jeudi, décembre 23, 2010

یادداشتی درباره نپذیرفتن جایزه «کتاب فصل» فلسفه

یادداشتی درباره نپذیرفتن جایزه «کتاب فصل» فلسفه
چهارشنبه ۱ دی ۱٣٨۹ - ۲۲ دسامبر ۲۰۱۰
اخبار روز: امیر غلامی مترجم کتاب «مقدمه ای بر فلسفه ی ذهن»، دلایل رد جایزه ی خانه ی کتاب را در یادداشت زیر توضیح داده است:
یک هفته پیش ایمیلی از ویراستار محترم نشر مرکز دریافت کردم مبنی بر اینکه ترجمه ی من از کتاب «مقدمه ای بر فلسفه ی ذهن» ، برنده ی جایزه ی کتاب فصل حوزه فلسفه شده است. جایزه ی کتاب فصل، از طرف خانه ی کتاب، از ادارات تابعه ی وزارت ارشاد جمهوری اسلامی، به کتاب های برگزیده در حوزه های مختلف نشر تعلق می گیرد. این جایزه شامل لوح تقدیر و چند سکه طلاست.
من در سال ۸۶ با جایزه خانه کتاب آشنا شدم. زمانی که، باز از طریق نشر مرکز، مطلع شدم که ترجمه ام از کتاب «ماده و آگاهی» برنده ی جایزه ی کتاب فصل شده و ناشر محترم از جانب من لوح و سکه های الحاقی را از وزارت ارشاد تحویل می گیرد. آن موقع خود را در مقابل عمل انجام شده ی نامطبوعی یافتم چرا که پذیرفتن جایزه از نهادی را که فلسفه ی وجودی اش اعمال سانسور و تحدید آزادی بیان است را وهن فرهنگ و تحقیر شخصیت انسانی خود دانستم. پس از ناشر محترم خواستم تا سکه های اعطایی ارشاد را صرف امور خیریه کند. سکه ها به سازمان «نوسازی، توسعه و تجهیز مدارس کشور» اهدا شد.
ترجمه ی بخش عمده ی کتاب «مقدمه ای بر فلسفه ذهن» اما در گرماگرم تابستان خونین ۸۸ و در حینی انجام گرفت که با چشمانی پر اشک و حیرت از پس دریچه ی اینترنت شاهد جنبش سترگ مردمی و سپس بر خاک افتادن یاران ناشناخته ام به دست دژخیمان جمهوری اسلامی بودم. حکومت خواسته های ابتدایی مردم را با منطق دردناک باتون، قمه و گلوله پاسخ داد. سرها را شکافتند. سینه ها را دریدند. خیابان ها را به خون نداها و سهراب ها رنگین کردند. فاشیسم مذهبی این بار بر پل کالج و در کهریزک اخلاقیات اش را به نمایش گذاشت. جنبش در ظاهر منکوب شد. مردم از خیابان تارانده شدند. هزاران تن از دلیران را دربند کردند و گروهی به خیل آوارگان پیوستند. و حکومت دنائت پیشگان این چنین دوام یافت.
حال، قریب یک سال پس از هنگامه ای که یکبار دیگر ایران را بمثابه سمبل اختناق و سرکوب به صدر اخبار جهانی راند ناشر محترم به من اطلاع داد تا کسی را معرفی کنم تا به نیابت از من جایزه ی اعطایی خانه کتاب وزارت ارشاد را حضورا دریافت کند چرا که «یکی دو سال است که این‌گونه جوایز را در صورت عدم حضور برنده‌ی جایزه، بدون ارائه وکالتنامه‌ی رسمی نمی‌توانند تحویل دهند». فهم دلیل این اجبار به حضور در مراسم رسمی حکومتی دشوار نیست: همتافته نظامی-ایدئولوژیک-اقتصادی حاکم که در حضیض مشروعیت تاریخ خونبار خود به سر می برد نیاز وافر دارد تا با برگزاری چنین شوهای «تجلیل از اهل قلم» اوضاع را عادی جلوه دهد و با رشوه گیر کردن کسانی از اهل قلم، چهره بزک شده ای از ماهیت ضددموکراتیک و ضدفرهنگی خود ارائه دهد. از منظر اخلاقی اما می توان پرسید که آیا دست هایی که جایزه های ارشاد را در مراسم پرزرق و برق حکومتی هبه می کنند به شکستن قلم ها و فروکردن سرهای آزاداندیشان در مستراح های اوین و رجایی شهر اعتراضی کرده اند؟ آیا این متولیان خودخوانده ی «فرهنگ» دنباله های همان مافیایی نیستند که دانشجویان و روشنفکران را در دخمه های حراست دانشگاه ها و اتاق های بازجویی زندان ها «ارشاد» می کند؟ آیا سکه های طلایی ارشاد همان سکه هایی نیست که داروغه های حاکم از خان خانواده های فقیر ایرانی به یغما برده اند؟ پذیرش جایزه ی نهادهای این حکومت ضدبشر را چه معنایی جز پذیرش ضمنی اتوریته ی این حکومت می تواند داشته باشد؟ و آیا پذیرش اتوریته ی فاشیسم مذهبی در حیطه ی فرهنگ به معنای مشارکت ضمنی در جنایات فاشیسم نیست؟ از منظر من پاسخ به همه این پرسش ها بی شبهه مثبت است. پس جایزه گرفتن از چنین سفلگانی برایم فضیلت نیست؛ عین رذیلت است.
با این ملاحظات، در رد جایزه ی اعطایی خانه ی کتاب یا هر زائده ی دیگر این حکومت ضدبشر درنگ نمی کنم. اعلام عمومی این نپذیرفتن را اعلام همبستگی ناچیزی می دانم با رزمندگانی که با استواری و با سپر کردن تن و جان شان برای تحقق و تضمین آزادی بیان عرصه را بر حاکمان تنگ کرده اند. در پایان تأکید می کنم که این یادداشت بدون اطلاع و هماهنگی با ناشر محترم نگاشته شده و به طور عمومی منتشر می شود و مسئولیت آن صرفا متوجه شخص نگارنده است.

به امید آزادی ایران،

امیرغلامی
یلدای ۱٣٨۹
سنت آندروز
اسکاتلند

مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن