حکمت مستراحی و شخصیتهای مستراحی
ایرج شکری
قرائتی از آخوندهای شناخته شده یی از دوروبر خمینی از آغاز روی کار آمدن رژیم است. خمینی او را به سرپرستی «نهضت سواد آموزی» گمارد و البته بودجه کلانی هم در اختیار او بود تا این امر مهم را پیش ببر( وبعد از سی سال بنا بر آمار رژیم هنوز بیش از ده میلیون نفر بیسواد و بیست میلیون نفر«کم سواد» در کشور وجود دارد). قرائتی یک برنامه ویژه تلویزیونی هم داشت که «پاسخ به سولات» بود و در این برنامه سوالهایی را هم مطرح می کرد و پاسخ می گفت. یادم هست که در آن ایام که جنایتکار و جلاد اوین، سید اسدالله لاجوردی دست باز در هرگونه درنده خویی داشت، او سوالی در برنامه خود مطرح کرد به این مضمون که «فرق تعزیر با شکنجه چیست». بعد پاسخ داد که تعزیر برای جرمی است که صورت گرفته است و حاکم شرع تعیین می کند که مثلا چند ضربه شلاق و چه جریمه یی اعمال بشود. اما شکنجه وقتی است که توطنه یی علیه نظام یا برای کشتن مسئولان نظام در کار است و یک ضد انقلاب مظنون به دست داشتن در آن دستگیر شده و اطلاعاتی دارد که حاظر به گفتن آن نیست. در این موقع او را آنقدر می زنیم تا اطلاعات خود را بدهد به این می گویند شکنجه. این آخوند فرومایه اخیرا در یک برنامه تلویزیونی به نقل خاطره یی پرداخته تا از آن یک نتیجه اخلاقی بگیرد. اما نتایح دیگری هم از همین خاطره در شناختن ماهیت پلید مهره های ریز و درشت این رژیم می شود گرفت. خاطره یی که آخوند قرائتی نقل می کند این است که یکی از «مهمّین نظام» که وزیر و وکیل عضو مجلس خبرگان بوده است، نقل کرده است که روزی در جایی و یا مراسمی می خواسته صورت یک جوان ویلچری «یک معلول جنگ که از صندلی چرخدار یا ویلچیر استفاده می کرده است» ببوسد، این جوان از عطری که آن شخصیت مهم به خودش زده بوده است خوشش آمده بوده است از آن شخصیت مهم (که چون عضویت در مجلس خبرگان هم از سمت هایش ذکر شده پس روشن است که آخوند بوده) می خواهد که آن عطر را به او بدهد. اما وی امتناع می کند. چون عطری بوده که از خارج برایش آورده بوده اند و دلش نمی خواسته آن را از دست بدهد. او به آن جوان «جانباز و ایثارگرِ جنگ حق علیه باطل و فتح قدس از راه کربلا»، می گوید که یکی برایش خواهد خرید و خلاصه عطر را به او نمی دهد. بعد از جدا شدن از آن جوان، این شخصیت مهم نظام - که به تاکید قرائتی همه در ایران او را می شناسد و چون هم عضو مجلس خبرگان و هم وزیر بوده است، احتمالا او یکی از وزرای اطلاعات سابق مثلا آخوند فلاحیان بوده است- عازم محلی می شود که قرار بوده آنجا سخنرانی کند. قرائتی از وی نقل می کند که او قبل از سخنرانی به «مستراح» می رود و در آنجا هنگام انجام آداب تخلّی عطرش داخل مستراح می افتد. این شخصیت «با بصیرت» که در این اتفاق یک « حکمت الهی » دیده بوده است و خیلی هم احساساتی تشریف داشته اند، «در مستراح را می بنددو کلی گریه می کند» که چرا آن عطر را به آن جوان که پاهایش را در جبهه از دست داده بود، نداده. ادامه این ماجرا چنین روایت می شود که آن شخصیت مهم که پیام خدا را در مستراح دریافت کرده بود، وقتی به مجلسی که قرار بود سخنرانی کند داخل می شود،«بانی مجلس» بعد از استقبال از او، به او شیشه عطری هدیه می کند و آن شخصیت مهم نظام متوجه می شود که این از همان عطری است که او آن را در مستراح از دست داده بود و به هدیه کننده می گوید که می خواهد آن را به یک جوان ویلچری بدهد. قرائتی ضمن گرفتن این نتیجه که آن حادثه در مستراح برای آن شخصیت مهم کلاس درسی بوده است و گاه مستراح می تواند کلاس درس باشد(خوب است که این درس، درس موسیقی برای اجرای سرود جمهوری اسلامی نبوده والا هر اجرایی از آن با رایحه نظام آخوندی درهم می آمیخت!)، به کسانی که زمین دارند توصیه می کند که یک قطعه از زمین خود را برای ساختن مسجد یا درمانگاه و این قبیل چیز ها هدیه کنند.
نتیجه یی که ما می توانیم از این حکایت آموزنده اخلاقی بگیریم این است که «مهمّین نظام» چندان از تولیدات بلاد کفر که مورد علاقه «مرفهین بی درد» است بدشان نمی آید و رد وبدل کردن این جور چیز چیزها خیلی در بینشان رایج است. دیگر این که ارزش «ایثار و شهادت» برای این بی پدرمادرها که دهها هزار جوان و نوجوان را در جبهه ها به کشتن دادند، یا سبب معلول شدن آنها با از دست دادن پا و دست و چشم شدند، به اندازه یک شیشه عطر نیست و به قول سعدی«تـرك دنیــــا بـــه مــــردم آمـــوزنـــد». خــــویشتـــن سیـــــم و غلّــــه انــــدوزنـــد. فقط یک نکته که کمی در این حکایت پند آموز از حکمت الهی مبهم است، این که آن جوان از کجا می دانست آن شخصیت مهم نظام عطرش را با خودش می گرداند؟ چون منطقی این بود که آن جوان که از عطر آن «آقا» خوشش آمده بوده، از او می خواست که یکی از همان عطر ها برایش فراهم کند. به هر حال شاید آن مقام نظام این داستان را برای آن ساخته بوده و نقل کرده تا ارتباط نزدیک خودش را با خدا، و این که خداوند تبارک و تعالی در مستراح هم عنایتش را برای ارشاد او دریغ نمی دارد، به دیگران نشان بدهد. اما حتما مردم فهیم و جوانان شورشی ایران ازاین خاطره آخوند قرائتی نتیجه یی جز این نگرفته اند که عناصر پلیدی که در این عبا و عمامه و ریش و پشم ها پیچیده شده اند، عناصری هستند پاک کردن ایران از آنها و دفع و رفعشان، مثل کشیدن سیفون در آن«محل درس» امری لازم است.
لینک زیر مربوط به است به صحبت های قرائتی.
پ – 12 آبان 1389 - 3 نوامبر 2010