شعر جدید محمد رضا عالی پیام (هالو)
الا یا ایها الساقی ادرکاسن و ناولها
که طنز آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
به زندان رجایی شهر، بند دو، بفرما چای
میان دسته ی اشرار و معتادان و قاتل ها
حشیش و شیشه و چرس و کرک ما بین معتادان
از آن سوی دگر تیزی و چاقو و قمه مابین جاهل ها
به زیر پله، پشت در، به خودکامی و بدنامی
ملاقات و بده بستان مایل ها و فاعل ها
دمادم جنگ و دعوا بین قوم خال کوبیده
سر بیست و یک و بیست و دو ساله بچه خوشگل ها
من و امثال ماها را چه امن و عیش چون هر دم
خطر می بارد از دیوار و در از این اراذل ها
شب تاریک و تنهایی و دیواری چنین حایل
کجا دانند آن آسوده خوابیده به منزل ها
لب خود را ببند از شعر اگر قاضی چنین فرمود
که قاضی بی خبر باشد ز راه و رسم عاقل ها
من و یک دفتر و خودکار بین این همه لوطی
منم چون قطعه ای ناجور بین تکه پازل ها
خودم این جا اسیر عده ای اوباش و لایعقل
دلم در انجمن ها و شب شعر است و محفل ها
مرنج از وحشت و تنهایی زندان خود هالو
که بدخواه تو وا مانده است از شعر تو در گل ها
محمد رضا عالی پیام -هالو
که طنز آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
به زندان رجایی شهر، بند دو، بفرما چای
میان دسته ی اشرار و معتادان و قاتل ها
حشیش و شیشه و چرس و کرک ما بین معتادان
از آن سوی دگر تیزی و چاقو و قمه مابین جاهل ها
به زیر پله، پشت در، به خودکامی و بدنامی
ملاقات و بده بستان مایل ها و فاعل ها
دمادم جنگ و دعوا بین قوم خال کوبیده
سر بیست و یک و بیست و دو ساله بچه خوشگل ها
من و امثال ماها را چه امن و عیش چون هر دم
خطر می بارد از دیوار و در از این اراذل ها
شب تاریک و تنهایی و دیواری چنین حایل
کجا دانند آن آسوده خوابیده به منزل ها
لب خود را ببند از شعر اگر قاضی چنین فرمود
که قاضی بی خبر باشد ز راه و رسم عاقل ها
من و یک دفتر و خودکار بین این همه لوطی
منم چون قطعه ای ناجور بین تکه پازل ها
خودم این جا اسیر عده ای اوباش و لایعقل
دلم در انجمن ها و شب شعر است و محفل ها
مرنج از وحشت و تنهایی زندان خود هالو
که بدخواه تو وا مانده است از شعر تو در گل ها
محمد رضا عالی پیام -هالو