vendredi, décembre 25, 2009

مطلبی برای توجه متکبّران مدعی رهبری

مطلبی برای توجه متکبّران مدعی رهبری
ایرج شکری
این مطلب در سایت راه سبز درج شده است. خوب است آن راتازه به دوران رسیده های تنگ نظر و از خود راضی- زوجین رجوی- و نیز گروه کُر ارعابی که بارها علیه من در جلسات پشت درهای بسته به همسرایی پرداختند و آ- مهدی عربده کش و فرومایگانی که با اسمهای مستعاری از قبیل«ش.م» و «علی»،آن لات بی سرو پا، که هر نا مربوطی که می خواستند در ستون نظر کاربران در پژواک ایران زیر مقاله من و مطلبی از شکر خوار رکورد شکنی- که با اختصاص یک مقاله لبریز از مهملات علیه من شکر خواری را به شکل بلعیدن «شاخه نبات» انجام داده بود -گذاشتند، این را بخوانند و کمی به عقب ماندگی خود از درک تحولات جامعه ایران و انجماد ذهنی و فکری خود و کوتاهی افق دید خود بیاندیشند و رفتار نابخرادنه و قلدر منشانه گذشته خود را مرور کنند و دست از خودخواهی بردارند. کر ارعابی که علیه من راه می افتاد به خاطر این بود که خواسته بودم چهره یی واقعا آزادیخواه و بردبار و مدافع قربانیان جبّاریت و جنایت رژیم آخوندی از مقاومتی که شورا و مجاهدین آن را نمایندگی می کرند، به افکار عمومی ارائه کنم، از جمله به خاطر مطلبی که در ماجرای اعلام خبر مرگ سعیدی سیرجانی در زندان، نوشته بودم(مندرج در هفته نامه ایران زمین با امضای ا. شکری) که در آن تنها با نقل قولهایی از کتاب «بیچاره اسفندیار» او، بر ضد ولایت فقیه بودن آن نکات تاکید کرده بودم و با این که برای من هم مثل همه روشن بود که او توسط دستگاه امنیتی رژیم به قتل رسیده است ولی چون تنگ نظری و خود محور بینی عالیجنابان تحمل این را نمی کرد، روی این مساله تاکید نکردم. اما با این حال قشقری در یکی از همان «اجلاس» ها که همیشه در پشت درهای بسته برگزار می شود(یعنی هیچوقت گزارش زنده یی از آن مردم ندیده اند که البته شرایط و ضروت پنهانکاری و سری بودن جلسات، بهانه آن است ولی می تواست غیر از این باشد اگر تکیه گاه رهبری مجاهدین افکار عمومی بود) از سوی «سربازان مریم و مسعود»، به خاطر همان نوشته که برای محکوم کردن رژیم نوشته شده بود برپا شد، یا مطالبی در مورد اهمیت کار روشنفکران و اهل قلم در داخل کشور نوشته بودم یا مثلا در مورد فیلم یک سینماگر سابقا حزب اللهی مطلبی نوشته بودم و با اشاره به موضوع فیلمی مثل نوبت عاشقی، آن را دلیلی بر شکست ایدئولوژی و مکتب خمینی دانسته بودم. از زمان 14-15 سال می گذرد. حالا جنبش مردم علیه دیکتاتوری آخوندی، در حالی که به نحو خرد کننده رهبری متکبر و خودستای مجاهدین در آن راهی ندارند ( حتی نامه به مجلس خبرگان هم نه تنها کار ساز نبود که قوز بالاقوز بود)، در حال گسترش است و شعار مردم جمهوری ایرانی است و اینان هنوز در رویای چپاندن یک جمهوری اسلامی با دسته دموکراتیک به مردم هستند. جناب مسعود رجوی در غرق در توّهم، می خواهد ولو برای ششماه هم که شده حرف خود در این زمنیه به کرسی بنشاند. برای او بهایی که بدنه سازمان برای این قبیل خود رأیی ها و جنگ خصوصی ایشان می پردازند اصلا مهم نیست. مهم اعمال«اراده» مبارک ایشان است
********
تاریخ انتشار: ۰۴ دی ۱۳۸۸, ساعت ۱۱:۵۳ قبل از ظهر


سبزها و محمد نوری‌زاد
مهدی اورند

:  راه سبز 
تاریخ انتشار: ۰۴ دی ۱۳۸۸, ساعت ۱۱:۵۳ قبل از ظهر



کسی که سال‌ها خامنه‌ای را نه با پیشوند‌های مرسوم حوزوی که با ادبیاتی عرفانی «مولانا» خطاب می‌کرد، امروز دربند اوست. شاید او همیشه چون سال‌هایی که در کیهان می‌نوشت ادبیات عرفانی را هم شمشیر یکدمی می‌دانست و هرگز نیز حاضر نشد در این بیت خواجه شیراز (در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان‌جا/ سرها بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنایت) دم دیگر را ببیند و دریابد. محمد نوری‌زاد ـ که دیرگاه دم را دریافت ـ از خیل هزاران پاپس‌کشیده نظام جمهوری اسلامی‌ست. بسیاری از ما به صف بی‌شکل و توده نامنسجم روبه‌روی‌مان نگاه می‌کنیم که هر ازگاهی کسی پنهان و آشکار در تاریکی یا روشنایی پیوندهای سی ساله خود را با آن می‌گسلد و به جمعیت ما می‌پیوندد؛ آنگاه از خود می‌پرسیم: «بازگشتش را به کدام قربانی باید تهنیت گفت که او و بسیاری دیگر مثل او پیشاپیشِ خود، قربانیان بسیاری را به قربانگاه فرستاده‌اند.»

معترضان ایرانی از روزی که مهدی کروبی و میرحسین موسوی را پیشاپیش یا در کنار خود و در صف مبارزه‌ای که نالان نالان از زیرزمین سی ساله سرکوب بیرون می‌آمد پذیرفته‌اند، می‌دانند که در آزمونی تاریخی و سرنوشت‌ساز شرکت می‌کنند که در آن داعیه‌داری نیست تا با گرزهای گران ایدئولوژی، دوباره ما را به خودی و غیر خودی تقسیم کند. سبز اصیل و سبز تواب، سبز حداکثری و سبز حداقلی، سبز مطلقه یا سبز علی‌الاطلاق و ...

امروز بسیاری بر این عقیده‌اند که نباید از محمد نوری‌زاد ـ چنان‌که از دیگر اسیران جنبش سبز حمایت می‌کنیم ـ حمایت کرد و او در جرگه حکومت ریشه‌دارتر است و در بوق حکومت بیش از آن دمیده است که به چند نامه تند و سرگشاده بتوان به او اعتماد کرد. بسیاری حتی نمی‌توانند عنوان پدر جنبش سبز را برای مرحوم آیت‌الله منتظری برتابند؛ چراکه او را از بانیان دامی می‌دانند که سی سال است از پایمان باز نشده و همواره دلایلشان درهای تردید را باز می‌کند. جنبش سبز باید موقعیت حساس تاریخی خود را بازنگرد و بداند که در مقطعی ایستاده است که باید تصمیم بگیرد و چون تصمیم گرفت درهای تردید را ببندد. آیا ما سخاوتمندانه گنج رنج سی ساله‌مان را در لحظه تاریخی به هم بر آمدن زخم‌ها با این بازگشتگان از صف حرامیان سهیم خواهیم شد؟

اگر چنین نکنیم آیا خود بنای جمهوری اسلامی تازه‌ای را بنیان نخواهیم گذاشت که در آن نه دست‌های رحمت درکار بود نه گوشی تا زمزمه همنوایی را در لباس دشمنش بشنود. ما امروز در حال فتح قلعه‌هایی هستیم که بازماندگانش به ما روخواهند کرد. محمد نوری‌زاد یکی از آن‌هاست. ما باید او را دریابیم؛ حتی اگر در آخرین نامه خود به مولا و مرادش زهر را در جامی از محبت فرزندی به او نوشانده است. محمد نوری‌زاد قلم اثرگذاری دارد و وفادارانه انتقاد کرده است؛ جرم وفاداری یک منتقد ناصح بخشودنی است. ما باید خود را مهیای پذیرفتن مردان و زنان بسیاری کنیم که در آینده از توده بی‌شکل روبه‌رو جدا می‌شوند و به سوی جنبش سبز می‌آیند.

جنبش سبز پیش و بیش از آنکه جنبشی سیاسی باشد رفرمی اجتماعی‌ست که فریادش دفاع از آزادی‌های آدمی و حقوق شهروندی‌ست. شیخ ابوالحسن خرقانی می‌گوید: «هر که در این سرای در آید نانش دهید و از ایمانش نپرسید...»

مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن