dimanche, janvier 31, 2016
samedi, janvier 30, 2016
نفرت مردم نسبت به نظام ولایت فقیه، در رنجهای علیرضا افتخاری
نفرت مردم نسبت به نظام ولایت فقیه، در رنجهای علیرضا افتخاری
اگر چهار نفر در محل به شما وخانوادهتان توهین کنند، صبر و تحملش را ندارید. فکر کنید که یک ملت علیه من شده بودند و واقعاً دیگر امیدی برای زندگی نداشتم.
ایرج شکری
علیرضا افتخاری(خواننده)
در مصاحبه یی که نشریه یی به اسم «تماشاگران امروز»*
با او انجام داده است، از رنجی که از طرد شدن از سوی مردم و تحقیر شدن هایی که از
آنان بعد از ماجرای روبوسی با احمدی نژاد در سال 89 نصیبش شده سخن گفته است. بعضی
از مواردی را که او نقل کرده است، نشان دهنده چنان نفرت عظیمی از سوی مردم نسبت به
کسانی که پشت به مردم می کنند و دست رژیم را می فشارند است که باورکردنش مشکل است.
مثل این مورد که او گفته است:«سوپر مارکت محل به من جنس نمیفروخت! آرایشگر محل ما میگفت
آقا وقتی شما روی این صندلی مینشینید دیگر هیچکس به مغازه من نمیآید و عذرخواهی
میکرد و مودبانه میگفت دیگر نیایم. آژانس به من ماشین نمیداد»و موارد دیگری از
این دست، فقط به خاطر این که تلویزیون صحنه های روبوسی او با احمدی نژاد را چند
بار نشان داده بود. او در مورد چگونگی اتفاق افتادن این دیدار و روبوسی هم
توضیحاتی داده است که نشان می دهد که شکل گرفتن این دیدار از سوی تیم صحنه آرا و
صحنه آفرین محمود احمدی نژاد صورت گرفته است؛ همچنان که قبل از آن در مورد هدیه
کردن مدال طلا توسط قهرمانه وزنه بردای به او، عمل کرده بودند**و نیز صحنه آرایی برای عکس گرفتن احمدی نژاد و مشایی
در طرفین عزت الله انتظامی در وزارت کشور در سال 1392 که وی در نامه ای به مردم
چگونگی این صحنه آرایی را افشا کرد و شرح داد***.
خشم و انزجاری که خود افتخاری نسبت به احمدی نژاد و پاسدار فرومایه ضرغامی مدیر
عامل وقت «صدا و سیما»ی رژیم نشان می دهد، همچون خشم و نفرتی که مردم به او نشان
داده اند، نفرت و انزجار به یک نظام سیاسی و ارزشها و روشهایی که بکار می گیرد است
و کسانی چون احمدی نژاد با نقش ویژه خود تنها سمبل های آن هستند. آنچه علیرضا
افتخاری از رفتار اهانت آمیز مردم بعد از آن ماجرای ربوسی نسبت به خودش و حتی نسبت
به فرزند دانشجویش نقل کرده است خشم و نفرت عظیم نهفته در جامعه نسبت به این رژیم
مردم ستیز سرکوبگر متقلّب را نشان می دهد. خشم، نفرتی که رژیم با راه انداختن
نمایشات سازمان یافته دولتی از قبیل«9 دی» و «حماسه» نامیدن آن و یا جنازه گردانی
و راه انداختن گروهی به دنبال تابوت ها، گمان می کند می تواند وجود آن را نفی کند
و در حالی که اجازه تظاهرات به مردم را نمی دهد، می خواهد وانمود کند که «اعتراضی
نیست»، همه حامی نظام جمهوری اسلامی هستند. «مقام ولایت» روش «شاهنشاه آریامهر» را
پیش گرفته که حاظر نبود هیچ انتقادی از عملکرد خودش را تحمل کند. اما سرانجام
انفجار خشم مردم علیه سرکوب و تحقیر و بیعدالتی، صدای انقلاب را به گوش او رساند و
ولی دیگر دیر شده بود و این زمانی بود که مردم به چیزی جز مرگ او و نابودی بساط
سلطنت راضی نمی شدند. خشم و نفرت عظیم مردم علیه نظام سرکوبگر و
ارتجاعی و ایرانی ستیز ولایت فقیه،خشم و نفرتی جاری در رگهای جامعه است که سرآنجام
چون آتشفشانی بر این رژیم فرو خواهد بارید و بساط این رژیم پلید را بهم خواهد ریخت
و خواهد سوزاند.
بخشی از آغاز گفتگوی علیرضا
افتخاری ، مربوط است به مسائل حرفه ای و روابط او با خوانندگان دیگر و بقیه مربوط
است به همان مساله روبوسی احمدی نژاد فرومایه با او و پیامدهای سنگین آن برایش که
او را به مرز خودکشی کشانده بوده است. او که سوء نیّت گردانندگان صدا و سیمای رژیم
و شخص پاسدار ضرغامی را در نشان دادن مکرّر روبوسی احمدی نژاد با او را در
برانگیخته شدن نفرت مردم نسبت به خودش موثر می داند، علت این رفتار را در آن می
داند که گویا از او خواسته بودند که ترانه یی را با شعری از حداد عادل - پدر عروس
«حضرت آقا»- بخواند اما هیچ آهنگ سازی حاضر به ساختن آهنگی روی شعر آن مردک نشده
بود:« دوستان در تلویزیون شعری از آقای حداد عادل را به من داده بودند تا رویش
آهنگ ساخته شود و من هم بخوانم. ما به هر آهنگسازی این شعر را دادیم، زیر بار نرفت
و کار را نساخت. آقای ضرغامی کاملاً در جریان این موضوع بودند. وقتی این آهنگ درست
نشد و ساخته نشد، صدا و سیما کمی علیه من موضع پیدا کرد. همه اینها باعث شد روبوسی
من با آقای احمدینژاد بارها از تلویزیون پخش شود. مشخص بود همه چیز کاملاً برنامهریزی
شده است... آنقدر نشان دادند و پخش کردند تا بازی به
شدت پیچیده شد و در آن اوضاع ملتهب، جامعه ایرانی علیه علیرضا افتخاری موضع بدی
گرفت. آن اتفاق باعث شد خانواده من عذابی را تحمل کنند که گفتناش در کلمات نمیگنجد».
او در پاسخ به این سوال که اصلاً چه شد با آقای احمدینژاد رو به رو شدید؟ گفته است:« از صحنه که پایین میآمدم، به روح پدرم قسم، فردی قد
کوتاه به سرعت سمت من آمد و گفت: "بدو بدو که آقای احمدینژاد بهخاطر شما
ایستادهاند و معطل شما شدهاند." اسمشان یادم رفته که اینفرد کوتاه قد چه
کسی بودند. من اصلاً قرار نبود سمت ایشان[احمدی نژاد] بروم. اتفاقاً سخت گرفتار
برخی کارها هم بودم و میخواستم بروم. ولی دور و بریهای ایشان با این قبیل
رفتارها باعث شدند این دیدار رخ دهد. تیم بادیگاردهای شخصی ایشان همیشه حواسشان
هست که اصلاً کسی نباید نزدیک آقای احمدنژاد شود. ولی درباره من اوضاع کاملاً
برعکس شد و من را برای مواجهه با ایشان هدایت کردند. خودشان من را به سمت ایشان هل
دادند و در ادامه هم رسانهای مثل تلویزیون این دیدار را پوشش داد و با قدرت و
هدفمندی خاصی، آنرا هر شب پخش کرد. برای چه؟ چرا؟ چون من نتوانسته بودم آهنگسازی
را قانع کنم که شعر آقای حداد عادل را بسازند و روی آن کار بخوانم. همه این سناریو
به نوعی بهخاطر عمل نکردن من به خواسته آنها درباره آقای حداد عادل بود...».
افتخاری در شرح رفتار احمدی نژادی در آن روبوسی گفته است:« آقای احمدینژاد جوری خودش را به آغوش من انداخت که
انگار من یوسف گم گشته ایشان بودم. یک جوری به من چسبید و من را بوسید و پشتسر هم
این اتفاقات را شکل دادند که... بابا بوسیدن یک بار، دو بار..». او پیامدهای
روبوسی احمدی نژاد منفور-این کاندیدا مور حمایت رهبری و شورای نگهبان و سپاه
پاسداران و دزد آرای مردم در نمایش انتخابات 88- را، که انزجاری شدید از سوی آشنا
و نا آشنا نسبت به او بوده است، چنین توصیف کرده است:« یادم است که نوشتهای زیر
در منزل شخصی من گذاشتند که اینجا بمبگذاری خواهد شد و هرچه سریعتر باید این
منزل را تخلیه کنید. به قدری فشار و تهدیدها زیاد شد که مجبور شدیم از آن محل
برویم. مدتها کلاه میگذاشتم روی سرم و برای خرید اینور و آنور میرفتم. اگر هم
کسی من را میشناخت، برخوردهای اهانتآمیز و زشتی میشد. خوب یادم هست وقتی در
فرودگاه وارد سالن انتظار شدم و نشستم، حدفاصل ده متری من همه مردم از صندلیها
بلند شدند و اطرافم خالی شد. دوستان من دیگر من را مهمانیهای خودشان هم دعوت نمیکردند
و میترسیدند بلایی سر بچههایشان بیاید. میگفتند علیرضا تو دوست بیست ساله ما
هستی ولی واقعاً بهتر است دیگر نباشی، چون مردم و آشنایان همسر و بچههای ما را
مورد توهین قرار میدهند که چرا افتخاری را اینجا راه دادهاید. چرا با "رفیق
احمدی نژاد" رفت و آمد میکنید![...] من طناب خریده بودم خودکشی کنم. فشار
بدی روی من و خانوادهام بود. فرزند کوچکم فهمید و گریه کرد و گفت: «بابا نکن».
گفتم نمیتوانم و واقعاً تاب این همه توهین و تهدید را ندارم. در ایران که هیچکس
حواسش به من نبود و درد دل من را نمیشنید. در خارج از کشور هم یک روز چهره بد
بودم و یک روز چهره زشت. منفور شده بودم و این برای یک هنرمند غیرقابل تحمل بود.
سوپر مارکت محل به من جنس نمیفروخت! آرایشگر محل ما میگفت آقا وقتی شما روی این
صندلی مینشینید دیگر هیچکس به مغازه من نمیآید و عذرخواهی میکرد و مودبانه میگفت
دیگر نیایم. آژانس به من ماشین نمیداد. مردم تا این حد تحت تأثیر قرار گرفته
بودند و امیدوارم این صحبتها به درستی به گوش مردم برسد. حرف آخرم هم این است که آقای احمدینژاد خیر نبینید. آقای ضرغامی خیر
نبینید. و قطعاً خیر نخواهند دید. در این
موضوع شک ندارم. چون من حقم این نبود. من بعد از 30 سال خواندن با تمام وجود، این
حقم بود؟ بعد از سی و خردهای سال این حق من و خانوادهام نبود».افتخاری گفته است
که فرزند کوچک او نیز به خاطر آنکه بعد از این ماجرا در دانشگاه مورد اهانت قرار
می گرفت، دیگر از دانشگاه رفتن صرفنظر کرد». او احمدی نژاد و ضرغامی را «نامرد»
دانسته و گفته است:« اگر تلویزیون اجازه میداد من ده دقیقه همین صحبتهایی که با
شما داشتم را مطرح کنم، شاید تبعات آن اتفاقات اینگونه زندگی من را تحت تأثیر
قرار نمیداد». در پایان از او سوال شده که:«حرفی مانده؟ آینده کاری شما قرار است در چه شرایطی پیش
برود؟» علیرضا افتخاری گفته است:« اگر یک نفر هم از من دلخور باشد، من قطعاً نمیتوانم
کارم را درست انجام دهم. این ناراحتی را که من مسببش نبودم، با این درد دل مفصل که
به وضوح دربارهاش گفتم، حتی اگر یک نفر هم اصل موضوع را فهمیده باشد و برایش
مشخص شود اوضاع از چه قرار بوده، باز هم برای من خوشایند است. امیدوارم وقتی مردم
از قصد من برای خودکشی باخبر میشوند، قطره اشکی بریزند و فضای تلخ آن دوران را
درک کنند. اگر چهار نفر در محل به شما وخانوادهتان
توهین کنند، کسی صبر و تحملش را ندارید. فکر کنید که یک ملت علیه من شده بودند و
واقعاً دیگر امیدی برای زندگی نداشتم. من اگر خودکشی میکردم، همه
خوشحال میشدند؟ راهی جز خودکشی برای من مانده بود؟ من تا این تصمیم هم جلو رفتم.
ولی بعد، فرزند بیمارم باعث شد از تصمیمم صرف نظر کنم. امیدوارم مردم ایران که
مبنای دلشان محبت است و صداقت، در جریان اصل اتفاقات قرار بگیرند».
امید است که مردم از سخنان این
هنرمند موسیقی مطلع شده باشند و خشم و نفرت به حق خود را نسبت به دست اندرکاران
رژیم روی همانها متمرکز کنند و از هنرمندان مردم دوست که نمی خواهند ابزار و وسیله
یی در دست گردانندگان رژیم باشند حمایت کنند. هنرمندان نیز باید با دقت و وسواس
فاصله خود را با این فرومایگان مردم ستیز آزادی کش حفظ کنند و مطلقا روی خوش در
پذیرفتن سفارشات آنان نشان ندهند و مثلا وقتی سفارشی برای خواندن ترانه ای روی شعر
عنصر متعفنی مثل حداد عادل به آنها داده می شود، باید این اندازه شهامت داشته
باشند که از اول آن را رد کنند و مثلا از اول بگویند که مایل نیستند روی شعر یک
چهره سیاسی متعلق به این یا گروه و یا جناح ترانه بخوانند.
این
هم یک خط مطلب از نگارنده با عنوان «کودکی شاد محمود احمدی نژاد» همراه ترانه ای
به اسم «کره الاغ شاد»: http://iradj-shokri.blogspot.com/2015/11/blog-post_91.html
۱۱ بهمن ۱۳۹۴ - ۳۱ ژانویه ۲۰۱۶
lundi, janvier 25, 2016
ترانه هایی که مادرم به من آموخت- اثر آنتونین دورژاک
ترانه هایی که مادرم به من آموخت- اثر آنتونین دورژاک
«ترانه هایی که مادرم به
من آموخت» اثر آنتونین دورژاک (تولّد ۸ سپتامبر ۱۸۴۱ در نِلاهوزِوِس بوهم -اکنون
در جمهوری چک - درگذشتۀ در۱ مۀ ۱۹۰۴ در پراگ)
تلفظ بعضی از اسمهای زبانهای اروپای
شرقی کمی مشکل و گاه نوشتن آن در زبان انگلیسی و فرانسه دشوار است Dvořák
این موسیقیدان در ایران به اسم دورژاک شناخته می شود. به انگلیسی Dvorak می نویسند ولی حرفD تلفظ نمی شود و حرف R هم ژ تلفظ می شود و «وژاک» تلفظ می شود.(در لینک زیر تلفظ وژاک از این اسم را می شود شنید)
Songs my mother taught me
کار قشنگی از اوست که در سال 1880 برای پیانو و صدا نوشته شده. شعر از Adolf Heyduk است که به دو زبان آلمانی و چک سروده است(ویکی پدیا). این اثر با ارکستر و با دو ساز ویلن و پیانو هم اجرا شده است.متن آلمانی و برگردان انگلیسی آن (به صورت شعر) از سایتی در اینترنت گرفته شده لینک در زیر آمده است.
German Text
Als
die alte Mutter mich noch lehrte singen,
tränen in den Wimpern gar so oft ihr hingen.
Jetzt, wo ich die Kleinen selber üb im Sange,
rieselt's in den Bart oft,
rieselt's oft von der braunen Wange.
tränen in den Wimpern gar so oft ihr hingen.
Jetzt, wo ich die Kleinen selber üb im Sange,
rieselt's in den Bart oft,
rieselt's oft von der braunen Wange.
English Lyrics (by Natalia Macfarren )
Songs
my mother taught me,
In the days long vanished;
Seldom from her eyelids
Were the teardrops banished.
Now I teach my children,
Each melodious measure.
Oft the tears are flowing,
Oft they flow from my memory's treasure.
In the days long vanished;
Seldom from her eyelids
Were the teardrops banished.
Now I teach my children,
Each melodious measure.
Oft the tears are flowing,
Oft they flow from my memory's treasure.
با ارکستر
با پیانو و صدا
با ارکستر و صدا
با پیانو و ویلن
Inscription à :
Articles (Atom)
مصاحبه دریادار سیاری با خبرگزاری رژیم(سه سال پیش) که به خاطر انتقادات او از تبعیض و تحریف در مورد ارتش از صفحه آن خبرگزاری حذف شد و خبرنگاران مورد بازجویی قرار گرفتند
مصاحبه دریادار سیاری با خبرگزاری رژیم (سه سال پیش) که به خاطر انتقادات او از تبعیض و تحریف در مورد ارتش از صفحه آن خبرگزاری حذف شد و خبرن...
-
گلشیفته فراهانی، نمایش خشم و عصیان، با نشان دادن پستان عریان ایرج شکری مقدمه - نقطه اوج مخالفت خمینی با شاه در ماجرای اصلاحات س...
-
ما امت بیچاره و در بندِ نمازیم، سیمین بهبانی ما امت بیچاره و در بندِ نمازیم، دنبال خرافات و سوی قبله درا...
-
«آقشام(آخشام) ماهنی سی - ترانه شامگاه یا ترانه شب» با صدای خوانند خوش صدا شوکت از خوانندگان قدیمی(دوران اتحاد شوروی)، جمهوری آذربایجان...