lundi, novembre 22, 2010





شاید مجید شریف پیش ما بود اگر اینترنت مثل امروز بود
ایرج شکری
من با مجید شریف سال 1364 و زمانی که به عنوان هوادار شورا، در انتشار ماهنامه شورای ملی مقاومت همکاری را شروع کردم شناختم. آن طور که در نشریه آزادی متعلق به جبهه دموکراتیک ملی (شماره 15 و 16 پاییز و زمستان 77) در مطلبی به مناسبت قتل او بدست سربازان گمنام امام زمان آمده است، او یکی از دونماینده جمعیت اقامه (که بعدا به جمعیت دفاع از استقلال ایران با اسم اختصاری جمعیت داد تغییر نام داد) در شورا بود و بعدا که در سال 65 به دلیل اختلاف از آن جدا شد به عنوان شخصیت مستقل تقاضای عضویت در شورا کرده بود و این تقاضا را آقای گنجه ای با «حق وتو»یی که سازمانها و تشکلهای عضو شورا در آن زمان داشتند وتو کرده بود( آقای گنجه ای گردانند آن «جمعیت» بود که خیلی سال است که دیگر نه اسمی از آن هست و نه نشریه یی) من او را در محل تحریریه شورا که در حومه پاریس بود می دیدم و گاه موقع برگشت به خانه بخشی از راه را در قطار با هم بودیم. دیدار ما خارج از محل تحریریه شورا یکبار زمانی بود که فیلم آخرین امپراطور ساخته برتولوچی که خیلی مورد بحث و تمجید در رسانه ها قرار گرفته بود، در سینماها به نمایش در آمده بود و او از من دعوت کرد که به دیدن آن برویم و بار دوم وقتی بود که او فرانسه را به قصد سوئد ترک می کرد( سال 66) که در آنجا مقیم شود و من او را به نهار در یک ر ستوران دعوت کردم.
مجید شریف آدم پرکاری بود. دکترای جامعه شناسی را در فرانسه از دانشگاه استراسبورگ دریافت کرد، در گزارش نشریه آزادی که پیشتر به آن اشاره شد، آمده است که موضوع تز دکترای او«بررسی انتقادی و تحلیلی تمامیت خواهی خدا سالارنه» بود. او یکبار که در مورد موضوع تز دکترایش سوال کردم گفت که این مساله را مورد توجه قرار داده است که این رژیم یک رژیم نا کامل یا نا تمام inachevé ) ) است. او نظراتی در مورد چگونگی و شرایط لازم برای استقرار دموکراسی در ایران داشت و طبعا مایل بود این نظرات را مطرح کند و به میان مردم ببرد، نبودن امکان چنین کاری در آن زمان، به گمان من عامل مهمی در تصمیم تاسفبار او به بازگشت به ایران تحت سلطه آخوندها بود ، تصمیمی که اگر سرانجامی چنین درد ناک هم در پی نداشت، باز هم در هرحال کاری اشتباه از سوی او بود که پناهنده سیاسی بود و آدم شناخته شده یی بود. به علاوه می بینم این رژیم به سر خودیهایی که هیچ تردیدی در حسن نیت و ایمانشان به جمهوری اسلامی و بقای آن نیست – کسانی مثل سعید حجاریان و تاجزاده و نبوی و دیگران- چه آورده و می آورد در زمان بازگشت او نابردباری دگراندیشان توسط رژیم، امر ناروشنی نبود. مجید شریف از تاثیر حضور خود در ایران ارزیابی مبالغه آمیز و غلطی داشت و این ارزیابی غلط هم عامل دیگری در تصیمیم به بازگشت به ایران بود. این ارزیابی را می شود از خلال جملاتی از «بیانیه بازگشت به میهن» او که تاریخ «بهار 1374» را دارد دریافت«... برای رفتن دلایل بیشتری دارم تا برای ماندن: آنچه باید بیاموزم آموخته ام ، آنچه باید ببینم دیده ام و آنچه باید دریابم دریافته ام. گرچه هنوز در اینجا چیزها برای دیدن و آموختن و دریافتن هست، برای کاربستن و بهره رساندن نیز نوبتی باید و فرصتی! و آنگاه که آتش شوق و نیاز دیدار مجدد از هر دو سو زبانه کشد، دیگر چندان مجال و رخصت درنگ و تأخیر نیست، چه، "چراغی که به خانهً شرق رواست، به غربت غرب حرام است"!». مساله اختلافات او با گروهی که او پویش را با همکاری آنها منتشر می کرد، ضربه روحی شدید برای او بود. خود او در صفحه 12 نامه اش ضمن یاد آوری بد عهدی از سوی کسانی که بعد از جدا شدنش از آنها امکانات پویش را در اختیار گرفتند، بهایی که برای آن ماجرا - که آن را «پیمان شکنیها و ناجوانمردیهای همکاران سابق» نامیده است-، می پردازد را « مادی معنوی و روحی و جسمی» ذکر کرده است. این عوامل، اقامت در خارج کشور را- که همراه با فشار سنگین مشکلات مالی هم بود-، توانسته بود برای او طاقت فرسا کند. زمانی که او در سوئد بود و بعد هم که به فرانسه آمد با هم مکاتباتی داشتیم و یکبار من فتوکپی مطلبی را که در انتقاد از نوشته یی از کاظم مصطفوی نوشته بودم و در نشریه راه آزادی که متعلق به جمعیت دفاع از دمکراسی و استقلال ایران(جمعیت داد) متعلق به آقای جلال گنجه ای درج شده بود، همراه با فتوکپی بعضی گزارشها و بعضی مطالب ترجمه شده و درج شده درآن نشریه را برای او فرستادم. او نامه یی (در 14 صفحه در قطع نصف 4A- ) برایم نوشته بود که آزردگیش را از آنچه در پویش اتفاق افتاده بود و او آنرا رفتاری «ناجوانمردانه» علیه خود نامیده بود و نیز شکنندگی و حساسیت روحی او را می شد از آن دریافت. چنان که با اشاره به سطوری از نوشته من در مطلب درج شده در نشریه راه آزادی متعلق به جمعیت (داد) با عنوان «خاکی و آسمانی» *نوشته بود که در بعضی از جملات آن در حالی که«اشک چشمانم و لرزه در دلم» مکث کردم. او در این زمان از سوئد به فرانسه برگشته بود. و نشریه یی هم به اسم "هبوط " منتشر کرد که شماره اول آن را هم همراه همین نامه برایم فرستاده بود. مکاتبه ما از مدتی قبل از تصیمیم او به بازگشت به ایران قطع شد. در اینجا قسمتی از متن صفحه اول نامه را می آورم. نامه تاریخ 12 سپتامبر 91 را دارد. تصویر نامه نیز ضمیه است.
« 12/09/90
دوست عزیز ایرج شکری سلام. نامه ات را چند روزی است دریافت داشته ام. می خواستم زودتر پاسخ بگویم، منتها صبر کردم نسخه های بیشتری ازکتابی** که حدود یکماه پیش ازاین در سوئد منتشر شده است بدستم برسد تا یکباره نسخه یی از آن را هم برایت پست کنم.
از ارسال فتوکپی مطالب راه آزادی بسیار سپاسگزارم. از خواندن آن مطالب بهرهُ فراوان بردم و بخصوص آخرین مطلب تو،"خاکی و آسمانی" که باید اذعان کنم که در بعضی از عبارات و پاراگرافهای آن مکث فراوان کردم، در حالی که اشک در چشمانم و لرزه در دلم بود و از آن جمله آنچه دربارهً در آتش رفتن و هویت جدید کسب کردن نوشته بودی و نیز ملاحظاتت در مورد کارهای که در داخل کشور می شود که به نوعی تایید مطالب مقاله ات در «آزادی»*** در مورد فیلم و سینما بود. و البته فکر می کنم طرح این مطالب و مسائل در آن فضای یی که در آن بسر می بری و به خصوص در نشریه یی چون راه آزادی، هرچقدر هم که با "ملاحظات" همراه باشد، در حد خود شهامت خاصی می طلبد، چون به منزله ً به زیر سوأل بردن بسیاری از "بدیهیات" و "مقدسات" است، در جوار و در میان متولیان آنها! همچنین آنچه در مورد الزامات و شرایط "مبارزه حاد و رادیکال اجتماعی " نوشته بودی، متین و مقبول بود...»

زمانی که مجید شریف از همکاری با نشریه شورا کناره گرفت و به سوئد رفت و در آنجا با همکاری چند تن نشریه پویش را منتشر کرد، هنوز کامپیوتر چنین پیشرفته و در دسترس همگان نبود و اینترنت هم وجود نداشت. برای انتشار یک نشریه کارهایی مثل تایپ کردن و صفحه بندی و بعد چاپ کردن و بعد توزیع و پست کردن آن به مشترکان لازم بود که هم هزینه بردار و هم بسیار وقتگیر بود. بعد از آن هم مساله یافتن مشترکان و دریافت آبونمان برای پر کردن جای هزینه های پرداخت شده باید حل می شد. طبعا برای یک نفر انجام این کارها حتی اگر مثلا به کار صفحه بندی هم وارد بود، کاری می شد، بسیار وقت گیر و فرساینده، و بازدارنده از کار اصلی که نوشتن و انتشار دیدگاهها، در مورد مسائل مختلف بود. پیدا کردن افرادی با انگیزه و توانایی برای همکاری در این زمینه هم خود مساله یی مهمی بود، چنان که اختلافات او با جمعی که در انتشار پویش با او همکاری می کردند، سبب جدا شدن وی از آنان شد. اما امروز با وجود وبلاگ نه مشکلی مثل صفحه بندی و چاپ نشریه وجود دارد نه مشکل پست کردن و نه مشکل جمع کردن آبونمان که در موارد متعدد در آن زمان با تاخیر یا فراموشی در پرداخت از سوی مشترکان همراه بود. تازه گستردگی و سرعت انتشار نوشته یی در اینترنت، اصلا با انتشار و ارسال پستی آن در قالب نشریه به مشترکان قابل مقایسه نیست. در آن زمان طولانی بودن فاصله بین نوشته شدن یک مقاله برای نشریه یی تا رسیدن آن به دست خواننده در شکل نشریه، اغلب رنگ کهنگی به مطلب می زد. با اشاره به نکات یاد شده است که من بر این باورم که اگر امکانات کنونی اینترنت در آنزمان وجود داشت، مجید شریف به ایران نمی رفت و آدمکشان خمینیست نمی تواستند آنگونه بیرحمانه داس مرگ صیقل خورده در کارگاه اسلام ناب محمدی را بر زندگیش فرود آورند. در این طرف خود محور بینانی می خواستند بما ها بقبولانند که مجید شریف (همانطور که در خبرهای ساخته شده از سوی وزارت اطلاعات رژیم نقل شده بود)، خودش به طور طبیعی و به دلیل ایست قلبی درگذشته است. چون از نظر اینان مجید شریف به آغوش رژیم رفته بود و خودی بود و دلیل نداشت که رژیم او را سر به نیست کند. یعنی خودخواهی و خود محور بینی در اینان تا آن حد است هیچ مشکلی ندارند که برای ارضای آن، وزارت اطلاعات رژیم را هم از جنایتی که کرده تطهیر کنند. جسد مجید شریف را که روز 28 آبان کشته بودند و در خیابان لارستان پیدا شده بود به عنوان ناشناس به پزشکی قانونی منتقل کرده بودند و پدر و مادرش گمان می کردند که برای مراسم تشیع علامه جعفری به مشهد رفته است و پس از این متوجه می شوند به مشهد نرفته است و بعد از یک هفته بی خبری وقتی پدر مادرش به پزشکی قانونی مراجعه می کنند ، جسد او را در آنجا شناسایی می کنند که تاریخ انتقالش به آنجا همان بود که ذکر شد. بنا بر اظهارات مادرش که در ماهنامه پیام امروز شماره 34، آبان 78 درج شد(و در نشریه آزادی جبهه دموکراتیک ملی ایران شماره 19 و20 – پاییز و زمستان 1378 نقل شده است)، کسی به اسم امیری از وزارت اطلاعات مکرر به او تلفن می کرده و مزاحمش می شده است و قراری هم از جمله در 30 شهریور 77 با او در هتل استقلال داشته است. بنا بر همین گزارش بعد از ملاقات یاد شده او به یکی از بستگانش گفته بوده که در ملاقات در هتل تهدید شده است که به نحوی که قهرمان نشود، او را خواهند کشت. بنا بر همین گزارش گویا عوامل وزارت اطلاعات او را برای نوشتن مطالبی بر ضد مجاهدین خلق تحت فشار گذاشته بوده اند. به هر حال سربه نیست کردن و قتل دژخیمانه او هم کشتن«چراغ»ی بود در کنار انواع جنایت و درنده خوئیهایی که کار سی ساله شب پرستان و آخوندهای بی پدر مادر و کارگزاران امنیتی و قضایی و انتظامی آنان بوده است . اما می بینیم که شب غمزده میهن پر از ستاره هاست و بیشک مردم ایران مرگ این رژیم اهریمنی را هم چون سرنگونی رژیم جبّار محمد رضاشاه جشن خواهند گرفت، با دست افشانیها و پایکوبیها و با انفجار شادیشان در انفجار نور افشانی و آتشبازی در جشن مرگ اهریمنان.
منابع و توضیحات:
* این مطلب همراه توضحیی در وبلاگ درفش درج شده است. لینک مطلب:
http://iradj-shokri.blogspot.com/2010/11/1369.html




** اسم کتابی که او منتشر کرده بود «باز اندیشی ضروری در مبارزهً سیاسی و طرح نهاد های دمکراتیک» بود.
*** اشاره او مقاله یی است از من که با عنوان « پاره ای از مسائل سینمای امروز ایران» در شماره10 و 11نشریه آزادی (مرداد- اسفند 1368) متعلق به جبهه دموکراتیک ملی نوشته بودم.
اول آذر 1389 – 22 نوامبر 2010


مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن