mardi, mars 18, 2008

مردم داغدار و رهبران قدرت پرست

ايرج شكري

مردم داغدار و رهبران قدرت پرست



در يک تصادف در جاده انديمشک در شنبه شب 25 اسفند ساعت 22 و 35 دقيقه بر اثر برخورد يک تانکر حامل بنزين يا نفت با اتوبوس حامل دنشجويان «موسسه غير انتفاعي خيام» مشهد 22 دانشجو زنده در آتش سوختند و چند تن ديگر مجروح شدند، اما گويی اين حادثه دلخراش، چنان بی اهميت بود که واکنشی که متناسب با آن باشد از سوی سران رژيم به آن نشان داده نشد. خامنه ای که واکنشی حتی در حد همان پيام تسليت کوتاه احمدی نژاد( كه بيشتر ستايش از شركت كنندگان در جنگ بود تا پرداختن به فاجعه تصادف) به آن نشان نداد. برخي از رسانه های رژيم مثل خبرگزاري نيمه رسمي فارس آن را در حد خبر خوادث هم در خور انتشار نديدند. گويی نگران اين هستند که انعکاس اين خبر اخبار مربوط به نتايج انتخابات موضعگيرهاي را، تخت شعاع قرار بدهد. دو سال پيش هم در زمان انتخابات رياست جمهوري چنان سرگرم مساله انتخابات بودند كه خبر مربوط به اهانت به قرآن توسط باز جويان زندان گوانتانامو، موجي از خشم مسلمانان متعصب را در كشورها مختلف بر انگيخت، صدايي از ام القراي اسلام برنخاست و تنها يك هفته بعد از ماجرا، پاسدار شريعتمداري متوجه اين وضع شد و مطلبي نوشت كه ديگران را از افتضاح با خبر كند تا واكنشي در برابر خبر به توالت انداختن قرآن از خود نشان بدهند.
پيام تسليت رئيس جمهور رژيم آخوندی در مورد حادثه منجر مرگ 22 دانشجو در روزنامه کيهان در کنار خبر کوتاه حادثه درج شد، اما خبرگزاری نيمه رسمي فارس نه خبر حادثه را درج کرد نه پيام احمدی نژاد را. در سايت خود احمدی نژاد، پيام تسليت او در صفحه اصلی درج نشد بلکه در آرشيو پيامها قرار داشت. از سوي رئيس «خانه ملت»، مجلس شوراي اسلامي دكتر حداد عادل نيز تسليتي فرستاده نشد. در سايت مجلس رژيم نيز پيامي در اين مورد ديده نشد. اين حادثه دلخراش در آستانه عيد نوروز رخ داده و آن دانشجويان براي بازديد از مناطقي كه در زمان جنگ با عراق، جبهه نبرد بوده برده شده بودند. سفري كه كه رژيم نام «كاروان راهيان نور» روي آن گذاشته و دستگاههايي مثل سپاه پاسداران و بسيج از ترتيب دهندگان آن هستند. اگر چه تسليت گفتن و به خانواده ها، فرزندان جوانشان را با آنان بازنمي گرداند، اما تسليت گفتن و اظهار همدردي با آنان كمترين كاري بود كه مقامات رژيم بايد مي كردند. اما رژيمي كه خود مسبب رنج و فاجعه بسياري براي مردم ايران بوده است، طبيعي است كه بيگانه با رنج مردم باشد. در مواردي از اين قبيل در كشورهايي كه براساس دموكراسي و انتخابات آزاد اداره مي شوند و رهبران سياسي با راي واقعي مردم براي تحقق برنامه هايي كه براي حل مسائل جامعه و پيشرفت كشور ارائه كرده اند و حمايت اكثريت راي دهندگان را كسب كرده، انتخاب مي شوند، بي درنگ به محل حادثه و به ديدار از بازماندگان سانحه مي شتابند و با فرستادن پيام همدردي با خانواده هاي آنان و اقدامات لازم براي شناختن مسئول يا مسولان سانحه و حمايت از خانواده قربانيان سعي در كاهش غم و رنج آنان مي كنند، اما در ايران با ملاخور شدن انقلاب مردم عليه رژيم استبدادي و دست نشانده سلطنتي توسط خميني، مردم و امكانات كشور، در خدمت پيشبرد «اسلام» و صدور «انقلاب اسلامي» قرار گرفت و يك جانشين امام زمان و رهبر عظيم الشأن هم هدايت آن را دار شد كه ديروز خميني بود و امروز خامنه اي است. بخشي از دستاورد اين رژيم منحوس براي مردم ايران تداوم 8 سال جنگ ويرانگر با عراق بود كه رژيم از آن علاوه بر هدف صدور انقلاب، به عنوان سرپوش و مستمسكي براي سركوبي اعتراضات مردم و كشتار مبارزان و آزايخواهان هم سود مي برد. اكنون نيز هر اعتراضي به حقي را با برچسبي كه بيشتر وابسته نشان دادن و خط گرفتن هر اعتراضي از آمريكا در آن برجسته شده است مورد سركوبي قرار مي دهد. براي كساني كه دوران رژيم شاه را ديده اند و در زمان انقلاب دوران كودكي را پشت سرگذاسته بودند و آرزومند ايراني برخوردار از دموكراسي و نظام سياسي مردمي و مستقل در برابر قدرتهاي خارجي بودند، تصور اين كه اگر روزي رژيم شاه با انقلاب سرنگون بشود، چنين رژيمي كه اكنون به سرنوشت مردم ايران چنگ انداخته ممكن است در ابران شكل بگيرد، امري باور كردني نبود. اكنون تشريفات براي رهبر و تملق گوئيها براي رهبر، خيلي مشمئزه كننده تر از زمان شاه است كه نمونه آن را خبرگزاري ايسنا به مناسبت سفري كه خامنه اي در ايام نوروز قرار است به مشهد بكند، درج كرده است؛ اين كه مردم چشمشان را زير پاي رهبر فرش مي كنند و...(*) همان رهبري كه آن قدر نسبت به درد مردم بي تفاوت است كه حتي تسليتي براي خانواده هاي 22 دانشجويي كه زنده در آتش سوخته مشهدي نفرستاد. خامنه اي در زلزله وحشتناك 30 خرداد سالر69 كه منجيل را بكلي ويران كرد و 35 هزار نفر كشته در منطقه به جاي گذاشت، هيچ شتابي براي سفر به منطقه از خود نشان نداد و در پيامي آن را«امتحان الهي» دانست. اصلا به نظر مي رسد كه ماتحت مقام معظم رهبري به صنلي و تشكچه چسبيده و رغبتي به تكان خوردن از جاي خود در چنين مواردي ندارد. در زمان رژيم آريامهري كه شاه شيعه« سايه خدا» بود و خدايگان، اگر شاهنشاه در جايي سخنراني مي كرد و يا كساني به «حضور ملوكانه شرفياب» مي شدند، يا در آن مراسم همه ايستاده بودند و خود او هم ايستاده بود، يا در سخنراني او ايستاده بود و ديگران روي صندلي نشسته بودند، تنها موردي كه شاه روي صندلي مي نشست و كسان ديگري در اطرافش يا ايستاده بودند يا روي زمين مي نشستند، مراسم سوگواري دربارشاهنشاهي به مناسبت عاشورا بود كه معمولا در مجلس ارك برزگ مي شد و شاه وقتي در آن حاظر مي شد، روي صندلي مي نشست و به ذكر مصيبت و صحبتهاي آخوندي كه بالاي منبر رفته بود گوش مي كرد و مقاماتي كه او را همراهي كرده بودند، در اطرافش مي ايستادند و بقيه حاظران هم روي زمين مي نشستند. اما حالا وقتي به عكسهاي گزارشهاي مربوط به ديدار مقامات با مقام معظم رهبري نگاه مي كني( به جز موارد نادر ديدار با آيت الله ها) او روي صندلي مي نشيند و بقه روي زمين و اگر به حضور پذيرفته شدگان از ردهاي بالا نباشند و شمارشان چند ده نفر باشد( مثل ديدار پرسنل نيروي هوايي در 19 بهمن همين سال كه به پايان آن رسيده ايم)، آنوقت ديدار درمحل سالن مخصوص صورت مي گيرد كه فضاي وسيعي دارد در اين محل امت از هر گروه اجتماعي و صنقي كه باشند، روي زمين مي نشينند و رهبر بر روي ايواني و در روي صندلي مي نشيند وبراي آنان نطق مي كند، ايواني چنان بالا از سطح زمين كه رهبر در آنجا نه سايه خدا بلكه گويي عضوي از تن خداست كه از زير شكم خدا آويزان شده است.
مردم ايران تنها زماني از حقوق شهروندي و حرمت و منزلتي كه شايسته آنند و بايد از سوي رهبران سياسي در مورد آنان رعايت شود برخوردار خواهند شد كه اين رژيم منحوش مذهبي برچيده شده باشد و قدرت سياسي براساس اعمال اراده آزادانه آنان شكل بگيرد.

:(*)

http://khorasan.isna.ir/KHORASAN/NewsView.aspx?ID=News-51721

پ- 28 اسفند 1386 – 18 مارس 2008

mercredi, mars 05, 2008


ويدا فرهودي
زن

من زنم آن صدا ترين حنجره ی زمانه ها
پنجره ای بسته در آن سرخ ترين ترانه ها

ليلی ام و ز عطر من، بوی جنون دهد جهان
تا که زمين ِتشنه را پر کنم از جوانه ها

گرمی ِ مهر بانی ام، گر
بـدَود به پيکرت
سر کشدت ز پا و سر، تا به ابد زبانه ها

آرش و کاوه می شوی، پرده ی ياوه می دری
کی برسد به گـَرد تو، کــُهنگی ِ بهانه ها ؟

* * *

شرقی سرکشم ام، ببين، رغم ِريای زُهد ودين
خامه به دست می دهــم، خاتمه بر فسانه ها

شاهد جاودانه ام، نيک و بد ِ وجود را
زشتی تو کنم عيان ، با مدد ِ نشانه ها:

سنگ زنی به مادران، جامه دری ز دختران
با تو، نه بانگ خنده ای، سر بکشد ز خانه ها

عشوه و ناز من مبين، گربرسم به مرزکـين
شعر دهد به واژه ام، وسعت ِ بيکرانه ها

نعره شود نوای من، کينه شود صفای من
رعد خروش من دَرَد، شيهه ی تازيانه ها

من زنم از حضور من، بود و نبود ِ روح و تن
شاعر زندگانيم ، با غـــــزل و ترانه ها........

.
نقل از سايت عصرنو

samedi, février 23, 2008

محمد قوچاني پا در جاي پاي پاسدار شريعتمداري


ايرج شكري
.
محمد قوچاني پا در جاي پاي پاسدار شريعتمداري
.
.

دونا و ابلها و پليدا كه درجهان
ز آزادگي و مردمي از بهر نان گذشت
شاهين نگر كه جز به سر كوه نارميد
عنقا نگر كه از سر پست آشيان گذشت
كليم كاشاني


كانون نويسندگان ايران چندي پيش اطلاعيه يي با عنوان «پرونده سازي مفتش فرهنگي» صادر كرد كه پاسخي بود به ياوه ها و اتهام زدنهای محمد قوچاني به كانون نويسندگان كه در مجله شهروند امروز كه سرديبري آن را دارد، درج شده بود. بهانه اين اتهام زدنها و پرونده سازي هم «سكوت كانون نويسندگان»، در مرگ شاعري بود كه تا زمان مرگش چندان شناخته شده نبود ولي وقتي درگذشت، از خامنه اي و خاتمي و سپاه پاسداران گرفته تا عناصر رده پايين تري مثل احمد مسجد جامعي،خطابه ها در بزرگداشت او نوشتند و خواندند. اين شاعر كه زماني هم در آغاز كار همراه با محسن مخلمباف در «حوزه هنري»، فعاليت داشته و بعد مثل مساله دار شده و از آن جا كنار گذاشته شده بود، قيصر امين پور نام داشت. چند روز پيش رايو بي بي سي گزارشي داشت(1) در مورد اين جدل كه در آن، نظرات سه تن از اعضاي كانون نويسندگان و محمد قوچاني را در اين رويداد انعكاس داد، البته معلوم بود كه خيلي به اختصار به گفته هاي دكتر زرفشان كه موافق اطلاعيه منتشر شده از سوي كانون بود، جا داده بودند و جمله هايي هم كه از اطلاعيه كانون نويسندگان در پاسخ به تحريفات و ياوه هاي قوچاني انتخاب شده بود، جمله هايي كه نكته يا دليل يا يكي از دلايل اصولي كانون كه در آن طلاعيه براي عدم واكنش به درگذشت قيصر امين پور آورده بود، نبود. مثلا آن جمله ها مي توانست اين قسمت باشد: «همه‌ی شرايط» عضويت در کانون نويسندگان ايران تنها داشتن دو کتاب و کارمند اداره‌ی سانسور نبودن نيست که در آن صورت هر ميرزابنويس پشت ساختمان دادگستری يا فلان انديکاتورنويس سازمان امنيت يا بهمان پادوی حجره‌ی بازار هم به صرف داشتن دو کتاب به خود جرئت می‌داد که از کانون درخواست عضويت کند. عضويت در کانون در وهله‌ی نخست مستلزم پذيرش منشور و اساسنامه کانون، سندهای مسلم آزاديخواهی کانون و کانونيان، نداشتن پيشينه‌ی سرکوب و حذف فرهنگی و بالاتر از همه اراده‌ی درافتادن با سانسور و سرکوب است. کانون از آغاز تولد خود هرگز جمع جبری مشتی نويسنده و شاعر و مترجمی نبوده است که برای گرفتن کوپن ارزاق، زمين و وام مسکن و گدايی از درگاه قدرت گرد هم آمده باشند. کانون هم از آغاز تنفس‌گاه آزاد همه کسانی بوده است که معتقد بوده‌اند «هنگامی که مقابله با موانع نوشتن و انديشيدن از توان و امکان فردی ما فراتر می‌رود، ناچاريم به صورت جمعی- صنفی با آن روبه‌رو شويم، يعنی برای تحقق آزادی انديشه و بيان و نشر و مبارزه با سانسور، به شکل جمعی بکوشيم. به همين دليل معتقديم حضور جمعی ما، با هدف تشکل صنفی نويسندگان ايران متضمن استقلال فردی ماست» (به نقل از متن 134 نویسنده- تاکيد از ماست). وانگهی، در اصل نخست منشور کانون نويسندگان ایران آمده است: «آزادی انديشه و بيان و نشر در همه‌ی عرصه‌های حيات فردی و اجتماعی بی هيچ حصر و استثنا حق همگان است. اين حق در انحصار هيچ فرد، گروه يا نهادی نيست وهيچ کس را نمی‌توان از آن محروم کرد». به ياد نداريم که «شاعر» مورد نظر نويسنده‌ی «شهروند امروز» (و شاعران و نويسندگانی از اين دست) حتی يک دم به اين اصول انديشيده باشد(2).

ادعا و عمل قوچاني و اركستر ارعاب رژيم عليه روشنفكران در گذشته

اما آنچه از فرمايشات محمد قوچاني در آن گزارش پخش شد چنين بود:«من فكر مي كنم يك مقداري ما( منظورش روشنفكران و نويسندگان عضو كانون است) بي انصافي مي كنيم و آن بي انصافي ما ناشي از اين است كه سعي مي كنيم همه را به شكل خود در بياوريم. روشنفكري اين است كه شما به همه انسانها اجازه زندگي كردن و توليد كردن و توليد فرهنگي كردن و متفاوت بودن بدهيد و اگر همه جاي دنيا يك جور فكر كنند و يك فرد متفاوت فكر بكند آن فرد حق دارد كه متفاوت بودن خود را حفظ بكند براي خودش. اين مشكلي است كه متاسفانه نه حكومت ما متاسفانه آن را درك مي كند نه روشنفكران نه اپوزيسيون ما»( فايل صوتي ضميه گزارش در زير نويس شماره يك). واقعا وقيحانه تر از اين مي شود روشنفكران كشور و اپوزيسيون را كه سي سال است تحت سركوبي و محروميت از حقوق شهروندي توسط رژيم قرار گرفته اند به بي انصافي متهم كرد و آنها را با رژيم كه سانسور و اخنتاقش را توسط قوه قضائيه و مجلس شوراي اسلامي(با تدوين و تصويب قوانين سركوبگرانه) و دو سه وزارت خانه قوه مجريه اعمال مي كند، در كنار هم قرار داد. روشنفكران كشور و كانون نويسندگان ايران جلوي كار و توليد و اظهار نظر كداميك از مجيز گويان و متملقان و كارگزاران رژيم را گرفته اند؟ اصلا آنها مگر چنين امكاني دارند؟ زماني( در آذر 69) روزنامه جمهوري اسلامي در سلسله مقالات دنبال دار، و زماني(شهريور 71) كيهان به همان ترتيب، روشنفكران كشور را به باد تهمت و توهين مي گرفتند بدون اين كه روشنفكران كشور امكان پاسخگويي داشته باشند. اين كارها حتما در برنامه هاي نظير هويت در راديو تلويزيون رژيم شده است. نقش پاسدار شريعتمداري با روزنامه كيهان تحت مديريتش در سمپاشي و پرونده سازي و توهين به روشنفكران كشور هم روشن تر از آن است كه احتياج به شرح داشته باشد*. كاظم انبار لويي سردبير رسالت در سرمقاله روزنامه رسالت 31 مرداد 1370 تحت عنوان توطئه فرهنگي كساني را كه مجوز نشريه فرهنگي – اجتماعي گرفته اند ولي «پا را از گليم خود فراتر گذاشته اند» و «چند سي سي سياست» به مطالب نشريه خود وارد كرده اند، حتي علنا تهديد به مرگ كرد و به آنان توصيه كرد «سعي كنيد آخر عمري به مرگ طبيعي دار فاني را وداع بگوييد». بعد از انشار بياينه 134 نفر از نويسندگان ايران تحت عنوان ما نويسنده ايم در اوائل پاييز 1373 كه در هيچ نشريه و رسانه داخل كشور انعكاس و انتشار نيافت، دير زماني نگذشت كه جسد بيجان كساني چون احمد مير علايي و زالزاده و دكتر تفضلي در خياباني يا در صندوق عقب اتومبيل خودشان پيدا شد. محمد جواد لاريجاني كارگزار و نظريه پرداز دربار ولايت فقيه، (كه در زمان انتشار بيانيه ياد شده، نماينده مجلس و رئيس مركز پژوهشهاي مجلس بود) در واكنش به بيانيه نويسندگان ايران كه از رسانه هاي خارجي پخش شده بود، در يك سخنراني در جامعه اسلامي مهندسين كه از كانونهاي وابسته به جناح هار رژيم است، اعتراض روشنفكران كشور به سانسور را سازماندهي شده از خارج دانست و با اشاره به پخش آن در چهار نوبت از شبكه جهاني بي بي سي، نتيجه گرفت «توطئه يي» عليه رژيم در حال انجام است كه «فراتر از توطئه ي نظامي است»(رسالت 9 آبان 73). توطئه وزارت اطلاعات در سرنگون كردن اتوبوس حامل گروهي از نويسندگان به دره و كشتن آنها كه ناموفق ماند و ربودن فرج سركوهي از رويدادهاي بعد از بيانيه ما نويسنده ايم است. در 12 مرداد سال 77 دري نجف آبادي وزير اطلاعات دولت خاتمي، در يك سخنراني در بابل به « جريانات مزدور، فاسد و غير ديني و به قلم بدستان بي دين» اعلان جنگ كرد و تاكيد كرد كه در« برابر آنان با قدرت مي ايستيم»( رسالت12 مرداد 1377). چند ما بعد، در پاييز همان سال قتلهاي زنجيره يي توسط «محافل خودسر» در وزارتخانه تحت تصدي او، سازمان داده و اجرا شد كه دو عضو كانون نويسندگان ايران، از قربانيان آن بودند. جناب حجت الاسلام خاتمي خود قبل از رسيدن به رياست جمهوري، در كتاب بيم موج كه چاپ اول آن در سال 1372 انتشار يافت، درمورد روشنفكران چنين حكم صادر فرموده:«جامعه ما جامعه ديني است، و طبيعي است كه بي دينان مدعي روشنفكري در اين جامعه پايگاه و در دل مردم جايگاهي نداشته باشند و نداشته اند...هيچگاه صداي مدعيان روشنفكري اين مرز و بوم از "كافه ترياها!!!" و قهوه خانه هاي خاصي كه در آنجا پز" اپوزيسيون!!" مي دادند بيرون نيامد و اگر آمد مردم صداي آنان را نشيدند و اگر شيندند زبان آنان را نفهميدند و در نتيجه هيچ تفاهمي بوجود نيامد...روشنفكر بي دين بخواهد يا نخواهد و بداند يا نداند، آب به آسياب دشمن مي ريزد، دشمني كه مخالف استقلال ماست و با فرهنگ اصيل و ديانت و آزادگي اين ملت سر ستيز دارد» خاتمي فقط شريعتي و جلال آل احمد را به خاطر پايبندي آنان به اسلام نزد مردم داراي محبوبيت دانسته است.(**). براي خاتمي هر آدم غير مذهبي بي دين است و معني ديني هم كه او بر آن تاكيد دارد، البته چيزي جز مذهب شيعه اثني عشري نيست. با مرور به اين موضع گيريها عليه روشنفكران كشور مي بينم كه آن كه به روشنفكران كشور نپريده بود، همين جوجه كلاغ ... دريده بود كه حالا با اين خيز برداشتن شروع كرد و البته پاسخ درخور و كوبنده كانون را هم دريافت كرد.

قوچاني و وظيفه جديد

اما پرونده سازي جهت گيري و نقشي كه چندي است قوچاني پيش گرفته است و در بيانيه كانون به حق او را مفتش فرهنگي ناميده اند، درپريدن به كانون نويسندگان ايران خلاصه نمي شود. قبل از اين در واكنش به مراسمي كه مهر ماه سال جاري تحت عنوان «چه مثل چمران برگذار شد» و از دختر و پسر چه گوارا براي شركت در آن دعوت به عمل آمده بود، در سر مقاله هفته نامه شهروند امروز، تحت عنوان «التقاط جديد» از جمله نوشت: « هنگامي كه قواعد اساسي فقه اسلامي در اصالت فرد و اقتصاد آزاد را ناديده مي‌گيريم آيا مي‌توانيم از بازگشت دوباره چپ‌ها به دانشگاه‌ها نگران نباشيم؟ [...] كافي است دمي تامل كنيم كه امروزه چه كساني چه‌گوارا را در ايران احيا مي‌كنند: اول نسل جديدي از سوسياليست‌ها كه بهتر است به آنها لقب سوسول سوسياليسم را بدهيم. همان طبقه متوسطي كه چون تاريخ ملي‌اش را نخوانده و قهرمانانش مرده‌اند و در پي قهرمان گمشده‌اش مي‌گردد كه امروزين باشد و مد روز و خوش‌قيافه و موضوع گفت‌وگوهاي عاشقانه رو به سوي ارنستو چه‌گوارا مي‌برد و روي تي‌شرت و پوستر و مجله و ديوار خانه او را بت خويش مي‌سازد.
دوم نسل جديدي از دولتمردان كه چون عشق جوانان به نمادهايي از اين دست را دريافته‌اند به قاعده پوپوليسم، خود مبلغ آن مي‌شوند و در حالي كه از يك سو رجوع به آراي متفكران درجه اول غرب از روسو و هابز و لاك و كانت و نيز ماركس را غربزدگي مي‌دانند اسطوره‌سازي از چهره‌هاي درجه چندم آمريكاي لاتين مانند كاسترو و چاوس، چه‌گوارا را غربزدگي نمي‌دانند كه اين غربزدگي مضاعف و جهل مركب است و از آن بدتر قرباني كردن تاريخ و فرهنگ يك ملت به پاي قدرت و دولت و سياست.» و در پايان نتجه گرفت و حكم صادر كرد كه :«اين گونه است كه پوپوليسم همان‌گونه كه اصول‌گرايي را به قدرت رساند آن را از محتوا تهي و مانند ميوه خشكيده حرام خواهد كرد و اين تجربه‌اي است كه يك بار ماركسيست‌هاي اسلامي در حق اسلام‌گرايي روا داشتند. شايد به همين دليل است كه ضروري است محافظه‌كاران سرشناسي از جنس همان مقام عالي‌رتبه دولت فعلي اين بار مانع از تكرار فاجعه شوند و التقاط جديد را در نطفه خفه كنند كه خير دنيا و آخرت ايرانيان مسلمان در آن است». اما خباثت او در پرونده سازي و گرايش او به ايجاد خفقان و جامعه تك صدايي و تمايلات استبداي و تعصب تحجر حزب اللهي وار او، بيش از اين دو نوشته، در مطلبي كه با عنوان تراژدي مخلمباف در همان هفته نامه نوشته بود منعكس است. او كارنامه مخلمباف را از زمان حزب اللهي بودن و تا فاصله گرفتن بعدي او از گرايش اوليه را با ارائه تحريف آميزي از فيلمهايي كه او بعد از دگرگوني فكري ساخته، مورد بررسي قرار داده و از جمله با اشاره به فيلم سلام سينما و صحنه يي از فيلم «نون و گلدون» او را به انتقام گرفتن از مردم متهم مي كند و مستمسك او براي اين اتهام اين است كه او در زمان شاه زماني كه 17 ساله بود و پاسباني را مجروح كرده بود، مردم با فرياد آي دزد دستگيرش كرده و تحويل پليش داده بودند و اقدام مخملباف به ساختن فيلم در جاهايي مثل افغانستان و تاجيكستان را كه علت اصليش گريز از آمريت دستگاه سانسور بوده است را هم گريز از مردم ايران تعبير و تفسير كرده و از اينها هم فراتر مي رود و براي خوشايند اربابان قدرت در ايران كه اكنون عناصر جناح هار موسوم به «اصولگرا» و كساني امثال احمدي نژاد هستند، مخلمباف را متهم به نامسلمان بودن و جديت در پافشاري بر اين نامسلمان بودن كرده و مي نويسد:« در همان خاطره خواندنى از بازداشت در 17 سالگى مخملباف مي‌نويسد: "شعارهاى سياسى مي‌دادم [بعد از حمله به پاسبان و موقع فرار] تا بدانند دزد نيستم و شعارهاى مذهبى مي‌دادم تا بدانند كمونيست نيستم. از رياكارى بدم مي‌آيد اما گمان دارم براى رفع هرگونه سوءتفاهم و شايعات ريز و درشت اين شعار دوم را بايد تا آخر عمر سال به سال تكرار كنم". مخملباف اما اكنون ديگر شعار مسلمانى نمي‌دهد، شعار نامسلمانى مي‌دهد. او فيلم نمي‌سازد تا ثابت كند فيلمساز است فيلم مي‌سازد تا ثابت كند مسلمان نيست. اگر روزى فيلم مي‌ساخت تا ثابت كند مسلمان است اكنون زمانه ديگرى است. هيچ فيلمساز نامسلمانى به اندازه مخملباف در اثبات نامسلمانى خود نكوشيده است و اين داستان سياهى است. داستان قهرمان و هنر اسلامى در آخر داستان نه هنرمند شد و نه مسلمان ماند. كسى كه مي‌خواست همچون همه روشنفكران دينى كيمياگرايانه دو جهان متفاوت را با هم آميزش دهد خسرالدنيا و الاخره شد». اين است انصاف اين عاليجناب كه به ديگران درس انصاف مي دهد. با يك چنين جوسازي سنگين عليه كسي آيا مي شود باور كرد نويسنده اعتقادي به تنوع افكار و اعتنا و احترامي به حقوق دگرانديشان و آزادي بيان دارد؟

رشد فكري مخملباف، و انحطاط قوچاني

اما برخلاف اين ادعا، محسن مخملباف تا زماني كه يك حزب الهي متعصب بود و فيلم ساختن را درخدمت تبليغ تحجر و تعصب به كار گرفته بود، كار درخور اعتنايي عرضه نكرد، نازل بودن و آميخته به جهل و تعصب آميز بودن در آن فيلمها چنان بود كه فيلم «دو چشم بي سو» و « بايكوت» او حتي در روزنامه كيهان آن زمان مورد انتقاد قرار گرفت و از جمله در نقدي در مورد فيلم بايكوت كه در كيهان دوشنبه 17 آذر 1365 با تيتر اصلي «بايكوت مبارزه» درج شد نويسنده ياد آور شد كه «در صنحه يي از فيلم كارگردان جماعت مبارز را چنان به باد مسخره و انتقاد مي گيرد كه گوشه گيران خلوت سلامت و عافيت دوران ستم شاهي در دلشان قند آب مي كنند». اما مخملباف با ساختن فيلم سه اپيزودي دستفروش، كه به گمان من به مثابه بيانبه او بود در روي گرداني از خمينيسم، و محكوم كردن خونريزي و خشونت(***)، مثل كسي كه از خواب بيدار شده باشد، تلاش كرد چشم به روي واقعيتها بگشايد و مسائل اجتماعي را بدور از تعصب مورد توجه قرار دهد. بعد او فيلم عروسي خوبان را ساخت كه شايد نوعي اداي ديني بود از سوي او به بسيجيان و «بچه مسلمان» هايي كه خود را در اردوي آنها و به نوعي نماينده فرهنگي- هنري آنان مي دانست، بسيجياني كه قرباني جنگي بيهوده و قرباني بي توجهي و بي عدالتي رژيم بودند و او به جاي توجه به آن به دنبال تقويت تعصبات مذهبي و ضد چپ بود . اين واقعگرايي به اندازه همان ابتذال قبلي ناديده گرفتني نبود. و در واقع مخلمباف بعد از رويگرداني از خمينيسم كارگردان شد. به همين خاطر آدمي چون من هم كه به خاطر تعصب و تحجّر او، از او متنفر بودم، در برابر حقيقت و واقعيت تغييرات در روش و بينش او، برخلاف برخي در خارج كشور كه به حكمي كه يكبار و براي هميشه در مورد او صادر كرده بودند، پافشاري مي كردند و برخي هنوز هم مي كنند، به داوري پيشين خود در مورد او نچسبيدم و پافشاري برآن را نادرست يافتم. با اين كه در آن زمان بايد در چارچوبي كه از سوي رهبري گروه سياسي كه با آن كار مي كردم تعيين شده بود و من پيوسته به نارسايي و خود محوربينانه بودن آن معترض بودم، مطلب مي نوشتم، اما از فيلم « نوبت عاشقي» او كه در خارج كشور نمايش داده شد و من آن را ديدم، به عنوان «گامي جسورانه در نفي تعصب مردانه» ياد كردم، و با اشاره به حمله هايي كه به او به خاطر ساختن اين فيلم و فيلم شبهاي زاينده رود شده بود و با اشاره به مصاحبه هاي او و متن فيلم كه ضد تعصب و خشونت عليه زنان و محكوم كردن «قتلهاي ناموسي» بود حتي كنار كشيدن معشوق از سر راه زن مورد علاقه اش كه كس ديگري را دوست داشت و كمك براي رسيدن او به كسي كه دوستش داشت را پيام مي داد، از جمله نوشتم:« شايد تا آن جا(تاآن اندازه) كه مخملباف بردباري و گذشت را توصيه مي كند من در اعماق ضميرم نتوانم اورا تاييد كنم. اگر چه آن را خيلي انساني مي يابم اما تعصب به آساني دست بردار نيست» و اضافه كردم « در اين جا در خارج كشور هنوز از سوي برخي محافل ، مخملباف هم چنان حزب اللهي خوانده مي شود و حاضر نيستند بپذيرند كه اين آدم نگاهش به مسائل تغيير كرده و در جستجوي چيز ديگري است... مخملباف در چند سال گذشته نشان داده است كه گامهاي بلند و جسورانه يي در تلاش براي يافتن ارزشهاي انساني برداشته است... به نظر من شهامت اخلاقي اورا در اين زمينه بايد ستود»( ياداشت و گزارش- ا.ش مفسر، هفته نامه ايران زمين 10 ارديبهشت 1375 شماره 93). من چرخش او را نشانه يي از شكست ايدئولوژي و معيارهاي ارتجاعي كه خميني معرف آن بود مي دانستم. از اين مطلب البته متعصبان پيرو رابطه مريدي و مرادي و تشيع علوي و اسلام راستين ترش كردند و يك فرصت طلب نيز به جدل قلمي با من پرداخت. يك يا دو خواننده نشريه هم در حمايت از من نامه به نشريه فرستادند، اما گروه كر و اركستر بزرگ ارعاب متعصبان، در جلسه پشت درهاي بسته عليه من راه افتاد. البته منهم از ميدان بدر برو نبودم. من گمان نمي كنم كه حتي آدم متعصبي مثل ده نمكي يك چنين مهري كه قوچاني روي اسم و كارهاي بعدي مخملباف كوبيده، بكوبد و چنين سمپاشي و داواري خبيثانه اي عليه اوبكند. مثلا چطور مي شود مدعي شد كه او فيلم سكوت را براي پافشاري بر نامسلمان بودن خود ساخته است، فيلمي كه در تاجيكستان، كشوري با جمعيت مسلمان ساخته شده است. در آن فيلم از جمله او پيام مي دهد كه « زنبور گل نشين را كه عسل اش نغز است، با زنبو گ.. نشين كه عسل اش نغز نيست بايد از صداي وز وز آن تشخيص داد». قوچاني هنوز صاحب اين تشخيص نشده و از «عسلهاي» زنبورهاي نوع دوم خورده و وزوزهاي نوع خميني و پاسدار شريعتمداري را تكرار مي كند. مطلبي كه مخملباف به بهانه درگذشت بورقاني با عنوان از دفتر خوابها(3) نوشته، به نظر مي رسد كه پاسخ غير مستقيمي به قوچاني باشد، به وپژه آنجا كه مي گويد:« هر چند كه از بي‌خوابي اعصابم به هم ريخته است. هرچند كه توانايي هر كاري را جز نخوابيدن از دست داده‌ام، اما نخوابيدن تنها مسووليت من است. چه كنم؟ اولويت زندگي من همين است.همان مدتي را هم كه خوابيده بودم بر خودم نمي‌بخشم. من خوابيدم كه پسر مادربزرگ خودش را كشت. من خواب بودم كه رفيق‌هاي نازنينم را يكي‌يكي در گور كردند. حالا‌ كم‌كم دارد يادم مي‌آيد كه چه دوستان نازنيني را با خواب خود در گور كرده‌ام.اي لعنت بر شب‌هايي كه در خواب بودم...اي لعنت...ايٍ

توصيه يي به جوجه كلاغ

قوچاني اين جوجه كلاغ ... دريده، با هوش و حافظه قوي، كه هوشش را در «تشخيص جهت باد» به كار انداخته وظيفه و مسوليت خود را در محكم و نفوذ ناپذير كردن ديوار بين خودي و غير خودي با توليد سيمان و بتن از شواهد تاريخي و بكار گرفتن آن ديده است، خوب است كه يك نگاهي به مطلب آقاي دكتر ملكي با عنوان اسلام «مصادره شده»(4) بكند تا اندكي با فضاي زمان سقوط رژيم سلطنتي و حقه بازيهاي كه خميني كرد تا رژيم ولايت فقيه را بناينگذاري كند كه جناب ايشان در آن با استفاده از رانت توليد شده از سركوبي و پايمال كردن حق دگرانديشان و انحصار قدرت توسط مرتجعان مذهبي، مبلغ و روزنامه نگار شده آشنا شود. يك نگاهي هم به پارس كردنهاي امام راحل عليه دگر انديشان بكند كه در روزنامه كيهان 5 خرداد 1358 درج شده و در آن مكرر مردم را از دشمنان اسلام و خدا مي ترساند و به آنها رهنمود مي داد كه« حجتي كه خدا برايم دارد ادا كردم اين برنامه كوتاه مدت شماست كه با تمام اينها مبارزه يي بكنيد بدتر از آن مبارزه اي كه با شاه كرديد. او در عين قدرتش هم، باز اسم خدا را مي آورد ، باز به زيارت مي رفت ولو به طور ريا بود. اما اينها به طور ريايي هم حاضر نيستند. بعضي از نويسنده هاي ما حاضر نيستند براي جلو بردن مقصدشان يك كلمه اسلام به كار ببرند ولو براي اين كه ما را بازي بدهند. ما با اينها بايد همان مبارزه اي را بكنيم كه با محمد رضا كرديم براي اين كه توطئه در كار است نه قضيه آزادي...»، و نگاهي به بركف برلب آوردن خميني در 27 مرداد1358عليه مطبوعات و احزاب و گروههاي دگرانديش بكند كه تاسف مي خورد چرا از اول چوبه هاي دار در ميدانهاي بزرگ برپا نكرده و همه آنها را« درو» نكرده است. شايد دريابد كه نقش و مسئوليتي كه براي خودش برگزيده، نتيجه يي بهتر از آنچه كه خميني كه احساسات مذهبي بخش عظيمي از توده هاي محروم نا آگاه را هم همراه خود داشت، و امثال فلاحيان و سعيد امامي و خلاصه نماينده و برگزيده مقام ولايت در راْس روزنامه كيهان پاسدار شريعمتداري، به دست آورندند، يعني نفرت و انزجار بخش آگاه به ويژه نسل جوان جامعه پوياي ايران، به دست نخواهد آورد. نسل جوان نوجو، بيزار از فتاتيسم و بيزار از اختناق و گريزان از قرار گرفتن در رابطه مقلد و مرجع تقليد است. اين نكته هم براي ياد آوري لازم است كه اگر چه گوارا در بين جوانان ايران، مثل جواناني كه در كشورهاي غربي عليه تشديد استثمار و نابرابري كه با جهاني شدن اقتصاد جهش يافته، فعاليت مي كنند، محبوب است، به خاطر«خوش قيافه و موضوع گفتگوهاي عاشقانه بودن» و « تبليغ «سوسول سوسياليستها» نبوده و نيست كه امكاني هم براي چنين تبليغاتي نداشته اند، بلكه دقيقا به خاطر نقش عملي او در تغيير مناسبات ظالمانه استعماري و استبداي است كه هم مردم كوبا و هم بخش بزرگي از مردم آفريقا گرفتار آن بودند، و به خاطر ايمان و اراده يي بود كه چه گوارا در راه مبارزه با امپرياليسم و استعمار از خود نشان داد و با كشته شدن در اين راه اسطوره و ناميرا و جاودانه شد. نقش كمكهاي نظامي كوبا با اعزام نيرو و تسليحات در پيروزي مردم آفريقا عليه استعمار و نژاد پرستي از جمله استقلال مردم آنگولا و ناميبيا كه چه گوارا هم براي سازمان دادن اين كمكها به آن سرزمينها سفر كرده بود فراموش شدني و نفي كردني نيست.


-----------------------------------------------
منابع و توضيحات:

1 -
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2008/02/080214_bd-pp-kanoon.shtml
2 -
http://www.kanoon-nevisandegan-iran.org/2pBShahrvand.htm
3-
http://emruz.biz/ShowItem.aspx?ID=13011&p=1
4-
http://asre-nou.net/1386/bahman/16/m-maleki.html
*ضديت هيستريك گردانندگان كيهان عليه روشنفكران كشور تا آن جاست كه روزنامه كيهان 10 فروردين 74 در مطلبي كوتاهي با عنوان«حيف از طلا كه خرج مطلا كند كسي»- كه بهانه نوشتن آن مطلب به اصلاح طنز آميز مخالفت نويسنده با مصرف كاغد كه كمبود آن شديد بود براي انتشار نشرياتي كه وي آنها را شايسته ريختن به سطل آشغال مي دانست بود-، با اشاره به مطلبي كه در سال71 يكي از همان نوع نشريات مورد حمله طنز نويس كيهان،« با آب و تاب» در مورد انتشار اشعار شاملو به زبان فارسي نوشته بود، افزود كه:« يكي از شاعران شوخ طبع و حقيقت گو سه بيت شعر در اين رابطه سروده و به انجمنهاي ادبي تهران فرستاد كه به نظر من همين سه بين با همه شوخي و طنزي كه همراه دارد بر تمامي آثار اولين و آخرين شاملو رجحان دارد، سه بيت شعر اين بود:
شد منتشر ولي نه پي خواندن اي عزير
گر لايق مطالعه بود آن كتاب شعر
من مي خريدم و رفقاي من و تو نيز
مسيو خاچيك مي خرد آن را كه جاي آب
زان استفاده كرده و خود را كند تميز» . اين مطلب را كيهان هوايي نيز كه توسط عنصر فرومايه يي از قماش شريعتمداري به نام مهدي سليمي نمين اداره مي شد، در شماره 30 فروردين 74 در ستون نكته ها از كيهان نقل كرد. منش و تربيت سياسي پيروان و مريدان خميني جنايتكار، آن«ابليس پيروز مست» كه با ملاخور كردن انقلاب مردم ايران«سور عزاي ما را به سفره نشست»، جز اين نمي توانند باشند.
**
بيم موج، نوشته سيّد محمد خاتمي چاپ پنجم- ناشر موسسه سيماي جوان صفحات199 و 200
***
در مطلبي كه من با عنوان «پاره اي از مشكلات سينماي امروز- د. ناطقي» در نشريه آزادي و ابسته به جبهه دموكراتيك ملي در شماره 10 و 11، مرداد- اسفند 1368 نوشتم، 15 صفحه از آن مطلب 26 صفحه يي به شرح فيلم دستفروش اختصاص داشت كه من چهار بار آن را كه در پاريس نمايش داده مي شد، ديدم تا زبان سمبليك آن را كه او خصوصا در قسمت «تولد يك پيرزن» به كار گرفته بود دريابم. دو صفحه هم مربوط به شرح سابقه كار مخملباف بود. چندي بعد از انتشار آن آقاي متين دفتري بمن گفت كه آقاي فرخ غفاري( كه در 26 آذر سال قبل درگذشت) آن مقاله را مطلب خوبي يافته بود..پير زن فلج كه خاموش روي صنلي چرخدار قرار داشت، و جوان خل وضع در آروزي خلاصي از سنگيني حضور او بر زندگيش بود، به گمان من سمبل خميني بود كه سر انجام جوان براي راحت شدن از دست او، او را در توالت خانه قرار داد و در را بر روي او بست.

پ-4 اسفند 1386- 23 فوريه 2008

vendredi, février 08, 2008

جنش چریکی حلقه تبریز - به ياد آوري پايين مطلب توجه شود


مطلب زير يكي از مقالاتي است كه در شماره 16 ماهنامه نقد نو(دي وبهمن 1385) براي «ياد بود جنبش سياهكل» درج شده است. اين مطلب اگر چه بنا بر تيتر آن شرحي در مورد چگونگي شكل گيري حلقه تبريز جنبش چريكي است، اما به رويداد هاي ديگر مربوط به جنبش چريكي نيز اشاره دارد. اگر چه شرح عمليات و مبارزات و مقاومت قهرمانانه هر يك از شهداي جنبش چريكي نياز به صفحات متعدد دارد و مثلا عملياتي مثل به كيفر رساندن شكنجه گر پليد ساواك نيك طبع يا نبرد قهرمانانه احمد زيبرم و مقاومت قهرمانانه همايون كتيرايي و ديگر چهره هاي درخشان مبارزه مسلحانه عليه رژيم كودتاي آمريكايي- انگليسي، در زير شكنجه، رويدادهايي نيستند كه با اشاره يي بتوان از آنها گذشت، با اين حال ياد آوري آن در همين حد، مي تواند، رسوا كننده تحريف و سانسور شديد تاريخ در تبليغات گسترده رژيم باشد كه در اين روزها- كه رژيم سي امين سالگرد ملاخور شدن انقلاب مردم ايران براي دموكراسي و عدالت، توسط خميني و دسته اشرار مريد و مقلد اورا جشن گرفته-، از شبكه هاي مختلف راديو و تلويزيون رژيم پخش مي شود. آخوندهاي متكبر مرتجع ابله گمان مي كنند با اين گونه تبليغات و ساختن سريالهاي تلويزيوني مي توانند در ذهن مردم جا بياندازند كه فقط خميني بوده كه يكبار در سخنراني با انتقاد از شاه آغازگر حركت مردم عليه شاه شده و گويي هيچ اعتراض و مبارزه ديگري جز آنچه هواداران خميني مي كردند( آن هم با غلو و بزرگنمائيهاي خنده دار) مبارزه ديگري وجود نداشته است و گمان مي كنند مي توانند تاريخ واقعي مبارزت مردم ايران و فرزندان قهرمانان آن را زير آوار تحريف و ضربه سانسور، مدفون كنند. همين شرح مختصر خود معيار و ميزاني مي تواند باشد تا نسل جوان با مطالعه آن در مورد منش و بي صداقتي كساني مثل هجاريان كه از مبازه مسلحانه عليه شاه بعنوان «چريك بازي» اسم برده بود، نيز داواري كنند.
مطلبي كه نبايد از قلم بيفتد اين است كه در دهه 1350 خورشيدي مجاهدين خلق نيز عليه رژيم شاه دست به مبارزه مسلحانه زدند كه زدن سرتيپ زندي پور، رئيس كميته مشترك ساواك و شهرباني و و چند عمليات ديگر از آن جمله است.
نكته يي را هم لازم به ياد آوري ديدم و آن اينكه گاه در بيان مطلبي مربوط به زمان شاه كه اسم كارگزاران نظامي شاه به ميان مي آيد، ديده مي شود كه لقب تيمسار كه لقب احترام آميزي بود كه براي امراي ارتش و ژاندارمري و شهرباني (از درجه سرهنگ به بالا براي سرتيپ، سرلشكر، سپهبد و ارتشبد و در نيروي دريايي از ناخدا به بالا براي دريادار، دريابان، درياسالا و دريا‏‎بد) به كار مي رفت. بنا براين يك مخالف رژيم شاه نبايد از اين عنوان يا لقب در نام بردن از كساني مثل سرلشكر فرسيو استفاده كند. اين كار بيشتر به علت عدم اطلاع يا فراموش كردن درجه فرد مذكور ممكن است صورت گرفته باشد كه به هر حال بايد از آن اجتناب كرد. اتفاقا در برنامه هايي هم كه در همين روزها از تلويزيون رژيم پخش مي شود، برنامه سازان جيره خوار رژيم كه براي بزرگداشت خميني و تقلب در تاريخ برنامه ساخته اند، از امراي ارتش زمان شاه گاه با همين لقب اسم برده اند. لقب تيمسار براي امراي ارتش بعد از انقلاب نيز تا معدوم شدن صياد شيرازي بكار گرفته مي شد. خامنه اي به مناسبت كشته شدن او پيامي فرستاد كه لقب« امير» را جلو درجه او قرار داده بود و از آن پس براي امراي ارتش لقب امير به كار مي رود.
عكس همايون كتيرايي را من براي اولين بار در اين مقاله ديدم كه از «مجموعه شخصي فراز يكيتا» گرفته شده است.
توضيحي هم در مورد مقاله مذكور لازم مي دانم بدهم و آن اين كه به نظر مي رسد در صفحه بندي، در قسمت زير نويس توضيحات و اشتباهي صورت گرفته است. در زير نويس مقاله دو شماره گذاري يكي از يك تا 5 يكي از يك تا 6 ديده مي شود. در حالي كه شماره گذاري در پايان مقاله با شماره 5 تمام مي شود و در ضمن در متن مقاله در بعضي جاها كه لازم بوده شماره زيرنويس ذكر شود، ذكر نشده بود كه من با توجه به متن شماره مربوط به آن را در داخل قلاب قرار دادم. شايد شماره مربوط به منابع با توضيحات منطبق باشد. در ضمن مطلب در ارزشمندي هم از آقاي ناصر زرافشان با عنوان حقانيت لگد مال شده در پاسخ به تحريفات و ياوه هاي يكي از مواجب بگيران تبليغاتي رژيم برعليه مبارزه مسلحانه، داده شده است كه در سايت ماهنامه مذكور قرار داده شده است كه نشاني اينترنتي آن در زير آمده است. ايرج شكري – 18 بهمن 1386
http://www.naghdeno.org/article.aspx?id=66


زندگي دوشادوش مرگ
روايتي از جنبش چريكي حلقه ي تبريز
هژير پلاسچي

به راستي چه رازي نهفته است در سالهاي آغازين دهه ي چهل خورشيدي كه جوانان ايراني را از پشت نيمكتهاي درسي دانشگاه و از دل محفل هاي روشنفكري به سنگرهاي خياياني مي كشاند؟ سنگريهاي كه در آنها سخن از مرگ و نيستي و نابودي است.
تاريخ من را ياري مي دهد تا اين راز را بگشايم
پيش گرفتن راه زيست مسالمت آميز از سوي اتحاد جماهير شوروي از يك سو و تجربه هاي پيروز نبرد مسلحانه مانند انقلاب و چين و كوبا و ويتنام، از سوي دگر اولين چراغ راهنمايي بود كه به نطر مي رسد جوانان ايراني را به سوي مبارزه ي قهر‌آمبز رهنمون شد به خصوص كه در نظر داشته باشيم در آن سالها از فيليپين و ژاپن و تا الجزاير وفلسطين، از يونان وايتاليا تا برزيل و السالوادور، از اتيوپي و لبنان تا آلمان و آمريكا نبرد مسلحانه در جريان است و اتفاقا كساني كه در اين سنگرند جوانان شورشي و عاصي آن دهه اند كه احزاب كمونيست سنتي آنها را ناردونيك هاي جوان مي دانند
از سوي ديگر تجربه يي شكست جنبش در كودتاي 28 مرداد موجب شد جوانان به راه ديگري بيانديشند. بي عملي سوال انگيز حزب توده ي ايران در روز كودتا و نيز در روزهاي بعد از آن پيش از اين كه آن گونه كه تبليغ مي شود حاصل توافق هاي پنهاني شوروي با انگليس و آمريكا باشد، حاصل اين بود كه حزب توده از همان ابتداي شكل گيري، حزبي نبود كه بتواند در شرايط سركوب شديد و بي رحمانه تاب مقاومت بياورد. گرچه خود حزب ظاهرا با تكيه بر تجربه يي كه از غير قانوني شدن و تعقيب اعضايش پس از حادثهَ ترور شاه در 15 بهمن 1327 داشت، گمان مي كرد اين بار نبز مي تواند موج سركوب را از سر بگذراند. سركوب بعد از كودتا اما آنچنان شديد و بي رحمانه بود كه به تمامي پيكره حزب را درهم شكست. كادرهاي حزبي يكي پس از ديگري بازداشت شدند و با لورفتن سازمان نظامي حزب، گارد محافطت از بدنه نيز فروپاشيد. چنين بود كه از آن پس محفلهاي كوچكي كه با ز حمت بسيار و كارآيي اندك براي ادامه راه حزب توده در ايران شكل گرفتند يا به راحتي بازداشت شدند و يا تبديل به تشكلهاي ساواك زده يي شدند براي به دام انداختن مبارزان. از سوي ديگر اعدام افسران سازمان نظامي و تعدادي از غير نظاميان توده يي گرچه ضربه جبران ناپذيري بود، اما ضربه مخرب تر زماني فرود آمد كه بسياري از كادرهاي درجه اول حزب توده چون محمد بهرامي، مرتضي يزدي، امان الله قريشي، محبوب عظيمي، تقي افراخان، ابوالحسن عباسي و ديگراني ديگر، توبه نامه نوشتند و از حزب و مبارزه اعلام انزجار كردند.
ملّيون نيز گرچه پس از كودتا مانند حزب توده سركوب را تجربه نكردند و تنها از ميان ايشان حسين فاطمي كه اين اواخر به توده يي ها نزديك شده بود، راهي ميدان تبر شد، اما در شكست با حزب توده همراه بودند و هيچ گاه نتوانستند جبهه ملي را به مثابه يك نيروري مبارز كه شرايط آن روز ميهن را پاسخگو باشد، احيا كنند. كار جبهه ملي دوم و سوم به چانه زني و اعتراض كم جان محدود مي شد و نيز به رقابتهاي رهبران سنتي جبهه ملي براي رهبري جريان.
در چنين شرايطي به نظر مي رسد محفل هاي مختلفي از جوانان با تحليل اين شكستها به دنبال راه نويني براي پيشبرد مبارزه عدالت خواهانه و آزادي طلبانه مي گردند. عده يي از ميان مبارزان مذهبي از حضور در جلسات بي سرانجام نهضت آزادي ايران خسته شده اند و نيز كشتار مردم بعد از وقايع خرداد آنان را تحت تأثير قرار داده و اوج ددمنشي رژيم را لمس كرده اند، محفلهاي مطالعاتي خود را شكل مي دهند تا بعدها در قالب سازمان مجاهدين خلق ايران وارد عرصه پيكار شوند. در كردستان ملا آواره، اسماعيل شريف زاده و سليمان معيني در كار راه آندازي جنبشي هستند كه درسال 1347 قرار است با خونشان رنگين شود.
بيژن جزني حسن ضياء ظريفي، معشوف كلانتري و چند تني ديگر از دانشجويان توده يي كه در اعتراض هاي دانشجويي سالهاي پاياني دهه سي و سالهاي ابتدايي دهه چهل فعالند، سعي مي كنند هسته هايي را سازمان دهند تا نبرد مسلحانه را آغاز كنند.
محفل ديگري حول مسعود احمد زادده و اميرپرويز پويان دانشجويان مشهدي عضو جبهه ملي شكل مي گيرد كه بناست ابتدا ماركسيسم را بپذيرند و بعد مشي مسلحانه را.
و اضافه كنيد به همه اينها محفل همايون كتيرايي و يارانش را كه بعدها به آرمان خلق تبديل مي شود،محفل مصطفي شعاعيان و يارانش، محفل هوشنگ اعظمي لرستاني و يارانش، سازمان آزاديبخش خلقهاي ايران را كه بعدها سيروس نهاوندي آن را دربست تحويل ساواك مي دهد و محفلهاي كوچك ديگري كه همه گويي در يك راه قدم بر مي دارند.
در تبريز نيز از همان سالهاي ابتدايي دهه چهل محفلي روشنفكري شكل مي گيرد كه درپي يافتن راه حلي براي ادامه مبارزه است. اين محفل در واقع بر محور سه نفر شكل گر فت كه در دانشسراي مقدماتي تبريز درس مي خواندند تا معلم شوند و چنين هم شد. صمد بهرنگي، بهروز دهقاني و كاظم سعادتي هر سه معلم روستاهاي آذربايجان شدند. اينان گرچه ارتباطاتي را از درون دانشسرا حفظ كردند اما براي گسترده ترشدن ارتباطات و نيز جلب جواناني كه شعله يي در دل نهان كرده بودند، مهد آزادي ويژه آدينه را روزهاي جمعه منتشر كردند. مهد آزادي البته علاوه بر اين كه نشانه يي بود، كورسويي بود در دل شب كه جوانان شورشي را به سوي خود مي خواند، راهي هم براي ادامه مبارزه بود. همين شد كه در طول انتشار يك ساله اش دوبار توسط ساواك توقيف شد تا در بار سوم براي هميشه توقيف «موقت» شود.
انتشار آدينه مهد آزادي اما كار خود را كرده بود. جانهاي شيفته گرد هم جمع شده بودند. سه يار دانشسرايي هم چنان محور جمع بودند و آدينه محل انشار اولين نوشته هاي صمد بهرنگي و اولين ترجمه هاي بهروز دهقاني بود. ولي ديگراني هم پاي به عرصه ي مبارزه و فرهنگ بالنده گذاشتند. عبدالمناف فلكي تبريزي كه بعدها از اعضاي مركزيت سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران شد اولين شعرهايش را در همين نشريه منتشر كرد. غلامحسين ساعدي به ياد مي آورد :«جلال آل احمد بار اول كه مناف را ديده بود مي گفت چه نارنجك آماده ي انفجاري، ضامن كشيده و پرقدرت، اين همه شجاعت زير اين همه فشار و خفقان؟
مشتي عصب و دريايي ايمان و اين همه آگاهي و شعور طبقاتي». و اين مناف را صمد در يك كارگاه قالي بافي پيدا كره بود كه هنگام بافتن قالي يك سر مي خوانده است. چنين شد كه شعرهاي اوليه ي مناف به آدينه آمد.
عليرضا نابدل از طريق همين نشريه صمد و يارانش را پيدا كرد. رحيم رئيس نيا به ياد مي آورد :«بازار شيشه گرخانه آن زمان بيشتر محل كتاب فروشها بود و به همين دليل يك مركز روشنفكري به حساب مي آمد. ما هم با دوستان مان همين فرنود و بهروز و صمد به قهوه خانه يي در شيشه گر خانه مي رفتيم. يك روز آن طور كه به ياد دارم ديدم يك جوان خيلي شسته- رفته ي عينكي خوش قيافه آمده و دنبال صمد مي گردد كه ظاهرا صمد را از روي مقالاتش پيدا كرده بود». چنين شد كه عليرضا نابدل ديگر عضو مركزيت شاخه تبريز سازمان در سالهاي بعدي هم شعر و نوشته هايش را به آدينه آورد.
رحيم رئيس نيا، غلامحسين فرنود، بهروز دولت آبادي، مجيد ايرواني، عباد احمد زاده، اصغر عرب هريسي و عبدالله افسري كه از شاگردان بهروز در روستا بودند، اشرف دهقاني، ابراهيم عظيم پور، جعفر اردبيلچي، يونس نابدل و كسان ديگري حول و حوش اين محفل گرد آمدند و از آن ميان عده يي كوچكتر در سر هواي كارهاي بزرگتري داشتند.
اين محفل البته ارتباطات غيرمستقيمي با محافل ديگر داشت. لااقل در يك مورد رييس نيا شهادت ميدهد كه عليرضا نابدل به دليل همكلاسي بودن با برادر سليمان معيني در دانشگاه تهران اعلاميه هاي آنها را به تبريز مي آورد و به صمد مي داد. محفل البته از طريق ساعدي ارتباطي هم با روشنفكرن تهران يافته بود و در جريان همين ارتباط صمد با امير پرويز پويان آشنا شده بود و حتي بهروز دولت آبادي به ياد مي آورد كه پويان به تبريز آمد و در حانه ي بهروز دهقاني ديداري با برخي از فعالاناين محفل رو شنفكري داشت. باوجود اين هنوز پيوندي در كار نبود. پويان و يارانش هم به اين نتيجه رسيده بودند كه بايد كار ي كرد اما آنها نيز هنوز نمي دانستند چه بايد كرد. محفل تبريز اما راه خود را مي رفت. آنها با مطالعه ي آثار كم شمار مائو كه توانسته بود در فضاي اختناق مطلق به دستشان برسد و با تكيه به تجربه ي انقلاب چين گمان مي كردند مشي محاصره ي شهرها از طريق روستاها مي تواند راه گشا باشد. اين ايمان ولي قطعي نبود. آنها مي خواستند بر مبناي تحقيق راهي را انتخاب كنند اما تجربه ي گذشته را در ذهن داشتند كه شيوه ي فعاليت تشكيلاتي حزب توده نه به لحاظ شكل استخوان بندي سازماني و نه به لحاظ شكل فعاليت اجتماعي و سياسي در آن شرايط سلطه ي كامل ساوك، پاسخگوي نياز زمانه نيست.
چنين بود كه در غيبت بهروز كه براي ادامه تحصيل به آمريكا رفته بود ديگران تصميم گرفتند تراكتوري خريداري كنند و تحت محمل كار در روستا، روستاي مناسب را براي شعله فكندن برخرمن انقلاب انتخاب كنند. رفقاي محفل مبلغي گرد آوردند و به ضمانت مجيد ايراواني مدير انشارات شمس تراكتوري خريدند. براي كار روي تراكتور عباد احمد زاده كارگر چاپخانه انتخاب شد كه مي توانست شك ساواك را برنيانگيزد. ساواك اگر متوجه مي شد كه يك روشنفكر در روستا روي تراكتور كار مي كند، بلا فاصله اورا بازداشت مي كرد. در جريان همين خريد تراكتور و آماده شدن براي رفتن به روستا بود كه صمد بهرنگي را ارس با خود برد. محفل كه يكي از مهمترين و تاثير گذارترين ياران خود را از دست داده بود تاچندي دچار سردرگمي شد، اما با بازگشت بهروز از آمريكا كارها از سرگرفته شد.
بهروز دهقاني هرچند در آمريكا با محافل چريكي ارتباط گرفته و با مشي چريك شهري آشنا شده بود اما هنوز انتخاب قطعي را انجام نداه بود. او از يك سو تجربيات و دانسته هايش را به رفقاي محفل احمد زاده – پويان انتقال داد و از سوي ديگر براي تحقيق روستايي محفل تبريز يك سري سوالات مشخص طرح كرد اولين روستايي كه احمد زاده و تراكتورش به آنجا فرستاده شدند، روستايي بود نزديك تبريز و اين تجربه غير از شكست هيچ در بر نداشت. مردم روستا برعكس انتظار روحيه انقلابي نداشتند. چنين بود كه احمد زاده را به همراه تركتور به روستاي قهرمانلو از توابع اروميه فرستادند. احمد زاده گمان مي كرد به دليل سوابق فعالعيتهاي حزب توده در اين روستا و تعداد بيشتر خرده مالكان سطح آگاهي مردم در اين روستا بيشتر باشد. اين نظر به محفل كه در واقع زير نظر بهروز و نابدل و مناف اداره مي شد منتقل شده از سوي آنان پذيرفته شده بود. در عمل اما مردم اين روستا هم به دليل رفاه نسبي ناشي از اصلاحات ارضي و انقلاب سفيد شاه و مردم آمادگي برافروختن آتش انقلاب را نداشتند. چنين بود كه با منظم تر شدن ارتباط محفل تبريز با محفل پويان- احمد زاده در تهران، محفل تبريز هم شكل منظم تري به خود گرفت و پاي در راه عمل گذارد. در اولين مرحله كمي بعد از مصادره بانك ونك توسط احمد فرهودي و كاظم سلاحي و احمدزيبرم و حميد توكلي، در تبريز هم بر اساس طرحي كه بهروز دهقاني آن را برنامه ريزي كرده بود، عبدالمناف فلكي تبريزي محمد تقي زاده چراغي، اصغر عرب هريسي و جعفر اردبيلچي به كلانتري پنچ تبريز در خيابان شهناز حمله و تعدادي از اسلحه هاي موجود در اين كلانتري را مصادره كردند. در جريان همين عمليات پاسباني اردبيلجي را بغل مي كند، اما شهامت و جسارت مناف موجب مي شود كه اردبيلچي از چنگ پاسبان رها شود. مناف در آن شرايط خطير به درون كلانتري باز مي گردد و پاسبان را با گلوله مي زند. شبيه همين اتفاق بعدها در جريان عمليات حمله به كلانتري قلهك تهران اتفاق افتاد. در اين عمليات گلوله مسعود احمد زاده به بدنه يوزي پاسباني برخورد و كمانه مي كند و در نتيجه خود مسعود زخمي مي شود. مناف اين بار هم با حفظ خونسردي و ابتكار عمل به سمت پاسبان شليك مي كند و اورا از پاي در مي آورد.
همزمان با اين اتفاقات از سوي ديگر مخفل احمد زاده- پويان وارد پروسه ي تجانس با محفل بازمانده از گروه جزني- ظريفي مي شود. در سال 1346 محفل جزني از طريق ارتباط با تشكيلات ساواك زده ي حزب توده معروف به تشكيلات تهران كه توسط عباسعلي شهرياري هدايت مي شد، ضربه مي خورد. حلقه اول و دوم گروه شامل بيژن جزني حسن ضيا ظريفي، مشعوف كلانتري، ژرار زاهديان، عزير سرمدي، عباس سوركي، احمد جليل افشار، محمد چوپانزاده، فرخ نگهدار، قاسم رشيدي، سيروس شهرزاد، محمد كيانزاد، مجيد احسن، كوروش و كيومرث ايزدي و عده يي ديگر باز داشت مي شوند. از حلقه ي اول و دوم تنها سه نفر مي توانند از تور بازداشت ساواك فرار كنند. علي اكبر صفايي فراهاني و محمد صفاري آشيتياني براي رهايي از تور ساواك و نيز اندوختن تجربه ي عملي در عرصه ي نبرد مسلحانه به فلسطين مي روند و حميد اشرف نيز پنهان مي شود. پس از چندي غفور حسن پور اصل از ياران حلقه سوم محفل جزني كه به دليل مقاومت بازداشت شدگان شناخته نشده است. دست به كار سازمان دهي مجدد گروه مي شود. اين سازمان دهي مجدد تحت هدايت يك هسته ي سه نفره شامل خود غفور، ناصر سيف دليل صفايي و اسماعيل معيني عراقي انجام مي گيرد. با بازگشت صفايي فراهاني و صفاري آشتياني از فلسطين محفل جديد با رفقاي قديمي مرتبط مي شود و به سمت سازمان دهي تيم شهر و تيم جنگل قدم برمي دارد. آشنايي اتفاقي ناصر سيف دليل صفايي با عباس مفتاحي موجب مي شود دو محفل به هم پيوند خورده و براي ايجاد سازمان واحد وارد پروسه ي تجانس شوند. در همين ارتباط احمد فرهودي كه در جريان عمليات مصادره ي بانك ونك شناسايي شده است به تيم جنگل منتقل مي شود.
بازداشت غفور حسن پور اصل در پي بازداشت ابوالحسن خطيب از دانشجويان هوادر گروه و لب كشودن او پس از يك شكنجه توان فرساي بيست روزه موجب مي شود بازماندگان محفل جزني ضربه سختي بخورند. تاريخ انگار يك بار ديگر تكرار مي شود. وقتي در سال 1333 ابوالحسن عباسي افسر اخراجي ارتش و عضو هيات دبيران سازمان افسران حزب توده ي ايران بازداشت مي شود، خسرو روزبه مي گويد:«عباسي فولاد است و لب نخواهد گشود». عباسي اما پس از نزديك به دو هفته شكنجه سخت در حمام زرهي در حالي كه اميدوار بوده حزب و سازمان افسران تمهيدات لازم را انديشيده باشند، اطلاعاتش را كه كم هم نبوده در اختيار بازجويان مي گذارد. در حالي كه در بيرون از زندان نه تنها تلاشي براي مخفي كردن افسراني كه عباسي آن ها را مي شناخته انجام نمي شود، بلكه دفترچه ي رمز سامان افسران كه به كميته مركزي تحويل شده بود، توسط دكتر حسين جودت، رابط كميته مركزي و سازمان افسران بازگردانده مي شود. به اين ترتيب بازداشت اسماعيل محقق زاده دواني و منوچهر مختاري گلپايگاني كه دفترچه هاي رمز را در اختيار داشته اند و لو رفتن رمز دفترچه ها باز پس از چند روز شكنجه سخت سرهنگ مبشري موجب بازداشت وسيع و گرانبار افسران توده يي مي شود.
اين بار نيز رفقا كه چند روزي را در شرايط نبمه مخفي گذارنده اند با اطمينان از اين كه اگر غفور تا كنون حرف نزده است از اين پس نيز چيزي نخواهد گفت، علني مي شوند و بعد از چند روزي ضربه فرود مي آيد. در چنين شرايطي تيم جنگل مجبور مي شود با توجه به لو رفتن بخشي از امكاناتش و نبز براي رهاندن هادي بنده خدا لنگرودي از پاسگاه سياهكل، بدون اطلاع از اين كه اورا به لاهيجان فرستاده اند، در روز نوزده بهمن به پاسگاه سياهكل حمله كند. پس از اين يورش مسلحانه و سپس محاصره ي جنگلهاي منطقه توسط ساواك و ارتش و ژاندرمري تيم جنگل از بين مي رود. غفور حسن پور زير شكنجه كشته شده و دوازده نفر ديگر از رفقاي تيم جنگل و تيم تدراكات شهري در 26 اسفند 1249 تيرباران مي شوند.[1]
در پي اعدام تيمسار[سرلشكر*] ضيا فرسيو، رئيس اداره ي دادرسي ارتش در 18 فروردين 1350 كه به صورت مشترك توسط دو گره انجام مي گيرد، پيوند سازماني واقعيت مي پذيرد. نام سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران در واقع نامي است كه اعضاي شاخه يي تبريز پيشنهاد مي دهند. آنان از تركيت كلمات مأنوس آن روزگار چون
چريك و خلق و افزودن فدايي به پاس داشت خاطره نيكي كه فداييان فرقه دموكرات آذربايجان در ذهن مردم روستايي منطقه برجاي گذاشته بودند، اين نام را مي آفرينند كه پذيرفته مي شود.
در فروردين 1350 عليرضا نابدل كه به همراه جواد سلاحي مشعول چسباند اولين اعلاميه هاي سازمان به ديوار بوده است، در محله پامنار بازداشت مي شود. در اين واقعه يك استوار باز نشسته ارتش آنها را هنگام چسباند اعلاميه مي بنيد و داد و فرياد راه مي اندازد. نابدل و سلاحي كه موتوري هم با خود داشته اند بدون آن كه محله را شناسايي كرده باشند، شروع به دويدن مي كنند تا به يك سه راهي مي رسند كه يكي از راههايش به كلانتري پامنار ختم مي شده است. سلاحي وارد كوچه يي مي شود و وقتي مي بيند كوچه بن بست است، براي اين كه زنده بازداشت نشود گلوله يي به خودش مي زند و در دم جان مي سپارد. عليرضا با موتور داخل گودالي مي افتد به طوري كه موتور روي او قرار مي گيرد، با وجود اين كه گلوله يي به خودش شليك مي كند، اما زنده مي ماند و بلافاصله او را به زندان شهرباني منتقل مي كنند. ابن را هم بايد نوشته باشم كه رژيم در جريان بازداشتهاي پيش از اين توانسته بود نه نفر از اعضاي سازمان را شناسايي كند و در روزنامه ها براي زنده يا مرده ي هريك صدهزار تومان جايزه تعيين كره بود(2). جواد سلاحي يكي از اين سه[نُه؟ ] نفر بود كه از همدان به سازمان پيوسته بود و پيش از اين چند عمليات كوچك مانند آتش زدن تاسيسات هنرستان همدان كه بيشتر جنبه ي تبليغاتي داشت را هدايت كره بود. سلاحي در اين حادثه[(حادثه محله پامنار)] براي اين كه جنازه اش شناخته نشود، لوله ي اسلحه را پشت سرش گذاشته و شليك كرده بود. در نتيجه با متلاشي شدن صورتش امكان شناسايي او وجود نداشت.
نابدل در بيمارستان شهرباني مورد عمل جراحي قرار مي گيرد و زنده مي ماند. در اين بيمارستان است كه او يكي از فصلهاي درخشان زندگي اش را رقم مي زند. عليرضا يك بار بخيه هايش را پاره مي كند اما متوجه مي شوند و بخيه ها را نو مي كنند. اين بار او از يك لحظه غفلت نگبهان استفاده مي كند و و باسر از پنجره ي طبقه سوم بيرون مي پرد. در ميانه ي راه اما به ميله ي بلندي برخورد مي كند و تها بخيه هايش مي شكافد. نابدل وقتي مي بيند هنوز زنده است سعي مي كند روزدهايش را بادست پاره كند، اما نگهبانان سر مي رسند و اورا از اين مرگ فدايي مي رهانند. از اين پس است كه اورا زير شديد ترين شكنجه ها مي كشانند و در نتبجه موفق مي شوند عده يي از اعضاي شاخه ي تبريز را شناسايي كنند. با وجود اين كه ساواك هنوز در بازجويي چريكها ناوارد است فرصت را از دست داده است و بيشتر رفقا پنهان شده اند. ساواك در تبريز به خانه ي بهروز و اشرف دهقاني هجوم مي برد و وقتي در مي يابد دير شده است، محمد برادر كوچك تر آنها را زير شكنجه مي برد. اين شكنجه ها موجب شد محمد دچار بيماري اختلال حواس شود اما در نهايت او را به چهار سال زندان محكوم كردند. فقط چون برادر و خواهرش در ميدان مبارزه بودند.
در قدم بعدي ساوك كاظم سعادتي را بازداشت مي كند. كاظم با وجوذ اين كه سمپاتيزان سازمان محسوب مي شود، اما از مخفي شدن خود داري كرده و به زندگي علني اش ادامه ميدهد. كاظم موفق مي شود خود را فردي عامي و معمولي جلوه دهد و به اين ترتيب با سپردن تعهد به ساوك مبني بر اين كه اگر بهروز يا اشرف با او تماس گرفتند آنها را به ساوك معرفي كند، آزاد مي شود اما به شدت تحت نظر ساواك قرار مي گيرد. بر اساس روايت رسمي سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران، كاظم براي اين كه بهروز و اشرف را از خطر برهاند و آنها را متوجه وضع موجود كند، سم مي خورد و در ضمن رگ دشتهايش را هم مي برد. ساواكيهايي كه او را تحت نظر داشته اند متوجه مي شوند و اورا به بيمارستان مي رسانند اما ديگر دير شده بود و كاظم سعادتي در بيمارستان جان مي دهد. [ 3 ]
نابدل كه هنوز تحت باز جويي قرار دارد باز هم مجبور مي شود نامهاي ديگري را در اختيار باز جويانش بگذارد كه موجب مي شود تعداد زيادي از افرادي كه با محفل روشنفكري صمد و دوستانش در ارتباط بودند، باز داشت شوند. عليرضا در اين مرحله سعي مي كند با هوشياري از نام بردن كساني كه نقشي در سازمان دارند خود داري كند. او البته بعدها در بازداشت كميته به يكي از همرزمانش مي گويد ما تصور درستي از بازجويي و شكنجه ساواك نداشتيم و اگر بيرون رفتيم بايد اين تجربه را به رفقاي ديگر منتقل كنيم.
در ارديبهشت ماه 1350 نزهت روحي آهنگران بازداشت مي شود و تحت فشار او را مجبور مي كنند با بهروز دهقاني كه هنوز مخفي اما در ميدان مبارزه است، قراري بگذارد. نزهيت بعدها براي بكي از دوستانش نقل مي كند كه در آن مكالمه تلفني سعي كرده است بهروز را متوجه ماجرا كند، اما بهروز حرفهايش را به شوخي مي گيرد و با او قرار مي گذارد. در واقع بي تجربگي ان سالهاي ابتدايي جنبش چريكي در ايران از هر دو سو است. هم چريكها بي تجربه اند و هم بازجويانشان. بهروز در اواخر ارديبهشت بر سر قرار رفته و بازداشت مي شود و پس از اين كه مطمئن مي شود اصغر عرب هريسي كه با او هم خانه است گريخته، آدرس خانه را لو مي دهد. با وجود اين دلاورانه در برابر شكنجه هاي ديگر لب از لب نمي گشايد و در نهايت زير شكنجه كشته مي شود. به گفته بهروز دولت آبادي، بهروز دهقاني در رزوهاي آخر چنان شكنجه شده بود كه حتي قادر به راه رفتن نبود و اوايل دو پاسبان او را كشان كشان به توالت مي بردند و پس از چندي آن چنان و ضتعش وخيم شد كه برايش ظرفي به سلول مي بردند. او شهادت مي دهد كه ساعت 3 صبح 23 خرداد صداي آژير آمبولانس آمد. بهروز دهقاني در اثر شكنجه در سلولش جانسپرده بود.
از سوي ديگر ساواك به آدرس لو رفته توسط بهروز مراجعه مي كند و متوجه مي شود كه خانه تخليه شده است. پس ساواكيها به بنگاهي كه خانه را اجاره داده مراجعه مي كنند و مي فهمند دوهزار تومان به عنوان وديعه نزد بنگاه مانده است.‌آنان در حالي كه اميدي نداشته اند، بنگاه را تحت نظر مي گيرند و عده يي از ماموران خود را شبانه روز در بنگاه به مراقبت مي گمارند. يك بار ديگر بي تجربگي سالهاي اوّليه چريكها موجب مي شود اصغر عرب هريسي براي پس گرفتن دوهزار تومان به بنگاه مراجعه كند و بازداشت شود. با بازداشت عرب هريسي اسامي افراد باقي مانده ي سازمان در تبريز به دست رژيم مي افتد.
حلقه ي محاصره ي رژيم حول نيروهاي سازمان روز به روز تنگتر مي شود. در 3 خرداد 1350 دو عضو مركزيت سازمان در دو نبرد مسلحانه جان مي بازند. اميرپرويز پويان به همراه همرزمش رحمت الله پيرونذيري در خيابان نيروي هوايي كشته مي شوند و اسكندر صادقي نژاد هم در همان روز در نبرد ديگري از بين مي رود. منوچهر بهايي پور يكي دريگر از اعضاي مؤثر سازمان نيز به فاصله ي كمي هنگام تخليه خانه ي تيمي در محاصره قرار مي گيرد و كشته مي شود.
دراين زمان تنها عضو مركزيت شاخه تبريز كه هنوز به مبازه ادامه مي دهد، عبدالمناف فلكي تبريزي است. پس از چندي در تابستان 1350 رحيم كياور كه تحت مسئوليت مناف فعاليت مي كرده، بازداشت مي شود و به شدت تحت شكنجه قرار مي گيرد. او با اين كه در نهايت قرارش با مناف را لو مي دهد اما ساواك كم تجربه آن چنان او را سوزانده بود كه نمي توانسته از حضورش در سر قرار مناف استفاده كند. در نتيجه ي اعترافات كياور، احمد رياضي ديگر عضو تحت مسئوليت مناف بازداشت مي شود و اين بار ساواك ظاهر او را سالم نگاه مي دارد. احمد رياضي به گفته يكي از همرزمانش فردي ضعيف بود كه پيش از بازداشت هميشه با عذاب وجدان مي گفت: من وقتي اسلحه بدست مي گيرم، دستم مي لرزد. طبيعي است كه چنين فردي نتوادن در برابر شكنجه هاي سبعانه ساواك مقاومت كند.
رياضي را بر سرقرار لو رفته مي بردند و از اين طريق مناف هم بازداشت مي شود. مناف فلكي تحت شكنجه قرارش را با مسعود احمد زاده مي گويد و احمد زاده به چنگ ساواك مي افتد. بايد توجه داشت كه در آن هنگام مناف به دليل اختلافاتي كه با احمد زاده پيدا كرده بود، عملا در سازمان كنار گذاشته شده بود و تنها يك ارتباط ساده را با او حفظ كرده بودند. طبيعي است كه انگيزه مقاومت در چنين فردي پيايين آمده باشد.
فصل زندان اين عده يكي از غمبار ترين صفحات خونبار سازمان است. در زندان مناف متهم بوده است كه تعداد زيادي را معرفي كرده، اين در حالي است كه تا زماني كه مناف بازداشت شود عده ي زيادي بازداشت شده بودند. در واقع چريكهايي كه تصور روشني از شكنجه ها و بازجوئيهاي ساواك ندادشتند هر كدام به فراخور اطلاعاتي كه داشته اند، مواردي را گفته بودند و ساواك كه از بالا اين اطلاعات را با هم تطبيق مي داده ، بر سازمان تسلط اطلاعاتي داشته است. عليرضا نابدل كه خود يكي از هواداران جدي بايكوت مناف بود نيز از سوي رفقاي سازمان متهم بوده كه او هم اطلاعات زيادي را در اختيار رژيم گذاشته است. شرح برخوردهاي ديگر زندانيان سازمان با اين دو نفر به خصوص با مناف حكايت عمبار ناگفته يي است كه در روايتهاي رسمي سازمان همواره ناديده گرفته مي شود. رژيم مناف را تا شب اعدام با موسي سماواتي عضو تواب سازمان مجاهدين خلق ايران دريك سلول نگاه مي دارد و به اين ترتيب شكنجه روحي را در حق او تمام مي كند. يكي از ياران بازمانده ي سازمان نقل مي كند كه مناف فلكي تا آخر هم هيچ سخن بدي در مورد سازمان و اعضايش نگفت اما تا لحظه ي اعدام فاصله اش را با ديگران حفظ كرد.
پيش از دادگاه ميان زندانيان بحثي درمي گيرد درمورد اين كه در دادگاه چگونه دفاع كنند. عده يي از آن جمله عليرضا نابدل مخالف دفاع ايدئولوژيك بوده اند و عده ي ديگري به هدايت مسعود احمد زاده معتقد بوده اند كه در صورت دفاع ايدئولوژيك هم حيثيت سازمان حفظ مي شود و هم اين كه رژيم قادر نخواهد بود تعداد زيادي را اعدام كند. گويي تاريخ بار ديگر به تلخي تكرار شده است. هنگامي كه بارداشت افسران توده يي درسال 1333 آغاز شد، هونر فرصت بود كه عده يي از افسران خود را از بازداشت برهانند و فرار كنند. نورالدين كيانوري كه آن هنگام رابط كميته ي مركزي و سازمان افسران بود با اين عمل مخالفت مي كند آن هم برمبناي اين تحليل كه اگر تعداد زيادي از افسران بازداشت شوند، رژيم نمي تواند افراد زيادي را اعدام كند. در نتيجه بخشي از افسران در محل خدمت خود حاظر مي شوند، و منتظر بازداشت مي مانند و حتي عده يي كه فرار كرده و مخفي شده بودند، خود را معرفي مي كنند. بهاي اين تحليل غلط البته تيرباران 26 افسر حزبي و مرتضي كيوان، شاعر و منتقد و كوپل غير نظامي افسران فراري سازمان نظامي است. اين بار نيز تحليل مسعود احمد زاده بهاي سنگيني در بر دارد. احمدزاده پس از مدتي وقتي مي بيند اعضاي سازمان در جريان بحث تسليم نظر او نمي شوند، نظرش را به عنوان دستور سازماني به ديگران تحميل مي كند. عباد احمدزاده به ياد مي آورد كه نابدل در گفتگو يي به او گفته بود:من ملزم شده ام به دفاع ايدئولوژيك. مناف فلكي اما يك سر به دليلي ديگر دفاع ايدئولوژيك را انتخاب مي كند. او مي خواهد با اين كار نشان دهد كه به آرمانهايش وفا دار است.
جلسات دادگاه با سرود خواني متهمان آغاز مي شود هيچ يك از متهمان به احترام قاضي از جاي برنمي خيزند. البته نقي حميديان، رحيم كريميان، احمد تقديمي و بهمن راد مريخي با صلاح ديد احمد زاده، به علت اين كه اتهام مهمي نداشتند، براي اجتناب از صدور احكام سنگين در اين عمل شركت نكردند. نتيجه چنين دادگاهي از پيش معلوم است. نوزده نفر در يك بازه ي يازده روزه و در سه گروه اعدام مي شوند. مسعود احمدزاده خود در اولين گروهي قرار دارد كه در 11 اسفند 1350 مقابل جوخه آتش قرار مي گيرند. او به همراه مجيد احمدزاده، عباس مفتاحي، حميد توكلي، اسدالله مفتاحي و غلامرضا گلوي تيرباران مي شود. به فاصله ي دو روز دسته دوم شامل سعيد آريان، عبدالكريم حاجيان سه پله، مهدي سوالوني و بهمن آژنگ در 13 اسفند تيرباران مي شوند. در 22 اسفند دسته ي سوم كه در واقع در برگيرنده ي رفقاي شاخه تبريز سازمان است، درمقابل جوخه مي ايستند. عبدالمناف فلكي تبريزي، عليرضا نابدل، اكبر مويد، اصغر عرب هريسي، محمد تقي زاده چراغي، جعفر اردبيلچي، حسن سركاري، علي نقي آرش ويحيي امين نيا در اين روز تيرباران مي شوند. عباد احمد زاده كه در لحظه هاي آخر با اكبر مويد در يك سلول بوده صحنه ي آخر را اين طور توصيف مي كند:« جوان بازجو و شكنجه گر ساواك به همراه چند نفر ديگر براي بردن اكبر به ميدان اعدام جلوي سلول ما آمد. وقي براي خداحافظي اكبر را در آغوش گرفتم احساس كردم سيبلهاي كلفتش خيس شده است اما صورتش را سريع برگرداند كه جوان اشكهايش را نبيند. تا لحظه ي آخر يك ذره تزلزل در اين بچه ديده نشد. علي هم از توالت بيرون آمد و من او را از دريچه سلول مي ديدم. با خنده مشتش را به طرف سلول من تكان داد و گفت: محكم باش! مي خواستم بگويم تو را دارند براي اعدام مي برند، آن وقت من محكم باشم؟ اين چه بار سنگيني است كه روي دوش من مي گذاري؟»
با كشته شدن محمد صفاري آشتياني و احمد زيبرم در سال 1351 ساواك كه موفق شده بود در مدت يك سال بخش بزرگي از رهبران و كادرهاي كيفي سازمان را از بين ببرد گمان مي كرد كه شعله نبرد چريكي در ابران را خاموش كرده است. با اين حال چرب دستان زيبا مردن از پي هم روانه بودند. هر چند مبازه مسلحانه توده يي نشد، هرچند موتور كوچك نتوانست موتور بزرگ را به حركت وادارد، هرچند عده يي از پاك ترين جانهاي عاصي از دست رفتند با وجود اين جنبش چريكي تاثير خود را در عرصه هاي مختلف باقي گذاشت. هنر و ادبيات آن سالها سرشار است از آفريده هايي كه از اين جنبش تاثير گرفته اند. جامعه ي ساكن دانست كه اين سكوت شكستني است و چنين بود كه آن خونها در زمستان 57 به بر نشست. آنان اخگراني بودند كه نيك بختانه در برابر ظلم زمانه شوريدند و باخون خويش از آبروي انسان معترض پاسداري كردند.
«آنان در برابر تندر ايستادند/خانه را روشن كردند/ و مردند»(5).
------------------------------------------------------------------------
1- آن چه كه در اين مورد گفته شده اين است كه دوازه نفر تيرباران شدند و پيكر آنان در چهار گروه سه نفري در چهار محل مختفلف به خاك سپرده شد. تبليغات رسمي سازمان بر اين مبنا بود كه علي اكبر صفايي فراهاني زير شكنجه كسته شده است. با وجود اين منابع مستقل تر معتقدند كه عفور حسن پور اصل بوده كه زير شكنجه از بين مي رود.
2- اين نه نفر عبارت بودند از: اميرپرويز پويان، رحمت الله پيرونذيري، اسكندر صادقي نژاد، منوچهر بهايي پور، محمد صفاري آشتياني، احمد زيبرم، حميد اشرف، جواد سلاحي و عباس مفتاحي. از اين ميان تنها حميد اشرف توانست مبارزه اش را تا سال 1355 ادامه دهد و در اين سال كشته شد.
3- بهروز دولت آبادي بر مبناي شهادت پزشكي در آن شب در بيمارستان بوده و اعاد مي كند كه تاندون هاي دست كاظم سعادتي پاره شده بود، معتقد است ساواك وقتي متوجه شد كه نمي تواند از طريق كاظم رفقاي ديگر را به دام بيندازد او را از بين برد.
4- نزهت روحي آهنگران پس از آزادي بازهم با سازمان ارتباط گرفت و در ترور نيك طبع بازجوي ساواك شركت داشب. در 9 تير 1354 نزهت در يك درگيري در دولت آباد كرج كشته مي شود.
5- وام گونه يي از شعر احمد شاملوي بزرگ. اصل شعر به اين شكل است:«آنان در برابر تندر مي ايستند/ خانه را روشن مي كنند/ و مي ميرند».
---------
منابع:
1- هژير پلاسچي. مردي ميان پنجره روشنايي. زندگي و آثار عليرضا نابدل. هنوز منتشر نشده است.
2- اشرف دهقاني. حماسه مقاومت.بي جا. بي تاريخ. نشر مردم.
3 – حميد اشرف. جمع بندي سه ساله. بي جا. بي تاريخ . بي ناشر
4 – 19 بهمن تئوريك. گروه جزني-ظريفي پيشتاز جنبش مسلحانه ايران. بي جا. بي تاريخ. انتشارات مزدك.
5 - كتاب جمعه شماره 6- پانزدهم شهريور ماه 1358.
6- تقي حمديان. سفر بر بال آرزوها، شكل گيري جنبش چريكي فدائيان خلق. سوئد نشر آرش.
---------------------------------------
ا
براي توجه خوانندگان
چرا تقلب؟
اخيرا در جستجوهاي اينترنتي، تصادفا ديدم كه سايتي به اسم «آذربايجان»، مطلبي را كه من از نشريه نگاه نو، نوشته آقاي هژير پلاسچي، روي وبلاگ قرار داده بودم، با حذف مقدمه من و افزودن مقدمه يي و حذف عكس همايون كتيرايي و افزودن يك عكس دسته جمعي از آن مقاله كه در نشريه بود، در آن سايت قرار داده اند. من ايملي براي آن سايت فرستدم با جمله كوتاهي:«مطلب آقاي هژير پلاسچي مطلب خوبي بود». تا بدانند كه از كاري كه كرده اند آگاهم و قصد هم نداشتم يادداشتي براي كساني كه آن در درفش خوانده اند بگذارم. اما بعدا فكر كردم كه كساني كه آن مطلب را هم درسايت آذربايجان هم در وبلاگ من«درفش» ديده اند، ممكن است تصور كنند كه من تقلب كرده ام. به خاطر اين لازم ديدم توضيحات زير را بدهم: در سایت مجله نگاه نو جز سه مطلب از مقاله هاي مربوط به جنبش چريكي، كه يكي متعلق به آقاي ناصر زرافشان بود(حقانيت لگدمال شده) يكي از فرشين كاظمي نيا(سوسياليسم و و تئوري قيام مسلحانه) و سومي از يونس اورنگ خديوي(معلمان پيشرو در پيوند با قيام سياهكل)، كه متن مقاله ها با كليك كردن روي تيترشان قابل مطالعه هستند، مطالب ديگر، عنوانشان روي سايت آن نشريه قرار داشت و دارد، اما متن مقاله ها قرار نداشت كه مطلب آقاي هژير پلاسچي از آن جمله بود. من مطلب آقاي پلاسچي را از رويه ماهنامه تايپ كردم . در تايپ مطلب من رسم الخط نشريه را رعايت نكردم، و به همان شيوه كه خودم مي نويسم تايپ كردم و املا برخي كلمات را هم همينطور. براي امانت داري، با اين كه در مقدمه توضيح داده بودم كه عكسهاي نشريه مذكور، از مجموعه شخصي فراز يكيتا گرفته شده ولي باز هم در اسكن كردن عكسها، همين توضيح را كه به خط ريز در كنار آن نوشته شده بود در كادر اسكن قرار دادم. كاري كه دست اندكاران سايت آذربايجان هم كرده اند. من بعد از فكر كردن آن را بسيار ناهنجار و زشت براي يك فعال سياسي و فرهنگي يافتم، اين بود كه دست اندر كار يا دست اندركاران سايت مذكو، يك عكس دسته جمعي كه در مقاله بود و من به خاطركوچكي تصوير چهره ها در آن از اسكن کرده آن صرفنظر کرده بودم،آن را به همان روش من اسكن كرده و در مطلب قرار داده اند و در عوض عكس همايون كتيرايي را حذف كرده اند، حتما با این هدف که خواننده يي را كه احتمالا مطلب را هم در سايت آذر بايجان ديده و هم در درفش، دچار اين اشتباه بكنند كه تقلب از سوي من بوده و يا او را دچار سردر گمي كنند كه متقلب چه كسي بوده است. به علاوه سايت آذر بايجان اين ادعا را هم در مقدمه خود در آغاز مطلب كرده است كه «شماره گذاری توضیحات پایانی افتادگی هایی داشت که به رفع آن کوشیدیم». اين هم دروغ است. من در مقدمه توضيح داده ام كه شماره توضيحات را با را توجه به متن، در جايي كه مناسب به نطر مي رسيد درداخل قلاب قرار داده ام ( شماره 1و 3كه موقع انتقال مطلب روي وبلاگ، قلاب طرف چپ شماره سر سطر قرار مي گيرد كه راه اصلاح آن را نيافتم). مبتكر اين تقلب قلابها را هم تبديل به پرانتز كرده و شماره گذاريهار ا يكسان كرده است. مورد ديگر اين كه مبتكر گمان برده با ننوشتن تاريخ انتشار نشريه، مطلب براي خواننده تازه جلوه خواهد كرد و از ذكر تاريخ انتشار نشریه خود داري كرده، در حالي كه من تاريخ انتشار نشريه راهم كه مربوط به دي و بهمن سال قبل بود ذكر كرده ام. به گمان من مطلب آقاي پلاسچي كه در برگيرنده اطلاعات زيادي بود – اطلاعاتي كه خيليها كه در دوران شاه و بعد از سرنگوني شاه مسائل سياسي را دنبال مي كردند، احتمال دارد از آن بي خبرباشند – مي تواند تازگي داشته باشد. چون با روي كار آمدن رژيم خميني سانسور و تحريف حقايق در رسانه فراگير راديو تلويزيون كه متعلق به مردم ايران است و رژيم ملاها در انحصار خود در آورد، از همان هفته هاي اول شروع شد و هنوز هم ادامه دارد واگر حرفی از مبازره چریکی زمان شاه باشد بی تردید با تحریف واقعیت همراه خواهد بود. سانسور از آغاز همراه بود با فشار به گروههاي سياسي غير خودي و دگر انديش، از طريق سازمان دادن دسته هاي ارذل و اوباش حزب اللهي در حمله به ميتنگها و راه پيماييهاي آنان. بعد از تعطيلي و مصادره آيندگان درمرداد ماه 58 و پيام 27 مرداد سال 58 خميني كه اظهار تاسف كرد چرا از اول چوبه هاي دار در ميدانهاي بزرگ برپا نكرده و سران گروه ها و دست اندركاران مطبوعات «فاسد» را درو نكرده است، بيش از بيست نشريه ممنوع الانتشار اعلام شدند كه در برگيرنده نشريات تقريبا همه گروههاي چپ بود، و اين امر توزيع و انتشار آنها را به مراتب مشكل تر مي كرد. طولي نكشيد كه « انقلاب فرهنگي» و تعطيل دانشگاهها در ارديبهشت 59 و يكسال بعد هم ماجراي30 خرداد و 7 تير سال 60 و در پي آن دستگيري و كشتار اعضا و هوداران گروههاي سياسي پيش آمد و ديگر هيچ امكان علني تماس و ارتباط گروههاي سياسي با مردم نماند. هدف من هم از تايپ آن مطلب و قرار دادن آن در ويلاگ اين بود كه امكان دسترسي و مطالعه آن براي تعداد هرچه بيشتر به ويژه براي جوانان و دانشجويان به وجود آيد. اگر سايت آذربايجان فقط به حذف مقدمه من اكتفا كرده بود و آن«زرنگي» را در دستكاري و برداشتن عكسي و اضافه كردن عكسي ديگر به ترتيبي كه شرح آن گذشت نمي كرد و آن ادعاي «اصلاح افتادگيها» نبود، من هيچ لزومي به نوشتن اين يادداشت نمي ديدم بلکه برعکس درج مطلب ماهنامه نقد نو تايپ شده توسط من در سايت آذر بايجان (يا هر سايت ديگر)،خيلي باعث خوشحالي من هم مي شد چون كه اقدامي بود كه امكان مطالعه باز هم براي تعداد بيشتري از هموطنان را فراهم مي كرد و اين همان چيزي بود كه من مي خواستم. الان هم در كنار اين مساله تاسف آور، از انتشار آن توسط سايت آذربايجان خوشحالم
آذربايجانيها مثلي دارند كه مي گويد« زيرك گوش ديمديگينن ايليشر(به فتح ش) يعني پرنده زرنگ، از منقارش گير مي افتد(به تله مي افتد). البته بخاطر مخروطي بودن منقار اكثر پرندگان به تله افتادن از منقار امري بعيد به نظر مي رسد ولي اين مثل براي «زرنگيهايي» از همين نوع كلك زدن و كلاه سر مردم گذاشتن بكار مي رود كه بالاخره به طريقي و جايي كه طرف فكرش را نمي كرده تقش در مي آيد. اميد كه دست اندركاران سايت آذربايجان اين مثل را به خاطر بسپارند و ديگر دست به اين قبيل زرنگيها كه واقعا هيچ توجيهي ندارد و هيچ مساله يي را حل نمي كند، نزنند. حتي اگر مساله يي را هم حل مي كرد، روشي غير صادقانه و ناپسند بود كه براي رسيدن به اهداف انساني وشريف نبايد به كار گرفته شود.نشاني زير مربوط به مقاله مورد بحث در سايت آذربايجان است

mardi, janvier 15, 2008

واكنش خاتمي به اقدام احمدي نژاد

ايرج شكري


واكنش خاتمي به اقدام احمدي نژاد

مصاحبه يي از خاتمي با روزنامه ال پاييس اسپانيا در سايتهاي « امروز»، وابسته به اصلاح طلبان حكومتي، و سايت «طراوت» متعلق به جبهه مشاركت ايران اسلامي و سايت فرارو درج شده است بخشي از مصاحبه مربوط به سوال جوابهايي است در مورد «گفتگوي تمدنها». سايتهايي كه مصاحبه را درج كرده اند، مشخص نكرده اند كه اين مصاحبه در كدام شماره ال پاييس درج شده است و اين كمي جاي سوال دارد. اما با توجه به اين كه خود خاتمي هم نسبت به حساسيتهاي جناح رقيب، نسبت به خودش و بي ملاحظه بودن برداران مؤمن و مسلمانش، در آبروريزي و ضربه زدن آگاه است، بعيد است كه اين مصاحبه، ساختگي و دستپخت مشاوران تبليغاتي او در واكنش به اقدام تحقير آميز احمدي نژاد بوده باشد در برچيدن موسسه گفتگوي تمدنها و بعيد است كه خاتمي تن به ريسك يك مصاحبه ساختگي با يك روزنامه خارجي بدهد كه تكذيب آن از سوي روزنامه مربوطه به افتضاحي با ضربه يي به مراتب سنگين تر از اقدام احمدي نژاد تبديل مي شود. اما به هر حال وقتي مصاحبه يا مطلبي از نشريه يي نقل مي شود، به ويژه كه مصاحبه كننده آدمي مثل خاتمي است كه جناح موسوم به اصلاح طلب از او بعنوان نماد و چهره شاخص و... استفاده مي كند، قاعدتا بايد تاريخ درج اين مصاحبه در روزنامه مذكور مشخص مي شد و به ذكر « اخيرا» اكتفا نمي شد. ظاهرا آنطور كه در متن مصاحبه ديده مي شود، قرار است سمينار« ائتلاف تمدنها» در مادريد برگزار شود و اين مصاحبه احتمالا به همين مناسبت صورت گرفته است. به هر حال خاتمي با اين مصاحبه - كه به طور تصادفي هم اگر باشد به فاصله كوتاهي از تصميم عجيب احمدي نژاد برگزار مي شود-، به طور غير مستقيم به مساله فعاليت و استقلال موسسه گفتگوي تمدنها از دولت، (بدون اشاره به تصميم احمدي نژاد) پاسخ داده كه در قسمتي از پاسخ او، حرفي كه قبلا ابطحي زده بود، تاييد شده است. به اين معني كه خاتمي قبلا موسسه يي به اسم گفتگوي تمدنها و به عنوان NGO تاسيس كرده و طبعا يك سازمان غير دولتي (NGO) را احمدي نژاد نمي تواند با يك تصميم آني در يك سازمان دولتي ادغام كند. اگر چه كاري غير عادي در رژيم الهي جمهوري اسلامي نيست كه هر (NGO) يكباره و بدون سند و مدركي به اتهام براندازي يا اقدام عليه امنيت كشور يا اتهاماتي از اين قبيل، تعطيل و دست اندركاران آن دستگير و زنداني شوند. قسمتي از مصاحبه كه خاتمي در آن اقدام احمدي نژاد را خنثي كرده است و نشاني اينترنتي اصل مصاحبه در زير آمده است:
س - سمينار ائتلاف تمدن‌ها در مادريد توسط دولت اسپانيا و تركيه برگزار مي‌شود كه شما بنيانگذار آن بوديد، با توجه به تجربياتي كه داريد براي اينكه روابط ملت‌ها و دولت‌ها بهتر شود چه پيامي به آن داريد؟ خاتمي - وقتي آقاي ساپاته‌رو و اردوغان اين پيشنهاد را به سازمان ملل دادند؛ آقاي كوفي عنان گروه عالي‌رتبه 18 نفره را براي بررسي موضوع و ارائه پيشنهادهاي خود به دبيركل براي عملي شدن آن معرفي كرد كه بنده نيز يكي از اعضاي 18گانه بودم. جلسه اول در مايوركا، جلسه دوم در قطر، جلسه سوم در سنگال و جلسه چهارم در استانبول بود. البته قبل از آن هم ما در نيويورك در سازمان ملل جلسه‌اي داشتيم. در واقع پنج جلسه انجام شد و جلسه نهايي با حضور دو نخست‌وزير اسپانيا و تركيه برگزار شد و پيشنهاد گروه به آقايان عرضه شد. معتقدم متن بسيار خوب و سنجيده‌اي تهيه شد. بنابراين دبيرخانه ائتلاف تمدن‌ها زير نظر دو دولت تشكيل شد، فعاليت‌هاي آن براساس پيشنهادهاي ما آغاز شد و حالا اولين جلسه رسمي اين تشكيلات است. دكتر غلامعلي خوشرو نيز به عنوان فردي كه از طرف بنده در آن جلسه شركت مي‌كند به مادريد خواهد رفت. اميدوارم نتايج خوبي حاصل شود. يك نكته را اينجا بگويم پشتوانه ائتلاف تمدن‌ها دولت‌ها هستند؛ اين يك حسن دارد و يك خطر. حسن آن اين است كه دولت‌ها وقتي پشتوانه باشند آن سازمان امكانات مادي و اجرايي فراواني پيدا مي‌كند. خطر اين است كه با تغيير دولت‌ها نظرات فرق كند و دولت‌هاي بعدي طرفدار آن نباشند و سازمان لطمه ببيند؛ به همين دليل من ترجيح دادم يك NGO ولي با پشتوانه شخصيت‌ها و سازمان‌هاي بين‌المللي تشكيل دهم
http://emruz.biz/ShowItem.aspx?ID=12469&p=1

درفش-15 ژانويه 2008 -25 دي 1386

dimanche, janvier 13, 2008

ايرج شكري

زوزه ها، خرناسها و ادعاها در ام القراي اسلام

برچسب زنيها و تحقيري كه خامنه اي در سخنان 19 دي نسبت به كساني كه «سالم بودن» انتخابات را زير سوال مي برند، بكارگرفت(1)، و حمله او مستقيم به اصلاح طلبان حكومتي كه گفت« حتي در چهار سال قبل كه عده اي با راه انداختن يك نمايش و بازي قصد تعطيلي انتخابات را داشتند، با لطف خداوند و ايستادگي مردم نتوانستند انتخابات را تعطيل كنند» كه منطورش تحصن و بعد استعفاي گروهي از نمايندگان اصلاح طلب مجلس ششم(2) در اعتراض به رد صلاحيتشان براي شركت دو باره در انتخابات، از سوي شوراي نگهبان در آستانه انتخابات مجلس در سال 82 بود، اين نكته را يكبار ديگر به روشني به نمايش گذاشته كه كساني كه در انتظار گشايش قطره چكاني شرايط به نفع دموكراسي، سياست تشويق مردم به رفتن به پاي صندوقهاي راي را تبليع مي كنند، آب در هاوان مي كوبند و بيراهه مي روند. در رژيم ولايت فقيه انتخابات به هر شكلي كه برگزار شود، برنده نظام ولايت فقيه است و نتيجه آن تدوام ولايت امري سيد علي خامنه اي است، همان ولي فقيهي كه اختياراتي كه در قانون اساسي به او داده شده، او را برفراز قوه سه گانه و برفراز مردم و خارج از هرگونه كنترل و حسابرسي قانوني قرار داده است. تنها مرجع كنترل رهبر، مجلس خبرگاني است كه صلاحيبت نامزدهاي نمايندگي آن، بايد به تاييد شوراي نگهباني برسد كه منتخب رهبر است و از اين رو نمايندگاني هم كه به چنين مجلسي وارد مي شوند، نمي توانند كساني خارج از دايره حاميان و مطيعان رهبر باشند. هم چنان كه به رغم سرو صدا و تبليغاتي كه برخي محافل رژيم از طيف اصلاح طلبان و و برخي محافل در خارج كشور در مورد انتخاب رفسنجاني به رياست دوره يي مجلس خبرگان راه انداختند، او ضمن وعده تحول در كار مجلس خبرگان- كه ادعاي پوچي بيش نبود-، در اعلام سر سپردگيش به مقام رهبري تاخير نكرد و اكنون هم، همه شاهدند كه اكبر شاه همچون دو دهه گذشته در برابر سلطان سيد علي نمي تواند ساز ديگري كوك كند و استقلال راي و عمل نشان دهد. اگر نفعي در انتخابت به شود جستجو كرد،آن چيزي حز تحريم گسترده از سوي مردم و سوت و كور گذاشتن آن نيست، تنها چنين وضعيتي از برگزاري انتخابات است كه مي تواند جناح هار را در برابر مردم به عقب نشينهايي وا دارد، البته از اين وضع جناح اصلاح طلب هم بهره برداري خواهد كرد كه بايد با توجه به شرايط عرصه سوء استفاده را بر آنها تنگ كرد و آنها را وا داشت تا از تعارف كم كنند و به مبلغ بيفزايند.
اگر چه «قروم قروم»هاي خامنه اي در سخنان 19 دي كه سبب به راه افتادان «گروه همسرايان» از سوي جناح هار در حمله به اصلاح طلبان رياكار شد، از سوي جناح اصلاح طلبان هم پاسخي تدافعي، به ويژه در مورد ماجراي تحصن نمايندگان مجلس ششم يافت، و بعد در جدل هاي مربوط به ثبت نام براي كانديداتوري با واكنشهايي شديد تري از سوي عناطر جناح اصلاح طلب نسبت عمال رده پايين تر جناح هار، همراه بود( مثل واكنش آرمين به توصيه حداد عادل در عدم ثبت نام داوطلبانه كساني كه در انتخابات گذشته رد صلاحيت شده اند(3)، اما آن چه مشهود است اين است كه با توجه به جو سازي و فضا سازي« مقام معظم رهبري»، فضاي كنوني دست باز داشتن شوراي نگهبان براي رد صلاحيت داوطلبان جناح اصلاح طلب مغلوب را نشان مي دهد. از اينها گذاشته اينان اگر به فرض به تعداد زيادي هم بتوانند به مجلس راه پيدا كنند و اكثريتي مثل مجلس ششم داشته باشند، همچنان كه قبلا تجربه شده است، با وجود شوراي نگهباني كه حق وتو در رد مصوبات مجلس دارد و با توجه به اين كه مرجع حل اختلاف بين شوراي نگهبان و مجلس، مجمع تشخيص مصلحت نظام است كه بنا بر اصل 112 قانون اساسي رژيم، اعضايش توسط رهبر انتخاب مي شود و اكثريت قريب به اتفاقش را در حال حاضر عناصر جناح هار موسوم به اصولگرا تشكيل مي دهند، تبليغ«شركت در كارزار انتخابات»، اگر از سوي اپوزيسيون صورت بگيرد، بيگانگي با واقعيت شرايط موجود در ايران و لطمه زدن به اعتبار اپوزيسيون است. چرا بعضي فراموش مي كنند كه قانون اساسي رژيم - كه قبايي بود كه در مجلس خبرگاني كه زاييده پيمان شكني و حرمزادگي خميني در شرايط بعد از سرنگوني رژيم شاه بود، بر تن خميني دوخته شد-، اساسا با نقشي توسعه طلبانه و جهاني كه براي رهبر در نظر گرفته است، قانوني مردود، خلاف قوانين بين المللي و به خاطر اعتباري غير زميني دادن به رهبر، مطلقا نمي تواند با معيارهاي شناخته شده دنياي كنوني جايي در يك نظام دموكراتيك داشته باشد. اصل پنجم قانون اساسي(بازنگري شده مصوب سال 1368): «در زمان غيبت حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه، در جمهوري اسلامي ايران ولايت امر و امامت امت بر عهده فقيه عادل و با تقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدير و مدبّر است كه طبق اصل يكصد و هفتم عهده دار آن مي گردد»، اصل 108 خميني را «رهبر كبير انقلاب جهاني اسلامي» شناخته و بعد به شرح ويژگي رهبر بعد از او و چگونگي انتخاب رهبر پرداخته است و در اصل 109 كه مربوط به شرايط و صفات رهبر است، در بند دوم آمده است:«عدالت و تقوي لازم براي رهبري امت اسلام». به طوريكه ملاحظه مي شود، نقش رهبري، محدود به «جمهوري اسلامي ايران» نيست، بلكه امت اسلام را در بر مي گيرد. همين نكاتي از قانون اساسي رژيم منحوس آخوندي كه به آن اشاره شد، به تنهايي نشان دهنده گنديدگي و عهد بوقي و ارتجاعي بودن آن است و اميد به تغييراتي در جهت حقوق پايمال شد ه مردم و اعمال اراده آنان در تعيين و شكل دادن قدرت سياسي، با التزام به اين قانون اساسي توهمي بيش نيست. همچنين اصل177 كه مربوط به چگونگي بازنگري در قانون اساسي است، تاكيد دارد كه اصول مربوط به اسلامي بودن نظام و« ابتناي كليه قوانين براساس موازين اسلامي» و اصل ولايت فقيه قابل بازنگري نيستند. بنابر اين وقتي بر اساس بينشي كه رهبري را منبعث از اصل امامت مي داند، اصولي در قانون اساسي گنجانده شده كه رهبر سياسي را در جايگاه نايب امام و قيم مردم قرارداده و دم رهبر را به عرش وصل كرده و اين اصول قابل بازنگري نيست، تنها راهي كه براي مردم مي ماند، شورش و برعليه اين رژيم و بهم ريختن اين بساط است. تازه در همين قانون اساسي كه به خاطر شرايط زمان تدوين آن در سال 1358 رژيم ناچار شده بود حقوقي براي مردم در نظر بگيرد، خودش همان اصول را زير پا گذاشت. تا بساط دين از عرصه سياست برچيده نشده، به ويژه بساط شيعه گري( اين مكتب شعور كش استبدادي، كه از يك سونايب امام جبّار و خودكامه امثال خميني و خامنه اي مي پرود و از سوي ديگر مريد و مقلد ذليل و ابله و متعصب و متجاوز به حقوق ديگران، مكتبي كه گريه نقش«راهبردي» براي اشاعه و تحكيم اصول آن دارد) ، مردم نه در موضع شهرونداني كه با برخورداري از آزادي حق تشكل و سازمانيابي مي توانند اراده خود رادر تعيين سرنوشت خويش اعمال كنند، بلكه هم چنان در موضع افراد صغير تحت قيموميت قرار خواهند داشت.
در رژيمي كه خوديهاي خادم و مورد اعتماد خميني و متدين و ملبس به لباس روحانيت، مثل آخوند عبدالله نوري و محمد موسوي خوئينها، مورد تحقير و اهانت و تحت تعقيب قضايي و محكوميت به حبس قرار گرفته اند، و يا كسي مثل محمد خاتمي كه بيش از 20 سال خدمتگزار رژيم اسلامي بوده و در2 دوره رياست جمهورييش تلاش كرد دره عميقي را كه بين مردم با رژيم به خاطر عملكرد ضد انساني رژيم تروريستي جمهوري اسلامي ايجاد شده، با به ميان كشيدن بحث جامعه مدني – ديني و مردم سالاري ديني پركند، و در روابط خارجي، با پيش گرفتن تشنج زدايي براي اين رژيم تروريستي آبرويي بخرد- كاري كه بعد از رسوايي و محكوميت سران رژيم در دادگاه جنايت رستوران ميكنوس آسان نبود و رژيم به شدت به آن نياز داشت- از تحقير در امان نيست، راه يافتن به مجلس اين يا آن فرد، هر چقدر هم كه خود را مدافع حقوق مردم نشان دهد، چه تاثيري در تغيير وضع مي تواند داشته باشد؟ سفر پنج روزه خامنه اي به يزد، زادگاه خاتمي، و آن مراسم شكرگزاري و نيايش راه انداختن در آنجا به خاطر سفر رهبر به يزد و بعد هم اطلاعيه دفتر رهبر در تشكر از مردم يزد كه در آن از شتاب گرفتن پيشرفت ايران در «پرتو پيوند عميق متقابل ملت و رهبري» صحبت شده بود( كه آدم را به ياد پيوند شاه و ملت زمان محمد رضاشاه مي اندازد) مانور و پاتك سياسي خامنه اي بود در واكنش به سفرهاي استاني خاتمي كه آخرينش به كرمان بود و خامنه اي با اين سفر و اين اطلاعيه دفترش خواست به خاتمي نشان بدهد كه حتي در زادگاه او، رهبري امت را او كه ولي فقيه است بعهده دارد و بي خود اين طرف و آنطرف راه نيفتد و سخنراني نكند و سعي نكند مردم را دنبال خودش بكشاند، والا باز هم توسري خواهد خورد. ادغام «موسسه بين المللي گفتگوي تمدنها» كه خاتمي در دوره رياست جمهوريش آن را پي ريزي كرده بود و خودش رياست آن را داشت در موسسه دولتي« مركز ملي مطالعات جهاني شدن» و تعيين رئيسي بر آن با تصيم احمدي نژاد در 9 دي ماه مفهومي جز انحلال موسسه تحت رياست خاتمي نداشت( 4) اين يك ضربه سنگين تحقير آميز براي خاتمي بود. اگر چه اقدام احمدي نژاد دليل روشني بر «بي كلاس» بودن و«’ازگل» بودن اوست(5) براي آدمي كه دو دوره رياست جمهوري همين رژيم را بعهده داشته و خيلي از محافل خارجي هم او را حلوا حلوا كرده بودند، كسي كه لباس روحانيت هم به تن دارد و از عمامه سياههاست و«سيد اولاد پيعمبر» است، اين ضربه، حتما براي خاتمي بشدت سنگين و تحقير آميز و آزار دهنده بوده است، اما او چاره اي هم جز سكوت نداشته است. سه روز بعد از اين اقدام، روز 12 ديماه كه همزمان با سفر خامنه اي به يزد، خبرگزاري رسمي رژيم اعلام كرد كه خاتمي سفر پيش بيني شده سه روزه اش به استان خوزستان را كه قرار بود 15 دي انجام بگير لغو كرده است. علت اين اقدام ناراحتي وي از ديسك كمر اعلام شد. شايد خاتمي هم ترجيح بدهد بعد از اين مثل عبدالله نوري يا موسوي خوئينيها، درلاك خود فرو برود و ديگر در صحنه ظاهر نشود، ولي اگر ظاهر شد و اگر بخواهد وزن سياسي و حرمتي براي خود كسب كند، راهي جز اصطكاك بيشتر با ولي فقيه نخواهد داشت.
مطلب ديگري كه خامنه اي براي نيش زدن به منتقدان و نارضيان درون نظام كه « بيعتشان» را با خميني «شكشتند» بكار گرفته ادعاي پيروزي در «دفاع مقدس» يعني همان جنگ 8 ساله اسلام با كفر و فتح قدس از راه كربلاست كه با زهر خوردن خميني در پذيرش آتش بس پايان يافت حالا چون بيست سالي از آن ماجرا گذشته است و در ضمن صدام حسين ديكتاتور بيرحم عراق به خاطر بلاهت و خودبزگ بيني، به سرنوشتي كه سزاورش بود دچار شد و به نحو ذلّت باري از صحنه زندگي حذف شد، دست اندركاران سپاهي و سياسي رژيم به مناسبت يا بي مناسبت ادعاي پيروزي در جنگي را مي كنند كه قرار بود «رزمندگان اسلام» شركت كننده در آن، صدام عفلقي را سرنگون كرده و از راه كربلا عازم فتح قدس بشوند. خميني 2 روز بعد از پذيرش آتش بس در29 تير ماه 1367 در پيامي كه به مناسبت سالگرد روديداهاي خونين سال قبل از آن در مكه در جريان حج كه سعوديها طي آن تظاهرات برائت از مشركين را كه رژيم راه انداخته بوده بشدت مورد سركوبي قرارداد بودند فرستاد، در مورد پذيرش قطعنامه 598 سازمان ملل و آتش بس با عراق، خطاب به بسيجيان و رزمندگان اسلام، با ياد آوري اين كه تا چند روز قبل معتقد به همان «شيوه دفاع و مواضع اعلام شده درجنگ» بوده است از جمله گفت كه به توجه به نظر تمامي «كارشناسان سياسي و نظامي سطح بالاي كشور» كه «به تعهد و دلسوزي و صداقت» آنان اعتماد دارد، به خاطر «مصلحت انقلاب و نظام» با پذيرش قطعنامه و آتش بس با عراق موافقت كرده است. او در همين پيام گفت« خدا مي داند اگر نبود انگيزه يي كه همه ما و عزت و اعتبار ما بايد در مسير مصلحت اسلام و مسلمين قرباني شود، هرگز راضي به اين عمل نمي بودم و مرگ و شهادت برايم گواراتر بود[...] من باز مي گويم كه قبول اين مسأله براي من از زهر كشنده تر است ولي راضي به رضاي خدايم و براي رضايت او اين جرعه را نوشيدم [...] شما مي دانيد كه من با شما پيمان بسته بودم كه تا آخرين قطره خون و آخرين نفس بجنگم، اما تصميم امروز فقط براي تشخيص مصلحت بود و تنها به اميد رحمت و رضاي او از هر آنچه گفتم گذشتم و اگر آبرويي دشته ام با خدا معامله كرده ام». آيا اين پيام بوي پيروزي مي دهد؟ اگر پيروزي بود كه نبايد مثل نوشيدن جرعه يي كشنده تر از زهر و سبب بي آبرويي ارزيابي مي شد. پذيرش آتش بس ضربه يي بود به اعتبار و صلاحيت و «مشروعيت» رهبري خميني نزد پيروان او و ضربه يي بود به اعتبار نداشته همه سران رژيم. در چنان فضايي بود كه خامنه اي در مقام رئيس جمهور در جلسه پرسش و پاسخي در دانشگاه تهران حضور يافت كه گزارش آن در 15 آذر 1367 از راديو رژيم پخش شد. در آن جلسه وقتي از سوي دانشجويان درسوالي كه بيشتر شكل پيام و اعلام موضع داشت گفته شد «وقتي مسئولان اين همه دچار تناقض گويي هستند و مثلا يك روز قبل از پذيرفتن قطعنامه، موضعشان 180 درجه با زمان اعلام پذيرش تفاوت داشت، آيا توقع اعتماد به ايشان امري بعيد نيست؟» گفت«... قطعنامه را كه ما قبول نكرديم. قطعنامه را امام قبول كرد. آتش بس را امام قبول كردند. مسئوليت ما نيست، جزء وظايف رهبر است... تاقبل از تصميم امام ماهم خبر نداشتيم». اينها واقعا نشانه «پيروزي در دفاع مقدس» است؟ اگر پيروزي بود و دانشجويان معني آن را نمي فهميدند، خامنه اي حتما آنرا تشريح و تفهميم مي كرد و حتما اينطوري سعي نمي كرد يقه خودش را از مسئوليت رها كند. چند ماه بعد از پذيرش قطعنامه، در ديماه، رجايي خرساني كه مدتي نماينده رژيم در سازمان ملل بود(6) و در زمان پذيرش آتش بس نماينده مجلس، در سخناني در اجتماع دانشجويان دانشگاه تبريز در مورد پذيرش قطعنامه گفت:« قطعنامه اصولا مربوط به مجلس نيست و به رهبري مربوط است. آقاي رفسنجاني امام را متقاعد كرده كه قطعنامه پذيرفته شود و بعد سيد احمد خميني پيام امام را در مجلس خواندند و همه به طور مساوي اندوهناك بودند و براي ما بسيار دردناك بود. ضمنا من شخصا دلم مي خواست كه قطعنامه دو سال پيش پذيرفته مي شد... آن چيزي كه ما به صورت جام زهر نوشيده ايم هيچ وقت نمي گوئيم گواراست»(رسالت 6 دي 1367 برابر 27 دسامبر1988).
محسن رضايي فرمانده كل سپاه در زمان جنگ نيز اخيرا اول دي در جلسه يي در محل روزنامه جام جم در سوالي در مورد ناگفته هاي جنگ گفت با تاكيد بر اين كه «جعبه سياه جنگ بايد روزي باز شود و اين منوط به آن است كه همه كساني كه در تصميم گيرهاي پشت صحنه حضور داشتند حرفهاشان را بزنند»، افزود:« بعضي دوستان ما كه در تصميم‌گيري‌ها حضور داشتند و موثر بودند، آرام آرام حرف‌هايشان را مي‌زنند اما من هنوز در اين خصوص تصميم نگرفته‌ام ولي انشاءالله اين كار را خواهم كرد زيرا اين مسئله فرافردي است و آن حساسيت‌هايي كه قبلا بود، 18 _ 17 سال پس از پايان جنگ، كنار گذاشته شده است»(7). جعبه سياه (كه برخلاف اسمش نارنجي رنگ است) جعبه و محفظه يي است در هواپيما كه در‌آن دستگاهي براي ضبط مكالمات خلبان با برج كنترل و ثبت برخي اطلاعات وضعيت فني هواپيما در طول پرواز در آن قرار دارد و اين جعبه در سوانح هوايي، براي يافتن علت سقوط هواپيما گشوده مي شود. خب حالا اگر «دفاع مقدس» با پيروزي تمام شده كه خود همين رضايي هم بارها چنين ادعايي كرده است، ديگر گشودن جعبه سياه چه معنايي دارد؟ به راستي اگر پايان جنگ با يك پيروزي مشعشع همراه بوده ديگر حساسيت در مورد بازگو كردن آن چه معنايي دارد و چرا بايد براي شرح و گفتن رمز ورازهاي آن پيروزي اين همه تاخبر كرد. وي با لحني كه در آن حالت نوعي اخطار به ديگران، آن« تصميم گيران» مشهود است، اشاره به نامه هايي كه به خميني نوشته بود و حجم 400 صفحه يي دارد و 60 هزار نوار از جلسات اطاق جنگ كه در اختيار دارد كرده و ياد آور شده است كه « اين نوارها آن چنان حادثه جنگ را شفاف مي‌كند كه هيچ ابهامي باقي نماند». چنانكه ملاحظه مي شود اينجا رضايي صحبت از «رفع ابهام از حادثه جنگ» مي كند نه شرح «امداهاي غيبي در پيروزهاي درخشان رزمندگان اسلام در جبهه حق عليه باطل». دروغ و مردم فريبي كه ويژگي اين رژيم است. اما سر انجام روزگار اين رژيم منحوس مثل روزگار شاهان جبار در ايران سپري خواهد شد. و بسياري از جنايتها و خيانتهاي در اين رژيم براي مردم با جزئياتش آشكار خواهد شد. كاري كه نبايد كرد آلوده شدن به همكاري و همراهي با اين رژيم است و كاري كه پيوسته بايد انجام فرا خواند مردم به شورش در برابر ظلم و ستم اين رژيم نامشروع و رويگرداني از نمايشات شيادانه مردمگرايي و نمايشات انتخاباتي آن است.

منابع و توضيحات

1 – سخنان خامنه اي
http://www.farsnews.net/newstext.php?nn=8610190606

2:
http://radiozamaaneh.com/news/2008/01/post_3499.html

3- سايت امروز به نقل از خبرگزاري فارس در روز 21 ديماه گزارش داد آرمين پس از ثبت نام در انتخابات، در پاسخ به سوالي مبني بر اينكه حدادعادل خطاب به رد صلاحيت شدگان دوره‌هاي قبل گفته است كه اين بار ثبت‌نام نكنند، گفت: «حدادعادل چون به يك جناح وابسته است براي رقباي خودشان تعيين تكليف كرده است. ايشان چون احساس نزديكي زيادي با مراجع نظارتي مي‌كند از موضع آنها سخن مي‌گويد. عضو سازمان مجاهدين انقلاب تصريح كرد: دوستان من و كساني كه قبلا ردصلاحيت شده‌اند چون اعتقادي به ردصلاحيت غيرقانوني ندارند ثبت‌نام مي‌كنند. وي در مورد افراد فاقد صلاحيت براي كانديداتوري در انتخابات نيز گفت: وابستگان به دفتر فرح پهلوي و كساني كه سابقه روشني در انقلاب ندارند فاقد صلاحيت براي شركت در انتخابات هستند». اين نيش را آرمين احتمالا به خود حداد عادل زده كه قبل از انقلاب از مريدان دكتر نصر رئيس انجمن شاهنشاهي فلسفه بود. شايد علت ديگري هم داشته باشد و كس ديگر مورد نظر او بوده باشد .

4- آخوند ابطحي در وب نوشت 11 در توضيحي ياد آور ضمن ياد آوري سابقه تشكيل موسسه گفتگوي تمدنها در كه دوره رياست جمهوري خاتمي به وجود آمده بود قبلا در پايان دوره رياست جمهوري خاتمي به موسسه فرهنگ و ارتباط ضميه شده بود مدعي شده كه موسسه بين المللي گفتگوي تمدنها كه خاتمي سال 1384 به وجود آورده دفتري هم در سويس دارد يك موسسه غير دولتي است و ربطي به دولت نداشت كه احمدي نژاد بخواهد آن را منحل يا در موسسه ديگري ادغام كند. به ادعاي ابطحي اين موسسه وجود دارد و به كارش ادامه مي دهد

5- از خود خميني كه دكتر مصدق را مورد اهانت قرار داد تا ديگراني كه او را امام و قائد بزرگ مي دانستند و همراه و عامل اجراي سياستهاي اسلامي ضد ايراني و ضد مردمي او بودند، كساني كه از آغاز تلاششان تحريف تاريخ مبارزات مردم ايران عليه استبداد از زمان مشروطه تا زمان انقلاب به ويژه نديده گرفتن نقش مبارازان مسلمان و غيرمسلماني بود كه عليه رژيم دست نشانده شاه به مبارزه مسلحانه برخاسته بودند بود در راه ضديت با آنان تا حذف فزيكي و كشتار آنان، كه با انقلاب سال 57 از زندانهاي شاه آزاد شده بودند، پيش رفتند و كساني كه هنوز هم خمني را ستايش مي كنند، « ازگل» بوده و هستند. با اين تفاوت كه كساني كه امروز هم از خميني تجليل مي كنند، يا« ازگل»هاي فرومايه يي هستند كه درجنايات خميني عليه مردم ايران يار و همراه و او بوده اند يا اين كه در آن جنايات شركت نداشته اند اما همه جنايات او، به ويژه جنايت بزرگ او در كشتار زندانياني سياسي را امري برحق و درست مي دانند.

6- رجايي خراساني كسي است كه افتضاح اتهام دزيدن يك باراني از فروشگاهي در نيويورك در كارنامه اش ثبت شده است. البته اين افتضاح در مقايسه با افتضاح حمل ترياك در كيف دستي صادق طباطبايي برادر زن احمد خميني، كه در زمان دولت موقت سخنگوي دولت بود و در زمان جنگ نماينده تام الاخيتار از سوي خميني براي خريدهاي تسليحاتي قاچاق بود، كه در فرودگاه دوسلدورف آلمان كشف شد، افتضاح بزرگي نبود.

7 – سخنان محسن رضايي:
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8610010461

درفش- 13 ژانويه 2008 – 23 دي 1386

lundi, janvier 07, 2008

ايرج شكري

در مركز مطالعات استراتژيك خيمه اعلام شد:
حضرت زهرا يكي از پنج گريه كننده جهان
حضرت زهرا يكي از پنج گريه كننده جهان - با فرا رسيدن ماه محرم و راه افتادن مجالس سوگواري و روضه خواني مطالب مختلفي هم در سايتها و وبلاگها در مورد رويدادهاي ماه محرم و نيز چگونگي برگزاري اين مراسم مي شود ديد. البته سايتها و وبلاگهايي هم هستند كه در همه ايام، باز شدن صفحه اصلي آنها، همراه با نوحه و شيون و گريه است. برخي از مطالب مورد اشاره، تلاشي است كه هدف آن اين است كه مراسم و آئينهاي عزاداري را با سطح فرهنگ عمومي كنوني جامعه ايران تطبيق دهد و آنها را آنها را مفيد جلوه داده به خورد گروه بيشتري بدهد و در همين سربالايي است كه صداها و فرمايشاتي از گلوي «عاشقان اهل بيت عصمت و طهارات» خارج مي شود كه بحث عزاداري را تحت الشعاع قرار داده و سبب خنده مي شود. يكي از اين بحثها- كه گمانم مثل آن كشف شيعه نيوز در مورد شگفت زده شدن انيشتن از حديثي ثبت شده در بحارالانوار، تازگي دارد-، مطالبي است كه در سرويس فرهنگي پايگاه خبر رساني رسا(رسا نيوز) ارائه شده است. قبل از ورود به مطلب، مناسب است كه خود اين سايت معرفي شود. در معرفي رسانيوز، با كليك كردن روي «درباره ما» ازجمله مي خوانيم كه اين سايت« به همت گروهي از طلاب و دانش پژهان و محققين حوزه علميه قم» راه اندازي شده است تا در « روزگار ما» كه «روزگار پرسش‌های بی‌پايان جامعه‌ای است كه پاسخ‌های خود را در حوزه‌های علم و معرفت دينی می‌جويد» و با توجه به «درماندگی مكاتب غيرالاهی [اللهي]و التقاطی»، با هدف ارتباط دقيق و همه جانيه با جامعه براي «انعكاس رويدادها و اخبار علمي، فرهنگي سياسي و اجتماعي اين مركز عظيم ديني» و «معرفی محصولات فرهنگي و پژوهشی حوزه، بسترسازی گردش اطلاعات ميان حوزويان، تاثيرگذاری بر فضای سياسی و فرهنگی كشور در راستای انديشه‌های امام خمينی _ ره _ و رهبر معظم انقلاب و [...] » به وجود آمده است. تيترگزارش بخش فرهنگي رسا نيوز اين است « بيست و نهمين نشست عاشورا پژوهي، چهل منزل تا اربعين با موضوع شان گريه در دستگاه فکري شيعه روز گذشته در مجتمع فرهنگي شهيد فهميده قم برگزار شد» (تاريخ مخابره خبر روز 14 دي ماه ذكر شده). بنا به گزارش رسا نيوز نشست مذكور از سوي « مرکز مطالعات راهبردي خيمه» برگزار شده بود. «راهبرد» معادل فارسي كلمه استراتژي است كه در سالهاي اخير به كار بردن آن رايج شده است. به هر حال در اين نشست كه از سوي مركز مطالعات استراتژيك خيمه برگزار شده بود « احمد شهدادي، نويسنده و دين پژوه در اين نشست به تشريح نقش گريه در انديشه شيعي پرداخت» و ضمن مطالبي راجع احولات روحي و مفهوم گريه براي امام حسين و آثار معنوي آن، گفت« با تاکيد فراواني که به گريه و گريستن در هنگام دعا و مناجات با خدا در روايات شده است، گويي بستر روحي گريه بستر مناسبي براي درخواست حاجت است». در دنباله گزارش رسا نيوز آمده است:« وي با اشاره به روايتي، از حضرت زهرا(س) به عنوان يکي از پنج گريه کننده جهان نام برد و گفت: برخلاف باور رايج که گريه را نشان از ضعف روحي مي دانند، در مکتب شيعه گريه نشان از وحدت روحي است، به همين دليل هنگامي که انسان در مصيبت امام حسين(ع) گريه مي کند يک حالت شعف و سرور دروني به او دست مي دهد». برخي از خواصي كه براي گريه براي امام حسين كه توسط استاد دين پژوه احمد شهدادي در يك تحليل و بر رسي «علمي» مورد ارزيابي قرار گرفته قبلا ديده نشده بود. مثلا احساس شعف و سرور دروني بعد از گريه براي مصيبت امام حسين. البته اگر چه ممكن است براي سست ايمانان و ناباوران قابل درك نباشد، اما اين احساس شعف، به احتمال زياد ناشي از احساس اطمينان از مأجور بودن نزد خدواند تبارك و تعالي در آخرت است. من اين «پا منبري» را براي آن كردم كه نشان دهنده اين باشد با دقت به فرمايشات استاد كه از طريق يك رسانه مرتبط با مركز عظيم علمي، ديني، فرهنگي و پژوهشي حوزه علميه قم، منعكس شده توجه كرده ام و از احوال مؤمنان هم آگاهم و در پي آن موردي را هم كه به نظرمن مبهم مانده مطرح كنم تا شايد در يك نشست ديگر در مركز مطالعات راهبردي خيمه استاد شهدادي يا كس ديگري از استادان دين پژوه به آن جواب بدهد، و آن اين است كه آن چه در تحليل و بحث استاد مبهم است و براي آن معيار و مقياسي ذكر نشده است، ركورد گيري براي گريه است. او نگفته است كه اندازه گيري گريه با مقياس زماني( روز هفته) صورت گرفته يا با مقياس حجمي مثلا پياله، كاسه ، ديگ يا دلو و سطل ( در زمان حضرت زهرا سيستم متريك و واحد ليتر رايج نبوده است). هم چنين نگفته است كه آن چهار گريه كننده ديگر جهان چه كساني بودند، آيا آنها هم زن بودند يا بين آنان مردان هم وجود دارند و اگر مردان هم جزو اين گريه كنندگان بزرگ هستند آيا ركورد گيري در يك گروه انجام شده يا براي مردان جدا و زنان جدا، گريه كنندگان بزرگ با چه انگيزه يا به چه دليلي و چقدر گريه كرده اند، و هم چنين به تاثير و نقش «راهبردي» گريه آن گريه كننده گان بزرگ در رابطه انگيزه و آرماني كه داشتند، در زمان وقوع رويداد، اشاره يي نشده است.
متن كامل سخنان استاد سخنران «مركز مطالعات راهبردي خيمه» را در نشاني زير مي توانيد مطالعه كنيد:
http://www.rasanews.com/Negaresh_site/FullStory/?Id=25452
عزاداري علمي- يكي از مسائلي كه رژيم آخوندي در آن گير كرده و راه خروجي هم براي آن ندارد، مساله نحوه برگزاري مراسم سوگواري مذهبي در ماه محرم از سوي «عاشقان اهل بيت عصمت و طهارات» به نوعي است كه حتي خود آخوندها آن را مبتذل مي دانند. انتقادات در اين زمينه حتي گاه شامل برنامه هاي پخش شده از سيماي جمهوري اسلامي شده است. هشدار و تذكرات متعددي در سالهاي گذشته از سوي مقامات مختلف رژيم به «مداحان اهل بيت» و سخنرانان مراسم عزاداري داده شده است. يك مورد از اين هشدارها و اظهار نگرانيها، در نماز جمعه 14 دي از سوي امامي كاشاني عضو مجلس خبرگان، صورت گرفت. به گزارش سايت خبري آفتاب(آفتاب نيوز) وابسته به مجمع تشخيص مصلحت رژيم، امامي كاشاني با توجه به فرا رسيدن ايام سوگواري محرم، توصيه و تاكيد كرد كه«هيئت هاي مذهبي و عزاداران به مجلس سوگواري در محرم جبنه علمي و اخلاقي بدهند». وي همچنين تاكيد كرد كه«بايد عزاداران حسيني نوعي عزاداري را برگزار كنند كه در دنيا قابل عرضه و ارائه باشد و تا جهانيان بدانند كسي كه خود را وقف خدا كرده مردم چگونه ارورا تكريم مي كنند و جان خود را فدا مي كنند» او ياد آور شد كه عزاداري نبايد حالت ابتذال و سبكي داشته باشد» و از سخنرانان و مداحان ملتمسانه خواست كه به توصيه هاي «مقام معظم رهبري و مراجع عظام» توجه كنند و« به خاطر خدا و قداست مجلس سيدالشهد از خوديت واناييت دست بردارند». بنظر مي رسد كه منظورش از اناييت ‎ خود خواهي يا منيّت بايد شد، اما چون زبان «علماي اسلام و فضلاي حوزه هاي علميه » با زبان آدميزاد فرق دارد و بايد طوري باشد «عوام» كلي فكر بكنند و از اين و آن بپرسند تا معني آن را بفهمند، اين آخوند با ضمير اول شخص مفرد عربيبا اضافه كردن «اييت» صفتي درست كرده است، به نشانه «عالم و فاضل» بودن، تا خلق الله را مبهوت كند! شايد هم معني ديگر داشته باشد و اصلا ممكن است زبان فرشتگان باشد كه ما عوام زميني چيزي از آن نمي دانيم. تحفه بر خوردار از فرهنگ حوزه، در بحثها در مجلس شوراي اسلامي هم گاه همين زبان را به كار مي گيرند و متلا گاه به جاي اما و اگر، يا زير سوال بردن واژه «ان’قلت» را بكار مي بردند كه ذهن امت مسلمان هميشه در صحنه را، به سوي مسائل مربوط بحث «طهارت» مي كشاند و فهم اين كه چرا در بحث موضوعي مثلا راجع كمبود برق، چنين مطلبي به ميان كشيده شده، براي آنان دشوار و معما مي شود. در مورد اين كه عزاداري «علمي» چطور بايد باشد و چطور بايد براي اين كالاي منحصر بفرد ساخته شده از «مواد اوليه شيعي» در تاسيسات آخوندي، بازاري بين مردم جهان يافت توضيحي از طرف امامي كاشاني داده نشد، اما هدف آن را روشن كرده است و آن اين كه بايد اين عزاداري علمي، چنان باشد كه مردم يعني شيعيان ايراني اهل سينه زني و برگزاري مجالس عزاداري و شركت كنندگان در آن، به مردم دنيا نشان بدهند كه« حاضرند جان خودشان را براي كسي كه خود را وقف خود خدا كرده فدا بكنند». لابد امامي كاشاني خود و امثال خودش را جزو كساني مي داند كه خودشان را وقف خدا كرده اند و نشان دادن تكريم مردم و اين كه حاظرند جانشان را براي آنان فدا كنند، درصورتي كه به نحوي قابل عرضه در دنيا باشد، براي رژيم اين خاصيت و استفاده تبليعاتي را مي تواند داشته باشد، كه مردم هم چنان دنباله رو آخوندها و مريد و مقلد آنان هستند. والا مراسمي كه در ايران بين طبقه متوسط شهري و بخش عظيمي از نسل جوان اقبالي ندارد، چرا بايد با نگاه تاييد آميز جهانيان همراه باشد. در جريان انقلاب سال 57 روزهاي تاسوعا و عاشورا با راهپيمايي هاي عظيم اعتراضي عليه رژيم شاه سپري شد و در سال 58 با آن جوشش براي فعاليت سياسي كه در جامعه وجود داشت و مسائلي كه با سقوط رژيم سلطنتي در جامعه مطرح بود و حضور و فعاليت گسترده نيروهاي ترقيخواه سياسي، مراسم عزاداري رونقي نداشت و ميرفت كه اين بساط در ايران متروك شود و تمايل به طرد اين مراسم كه آخونده صحنه گردانان سنتي آن بودند، به طور آشكار در جامعه مشهود بود. اما خميني، كه خوب مي دانست اعمال ولايت بر مردم با رشد آگاهي سياسي و رها شدن آنان از جهل و خرافه و تعصبات ديني، رابطه معكوس دارد، در آبان سال 59 در آستانه فرار رسيدن ماه محرم در ديدار با واعظان تاكيد كرد كه « آنوقتها [ زمان شاه] يكي از حرفهاي كه هي رايج مي گفتند “ملت گريه“، براي اين[ بود] كه مجلس روضه را از دست ما بگيرند. از اين شيطنتها بايد يك قدري ترسيد و توجه بهش كرد از اين كه مجلس عزا را در نظر شما سست مي كنند... “ما انقلاب كرديم روضه ديگر لازم نيست“ از غلطهايي است كه توي دهنها انداخته اند. مثل اين است كه بگوئيم ما انقلاب كرديم ديگر لازم نيست نماز بخوانيم... خير ما ملت گريه سياسي هستيم كه با همين اشكها سيل جريان مي دهيم و خرد مي كنيم سدهايي را كه در مقابل اسلام ايستاده». اسلام هم اسم مستعار خودش بود. او به چيزي جز انحصار قدرت اعمال قيموميت بر مردم، گسترش آن به فراسوي مرزها فكر نمي كرد. مشكل اشاعه گسترده مراسم عزاداري كه عناصر قابل جذب به آن بيشتر از بخش ناآگاه و عقب مانده جامعه هستند و توليد انبوه و متنوع كالاهاي «فرهنگي» آخوندي كه اساسا محدوه اش از عزاداري و نوحه خواني و دعا و اين قبيل مسائل فرا تر نمي رود اين است كه، چون توليدات بيشتر «فرهنگي» براي آن، توسط كساني از همين قشر صورت مي گيرد، گاه بياني پيدا مي كند كه نوعي از خط خارج شدن است. مثلا در يك وبلاگ كه اسمش «هيئت مجازي علي جان است» با باز شدن صفحه اصلي نوحه يي شنيده مي شود كه در آن نوحه خوان چيزي مي خواند كه بيشتر ترانه هايي را كه در زمان شاه، به آنها ترانه يا موسيقي لاله زاري گفته مي شد(*) به بياد مي آورد در اين نوجه، نوحه خوان از جمله باده از لب لعل علي مي نوشد و از«گيسوي» او صحبت مي كند:« زباده لب لعت هميشه سرمستم/ به گيسوان سياهت دخيل دل بستم» و در ضمن نوحه خوان علي را، ولي و مولاي، نوح و موسي و عيسي مي داند كه هرسه به دوره پيش از حيات علي مربوطند و نزديك ترين آنها به زمان علي كه عيسي است كه بيش از پانصد سال قبل از ولادت علي به صليب كشيده شده و دارفاني را ترك گفته است. با كليك كردن روي نشاني زير مي توانيد وارد هئيت مجازي علي جان بشويد و نوحه «روحبخش»ي را كه به آن اشاره شد بشنويد. در ضمن بي مناسبت نمي دانم در مورد علم و فضل آيت الله امامي كاشاني كه نگران ابتذال در مورد مراسم عزاداري است اين را هم ياد آوري كنم، كه در زمان جنايت نيروي دريايي آمريكا در سرنگون كردن هواپيماي مسافربري ايران در خليج فارس، او در سخناني در نماز جمعه در مورد فاجعه سقوط هواپيما كه روز 24 تير سال 67 از راديو رژيم پخش شد، گفت:« اين عرقها(عرق خودن) اين گوشت خوكها، چه كرده اين دلها رو، چقدر شنيع كرده» و با اين فرمايشات آن فاجعه را ناشي رژيم غذايي و عرق و گوشت خوك خوردن آمريکائيان دانست.http://heyatalijan.parsiblog.com

توضيح:

*-موسيقي يا ترانه هاي لاله زاري، موسيقي و ترانه هايي بود در كافه هاي لاله زار اجرا و خوانده مي شد و موسيقي و كوچه و بازاري هم گفته مي شد. خوانندگان اين اين ترانه ها خوانندگان كوچه وبازار هم ناميده مي شدند، اين قبيل موسيقي از راديو و تلويزيون آن زمان پخش نمي شد، شايد موردي اسثنتنايي بوده باشد. تني چند از خوانندگان اين نوع موسيقي شهرت و معروفيتي يافتند كه دامنه آن بيشتر از محدوده كافه هاي لاله زار و مشتريان آن بود. يكي از آنان سوسن بود كه شهرت «سوسن كوري» از سوي كافه روها به او داده شده بود. گمانم سوسن به يك برنامه شوتلويزيوني آورده شد. چشمان او پلكهاي نزديك به هم داشت به طوري كه روي هم و تفريبا بسته و مثل نابينايان به نظر مي رسيد و علت دادن آن لقب به او همين بود. « دكتر حاج محمود احمدي نژاد رئيس جمهوري اسلامي ايران» هم چشمان و نگاهش تا حدودي همان حالت را دارد.
پ- 7 ژانويه 2008 – 17 دي 1386



مصاحبه دریادار سیاری با خبرگزاری رژیم(سه سال پیش) که به خاطر انتقادات او از تبعیض و تحریف در مورد ارتش از صفحه آن خبرگزاری حذف شد و خبرنگاران مورد بازجویی قرار گرفتند

  مصاحبه دریادار سیاری با خبرگزاری رژیم (سه سال پیش) که به خاطر انتقادات او از تبعیض و تحریف در مورد ارتش از صفحه آن خبرگزاری حذف شد و خبرن...