vendredi, février 08, 2008

جنش چریکی حلقه تبریز - به ياد آوري پايين مطلب توجه شود


مطلب زير يكي از مقالاتي است كه در شماره 16 ماهنامه نقد نو(دي وبهمن 1385) براي «ياد بود جنبش سياهكل» درج شده است. اين مطلب اگر چه بنا بر تيتر آن شرحي در مورد چگونگي شكل گيري حلقه تبريز جنبش چريكي است، اما به رويداد هاي ديگر مربوط به جنبش چريكي نيز اشاره دارد. اگر چه شرح عمليات و مبارزات و مقاومت قهرمانانه هر يك از شهداي جنبش چريكي نياز به صفحات متعدد دارد و مثلا عملياتي مثل به كيفر رساندن شكنجه گر پليد ساواك نيك طبع يا نبرد قهرمانانه احمد زيبرم و مقاومت قهرمانانه همايون كتيرايي و ديگر چهره هاي درخشان مبارزه مسلحانه عليه رژيم كودتاي آمريكايي- انگليسي، در زير شكنجه، رويدادهايي نيستند كه با اشاره يي بتوان از آنها گذشت، با اين حال ياد آوري آن در همين حد، مي تواند، رسوا كننده تحريف و سانسور شديد تاريخ در تبليغات گسترده رژيم باشد كه در اين روزها- كه رژيم سي امين سالگرد ملاخور شدن انقلاب مردم ايران براي دموكراسي و عدالت، توسط خميني و دسته اشرار مريد و مقلد اورا جشن گرفته-، از شبكه هاي مختلف راديو و تلويزيون رژيم پخش مي شود. آخوندهاي متكبر مرتجع ابله گمان مي كنند با اين گونه تبليغات و ساختن سريالهاي تلويزيوني مي توانند در ذهن مردم جا بياندازند كه فقط خميني بوده كه يكبار در سخنراني با انتقاد از شاه آغازگر حركت مردم عليه شاه شده و گويي هيچ اعتراض و مبارزه ديگري جز آنچه هواداران خميني مي كردند( آن هم با غلو و بزرگنمائيهاي خنده دار) مبارزه ديگري وجود نداشته است و گمان مي كنند مي توانند تاريخ واقعي مبارزت مردم ايران و فرزندان قهرمانان آن را زير آوار تحريف و ضربه سانسور، مدفون كنند. همين شرح مختصر خود معيار و ميزاني مي تواند باشد تا نسل جوان با مطالعه آن در مورد منش و بي صداقتي كساني مثل هجاريان كه از مبازه مسلحانه عليه شاه بعنوان «چريك بازي» اسم برده بود، نيز داواري كنند.
مطلبي كه نبايد از قلم بيفتد اين است كه در دهه 1350 خورشيدي مجاهدين خلق نيز عليه رژيم شاه دست به مبارزه مسلحانه زدند كه زدن سرتيپ زندي پور، رئيس كميته مشترك ساواك و شهرباني و و چند عمليات ديگر از آن جمله است.
نكته يي را هم لازم به ياد آوري ديدم و آن اينكه گاه در بيان مطلبي مربوط به زمان شاه كه اسم كارگزاران نظامي شاه به ميان مي آيد، ديده مي شود كه لقب تيمسار كه لقب احترام آميزي بود كه براي امراي ارتش و ژاندارمري و شهرباني (از درجه سرهنگ به بالا براي سرتيپ، سرلشكر، سپهبد و ارتشبد و در نيروي دريايي از ناخدا به بالا براي دريادار، دريابان، درياسالا و دريا‏‎بد) به كار مي رفت. بنا براين يك مخالف رژيم شاه نبايد از اين عنوان يا لقب در نام بردن از كساني مثل سرلشكر فرسيو استفاده كند. اين كار بيشتر به علت عدم اطلاع يا فراموش كردن درجه فرد مذكور ممكن است صورت گرفته باشد كه به هر حال بايد از آن اجتناب كرد. اتفاقا در برنامه هايي هم كه در همين روزها از تلويزيون رژيم پخش مي شود، برنامه سازان جيره خوار رژيم كه براي بزرگداشت خميني و تقلب در تاريخ برنامه ساخته اند، از امراي ارتش زمان شاه گاه با همين لقب اسم برده اند. لقب تيمسار براي امراي ارتش بعد از انقلاب نيز تا معدوم شدن صياد شيرازي بكار گرفته مي شد. خامنه اي به مناسبت كشته شدن او پيامي فرستاد كه لقب« امير» را جلو درجه او قرار داده بود و از آن پس براي امراي ارتش لقب امير به كار مي رود.
عكس همايون كتيرايي را من براي اولين بار در اين مقاله ديدم كه از «مجموعه شخصي فراز يكيتا» گرفته شده است.
توضيحي هم در مورد مقاله مذكور لازم مي دانم بدهم و آن اين كه به نظر مي رسد در صفحه بندي، در قسمت زير نويس توضيحات و اشتباهي صورت گرفته است. در زير نويس مقاله دو شماره گذاري يكي از يك تا 5 يكي از يك تا 6 ديده مي شود. در حالي كه شماره گذاري در پايان مقاله با شماره 5 تمام مي شود و در ضمن در متن مقاله در بعضي جاها كه لازم بوده شماره زيرنويس ذكر شود، ذكر نشده بود كه من با توجه به متن شماره مربوط به آن را در داخل قلاب قرار دادم. شايد شماره مربوط به منابع با توضيحات منطبق باشد. در ضمن مطلب در ارزشمندي هم از آقاي ناصر زرافشان با عنوان حقانيت لگد مال شده در پاسخ به تحريفات و ياوه هاي يكي از مواجب بگيران تبليغاتي رژيم برعليه مبارزه مسلحانه، داده شده است كه در سايت ماهنامه مذكور قرار داده شده است كه نشاني اينترنتي آن در زير آمده است. ايرج شكري – 18 بهمن 1386
http://www.naghdeno.org/article.aspx?id=66


زندگي دوشادوش مرگ
روايتي از جنبش چريكي حلقه ي تبريز
هژير پلاسچي

به راستي چه رازي نهفته است در سالهاي آغازين دهه ي چهل خورشيدي كه جوانان ايراني را از پشت نيمكتهاي درسي دانشگاه و از دل محفل هاي روشنفكري به سنگرهاي خياياني مي كشاند؟ سنگريهاي كه در آنها سخن از مرگ و نيستي و نابودي است.
تاريخ من را ياري مي دهد تا اين راز را بگشايم
پيش گرفتن راه زيست مسالمت آميز از سوي اتحاد جماهير شوروي از يك سو و تجربه هاي پيروز نبرد مسلحانه مانند انقلاب و چين و كوبا و ويتنام، از سوي دگر اولين چراغ راهنمايي بود كه به نطر مي رسد جوانان ايراني را به سوي مبارزه ي قهر‌آمبز رهنمون شد به خصوص كه در نظر داشته باشيم در آن سالها از فيليپين و ژاپن و تا الجزاير وفلسطين، از يونان وايتاليا تا برزيل و السالوادور، از اتيوپي و لبنان تا آلمان و آمريكا نبرد مسلحانه در جريان است و اتفاقا كساني كه در اين سنگرند جوانان شورشي و عاصي آن دهه اند كه احزاب كمونيست سنتي آنها را ناردونيك هاي جوان مي دانند
از سوي ديگر تجربه يي شكست جنبش در كودتاي 28 مرداد موجب شد جوانان به راه ديگري بيانديشند. بي عملي سوال انگيز حزب توده ي ايران در روز كودتا و نيز در روزهاي بعد از آن پيش از اين كه آن گونه كه تبليغ مي شود حاصل توافق هاي پنهاني شوروي با انگليس و آمريكا باشد، حاصل اين بود كه حزب توده از همان ابتداي شكل گيري، حزبي نبود كه بتواند در شرايط سركوب شديد و بي رحمانه تاب مقاومت بياورد. گرچه خود حزب ظاهرا با تكيه بر تجربه يي كه از غير قانوني شدن و تعقيب اعضايش پس از حادثهَ ترور شاه در 15 بهمن 1327 داشت، گمان مي كرد اين بار نبز مي تواند موج سركوب را از سر بگذراند. سركوب بعد از كودتا اما آنچنان شديد و بي رحمانه بود كه به تمامي پيكره حزب را درهم شكست. كادرهاي حزبي يكي پس از ديگري بازداشت شدند و با لورفتن سازمان نظامي حزب، گارد محافطت از بدنه نيز فروپاشيد. چنين بود كه از آن پس محفلهاي كوچكي كه با ز حمت بسيار و كارآيي اندك براي ادامه راه حزب توده در ايران شكل گرفتند يا به راحتي بازداشت شدند و يا تبديل به تشكلهاي ساواك زده يي شدند براي به دام انداختن مبارزان. از سوي ديگر اعدام افسران سازمان نظامي و تعدادي از غير نظاميان توده يي گرچه ضربه جبران ناپذيري بود، اما ضربه مخرب تر زماني فرود آمد كه بسياري از كادرهاي درجه اول حزب توده چون محمد بهرامي، مرتضي يزدي، امان الله قريشي، محبوب عظيمي، تقي افراخان، ابوالحسن عباسي و ديگراني ديگر، توبه نامه نوشتند و از حزب و مبارزه اعلام انزجار كردند.
ملّيون نيز گرچه پس از كودتا مانند حزب توده سركوب را تجربه نكردند و تنها از ميان ايشان حسين فاطمي كه اين اواخر به توده يي ها نزديك شده بود، راهي ميدان تبر شد، اما در شكست با حزب توده همراه بودند و هيچ گاه نتوانستند جبهه ملي را به مثابه يك نيروري مبارز كه شرايط آن روز ميهن را پاسخگو باشد، احيا كنند. كار جبهه ملي دوم و سوم به چانه زني و اعتراض كم جان محدود مي شد و نيز به رقابتهاي رهبران سنتي جبهه ملي براي رهبري جريان.
در چنين شرايطي به نظر مي رسد محفل هاي مختلفي از جوانان با تحليل اين شكستها به دنبال راه نويني براي پيشبرد مبارزه عدالت خواهانه و آزادي طلبانه مي گردند. عده يي از ميان مبارزان مذهبي از حضور در جلسات بي سرانجام نهضت آزادي ايران خسته شده اند و نيز كشتار مردم بعد از وقايع خرداد آنان را تحت تأثير قرار داده و اوج ددمنشي رژيم را لمس كرده اند، محفلهاي مطالعاتي خود را شكل مي دهند تا بعدها در قالب سازمان مجاهدين خلق ايران وارد عرصه پيكار شوند. در كردستان ملا آواره، اسماعيل شريف زاده و سليمان معيني در كار راه آندازي جنبشي هستند كه درسال 1347 قرار است با خونشان رنگين شود.
بيژن جزني حسن ضياء ظريفي، معشوف كلانتري و چند تني ديگر از دانشجويان توده يي كه در اعتراض هاي دانشجويي سالهاي پاياني دهه سي و سالهاي ابتدايي دهه چهل فعالند، سعي مي كنند هسته هايي را سازمان دهند تا نبرد مسلحانه را آغاز كنند.
محفل ديگري حول مسعود احمد زادده و اميرپرويز پويان دانشجويان مشهدي عضو جبهه ملي شكل مي گيرد كه بناست ابتدا ماركسيسم را بپذيرند و بعد مشي مسلحانه را.
و اضافه كنيد به همه اينها محفل همايون كتيرايي و يارانش را كه بعدها به آرمان خلق تبديل مي شود،محفل مصطفي شعاعيان و يارانش، محفل هوشنگ اعظمي لرستاني و يارانش، سازمان آزاديبخش خلقهاي ايران را كه بعدها سيروس نهاوندي آن را دربست تحويل ساواك مي دهد و محفلهاي كوچك ديگري كه همه گويي در يك راه قدم بر مي دارند.
در تبريز نيز از همان سالهاي ابتدايي دهه چهل محفلي روشنفكري شكل مي گيرد كه درپي يافتن راه حلي براي ادامه مبارزه است. اين محفل در واقع بر محور سه نفر شكل گر فت كه در دانشسراي مقدماتي تبريز درس مي خواندند تا معلم شوند و چنين هم شد. صمد بهرنگي، بهروز دهقاني و كاظم سعادتي هر سه معلم روستاهاي آذربايجان شدند. اينان گرچه ارتباطاتي را از درون دانشسرا حفظ كردند اما براي گسترده ترشدن ارتباطات و نيز جلب جواناني كه شعله يي در دل نهان كرده بودند، مهد آزادي ويژه آدينه را روزهاي جمعه منتشر كردند. مهد آزادي البته علاوه بر اين كه نشانه يي بود، كورسويي بود در دل شب كه جوانان شورشي را به سوي خود مي خواند، راهي هم براي ادامه مبارزه بود. همين شد كه در طول انتشار يك ساله اش دوبار توسط ساواك توقيف شد تا در بار سوم براي هميشه توقيف «موقت» شود.
انتشار آدينه مهد آزادي اما كار خود را كرده بود. جانهاي شيفته گرد هم جمع شده بودند. سه يار دانشسرايي هم چنان محور جمع بودند و آدينه محل انشار اولين نوشته هاي صمد بهرنگي و اولين ترجمه هاي بهروز دهقاني بود. ولي ديگراني هم پاي به عرصه ي مبارزه و فرهنگ بالنده گذاشتند. عبدالمناف فلكي تبريزي كه بعدها از اعضاي مركزيت سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران شد اولين شعرهايش را در همين نشريه منتشر كرد. غلامحسين ساعدي به ياد مي آورد :«جلال آل احمد بار اول كه مناف را ديده بود مي گفت چه نارنجك آماده ي انفجاري، ضامن كشيده و پرقدرت، اين همه شجاعت زير اين همه فشار و خفقان؟
مشتي عصب و دريايي ايمان و اين همه آگاهي و شعور طبقاتي». و اين مناف را صمد در يك كارگاه قالي بافي پيدا كره بود كه هنگام بافتن قالي يك سر مي خوانده است. چنين شد كه شعرهاي اوليه ي مناف به آدينه آمد.
عليرضا نابدل از طريق همين نشريه صمد و يارانش را پيدا كرد. رحيم رئيس نيا به ياد مي آورد :«بازار شيشه گرخانه آن زمان بيشتر محل كتاب فروشها بود و به همين دليل يك مركز روشنفكري به حساب مي آمد. ما هم با دوستان مان همين فرنود و بهروز و صمد به قهوه خانه يي در شيشه گر خانه مي رفتيم. يك روز آن طور كه به ياد دارم ديدم يك جوان خيلي شسته- رفته ي عينكي خوش قيافه آمده و دنبال صمد مي گردد كه ظاهرا صمد را از روي مقالاتش پيدا كرده بود». چنين شد كه عليرضا نابدل ديگر عضو مركزيت شاخه تبريز سازمان در سالهاي بعدي هم شعر و نوشته هايش را به آدينه آورد.
رحيم رئيس نيا، غلامحسين فرنود، بهروز دولت آبادي، مجيد ايرواني، عباد احمد زاده، اصغر عرب هريسي و عبدالله افسري كه از شاگردان بهروز در روستا بودند، اشرف دهقاني، ابراهيم عظيم پور، جعفر اردبيلچي، يونس نابدل و كسان ديگري حول و حوش اين محفل گرد آمدند و از آن ميان عده يي كوچكتر در سر هواي كارهاي بزرگتري داشتند.
اين محفل البته ارتباطات غيرمستقيمي با محافل ديگر داشت. لااقل در يك مورد رييس نيا شهادت ميدهد كه عليرضا نابدل به دليل همكلاسي بودن با برادر سليمان معيني در دانشگاه تهران اعلاميه هاي آنها را به تبريز مي آورد و به صمد مي داد. محفل البته از طريق ساعدي ارتباطي هم با روشنفكرن تهران يافته بود و در جريان همين ارتباط صمد با امير پرويز پويان آشنا شده بود و حتي بهروز دولت آبادي به ياد مي آورد كه پويان به تبريز آمد و در حانه ي بهروز دهقاني ديداري با برخي از فعالاناين محفل رو شنفكري داشت. باوجود اين هنوز پيوندي در كار نبود. پويان و يارانش هم به اين نتيجه رسيده بودند كه بايد كار ي كرد اما آنها نيز هنوز نمي دانستند چه بايد كرد. محفل تبريز اما راه خود را مي رفت. آنها با مطالعه ي آثار كم شمار مائو كه توانسته بود در فضاي اختناق مطلق به دستشان برسد و با تكيه به تجربه ي انقلاب چين گمان مي كردند مشي محاصره ي شهرها از طريق روستاها مي تواند راه گشا باشد. اين ايمان ولي قطعي نبود. آنها مي خواستند بر مبناي تحقيق راهي را انتخاب كنند اما تجربه ي گذشته را در ذهن داشتند كه شيوه ي فعاليت تشكيلاتي حزب توده نه به لحاظ شكل استخوان بندي سازماني و نه به لحاظ شكل فعاليت اجتماعي و سياسي در آن شرايط سلطه ي كامل ساوك، پاسخگوي نياز زمانه نيست.
چنين بود كه در غيبت بهروز كه براي ادامه تحصيل به آمريكا رفته بود ديگران تصميم گرفتند تراكتوري خريداري كنند و تحت محمل كار در روستا، روستاي مناسب را براي شعله فكندن برخرمن انقلاب انتخاب كنند. رفقاي محفل مبلغي گرد آوردند و به ضمانت مجيد ايراواني مدير انشارات شمس تراكتوري خريدند. براي كار روي تراكتور عباد احمد زاده كارگر چاپخانه انتخاب شد كه مي توانست شك ساواك را برنيانگيزد. ساواك اگر متوجه مي شد كه يك روشنفكر در روستا روي تراكتور كار مي كند، بلا فاصله اورا بازداشت مي كرد. در جريان همين خريد تراكتور و آماده شدن براي رفتن به روستا بود كه صمد بهرنگي را ارس با خود برد. محفل كه يكي از مهمترين و تاثير گذارترين ياران خود را از دست داده بود تاچندي دچار سردرگمي شد، اما با بازگشت بهروز از آمريكا كارها از سرگرفته شد.
بهروز دهقاني هرچند در آمريكا با محافل چريكي ارتباط گرفته و با مشي چريك شهري آشنا شده بود اما هنوز انتخاب قطعي را انجام نداه بود. او از يك سو تجربيات و دانسته هايش را به رفقاي محفل احمد زاده – پويان انتقال داد و از سوي ديگر براي تحقيق روستايي محفل تبريز يك سري سوالات مشخص طرح كرد اولين روستايي كه احمد زاده و تراكتورش به آنجا فرستاده شدند، روستايي بود نزديك تبريز و اين تجربه غير از شكست هيچ در بر نداشت. مردم روستا برعكس انتظار روحيه انقلابي نداشتند. چنين بود كه احمد زاده را به همراه تركتور به روستاي قهرمانلو از توابع اروميه فرستادند. احمد زاده گمان مي كرد به دليل سوابق فعالعيتهاي حزب توده در اين روستا و تعداد بيشتر خرده مالكان سطح آگاهي مردم در اين روستا بيشتر باشد. اين نظر به محفل كه در واقع زير نظر بهروز و نابدل و مناف اداره مي شد منتقل شده از سوي آنان پذيرفته شده بود. در عمل اما مردم اين روستا هم به دليل رفاه نسبي ناشي از اصلاحات ارضي و انقلاب سفيد شاه و مردم آمادگي برافروختن آتش انقلاب را نداشتند. چنين بود كه با منظم تر شدن ارتباط محفل تبريز با محفل پويان- احمد زاده در تهران، محفل تبريز هم شكل منظم تري به خود گرفت و پاي در راه عمل گذارد. در اولين مرحله كمي بعد از مصادره بانك ونك توسط احمد فرهودي و كاظم سلاحي و احمدزيبرم و حميد توكلي، در تبريز هم بر اساس طرحي كه بهروز دهقاني آن را برنامه ريزي كرده بود، عبدالمناف فلكي تبريزي محمد تقي زاده چراغي، اصغر عرب هريسي و جعفر اردبيلچي به كلانتري پنچ تبريز در خيابان شهناز حمله و تعدادي از اسلحه هاي موجود در اين كلانتري را مصادره كردند. در جريان همين عمليات پاسباني اردبيلجي را بغل مي كند، اما شهامت و جسارت مناف موجب مي شود كه اردبيلچي از چنگ پاسبان رها شود. مناف در آن شرايط خطير به درون كلانتري باز مي گردد و پاسبان را با گلوله مي زند. شبيه همين اتفاق بعدها در جريان عمليات حمله به كلانتري قلهك تهران اتفاق افتاد. در اين عمليات گلوله مسعود احمد زاده به بدنه يوزي پاسباني برخورد و كمانه مي كند و در نتيجه خود مسعود زخمي مي شود. مناف اين بار هم با حفظ خونسردي و ابتكار عمل به سمت پاسبان شليك مي كند و اورا از پاي در مي آورد.
همزمان با اين اتفاقات از سوي ديگر مخفل احمد زاده- پويان وارد پروسه ي تجانس با محفل بازمانده از گروه جزني- ظريفي مي شود. در سال 1346 محفل جزني از طريق ارتباط با تشكيلات ساواك زده ي حزب توده معروف به تشكيلات تهران كه توسط عباسعلي شهرياري هدايت مي شد، ضربه مي خورد. حلقه اول و دوم گروه شامل بيژن جزني حسن ضيا ظريفي، مشعوف كلانتري، ژرار زاهديان، عزير سرمدي، عباس سوركي، احمد جليل افشار، محمد چوپانزاده، فرخ نگهدار، قاسم رشيدي، سيروس شهرزاد، محمد كيانزاد، مجيد احسن، كوروش و كيومرث ايزدي و عده يي ديگر باز داشت مي شوند. از حلقه ي اول و دوم تنها سه نفر مي توانند از تور بازداشت ساواك فرار كنند. علي اكبر صفايي فراهاني و محمد صفاري آشيتياني براي رهايي از تور ساواك و نيز اندوختن تجربه ي عملي در عرصه ي نبرد مسلحانه به فلسطين مي روند و حميد اشرف نيز پنهان مي شود. پس از چندي غفور حسن پور اصل از ياران حلقه سوم محفل جزني كه به دليل مقاومت بازداشت شدگان شناخته نشده است. دست به كار سازمان دهي مجدد گروه مي شود. اين سازمان دهي مجدد تحت هدايت يك هسته ي سه نفره شامل خود غفور، ناصر سيف دليل صفايي و اسماعيل معيني عراقي انجام مي گيرد. با بازگشت صفايي فراهاني و صفاري آشتياني از فلسطين محفل جديد با رفقاي قديمي مرتبط مي شود و به سمت سازمان دهي تيم شهر و تيم جنگل قدم برمي دارد. آشنايي اتفاقي ناصر سيف دليل صفايي با عباس مفتاحي موجب مي شود دو محفل به هم پيوند خورده و براي ايجاد سازمان واحد وارد پروسه ي تجانس شوند. در همين ارتباط احمد فرهودي كه در جريان عمليات مصادره ي بانك ونك شناسايي شده است به تيم جنگل منتقل مي شود.
بازداشت غفور حسن پور اصل در پي بازداشت ابوالحسن خطيب از دانشجويان هوادر گروه و لب كشودن او پس از يك شكنجه توان فرساي بيست روزه موجب مي شود بازماندگان محفل جزني ضربه سختي بخورند. تاريخ انگار يك بار ديگر تكرار مي شود. وقتي در سال 1333 ابوالحسن عباسي افسر اخراجي ارتش و عضو هيات دبيران سازمان افسران حزب توده ي ايران بازداشت مي شود، خسرو روزبه مي گويد:«عباسي فولاد است و لب نخواهد گشود». عباسي اما پس از نزديك به دو هفته شكنجه سخت در حمام زرهي در حالي كه اميدوار بوده حزب و سازمان افسران تمهيدات لازم را انديشيده باشند، اطلاعاتش را كه كم هم نبوده در اختيار بازجويان مي گذارد. در حالي كه در بيرون از زندان نه تنها تلاشي براي مخفي كردن افسراني كه عباسي آن ها را مي شناخته انجام نمي شود، بلكه دفترچه ي رمز سامان افسران كه به كميته مركزي تحويل شده بود، توسط دكتر حسين جودت، رابط كميته مركزي و سازمان افسران بازگردانده مي شود. به اين ترتيب بازداشت اسماعيل محقق زاده دواني و منوچهر مختاري گلپايگاني كه دفترچه هاي رمز را در اختيار داشته اند و لو رفتن رمز دفترچه ها باز پس از چند روز شكنجه سخت سرهنگ مبشري موجب بازداشت وسيع و گرانبار افسران توده يي مي شود.
اين بار نيز رفقا كه چند روزي را در شرايط نبمه مخفي گذارنده اند با اطمينان از اين كه اگر غفور تا كنون حرف نزده است از اين پس نيز چيزي نخواهد گفت، علني مي شوند و بعد از چند روزي ضربه فرود مي آيد. در چنين شرايطي تيم جنگل مجبور مي شود با توجه به لو رفتن بخشي از امكاناتش و نبز براي رهاندن هادي بنده خدا لنگرودي از پاسگاه سياهكل، بدون اطلاع از اين كه اورا به لاهيجان فرستاده اند، در روز نوزده بهمن به پاسگاه سياهكل حمله كند. پس از اين يورش مسلحانه و سپس محاصره ي جنگلهاي منطقه توسط ساواك و ارتش و ژاندرمري تيم جنگل از بين مي رود. غفور حسن پور زير شكنجه كشته شده و دوازده نفر ديگر از رفقاي تيم جنگل و تيم تدراكات شهري در 26 اسفند 1249 تيرباران مي شوند.[1]
در پي اعدام تيمسار[سرلشكر*] ضيا فرسيو، رئيس اداره ي دادرسي ارتش در 18 فروردين 1350 كه به صورت مشترك توسط دو گره انجام مي گيرد، پيوند سازماني واقعيت مي پذيرد. نام سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران در واقع نامي است كه اعضاي شاخه يي تبريز پيشنهاد مي دهند. آنان از تركيت كلمات مأنوس آن روزگار چون
چريك و خلق و افزودن فدايي به پاس داشت خاطره نيكي كه فداييان فرقه دموكرات آذربايجان در ذهن مردم روستايي منطقه برجاي گذاشته بودند، اين نام را مي آفرينند كه پذيرفته مي شود.
در فروردين 1350 عليرضا نابدل كه به همراه جواد سلاحي مشعول چسباند اولين اعلاميه هاي سازمان به ديوار بوده است، در محله پامنار بازداشت مي شود. در اين واقعه يك استوار باز نشسته ارتش آنها را هنگام چسباند اعلاميه مي بنيد و داد و فرياد راه مي اندازد. نابدل و سلاحي كه موتوري هم با خود داشته اند بدون آن كه محله را شناسايي كرده باشند، شروع به دويدن مي كنند تا به يك سه راهي مي رسند كه يكي از راههايش به كلانتري پامنار ختم مي شده است. سلاحي وارد كوچه يي مي شود و وقتي مي بيند كوچه بن بست است، براي اين كه زنده بازداشت نشود گلوله يي به خودش مي زند و در دم جان مي سپارد. عليرضا با موتور داخل گودالي مي افتد به طوري كه موتور روي او قرار مي گيرد، با وجود اين كه گلوله يي به خودش شليك مي كند، اما زنده مي ماند و بلافاصله او را به زندان شهرباني منتقل مي كنند. ابن را هم بايد نوشته باشم كه رژيم در جريان بازداشتهاي پيش از اين توانسته بود نه نفر از اعضاي سازمان را شناسايي كند و در روزنامه ها براي زنده يا مرده ي هريك صدهزار تومان جايزه تعيين كره بود(2). جواد سلاحي يكي از اين سه[نُه؟ ] نفر بود كه از همدان به سازمان پيوسته بود و پيش از اين چند عمليات كوچك مانند آتش زدن تاسيسات هنرستان همدان كه بيشتر جنبه ي تبليغاتي داشت را هدايت كره بود. سلاحي در اين حادثه[(حادثه محله پامنار)] براي اين كه جنازه اش شناخته نشود، لوله ي اسلحه را پشت سرش گذاشته و شليك كرده بود. در نتيجه با متلاشي شدن صورتش امكان شناسايي او وجود نداشت.
نابدل در بيمارستان شهرباني مورد عمل جراحي قرار مي گيرد و زنده مي ماند. در اين بيمارستان است كه او يكي از فصلهاي درخشان زندگي اش را رقم مي زند. عليرضا يك بار بخيه هايش را پاره مي كند اما متوجه مي شوند و بخيه ها را نو مي كنند. اين بار او از يك لحظه غفلت نگبهان استفاده مي كند و و باسر از پنجره ي طبقه سوم بيرون مي پرد. در ميانه ي راه اما به ميله ي بلندي برخورد مي كند و تها بخيه هايش مي شكافد. نابدل وقتي مي بيند هنوز زنده است سعي مي كند روزدهايش را بادست پاره كند، اما نگهبانان سر مي رسند و اورا از اين مرگ فدايي مي رهانند. از اين پس است كه اورا زير شديد ترين شكنجه ها مي كشانند و در نتبجه موفق مي شوند عده يي از اعضاي شاخه ي تبريز را شناسايي كنند. با وجود اين كه ساواك هنوز در بازجويي چريكها ناوارد است فرصت را از دست داده است و بيشتر رفقا پنهان شده اند. ساواك در تبريز به خانه ي بهروز و اشرف دهقاني هجوم مي برد و وقتي در مي يابد دير شده است، محمد برادر كوچك تر آنها را زير شكنجه مي برد. اين شكنجه ها موجب شد محمد دچار بيماري اختلال حواس شود اما در نهايت او را به چهار سال زندان محكوم كردند. فقط چون برادر و خواهرش در ميدان مبارزه بودند.
در قدم بعدي ساوك كاظم سعادتي را بازداشت مي كند. كاظم با وجوذ اين كه سمپاتيزان سازمان محسوب مي شود، اما از مخفي شدن خود داري كرده و به زندگي علني اش ادامه ميدهد. كاظم موفق مي شود خود را فردي عامي و معمولي جلوه دهد و به اين ترتيب با سپردن تعهد به ساوك مبني بر اين كه اگر بهروز يا اشرف با او تماس گرفتند آنها را به ساوك معرفي كند، آزاد مي شود اما به شدت تحت نظر ساواك قرار مي گيرد. بر اساس روايت رسمي سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران، كاظم براي اين كه بهروز و اشرف را از خطر برهاند و آنها را متوجه وضع موجود كند، سم مي خورد و در ضمن رگ دشتهايش را هم مي برد. ساواكيهايي كه او را تحت نظر داشته اند متوجه مي شوند و اورا به بيمارستان مي رسانند اما ديگر دير شده بود و كاظم سعادتي در بيمارستان جان مي دهد. [ 3 ]
نابدل كه هنوز تحت باز جويي قرار دارد باز هم مجبور مي شود نامهاي ديگري را در اختيار باز جويانش بگذارد كه موجب مي شود تعداد زيادي از افرادي كه با محفل روشنفكري صمد و دوستانش در ارتباط بودند، باز داشت شوند. عليرضا در اين مرحله سعي مي كند با هوشياري از نام بردن كساني كه نقشي در سازمان دارند خود داري كند. او البته بعدها در بازداشت كميته به يكي از همرزمانش مي گويد ما تصور درستي از بازجويي و شكنجه ساواك نداشتيم و اگر بيرون رفتيم بايد اين تجربه را به رفقاي ديگر منتقل كنيم.
در ارديبهشت ماه 1350 نزهت روحي آهنگران بازداشت مي شود و تحت فشار او را مجبور مي كنند با بهروز دهقاني كه هنوز مخفي اما در ميدان مبارزه است، قراري بگذارد. نزهيت بعدها براي بكي از دوستانش نقل مي كند كه در آن مكالمه تلفني سعي كرده است بهروز را متوجه ماجرا كند، اما بهروز حرفهايش را به شوخي مي گيرد و با او قرار مي گذارد. در واقع بي تجربگي ان سالهاي ابتدايي جنبش چريكي در ايران از هر دو سو است. هم چريكها بي تجربه اند و هم بازجويانشان. بهروز در اواخر ارديبهشت بر سر قرار رفته و بازداشت مي شود و پس از اين كه مطمئن مي شود اصغر عرب هريسي كه با او هم خانه است گريخته، آدرس خانه را لو مي دهد. با وجود اين دلاورانه در برابر شكنجه هاي ديگر لب از لب نمي گشايد و در نهايت زير شكنجه كشته مي شود. به گفته بهروز دولت آبادي، بهروز دهقاني در رزوهاي آخر چنان شكنجه شده بود كه حتي قادر به راه رفتن نبود و اوايل دو پاسبان او را كشان كشان به توالت مي بردند و پس از چندي آن چنان و ضتعش وخيم شد كه برايش ظرفي به سلول مي بردند. او شهادت مي دهد كه ساعت 3 صبح 23 خرداد صداي آژير آمبولانس آمد. بهروز دهقاني در اثر شكنجه در سلولش جانسپرده بود.
از سوي ديگر ساواك به آدرس لو رفته توسط بهروز مراجعه مي كند و متوجه مي شود كه خانه تخليه شده است. پس ساواكيها به بنگاهي كه خانه را اجاره داده مراجعه مي كنند و مي فهمند دوهزار تومان به عنوان وديعه نزد بنگاه مانده است.‌آنان در حالي كه اميدي نداشته اند، بنگاه را تحت نظر مي گيرند و عده يي از ماموران خود را شبانه روز در بنگاه به مراقبت مي گمارند. يك بار ديگر بي تجربگي سالهاي اوّليه چريكها موجب مي شود اصغر عرب هريسي براي پس گرفتن دوهزار تومان به بنگاه مراجعه كند و بازداشت شود. با بازداشت عرب هريسي اسامي افراد باقي مانده ي سازمان در تبريز به دست رژيم مي افتد.
حلقه ي محاصره ي رژيم حول نيروهاي سازمان روز به روز تنگتر مي شود. در 3 خرداد 1350 دو عضو مركزيت سازمان در دو نبرد مسلحانه جان مي بازند. اميرپرويز پويان به همراه همرزمش رحمت الله پيرونذيري در خيابان نيروي هوايي كشته مي شوند و اسكندر صادقي نژاد هم در همان روز در نبرد ديگري از بين مي رود. منوچهر بهايي پور يكي دريگر از اعضاي مؤثر سازمان نيز به فاصله ي كمي هنگام تخليه خانه ي تيمي در محاصره قرار مي گيرد و كشته مي شود.
دراين زمان تنها عضو مركزيت شاخه تبريز كه هنوز به مبازه ادامه مي دهد، عبدالمناف فلكي تبريزي است. پس از چندي در تابستان 1350 رحيم كياور كه تحت مسئوليت مناف فعاليت مي كرده، بازداشت مي شود و به شدت تحت شكنجه قرار مي گيرد. او با اين كه در نهايت قرارش با مناف را لو مي دهد اما ساواك كم تجربه آن چنان او را سوزانده بود كه نمي توانسته از حضورش در سر قرار مناف استفاده كند. در نتيجه ي اعترافات كياور، احمد رياضي ديگر عضو تحت مسئوليت مناف بازداشت مي شود و اين بار ساواك ظاهر او را سالم نگاه مي دارد. احمد رياضي به گفته يكي از همرزمانش فردي ضعيف بود كه پيش از بازداشت هميشه با عذاب وجدان مي گفت: من وقتي اسلحه بدست مي گيرم، دستم مي لرزد. طبيعي است كه چنين فردي نتوادن در برابر شكنجه هاي سبعانه ساواك مقاومت كند.
رياضي را بر سرقرار لو رفته مي بردند و از اين طريق مناف هم بازداشت مي شود. مناف فلكي تحت شكنجه قرارش را با مسعود احمد زاده مي گويد و احمد زاده به چنگ ساواك مي افتد. بايد توجه داشت كه در آن هنگام مناف به دليل اختلافاتي كه با احمد زاده پيدا كرده بود، عملا در سازمان كنار گذاشته شده بود و تنها يك ارتباط ساده را با او حفظ كرده بودند. طبيعي است كه انگيزه مقاومت در چنين فردي پيايين آمده باشد.
فصل زندان اين عده يكي از غمبار ترين صفحات خونبار سازمان است. در زندان مناف متهم بوده است كه تعداد زيادي را معرفي كرده، اين در حالي است كه تا زماني كه مناف بازداشت شود عده ي زيادي بازداشت شده بودند. در واقع چريكهايي كه تصور روشني از شكنجه ها و بازجوئيهاي ساواك ندادشتند هر كدام به فراخور اطلاعاتي كه داشته اند، مواردي را گفته بودند و ساواك كه از بالا اين اطلاعات را با هم تطبيق مي داده ، بر سازمان تسلط اطلاعاتي داشته است. عليرضا نابدل كه خود يكي از هواداران جدي بايكوت مناف بود نيز از سوي رفقاي سازمان متهم بوده كه او هم اطلاعات زيادي را در اختيار رژيم گذاشته است. شرح برخوردهاي ديگر زندانيان سازمان با اين دو نفر به خصوص با مناف حكايت عمبار ناگفته يي است كه در روايتهاي رسمي سازمان همواره ناديده گرفته مي شود. رژيم مناف را تا شب اعدام با موسي سماواتي عضو تواب سازمان مجاهدين خلق ايران دريك سلول نگاه مي دارد و به اين ترتيب شكنجه روحي را در حق او تمام مي كند. يكي از ياران بازمانده ي سازمان نقل مي كند كه مناف فلكي تا آخر هم هيچ سخن بدي در مورد سازمان و اعضايش نگفت اما تا لحظه ي اعدام فاصله اش را با ديگران حفظ كرد.
پيش از دادگاه ميان زندانيان بحثي درمي گيرد درمورد اين كه در دادگاه چگونه دفاع كنند. عده يي از آن جمله عليرضا نابدل مخالف دفاع ايدئولوژيك بوده اند و عده ي ديگري به هدايت مسعود احمد زاده معتقد بوده اند كه در صورت دفاع ايدئولوژيك هم حيثيت سازمان حفظ مي شود و هم اين كه رژيم قادر نخواهد بود تعداد زيادي را اعدام كند. گويي تاريخ بار ديگر به تلخي تكرار شده است. هنگامي كه بارداشت افسران توده يي درسال 1333 آغاز شد، هونر فرصت بود كه عده يي از افسران خود را از بازداشت برهانند و فرار كنند. نورالدين كيانوري كه آن هنگام رابط كميته ي مركزي و سازمان افسران بود با اين عمل مخالفت مي كند آن هم برمبناي اين تحليل كه اگر تعداد زيادي از افسران بازداشت شوند، رژيم نمي تواند افراد زيادي را اعدام كند. در نتيجه بخشي از افسران در محل خدمت خود حاظر مي شوند، و منتظر بازداشت مي مانند و حتي عده يي كه فرار كرده و مخفي شده بودند، خود را معرفي مي كنند. بهاي اين تحليل غلط البته تيرباران 26 افسر حزبي و مرتضي كيوان، شاعر و منتقد و كوپل غير نظامي افسران فراري سازمان نظامي است. اين بار نيز تحليل مسعود احمد زاده بهاي سنگيني در بر دارد. احمدزاده پس از مدتي وقتي مي بيند اعضاي سازمان در جريان بحث تسليم نظر او نمي شوند، نظرش را به عنوان دستور سازماني به ديگران تحميل مي كند. عباد احمدزاده به ياد مي آورد كه نابدل در گفتگو يي به او گفته بود:من ملزم شده ام به دفاع ايدئولوژيك. مناف فلكي اما يك سر به دليلي ديگر دفاع ايدئولوژيك را انتخاب مي كند. او مي خواهد با اين كار نشان دهد كه به آرمانهايش وفا دار است.
جلسات دادگاه با سرود خواني متهمان آغاز مي شود هيچ يك از متهمان به احترام قاضي از جاي برنمي خيزند. البته نقي حميديان، رحيم كريميان، احمد تقديمي و بهمن راد مريخي با صلاح ديد احمد زاده، به علت اين كه اتهام مهمي نداشتند، براي اجتناب از صدور احكام سنگين در اين عمل شركت نكردند. نتيجه چنين دادگاهي از پيش معلوم است. نوزده نفر در يك بازه ي يازده روزه و در سه گروه اعدام مي شوند. مسعود احمدزاده خود در اولين گروهي قرار دارد كه در 11 اسفند 1350 مقابل جوخه آتش قرار مي گيرند. او به همراه مجيد احمدزاده، عباس مفتاحي، حميد توكلي، اسدالله مفتاحي و غلامرضا گلوي تيرباران مي شود. به فاصله ي دو روز دسته دوم شامل سعيد آريان، عبدالكريم حاجيان سه پله، مهدي سوالوني و بهمن آژنگ در 13 اسفند تيرباران مي شوند. در 22 اسفند دسته ي سوم كه در واقع در برگيرنده ي رفقاي شاخه تبريز سازمان است، درمقابل جوخه مي ايستند. عبدالمناف فلكي تبريزي، عليرضا نابدل، اكبر مويد، اصغر عرب هريسي، محمد تقي زاده چراغي، جعفر اردبيلچي، حسن سركاري، علي نقي آرش ويحيي امين نيا در اين روز تيرباران مي شوند. عباد احمد زاده كه در لحظه هاي آخر با اكبر مويد در يك سلول بوده صحنه ي آخر را اين طور توصيف مي كند:« جوان بازجو و شكنجه گر ساواك به همراه چند نفر ديگر براي بردن اكبر به ميدان اعدام جلوي سلول ما آمد. وقي براي خداحافظي اكبر را در آغوش گرفتم احساس كردم سيبلهاي كلفتش خيس شده است اما صورتش را سريع برگرداند كه جوان اشكهايش را نبيند. تا لحظه ي آخر يك ذره تزلزل در اين بچه ديده نشد. علي هم از توالت بيرون آمد و من او را از دريچه سلول مي ديدم. با خنده مشتش را به طرف سلول من تكان داد و گفت: محكم باش! مي خواستم بگويم تو را دارند براي اعدام مي برند، آن وقت من محكم باشم؟ اين چه بار سنگيني است كه روي دوش من مي گذاري؟»
با كشته شدن محمد صفاري آشتياني و احمد زيبرم در سال 1351 ساواك كه موفق شده بود در مدت يك سال بخش بزرگي از رهبران و كادرهاي كيفي سازمان را از بين ببرد گمان مي كرد كه شعله نبرد چريكي در ابران را خاموش كرده است. با اين حال چرب دستان زيبا مردن از پي هم روانه بودند. هر چند مبازه مسلحانه توده يي نشد، هرچند موتور كوچك نتوانست موتور بزرگ را به حركت وادارد، هرچند عده يي از پاك ترين جانهاي عاصي از دست رفتند با وجود اين جنبش چريكي تاثير خود را در عرصه هاي مختلف باقي گذاشت. هنر و ادبيات آن سالها سرشار است از آفريده هايي كه از اين جنبش تاثير گرفته اند. جامعه ي ساكن دانست كه اين سكوت شكستني است و چنين بود كه آن خونها در زمستان 57 به بر نشست. آنان اخگراني بودند كه نيك بختانه در برابر ظلم زمانه شوريدند و باخون خويش از آبروي انسان معترض پاسداري كردند.
«آنان در برابر تندر ايستادند/خانه را روشن كردند/ و مردند»(5).
------------------------------------------------------------------------
1- آن چه كه در اين مورد گفته شده اين است كه دوازه نفر تيرباران شدند و پيكر آنان در چهار گروه سه نفري در چهار محل مختفلف به خاك سپرده شد. تبليغات رسمي سازمان بر اين مبنا بود كه علي اكبر صفايي فراهاني زير شكنجه كسته شده است. با وجود اين منابع مستقل تر معتقدند كه عفور حسن پور اصل بوده كه زير شكنجه از بين مي رود.
2- اين نه نفر عبارت بودند از: اميرپرويز پويان، رحمت الله پيرونذيري، اسكندر صادقي نژاد، منوچهر بهايي پور، محمد صفاري آشتياني، احمد زيبرم، حميد اشرف، جواد سلاحي و عباس مفتاحي. از اين ميان تنها حميد اشرف توانست مبارزه اش را تا سال 1355 ادامه دهد و در اين سال كشته شد.
3- بهروز دولت آبادي بر مبناي شهادت پزشكي در آن شب در بيمارستان بوده و اعاد مي كند كه تاندون هاي دست كاظم سعادتي پاره شده بود، معتقد است ساواك وقتي متوجه شد كه نمي تواند از طريق كاظم رفقاي ديگر را به دام بيندازد او را از بين برد.
4- نزهت روحي آهنگران پس از آزادي بازهم با سازمان ارتباط گرفت و در ترور نيك طبع بازجوي ساواك شركت داشب. در 9 تير 1354 نزهت در يك درگيري در دولت آباد كرج كشته مي شود.
5- وام گونه يي از شعر احمد شاملوي بزرگ. اصل شعر به اين شكل است:«آنان در برابر تندر مي ايستند/ خانه را روشن مي كنند/ و مي ميرند».
---------
منابع:
1- هژير پلاسچي. مردي ميان پنجره روشنايي. زندگي و آثار عليرضا نابدل. هنوز منتشر نشده است.
2- اشرف دهقاني. حماسه مقاومت.بي جا. بي تاريخ. نشر مردم.
3 – حميد اشرف. جمع بندي سه ساله. بي جا. بي تاريخ . بي ناشر
4 – 19 بهمن تئوريك. گروه جزني-ظريفي پيشتاز جنبش مسلحانه ايران. بي جا. بي تاريخ. انتشارات مزدك.
5 - كتاب جمعه شماره 6- پانزدهم شهريور ماه 1358.
6- تقي حمديان. سفر بر بال آرزوها، شكل گيري جنبش چريكي فدائيان خلق. سوئد نشر آرش.
---------------------------------------
ا
براي توجه خوانندگان
چرا تقلب؟
اخيرا در جستجوهاي اينترنتي، تصادفا ديدم كه سايتي به اسم «آذربايجان»، مطلبي را كه من از نشريه نگاه نو، نوشته آقاي هژير پلاسچي، روي وبلاگ قرار داده بودم، با حذف مقدمه من و افزودن مقدمه يي و حذف عكس همايون كتيرايي و افزودن يك عكس دسته جمعي از آن مقاله كه در نشريه بود، در آن سايت قرار داده اند. من ايملي براي آن سايت فرستدم با جمله كوتاهي:«مطلب آقاي هژير پلاسچي مطلب خوبي بود». تا بدانند كه از كاري كه كرده اند آگاهم و قصد هم نداشتم يادداشتي براي كساني كه آن در درفش خوانده اند بگذارم. اما بعدا فكر كردم كه كساني كه آن مطلب را هم درسايت آذربايجان هم در وبلاگ من«درفش» ديده اند، ممكن است تصور كنند كه من تقلب كرده ام. به خاطر اين لازم ديدم توضيحات زير را بدهم: در سایت مجله نگاه نو جز سه مطلب از مقاله هاي مربوط به جنبش چريكي، كه يكي متعلق به آقاي ناصر زرافشان بود(حقانيت لگدمال شده) يكي از فرشين كاظمي نيا(سوسياليسم و و تئوري قيام مسلحانه) و سومي از يونس اورنگ خديوي(معلمان پيشرو در پيوند با قيام سياهكل)، كه متن مقاله ها با كليك كردن روي تيترشان قابل مطالعه هستند، مطالب ديگر، عنوانشان روي سايت آن نشريه قرار داشت و دارد، اما متن مقاله ها قرار نداشت كه مطلب آقاي هژير پلاسچي از آن جمله بود. من مطلب آقاي پلاسچي را از رويه ماهنامه تايپ كردم . در تايپ مطلب من رسم الخط نشريه را رعايت نكردم، و به همان شيوه كه خودم مي نويسم تايپ كردم و املا برخي كلمات را هم همينطور. براي امانت داري، با اين كه در مقدمه توضيح داده بودم كه عكسهاي نشريه مذكور، از مجموعه شخصي فراز يكيتا گرفته شده ولي باز هم در اسكن كردن عكسها، همين توضيح را كه به خط ريز در كنار آن نوشته شده بود در كادر اسكن قرار دادم. كاري كه دست اندكاران سايت آذربايجان هم كرده اند. من بعد از فكر كردن آن را بسيار ناهنجار و زشت براي يك فعال سياسي و فرهنگي يافتم، اين بود كه دست اندر كار يا دست اندركاران سايت مذكو، يك عكس دسته جمعي كه در مقاله بود و من به خاطركوچكي تصوير چهره ها در آن از اسكن کرده آن صرفنظر کرده بودم،آن را به همان روش من اسكن كرده و در مطلب قرار داده اند و در عوض عكس همايون كتيرايي را حذف كرده اند، حتما با این هدف که خواننده يي را كه احتمالا مطلب را هم در سايت آذر بايجان ديده و هم در درفش، دچار اين اشتباه بكنند كه تقلب از سوي من بوده و يا او را دچار سردر گمي كنند كه متقلب چه كسي بوده است. به علاوه سايت آذر بايجان اين ادعا را هم در مقدمه خود در آغاز مطلب كرده است كه «شماره گذاری توضیحات پایانی افتادگی هایی داشت که به رفع آن کوشیدیم». اين هم دروغ است. من در مقدمه توضيح داده ام كه شماره توضيحات را با را توجه به متن، در جايي كه مناسب به نطر مي رسيد درداخل قلاب قرار داده ام ( شماره 1و 3كه موقع انتقال مطلب روي وبلاگ، قلاب طرف چپ شماره سر سطر قرار مي گيرد كه راه اصلاح آن را نيافتم). مبتكر اين تقلب قلابها را هم تبديل به پرانتز كرده و شماره گذاريهار ا يكسان كرده است. مورد ديگر اين كه مبتكر گمان برده با ننوشتن تاريخ انتشار نشريه، مطلب براي خواننده تازه جلوه خواهد كرد و از ذكر تاريخ انتشار نشریه خود داري كرده، در حالي كه من تاريخ انتشار نشريه راهم كه مربوط به دي و بهمن سال قبل بود ذكر كرده ام. به گمان من مطلب آقاي پلاسچي كه در برگيرنده اطلاعات زيادي بود – اطلاعاتي كه خيليها كه در دوران شاه و بعد از سرنگوني شاه مسائل سياسي را دنبال مي كردند، احتمال دارد از آن بي خبرباشند – مي تواند تازگي داشته باشد. چون با روي كار آمدن رژيم خميني سانسور و تحريف حقايق در رسانه فراگير راديو تلويزيون كه متعلق به مردم ايران است و رژيم ملاها در انحصار خود در آورد، از همان هفته هاي اول شروع شد و هنوز هم ادامه دارد واگر حرفی از مبازره چریکی زمان شاه باشد بی تردید با تحریف واقعیت همراه خواهد بود. سانسور از آغاز همراه بود با فشار به گروههاي سياسي غير خودي و دگر انديش، از طريق سازمان دادن دسته هاي ارذل و اوباش حزب اللهي در حمله به ميتنگها و راه پيماييهاي آنان. بعد از تعطيلي و مصادره آيندگان درمرداد ماه 58 و پيام 27 مرداد سال 58 خميني كه اظهار تاسف كرد چرا از اول چوبه هاي دار در ميدانهاي بزرگ برپا نكرده و سران گروه ها و دست اندركاران مطبوعات «فاسد» را درو نكرده است، بيش از بيست نشريه ممنوع الانتشار اعلام شدند كه در برگيرنده نشريات تقريبا همه گروههاي چپ بود، و اين امر توزيع و انتشار آنها را به مراتب مشكل تر مي كرد. طولي نكشيد كه « انقلاب فرهنگي» و تعطيل دانشگاهها در ارديبهشت 59 و يكسال بعد هم ماجراي30 خرداد و 7 تير سال 60 و در پي آن دستگيري و كشتار اعضا و هوداران گروههاي سياسي پيش آمد و ديگر هيچ امكان علني تماس و ارتباط گروههاي سياسي با مردم نماند. هدف من هم از تايپ آن مطلب و قرار دادن آن در ويلاگ اين بود كه امكان دسترسي و مطالعه آن براي تعداد هرچه بيشتر به ويژه براي جوانان و دانشجويان به وجود آيد. اگر سايت آذربايجان فقط به حذف مقدمه من اكتفا كرده بود و آن«زرنگي» را در دستكاري و برداشتن عكسي و اضافه كردن عكسي ديگر به ترتيبي كه شرح آن گذشت نمي كرد و آن ادعاي «اصلاح افتادگيها» نبود، من هيچ لزومي به نوشتن اين يادداشت نمي ديدم بلکه برعکس درج مطلب ماهنامه نقد نو تايپ شده توسط من در سايت آذر بايجان (يا هر سايت ديگر)،خيلي باعث خوشحالي من هم مي شد چون كه اقدامي بود كه امكان مطالعه باز هم براي تعداد بيشتري از هموطنان را فراهم مي كرد و اين همان چيزي بود كه من مي خواستم. الان هم در كنار اين مساله تاسف آور، از انتشار آن توسط سايت آذربايجان خوشحالم
آذربايجانيها مثلي دارند كه مي گويد« زيرك گوش ديمديگينن ايليشر(به فتح ش) يعني پرنده زرنگ، از منقارش گير مي افتد(به تله مي افتد). البته بخاطر مخروطي بودن منقار اكثر پرندگان به تله افتادن از منقار امري بعيد به نظر مي رسد ولي اين مثل براي «زرنگيهايي» از همين نوع كلك زدن و كلاه سر مردم گذاشتن بكار مي رود كه بالاخره به طريقي و جايي كه طرف فكرش را نمي كرده تقش در مي آيد. اميد كه دست اندركاران سايت آذربايجان اين مثل را به خاطر بسپارند و ديگر دست به اين قبيل زرنگيها كه واقعا هيچ توجيهي ندارد و هيچ مساله يي را حل نمي كند، نزنند. حتي اگر مساله يي را هم حل مي كرد، روشي غير صادقانه و ناپسند بود كه براي رسيدن به اهداف انساني وشريف نبايد به كار گرفته شود.نشاني زير مربوط به مقاله مورد بحث در سايت آذربايجان است