mercredi, janvier 06, 2010

فرصت طلبی و توّهم رهبر بودن در دو پیام اخیر آقای رجوی




































ایرج شکری

فرصت طلبی و توّهم


رهبر بودن در دو پیام اخیر آقای رجوی

دو پیام اخیر آقای مسعود رجوی، یکی پیام 8 دی و پیام قبلی وی در 16آذر بازهم نشان دهنده آن است که آقای رجوی هنور نمی خواهد یا نتوانسته است به ارزیابی درستی از تحولات جامعه ایران و وضعیت خود بپردازد.
فراموشی یا تحریف حقایق
علاوه بر این اگر به پیام شانزده آذر ایشان، خوشبیانه نگاه کنیم، اندکی فراموشی در مورد وقایع سال 59 و انقلاب فرهنگی در آن می بینم و اگر خوش بین نباشیم می توانیم این نتیجه را بگیریم که ایشان به گمان این که سی سال از ماجرا گذشته است و دانشجویان امروز از رخداد انقلاب فرهنگی چیزی نمی دانند، دست به تحریف حقایق زده است. منظورم آن قسمت از پیام ایشان است که به جمله یی از خمینی اشاره می کند و از آن این نتیجه فرصت طلبانه و خلاف واقعیت را می خواهد بگیرد که گویا انقلاب فرهنگی را خمینی برای تصفیه دانشگاهها از هواداران مجاهدین راه انداخت:« خمينى سپس در23خرداد 59، به‌زبان اشهدش اقرار كرد كه "دانشگاه در قبضه منافقين بود" و افزود "هر‌چه بر‌سر بشر مى‌آيد ازعلم مى‌آيد. علم بدون تهذيب"». آقای رجوی در این پیام آماری هم از کشته و زخمی های انقلاب فرهنگی در دانشگاههای مختلف ارائه داده است. آقای رجوی حتما خوب به خاطر دارد وقتی رژیم تصمیم به انقلاب فرهنگی گرفت- که هدف آن در گام اول جمع کردن اتاقها و دفتر گروههای دانشجویی هوادار سازمانهای سیاسی بود-، مقاومت در برابر این تصمیم از طرف گروههای چب بود و نه انجمن دانشجویان مسلمان هواداران مجاهدین که از 30 فرودین داوطلبانه از دانشگاه بیرون آمده بود و اعلام کرده بود دفتری در هیج دانشگاهی ندارد و تنها یک ساختمان استیجاری در اختیار دارد*. چه در آستانه انقلاب فرهنگی و چه بعد از آن خمینی و کارگزارانش اعلام کرده بودند که نگرانیشان بیشتر از کدام جهت بوده است. دو سه روز قبل از انقلاب فرهنگی، در نماز جمعه 29 فروردین همین خامنه ای پلید در نماز جمعه گفت:«پسران و دختران دانشجو، دردمندانه و خون به جوش آمده اظهار می‌کنند دیگر نمی‌توانند این وضع را تحمل نمایند. ببینند که یک استاد مخالف با اسلام، در سر کلاس درس، به اسلام توهین کند. نمی‌خواهند ببینند که گروه‌های مخالف مسلح، گروه‌بندی خود را در داخل دانشگاه بکنند. دانشگاه را تبدیل به مرکزی کرده بودند که چند نفر قداره بند علیه جمهوری اسلامی عده‌ای را به ترکمن صحرا و عده‌ی دیگری را به کردستان بفرستند… این‌ها باید دانشگاه‌ها را تخلیه کنند. اگر این مراکز که مرکز فساد شده است به صاحبان اصلی آن یعنی ملت تحویل نشود، خود ملت خواهد رفت و از این مراکز پاسداری خواهد کرد و همکاران دانسته و نادانسته‌ی امپریالسیم آمریکا را از آنجا خواهد راند… شما حق دارید[خشگمین باشید]از این‌که دانشگاه اسلامی نیست و پرچم داس و چکش در این مکان‌ها بالا می‌رود. مردم خون ندادند که این طور بشود…”»* بعد از آن نیز خمینی در دیدار با اعضای ستاد انقلاب فرهنگیش با حمله به کسانی(احتمالا از دانشگاهیان) که از تعطیل شدن دانشگاهها اظهار نارضایی کرده بوند گفت:« حسب آن چه كه به من مطلعی گفت همین چند روز پیش، دانشگاه اطاق جنگ بود برای كردستان. یعنی دانشگاه اتاقی بوده است كه جنگ كردستان و جنگ دموكرات و سایر اشرار را اینها اداره می كردند[...]این دانشگاه اگر بسته باشد بهتر نیست تا باز باشد؟ دانشگاه سنگر بود برای كمونیستها و شما تاسف می خورید كه این دانشگاه نیست. می فهمید چه می گویید؟ از روی فهم اگر می گویید باید تكلیفتان روشن شود»( كیهان ۲۹ آذر۱۳۵۹). یعنی واقعا آقای رجوی فراموش کرده که آنوقتها در کشور چه خبر بود؟ قطعا نباید فراموش کرده باشد. این هم وجهی از آن ویژگیهای مذموم ناشی از فرصت طلبی و تنگ نظری است که ایشان کل تشکیلات را هم به آن آلوده کرده است و آخرین نمونه اش هم در مورد «کتاب آفتابکاران» بروز عملی یافته بود که انتقادات آقای مصداقی شرحی است بر آن.
نوستالژی و توّهم رهبری و تلاش برای مصادره عاشورای 88
آقای رجوی در پیام شانزده آذر گریزی هم به اجتماع دانشجویان در کلاس تبیین جهان خود و زده است و استقبال آنروزهای دانشجویان از آن. خب اینها بگذشته تعلق دارد. در آن روزها در «جبهه اسلام» یک طرف امام و یارانش بودند و نهضت آزادی بود و یکی دو خرده جریان وصل به خمینی(گروه رزمندگان پیشگام  مستضعفین که به اسم نشریه اش آرمان مستضعفان خوانده می شد گرایش به شریعتی داشت و خمینیست نبود)، یک طرف سازمان مجاهدین که سابقه مبارزه مسلحانه در زمان شاه داشت و دارای گرایشات برابری خواهانه. در آن روزها استنادها در هر دو سو به قرآن و نهج البلاغه بود و حدیث و روایت البته هرطرفی با «قرائت» خودش. اکنون دیگر عناصر اندیشه-ورز بخش ناراضی رژیم هم در نقد و بر رسی مسائل با وارد کردن یکی دو واژه انگلیسی از ترمهای جامعه شناسی تلاش می کنند که نشان بدهند به دنیای امروز تعلق دارند و در محاکمه حجاریان این ماکس وبر بود که به عنوان حکیم باشی درازش کردند و حالا در بحثها دیگر کسی به «اصول کافی» و امام باقر و امام صادق و حدیث و آیه اشاره نمی کند، مگر آیت الله های آدامخور. حالا به ماکس وبر و هابرماس و ... استناد می کنند و جناب رجوی چنان در دنیای خود غوطه می خورد که دعوای مسجد و منبر و عاشورا، با رژیم راه انداخته است.ایشان فریاد می زند که آخوندها منابر پیامبر را غصب کرده اند در ماه رمضان به جوانان و مردم پیام می دهد که مساجد را از چنگ رژیم در بیاورند! و معلوم نیست بعدش چه کار باید بکنند خودشان بروند بالای منبر روضه بخوانند؟ از طرفی معنی دیگر این حرف هم این است که قبل از رسیدن آخوندها به قدرت و از زمان صفویه تا زمان محمد رضا شاه آخوندها به حق و به شایستگی بر «منبر پیامبر» تکیه می زدندند! یک کمدی- درام که ناشی از خودمحور بینی و واقعیت گریزی و سیر در توهمات «رهبر» بودن، بوده است و به شکلهای مختلف در عملکرد رهبری سازمان مجاهدین متجلی می شود، این است که ایشان در آستانه رویدادی پیامی می دهند و بعد بدون هیچ دلیلی، حتی وقتی نتیجه  در عمل، فاصله و تفاوت بسیار آشکار با هدفِ درخواست و فراخوان ایشان داشته باشد، ایشان با تحریف رویداد و تفسیر به رأی، پیام دیگری مبنی بر اظهار رضایت خاطر و تحسین مردم (گاه مثل موارد انتخابات همراه با تشکر از آنها) از آنچه اتفاق افتاده می دهند به و این ترتیب می خواهند وانمود کنند که پیامشان در جامعه شنیده و اجرا می شود. چین بوده است در مورد تحریم انتخابات متعدد و این خود فریبی بیش از دو دهه است که ادامه دارد. مثلا با این که تمام شواهد و گزارش خبرنگاران بین المللی حاکی از شرکت انبوه مردم در انتخاباتی بوده است- مثل انتخابات ریاست جمهوری خرداد 76(که البته دلیلی بر تایید رژیم از سوی مردم نبود و انتخاب بین بد و بدتر برای یافتن «ضربه گیر» و اندک فضای نفس کشیدن بود)، اما ایشان پیام داده و از مردم به خاطر تحریم انتخابات تشکر کرده است. مثال همین ماجرا را ما در جریان رویدادهای عاشورا می بینیم. ایشان در پیام شانزده آذر به مردم و دانشجویان پیام می فرستد که عاشورا را از چنگ رژیم در بیاورید(گویی مردم مساله عاشورا با رژیم داشتند)، بعد اتفاقات عاشورا پیش می آید. این بار مریم قبل از مسعود در پیامی تاکید می کند: «بدینسان چنان که سه هفته پیش در پیامی به مناسبت قیام شانزده آذر مسعود فراخوان داد هموطنان ما دیروز و امروز مراسم و گردهماییها و عزاداری حسینی را از ستم ولی فقیه ارتجاع آزاد کردند»!(پیام 6 دیماه مریم رجوی) دو روز بعد خود آقای رجوی پیامی غرق در شور شیعیانه و عشق اهل بیتی، و پیروزمندانه می دهد که « خوشا كه خلق قهرمان و جوانان اشرفنشان در سراسر ايران، قيام سرخ حسينى و آيينهاى پيامبر جاودان آزادى را پس از 30سال از چنگ خمينى وخامنهاى آزاد و سرور شهيدان را دلشاد كردند»! و به این ترتیب با یک تیر دو نشان می زند. هم مهر اشرف نشان بودن را برآنان می کوبد و هم مبارزه یی را که 6 ماه است آنان شروع کرده اند و ادامه داده اند، خلعت عاشورایی پوشانده و مصادر می کند. در این پیام (8 دی) نیز نوستالژی وضعیت سی سال پیش دیده می شود. از جمله در پرداختن به اتهامات هواداری از مجاهدین در زمان شاه که این اواخر از سوی جناح ولی فقیه به کسانی چون رفسنجانی و موسوی زده شد، می گوید : « خامنهاى هم داستانهاى پر طول و تفصيل با مجاهدين دارد و خودش در تهران يك شب با من از خاطرات ديدارهاى نو بهيىاش با حنيف بنيانگذار مى‌گفت و از كتابهاى مجاهدين به ويژه كتاب امام حسين تعريف مىكرد. حتى درسال 57 و 58 در زمانى‌كه عضو شوراى ارتجاع خمينى بود، هر شب جمعه از برادرمان ابوالقاسم رضايى به اصرار مى‌خواست كه نزد او برود و او را بهلحاظ سياسى توجيه كند. جرم اغلب روحانيان و آخوندهايى كه در زمان شاه به زندان مىافتادند سمپاتى نسبت به مجاهدين يا كمك مالى بود». خب در زمان شاه و سی پیش مسائل طور دیگری بود و آدمها  و هم موقعیت آدم ها  در این سی سال خیلی تغییر کرده اند. چنان که همین میر حسین موسوی بعد از 20 سال کنار کشیدن از صحنه، با سابقه 8 سال نخست وزیری دوره خمینی، با موضعگیرهایی که در انتخابات و بعد از آن کرد، یکباره از حمایت میلونها ایرانی ناراضی برخوردار شد و به چهره سیاسی مهمی در برابر ولی فقیه هم در داخل و هم در ارزیابی محافل بین المللی تبدیل شد؛ چنانکه بیانیه هایش به دقت خوانده می شود و مورد نقّادی قرار می گیرد. اما در مورد جناب رجوی با آن همه رنج و خونی که مجاهدین تحمل کردند، به دلیل رهبری غلط و سیاستها و شعارها و اهداف غلط(کسب رهبری غصب شده !) و بی اعتتنایی به افکار عمومی که انزوای مجاهدین را نزد ایرانیان سبب شده است، چندان کنجکاوی در مورد اطلاعیه های ایشان دیده نمی شود و به نظر می رسد جز من کسی نقد و نظری بر انها نمی نویسد... در اولین انتخابات ریاست جمهوری دوران خمینی اکثر گروههای چپ از کاندیداتوری جناب مسعود رجوی در برابر کاندیدای مورد حمایت «امام خمینی» حمایت کردند، اکنون خارج از تشکلهای تحت مسئولیت ایشان، دوستان و حامیان چندانی ندارد. به هرحال نسل جوان امروز با نسل جوان زمان انقلاب که مسحور سازمانهای انقلابی پیرو مشی مبارزه مسلحانه زمان شاه بود، یکی نیست به ویژه این که نه با انگیزه «اسلامی» و بالاخص نه در «بیعت» با هیچ رهبر عقیدتی مبارزه نمی کند و دنباله رو نیست و به «خرد جمعی» و «نقد قدرت» اهمیت بسیار قائل است و رسالت خود را در تلاش برای تثبیت و گسترش آن می داند و اینها چیزی است که با گرایشات و تمایلات جناب مسعود رجوی و ادبیاتی که شعارهای انزجار برانگیز و دافعه دار مالک الرقابی، معرّف آن هستند، همخوانی ندارد و این امر سالها در عمل و رفتار تشکیلات تحت آموزش و مسئولیت ایشان و شخص خودشان با منتقدان به نمایش گذاشته شده و تاثیر بسیار نامطلوب در افکار عمومی گذاشته است.

تلاش برای رنگ مذهبی زدن به مبارزات مردم

تلاش فرصت طلبانه آقای رجوی در آخرین پیام برای رنگ مذهبی زدن به آنچه در ایران جریان دارد و حرکت  روز عاشورا را ملهم از رهنمودهای خودشان وانمود کردن بیش آنکه عبث باشد، انزجار برانگیزاست. این نتیجه گیری من از روی بد بینی یا مغرضانه نیست. نه فقط برای من که بیش از دو دهه شناخت و تجربه از نزدیک از گرایشات و روشهای ایشان دارم، بلکه برای هرکس که پیگیر مسائل سیاسی و موضع گیرههای سیاسی باشد، ازهمان دو سه جمله اول پیام 8 دی به خوبی در می آید که آقای رجوی می خواهد بگوید که حرکت روز عاشورا با پیروی از خط و دستورالعملی که من دادم راه افتاد رهبر منم بخوانید این جملات را:«پيام ساده و روشن بود: -محرم، ماه خون! خامنهاى، سرنگون! -تحجر و جنايت، دو پايه ولايت-مرگ بر اين ولايت يزيدىخوشا كه خلق قهرمان و جوانان اشرفنشان در سراسر ايران، قيام سرخ حسينى و آيينهاى پيامبر جاودان آزادى را پس از 30سال از چنگ خمينى وخامنهاى آزاد و سرور شهيدان را دلشاد كردند. سلام برحسين و شهيدانى كه در اين ايام به‌سوى او بال و پر كشيدند و در آستان او فرود آمدند». در اینجا «پیام ساده ورشن» در واقع همان اولین شعار است و آن دوشعار دیگر جنبه بسته بندی و تزیینی دارد، چرا که شعار اول مشابه شعاری است که مجاهدین بعد از ماجرای سی خرداد سال 60 در یکی دو راهپیمایی مسلحانه بعد از آن دادند. جناب رجوی با این نقطه حرکت سیاسی بلا فاصله یک نتیجه ایدئولوژیک- سیاسی گرفته که :« خوشا که خلق قهرهمان و جوانان اشرف نشان در سراسر ایران ، قیام سرخ حسینی و آیینهای پیامبر جاودان آزادی را پس از 30 سال از چنگ خمینی و خامنه ای آزاد و سرور شهیدان را دلشاد کردند». به روشنی می بینم  که در این دو جمله آقای رجوی هم تظاهرات را نتیجه دستورالعمل خود برای درآوردن عاشورا از چنگ رژیم وانمود می کند و به جوانان سراسر ایران هم مهر اشرف نشان می زند و به زیر پرچم زعامت خود منتقل می کند و نتیجه«ایدئولوژیک» هم از آن می گیرد وآن را «شاد کردن دل سرور شهیدان» می داند که البته خودشان تنها رابط با سرور شهیدان و نماینده او هستند. اما از همه چشمگیرتر درجلوه های مصادره مذهبی حرکت مردم در تمایلات جناب رجوی برای لباس مذهبی پوشاندن به آنها، جملات ایشان است:« آهاى بچههاى اشرفنشان در تهران و شهرهاى شعلهور ايران، اى كسانى‌كه شعار مى‌دهيد "يا حجة بن الحسن! ريشهٴ ظلمو بكن!"، گوش كنيد: زمان آن رسيده است كه اسم خيابان مصدق را هم برگردانيد. همان نام بزرگى كه مردم در جريان انقلاب ضدسلطنتى گذاشته بودند. خمينى با دجاليت بر خيابان مصدق، نام ولى عصرگذاشت تا كسى نتواند خرده بگيرد. راهش اينست كه هر كجا را خمينى به‌نام خودش نامگذارى كرده، ولىعصر بخوانيد تا هم قائم منتظر عنايت كند و لكه ننگ خمينى از دامن ايران و اسلام پاك شود و...». ربع قرنی بعد از هدیه قالیچه به «سرداب غیبت» این همه مصیبت و ماجرا که بر مجاهدین مستقر در«سرزمین امام حسین» و بر مردم ایران گذشته است، ایشان هنوز چشم به عنایت «قائم منتظر» دارد و پیشنهاد می کند که هر جا را که خمینی به اسم خودش نامگذاری کرده ولیعصر بخوانند که این هم ترفند دیگری برای «اسلامی کردن ایران» از سوی ایشان است. نه خیر من پیشنهاد می کنم هرجا را که اسم خمینی را بر آن گذاشته اند، اگر از مکانهای تاریخی مثل «مسجد شاه» یا «میدان نقش جهان» اصفهان نبود (که باید به اسامی سابق خود برگردد)، نام آنها به «انسانیّت» تغییر بکند که خمینی بویی از آن نبرده بود. روانکاوی پیام دهنده و موشکافی در این پیام از آن جهت ضرورت دارد که این پیامها در واقع ارائه ارزیابی از یک وضعیت هم هست. توّهماتی سبب چنین ارزیابیهایی می شود و بعد، آن ارزیابیها خود مبنای تصمیم گیری و عمل قرار می گیرند. تصمیماتی که سبب پیدا شدن وضعیتی هر زمان پیچیده تر و گره در گره تر از قبل می شوند که قبلا در ماجرای های بعد از انفجار دفتر حزب جمهوی اسلامی دیده ایم و اکنون در مورد شرایطی که مجاهدین در اشرف به آن گرفتار شده اند و به ویژه مصائبی که در این چنده ماه گذشته تحمل کرده اند، می بینم. ایشان در این پیام ضمن تهدید رژیم که «ارتش آزادی»(منطورشان همان مجاهدین مستقر دراشرف است که با یونیفورمهای افسری مزین به مدال به مناسبتهای مختلف برنامه های تشریفاتی اجرا می کنند)، حسابش را خواهد رسید، یک جمع بندی را هم ردیف بندی کرده است که در ردیف 3 آن آمده است : «سوم-اين‌كه رژيم آخوندى هماوردى جز مجاهدين خلق ايران و جايگزينى جز شوراى ملى مقاومت ايران نمىيابد و با تمام توان و شدّت و حدّتى جنونآميز در پى نابود كردن آنهاست زيرا صورت مساله، سرنگونى تام وتمام اين رژيم است كه باپيشتازى يك نيروى انقلابى سازمانيافته كه معتقد به سرنگونى اين رژيم است ميسر مىباشد». این هم تاکیدی است بر مفهمومی که نگارنده از آن «پیام روشن و ساده» ارائه دادم. یعنی ایشان باز خودشان را در محور تحولات ایران قرار داده است. در ضمن از همین نکاتی که شرح داده شد، می توان دریافت که چرا آقای رجوی حاظر نیست دست از صفت اسلامی برای دولت موقت در طرح شورای ملی مقاومت بردارد و از همین تمایلاتی که مورد توجه قرار دیم جز این نمی توان نتیجه گرفت ایشان که قرار است نخست وزیر و بانو رجوی که قرار است رئیس جمهور دولت موقت شود، به امر جدایی دین از دولت متعهد نخواهند ماند هم چنان که اکنون هم یکی به عنوان مسئول شورای ملی مقاومت و دیگری به عنوان رئیس جمهور برگزیده آن دائما در فرصتهای مختلف، به تبلیغ ایدئولوژی می پردازند.
دو نکته دیگر در این پیام بود که پرداختن به آن را لازم می بینم، یکی دعوت از ارتشیان به ویژه سربازان و افسران جزء برای پیوستن به مردم است و نکته دیگر این است که ایشان بازهم با مدل قرار دادن اشرف و «گفتن بیا بیا» به دشمن، جوانان را تشویق به تحریک نیروهای انتظامی به حمله کردن کرده اند.

تحلیل نیمه کاره و دعوت از ارتشیان

در مورد دعوت از ارتشیان برای پیوستن به مردم این هم از نشانه ها و مصادیق تحلیهای نیمه کاره آقای رجوی است. اولا ارتش جمهوری اسلامی ارتش شاهنشاهی نیست و این ارتش بعد از 8 سال شرکت در جنگ برای مقابله با حمله یک کشور خارجی- که هیچ مسئولیتی در شروع و ادامه آن نمی توان به پای ارتش نوشت و اصولا مسئولیت در این زمینه با تصمیم گیران سیاسی است- دیگر پادگانها بوده است و نقشی در سرکوبی مردم نداشته است. در زمان شاه ارتش بازوی مسلح اصلی سرکوبی بود و محاکمات مبارازان سیاسی هم در دادرسی ارتش صورت می گرفت. به علاوه در شرایط کنونی در برابر زیاده طلبی فرماندهان سپاه پاسداران و ندیده گرفتن نقش ارتش در جنگ، این فرماندهان ارتش هستند که صدای انتقاد و اعتراضشان بلند می شود. بنابر این سوا کردن افسران جزء از فرماندهان ارتش، باز هم ناشی از ارزیابی غلط آقای رجوی از شرایط کنونی، با معیارهای سی سال پیش است. خب در شرایط کنونی ارتشیان بپیوندند به مردم که چه کار بکنند ؟ با نیروی انتظامی به رویا رویایی مسلحانه بپردازند؟ مگر سپاه برگ چغندر است که تماشاگر چینین وضعی بماند، نتیجه آن تنها می تواند به کشتار و بگیر وببند بیهوده ارتشیان بیانجامد. این البته به فرض اجابت درخواست ایشان از سوی ارتشیان است. اما تردیدی نیست پیامهای اقای رجوی در بین ارتشیان کمترین شنونده را نسبت به هر بخش دیگری از جامعه ایران خواهد داشت. چرا که گذشته از مسائل مربوط به دوران جنگ و حضور مجاهدین در عراق و مقابله با ارتش-که چون به هدف خود که «شکستن طلسم اختناق» بود دست نیافت طبعا به ضد خودش تبدیل شد-، آقای رجوی ارتش ایدئولوژیک خصوصی و تمام افسری خود «ارتش مریم» را دارد و مدالهایش را هم تقسیم کرده و به سینه آنان آویخته است. بنابر این ارتشیان کمترین انگیزه را برای استقبال از آن باید داشته باشند. بگذریم که عملکرد رهبری مجاهدین در طول ربع قرن گذشته (بعد از انقلاب ایدئولوژیک) آمیخته با خود برتری بینی و جلوه گری نوعی اشرافیت همراه بوده است.دیگر این که هر آدم اسم و رسم داری که با داس مرگ خمینی درو نشده از نظر این عالیجنابان زنده ماندنش حتما به دلیل نفعی بوده که به خمینی میرسانده و از این بابت باید جواب پس بدهد، این داوری و ارزیابی، شامل آدمی مثل شاملو هم می شد. به خاطر همین اینان هیچ رابطه مثبتی با اهل فرهنگ و هنر کشور نداشته اند. اگر برای شاملو بزرگداشتی برگزار کردند، ناگزیر بودند و در عین حال تجلیلشان دروغین و مزوّرانه بود. چون تا زنده بود زنده ماندنش را به خاطر نفعی که به رژیم میرساند می دانستند. تلاش هیچ گروه صنفی و اجتماعی برای حقوق خویش در برابر رژیم نه تنها از سوی اینان به رسمیت شناخته نشده و مورد حمایت قرار نگرفته است(از جمله تلاشهایی مثل کمپین یک میلیون امضاء، تلاش برای تشکیل سندیدکاها و...) بلکه این گونه اقدامات چون هدف براندازی نداشته، مشروعیت دادن به رژیم تلقی می شده است. به خاطر همین هیچ صنف و گروهی در جنگ خصوصی آقای رجوی برای رهبری، جایی نداشته و آینده یی هم برای خود نمی بیند. آقای رجوی هم تنها دنبال سرباز گیری است و تز ایشان این است: یکی مرد جنگی به از صد هزار



ارائه الگوی نامناسب
نکته دیگر مربوط به  ترغیب و تشجیع جوانان برای سرمشق قرار دادن اشرفیان در«بیا بیا گفتن» به دشمنی که قصد حمله دارد است:« مانند مجاهدان اشرف، درمنتهاى شجاعت و دلاورى، "بيا بيا" بگوييد. يعنى كه اگر رژيم و نيروهاى سركوبگر آن قصد تهاجم و وحشيگرى بيشترى دارند، بيا بيا، تا نشانت بدهيم». البته در این زمینه ها آقای رجوی«دریا دل است» و باکی از تکرار آنچه در 6 و7 مرداد در اشرف رخ داد،- در وسعت ایران-،  ندارد، اما از نظر نگارنده ایشان الگوی مناسبی ارائه نکرده است و من آن گونه «بیا بیا» گفتن را کاری مثل فرستادن رزمندگان روی میدان مین می دانم. مبارزه مردم در خیابانها نمی تواند و نباید از آن ماجرا(مرداد 88) الگو برداری کند. هزینه سنگین آن «بیا،بیا» گفتن 12 شهید و 500 تن سر و دست و پا شکسته- اغلب زیر چرخ خودروهای نیروهای درنده خوی عراقی و با اصابت ضربه بیلِ لودر- و بیش از هزار تن مضروب بود، بدون این که بتواند مانع از ورود آنها به اشرف و استقرار پاسگاه در اشرف بشود. بعد هم گروه کثیری از رزمندگان بیش از هفتاد روز دست به اعتصاب غذا زدند تا 36 نفر از مجاهدان دستگیر شده توسط نیروهای عراقی از بازداشت آزاد شوند که 6 روز اعتصاب غذای خشک دستگیر شدگان بعد از تحمل دوماه اعتصاب غذا و قرار گرفتن آنان در لبه پرتگاه مرگ سبب آزادی و بازگشت دادن آنان به اشرف شد که حال تنی چند از آنان وخیم بود. شرکت کنندگان در آن اعتصاب غذا، از عوارض نامطلوب آن برسلامتی جسمانی خود سالها در رنج خواهند بود.
من در پایانِ مطلبی با عنوان «من متهم می کنم» به تاریخ 16 آبان(88)، یاد آور شده بودم که « از نظر من مساله رویدادهای 6 و7 مرداد اشرف و پیامدهای آن موضوعی است با پرونده کشوده. آن رویدار از نطر من اجتناب پذیر بود و ایستادگی در برابر استقرار نیروهای عراقی در اشرف کار غلطی بود که من مسئولیت آن را به عهده آقای رجوی می دانم»** اکنون آقای رجوی با این سرمشق دادن، هم مسئولیت خود را در آن مساله به نمایش می گذارد، هم بدون درس گرفتن از رویدادهای «فاز نظامی» و مساله اشرف، باز هم در یک تحلیل نیمه کار دست به رهنمود دادنهایی می زند که خودش هم نمی داند به کجا ختم خواهد شد

.
:منابع و توضیحات
*در لینک زیر شرحی از آغاز و پایان انقلاب فرهنگی به نقل از کتابی از ناصر مهاجر آمده است که نقل قول سخنان خامنه ای در نماز جمعه دو سه روز قبل از انقلاب فرهنگی از آن گرفته شده است. فقط نکته یی را خوب است یاد آوری کنم: آقای ناصر مهاجر به بیانیه یی اشاره کرده که توسط دانشجویان پیشگام هوادار سازمان چریکهای فدایی خلق تهیه شده بود و قرار بود آن بیانیه خوانده شود و بعد تالار مولوی را که دفتر آنان بود تخلیه کنند و نوشته است که آن بیانیه هیچوفت از رادیو خوانده نشد، اما ایشان اشاره یی به گفتگوی تلویزیونی نماینده دانشجویان پیشگام با گوینده خبر تلویزیون که به محل اعزام شد و ساعت سه و نیم بعدا از نیمه شب سرانجام توانسته بود وارد ساختمان شود(خیابان شانزده آذر پراز هوارداران سازمان بود که دست در دست راه را برای ورود پاسداران و کمیته چی ها بسته بودند) نکرده است. این گفتگو از تلویزیون پخش شد.
http://96.0.241.19/?p=2573
پیام رجوی 8 دی مسعود رجوی
http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=18844

http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=17065%20**

پ-16 دی 1388- 6 ژانویه 2009



.

مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن