یاد آوری نکته ای ادبی و فیزیولوژیکی با نتیجه گیری سیاسی
ایرج شکری
مطلبی با عنوان « هم زدن حلیم ولایت و ادعای....!» در دیدگاه از یک سایتی نقل شده است که به نظر می رسد لانه و مأوای «تک تیراندازان» تبلیغاتی خط و سیاست پی ریزی شده بعد از «انقلاب ایدئولوژیک»-( حذف منتقدان و پرونده سازی و برچسب زنی و توهین و تحقیر آنان)- شده است. نویسنده مقاله در زیرنویس مقاله اش جمله ای نوشته است که در آن ضمن دادن نسبتی به آقای علی ناظر خواهان توجه وی به آن مقاله شده است جمله این است:« قابل توجه آقای علی ناظر که همیشه برای دفاع از کلاغهای... حاضر است». من می خواهم روی آن چند نقطه مربوط به «کلاغهای...» - که اگر کلمه مربوطه را سرجایش بگذاریم به مبحث «آناتومی و فیزیولوژی» مربوط می شود-، بحث کنم ولی قبل از آن این توضیح را لازم می دانم بدهم که ورود من به این بحث به خاطر آن چند خط اول مطلب است که طرف گفته است« چندی است که عده ای که خود را در صف اپوزیسیون قلمداد میکنند، به پرو پای مجاهدین می پیچند. اتهام میزنند، باز خواست میکنند، رهنمود میدهند و...اگر هم بگوئی که عزیز، قربان، جناب، چرا دست از سر اینها بر نمیدارید و سازمان خود را تشکیل نمیدهید و شیوه مبارزه خود را دنبال نمیکنید و...؟ بجای پاسخ , دوباره یک مشت لیچار دیگر بارت میکنند. » آن تک تیرانداز که ظاهرا از مطلبی که همنشین بهار به مناسبت در گذشت مجاهد قهرمان مهدی افتخاری نوشته است خشمگین است، تنها «همنشین بهار» را هدف قرار نداده است بلکه کسانی را که به قول ایشان «به پروپای مجاهدین می پیچند و...» هم در نظر دارد. ایشان گفته مطلبش را به خاطر دفاع از حقیقت نوشته است، این که از کدام حقیقت دفاع می کند مساله یی است که خود«همنیشین بهار»، بهتر می تواند در مورد آن بحث کند. من هم قصد وارد شدن به آن را ندارم اگر چه با تجربیاتی که از جلسات پشت درهای بسته، (منظورم جلساتی که هیچ خبرنگاری در آن برای گزارش دادن به مردم حضور نداشته است)، چه جلسات شورایی و چه تحریریه نشریه شورا و تحریریه ایران زمین دارم، و به ویژه آن تجربه بسیار تلخ از واکنش قلدرمنشانه و مستبدانه در برابر انتقاد که از سوی مهرتابان آزادی و «سیمرغ» مجاهدین دیدم- که منجر به نوشتن نامه سرگشاده من به هم میهنان و اعضای شورا و ترک کردن شورای ملی مقاومت شد-، آنچه به اشاره و کنایه در مورد جفای روا داشته شده به «فرمانده فتح الله» را در نوشته همنشین بهار و در شعر اسماعیل وفا یغمایی به مناسبت درگذشت او آمده است و برخی مطالبی دیگر در این زمینه، برایم کاملا قابل پذیرش است.
نکاتی که لازم به یاد آوری دیدم این است که اگرچه ما نمی توانیم دیگرانی را که اصولا میدان دیدشان و زاویه دیدشان بسیار تنگ است و نیز دارای بینش ویژه ای هستند وادار کنیم که کمی وسعت دیدشان را بیشتر و بینششان از مسائل را اصلاح کنند و اگر ما را کلاغ می بینند، بالاخره این نگاه آنهاست، اما آن چند نقطه که فکر می کنم همه دریافته اند چیست، مساله را خیلی عوض می کند و بحث در مورد آن ارزش وقت صرف کردن را دارد. «کلاغهای...»، مورد نظر نویسنده اشاره به مثل عامیانه ای است که همه می دانیم چیست:«اونکه به ما نری...بوده کلاغ ک...دریده بود». این نکته «ادبی» بحث بود و با این یاد آوری می توانم روی این «حقیقت» تاکید کنم که چیز دریده ای اگر در این میان وجود داشته باشد دهن بعضیها است و نه آنجای «کلاغها»یی که مورد حمایت علی ناظر قرار می گیرند. دیگر این که باعث تاسف است که انتقاد و توجه دادن به کجرویها یا هشدار دادن درمورد سیاستهای غلط و ارزیابیهای هپروتی، برای بعضی ها آن اندازه ناراحت کننده است که فکر می کنند که منتقدانی که ما باشیم، کار آن «کلاغها» را با آنها کرده ایم! در حالی که واقعا چنین قصدی از جانب من که نبوده است و یقینا از جانب اسماعیل وفا و همنشین بهار هم نبوده علی ناظر هم بی تردید چنین قصدی نداشته است. این تک تیرانداز هم مثل آن«روانشناس» چوپان تباری که دو سال پیش در یورشی که چماقداران اینترنتی «ولایت نوین» در ستون نظر کاربران پژواک ایران بمن کردند، ضمن توصیه کردن به من که به روانشاس مراجعه کنم، این توصیه را هم کرد که برو خودت حزب راه بیانداز و آن طور که فکر می کنی بهتر است مبارزه را پیش ببر، باز این توصیه مهمل را کرده است که «چرا سازمان خود را تشکیل نمی دهید». من قبلا در همان جدلها یاد آور شده بودم که هیچ کجا در دموکراسی وقتی خبرنگاری از سیاست مقامات و رهبران ایراد می گیرنند و انتقاد می کنند به آنها پاسخ داده نمی شود که برو خودت حزب تاسیس بکن و رای مردم را کسب کن و مملکت را آنطور که میدانی اداره کن. تازه اگر «ما»های منتقد روزی حزب تشکیل دادیم، حتما انتقاداتمان را با توان و با تاثیرگذاری حزبی و خیلی بیشتر از حالا به عمل خواهیم آورد. خیلی عجیب است واقعا یک عده که حاظر نیستند قبول کنند که آن دولت و آن برنامه که برای سی سال پیش برای سرنگونی رژیم توسط مجاهدین در کوتاه مدت(حداکثر تا سه سال بعد از تدوین آن که ضرب الاجل آن در63 به پایان رسید) تدوین شد، دیگر فاقد اعتبار است و بیشتر از 15 سال هم هست که سالروز انتخاب رئیس جمهور آینده اشان را جشن می گیرند و کلی تمرینات و نمایشات «شکوهمند» شبه سلطنتی هم برای تشریفات کرده و می کنند و خلاصه هدفشان قبضه انحصاری قدرت در ایران است، می خواهند هیچ کس هیچ ایراد و انتقادی از کارشان به عمل نیاورد. البته انتظاری نیست که انتقاد را مثل شربت و شیرینی دریافت کنند، ولی نگاه تحقیر آمیز به انتقاد کننده، کلا می تواند مساله را از مسیر درست خود خارج کرده و مساله را به شکل دیگری در بیاورد، چنان که در بالا شرح آن رفت و نیز چندی پیش هم یک چماق کش سایبری «کتاب خوان»،در همان سایت که پاتوق این نسق گیران و تک تیراندازان«رهبری انقلاب نوین» است، با هدف تئوریزه کردن ضرورت نفرت نسبت به منتقدان، و آموزش آن به «هواداران مقاومت» و به ویژه تاثیر ناپذیر کردن ذهن «هواداران مقاومت» در برابر مطالب انتقادی که من از عملکرد رهبری مجاهدین می نویسم ، با نقل جملاتی از شاملو در گفتگویی، نوشته بود که من(ایرج شکری) فرق سکنجبین را با کج بیل نمی دانم و این دو را از هم تشخیص نمی دهم. نمی دانم چطور این استاد علم روانشناسی و سیاست و جنگ روانی و ... به این تناقضی که در ذهن«هواداران مقاومت» می تواند به وجود بیاید فکر نکرده که خب آدمی که فهم و شعور تشخیص سکنجین از کج بیل یا بیل سرکج را ندارد، اصلا چه ارزشی دارد که آن همه وقت برای نوشتن آن مطلب مطوّل پر از آسمان ریسمان و تَفَلسُف،همراه با قلنبه گویی وpackage و پارادایم، صرف آن بشود؟ مطلبی که خیلی عقده مندانه و لبریز از دهن دریدگی بود. اما او که تلاشش را ابتدا با به کار گرفتن تاکیتک«خودی و غیرخودی» و سعی در متمایز کردن منتقدانی چون علی ناظر و ایرج مصداقی و اسماعیل و... با من و آنها را دوست و دلسوز مجاهدین و مرا عقده یی، و حقیر و... نشان دادن به میدان آمده بود، خیلی زود از روند انتقادات از عملکرد رهبری مجاهدین، در شعر و در نثر، تیپای محکمی دریافت کرد و تلاشهایش پوچ از آب در آمد. بگذریم، خب اگر یکی فکر کند که ما کار آن کلاغها را با جنابشان وهممسلکانشان کرده ایم یا این که یکی چون فکر می کند ما فرق سکنجبین را با بیل سرکج نمی دانیم، جام سکنجبینی را که برای کاهش «صفرا»ی آنان به آنها می دهیم، کج بیل یا بیل سرکجی ببیند که به طرفش دهانش گرفته ایم، این سوء تفاهم بزرگی است که نمی تواند خالی از تخاصم باشد و طبعا واکنش به آن هم نمی تواند متاثر از تخاصم نهفته در آن نشود. البته سرچشمه همه این واکنشهای تعصب آلود و حزب اللهی گونه همان برج و بارویی است که 27 سال پیش با شعبده «انقلاب ایدئولوژیک» رهبری مجاهدین، دیوارهای آن بالا رفت و از آن پس جواب هر انتقادی با سنگ باران و شلیک سنگین توپخانه تبلیغات خصمانه و حرمت شکنانه، با برتری رسانه مطلقی که مجاهدین داشتند، رو به رو شد. این«تک تیراندازان» نقابدار در مواردی هم در مورد گرایش سیاسی خود آشکارا دروغ می گویند یکی خودش را از هوداران سابق چپ معرفی کند که از زمان شاه از مبارزه بریده و رفته دنبال زندگی و یکی مثل آن استاد «آموزش تئوریک به هواداران مقاومت»، با این که بخارات ناخوشایند تعلیمات ایدئولوژی یی که رویکردش به منتقدان برچسب زنی و اهانت بوده، از نوشته اش بلند است، خودش را هوادار شورا ملی مقاومت معرفی می کند. به هرحال خوشبختانه اینترنت ضربه سنگینی به آن برتری رسانه ای زد و حالا کافیست مطلبی را در وبلاگ خودت که هیج خرجی هم ندارد قرار بدهی تا از مالزی و استرالیا و ژاپن گرفته تا کانادا و نروژ و سوئد و ایران، بدون هیچ هزینه یی در اختیار هرکسی که مشترک اینترنت است در خانه اش، یا در هر مکانی مثل کافه های اینترنتی قرار بگیرد و این البته برای قیم مآبان در رویای مالک الرقابی و «ازمابهتران»ی و مهرتابانی، بسیار ناراحت کننده است. اما ما طبعا تسلیم شانتاژ اینان که چون فلان سایت وابسته به وزارت اطلاعات مطالب مقاله ما را نقل کرده است پس آنچه ما نوشته ایم خدمت به رژیم است، نخواهیم نشد. من قبلا هم در این مورد یاد آوری کرده ام که اولا این هم روشی است که در جمهوری اسلامی به کار گرفته می شد و می شود که هر انتقادی از سوی خودیها هم به عنوان تهیه خوراک تبلیغاتی برای رادیو اسرائیل و رسانه های «استکباری» کوبیده می شد و حالا هم که با اتهاماتی که به میرحسین موسوی و کروبی می زنند این روش به حادترین شکل کاربردش رسیده است. حسین شریعتمداری در کیهان هم از استادان پرونده سازی در این زمینه است. البته او ادعای«آموزش تئوریک» در این زمینه به نیروهای ولایتمدار را نکرده است. ثانیا مجاهدین هم در سایتهای خود به مطالبی مربوط به تظادهای درونی رژیم در اظهارات این یا آن عنصر نظام آخوندی اشاره و استناد می کنند و روشن است که این به معنی همسوی و همدلی مجاهدین با آنان نیست. دیگر این که چسباندن ما به رژیم باید خط قرمز من و مای منتقد با اینها، با این «تک تیراندازان نقابدار»، باشد. می شود به فحشهاشان بی اعتنا بود. اما به محض این که این مرز رعایت نشد، از طرف هرکس که باشد چه با اسم مستعار باشد یا اسم حقیقی، اعم از این که «تک تیر انداز» گرایش آشکار ایدئولوژیکی«دارد/یا/ندارد» باید با آنها کار همان«کلاغهای...» را کرد. بالاتر از این من حرف آخرم را سه سال پیش زده ام*
* http://iradj-shokri.blogspot.com/2008/04/blog-post_17.html
29 تیر 1390 – 20 رژوئیه 2011