jeudi, avril 24, 2008

ايرج شكري - واكنشي كوتاه به مطلبي و مشتي بر دهان سربازان گمنام امام زمان



ايرج شكري

واكنشي كوتاه به مطلبي و مشتي بر دهان سربازان گمنام امام زمان

در واكنش به مطلب تند و پرخاشگرانه من به يك كاربر بي نام در وبلاگ دريچه زرد،كه به روش پاسدار شريعتمداري دركيهان تلاش كرده بود به خاطر آن چه من در مقاله تيغ سانسور بر گلسرخ لبان ترانه نوشته بودم براي من پرونده سازي بكند، خانم دكتر زري اصفهاني با نقل تحريف شده مطلب من، مطلبي در وبلاگ خود نوشت( كه متن آن در زير آمده است)، كه به اعتقاد من هدفي جز باز كردن صفحه يي براي درج(كامنتها)ي متعدد در توهين به من نداشت. من هم آنها را خواندم. جز دو سه موردي بقيه برآورنده هدفي بود كه مطلب به خاطر آن نگاشته شده بود. قصد نداشتم و ندارم نه جوابي به آن نوشته و نه واكنشي به نظرآن كار بران نشان بدهم . فقط تاكيد مي كنم كه از آن چه در واكنش به آن«كامنت» نوشته بودم يك كلمه هم عقب نشيني نمي كنم و اگر لازم بدانم تند تر و پرخاشگرانه تر از آن راهم خواهم نوشت و ترسي از هيچ سگ پدري ندارم. بايد روش منحوس پروند سازي تعطيل و در اين مكتب كه جوهر تفكري كه پشت آن است، از همان ريشه بر آمده كه تفكر سازندگان «تاريكخانه اشباح» تخته شود. آن چه باعث شد من اين مطلب را بنويسم. مطلبي بود كه سايت سربازان گمنام امام زمان، ديدبانان هميشه بيدار رژيم بيدادگر و ارتجاعي ومنحوس اسلامي، كه خميني پليد آن را با ملاخور كرن انقلاب مردم ايران، و با سوء استفاده از احساسات مذهبي مردم بنيان گذاشت در اهانت به به خانم دكتر زري اصفهاني نوشته بود. خُب اولا از اين بابت ايشان بايد خوشحال باشد، چون خيالشان راحت است كه سربازان گمنام امام زمان هيچ گونه امكان ايجاد تفرقه بين او و دوستان و همفكرانش را ندارند. اما آنها خانم دكتر اصفهاني و ايرانيان متعلق به جبهه اوپوزيسيون را كه جانشان در خطر بوده و ناچار به ترك يار و ديار شدند به اين متهم مي كنند كه به خاطر اين كه تحمل شرايط جنگ و شرايط سخت اقتصادي را نداشته اند، ميهن خود را ترك كرده اند. البته خود اين جنايتكاران هرزه زبان خوب مي دانند كه آن دسته از ايرانياني كه به خاطر شرايط سخت اقتصادي از ايران گريختند و به خاطر كشتار بي اماني كه رژيم در ايران راه انداخته بود، توانستند پناهندگي سياسي بگيرند، وارد فعاليت سياسي نشدند و به ويژه مثل خانم دكتر اصفهاني در برابر اين رژيم درنده خو، موضع سياسي نگرفتند. بعد هم كه آبها از آسياب افتاد، به ويژه بعد از روي كار آمدن خاتمي، خيلي از آنان دو گذرنامه يي شدند و به ايران مي روند و برمي گردند و از تفاوت قيمت ارز اروپايي و ريال هم بهره مند مي شوند. من نسبت به آنان هيچ كينه و خصومتي ندارم و حتي آنان را سرزنش نمي كنم. انسان براي زندگي كردن به دنيا مي آيد و نه براي جنگ و انقلاب، به خاطر همين جنگ و انقلاب براي بخش زيادي از مردم با ترس و گريز از آن همراه است، با اين تفاوت كه در انقلاب جان به لب رسيده ها يكباره خود را به دل طوفان مي زنند و به كام مرگ ميروند تا زندگي را از بيرون بكشند. نكته ديگر اين كه سربازان گمنام امام زمان، با اشاره غير مستقيم به مطلب من و آنچه كه كسي ديگري در جاي ديگري در نوشته هاي خود بكار برده بود، نوشته اند كه :«البته بحث ديگری هم در اين ميان در گرفته است كه مربوط به سگ و توله سگ و قلاده و پوزبند و تغوط كردن و اين قبيل است كه احتمالاً مربوط به حوزه ادبيات تبعيديان مبارز! می شود و يك مسأله يی خانوادگی است». خب ادبيات تبعيديان مبارز كه عمامه بسر و جزو «علما و فضلا» نيستند، به اندازه ادبيات آن آخوند معلم اخلاق دولت تحفه هزار سوم كه اصلاح طلبان را به دستمالي كه «پشت بچه را پاك مي كنند و مي اندازند دور» تشبيه كرد، (اصلاح طلباني كه «سيد اولاد پيغمبر» و از چهره هاي سر شناس خدمتگزار نظام مثل خاتمي در ميان آنان است)، كه بد نيست. سربازان گمنام هميشه بيدار حافط و نگهبان اين رژيم در اين زمينه درسي نمي توانند بما بدهند. ادبيات ما هر چقدر هم بد باشد، مثل ادبيات سربازان گمنام امام زمان، در بازجويي از زن سعيد امامي رذيلانه نيست، آنجاها كه به او تهمتهاي اخلاقي ميزدند و از جمله اين كه مي گفتند« تو افراد را چطور به سعيد وصل مي كردي؟» آن زن نگونبحت هم جواب مي داد« من كسي را به سعيد وصل نكردم»، سربازان گمنام امام زمان تاكيد مي كردند: « چرا سعيد عقب وا ميساد(وا می ایستاد) كاظمي جلو تو اين وسط؛ و تو اين دو تا رو از عقب و جلو بهم وصل مي كردي»، آن زن نگون بخت هم با گريه مي گفت «من زن شوهر دارم مسلمانم و...» و مني كه از اين رژيم و از جنايتكاري مثل سعيد امامي متنفر بودم، باشنيدن آن حرفها و آن بيدادي كه به آن زن بدبخت كه كتكش هم ميزدند روا مي شد، در اين سوي دنيا نمي توانستم از گريستن خود داري كنم و نتوانستم به ادامه آن گوش كنم . من نوار صوتي آن را در اينترنت يافته بودم. اگر چه اكنون فيلم آن را مي توان در يوتیوب ديد.

نكته ديگري را كه تنها ذخبره بي كران وقاحت در فرهنگ آخوندي، كه سربازان گمنام امام زمان از آن تغذيه مي شوند، مي تواند آفريننده آن باشد، در جملاتي مي شود ديد كه در آن با اشاره به نام برخي از هنزمندان استدلال كرده اند كه آنها در كشور مانده اند چون شرافت داشتند و آنها كه نماندند، نداشتند:« اما از نظر انسانی، تفاوت شعرا، اديبان، نويسندگان و اساتيد هنرمندی مانند سيمين دانشور، احمد شاملو، اخوان ثالث، محمود دولت آبادی، محمد نوری، شجريان، علی اشرف درويشيان و ... که در سالهای سخت بعد از انقلاب و در حال فشار اقتصادی و جنگی كه بر اين ميهن تحميل شد، در اين سرزمين و در كنار مردمشان ماندند، با كسانی كه به بهانه ی مبارزه، برای گذران بهتر زندگی به خارج گريختند و به اسم شاعر و اديب، دكان باز كردند در اين است كه اين بزرگواران شرافت داشتند و آن ديگران نه! به همين سادگی». طبعا هنرمندان و به ويژه نويسندگان كشور (كه يكبار وزارت اطلاعات توسط سربازان و سرداران گمنامش مي خواست شمار زيادي از آنان را در يك اتوبوس و دريك سفر ساختگي به ارمنستان با فرستادن اتوبوس به ته دره، سربه نيست كند)، زندگي دشواري را در رژيم اخنتاق وسانسور و سركوب گذرانده اند مي گذرانند  و با این همه، شوق خدمت به مردم و ميهن را از دست نداند و با فرهنگ سازي به اعتلاي فرهنگي كشور و ارتقا سطح آگاهي نسل جوان كوشيدند، ترديدي نست كه اينها انسانهاي شريفي هستند، اگر چه طبعا مي توان به خاطر اين يا آن موضعگيري و يا اين يا آن رفتارشان بر كساني در بين آنان ايراد گرفت. اما رنج بزرگ كساني مثل دولت آبادي و يا شاملو ، از شرايط جنگي و از بدي وضع اقتصادي نبود. از سانسور و سركوب اختناق بود. خود دولت آبادي يكبار تصريح كرد كه سياه ترين دوره سانسور در ايران دوره تكيه زدن مهندس ميرسليم، برپست وزارت ارشاد اسلامي بود و از مشقّتي كه به خاطر عدم اجازه تجديد چاپ آثارش كشيده بود ، سخن گفته است. جلد ششم كتاب كوچه شاملو، نزديك به دوازده سال، اجازه انتشار نداشت. امكان انتشار اين اثر ارزنده تحقيقي وفرهنگي همچنان با مشكل روبه روست. زندگي رنج آور سعيدي سيرجاني محقق و مورخ برجسته و نامه يي را كه او در آن مشكلاتي را كه وزارت ارشاد رژيم به دليل توقیف كتابها و عدم اجازه انتشار آنها براي او به وجود آورده بود شرح داده و از هموطنان مقيم خارج كشور استمداد مالي كرده بود بياد داريم؛ هم چنان كه ربوده شدنش توسط سربازان گمنام امام زمان و بعد اتهامات وزارت اطلاعاتِ تحت تصدي فلاحيان، مبني بر شركت او در جلساتي تحت عنوان «كشك و باد مجان خوري» و انجام «لواط» در آن جلسات را هم بياد داريم. هنرمندان سينماگر كشور تحت فشار دائمي هستند، و يك آدم نفهم كه لياقتي بيشتر از نوحه خوان دسته سينه زني شدن ندارد، شده وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي. ارشاد اسلامي اصلا خود يعني اختناق نَفَس بُر. از آخرين مشكل آفرينهاي قاطرچي وزير ارشاد اسلامي شده، براي سينما گران، ممنوع كردن فيلم خوب علي سنتوري ساخته مهرجويي است و اين يعني به باد دادن هزينه و زحمتي كه براي تهيه آن فيلم بكار رفته بود. با اين وضع واقعا آيا براي فيلم سينمايي ساختن بدون داشتن يك انگيزه بسيار قوي، انگيزه عشق به مردم و احساس مسئوليت براي پيشرفت و اعتلاي جامعه، مي شود كسي جرأت كند و اقدام به فيلم ساختن بكند؟ اگر از نظر سربازان گمنام امام زمان، اين شخصيتها كه از آنها نام برده اند، بزرگوار ند و بزرگواريشان هم به خاطر تحمل شرايط سخت اقتصادي و شرايط جنگ بود، چرا در آن سالها و این همه سال، به آنها- كه مردم مشتاق ديدن چهره و شنيدن آواز يا شنيدن سخنانش بودند-، اجازه حضور در تلويزيون داده نشد. راديو و تلويزيون متعلق به مردم است و اين رژيم سه دهه است كه از آن استفاده انحصاري مي كند. واقعا چقدر از شاملو در «صدا و سيما» صحبت شده و بعد از مرگ شاملو - كه او را بعد از حافط بزرگترين شاعر ايران مي دانند - چقدر در «صدا و سيما» از او تجليل شده ؟ چرا از آن شاعري كه چندي پيش در گذشت(قيصر امين پور) و كسي شعري از او به خاطر ندارد، اين همه خامنه اي و خاتمي تا سپاه پاسداران پيام فرستادند، اما در درگذشت شاملو، جز پيام كوتاه تسليت مهاجراني وزير ارشاد، وقت، در ام القراي اسلام، صدايي از كسي شنيده نشد. آيا از نظر «برادر حسين» نماينده «مقام معظم رهبري» در كيهان و دستيار سعيد امامي در ساختن برنامه هويت ، شاملو، جزو بزرگواران است؟ هنوز هم عناصر حرمزاده پيرو ولايت فقيه گاه و بيگاه سنگ قبر شاملو را مي شكنند. از «نظر انساني»، بي شرافت كساني هستند كه سي سال است كه اهرمهاي قدرت را در ايران بدست دارند و جز جنگ و ويراني و گراني فساد چيزي براي ايران و ايراني به بار نياورده اند. بي شرافت كساني هستند كه با شعار جنگ جنگ تاپيروزي و فتح قدس از راه كربلا، هشت سال كشور در كام آتش جنگ فرو بردند وچند صد هزار كشته و ببيش از يك مليون زخمي و معلول براي مردم ويراني دهها شهر و روستا را سبب شدند. هر روز وقتي به گفته هاي بالاترين مقامات و يا اين محفل و آن محفل سياسي رژيم نگاه ميكني‚ ازپيدايش «مافيا» ي تازه يي خبر مي دهند، آخرين آن هم مافياي دخانيات است. همه اين مافيايي ها هم يه نوعي دمشان به اين يا آن مركز قدرت سياسي يا سپاه پاسداران بسته است. بي شرافت كسانيكه هستند كه به چيزي جز انحصار قدرت و غارت دارائيهاي كشور و انباشتن ثروت فكر نمي كنند و حاصل حاكميت ضد ايراني و ننگينشان، فقر و فساد و اعتياد و فحشا، فروريختن پايه هاي اخلاقي در جامعه، گرايش جوانان به شيطان پرستي و... است، بي شرافت گردانند گان رژيمي هستند كه كارگران شريف و زحمتكش را به خاطر آن كه خواهان ايجاد سنديكا هاي خودشان هستند تا بتوانند خواستهاي خود را يك كاسه و مدون كرده و از حكومت مطالبه كنند، به زندان مي افكنند. بيشرافت دست اندركاران رژيمي هستند كه زناني را كه مي خواهند يك انسان و شهروند براير يك مرد به حساب بيايند، دستگير مي كنند و به زندان و شلاق محكوم مي كنند، رژيمي كه سني مذهبان كشور را كه اكثرشان در مناطق محروم به سر مي برند، به خاطر سني بودنشان تحقير مي كند. رژيمي كه شخصيتهاي سياسي شناخته شده كشور را كه نه در مسلماني وشيعه بودنشان ترديدي هست و نه در سابقه فعاليتهاي سياسي شان كه هميشه بر مبارزه «قانوني» تاكيد داشته اند، مورد يورش و بي احترامي قرار مي دهد، مثل آن چه كه عوامل سركوب در يورش به خانه آقاي بسته نگار، در اواخر اسفند سال 79 كردند و به آنها اتهام فعاليت براندازي زدند، در حالي در اصل اين اقدام براي گند زدن به اعتبار خاتمي صورت گرفت كه در آستانه سفر به مسكو بود.
من در مطلبي كه دو سه سال پيش با عنوان «يادداشتي ايراني بر رويدادي اروپايي»(*) به مناسبت تشيع جنازه نيكلا كاليپاري، افسر سرويس امنيت خارجي ايتاليا نوشته بودم، عمل كرد دستگاه اطلاعاتي يك كشور اروپايي را با وزارت اطلاعات رژيم جمهوري اسلامي مقايسه كرده بودم. او كه يك سرهنگ سرويس ضد جاسوسي ايتاليا بود، براي آزاد كردن يك خبرنگار ايتاليايي، خانم ژوليانا سگرنا كه در عراق ربوده شده بود به آن كشور رفته بود و موفق به تماس با آدم ربايان و آزادي آن خبرنگار شد. بعد از آزادي او، در راه انتقال آن خبرنگار به فرودگاه وقتي سربازان آمريكايي به اشتباه( سوء ظن هايي هم در عمدي بودن ماجرا مطرح شد) اتوميبل آنها را به گلوله بستند، او پيكر خودش را سپري در برابر گلوله ها براي حافظت جان آن خبرنگار كرده بود. او در اثر اصابت گلوله كشته شد اما خبر نگار زنده ماند. مردم ايتاليا، از او مثل يك قهرمان تجليل و در مراسم تشيع جنازه او شركت كردند و موقع عبور تابوتش از برابر آنان براي او كه جانش را فداي نجات يك روزنامه نگار هموطنش كرده بود كف مي زندند، بعضي با چشمان گريان. در كشور ما در ديروز شاهنشاهي ساوك را داشتيم كه رعب و( ديوار موش دراره موش هم گوش داره) را در جامعه مي گستراند و كتاب و روزنامه و مجلات را كنترل مي كرد، تا سلطنت شاهنشاه از خطر مصون بماند و آزاديخواهان و كمونيستها را به بند مي كشيد وشكنجه مي كرد و به جوخه اعدام مي سپرد، و حالا وزارت اطلاعاتي كه نويسندگان كشور را مي ربايد و به قتل مي رساند و روز نامه نگاران دائم در تهديد هستند و... راستش را بخواهيد فحش دادن به رژيم و به عوامل اطلاعاتي و دژخيمانش، تاثيري چند ثانيه يي هم در خنك كردن دل من ندارد، من نمي توانم تاسف نخورم و دلم نسوزد كه تا كي و چقدر بايد مردم ايران بهاي پنجه در پنجه آويختن با رژيم هاي خودكامه را بدهند، چرا ما نبايد يك نظام سياسي داشته باشيم كه افسران اطلاعاتيش، مثل آن افسر ايتاليايي حاضر باشند تنشان را سپر گلوله كنند تا خبرنگاري كشته نشود. افسري با درجه سرهنگي و داراي همسر و سه فرزند. چرا مساله آزادي بيان به چنين مساله دشوار تاريخي در كشور ما بدل شده است كه هنوز هم حل نشده و از همه بدتر، چرا خود ماها به جاي نقد و انتقاد، روش برچسب زني و پرونده سازي پيش گرفته ايم؟ بايد به اين روش منحوس پرونده سازي و برچسب زني خاتمه داد. اگر در اين طرف كه ما باشيم، اين جو برچسب زني نبود، سربازان گمنام امام زمان، از چه امكان و سيله يي مي توانستند براي موش دواني و جنگ رواني استفاده كنند. من در اين زمينه انتقاد بسياز بزرگ را به سازمان مجاهدين وارد مي دانم. آنها در به وجود آمدن اين جوّ، و ميدان مانور ايحاد كردن براي متخصصان جنگ رواني تبليغاتي وزارت اطلاعات مسئوليت زيادي دارند.« ايران ديدبان» را اصلا كسي نمي شناخت. آنها شناساندنش. اما به قول معروف از هر كجاي ضرر كه برگردي منفعت است. بايد به وضع پرونده سازي و برچسب زني خاتمه داد و به نقد نظر يكديگر و نقد گذشته و حال و ارزيابي هاي درست از شرايط ايران با نگاه واقعگرايانه و جامعه شناسانه، با توجه به جنبه هاي روانشناختي اجتماعي و اهميت مبارزات روزانه مردم با رژيم و گستره و دامنه آن در زمينهاي مختلف، پرداخت. اگر محمد نوري در جشنواره دهه فجر آواز خوانده، اين نوري نيست كه رژيمي شده باشد، اين رژيم است كه كساني را كه طاغوتي و فاسد مي ناميد، حالا استاد بزرگوار و هنرمند بزرگ مي نامد( كه البته هنزمندان ارجمند مردم ايرانند). همين جانوران كج طبعي كه به فتواي امامشان خريد فروش آلات موسيقي حرام اعلام شد و سازها شكستند و سالها ساز هيچ نوازنده يي در صفحه تلويزيون ديده نشده (و هنوز هم نمی شود)، حالا مجبور شده اند در برابر مردم عقب نشيني كنند و  به هنرمندان و نويسندگان مورد احترام آنان، احترام بگذارند. و اين هم يكي از زمينه هايی است كه رژيم جهل و جنايت به خاطر فشار جامعه پوياي ايران ناگزير به عقب نشيني در آن شده است. اين اختلاف ديدگاه را من بيش از دو دهه است كه با همراهان و همسفران سياسي سابق داشته ام. در اين باره در اينجا وارد بحث نمي شوم مطالبي در اين زمينه خواهم نوشت. تقلبي هم سربازان گمنام امام زمان، در مورد ارائه شعري از ترانه نوري كرده اند، و آن اين كه اين ترانه اولا ربطي به ايران اسلامي و جمهوري اسلامي ندارد، به ايران و ايراني  تعلق دارد. ثانيا اين ترانه مال دوران قبل از انقلاب است و به عنوان موسيقي آرم يك سريال تلويزيوني به اسم سفرهاي هامي و كامي از آن استفاده مي شد. سربازان گمنام امام زمان يك تقلب احمقانه يي هم در زيرنويس شماره 2 مطلب خود كرده اند به اين شرح: « ترانه سرا لازم نيست كه مو به مو آنچه در شعر يك شاعر آمده است را اجرا كند، بلكه گاهی الهام میگيرد و گاهی تضمين يك شعر است كه انگيزه ی سرودن اش میشود. بعيد است با مجموع های از ترانه های پاپ كه در داخل كشور هر روز توليد و پخش میشود و همه محتوايی عاشقانه دارد يك بيت از شعر فروغ به دليل عاشقانه بودن سانسور شده باشد.». اين ادعاي احمقانه در حاليست كه من لينك اجراي قديمي ترانه را هم داده بودم درآن كه مصرع مورد نظر سانسور نشده بود. لابد اين اجراي جديد، ويژه ماه رمضان است ، تا شنونده آخوند يا حزب الله روزه دار، باشنيدن عطر بوسه از گلسرخ لبان، حالي به حالي نشود و روزه اش باطل نشود.
.
از آنجا در دنيا همه جور اتفاقي مي افتد، شايد اتفاقات دور از انتظاري هم در ايران بیافتد. گرباچف كه آغاز گر اصلاحات در اتحاد شوروي بود، قبل از رسيدن به پست رياست جمهوري اتحاد شوروي، خود تحليل گر اقتصادي كا گ ب دستگاه امنيتي شوروي بود. چند سال بعد از فروپاشي اتحاد شوروي در يك برنامه تلويزيوني، كه سه رئيس سابق سه دستگاه اطلاعاتي بزرگ، يكي رئيس سابق سيا، يكي رئيس سابق كا گ ب و يكي رئيس سابق پليس مخفي آلمان شرقي(اشتازي) در آن شركت داشتند خاطرات خود را در مورد دوران گذشته و واكنش آنها در زمان فروريختن ديوار برلن و فروپاشي اتحاد شوروي بيان داشتند. نكته خيلي مهمي كه از آن برنامه در خاطرم مانده اين بود كه رئيس پليس مخفي آلمان شرقي سابق مي گفت كه آنها( اشتازي) گزارشاتي از چند سال قبل در مورد وخامت وضع و لزوم تغييرات و اصلاحات به مقامات داده بودند، اما آنها توجهي نداشتند. به همين خاطر وقتي رويداد تخريب ديوار برلن پيش آمد، آنها سركوبي و كشتار مردم را غلط و بد فرجام مي دانستند و به همين خاطر آن ماجرا بدون خونريزي سپري شد. حالا شايد روزي هم سربازان گمنام امام زمان به اين نتيجه برسند كه براي جلوگيري از يك انقلاب وبراي دچار نشدن به سرنوشت عوامل ساواك در رشت و مشهد در زمان انقلاب، بهتر است سر ولي فقيه را زير آب بكنند و زمنيه را براي گذار آرام، به برگزاري رفراندم و برچيده شدن رژيم آخوندي كه مورد نفرت عموم مردم ايران است فراهم كنند. آنها البته استعداد و توانايي اين كار را دارند. زيرآب كردن سر خامنه اي نه به اندازه زيرآب كردن سر يادگار امام حاج سيد احمد آقا خميني «قباحت» دارد و نه به اندازه واجبي خوراندن به يك همكار فعال سابق«نامردي» است. البته ما كار خودمان را مي كنيم. ما به اين رژيم نه مي گوييم و پيويسته به هموطنان ياد آوري مي كنيم، اولين گام براي يافتن راه حل اساسي براي مشكلات كشور، برچيده شدن اين رژيم فاسد سركوبگر مذهبي و استقرار يك رژيم دموكراتيك و غير مذهبي(لائيك) است.
پ- 24 آوريل 2008- 5 ارديبهشت 1387



***************


دکترزری اصفهانی
چند روز پيش مطلبی درسايت دريچه زرد ( اسماعیل وفا ) خواندم که تيترش بود
تيغ سانسور بر گلسرخ لبان ترانه محمد نوری از ايرج شکری . لينک را دنبال کردم و مطلب را که حاکی از انزجار از سانسور از طرف جمهوری اسلامی بود و سانسوری که نويسنده فکر ميکرد برعليه محمد نوری خواننده اعمال شده است را خواندم. داستان اين بود که محمد نوری برای اينکه بتواند ترانه د رخموشی ها ی ساحل را که شعرش را فروغ فرخزاد سرود ه بود دوباره بخواند شعر شاعر را عوض کرده بود و به جای می تراود عطر بوسه از گل سرخ لبانت خواند بود می تراود عطر شادی از وجود گلفشانت؟؟؟؟
يعنی يک ورژن کاملا آخوندی از آن شعرراستش من خيلی تعجب کردم . چطور نويسنده مطلب کار محمد نوری را درسانسور شعر فروغ انداخته است گردن جمهوری اسلامی ؟؟ درست است که جمهوری اسلامی سانسور ميکند ولی اينکه ديگر خيلی مشخص است که شعر را خود نوری عوض کرده است . خب می توانست اين ترانه را اصلا نخواند با اين فکر رفتم لینک یو توب را دنبال کردم و ترانه را گوش کردم وبراستی منزجر شدم. چطور یک خواننده برای اینکه کار خودش تعطیل نشود و بتواند ترانه اش را حتی در زمان رژیم حاکم بخواند شعر یک شاعر بزرگ را سانسور میکند ودرحقیقت خودش بردهان خودش پوزه بند میزند. براستی این سانسور رژیم است یا خود سانسوری خواننده ؟ آنهم با مایه گذاشتن از جیب بزرگترین شاعر شعر مدرن ایران . شاعری که درگذشته است و امکان اعتراض هم ندارد . این اعتراض من به نوری بود از موضع دفاع از فروغ و شعرش . و پیام خودم را هم زیر فیلم یوتوب همانوقت گذاشتم . به انگلیسی که ترجمه اش این است این مسخره است . برای خواست خدا چگونه او توانسته است شعر یک شاعر بزرگ مثل فروغ را سانسور کند و یک ورژن آخوندی از آن بسازد . نوشته بود شرم برتو نوری که به خاطر آخوندها شعر فروغ را سانسور کرده ای .
کامنت مرا دراین لینک میتوانید بخوانید این اعتقادمن است و از بیان آن هم هیچ ترسی ندارم . برای خواندن در رژیمی سراسر آلوده به خون بیگناهان پوزه بند سانسور بردهان خود زدن آنهم نه درزندان و زیر شکنجه بلکه درروی سن و دریک کنسرت برای شنیدن کف و دف حاضران و درآوردن پول یک بیشرمی و تفی است بصورت همه هنرمندانی که با این رژیم جنگیده اند و تفی است به صورت من و تفی است به صورت اسماعیل وفا وتفی است به صورت خود ایرج شکریاین یک نظر است و میشود هرکسی با آن مقابله کند و بیاید اینجا با من دیالگ کند و حرف مرا نقد کند. امروز اما دوستی به من گفت آیا مطلب ایرج شکری را خوانده ای .؟ گفتم نه نمیدانم او کجا مینویسد و اصلا کیست . به واقع من ایرج شکری را نمیشناختم و اساسا نمیدانستم او کیست . و مطلب را فقط درسایت دریچه دنبال کرده بودم . پرسیدم کجا نوشته است گفت درسایت خودش و گفت روی عکس اش درسایت دریچه کلیک کن به مطلب او میرسی . رفتم ببینم قضیه چیست . مطلب ایرج شکری درپاسخ به کا منتی است که یک نفر با اسم مستعار و یا بطور ناشناس درزیر مطلب او درمورد نوری در دریچه زرد نوشته است آن کامنت را میتوانید درزیر مطلب درهمین لینک بخوانید .او اعتراض کرده است که محمد نوری خواننده خاتمی بوده است . و درزمانی که هنرمندانی چون یاحقی و دیگرانی شبیه او حاضر به همکاری و برگزاری کنسرت ونواختن و خواندن در رژبم جمهوری اسلامی نبوده اند محمد نوری درآن رژیم کنسرت هایش را داشته و میخوانده و دفاع از این افراد یک باب جدید است و چنین چیزی .و اما جواب شکری به این کامنت این چنین آغاز میشود
واكنشي اندك به پرونده سازي ابلهانه يك سگ پدرمطلبي كه من با عنوان تيغ سانسور برگلسرخ لبان ترانه نوشته بودم، روي وبلاگ «دريچه زرد» هم قرار داشت. در قسمت نظر كار بران(كامنت) يك سگ پدر حرامزاده و بزدل كه جرأت نكرده بود اسم خود را بنويسد، به روش پاسدار شريعتمداري در كيهان، خواسته براي من پرونده سازي كند
لینک به مطلب ایرج شکری ،یک سگ پدر حرامزاده و بزدل که جرات نکرده بود اسم خود را بنویسد ؟؟؟!!)کسی که کامنتی گذاشته و انتقادی کرده و نظری داده است . بسرعت به پدرسگ و حرامزاده و بزدل و همه این القاب ملقب میشود آنهم از طرف نویسنده ای که آنقدر دموکرات است که مخملبا ف را بخشیده است . مخملبافی که خود اسماعیل یغمایی روزی که درمور فیلم اش برایش نوشته بودم گفت او با سلاح مجاهدین را دستگیر و تحویل میداده است . چنین آدم دموکراتی برای یک نظری که مشخص نیست ازطرف چه کسی است و نویسنده اش کیست یک مرتبه آنقدر برآشفته میشود که نه تنها نظر دهنده بلکه ایدئولوژی ورهبری و سارمانی را که فکر میکند آن نظردهنده به آن منسوب است مورد هتاکی و خشم و خروش خود قرار میدهد .به این جمله دقت کنید:من در برابر انتقاد بي تحمل نيستم و از وارد بحث و جدل قلمي شدن در موضعي كه فكر مي كنم حرفي براي گفتن دارم، حتي اگر طرف قد و قواره اش در زمينه بحث مربوطه خيلي بزرگتر از من باشد ترسي ندارماگر طرف خيلي هم انقلابي باشد و هزار سال زندان كشيده باشد و صد بار هم تير باران شده و دو باره زنده شده باشد، هيچ فرقي براي من با پاسدار شريعتمداري ندارد و من«واكنش نشان خواهم داد». بايد تغوّط كرد به آن انقلاب و ايدئولوژي رهبرانش، كه لگدمال كردن حرمت و حيثيت آدمها را براي خود حقي مي دانند كه گمان مي كنند، رسالتي كه خودشان براي خودشان قائلند، اين حق را به آنها مي دهد. من شخصا در اين مورد هيچ اغماضي در مورد هيچ گروهي را جايز نمي دانم.من نفهمیدم تغوط کردن دیگر چه صیغه ای است ؟! . از کسی که عربی اش بهتر است سئوال کردم و گفت لابد از غایط کردن می آید . ( لغت رساله ای گه است ) )و معنای فارسی جمله این است که من گه میزنم به آن انقلاب و ایدئولوژی ورهبرانش که لگد مال کردن حرمت و حیثیت آدمها را برای خود حقی میدانندو .........این عکس العمل یک نویسنده خیلی خیلی دموکرات است به یک نظر و به کامنت بنده خدایی که خواسته است اعتراضی کرده باشد . خدا بخیر بگذراند.اگر روزی من شاعر بخواهم به خواننده ای اعتراض کنم که چرا شعر شاعردیگری را برداشته است سانسور کرده است و بنویسم که ای آقای محمد نوری چه ورژن آخوندی مسخره ای درست کرده ای برگلسرخ لبان ترانه خوانت !! از شعر شاعری درگذشته برای اینکه درزیر سایه ساطورهای خون آلود جمهوری اسلامی آواز خودت رابخوانی و کف و دف ها را بشنوی و بازهم خواننده مردمی!! باشی !!و بنویسم که شرم برتو و شرم بر همه هنرمندانی باد که برای شهرت و محبوبیت و کف و دف دست آخوند جماعت را می بوسند و بر چهره من شاعر تف میکنند که تو بیخود رفتی و وطن ات را ترک کردی و جنگیدی و هرچه داشتی و نداشتی را درراه جنگیدن با قاتلان مردم از دست دادی و باید می ماندی و شعرت را سانسورمیکردی و بردهانت پوزه بند میزدی و هرروز دامن آلوده یکی را که فیلم ساخته است هرچند پاسدار بوده است و با سلاح دیگران را شناسایی و دستگیرمیکرده و تحویل میداده است و دیگری که آواز خوان بوده است و شعرها را سانسور میکر ده است پاک و مطهر کنی وبه صرف بودن درجرگه هنرمندان گناهانشان را ببخشی هرچند از کیسه خلیفه و از جیب دانشجویی که درهمان زمان خاتمی از بالکن خوابگاهش بزیر پرتاب شده و کشته شد ندو احمد باطبی که جوانیش را درزندان گذراند و اکبرمحمدی و فیض مهدوی و دیگران واگر جرات چنین انتقاداتی را به خودم بدهم آیا منتظر چه القاب و عنواینی از طرف نویسندگان وروشنفکران دموکرات تبعیدی باید باشم ؟ و آیا اساسا باید این جرات را به خود بزدل پدرسگم بدهم که چنین سئوالی را مطرح کنم ؟ آقای ایرج شکری انصافا بفرمائید فرق من و آن شاعری که درایران نشسته است و حمد وثنای امام خمینی و امام خامنه ای ر را گفته است و میگوید چیست . و من پدرسگ حرامزاده بزدل اساسا چرا مقاومت کرده ام ؟ و چرا جلای وطن کرده ام و چرا دم از مبارزه فرهنگی با جمهوری اسلامی میزنم و بلاخره آیا فرقی هست بین آنکس که می جنگد و آنکس که تسلیم میشود؟ و من بزدل نادان پدرسگ باید بلاخره سیستم ارزشی خودم را روی چه سوار کنم ؟ چه چیزی را خوب بدانم ؟ چه چیزی را بد بدانم؟ با چه چیزی باید مبارزه کنم؟ و تسلیم چه چیزی بشوم؟ و اگر روزی من بزدل جرات کردم که انتقاد ساده ای به شما بکنم آیا شما لطف میفرمائید که پدرو جد و آبا ء مرا مورد مهر و محبت های ادیبانه و ظریفانه خود قرار ندهید و فقط یا جواب انتقاد را بصورتی که برای من بیسواد مفهوم و ملموس باشد بدهید ویا این فحش ها را حداقل به خودم بدهید؟و دیگر اینکه چطور شما تمام شناسنامه اعتقادی کسی را که بطور ناشناس کامنتی را دروبلاگی کذاشته است از برهستید که پدر و جد ایدئولوژیکش را هم میشناسید و از گه و غا یط های خودتان آنها را هم بی نصیب نمی گذارید ؟.جناب نویسنده مبارز آیا من شاعر دیگر رغبت میکنم که مطلبی از شما بخوانم وقتی که اینهمه دموکرات و خوش قلم و خوش برخورد با منتقدان هستید و اینهمه زیبا و مودبانه می نویسید ؟
و شما که برایتان فردی اگر خيلي هم انقلابي باشد و هزار سال زندان كشيده باشد و صد بار هم تير باران شده و دو باره زنده شده باشد، اگر انتقادکوچکی به شما بکند هيچ فرقي با پاسدار شريعتمداري ندارد .
آخر میشود لطف فرموده بگوئید معیارهای شما اصلا چیستند و معیار مبارز بودن برای شما چیست . دشمن چه کسی و دوست چه کسی هستید؟
آخرمگر برای همه ما امکان نداشت که مثل محمد نوری و دیگرانی چون او تنگ دل فک و فامیلمان و شغل و مقام و مرتبه مان دروطنمان بنشینیم و زندگیمان را بکنیم و چرا اینکاررا نکردیم و اگر به چنین کسانی که نشستند و دست بوسی کردند و درکنار چوبه های دار و قتل عام ها و شکنجه ها ترانه های سانسور شده خواندند و دم برنیاوردند انتقادی نداشته باشیم چگونه پس عمل خودمان را توجیه میتوانیم بکنیم که آمدیم و جلای وطن کردیم و به آن ترانه ها و آوازها وفیلم ها پشت کردیم؟ و آیا این بخشیدن ها و بخشیدن ها تف سربالا برچهره خودما ن نیست ؟براستی که دنیای بسیار عجیبی شده است . که نه تنها هیچ سگی دیگر صاحبش را نمیشناسد بلکه هرناشناس کامنت گذاری هم با همه رگ وریشه و جدو آباء اش به سرعت به لقب شریف توله سگ و یا پدرسگ مفتخر میشودفقط امیدوارم که آنهایی که داخل ایران زیر چکمه های جلادان به ما تبعیدیان مبارز ! و دموکرات چشم دوخته اند و برایمان احترام قائل هستند و آن جوانانی که به شوق آموختن و دانستن از نسل پیش از خودشان وب گردی میکنند به این گنجینه های هنرو فرهنگ و ادب دست نیابند واگر هم دست یافتنداین آثار فرهنگی - هنری واقعا گرانقدر را که علایم بارز اعتقاد به دموکراسی و احترام متقابل و تحمل عقاید همدیگر است و پراز القاب و عنواین محترمانه وزیبا و ادیبانه است را برما ببخشایندآمین یا رب العالمین

Aucun commentaire:

مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن