ایرج شکری
درودی به بهمن قبادی سینماگر مردم دوست، تصویرگر رنج و حماسه
سینما اگرچه درآغاز تولدش، وسیله سرگرمی بود، اما خیلی زود وسیله بیان هم شد. این وسیله بیان، هم مثل نوشتن می تواند کاربرد متفاوتی داشته باشد، می تواند برای دروغ پردازی و تحمیق مردم بکار گرفته شود، می تواند مثل گپ زدن های بی محتوا برای گذران وقت بکار برود و می تواند برای بیان مساله یی و لزوم توجه به آن بکار گرفته شود و اگر فیلمی تاریخی باشد و واقعکرایانه، می تواند مردم را با گوشه های از رویداهای گذاشته و حقایق مربوط آنها آشنا کند. من بر این باورم که فیلمهای چارلی چاپلین به ویژه فیلم عصر جدید او از نمونه های ممتاز سینما به عنوان وسیله یی برای بیان عقیده به گونه یی که در کاربرد قلم می شود دید، هستند. تاثیر سینما، هم به خاطر گستردگی و تنوع جمعیت مخاطبانش و هم به خاطر تاثیرات ویژه تصویر که در نوشتار نیست، بر مخاطبان بیشتر است و به خاطر این دویژگی از اهمیت خاصی برخوردار است و به خاطر همین هم هست که رژیم جمهوی اسلامی فشار به سینماگران ایران را تنها با سانسور اعمال نمی کند، بلکه با ممنوعیت نمایش فیلمهایی که با گذشت از صافی همان وزارت ارشاد اسلامی منحوس تولید و تدوین و آماده پخش شده هم اعمال می کند، تا با ضربه سنگین مالی فکر ساختن فیلمهایی «بحث انگیز» را از سر دیگران بدر کند، یا با محدود کردن زمان نمایش و تعداد سینماهای نمایش دهنده، باز هم به لحاظ اقتصادی و مالی آنها را در تنگنا قرار بدهد. طبعا چنین فشارهایی عرصه برای فیلمهای آخوند پسند و فلیمهای نازل را بیشتر باز می کند و فیلمسازانی مثل بهمن قبادی، جعفر پناهی، ابوالفضل جلیلی، بهرام بیضایی، ناصر تقوایی، بهمن فرمان آرا و شمار دیگری از سینماگران مردم دوست و ترقیخواه و خوش فکر، دیگر نمی توانند در عرصهً تنگی که وزرات ارشاد اسلامی برایشان به وجود آورده کار بکنند. فشار روحی، شاید آن جنبه از فشار سانسور بر سینماگران باشد که اکثرا از نظرها پوشیده می ماند. سناریو نوشتن و فیلم ساختن، کاری است در عرصه خلاقیت و آفرینش که از فکر و جان انسان مایه می گیرد. آنوقت تصورش را بکیند، آن چه را که از فکر و جان کسانی مثل بهمن قبادی پا به عرصه وجود گذاشته است، عناصر بیشعور و خودخواه و مردم ستیزی که اکثر سابقه پاسداری دارند و در وزارت ارشاد می لوند، به دست و پا یا چهره وچشمش آسیب می رساند به سینماگر تکلیف می کنند آنچه حاصل خلاقیت شماست باید این گونه باشد و این به خودی خود، خیلی تلخ و دردناک و فشار روحی آن برای یک هنرمند باید بسیار سنگین و کشنده باشد. از آنجا که سانسورچیان آدمهای بیشعوری هم هستند، به رغم سانسور فیلمنامه و به رغم بازبینی فیلم تدوین شده و اعمال سلیقه و سانسور در آن، باز بعدا که فیلم مثلا در جشنواره یی به نمایش در می آید و مورد نقد و بررسی قرار می گیرد یا به خاطر برداشتهایی که از فیلم نزد تماشاگران شده و به مذاق دستگاه منحوس ارشاد اسلامی سازگار نیست، اکران فیلم را ممنوع می کنند، مثل اتفاقی که برای فیلم سنتوری مهرجویی افتاد. دیکتاتور ها همه بلاهت کم و پیش مشابهی دارند و گمان می کنند که می توانند با کنترل تولیدات فرهنگی و بستن زبانها و شکستن قلمها، به طور مادام العمر مقتدرانه بر مردم حکم برانند و با گسترش رعب وحشت توسط سیستم پلیسی و اعمال شکنجه و خشونت، زمینه رشد افکار نو و اعتراض و تحول خواهی را بخشکانند و در آرامش و سکوت گورستانی که ایجاد کرده اند، خود آسوده بخوابند. اما اینطور نیست. جامعه از شرایط زمان خواه ناخواه تاثیر می پذیرد، چرا که وقتی پدیده یی مثل تلفن یا اینترنت و ماهواره پیدا شد، دیکتاتورها نمی توانند مثلا با پیدایش و گشترش شبکه تلفنی در جهان، به تلگراف که کنترلش آسان تر است اکتفا کنند، یا وقتی اینترنت پیدا شد، به تلفن اکتفا کنند که باز هم کنترلش از اینترنت آسان تر است و با آن عکس و فیلم نمی شود مبادله کرد. آنها ناچارند از این وسایل برای گردش کار در کشور استفاده بکنند، و استفاده از این وسایل هم تاثیرات و عوارض خود را دارد.
سانسور بسیار ویرانگر رژیم روضه خوانهای مرتجع به رهبری خمینی ضد ایران و ایرانی، تصفیه کتابخانه های کشور از «کتب ضاله» و تصفیه و نابودی آرشیو فیلم کشور را در همان آغاز به قدرت رسیدن خمینی هدف خود قرار داد و آن گونه که خودشان اعلام کردند بعد از تفکیک فیلمهای آرشیو فیلم، 40 کامیون فیلم رژیم اسلامی در آرشیو ماندنشان را هم جایز نداسته بودند، نا بود کردند. سانسور دائم و جاری و گسترده را هم برقرار کردند. فروش وسائل موسیقی را ممنوع و سبب فرار بسیاری از هنرمندان موسیقی از کشور شدند. با این حال جامعه پویا و زاینده و بالنده ایران، مثل گیاهانی که از شکاف سنگها سر بر می آورند یا گیاهانی که از زیر اسفالت در کنار جاده یا در پیاده رویی، با شکافتن آن و رویدن و گل دادن، نیروی زندگی را به نمایش می گذارد، بر دیوارهای بلند و سنگی دژ این دد منشان، نشانه های زنده بودن اندیشه و هنر را در شکلهای تازه و گوناگون از عدم به عرصه وجود آورد. بهمن قبادی یکی از آنهاست و در موسیقی چهره بی همتایی مثل سعید جعفر زاده(همای) پیداشده است. اینان گیاهان سرسبز رویده بر دژ سنگی اهریمنان هستند که حاصل کارشان گلهایی است که عطر و زیبایی زنده بودن به مفهوم انسانی آن را در شرایط زندگی سوز به مفهوم ددمنشانه آن که رژیم آخوندی بر میهن گسترد، در فضای میهن می پراکنند. بهمن قبادی در نامه سرگشاده خود در انتقاد از کیارستمی* اشاره یی به تبعیضات ظالمانه رژیم علیه کردها که از اقوام ساکن ایران زمین هستند و زبان منطقه یی خود را دارند و سنی مذهب هستند،کرده است. او این ظلم و تبعیض را با چیره دستی در فیلم زمانی برای مستی اسبها به تصویر کشیده است. روزی، بعد از دیدن این فیلم دوستی پرسید خب رفتی فیلم را دیدی ؟ چطور بود؟ گفتم آنچه از محرومیت وتبعیض و به دست فراموشی سپرده شدن این مردم(کردها) به تصویر کشیده شده است، استخوان سوز بود. اگر چه فیلم زمانی برای مستی اسبها، پایانی حماسی از اراده نوجوانی برای رساندن برادر بیمارش به آن سوی مرز برای معالجه دارد، اما این به خودی خود چیزی از انبوهی اندوهی که در آن بی پناهی متراکم شده است، نمی کاهد. کاش از بلوچها هم کارگردانی مثل بهمن قبادی داشتیم که رنجهای آن دیار را به تصویر می کشید. چندی پیش در مطلبی از روشنفکر عرب خوزستانی آقای یوسف عزیزی بنی ُطرُف خواندم که به نقل از یک نماینده سابق سراوان در مجلس نوشته بود که در سال تحصیلی 81-1382 تعداد دانشجویان بلوچ که در دانشگاههای استان سیستان و بلوچستان تحصیل می کرده اند تنها 20 نفر بوده است(در سال 56 این تعداد 9 نفر بوده است) در حالی که جمعیت بلوچ کشور 2 میلیون نفر برآورد می شود. آقای عزیزی بنی طرف افزوده بود که «حال اگر دست بالا را بگيريم وبر اين مبنا فرض كنيم كه 200 دانشجوي بلوچ در كل دانشگاه هاي ايران تحصيل مي كنند، در اين صورت سهم بلوچ ها از 4 مليون شمار كل دانشجويان ايراني فقط ،005% ( پنج هزارم درصد) است. يعني از هر ده هزار دانشجوي ايراني فقط 5 نفر آنان دانشجوي بلوچ اند. بنابرهمان گزارش هیچ برنامه رادیویی یا تلویزیونی به زبان بلوچی در رادیو تلویزیون استان وجود ندارد(در خوزستان روزی نیم ساعت برنامه رادیویی به زبان عربی پخش می شود). این تنها گوشه یی از بیدادی است که در دو رژیم شاه و خمینی بر این مردم رفته است. «فیلم لاکپشت هم پرواز می کنند» قبادی که ماجرای آن در کردستان عراق می گذرد و آن را دیده ام نیز، فیلمی ارزشمند است. کوهی از پوکه های گلوله توپ که روی هم جمع شده اند، تصویری از گستردگی ویرانگری و مرگبار بودن جنگ در آن سامان را بدست می دهد که نه گزاشهای نوشتاری و نه حتی فیلمهای خبری تلویزیونی در ذهن انسان نمی نشاند. متاسفانه هنوز فیلم ممنوع شده او در ایران، نیمه ماه یا نیوه مانگ را ندیده ام اگر چه قسمتهایی از آن را در یوتیوب می شود دید. من برای این کارگردان با استعداد و مردم دوست کرد، موفقیت روز افزون آرزومندم . به امید برچیده شدن این رژیم ضد ایرانی و ضد مردمی و بازگشت همه تبعیدیان ایرانی به میهن.
http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=17077 *
بیست دوم آبان 1388- 13 نوامبر 2009
سینما اگرچه درآغاز تولدش، وسیله سرگرمی بود، اما خیلی زود وسیله بیان هم شد. این وسیله بیان، هم مثل نوشتن می تواند کاربرد متفاوتی داشته باشد، می تواند برای دروغ پردازی و تحمیق مردم بکار گرفته شود، می تواند مثل گپ زدن های بی محتوا برای گذران وقت بکار برود و می تواند برای بیان مساله یی و لزوم توجه به آن بکار گرفته شود و اگر فیلمی تاریخی باشد و واقعکرایانه، می تواند مردم را با گوشه های از رویداهای گذاشته و حقایق مربوط آنها آشنا کند. من بر این باورم که فیلمهای چارلی چاپلین به ویژه فیلم عصر جدید او از نمونه های ممتاز سینما به عنوان وسیله یی برای بیان عقیده به گونه یی که در کاربرد قلم می شود دید، هستند. تاثیر سینما، هم به خاطر گستردگی و تنوع جمعیت مخاطبانش و هم به خاطر تاثیرات ویژه تصویر که در نوشتار نیست، بر مخاطبان بیشتر است و به خاطر این دویژگی از اهمیت خاصی برخوردار است و به خاطر همین هم هست که رژیم جمهوی اسلامی فشار به سینماگران ایران را تنها با سانسور اعمال نمی کند، بلکه با ممنوعیت نمایش فیلمهایی که با گذشت از صافی همان وزارت ارشاد اسلامی منحوس تولید و تدوین و آماده پخش شده هم اعمال می کند، تا با ضربه سنگین مالی فکر ساختن فیلمهایی «بحث انگیز» را از سر دیگران بدر کند، یا با محدود کردن زمان نمایش و تعداد سینماهای نمایش دهنده، باز هم به لحاظ اقتصادی و مالی آنها را در تنگنا قرار بدهد. طبعا چنین فشارهایی عرصه برای فیلمهای آخوند پسند و فلیمهای نازل را بیشتر باز می کند و فیلمسازانی مثل بهمن قبادی، جعفر پناهی، ابوالفضل جلیلی، بهرام بیضایی، ناصر تقوایی، بهمن فرمان آرا و شمار دیگری از سینماگران مردم دوست و ترقیخواه و خوش فکر، دیگر نمی توانند در عرصهً تنگی که وزرات ارشاد اسلامی برایشان به وجود آورده کار بکنند. فشار روحی، شاید آن جنبه از فشار سانسور بر سینماگران باشد که اکثرا از نظرها پوشیده می ماند. سناریو نوشتن و فیلم ساختن، کاری است در عرصه خلاقیت و آفرینش که از فکر و جان انسان مایه می گیرد. آنوقت تصورش را بکیند، آن چه را که از فکر و جان کسانی مثل بهمن قبادی پا به عرصه وجود گذاشته است، عناصر بیشعور و خودخواه و مردم ستیزی که اکثر سابقه پاسداری دارند و در وزارت ارشاد می لوند، به دست و پا یا چهره وچشمش آسیب می رساند به سینماگر تکلیف می کنند آنچه حاصل خلاقیت شماست باید این گونه باشد و این به خودی خود، خیلی تلخ و دردناک و فشار روحی آن برای یک هنرمند باید بسیار سنگین و کشنده باشد. از آنجا که سانسورچیان آدمهای بیشعوری هم هستند، به رغم سانسور فیلمنامه و به رغم بازبینی فیلم تدوین شده و اعمال سلیقه و سانسور در آن، باز بعدا که فیلم مثلا در جشنواره یی به نمایش در می آید و مورد نقد و بررسی قرار می گیرد یا به خاطر برداشتهایی که از فیلم نزد تماشاگران شده و به مذاق دستگاه منحوس ارشاد اسلامی سازگار نیست، اکران فیلم را ممنوع می کنند، مثل اتفاقی که برای فیلم سنتوری مهرجویی افتاد. دیکتاتور ها همه بلاهت کم و پیش مشابهی دارند و گمان می کنند که می توانند با کنترل تولیدات فرهنگی و بستن زبانها و شکستن قلمها، به طور مادام العمر مقتدرانه بر مردم حکم برانند و با گسترش رعب وحشت توسط سیستم پلیسی و اعمال شکنجه و خشونت، زمینه رشد افکار نو و اعتراض و تحول خواهی را بخشکانند و در آرامش و سکوت گورستانی که ایجاد کرده اند، خود آسوده بخوابند. اما اینطور نیست. جامعه از شرایط زمان خواه ناخواه تاثیر می پذیرد، چرا که وقتی پدیده یی مثل تلفن یا اینترنت و ماهواره پیدا شد، دیکتاتورها نمی توانند مثلا با پیدایش و گشترش شبکه تلفنی در جهان، به تلگراف که کنترلش آسان تر است اکتفا کنند، یا وقتی اینترنت پیدا شد، به تلفن اکتفا کنند که باز هم کنترلش از اینترنت آسان تر است و با آن عکس و فیلم نمی شود مبادله کرد. آنها ناچارند از این وسایل برای گردش کار در کشور استفاده بکنند، و استفاده از این وسایل هم تاثیرات و عوارض خود را دارد.
سانسور بسیار ویرانگر رژیم روضه خوانهای مرتجع به رهبری خمینی ضد ایران و ایرانی، تصفیه کتابخانه های کشور از «کتب ضاله» و تصفیه و نابودی آرشیو فیلم کشور را در همان آغاز به قدرت رسیدن خمینی هدف خود قرار داد و آن گونه که خودشان اعلام کردند بعد از تفکیک فیلمهای آرشیو فیلم، 40 کامیون فیلم رژیم اسلامی در آرشیو ماندنشان را هم جایز نداسته بودند، نا بود کردند. سانسور دائم و جاری و گسترده را هم برقرار کردند. فروش وسائل موسیقی را ممنوع و سبب فرار بسیاری از هنرمندان موسیقی از کشور شدند. با این حال جامعه پویا و زاینده و بالنده ایران، مثل گیاهانی که از شکاف سنگها سر بر می آورند یا گیاهانی که از زیر اسفالت در کنار جاده یا در پیاده رویی، با شکافتن آن و رویدن و گل دادن، نیروی زندگی را به نمایش می گذارد، بر دیوارهای بلند و سنگی دژ این دد منشان، نشانه های زنده بودن اندیشه و هنر را در شکلهای تازه و گوناگون از عدم به عرصه وجود آورد. بهمن قبادی یکی از آنهاست و در موسیقی چهره بی همتایی مثل سعید جعفر زاده(همای) پیداشده است. اینان گیاهان سرسبز رویده بر دژ سنگی اهریمنان هستند که حاصل کارشان گلهایی است که عطر و زیبایی زنده بودن به مفهوم انسانی آن را در شرایط زندگی سوز به مفهوم ددمنشانه آن که رژیم آخوندی بر میهن گسترد، در فضای میهن می پراکنند. بهمن قبادی در نامه سرگشاده خود در انتقاد از کیارستمی* اشاره یی به تبعیضات ظالمانه رژیم علیه کردها که از اقوام ساکن ایران زمین هستند و زبان منطقه یی خود را دارند و سنی مذهب هستند،کرده است. او این ظلم و تبعیض را با چیره دستی در فیلم زمانی برای مستی اسبها به تصویر کشیده است. روزی، بعد از دیدن این فیلم دوستی پرسید خب رفتی فیلم را دیدی ؟ چطور بود؟ گفتم آنچه از محرومیت وتبعیض و به دست فراموشی سپرده شدن این مردم(کردها) به تصویر کشیده شده است، استخوان سوز بود. اگر چه فیلم زمانی برای مستی اسبها، پایانی حماسی از اراده نوجوانی برای رساندن برادر بیمارش به آن سوی مرز برای معالجه دارد، اما این به خودی خود چیزی از انبوهی اندوهی که در آن بی پناهی متراکم شده است، نمی کاهد. کاش از بلوچها هم کارگردانی مثل بهمن قبادی داشتیم که رنجهای آن دیار را به تصویر می کشید. چندی پیش در مطلبی از روشنفکر عرب خوزستانی آقای یوسف عزیزی بنی ُطرُف خواندم که به نقل از یک نماینده سابق سراوان در مجلس نوشته بود که در سال تحصیلی 81-1382 تعداد دانشجویان بلوچ که در دانشگاههای استان سیستان و بلوچستان تحصیل می کرده اند تنها 20 نفر بوده است(در سال 56 این تعداد 9 نفر بوده است) در حالی که جمعیت بلوچ کشور 2 میلیون نفر برآورد می شود. آقای عزیزی بنی طرف افزوده بود که «حال اگر دست بالا را بگيريم وبر اين مبنا فرض كنيم كه 200 دانشجوي بلوچ در كل دانشگاه هاي ايران تحصيل مي كنند، در اين صورت سهم بلوچ ها از 4 مليون شمار كل دانشجويان ايراني فقط ،005% ( پنج هزارم درصد) است. يعني از هر ده هزار دانشجوي ايراني فقط 5 نفر آنان دانشجوي بلوچ اند. بنابرهمان گزارش هیچ برنامه رادیویی یا تلویزیونی به زبان بلوچی در رادیو تلویزیون استان وجود ندارد(در خوزستان روزی نیم ساعت برنامه رادیویی به زبان عربی پخش می شود). این تنها گوشه یی از بیدادی است که در دو رژیم شاه و خمینی بر این مردم رفته است. «فیلم لاکپشت هم پرواز می کنند» قبادی که ماجرای آن در کردستان عراق می گذرد و آن را دیده ام نیز، فیلمی ارزشمند است. کوهی از پوکه های گلوله توپ که روی هم جمع شده اند، تصویری از گستردگی ویرانگری و مرگبار بودن جنگ در آن سامان را بدست می دهد که نه گزاشهای نوشتاری و نه حتی فیلمهای خبری تلویزیونی در ذهن انسان نمی نشاند. متاسفانه هنوز فیلم ممنوع شده او در ایران، نیمه ماه یا نیوه مانگ را ندیده ام اگر چه قسمتهایی از آن را در یوتیوب می شود دید. من برای این کارگردان با استعداد و مردم دوست کرد، موفقیت روز افزون آرزومندم . به امید برچیده شدن این رژیم ضد ایرانی و ضد مردمی و بازگشت همه تبعیدیان ایرانی به میهن.
http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=17077 *
بیست دوم آبان 1388- 13 نوامبر 2009