*حاشیه یی بر پرسش و پاسخ آقای ایرج مصداقی
مقدس انتقاد پذیر نیست، اطاعت طلب است
ایرج شکری
در پرسش و پاسخی که از آقای ایرج مصداقی درج شده است، به روشهای غلطی که مجاهدین در مواردی بکار برده اند و این که این روشها گذشته از نادرست بودنشان، جز نتیجه منفی نمی توانسته اند به بار بیاورند اشاره شده است. در حاشیه این پرسش و پاسخ به نظرم رسید که خوب است یک نکته مهم که چرا این روشها–که اگر با طول عمر تاکنونی و بعد از این ما اندازه گرفته شود، سالیان درازی است- بکار گرفته شده اند و می شوند و چرا انتقادات نه تنها تاثیری در تغییر این روشها نداشته بلکه در اغلب موارد با لج بازی و دهنکجی به منتقدان و تشدید در بکار گیری روشهای غلط همراه بوده است پرداخته شود. از جمله نکات انتقادی آقای مصداقی مثلا شبیه سازی تاریخی در مورد عاشورا بوده این که به قول آقای مصادقی «همه چیز ما شده عاشورا». این شبیه سازی تاریخی – عقیدتی چه مساله یی را از رهبری مجاهدین حل می کند ؟ یا این که اقای مصداقی اشاره دارد به اهمیت توجه کردن به انتقاد که سبب پیش رفت خود مجاهدین می تواند بشود اما روش بکار گرفته شده از سوی مجاهدین برچسب «مزدور» زدن به هر منتقدی است، همچنان که کار بران پژواک ایران شاهد بودند، به بیشرمانه ترین و غیر شرافتمدانه ترین شکل، در واکنش به مقالات انتقادی من صورت گرفت.
شبیه سازی برای واقعیت گریزی و نپذیرفتن اشتباه
به اعتقاد من ریشه این انحراف را باید در «نقش شخصیت» و ویژگیهای رهبری جستجو کرد که بی تردید رویدادها نیز هم در «بالا آمدن» برخی ویژگیها و هم، گاه در «بالا آوردن» برخی تمایلات و گرایشها نقش داشته است. در واقع شببیه سازی مذهبی از قتلگاه و عاشورا، و خود را در جایگاه چهره های حماسی مذهبی قرار دادن و لعن نفرین و «بیزاری» نثار دیگران کردن به دیگران و نفرت افشانی نسبت به دیگران (کاربرد چسب تشکیلاتی دارد)، تنها برای توجیه ارزیابیهای غلط و اقدامات غلط رهبری مجاهدین و فرار از پذیرفتن واقعیت و پذیرفتن اشتباهات و پیوسته از همه طلبکار بودن، کار گشا است و گرنه این همانی شرایط کنونی با مساله عاشورا، قیاس مع الفارقی است که از بیخ بن غلط است. قیاس مع الفارق است برای این که اولا یک مبارزه طولانی آنگونه که مجاهدین با آن در گیر هستند( و تاکنون، 28 سال بعد از 30 خرداد 60 ادامه داشته)، با یک مبارزه در یک مقطع سرنوشت ساز که بین تسلیم و پذیرش ذلت یا مرگ سرفرازانه انتخاب دیگری نبوده(گویا شرایط برای امام حسین اینگونه بوده)، اصلا نمی تواند قابل مقایسه باشد. اگر قرار بود امام حسین درگیر یک مبارزه طولانی شود، به احتمال زیاد روش دیگری بر می گزید، مثلا شاید او هم مثل پدر خود علی ابن ابی طالب 20 سال صبر و سکوت می کرد و مبارز را به شکل دیگری پیش می برد. به لحاظ تاریخی آن چه از ماجرای عاشورا ثبت شده، قرار گرفتن در یک وضعیت تراژیک است که هر دوسوی آن نابودی است، یک طرف تسلیم است که نابودی هویت را به همراه دارد یک طرف حفط هویت است که کشته شدن و مرگ را در پی دارد. (به طور مثال می توان به وضوح دید که استقرار پاسگاه پلیس عراق در اشرف از این مقوله نبود. بنابراین پیش گرفتن ایستادگی در برابر آن با تا پای جان فرمان غلطی بود که رهبر مجاهدین پیشاپیش آن را صادر کرده بود و در نهایت امر نیز با پرداخت بهای سنگینی که 12 شهید و 500 تن مجروج دست و سر و پا شکسته و هزار مضروب را شامل می شد، تن به چیزی داده شده که مقابله با آن برخاسته بودند یعنی استقرار پاسگاه پلیس در اشرف).از این گذشته در جریان عاشورا مساله تعادل قوا تنها کمی بود و نه کیفی. هر دو طرف به شمشیر سپر و نیزه و تیر و کمان مسلح بودند و نه چیز دیگر و طول جنگ هم نمی توانست به ماه و سال بکشد. ماجرای عاشورا با مبارزه پیچیده کنونی و مساله افکار عمومی و عوامل دیگری که می توان در این میان دخیل شمرد و در وسط آن معرکه اصلا وجود نداشت بسیار متفاوت است. آن فریاد «هل من ناصرا ینصرنی» نه با رادیو و تلویزیون نه با درج در روزنامه قرار نبود به جایی برسد، برای همان صحنه بود، حال می شود آقایان کلی روضه خوانی هم بکنند که نخیر برای ماندن آن فریاد در تاریخ بود، بسیار خوب گیرم که اینطور بود، ولی حالا شما نمی توانید همان نقش برای جامعه ایران بازی کنید. همانطور که رویدادهای بعد از انتخابات هم آن را ثابت کرد.
بی خاصیتی شبیه سازی و انگیزه مذهبی در آیینه و محک رویدادها
اگر آن آن شبیه سازیهای در این ربع قرن برای آن بود که فریاد هل من ناصرا ینصرنی امام حسین -که در زمان خودش هم مساله یی در صحنه نبرد حل نکرد- از طریق جناب رجوی به ملت «مجاهد پرور» ایران برسد، می بینم که هیچ نمونه و نمادی که نشان دهنده این باشد که این اتفاق افتاده است دیده نمی شود، برعکس طلسم اختناق که اول قرار بود با عملیات مسلحانه مجاهدین در داخل و بعد با پاره شدن تور اختناق توسط ارتش آزادیبخش بشکند و عامل اجتماعی به صحنه بیاید، در واقعیتی که با آن رو به رو بودیم، «طلسم اختناق» سر تقلب انتخاباتی و بالا کشیده شدن آرای میرحسین موسوی (یکی از «یزیدیان زمان» که 8 سال به طور مستقیم در رکاب شخص خمینی خونریز بوده است و بعد 20 سال هم نقاشی و طراحی معماری می کرده و گویی زبانش را گربه خورده بوده است کسی هیچ اعتراضی از او در بیدادگریها این 20 سال از او نشنید) می شکند و معترضان میلیونی در خیابانها ابتدا فریاد می زنند، « موسوی کروبی رای ما را پس بده» چند روز بعد یا همان روز در گوشه هایی از تظاهرات که تا راهروهای ایستگاهای مترو کشیده شده است، گروه تظاهر کنندگان شعار می دهند «یا حسین میرحسین» . هفته یی بعد در 30 خرداد(شگفتی تصادف را بیبن) به رغم تهدیدات رهبر در نماز جمعه 29 خرداد علیه برگزاری تظاهرات و اخطارهای فرماندهان نیروهای سرکوبگر، مردم خیابانها را پر می کنند و شلیک گاز اشک آور از آن سو آتش زدن ظرفهای جمع آوری زباله از این سو، تیر اندازی از آن سو، جنگ و گریز از این سو در می گیرد و چند تن به شهادت میرسند. در این میان گلوله یکی از اوباش آستان ولایت فقیه، قلب دختری به نام ندا اقا سلطان را متلاشی می کند، تلاش برای جلوگیری از خون ریزی محل زخم باعث خروج خون از دهان و جاری شدن به روی صورت او می شود و با آخرین رمق حیاتش، چشمهایش می چرخد و نگاهش به سوی نقطه ای می ایستد و همانجا ثابت می ماند. این صحنه حدود هزار و چهار صد سال بعد- از عاشورا - و بیست و سه چهار سال بعد از زیارت مرقد امام حسین توسط جناب رجوی که سه بار در آنجا «هل من ناصرا ینصرنی» فریاد کرد که دفعه سوم آن هم با غیظ و خشم همراه بود(لابد علیه مردمی که هیچ حرکتی دلخواهی از انها ندیده بود) روی داد. آن زیارت و آن فریاد از طریق گزارشات تلویزیونی و رادیویی و از طریق نشریه، هم در همان زمان و هم بعدها بارها و بارها پخش شد و بعلاوه هر سال هم آقای رجوی در روز عاشورا بالای منبر رفته و تعزیه گردانی کرده و زیارت عاشورا خوانده و به نحوه خیلی روشن و بدون ابهام برای خود رسالت گرفتن انتقام خون جاری شده و انتقام گرفته نشده حسین را از یزیدیان زمان قائل شده است. در این بینش دو اردوگاهی و این شبیه سازی، خودش جای امام حسین و مجاهدین یاران حسین قرار دارند و دیگران (یزیدیان که تکلیفشان روشن است) یا کسانی هستند که اسباب و امکان برای یزیدیان فراهم کرده اند یا در برابر جنایات یزیدیان در کشتار «مجاهدین حسین» سکوت کرده اند، که بازهم این فرمایشات مکرر از رادیو و تلویزیون و نشریات مجاهدین پخش شده است. اما نه این «پرده خوانیها» از عاشورا و نه اقدامات و عملیات عاشورا گونه و نه خود سوزیهای بی منطق و دلخراش نه مظلومیت مجاهدین در اقدامات جنایتکارانه رژیم علیه مجاهدین (مثل شلیک 70 موشک به پایگاههای مجاهدین) و یا اقدام جنایتکارانه آمریکا در بمباران پایگاههای مجاهدین، نه مساله یورش جنایتکارانه نیروهای وحشی پلیس عراق به اشرف (یک هفته بعد از شهادت ندا)، که تصاویر این یورش هم مثل تصاویر شهادت ندا به سرعت روی اینترنت قرار گرفت، مطلقا سبب جوشش احساسات و همدلی، همسان آن چه تصویر شهادت ندا برانگیخت نشد. این مفهومی جز این ندارد که مبارزه ملتی با قشرها و لایحه اجتماعی گوناگون که اسلام و مذهب برای آنان مطلقا نه چیزی بوده که خمینی با کوبیدن به سرشان به آنان تلاش کرد تحمیل کند، نه جنبه «ایدئولوژی» برای آنها دارد، نه اصلا مبارزه با با رژیم با انگیزه های مذهبی برای آنان برانگیزاننده است(خوب است رهبری محاهدین نمایشنامه کنکور وقت ظهور را بخوانند. می تواند به درک این امر کمک کند**). تصویر شهادت ندا نه تنها ایرانیان را در سراسر جهان تکان داد و منقلب کرد و آتش به دل و جانشان زد، بلکه جهانیان را منقلب کرد و آنها را در کنار مردم ایران که بعد از گروگانگیری کارکنان سفارت آمریکا و سالیان دراز نمایشات ارتجاعی در داخل و اقدامات تروریستی در خارج چهره ایران و ایرانی را خدشه دار کرده بود، قرار داد و در همبستگی با مردم ایران و به یاد ندا ترانه ها سروده شد. این تاثیری بود که آن به خون تیپیدن و شهادت مظلومانه یک شهروند معمولی ایرانی و یک زن جوان که برای شرکت در تظاهرات آمده بود بر ایرانیان و برافکار عمومی جهان گذاشت. نباید کمی به این مسائل فکر کرد و از خود پرسید اشکال کار در کجاست؟
ضرورت تقدس زادیی و پذیرفتن انتقاد
وقت آن است که رهبری مجاهدین، بعد از 28 سال تلاش بی حاصل برای زور چپان کردن مبارزات مردم در جوال تنگ و کوچک ایدئولوژیک بریده و دوخته شده با الگوی ازدواج پیامبر با همسر پسرخوانده اش و رویای قرار گرفت در جایگاه رهبری سیاسی – مذهبی امام گونه و متولی اسلام شدن، چشم به واقعیتها بگشاید، از جایگاه تقدس پایین بیاید و انتقاد بپذیرد و به انتقاد از خود بپردازد. این قرار گرفتن در جایگاه رهبری عقیدتی و امام، در عمل هرگونه اشتراک مساعی و تلاش برای به وجود آوردن یک جهبه واقعی و شورای واقعی را غیر ممکن می کند. به یک دلیل روشن که رهبر مقدس نمی تواند انتقاد ببپذیرد یا خودش را همطراز دیگران قرار بدهد، چون در این صورت خودش به دست خودش زیرآب «رهبری عقیدتی» بودنش را زده است. ممکن است گفته شود که نخیر این طور نیست رهبری عقیدتی برای سازمان مجاهدین تعیین شده، نه برای خارج از آن. پاسخ این است که بله درست است اما با این حال رهبر عقیدتی که در یک تشکل و گروه شیعه هیچ معنایی به جز امام و تالی امام معصوم ندارد، اگر انتقاد بپذیرد، دیگر چگونه می تواند رهبر عقیدتی و در نقطه تقدس بماند. به همین دلیل است که رهبری برخوردار از تقدس، انتقاد پذیر نیست، اطاعت طلب است. همین مساله تقدس رهبری، آن تعصبات و پرخشگریها و مزدور خطاب کردن هر منتقدی را هم توضیح می دهد و قابل فهم می کند و خوب است به یاد بیاوریم که در آن نامه های بیعت با «رهبری نوین»، مریدان چگونه در برابر رهبران مقدس که تازه کشفشان کرده بودند، خود را تحقیر می کردند. خب اینان چگونه ممکن است انتقاد از رهبرشان را قورت بدهند؟ یک نمونه برای مستند کردن این ارزیابی و انتقاد خودم، اینجا ارائه می کنم تا روشن بشود که برداشت من از عامل اشکال بزرگ در کار تشکیلات مجاهدین، تحلیل ذهن گرایانه و مغرضانه نیست. همان گونه که من در آن نامه سرگشاده اعتراضی برای اطلاع دوستانی شورایی و هموطنان، در 5 سال پیش*** در مورد کنار کشیدن از شورا شرح داده بودم، اوج گیری اختلاف من با دستگاه رهبری مجاهدین به خاطر این صورت گرفت که در پی نوشتن نامه 52 صفحه یی در انتقاد از عملکرد آقای مسعود رجوی مسئول شورای ملی مقاومت، که در آبان ماه 82 داده بودم دبیرخانه به ایشان منتقل کند( و تنها به چهار تن از دوستان خیلی نزدیک و قدیمی شورایی نسخه یی برای مطالعه داده بودم)، دستگاه رهبر مجاهدین در خارج که تحت مسنولیت خانم رجوی است، در تابستان سال 83 از ارسال بیانیه سالانه شورا برای اظهار نظر من که عضو شورا بودم، خود داری کرد و بعد بیانیه را با قید تصویب شده به «اتفاق آرا» و ذکر تعداد آرا انتشار داد. من روی سایت همبستگی بیانیه را دیدم. در پی آن بعد از صحبت با سه تن از اعضای سرشناس و قدیمی شورا، که این چه حرکتی است، آنها اظهار بی اطلاعی کردند و گمان نمی کردند که بیانیه به من فرستاده نشده باشد . در پی این امر من نامه یی به خانم رجوی- که در غیاب مسئول شورا براساس مصوبات شورا مسئولیت شورا را عهده دار بود-، نوشتم و در آن ضمن تجلیل زحمات مجاهدین و برخی نقاط قوت بیاینه صادر شده، انتقادات خودم را هم از آن بیان کردم ضمنا یاد آور شدم که رای من به آن منفی است و تاکید کردم که اگر امر ندادن بیانه برای اظهار نظر به من آگاهانه صورت گرفته باشد، این «پا گذاشتن جای پای شاه و خمینی است» و هشدار دادم که اگر این کار با اطلاع ایشان صورت گرفته باشد(می خواستم این خوشبینی یا خوشباور بودن یا این «ساده اندیشی» را داشته باشم که ممکن است بدون اطلاع ایشان بوده)، من هیج حرفی برای گفتن با هیچ کس ندارم، واکنش نشان خواهم داد. پاسخ از دبیرخانه و با امضاء دبیر ارشد چند روز بعد رسید، یک سرهم بندی و دروغبافی 5 صفحه یی که من جوابش را در 21 صفحه دادم و پیشنهاداتشان رد کردم و مصرانه و البته با احساس مسئولیت و با نیت رسیدن به تفاهم، خواهان انتشار اطلاعیه از سوی دبیرخانه برای اصلاح قید تصویب « به اتفاق آرا» بودم. یعنی خواسته بودم که در اطلاعیه قید شود که بیانیه با اکثریت قریب به اتفاق آرا تصویب شده و یک رای مخالف متعلق به فلانی اشتباها منطور نشده است. حالا دیگر از شرح بقیه ماجرا صرفنظر می کنم این مقدمات را گفتم تا به جملاتی در آن جوابیه 5 صفحه یی دبیرخانه اشاره کنم تا مفهوم تعصب در مورد رهبری مقدس و این که با چنین گرایشاتی کار جبهه یی و شورایی واقعی نمی تواند انجام بگیرید و چنین تشکلی نمی تواند منعکش کننده «بیشماران» باشد ذکر کنم و آن جملات:«[...] خانم رجوي [...]از اين رفتار شما بويژه در حق مسئول شورا، بغايت آزرده شد. مطمئن هستم كه هر كس ديگري بجاي ايشان بود بلادرنگ با به جريان انداختن تقاضاهاي اخراج شما از شورا و راي گيري مكتوب در اين باره طبق آئيننامه و اساسنامه شورا موافقت مي كرد. اما شخصا شاهد بودم كه با خويشتن داري و تحملي شگفت انگيز، ما را به آرامش و كنترل اعصابمان فراخواند و از هرگونه واكنش خود به خودي بر حذر داشت. سپس با ياد آوري يك نمونه از تعليق عضويت در شورا از دبيرخانه خواست تا برگزاري اجلاس رسمي شورا با حضور خودتان از بجريان اندختن تقاضاي اخراج شما صرفنظر و وضعيت شما را تعليق تلقي كنيم[...]» ملاحظه می شود که حضرات چنان در برابر انتقادات من از مسئول شورا که «رهبری عقیدتی» آنها از خشم و تعصب به حالت انفجار سیده بوده اند که اگر «تحمل شگفت انگیز» آن بزرگوار در آرام کردن آنها و توصیه کنترل اعصابشان نبود، معلوم نبود چه کار می خواستند بکنند. من در دو دهه همکاری با این مسلمانان«ترقیخواه» ندیدم یکبار از کارهای بی منتطق و اعمال سلیقه های بی منتطق مورد انتقاد، دست بردارند. مثلا این دوستان سابق مراسم تحویل سال را با پخش تلاوت آیات قرآن( منطورم دعای تحویل سال نیست که تازه آن هم جای حرف دارد) که تنها مناسب مراسم سوگواری و مجلس ترحیم است برگزار می کردند و آنوقت زوجین رجوی یکی به عنوان مسئول شورا و یکی به عنوان «رئیس جمهور برگزیده مقاومت» برای مردم پیام سال نو می فرستاد. با این که این اقدام از بیرون از جمله زمانی که یک برنامه رادیویی از لندن پخش می کردند، مورد انتقاد قرار گرفت، ولی «میخ آهنین نرود برسنگ» چیز تغییر نکرد، به همان دلایلی که قبل اشاره شد. بیراه رفتها در امر تبلیغات که آقای مصداقی به مواردی از آن اشاره کرده است، وجوه تاسفبار دیگری هم دارد که من به یکی از آنها اشاره می کنم که خود آن هم ناشی از تحلیل ها و تئوری بافیهای غلط فرصت طلبانه است. نمی دانم سه سال یا چهار سال پیش بود که یک هیات عزاداری در اصفهان که نام خودش را گمان هیات عزاداری مسلم بن عقیل گذاسته بود، از زنجیرهای خار دار در دسته های سینه زنی استفاده کرده بود و خامنه ای به نیروی انتظامی دستور داد بوده که دیگر نگذارند این گروه دست به چنین اقدامی بزند و در یک سخنرانی هم برخی از کارهایی را که «وهن» اسلام و عاشورا بود، مورد انتقاد قرار داد. چون سینه زنیهاو نوحه های مبتذل هم خیلی زیاد است. بعدا که در روز عاشورا نیروی انتظامی براری پرکنده کردن همان گروه که با زنجیر تیغ دار یا خار دار به زنجیر زنی می پرداخت وارد عمل شد و زد و خوردی هم صورت گرفت، دستگاه تبلیغاتی مجاهدین داد هوار سرداد که «عزاداران حسینی » مورد یورش و سرکوب قرار گرفته اند. خب سوال اینجاست که آخر با چه محاسبه یی یک چنین مواضعی اتخاذ می شود؟ فکر نمی کنند که مردمی که از ماهیت هیتات مذکور و لمپن های متشکل در آن و نمایش توحش در عزاداری آگاهاند و قتی این نوع موضعگیریها از سوی دستگاه تبلیغاتی مجاهدین را می بینید، متاسف و متآثر خواهند شد که مجاهدین را چه شده و به کجا می روند. و از سوی دیگر فکر نمی کنند که کسانی که با زنجیرها تیغ دار به عزاداری برای امام حسین می پردازند به طور کلی نمی توانند که با کسانی که «انقلاب ایدئولوژیک» کرده اند، دست به یک کاسه ببرند؟
به این دلیل است که من معتقدم دستگاه رهبری مجاهدین باید دست به یک خانه تکانی اساسی ایدئولوژیک – سیاسی بزند و دست از این رفتار و زبان دوگانه بردارد در بالای منبر رفتن در برابر خارجیها بخصوص، ادعایِ جدایی دین از دولت می کنند در عمل، پا در یک کفش کرده اند که برای شش ماه هم شده یک جمهوری اسلامی با دسته دمکراتیک به جامعه ایران زورچپان بکنند آنهم با این همه تحولاتی که در جامعه ایران اتفاق افتاده است مردم شعار جمهوری ایرانی سرداده اند. دستگاه رهبری مجاهدین، باید دست از تمایلات قیِّم مابانه و مالک الرقابی بردارد، دستگاه رهبری مجاهدین باید به جای سرنا را از سرگشادش دمیدن و اعتبار خود را در روابط دیپلماتیک و تعارفات سیاسی پارلمانتر ها جستجو کردن، به هرچه گسترده کردن حمایت خود در بیان ایرانیان بیاندیشد. کاری که در پیش روست یعنی سرنگون کردن رژیم و استقرار دموکراسی در ایران هنوز هم کاری غول آساست و دموکراسی هم یعنی همزیستی با مخالفان و منتقدان این ظرفیت را باید در راه سرنگونی با رژیم هم نشان داند نه این که در این اوهام فرو رفت که سرنگونی تنها از خود ما بر می آید و آزادی را ما به دیگران مرحمت خواهیم کرد. اما غول آسا تر از امر سرنگونی، سامان دادند اوضاع بعد از آن و تغییر کل سیستم بیمار و نا کار آمد برپا شده در این سی است. این دیوان سالای به شدت باد کرده، آن همه جوانان جویای کار، دومیلون معتاد و هزاران مساله دیگر. جامعه بزرگ ایران را نمی شود با نظم تشکیلاتی اداره کرد. این نوع اداره جامعه تنها به شکل « تک صدایی» در آوردن جامعه امکان پذیر است و ابزار آن هم یک دستگاه گسترده پلیس و پلیس مخفی و است شکلهای گوناگون فاشیستی و استالینستی و نوع بعثی اسدی و صدامی ، شکلهای اسلامی آن را همه می شناسیم. بنابر این باید رفتار دمکراتیک و تمرین مدارا را، در منش و بینش و کنش کنونی خود باید در در دستور قرار دهیم.
از کارهای دیگری هم که در عرصه تبلیغات قابل دسته بندی است و به عقیده من دستگاه رهبری مجاهدین نباید بکند، تعیین قهرمان ملی و شهید ملی و«شاعر ملی» و نیز روز ملی است. در مورد افراد اگر نقش آنان واقعا دارای تاثیر در سطح ملی و ماندگار بود، این عمل خود بخود ضمن عبور از مرحله یی که شخصیت مورد نظر صاحب نقش بوده است، ضمن بررسی و داوریهای اندیشمندان و مورخان و اهل قلم و اجماع داوریها در این زمینه، این عنوان خود به خود برای افراد تعیین می شود. در مورد رویداد ها هم روزملی نامگذاری کردن برای آنها، باید از سوی مراجع مشروع و ملیِ مثلا ریاست کشور یا از سوی مجلس ملی صورت بگیرد که طبعا نمی تواند در چارچوب حزبی و گروهی قرار بگیرد، بلکه باید چنان باشد که مورد وفاق و تایید عموم مردم باشد. این چیزی جز نشانه تمایلات قیم مابانه و انحصار طلبانه نیست که گروهی بخواهد برای مردم یک کشور از این عنوان گذریها و آیین گذاریها بکند.
اگر کار خانه تکانی در روش و بینش رهبری محاهدین صورت نگیرد، باز هم بدنه مجاهدین در برابر هزینه های بسیار سنگینی که برای مبارزه خصوصی رهبری می پردازند، هیچ چیز بدست نخواهند آورد و رهبری مجاهدین نیز در انزاویی برای خود آفریده اند خواهد ماند. به جز این من بر این باور که رهبری مجاهدین باید چند سالی خارج از دایره قدرت در ایران و در بین مردم زندگی کند، تا احترام به دیگران و درست حرف زدن را بیاموزد و در یابد که نمی توان به منتقدان توهین کرد و حرمت وحیثیت افراد را لگد مال کرد و در نظر مردم محترم ماند. احترام به دیگران از ضرورتهای غیر قابل صرفنظر کردنی، برای کسب حمایت مردم است و توجه به این امر سالها به بوته فراموشی سپرده شده، برای رهبری مجاهدین فوریت دارد، آیا دست از سر در زیر برف فرو کردن و خود محبوب بینی برخواهند داشت ؟
:منابع
مقدس انتقاد پذیر نیست، اطاعت طلب است
ایرج شکری
در پرسش و پاسخی که از آقای ایرج مصداقی درج شده است، به روشهای غلطی که مجاهدین در مواردی بکار برده اند و این که این روشها گذشته از نادرست بودنشان، جز نتیجه منفی نمی توانسته اند به بار بیاورند اشاره شده است. در حاشیه این پرسش و پاسخ به نظرم رسید که خوب است یک نکته مهم که چرا این روشها–که اگر با طول عمر تاکنونی و بعد از این ما اندازه گرفته شود، سالیان درازی است- بکار گرفته شده اند و می شوند و چرا انتقادات نه تنها تاثیری در تغییر این روشها نداشته بلکه در اغلب موارد با لج بازی و دهنکجی به منتقدان و تشدید در بکار گیری روشهای غلط همراه بوده است پرداخته شود. از جمله نکات انتقادی آقای مصداقی مثلا شبیه سازی تاریخی در مورد عاشورا بوده این که به قول آقای مصادقی «همه چیز ما شده عاشورا». این شبیه سازی تاریخی – عقیدتی چه مساله یی را از رهبری مجاهدین حل می کند ؟ یا این که اقای مصداقی اشاره دارد به اهمیت توجه کردن به انتقاد که سبب پیش رفت خود مجاهدین می تواند بشود اما روش بکار گرفته شده از سوی مجاهدین برچسب «مزدور» زدن به هر منتقدی است، همچنان که کار بران پژواک ایران شاهد بودند، به بیشرمانه ترین و غیر شرافتمدانه ترین شکل، در واکنش به مقالات انتقادی من صورت گرفت.
شبیه سازی برای واقعیت گریزی و نپذیرفتن اشتباه
به اعتقاد من ریشه این انحراف را باید در «نقش شخصیت» و ویژگیهای رهبری جستجو کرد که بی تردید رویدادها نیز هم در «بالا آمدن» برخی ویژگیها و هم، گاه در «بالا آوردن» برخی تمایلات و گرایشها نقش داشته است. در واقع شببیه سازی مذهبی از قتلگاه و عاشورا، و خود را در جایگاه چهره های حماسی مذهبی قرار دادن و لعن نفرین و «بیزاری» نثار دیگران کردن به دیگران و نفرت افشانی نسبت به دیگران (کاربرد چسب تشکیلاتی دارد)، تنها برای توجیه ارزیابیهای غلط و اقدامات غلط رهبری مجاهدین و فرار از پذیرفتن واقعیت و پذیرفتن اشتباهات و پیوسته از همه طلبکار بودن، کار گشا است و گرنه این همانی شرایط کنونی با مساله عاشورا، قیاس مع الفارقی است که از بیخ بن غلط است. قیاس مع الفارق است برای این که اولا یک مبارزه طولانی آنگونه که مجاهدین با آن در گیر هستند( و تاکنون، 28 سال بعد از 30 خرداد 60 ادامه داشته)، با یک مبارزه در یک مقطع سرنوشت ساز که بین تسلیم و پذیرش ذلت یا مرگ سرفرازانه انتخاب دیگری نبوده(گویا شرایط برای امام حسین اینگونه بوده)، اصلا نمی تواند قابل مقایسه باشد. اگر قرار بود امام حسین درگیر یک مبارزه طولانی شود، به احتمال زیاد روش دیگری بر می گزید، مثلا شاید او هم مثل پدر خود علی ابن ابی طالب 20 سال صبر و سکوت می کرد و مبارز را به شکل دیگری پیش می برد. به لحاظ تاریخی آن چه از ماجرای عاشورا ثبت شده، قرار گرفتن در یک وضعیت تراژیک است که هر دوسوی آن نابودی است، یک طرف تسلیم است که نابودی هویت را به همراه دارد یک طرف حفط هویت است که کشته شدن و مرگ را در پی دارد. (به طور مثال می توان به وضوح دید که استقرار پاسگاه پلیس عراق در اشرف از این مقوله نبود. بنابراین پیش گرفتن ایستادگی در برابر آن با تا پای جان فرمان غلطی بود که رهبر مجاهدین پیشاپیش آن را صادر کرده بود و در نهایت امر نیز با پرداخت بهای سنگینی که 12 شهید و 500 تن مجروج دست و سر و پا شکسته و هزار مضروب را شامل می شد، تن به چیزی داده شده که مقابله با آن برخاسته بودند یعنی استقرار پاسگاه پلیس در اشرف).از این گذشته در جریان عاشورا مساله تعادل قوا تنها کمی بود و نه کیفی. هر دو طرف به شمشیر سپر و نیزه و تیر و کمان مسلح بودند و نه چیز دیگر و طول جنگ هم نمی توانست به ماه و سال بکشد. ماجرای عاشورا با مبارزه پیچیده کنونی و مساله افکار عمومی و عوامل دیگری که می توان در این میان دخیل شمرد و در وسط آن معرکه اصلا وجود نداشت بسیار متفاوت است. آن فریاد «هل من ناصرا ینصرنی» نه با رادیو و تلویزیون نه با درج در روزنامه قرار نبود به جایی برسد، برای همان صحنه بود، حال می شود آقایان کلی روضه خوانی هم بکنند که نخیر برای ماندن آن فریاد در تاریخ بود، بسیار خوب گیرم که اینطور بود، ولی حالا شما نمی توانید همان نقش برای جامعه ایران بازی کنید. همانطور که رویدادهای بعد از انتخابات هم آن را ثابت کرد.
بی خاصیتی شبیه سازی و انگیزه مذهبی در آیینه و محک رویدادها
اگر آن آن شبیه سازیهای در این ربع قرن برای آن بود که فریاد هل من ناصرا ینصرنی امام حسین -که در زمان خودش هم مساله یی در صحنه نبرد حل نکرد- از طریق جناب رجوی به ملت «مجاهد پرور» ایران برسد، می بینم که هیچ نمونه و نمادی که نشان دهنده این باشد که این اتفاق افتاده است دیده نمی شود، برعکس طلسم اختناق که اول قرار بود با عملیات مسلحانه مجاهدین در داخل و بعد با پاره شدن تور اختناق توسط ارتش آزادیبخش بشکند و عامل اجتماعی به صحنه بیاید، در واقعیتی که با آن رو به رو بودیم، «طلسم اختناق» سر تقلب انتخاباتی و بالا کشیده شدن آرای میرحسین موسوی (یکی از «یزیدیان زمان» که 8 سال به طور مستقیم در رکاب شخص خمینی خونریز بوده است و بعد 20 سال هم نقاشی و طراحی معماری می کرده و گویی زبانش را گربه خورده بوده است کسی هیچ اعتراضی از او در بیدادگریها این 20 سال از او نشنید) می شکند و معترضان میلیونی در خیابانها ابتدا فریاد می زنند، « موسوی کروبی رای ما را پس بده» چند روز بعد یا همان روز در گوشه هایی از تظاهرات که تا راهروهای ایستگاهای مترو کشیده شده است، گروه تظاهر کنندگان شعار می دهند «یا حسین میرحسین» . هفته یی بعد در 30 خرداد(شگفتی تصادف را بیبن) به رغم تهدیدات رهبر در نماز جمعه 29 خرداد علیه برگزاری تظاهرات و اخطارهای فرماندهان نیروهای سرکوبگر، مردم خیابانها را پر می کنند و شلیک گاز اشک آور از آن سو آتش زدن ظرفهای جمع آوری زباله از این سو، تیر اندازی از آن سو، جنگ و گریز از این سو در می گیرد و چند تن به شهادت میرسند. در این میان گلوله یکی از اوباش آستان ولایت فقیه، قلب دختری به نام ندا اقا سلطان را متلاشی می کند، تلاش برای جلوگیری از خون ریزی محل زخم باعث خروج خون از دهان و جاری شدن به روی صورت او می شود و با آخرین رمق حیاتش، چشمهایش می چرخد و نگاهش به سوی نقطه ای می ایستد و همانجا ثابت می ماند. این صحنه حدود هزار و چهار صد سال بعد- از عاشورا - و بیست و سه چهار سال بعد از زیارت مرقد امام حسین توسط جناب رجوی که سه بار در آنجا «هل من ناصرا ینصرنی» فریاد کرد که دفعه سوم آن هم با غیظ و خشم همراه بود(لابد علیه مردمی که هیچ حرکتی دلخواهی از انها ندیده بود) روی داد. آن زیارت و آن فریاد از طریق گزارشات تلویزیونی و رادیویی و از طریق نشریه، هم در همان زمان و هم بعدها بارها و بارها پخش شد و بعلاوه هر سال هم آقای رجوی در روز عاشورا بالای منبر رفته و تعزیه گردانی کرده و زیارت عاشورا خوانده و به نحوه خیلی روشن و بدون ابهام برای خود رسالت گرفتن انتقام خون جاری شده و انتقام گرفته نشده حسین را از یزیدیان زمان قائل شده است. در این بینش دو اردوگاهی و این شبیه سازی، خودش جای امام حسین و مجاهدین یاران حسین قرار دارند و دیگران (یزیدیان که تکلیفشان روشن است) یا کسانی هستند که اسباب و امکان برای یزیدیان فراهم کرده اند یا در برابر جنایات یزیدیان در کشتار «مجاهدین حسین» سکوت کرده اند، که بازهم این فرمایشات مکرر از رادیو و تلویزیون و نشریات مجاهدین پخش شده است. اما نه این «پرده خوانیها» از عاشورا و نه اقدامات و عملیات عاشورا گونه و نه خود سوزیهای بی منطق و دلخراش نه مظلومیت مجاهدین در اقدامات جنایتکارانه رژیم علیه مجاهدین (مثل شلیک 70 موشک به پایگاههای مجاهدین) و یا اقدام جنایتکارانه آمریکا در بمباران پایگاههای مجاهدین، نه مساله یورش جنایتکارانه نیروهای وحشی پلیس عراق به اشرف (یک هفته بعد از شهادت ندا)، که تصاویر این یورش هم مثل تصاویر شهادت ندا به سرعت روی اینترنت قرار گرفت، مطلقا سبب جوشش احساسات و همدلی، همسان آن چه تصویر شهادت ندا برانگیخت نشد. این مفهومی جز این ندارد که مبارزه ملتی با قشرها و لایحه اجتماعی گوناگون که اسلام و مذهب برای آنان مطلقا نه چیزی بوده که خمینی با کوبیدن به سرشان به آنان تلاش کرد تحمیل کند، نه جنبه «ایدئولوژی» برای آنها دارد، نه اصلا مبارزه با با رژیم با انگیزه های مذهبی برای آنان برانگیزاننده است(خوب است رهبری محاهدین نمایشنامه کنکور وقت ظهور را بخوانند. می تواند به درک این امر کمک کند**). تصویر شهادت ندا نه تنها ایرانیان را در سراسر جهان تکان داد و منقلب کرد و آتش به دل و جانشان زد، بلکه جهانیان را منقلب کرد و آنها را در کنار مردم ایران که بعد از گروگانگیری کارکنان سفارت آمریکا و سالیان دراز نمایشات ارتجاعی در داخل و اقدامات تروریستی در خارج چهره ایران و ایرانی را خدشه دار کرده بود، قرار داد و در همبستگی با مردم ایران و به یاد ندا ترانه ها سروده شد. این تاثیری بود که آن به خون تیپیدن و شهادت مظلومانه یک شهروند معمولی ایرانی و یک زن جوان که برای شرکت در تظاهرات آمده بود بر ایرانیان و برافکار عمومی جهان گذاشت. نباید کمی به این مسائل فکر کرد و از خود پرسید اشکال کار در کجاست؟
ضرورت تقدس زادیی و پذیرفتن انتقاد
وقت آن است که رهبری مجاهدین، بعد از 28 سال تلاش بی حاصل برای زور چپان کردن مبارزات مردم در جوال تنگ و کوچک ایدئولوژیک بریده و دوخته شده با الگوی ازدواج پیامبر با همسر پسرخوانده اش و رویای قرار گرفت در جایگاه رهبری سیاسی – مذهبی امام گونه و متولی اسلام شدن، چشم به واقعیتها بگشاید، از جایگاه تقدس پایین بیاید و انتقاد بپذیرد و به انتقاد از خود بپردازد. این قرار گرفتن در جایگاه رهبری عقیدتی و امام، در عمل هرگونه اشتراک مساعی و تلاش برای به وجود آوردن یک جهبه واقعی و شورای واقعی را غیر ممکن می کند. به یک دلیل روشن که رهبر مقدس نمی تواند انتقاد ببپذیرد یا خودش را همطراز دیگران قرار بدهد، چون در این صورت خودش به دست خودش زیرآب «رهبری عقیدتی» بودنش را زده است. ممکن است گفته شود که نخیر این طور نیست رهبری عقیدتی برای سازمان مجاهدین تعیین شده، نه برای خارج از آن. پاسخ این است که بله درست است اما با این حال رهبر عقیدتی که در یک تشکل و گروه شیعه هیچ معنایی به جز امام و تالی امام معصوم ندارد، اگر انتقاد بپذیرد، دیگر چگونه می تواند رهبر عقیدتی و در نقطه تقدس بماند. به همین دلیل است که رهبری برخوردار از تقدس، انتقاد پذیر نیست، اطاعت طلب است. همین مساله تقدس رهبری، آن تعصبات و پرخشگریها و مزدور خطاب کردن هر منتقدی را هم توضیح می دهد و قابل فهم می کند و خوب است به یاد بیاوریم که در آن نامه های بیعت با «رهبری نوین»، مریدان چگونه در برابر رهبران مقدس که تازه کشفشان کرده بودند، خود را تحقیر می کردند. خب اینان چگونه ممکن است انتقاد از رهبرشان را قورت بدهند؟ یک نمونه برای مستند کردن این ارزیابی و انتقاد خودم، اینجا ارائه می کنم تا روشن بشود که برداشت من از عامل اشکال بزرگ در کار تشکیلات مجاهدین، تحلیل ذهن گرایانه و مغرضانه نیست. همان گونه که من در آن نامه سرگشاده اعتراضی برای اطلاع دوستانی شورایی و هموطنان، در 5 سال پیش*** در مورد کنار کشیدن از شورا شرح داده بودم، اوج گیری اختلاف من با دستگاه رهبری مجاهدین به خاطر این صورت گرفت که در پی نوشتن نامه 52 صفحه یی در انتقاد از عملکرد آقای مسعود رجوی مسئول شورای ملی مقاومت، که در آبان ماه 82 داده بودم دبیرخانه به ایشان منتقل کند( و تنها به چهار تن از دوستان خیلی نزدیک و قدیمی شورایی نسخه یی برای مطالعه داده بودم)، دستگاه رهبر مجاهدین در خارج که تحت مسنولیت خانم رجوی است، در تابستان سال 83 از ارسال بیانیه سالانه شورا برای اظهار نظر من که عضو شورا بودم، خود داری کرد و بعد بیانیه را با قید تصویب شده به «اتفاق آرا» و ذکر تعداد آرا انتشار داد. من روی سایت همبستگی بیانیه را دیدم. در پی آن بعد از صحبت با سه تن از اعضای سرشناس و قدیمی شورا، که این چه حرکتی است، آنها اظهار بی اطلاعی کردند و گمان نمی کردند که بیانیه به من فرستاده نشده باشد . در پی این امر من نامه یی به خانم رجوی- که در غیاب مسئول شورا براساس مصوبات شورا مسئولیت شورا را عهده دار بود-، نوشتم و در آن ضمن تجلیل زحمات مجاهدین و برخی نقاط قوت بیاینه صادر شده، انتقادات خودم را هم از آن بیان کردم ضمنا یاد آور شدم که رای من به آن منفی است و تاکید کردم که اگر امر ندادن بیانه برای اظهار نظر به من آگاهانه صورت گرفته باشد، این «پا گذاشتن جای پای شاه و خمینی است» و هشدار دادم که اگر این کار با اطلاع ایشان صورت گرفته باشد(می خواستم این خوشبینی یا خوشباور بودن یا این «ساده اندیشی» را داشته باشم که ممکن است بدون اطلاع ایشان بوده)، من هیج حرفی برای گفتن با هیچ کس ندارم، واکنش نشان خواهم داد. پاسخ از دبیرخانه و با امضاء دبیر ارشد چند روز بعد رسید، یک سرهم بندی و دروغبافی 5 صفحه یی که من جوابش را در 21 صفحه دادم و پیشنهاداتشان رد کردم و مصرانه و البته با احساس مسئولیت و با نیت رسیدن به تفاهم، خواهان انتشار اطلاعیه از سوی دبیرخانه برای اصلاح قید تصویب « به اتفاق آرا» بودم. یعنی خواسته بودم که در اطلاعیه قید شود که بیانیه با اکثریت قریب به اتفاق آرا تصویب شده و یک رای مخالف متعلق به فلانی اشتباها منطور نشده است. حالا دیگر از شرح بقیه ماجرا صرفنظر می کنم این مقدمات را گفتم تا به جملاتی در آن جوابیه 5 صفحه یی دبیرخانه اشاره کنم تا مفهوم تعصب در مورد رهبری مقدس و این که با چنین گرایشاتی کار جبهه یی و شورایی واقعی نمی تواند انجام بگیرید و چنین تشکلی نمی تواند منعکش کننده «بیشماران» باشد ذکر کنم و آن جملات:«[...] خانم رجوي [...]از اين رفتار شما بويژه در حق مسئول شورا، بغايت آزرده شد. مطمئن هستم كه هر كس ديگري بجاي ايشان بود بلادرنگ با به جريان انداختن تقاضاهاي اخراج شما از شورا و راي گيري مكتوب در اين باره طبق آئيننامه و اساسنامه شورا موافقت مي كرد. اما شخصا شاهد بودم كه با خويشتن داري و تحملي شگفت انگيز، ما را به آرامش و كنترل اعصابمان فراخواند و از هرگونه واكنش خود به خودي بر حذر داشت. سپس با ياد آوري يك نمونه از تعليق عضويت در شورا از دبيرخانه خواست تا برگزاري اجلاس رسمي شورا با حضور خودتان از بجريان اندختن تقاضاي اخراج شما صرفنظر و وضعيت شما را تعليق تلقي كنيم[...]» ملاحظه می شود که حضرات چنان در برابر انتقادات من از مسئول شورا که «رهبری عقیدتی» آنها از خشم و تعصب به حالت انفجار سیده بوده اند که اگر «تحمل شگفت انگیز» آن بزرگوار در آرام کردن آنها و توصیه کنترل اعصابشان نبود، معلوم نبود چه کار می خواستند بکنند. من در دو دهه همکاری با این مسلمانان«ترقیخواه» ندیدم یکبار از کارهای بی منتطق و اعمال سلیقه های بی منتطق مورد انتقاد، دست بردارند. مثلا این دوستان سابق مراسم تحویل سال را با پخش تلاوت آیات قرآن( منطورم دعای تحویل سال نیست که تازه آن هم جای حرف دارد) که تنها مناسب مراسم سوگواری و مجلس ترحیم است برگزار می کردند و آنوقت زوجین رجوی یکی به عنوان مسئول شورا و یکی به عنوان «رئیس جمهور برگزیده مقاومت» برای مردم پیام سال نو می فرستاد. با این که این اقدام از بیرون از جمله زمانی که یک برنامه رادیویی از لندن پخش می کردند، مورد انتقاد قرار گرفت، ولی «میخ آهنین نرود برسنگ» چیز تغییر نکرد، به همان دلایلی که قبل اشاره شد. بیراه رفتها در امر تبلیغات که آقای مصداقی به مواردی از آن اشاره کرده است، وجوه تاسفبار دیگری هم دارد که من به یکی از آنها اشاره می کنم که خود آن هم ناشی از تحلیل ها و تئوری بافیهای غلط فرصت طلبانه است. نمی دانم سه سال یا چهار سال پیش بود که یک هیات عزاداری در اصفهان که نام خودش را گمان هیات عزاداری مسلم بن عقیل گذاسته بود، از زنجیرهای خار دار در دسته های سینه زنی استفاده کرده بود و خامنه ای به نیروی انتظامی دستور داد بوده که دیگر نگذارند این گروه دست به چنین اقدامی بزند و در یک سخنرانی هم برخی از کارهایی را که «وهن» اسلام و عاشورا بود، مورد انتقاد قرار داد. چون سینه زنیهاو نوحه های مبتذل هم خیلی زیاد است. بعدا که در روز عاشورا نیروی انتظامی براری پرکنده کردن همان گروه که با زنجیر تیغ دار یا خار دار به زنجیر زنی می پرداخت وارد عمل شد و زد و خوردی هم صورت گرفت، دستگاه تبلیغاتی مجاهدین داد هوار سرداد که «عزاداران حسینی » مورد یورش و سرکوب قرار گرفته اند. خب سوال اینجاست که آخر با چه محاسبه یی یک چنین مواضعی اتخاذ می شود؟ فکر نمی کنند که مردمی که از ماهیت هیتات مذکور و لمپن های متشکل در آن و نمایش توحش در عزاداری آگاهاند و قتی این نوع موضعگیریها از سوی دستگاه تبلیغاتی مجاهدین را می بینید، متاسف و متآثر خواهند شد که مجاهدین را چه شده و به کجا می روند. و از سوی دیگر فکر نمی کنند که کسانی که با زنجیرها تیغ دار به عزاداری برای امام حسین می پردازند به طور کلی نمی توانند که با کسانی که «انقلاب ایدئولوژیک» کرده اند، دست به یک کاسه ببرند؟
به این دلیل است که من معتقدم دستگاه رهبری مجاهدین باید دست به یک خانه تکانی اساسی ایدئولوژیک – سیاسی بزند و دست از این رفتار و زبان دوگانه بردارد در بالای منبر رفتن در برابر خارجیها بخصوص، ادعایِ جدایی دین از دولت می کنند در عمل، پا در یک کفش کرده اند که برای شش ماه هم شده یک جمهوری اسلامی با دسته دمکراتیک به جامعه ایران زورچپان بکنند آنهم با این همه تحولاتی که در جامعه ایران اتفاق افتاده است مردم شعار جمهوری ایرانی سرداده اند. دستگاه رهبری مجاهدین، باید دست از تمایلات قیِّم مابانه و مالک الرقابی بردارد، دستگاه رهبری مجاهدین باید به جای سرنا را از سرگشادش دمیدن و اعتبار خود را در روابط دیپلماتیک و تعارفات سیاسی پارلمانتر ها جستجو کردن، به هرچه گسترده کردن حمایت خود در بیان ایرانیان بیاندیشد. کاری که در پیش روست یعنی سرنگون کردن رژیم و استقرار دموکراسی در ایران هنوز هم کاری غول آساست و دموکراسی هم یعنی همزیستی با مخالفان و منتقدان این ظرفیت را باید در راه سرنگونی با رژیم هم نشان داند نه این که در این اوهام فرو رفت که سرنگونی تنها از خود ما بر می آید و آزادی را ما به دیگران مرحمت خواهیم کرد. اما غول آسا تر از امر سرنگونی، سامان دادند اوضاع بعد از آن و تغییر کل سیستم بیمار و نا کار آمد برپا شده در این سی است. این دیوان سالای به شدت باد کرده، آن همه جوانان جویای کار، دومیلون معتاد و هزاران مساله دیگر. جامعه بزرگ ایران را نمی شود با نظم تشکیلاتی اداره کرد. این نوع اداره جامعه تنها به شکل « تک صدایی» در آوردن جامعه امکان پذیر است و ابزار آن هم یک دستگاه گسترده پلیس و پلیس مخفی و است شکلهای گوناگون فاشیستی و استالینستی و نوع بعثی اسدی و صدامی ، شکلهای اسلامی آن را همه می شناسیم. بنابر این باید رفتار دمکراتیک و تمرین مدارا را، در منش و بینش و کنش کنونی خود باید در در دستور قرار دهیم.
از کارهای دیگری هم که در عرصه تبلیغات قابل دسته بندی است و به عقیده من دستگاه رهبری مجاهدین نباید بکند، تعیین قهرمان ملی و شهید ملی و«شاعر ملی» و نیز روز ملی است. در مورد افراد اگر نقش آنان واقعا دارای تاثیر در سطح ملی و ماندگار بود، این عمل خود بخود ضمن عبور از مرحله یی که شخصیت مورد نظر صاحب نقش بوده است، ضمن بررسی و داوریهای اندیشمندان و مورخان و اهل قلم و اجماع داوریها در این زمینه، این عنوان خود به خود برای افراد تعیین می شود. در مورد رویداد ها هم روزملی نامگذاری کردن برای آنها، باید از سوی مراجع مشروع و ملیِ مثلا ریاست کشور یا از سوی مجلس ملی صورت بگیرد که طبعا نمی تواند در چارچوب حزبی و گروهی قرار بگیرد، بلکه باید چنان باشد که مورد وفاق و تایید عموم مردم باشد. این چیزی جز نشانه تمایلات قیم مابانه و انحصار طلبانه نیست که گروهی بخواهد برای مردم یک کشور از این عنوان گذریها و آیین گذاریها بکند.
اگر کار خانه تکانی در روش و بینش رهبری محاهدین صورت نگیرد، باز هم بدنه مجاهدین در برابر هزینه های بسیار سنگینی که برای مبارزه خصوصی رهبری می پردازند، هیچ چیز بدست نخواهند آورد و رهبری مجاهدین نیز در انزاویی برای خود آفریده اند خواهد ماند. به جز این من بر این باور که رهبری مجاهدین باید چند سالی خارج از دایره قدرت در ایران و در بین مردم زندگی کند، تا احترام به دیگران و درست حرف زدن را بیاموزد و در یابد که نمی توان به منتقدان توهین کرد و حرمت وحیثیت افراد را لگد مال کرد و در نظر مردم محترم ماند. احترام به دیگران از ضرورتهای غیر قابل صرفنظر کردنی، برای کسب حمایت مردم است و توجه به این امر سالها به بوته فراموشی سپرده شده، برای رهبری مجاهدین فوریت دارد، آیا دست از سر در زیر برف فرو کردن و خود محبوب بینی برخواهند داشت ؟
:منابع