dimanche, février 01, 2009

رویدادی و پیامی، نکاتی و سوالاتی چند


ایرج شکری
رویدادی و پیامی، نکاتی و سوالاتی چند
بعد از هفت سال که سازمان مجاهدین خلق در لیست گروههای تروریستی اتحادیه اروپا قرار داشت، بالاخره این اتحادیه به رای دادگاه عدالت اروپا تن داد و سازمان مجاهدین خلق را از لیست گروههای تروریستی کنار گذاشت. این تصمیم البته به معنی یک چرخش در سیاست دولتهای اتحادیه اروپا و یک رویکرد جدید نسبت به سازمان مجاهدین نیست. این را به روشنی در اظهارات خاویر سولانا مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا هم می توان دید که در مورد این تصمیم گیری در روز دوشنبه7بهمن(27 ژانویه) گفت:« آنچه ما کردیم گردن گذاشتن به حکم دادگاه عدالت بود». نتیجه این تصمیم آزاد کردن حسابهای بانکی مسدود شده سازمان مجاهدین بود که آن هم از پیامدهای قرار گرفتن سازمان مجاهدین در لیست گروههای تروریستی بود.
این تصمیم به خاطر کاهش فشارهای شدیدی که سازمان مجاهدین خلق در امواج پر تلاطم روابط بین المللی از یک سو و از یک عامل خارجی دیگر که این سازمان هیج امکانی برای تاثیر گذاری و کنترل آن را ندارد، یعنی شرایط و اوضاع عراق تحمل می کند، امر بسیار مثبتی برای این گروه اوپوزیسیون رژیم است که انرژی و هزینه زیادی در این مدت در اعتراض به اقدمات اتحادیه اروپا صرف کرده بود و طبعا خرسندی خاطر و نفس راحتی کشیدن از این بابت برای رهبری این سازمان و نیز خرسندی از عصبانیت رژیم به خاطر این امر کاملا منطقی است و برآنان گوارا باد. اما ارزیابی مبالغه آمیز از این مساله از سوی رهبری سازمان مجاهدین و دوباره از موضع «همه با من» پیام دادن، دوباره بکار بردن واژه هایی که انعکاس دهنده چیزی نیست جز همان بینش و منش خود محور بینانه، برای آن دسته از کسان و گروههایی اوپوزیسیون که واقعا دغدغه یی جز برچیده شدن بساط رژیم سرکوبگر آخوندی و استقرار آزادی و دموکراسی در ایران را ندارند و به همین جهت هم با حسن نیت، انتظار واقع گرایی و دست برداشتن از خود برتر بینی و انحصار طلبی از سوی رهبری مجاهدین را دارند، پیام هفتم بهمن رهبری مجاهدین(1)، هیچ چیز تازه و امیدوار کننده یی نداشت و نشان دهنده این است که هنوز هم در روی همان پاشنه می چرخد که بود و سرنا از همان سرگشادش دمیده می شود که ببش از دو دهه یی است که دمیده شده است. جناب مسعود رجوی باز هم تا اندک وزش نسیمی در بادبان کشتی که به گل نشانده مشاهده کرد، فرصت را مناسب دید تا «تنور داغ» است از موضع بالا با تعیین پیش شرط و به عنوان «رهبر مقاومت» مرحمت فرموده و دعوت به همبستگی و همکاری را، به تنور بچسباند. اما طبعا تا تکلیف آن ایرادها و انتقادهای گروههای اوپوزیسیون به به برنامه و شعار و رفتاری که چه از سوی شخص ایشان و چه سوی از سازمان تحت مسئولیت جناب ایشان سرزده، روشن نشود، بی مایه فطیر است و این دعوت ها جدی گرفته نخواهد شد. جناب مسعود رجوی در پیام اخیر به جمله یی از ویکتورهوگو اشاره کرده است :« هیچ چیز قوی تر از آن چه زمانش فرا رسیده باشد نیست ». این حرف بسیار درستی است و معنای روشن آن هم این است که واقعیت و ضرورت زمان بالاخره خودش را تحمیل می کند. به همین جهت هم جناب ایشان تا زمانی که به واقعیت گریزی ادامه می دهد، جز فرسایش نیرو و از دست دادن زمان چیزی نصیبش نخواهد شد به ویژه آن که در سیاست همه چیز تاریخ مصرف دارد و وقتی تاریخ مصرفش گذشت، دیگر گذشته است. شورای ملی مقاومت که در 30 تیرماه 1360 و در پی کشتارهایی که رژیم بعد از تظاهرات بزرگ 30 خرداد و بعد از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در 7 تیر ماه همانسال راه انداخت، تشکیل آن اعلام شد، از آنجا که درایرانیان آزیخواه و ترقیخواه امید تحقق آرزوهاشان را که با اسلامی شدن و ملاخور شدن انقلاب ضد سلطنتی و ضد آمریکایی و عدالتخوانه مردم، باد رفته بود زنده می کرد، خیلیها را به حمایت از آن بر انگیخت، اما خیلی زود نشانه ها یی یکی بعد از دیگری ظاهر شد حکایت از آن داشت که دعوا سر لحاف ملاست و شورا که می توانست ظرفی به مراتب بزرگتر از سازمان مجاهدین خلق برای گرد آوری گرایشهای سیاسی مختلف باشد طرح اولیه یی از آن نهادی باشد که برای پی ریزی بنیانهای دموکراسی در ایران، راهگشا و راهنما باشد، با انحصار طلبی و کم ظرفیتی و تنگ نظری و فرصت رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران، تبدیل به زیر مجموعه سازمان مجاهدین شد و به همین سبب هم ظرفیتهای موجود در این تشکل یا بدون استفاده ماند و یا به هرز رفت. شورا می توانست لااقل نقشی مثل شین فین در کنار ارتش جمهوریخواه ایرلند را در کنار مجاهدین داشته باشد، اما خود محور بینی و انحصار طلبی ویرانگر به همراه از مرحله پرت بودن و عدم درک شرایط و تحولات جامعه ایران مانع ازآن شد. در این زمینه نبوغ! منحصر بفرد رهبری مجاهدین در ابتکار تنظیم اذان جدیدی با صدای بانوی بزرگ آواز ایران را می شود یاد آور شد که در آن جمله یی در ستایش «سیدﺓ النساء العالمین» وارد شده بود که بنا بر بعضی شینده ها،«مهر تابان آزادی» تالی امروزی آن در دستگاه ایدئولوژیک- سیاسی از نظر مبتکر و سفارش دهنده است. ابتکاری که به راستی پاسخی به هچ نیاز و ضرورتی نبود و فقط ناشی از بیگانگی رهبری مجاهدین، با واقعیت های جامعه ایران و غرق شدن در عوالم خود بود. اذانی که همزمان با پیدایشش در غبار فراموشی مدفون شد و حاصلی جز لطمه زدن با خاطرات میلیونها ایرانی که ترانه های زیبایی که خانم مرضیه خوانده بود، مثل موزیک متن بسیاری از خاطراتشان بود، نداشت چرا که با شنیدن اذانی با آن صدا، دیگر آن ترانه های خاطره انگیز از مزاحمت صدای آن اذان در پس زمینه آن خلاصی نداشت. کشاندن خانم مرضیه هم به تظاهرات و گذاشنن سخنرانی برای او درآنها - هم چنانکه دادن عنوان «مشاورهنری و فرهنگی رئیس جمهور برگزیده مقاومت» به او- کاری غلط و همه ناشی از خود محور بینی و و فرصت طلبیهای رهبری مجاهدین بود که تمایل مقاومت ناپذیر در کوبیدن اسم و نقش خود به عنوان مهر مالکیت به همه چیز از- جمله به ایران- را دارد که سبب به هرز رفتن نیروها و استعدادها و هزینه های بسیاری و سالهای بسیاری ارزشمندی شده است. خانم مرضیه اگر بعد از اعلام حمایت از شورا فقط هر سه چهار ماه یکبار در خارج کشور برای ایرانیان کنسرت اجرا می کرد، تاثیر حضورش در خارج کشور به نفع مبارزات مردم در برابر رژیم شادی کش و ضد موسیقی و زن ستیز آخوندی، خیلی بیشتر بود. به عراق بردن او و ماندش در آنجا و لباس رزمنده ارتش به تن کردن او هم اشتباهی به مراتب بزرگتر بود که آن هم کاری ناشی از همان خود محوربینی و از مرحله پرت بودن رهبری مجاهدین بود. شکاف بزرگ بیگانگی با مردم و جامعه ایران البته با انقلاب ایدئولوژیک شروع شد. بر خلاف ادعاهای آن روزها- در ربع قرن پیش-، که در توجبه آن «فراتر از همه حماسه های مجاهدین»، می گفتند«هرچه از بالا بها بپردازیم، در پایین(از بدنه تشکیلات) کمتر بها خواهیم داد»،آن سناریو که چیزی نبود جز انفجار تعصب و نابردباری و باز گشت به روابط دوران «ازدواج پیامبر با همسر پسرخوانده اش»که الگوی انقلاب ایدئولوژیک قرار گرفته بود، دقیقا برای این بود که بالائیها حاظر به پرداختن بها به خاطر اشتباهات استراتژیکی که کرده بودند، یعنی پذیرفتن مسئولیت و انتقاد از خود نبودند. اشتباهاتی که بهای سنگین آن را بدنه سازمان در برابر جوخه های اعدام و با شکنجه و زندان پرداخته بود( همچنان که مبارزه مسلحانه مجاهدین، نه تنها برای دیگران فرجه بقا نخرید بلکه باعث زیر تیغ رفتن آنهایی شد که نه آن را درست می دانستند و نه هیچ گونه آمادگی برای شرایط اختناق و کشتاری شدیدی که ناگهان پیدا شد، داشتند. سناریو «انقلاب ایدئولوژیک» زمانی روی پرده رفت که مدت و ضرب الاجلی که جناب رجوی در «زمانبندی استراتژیک» برای سرنگونی کوتاه مدت رژیم با مبارزه مسلحانه تعیین کره بود، یعنی مدت سه سال، به پایان رسیده بود و اثری از سرنگونی رژیم در چشم انداز دیده نمی شد. با این نمایش که زیرآب دفتر سیاسی سازمان هم با آن زده شد، مجاهدین خلق تبدیل به سربازان و مریدان متعصب مریم و مسعود شدند که حالا در جایگاه رهبران عقیدتی (که در مذهب شیعه چیزی جز جایگاه امامت نیست) قرار گرفته بودند و همه هم کتبا به رهبری نامه نوشتند و خود را در برابر «رهبری پاکباز» تحقیر کردند و یکی هم حتی اعلام آمادگی برای خودسوزی به همراه جنینی که در رحم دارد در رکاب رهبری کرد و معجزه های متعدی در شفا ازیافتن بیماریهای صعب العلاج برخی از «انقلاب کرده ها» به وقوع پیوست و... و به این سان روزگار پر مصیبتی برای مجاهدین خلق فرار رسید که به نمایش گذاشتن زوایای روح خود در برابر دیگران در «جلسات انقلاب» و تهی شدن از آخرین ذره های هویت فردی و تبدیل شدن به ظرفی خالی در اختیار رهبری تا هرچه که می خواهد در آن بریزد، شدند. در آینده بعد از پایان یافتن دوران این رژیم و خوابیدن همه گرد و خاکها شاید زمانی که هم استخوان کارگردانان آن شعبده و هم استخوان قربانیان و گلادیاتورهای آن و هم کسانی چون من نگارنده این سطور پوسیده باشد، وقتی نسل آینده در آتار محققان جامعه شناسی و روانشناسی اجتماعی و علوم سیاسی و مورخان، در مورد جباریت و روشهای مچاله کردن و به استرپتیز روانی واداشتن انسانها، استناداتی از خاطرات و نوشته های کسانی که آن ماجرا را از سرگذرانده را بخوانند، حیرت زده به ابعاد جدیدی از لگد مال شدن حرمت انسانها در یک تشکیلات سیاسی مبتنی بر شیعه گری به مثابه ایدئولوژی آشنا خواهند شد و از ظلمی که نه از رژیم منحط و جبار آخوندی بلکه از رهبران فاقد شهامت اخلاقی برای قبول کردن اشتباه و انتقاد از خود، بر گروهی از صدیق ترین و بردبار ترین فرزندان مبارز ایران زمین رفته است تاسف خواهند خورد. یک سند ماندگار در این زمینه شعر بلند در ماه کسی نیست اثر زنده یاد کمال رفعت صفایی است که در غربت چهره در خاک کشید (2)نوع حمله و هجومی که به او به خاطر آن که زبان به انتقاد گشوده بود شد، انعکاسی بود از توانایی آفرینش مریدان متعصب و ایجاد جو اختناق که آن انقلاب ایدئولوژیگ در خود داشت. البته النصر بالرعب هم از تعلیمات پیامبر اسلام است. کمال رفعت صفایی آگاهانه به استقبال خطراتی که در به خاطر انتقاد از رهبری در انتظارش بود رفت: «در این گردباد گرم/ با جهاز جنگی من/قمقمه ای نیست/ من می روم که تشنه بمیرم». او بدون ترس از تهی دستی و تشنگی، در گرباد گرم دشنامها ودر دشواریها غربت، به فرمان خرد، حرمت خویش را پاس داشت و آگاهانه مرگ در غربت را پذیرفت چنان که خود گفته بود:«من نیز می میرم، اما/ هرگز به قانون بت در برابر بت گردن نمی نهم».
حالا سوال این است که کسانی که مدعی هستند که جاه طلب نیستید و تنها مساله شان هم رهایی مردم از چنگ استبداد مذهبی است، چرا هم چنان به برنامه یی پافشاری می کنند که 28 سال پیش در زمانی تدوین شده بود که گمان می بردند ظرف 6 ماه رژیم را به تنهایی سرنگون خواهند کرد. برنامه یی که نخست وزیرش تعیین شده بود و بعد هم، چند سالی بعد از خروج رئبس جمهور عزل شده توسط خمینی از شورا، یک رئیس جمهور هم جای آن انتخاب شد که خیلی زود لقب مهرتابان آزادی و سیمرغ رهایی جزو عنوانها و القاب او از سوی رهبری مجاهدین قرار گرفت که مسئول شورای ملی مقاومت هم بود،القابی که مطلقا ربطی به شورای ملی مقاومت و اهداف آن وادبیات سیاسی چهرهای غیر مجاهد سرشناس آن نداشت، بلکه بازگشت به دوره «قبله عالم» بود وبه خاطر همین مثل آن شعار بی ربط به شورا لطمه می زد و شوارائیان منتقد گوش شنوایی نمی یافتند، حرص می خوردند و خود را می فرسودند.
خانم مریم رجوی هم در پیامی به مناسبت همین رویداد(خارج شدن مجاهدین از لیست تروریستی) خطاب به اتحادیه اروپا از جمله گفته است که: «تنها راه حل بحران ايران، تغيير دموكراتيك توسط مردم و مقاومت ايران است. امروز به جاي مشاركت در سركوب اپوزيسيون دموكراتيك اين رژيم، اتحاديه اروپا مي بايست مقاومت ايران را كه براي دموكراسي، جدايي دين از دولت مبارزه مي كند را به رسميت بشناسد» (3). پرسیدنی است که خب اگر شما برای دموکراسی و جدایی دین از دولت مبارزه می کنید، چرا ربع قرن است که هیچ اعتنایی به ایراد و انتقاداتی که از سوی گروههای اپوزیسیون ایرانی به قرار دادن یک صفت اسلامی برای دولت موقت دوره گذار صورت گرفته نکرده اید و نمی کنید. تا کی می خواهید به این دودوزه بازی و این زبان روش دوگانه ادامه بدهید؟ تعارف کم کنید و به مبلغ بیافزید. از جاه طلبی و قدرت پرستی دست بردارید و اعلام کنید که حاظرید برای تدوین یک برنامه مشترک با گروههای جمهوریخواهی که خواهان برچیده شدن رژیم اسلامی مستقر در ایران و برقراری یک نظام سیاسی لائیک هستند، وارد گفتگو شوید و در صورت شروع چنین مذاکراتی برنامه شورای ملی مقاومت، به نفع تدوین برنامه همکاری مشترک کنار گذاشته خواهد شد. یک چنین رویکردی هیچ مشکلی را هم که حل نکند لااقل نشانه اندکی واقع بینی از سوی شما بعد از ربع قرن خواهد بود.
یک مساله هم که سرچشمه همه سرنا را از گشاد دمیدنهاست نگرش یا ارزیابی وارونه یی است براساس آن رهبری سازمان گمان می کند که مرکز و مرجع ارزشگذاری در تمام زمینه هاست و دیگران به نسبت تایید و تقبیح یا تخریب این مرکز، صاحب اعتبار یا بی اعتبار می شوند. در حالی که اینطور نیست و بلکه عکس این صادق است. یعنی این رهبری سازمان است که براساس حمایت ها و تایید های دیگران صاحب اعتبار می شود و هرچه این حمایتها بیشتر باشد اعتبارش به عنوان یک آدم برخوردار از حمایت ایرانیان مخالف رژیم بیشتر می شود و به همان اندازه هم در محافل بین المللی بیشتر به حساب خواهد آمد. انزجار و طرد شدن از سوی اوپوزیسیون، نشانه انزوا و کم اعتباری خواهد شد. همین را اگر بپذیرند اشتباهات کمتری در ارزیابیها خواهند کرد و در رویکرد به ایرانیان و به ویژه اوپوزیسیون، سنجیده تر و واقعبینانه تر عمل خواهند کرد. نکته مهم دیگرقابل یاد آوری این است که رود خروشان شهیدان در «پرتو مهرتابان آزادی» یا بی« پرتو مهر تابان آزادی» ضامن هیچ پیروزی نیست و از این رودهای خروشان از خون شهیدان در گواتمالا و شیلی و آرژانتین و اندونزی هم جاری شده و در سر زمینهای یاد شده مثل ایران تحت سلطه آخوندهای فرومایه، هزاران مادر یا زنان بیوه نه از سرنوشت و نه از گور فرندان یا همسران خود خبری ندارند و هنور در تلاش برای یافتن حقیفت و آن چه بر سر آنها آمده، هستند. مجازات جنایتکاران هم در همان سرزمین ها یا به کلی نمی تواند در دستور کار باشد یا تنها شامل تعدادی معدودی از آنها می شود.
سیلونه در کتاب ارزنده مکتب دیکتاتورها نکته جالبی دارد. او گفته است «تلقین به دیگران معمولا با تلقین به خود همراه است. این امکان وجود دارد که تکرار دروغی توسط یک سخنور سیاسی موجب شود که خود او هم کم کم آن را با ور کند». رهبری مجاهدین بهتر است دست خیال پردازی بردارد و به ارزیابی واقعگرایانه از شرایط بپردازد. باید توجه داشت که صحبت از تغبیر حاکمیت در یک کشور هفتاد میلیونی در منطقه حساسی است که ایران در آن قرار دارد. در این منطقه قدرتهای بزرگ با مسائل بسیار پیچیده و پر هزینه و سنگینی در دو کشور در دو طرف ایران یعنی در عراق و افغانستان رو به رو هستند. یک نیروی صاحب نقش در این میان رژیم است که در مواردی مثل مساله افغانستان تحت تسلط طالبان و یا در مساله استقرار قدرت سیاسی بعد از صدام در عراق، همکاریهایی با غرب داشته است، در این میان غرب چه نفعی دارد که از بهم ریختن اوضاع در ایران استقبال کند، اتفاقی که در شرایط کنونی اگر بیفتد پایانش و جمع و جور کردن و تثبیت اوضاع در آن معلوم نیست کی و چگونه صورت خواهد گرفت. راه حل سوم که عبارت است از در خواست حمایت غرب از«مقاومت» ( به جای حمله نظامی خارجی یا مماشات و کنار آمدن بارژیم) با کدام تاکتیک و با کدام نیرو قرار است در ایران تغییرات دموکراتیک با نتیجه تضمین شده و بدون آشوب و بهم ریختگی غیر قابل کتترلی ایجاد کند؟. گمان می رود که خود مبتکر راه حل سوم هم چیزی در این مورد نمی داند و پاسخی برای آن ندارد. کسانی که هنوز خودشان در سردرگمی به سر می برند و سرنوشت سرمایه استراتژیکشان که اسم ارتش آزدیبخش ملی بر آن گذاشته اند نه در دست خودشان بلکه در بازی قدرت در مثلث آمریکا، عراق، رژیم تعیین می شود و چیزی جز برچیده شدن برای آن متصور نیست، از موضع بالا به دیگران فراخوان همکاری برای تغییرات دموکراتیک در ایران می دهند. علاوه بر سردر گمی های یاد شده، دموکراسی با نوع رابطه اکثریت با اقلیت و احترام به تضمین حقوق اقلیت و دگراندیشان معرفی می شود. در این زمینه فراخواهان دهندگان و مدعیان تغییرات دموکراتیک در ایران، قبل از به قدرت رسیدن کارنامه نامه شان نمره خوبی ندارد.
منابع و توضیحات:
http://www.mojahedin.org/pages/detailsNews.aspx?newsid=38285 1-
2- بنا بر آنچه من از ماجراهای آن «جلسات انقلاب» شینده ام، ظالمانه ترین روشها که ممکن است به فکر آدم خطور کند، برای عریان کردن روح آدمها و واداشتن آنها به تحقیر و توهین به خودشان در برابر جمع در این جلسات بکار گرفته می شده است. شرح این رویداد نامبارک انقلاب ایدئولوژیک و تاثیرات منفی آن در اهداف و آرمانهایی که سازمان مجاهدین دنبال می کرد را، زنده یاد کمال رفعت صفایی در شعر بلند در ماه کسی نیست به خوبی داده است. از جمله در آنجا که گفته است« تو آن مفتشی/ که حتی/ رویاهای دوستان خود را/ در جستجوی معصیت/ می کاود/تا امامتی بی تهدید را نصیب برد» و دردمندانه افزوده است«به یاد آر!/ آرمانمان را از شانه هایمان برگرفتی/ ونامت را/ پس پشتمان نهادی /[...]/از واژگونی هاست/ که من خود را دشنام می گویم/ تا / تو خوشنام تر آیی» کاش زنده بود می دید که آن چه که در آن شعر پیش بینی کرده بود چگونه بعد از کمتر از بیست سال درست از آب در آمده است، منطورم آنجاست که گفته است:«من می روم که تشنه بمیرم/اما تو پیش از رهایی دریا/رخسار و نام خود را/ بر سکه های آینده نقش می زنی/ راهنما !/ نامی که از سکه ها طلوع کند/ در مشت تاجران غروب می کند/ کسی که از اقتدار مشترک گریزانی/ بنگر که باد/ آرام آرام/ ارتفاع پلکان ها را می جود/ و طوفان/- به ناگهان- حیات اقتدار مجرد را»
http://209.85.129.132/search?q=cache:http://www.hambastegimeli.com/node/1463 :-3پ – 13 بهمن 1387- اول فوریه 2009

مهدی یراحی؛ روسری تو در بیار موهاتو واز کن

   مهدی یراحی؛ روسری تو در بیا موها تو واز کن