقوط بغداد به اين سو هيچ اطلاعي از ايشان در اخيتار افكار عمومي قرار داده نشده بود، در پي لغو انسداد دارائيها و حسابهاي بانكي مجاهدين- كه بعد از قرار گرفتن اين سازمان از سوي شوراي اروپا در ليست گروههاي تروريستي، برقرار شده بود-، پيامي فرستاده است و به اين ترتيب اكنون نگرانيها در مورد سرنوشت و سلامت ايشان، هم براي دوستدارانشان هم براي طيف وسيعي از نيروهاي اوپوزيسيون (كه به رغم همه مخالفتها با عملكرد رهبري اين سازمان، نه خواهان وارد آمدن ضربه فيزيكي به ايشان يا ضربه نظامي به تشكيلات مجاهدين بوده اند و نه خواهان ضربه هاي سياسي مثل همين قرار گرفتن مجاهدين در ليست گروههاي تروريستي، در پي زدو بندهاي رژيم با دولتهاي غربي)، رفع شد. اما اصل فرستادن اين پيام اين سوال را ايجاد مي كند كه به چه دليل ايشان در اين مدت چهره پنهان كرده بود و چرا بدون هيچ توضيحي در اين مورد با پرچم پيروزي در دست ظاهر شده است؟ بعد مي رسيم به نكات موجود در پيام.
نقش عملكرد رژيم
من با اين ارزيابي آقاي رجوي كه تصميم رفع انسداد دارائيها و حسابهاي بانكي مجاهدين و حكم صادره شده از سوي دادگاه عدالت اروپا به خاطر تلاشهاي مجاهدين در جمع كردن امضا از شيوخ عراقي در حمايت از مجاهديدن و يا حمايتهاي 12 هزار وكيل از كشورهاي مختلف، امكانپذير شده است، موافق نيستم بلكه معتقدم اين ايدئولوژي احمدي نژاد و عملكرد رژيم- كه نزديك به نيم ميليارد دلار هم در اين اواخر براي آن هزينه كرده است - نقش اساسي در اين مساله داشته است. به اين معني كه خبر رفع انسداد از دارائيها و حسابهاي بانكي مجاهدين همزمان با برگزاري كنفرانس بررسي هولوكاست در تهران(يك روز قبل از پايان آن) در 12 دسامبر اعلام شد، كنفرانسي كه برگزاري آن مورد اعتراض شديد دولتهاي اروپايي و امريكا بود و احمد نژاد در جلسه پاياني آن دوباره وعده فروپاشي اسرائيل در آينده نزديك، اينبار مثل نظام شوروي را داد. دو سه روزي قبل از آن هم اسماعيل هنيه نخست وزير دولت خود گردان فلسطين از جنبش حماس در تهران بود. او در تهران تاكيد كرد كه هرگز دولت اسرائيل را به رسميت نخواهد شناخت و وقتي تهران را ترك كرد كمك 250 ميليون دلاري و تعهد پرداخت حقوق به تعويق افتاده كارمندان دولت خود گردان را از رژيم ملاها دريافت كرده بود. مساله ديگر حمايت رژيم از تشكيلات حزب الله در لبنان است كه براي آمريكا و اسرائيل يك عامل بي ثباتي در منطقه بشمار مي رود. حزب الله لبنان از دو سه هفته پيش تظاهراتي به راه انداخته و گفته است تا ساقط كردن دولت «امريكايي» فواد سينوره، خيابانهاي بيروت را ترك نخواهد كرد. حزب الله بخشي از مسيحيان را هم در اين سياست با خود همراه كرده است. حدود ده روز پيش خبر نگار يكي از كانالهاي تلويزيوني فرانسه در گزارشي از بيروت از يكي از مسئولان حزب الله در مورد چگونگي تامين هزينه باز سازي مناطق مسكوني بمباران شده توسط اسرائيل كه حزب الله وعده آن را داده سوال كرد. وي پاسخ داد كه براي اينكار حزب الله 230 ميلون دلا كمك از مسلمانان دريافت كرده است كه قسمت بيشتر اين مبلغ را«امام خامنه اي» داده است. اين كه ظهور دوباره آقاي مسعود رجوي همزمان با رفع انسداد از حسابهاي بانكي مجاهدين صورت گرفته است( كه اميدوارم به حذف نام سازمان مجاهدين از ليست گروههاي تروريستي توسط اروپا و آمريكا هم بيانجامد)، خود نشانه روشني است كه اين دو رويداد به طور آشكار يك واكنش سياسي مشترك از سوي كشورهاي اروپايي و آمريكا به اقدامات رژيم است. چرا از زمان اشغال بغداد توسط آمريكا، تا كنون با توجه به اين همه رويداد مثلا آزادي دستگير شدگان در فرانسه و يا رفع ممنوعيت سفر خانم رجوي و يا مثلا به مناسبت سالگرد تاسيس سازمان مجاهدين خلق يا به مناسبت سالگرد 16 آذر اولين پيام بعد از غيبت طولاني آقاي رجوي، ارسال نشد و چرا براي كمي بعد از اين زمان مثلا به 19 بهمن نماند؟ اين كه يك سناتور آمريكايي اخيرا اطلاع آمريكا از محل اقامت آقاي رجوي و... را رد كرده حرف بي ربطي است. مگر آمريكائيها كه بيش از بيست سال مجاهدين را به تروريست بودن و كشتن شهروندان آمريكايي در ايران در زمان شاه متهم مي كردند، بدون اطلاع يافتن از محل او، دست از سر مجاهدين بر مي داشتند و عدم مداخله نفرات بازجويي شده در اشرف در اقدامات تروريستي و حافظت آنان را مي پذيرفتند؟ تازه اگر اين ادعا را قبول كنيم آنوقت باز به اين سوال مي رسيم كه چرا در اين مدت هيچ پيامي از ايشان ديده نشده. طبعا بايد براي امكان ناپذير بودن آن دليل بوده باشد. بنابر اين ظاهر شدن بعد از آن سكوت طولاني در سربزنگاه رفع انسداد از دارائيهاي مجاهدين نشان مي دهد كه مشكل سياسي ( و به احتمال زياد خارج از اراده ايشان) بوده و نه امنيتي. به هر حال نا معلوم بودن محل مسعود رجوي به نفع طرفين است و بهتر است همين طور هم بماند چرا كه اعلام و قبول مسدوليت نگهداري آقاي رجوي، تنشي بزرگ و يك نقطه ضربه پذير به نفع رژيم ملاها، در رابطه با طرف پذيرنده آقاي رجوي، مي تواند به وجود بياورد و سبب باج خواهي رژيم در اين زمينه يا اقدامات انتقامجويانه از سوي آن شود. ياد آوري اين نكته كه تحولات اخير در وضع مجاهدين، نه به خاطر آن فعاليتهاي پر زحمت و پر هزينه مجاهدين بلكه به خاطر اقدامات و سياستهاي بسيار خطرناك و دردسر آفرين و نگران كننده رژيم براي غرب، رخ داده، از اين جهت اهميت دارد كه نبايد دچار خوشباوريها و ارزيابيهاي شتابزده – آن گونه كه بارها از سوي رهبري مجاهدين شاهد بوده ايم – شد. چرا كه با تغيير سمت و سوي مناسبات رژيم با غرب از جهتي به جهت ديگر، بازهم دولتهاي غربي براي حفظ منافع خود، در ايجاد محدوديت و فشار بر روي مجاهدين كوتاهي نخواهند كرد. فكر استفاد از فشار افكار عمومي اين كشورها براي تاثير گذاري بر تصميم دولتهادر صورت پيش آمدن تغييرات به نفع رژيم، توهمي بيش نخواهد بود. آن عاملي كه مي تواند در محاسبات و معادلات سياسي به حساب بيايد، توانايي تاثير گذاري بر حركتهاي مردم در داخل كشور در جهت فشار به رژيم است. و اين كار، را با حركاتي مثل چسباند عكس آقاي رجوي در پناهگاه توچال و يا آويزان كردن شعار ايران – رجوي ، رجوي - ايران بر تنه درختي در زمان طلوع آفتاب در كنار زاينده رود، نمي شود كرد و اگر كساني گمان مي كنند با اين كارها در محاسبات سياسي به بازي گرفته خواهند شد، اشتباه مي كنند.ارباب قدرت خود بهتر مي دانند چه عاملي مي تواند يك نظام سياسي مستقر را متزلزل كند و با كدام عامل و امكانات مي شود در معادله قدرت وارد بازي شد. لابد آنها هم اين مساله را در تحليلهاشان وارد مي كنند كه چرا مثلا در شهرفريدون كنار، به خاطر رد صلاحيت كانديدايي( كه معلوم نيست چه گلي به سر مردم زده ) مردم دست به شورش مي زنند و خانه امام جمعه را به آتش مي كشند و دو سه كشته هم مي دهند، شورشي كه درو روز طول مي كشد، اما وقتي رژيم هفتاد موشك به پايگاههاي مجاهدين شليك مي كند، (مجاهديني كه آن همه سابقه مبارزاتي دارند و تظاهرات بزرگ در خارج كشور برگزار مي كنند)، يا انفجار بمب در مسير اتوبوسشان در مسير اشرف، سبب كشته و زخمي شدن آنان مي شود، اتفاقي در ايران نمي افتد. در ده سال گذشته شورشهاي خشونت بار متعددي از سوي مردم عليه رژيم صورت گرفته كه گاه بهانه آن تغيير پيش شماره سه شماره يي يك شهر به پيش شماره 4 شماره يي- كه پيش شماره روستاهاست- بوده است.
ماندن در عراق سياستي غلط با روشهاي غلط
آقاي رجوي در ماده سه پيام خود گفته است:« 3-دولت عراق ميبايد به حق پناهندگي 20 ساله ساكنان اشرف اذعان كند و به محاصره سياسي اشرف كه بسود رژيم آخوندي است و به قطع ارزاق و دارو و سوخت پايان دهد». اقدام به قطع مواد غذايي و سوخت و دارو براي ساكنان اشرف اقدامي ظالمانه و غير انساني است كه مسئوليت دولت آمريكا ، كه به عنوان نيروي اشغالگر عراق كه حفاظت از مجاهدين را پذيرفته، در اين مورد به مراتب بيشتر از دولت عراق است. اگر آمريكا نمي تواند يا نمي خواهد دولت عراق را براي ارسال مواد غذايي و دارويي به ساكنان اشرف تحت فشار قرار دهد(كه رايگان هم نبوده و مجاهدين پول آن را مي پرداخته اند)، چگونه مي شود تصور كرد كه اگر شرايطي كه روز به روز كنترل آن براي آمريكا دشوار مي شود، تبديل به يك توفان ناگهاني شد، آمريكا بخواهد هزينه يي براي حفاظت مجاهدين تقبل كند. آمريكا در آن صورت همان كار را خواهد كرد كه در ويتنام كرد. نجات جان نفرات خود و فرار از آنجا. بنا به گزارش اخير وزارت دفاع آمريكا از وضع عراق كه روز 19 دسامبر در رسانه ها انتشار يافت، تعداد عمليات خشونت بار به نزديك به هزار مورد در هفته افزايش يافته، و در يك دوره چهار ماهه منتهي به ماه نوامبر اين عمليات رشد 22 در صدي داشته است. اين در حالي است كه افزايش تعداد 2 هزار نفر از نظاميان آمريكايي براي كنترل بغداد و انحلال يك واحد پليس عراق كه گمان مي رفت در با گروهها فعال در عمليات خشونتبار همكاري دارند، از اقدامات انجام شده براي كنترل اوضاع در همين دوره بود. به علاوه در صورت خارج شدن اوضاع از كنترل آمريكا، از مجاهدين -حتي به فرض اين كه سلاحهايشان هم به آنها باز كردانده شده باشد-، چه كاري در مهلكه يي كه آمريكا از آن فرار مي كند، ساخته است؟ چنان وضعي اگر پيش بيايد باز يك «امداد غيبي» براي رژيم خواهد بود براي درهم كوبيدن مجاهدين. چرا كه در چنان شرايطي، مثل شرايط بعد از شكست صدام در ماجراي كويت ، با توجه به آمادكي رژيم كه خارج از مهلكه قرار دارد برای ضربه زدن به مجاهدین و با توجه به توان و تجهيزات نظامي آن (كه امكاناتي كه مجاهدين در زمان صدام داشتند در برابر آن ناچيز است)، نتيجه چيزي جز پايمال و نابود شدن نيروهاي مجاهدين، در مهلكه يي كه ربطي به مبارزات مردم ايران با رژيم ندارد، نخواهد بود. اما نكته در خور توجه، در موضعگيري رهبري مجاهدين در برابر رژيم كنوني عراق اين است كه رهبري مجاهدين در عين حال كه رژيم كنوني را چیزی به بحساب نمي آورد و به رسميت نمي شناسد، مي خواهد كه از سوي همين رژيم، به عنوان پناهنده شناخته شود و يا به حق 20 ساله آنان «اذعان شود». رهبر سازمان مجاهدين تشكلهاي مهم ساختار سياسي كنوني عراق را دست نشاندگان رژيم مي داند و براي آن« بايد» تعيين مي كند كه اذعان كند به حق پناهندگي مجاهدين مستقر در اشرف. ما نفهميديم اين«اذعان» چه معني دارد. من اين مساله را به لحاظ جنبه حقوقي و تهديداتي كه عدم درك شرايط كنوني عراق براي مجاهدين دارد مطرح مي كنم. دادن حق پناهندگي تحت شرايطي صورت مي گيرد كه مورد قبول دولت پذيرنده است و اين شرايط را پناهنده نمي تواند تحميل كند. شرايط يا براساس قوانين بين المللي كه كشور پذيرنده به آن متعهد شده تعيين شده اند يا شرايطي ويژه است، مثل پذيرش حضور مسلحانه مجاهدين در خاك عراق و تقويت نظامي آنان با دادن اجازه داشتن تانك و توپ و هليكوپتر، آن گونه كه در زمان صدام حسين به آنان داده شده بود. تازه دولت پذيرنده پناهنده اگر فعاليت پناهنده يا حضور پناهنده يي را به هر دليل يا بهانه يي در تضاد با «منافع يا امنيت ملي» خود بداند، مي تواند هزار بامبول در بياورد يا عذرش را بخواهد و به جاي ديگر بفرستد. مثل آنچه 18-17 سال پيش در اخراج گروهي از هواداران مجاهدين به گابن توسط دولت فرانسه رخ داد يا يورش خشونتبار نيروهاي امنيتي فرانسه ، در ژوئن سه سال پيش به اقامتگاه خانم رجوي در حومه پاريس با اتهامات نامربوط به مجاهدين. طبعا شرايط دوران صدام براي مجاهدين در عراق، غير قابل برگشت است. تازه رژيم صدام حسين هم بعد از آتش بس اجازه عملياتي توسط «ارتش آزاديبخش» مجاهدین در مرزها را نداد. بنا براين روشن است كه رژيم كنوني عراق كه تشكلهاي مهم سهيم در قدرت سياسي درآن، سالها از كمكهاي رژيم برخوردار بوده اند و حتي مقيم ايران بوده اند، اجازه داشتن سلاح يا ارتش به مجاهدين را نخواهند داد و با برداشته شدن حفاظت آمريكا و سپرده شدن امور به دولت عراق، چطور مي شود انتظار داشت كه حتي استفاده از اسم ارتش از سوي مجاهدين براي گروه مقيم در اشرف براي آنان قابل پذيرش باشد. با اين حال رهبري مجاهدين در يك اشتباه محاسبه بزرگ كه اساس آن بر تكيه بر آمريكا گذاشته شده، رفتاري پيش گرفته كه براي آمريكا هم كه خواهان تثبيت سياسي رژيم كنوني عراق است، حمايت از آن امري بسيار دشوار خواهد بود. رهبر مجاهدين هم مي خواهد به عنوان پناهنده در عراق بماند و هم مي خواهد مثل دوران صدام حسين ارتش داشته باشد، كه مفهوم آن در عمل اين خواهد بود كه گروههاي مهم سياسي رژيم كنوني عراق منافع بزرگي را كه با داشتن روابط دوستانه با رژيم دارند، نديده بگيرند و با پذيرفتن مجاهدين به عنوان «ارتش آزاديبخش» با هدف سرنگون كردن رژيم، خشم و كينه توزي رژيم را برعليه خود برانگيزند! و سوال این است که به خاطر كدام منافع و در كدام سر رسيد؟ آيا چنين درخواستي منطقي و واقعگرايانه است؟ اين ادعا كه حضور مجاهدين در عراق مانع رشد بنياد گرايي در آن كشور و افتادن آن به دست رژيم است، توهمي است كه اولا آنچه در عراق مي گذرد و اين جنگ شدت يابنده توام با اقدامات تروريستي وحشتناك بين شيعه و سني، گواه توهم بودن آن است و هم اين كه بنياد گرايي چه نوع سني آن كه در گروههاي مثل القاعده يا طالبان تبلور يافته و چه نوع شيعه آن از قبيل جنبش متعلق به مقتدا صدر (كه اين توانايي را داشت كه عليه اقدامات اسرائيل در لبنان تظاهرات 200 هزار نفري در بغداد به راه بياندازد) و يا جنبش حزب الله لبنان كه قوي ترين تشكل سياسي لبنان است، هيچ كدام توسط تبليغات يا حضور سازمان مجاهدين در عراق، با مشكل عضو گيري و گشترش رو به رو نخواهند بود. چرا كه مخاطبان آنان از مجاهدين تاثير نمي پذيرند و اين را غربيها هم خوب مي دانند. به علاوه كاري كه با حضور 20 ساله مجاهدين و داشتن راديو تلويزيون در آن كشور انجام نشده، چطور حالا در ميان اين انفجارهاي روزانه و كشت و كشتاري كه هم مجاهدين و هم نيروهاي آمريكايي در آن محاطره شده اند، مي تواند صورت بگيرد؟ به خاطر نكات ياد شده است كه من معتقدم خط پافشاري براي ماندن در عراق تصميم غلطي است. سه سال پيش به تاريخ 20 آبان 1382، در يك نامه 52 صفحه يي(1) در انتقاد از عملكردهاي آقاي رجوي كه به عنوان عضو شوراي ملي مقاومت به او نوشته بودم و تحويل دبيرخانه شورا دادم كه بدستشان برسد، تاكيد كرده بودم كه «ارتش آزاديبخش» مقوله يي متعلق به گذشته است و در هر حال ادامه موجوديت اين ارتش بعد از اشغال عراق توسط آمريكا، تنها در كادر يك طرح آمريكايي و نقشي كه آمريكا براي آن در نظر خواهد گرفت مي تواند معني داشته باشد. شرايط كنوني هم چيزي جز اين را نشان نمي دهد. بعد از اشغال بغداد توسط نيروهاي آمريكايي در 9 آوريل 2003، در همان ايام و قبل از انتشار خبر بمباران پايگاههاي مجاهدين توسط آمريكا و انگليس، در ديدار هفتگي كه در يكي از پايگاههاي مجاهدين در حومه پاريس برگزار مي شد، در گفتگوي دونفره، به يكي از بزرگان شورا گفتم آقاي مسعود رجوي از زمان آغاز حمله آمريكائيها به عراق فرصت آماده كردن نيروها براي «عمليات فروغ-2» را داشت و چون اين اقدام عملي نبود و نشد( البته چه خوب كه انجام نگرفت چون نتيجه يي جز يك فروغ جاويدان به مراتب خونين و تارو مار شدن مجاهدين بدون كمترين تاثير سياسي مثبت در داخل كشور، نتيجه يي نمي توانست داشته باشد)، ايشان بهتر بود با رسيدن نيروهاي آمريكايي به نزديكي بغداد، در پيامي به مردم ايران، با قبول مسئوليت آن چه تا آن موقع انجام شده بود، انحلال ارتش آزاديبخش را اعلام مي كرد و از دولت آمريكا و مجامع بين المللي در خواست مي كرد مجاهدين مستقر در عراق به عنوان پناهندگان سياسي شناخته شوند و با آنان به عنوان پناهده سياسي رفتار شود و در ضمن به دوستان شورايي خود مستقر در اروپا و آمريكا هم پيام مي داد كه در اولين فرصت، اجلاس اضطراي شورا را تشكيل دهند و تغييرات لازم در اساسنامه و برنامه شورا را براي ادامه فعاليت شورا و تلاش براي همبستگي با گروههاي اپوزيسيون جمهورخواه را به وجود بياورند كه در راس اين تغييرات انتخابي بودن مسئول شورا براي مدت مثلا دو سال باشد و او ياد آوري كند كه به خاطر دشواري امكان ارتباط از مسئوليت شورا كناره گيري مي كند(2). آن دوست بزرگوار به من گفت« شما فاتحه همه چيز را خواندي». من در جواب عرض كردم وقتي قرار است فاتحه چيزي خوانده شود بهتر است خودمان فاتحه آن را بخوانيم نه آمريكائيها. به گمان من اگر آقاي مسعود رجوي خودش ارتش را منحل كرده بود، ديگر مساله خلع سلاح ارتش توسط آمريكا، معنايي پيدا نمي كرد. آمريكائيها صرفا سلاحهاي ارتشي را كه ديگر وجود نداشت جمع مي كردند. اما در عمل، چشمداشت گرفتن حمايت از آمريكا به عنوان جايگزين رژيم،- به جاي تكيه بر حمایت مردم و افكار عمومي ايران-، به ارزيابيهاي آقاي رجوي سايه پررنگ انداخته و اين سايه مانع ارزيابي درست از شرايط ايران و جامعه ايران و يافتن راههاي تاثير گذاري بر حركتهاي مردمي شده است. عامل ديگري كه در ارزيابيهاي آقاي رجوي تاثير گذار است، روياها و آرزوهاي شخصي اوست كه هم در شعار ايران رجوي – رجوي ايران و هم در ستايش از مريم به عنوان «مهر تابان آزادي» و «امانت مردم ايران»(براي رئيس جمهور ايران شدن) خود را مي نماياند.
لجاجت كودكانه و تناقضات
نكته ديگري كه در قسمت پاياني و ماده 5 پيام آقاي رجوي قابل بحث مي دانم اين است كه گفته است كه :« سخن آخر اما, همچون سخن اول پيوسته با خلق قهرمان ايران و همه مشتاقان آزادي و استقلال ايران زمين است. همه آنهايي كه بدور از استبداد مذهبي و تماميت رژيم ولايت فقيه, در انديشه جمهوري و دمكراسي و حاكميت مردم ايران اشتراك نظر و اشتراك عمل دارند. شوراي ملي مقاومت ايران و رئيس جمهور برگزيده آن پيوسته به همبستگي ملي براي سرنگوني استبداد مذهبي فراخوان داده اند.» مساله اين است كه آن فراخوان ها تا وقتي كه مجاهدين در شعارهاي فرد محورانه و گروه گرايانه و سروري طلبانه(سروري و حتي نه سركردگي) و همچنين در برنامه و اساسنامه شورا تجديد نظر نكنند، دعوتي جز براي «همه با من» نيست و به خاطر همين هم هست كه هيچ گروهي اين دعوتها را جدي نمي گيرد و رغبتي به آن ندارد.آن طرح همبستگي هم به خاطر همين با بي توجهي روبه روشد(3). اولين مانع بزرگ در جدي گرفتن اين دعوتها اين است كه رهبران مجاهدين از جمله خانم رجوي با اين كه در سالهاي اخير در سخنراني و در ميتينگها يا در جلساتي با نمايندگان پارلمانها، مدعي مي شوند كه خواهان جدايي دين از دولت و حكومتي لائيك هستند اما در عين حال مي بينيم كه به رغم همه انتقادات بيست و پنج سال گذشته از سوي ساير گروههاي اوپوزيسيون، هنوز هم حاضر نيستنداز صفت اسلامي براي دولت موقت دست بردارند و يا طرح مربوط به «رابطه دين و دولت» مصوب شور را به طرح و مصوبه يي با عنوان «جدايي دين از دولت» تبديل كنند. خب شمارا چه مي شود؟ اسم اين كار را چه بايد گذاشت. اين اصرار براي چيست؟ اسم اين را آيا جز حقه بازي يا عناد بچگانه چه چيز ديگري مي شود گذاشت؟ بهانه براي اين لجاجت اين بوده كه گويا برداشتن صفت اسلامي مورد سوء استفاده رژيم واقع مي شود. معني اين استدلال اين است كه رژيم هنوز در نزد مردم مؤمن به اسلام چنان مشروعيتي دارد كه با برداشتن صف اسلامي(آن هم در شرايط كنوني ايران) عليه غير اسلامي بودن مجاهدين، سوء استفاده كند. مردم ايران تاوان اجرا شدن احكام اسلام را از وقتي كه اجداد خميني و خامنه اي و خاتمي و رفسنجاني و احمدي نژاد، در حدود 1400 سال پيش به ضرب شمشير، دين و آئين و خود را به مردم ايران تحميل كردند، و كتاب سوزان و ويرانگراني در اين راه بپاكردند، خيلي سنگين پرداخته اند. عملكرد رژيم ملاها از زمان قدرت گرفتن خميني فشرده همهَ آن سالها در اين 27 سال بوده است. حكومت اسلامي براي بعد از برچيده شدن رژيم ملاها حتي براي يك روز غير قابل قبول و غير قابل تحمل است. حتي اگر نخست وزيرش كسي مثل «امام زمان» و رئيس جمهورش كسي هم مثل« فاطمه زهرا»، «سيدة النساء العالمين»! باشد. شعارها و خواستهاي نسل جوان به ويژه دانشجويان كشور به خوبي نشان از درك آنان از دموكراسي دارد و يك حكومت با صفت اسلامي با رهبران شبه معصوم كه هر انتقادي از آنان به با حمله سنگين و نابرد باري و به روش «نصر بالرعب» پاسخ داده شود را نخواهند پذيرفت. اگر دنبال آزادي و حاكميت مردم هستيد اين عناد و يكدندگي بي معني و اين شعارهاي بيگانه با مبارزات مردم براي چيست؟
آخرين حرف من در مورد شعار ايران- رجوي رجوي ايران است. من حتي قبل از پيدايش اين شعار وقتي در تظاهرات 19 بهمن سال 63 در پاريس، شعار «خون موسي مي جوشد رجوي مي خروشد» داده شد، نامه اي به مجاهدين نوشتم و ضمن انتقاد از اين شعار گفتم چرا نمي گوييد «مجاهد مي خروشد». من مستحيل شدن سازمان مجاهدين در اسم مسعود رجوي را اقدامي منفي و زيانبار مي دانستم و مي دانم. متاسفانه آقاي مسعود رجوي در يك بدعت گذاري از نظر من نامبارك و به زيان زنان، حتي از اشرف ربيعي و مريم عضدانلو هم «هويت زدايي» كرد و آنها نه بعنوان زناني انقلابي و مبارز با هويت خودشان بلكه به مناسبت پيوند و نزديك بودن به رهبر سازمان و يا بهتز از همه دريافتن و فهميدن او، مورد ستايش قرار گرفتند و چون اين نزديكي در نقش همسري صورت گرفت، متاسفانه با آن همه ادعا در مورد حقوق زنان، با اين اقدام و بدعت نامبارك، همسران رهبري در سايه شوهرشان قرار گرفتند. در حالي كه در زندگي عرفي در ايران چنين چيزي وجود ندارد و زنان هويت و نام خانوادگي خود را، حفظ مي كنند. در زمان رژيم سلطنتي فقط همسر شاه بود كه، نام خانوداگيش بكار گرفته نمي شد. از زمان پيدايش شعار ايران رجوي- رجوي ايران با آن مخالف بودم و مخالفت كرده ام. آن اوائل فكر مي كردم اين شعار از سوي بدنه سازمان طرح شده و امري گذاراست و با خود مي گفتم مسعود رجوي چطور اين شعار را تحمل مي كند. چون در مورد ايشان طور ديگر فكري مي كردم. اما اين شعار همچنان ادامه داشت. دراين مورد دو بار با فاصله چند سال به خود جناب رجوي در ضروت كنار گذاشته شدن اين شعار نامه نوشتم و يكبار هم به خانم رجوي بعد از برگزيده شدن به عنوان رئيس جمهور آينده از طرف شوراي ملي مقاومت و آمدن ايشان به پاريس در حدود 12 سال پيش، براي كنار گذاشتن اين شعار نامه نوشتم. و در آن ياد آور شدم كه« اگر دشمن ترين دشمن مجاهدين با شيطاني ترين مغرها گرد هم مي آمدند كه راهي بي هزينه اما موثر براي وارد كردن ضربه سياسي و به انزوا كشيدن مجاهدين پيدا كنند، كاري را كه اين شعار كرده نمي توانستند بكنند». جوابي هم به نوشته ما داده نشد، اما در عمل تاكيد بسيار در مورد اين شعار ديده شد. مثل يكبار چندي روزي بعد از اين كه در بحثي يا نوشته يي به اين مساله اشاره كره بودم، «ستاد داخل كشور» سازمان مجاهدين خلق، اطلاعيه در مورد اغتشاش در ورزشگاه آزادي انتشار داد كه در آن ياد آوري شده بود كه در این رویداد تراكتهايي با شعار ايران رجوي – رجوي ايران پجش شده است. به غير از من كساني هم از اعضاي غير مجاهد گروه اوليه تشكيل دهنده شورا مخالف اين شعار بوده اند و دافعه دار بودن آن را ياد آور شده بودند. اما آقاي مسعود رجوي به جاي اين كه بپرسد و ببيند كه اشكال و ايراد كارش در نظر بيرونيها چيست، به نظرات خيرخواهانه دوستان خود هم بي اعتنايي مي كرد و با اين بي اعتنايي نشان مي داد كه نظر آنان هيچ اهميتي برايش ندارد. بهانه هم گويا اين بود كه «اگر اين شعار نباشد دست رزمندگان براي چكانده ماشه مي لرزد» كه البته حرف بي ربطي بود. در اصل گمان رهبري مجاهدين اين بود كه طنين انداختن اين شعار در تظاهرات خارج كشوري كه آنها در به راه انداختن آن فعال تر از همه و گردآورنده بيشترين تعداد شركت كنندگان نسبت به ساير گروههاي اوپوزيسيون بودند، مسعود رجوي را به عنوان «شخصيت كليدي» اوپوزيسيون به دولتهاي خارجي معرفي كنند، امري كه به آن «معرفي رهبري» هم گفته مي شد. اين قبل از هر چيز البته يك درك نازل از امر تبليغات را نشان مي داد. اما با توجه به اثرات ضد انگيزه يي شديد و دافعه آن در بين ايرانيان، اين شعار از آسمان هم اگر آمده بود، مي شد با توضيح دادن به «رزمندگان» در مورد دافعه شديد آن در بيرون سازمان، آن را كنار گذاشت و شعار مناسبي يافت كه دافعه نداشته باشد و براي رزمندگان هم انگيزاننده باشد، و آن را بكار گرفت. چنانكه من در يادداشت و گزارش نشريه «مرحوم »ايران زمين(شماره 123- 3 ديماه 1375)، ضمن مطلبي شعار «آزادي برابري – با شورا با ارتش آزاديبخش ملي» را طرح كرده بودم كه بسيار مورد استقبال رزمندگان و بدنه سازمان واقع شده بود و در اين مورد يك نامه تاييد آميز از رزمندگان هم در نشريه ايران زمين شماره 127 در صفحات مقاومت درج شد كه از جمله نوشته بود به مسئول آسايشكاه پيشنهاد كرده كه اين شعار را درشت بنويسند و در آسايشكاه واحدي كه او بود نسب كنند و اين پيشنهاد پذيرفته شده بود. به طور شفاهي هم به خود من در تاييد اين شعار مطالبي گفته شد كه از شرح آن مي گذارم. اما اين شعار يا شعاري شبيه اين هيچوقت از دستگاه تبليغاتي مجاهدين شنيده نشد. شعار ها و تبليغات مجاهدين پيوسته فرد محور بوده است. جناب رجوي با به ميان آوردن شعار ايران رجوي – رجوي ايران، دشنه يي به قلب اميد و آرزوي ما براي حاكميت مردم كه به غلط يا درست، در شوراي ملي مقاومت به عنوان جايگزين دموكرايتك اين رژيم مي ديديم، فرو كرد و هيچ وقت هم از آن دست برنداشت كه هيچ با موضعگيريها و اظهارات ديگري كه بيش از پيش شورا را به چرخ پنجم گاري تبديل مي كرد، هي اين دشنه را در جايي كه فرو كرده بود چرخاند. شعاري كه در آن نه جايي براي شورا هست كه مبتكر آن خود ايشان بوده اند و به گفته ايشان دستاورد صد سال مبارزه مردم ايران براي آزادي بوده، نه برای مردم و نه آزادي، و به خصوص مردم ايران در آن «هيچ» به شمرده شده و تحقير شده اند. به همين جهت تا زماني كه آقاي مسعود رجوي در يك پيام تلويزيوني از بابت اين شعار از خود انتقاد و از مردم ايران عذر خواهي نكند، از نظر من قابل اعتماد نيست. اين همه بي اعتنايي به انتقاد بيروني و دروني بر سر يك مساله كه حل آن به آساني خوردن يك ليوان آب بود، واقعا از چه روحيه يي سرچشمه مي گيرد؟ اين عناد و تكبر اگر با قدرت سياسي همراه شود آيا پيوسته در جستجوي انحصار قدرت و لجام گسيختگي و راههاي گريز از كنترل نخواهد بود؟ آيا نبايد نگران بود كه صاحب چنين روحيه يي بعد از كسب قدرت براي به كرسي نشاندن حرف خود، هزينه ملي براي امري ايجاد كند كه ربطي به منافع ملي و منافع مردم نداشته باشد؟ نمونه هايش را در ذهن داريم و لازم به مثال زدن نيست. رهبران مجاهدين مثل بچه هايي كه چند روزي مادرشان بالا سرشان نبوده و عادت و رفتار بد پيدا كرده باشند، به خاطر در بين مردم نبودن، در يك استحاله قهقرايي، خصلت و ويژگيهاي بدي پيدا كردند. سوابق مبارزاتي گويي برايشان به نوعي اشرافيت تبديل شده است و به ازاي جنايات رژيم گويي براي خود حق طلبكاري از همه و بكار بردن زبان آمرانه با همه را دارند. توجه ندارند كه تحمل رنج و مصيبت اگر با همزباني با مردم و با درك روحيات مردم و تحولات جامعه همراه نباشد، و سمت سوي تحقق اهداف شخصي و گروهي پيدا كند، نمي تواند نتيجه چنداني ببار بياورد و يا در مردم انگيزه ايجاد كند. جناب رجوي بايد آن ديد « عاشورا» يي از مبارزه را كنار بگذارد كه هر سال با خواندن زيارت عاشورا در ايام محرم بر آن تاكيد مي كند. در خود رسالت گرفتن انتقام «خون جاري خدا، خون به ناحق ريخته شده و انتقام نگرفته امام حسين را از يزيديان زمان» ديدن و مجاهدين را جاي ياران حسين گذاشتن و در پي آن نفرت و بيزاري نسبت به هر كس و گروهي كه «به يزيديان تمكين كرده يا در برابر آنان سكوت كرده اند»، به بدنه سازمان تزريق كردن، دستگاه مناسبي براي تحليل مبارزات اجتماعي زمان و تاثير گذاري بر اشكال گوناگون مبارزات مردم نيست. در اين دستگاه مردم ايران به طوركلي، جايي جز جاي اهل كوفه نمي توانند داشته باشند و همه كارمندان و كاركنان اداره ها و سازمانهاي دولتي، مثلا وزارت كشاورزي و وزارت راه و آموزش و پرورش هم جزء «تمكين كنندگان» قرار مي گيرند كه بايد از آنان «بيزاري جست».
ارزيابيهايي كه در اين نوشته شده است مثل هر ارزيابي ديگري مي تواند مورد نقد و انتقاد قرار بگيرد. من داوري در مورد اين نوشته به ويژه اين قسمت پاياني را (هم چنانكه داوری انتقادها و پاسخهاي احتمالي به آن را) به عهده افكار عمومي مردم ايران به ويژه نسل جوان و بخشهاي آگاه مردم ايران كه به خاطر رفتار تحقير آميزي كه رژيم آخوندي با آنان به كار گرفت، اكنون گرايش گسترده يي در جستجوي باز شناسي هويت تاريخي و ملي خويش در آنان به وجود آمده، مردمي كه براي تحقق حقوق شهروندي خويش در صنفها و و قشرهاي گوناگون اجتماعي به اشكال مختلف مبارزه مي كنند، به دانشجوياني كه به رغم كتك خوردن و محروميت از ترمهاي تحصيلي با بستن شعار «آزادي – برابري» بر پيشناني خود و در دست گرفتن شعار نان مسكن آزادي، مرگ بر استبداد، در تظاهرات عليه اين رژيم بيدادگر اسلامي مبارزه مي كنند و سالگرد شانزده آذر را با گراميداشت«سه آذر اهورايي» برگزار مي كنند، دانشجوياني كه دركشان از شيّادي رژيم مذهبي را در نمايشنامه «كنكور وقت ظهور» نشان داده اند(4) و به زنان و دختراني كه از دولت و حكومت اسلامي جز تحقيير نديده اند، و حتي در زمان خميني بدون ترس از خشم ملاها يكي از آنان در روز تولد دختر پيامبر اسلام در پاسخ به سوال جهت دار گزارشگر راديو، صريحا گفت فاطمه را الگوي مناسبي براي زنان امروز نمي شناسد و«اوشين» شخصيت يك سريال ژاپني را كه از تلويزيون پخش مي شد، ترجيح مي دهد(5) ، واگذار مي كنم. اگر اين نوشته بتواند رهبري مجاهدين را به باز انديشي در ارزيابيهاي غلط و شعارهاي غلط گذشته و باز انديشي در رفتارنابردبارانه در برابر انتقاد، وادارد، من اين احساس را مي توانم داشته باشم آن حدود 20 سالي كه در حمايت از مجاهدين سپري شد، حاصل مثبتي داشته است، خلاف اين اما تاسف عميقي است كه برجاي خواهد ماند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضيحات
1- اين نامه داخلي بود و تاكنون هم داخلي مانده است و تنها 3 يا چهار نفر از اعضاي قديمي غير مجاهد شورا همان وقت آن را ديده اند. در آن زمان(آبان 1382) گفته شد كه امكان رسانده نامه به مسئول شورا نيست. اين نامه كه مطالعه آن واكنش خشم آلود مسئولان رده اول مجاهدين را برانگيخته بود، سبب شد كه در يك اقدام مستبدانه، شورا شكنانه، خود سرانه و البته كودكانه و بي معني، بيانيه سالانه شوراي ملي مقاومت در تابستان سال 1383 در اختيار من كه عضو شورا بودم و نه استعفا داده بودم و نه مثلا مساله «نقض التزام» و اخراج من در شورا مطرح شده بود، قرار نگيرد و بدتر از آن بيانيه شورا با تاكيد بر «تصويب به اتفاق آرا» منتشر شد كه از نظر من دروغ بود و در اين باره به افكارعمومي دروغ گفته شده بود. اگر بيانيه در اختيار من قرار داه شده بود به آن راي ممتنع مي دادم همچنان كه يكبار در دو سال پيش از آن به بيانيه شورا راي ممتنع داده بودم.. من بعد از ديدن اين بيانيه در سايت اينترتي وابسته به مجاهدين(همبستگي ملي) با يكي دو تن از اعضاي قديمي شورا تماس گرفتم و علت را جويا شدم. آنهاهيچ اطلاعي از مساله نداشتند و اين مساله باعث تعجب آنان هم شد. در پي آن در نامه يي 2 صفحه يي به خانم رجوي كه بنا بر مصوبه يي در شورا مسئوليت مسئول شورا را در غياب او داشت، مساله را ياد آوري كردم و نوشتم كه اگر اين اقدام آگاهانه و با اطلاع ايشان بوده باشد، هيچ حرفي براي گفتن با هيچكس ندارم، واكنش نشان خواهم داد. متاسفانه پاسخ نامه من نه مستقيما از طرف خود ايشان بود و نه پاسخي پوزش خواهانه بلكه يك پاسخ 5 صفحه يي و با لحني غير دوستانه و در بعضي جمله ها توهين آميز بود با امضاي دبير ارشد شورا كه در آن برخي شرط و شروط براي ادامه عضويت در شورا قرار داده شده بود كه براي من قابل قبول نبود. به هر حال من پيشنهاد خودم را كه محور آن انتشار اطلاعيه يي براي تصحيح انعكاس نادرست تصويب شدن بيانيه « به اتفاق آرا» بود، ضمن انتقادات مجدد از اين رفتار در يك نامه 22 صفحه يي به دبير خانه و خانم رجوي منتقل كردم كه چون در مدت زماني كه براي دريافت پاسخ تعيين كرده بودم جوابي داده نشد، در يك نامه اعتراض آميز سرگشاده جهت اطلاع اعضاء شورا و هم ميهنان، در تاريخ 26 مهر ماه 83 از شورا كناره گيري كردم. آن نامه 22 صفحه يي كه به آن اشاره كردم، نيز داخلي مانده است. البته حق مردم و افكار عمومي است كه از اين مكاتبات اطلاع پيدا كنند و در مورد آن داوري كنند اما اين شرايط طوفاني زمان مناسبي نيست و دلمشغولي بزرگ من اين پراكندگي اپوزيسيون جمهوريخواه، يافتن راههايي براي گذاشتن بيشترين تاثير مثبت براي ارتقاي روحيه مبارزاتي مردم با رژيم و ضربه به اقتدار رژيم است.
2 - در آن زمان اعضا شورا نمي دانستند كه خانم رجوي به فرانسه آمده يا خواهند آمد. اعضاي شوراي ملي مقاومت بعد از يورش پليس در 17 ژوئن2003 به محل اقامت خانم رجوي، از حضور ايشان در فرانسه اطلاع پيدا كردند. در زمان رويداد در صحبت با يكي از دوستان قديمي شورا وقتي تعجب مرا از اين كه حضور ايشان در فرانسه از ما پنهان نگهداشته شده، ديد، به من گفت بيرون بيشتر هواداران مجاهدين مي دانستند و فقط به اعضاي شورا گفته نشده بود.
3 - بعد از ماجراي قرار گرفتن سازمان مجاهدين در ليست گروههاي تروريستي و در حالي كه جرج بوش در يافتن يك دشمن اصلي و فرضي براي در هم كوبيدن در انتقام كشي از ماجراي 11 سپتامبر2001 بود و به نظر مي رسيد كه عراق يا رژيم ممكن است به عنوان اين دشمن در نظر گرفته شود، من مقاله يي براي شماره مرداد 81 يك نشريه متعلق به يك سازمان عضو شورا نوشته بودم - كه به خاطر ضابطه آن نشريه در عدم ورود به اختلاقات درون گروهي سازمانها و گروههاي سياسي به طور اعم، درآن نشريه درج نشد. مقاله مذكور واكنشي بود به تحليلهايي از سوي دوستان كه بيشتر بر اين باور بودند كه حمله يي اگر سوي آمريكا صورت بگيرد، هدف رژيم خواهد بود و اگر هم به عراق حمله شود، آمريكا به مجاهدين كاري نخواهد داشت، و اگر به رژيم حمله شود «سنگ روي هر دو جناح رژيم خواهد افتاد». من خطير بودن وضع و گزينش حمله به عراق از سوي جرج بوش را به عنوان احتمال قوي مطرح كرده بودم و در آن ضمن ياد آوري موقعيت و كارتهايي كه رژيم با آنها بازي كرده و برتري موقعيت آن در صحنه مبارزه با مقاومت با استفاده از ابزار ديپلماتيك و زدو بند با قدرتهاي غربي و خطراتي كه در صورت وقوع جنگ در عراق مجاهدين را تهديد مي كند( مثل پيامدهاي اشغال كويت توسط صدام حسين)، نوشته بودم كه برخي از مصوبات شورا بعد از 20 سال بوي كهنگي گرفته و لازم است كه در آنها باز نگري شود و از جمله كنار گذاشتن صفت اسلامي از دولت موقت یاد آور شده بودم. در همانجا پيشنهاد تشكيل جبهه همبستگي ملي براي آزادي و دموكراسي در ايران را براي داشتن امكان بيشتري براي تداوم مبارزه و گسترش آن در شرايط خطيري كه در پيش رو بود، داده بودم. بر اساس همان پيشنهاد مي شد حركت به سوي تشكيل آن ابتدا با گفتگو با گروههاي جمهوريخواهي كه قرار گرفتن مجاهدين در ليست تروريستي را محكوم كرده بودند، آغاز شود. من در آن مقاله ياد آور شده بودم كه همه ما بايد نگران داوري تاريخ و نسل آينده در مورد خودمان باشيم. اين هم ابتدا با واكنشهاي غير دوستانه و خشمگيانه يي رو به رو شد كه وارد آن نمي شوم. اما به هر حال طرحي تصويب شد و در اطلاعيه 13 آبان 81 مسئول شورا به اطلاع عموم رسيد كه قبض روح شده طرح پيشنهادي من بود. در طرح تصویب شده، برنامه و مصوبات شورا دست نخورده مي ماند و در ضمن طرحي در نفي رژيم استبدا مذهبي بود، اما در جنبه اثباتي در تيتر خود چيزي نداشت. اين را اضافه كنم كه من آن پيشنهاد را نه با ادعاي يك راه حل مشكل گشا براي سرنگوني رژيم، بلكه اقدامي براي تضمين تدوام مبارزه و گسترده كردن آن داده بودم.
4 - در اواخر شهريور 1378، به خاطر نمايشنامه يي كه با عنوان «كنكور وقت ظهور»، در نشريه دانشجويي موج چاپ شده بود، غوغا در ام القراي اسلام بپاشد كه به «آقا امام زمان» اهانت شده و دستاوردهاي انقلاب مورد تمسخر قرار گرفته است. بخش رسانه يي قتلهاي زنجيره يي، مستقر در روزنامه كيهان هم به كوره اين غوغا مي دميد. وزارت اطلاعات رژيم هم دست بكار شناسايي نويسنده نمايشنامه شد كه اسم مستعار انتخاب كرده بود و روز 2 مهر ماه 78 اعلام كرد كه دوتن از مظنونان شناسايي و دستگير شده اند. نويسنده دانشجويي بود به نام علي عباس نعمتي. در بحثهاي مربوط به محكوميت و مجازات نمايشنامه نويس، بحث ها تا مرتد شناختن و مجازات اعدام هم پيش رفت، اما بعدا دستگاه قضايي رژيم ، جرم نويسنده را سبك تر تشخيص داد و اورا به مجازات زندان محكوم كرد. در اين ميان پاسدار نقدي فرمانده نيروي انتظامي رژيم، كف بر لب نعره مي كشيد كه اگر شده بيست سال ديگر، خودش مجازات لازم در مورد اين مرتد را كه به «آقا امام زمان» توهين كرده اجرا، خواهد كرد.
در پي جو سازيهايي كه عليه نويسندگان نمايشنامه و نشريه يي موج كه وابسته به انجمن اسلامي دانشگاه امير كبير بود صورت گرفت، هيأت تحريريه نشريه در اطلاعيه يي در مورد اين جو سازيها و رد اتهامات وارده شده، از جمله نوشت:«... به اعتقاد اعضاي تحريريه موج، اشاره اصلي نمايشنامه مزبور گروهي خرقه پوشان دين فروش و رياكاران سست پيمان مي باشد كه در تمامي ادوار تاريخ موجبات صدمه به پيامبران، اولياء و ائمه اطهار بوده اند».
5 - در8 بهمن سال 1367، كه هنوز خميني زنده بوده در سالروز تولد دختر پيامبر برنامه يي راديويي كه در آن نظر زنان راجع به الگوي زن نمونه پرسيده مي شد، تهيه شده بود. طبعا انتظاري كه دست اندر كاران تبليغاتي رژيم داشتند اين بود كه همه از« فاطمه زهرا» به عنوان الگوي نمونه ياد كنند، اما يكي از زناني كه مورد سوال گزارشگر راديو قرار كرفت، از«اوشين» شخصيت يك سريال تلويزيوني ژاپني كه از تلويزيون پخش مي شد به عنوان الگوي نمونه و مطلوب او براي زن در دنياي كنوني نام برد. اين امر چنان خشم خميني را بر انگيخت كه شخصا وارد صحنه شد و در نامه اي به مديرعامل وقت تلويزيون دستور داد كه فردي كه گزارش را پخش كرده تعزير و اخراج شود و دست اندركاران نيز تعزير شوند و تاكيد كرد«در صورتي كه ثابت شود قصد توهين در كار بوده است بلاشك فرد توهين كننده محكوم به اعدام است. اگر بار ديگر از اين گونه قضايا تكرار گردد، موجب تنبيه و توبيخ و مجازات شديد و جدي مسئولين بالاي صدا و سيما خواهد شد»(اطلاعات 10 بهمن 1367). در پي اين دستور خميني، روز يازده بهمن 67 چهار تن از كار كنان راديو از دست اندر كاران آن برنامه به شلاق و زندان محكوم شدند كه حكم زندان براي تهيه كننده برنامه 5 سال و براي سه تن ديگر 4 سال بود و همگي به 50 ضربه شلاق نيز محكوم شدند.
2006/12/20- درفش.29 آدز1385
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire