samedi, avril 10, 2010

منبر نوروزی جناب مسعود رجوی و آینده مطلوب فرضی در عراق

منبر نوروزی جناب مسعود رجوی و آینده مطلوب فرضی در عراق

 
  ایرج شکری



منبر نوروزی دو ساعته جناب مسعود رجوی در 7 فروردین، فرمایشاتی بود که قسمت اعظم آن بررسی انتخابات بود و رابطه رژیم و عراق و وضع اشرف، اندکی هم از خاطرات مربوط به «دست آوردهای» گذشته، مثل«عملیات آفتاب خراسان»، که در فروردین 21 سال پیش اتفاق افتاده بود، رنگی به آن زده بود. حالا این که فرمایشات چقدر می تواند برای مردم داخل کشور و ایرانیان در خارج اهمیت داشته باشد، مساله آقای رجوی نیست، محور و عامل تحولات اوضاع در ایران ایشان و اراده مبارکشان است و نقشی که خودشان گمان می کنند «روابط بین المللی» و حمایتهای گروههای پارلمانی از مجاهدین دارد. ایشان ضمن فرمایشاتشان در مورد «پیروزیهای» مجاهدین و پایداری اشرف و توطئه های رژیم فرمودند که « اگر چه صبر تلخ است، ثمره اش شیرین و زیباست ». و در پایان فرمایشاتشان هم نتیجه گرفتند که نه عراق دیگر عراق سابق است(به دلیل نتیجه انتخابات عراق که بالا آمدن ائتلاف رقیب مالکی را همراه داشت) و نه وضع رژیم مثل سابق است و نه اوضاع بین المللی مثل سابق ( که در اینحا باز هم مثل سالیان دراز گذشته روی قطعنامه ها و حمایتهای پارلمانهای غربی حساب باز کردند) و خلاصه باز هم چشم انداز کاذب پیروزی گشودند و این که «اشرف جای خودش را در قیام و در جهان باز کرده و به پیش می رود»!. البته نگارنده مخالفتی با تاکید بر تداوم مبارزه در هر شرایطی هر اندازه هم که دشوار باشد، ندارم، اما مساله سر اهداف و روشهاست و مساله سر تفاوت قاطعیت است با توّهم. برای جناب رجوی صبر می تواند میوه های شیرینی هم داشته باشد. ایشان جنگی را با توکل به خدا و «استعنانت» از امام پیغمبر با رژیم آغاز کرد و وقتی رژیم توحش را خارج از هر تصوری پیش گرفت، حضرتش به خارج آمدند( البته طی یک عملیات پر خطر و کماندویی)، و یک سال و چند ماه بعد، در حالی که هنوز از «عاشورای مجاهدین» یک سال نگذشته بود و فرزندان جوان و نوجوان مردم به ویژه از بین هوادران مجاهدین توسط جوخه های اعدام پرپر می شدند، «صبر تلخ» را زیاد طول نداد و در یک اقدام «پیامبر گونه»، مثل ازدواج پیامیر با دختر ابوبکر، با دختر بنی صدر ازدواج کرد و داماد شد و روحیه «شگفت انگیز» و سردماغ بودن به رغم رویدادهای تلخ از خود نشان داد و خانواده های داغدار را در حیرت فروبرد. خوشبختانه دختر بنی صدر نه 9 ساله که 18-19 ساله بود! ارزیابیها و تحلیل های گذشته ایشان را که نگاه بکنیم هیچ جا نمی بینم که یک جمله گقته باشد که در فلان ارزیابی گذشته این یا آن مورد اشتباه بوده و یا آن ارزیابی در فلان زمینه درست نبوده و دلیلش کدام است (جز موردی که گفتند فکر نمی کرده اند که خمینی این اندازه در کشتار توحش و درنده خویی به خرج بدهد). ایشان در بعد از فروغ جاویدان هم ارزیابی پیروزمندانه یی از آن عملیات ارائه کردند؛ از جمله این که مجاهدین با کشتن بیش از 50 هزار تن از نیروهای حزب اللهی رژیم، یک تغییر تعادل قوای کیفی و استراتژیک، به نفع خودشان به وجود آورده اند. اما عملیاتی که شتابزده و بعد از پذیرش دور از انتظار قطعنامه 598 توسط رژیم، برای «فتح تهران» طراحی شده بود و قرار بود عملیاتی بی بازگشت باشد، با گیر کردن نیروهای مجاهدین در تنگه چهار زبر(که برای بستن آن همانطور که در فیلمهای صحنه هایی از آن که از سوی خود مجاهدین نشان داده شده است، می شود مشاهد کرد منهدم کردن چند خود روکه با بمباران کردن یا هدف قرار دادن توسط هلیکوپتر کافی بود) نتوانست به پیشروی ادامه دهد و ایشان دستور عقب نشینی صادر کرد. این عملیات به بهای بیش از هزارو سیصد شهید و هزارو پانصد مجروح و معلول برای مجاهدین تمام شد . اما جناب رجوی هنوز دست از تحلیل ها و ارزیابیهای مبالغه آمیز، تخیّلی و خلاف حقیقت بر نداشته است و اکنون «اصل طلایی» دیگری را ابداع کرده و بکار بستن آن را در بهار 89 دستور کار مجاهدین قرار داده است. « اصل طلایی بیا بیا» که از نظر ایشان، مالکی را به «شکست» و ایاد علاوی و ائتلاف العراقیه را به «پیروزی» رساند و در داخل کشور هم «قیام» زاییده آن است و در جهان هم اشرف را به پیش می راند. البته کسی در پای منبر جناب رجوی که صدایشان مثل «سروش»ی از غیب می رسد و گوینده ناپیداست، این سوال را نباید بکند و نمی کند که خب «برادر» اصلا فرض کنیم که آقای علاوی  با ائتلافش یک اکثریت خرد کننده در برابر رقیب در مجلس داشتنند و با چنین اکثریتی دولت تشکیل می داند، به نظر مبارک شما، چه تغییری به نفع اشرف و «ارتش آزادیبخش ملی» به وجود می آمد و مساله «راهگشایی برای ارتش» که سیزده چهار ده سال پیش «رئیس جمهور برگزیده مقاومت» بعد از سفری به نروژ و لندن و دیدار با یاسر عرفات که کلی فیل برای آن به هوا شد، و بازگشت مجدد از فرانسه به عراق، قرار بود انجام دهد، چگونه خواهد بود و مثلا آیا الویت برای علاوی رضایت خاطر مجاهدین است یا خنثی کردن رقبا در داخل عراق و مستحکم کردن موقعیت خویش و تسلط بر اوضاع که لازمه اش خنثی کردن رژیم است که قدرت را در ایران در دست دارد و بهبود روابط با آن می تواند موقعیت او را تقویت کند؟ آیا اصلا چشم اندازی برای مسلح شدن دوباره مجاهدین هست اگر هست تحت چه شرایطی ممکن است و به فرض تحقق چنین شرایطی مجاهدین 3500 نفره چگونه قرار است از پس سپاه و نیز ارتش جمهوری اسلامی (که مجاهدین پیوسته آنان را مزدورنامیده و تحقیر کرده اند) بر بیاید؟ اما به باور من، نه تحت هیچ شرایطی آن ارتش دوباره صاحب تجهیزاتی که از آن گرفته اند خواهد شد و نه این که به فرض هم اگر آنهار تحویل بگیرد و هم اکنون اجازه عبور از مرز هم به آن داده شود،  کاری در امر سرنگونی رژیم  از پیش ببرد خواهد برد،چون در همان نوار مرزی یا با چند کیلومتر پیش روی به داخل کشور، توسط نیروهای مسلح رژیم منهدم خواهد شد. درتعادل قوا در یک جنگ کلاسیک ارتش با ارتش، خیلی روشن است که اگرنیروی های مجاهدین  دو برابراین هم باشند، باز به شدت به زیان مجاهدین است، حتی اگر با فرض تحقق پوشش هوایی از سوی نیروی خارجی باشد(بنا بر فرضی که یک تحلیلگر خیالپرداز طرفدار «راه حل سوم» خانم رجوی نوشته بود). چون سرنگونی رژیم نه کار ارتش آزادیبخش که کار مردم بپاخاسته ایران است و سقوط رژیم و «فتح تهران» فقط و فقط با قیام گسترده مردم تهران علیه رژیم امکانپذیر خواهد بود. این دفعه اولی نیست که من بر این مطلب تاکید می کنم. هر طرح و تاکتیکی برای سرنگونی رژیم و فتح تهران توسط ارتش آقای رجوی، طرحی است که کمترین شانشی برای پیروزی ندارد و نتیحه یی به مراتب خونبار تر از فروغ جاویدان برای مجاهدین خواهد داشت و این سازمان را به پرتگاه نیستی خواهد انداخت.
تحولات عراق در بهترین و مطلوب ترین حالت برای جناب رجوی- که نگه داشتن مجاهدین در اشرف برایش  مساله بود و نبود شده است-، چیزی جز این نمی تواند باشد که مزاحمتها و تهدیدات نیروهای پلیس و نظامی عراق از روی مجاهدین برداشته شود، و دولت عراق به لحاظ امکانات زندگی و امکانت بهداشتی تسهیلاتی برای آنان فراهم کند و آنها در اشرف با رعایت قوانین عراق به زندگی و کار خودشان مشغول باشند. امکان تسهیل دیدار خانواده های ساکنان اشرف (خارج از برنامه ریزی رژیم و به طور مستقل با ارتباط با سازمان محاهدین که البته باید با رعایت جوانب امنیتی مساله باشد تا رژیم از هویت دیدار کنندگان مطلع نشده و مزاحم آنها نشود) می تواند از تحولات دلخواه مفروض باشد. تحت چنین شرایطی مجاهدین تنها می توانند روی تبلیغات خود برای تاثیر گذاری در افکار عمومی در داخل و جلب حمایت مردم به سوی خود حساب کنند اما در صورت تحقق آن موقعیت فرضی، تمایلات فرصت طلبانه جناب مسعود رجوی برای زوچپان کردن و تزریق ایدئولوژی به جامعه، آفت بزرگی است که انرژی و هزینه عظیمی را در سالهای گذشته به باده و هنوز هم می دهد. در رویدادهای بعد از انتخابات 88، شاهکار «عملیات مجاهدین» در داخل در بحبوبه یکی از تظاهرات این بود که اذان با صدای خانم مرضیه را از بلندگوی مسجدی پخش کردند و شاهکار خودجناب رجوی هم این بود که از جوانان دعوت کردند هرجا خیابانی به اسم خمینی بود نام ولیعصر را بر آن بگذرند! یک نمونه دیگری از فرصتی طلبی مهمل برای تحمیل و تزریق ایدئولوژی به جامعه از سوی رهبری مجاهدین، برگزاری مراسم نوروزی است که ما نفهمیدیم این رسم را مجاهدین از کجا در آورده اند که سال تحویل را با پخش تلاوت قرآن به مجلس ختم تبدیل کنند و در لحظه آغاز سال نو،خاک مرده بر سر مرد بپاشند. امسال هم این مراسم همین گونه برگزار شد و در لحظات تحویل سال نو«رئیس جمهور برگزیده مقاومت» مشغول ورق زدن قرآن بود! همان کسی که در دیدار با افراد خارجی و نماینده های پارلمانها خود را طرفدار جدایی دین از دولت نشان می دهد. انتقادات  نگارند در سابق  بر ساله مساله سال تحویل، با واکنش وقیحانه و قلدرمنشانه یی رو به رو شد. در این مورد بعدا مطلبی در «خاطراتی از نیرنگستان» خواهم نوشت.
بنابر این آینده یی که همراه با تحولاتی در حد کمال مطلوب برای مجاهدین باشد، تنها می تواند برای اشرفیان این امکان را فراهم کند که دوران« بازنشستگی» خود را، بدون «تیر و تبر بر تن بی سپر» بگذرانند. جوانترها هم می توانند برنامه های هنری تولید کنند و این خود امر مفیدی است. اشرف تنها برای جناب مسعود رجوی «دژ استراتژیک مبارزه» است نه برای پیش برد مبارزات مردم با رژیم. من امیدوارم روزی قبل از این که خیلی خیلی دیر شده باشد، جناب مسعود رجوی شهامت اخلاقی پذیرش اشتباه و انتقاد از خود را بپذیرد و دست از فرصت طلبی، دست از دودوزه بازی، دست از دیگران راخوارشمردن بردارد و انرژی و تلاش مجاهدین مظلوم را که نقش گلادیاتورها به آنها داده و آنها را به میدان جدال «بیا بیا گفتن» می فرستد بردارد. آقا حاضر نیست غلط بودن خط خود را بپذیرد و با بی انصافی بی مانندی کاسه کوزه ها را سر مجاهدین می شکند که آنها کم کاری کرده اند یا انقلابی و ایدئولوژیک عمل نکرده اند. یکی از فرمولهایی هم که چهارده پانزده سال با آن به سرمجاهدین می کوبید این بود که «شما فقط از ده درصد انرژی خود استفاده می کنید و 90 درصد آن برای مبارزه بکار گرفته نمی شود»! اگر پانزده سال پیش، مریم رجوی به جای رفتن به بغداد برای «راهگشایی برای ارتش آزادیبخش» در فرانسه مانده بود و تلاشش را در عمل برای برقراری ارتباط گسترده تر با ایرانیان متمرکز می کرد، و یک باز نگری و خانه تکانی در مساله تبلیغات می شد(در این مورد من دو نامه به او نوشته بودم) اکنون وضع مجاهدین به مراتب بهتر از این بود و شاید مساله حمله به اور سورواز هم پیش نمی آمد. در آن زمان در جشن نوروزی که بعد از آمدن مریم از عراق به فرانسه توسط مجاهدین برگزار شد و از ایرانیان برای شرکت در آن دعوت شده بود، استقبال و حضور ایرانیان از گروهها و گرایشهای سیاسی مختلف از این جشن و فضای بسیار شاد و همراه با وقار و نزاکتی که بر آن حاکم بود، واقعا فراموش نشدنی است. اما جناب رجوی گویا نگران بود که چنین سیاستی بر استراتژی شکست خورده اش را به کلی مهر با طل بزند . آن روش هم همراه نشریه ایران زمین( که با انتشار سومین شماره اش نشانه زورچپان کردن الویت تبلیغ برای استراتژی سرنگونی رژیم با ارتش آزادیبخش، به جای ارتباط گسترده با ایرانیان و تقویت وزن سیاسی «آلترناتیو»، با چپاندن دو صفحه به اسم «صفحات مقاومت» ظاهر شد که به طور مستقل و خارج از نظارت سردبیر، مطالب آن از سوی مجاهدین تهیه می شد درج می شد)، تعطیل شد. این (چپاندن آن دوصفحه)هم فرصت طلبی بسیار زشتی بود که کردند و نتیجه اش معلوم است که نمی توانست خط و تبلیغاتی را که از بنیادش غلط بود، بنیادش که تحقق اهداف جاه طلبانه و مالک الرقابی جناب رجوی بود، قرین موفقیت کند. مسعود رجوی دنبال سرباز گیری بود نه کسب حمایت افکار عمومی و «یار گیری»، بعد از تعطیلی نشریه هم در یک سخنرانی گفت« ما خواننده نمی خواهیم رزمنده می خواهیم». اما خود خواهی هیچگاه این امکان را به حضرتش نداد که فکر بکند، آن گروه و خط سیاسی که در جلب خواننده موفقیت چندانی ندارد، چگونه می تواند «رزمنده» جذب کند و تازه گیرم که رزمنده ها  در اثر عوامل دیگر ،از جمله بیکاری و نا امیدی جوانان در شهرهای مرزی، جذب شدند، با آنها
چگونه می خواهید  رژیم را از پا در آورید و چه چیزی را می خواهید جای آن بگذرید که «تجلی حاکمیت مردم» باشد. شما که ارتباط با افکار عمومی از طریق نشریه و خوانندگانش برایتان فاقد اهمیت است، چطور حمایت مردمی را می خواهید جلب کنید؟. اکنون معلوم نیست که بالاخره تکلیف « دوران راهگشایی برای ارتش آزادیبخش» چه شد؟ 
در مساله تبلیغات اگر قرار بود، من تصمیم بگیرم، به جای ندیده گرفتن دیگران و تبلیغ برای«رهبر مقاومت» چه در نشریه، چه در برنامه رادیو تلویزیون، ستون و بخشی را به اخبار فعالیتهای ایرانیان مخالف رژیم(منهای گروههای سلطنت طلب) اختصاص می دادم. از این وضع ضرری به مجاهدین و شورا نمی رسید، بلکه برعکس توجه ایرانیان بیشتری به سوی رسانه های مجاهدین جلب می شد و می توانست حمایت آنها را هم به همراه بیاورد. حالا بماند که در شعارهای محاهدین هیچ نشانی از آن «تنها آلترناتیو دمکراتیک» هیچوقت دیده نشد. من برای آن هم شعاری طرح و پیشنهاد کرده بودم.
فهمیدن علت تصمیمات و ارزیابیهای غلط جناب مسعود رجوی به نظر من نه تنها مشکل نیست بلکه روشن تر از 2 دوتا چهار تاست. آدم شکست خورده ای که نخواهد شکست خود را بپزید و به یافتن علل آن و اصلاح اشتباهات خود یا پیش گرفتن راهی که خطای گذشته تکرار نشود، نپردازد، واکنشی جز رجز خوانی و جز آسمان ریسمان بافتن برای گریز از ورود به اصل مساله و جز دست زدن به اقدامات بی منطق که می تواند فاجعه بار باشد(مثل بیا بیا گفتن و زیر کامیون و جلوی بیل لودر و چماق داران و مسلسل به دستان فرستادن رزمندگان با دست خالی) نمی توان انتظار داشت. در پایان پیامی هم برای بهار 89 از طرف کمال رفعت صفایی برای جناب رجوی دارم. این نوشته ها برای این است که مجاهدین تحت تعلیمات مسعود رجوی -که هیچ احترامی برای هیچکش قائل نیست و تکبر شاهانه و فردیت خرد سوز و تباه کننده اش ویرانگر دوستی ها شد-، فراموش نکنند که نمی شود حرف از دموکراسی و آزادی زد ، اما تحمل شنیدن انتقاد را نداشت و به محض رو به رور شدن با یک انتقاد جدی راه قلدر منشی پیش گرفت و پا در جای پای شاه و خمینی گذاشت و گمان برد که می توان صداها را برای همشه در گلوها خفه کرد.
چند خطی از شعر بلند «در ماه کسی نیست» سروده کمال رفعت صفایی در سال1368

«تو آن مفتشی/ که حتی/ رویاهای دوستان خود را/ در جستجوی معصیت/ می کاود/تا امامتی بی تهدید را نصیب برد»[...] «به یاد آر!/ آرمانمان را از شانه هایمان برگرفتی/ ونامت را/ پس پشتمان نهادی /[...]/از واژگونی هاست/
«من می روم که تشنه بمیرم/اما تو پیش از رهایی دریا/رخسار و نام خود را/ بر سکه های آینده نقش می زنی/ راهنما !/ نامی که از سکه ها طلوع کند/ در مشت تاجران غروب می کند/ کسی که از اقتدار مشترک گریزانی/ بنگر که باد/ آرام آرام/ ارتفاع پلکان ها را می جود/ و طوفان/- به ناگهان- حیات اقتدار مجرد را»
 
ف21 فروردین 1389-10 آوریل 2010

مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن