mardi, novembre 16, 2010

ترانه ای به یاد اعدام شدگان کرد

 ترانه ای به یاد اعدام شدگان کرد.

امروز 25 شهریور 96 برابر با 16 سپتامر 2017 متوجه شدم که هکرهای فرومایه رژیم این ویدئو را غیر قابل نمایش کرده اند.در زیر دو لینک بحث و گزارش مربوط به یورش رژیم پلید خمینی به سنندج و یک ترانه کردی در ارتباط با اعدامها وکشتار در کردستان به جای این ویدئو آمده است












lundi, novembre 15, 2010

لطف الله میثمی: مشرب فکری امام و آقای طالقانی بسیار به هم نزدیک بود

این اواخر مسعود رجوی در یک محفلی گفته بود آقای طالقانی دارد موی دماغ ما می شود، زیرا در سه مورد استراتژیک با ما مخالف است.

آیت الله طالقانی تصریح کردند که تنها دلیلی که من تا کنون رابطه خوبی با مجاهدین دارم و برخی مواضع انها را تایید می کنم این است که نمی خواهم آنها به خانه تیمی بروند.
ندای سبز آزادی
ایجاد شده در: 11/14/2010 - 18:31


ندای سبز آزادی: نشریه «نسیم بیداری» در شماره آبان ماه خود گفت و گوی مفصلی را با لطف الله میثمی درباره سیره عملی و نظری مرحوم آیت الله طالقانی انجام داده است.
به گزارش خبرآنلاین لطف الله میثمی در این مصاحبه گفته است: لفظ پدر را گروه رجوی مطرح کرد. به نظر می رسید آنها از این لفظ به این سبب استفاده کردند که رابطه خود آقای طالقانی را رابطه ای عاطفی بدانند و سخنان وی را در حد توصیه های خیر خواهانه پدر دانسته، خود را ملزم به اجرای آن ندانند. این اواخر مسعود رجوی در یک محفلی گفته بود. آقای طالقانی دارد موی دماغ ما می شود. زیرا در سه مورد استراتژیک با ما مخالف است.
وی در خصوص این سه مورد توضیح داده: نخستین موردحمله به مارکسیزم بود. در آن زمان آقای طالقانی در نماز جمعه تاکید کرده بود مگر مارکسیست ها دست هایشان پینه بسته که سنگ کارگران را به سینه می زنند. دومین مساله اختلافی بحث کردستان بود. مجاهدین و برخی گروه های مسلح کرد با هم اتحاد استراتژیک داشتند در مقابل آقای طالقانی تاکید کرده بودند که اگر این مساله حل نشود من و آقای خمینی بر تانک سوار می شویم و به سرکوب اغتشاشات می رویم.ایشان معتقد بود که اگر این بحران ادامه یابد از انقلاب و ایران چیزی نمی ماند. سومین مساله اختلافی نیز آیت الله خمینی بود. در حالیکه مجاهدین نسبت به ایشان دشمنی داشتند، اما آقای طالقانی به شدت به ایشان علاقه داشت.
میثمی در رابطه با رابطه امام (ره) و آیت الله طالقانی نیز توضیح داده: مشرب فکری امام و آقای طالقانی بسیار به هم نزدیک بود.آقای دعایی نقل می کند آقا مصطفی خمینی در نجف در حال تدوین تفسیر قرآن بود.امام به ایشان توصیه می کنند که پرتویی از قرآن آقای طالقانی را مورد توجه قرار دهد. آقای دعایی می افزایند من ندیدم امام کتابی را اینگونه به صورت مطلق تایید کنند. اصولا مراجع کتابی را به صورت کامل تایید نمی کنند مگر اینکه با همه موارد طرح شده در کتاب هم نظر باشند. این تایید امام نشان از اشتراک فکری زیاد این دو فقیه بوده است.
این فعال سیاسی در بخش دیگری از این گفتگو خاطر نشان کرد: امام درباره حجاب هم همنظر با آقای طالقانی بودند. در پاریس به یادداریم که خانم ها با روسری و شلوار در محل اقامت امام حاضر می شدند. سودابه سدیفی با همان گونه حجاب برای امام روزنامه می خواندند و امام هم انتقادی به آنها نداشتند. آقای طالقانی می گفتند حجاب خانم اندیرا گاندی و وزانت او چه ایرادی دارد. خانم ها می توانند حجابی مثل ایشان داشته باشند. ایشان روسری را کافی می دانستند.
وی افزود: به یاد دارم که آقای طالقانی به من گفت من در هر بحثی که با ایشان داشتم متوجه شده ام نظر ایشان درست بوده است.در حال حاضر نیز ایشان نسبت به خطر مارکسیست ها بسیار حساس شده اند در حالیکه من این خطر را جدی نمی دانم. در آخرین دیداری که با ایشان داشتم ایت الله طالقانی تصریح کردند که تنها دلیلی که من تا کنون رابطه خوبی با مجاهدین دارم و برخی مواضع انها را تایید می کنم این است که نمی خواهم آنها به خانه تیمی بروند.
میثمی در رابطه با سازمان مجاهدین خلق گفت: هرچند که مجاهدین حرف شنوی چندانی از ایشان نداشتند اما فکر می کنم در صورت ادامه حیات آن بزرگوار، تا حدود زیادی خشونت ها کاهش می یافت. بدین صورت که ایشان نمی گذاشتند که مجاهدین خلق وارد فاز مسلحانه شوند. در صورتیکه اختلافات مسعود رجوی و آیت الله طالقانی نیز آشکار می شد بخش عمده ای از بدنه مجاهدین ریزش پیدا می کرد.
وی در بخش دیگری از سخنانش یاد آور شد: سید قطب از رهبران فکری اخوان المسلمین بود که در ده سال زندان خود با وجود دیسک کمر تفسیر قرآن بزرگی را به رشته تحریر در اورد. وی دیدگاه ویژه ای داشت مثلا معتقد بود ناسیونالیسم، امپریالیسم وصهیونیسم هم ارز هستند. این فرد به سبب اقدام برای ترور جمال عبد الناصر به زندان افتاد و سپس با فرمان ناصر اعدام شد. زندانیان زندان قصر می خواستند برای وی مراسم یادبود برگزار کنند اتقاقا اعضای نهضت از جمله آقای بازرگان نیز با این طرح موافق بودند. در این میان تنها کسی که به مخالفت با این امر پرداخت آیت الله طالفانی بود. ایشان تاکید داشتند هرچند که سید قطب مفسر قرآن است اما بار مبارزات ضد اسرائیلی بردوش عبدالناصر است و اقدام سید قطب اشتباه بوده و نباید مورد تجلیل قرار بگیرد
http://www.irangreenvoice.com/article/2010/nov/14/8455



dimanche, novembre 14, 2010

اجیر کردن عامل برای قتل فرزند، دستارود تعلیمات آخوندی و احکام شرعی

اجیر کردن عامل برای قتل فرزند، دستارود تعلیمات آخوندی و احکام شرعیایرج شکریجنایت و خشونت غیر دولتی و غیرسازمان یافته به شکل حادثه در هرکشوری اتفاق می افتد، و در این نوع رویدادها عامل روانشناختی می تواند دخیل باشد، اما عامل بیرونی و عوامل اجتماعی که سنتهای غلط و تعصبات مذهبی را هم شامل می شود، می تواند در بروز بهم ریختگی تعادل روحی، درعصبانیّت و از کار انداختن خرد و شعور افراد و راندن آنان به سوی جنایت مثل محرکی عمل کند. مثلا در هند خشونت علیه زنان به خاطر نارضایی خانواده شوهر از جهیزیه زن ، از نمونه های تاثیرات عامل اجتماعی و نوعی رسم و رابطه غلط، به عنوان محرک در این نوع رویدادهای تلخ است. بنا بر آمار جنایت در هند، در سال 2002 تعداد زنان کشته شده بر اثر رفتار خشونت آمیز در همین زمینه ۶ هزار و ۸۲۲ نفر بوده است* و در این آمار مجروحان که مثلا ممکن است بر اثر سوختگی، دچار آسیب های غیر قابل ترمیم شده باشند، وارد نشده است. در ایران آموزشهای آخوندی تعصب آمیز از دین و مذهب، و محدویتهای شدید علیه زنان و قائل شدن نقشی در حد کنیز – که زن ضمن انجام کار رفت و روب و پخت و پز، در برابر نیازهای جنسی «صاحب» خود، موظف به «تمکین» است- به اضافه تولید مثل و بچه زاییدن، نقش دیگری را برای زنان مناسب نمی دانسته، پیوسته سبب تبعیضات و تنگی عرصه برای رشد توانائیها زنان، در گستره میهن بوده، است، اما به روی کار آمدن رژیم منحوس آخوندی – اسلامی در ایران و چپاندن روابط اجتماعی در چارچوپ احکام شرعی، و دامن زدن به تعصبات مذهبی و تشدید محدودیت در روابط اجتماعی علیه زنان، وضع را برای زنان دشوار تر کرد و بی عدالتی در مورد آنان تشدید شد. اگر چه تحولات اجتماعی در ایران که بعد از انقلاب مشروطه ، در دوران سلطنت پهلوی با تاسیس مدارس و گسترش آموزش عمومی و رایگان و رشد جمعیت شهر نشین و ایجاد اشتغال برای زنان در خارج از خانه، سبب تحولاتی در موقعیت زنان در جامعه شده بود و گستردگی حضور آنان در عرصه ها و مشاغل مختلف در زمان سقوط رژیم محمد رضا شاه و ضرورت این حضور(از جمله درآموزش و پرورش و در بیمارستانها)، چنان بود که آخوندها نمی توانستند در همه جا مثل بیرون ریختن زنان از نیروهای مسلج عمل کنند و آنان را خانه نشین کنند.
خبر این بود که پدری برای به قتل رساندن دختر 18 ساله اش یک افغانی را اجیر کرده بوده و برای به قتل رساندن دخترش به او پول پرداخته بوده است دستیگر شد. خبر دستیگری آن پدر آمر قتل، خبری است که تاریخ 20 آبان را دارد که سایت آفتاب به نقل از ایسنا نقل کرده بود، اما جنایت پنج سال پیش در شهریور سال 84 اتفاق افتاده و پدر دختر در زمان وقوع جنایت با مراجعه به نیروی انتظامی وانمود کرده بوده است که دخترش ناپدید شده است. جستجوی نیروی انظامی برای یافتن دختر که فرشته نام داشته به نتیجه یی نمی رسد و رسیدگی به آن «مسکوت» می ماند. بنا گزارش یاد شده «در شهریور ماه سال جاری کارآگاهان پلیس آگاهی در پیگیری پرونده‌های معوقه بار دیگر بررسی پرونده‌ مفقودی "فرشته" را در دستور کار قرار دادند. آنان با احضار مجدد والدین "فرشته"، با سخنان ضد و نقیض پدر این دختر نوجوان مواجه شده و احتمال جنایت خانوادگی در ذهن ماموران نیروی انتظامی قوت گرفت...».خلاصه این که ماموران برای تحقیق بیشتر به خانه مرد مذکور مراجعه می کنند و متوجه می شوند که مرد بعد از خروج از فرماندهی نیروی انتظامی که برای سوال به آنجا احضار شده بود، دیگر به خانه برنگشته و متواری شده است. در ادامه تحقیقات مرد متواری بازداشت می شود و در پی اظهار ضد و نقیض نا چار به اعتراف به جنایتی که کرده بوده می شود. در این زمینه در گزارش آمده است که او به خاطر « اختلاف سلیقه» یی که با دخترش داشته، از وی دلگیر بوده و به همین دلیل برای قتل او طرحی می ریزد و اجرا می کند. این پدر بی رحم به یک مرد افغانی پولی می پردازد تا دخترش را به قتل برساند. بعد شبی دختر را به بیابانهای اطراف امین آباد می کشاند و او را به دست مرد اجیر شده که در آنجا منتظر بوده می سپارد. او نیز با ضربات چاقو دختر را که فریاد می کشیده و پدر هم در چند قدمی در حال قدم زدن بوده و این فریادها را می شنیده است به قتل می رساند و جنازه را هم در همانجا دفن می کنند. در این گزارش گفته نشده است که «این اختلاف سلیقه» چه بوده است و اتهام «روابط شیطانی و غیر اخلاقی» هم به قربانی مظلوم زده نشده است، اما روشن است که این اختلاف سلیقه مثلا بر سر نوع غذایی که در خانه پخته می شود نبوده است که کار را به چنان جنایت هولناکی کشانده است، بلکه بر مسائلی مثل نوع پوشش و رعایت حجاب و از این قبیل بوده است که تعصب در آن مرد ددخو چنان خشم و نفرتی بر می انگیزد که دختر 18 ساله را به آن وضع فجیع به کام مرگ می فرستد. در این اقدام بی تردید آگاهی مرد از حکم شرعی قصاص و مجازات اسلامی که طی سه دهه به شکلهای گونان مورد بحث قرار گرفته و حتی مساله جرم و قضا و جزا و قصاص در اسلام در برنامه های تلویزیونی توسط آیت الله هایی مثل جوادی آملی و محمدی گیلانی(فرمایشات این یکی در مورد زنا و لواط جوک شده بود) برای مردم شرح داده می شد،مشوق او در این جنایت بوده است. به یقین مرد می دانسته بر اساس احکام شرع انور، پدر که «ولی دم» است به خاطر قتل فرزندش قصاص و اعدام نخواهد شد، و خیال او از این بابت آسوده بوده است. هم چنان که می دانسته که جان زن در اسلام به اندازه نصف جان مرد ارزش دارد و زن در ارث بردن هم نصف مردم سهم می برد و در شهادت دادن هم یک زن نمی تواند گواهی دهنده باشد بلکه باید دو نفر باشند تا شهادت دادنشان مثل یک گواه مرد، مسموع و قابل شنیدن باشد. این رژیم رژیمی است که زمانی « معاون قوه قضاييه»اش آخوند اژه ای در لباس «روحانیت» در جلسه رسمی «هيات نظارت برمطبوعات» که خودش هم آگاه بود که دوربین تلویزیون آنجاست و جلسه در حال ضبط شدن است، به خاطر اختلاف نظر و شنیدن نظری متفاوت با «سلیقه» خود از یکی از کارگزاران نظام(عیسی سحر خیز) ،چنان درنده می شود که اول قندان روی میز را به قصد خرد کردن جمجمه طرف به سوی او پرت می کند و بعد هم مثل سگ هاری به او حمله ور شده و شانه اور گاز می گیرد و در همان حال دست به طرف پایین بدن او برده قصد کنده بیضه او را می کند که البته موفق نمی شود و بنابر گزارش پزشکی که وکیل او زمان وقوع این مساله درمصاحبه یی به آن اشاره کرد، قسمت بالای ران او خراش برداشته بوده است. یا مثل رویداد اخیر که خبر آن در حاشیه سفر آخوند لاریجانی به کهکیلویه و بویر احمد در 22 آبان گزارش شده، که حکایت از آن دارد که در جمع مسئولان نظام آخوندی که برای استقبال از آخوند لاریجانی در «محل استراحت»ی که در فرودگاه یاسوج در نظرگرفته شده بود گرد آمده بودند، در بگو مگویی که بین قوام نوذري استاندار و حسيني نماينده گچساران در می گیرد، نماینده گچساران که عصبانی شده بوده است بشقابی را به سوی استاندار پرتاب می کند؛این رژیمی است که در آن مسلمان موّظف است که اگر تشخیص داد کسی به اسلام یا رسول الله اهانت و «سب رسول الله» کرده است او را بکشد، بدون ارجاع مساله به دادرسی و بدون دادن امکان رد اتهام یا دفاع از خود به متهم. این جنایت را قبل از سال 60 یکبار لاجوردی مرتکب شد و به خاطر تضاد و شکافهای موجود بین کارگزاران خمینی ، مساله در دریکی دو روز نامه منعکس شد. در این رژیم تنها این که« مؤمنان»، تشخیص بدهند کسی به اسلام و قرآن اهانت کرده است برای صدور حکم مهدور الدم بودن او از سوی آخوندی که عنوان مجتهد و آیت اللهی به دمش بسته است(مثل مصباح یزدی)، کافی است و مؤمنان می توانند او را به قتل برسانند. چند سال پیش جنایت هولناک محافل خودسر در کرمان بر همین اساس به وقوع پیوست. این رژیم رژیمی است که بنیانگذار آن زمانی که تنها شش ماه از ورودش به ایران می گذشت، تاسف خورد از این که چرا از اول چوبه های دار در میدان بزرگ برای درو کردن رهبران تشکلهای سیاسی دگر اندیش و دست اندرکاران مطبوعات مستقل برپا نکرده ابراز کرد و تهدید و تاکید کرد که اگر لازم باشد مثل امیرالمؤمنین که در یک روز 700 نفر از یهود بنی قریظه را گردن زد، با منتقدان و مخالفان خود همان خواهد کرد و اسم آن را هم اجرای احکام اسلام و عمل به اسلام گذاشت. وقتی خشونت از سوی بالاترین مراجع دینی و سیاسی کشور به عنوان اجرای احکام اسلام و برای اسلام مشروع شناخته شده باشد و «رفتاری اسلامی و مؤمنانه» باشد، دیگر از یک آدم متعصب و ناآگاه سر زدن چنین خشونتهایی پدیده یی است که محرکهای بیرونی قوی در بروز آن دخیل هستند و به شکل روبه افزایش در جامعه دیده خواهد شد.
آنچه که در این گزارش البته نبود چگونگی آشنایی پدر قربانی با آن مرد افغان و توضیج در مورد خود این قاتل خونسرد بود که بدون این هیچ گونه رابطه قبلی ناشی از خشم و کینه با دختر مظلوم ، فقط در برابر دریافت پول او را به قتل رسانده بود. شاید پدر بیرحم به آن مرد گفته بوده باشد که به خاطر رفتار و یا تمایلات خلاف اسلام دخترش قصد از میان برداشتن او را دارد و آن افغانی هم که بی تردید نه از «کفار کمونیست» افغان بلکه ، از مسلمانان و احتمالا «نیروهای جهادی و مجاهدین» سابق بوده که در راه خدمت به اسلام و کمک به آن پدر مؤمن، و هم گرفتن اجر و اجرتی برای این کار خدا و شرع پسندانه، این عمل وحشتناک غیر انسانی را مرتکب شده است.
منابع و توضیحات:
http://www.radiofarda.com/content/f1_women_violence/423094.html
* آمار جنایت در هند به خاطر
جهیزیه از رادیو فراد نقل شده است. لینک مربوط به آن است
23 آبان 1389 – 14 نوامبر 2010
--------------------

دستگیری پدری که برای کشتن دخترش آدم اجیر کرده بود
http://aftabnews.ir/vdcd5s0fxyt0fx6.2a2y.html

پنجشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۹ ساعت ۰۹:۳۲
پدری که به بهانه اختلاف سلیقه، افغانی را اجیر کرد تا دخترش را با ضربات متعدد چاقو به قتل برساند، با گذشت 5 سال داستان جنایتش را بازگو کرد و پس از کشف جسد در بیابان‌های اطراف تهران با همدستش راهی زندان شد.
آفتاب: پدری که به بهانه اختلاف سلیقه، افغانی را اجیر کرد تا دخترش را با ضربات متعدد چاقو به قتل برساند، با گذشت 5 سال داستان جنایتش را بازگو کرد و پس از کشف جسد در بیابان‌های اطراف تهران با همدستش راهی زندان شد.

14شهریور ماه سال 84 مرد و زن میانسالی با حضور در فرماندهی انتظامی شهریار، ماموران را در جریان مفقود شدن دختر 18 ساله‌شان به نام «فرشته» قرار دادند. آنان به ماموران گفتند که دختر‌شان پس از آن که از منزل خارج شده، هرگز به منزل بازنگشته است.
با تشکیل پرونده مقدماتی، پرونده برای رسیدگی تخصصی در اختیار کارآگاهان پلیس آگاهی استان تهران قرارگرفت.

تحقیقات کارآگاهان برای روشن شدن زوایای پنهان این مفقودی ادامه داشت‌ تا اینکه در بررسی از اعضای خانواده‌ و دوستان این دختر نوجوان دریافتند که این دختر 18 ساله هیچ مشکلی با دوستان و خانواده‌ خود نداشته و بنا به دلایل نامعلومی از منزل خارج شده و دیگر بازنگشته است.
با وجود ادامه بررسی‌ها به دلیل نبود سرنخ ازاین دختر، پرونده‌ مفقودی «فرشته» راه به جایی نبرده و‌ مسکوت ماند.
در شهریور ماه سال جاری کارآگاهان پلیس آگاهی در پیگیری پرونده‌های معوقه بار دیگر بررسی پرونده‌ مفقودی «فرشته» در دستور کار قرار دادند. آنان با احضار مجدد والدین «فرشته»، با سخنان ضد و نقیض پدر این دختر نوجوان مواجه شده و احتمال جنایت خانوادگی در ذهن ماموران نیروی انتظامی قوت گرفت
کارآگاهان پلیس آگاهی با مراجعه به منزل این دختر نوجوان دریافتند که پدرش پس از این که از فرماندهی انتظامی خارج شده دیگر به خانه باز نگشته و متواری شده است.
با متواری شدن پدر این دختر شبهه که پدر این خانواده‌ از سرنوشت دختر نوجوانش با خبر است، مورد بررسی قرار گرفت.سرانجام ماموران پلیس آگاهی در اولین روز از آبان ماه سال جاری محل اختفای پدر این خانواده‌ به نام «علی اصغر» را در اقداماتی اطلاعاتی و فنی در رباط کریم شناسایی و وی را دستگیر و به پلیس آگاهی منتقل کردند.
این متهم در تحقیقات اولیه منکر هرگونه ارتباط با ماجرای مفقود شدن دختر نوجوان خود شد و به کارآگاهان، گفت که از پنج سال پیش که دختر 18 ساله‌اش مفقود شده، هیچ اطلاعی از وی ندارد.
سرانجام پدر این دختر نوجوان در دام تناقض‌گویی‌های خود گرفتار شد و پرده از راز قتل فرزندش برداشت.

وی در اعترافات خود با تاکید بر اینکه با دختر نوجوانش اختلاف سلیقه داشته، توضیح داد که بارها به دلیل اختلاف سلایق با «فرشته» مشاجره کرده است.
بنا بر اظهارات این متهم، «علی‌اصغر» به دلیل اختلاف سلیقه از دختر نوجوانش دلگیر و عصبانی بوده و به همین دلیل این پدر سنگدل، مرد افغانی 33 ساله‌ای به نام «عیسی» برای به قتل رساندن «فرشته» اجیر می‌کند عیسی در قبال گرفتن مبلغ اندکی پول قبول می‌کند که این دختر 18 ساله را به قتل برساند.
این پدر سنگدل، در ادامه اعترافات خود به کارآگاهان گفت که طبق قرار قبلی با «عیسی» شبانه «فرشته» را به یکی از بیابان‌های امین‌آباد برده و دختر 18 ساله‌اش را به دست قاتل می‌سپارد.
با اعترافات صریح این پدر سنگدل، کارآگاهان پلیس آگاهی به سراغ «عیسی» رفته و وی را در منزلش دستگیر می‌کنند
عیسی در اعترافات خود پول را انگیزه به قتل رساندن این دختر نوجوان عنوان کرد و گفت: طبق قرار قبلی پس از این که «علی اصغر»، «فرشته» را به محل مورد نظر کشاند، این دختر نوجوان را تحویل من داد و خود از محل دور شد. .
وی در ادامه اعترافات خود عنوان کرد که در حالی که این پدر سنگدل، چند متر آن طرف‌تر در حال قدم زدن بود، من بدون در نظر گرفتن فریادها و التماس‌های «فرشته» ضرباتی را به ران، قلب این دختر نوجوان وارد کردم .
بنا بر اظهارات «عیسی» وی پس از اینکه «فرشته» را با ضربات متعدد چاقو از پای در آورد جسد او را در همان حوالی دفن می‌کند
با توجه به اظهارات صریح «عیسی» کارآگاهان در بررسی صحنه جرم توانستند پس از پنج سال از اعلام مفقودی دختری 18 ساله به نام «فرشته» جسد وی را از میان خاک‌های بیابان، امین‌آباد بیرون کشند.
دو متهم این پرونده‌ پس از بازسازی صحنه جرم به همراه پرونده‌ متشکله تحویل مقام قضایی شدند.

samedi, novembre 13, 2010


«مردمی» بودن کارگزاران رژیم اسلامی درعمل
مطلب زیر در سایت آفتاب که متعلق به مجمع تشخیص مصلحت نظام شناخته می شود درج شده است که واکنش به خبری از مجروج شدن مردم به خاطر استفاده از وسیله یی بدون ایمنی برای عبور از رودخانه به خاطر نبودن پل و واکنش مقامات رژیم به این مساله است که خود روشنگر ماهیت ضد مردمی اینان است و زشتی و گندی که در واکنش مقامات رژیم بوده آنقدر آزار دهنده بوده است که سایت آفتاب هم از آن به عنوان شرم آور ترین واکنشها نام برده است، متن زیر واکنشی است که در سایت آفتاب نسبت به خبر مربوط به مشکل مردم روستای گاودانه در کهکیلویه و پاسخ و اظهارات کارگزاران رژیم، درج شده است.تیتر مطللب هم مربوطه به سایت آفتاب است.

شرم‌آور‌ترین واکنش‌ها به قطع شدن انگشتان زن و بچه مردم

http://aftabnews.ir/vdcaien6w49n6u1.k5k4.html


پنجشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۹ ساعت ۰۱:۴۱
روستای گاودانه در استان کهکیلویه و بویراحمد واقع است. روز گذشته خبرگزاری مهر در گزارشی مکتوب و تصویری از این روستا، به تنها وسیله ارتباطی این روستا با جهان خارج از آن پرداخت: وسیله‌ای به نام "گرگر" که روستاییان مجبورند برای عبور از رودخانه و رفتن به محل تحصیل، کار، خرید، جاده، شهر و روستاهای دیگر سوار آن شوند.
آفتاب: روستای گاودانه در استان کهکیلویه و بویراحمد واقع است. روز گذشته خبرگزاری مهر در گزارشی مکتوب و تصویری از این روستا، به تنها وسیله ارتباطی این روستا با جهان خارج از آن پرداخت: وسیله‌ای به نام "گرگر" که روستاییان مجبورند برای عبور از رودخانه و رفتن به محل تحصیل، کار، خرید، جاده، شهر و روستاهای دیگر سوار آن شوند.

به گزارش عصر ایران، گرگر، در واقع تله کابینی است که روستاییان سوار آن می‌شوند و با دست، آن را حرکت می‌دهند. در این میان شیب تند رودخانه باعث می‌شود هر از گاهی دست مردم در زیر چرخ‌های آن گیر کند و انگشتان آنها قطع شود.

تاکنون، بیش از 30 نفر از اهالی روستا دچار چنین حادثه‌ای شده و حتی برخی از آنان نیز به دلیل سقوط از گرگر دچار قطع نخاع یا مرگ شده‌اند.

در پی انتشار این خبر و تصاویر تکان‌دهنده انگشتان قطع شده اهالی روستا به‌ویژه کودکان مظلوم آن، انتظار می‌رفت مسئولان و نمایندگان استان ضمن ابراز شرمندگی از اینکه در حوزه استحفاظی آنها چنین فاجعه‌ای در حال وقوع مداوم است، نسبت به حل مشکلات مردم این روستا و جاهای دیگری که احیانا چنین مشکلی دارند اقدامات فوری انجام دهند و هر چه سریع‌تر، پلی کوچک در این روستای محروم احداث نمایند.

با این حال، آنچه امروز در همین خبرگزاری راجع به واکنش مسئولان منتشر شد، دود از سر آدمی بلند می‌کند که "خدایا اینها دیگر چه کسانی هستند؟"

به اظهارات مسئولانه آقایان دقت کنید:

- مدیر روابط عمومی استانداری کهکیلویه و بویراحمد: استاندار وقت ندارد پاسخ دهد.

- سید محمدعلی بزرگواری؛ نماینده مجلس: مسأله را بزرگ کردید... قبل از هر اقدامی باید طرح نوشته شود، اداره راه و ترابری شهرستان آن را آماده کند، اداره راه شهرستان طرح را به کمیته برنامه‌ریزی استان بدهد، کمیته برنامه‌ریزی آن را تایید کند، بعد طرح به دولت برود تا در صورت موافقت به اداره راه استان بودجه دهند. بنابراین شاید تا زمان ساخت پل چند سال طول بکشد... روستاییان اغراق می‌کنند. شما هم مسأله را خیلی بزرگ می‌کنید، همیشه می شود با شنا کردن از رودخانه عبور کرد... روستاییان از پل آن یکی روستا استفاده کنند... حواسشان جمع باشد انگشت‌شان قطع نشود.

- نصرت‌الله انصاری، فرماندار: به روستاییان توصیه شده از گرگر استفاده نکنند، مسئولیت هر کسی که از این مسیر عبور کند با خودش هست.

محمدحسین نصیری‌راد، رییس اداره راه منطقه نیز در مرداد ماهی که گذشت قول داده بود ظرف یک هفته کار ساخت پل برای روستای مذکور آغاز شود اما گویا یک هفته بعضی‌ها با یک هفته بقیه خیلی فرق می‌کند و هنوز موعدش نرسیده است!

این در حالی است که از مردادماه تاکنون، انگشتان تعداد زیادی از هموطنان مان در این مسیر قطع شده است و البته با ادامه وضعیت کنونی، تعداد افرادی که دچار سانحه می‌شوند، همچنان افزایش می‌یابد.

البته یکی دو نفر از مسئولان مصاحبه شونده توپ را به زمین مردم نینداخته‌اند مانند رییس بیمارستان امام خمینی دهدشت که گفته مراتب را به مسئولان بالاتر گزارش می‌کند تا چاره‌ای بیندیشند و ستار هدایتخواه نماینده دیگر مجلس که وعده داده موضوع را از طریق اداره راه استان پیگیری می‌کند.

حال مروری دوباره داشته باشید بر روی اظهارات "به اصطلاح مسئولان" فوق:
استانداری که وقت ندارد جواب بدهد که چرا در استان تحت مدیریت اش این فاجعه مدام در حال تکرار است، فرمانداری که می‌گوید تقصیر خودشان است که از گرگر استفاده می‌کنند و نماینده مردم (!)ی که معتقد است روستاییان و رسانه‌ها دارند بزرگ‌نمایی می‌کنند و پیشنهاد می‌کند ملت شناکنان از عرض رودخانه بگذرند و مثلا به مدرسه و مزرعه و شهر بروند!

بعد هم به جای آنکه از وضعیت اسفناک موکلین‌اش متاسف شود و مثل اسپند بر روی آتش، از جا جهد و کاری کند، خیلی آسوده‌خاطر می‌گوید که باید طرحش نوشته شود و به دولت برود تا اگر مصوب شد، پلی ساخته شود.

واقعا جای تاسف است که بعضی‌ها فکر می‌کنند برای ساختن یک پل روستایی هم باید دولت جلسه بگذارد و مصوبه بگذراند!

اگر هیأت وزیران باید به این امور مستقیما رسیدگی کنند، پس مسئولان محلی و نمایندگان مجلس، این وسط چه کاره‌اند؟

این چه حرف مضحک و چه استدلال تاسف‌انگیزی است برای توجیه تاخیر در ساخت پل؟

آن یکی مسئول هم که رسما زیر قولش زده و از مرداد تاکنون، حقوق ماهیانه‌اش را گرفته و خبری از پلی که وعده داده بود، نیست!

واقعا باید به این آقایان گفت اگر مرهمی بر زخم نیستید، لااقل نمک بر زخم مردم نپاشید. یعنی چه که تقصیر خودشان است که انگشت‌شان قطع می‌شود یا بروید شنا کنید؟!

به خدا سوگند، "خجالت" هم یکی از بزرگ‌ترین نعمت‌های الهی است!

اگر آقایان این قدر عرضه ندارند یک پل روستایی درست کنند، اعلام بی‌کفایتی کنند تا همین خوانندگان سایت‌های خبری اعم از راست و چپ و مستقل خودشان دست به‌کار شوند تا بلکه آقایان خجالت‌زده شوند!

واقعا برای کشوری که در آن سوی دنیا هم طرح‌های عمرانی دارد و پل و سد و کارخانه و نیروگاه، می‌سازد، زشت و زننده است که در داخل مرزهایش، مردمی آن هم مردمی به شرافت و مظلومیت روستاهای کهکیلویه و بویراحمد، این چنین محروم و درمانده شوند و هر روز شاهد زخم و مرگ خود یا عزیزان‌شان باشند و آن وقت آقایان پای‌شان را روی پای دیگر بیندازند و بگویند: تقصیر خود مردم است.

واقعا اگر در همین مجلس شورای اسلامی، به دلیل مثلا خرابی یک در، انگشت یک نماینده قطع شود، آقایان چه جار و جنجالی راه می اندازند و خبرش تا آن سوی دنیا می رود ولی وقتی ده ها هموطن در یک روستا، دچار چنین سرنوشتی می‌شوند، واکنش آقایان این است: بزرگ‌نمایی می‌کنید!

آیا خون تهران نشینان و مسئولان از خون بچه‌های روستای گاودانه کهکیلویه و بویراحمد رنگین است؟

دقت کنید که مردم این روستا نمی‌گویند بیایید برای ما ورزشگاه بسازید یا نیروگاه خورشیدی برایمان بیاورید، فقط می‌گویند پلی درست کنید تا انگشت‌های بچه‌های‌مان قطع نشود؛ همین!

از دولت که همواره بر رسیدگی به مناطقه محروم را تاکید دارد، انتظار می‌رود ضمن بازخواست مسئولان استان به دلیل اهمال در خدمت‌رسانی، به طور جدی پیگیر این موضوع باشد که چرا آقایان مسئول در استان کهکیلویه و بویراحمد تا این حد در برابر مشکلات مردم بی‌تفاوت‌اند. در واقع هر چند قطع مداوم انگشتان دست مردم منطقه فاجعه بار است، نوع واکنش مسئولان محلی به این مسأله، فاجعه‌ای بسیار بسیار بزرگ تر است.

فاجعه نخست را می‌توان با ساخت پل از بین برد، و می‌ماند فاجعه بزرگ‌تر دوم که باید دید چه برخوردی با مسئولان سهل‌انگار می‌شود.

mercredi, novembre 10, 2010

آشنایی بیشتر، بعد از چهار – پنج دهه، با جلال آل احمد - فریبرز رئیس دانا

آشنایی بیشتر، بعد از چهار – پنج دهه، با جلال آل احمدفريبرز رييس‌دانا
مهر ماه ۱۳۸۹جلال آل احمد داستان نویس، مترجم، مقاله نویس و در حوزه هایی معین، فعال اجتماعی بود که عمری کوتاه ولی نسبتاً پر اثر داشت. او از پایه گذاران اصلی کانون نویسندگان ایران بود و در زندگی ادبی، اجتماعی و سیاسی خود آثار به یاد ماندنی ای در تاریخ روشنفکری ایران به جای گذاشت. در محافل روشنفکری و هنری زمان خود حضور جدی و تقریباً همیشگی داشت و با این وصف فقط در حوزه هایی معین و گزیده شده زیرکانه گام می زد.
آل احمد در ۱۳۰۲ در محله ی سید نصرالدین تهران در خانواده ای مذهبی، سنتی و پر جمعیت (که ۱۰ فرزند داشتند) به دنیا آمد و در شهریور ۱۳۴۸، در اسالم به سکته قلبی در گذشت. گرچه نمی خواستند روشنفکران آن زمان بپذیرند که او به مرگ طبیعی مرده و به خاطر انتقادهای نسبتاً تندش به حکومت سر به نیست نشده است. اما واقعیت ها چیزی پس از مرگ او و اظهار نظر همسرش"سیمین دانشور"به این زمزمه پایان داد.
پدر آل احمد روحانی بود و می خواست او نیز مانند یکی از دو برادرش درس حوزوی بخواند و روحانی شود. جلال هماره از زیر این فشار شانه خالی می کرد. او از همان آغاز روحیه ای ناآرام و جستجوگر، خلقی پرخاشگر داشت، در عین حال که خط قرمزهایش را ناآشکاراما حسابی رعایت می کرد و گرایش های دیگر گونه ای هم در متن وابستگی های سنتی اش داشت. پدر در نوجوانی او را به بازار فرستادتادر آن محیط کسب و فضای مکتبی هم کار کند و هم پرورش یابد. اما جلال پنهان از پدر و در راه بازار، راه مدرسه ی دارالفنون را در ناصرخسرو یافت و به آنجا رفت و موفق به تحصیل شبانه شد و دیپلم گرفت. اما پس از آن پدر، چونان نماد سرسخت سنت ها دست از سراو برنداشت و او را به نجف نزد برادر بزرگترش فرستاد تا درس دین بخواند و مجتهد شود. همه ی این کشمکش ها که از کودکی تا جوانی ادامه داشت روحیه ی پر تناقض و عتاب آلود را در او تقویت کردند.
او پس از سه ماه، اقامت در بغداد و نجف، به قول خودش کله خورده و کلافه از پدر و برادر از ماندن در آن محیط سر باز زد و به تهران بازگشت و در واقع از راه خانقین و کرمانشاه به تهران گریخت. خود می گوید آن زمان در خانواده ای روحانی، فردی لامذهب معرفی شده بود و دیگر خودش هم مهر نماز زیر پیشانی نمی گذاشت.
پس از تحولات شهریور ۱۳۲۰، جلال به حزب توده ی ایران پیوست و چنان که می گوید از انگشتری عقیق و سر تراشیده به کراوات و موی بلند روی آورد. واکاوی ها و نظریابی ها پیرامون شکوفایی استعداد و بالندگی اجتماعی و ادبی او نشان می دهد که او نیز مانند شمار زیادی از روشنفکران و هنرمندان عصر خود در واقع در مکتب و حوزه های آن حزب، مبانی اندیشه گی دگراندیشانه، خلاقیت و نقد و تحلیل آموخت و با وجود همه ی وقایع بعدی ،در آنجا بود که نطفه ی تولید روشنفکری و زندگی فرهنگی متمایز، در درون او منعقد شد. از این حیث او چون اخوان ثالث، نصرت کریمی، عزت اله انتظامی، سیمین بهبهانی، اسکویی ها، نوشین، شاملو، محمد نوری، هانیبال الخاص و دههاو بلکه صدها تن دیگر بود که از آموزه های منظم، سازمان یافته و آرمانی و تحلیل و نقد اجتماعی آن حزب، که بعدها به اشتباه ها و چه بسا گمراهی هایی دچار شد، بهره مندگردید و استخوان بندی ذهنی اش متشکل و متراکم شد.
جلال آل احمد در حزب توده تا سال ۱۳۲۶ زیر نظر احسان طبری مسئولیت های فرهنگی و انتشاراتی مهمی را بر عهده گرفت و استعدادش هم پرورش یافت. او به همین مناسبت حتی سفری به خوزستان کرد که بر او اثر زیادی گذاشت. در همین حال در سال ۱۳۲۴ نیز از دانش سرای عالی در رشته ی ادبیات فارسی فارغ التحصیل شد. با این همه او در سال ۱۳۲۶ با ۱۱ تن دیگر به همراه خلیل ملکی از این حزب جدا شد. خودش می گوید وقتی در تظاهرات حزبی در خیابان شاه آباد دیده است که کامیون های نظامی شوروی در کناره های راه پیمایی درخیابان مستقر شده اند، سخت تکان خورده، خجالت کشیده و تپیده است توی کوچه آسید هاشم و از محله گریخته و دیگر هم به حزب باز نگشته است. تحلیل مسیر تجربه های بعدی زندگی او نشان می دهند که همیشه تا پایان عمر برای استقلال ملی اهمیت زیاد و محوری قائل بوده است اما این مسیر نشان نمی دهد که او از خط اشتباه آمیز حزب توده، به زعم خودش، به خطی مترقی تر و پایدارتر، صعود کرده باشد.
در سال ۱۳۲۶ جلال نخستین مجموعه ی داستان های کوتاه خود را به نام"از رنجی که می بریم" منتشر کرد. سال بعد رمان"سه تار" و در سال های بعد ترجمه هایی از آثار آندره ژید، آلبرکامو، داستایفسکی و نیز مشاهدات و تک نگاری هایی چون"اورامان"، "تات نشین های بلوک زهرا" و "خارک در یتیم خلیج"را منتشر کرد. در سال ۱۳۲۹، با وجود مخالفت های شدید خانواده اش، با سیمین دانشور ازدواج کرد. تا سال ۱۳۴۸ رمان هایی چون"مدیر مدرسه "و"نون و القلم "و نیز هفت مقاله و سه مقاله ی دیگر و آثاری چون" غرب زدگی"، اثر بسیار معروف خود، و نیز کتاب"در خدمت و خیانت روشنفکران" را منتشر کرد. جلال با نوشتن"سنگی بر گوری" با شجاعتی کم نظیر درباره ی زندگی خصوصی و مکنونات درونی خود نوشت و از تمایلات پنهان مانده اش که در خفا به بیرون راه باز کرده بودند، پرده برداشت.
او در مورد کتاب،"در خدمت و خیانت روشنفکران" می گوید:"طرح اول آن را در دی ماه ۱۳۴۲ به انگیزه ی خونی که در ۱۵ خرداد همان سال از مردم تهران ریخته شد و روشنفکران در مقابلش با بی اعتنایی دست های خود را شستند، ریخته بود". اما تاریخ نباید این انکار بزرگ، بی انصافی تعمدی و خودخواهانه و پرده پوشی حقیقت به نفع ایدئولوژی مذهبی را بر او ببخشاید. به گواهی تاریخ نه همه ی روشنفکران از وقایعی آن چنان و حتی همه ی اوضاع سیاسی و اجتماعی، بی اعتنا گذشتند سهل است، که زندان و شکنجه و مرارت و مرگ را تحمل کردند و نه جلال خود به همه ی وقایع خونبار کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سال های پس از آن تا زمان مرگ خود اعتنایی نشان داد، مگر سال های بعد در واکنش به ۱۵ خرداد ۱۳۴۲. وانگهی این ۱۵ خرداد هم مبانی، عناصر و گرایش هایی داشت که آل احمد بارها در موارد دیگر و در جاهای دیگر آن ها را نقد و سرزنش کرده بود.
او البته، همکاری بسیار محدود و محتاطانه ای نیز با من و دوستانم که همه بسیار جوان و نیازمند یاری بزرگان بودیم داشت. در ارتباط با جنگ ژوئن ۱۹۶۷ اعراب و اسرائیل و واکنش فعال سیاسی ای که ما نشان داریم، او درباره همکاری و مساعدت رژیم شاه با دولت متجاوز اسرائیل، اعلامیه ای در محکوم کردن ارسال بنزین از سوی رژیم شاه برای ارتش اسرائیل منتشر کرده بود که بالاخره بر ما معلوم نشد که اصلاً رژیم به چنین کاری دست زده بود یا این که حرف ها و ادعاهای بی پایه ای از سوی آل احمد گفته شده بود.
کارهای آل احمد را در شش گروه می توان طبقه بندی کرد: داستان (یازده اثر) ، مشاهدات و سفرنامه و تک نگاری (۶ اثر چاپ شده و چند اثر چاپ نشده) مقاله ها و تحقیق ها (۱۰ اثر) ترجمه ها (۱۱ اثر و یک اثر نیمه تمام) خاطرات و نامه ها و سرانجام واکنش های مکتوب و اعلامیه ها، که از همکاری او و همکاری دیگران با او در این زمینه ها کم تر کسی اطلاع دارد و من خاطرات مستقیمی از او دارم. جلال در آثار خود نثری شاداب، روان، جذاب، طنز آمیز و انتقادی داشت که ویژه ی خود او بود و چونان سبکی برجسته، سرمشق نویسندگان بسیاری قرار گرفت. هم اساس و هم ملغمه ی گرایش های اعتقادی او انتقادهای زیادی را نیز برانگیخت که اکنون نیز با شدت و عمق بیشتری ادامه دارد.
جلال آل احمد روحیه ای جذاب و عالی برای برقراری ارتباط با فعالان ادبی و هنری و اجتماعی و سیاسی داشت، گرچه مطلقاً نه با همه ی آن ها. اشتهار او به نقد اجتماعی جامعه و سیاست موجود، که البته بسی کم تر از واقعیت پنهان در جامعه، اقتصاد، سیاست و پایه های طبقاتی آن بود، کسانی چون مصطفی شعاعیان را نیز به هم نشینی با او می کشاند، گرچه احتمالاً چیز ی از این ارتباط بیرون نیامد و مصطفی راه مستقلانه و سرسختانه مبارزه ی خود را پیمود و نقد وتحلیل های موثر و آموزنده ای به جای گذاشت، اشتباه های خود را هم کرد و عاقبت بر سر مقاومت و تلاش درراه آرمان های انسانی اش شهید شد.
بعید نمی دانم جلال برای بزرگ نمایی خود و برونداد احساس درونی گناهی که ناشی از سکوت و ضعف سالیان دراز او بود، مانند داستان سازی برای به رساندن صمد بهرنگی در رودخانه ی ارس و متهم کردن افسر وظیفه ی شریفی که همان موقع به خاطر فعالیت سیاسی اش در زندان به سر می برد، در بعضی موارد نیز مانند موضوع بنزین قصه سازی کرده باشد. البته نادیده نگیریم وابستگی و همکاری شریرانه دستگاه حکومتی آن زمان را با سیا و موساد و دولت های آمریکا و اسرائیل، که واقعیت هایی بودند که آل احمد از آن میان موضوع بنزین در جنگ را مورد اشاره قرار داد.
آل احمدد ر کتاب" در خدمت و خیانت روشنفکران" دو آموزش علوم انسانی مدرن و جهانی، به ویژه در خارج از کشور و مبتنی بر نظریه های غیر بومی را شدیداً نقد می کند. او خواستار آن می شود که از غرب فقط علوم مهندسی و صنعتی(پزشکی چه؟) و از شرق و ایران سنت، باورهای روشنفکری کاملاًٌ بومی و به میراث رسیده از فلسفه ی اسلامی و آموزه های روحانیت، که به قول او به رغم برخی گرایش های غیر قابل دفاع ریشه در ذات روح و خودمانی دارند و می تواند مایه ی رشد و استقلال باشند، آموخته شود.
آل احمد در غرب زدگی بر آن است که در کشوری مانند ایران، از آن رو غرب زدگی همه چیز، از جمله روشنفکران را با نگاه جهان بینانه از درون تباه و پوک کرده که کشور مصرف کننده و وارد کننده ی ماشین شده است. تبدیل ایران به کشوری پیشرفته، مانع غرب زدگی می شود اما در همان حال به گمان او تکیه ی کامل بر پایگاه سنت ها، باورها و ایمان های به جای مانده نیز ضرورت قطعی دارد. آل احمد انگاره ی نخستین غرب زدگی را از احمد فردید، همان که به فیلسوف شفاهی معروف و از دنیا رفته است، گرفت. فردید با رویه ی همیشگی تبعیت از قدرت حاکم و با اعلام شناخت و پیروی از هایدگر، هرگز جز یکی دو مقاله ی بسیار سخت فهم و کاملا نارس، چیزی ننوشت اما همه جا تبعیت از سنت های درون گرا را بی آن که حتی چون آل احمد تعلقی هم به نهضت ملی-دینی و ضد استعماری – و چه برسد به امپریالیسم - داشته باشد، تبلیغ می کرد.
جلال از تحلیل طبقاتی و بررسی تاریخ تحول اجتماعی ایران و جهان، در علت یابی دگرگونی ها کاملاً سرباز می زد. او البته خیلی زود از دنیا رفت. او فرصت نیافت تا تجربه های بعدی جوامع جهان از جمله ایران را ببیند و تضادها را دریابد و از همه مهم تر نقش سرمایه داری جهانی و بومی را در عقب ماندگی به تجربه و نظر دریابد و تضاد بین گرایش علم خواهی صنعتی و سنت خواهی اجتماعی، ناکارآمدی و بلاتکلیفی و شکاف های اجتماعی را ببیند و رمز پویش های اجتماعی را، سوای نگاه ویژه و تعصب آلود خود در یابد.
از نظر آل احمد، روحیه و تمایل تاریخی به غرب، چه لیبرال باشد و چه چپ، ناتوانی و وحشت از تولید صنعتی، احساس حقارت و تقلید از نظریه پردازان بلوک های سیاسی شرق و غرب همگی از عوامل غرب زدگی به شمار می آیند. به این ترتیب آوردن نظریه ی او به دنیای امروزما، بدین معنی است که تفاوتی بین تلاش و مبارزه ی بی امان و آگاهانه ی روشنفکران سوسیالیست، آزادیخواه و طبقه ی کارگر آگاه کشور، با ستیز وابستگان نولیبرالی قدرت برای به راه انداختن ماشین توسعه ی وابسته و ناعادلانه وجود ندارد. باز بدین معنی است که تمایزی میان مبارزه ی آزادیخواهانه و عدالت خواهانه ی مستقل علیه ارتجاع واستبداد داخلی با وابستگان رنگارنگ سرمایه داری جهانی و شرکای بومی آنها علیه رقیبان اقتصادی و سیاسی داخلیشان موجود نیست. به این دلیل است که آل احمد به جای راه حل توسعه ی همگانی، عادلانه، دموکراسی مشارکتی و رشد از راه برابری به توصیه های پراکنده و ناهمگون، گاه تکرار بدیهیات و نالازم ها می پردازد.
راه حل از نظر او استقلال رسانه ای، استقلال رهبری،تولید صنعتی، توقف زندگی سنتی عشایری و دموکراسی واقعی و امثال اینهاست. او نمی گوید یا فرصت نمی یابدکه بگوید، استقلال رسانه ای و استقلال رهبری بی حضور دموکراتیک مردم و آن نیز بی تشکل های مردمی و کارگری و نیروی کار، بی مشارکت روشنفکری مستقل ممکن نیست. و واقعا آیا مگر همه اینها، همگی با خواست های عام و تخطی ناپذیر روحانیت سازگارند .دیگراینکه اساساً چیزی مثل توقف زندگی سنتی عشایری در این میان چه تناسب و جایگاهی دارد . اگر هدف، حذف زندگی کهن است چون مانع توسعه ی صنعتی است،که آن نیز به تاکیدآل احمد آمیخته با همان سنت و آموزه های روحانی است. آل احمد نخواست یا فرصت نیافت مفاهیم، ریشه ها، تضادها و همسازی های این مقوله ها را تحلیل و نقد کند و دموکراسی واقعی را در عرصه ی دگرگونی های اجتماعی، توزیع قدرت اقتصادی و سیاسی و سلطه ی ایدئولوژیک بشناسد یا بشناساند. جلال از تایید جدی ارزش های اعتقادی ضد نوآورانه در عرصه ی سیاست، فرهنگ جامعه و اقتصاد دست برنداشت.
او چنان که در" خسی در میقات "می آورد به واقع پس از گذشت از آموزه های خانواده ی سنتی و پیوستن به نوگرایی و پس از تسویه حساب با سائقه های فرسوده و سرکوب شده ی خودش با بیانی متظاهرانه و تا حدی خود رامتواضعانه در جایگاه برتر نشان دادن، دوباره به اعماق باورهای مذهبی فرومی رود .دراینجاست که درمی یابیم اوبه واقع هیچ حق حفظ استقلال روحی و حق یادگیری از دانش و جهان پرتغییر ، ریشه دار و استخوانداربرای خودقایل نمی شود. او درشرح بیان چگونگی حضور خود در مراسم حج و در بیان تحولات روحی خود می گوید نه خودرا چونان کسی که به میعاد آمده بلکه، صرفاً خسی در میقات می بیند.
حضور هم زمان و متناقض جنبه هایی از روشنفکری رادیکال و متعهد اروپایی، چنان که قبلاً از "امه سزر" و " ژان پل سارتر" آموخته بود، تمایل به وجوهی رایج از شیوه ی زندگی غربی، چنان که در "سنگی بر گوری" می گوید و علاقه ی وافر به صنعت غرب ،آن چنان که از صدر مشروطه در نوشته ها در آرزوی ترقیات مغرب زمین برای او به جا ماند ه و در "غرب زدگی" ورد می گیرد، با باورهای به شدت محافظ کارانه ی او در برابر نوآوری های اجتماعی، چنان که" در خدمت و خیانت روشنفکران" بر آن پای می فشارد، از شگفتی های روحی او است. به هر روی این تناقض ها نتوانستند و نمی توانستند آل احمد را به راه یابی به جنبه های مترقی آرمان ها و راه حل های اجتماعی پیشرو، هرچند هم ضمن وفاداری و احترام به خاستگاه و وطن و ارزش های آن باشد، هدایت کنند.چنین بود، زیرا او با تعصب و خود رأی ای که استعدادهای خاصش هم بر آن دامن می ز دند، به جای آن که او را برهانند،بر کنارهم نهادن آنچه به طور ناقص خوانده بود، یا به گونه ی درجه دو ترجمه کرده بود، اصرار می ورزید. او ریشه ها را از شاخه ها تمیز نمی داد . اساساً پدیده هایی مانند سنت در سرزمین مادری اش، ربطی به آرزویش برای پیشرفت وطن نداشت . او به اعماق زنگی مردم راه نمی یافت وفقط سروچشم می چرخاند آنهم پای در جای.
با این وصف، این وضع شبهه آلود و پر تناقض و همزیستانه بین سنت های ارتجاعی ونیازهای ترقی خواهانه،جلال راازمبارزه روشنفکرانه باخودکامگی رژیم حاکم بازنداشت، گرچه یقین دارم، هر تغییر گرایشی را نیز در حکومت سیاسی یا هر بدیل سیاسی دیگر را، اگر در راستای همه ی آن چه او می اندیشید نبود، نمی پذیرفت. او در جریان مبارزه با نظام سیاسی زمانه ی خود، به روشنفکری منتقد وجسور و از این حیث به مرجعی در زمان خود تبدیل شد، گرچه همان زمان هم بودند روشنفکرانی که به عمق و ریشه و گرایش های کافی روانی و قابل دفاع آن عقیده ای نداشتند- چنان که در دهه ی پنجاه نسبت به علی شریعتی چنین موضعی داشتند.
در پی تمهید دیکتاتوری حاکم برای به راه انداختن انجمن قلم فرمایشی، جلال در ۱۳۴۶ تمام تلاش خود را به کاربرد تا همراه شمار دیگری از روشنفکران و نویسندگان معتقد به آزادی قلم به تشکیل کانون همت کند. او با دوستان و حتی منتقدان و مخالفان سیاسی خود باب مذاکره را برای پایه گذاری کانون نویسندگان ایران باز کرد و با کسانی چون" به آذین" وارد گفتگو شد که او نیز آمادگی کامل وانتظاری از پیش موجود برای این کار داشت. چنین شد که کانون نویسندگان ایران به همت او و تنی چند از نویسندگان و شاعران پا گرفت.
او امروز به مرجعی نظری و ایدئولوژیک برای بخش روشنفکری رژیم جمهوری اسلامی ایران تبدیل شده است و ارج و قرب می بیند، با این وصف شاید اگر او، حتی با همان روحیه ی زمان خود، زنده بود( و این به لحاظ احتمال طول عمر بعید هم نبود ) و می دید که نه خودش و نه یاران نویسنده اش و نه اساساً اهل قلم و بیان نمی توانند آزادانه آثار خود را منتشر کنند و انتقادهای اجتماعی و سیاسی را بر زبان آورند، همچون گذشته بر می آشفت و ایدئولوژی و قدرت حاکم را به باد انتقاد تند خود می گرفت. یادش گرامی...
منبع: عصرنو

مرضيه‌ی خاطره‌ها! "تنها صداست که می‌ماند
رضا مقصدی
http://maghsadi.blogfa.com

...در نيمه های دوم سال شصت وُسه که به اجبار ، در جستجوی راهی برای ترک وطن بودم بعداز ظهرها به قصد سپری کردن ِ وقت ، به مرکز ِ تجاری ِ يکی از دوستان ، در خيابانِ تخت جمشيد ِ تهران می رفتم. در اين جا بود که با مهندس حسين خرّم آشنا شدم که از تيربارانِ پدر وُ زندانی شدن ِ خود می گفت. من هم گوش ِ آماده ای برای شنيدن ِ زندگی ِ پر ماجرايش داشتم. آدمی بسيار هوشيار و زيرکی دانا بودکه سال ها مديريت ِ دشوارِ پارک خرّم را ماهرانه بر عهده داشت. راديويی ظريف و پيش رفته ، همواره به همراهش بود و از اين طريق مسائل سياسی ِ جهان از جمله ايران را به دوزبان ِ خارجی که به آن ها تسلطی ويژه داشت دنبال می کرد و فرازهايی از مقالات ِ تحليلیِ آن هارا برايم به فارسی بر می گرداند. در غروب ِ يکی از روزها موج ِ راديو اش روی يک فرستنده ی فارسی زبان ِ خارج از کشور قرار می گيرد و ناگهان از آن ، آهنگ وُ کلامِ آرزومندانه ی علی اکبر شيدا با صدای ِ خيال انگيز ِ مرضيه بر ما می بارد:

امشب به بَرِ من است وُ آن مايه ی ناز
يارب تو کليدِ صبح ُ در چاه انداز
ای روشنی ِ صبح به مشرق برگرد
ای ظلمتِ شب، با من ِ بيچاره بساز
امشب شبِ مهتابه ،حبيبم را می خوام
حبيبم اگر خوابه ، طبيبم را می خوام
گوييد فلانی آمده ، آن يارِ جانی آمده
آمده حالِ تو ،احوال ِ تو ، سفيد روی تو ، سيه موی تو ببيند برود
امشب شبِ مهتابه جبيبم را می خوام .

تمنای تابانی که در صدای تو بود مرا که در آستانه ی سفری تاريک وُ بی سرانجام بودم به ويرانی می کشيد و تصوير ِ روزی را فراچشم ِ من می آورد که گويا بايد اين ترانه ی زيبا را از آن سوی مرزها پيوسته به دلتنگی ، برلب داشته باشم. اندوهِ عاشقانه ای که دراين ترانه ، خانه کرده بود بی شک در سيمايم ديده می شد که مهندس خرّم به ناگهان می گويد : می خواهی اين ترانه را از نزديک از زبان ِ خودش بشنوی؟
تا اين لحظه نمی دانستم او را چه نسبتی ست با تو . با تعجب می پرسم : مگر با ايشان آشنايی؟ با لبخندِ رضايت می گويد :دخترش « هنگامه » مادر ِ« جانان » من است.
نمی توانستم پاسخگوی اصرارش برای ديدار ِ عزيزی چون تو در آنشب باشم.
دعوت ِ دوباره اش را نيز در زمانی ديگر ـ با همه ی ميل ِ سوزانی که برای ديدارت در من شعله می کشيد ـ بدلايل مسائل جانبی ، نتوانستم پاسخ ،گويم.
اما زمانی که به ترکِ خاکِ غمناکِ وطن ، ناچار شدم مشتی از آن خاکِ اهورايی و يک نوار با من بود.
که يک سوی آن ،بخشی از ترانه های دلخواهِ دلکش وُ مرضيه را با خودداشت و در سوی ديگرش ، گزارش ِ اديبانه ی شورانگيزِ مهدی اخوان ثالث بود از ديدارِ تقی تفضلی با صادق هدايت درپاريس.که در يکی از برنامه های گل ها با تار ِ بی قرار ِ استاد احمد عبادی پخش شده بود ...
متن کامل در سایت رضا مقصدی :

http://maghsadi.blogfa.com


حسن نصرالله: در ایران امروز تمدن پارسی وجود ندارد
کد مطلب : 60588 18 آبان 1389 ساعت 10:30
فرارو

http://www.fararu.com/vdcg7n93.ak9z74prra.html



در دو، سه روز اخير ويدئويي از يكي از سخنراني‌هاي تلويزيوني سيد حسن نصرالله دبيركل حزب الله لبنان در سايت يوتيوب منتشر شده است.
اين ويدئو شامل بخش‌هايي از دو سخنراني جداگانه سيد حسن نصرالله است كه سال گذشته در زمان‌هاي متفاوتي ايراد شده است.
همچنين متن اين اظهارات در سايت اينترنتي المنار، متعلق به حزب الله لبنان وجود دارد و قابل دسترسي است. ترجمه سخنان بخش نخست ويدئو اين است:
«... شايد منظور، ايران باشد اما در ايران امروز چيزي به نام پارسي‌سازي يا تمدن پارسي پيدا نمي‌شود. آنچه در ايران هست تمدن اسلامي است. آنچه در ايران هست دين محمد عرب هاشمي مكي قريشي تهامي مضري [اشاره به نسب عربي و اجداد پيامبر اسلام] است و بنيانگذار جمهوري اسلامي پدر در پدر عرب بوده و فرزند پيامبر خدا محمد است كه درود خداوند بر او و خاندانش باد. امروز رهبر در جمهوري اسلامي، امام سيد خامنه‌اي قريشي هاشمي، فرزند پيامبر خدا و فرزند علي‌بن ابي‌طالب و فاطمه زهراست كه عرب بودند....»

mardi, novembre 09, 2010



کودک خوش صدا و هنرمند

کانی تالبوت یک دختربچه هفت ساله با استعداد و خوش صدایی انگلیسی است که ترانه های چندی از خواننده های مختلف را به خوبی اجرا کرده است. در ویدئو زیر او در حال اجرای ترانه معروفی که ویتنی هیوستون Whitney Houston خواننده سیاه پوست آمریکایی خوانده ، دیده می شود.

لینک ترانه با اجرای ویتنی هیوستون:

http://youtu.be/H9nPf7w7pDI

با مقایسه با این اجرا می شود دید که دخترک هفت ساله آن را خوب اجرا کرده است.

و این هم لینک کلیپ مجموعه یی از قطعه هایی ازچند ترانه که او اجرا کرده است

http://youtu.be/exOShCZbjos

lundi, novembre 08, 2010

آخوند مسخره از اخوان مسخره



آخوند مسخره از اخوان مسخرهایرج شکریدر بین سه برادر از پنج اخ آل لاریجانی که صاحب منصب در جمهوری الهی اسلامی هستند، صادق لاریجانی رئیس قوه قضائیه رژیم، بیشتر از آن دوتن دیگر، ظاهرش به باطنش شبیهه است، چون خیلی مسخره است. البته پنهان نمی کنم که در این مسخرگی ظاهر رئیس قوه قضائیه یک چیزی هست که می توان گفت دلپذیر است، وجود دارد و آن هم این است که مرا یاد آدم برفیهای می اندازد که در دوران کودکی در زمستانها با برف می ساختیم و از یک هویج دماغی برایش می گذاشتیم و از سطل یا لگنی هم کلاهی برایش فراهم می کردیم. ایشان خیلی مرا یاد آن آدم برفی ها می انداز. این یکی اگر چه ذوب شدنش به همان سرعت نخواهد بود، اما همهً آن اظهارات و ادعاهای گنده در مورد سرو صورت دادن به کار قوه قضائیه و تابع قاعده قانون کردن پیگرد و دستگیری شهروندان و جلوگیری از اقدامات خودسرانه که موقع شروع کارش بر زبان راند، خیلی زود بخار شد و به هوا رفت و هیچ قاعده و قانونی در ریختن به خانه های مردم و بازادشتها، هیچ عدل و انصافی در محاکمات و «دادرسی» ها دیده نمی شود. هم چنان که قبل از او آخوند شاهرودی هم که وقتی کارش را شروع می کرد گفت که «ویرانه یی را تحویل گرفتم» و وقتی رفت قوه قضائیه آبادی از خود باقی نگذاشت. مسخرگی این عالیجناب این است که خیلی علاقه به اظهار نظر در اموری دارد که اصلا به کارش – که ریاست قوه قضائیه است و سامان دادن به اوضاع سگ تو خر آن-، مربوط نیست و خیلی علاقه به اظهار نظر در مسائل سیاست خارجی و بین المللی دارد، از مسائل مربوط به اختلافات رژیم با اروپا و آمریکا بر سر مساله اتمی گرفته، تا انتخابات در آمریکا. از جمله در آخرین نمونه از این قبیل اظهار نظرهایش که روز 16 آبان در سایتهای رژیم منتشر شد، فرموده است که شکست دموکراتها و از دست دادن هفتاد کرسی در مجلس نمایندگان نیتجه سیاستهای غلط اوباما بوده و در ادامه فرمایشات در این زمینه نقض حقوق بشر را در آمریکا و تبعیض در مورد سیاه پوستان و سرخپوستان، و تبعیض و عدم رعایت حقوق مسلمانان را در آن کشور مورد انتقاد قرار داده است. این انتقادات از سوی رئیس قوه قضائیه رژیمی صورت می گیرد که در توحش علیه شهروندان و تعداد اعدامها و نقض حقوق شهروندان شهره آفاق است و ماجراهای بعد از انتخابات سال 88 این شهرت را به دوردستهای دنیا برد. جنایت به خون کشیدن و قتل ندا در یک راهپیمایی مسالمت آمیز مردم - که تنها یکی از جنایات همین ایام بود که به طور تصادفی تصویر برداری شده بود و مرم جهان آن را دیدند- سبب همدردی گسترده مردم کشورهای مختلف با مردم ایران و انزجار و نفرت بیش از پیش آنان از رژیم شد. رئیس قوه قضائیه نظام ولایت فقیه در حالی با وقاحت از تبعیض علیه مسلمانان در آمریکا سخن می گوید که در رژیم جمهوری اسلامی مسلمانان سنی مورد تبعیضات شدید هستند و پیوسته خود و بارورهاشان مورد اهانت قرار می گیرد و آخوند وقیحی و هرزه زبانی مثل مهدی دانشمند آنها را حرامزاده خطاب می کند و اتهام توزیع مواد مخدر بین جوانان شیعه به بلوچهای سنی می زند و خواهان آن می شود که برای جلوگیری از افزایش تعداد سنیان به فرزند سوم آنان شناسنامه داده نشود. در این رژیم حتی اجازه داشتن و ساختن مسجد به سنی ها آنها داده نمی شود و این داستان سی سال است ادامه دارد* در رژیم ولایت فقیه حتی شیعه های مؤمن اما منتقد عملکرد نظام، در انجام نماز عید فطر یا برگزاری مجالسی به مناسبت ایام سوگواری در ماه محرم یا «شب قدر» آزادی عمل ندارند و اجتماعاتشان ممنوع می شود یا مورد یورش قرار می گیرد و خودشان مورد تعقیب و آزار. این آخوند مسخره در حالی از عدم رعایت حقوق بشر در آمریکا انتقاد می کند که رهبر و ولی فقیه رژیم که لقب امام را هم «اصولگرایان» خیلی عوضی و متملق به دمش بسته اند، به عنوان یکی از بزرگترین دشمنان آزادی مطبوعات در جهان شناخته شده است. اما مسخرگی این عالیجناب، داوری یک دشمن آتشی ناپذیر این رژیم که نگارنده باشم نیست. مسخرگی این آدم در اظهار نظرهایش را چندی پیش یکی از عناصر سرشناس اهل قلم این رژیم که گرداننده روزنامه جمهوری اسلامی است- آخوند مسیح مهاجری- با ایراد گرفتن از او که اظهارت رفسنجانی در مورد غیر قابل تغییر بودن وقف دانشگاه آزاد را رد کرده بود و در این موضعگیری واژهً من درآوردی آخوندی (منبطل) را بکار گرفته بود، مورد تمسخر قرار داد و به وی یاد آور شدکه بکار گرفته شدن چنین واژه یی در ادبیات عرب هیچ سابقه یی ندارد و با قاعده زبان عربی سازگار نیست. اصولگریان خیلی عوضی که سگان پاسدار درگاه ولایت هستند، به کمک رئیس قوه قضائیه که گماشته شده از سوی رهبر است شتافتند و شاهد آوردند که الاقل در دو متن از متون مربوط به مباحث فقهی و شرعی این واژه به کار گرفته شده است و تصویر صفحات کتب و اسناد مربوطه را هم درج کردند. اما هر دو متن البته متعلق به افاضات پدر خود ایشان** است و نه هیچ منبع دیگر. از آن سو هم البته کوبیدن بر طبل و دمیدن برشیپور برای رسوا کردن بیشتر این آیت الله رئیس قوه قضائیه، بازهم ادامه یافته است. چنان که سایت رجا نیوز که توسط اصولگرایان هار و خیلی عوضی اداره می شود، اخیرا در مطلبی مسیح مهاجری و باند مربوطه را که از رفسنجانی حمایت می کنند مورد انتقاد قرار داد که با این که قبلا به طور «مستند» در مورد سابقه به کار گرفته شدن کلمه «منبطل» در سایت مذکور توضیح داده شده بود، اما مقاله انتقادی مسیج مهاجری علیه رئیس قوه قضائیه و ایراد گرفتن او به واژه منبطل، به تعداد زیادی تکثیرشده و در نمایشگاه مطبوعات توزیع می شد.
در این رژیم که از اول بنیانش را خمینی بر مکر و دغل و فریب توده های نا آگاه و دمیدن بر تعصب درنده خویی علیه دگراندیشان گذاشت، رژیمی که ادعای مهمل تقدس و مقدس بودن را دارد، به راستی جز دغل و دروغ و خیانت و جنایات در مورد مردم و جز مسخرگی در عالمان دین چیز دیگری وجود ندارد. عملکرد سه دهه و موضعگیریهای حرمت شکنانه باندها مختلف نسبت به یک دیگر و سکوت همه گیر در برابر جنایات این رژیم علیه مردم در سه دهه گذشت از سوی آن دسته از «روحانیت» که پست و مقامی در رژیم نداشتند و خود مستقیما مرتکب جنایت نشده اند، دلایل گویایی بر این امر است که این مردان خدا، هیچ نقش مثبتی در زندگی مردم کشور نداشته و ندارند وهیج وظیفه انسانی برای خود در جلوگیری از خشونت علیه مردم مسلمان و شهروندان غیر مسلمان ایرانی نشناخته اند. سرشناس ترین آیت الله العظمی های این رژیم مثل آخوند مرتجع وحید خراسانی که سایتی به 8 زبان دارد، وظیفه یی که برای خود می شناسند کوبیدن بر طبل برتری طلبی شیعه است و راه افتادن برای برگزاری مراسم سوگواری برای فاطمه زهرا و از این قبیل کارها. هیچ کس از این آخوندهای پا بگور نشنید که کلمه یی در تقبیح و منع مظالمی که علیه دانشجویان و کارگران می رود گفته باشد. تازه خیلی از اینها اگر چه نقش کارگزاری در هیج یک از نهادهای رژیم را نداشته اند، اما تایید کننده عملکردنظام و ولی فقیه آن و تبعضیات گونان در قالب احکام شرع علیه مردم بوده اند. مثل آخوند مکارم شیرازی که اگر احمدی نژاد یک تعارف آبدوغ خیاری برای امکان حضور زنان در استادیومهای ورزشی برای تماشای مسابقات کرد، فوری صدایش را بلند می کند که این کار خلاف شرع است. این بساط و این رژیم منحوس باید جارو بشود و حتما توسط مردم سرافراز ایران جارو خواهد شد. ما هم باید پیوسته برای طنین انداز شدن همین خواست و همین امر، بر طبل و شیپور جنگ با این ظالمان بکوبیم و بدمیم

منابع و توضیحات:
* ویدئو زیر مربوط به سخنان مولوی نظر محمد نمایند مجلس از زاهدن در سخنان قبل از دستور مجلس است که وی طی آن به اهانتهایی که به باورهای سنی ها در سخنرانیهای از پست تریبون مجلس شده و وحدت شکنی و اختلاف افکنی عوامل رژیم بین شیعه و سنی و بی مسجد بودن سنیان در تهران معترض است. این سخنرانی متعلق به دستکم بیست دو سه پیش است، زمانی که رفسنجانی رئیس مجلس بود.
http://youtu.be/NpX5jjyk4go



** سند ارائه شده در رجا نیوز در مورد کلمه منبطل در دفاع از آخوند لاریجانی . در همین مطلب تصریج شده که متون یاد شده متعلق است به « آیت ت‌الله ميرزا هاشمي آملي پدر رئيس قوه قضائيه »
http://www.rajanews.com/detail.asp?id=64288

پ – 17 آبان 1389 - 8 نوامبر 2010

dimanche, novembre 07, 2010

به بهانه انتشار خبر درگذشت یک رقصنده و بازیگر سینمای قبل از انقلاب(که تکذیب شد)


به بهانه انتشار خبر درگذشت یک رقصنده و بازیگر سینمای قبل از انقلاب(که تکذیب شد)

خبر این بود که جمیله رقصنده و بازیگر سینما در قبل از انقلاب در آمریکا درگذشته است. من یادداشت زیر را به بهانه این خبر نوشته بودم که یادداشت کوتاهی در مورد مشکلات سینما در رژیم جمهوری اسلامی است. دو سه ساعتی بعد از درج یادداشت در درفش، ضمن نگاهی به سایت پژواک ایران متوجه شدم که خبر درگذشت این خانم باصدای خودش و با قرار دادن در یوتیوب تکذیب شده است. معلوم نیست که چرا بعضی ها ابتکارشان در ساختن چنین اخباری شکوفا می شود. این کار را در مورد خواننده مردمی ایران، ویگن هم کرده بودند که او در مصاحبه با رسانه های فارسی زبان تکذیب کرد. به هر حال عمر این خانم دراز باد و جانشان از گزند روزگار در امان. با این توضیج و حذف خبر درگذشت خانم جمیله من یادداشت را باقی می گذارم. این هم لینک مربوط به تکذیب خبر درگذشت خانم جمیله
http://www.youtube.com/watch?v=RbFZfAv5yCY

.ایرج شکری
بعد از روی کار آمدن خمینی خبیث و خونریز در ایران بسیار از دست اندرکاران سینما و موسیقی ناچار به ترک میهن خود شدند و بیشتر آنها هم در آمریکا مستقر شدند. سینمای ایران قبل از انقلاب در اواخر زمان شاه در آستانه شکفتن بار کارهای خوبی از کارهای مهرجویی و تقوایی و سهراب شهید ثالث و... بود. از بعد از روی کار آمدن رژیم آخوندی دوران بسیار سختی برای سینما آغاز شد. مشکل و سد بزرگ در برابر سینما وسینمگران قبل از هرچیز مساله حضور زن در فیلمها، با رعایت معیارهای ارتجاعی آخوندی بود. سانسور سیاسی - فرهنگی و باز نویسی تاریخ همراه با تحریف واقعیتها و محور قرار دادن آخوندیسم و اسلام از مصائب دیگری بود( و هست) که سینماگران ایران با آن رو به رو بوده و هستند. اما حذف «سُس» سکس از سینما- که بیشتر نمایش لنگ و ران عریان بود تا صحنه های رختخوابی- این اثر ثانویه را داشت که اولا کار سینما برای زنان کلا کاری دور از آن ناهنجاریهای باشد که بسیاری از زنان و دختران را ورود به آن رویگردان می کرد. چراکه نظارت سفت وسخت «اخلاقی» و «شرعی» حکومت بر امر فعالیت سینمایی دیگر جای زیادی برای نگرانی و یا اخم کردن خانوادها نسبت به ورود زنان و دخترانشان به کار سینما باقی نمی گذاشت و به همین دلیل زنان و دختران بسیاری وارد کار بازیگری در سینما شدند. ثانیا، اثر تانویه دیگر حذف «سُس» سکس این بود که هرکسی هر «دستپختی» دارد آن را بدون «سُس» قابل خوردن کند. و این باعث می شد که آن چه مبتذل است با امید این با استفاده از «سُس» می شود به خورد مشتری داد تهیه نشود. البته اینبار ابتذال به شکل دیگری دیگری در سینما وارد شد که در کارهای «ارزشی» مثل کارهای اولیه مخملباف و برخی سینماگران دفاع مقدس و یا کسانی مثل ابولقاسم طالبی با فیلم «آقای رئیس جمهور» و کلا مبلّغان نظام آخوندی می شود دید. آقای رئیس جمهور که تلاشی است برای متهم کردن جناح «اصلاح طلب» رژیم به فساد و قتل و زیرپا گذاشتن «ارزشهای انقلاب اسلامی» برای بدست گرفتن پست ریاست جمهوری. این فیلم که در سال1379 ساخته شده از مهمل ترین فیلمهای ساخته شده بعد از انقلاب است من مهمل تر از آن ندیده ام . من نمی دانم چطور می شود آدم یک جو عقل در سر داشته باشد ومردمی را هم که به تماشای فیلمی می نشینند صاحب یک سر سوزن عقل وشعور بداند و آنوقت چنان محملاتی را، در مورد پرداخت چند میلیون دلاری و میمهانی دادن به سبک «گاردن پارتی» و ارتکاب قتل و... برای بدست گرفتن پست ریاست جمهوری به جناح منتقد نسبت بدهد.
اگر چه دستگاه وزرات ارشاد اسلامی رژیم با عناصر بیشعور و بیسواد و سانسورچیان ابلهش خود مروج ابتذال بوده و هستند، اما ماهنامه ها و مجلات سینمایی خوب مثل ماهنامه فیلم طی سالهای طولانی گذشته، عامل تغییر ذائقه دوستداران سینما و سینما روها و هم بالا رفتن سطح کارهای سینمایی بوده اند.
اگر امروز بنا باشد فیلم «موزیکال»ی ساخته شود، دیگر از آن دست فیلمها که در آن رقص جمیله و فروزان و شهناز تهرانی و...- با نمایش ران و ناف به عنوان «سُس»- بکار گرفته می شد، یا رقص و آواز در صحنه یی که در کافه میگذرد نمی تواند باشد. یک نمونه فیلم «موزیکال» ساخته شده با عبور از صافیهای وزارت ارشاد(البته در دوران خاتمی)، فیلم «مکس» است که فیلمی طنز آمیز و دیدنی است که و درواقع می شود گفت که تشیع جنازه سینمایی « اصلاحات» خاتمی است که به خاطر ضربات پی در پی که از دستگاه ولایت فقیه دریافت کرده بود و با محدویتها و «چوب لاچرخ» کردنهایی از سوی ولی فقیه رو به رو بود، برای دستگاه دولت وقت روشن بود که زنگ پایان دورانش به صدا در آمده است و به خاطر همین هم مکس - آن تشییع جنازه موزیکال دوران اصلاحات- امکان ساخته شدن یافت.
با تمام محدویتهایی که رژیم آخوندی سر راه سینما ایجاد کرد، کارهای بسیار ارزشمندی از سوی سینماگران ایران ساخته شده است، اگر چه شمار زیادی هم از این کارها امکان اکران عمومی نیافتند که کارهای ابوالفضل جلیلی بی گمان بیش از کار سایرین در میان این قبیل ممنوع شده وجود دارد.
جامعه پویای ایران در تلاش برای شکستن قالبهای تنگ و آزادی کش رژیم منحوس آخوندی، این قالبها را از آن استحکام دهه سیاه 60 خارج کرده و از آنجا که «علما» و روحانیت پلید شیعه جز عزاداری و روضه خوانی و تشویق به اعتکاف و برگزاری دعای کمیل، چیز قابل عرضه یی برای فرهنگ و هنر این مردم، به ویژه سینما ندارند و هیچ اندیشه پیش برنده یی برای زندگی مردم نداشته و ندارند، هنرمندان زن در عرصه سینما کلا از متن عرفی و لائیک جامعه برخاسته اند. اینان زنان «چادر مشکی» نیستند. اکثرا دارای تحصیلات دانشگاهی هستند و با نظام آخوندی مشکل دارند. جالب این است که اینان یا در زمان انقلاب کودکان خردسالی بوده اند یا این که بعد از انقلاب متولد شده و به مدرسه هایی رفته اند که چه در متون و برنامه های آموزشی، چه در فضای آموزشی بشدت تحت کنترل رژیم بوده است. اما به روشنی پیداست که محصول «فرهنگ رسمی» و «ارشاداسلامی» نیستند. گلشیفته فراهانی، ترانه علی دوستی، نیکی کریمی و... نمونه یی از این هنرمندان هستند(نیکی کریمی متولد 1350، گلشیفته فراهانی و ترانه علیدوستی هردو متولد 1362 هستند). بی تردید مردم ایران این رژیم مستبد و متعفن را جارو خواهند کرد و با برچیده شدن این رژیم ارتجاعی ضد انسانی مذهبی، فرهنگ و هنر مردم ایران بهار خود را در عرصه میهن آغاز خواهد کرد، بهاری که زنان هنرمند ایران جای شایسته خود را در عرصه نامحدود آن خواهند یافت.
در زیر، دو صحنه از فیلمهایی که به «فیلمفارسی» تعلق دارد آورده شده تا فاصله بزرگی را که سینمای ایران به طورکلی پیموده و نیز تحولات مربوط به حضور زن در سینمای ایران بهتر قابل ارزیابی باشد.




samedi, novembre 06, 2010

هرگز نخواب کوروش - شعری از سیمین بهبانی


تاریخ سرودن این شعر مشخص نیست اما در خرداد ماه در سایتهای فارسی زبان منتشر شد. می شود احتمال داد که به مناسبت امانت گرفتن لوحه حقوق بشر کوروش از موزه بریتانیا و قرار دادن آن در موزه ملی در تهران سروده شده است. در ضمن آنجا هم که گفته است «زیرا دل سپاهان نقش جهان ندارد» اشاره به تغیر نام میدان نقش جهان اصفهان به میدان «امام خمینی» است.
هرگز نخواب کوروشسیمین بهبهانی

دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد
بابا ستاره ای در هفت آسمان ندارد!

کارون ز چشمه خشکید، البرز لب فرو بست
حتا دل دماوند، آتش فشان ندارد
دیو سیاه دربند، آسان رهید و بگریخت
رستم در این هیاهو، گرز گران ندارد

روز وداع خورشید ، زاینده رود خشکید
زیرا دل سپاهان، نقش جهان ندارد

بر نام پارس دریا، نامی دگر نهادند
گویی که آرش ما، تیر و کمان ندارد

دریای مازنی ها، بر کام دیگران شد
نادر ز خاک برخیز، میهن جوان ندارد

دارا ! کجای کاری، دزدان سرزمینت
بر بیستون نویسند، دارا جهان ندارد

آییم به دادخواهی، فریادمان بلند است
اما چه سود، اینجا نوشیروان ندارد

سرخ و سپید و سبز است این بیرق کیانی
اما صد آه و افسوس، شیر ژیان ندارد

کوآن حکیم توسی، شهنامه ای سراید
شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد

هرگز نخواب کوروش، ای مهرآریایی
بی نام تو، وطن نیز نام و نشان ندارد

mercredi, novembre 03, 2010

http://youtu.be/-E_NdrG0xpo

حکمت مستراحی و شخصیتهای مستراحی
ایرج شکری
قرائتی از آخوندهای شناخته شده یی از دوروبر خمینی از آغاز روی کار آمدن رژیم است. خمینی او را به سرپرستی «نهضت سواد آموزی» گمارد و البته بودجه کلانی هم در اختیار او بود تا این امر مهم را پیش ببر( وبعد از سی سال بنا بر آمار رژیم هنوز بیش از ده میلیون نفر بیسواد و بیست میلیون نفر«کم سواد» در کشور وجود دارد). قرائتی یک برنامه ویژه تلویزیونی هم داشت که «پاسخ به سولات» بود و در این برنامه سوالهایی را هم مطرح می کرد و پاسخ می گفت. یادم هست که در آن ایام که جنایتکار و جلاد اوین، سید اسدالله لاجوردی دست باز در هرگونه درنده خویی داشت، او سوالی در برنامه خود مطرح کرد به این مضمون که «فرق تعزیر با شکنجه چیست». بعد پاسخ داد که تعزیر برای جرمی است که صورت گرفته است و حاکم شرع تعیین می کند که مثلا چند ضربه شلاق و چه جریمه یی اعمال بشود. اما شکنجه وقتی است که توطنه یی علیه نظام یا برای کشتن مسئولان نظام در کار است و یک ضد انقلاب مظنون به دست داشتن در آن دستگیر شده و اطلاعاتی دارد که حاظر به گفتن آن نیست. در این موقع او را آنقدر می زنیم تا اطلاعات خود را بدهد به این می گویند شکنجه. این آخوند فرومایه اخیرا در یک برنامه تلویزیونی به نقل خاطره یی پرداخته تا از آن یک نتیجه اخلاقی بگیرد. اما نتایح دیگری هم از همین خاطره در شناختن ماهیت پلید مهره های ریز و درشت این رژیم می شود گرفت. خاطره یی که آخوند قرائتی نقل می کند این است که یکی از «مهمّین نظام» که وزیر و وکیل عضو مجلس خبرگان بوده است، نقل کرده است که روزی در جایی و یا مراسمی می خواسته صورت یک جوان ویلچری «یک معلول جنگ که از صندلی چرخدار یا ویلچیر استفاده می کرده است» ببوسد، این جوان از عطری که آن شخصیت مهم به خودش زده بوده است خوشش آمده بوده است از آن شخصیت مهم (که چون عضویت در مجلس خبرگان هم از سمت هایش ذکر شده پس روشن است که آخوند بوده) می خواهد که آن عطر را به او بدهد. اما وی امتناع می کند. چون عطری بوده که از خارج برایش آورده بوده اند و دلش نمی خواسته آن را از دست بدهد. او به آن جوان «جانباز و ایثارگرِ جنگ حق علیه باطل و فتح قدس از راه کربلا»، می گوید که یکی برایش خواهد خرید و خلاصه عطر را به او نمی دهد. بعد از جدا شدن از آن جوان، این شخصیت مهم نظام - که به تاکید قرائتی همه در ایران او را می شناسد و چون هم عضو مجلس خبرگان و هم وزیر بوده است، احتمالا او یکی از وزرای اطلاعات سابق مثلا آخوند فلاحیان بوده است- عازم محلی می شود که قرار بوده آنجا سخنرانی کند. قرائتی از وی نقل می کند که او قبل از سخنرانی به «مستراح» می رود و در آنجا هنگام انجام آداب تخلّی عطرش داخل مستراح می افتد. این شخصیت «با بصیرت» که در این اتفاق یک « حکمت الهی » دیده بوده است و خیلی هم احساساتی تشریف داشته اند، «در مستراح را می بنددو کلی گریه می کند» که چرا آن عطر را به آن جوان که پاهایش را در جبهه از دست داده بود، نداده. ادامه این ماجرا چنین روایت می شود که آن شخصیت مهم که پیام خدا را در مستراح دریافت کرده بود، وقتی به مجلسی که قرار بود سخنرانی کند داخل می شود،«بانی مجلس» بعد از استقبال از او، به او شیشه عطری هدیه می کند و آن شخصیت مهم نظام متوجه می شود که این از همان عطری است که او آن را در مستراح از دست داده بود و به هدیه کننده می گوید که می خواهد آن را به یک جوان ویلچری بدهد. قرائتی ضمن گرفتن این نتیجه که آن حادثه در مستراح برای آن شخصیت مهم کلاس درسی بوده است و گاه مستراح می تواند کلاس درس باشد(خوب است که این درس، درس موسیقی برای اجرای سرود جمهوری اسلامی نبوده والا هر اجرایی از آن با رایحه نظام آخوندی درهم می آمیخت!)، به کسانی که زمین دارند توصیه می کند که یک قطعه از زمین خود را برای ساختن مسجد یا درمانگاه و این قبیل چیز ها هدیه کنند.
نتیجه یی که ما می توانیم از این حکایت آموزنده اخلاقی بگیریم این است که «مهمّین نظام» چندان از تولیدات بلاد کفر که مورد علاقه «مرفهین بی درد» است بدشان نمی آید و رد وبدل کردن این جور چیز چیزها خیلی در بینشان رایج است. دیگر این که ارزش «ایثار و شهادت» برای این بی پدرمادرها که دهها هزار جوان و نوجوان را در جبهه ها به کشتن دادند، یا سبب معلول شدن آنها با از دست دادن پا و دست و چشم شدند، به اندازه یک شیشه عطر نیست و به قول سعدی«تـرك دنیــــا بـــه مــــردم آمـــوزنـــد». خــــویشتـــن سیـــــم و غلّــــه انــــدوزنـــد. فقط یک نکته که کمی در این حکایت پند آموز از حکمت الهی مبهم است، این که آن جوان از کجا می دانست آن شخصیت مهم نظام عطرش را با خودش می گرداند؟ چون منطقی این بود که آن جوان که از عطر آن «آقا» خوشش آمده بوده، از او می خواست که یکی از همان عطر ها برایش فراهم کند. به هر حال شاید آن مقام نظام این داستان را برای آن ساخته بوده و نقل کرده تا ارتباط نزدیک خودش را با خدا، و این که خداوند تبارک و تعالی در مستراح هم عنایتش را برای ارشاد او دریغ نمی دارد، به دیگران نشان بدهد. اما حتما مردم فهیم و جوانان شورشی ایران ازاین خاطره آخوند قرائتی نتیجه یی جز این نگرفته اند که عناصر پلیدی که در این عبا و عمامه و ریش و پشم ها پیچیده شده اند، عناصری هستند پاک کردن ایران از آنها و دفع و رفعشان، مثل کشیدن سیفون در آن«محل درس» امری لازم است.
لینک زیر مربوط به است به صحبت های قرائتی.


پ – 12 آبان 1389 - 3 نوامبر 2010

mardi, novembre 02, 2010

مصاحبه با یک کاندیدای پیرو امام خمینی و قرآن و دو کاندیدای «همینطوری»
مصاحبه با یک کاندیدای ریاست جمهوری پرورش یافته در مکتب امام خمینی و اسلام ناب محمدی، پیرو امام خمینی و قرآن و دوکاندیدای زن. این مصاحبه ها اگر چه و جهت و هدفش کوبیدن کاندیداهای بدبختی است که محصول همین نظام منحوس سانسور و اختناق هستند، اما آیینه یی و باز تاب دهنده نتیجه عملکرد رژیم پلید آخوندی و برمبنی استراتژی خمینی که تعطیل کردن همه احزاب و سازمانها و جبهه ها و مطبوعات و«درو»کردن سران و دست اندرکاران آنها با برپا کردن چوبه های دار در میدانهای بزرگ و استقرار تنها یک حزب و آن هم «حزب الله» هدف آن بود. این هدف را خمینی در 26 مرداد 1358 اعلام کرد. در قانون اساسی نظام ولایت فقیه که آن را با پرپا کردن فتنه اشغال سفارت آمریکا و گروگانگیری دیپلماتها و کارکنان آمریکایی سفارت به راه انداخت آن را به سرعت به تایید امت رساند، حداقل سنی مناسب برای ریاست جمهوری در نظر گرفته نشده است که این هم عاملی است که یک آدم 18- 19 ساله هم می تواند خود را کاندیدای ریاست جمهوری کند و این البته یکی از وجوه مسخره این رژیم مهمل مسخره است. افراد به طور معمول با کار و فعالیت سیاسی در احزاب تجربه کسب می کنند و با مسائل و راه حلهای مفروض برای آنها و نحوه عملی کردن آن آشنا می شوند و از طریق همین فعالیتها در طی سالیان متوالی مردم با توانایی های آنها و فهم آنها از مسائل آشنا می شوند و این مساله عامل مهمی برای کاندیدا شدن در انتخابات در هرجای دنیاست که دموکراسی کم و بیش برقرار است و نه ولی فقیه و نه شاه مستبد و نه یک دیکتاتور نظامی یا غیر نظامی صاحب اختیارمطلق کشور و «صاحب» مردم نیست.


مصاحبه دریادار سیاری با خبرگزاری رژیم(سه سال پیش) که به خاطر انتقادات او از تبعیض و تحریف در مورد ارتش از صفحه آن خبرگزاری حذف شد و خبرنگاران مورد بازجویی قرار گرفتند

  مصاحبه دریادار سیاری با خبرگزاری رژیم (سه سال پیش) که به خاطر انتقادات او از تبعیض و تحریف در مورد ارتش از صفحه آن خبرگزاری حذف شد و خبرن...