mercredi, avril 27, 2011

کدام آرمان، کدام آرمان گرایی؟


کدام آرمان، کدام آرمان گرایی؟
قبل از آغاز مطلب یاد آور می شوم که مطالب من تنها به سایت پژواک ایران ارسال و در وبلاگ دریچه زرد با رضایت من درج می شود و باز همچنان که قبلا در نوامبر 2009 درمطلبی با عنوان دیالوگ انتقادی با سربازان گمنام امام زمان یاد آور شدم،یادآوی می کنم که:
«نکته یی را که می خواستم بر آن تاکید کنم این است که نظرات من نسبت به خمینی جنایتکار و مصائبی که برای ایران آفرید و پسمانده های رژیمش از هر رنگ و جناحی روشن است، علاوه بر آن من اقدام رسول الله در ازاله بکارت از دختر بچه 9 ساله یی که عایشه نام داشت و جماع با او را آن هم در 54 سالگی و در آستانه رسیدن به سن«شیخوخیت»، عملی زشت و شنیع می دانم. .. درج مطلب و نوشته یی از من در ایران دیدبان و سایتهای زنجیره یی به معنی اطلاع دست اندرکاران و گردانندگان آنها از مواضع و انتقادات من در مورد خمینی و رسول الله و پذیرفتن آن از سوی آنهاست».لینک آن مقاله در زیر آمده است.
****
کدام آرمان، کدام آرمان گرایی؟

به جای مقدمه
در ویدئوکلیپ زیر که توسط بخش تبلیغاتی مجاهدین تهیه شده است به خوبی می شود خودشیفتگی وخیم و توّهم عظیمی که بر رهبری و برنامه ریزان این سازمان چیره است در شکل به تصویر درآمده دید. همان خود شیفتگی و توّهمی که در گفتار آغاز این ویدئو در مورد «مریم»خود را نشان می دهد و همان توّهمی که اشرف را «دژاستراتژیک مقاومت»،می داند و مرکز«قیام آفرینی» در ایران و همان توّهمی که سبب واقعیت گریزی و تحلیلهای غلط و تصمیم های فاجعه باری مثل فرمان «بیابیا گفتن» به نیروهای مسلح دشمن، به افراد بی سلاح می دهد و آنها را جلوی مسلسل و زره پوش می فرستد. توّهمی به اندازه فرمان پیش فنگ دادن به صف نفرات بدون سلاح که در ویدئو زیر می شود دید. در این ویدئوکلیپ شهابی از اشرف که محل  استقرار«ارتش مریم» است، به همه جای ایران و به کنار دجله و به کنار کلیسای اورسورواز فرود می آید و نغمه سرودی که در ستایش مریم به عنوان «منادی آزادی» ساخته شده- و در پایان ویدئو خوانده می شود-، در محل فرود این شهاب نواخته می شود و می شنویم. تبلیغاتی فرد محور که هم نوع ایرانی آن در ستایش آریامهر و در ستایش خمینی را می شناسیم و هم از سایر انواع دیکتاتوری های از نوع استالینی و فاشیستی گرفته تا اسدی و صدامی با خبریم. به خاطر همین این نوع تبلیغات از سوی یک گروه مدعی مبارزه برای تحقق حاکمیت مردم و استقرار آزادی در ایران، حال مرا بهم می زند.

کدام آرمان کدام آرمانگرایی؟
ایرج شکری
آقای دکتر هزارخانی در مطلبی تحت عنوان «مشکل استثنا با قاعده» که در سایت همبستگی ملی درج شده است، ضمن مورد توجه قرار دادن فشارهای بین المللی که مجاهدین متحمل شده اند، مقابله اخیر مجاهدین در اشرف با نیروهای عراقی را(که تصمیم وسیاستهای رهبری سازمان مجاهدین با تاکتیک «بیابیا گفتن» به دشمن مسلح و به استقبال درگیری با نیروهای دشمن رفتن از عوامل تعیین کننده وقوع آن است) مورد ستایش و در قالب آرمانگرایی قرار داده است. نکات دیگری هم در نوشته ایشان هست که ضمن ارادت و احترام فراوانی که برای ایشان قائلم، لازم به توجه و بحث دیدم. آقای دکتر هزارخانی قبلا در سخنانش در مجلس یادبود قرباینان یورش گرازهای عراقی به اشرف، با اشاره به شرایطی که زمینه آن یورش بود، گفت که «اشرفی ها تا به حال خودشان اصرار داشتند در شهری که با دستهای خودشان ساخته اند، بمانند. از این پس، اما، ولو به هر دلیل نخواهند، مجبورند آن جا بمانند و از شهرشان دفاع کنند، زیرا نوری مالکی و گله مزدورانش، به نیابت از جانب خامنه ای آنها را در همان جا به جنگ طلبیده اند. این همان موقعیت تازه یی است که جنایت اخیر مالکی و مزدورانش ایجاد کرده و به ضرورت یک بعد عراقی به مبارزه اشرفیها می دهد. تفصیلش باشد برای بعد». در مقاله آقای دکتر من چیزی که توضیح دهنده آن اجبار به ماندن در اشرف باشد ندیدم، بر عکس خود ایشان هم یاد آور شده است که مجاهدین راه حل ترک عراق را هم مطرح کرده اند(به این هم خواهم پرداخت). بنابر این پس اجباری در کار نیست به ویژه آن که این طرف عراقی است که « پاشو تو یه کفش کرده» که مجاهدین باید تا آخر سال میلادی جاری عراق را ترک کنند.
جلوی گلوله رفتن برای ماندن در عراق، یا مرگ یا آزادی نیست
از طرف دیگر آقای دکتر هزارخانی رفتار مجاهدین را، در قالب «آرمانگرایی» که اکنون بنا بر توضیحی که ایشان داده است دیگر خیلی های به آن باور ندارند و نایاب هم هست، قرار داده و اشاره یی هم به چریکها در زمان شاه کرده است. آقای دکتر هزارخانی رویارویی مجاهدین با عراقیها را عمل کردن به شعار یا مرگ با آزادی به خواننده ارائه می کند. در حالی که دیگر نه آن «آرمانگرایی» که دستگاه رهبری مجاهدین در یک دگردیسی انحطاطی بعد از انقلاب ایدئولوژیک «آرمان» و آرزوی سازمان قرار داد-گرفتن رهبری غصب شده انقلاب- مسأله آرمانی مثل آزادی و استقلال برای مردم است و نه آن زیر چرخ خودروهای نظامی خوابیدن و جلو بیل لودر قرار گرفتن در مرداد 88 برای جلوگیری از استقرار پاسگاه پلیس در اشرف و نه این یکی حرکت دلخراش اخیر، عمل به شعار یا مرگ یا آزادی بود. این دو رویداد،اجرای فرمان رهبری خود محور بین در «بیابیا گفتن» به نیروهای انتظامی و مسلح کشور ثالثی بود که مجاهدین بعد از سقوط رژیم صدام هنوز حاکمیت آن را در عمل قبول ندارند و به موضعگیری های تند علیه مالکی پرداخته اند تا آنجا که مسعود رجوی بدست نیاوردن اکثریت در پارلمان توسط جناح مالکی را«جزغاله شدن مالکی» نامید و حتی خانم رجوی در پیام همبستگی با تظاهرات عراقیها علیه مالکی در موضع برانداز قرار می گیرد و با آیه قرآنی«و سیعلم الذین ظلموا...» او را تهدید به انتقام و کیفر یافتن می کند و در سخنان خود در مجلس یاد بود شهدای اشغال اشرف در مقام قیم عراقیها،حاکمیت عراق را سرقت شده توسط رژیم می داند. در حالی که مالکی رقیبی مثل ایاد علاوی هم دارد که اتفاقا دو کرسی بیشتر از او در پارلمان کسب کرده بود و چند ماه هم طول کشید تا بالاخره یک دولت ائتلافی تشکیل بدهند. به هر حال دست نشاندگی مالکی یا غصب حاکمیت عراق توسط او مطلقا برای مجاهدین وظیفه وارد شدن به جنگ برای سرنگونی دولت او را با هزینه های که می تواند داشته باشد و نمونه اش را دیدیم تعیین نمی کند، چون نه تنها تاثیر مثبتی در اعتلای مبارزه مردم با رژیم ندارد، بلکه همان گونه که از واکنش نشان ندادن آنان نسبت به رویا رویی اشرفیها و شهادت دلخراش آن تعداد از «قیام آفرینان» که ویدئو های آن را هم حتما دیده اند، می توان دریافت از این قبیل رویا رویی ها تنها ممکن است حیرت زده و متآسف باشند که چرا مجاهدین وارد چنین جدالی شده اند.
آرمانی خصوصی، خلاصه شده در یک اسم برای احقاق حق رهبر
آرمان مجاهدین، آرمانی است که مسعود رجوی بعد از انقلاب ایدئولوژیک در اسم خودش خلاصه کرد و بعد هم همسر و شاگرد اول انقلاب ایدئولوژیکش را به عنوان «رئیس جمهور برگزیده مقاومت و مهرتابان آزادی» به آن اضافه کرد و همه تلاششان روی کسب انحصاری قدرت با تکیه به بر حمایت غربیها متمرکز شد و مردم و افکارعمومی هم نه به عنوان منبع لایزال کسب اعتبار و پشتوانه که با برخورداری از حمایت آن می توان رژیم را سرنگون کرد، بلکه به عنوان محتاج و نیازمند «رهبری مریم و مسعود» در محاسباتشان قرار گرفت و اگر جوانانی که در اعتراض به کودتای انتخاباتی به خیابانها ریختند و با نیروی انتظامی درگیر شدن«اشرف نشان» نامیده شدند، با همین نگرش قیّم مابانه و با این «آرمان» است. آرمانی که برای خودشان مساله بود و نبود است نه برای دیگران. اگر آدم نخواهد روی از واقعیت برگرداند، به روشنی می توان اثرات منفی آن به اصطلاح انقلاب ایدئولوژیک را که مطلقا نمی توانست برای مردم دارای ضرورت قابل درک باشد و آن پرخاشگریها و نابردباریها را بر افکارعمومی دریافت. رهبری مجاهدین به قدرت نرسیده با سالها پافشاری به شعارهای خودمحوربینانه و خودپرستانه انزجار برانگیز که مورد انتقاد بسیار از سوی دوستانشان و نیز از سوی اوپوزیسیون بود، چهره یی قدرت پرست و قلدرمنش از خود در افکارعمومی ایجاد کردنده اند که آن «آرمانگرایی» در راه تحقق خواستهای همان رهبری و در اجرای فرمان «بیایبا»ی همان رهبری صورت می گیرد.
«این همانی کردن» تأسف آور آقای دکتر
آقای دکترهزارخانی « ضمن تفکیک گروههای مختلفی که خواهان این هستند که مجاهدین اشرف را ترک کنند، «به کسانی که از راه دلسوزی برای مقاومت و دغدغه خاطر برای حفظ جان اشرفیها مصرانه خروج آنها از عراق را پیشنهاد می کنند»، یاد آوری کرده است که« خود مجاهدین در میان راه حلهایی که برای پذیرششان آمادگی دارند، یکی هم راه حل خروج از عراق را قرار داده و آن را اعلام کرده اند، البته با شرایطی که برایش گذاشته اند، چون هیچ دلیلی ندارد که شرایط را جنایتکاران معین کنند» و در پایان تاکید کرده است که:« صرفنظر از این که رزمنده یی که سینه‌اش را سپر گلوله می کند، کسی نیست که برای حفظ جان حاضر به پذیرش هر شرطی باشد، گمان می کنم پذیرش هر نوع شرط تحمیلی یا حتی پذیرش خروج بی هیچ قید و شرط، یک مقاومت رزمنده و سرسخت را تبدیل به ”بوت پیپل” می کند و این نهایت آرزوی رژیم است. برای این کار هم جمع موسوم به ”خانواده های مجاهدین” مدتهاست پشت در اشرف عربده می کشند گویا اخیرا خانم سینگلتون هم به آنها ملحق شده است. واجب کفایی را همانها انجام خواهند داد، نیازی به مشارکت اپوزیسیون نیست». اولا من متاسفم که آقای دکتر به طور «تلطیف شده» منطق «این همانی» و همسو قرار دادن خواست اپوزیسیون، با اجیرشدگان رژیم و دشمنان مجاهدین را بکار گرفته است. امیدوارم برداشت من غلط باشد اما درآنجا که با اشاره به آن جمع موسوم به خانواده های مجاهدین و نام بردن یک چهره ضد مجاهد فعال، می گوید که «نیازی به مشارکت اپوزیسیون» نیست، من اینطور برداشت کردم. منطق «این همانی» را مجاهدین از زمان «انقلاب ایدئولوژیک» علیه منتقدان خود بکارگرفتند و با قرار دادن گروههای اپوزیسیون چپ که منتقد آن طلاق «پاکبازانه» و آن ازدواج پیامبرگونه بودند، با شاه الهی ها و خمینست ها در یگ گروه، انزجار زیادی نسبت به خود در میان اپوزیسیون و بخش زیادی از ایرانیان برون مرزی برانگیختند و من در آن زمان این روش آنان را با نوشتن نامه به نشریه مجاهد مورد انتقاد قرار دادم و می دانم که آقای دکتر هم، آن گونه « در یک جوال ریختن» ها را روش درستی نمی دانست. به هرحال پافشاری کسانی چون من در غلط بودن خط ماندن در عراق و تاکید به خروج از عراق به خاطر امنیت مجاهدین و عدم پرداخت هزینه سنگین انسانی که محاسبه غلط ناشی از خود خواهی رهبری ببار آورده و باز هم خواهد آورد، با خواست آن جمع که با بلندگوهای کارگذاشته شده در اطراف اشرف به شکنجه روانی مجاهدین مشغولند و شعارهایی برای نابودی اشرف می دهند و تلاششان به زانو در آوردن ساکنان اشرف و فرار و پیوستن کسانی از آنان به اینهاست، واقعا همسو نیست و نمی شود آن را«مشارکت» در اقدام آن جمع نامید.
دودوزه بازی و پنهان کاری رهبری مجاهدین
در مورد این که مجاهدین خروج از اشرف را هم باشروطی که تعیین کرده اند،یکی از راه حلها قرار داده اند، توجه آقای دکتر را به این نکته جلب می کنم که اولین باری که مجاهدین در این مورد مساله را به اطلاع افکار عمومی رساندند، اطلاعیه 5 مرداد 88 خانم رجوی بود که گذشته ازاین که به نظر می رسید که تاریخ زیر اطلاعیه یک روز عقب تر از زمان نگارش آن گذشته شده که وانمود شود قبل از یورش نیروهای عراقی به اشرف نوشته شده است، انتخاب اول را رفتن به ایران با تضمین آزادی و امنیت مجاهدین در ایران قرار داده بود. خُب با اطلاعی که همه از اوضاع ایران و شوهای تلویزیونی ابراز ندامت خادمان و مقامات بلند پایه سابق همین رژیم و حتی به ندامت کشاندن آدم نیمه زنده یی مثل سعید حجّاریان دارند، آن «شرط و شروط» بیشتر به جوک و شوخی شبیه بود و نه شرطی برای طرح جدی مساله خروج از عراق. شرط دیگر را آقای رجوی چندی بعد مطرح کرد و آن دریافت دویست میلیون دلار برای آنچه مجاهدین در اشرف هزینه کرده اند بود و در این مورد بر حل این مساله براساس مواد 52 و 53 کنوانسیوانهای لاهه تاکید کرد. این هم مساله یی نیست که با رو هوا ماندن، به شکل راه حل در بیاید، بلکه مجاهدین باید رسما در این مورد در مراجع صلاحیتدار قضایی طرح دعوا بکنند تا اولا بشود آن را به صورت دعوایی حقوقی به طرف عراقی تفهیم کرد و بعدا برای قبولاندن این راه حل به طرف عراقی و دریافت زیان تخلیه اشرف تلاش کرد.آقای رجوی هم در طرح این پیشنهاد چندان جدی نبود. آنچه اخیرا خانم رجوی در پاسخ به سخنان دبیرکل شورای وزیران عراق مطرح کرد (اطلاعیه شماره 71 اشغال اشرف) و اسامی چند ژنرال آمریکایی را ذکر کرد که مجاهدین به آنها گفته بوده اند که اگر آمریکا نمی تواند حفاطت آنان را به عهده بگیرد حاظرند عراق را ترک کنند و به آمریکا بروند(1)، افکارعمومی از آن بی خبر بود. شاید این پیشنهاد را با هدف تقرّب هرچه بیشتر با آمریکاییها که مجاهدین را تروریست می دانند گفته مطرح کرده باشند. اگر ما فکر کنیم آمریکا ممکن است نگران کسانی باشد که قبلا بمبارانش کرده بود و بازهم نامشان را در لیست گروههای تروریسی حفظ کرده است، باید خیلی از واقعگرایی به دور باشیم. به هرحال آنچه بعد از امضای قرارداد امنیتی بین آمریکا و عراق از مجاهدین دیده شده است، تحصن ها و تلاشهای بی وقفه مجاهدین برای حفاظت اشرف توسط آمریکا بوده و نه ترک عراق و این سیاستی بوده است که من برغلط بودن آن در نوشته های خود تاکید کرده ام. نفع بزرگ اینکار که برای جناب رجوی بیش از آن دویست میلیون دلار مورد ادعا ارزش دارد این است که زیر حفاظت آمریکا قرار گرفتن، خارج شدن از حیطه اقتدار و اعمال حاکمیت عراق است و مثل نشان دادن مشت گره کرده با انگشت شست برآمده در مفهوم ایرانی آن(مفهوم فرنگی آن اوکی OK است» به رژیم و دولت مالکی است و این رضایت خاطر بسیار برای کسانی دارد بیش از پانزده سال است که سالروز انتخاب مریم به عنوان رئیس جمهوری آینده ایران را جشن می گیرند و برای او لقب «مهر تابان آزادی» بکار می برند و مبتکر شعار«ایران – رجوی، رجوی ایران» بوده اند. تحت حفاطت آمریکا قرار گرفتن برای اینان نه به خاطر امنیتی بلکه از همین جنبه وارد بازی قدرت شدن و «قدرت نمایی» و «یک برگ» در این بازی بودن بسیار ارضا کننده است. حدود دو سال پیش، بعد از بیش از صد روز تحصن «خانواده ها و هواداران مقاومت»، در شهرهای بزرگ در کشورهای مختلف از جمله در نیویورک و واشگنتن برای تحت حفاظت آمریکا قرار گرفتن اشرف، وقتی سرانجام رایان کراکر سفیر آمریکا در بغداد به یکی از رسانه ها گفت که عراق به آمریکا اطمینان داده است که مجاهدین به ایران بازگردانده نخواهند شد، آقای رجوی در اطلاعیه یی(10 دی 87) غریو سرداد که «غیر ممکن ممکن شد» و منتقدان ماندن در عراق را به باد توهین و تحقیر گرفت(2). دست اندر کاران تبلیغات مجاهدین هم برای به مردم باوراندن دروغی که خودشان باورکرده بودند ، یک آرم و پرچم ویژه اشرف، همراه پیام « رهبر مقاومت» منتشرکردند. من نمی دانم اگر دو سه سال پیش غیرممکن ممکن شده بود، پس این اوضاع چیست.
راه انداختن رژه نظامی در اشرف توسط «ارتش آزادیبخش ملی»، چنان که گویی انگار نه انگار که دیگر دوران صدام حسین گذشته است و هرگز بر نخواهد گشت، کار نسنجیده و تحریک آمیزی بود که امروز تاوان آن را مجاهدین باید بادست خالی به جلوی زره پوش رفتن بپردازند. در دستگاه سیاسی عراق به غیر از دست پروردگان رژیم که دشمن مجاهدین هستند، دیگرانی که دشمن مجاهدین نیستند و مجاهدین آنها را خیلی حلوا حلوا می کردند و می کنند، تنها به شرط بی درد سربودن حضورشان و این که«تهدیدی برای امنیت رژیم» نباشند، حاضر به پذیرفتن آنها در خاک عراق هستند و نه بیشتر . توجه داشته باشیم که یکی از آن افرادی که در دایره حامیان مجاهدین و پذیرش حضور آنان در عراق قرار دارد، اکنون معاون نخست وزیر است(صالح مطلک). خُب چطور می شود چشم به این مساله بست که این مردک در حد برچیدن بلندگوهای اطراف اشرف و حتی در حد مساله انسانی رساندن مجروحان حمله اخیر به بیمارستان ، هیچ حرکتی و اقدامی نکرده یا نتوانسته بکند. آیا همین خود دلیلی بر غلط بودن محاسبات سیاسی رهبری مجاهدین از اوضاع عراق نیست؟ تازه در عراق مسائلی هست که ممکن است سبب بلوا و کشمکهایی بشود که اصلا ربطی مبارزات مردم ایران با رژیم ندارد و مساله مجاهدین هم نیست و آن مسائلی مثل مالکیت منابع نفت کرکوک و گاز تکریت و مسائل قومی است حالا اگر یک کشمکش داخلی در این زمینه ها در بگیرد مثل اشغال کویت مجاهدین نیز از عواقب آن در امان نخواهند بود. با توجه مسائل یاد شده ملاحظه می شود مساله پیشنهاد خروج از عراق از سوی مجاهدین را که آقای دکتر خواسته منتقدان ماندن در اشرف به آن توجه بدهد، به شکلی تا کنون مطرح شده دودوزه بازی و ظاهر سازی بوده است و الا اگر آن راه حل جدی بود، لازم نبود که کسانی با دست خالی به رویا رویی با زره پوش مسلسل فرستاده شوند.
انعطاف مجاهدین و آزادی عقید و بیان و آن مصوبه شورایی
آقای هزارخانی گفته است « مجاهدین در عرصه سیاست، از قضا انعطاف پذیر و اهل تعامل‌اند. مطالباتشان در این زمینه هیچ وقت ماکزیمالیستی نیست، به قول امروزیها ”حداقلی” است. این حداقل هم، خودشان بارها اعلام کرده‌اند، آزادی اندیشه و بیان است.» اما کارنامه مجاهدین در زمینه باور به آزادی اندیشه و بیان نمره قبولی ندارد. اگر مجاهدین در این زمینه حساسیت لازم داشتند و از اهل قلم و روشنفکران و هنرمندان داخل کشور که آنها بودند که پیوسته از این بابت در رنج بودند، حمایت می کردند، الان در این زمینه می توانستند گروهی پیشتاز در افکار عمومی جلوه گر شوند. آقای دکترخود از نزدیک شاهد جدلهای من با مجاهدین در این زمینه بوده است و نوشته های من در ستون «یادداشت و گزارش» هفته نامه ایران زمین که خود آقای دکتر سردبیری آن را به عهده داشتند، گواه بر لزوم توجه به اهمیت این مساله بود. صرفنظر از بی تفاوتی چشمگیر مجاهدین بر آنچه بر اهل قلم در کشور روا می شد و نگاه منفی دستگاه رهبری مجاهدین به روشنفکران که وارد آن نمی شوم و هنوزهم «زبان خودم را نگهمیدارم» برای این که زمان و شرایط طوری است که مطرح کردن آن را اضافه کردن مساله یی بر مساله ها که اکنون ضرورتی ندارد می دانم، ماده واحده یی که به عنوان مصوّبه اجلاس میان دوره یی شورا در دیماه دوسال پیش انتشار یافت(3)، برای همیشه باعث شرمساری مجاهدین و شورا خواهد بود. در آن مصوبه، همان خط و روشی بکار گرفته شده که «حضرت امام» در اوائل انقلاب برای تهیج و بسیج توده های نا آگاه علیه دگر اندشان بکار می گرفت و همه تلاشش این بود که آنها را دست اندر کار توطئه و دشمن اسلام و خائن بنمایاند و در همان مناسبات و رابطه و ضابطه یی «مصوبه شورا» شده که خامنه ای با « حکم حکومتی» به مجلس رژیم برای کنار گذاشتن طرحاصلاح قانون مطبوعات از دستور مجلس، عمل کرد. اگر چه مطمئنم که آقای دکترهزارخانی نمی تواند مبتکر چنین مصوبه یی باشد، بلکه تراوشات ذهن امثال آن آقای «پاکباز» است که خود را محور و مرکز مشروعیت و مشروعیت دادن می داند وگویا با تایید یا متهم و محکوم کردن ایشان به نمایندگی از تشکیلات مربوطه است که کسی یا گروهی مشروع یا نا مشروع می شود و «نامشروعها» و خائن ها طبعا مشمول کیفر و مجازاتی هستند که به طور غیابی احکام مجازاتشان در دستگاه ایدئولوژیک عالیجنان صادر می شود تا بعد از «انقلاب نوین مردم ایران» وقت اجرایش برسد! با همین نگرش است که درج انتقاداتی از عملکرد رهبری مجاهدین و سیاست ماندن در عراق، در رسانه ها، در آن مصوّبه ضدیت با اشرفیان و خیانت به مبارزات مردم ارزیابی شده است و «مراوده با آنان»، یعنی ارسال مطلبی برای درج (که از سوی یکی دو عضو شورا آنهم با هدف شکستن انزاوی مجاهدین صورت می گرفت)، «مشروعیت دادن» به آنها شناخته شده و بهمین دلیل ممنوع شده است. صد افسوس که این رفتار مستبدانه به اسم مصوّبه شورایی بیرون می آید که آقای دکتر عضو برجسته آن است، هم چنان که بیانیه های دیگر شورا هم در برگیرنده هم استبداد رای و هم واقعیت گریزی هایی از دستگاه رهبری مجاهدین است و مثلا گاه در ماده اول آن التزام به برنامه و مصوبات شورا از اعضا گرفته شده و مزورانه با تاکیدِ تصویب شده «به اتفاق آراء» منتشر می شود. اعتبار کسی چون آقای دکتر هزارخانی که مورد احترام بسیار در جامعه روشنفکران و اهل قلم است، با توجیه عملکرد غلط مجاهدین از سوی ایشان، خدشه دار می شود. من مطمئنم که افق دید دکتر هزارخانی بلندتر و کسترده تر از آن است که اکنون در قالب تنگ توجیه خواستها و رفتارهای خود محوربینانه و واقعیت گریزانه رهبری مجاهدین ضایع شده است. درست است که آنچه در اشرف گذشت چنان دلخراش بود که روح آدم را ترک بیاندازد، اما سالهاست که دستگاه رهبری مجاهدین از عواطف دیگران سوء استفاده می کند. کسانی که مجاهدین را همراهی می کنند باید به خاطر داشته باشند که مسئولیتشان در برابر افکار عمومی بیشتر از مسئولیتی است که به عنوان یک همراه و همرزم در برابر مجاهدین دارند. من بر این نکته تاکید دارم که خود خواهی و خود محوربینی رهبری مجاهدین که با واقعیت گریزی همراه است، اشرفی ها را در این شرایط قرار داده است و الا اگر لااقل بعد از امضای قرار داد امنیتی عراق و آمریکا، آن تحصن ها برای خروج مجاهدین از عراق، برگزار می شد و نه تحت حفاظت آمریکا قرار گرفتن اشرف، الان مجاهدین مستقر در اشرف در این وضع نبودند و دلیلی هم ندارد که فکر کنیم اگر مجاهدین با این سیاست و به اصرار خودشان از عراق به کشورهای اروپایی یا آمریکا و کانادا منتقل می شدند به «بوت پیپل Boat people » تبدیل می شدند4. اکنون نیزهمچنان که قبل نوشتم درخواست انتقال از عراق باید در صدر خواستهای خانم رجوی قرار بگیرد و این «بوت پیپل »شدن نیست. مزاحمتها و درنده خویی دار و دسته مالکی و شیعیان دست پرورده رژیم در عراق در آینده هم تجدید خواهد شد و تنها یک اظهار نگرانی یا تاسف آمریکائیان و اروپائیان چیزی از تلخی و سنگینی آن نخواهد کاست هم چنان در حوادث اخیر تجربه کردیم. به هرحال مجاهدین باید دست از دلخوش داشتن به کارهای نمایشی پوچ در اشرف بکشند. بازهم تکرار می کنم عراق نه جای مناسبی برای مجاهدین است و نه تضمینی برای امنیّت مجاهدین در عراق خواهد بود. کاری هم نیست که مجاهدین درعراق برای مبارزه مردم با رژیم بکنند.
مشکل اصلی عدم پذیرش شکست است
به هر حال مساله آنجاست که رهبر مجاهدین حاظر به پذیرش اشتباه و شکست نیست و آدم شکست خورده یی که حاظر به پذیرش شکست خود نباشد و واقعیت را نپذیرد نمی تواند موقعیت خویش را درست ارزیابی کند. چنین آدمی به موجودی لبریز از نفرتی ویرانگر تبدیل می شود که می خواهد هرآنچه را که خلاف میل اوست و هرکس که او را شکست خورده می داند، با هر امکانی که بدست می آورد منهدم کند و از میان بردارد. به وضع کنونی اشرف و آن رویارویی ها هر چقدر هم که رادی بلند جنگ مکتبی و عقیدتی حسینیان زمان با یزیدیان زمان بپوشاند، یا نام حماسه میهنی به آن بدهند، یا دوستانی مثل آقای دکتر آن را آرمانگرایی ارزیابی کند، به وضوح می بینیم برای افکار عمومی غیرقابل درک است و حتی با رویکرد منفی همراه است. پذیرش شکست به معنی دست کشیدن از مبارزه نیست. برای برآورد وضعیت و جمع بندی و ارزیابیهای درست از توان و امکانات و سازمان دهی مبارزه با روشها و سیاستها های جدید و مناسب، لازم است. تا این واقع بینی در رهبری مجاهدین پیدا نشده است، آنها خود و افراد تشکیلات را از چاه و چاله یی به چاه و چاله یی دیگر خواهند انداخت، هم چنانکه از رویدادهای تلخ و دلخراش مرداد 88 به رویداهای بسیار دلخراش تر فروردین 90 و عواقبش رسیدیم. سیاست غلطی که نتیچه اش، چیزی جز «خوردن چوب پیاز» نبوده است. کافیست در نظر آوریم که اگر سی و چهار نفر در خیابانهای تهران در تظاهرات و در درگیری با نیروهایی انتظامی جان باخته بودند، چه تاثیری در جامعه و چه انعکاس بین المللی می توانست داشته باشد.
در پایان سوالی هم از آقای دکتر هزارخانی که بازهم تلاش کرده است از عملکرد مجاهدین دفاع کند دارم و آن این که با توجه به نزدیک بودن ایشان به رهبری مجاهدین، برای افکار عمومی علت عدم انتشار تبریک و پیام سال نو از سوی جناب مسعود رجوی را بازگو کند. چون با اظهارات خانم رجوی در مجلس بزرگداشت شهدای اشرف که گفت مسعود قبل و بعد از عید با مجاهدان ساکن اشرف تماس داشته است و با توجه به یکی دو پیامی که بعدا ایشان فرستاده است، معلوم نیست دلیل تبریک نگفتن عید چه بوده است. با مردم قهر کرده است؟ ایشان اگر به علت بیماری هم نمی توانسته با صدای خودش تبریک بگوید، تبریک کتبی ایشان را مثل بعضی از پیامهایش گوینده های رادیو تلویزیون مجاهدین می توانستند قرائت کنند. این مساله ابهام بزرگی در رابطه ایشان با مردم و افکار عمومی را سبب می شود. لازم است توضیجی برای این مساله داده شود.
---------------------------------------------  
همچنین نگاه کنید به مقاله لینک زیر

منابع و توضیحات:
1- اطلاعیه 71«... ساکنان اشرف در مذاکرات دو روزه خود با ژنرال اودیرنو در ۱۹ و ۲۰اردیبهشت ۱۳۸۲ اعلام کردند که پس از گردآوری سلاحهایشان در صورتی‌که ایالات متحده قادر به حفاظت از آنها در عراق نیست، آمادگی دارند که به آمریکا بروند. این مطلب در صورتجلسه مذاکرات ثبت شده و در سالهای بعد هم مرتباً با ژنرالهای مسئول حفاظت از اشرف از جمله ژنرال میلر، ژنرال براندنبورگ، ژنرال گاردنر، ژنرال استون، آدمیرال رایت و ژنرال کوانتاک که تا پایان سال۲۰۰۹
2 - «پيام رهبر مقاومت به ايستادگان شهر شرف و ياران ايستاده در تحصن
سه شنبه، ۱۰ دي، ۱۳۸۷ - ۱۸:۰۳
با درود و سلام و با تبريك پيروزي،شما و مريم در اشرف پيروز شديد. گفته بوديم اگر اشرف بايستد، جهان به ايستادگي در برابر ديكتاتوري دين فروش برمي خيزد.
اينك اشرف پرشكوه با ياران نستوه در كارزاري به غايت فشرده و سخت و سنگين سرفراز مي شوند. نام ايران و ايراني و نام شهر شرف و پايداري را درهمه جا به اوج مي برند. از ژنو تا نيويورك و واشنگتن، از كانادا تا استراليا و ايتاليا، از انگلستان تا فرانسه و آلمان، از سوئد تا نروژ و فنلاند، از بلژيك تا دانمارك و هلند، از يمن تا مصر و لبنان، از اردن تا فلسطين و عراق....اين فرياد رساي هر ايراني و شوراي ملي مقاومت ايران، براي آزادي است كه در همه جا طنين مي اندازد، ميگسترد و ريشه مي دواند.از دانشگاهها و كارخانه ها تا سلسله جبال البرز. بيچاره آخوندهاي افسار گسيخته كه پاسخي جز دشنه و دسيسه و دار نمييابندبگير، ببند، بكش، گور خود كني به دست خود...از فرداي خيزش شيعيان در عراق عليه حاكمان مرتجع در ايران، رژيم پليد آخوندي چنگالها و دندانها تيز كرد. به گفته خودش، كمر به قصاص و قتل عام اشرفيان بست. سفلگان و دريوزگان بارگاه ولايت كه در برابر غداران و جباران جز تسليم نياموخته اند، زانو زدند. با زبانهاي گنديده و مسموم و با سوداهاي شوم براي اشرفيان، به مجاهدان آزادي تاختند. به جاي جلاد، «بي دنده و ترمز» قرباني را هدف قراردادند و به جاي ظالم، سنگ را به مظلوم زدند. بگذار در ساحل امن، در هاون رژيم آب بكوبند تا در هزار توي خفت و ذلت و در عقده هاي فرومايگي و حقارت، بپوسند. هيهات كه 6سال پيش، در محرّم حسيني،گفته بوديم كه «وقتي ديو تنوره ميكشد، وقتي كه دژخيم سر از پا نميشناسد، رمز ماندگاري و اعتلا، كلمه فداست.... مجاهدين از بنيانگذارانشان تا اعضا و هوادرانشان در تمام ايران و در سراسر جهان اين درس را به خوبي آموخته اند كه تاريخ خلق و ميهن خود را چگونه بنويسند. هيچ كس بيش از ما به خطراتي كه از هر سو ما را در بر گرفته احاطه و اشراف ندارد. اما عزم جزم كرده ايم تا اگر زمانه صد بار از اين هم خطيرتر و پر فتنه تر باشد، با تأسي به پيشواي آرماني مان، درسهاي جديدي از مقاومت و ايستادگي عرضه كنيم». خوشا اشرفيان صديق و پاكباز و سرداران و سالاراني كه غزل خوانان، دست افشان و پاكوبان، درس بزرگ مقاومت و ايستادگي عرضه كردند. يا ليتني كنت معكم...و خوشا ياران و هم چنين پشتيبانانِ بدون مرز عدالت و حرّيت بشري كه در كارزاري شگفت و ستايش انگيز، با « فانوس» رنج و خون مردم ايران و فرزندان رشيد آنان در چهارگوشه جهان بر سر ميدانها و خيابانها «جاركشيدند» و غيرممكن را ممكن ساختند.
در ميان پردة خون، عشق را گلزارها
عاشقان را با جمال عشق، بي چون، كارها
عقل گويد: شش جهت حّد است و بيرون راه نيست
عشق گويد : راه هست و رفته ام من بارها
مسعود رجوي»
3- ماده واحده«در شرايط خطير كنوني كه حمايت و پشتيباني از مبارزان اشرف يك وظيفة عاجل ملي و يك تكليف انساني بين المللي است, همسويي با ولايت مطلقه فقيه در ضديت بافرزندان رشيد و مقاوم مردم ايران در اشرف و تلاش براي تضعيف و تخطئه آنها و ناديده گرفتن حقوق قانوني وحقوق مكتسبة آنان كه راه كشتار رزمندگان آزادي را هموار مي‌كند, خيانت به مبارزات وآرمانهاي آزاديخواهانة ملت ايران است. بنابراين اعضاي شورا, رسانه هايي را كه آشكارا با مجاهدان اشرف خصومت مي‌كنند مورد تحريم قرارمي‌دهند و هر نوع همكاري و مراوده با آنهارا برخلاف مصالح عاليه مردم ايران وقيام عليه ديكتاتوري مذهبي و تروريستي مي‌دانند».
4- people Boat پناهندگانی که با قایق و در شرایط رقت باری از کشور خود می گریزند. این واژه بعد از سال 1976 در رسانه ها در مورد ویتنامی ها یی که با قایق و در شرایط رقت بار از آنجا فرار می کردند و روزها و هفته ها بدون آب و آذوقه در اقیانوس سرگردان بودند و گاه توسط ناوهای جنگی کشورهای مثل فرانسه یا آمریکا که در حال انحام مآموریت گشت زنی بودن نجات می یافتند. در یک مورد که من خود سرگذشت یکی از این قایقهای بزرگ را خواندم، آن پناهندگان نگون بخت که مدت بسیار طولانی در آبها سرگردان بودند ابتدا با خوردن اجساد مردگان و بعد با کشتن افراد مریض و رو به مرگ و خوردن جسد آنها توانسته بودند به زنده بمانند.
 7 اردیبهشت 1390 – 27 آوریل 2011


مصاحبه دریادار سیاری با خبرگزاری رژیم(سه سال پیش) که به خاطر انتقادات او از تبعیض و تحریف در مورد ارتش از صفحه آن خبرگزاری حذف شد و خبرنگاران مورد بازجویی قرار گرفتند

  مصاحبه دریادار سیاری با خبرگزاری رژیم (سه سال پیش) که به خاطر انتقادات او از تبعیض و تحریف در مورد ارتش از صفحه آن خبرگزاری حذف شد و خبرن...