vendredi, février 15, 2013

بخشی از «نگاهي به پيامي و برخي گفتنيها»





  بخشی از «نگاهي به پيامي و برخي گفتنيها»


متن زیر قسمتی از مقاله ای است که من در 29 آذر 85 بعد از اولین پیام مسعود رجوی که بعد از اشغال عراق توسط آمریکا و سقوط رژیم صدام فرستاده بود  با تیتر نگاهي به پيامي و برخي گفتنيها
  نوشتم و این یکی از مطالب متعددی است که من در چند سال گذشته مورد غلط بودن سیاست ماندن در عراق نوشته ام. در این مطلب من بر  ضرورت اعلام انحلال ارتش آزادیبخش بعد از اشغال عراق توسط آمریکا تاکید کرده ام

ایرج شكری 15 فوریه 2013- 27 بهمن 1391


******

آقاي مسعود رجوي رهبري عقيدتي سازمان مجاهدين خلق، و مسئول «شوراي ملي مقاومت» كه از بعد از سقوط بغداد به اين سو هيچ اطلاعي از ايشان در اخيتار افكار عمومي قرار داده نشده بود، در پي لغو انسداد دارائيها و حسابهاي بانكي مجاهدين- كه بعد از قرار گرفتن اين سازمان از سوي شوراي اروپا در ليست گروههاي تروريستي، برقرار شده بود-، پيامي فرستاده است و به اين ترتيب اكنون نگرانيها در مورد سرنوشت و سلامت ايشان، هم براي دوستدارانشان هم براي طيف وسيعي از نيروهاي اوپوزيسيون (كه به رغم همه مخالفتها با عملكرد رهبري اين سازمان، نه خواهان وارد آمدن ضربه فيزيكي به ايشان يا ضربه نظامي به تشكيلات مجاهدين بوده اند و نه خواهان ضربه هاي سياسي مثل همين قرار گرفتن مجاهدين در ليست گروههاي تروريستي، در پي زدو بندهاي رژيم با دولتهاي غربي)، رفع شد. اما اصل فرستادن اين پيام اين سوال را ايجاد مي كند كه به چه دليل ايشان در اين مدت چهره پنهان كرده بود و چرا بدون هيچ توضيحي در اين مورد با پرچم پيروزي در دست ظاهر شده است؟ بعد مي رسيم به نكات موجود در پيام.

نقش عملكرد رژيم



من با اين ارزيابي آقاي رجوي كه تصميم رفع انسداد دارائيها و حسابهاي بانكي مجاهدين و حكم صادره شده از سوي دادگاه عدالت اروپا به خاطر تلاشهاي مجاهدين در جمع كردن امضا از شيوخ عراقي در حمايت از مجاهديدن و يا حمايتهاي 12 هزار وكيل از كشورهاي مختلف، امكانپذير شده است، موافق نيستم بلكه معتقدم اين ايدئولوژي احمدي نژاد و عملكرد رژيم- كه نزديك به نيم ميليارد دلار هم در اين اواخر براي آن هزينه كرده است - نقش اساسي در اين مساله داشته است. به اين معني كه خبر رفع انسداد از دارائيها و حسابهاي بانكي مجاهدين همزمان با برگزاري كنفرانس بررسي هولوكاست در تهران(يك روز قبل از پايان آن) در 12 دسامبر اعلام شد، كنفرانسي كه برگزاري آن مورد اعتراض شديد دولتهاي اروپايي و امريكا بود و احمد نژاد در جلسه پاياني آن دوباره وعده فروپاشي اسرائيل در آينده نزديك، اينبار مثل نظام شوروي را داد. دو سه روزي قبل از آن هم اسماعيل هنيه نخست وزير دولت خود گردان فلسطين از جنبش حماس در تهران بود. او در تهران تاكيد كرد كه هرگز دولت اسرائيل را به رسميت نخواهد شناخت و وقتي تهران را ترك كرد كمك 250 ميليون دلاري و تعهد پرداخت حقوق به تعويق افتاده كارمندان دولت خود گردان را از رژيم ملاها دريافت كرده بود. مساله ديگر حمايت رژيم از تشكيلات حزب الله در لبنان است كه براي آمريكا و اسرائيل يك عامل بي ثباتي در منطقه بشمار مي رود. حزب الله لبنان از دو سه هفته پيش تظاهراتي به راه انداخته و گفته است تا ساقط كردن دولت «امريكايي» فواد سينوره، خيابانهاي بيروت را ترك نخواهد كرد. حزب الله بخشي از مسيحيان را هم در اين سياست با خود همراه كرده است. حدود ده روز پيش خبر نگار يكي از كانالهاي تلويزيوني فرانسه در گزارشي از بيروت از يكي از مسئولان حزب الله در مورد چگونگي تامين هزينه باز سازي مناطق مسكوني بمباران شده توسط اسرائيل كه حزب الله وعده آن را داده سوال كرد. وي پاسخ داد كه براي اينكار حزب الله 230 ميلون دلا كمك از مسلمانان دريافت كرده است كه قسمت بيشتر اين مبلغ را«امام خامنه اي» داده است. اين كه ظهور دوباره آقاي مسعود رجوي همزمان با رفع انسداد از حسابهاي بانكي مجاهدين صورت گرفته است( كه اميدوارم به حذف نام سازمان مجاهدين از ليست گروههاي تروريستي توسط اروپا و آمريكا هم بيانجامد)، خود نشانه روشني است كه اين دو رويداد به طور آشكار يك واكنش سياسي مشترك از سوي كشورهاي اروپايي و آمريكا به اقدامات رژيم است. چرا از زمان اشغال بغداد توسط آمريكا، تا كنون با توجه به اين همه رويداد مثلا آزادي دستگير شدگان در فرانسه و يا رفع ممنوعيت سفر خانم رجوي و يا مثلا به مناسبت سالگرد تاسيس سازمان مجاهدين خلق يا به مناسبت سالگرد 16 آذر اولين پيام بعد از غيبت طولاني آقاي رجوي، ارسال نشد و چرا براي كمي بعد از اين زمان مثلا به 19 بهمن نماند؟ اين كه يك سناتور آمريكايي اخيرا اطلاع آمريكا از محل اقامت آقاي رجوي و... را رد كرده حرف بي ربطي است. مگر آمريكائيها كه بيش از بيست سال مجاهدين را به تروريست بودن و كشتن شهروندان آمريكايي در ايران در زمان شاه متهم مي كردند، بدون اطلاع يافتن از محل او، دست از سر مجاهدين بر مي داشتند و عدم مداخله نفرات بازجويي شده در اشرف در اقدامات تروريستي و حافظت آنان را مي پذيرفتند؟ تازه اگر اين ادعا را قبول كنيم آنوقت باز به اين سوال مي رسيم كه چرا در اين مدت هيچ پيامي از ايشان ديده نشده. طبعا بايد براي امكان ناپذير بودن آن دليل بوده باشد. بنابر اين ظاهر شدن بعد از آن سكوت طولاني در سربزنگاه رفع انسداد از دارائيهاي مجاهدين نشان مي دهد كه مشكل سياسي ( و به احتمال زياد خارج از اراده ايشان) بوده و نه امنيتي. به هر حال نا معلوم بودن محل مسعود رجوي به نفع طرفين است و بهتر است همين طور هم بماند چرا كه اعلام و قبول مسدوليت نگهداري آقاي رجوي، تنشي بزرگ و يك نقطه ضربه پذير به نفع رژيم ملاها، در رابطه با طرف پذيرنده آقاي رجوي، مي تواند به وجود بياورد و سبب باج خواهي رژيم در اين زمينه يا اقدامات انتقامجويانه از سوي آن شود. ياد آوري اين نكته كه تحولات اخير در وضع مجاهدين، نه به خاطر آن فعاليتهاي پر زحمت و پر هزينه مجاهدين بلكه به خاطر اقدامات و سياستهاي بسيار خطرناك و دردسر آفرين و نگران كننده رژيم براي غرب، رخ داده، از اين جهت اهميت دارد كه نبايد دچار خوشباوريها و ارزيابيهاي شتابزده – آن گونه كه بارها از سوي رهبري مجاهدين شاهد بوده ايم – شد. چرا كه با تغيير سمت و سوي مناسبات رژيم با غرب از جهتي به جهت ديگر، بازهم دولتهاي غربي براي حفظ منافع خود، در ايجاد محدوديت و فشار بر روي مجاهدين كوتاهي نخواهند كرد. فكر استفاد از فشار افكار عمومي اين كشورها براي تاثير گذاري بر تصميم دولتهادر صورت پيش آمدن تغييرات به نفع رژيم، توهمي بيش نخواهد بود. آن عاملي كه مي تواند در محاسبات و معادلات سياسي به حساب بيايد، توانايي تاثير گذاري بر حركتهاي مردم در داخل كشور است در جهت فشار به رژيم است. و اين كار، را با حركاتي مثل چسباند عكس آقاي رجوي در پناهگاه توچال و يا آويزان كردن شعار ايران – رجوي ، رجوي - ايران بر تنه درختي در زمان طلوع آفتاب در كنار زاينده رود، نمي شود كرد و اگر كساني گمان مي كنند با اين كارها در محاسبات سياسي به بازي گرفته خواهند شد اشتباه مي كنند.ارباب قدرت خود بهتر مي دانند چه عاملي مي تواند يك نظام سياسي مستقر را متزلزل كند و با كدام عامل و امكانات مي شود در معادله قدرت وارد بازي شد. لابد آنها هم اين مساله را در تحليلهاشان وارد مي كنند كه چرا مثلا در شهرفريدون كنار، به خاطر رد صلاحيت كانديدايي( كه معلوم نيست چه گلي به سر مردم زده ) مردم در دست به شورش مي زنند و و خانه امام جمعه را به آتش مي كشند و دو سه كشته هم مي دهند، شورشي كه درو روز طول مي كشد، اما وقتي رژيم هفتاد موشك به پايگاههاي مجاهدين شليك مي كند، (مجاهديني كه آن همه سابقه مبارزاتي دارند و تظاهرات بزرگ در خارج كشور برگزار مي كنند)، يا انفجار بمب در مسير اتوبوسشان در مسير اشرف، سبب كشته و زخمي شدن آنان مي شود، اتفاقي در ايران نمي افتد. در ده سال گذشته شورشهاي خشونت بار متعددي از سوي مردم عليه رژيم صورت گرفته كه گاه بهانه آن تغيير پيش شماره سه شماره يي يك شهر به پيش شماره 4 شماره يي- كه پيش شماره روستاهاست- بهانه آن بوده است.



ماندن در عراق سياستي غلط با روشهاي غلط


آقاي رجوي در ماده سه پيام خود گفته است:« 3-دولت عراق ميبايد به حق پناهندگي 20 ساله ساكنان اشرف اذعان كند و به محاصره سياسي اشرف كه بسود رژيم آخوندي است و به قطع ارزاق و دارو و سوخت پايان دهد». اقدام به قطع مواد غذايي و سوخت و دارو براي ساكنان اشرف اقدامي ظالمانه و غير انساني است كه مسئوليت دولت آمريكا ، كه به عنوان نيروي اشغالگر عراق كه حافظت از مجاهدين را پذيرفته، در اين مورد به مراتب بيشتر از دولت عراق است. اگر آمريكا نمي تواند يا نمي خواهد دولت عراق را براي ارسال مواد غذايي و دارويي به ساكنان اشرف تحت فشار قرار دهد(كه رايگان هم نبوده و مجاهدين پول آن را مي پرداخته اند)، چگونه مي شود تصور كرد كه اگر شرايطي كه روز به روز كنترل آن براي آمريكا دشوار مي شود، تبديل به يك توفان ناگهاني شد، آمريكا بخواهد هزينه يي براي حفاظت مجاهدين تقبل كند. آمريكا در آن صورت همان كار را خواهد كرد كه در ويتنام كرد. نجات جان نفرات خود و فرار از آنجا. بنا به گزارش اخير وزارت دفاع آمريكا از وضع عراق كه روز 19 دسامبر در رسانه ها انتشار يافت، تعداد عمليات خشونت بار به نزديك به هزار مورد در هفته افزايش يافته، و در يك دوره چهاره ماهه منتهي به ماه نوامبر اين عمليات رشد 22 در صدي داشته است. اين در حالي است كه افزايش تعداد 2 هزار نفر از نظاميان آمريكايي براي كنترل بغداد و انحلال يك واحد پليس عراق كه گمان مي رفت در با گروهها فعال در عمليات خشونتبار همكاري دارند، از اقدامات انجام شده براي كنترل اوضاع در همين دوره بود. به علاوه در صورت خارج شدن اوضاع از كنترل آمريكا، مجاهدين حتي به فرض اين كه سلاحهايشان هم به آنها باز كردانده شده باشد، چه كاري در مهلكه يي كه آمريكا از آن فرار مي كند، ساخته است؟ چنان وضعي اگر پيش بيايد باز يك «امداد غيبي» براي رژيم خواهد بود براي درهم كوبيدن مجاهدين. چرا كه در چنان شرايطي، مثل شرايط بعد از شكست صدام در ماجراي كويت ، با توجه به آمادكي رژيم كه خارج از مهلكه قرار دارد، براي ضربه زدن به مجاهدين، با توجه به توان و تجهيزات نظامي آن (كه امكاناتي كه مجاهدين در زمان صدام داشتند در برابر آن ناچيز است)، نتيجه چيزي جز پايمال و نابود شدن نيروهاي مجاهدين، در مهلكه يي كه ربطي به مبارزات مردم ايران با رژيم ندارد، نخواهد بود. اما نكته در خور توجه، در موضعگيري رهبري مجاهدين در برابر رژيم كنوني عراق اين است كه رهبري مجاهدين در عين حال كه رژيم كنوني را به چندان بحساب نمي آورد و به رسميت نمي شناسد، مي خواهد كه از سوي همين رژيم، به عنوان پناهنده شناخته شود و يا به حق 20 ساله آنان «اذعان شود». سازمان مجاهدين تشكلهاي مهم ساختار سياسي كنوني را دست نشاندگان رژيم مي داند و براي آن« بايد» تعيين مي كند كه اذعان كند به حق پناهندگي مجاهدين مستقر در اشرف. ما نفهميديم اين«اذعان» چه معني دارد. من اين مساله را به لحاظ جنبه حقوقي و تهديداتي كه عدم درك شرايط كنوني عراق براي مجاهدين دارد مطرح مي كنم. دادن حق پناهندگي تحت شرايطي صورت مي گيرد كه مورد قبول دولت پذيرنده است و اين شرايط را پناهنده نمي تواند تحميل كند. شرايط يا براساس قوانين بين المللي كه كشور پذيرنده به آن متعهد شده تعيين شده اند يا شرايطي ويژه است، مثل پذيرش حضور مسلحانه مجاهدين در خاك عراق و تقويت نظامي آنان با دادن اجازه داشتن تانك و توپ و هليكوپتر، آن گونه كه در زمان صدام حسين به آنان داده شده بود. تازه دولت پذيرنده پناهنده اگر فعاليت پناهنده يا حضور پناهنده يي را به هر دليل يا بهانه يي در تضاد با «منافع يا امنيت ملي» خود بداند، مي تواند هزار بامبول در بياورد يا عذرش را بخواهد و به جاي ديگر بفرستد. مثل آنچه براي مجاهدين 17-18 سال پيش در اخراج گروهي از هواداران مجاهدين به گابن توسط دولت فرانسه رخ داد يا يورش خشونتبار نيروهاي امنيتي فرانسه ، در ژوئن سه سال پيش به اقامتگاه خانم رجوي در حومه پاريس با اتهامات نامربوط به مجاهدين. طبعا شرايط دوران صدام براي مجاهدين در عراق، غير قابل برگشت است. تازه رژيم صدام حسين هم بعد از آتش بس اجازه عملياتي به اسم ارتش آزاديبخش در مرزها به مجاهدين نداد. بنا براين روشن است كه رژيم كنوني عراق كه تشكلهاي مهم سيهم در قدرت سياسي درآن، سالها از كمكهاي رژيم برخوردار بوده اند و حتي مقيم ايران بوده اند، اجازه داشتن سلاح يا ارتش به مجاهدين را نخواهند داد و با برداشته شدن حفاظت آمريكا و سپرده شدن امور به دولت عراق، چطور مي شود انتظار داشت كه حتي استفاده از اسم ارتش از سوي مجاهدين براي گروه مقيم در اشرف براي آنان قابل پذيرش باشد. با اين حال رهبري مجاهدين در يك اشتباه محاسبه بزرگ كه اساس آن بر تكيه بر آمريكا گذاشته شده، رفتاري پيش گرفته كه براي آمريكا هم كه خواهان تثبيت سياسي رژيم كنوني عراق است، حمايت از آن امري بسيار دشوار خواهد بود. رهبر مجاهدين هم مي خواهد به عنوان پناهنده در عراق بماند و هم مي خواهد مثل دوران صدام حسين ارتش داشته باشد، كه مفهوم آن در عمل اين خواهد بود كه گروههاي مهم سياسي رژيم كنوني عراق منافع بزرگي را كه با داشتن روابط دوستانه با رژيم دارند، نديده بگيرند و با پذيرفتن مجاهدين به عنوان «ارتش آزاديبخش» با هدف سرنگون كردن رژيم، خشم و كينه توزي رژيم را برعليه خود برانگيزند! به خاطر كدام منافع و در كدام سر رسيد؟ آيا چنين درخواستي منطقي و واقعگرايانه است؟ اين ادعا كه حضور مجاهدين در عراق مانع رشد بنياد گرايي در آن كشور و افتادن آن به دست رژيم است، توهمي است كه اولا آنچه در عراق مي گذرد و اين جنگ شدت يابنده توام با اقدامات تروريستي وحشتناك بين شيعه و سني، گواه توهم بودن آن است و هم اين كه بنياد گرايي چه نوع سني آن كه در گروههاي مثل القاعده يا طالبان تبلور يافته و چه نوع شيعه آن از قبيل جنبش متعلق به مقتدا صدر (كه اين توانايي را داشت كه عليه اقدامات اسرائيل در لبنان تظاهرات 200 هزار نفري در بغداد به راه بياندازد) و يا جنبش حزب الله لبنان كه قوي ترين تشكل سياسي لبنان است، هيچ كدام توسط تبليغات يا حضور سازمان مجاهدين در عراق، با مشكل عضو گيري و گشترش رو به رو نخواهند بود. چرا كه مخاطبان آنان از مجاهدين تاثير نمي پذيرند و اين را غربيها هم خوب مي دانند. به علاوه كاري كه با حضور 20 ساله مجاهدين و داشتن راديو تلويزيون در آن كشور انجام نشده، چطور حالا در ميان اين انفجارهاي روزانه و كشت و كشتاري كه هم مجاهدين و هم نيروهاي آمريكايي در آن محاطره شده اند، مي تواند صورت بگيرد؟ به خاطر نكات ياد شده است كه من معتقدم خط پافشاري براي ماندن در عراق تصميم غلطي است. سه سال پيش به تاريخ 20 آبان 1382، در يك نامه 52 صفحه يي(1) در انتقاد از عملكردهاي آقاي رجوي كه به عنوان عضو شوراي ملي مقاومت به او نوشته بودم و تحويل دبيرخانه شورا دادم كه بدستشان برسد، تاكيد كرده بودم كه «ارتش آزاديبخش» مقوله يي متعلق به گذشته است و در هر حال ادامه موجوديت اين ارتش بعد از اشغال عراق توسط آمريكا، تنها در كادر يك طرح آمريكايي و نقشي كه آمريكا براي آن در نظر خواهد گرفت مي تواند معني داشته باشد. شرايط كنوني هم چيزي جز اين را نشان نمي دهد. بعد از اشغال بغداد توسط نيروهاي آمريكايي در 9 آوريل 2003، در همان ايام و قبل از انتشار خبر بمباران پايگاههاي مجاهدين توسط آمريكا و انگليس، در ديدار هفتگي كه در يكي از پايگاههاي مجاهدين در حومه پاريس برگزار مي شد، در گفتگوي دونفره، به يكي از بزرگان شورا گفتم آقاي مسعود رجوي از زمان آغاز حمله آمريكائيها به عراق فرصت آماده كردن نيروها براي «عمليات فروغ-2» را داشت و چون اين اقدام عملي نبود و نشد( البته چه خوب كه انجام نگرفت چون نتيجه يي جز يك فروغ جاويدان به مراتب خونين و تارو مار شدن مجاهدين بدون كمترين تاثير سياسي مثبت در داخل كشور، نتيجه يي نمي توانست داشته باشد)، ايشان بهتر بود با رسيدن نيروهاي آمريكايي به نزديكي بغداد، در پيامي به مردم ايران، با قبول مسئوليت آن چه تا آن موقع انجام شده بود، انحلال ارتش آزاديبخش را اعلام مي كرد و از دولت آمريكا و مجامع بين اامللي در خواست مي كرد مجاهدين مستقر در عراق به عنوان پناهندگان سياسي شناخته شوند و با آنان به عنوان پناهده سياسي رفتار شود و در ضمن به دوستان شورايي خود مستقر در اروپا و آمريكا هم پيام مي داد كه در اولين فرصت، اجلاس اضطراي شورا را تشكيل دهند و تغييرات لازم در اساسنامه و برنامه شورا را براي ادامه فعاليت شورا و تلاش براي همبستگي با گروههاي اپوزيسيون جمهورخواه را به وجود بياورند كه در راس اين تغييرات انتخابي بودن مسئول شورا براي مدت مثلا دو سال باشد و او ياد آوري كند كه به خاطر دشواري امكان ارتباط از مسئوليت شورا كناره گيري مي كند. آن دوست بزرگوار به من گفت« شما فاتحه همه چيز را خواندي». من در جواب عرض كردم وقتي قرار است فاتحه چيزي خوانده شود بهتر است خودمان فاتحه آن را بخوانيم نه آمريكائيها. به گمان من اگر آقاي مسعود رجوي خودش ارتش را منحل كرده بود، ديگر مساله خلع سلاح ارتش توسط آمريكا، معنايي پيدا نمي كرد. آمريكائيها صرفا سلاحهاي ارتشي را كه ديگر وجود نداشت جمع مي كردند. اما در عمل، چشمداشت گرفتن حمايت از آمريكا به عنوان جايگزين رژيم،- به جاي تكيه بر افكار عمومي مردم ايران-، به ارزيابيهاي آقاي رجوي سايه پررنگ انداخته و اين سايه مانع ارزيابي درست از شرايط ايران و جامعه ايران و يافتن راههاي تاثير گذاري بر حركتهاي مردمي شده است. عامل ديگري كه در ارزيابيهاي آقاي رجوي تاثير گذار است، روياها و آرزوهاي شخصي اوست كه هم در شعار ايران رجوي – رجوي ايران و هم در ستايش از مريم به عنوان «مهر تابان آزادي» و «امانت مردم ايران»(براي رئيس جمهور ايران شدن) خود را مي نماياند.

مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن