ایرج شکری
این سخن را درنیابد گوش خر
پیام اخیر میرحسین موسوی ملغمه یی است از نصحیتهای فراوان به جناح رقیب، دروغگویی و مواردی از وقعگرایی همراه با دودوزه بازی، که این دو نگرش با عدم شهامت اخلاقی در انتقاد از خود و قبول مسئولیت در ستم و بیدادی که خود هر یک از این آقایان نا محترم وقتی جایی در دایره قدرت داشتند، بر مردم روا کردند، همراه است. نصایح فراوان او به جناح رقیب، نیاز به اشاره و یاد آوری ندارد. این را قبلا هم خود او و هم کسانی چون آخوند خاتمی و کروبی بارها کرده اند و قلمزانان جناح به اصطلاح اصلاح طلب نیز، مطالب زیادی در این مورد نوشته و منتشر کرده اند. دروغگویی او در آنجا است که می گوید مردم: « علیرغم تمامی صحنههای تلخی که در این چند ماهه دیدهاند همچنان اجرای بدون تنازل قانون اساسی را شعار محوری خود میدانند». در حالی که می دانیم که این طور نیست و شعار جمهوری ایرانی مردم شعاری «ساختار شکنانه» است که برچیده شدن جمهوری اسلامی و از این رهگذر، به زباله دان انداختن قانون اساسی را خواستار هستند. شعاری که همه اسلامگرایان خمینست ایرانی ستیز را لرزند و به خشم در آورد، چنان که « سردار سپاه پاسدار انقلاب اسلامی»، حسين سلامي، جانشین فرمانده کل سپاه آن را« زنده كردن خاطرات تلخ استعمار و بازگشت آمریکا و اسرائیل به کشور» دانست! به ادعای این پاسدار ایرانی ستیز، شعار «بالنده استقلال آزادی جمهوری اسلامی، در کشورهای جهان امروز بلاي جان مستكبران جهاني است»! حال گیریم که اینطورباشد، ولی مردم ایران در ام القرا اسلام، جمهوری ایرانی می خواهند و اگر شماها از «سبزعلوی» تا «سبز لجنی»( صفتی که رسانه های تندرو جناح هار به جنبش سبزداده است) همه مطمئن هستید که مردم عاشق نظام ولایی هستند و جمهوری اسلامی می خواهند، چرا از برگزاری یک رفراندم دوباره برای آری یا نه گفتن به این جمهوری مجبوب و ایمانی مردم مسلمان خدا جو و امت همیشه در صحنه، می گریزید؟
واقع بینی میرحسین در آنجاست که بعد از سی سال-اگر چه با دودوزه بازی و با استناد قرار دادن رفتار مردم در جریان انتخابات و بعد از آن- پذیرفته است که مردم ایران بزرگ هستند و بزرگی به آنها فروختن آنها را عصبانی می کند. از آن جهت گفتم دودوزه بازی که مردم در انقلاب بهمن و سرنگونی شاه هم بزرگی خود را به شاه تحمیل و آن متکبر خودمحور بین را واداشتند که صدای انقلابشان را بشنود و قول بدهد که بعد از آرام شدن اوضاع مثل بچه آدم رفتار خواهد کرد، ولی دیر شده بود. میرحسین گفته است:« از ما میخواهند که مسئله انتخابات را فراموش کنیم، گویی مسئله مردم انتخابات است. چگونه توضیح دهیم که چنین نیست؟ مسئله مردم قطعا این نیست که فلانی باشد و فلانی نباشد؛ مسئله آنها این است که به یک ملت بزرگ بزرگی فروخته میشود. آن چیزی که مردم را عصبانی میکند و به واکنش وا میدارد آن است که به صریحترین لهجه بزرگی آنان انکار میشود». حال باید گفت، راستی شما ها «همه باهم» در فردای سرنگونی رژیم شاه همین کار را نکردید؟ نگاهی به گفته ها و نوشته و عملکرد گذشته خود بیاندازید نمونه های بیشمار بیشمرمانه و جنایتکارانه فراوان خواهید یافت. جناب میرحسین کسی است که یک تشکل تخصصی مستقل مثل نظام پرشکی را تحمل نکرد، آن را منحل کرد و وزیر بهداری بیشعورش دکتر مافی را در رأس آن گماشت و پزشکان کشور را مورد سرکوبی قرار داد. و صغیر پنداشتن مردم ایران و در جای قیم قرار گرفتن برای آنان که هم در تز ولایت فقیه امام هست وهم در گفتارش و هم بدکرداریهایش. آیا تازه بدوران رسیده هایی که خود را برفراز مردم قرار داده و رؤیای مالک الرقابی و مردم را مثل موم در دست خود داشتن دارند و تمرین تحمیل سلطه و اقتدار و تمرین «پاک کردن صورت مسأله» به جای پاسخ به انتقاد ها و سئوال ها را می کنند، از این رویداد ها و اذعان متکبران و گنده دماغهای دهه سیاه 60 به این که مردم را بزرگی فروختن به آنان عصبانی می کند چیزی خواهند آموخت؟
دو دوزه بازی دیگر میرحسین، پستان به تنور چسباند برای جنبش دانشجویی و اشک تمساح ریختن به رویکرد سرکوبگرانه به آن است. وی که حالا بعد از بیست سال شاخ شکستگی کلی خط امامی ها بعد از «ارتحال امام» اندکی استحاله شده است،است فراموش کرده است که همه دست در دست همه با به راه انداختن «انقلاب فرهنگی» چه بر سر دانشگاه و دانشجو آوردند. میرحسین نوشته است:« جنبش دانشجویی در تاریخ معاصر ما همواره حاوی گزارشهایی از شکلگیری جریانهای عمیق سیاسی و اجتماعی در متن جامعه بوده است. این نقشی است که اگر حاکمان با درایت برخورد میکردند میتوانست و میتواند برای عبور کمهزینه به سمت توسعه و پیشرفت بیشترین بهرهها را برساند، اما آنان خشمگینانه این نشانگر ذیقیمت را میشکنند؛ آنان دوست دارند به خود تسلی دهند که حرکتهای دانشجویی جز غوغای چند جوان پرسروصدا نیستند که اگر خاموش شوند صورت مسئله از اساس پاک خواهد شد؛ داستانی تکراری از انکار واقعیتها و تلاش برای تولید و تفسیر اطلاعات مطابق میل دولتمردان که تقریبا هیچ عهد تاریخی بدون شمهای از آن پایان نیافته است». چرا میرحسین موسوی در دنباله همین جمله اش از فاجعه «انقلاب فرهنگی» در سال 59 یاد نکرد و به خاطر شرکت در آن (اگر چه نخست وزیر نبود اما آن روزها او در روزنامه جمهوری اسلامی، مثل حسین شریعتمداری دراین سالها در کیهان عمل می کرد از خط دهندگان و تشجیع کنندگان این گونه اعمال و حامی اوباش حزب اللهی بود و حتی از مطرح کنندگان ضروت براه انداختن تصفیه دانشگاهها، در حزب جمهوری اسلامی.
و خلاصه این که میرحسین موسوی، در این اطلاعیه یک زرنگی و دودوزه بازی دیگری هم کرده است و آن این که تلاش کرده است که 16 آذر را با عید غدیر به نوعی بهم بدوزد و رنگ ایدئولوژیک درآغاز بیانیه او خیلی به چشم می زند.
آن چه که مربوط به دوزه بازی های این پیام است طبعا خود، فرصت طلب و دروغگو و فاقد شهامت اخلاقی بودن این قبیل آدمها را برای نسل جوان آگاه و جستجوگر روشنتر می کند. اعتراف او به حقایق البته زیر ضربه واقعیتها از یک سو و شاخ شکستگی از یک سو صورت گرفته است و به خاطر آن دودوزه بازی در آن هم حق مردم ادا نشده است، اما به هر حال نشان از قدرت جامعه پویای ایران است که باد دماغهای پر باد را خالی می کند. نصایح او اما، من گمان نمی کنم کارگر باشد، چون این ویژگی قلدرمنشها و خود شیفتگان و قدرت پرستان است که تا زمانی که زیر آوار واقعیتها به حال جان کندن و مدفون شدن نیافتند، گوششان به نصایح مشفقانه و خیر خواهانه کارگر نیست. اگر غیر از این بود، این آقایان نباید آن روش دشمنانه و کینه توزانه با مهندس بازرگان را پیش می گرفتند، باید می گذاشتند او به عنوان یک اپوزیسیون قانونی در داخل نظام فعالیت می کرد و به نصایح او هم توجه می کردند. اگراین طور عمل می کردند لازم نمی شد خمینی جام زهر سربکشد و آبروی نداشته اش را با خدا معامله کند و در این ده سال گذشته و به ویژه از ماجرای انتخابات به این سو نیز نباید خامنه ای و جناح هار با برادران خود و «یاران صدیق امام راحل» این گونه رفتار می کردند. به خاطر همین من معتقدم که این نصایح نزد کارگزاران جناح رقیب از خامنه ای و جنتی و محمد یزدی تا فرماندهان سپاه جهل و جنایت اسلامی (در آرم منحوسش هم اسمی از ایران نیست و چه بهتر که نیست) که از ایران سمکوب شدنش توسط سطور اسلام را می خواهند، و ایرانی را به دار و چنگک اسلام آویخته شده، شنونده یی نخواهد یافت و در این مورد قبلا همه اینان باید به این توصیه مولانا(دفتر اول بیت1028) عمل کنند که گفت:
گوشِ خر بفروش دیگر گوش خر / کاین سخن را درنیابد گوش خرپ – 16 آذر 1388 – 7 دسامبر 2009