vendredi, novembre 16, 2007

آيا مي توان موافق كشتن جباران بود؟
اين مطلب از اين نظر كه عادلانه بودن مبارزه مسلحانه واعدام انقلابي جباران را توضيح مي دهد درخور توجه است. با توجه به  استدلالي  كه در مقاله آمده است، مثلا كشتن كسي مثل خامنه اي كاري درست است و كسي كه اقدام به اين كار بكند نه تنها قاتل شمرده نمي شود، بلكه در شمار نيكنامان در خواهد آمد. اين با واقعيتي كه ما در تاريخ خود با آن آشنا هستيم كاملا منطبق است. يعني ميرزا رضا كرماني .كه ناصرالدين شاه جبّار را به ديار عدم فرستاد، از چهره هاي نيكنام تاريخ ماست.
پنج‌شنبه، 24 آبان 1386
*************

مايکل والزر
ترجمه؛ سعيد قاسمي نژاد
آيا مي توان هم مخالف مجازات مرگ بود و هم موافق کشتن جباران؟ آري ممکن است. من چنين مي انديشم و موضع خود من همين است. اما اعدام ناشيانه صدام حسين که بيشتر انتقامي وحشيانه مي مانست تا مجازاتي منصفانه اصرار بر هر دو موضع را دشوار ساخته است. با اين احوال به گمان من اين دو ديدگاه اگر چه با هم در تضادند اما ناهماهنگ نيستند. من باور ندارم که دولت مي بايست مردم را براي جنايتشان عليه ديگران، حتي جنايات هولناک، بکشد مگر آن هنگام که با مقاومتي مسلحانه مواجه مي شود يا براي کمک به کساني که مورد حمله قرار گرفته اند. در چنين زماني نيز دولت نمي بايست « در کار کشتن» باشد؛ در اين وضع نيز مسووليت اساسي و اوليه دولت حفاظت از زندگي است. يک جبار اما تنها مرتکب جنايت عليه افراد نمي شود بلکه او به جنايت عليه همبستگي شهروندان دست مي يازد، عليه خير عمومي و عليه بسياري از ايده هاي اجتماع سياسي. به نظر مي رسد اين آن چيزي است که چوبه دار را بر مي افرازد؛ يک جبار جنايتکاري عادي نيست. ترور يک جبار هيچ مشکل اخلاقي يي را پيش پا نمي نهد. ما با حاکمي کاملاً مختار مواجهيم که عملاً در کار ظلم و ستم به شهروندانش است؛ زندان هايش انباشته است، دژخيمانش در کار شکنجه اند، جوخه هاي مرگش در گوشه و کنار کشور پرسه مي زنند و ماموران مالياتش باجگيراني ظالمند. جبار در جنگي به راستي واقعي با رعايايش است - و نه در جنگي مجازي و استعاري - و ترور او يک عمل جنگي مشروع است. کشتن ستمگر عملي شرافتمندانه است و چنان قاتلاني عموماً نيکنامند. حال همان مستبد را تصور کنيد که سرنگون شده است، اينک او يک زنداني جنگي است و نمي توان او را به سادگي کشت. آيا نبايد او را به خاطر جنايت هايش به دادگاهي سپرد تا اگر محکوم شد به صورتي عادلانه و انساني مجازات شود؟ اينک او ناتوان است و محبوس؛ در زندان گرفتار است. چرا مي بايست با او به گونه يي متفاوت از ديگر زندانيان رفتار کرد؟ من ابتدا اين پرسش را با در نظر گرفتن پادشاهاني چون چارلز اول و لويي شانزدهم مطرح کردم؛ شاهاني که بر اثر انقلاب سرنگون شدند و توسط دشمنان انقلابي شان مورد محاکمه قرار گرفتند. در فرانسه ژاکوبن ها خواهان اعدام لويي بدون محاکمه علني بودند چرا که از نظر آنان لويي يک شهروند فرانسوي نبود بلکه او يک «دشمن مردم» بود که حتي از درون زندان نيز به تهديد مردم مي پرداخت. رهبران ژيروندن ها - که شايد بتوان آنها را چپ ميانه انقلاب فرانسه دانست - اصرار داشتند که لويي، همشهري لويي کاپه، متهم به استبداد و خيانت است و مي بايست همچون هر متهم ديگري در دادگاه محاکمه شود و اگر به خيانت محکوم شد بايد بسان تمامي خائنان اعدام شود. مجازات مرگ از پيش وجود داشت و برگزاري دادگاه از نظر ژيروندن ها اثباتي بر اين مدعا بود که لويي هم شهروندي است که به هيچ وجه فراتر از ديگران نيست و دليلي ندارد که او را از مجازات معاف کرد. لويي مدعي بود که بر اساس حق الهي حکمراني مي کند، پس مي بايست به پيشگاه يک دادگاه انساني آورده مي شد. او مدعي بود قانوناً گزندناپذير است، پس مي بايست توسط مردم محاکمه مي شد. او مدعي بود که نابسودني است پس مي بايست توسط جلادي دولتي اعدام مي شد. تام پين انقلابي جهان وطن که در آن زمان عضو مجلس ملي بود مخالف مجازات مرگ بود. پين پيشنهاد کرد لويي پس از محاکمه به امريکا تبعيد شود؛ جايي که بتواند باقي عمرش را به عنوان ساعت ساز در فيلادلفياي جمهوريخواه بگذراند. اين پيشنهاد چون پاياني عالي براي داستان محاکمه بود اما فقط و فقط اگر لويي آن را مي پذيرفت، براي بازگشت دوباره به قدرت نقشه نمي کشيد و شهروندان مي توانستند او را مشغول تعمير ساعت ها ببينند يا راجع به آن بخوانند. آيا تبعيد يک پادشاه بي اراده و پشيمان به پادشاهي پايان مي داد؟ شايد نه، اما کشتن پادشاه نيز چنين نکرد. با وجود اعدام لويي پادشاهان از پس شکست انقلاب بازگشتند؛ همان گونه که به رغم سوگند کرامول مبني بر قطع سر پادشاه با تاج بر سرش، پادشاهان از پس اعدام چارلز بازآمدند. اما سلطنت ديگر آنگونه که آنان مي شناختند بازنگشت. اعدام پادشاه پاياني بر ادعاي حق الهي پادشاهان بود، حال آنکه احتمالاً تبعيد نمي توانست چنين باشد (چرا که پيش از آن نيز پادشاهاني تبعيد شده بودند) و اين در نظر من دليلي محکم براي انجام محاکمه و اعدام است. پادشاهان اعدام شدند چرا که مجرمان عادي نيز اعدام مي شدند. در عراق، صدام کشته شد چرا که مجازات مرگ از پيش قانوني و به شکلي گسترده پذيرفته شده بود. بنابراين با وضعيت بغرنج تري مواجهيم تا آن وضعيتي که من از آن آغازيدم. من خواهان الغاي مجازات اعدامم اما نمي خواهم الغاي مجازات اعدام را با نجات جباران آماج استهزا قرار دهم. اجازه دهيد آن کس که با الغاي مجازات اعدام نجات مي يابد کسي مانند من و شما باشد، کسي که هرگز داراي قدرت مطلقه نبوده است، کسي که هرگز حاکمي ستمگر و خونخوار نبوده است. ولي آيا آن گاه که ما چنين حاکم خونخوار و ستمگري را مي کشيم رفتار او را سرمشق خود قرار نمي دهيم؟ من فکر مي کنم که محاکمه تفاوتي حياتي را منجر مي شود. قربانيان او هرگز فرصتي براي حضور در دادگاه را نيافتند، به يک معني محاکمه البته محاکمه يي نمايشي است. حکم از پيش مشخص است (چرا که جرم ها جاي ترديدي باقي نمي گذارند) با اين حال در دادگاه جبار خطاب به ملت سخن مي گويد، رفتار خود را به هر نحو که بخواهد توجيه مي کند و وکلايش حداقل فرصت محاجه و مجادله با شاهدان را دارند. در نهايت آن هنگام که جبار محکوم شود اعدام مي شود چرا که تنها اعدامش مي تواند پاياني قطعي را براي حکمراني جبارانه رقم زند، تنها اعدام است که فرجامي را که باهماد سياسي نيازمند آن است فراهم مي سازد. اما اکنون تصور کنيد که مجازات اعدام از پيش لغو شده باشد؛آيا من هنوز موافق اعدام يک جبار خواهم بود؟ گمان نمي کنم چنين وضعي هرگز پيش آيد چرا که آن گونه جباران که ما مي شناسيم هرگز بدون مجازات اعدام حکومت نمي کنند. يک دولت استبدادي همواره در کشتن است. بنابراين احتمالاً دولتي که پيوسته در کار کشتن نباشد نمي تواند استبدادي باشد. اگر چنين باشد آن گاه اعدام جبار مي بايست آخرين اعدام باشد.
منبع : روزنامه اعتماد

Aucun commentaire:

مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن