ایرج شکری
زیبایی شناسی یک ستایشگر خمینی و اهانت به ایرانیان
کس نیاید به پای دیواری
که در آن صورتت نگار کنند
گرترا در یهشت باشد جای
دیگران دوزخ اختیار کنند سعدی
.
آقای قاسم سیف (عکس متعلق به ایشان است) در زیر نوشته من ( جو سیاسی در سی سال پیش چنین بود وخمینی این بود )در قسمت نظر کار بران«عصر نو» یادداشتی گذاشته است و در حالی که در آن به ما درس دموکراسی می دهد، خودش به «عصر نو» سانسور کردن مرا توصیه می کند. هم متاسف وهم خوشحالم که ایشان در همان اوائل مطلب قضاوت خیلی «متعادل و منطقی» خودشان را کرده اند و تکلیف خواننده را برای داوری در مورد تفکراتشان روشن کرده اند، آنجا که نوشته اند که نوشته های من(ایرج شکری) نا متعادل و غیر منطقی و سیاه نمایی از عملکرد خمینی و رژیم جمهوری اسلامی است و گفته های خمینی را «متعادل منطقی و محکم و دارای بسیار جنبه های زیبای دیگر» یافته اند. و بیشتر متاسفم البته که به صراحت گفته است که خمینی - آن «ابلیس پپروز مست» را - که شاه را به روشنفکران و کسانی که نمی خواستند مجیز او را بگویند ترجیج می داد، (چون شاه به زیارت می رفت و اسم خدا را می آود و اینها نه)، و به صراحت برای مردم تکلیف شرعی تعیین کرد که باید با اینها مبارزه یی بکنید بدتر از مبارزه یی که با شاه کردید، و اللهم قد بلغت را برای تاکید بر آن بکار برد، همان خمینی را که تجلیل مردم و گروههای سیاسی از دکتر مصدق را «برای یک مشت استخوان میتنگ راه انداختن» نامید، آدم متعادل و منتطقی می داند و حرفهایش را دارای خیلی «زیبائیها» می داند که لابد این هم یکی از آنهاست. این دیدگاههای ایشان برای داوری در مورد «آزاد اندیشی» و انصاف ایشان کافییست. اما بازهم بد نیست من نکاتی را برای خوانندگان محترم یاد آوری کنم. یکی این که واقعا با کدام ترازو و معیاری می شود رفتار مرا به خاطر مقاله هایی که نوشتم ،چنان جنایتکارانه و ضد انسانی ارزیابی کرد و از جنایات خمینی هم به مراتب زشت تر دانست که سبب روسفیدی او شود؟ کسی که دسته دسته مبارزان آزادی و عدالتخواهی را به جوخه های مرگ سپرد، کسی که با نزدیک ترین یارو مرید خود؛ وقتی زبان انتقاد از جنایات علیه زندانیان سیاسی گشود، آن رفتار را پیش گرفت که با منتظری کرد، کسی که جنایت بزرگ کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال 67 و هشت سال پافشاری بر جنگ ویرانگر را که دهها هزار کشته نظامی و بسیجی و نزدیک به یک ملیون نفر کشته و تلفات غیر نظامی و ویرانی دهها شهر و چند صد هزار معلول به جا گذاشت، برای رفتن به قدس از راه کربلا در کارنامه خود دارد. نکند اینهایی هم که دارند به ویران کردن گورستان خاوران اعتراض می کنند، دارند سیاه نمایی می کنند؟ من نمی فهم با کدام معیار، جنایتکار گفتن به جنایتکاران اهانت است، متعفن گفتن به نهاد و جمعیتی که از سال 57 به بعد پشتیبان تمام تبهکاریهای این رژیم اسلامی بوده اند و برای سیاستهای سرکوبگرانه رژیم توجیه شرعی درست کرده اند، اهانت است. نگاه کنید به اظهارات آخوند مهدی دانشمند که مورد انتقاد آقای عبدالستار دوشوکی قرار گرفته است.این آخوند متکبر متهتک، با اهانت به سنیان و حرامزاده خواندن آنان و لعنت فرستادن به خلیفه دوم آیا مساله یی از کشور را حل می کند و یا کمکی به روشن بینی و افزایش آگاهی مردم می کند یا که نه به تعصبی ابلهانه دامن می زند که می تواند فتنه و فاجعه آفرین باشد. این آدم یکی از مدرسین همان مراکز متعفن است. مکارم شیرازی که آیت الله العظمی یی از همان گنداب است و در زمان شاه مجله مکتب اسلام را در می آورد و ظاهرا آخوندی با نگاه بازتری به دنیا به نظر می آمد، وقتی احمدی نژاد تعارفی برای امکان حضور زنان در استادیوم ورزشی برای تماشای فوتبال کرد، فورا صدای عتراض خود را بلند کرد و با آن مخالفت کرد. نگاه کنید به اظهارات آخوندهایی که عنوان مرجع تقلید به خود بسته اند و من از آنها انتقاد کرده ام(*)آیا آن تفکرات متعفن نیستند، این که برای «محرم» شدن نوزاد دختر دو ماهه با کسی که او را بفرزندی می پذیرد او باید آن بچه را به نکاح پدر خودش در بیاورد تا آن بچه به عنوان زن بابا برای او محرم شود اصلا از بیخ و بن متعفن نیست. لابد انتقاد از «حضرت امام خمینی» به خاطر «منطق زیبایش» در مورد جایز بودن تفخیذ با بچه شیرخواره توسط مردی که او را به نکاح خود در آورده (مندرج در تحریر الوسیله جلد سوم) ، هم بی منطق است و سفید کردن روی سیاه روح الله الموسوی الخمینی است. (معنای تفخیذ یعنی اصطکاک دادن و مالیدن آلت تناسلی توسط مرد بین رانهای کودک و روی فرج او، برای لذت شهوانی است. خمینی با قید اگرچه کودک شیرخواره باشد آن را بعد از نکاح جایز شمرده است و دخول در او را منوط به داشتن 9 سال تمام دانسته است؛ البته 9 سال قمری). من نمی دانم کجای نوشته من سیاه نمایی این رژیم سراپا جنایت است. سند مهندسی اسلامی ساخته تخیّل من یا تهمت از سوی من به نظام اسلامی نیست. خودشان در رونامه چاپ کرده بودند. غیر از ایشان دیگران هم دیده اند. آدم واقعا باید از جنس خمینی باشد و یک همسنخی با خمینی داشته باشد که چیز «زیبایی» هم در افکار این جبّار خونریز مرتجع ببیند، همان کسی که برای تحریک مردم محروم علیه علیه سازمان چریکهای فدایی خلق و گروههای چپ آنها را متهم به آتش زدن خرمنهای کشاورزان می کرد. بنا بر این گمانم بهتر است ایشان در وجود خوشان دنبال «دیوو دد» بگردند.
اما به نظر می رسد این «سیف الاسلام» و ستایشگر «زیبائی های» افکار و گفتار خمینی، بیش از هرچیز از یادآوری راه پیمایی حدود 500 هزار نفری در روز کارگر در 11 اردیبهشت 58 در نوشته من گزیده شده است که مساله استالین و شوروی را یاد آوری کرده است. این چه ربطی به نوشته من دارد. مگر من در آن نوشته از اتحاد شوروی بحث و دفاع کرده بودم. تازه جنایات استالین دلیلی برای رو سفیدی خمینی نمی شود، هم چنان که جنایات بسیار هولناک رژیم خمینی سبب روسفیدی محمد رضا شاه و ساواکش نمی شود و تنها می شود گفت که خمینی صدها بار جنایتکارتر از شاه بود. اعدامهای شاه حساب و کتاب داشت و چنان بی حساب و کتاب نبود. ملا حسنی هم در خاطراتش از اعدامهای بعد از 30 خرداد به عنوان اعدامهای «فله یی» نام برده چرا که با این که خودش برای دستگیر فرزندش که هوادار چریکهای فدایی خلق بوده پاسداران را خبر کرده بود،اما گمان نمی کرده که او اعدام شود چون او جرمی مستحق اعدام مرتکب نشده بود. ایشان که دارد به عصر نو خط می دهد که نوشته های مرا درج نکند و بعد دارد به من درس گرفتن از فرهنگ دموکراسی اینجا را می دهد- که بدون توهین و انگ زدن به دیگران به دیگران اجازه بیان نظراتشان را بدهم-، من چه امکان و اختیاری برای مانع شدن از اظهار نظر دیگران را دارم . اگر منطورشان رژیم و کارگزاران آن است آنها که همه جور امکان تبلیغاتی از جمله هفت کانال تلویزیونی در داخل و چند کانال تلویزیونی که چندتایی از آنها هم 24 ساعته هستند را در اختیار دارند. اما ایشان از کدام دیالوگ و از کدام «ما» صحبت می کند، اگر ایشان دنبال بحث و دیالوگ با رژیم است، من نیستم. من با جنایتکارانی که خون انسان بزرگی مثل شکرالله پانژاد و هزاران جوان و نوجوان را زمین ریختند و به کشتار زندانیان سیاسی دست زدند، گفتگویی ندارم. من چیزی جز نفرت وفریاد و مشت گره کرده نشان دادن به آنان ندارم و این را وظیفه خودم و وظیفه هر ایرانی ترقیخواه و آزادیخواه و مبارز، به خصوصا آنهایی که آن روزها دیده اند می دانم که نگذارند شعله این نفرت به خاموشی و سردی بیانجامد نگذارند که ظلمی که به آن قربانیان مظلوم دهه 60 رفت فراموش شود، نسل جوان را با فریادهای اعتراض و مشت گره کرده خود از جنایات خمینی و آخوندهای مرتجع مطلع و خشم و آشتی ناپذیری با این رژیم را در آنان دامن بزنند. جنایاتی چنان هولناک که منتظری هم به آن معترض شد و می دانیم که خمینی و آخوندهای دور برش ؛ کسانی که تا روز قبل از عزل او، او را- امید امت و امام می نامیدند- چه رفتار و برخوردهایی با او کردند. نرم ترین و «خوش صبحت ترین» دست اندکاران رژیم مثل خاتمی که ریاکارانه سنگ مردمسالاری را به سینه می زند تا زمانی که جنایات خمینی و شرکت خودشان در نامردمیها و مردم کشیهای دهه 60 را را محکوم و از مردم ایران عذر خواهی نکرده اند، برای من هیچ حرفی برای گفتن ندارند. من زمان اعتصاب غذای اکبر گنجی مطلبی در محکوم کردن آزار او و خانواده اش نوشتم و یکی از مقالات او را هم با مقدمه کوتاهی برای باز خوانی برای دوسه سایت فرستادم که درج شد. چون او بهای افشاگری در مورد تاریکخانه اشباح را می پرداخت و به خاطر همین نفرت خود را از او به عنوان یکی از کارگزاران سابق رژیم، در برابر ظلمی که به او می شد و لزوم دفاع از او، کنار گذاشتم. اما در مورد مهندسی اسلامی جامعه که گویا ایشان از آن اطلاع و در آن تخصص دارد، من نمی دانم اگر جمهوری اسلامی با عملکرد سی ساله اش- که علاوه بر آن چه به آن اشاره شد، سبب « سونامی اعتیاد» و گسترش بی سابفه فحشا در ایران شده، و بنابر تحقیقات دانشگاهی منتشر شده در ایران،11 درصد از زنان تن فروش در تهران با اطلاع و اجازه همسرانشان به این کار مبادرت می کنند-، نمونه حی و حاضر آن مهندسی نیست پس این وضعیت ناشی از کدام مهندسی است؟ این که این اسلامگرای متعصب ستایشگر خمینی گفته است با این که به جمهوری اسلامی رای داده ولی باید اسم این جمهوری را ایرانی می گذاستند، معنی آن این است که او تمام جنایات رژیم آیت الله ها را در ایرانی بودن دانسته و نه اسلامی بودن رژیم، این علاوه بر این که یک دروغ آشکار است یک توهین بزرگ هم به مردم ایران و ایرانیان است. اما در مور نیاز به اسلام شاید ایشان این نیاز را داشته باشد ولی برای کشورداری، ما نیازی به اسلام در هیچ زمینه یی نداریم. تا آنجا که اسلام به عنوان رابطه یی بین فرد با آنچه که خدا گفته می شود مربوط است و تعرضی به حقوق دیگران ندارد و با اعمال وحشیانه خود آزاری مثل قمه زنی همراه نیست و تا آنجا که به عنوان چارچوپ از پیش ساخته برای قانونگذاری تحمیل نشود، حق مردم است که به آن باور داشته باشند و به احکام آن هر طور که می خواهند عمل بکنند و یا نکنند. اما ما هیچ نیازی به اسلام نداریم، هم چنانکه بعد از سقوط امپراطوری ساسانی نداشتیم و جنبش برابری خواهانه مزدکیان اگرچه رهبر و پیروانش قتل عام شده بودند می توانست جایگزین آن دینی که به فساد و استبداد در بار ساسانی آلوده شده بود شود. هم چنانکه خرمدینان از آن تاثیر پذیرفته بودند و بابک خرمدین، قهرمان مقاومت ایرانیان در برابر سپاه خلیفه مسلمین، طی 20 سال جنگ بیش از 500 هزارتن از آنان را کشت. اما اشغال ایران و حکمرانی تازیان غازی که وسیله تبلیغ اسلامشان شمشیر بود و توهین و تحقیر ایرانیان زرتشتی، ویرانگری عمیقی در ایران به جا گذاشت که خلاصه یی از اوضاع آن زمان در کتاب دو قرن سکوت استاد زرین کوب ذکر شده است. من این یادداشت را با ذکر نکاتی از دیدگاهای میزا آقا خان کرمانی اندیشمند آزاده و شهید زمان مشروطه که رژیم آخوندی اسمی از او نمی برد به پایان می برم. این نکات از کار تحقیقی ارزشمند« از شهریاری آریایی به حکومت الهی اسلامی » محمد رضا فشاهی گرفته شده است. میرز اقا خان کرمانی نقش اسلام را در ایران ویرانگر می دانست و در این زمینه معتقد بود که « اسلام در زمینه های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی تاثیر منفی بر جامعه ای ایران نهاده است و برای مثال در زمینه ی سیاست، میان ایران زرتشتی و ایران اسلامی، تفاوتی عظیم و جود دارد. در ایران قدیم، برای هر مساله یی حکم و قانونی وجود داشت و اگر چه مجلس ملی وجود نداشت، اما رایزنی و مشورت در امور مهم کشوری، در سطح سه مجلس از خردمندان و نجبا انجام می گرفت. اما در ایران اسلامی و سایر کشورهای مسلمان، سیاست عبارت بود از اطاعت کامل از ولی امر و مخالفت با ولی در حکم مخالفت باقرآن بود. در ایران باستان به ویژه در عصر هخامنشیان،احترام به مذاهب و اعتقادات فکری ملل دیگر، یکی از اصول کشورداری بود، درحالی که در عصر اسلام چنین نبود». به باور میزا آقا خان کرمانی:« در زمینه فکری نیز ذهنیت ایرانی هیچگاه بادین اسلام سازش نداشته، و ایرانیان از راههای گوناگون مانند بازگشت به تفکرات و سنتهای ایران باستان، تشیع، عرفان و غیره، قلعه مستحکم اسلام را سوراخ نموده و برای تنفس سر از اطاعت اسلام برتافتند به همین جهت آنچه در ایران به اسلام شهرت دارد شباهتی با اسلام قرن اول هجری ندارد».او در زمینه اسلام موجود در زمان خویش نیز از جمله گفته است:« تقلید مردم از فقها، عقل مردم را از کار انداخته است. تقیه یا علم کتمان به فلسفه رسمی شیعیان مبدل گردیده است. ریشه ی این بیماری نیز همان هراس و ایمان آوردن به زور شمشیر است. تقیه باعث رواج دروغ و حیله در ملت، و اختلاف و فساد اخلاق آنها گردیده است. این روش یا فلسفه ی شوم، چنان در روحیه و رفتار ایرانیان جایگزین گردیده که تمام ایرانیان از هر گروهی که هستند، در امر نفاق و حیله گری و دروغرنی مهارت عجینی یافته اند. ایرنیان که در دوران باستان دروغزنی را گناهی بزرگ می دانستند، در دوران اسلام از بیم جان، به این حربه پناه بردند و روزگار خویش راه سیاه نمودند». اندیشمند شهید کرمان در مورد فقه و نظراتان فقیهان گفته است:« بیست و پنج سال از زندگی من بدون وقفه به مطالعه فلسفه و عرفان و غیره گذشت. علمای ایرانی نظیر غزالی، در تحقیر عقل انسان تا آن درجه پیش رفتند، که خود آنها قوه تفکر یا قوه متفکره را از دست دادند. درحالی که هرچه غربیان به چنگ آورده اند، به برکت همین عقل بوده است. میرداماد با ترکیب تفکر یونانی و هندی و اساطیر ایرانی در ذهن و خیال خود، چنان آشی پخته که هیچ کس نمی داند نام آن چیست و طعم آن کدام است. تا آثار ملا صدرا و سبزواری و احسایی و رشتی و محمد اخباری و کریم آخان کرمانی به دقت مطالعه نشود، ماهیت یافته های آنها معلوم نخواهند شد. من که خود آشپزهای این آش را دیده و بافندگان این پارچه ها را شناخته ام، می گویم که هربخت برگشته ای که از این آش خورد، مثل خود من، گرسنه و فقیر معنوی و سرگردان شد و هیچ مجهول بر او معلوم نگردید». وی در مورد سطح دانش علمای دینی و طلاب، در دورانی که خود می زیسته گفته است«علمای مذهبی ایران، جغرافیای آسمان و جهان هورقلیا را با تمام کوچه ها و خانه های آن، مانند کف دست خود می شناسند، اما از وجود یا نام شهرها و دهات اطراف خویش بی اطلاعند. تحت تاثیر تعلیمات روحانیون عزاداری برای امامان و افسردگی ناشی از آن تا آنجا رواج پیدا نموده، که ریشهً شادمانی را در میان ملت خشکانده است. کار ایرانیان عبارت است از گریه کردن برای مظلومانی که در هزار سال پیش زندگی می کرده اند و هیچ خویشاوندی با ایرانیان ندارند. حال آن که اگر به جای یک سال گریه برای آن مظلومان، یک روز به موقعیت خود فکر می کردند، قادر بودند ظلم را از ایران بر انداخته و صاحب عزت و شرافت و تمدن و ثروت شوند. در حالی که فیلسوفان جهان برای پیشرفت و تکامل و عدالت اجتماعی کوشش می نمایند، علمای مذهبی ایران، مردم را به ظهور نزدیک امام دوازدهم مژده می دهند که بیاید و عدل و داد را برقرار سازد. حال آن که ما در زمان حیات آنها چه خیری بردیم که در زمان غیبت یا ظهور آنها ببریم؟». (از شهریاری ساسانی به حکومت الهی اسلامی- نشر باران، سوئد – چاپ اول 1379)http://iradj-shokri.blogspot.com/2008/04/1.html *-
پ24 بهمن 1387- 12 فوریه 2009
در زیر متن یادداشت و نظر قاسم سیف در مورد نوشته من که در عصر نو درج شده بود آمده است. من پاسخی را که در بالا آمده، به عصر نو فرستادم اما در آن سایت درج نشد.
سیروس (قاسم) سیف
آقای شکری.آقای ايرج شکری: اولا، بزرگداشت سی امين سال انقلاب شکوهمند مردم ايران را به شما تبريک می گويم.ثانيا، تشکر می کنم از شما به خاطر اينکه سبب خير شده ايد و سخنرانی های آقای خمينی را( "سخنرانی سوم خرداد1358. در برابر گروهی از بانوان" و" سخنرانی پنجم خرداد 1358 چاپ شده در کيهان، با تيتر- اما استراژی مبارزه را اعلام کرد-") را که من به دنبال آن بودم، در پائين مطلبتان آورده ايد.ثالثا: با خواندن مطلب شما و خواندن متن سخنرانی های آقای خمينی که در پائين مطلبتان آورده ايد، بسيار تعجب کردم. چون مطلبی که شما در بالا نوشته ايد و در آن به آقای خمينی وجمهوری اسلامی حمله کرده ايد، مطلبی است بسيار نامتعادل، غير منطقی، متزلزل و- دارای بسياری جنبه های زشت ديگر- اما ، متن سخنرانی های آقای خمينی که شما خواننده را برای اثبات نقطه نظرهاتان، به آن ارجاع داده ايد، بسيار متعادل، منطقی، محکم و – و دارای بسياری جنبه های زيبای ديگر- ی است که انسان را درست به جهت متضادی هدايت می کند که هدف شما از نوشتن مطلبتان، يعنی کوبيدن آقای خمينی و جمهوری اسلامی بوده است! البته،- بين خودمان بماند- اين فکر هم به ذهنم خطور کرد که نکند اقای شکری باطنا از طرفداران مخلص آقای خمينی و جمهوری اسلامی است و غرضش از اين نوع سياه نويسی های غير متعادل و غير منطقی و متزلزل- منظورم همه ی آن نوشته هائی است که تا به حال، از شما، در همين سايت عصر نو خوانده ام- رو سفيد کردن غير مستقيم آقای خمينی و جمهوری اسلامی باشد. و صد البته، از اينکه ميان اپوزسيون، يک فرد ديگری را هم يافته ام که معتقد به انقلاب پرشکوه مردم ايران، به رهبری آقای خمينی و جمهوری اسلامی باشد و در همان حال تبعيدی ای باشد که به شدت مردم و آقای خمينی و جمهوری اسلامی را که خلاف مطالبات انقلاب، يعنی ( استقلال، آزادی و جمهوری) است نقد کند. ولی، آقای شکری، به گمان من، برای روسفيدکردن آقای خمينی و جمهوری اسلامی، نيازی به سياه گوئی و سياه نويسی ها نيست. چون، بازهم به گمان من، وسائل ارتباط جمعی اپوزسيون ايران، بخصوص اپوزسيون خارج از کشور، از جمله همين سايت عصر نو که معتقد به "آزادی انديشه و بيان بدون حصر و استثنا" است فکر می کنم که اگر شما، حتا به طرفداری از عملکرد جمهوری اسلامی،- بخصوص به عنوان يک تبعيدی- حرفی برای گفتن داشته باشيد، از چاپ مطلبتان خودداری کند. چون ما، به همين دليل به خارج از کشور تبعيد شده ايم. به همين دليل که امکان گفتگوی آزاد و فعال با همديگر نداشته ايم. و حالا که در اينجا و در درون يک جامعه ی دموکراتيک زندگی می کنيم، فرصت آن را داريم که بدون توهين کردن به ديگران، وبه پيروی از ادبيات دموکراتيک اينجا، بدون ترس از انگ خوردن، انديشه ی خودمان را بيان کنيم و به ديگران هم اين فرصت را بدهيم که نظر خودشان را بگويند. شايد که به مرور، ديکتاتوری های تاريخی نهادينه شده در ما، جايش را به گفتگوی دموکراتيک بدهد و به جمهوری اسلامی ديکتاتور- البته نه به قول شما- ، نشان بدهيم که منظور ما، از آزادی انديشه و بيان بی حصر و استثنائی که می گفتيم، همين است که داريم به آن عمل می کنيم و شما ملاحظه می فرمائيد.رابعا: شما، البته، می دانيد که انقلاب وارث خوب و بدها و زشت و زيبائی های قبل از خودش است. ديکتاتوری نهادينه شده ی قبل از هر انقلابی، در درون خود همان انقلاب و انقلابيونش هم هست! نيست؟! شوروی را، ديکتاتوری عاقل، منطقی و محکم پرولتاريا نبود که ويران کرد. ديکتاتوری نامتعادل غيرمنطقی و متزلزل تزاری بود که خودش را در پس واژه ی سوسياليزم پنهان کرده بود. اجرای طرح مهندسی اجتماعی مارکسيست لنينيستی بعد از انقلاب اکتبر، ساختمان جامعه ی عقب نگهداشته شده ی تزاری را به چنان مرتبتی رساند که چشم در چشم امپرياليزم جهانی بدوزد و سينه در سينه و پنجه در پنجه او بايستد و هل من مبارز بطلبد، اما مگر آن عناصر ديکتاتورزده ی نامتعادل غيرمنطقی متزلزل، می گذاشتند. انقلاب ايران هم وارث عناصر تاريخی ديکتاتورزده ی خودش بود و هنوز هم هست. اسلام برای اداره ی يک جامعه، مهندسی خاص خودش را دارد. البته، با مهندسی اجتماعی مارکسيستی متاوت است. با همه ی اين ها، اگرچه من به جمهوری اسلامی ايران، رأی آری داده ام، اما در همان زمان هم راضی نبودم که حکومت ايران، حکومت جمهوری اسلامی ناميده شود. بايد اسم حکومت پس از انقلاب را می گذاشتند "حکومت ايرانی" تا انسان ايرانی در پروسه ی عمل، عناصر تاريخی اش بيرون بزنند و محک بخورند، بعدش برسد به فهم و خواست جمهوری و پس از آنکه جمهوريت در او نهادينه شد و دموکراسی مادی ناشی از جمهوريت را تجربه کرد و ملول از "ديو ودد" درون و بيرونش، ميان روز روشن، با چراغی در دست، راه افتاد به دنبال پيدا کردن "انسان". آنوقت، تازه می رسد به درک نيازش به "اسلام".
زیبایی شناسی یک ستایشگر خمینی و اهانت به ایرانیان
کس نیاید به پای دیواری
که در آن صورتت نگار کنند
گرترا در یهشت باشد جای
دیگران دوزخ اختیار کنند سعدی
.
آقای قاسم سیف (عکس متعلق به ایشان است) در زیر نوشته من ( جو سیاسی در سی سال پیش چنین بود وخمینی این بود )در قسمت نظر کار بران«عصر نو» یادداشتی گذاشته است و در حالی که در آن به ما درس دموکراسی می دهد، خودش به «عصر نو» سانسور کردن مرا توصیه می کند. هم متاسف وهم خوشحالم که ایشان در همان اوائل مطلب قضاوت خیلی «متعادل و منطقی» خودشان را کرده اند و تکلیف خواننده را برای داوری در مورد تفکراتشان روشن کرده اند، آنجا که نوشته اند که نوشته های من(ایرج شکری) نا متعادل و غیر منطقی و سیاه نمایی از عملکرد خمینی و رژیم جمهوری اسلامی است و گفته های خمینی را «متعادل منطقی و محکم و دارای بسیار جنبه های زیبای دیگر» یافته اند. و بیشتر متاسفم البته که به صراحت گفته است که خمینی - آن «ابلیس پپروز مست» را - که شاه را به روشنفکران و کسانی که نمی خواستند مجیز او را بگویند ترجیج می داد، (چون شاه به زیارت می رفت و اسم خدا را می آود و اینها نه)، و به صراحت برای مردم تکلیف شرعی تعیین کرد که باید با اینها مبارزه یی بکنید بدتر از مبارزه یی که با شاه کردید، و اللهم قد بلغت را برای تاکید بر آن بکار برد، همان خمینی را که تجلیل مردم و گروههای سیاسی از دکتر مصدق را «برای یک مشت استخوان میتنگ راه انداختن» نامید، آدم متعادل و منتطقی می داند و حرفهایش را دارای خیلی «زیبائیها» می داند که لابد این هم یکی از آنهاست. این دیدگاههای ایشان برای داوری در مورد «آزاد اندیشی» و انصاف ایشان کافییست. اما بازهم بد نیست من نکاتی را برای خوانندگان محترم یاد آوری کنم. یکی این که واقعا با کدام ترازو و معیاری می شود رفتار مرا به خاطر مقاله هایی که نوشتم ،چنان جنایتکارانه و ضد انسانی ارزیابی کرد و از جنایات خمینی هم به مراتب زشت تر دانست که سبب روسفیدی او شود؟ کسی که دسته دسته مبارزان آزادی و عدالتخواهی را به جوخه های مرگ سپرد، کسی که با نزدیک ترین یارو مرید خود؛ وقتی زبان انتقاد از جنایات علیه زندانیان سیاسی گشود، آن رفتار را پیش گرفت که با منتظری کرد، کسی که جنایت بزرگ کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال 67 و هشت سال پافشاری بر جنگ ویرانگر را که دهها هزار کشته نظامی و بسیجی و نزدیک به یک ملیون نفر کشته و تلفات غیر نظامی و ویرانی دهها شهر و چند صد هزار معلول به جا گذاشت، برای رفتن به قدس از راه کربلا در کارنامه خود دارد. نکند اینهایی هم که دارند به ویران کردن گورستان خاوران اعتراض می کنند، دارند سیاه نمایی می کنند؟ من نمی فهم با کدام معیار، جنایتکار گفتن به جنایتکاران اهانت است، متعفن گفتن به نهاد و جمعیتی که از سال 57 به بعد پشتیبان تمام تبهکاریهای این رژیم اسلامی بوده اند و برای سیاستهای سرکوبگرانه رژیم توجیه شرعی درست کرده اند، اهانت است. نگاه کنید به اظهارات آخوند مهدی دانشمند که مورد انتقاد آقای عبدالستار دوشوکی قرار گرفته است.این آخوند متکبر متهتک، با اهانت به سنیان و حرامزاده خواندن آنان و لعنت فرستادن به خلیفه دوم آیا مساله یی از کشور را حل می کند و یا کمکی به روشن بینی و افزایش آگاهی مردم می کند یا که نه به تعصبی ابلهانه دامن می زند که می تواند فتنه و فاجعه آفرین باشد. این آدم یکی از مدرسین همان مراکز متعفن است. مکارم شیرازی که آیت الله العظمی یی از همان گنداب است و در زمان شاه مجله مکتب اسلام را در می آورد و ظاهرا آخوندی با نگاه بازتری به دنیا به نظر می آمد، وقتی احمدی نژاد تعارفی برای امکان حضور زنان در استادیوم ورزشی برای تماشای فوتبال کرد، فورا صدای عتراض خود را بلند کرد و با آن مخالفت کرد. نگاه کنید به اظهارات آخوندهایی که عنوان مرجع تقلید به خود بسته اند و من از آنها انتقاد کرده ام(*)آیا آن تفکرات متعفن نیستند، این که برای «محرم» شدن نوزاد دختر دو ماهه با کسی که او را بفرزندی می پذیرد او باید آن بچه را به نکاح پدر خودش در بیاورد تا آن بچه به عنوان زن بابا برای او محرم شود اصلا از بیخ و بن متعفن نیست. لابد انتقاد از «حضرت امام خمینی» به خاطر «منطق زیبایش» در مورد جایز بودن تفخیذ با بچه شیرخواره توسط مردی که او را به نکاح خود در آورده (مندرج در تحریر الوسیله جلد سوم) ، هم بی منطق است و سفید کردن روی سیاه روح الله الموسوی الخمینی است. (معنای تفخیذ یعنی اصطکاک دادن و مالیدن آلت تناسلی توسط مرد بین رانهای کودک و روی فرج او، برای لذت شهوانی است. خمینی با قید اگرچه کودک شیرخواره باشد آن را بعد از نکاح جایز شمرده است و دخول در او را منوط به داشتن 9 سال تمام دانسته است؛ البته 9 سال قمری). من نمی دانم کجای نوشته من سیاه نمایی این رژیم سراپا جنایت است. سند مهندسی اسلامی ساخته تخیّل من یا تهمت از سوی من به نظام اسلامی نیست. خودشان در رونامه چاپ کرده بودند. غیر از ایشان دیگران هم دیده اند. آدم واقعا باید از جنس خمینی باشد و یک همسنخی با خمینی داشته باشد که چیز «زیبایی» هم در افکار این جبّار خونریز مرتجع ببیند، همان کسی که برای تحریک مردم محروم علیه علیه سازمان چریکهای فدایی خلق و گروههای چپ آنها را متهم به آتش زدن خرمنهای کشاورزان می کرد. بنا بر این گمانم بهتر است ایشان در وجود خوشان دنبال «دیوو دد» بگردند.
اما به نظر می رسد این «سیف الاسلام» و ستایشگر «زیبائی های» افکار و گفتار خمینی، بیش از هرچیز از یادآوری راه پیمایی حدود 500 هزار نفری در روز کارگر در 11 اردیبهشت 58 در نوشته من گزیده شده است که مساله استالین و شوروی را یاد آوری کرده است. این چه ربطی به نوشته من دارد. مگر من در آن نوشته از اتحاد شوروی بحث و دفاع کرده بودم. تازه جنایات استالین دلیلی برای رو سفیدی خمینی نمی شود، هم چنان که جنایات بسیار هولناک رژیم خمینی سبب روسفیدی محمد رضا شاه و ساواکش نمی شود و تنها می شود گفت که خمینی صدها بار جنایتکارتر از شاه بود. اعدامهای شاه حساب و کتاب داشت و چنان بی حساب و کتاب نبود. ملا حسنی هم در خاطراتش از اعدامهای بعد از 30 خرداد به عنوان اعدامهای «فله یی» نام برده چرا که با این که خودش برای دستگیر فرزندش که هوادار چریکهای فدایی خلق بوده پاسداران را خبر کرده بود،اما گمان نمی کرده که او اعدام شود چون او جرمی مستحق اعدام مرتکب نشده بود. ایشان که دارد به عصر نو خط می دهد که نوشته های مرا درج نکند و بعد دارد به من درس گرفتن از فرهنگ دموکراسی اینجا را می دهد- که بدون توهین و انگ زدن به دیگران به دیگران اجازه بیان نظراتشان را بدهم-، من چه امکان و اختیاری برای مانع شدن از اظهار نظر دیگران را دارم . اگر منطورشان رژیم و کارگزاران آن است آنها که همه جور امکان تبلیغاتی از جمله هفت کانال تلویزیونی در داخل و چند کانال تلویزیونی که چندتایی از آنها هم 24 ساعته هستند را در اختیار دارند. اما ایشان از کدام دیالوگ و از کدام «ما» صحبت می کند، اگر ایشان دنبال بحث و دیالوگ با رژیم است، من نیستم. من با جنایتکارانی که خون انسان بزرگی مثل شکرالله پانژاد و هزاران جوان و نوجوان را زمین ریختند و به کشتار زندانیان سیاسی دست زدند، گفتگویی ندارم. من چیزی جز نفرت وفریاد و مشت گره کرده نشان دادن به آنان ندارم و این را وظیفه خودم و وظیفه هر ایرانی ترقیخواه و آزادیخواه و مبارز، به خصوصا آنهایی که آن روزها دیده اند می دانم که نگذارند شعله این نفرت به خاموشی و سردی بیانجامد نگذارند که ظلمی که به آن قربانیان مظلوم دهه 60 رفت فراموش شود، نسل جوان را با فریادهای اعتراض و مشت گره کرده خود از جنایات خمینی و آخوندهای مرتجع مطلع و خشم و آشتی ناپذیری با این رژیم را در آنان دامن بزنند. جنایاتی چنان هولناک که منتظری هم به آن معترض شد و می دانیم که خمینی و آخوندهای دور برش ؛ کسانی که تا روز قبل از عزل او، او را- امید امت و امام می نامیدند- چه رفتار و برخوردهایی با او کردند. نرم ترین و «خوش صبحت ترین» دست اندکاران رژیم مثل خاتمی که ریاکارانه سنگ مردمسالاری را به سینه می زند تا زمانی که جنایات خمینی و شرکت خودشان در نامردمیها و مردم کشیهای دهه 60 را را محکوم و از مردم ایران عذر خواهی نکرده اند، برای من هیچ حرفی برای گفتن ندارند. من زمان اعتصاب غذای اکبر گنجی مطلبی در محکوم کردن آزار او و خانواده اش نوشتم و یکی از مقالات او را هم با مقدمه کوتاهی برای باز خوانی برای دوسه سایت فرستادم که درج شد. چون او بهای افشاگری در مورد تاریکخانه اشباح را می پرداخت و به خاطر همین نفرت خود را از او به عنوان یکی از کارگزاران سابق رژیم، در برابر ظلمی که به او می شد و لزوم دفاع از او، کنار گذاشتم. اما در مورد مهندسی اسلامی جامعه که گویا ایشان از آن اطلاع و در آن تخصص دارد، من نمی دانم اگر جمهوری اسلامی با عملکرد سی ساله اش- که علاوه بر آن چه به آن اشاره شد، سبب « سونامی اعتیاد» و گسترش بی سابفه فحشا در ایران شده، و بنابر تحقیقات دانشگاهی منتشر شده در ایران،11 درصد از زنان تن فروش در تهران با اطلاع و اجازه همسرانشان به این کار مبادرت می کنند-، نمونه حی و حاضر آن مهندسی نیست پس این وضعیت ناشی از کدام مهندسی است؟ این که این اسلامگرای متعصب ستایشگر خمینی گفته است با این که به جمهوری اسلامی رای داده ولی باید اسم این جمهوری را ایرانی می گذاستند، معنی آن این است که او تمام جنایات رژیم آیت الله ها را در ایرانی بودن دانسته و نه اسلامی بودن رژیم، این علاوه بر این که یک دروغ آشکار است یک توهین بزرگ هم به مردم ایران و ایرانیان است. اما در مور نیاز به اسلام شاید ایشان این نیاز را داشته باشد ولی برای کشورداری، ما نیازی به اسلام در هیچ زمینه یی نداریم. تا آنجا که اسلام به عنوان رابطه یی بین فرد با آنچه که خدا گفته می شود مربوط است و تعرضی به حقوق دیگران ندارد و با اعمال وحشیانه خود آزاری مثل قمه زنی همراه نیست و تا آنجا که به عنوان چارچوپ از پیش ساخته برای قانونگذاری تحمیل نشود، حق مردم است که به آن باور داشته باشند و به احکام آن هر طور که می خواهند عمل بکنند و یا نکنند. اما ما هیچ نیازی به اسلام نداریم، هم چنانکه بعد از سقوط امپراطوری ساسانی نداشتیم و جنبش برابری خواهانه مزدکیان اگرچه رهبر و پیروانش قتل عام شده بودند می توانست جایگزین آن دینی که به فساد و استبداد در بار ساسانی آلوده شده بود شود. هم چنانکه خرمدینان از آن تاثیر پذیرفته بودند و بابک خرمدین، قهرمان مقاومت ایرانیان در برابر سپاه خلیفه مسلمین، طی 20 سال جنگ بیش از 500 هزارتن از آنان را کشت. اما اشغال ایران و حکمرانی تازیان غازی که وسیله تبلیغ اسلامشان شمشیر بود و توهین و تحقیر ایرانیان زرتشتی، ویرانگری عمیقی در ایران به جا گذاشت که خلاصه یی از اوضاع آن زمان در کتاب دو قرن سکوت استاد زرین کوب ذکر شده است. من این یادداشت را با ذکر نکاتی از دیدگاهای میزا آقا خان کرمانی اندیشمند آزاده و شهید زمان مشروطه که رژیم آخوندی اسمی از او نمی برد به پایان می برم. این نکات از کار تحقیقی ارزشمند« از شهریاری آریایی به حکومت الهی اسلامی » محمد رضا فشاهی گرفته شده است. میرز اقا خان کرمانی نقش اسلام را در ایران ویرانگر می دانست و در این زمینه معتقد بود که « اسلام در زمینه های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی تاثیر منفی بر جامعه ای ایران نهاده است و برای مثال در زمینه ی سیاست، میان ایران زرتشتی و ایران اسلامی، تفاوتی عظیم و جود دارد. در ایران قدیم، برای هر مساله یی حکم و قانونی وجود داشت و اگر چه مجلس ملی وجود نداشت، اما رایزنی و مشورت در امور مهم کشوری، در سطح سه مجلس از خردمندان و نجبا انجام می گرفت. اما در ایران اسلامی و سایر کشورهای مسلمان، سیاست عبارت بود از اطاعت کامل از ولی امر و مخالفت با ولی در حکم مخالفت باقرآن بود. در ایران باستان به ویژه در عصر هخامنشیان،احترام به مذاهب و اعتقادات فکری ملل دیگر، یکی از اصول کشورداری بود، درحالی که در عصر اسلام چنین نبود». به باور میزا آقا خان کرمانی:« در زمینه فکری نیز ذهنیت ایرانی هیچگاه بادین اسلام سازش نداشته، و ایرانیان از راههای گوناگون مانند بازگشت به تفکرات و سنتهای ایران باستان، تشیع، عرفان و غیره، قلعه مستحکم اسلام را سوراخ نموده و برای تنفس سر از اطاعت اسلام برتافتند به همین جهت آنچه در ایران به اسلام شهرت دارد شباهتی با اسلام قرن اول هجری ندارد».او در زمینه اسلام موجود در زمان خویش نیز از جمله گفته است:« تقلید مردم از فقها، عقل مردم را از کار انداخته است. تقیه یا علم کتمان به فلسفه رسمی شیعیان مبدل گردیده است. ریشه ی این بیماری نیز همان هراس و ایمان آوردن به زور شمشیر است. تقیه باعث رواج دروغ و حیله در ملت، و اختلاف و فساد اخلاق آنها گردیده است. این روش یا فلسفه ی شوم، چنان در روحیه و رفتار ایرانیان جایگزین گردیده که تمام ایرانیان از هر گروهی که هستند، در امر نفاق و حیله گری و دروغرنی مهارت عجینی یافته اند. ایرنیان که در دوران باستان دروغزنی را گناهی بزرگ می دانستند، در دوران اسلام از بیم جان، به این حربه پناه بردند و روزگار خویش راه سیاه نمودند». اندیشمند شهید کرمان در مورد فقه و نظراتان فقیهان گفته است:« بیست و پنج سال از زندگی من بدون وقفه به مطالعه فلسفه و عرفان و غیره گذشت. علمای ایرانی نظیر غزالی، در تحقیر عقل انسان تا آن درجه پیش رفتند، که خود آنها قوه تفکر یا قوه متفکره را از دست دادند. درحالی که هرچه غربیان به چنگ آورده اند، به برکت همین عقل بوده است. میرداماد با ترکیب تفکر یونانی و هندی و اساطیر ایرانی در ذهن و خیال خود، چنان آشی پخته که هیچ کس نمی داند نام آن چیست و طعم آن کدام است. تا آثار ملا صدرا و سبزواری و احسایی و رشتی و محمد اخباری و کریم آخان کرمانی به دقت مطالعه نشود، ماهیت یافته های آنها معلوم نخواهند شد. من که خود آشپزهای این آش را دیده و بافندگان این پارچه ها را شناخته ام، می گویم که هربخت برگشته ای که از این آش خورد، مثل خود من، گرسنه و فقیر معنوی و سرگردان شد و هیچ مجهول بر او معلوم نگردید». وی در مورد سطح دانش علمای دینی و طلاب، در دورانی که خود می زیسته گفته است«علمای مذهبی ایران، جغرافیای آسمان و جهان هورقلیا را با تمام کوچه ها و خانه های آن، مانند کف دست خود می شناسند، اما از وجود یا نام شهرها و دهات اطراف خویش بی اطلاعند. تحت تاثیر تعلیمات روحانیون عزاداری برای امامان و افسردگی ناشی از آن تا آنجا رواج پیدا نموده، که ریشهً شادمانی را در میان ملت خشکانده است. کار ایرانیان عبارت است از گریه کردن برای مظلومانی که در هزار سال پیش زندگی می کرده اند و هیچ خویشاوندی با ایرانیان ندارند. حال آن که اگر به جای یک سال گریه برای آن مظلومان، یک روز به موقعیت خود فکر می کردند، قادر بودند ظلم را از ایران بر انداخته و صاحب عزت و شرافت و تمدن و ثروت شوند. در حالی که فیلسوفان جهان برای پیشرفت و تکامل و عدالت اجتماعی کوشش می نمایند، علمای مذهبی ایران، مردم را به ظهور نزدیک امام دوازدهم مژده می دهند که بیاید و عدل و داد را برقرار سازد. حال آن که ما در زمان حیات آنها چه خیری بردیم که در زمان غیبت یا ظهور آنها ببریم؟». (از شهریاری ساسانی به حکومت الهی اسلامی- نشر باران، سوئد – چاپ اول 1379)http://iradj-shokri.blogspot.com/2008/04/1.html *-
پ24 بهمن 1387- 12 فوریه 2009
در زیر متن یادداشت و نظر قاسم سیف در مورد نوشته من که در عصر نو درج شده بود آمده است. من پاسخی را که در بالا آمده، به عصر نو فرستادم اما در آن سایت درج نشد.
سیروس (قاسم) سیف
آقای شکری.آقای ايرج شکری: اولا، بزرگداشت سی امين سال انقلاب شکوهمند مردم ايران را به شما تبريک می گويم.ثانيا، تشکر می کنم از شما به خاطر اينکه سبب خير شده ايد و سخنرانی های آقای خمينی را( "سخنرانی سوم خرداد1358. در برابر گروهی از بانوان" و" سخنرانی پنجم خرداد 1358 چاپ شده در کيهان، با تيتر- اما استراژی مبارزه را اعلام کرد-") را که من به دنبال آن بودم، در پائين مطلبتان آورده ايد.ثالثا: با خواندن مطلب شما و خواندن متن سخنرانی های آقای خمينی که در پائين مطلبتان آورده ايد، بسيار تعجب کردم. چون مطلبی که شما در بالا نوشته ايد و در آن به آقای خمينی وجمهوری اسلامی حمله کرده ايد، مطلبی است بسيار نامتعادل، غير منطقی، متزلزل و- دارای بسياری جنبه های زشت ديگر- اما ، متن سخنرانی های آقای خمينی که شما خواننده را برای اثبات نقطه نظرهاتان، به آن ارجاع داده ايد، بسيار متعادل، منطقی، محکم و – و دارای بسياری جنبه های زيبای ديگر- ی است که انسان را درست به جهت متضادی هدايت می کند که هدف شما از نوشتن مطلبتان، يعنی کوبيدن آقای خمينی و جمهوری اسلامی بوده است! البته،- بين خودمان بماند- اين فکر هم به ذهنم خطور کرد که نکند اقای شکری باطنا از طرفداران مخلص آقای خمينی و جمهوری اسلامی است و غرضش از اين نوع سياه نويسی های غير متعادل و غير منطقی و متزلزل- منظورم همه ی آن نوشته هائی است که تا به حال، از شما، در همين سايت عصر نو خوانده ام- رو سفيد کردن غير مستقيم آقای خمينی و جمهوری اسلامی باشد. و صد البته، از اينکه ميان اپوزسيون، يک فرد ديگری را هم يافته ام که معتقد به انقلاب پرشکوه مردم ايران، به رهبری آقای خمينی و جمهوری اسلامی باشد و در همان حال تبعيدی ای باشد که به شدت مردم و آقای خمينی و جمهوری اسلامی را که خلاف مطالبات انقلاب، يعنی ( استقلال، آزادی و جمهوری) است نقد کند. ولی، آقای شکری، به گمان من، برای روسفيدکردن آقای خمينی و جمهوری اسلامی، نيازی به سياه گوئی و سياه نويسی ها نيست. چون، بازهم به گمان من، وسائل ارتباط جمعی اپوزسيون ايران، بخصوص اپوزسيون خارج از کشور، از جمله همين سايت عصر نو که معتقد به "آزادی انديشه و بيان بدون حصر و استثنا" است فکر می کنم که اگر شما، حتا به طرفداری از عملکرد جمهوری اسلامی،- بخصوص به عنوان يک تبعيدی- حرفی برای گفتن داشته باشيد، از چاپ مطلبتان خودداری کند. چون ما، به همين دليل به خارج از کشور تبعيد شده ايم. به همين دليل که امکان گفتگوی آزاد و فعال با همديگر نداشته ايم. و حالا که در اينجا و در درون يک جامعه ی دموکراتيک زندگی می کنيم، فرصت آن را داريم که بدون توهين کردن به ديگران، وبه پيروی از ادبيات دموکراتيک اينجا، بدون ترس از انگ خوردن، انديشه ی خودمان را بيان کنيم و به ديگران هم اين فرصت را بدهيم که نظر خودشان را بگويند. شايد که به مرور، ديکتاتوری های تاريخی نهادينه شده در ما، جايش را به گفتگوی دموکراتيک بدهد و به جمهوری اسلامی ديکتاتور- البته نه به قول شما- ، نشان بدهيم که منظور ما، از آزادی انديشه و بيان بی حصر و استثنائی که می گفتيم، همين است که داريم به آن عمل می کنيم و شما ملاحظه می فرمائيد.رابعا: شما، البته، می دانيد که انقلاب وارث خوب و بدها و زشت و زيبائی های قبل از خودش است. ديکتاتوری نهادينه شده ی قبل از هر انقلابی، در درون خود همان انقلاب و انقلابيونش هم هست! نيست؟! شوروی را، ديکتاتوری عاقل، منطقی و محکم پرولتاريا نبود که ويران کرد. ديکتاتوری نامتعادل غيرمنطقی و متزلزل تزاری بود که خودش را در پس واژه ی سوسياليزم پنهان کرده بود. اجرای طرح مهندسی اجتماعی مارکسيست لنينيستی بعد از انقلاب اکتبر، ساختمان جامعه ی عقب نگهداشته شده ی تزاری را به چنان مرتبتی رساند که چشم در چشم امپرياليزم جهانی بدوزد و سينه در سينه و پنجه در پنجه او بايستد و هل من مبارز بطلبد، اما مگر آن عناصر ديکتاتورزده ی نامتعادل غيرمنطقی متزلزل، می گذاشتند. انقلاب ايران هم وارث عناصر تاريخی ديکتاتورزده ی خودش بود و هنوز هم هست. اسلام برای اداره ی يک جامعه، مهندسی خاص خودش را دارد. البته، با مهندسی اجتماعی مارکسيستی متاوت است. با همه ی اين ها، اگرچه من به جمهوری اسلامی ايران، رأی آری داده ام، اما در همان زمان هم راضی نبودم که حکومت ايران، حکومت جمهوری اسلامی ناميده شود. بايد اسم حکومت پس از انقلاب را می گذاشتند "حکومت ايرانی" تا انسان ايرانی در پروسه ی عمل، عناصر تاريخی اش بيرون بزنند و محک بخورند، بعدش برسد به فهم و خواست جمهوری و پس از آنکه جمهوريت در او نهادينه شد و دموکراسی مادی ناشی از جمهوريت را تجربه کرد و ملول از "ديو ودد" درون و بيرونش، ميان روز روشن، با چراغی در دست، راه افتاد به دنبال پيدا کردن "انسان". آنوقت، تازه می رسد به درک نيازش به "اسلام".