شباهت ها با روش آمریکایی و اصولگرایان رژیم، در کار رهبری
مجاهدین و ضرورت انتقاد از خود

مساله روانشناختی در موضعگیری و سیاست های رهبری مجاهدین
من به این نتیجه رسیده ام که شخصیت رهبری مجاهدین در قالبی بتن آرامه ای- که
بتن آن خودخواهی است و میله گرد آن، تازه به دوران رسیدگی -، قالب گرفته شده است و
از این روش و رفتاری که دارد بیرون نخواهد آمد. برای اینها راه انداختن این
«کنفرانس»ها و جمع کردن چند سخنران با پرداخت «حق القدم» و حق المنبر یا حق
المیکروفُن، حتی عناصر بد نامی مثل میشل آلیوماری وزیر خارجه اسبق در دولت
سارکوزی(او در زمانی که بعد از خود سوزی آن جوان تونسی زمین زیر پای بن علی دیکتاتور تونس از تظاهرات
و قیام مردم در حال لرزیدن بود، پیشنهاد ارائه تجربه و کارآیی های فرانسه برای
مهار و خاموش کردن قیام مردم تونس را در مجلس ملی فرانسه داد که خشم و نفرت زیادی
علیه او برانگیخت)، احساس «مهم بودن» و احساس «در قدرت بودن» می دهد و این در
برابر رژیمی که «رهبری را غصب کرده» به آنها رضایت خاطر می دهد. همچنان که مسعود
رجوی گاه و بیگاه وقتی فرصتی می یابد به این که این و آن شخص در میان سران رژیم زمانی
در دوران مبارزه علیه شاه هوادار مجاهدین بوده اند و یا افتخار می کردند که هر وقت می
توانستند به مجاهدین کمک مالی می رساندند و...( که حال دیگر این یاد آوری ها، به کاری
مثل همآغوشی با مرده برای ارضای شهوت شبیه است)از همین نیاز به احساس مهم بودن در
برابر رژیم و احساس رضایت خاطر از این طریق ناشی می شود. شاید درک این امر کمی
مشکل باشد که اگر رهبر مجاهدین از احساس مهم بودن در برابر رژیم احساس رضایت خاطر
می کند، پس آن نامه ها به مجلس خبرگان یا به رفسنجانی و خود را «حقیر» نامیدن در
پیام به آنان خلاف این نیست؟ پاسخ این است که نه خلاف آن نیست. اتفاقا به دلیل
همان احساس مهم بودن و صاحب وزن تاثیر گذار و صاحب نقش تعیین کننده بودن است که یک
چنین تناقضی به دلیل غوطه ور بودن در اوهام و احولات روانی ناشی خود بزرگ بینی دیده می شود و
چنان حرکاتی صادر می شود و گمان می کند می تواند با پیام خود به رفسنجانی روی
تصمیم گیری او تاثیر بگذارد! باید توجه داشت که او همیشه «بالائیها» را به حساب می
آورد و اراده آنها را تعیین کننده می داند. پاییینی ها در تحلیل های او به ندرت ممکن است با گوشه چشمی مورد توجه قرار بگیرند. وجه دیگری از انعکاس بیرونی این مشکل روانی(خود
را مهم دیدن) رهبری مجاهدین را هم می توان در همان رژه هایی دید که باپوشاندن
یونیفورم های رنگارنگ به تن اشرفیان و مدال آویختن به سینه آنان و راه انداختن رژه
یا مراسم سالروز و یاد بود «پرشکوه» و با طبل و شیپور در اشرف دید(همچنان که در
اسکورت و طبل شیپور راه انداختن و توپهای کرایه یی دو قرن پیش شلیک کردن در سر
راه مریم، با استخدام سیاهی لشکر سینمایی در نقش توپچی). من این را بارها یاد
آور شده ام که هیچ صاحب عقل سلیمی در موقعیت یک سازمان سیاسی مبارز و پناهنده
سیاسی، دست به این کارهای مسخره و پوچ نمی زد. اندکی فهم سیاسی و آگاهی از مساله
قدرت و دولت، این نکته را مثل روز در برابر چشمان هر صاحب اندکی فهم قرار می داد
که نمی شود در یک کشورخارجی، گروهی به عنوان ارتشی که هدفش برانداختن نظام سیاسی کشور بزرگ و
قدرتمند همسایه این کشور است و از قضا گردانندگان و مقامات دولتش(دولت محل اقامت ارتش) نمک پروردگان آن
کشور همسایه هستند، با لباس نظامی و با طبل شیپور رژه راه بیاندازند و ضمن
سخنرانی ها در مراسم برگزار شده، رژیم کشور همسایه را تهدید به سرنگونی بکند.
معلوم است که این کار را هیج دولتی تحمل نمی کند. رهبری مجاهدین دچار توّهم شدید
در مورد وزن و «اهمیت» خودش در نزد آمریکائیها بود و گمان می کرد که همیشه «تحت
حافظت» آنها خواهد ماند و می تواند به ریش رژیم و نوچه اش در بغداد بخندند. اما
اوضاع خیلی زود آن گونه شد که می دانیم. اما واقعیت گریزی رهبری مجاهدین و نیاز به
ارضای خود مهم بینی- که رجز خوانیها و «تحلیلهای نیمه کاره» و تخّیلی (مثل جرقه و
موتور) و شاخ و شانه کشیدن های فاجعه بار مرداد 88 و 19 فرودین 90، جلوه های بیرونی
برآوردن نیاز این مشکل روانشناختی «خود مهم بینی» است- هم چنان ضایعه آفرین است و
اینان به نظر می رسد که به هیچوجه حاظر نیستند، دست به یک «خودکاوی» و«خودشناسی»
بزنند و به قُبح و زشتی بعضی رفتارها خود و به مسخرگی بعضی دیگر بیاندیشند و
انتقاد از خود بکنند و از اوهام دست بردارند و چشم به واقعیت بگشایند. ولی به
هرحال سال توفانی و پر صاعقه 93، سال «منبر شکن» و شاخ تکّبر و دماغ پرباد شکن در
راه است. صخره ها و تخته سنگ ها بر شاخ تکّبر و دماغهای پرباد کوبیده خواهد شد.
سالی که توفان آن، عریان کننده بلاهتِ حرف مفت زنهای آویزان از رویاهای خود خواهد
بود و هیچ امکانی هم برای پوشاند عریانی بلاهت خود نخواهند داشت. من تردید ندارم که اگر از حالا تا پایان سال
حتی اگر ماهی یکبار در ایران انقلابی صورت بگیرد، در هیچکدام نقشی از رهبری مجاهدین
دیده نخواهد شد، چون اینها سالهاست که از مردم بریده اند، نه تنها بریده اند بلکه
حتی از مردم متنفّرند. مردم را اهل کوفه می دانند که امام حسین را تنها گذاشتند و به یزیدان
«تمکین» کردند و در برابر جنایت آنان «سکوت» کردند. مسعود رجوی از کارمندان کشور
هم متنفّر است و آنها را کارگزاران رژیم می داند. اینها از ورزشکاران کشو که مدال
آوردنشان را دارای «استفاده تبلیغاتی برای رژیم» می دانند، اصلا دلِ خوشی ندارند.
از هرچه اهل قلم است منزجرند و هرچه در ایران تولید فرهنگی و هنری است«مال رژیم»
می دانند. به طور مثال واکنش اینها در برابر اسکار گرفتن فیلم «جدایی نادر از سیمین»
این بود که مطلبی از عنصر فرصت طلبی از هودارانشان را که ادعای سینماگر بودن دارد،
در همبستگی ملی درج کنند که در آن به تعریف از خودش و به نفی وتخطئه جایزه اسکار
فیلم فرهادی پرداخته بود. اینها فرمولهایی هم به هودارانش یاد داده اند که با آن
فرمولها، با منتقدان برخورد کنند، از جمله این که شورا و مجاهدین را قبول ندارید
چه کار به آنها دارید خودتان بروید بهترش را تشکیل بدهید، یا این که ظالم را رها
کرده اید و گلوی مظلوم را گرفته اید، یا سنگ را به سر مظلوم می کوبید(همان مظلومی
که نزدیک به سی سال به هیچ انتقادی نه جواب درستی داد نه ترتیب اثری، از جمله در
پافشاری به شعار مردم کوب و هیتلری ایران رجوی - رجوی ایران و یا انتقاد به
تشبیهات و استعاره های که در مورد مریم بکار می برد، مهرتابان آزادی و...). ما
منتقدان باید رفتار و گفتار و تحلیل های اینها را پیوسته مورد نقد و برسی قرار
بدهیم و به دهن دریدگیها و هتّاکی ها هم باید جوابی محکم و دماغ و دندان شکن
بدهیم. چون معتقد نیستم که آدم اگر با چاقوکش یا لات بی سر و پایی رو به رو شد،
باید حتما با او هم محترمانه برخورد کند. برعکس باید با زبانی حرف زد که گمان نکند که از
او ترسیده ای، چون این امر او را جری تر خواهد کرد. باید اینها را از برچسب و
اتهام زدن پشیمان کرد. البته در انتقادها، باید سرچشمه انحرافات که همان انقلاب
ایدئولوژیک و عملکرد طراحان آن و نیز نقش ثلاثه مزوّر جبّار در انحرافات و مسائل
جاری است، در مرکز توجه قرار بگیرد.
سال1393 منبر شکن و عریان کننده بلاهت و حرف مفت در راه است
مساله
آخر این که اگر چه برخلاف این تهدید های جدی و نفرت افشانی و کینه توزی زنجیر
گسیخته یی که مورد ترویج و تبلیغ و تشویق و تشجیع تلویزیونی هم قرار می گیرند،
رهبری مجاهدین خیلی خوب می داند که اجرای «حکم شرعی» در مورد ما مهدورالدم ها،
اینجا (در کشورهای اروپایی یا در آمریکا و کانادا یا در هرجای دیگری که در سفر و
گذر باشیم) در صورت کشف توسط پلیس و شناخته شدن آمر و عامل بشدت به زیانشان است،
زیان جبران ناپذیر. به خاطر همین امکان این که بخواهند غلطی بکنند
ضعیف است، ولی با این حال از آنجا که پول کلان دارند که ریخت و پاش های فروان در
برگزاری تجمعات و خرجی که برای اقامت دعوت شدن و اجیرشدنگان و سایر مسائل دیگر می
کنند، نشان از بازدهی فراوان منابع درآمد و کسب و کارهاشان دارد که ربطی به
«گلریزان»ها ندارد، با این پول و آن تشکیلاتی که آن جمعیت «از همه رنگ» را برای
تجمع ویلپنت می آورد، می توانند عناصری از اوباش از هر ملیتی را برای انجام انتقام
گیری از ماها استخدام کنند. این ها در این مورد هم امکان دارد از رژیم الگو برداری
بکنند(که غیر ایرانی هایی را برای اقدام علیه مخالفان خود بکار گرفت). بنابراین من پیشاپیش این هشدار را به دوستان می
دهم که این فرض و احتمال را از نظر دور ندارند. اما ما در برابر این احتمال جا
نخواهیم زد. ما انتقادات خودمان را مطرح خواهیم کرد و حرف خودمان را خواهیم زد.
این اخطار را هم به دستگاه رهبری مجاهدین می کنم که دست از این روش منحوس ارعاب و
ترور شخصیت و تهدید توسط نوچه ها و تشویق توسط «نماینده سازمان پر افتخار مجاهدین
در شورای ملی مقاومت» و کسانی مثل سید المحدثین(وزیر خارجه آقای رجوی) بردارند. از
سرنوشت شاه و خمینی قرار بود عبرت بگیرند که نگرفته اند. مریم و مسعود رجوی و مهدی
ابریشمچی، مسئول این هتاکی ها و تهدید ها هستند. کیست که نداند که در رژیم آخوندی
اگر خمینی یک تَشَر به حزب اللهی ها می زد که حق حمله به تظاهرات و تجمعات را
ندارند، کسی از آن اراذل و اوباش جرأت نمی کرد به تظاهرات حمله کند. و کیست که
نداند اگر خامنه ای یک تشر به لباس شخصی ها بزند که حق حمله به خوابگاهای
دانشجویان و به تجمعات دانشجویان و تجمعات دیگر و ایجاد مزاحمت برای مردم ندارند،
آن سگان آستان ولایت دیگر در خیابانها دیده نخواهند شد. اخطار من به رهبری مجاهدین
این است که اگر اتفاقی برای هریک از ماها بیافتد، مهدی ابریشمچی و مریم رجوی مظنون
درجه اول به عنوان آمر حادثه خواهند بود و روشن است که در صورت حادثه یی ما هم
بیکار نخواهیم نشست و علیه این دو مسئول برنامه ریز سیاستگذار و رهبری کننده و
مشوق خشونت ورزی، به مراجع قضایی شکایت خواهیم کرد. روشن است که در صورت کشیده شدن
مساله به مراجع قضایی آنها زیان خواهند کرد. بنا بر این همچنان که حدود 9 سال پیش،
هم در انتقادها و هم هشداری که در مورد واکنش به رفتار خودسرانه در نامه به مریم
رجوی داده بودم****، هشدار و اخطاری که از سر
احساس مسئولیت و نیز با هدف توجه دادن او و دستیارانش به خطاهایشان و اصلاح کجرویهاهاشان بود، لازم
دیدم این هشدار را به آنها بدهم و یاد آوری کنم که متوقف کردن این عربده کشی ها و
متوقف کردن تبلیغ و تشویق کینه ورزی و هتّاکی به نفع خودشان است. اولا این کارها
آنها را بیش از پیش در نظر مردم منفور می کند، ثانیا عربده کشی ها و اتهام زنی ها
و تهدیدها، عوارض مصیبت بار ناتوانی رهبری مجاهدین از تحلیل و ارزیابی درست
شرایط و عوارض ویرانگر سیاست و تصمیمات غلط گذشته را - که خود ناشی از خودخواهی خرد سوز
و تکّبر ضایع کننده شعور این رهبری است-، نه می تواند بپوشاند نه برطرف کند. من این
دو رویداد مهم (نامه سرگشاده ایرج مصداقی به مسعود رجوی-گزارش 92 و استعفای دو
عضو و مسئول کمیسیون شورای ملی مقاومت) را مثل دو کشیده سنگینی به چهره رهبری
مجاهدین می بینم که «تنبیه اتودینامیک»ی بود برای آن قلدرمنشی و «گردن کلفتی» نشان
دادن در برابر انتقادات من در نزدیک به ده سال پیش، که با عدم ارسال بیانیه سالانه
شورا به من برای اظهار نظر، و منتشر کردن آن با تاکید«تصویب به اتفاق آراء»، نشان
دادند. دو کشیده ای که صدایش طنین جهانی داشت. هم در داخل به گوش مردم رسید و هم
در خارج در سطح کانون های سیاسی و دیپلماتیک به گوش همان کسانی رسید که رهبری
مجاهدین سالهاست برای صاحب نقش و صاحب نفوذ و «تنها آلترناتیو دموکراتیک» رژیم
بودن معرفی کردن و قبولاندن خود به آنان،«کفش آهنی» بپا کرده و بی وقفه دویده است
و پولهای کلان و وقت و نیروی کلان صرف کرده است. اثرات ضربه این دو رویداد را با
فحاشی و تهدید و ارعاب، نمی توان ترمیم کرد. اگر نزدیک به ده سال پیش به جای آن
گردن کلفتی کردن، به انتقادات توجه می شد و اشتباهات پذیرفته می شد و روشها در
تبلیغات و ارتباط با ایرانیان بازبینی و اصلاح می شد، حتما رهبر مجاهدین این گونه
تنبیه نمی شد. رهبری مجاهدین تا از عرش و اوج افلاک پایین و به روی زمین یا به قول
ایرج مصداقی «به فرش» نیاید و جا و نقش خود را به عنوان رهبر یک سازمان و تشکل
سیاسی که به حمایت مردم و افکار عمومی ایرانیان نیاز دارد و از آن اعتبار می گیرد،
نبیند، هرچه زمان بگذرد در پی سرابی که سالهاست برای رسیدن به آن می دود و «خون و
عرق می ریزد»- سراب انحصار قدرت و مالک الرقاب ایران و ارباب مردم شدن وبا مخالفان
و منتقدان خود مثل عاملان «ریختن خون حسین و یارانش» و «تمکین کنندگان و سکوت
کنندگان در برابر یزید»، برخورد کردن و مجازات کردن و انتقام گرفتن-، بیشتر و
بیشتر به اعماق بیابانی که در آن یاری رسانی نخواهد یافت ره خواهد سپرد و فرسوده و
از پا افتاده از نظر مردم به کلی محو خواهد شد. انتظار افکار عمومی از مسعود رجوی
انتقاد از خود صادقانه و عذر خواهی از مردم به خاطر خود بزرگ بینی ها و سیاست های
غلطی که به بهای خون و رنج فراوان برای مجاهدین تمام شده(به ویژه در این 4 سال
گذشته) و رفتار و گفتار توهین آمیز و حرمت شکنانه با منتقدان و حرفها و کارهای بی
معنی و سبک و استفاده از القاب و استعاره در مورد همسرخود و او را بر فراز مردم
قرار دادن، است. این مساله(انتقاد از خود و عذر خواهی از مردم) را من از چند سال
پیش چند بار یاد آور شده ام، همچنان که ضرورت از اوج افلاک به روی زمین آمدن را.
خیلی سالها پیش از این زنده یاد کمال رفعت صفایی هم در سال 1368 در سروده خود«در ماه
کسی نیست» این را گفته بود:
! برجی که از تو گریختم
شکسته
در خویش و
ایستاده بر مناره ی اندام دیگران!
پیش از
آن که در ماه مستقر شوی
بر
همین زمین
فرودگاهی مهیّا کن!
زیرا
ماه
قرارگاه خدایان را
در
خویش ویران کرده است
*******
: منابع
:* *مقاله در مورد افشاگریهای بزرگ منینگ و اسنودن
**نامه
سرگشاده و اعتراضی من به رفتار خودسرانه مریم رجوی در مهره 1383
: ***مقاله ایرج مصداقی در مورد استعفای شرع پسند و واکنش رژیم
****متن
نامه من به مریم رجوی در مورد عدم ارسال بیانیه سالانه به من برای اعلام نظر و
تذکر من در مورد خلافکاری مجاهدین در این مورد و اخطار به واکنش نشان دادن به این
کار در صورت با اطلاع و تصمیم مریم بودن آن اقدام
در لینک زیر آمده است:
۹شهریور ۱۳۹۲ -
۳۱ اوت ۲۰۱۳