زندگی قرنطینه ای در بین قدر ناشناسان و فضای دل آزار - دکتر هزارخانی چراغی در سیاه چاله جبّار(قسمت پایانی)
به علت حمله افسران سایبری دستگاه استبداد و اختناق مسعود و مریم رجوی،متن مقاله موقع باز کردن صفحه ناپدید می شود، متن مقاله را در پژواک ایران بخوانید
https://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-113694.html
ایرج شكری
در آخر قسمت دوم مطلبی که به مناسبت در گذشت دکتر هزار خانی نوشتم به این موضوع اشاره کرده بودم که یکی از فعالان و تحیلیگران سیاسی اپوزیسیون در خارج کشور، در یادداشتی در مورد درگذشت دکتر هزارخانی با یاد آوری منزلت و اعتباری که دکتر در بین روشنفکران کشور داشت و با تاکید بر بی جایگزین بودن دکتر هزارخانی برای مجاهدین نوشته بود « او تنها سرمایۀ روشنفکری این دستگاه بود که البته قدرش را می دانستند و حال برایش جایگزینی ندارند » 1* . یاد آور شده بودم که این جمله کوتاه «البته قدرش را می دانستند»، به نظرم کنایه آمیز رسیده و نوشته بودم که در مورد شرایطی که دکتر در آن قرار داشت، مطلبی خواهم نوشت. در ضمن نویسنده یادداشت از نبود واکنشی در خور این رویداد اظهار تعجب کرده بود و در پی یافتن علت این امر بود.
شاید در گفتن «قدرش را می دانستند» کنایه یی در کار آن تحلیلگر سیاسی نبوده و صرفاً برداشت و ارزیابی خود را از رابطه مجاهدین با دکتر بیان کرده بود. به هرحال آن ارزیابی منطبق بر واقعیت نبود. من اگر بخواهم معیاری برای میزان درک و شناختن ارزش حضور دکتر در کنار مجاهدین برای مجاهدین؛ بدهم ( منظورم آز آن ارزش و منزلتی که در جامعه روشنفکری ایران داشت)، فکر می کنم که اگر آن ستایش هایی را که از سوی باند سه نفره رهبری مجاهدین که بعد از درگذشت دکتر هزارخانی در سایتهای تبلیغاتی مجاهدین پخش شد - و خیلی ها احتمالا دیده اند - را با سطح ارجگذاری این ریاکاران به دکتر هزارخانی در دو مورد؛ یکی در دفن او در آرامگاه روستایی دور از پاریس و نه در گورستان پرلاشز که هم مناسب شان و منزلت فرهنگی که او داشت بود و نزدیک کسانی چون صادق هدایت و غلامحسین ساعدی قرار می گرفت و هم این که دوستداران دکتر هزارخانی می توانستند به آسانی سرمزار او بروند و ادای احترام بکنند. دیگر این که با ارزش گذاری به کار او در ترجمه کتابهایی که کرده بود مقایسه کنیم می بینم که در واقع کاری که در خور کار او باشد، صورت نگرفته. مصاحبه یی با او در مورد کتابی که ترجمه کرده بود در زمان حیاتش یا اظهار نظر دیگرانی در مورد ترجمه های او بعد از درگذشت او و ارائه لیستی از کتابهایی که او ترجمه کرده بود، این ارج گذاری به کار و زحمت و مهمتر از آن ارجگذاری به هدف او در نقش فرهنگی فرا گروهی که داشت نبود . روی آوردن دکتر هزارخانی به ترجمه کتاب، که در چند سال آخر عمرش به نظر می رسید به رغم مشکلات جسمی و رنجور بودنش بیشتر در آن زمینه تلاش می کند و کتابهایی هم که وقت و انرژی صرف آنها کرده بود در زمینه مسائل نظری در سیاست و جامعه شناسی و فلسفه بود (کتابهایی نسبتا پرحجمی هم هستند)، به نظر من تلاشی بود برای زنده نگه داشتن و زنده نشان دادن همان دکتر هزارخانی قبل از گیر کردن در باتلاقی که در آن افتاده بود و این که او برخلاف آن که در دستگاه مسعود رجوی توجیه گر ادعاهای مهمل و تصمیمات فاجعه بار مسعود رجوی شده بود(من 11 سال پیش یکبار در این مورد در زمان حیاطش از او در مقاله یی با عنوان «کدام آرمان کدام آرمانگرایی» انتقاد کردم)*2 زنده است و اهل اندیشه و خرد؛ و همچنان مشتاق شناختن و اطلاع یافتن از آنچه در دنیای اندیشه و فرهنگ می گذرد و انتقال آن به ایرانیان در گیر با رژیم سانسور سرکوب و تاریک اندیشی( و حتی تاثیر گذاشتن بر روی رهبری خودشیفته و خود محوربین دچار جمود فکری شده مجاهدین) است. حالا اگر رفتار باند رهبری مستبد و مزوّر و از خود راضی مجاهدین را، با دکتر هزارخانی در آن جلسات «در پشت درهای بسته» که از هیچ رسانه ای گزارش نمی شد و مردم از آن خبر ندارند ؛ کنار آن ستایشها بگذاریم، آزار دهنده بودن شرایطی که همان آدم هایی که آن ستایشها را نثار او کردند آفریده بودند و او در آن قرار داشت، با همه زشتی آن نمایان می شود. به طور مثال اگر نگاه کنید به ستایشهای مهدی ابریشمچی*3 از دکتر هزارخانی بعد از در گذشت او که در گفتگو با تلویزیون مجاهدین انجام داده، و بعد آن را در کنار آن عربده کشی های او به خاطر مطلبی که من به خواست خود دکتر در مورد مرگ سعیدی سیرجانی نوشته بودم و دکتر دیده بود و در «ایران زمین» درج شده بود(شرح آن را در قسمت دوم مطلب « دکتر هزار خانی چراغی در سیاه چاله جبّار»- داده ام)*4 بگذارید، می بیند که حقیقت چیز دیگری غیر از تصورات کسانی است که گمان می کنند مجاهدین «قدرش را می دانستند». مهدی ابریشمچی در اظهاراتش در تلویزیون مجاهدین، بعد از بردن شخصیت دکتر هزارخانی در دستگاه «ربات سازی ایدئولوژیک» خودش و قالب گرفتن دکتر به شکل یک حامی رهبر (کاری که مریم هم در پیامهای خود در مورد او کرده حتی خود مسعود رجوی در پیامش به تعریف دکتر از خودش اشاره یی دارد)، در اواخر آن گفتگو می گوید:« من زندگی دکتر هزارخانی رو باید برای خودم کتاب بکنم. کتابی که دکتر هزارخانی نه با قلمش بلکه با زیستش اونو نگاشت. و من باید اونو سرمشق خودم قرار بدم». در این اظهارات به روشنی می بینیم که دکتر هزارخانی که این شاخص «فدا» در انقلاب ایدئولوژیک، می خواهد سرمشق خود قرار دهد، یک حامی رهبر عقیدتی او در طول این سالهای به درازی چهار دهه است. سرمشق او آن هزارخانی مترجم «در دادگاه تاریخ» روی مدوف و آنگونه که در سرمقاله شماره یک «ایران زمین» که آن را متعلق به همه ایرانیان می دانست نوشته بود خواهان مطرح شدن نظرات و انتقادها و «حتی در گیری های فکری» بود، نیست، ارزش او برای ابریشمچی، به خاطر حمایت از رهبر خودشیفته و خود محور بین و فاجعه آفرین مجاهدین است که هم آن رهبر و هم این مریدش، مطلقا تاب شیندن انتقاد را ندارند (خصوصا که ابریشمچی در انقلاب ایدئولوژیک گفته بود که «رهبر فقط در برابر خدا پاسخگوست»،) و مابه ازای آن نقش؛ صدمه سنگینی بود که به منزلتِ آن «دکترهزارخانیِ» مورد احترام در جامعه روشنفکری و نزد دانشگاهیان و دانشجویان و کتاب خوانان ایران وارد آمد. متاسفانه در سالهای بعد از سقوط رژیم عراق توسط آمریکا، به خاطر خود محور بینی های احمقانه و تبلیغات احمقانه رهبری مجاهدین و عملکرد فاجعه بار او در پافشاری در ماندن در عراق(که من در مقاله های متعددی از آن انتقاد کرده ام) و سرشاخ شدن با رژیم جدیدِ ساخته آمریکا با عناصر «پرداخته » توسط رژیم؛ چون نوری المالکی جنایتکار، آن هم با خط و فرمان «بیا بیا گفتن به دشمن» و به نحوه ناجوانمردانه و جنون آمیز عناصر فداکار و جان برکف رزمنده را با دست خالی جلوی مسلسل و لودر و بولدوزر فرستادن و از نتیجه فاجعه بار آن «فتح مبین فقط همین» ساختن و صفت عنوان و «قیام آفرین» آنها دادن به آنها که با هدف ابلهانه و هپروتی مصادره اعتراضات مردم علیه تقلب رژیم در انتخابات و سایر اعتراضات آتی مردم صورت گرفت؛ فجایعی چون کشتار مجاهدین در اشرف در دفعات مختلف که آخرین آنها در شهریورر92 فاجعه یی دردناکتر و بزرگتر از همه بود و نیز کشته هایی که حمله های موشکی عناصر وابسته به رژیم در لیبرتی به وجود آوردند اینها همه حاصل عملکرد آن رهبری بود که توجیه و تایید آنها توسط دکتر هزار خانی برای ابرایشمچی و رهبرش و مهرتابان او هم به لحاظ درون تشکیلاتی و هم انعکاس بیرونی و رسانه یی آن ارزشمند بود، اگرچه در واقعیت جنون آمیز و ناجوانمردانه بودن و بی تاثیر دلخواه برای رهبر مجاهدین بودن آن خط بیابیا گفتن به دشمن تغییری نمیداد. مسعود رجوی پافشاری جنون آمیز خود برای ماندن در لیبرتی را هم با گفتن این که «مجاهدین مخیّر بودند بین موش شدن در برابر رژیم یا موشک خوردن یکی را انتخاب کنند » به نمایش گذاشت و خودش فکر می کرد جواب کوبنده ای است به انتقادها از سیاست فاجعه بار او و مرعوب کننده است هم برای ناراضیان درون تشکیلات و هم منتقدان بیرونی. توجیه تصمیماتی از آن دست که اشاره شد، توسط دکتر هزارخانی به عنوان «آرمانگرایی»( مثلا مقاله «مشکل استثنا با قاعده» که در سایت همبستگی ملی درج شد و من از آن انتقاد کردم) سبب ضایع شدن خود او - تا حد محو شدن از نظر روشنفکران و از صحنه مبارزات مردم با رژیم متحجر آخوندی بوده که بازهم نشان دهنده شرایط سختی که دکتر هزارخانی در آن زیست است و هم به نظر من توضیح دهنده این که چرا در درگذشت او انعکاس درخوری در جامعه ایرانیان خارج کشور دیده نشد. چون باند رهبری فرصت طلب و خودمحوربین مجاهدین چهار دهه است که غرق در هپروت و رویای بدست گرفتن انحصاری قدرت در ایران، خر خودش را رانده و بطور مستمر و مداوم روش و رفتار قلدرمنشانه پیش گرفته و با کارهای مسخره یی که مطلقا ربطی به مبارزه مردم با رژیم سرکوبگر اسلامی و نه برنامه شورای ملی مقاومت داشت( مثل آن رژه ها با لباسهای ارتش رسمی و مزین با مدالها که رزمندگان را به نحو رقت انگیزی در وضع آدمهای شوت «عشق ارتش» به نمایش می گذاشت) تنها فرا فکنی «شهوت قدرت» و خود ارضایی آن بود، باعث دلسردی و رویگردانی ایرانیان از این جماعت؛ تا حد انزجار شده است..
انزجار آفرینی از زمان ازدواج مسعود رجوی با دختر بنی صدر، در زمانی که برای مردم «هنوز خون اشرف و موسی خیابانی خشک نشده» بوده و جوخه های اعدام رژیم جوانان و نوجوانان هوادار مجاهدین و البته سایر گروههای سیاسی را در دوران سیاه خدایی سید اسدالله لاجوردی و پاسداران جنایتکار، درو می کرد شروع شد. بعد از آن هم انقلاب ایدئولوژیگ که از مجاهدین چهره ی مریدانی متعصب و نابرد بار ساخت تا آن اندازه که هیچ حد و مرزی برای حرمت شکنی و اهانت و پرخاش به شخص منتقد - حتی اگر از نزدیکان و «بزرگترها»ی فامیل خودشان باشد- نشناسند؛ چنان که آن خانم تحصیلکرده از خانوده ایی که به هرحال «اسم و رسم» دار بود رفتار کرد و عموی خود علی اصغر حاج سید جوادی از چهرهای سیاسی و فرهنگی ضد استبداد دوران شاه و خمینی را «عموجان فرومایه» خطاب کرد(که بی تردید باعث حیرت و شرمندگی و اندوه پدرش که او هم چهره گمنامی نبود شده بود) و شعارهای مهمل و انزجار برانگیز «مثل ایران رجوی – رجوی ایران» و… اینها تراکمی از انزجار علیه مجاهدین ببار آورد. شاید مقایسه پیام تسلیتی که با امضای نزدیک به 170 نفر از افراد اپوزیسیون خارج کشور رژیم از گرایشهای های بسیار متفاوت که سه سال پیش(تیر 1397) به مناسبت درگذشت علی اصغر حاج سید جوادی منتشر شد و در آن شرحی از عملکرد او آمده بود، با تنها یکی دو واکنش و تقریبا بی تفاوتی در خارج کشور در مورد درگذشت دکتر هزارخانی، توضیح دهنده آنچه حمایت از رهبری متکّبر و خود شیفته مجاهدین بر سر منزلت دکتر هزار خانی آورد و لطمه یی که دکتر هزار خانی از آن بابت خورد باشد. مجاهدین آدمی با کارنامه علی اصغر حاج سید جوادی را از زبان برادر زاده او آن هم یک زن به خاطر انتقاد و ایرادش از مجاهدین، فرومایه خطاب کردند. همان کسی که کتاب «ارزیابی ارزشها»ی او در زمان قبل از انقلاب چند بار تجدید چاپ شد. اگر چه او به «جمهوری اسلامی» رای داده بود ولی همو بود که شاید قبل از سایر فعالان سیاسی آن زمان( در اردیبهشت 58) هشدار در راه بودن «فاشیسم» را در مقاله «صدای پای فاشیسم» در جمهوی اسلامی تحت زعامت «امام خمینی» داد. طبیعی است که اگر او به مجاهدین فحش هم داده بود، آن فرومایه خطاب کردن او را برای مردم توجیه نمی کرد، چرا که انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین و آن خشم و تعصب و به اوج افلاک بردن رهبری مجاهدین که همراه با توهین و اهانت به منتقدان بود، چیزی نبود که سبب شود مردم در چنان اهانتی از برادر زاده به عمویی که علی اصغر حاج سید جوادی بود، حق به جانب فحّاش بدهند. توضیحات و مواردی که شرح داده شد، شاید اطلاعات لازم برای هم روشن شدن علت بی تفاوتی و عدم واکنش درخور نسبت به رویداد درگذشت دکتر هزار خانی را در خود داشته باشد و هم روشنگر رابطه مجاهدین با دکتر هزارخانی و میزان ارزشی که بی سرو پاهای تازه به دوران رسیده در رویای به دست آوردن انحصاری قدرت در ایران ، برای دکتر قائل بودند بدهد.
از تعریف و ستایش های مهدی ابریشمچی بی وجدان از دکتر هزارخانی در آن گفتگوی تلویزیونی که قبلا اشاره کردم، نتیجه یی که می شود گرفت این است که اگر حرفهایی که زده تظاهر نبوده و واقعا در مورد دکتر همانطور فکر می کند، پس رفتار او به خاطر مطلب منتشر شده در ایران زمین به مناسبت مرگ سعیدی سیرجانی نشان دهنده چیزی جز این نیست که او آدمی خیلی عوضی و یک بی سرو پاست که آن عربده کشی را به خاطر انتشار مطلبی در نشریه یی که «مهر تابان آزادی؛ رئیس جمهور مقاومت» با خواهش و اصرار سردبیری آن را به دکتر هزارخانی واگذار کرده بود و از نظر او گذشته و درج شده بود؛ راه انداخت. باید از او پرسید پس چرا حرمت آن مرد را در آن نشست شورا، نگه نداشتی؟ او لازم دیده بود مطلبی در مورد قتلی که رژیم ارتکاب آن را انکار می کرد و واکنش گسترده یی علیه رژیم از سوی ایرانیان به آن نشان داده شده بود، نوشته و منتشر شود؛ چون سکوت در مورد آن در افکار عمومی ایرانیان تاثیری منفی نسبت تشکلی می گذاشت که ادعای تلاش برای گرفتن حق مردم و کیفر دادن آخوندها دارد. به مقدسات تان که در آن توهین نشده بود. گیریم که سیرجانی در جایی بد و بیراهی هم به مجاهدین گفته بوده، تو باید در پایمال کردن خون او کنار رژیم می ایستادی؟
****
از شرایطی که دکتر در همه سالهای همراهی با مجاهدین داشت، اطلاع ندارم. سالهایی از بعد از شروع همکاری من در انتشار نشریه شورا، دبیرخانه شورا در جاهایی غیر از اور سور واز قرار داشت. دیده بودم که دکتر خودش با ماشینی که در اختیارش بود به محل می آمد. اقدامات تروریستی رژیم طبعا رعایت احتیاط هایی را همراه می آورد. از این گذشته پایان جنگ و پذیرفتن آتش بس از سوی خمینی که همراه بود با شکست همراه با تلفات سنگین عملیات فروغ جاویدن برای مجاهدین که دو سال بعد(11 مرداد1369) با حماقت صدام حسین در اشغال کویت و پیامدهای سنگین آن برای عراق که پذیرفتن تسلیم بدون قید و شرط در برابر ارتش آمریکا و متحدانش در آن جنگ از سوی صدام و کنترل اقتصاد آن کشور و محدویتهایی که برای ارتش شکست خورده صدام همراه داشت و بر اثر آن عراق بشدت در برابر رژیم تضعیف شد، طبعا سنگینی و سایه ای داشت که بر فضای روانی و روابط مجاهدین در درون و با بیرون اثرات خاص خود را داشت. آنچه من می خواهم یاد آور شوم
مربوط به زمان استقرار دبیرخانه در اور سورواز است که مدتی بعد از پایان جنگ شروع شد این که
قبلا هم محل اقامت دکتر آنجا بوده یا نه، این را نمی دانم ولی در بخشی از این دوره(بعد از پایان جنگ) محل اقامت دکتر در اور سورواز هم آن همانجا قرار داشت که از سال 73 یا 74 به خانه یی اجاره ای منتقل شد. در قسمت اول مطلبی که من به مناسبت درگذشت دکتر هزار خانی نوشتم عکسی، از او که من و دکتر قصیم هم در آن هستیم در کنار همان جایی که اقامتگاه دکتر بود، ضمیمه است.
در مورد مفهوم «قدرش را می دانستند» در آن جملهً « او تنها سرمایۀ روشنفکری این دستگاه بود که البته قدرش را می دانستند… » در یادداشت یکی از فعالان اپوزیسیون رژیم که قبلا به آن اشاره کردم این، نه در مفهوم «به او می رسیدند»، معنی دارد و نه در مفهوم ارج گذاری به دانش سیاسی - اجتماعی او واستفاده از نظر و رهنمودهای او. همان مورد بی نزاکتی و عربده کشی مهدی ابریشمچی به خاطر درج مطلبی که من در مورد مرگ سعیدی سیرجانی نوشته بودم(قسمت دوم مطلب «دکتر هزار خانی چراغی در سیاه چاله جبّار شرح آن آمده است» خود گویا است. مورد دیگری که حتی بد تر از آن هم هست از سوی خود مسعود رجوی بود و من آن را در مطلبی که با عنوان « بحث تلخ دیگر، در مورد بیاینه تفصیلی شورا چرا با دکتر هزارخانی گفتگو نکردم» قبلا یاد آور شده ام. یاد آوری دوباره آن را از این جهت بی مناسبت نمی دانم که با مقایسه آنچه ثلاثه مزوّر جبّار، در تعریف و ستایش دکتر هزارخانی بعد از درگذشت او گفته اند وقتی کنار هم قرار بگیرند، بی سروپایی اینان و زشتی رفتارشان با دکتر بیشتر نمایان می شود. رفتار ناشایست مسعود رجوی با دکتر هزارخانی زمانی بود که دکتر به خاطر آن که بعد از سالها، مادر سالخورده اش برای دیدن او به فرانسه آمده بود به اجلاسی که در بغداد تشکیل شد نرفت. مادر سالخورده دکتر به سختی قادر به راه رفتن بود و اغلب با صندلی چرخدار او را جا به جا می کردند. مدتی بعد یک اجلاس میاندوره ای در اور سورواز تشکیل شد که مسعود رجوی هم از عراق تماس تلفنی با جلسه داشت. او در آن جلسه با با لحنی خشم آلود و عصبی و سرزنش آمیز به دکتر گفت که «آن همه به شما تاکید کردم بیایید نیامدید حالا از روی عکسها در آورده اند(منظورش رژیم بود) که شما در اجلاس حضور نداشته اید». دکتر هم در پاسخ گفت «من که به شما عرض کردم چرا نمی توانم بیایم». تاریخ این رویداد متاسفانه به طور دقیق یادم نیست اما بعد از رئیس جمهور شدن خاتمی شاید خر سال در پاییز 76 یا اوائل 77بود. مدتی بعد از آن جلسه میاندوره ای من از دکتر دعوت کردم شام به خانه من بیاید. ضمن صحبت ها به دکتر گفتم که آن رفتار مسعود رجوی زشت و ناشایست بود و از طرف دیگر مطمئن هستم که دروغ می گفت که رژیم از روی عکسها(عکسهایی که مجاهدین خودشان در رسانه ها شان منتشر کرده بوند) در آورده است که شما در آن اجلاس نبوده اید، چون اگر اینطور بود حتما رژیم در نشریاتش یک داستانی برای آن سرهم می کرد و از آن استفاده می کرد و از این گذشته اگر به فرض هم اینطور بوده باشد، باید آن را به طور خصوصی با شما مطرح می کرد نه در جلسه و با آن لحن. دکتر گفت که من به او گفته بودم که من این احساس را دارم که آخرین باری است که من مادرم را می بینم. بعد هم اضافه کرد«من مادرم را خیلی دوست دارم ما از این اجلاس ها بازهم خواهیم داشت». من تعجب کردم از این که دکتر قبلا به مسعود رجوی یاد آوری کرده بوده که به چه دلیل نمی تواند در اجلاس شرکت کند، اما آن آدم خودخواه بیمار، آن رفتار ناشایست را در آن جلسه با دکتر داشت. آن رفتار نه تنها «نشانه بزرگی« و شعور نبود، بلکه از انسانیت هم در آن نشانی نبود. چون اگر آن «منِ مگاتنی و چاله سیاه چاله»ی درنده و تکّبر خرد سوز؛ انسانیت را در وجود مسعود رجوی تباه نکرده بود، باید برعکس عمل می کرد، یعنی باید او به دکتر تاکید می کرد مبادا در «رودرواسی» قرار بگیرد و برای شرکت در جلسه شورا به عراق برود، اصلا به این مساله فکر نکند و حتما پیش مادرش که بعد از سالها موفق به سفر و دیدار او شده بماند و اگر موردی برای تبادل نظر بود، تلفنی می توان انجام داد. اتفاقا احساس دکتر در آخرین بار بودن دیدار با مادرش درست بود و مادرش مدتی بعد از آن سفر درگذشت. با توجه به رویدادهای چند سال اخیر و رفتار رهبری مجاهدین، به یقین می توان گفت که اگر به جای دکتر هزارخانی شکرالله پاک نژاد هم در شرایط و وضع مشابهی، تصمیم مشابهی می گرفت، مسعود رجوی همانطور با او رفتار می کرد که با دکتر هزارخانی کرد. ء
دکتر «آدم مقیّد»ی) بود. در این زمینه دو نمونه از رفتار دکتر را یاد آور می شوم که تا مفهوم آنچه من آن را «مقیّد» بودن نامیده ام روشن شود. یک روز تابستانی در مورد کارهای مربوط ماهنامه شورا رفتم پیش دکترهزارخانی در اتاق کارش. آن روز باد می وزید و شاخه درختی که تا روی سقف اتاق کار دکتر آمده بود و روی آن خوابیده بود، روی سقف فلزی کشیده می شد و صدای مداومی تولید می کرد که برای آدم در حال مطالعه می توانست اثر سوهان کشیدن به اعصاب را داشته باشد. در آن زمان یکی از نفرات مجاهدین در ارتباط با دکتر برای کارهایی که دکتر داشت تعیین شده بود؛ مثلا او روزنامه های فرانسوی را که دکتر مطالعه می کرد می خرید و می آورد یا اگر دکتر می خواست جایی برود او با ماشین دکتر را می برد. به دکتر گفتم این شاخه ها روی سقف خیلی صدا ایجاد می کنند چرا نمی گوید بچه ها آن را ببرند؟ با لحنی که گویی از تسلیم تقدیر شدن حرف می زند «گفت صدا می کنه دیگه»؛ یعنی این که مهم نیست و مایل نبود درخواستی چنین ساده ای را مطرح کند. ولی صدای کشیده شدن شاخه روی آن سقف(بام) فلزی واقعا آزار دهنده بود. خودم رفتم از محل ابزار ها و وسائل فنی مربوط تعمیر و نگهداری محوطه، نردبانی و یک قیچی باغبانی برداشتم و مقداری از شاخه ها را که از روی نردبان دستم می رسید قطع کردم ولی چون از میزان مقاومت سقف اطلاع نداشتم روی آن نرفتم. بعدا به همان نفر در ارتباط با دکتر گفتم شاخه های درخت روی سقف اتاق دکتر صدا ایجاد می کند آنها باید قطع شوند. یا مورد دیگر این که دکتر مدتی سیگار می کشید. او پنجره اتاقش را کمی باز می گذاشت که هوا در اتاق گردش کند و دود بیرون برود. محل در کنار رودخانه بود پشه زیاد داشت و در تابستان شب که می شد پشه ها به نور چراغ از همان چند سانتیمتر باز گذاشته شده، بیشتر وارد اتاق می شدند. در حالی که با نصب توری که بعضی از بنگالها(کانکسها) داشتند این مشکل برطرف می شد. یک روز به یکی از عالیجنابان دبیر شورا که نماینده رهبر مجاهدین و مسئول شورا در تحریریه نشریه شورا بود وضع اتاق دکتر را گفتم و یاد آور شدم که اگر پنجره را ببندد که اتاق پردود می شود و لای پنجره هم که باز باشد، پشه ها هجوم می آورند؛ اگر روی پنجره اتاق(که نوع کشویی بود) توری نصب شود، مساله حل می شود. گفت « آره برای پنجره همه بنگالها میخواهیم طوری بگذاریم». پنچره بنگال خود عالیجناب توری داشت. اما این کار مدتی پشت گوش افتاد.
دکتر هزارخانی تمام وقتش در همان اورسورواز می گذشت و کمتر پیش می آمد که جایی برود. در اتاق دکتر یک تلویزیون کارکرده از نوع قدیمی «لامپ تصویر دار» و یک دستگاه ویدئو وجود داشت که از آن بیشتر برای دیدن ویدئو های گزارشهای تولید شده توسط مجاهدین استفاده می شد. رنگ تصویرتلویزیون خوب نبود، با این که چند سالی بود تلویزیونهای «پلاسمایی» به بازار آمده بود و برای سالن نهارخوری از آنها خریده بودند، اما تلویزیون اتاق دکتر همان تلویزیون کهنه بود. با این حال من گه گاه به ویدئو کلوبی که در اور سورواز بود سر می زدم و اگر فیلم خوبی بود کرایه می کردم و می دادم به دکتر تا اگر خواست آنها را تماشا کند همچنین اگر فیلمهای ایرانی خوب به دستم می رسید برای دکتر می بردم. بعد از آمدن مریم رجوی به عنوان «رئیس جمهور برگزیده شورای ملی مقاومت» که گروهی از کادرهای بالای مجاهدین از جمله مهدی ابریشمچی هم به همراه او آمده بودند، روزی به تطور تصادفی در محوطه دبیرخانه با مهدی ابریشمچی در اور سورواز برخورد کردم (گمانم خرداد سال 73 بود، سه سال قبل از آن جلسه که او به خاطر مطلب مربوط یه سعیدی سیرجانی عربده کشی کرد). بعد از سلام گفتم «اگر وقت داشته باشید من می خواستم دوسه دقیقه در مورد مسائلی که بمن مربوط نیست با شما صحبت کنم». قراری گذاشتیم. وقتی آمد به او گفتم آقای دکتر هزارخانی به طور دائم اینجا است و جایی نمی رود و من گهگاه ویدئو فیلمهای سینمایی از ویدئوکلوب کرایه می کنم تا اگر خواست آنها را ببیند، اما تلویزیون او قدیمی است و تصویر خیلی خوبی ندارد. اگر یک تلویزیون نوع جدید برای اتاق او فراهم شود خوب است. بعد هم به مساله گرمی هوا در تابستان که گاه وقتی با موج هوای گرم همراه بود شبها هم از 25 درجه پایین تر نمی آمد و گرما در بنگالها و اتاق کار دکتر ناراحت کننده بود را یاد آوری کردم و به او گفتم اگر یک کولر برای اتاق او بگذارند، خیلی خوب است، ابریشمچی گفت «سمعاً و طاعتاً». قبول کرد که انجام خواهد شد».
دو سه هفته یی بعد از این گفتگو، اجلاسی در بغداد برگزار شد. تا زمانی که ما عازم سفر برای شرکت در اجلاس شورا شدیم، هنوز کولر برای اتاق دکتر نسب نشده بود. در بغداد در حاشیه اجلاس یکی از دبیران شورا گفت اگر کسانی حرفی دارند که با خود مسعود بزنند، بگویند تا اسمشان در لیست شود. منهم گفتم اسمم ثبت شود و می خواستم راجع به حذف اسم شاملو و عنوان شاعر نامدار که برای او در سوالی در مصاحبه با دکتر هزارخانی برای نشریه شورا به کار برده بودم (شورا شماره 11 دوره دوم فروردین 73)، که با به کار گرفتن «وتو» از طرف نمایندگان خودش در تحریریه نشریه شورا صورت گرفته بود، صحبت کنم( شرح این گفتگو و هم شرح آن جلسه تحریریه ماهنامه شورا به همراه نامه من به دکتر هزارخانی در اعتراض به آن رفتار و تصمیم به عدم شرکت در تحریریه شورا بعد از آن را در مطلبی با عنوان«بحث تلخ دیگری در مورد بیانیه تفصیلی شورا؛ چرا با دکتر هزارخانی گفتگو نکردم» نوشته ام )5*. اول فکر کردم راجع به کولر اتاق دکتر هم که بعد از دو سه هفته هنوز نصب شده بود هم به خود مسعود رجوی بگویم که اتاق دکتر کولر لازم دارد. بعد دیدم که خود مهدی ابریشمچی هم آنجا است و ممکن است برای او خوب نباشد، به طرف خودش رفتم و گفتم وقتی ما میامدیم هنوز کولر نصب نشده بود.« با تعجب گفت راستی میگی؟ یاد آوری می کنم نصبش بکنند». من بعد از آن گفتگو که در اُور با او کردم دیگر او را در اور ندیده بودم. به هرحال وقتی برگشتیم. کولر اتاق دکتر نصب شده بود. چندی بعد، خانه یی برای دکتر در همان اور سورواز اجاره کردند و دکتر به آنجا منتقل شد.
تا دکتر در محل دبیرخانه شورای ملی مقاومت در اور بود هر چند هفته یکبار قرار می گذاشتیم که بعد از شام پیش دکتر بروم و باهم گپ بزنیم، «تنقّلات و نوشیدنی» هم بود که گاه من می بردم. در اور در قسمت دبیرخانه دو بنگال که در هرکدام سه تخت بود وجود داشت که از آنها وقتی نفراتی از اعضای شورا که سابقه طولانی آشنایی و همکاری با مجاهدین داشتند و از جاهای دیگر به اور می آمدند و قرار بود دوسه روزی در آنجا باشند در انجا می خوابیدند، من هم وقتی می ماندم از همانجا استفاده می کردم. البته وقتی تعداد زیادی برای نشست شورا می آمدند، برای آنها در هتل جا گرفته می شد. من به خاطر همین محدویتهای مربوط به رعایت مسائل امنیتی و ضد تروریستی، فکر می کردم نباید از دکتر برای آمدن به خانه ام دعوت کنم از طرفی گرچه سالهای چندی بود که به طور دائم به هم کار می کردیم ولی به هرحال او «دکتر هزارخانی» بود و فکر می کردم شاید مایل به آمدن به خانه من نباشد چون به خانه دیگرانی هم که به طور دائم در اور بودند(البته مذهبی بودند و نزدیک به مجاهدین) رفت و آمد نداشت؛ در این صورت هم رد کردن دعوت من و هم پذیرفتنش می توانست برای او پیش آمدی ناخوشایند باشد. اما یک روز خود او گفت که مایل است به خانه من بیاید من هم با خوشحالی از او دعوت کردم. بعد از آن هر سه چهار ماه یکبار از او دعوت می کردم شام به خانه من بیاید. این از موارد نادری بود که دکتر دو- سه ساعتی از آن فضای دائمی که در آن قرار داشت خارج می شد. بعد از نقل مکان دکتر به خانه یی که برایش گرفته بودند، روزی از من دعوت کرد به خانه اش بروم. وقتی به خانه دکتر رفتم متوجه شدم کولری آنجا نیست. به دکتر گفتم کولر اتاق شما را اینحا نیاوردند؟ گفت پنکه هست. گفتم پنکه که کار کولر را نمی کند. بعد از انتقال محل اقامت دکتر به خانه یی که همان نزدیکی ها اجاره کرده بودند؛ کولر نصب شده در اتاق کار دکتر را برداشته بودند و من فکر می کردم آن را در خانه دکتر نصب کرده اند. اما در خانه دکترهم نبود و به خاطر همین من پرسیدم. بعدا یک روز متوجه شدم که آن کولر گازی در پشت بنگال مسئول اُور ( یکی زنان سازمان مجاهدین بود) نصب شده است. محل نصب بین دیواره انتهای بنگال و دیوار حیات خانه مجاور بود و جلوی چشم نبود. در هر حال اتاق کار دکتر باز هم بی کولر شد. اگر چه دیگر شبها در آنجا نمی ماند و به خانه یی که اجاره کرده بودند می رفت. این هم نمونه یی از رفتار مجاهدین در مورد دکتر که آن جمله «قدرش را می دانستند»، توصیف مناسبی برای آن نمی تواند باشد، همچنان که دفن دکتر هزارخانی در گورستان روستای اورسورواز، با مستمسک این که «محل اقامت» او در آن روستا بود هم نشانه قدر شناسی و ارج گذاشتن به او نبود، زیرا نه دکتر در محل اقامتش با کسی رفت و آمد داشت نه کسی اور را می شناخت. این برای دور از دسترسی و مشکل کردن پیدا کردن مزار او و بازدید و ادای احترام دوستانش(یا دوستان سابق او) و ایرانیانی که گذرشان به فرانسه و پاریس می افتاد، صورت گرفته؛ هم چنان که این تحفه های دوران و بی همتا در خود محوربینی و تکّبر در بین جبّاران، مرضیه را هم به همین دلیل در آنجا دفن کردند؛ اما ابراهیم ذاکری را در گورستان پرلاشز پاریس دفن کردند که شخصیت های علمی و فرهنگی و هنری معروف متعددی در آنجا دفن شده اند. از ایرانیان صادق هدایت و دکتر غلامحسین ساعدی دوست دکتر هزارخانی در آنجا دفن شده اند و دکتر هر سال در سالگرد درگذشت ساعدی او سر مزارش می رفت. واقعا در مورد دفن ذاکری در پرلاشز هیچ ارتباطی بین متوفی و آن گورستان نمی شود دید. جنبه اقتصادی قضیه هم حتما انگیزه یی اضافی برای دفن دکتر در آن روستا بوده، چرا که تفاوت قیمت قبر در اُور سورواز با پرلاشز تفاوت یک به ده (تا آنجا که من از اطلاعات موجود در اینترنت دستگیرم شد، در حال حاضر حدود هزار یورو در اور سور واز و ده هزار یورو در پرلاشز) است و برای کسانی که یک کولر گازی یا دستگاه تلویزیون خریدن برای دکتر هزارخانی را هزینه یی غیر لازم می دیدند که به آن نپرداخته بودند، حتما پرداخت چنین تفاوتی در قیمت قبر برای دکتر هزارخانی که دیگر درگذشته بود و حرفی در تایید و توجیه عملکرد رهبری مجاهدین از او نمی شنید، اصراف و خرجی بیهوده بود و نباید پرداخت می شد.ء
آنچه یاد آوری شد؛ نشان دهنده آن است که قدر و منزلت دکتر هزارخانی آنگونه که در جامعه شناخته می شد نه تنها توسط رهبری مجاهدین شناخته نشد، بلکه حتی با محدویت هم رو به رو بود و همانطور که یاد آور شدم روی آوردن دکتر به ترجمه کتاب با توجه به این که می دانست آن ترجمه ها تنها در محدوده روابطی که افراد با مجاهدین و با شورا دارند امکان توزیع دارد و قابل دسترس از طریق ناشر و اینترنت برای همگان نخواهد بود، تلاشی بود برای بیرون نگهداشتن سر خود از باتلاقی که در آن گیر کرده بود و زنده و فعال نگهداشتن آن روشنفکر برجسته و سرشناس ایران که با ترجمه های خود معرّف اندیشمندانی مثل آنتونیو گرامشی به اندیشه ورزان و کتابخوانان و اهل فرهنک ایران بود. در میان کارهای ترجمه دکتر هزارخانی، کسانی که با مسائل گرایشهای سیاسی در ایران آشنا هستند، تاثیر گذاری ترجمه کتاب «در دادگاه تاریخ» نوشته «روی مدودف» را روی گرایش چپ ایران را یاد آور شده اند.
*************************************
منابع ، مطالب مرتبط و توضیحات
------------------------------------
رفتگان کجا رفتند؟ یادداشتی در مورد نبودن واکنش در مورد درگذشت دکتر هزارخانی
https://www.azadi-b.com/?p=20131 1-
2- کدام آرمان کدام آرمانگرایی
https://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-32233.html
مقاله دکتر منوچهر هزارخانی : مشکل استثنا با قاعده
به نظر می رسد این مقاله دکتر را گردانندگان تبلیغات مجاهدین از دسترس خارج کرده اند. این البته خیلی وقت نیست که اتفاق افتاده .
3 - سخنان مهدی ابریشمچی با تلویزیون مجاهدین در ستایش مزوّرانه از دکتر هزارخانی بعد از درگذشت اومجاهدین.
4- دکتر هزارخانی جان به لب رسیده، چراغی در سیاه چاله جبّار
https://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-111991.html
5 – بحث تلخ دیگری در مورد بیانیه تفصیلی شورا
چرا با دکتر هزارخانی گفتگو نکردم
https://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-53854.html
واکنش بلاهت بار رهبری مجاهدین به دو مطلب من در مظلومیت دکتر هزارخانی
https://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-112299.html
نمونه یی از توّهمات از سر خود محور بینی و خود بزرگ بینی بلاهت بار و فاجعه آفرین مسعود رجوی، با نتیجه یی که کاملا قابل پیش بینی بود.
من متهم می کنم، واکنشی به پیام اخیر(13آبان 1388) آقای مسعود رجوی
https://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-17065.html
کلیپ جانها شیفته؛ که منعکس کننده مختصر و مفید هپروت و عظیم بودن خود محوربینی و خود شفیتگی و کارهای مسخره و بیگانگی با مردم در رهبری مجاهدین است.
https://iradj-shokri.blogspot.com/2022/06/blog-post.html
*******************************************
خواندن شرح کارنامه علی اصغر حاج سید جوادی و گستردگی طیف گرایشهای سیاسی امضا کننده تسلیت به بازماندگان او به مناسبت درگذشتش، خود می تواند تصوری برای برآورد دامنه تاثیر منفی آن «عموجان فرومایه» گفتن مجاهدین به او روی افکار عمومی و بین مردم ایران را نسبت به مجاهدین و انقلاب ایدئولوژیک آنها در زمان وقوع حرمت شکنی مجاهدین به دست بدهد.
بیانیه جمعی از فعالان سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در سوگِ علیاصغر حاجسیدجوادی
علیاصغر حاجسیدجوادی، روشنفکر برجسته و نویسنده و روزنامهنگار آزاده و ترقیخواه در روز سه شنبه پنجم تیرماه ۱۳۹۷ برابر با ۲۶ ژوئن ۲۰۱۸ جهان ما را وانهاد.
علیاصغر حاجسیدجوادی از جوانی وارد عرصهی فعالیتهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی شد و تا پایانِ زندگیِ شریفانهاش، مبارزِ خستگیناپذیرِ راه آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی باقی ماند. در دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت از روز نخست از پشتیبانان دولت ملی و نهضت ملی ایران بهرهبری دکتر مصدق بود. در دوران دانشجوییاش از فعالان «اتحادیه دانشجویان ایرانی در فرانسه» و طرفدار دولت مصدق بود و در سال ۱۹۵۱ (۱۳۳۰) نشریهی «اندیشه» را در پاریس منتشر کرد. در بازگشت به ایران از آغاز به «حزب زحمتکشان ملت ایران» پیوست و از گردانندگان اصلیِ روزنامهی «شاهد» (حزب زحمتکشان ایران) بود و پس از انشعاب این حزب و جداشدن نیرویهای طرفدار نهضت ملی از مظفر بقایی، سردبیریِ روزنامهی «نیروی سوم» ارگانِ «حزب زحمتکشان ملت ایران – نیروی سوم» را بهعهده داشت. همچنین از همکاران اصلیِ نشریههای «علم و زندگی» (نشریهی متعلق به «نیروی سوم» بهرهبری خلیل ملکی) و «اندیشه و هنر» بود. علیاصغر حاجسیدجوادی تا پایان عمر راهِ عدالتجویانه و مستقلِ «خط سوم» و «چپ مستقل» ملکی را گرامی میداشت و به آرمانهای ملی و ترقیخواهانهی دکتر مصدق وفادار ماند.
علیاصغر حاجسیدجوادی پس از کودتای ۲۸ مرداد
تا زمان انقلاب هرگز مسئولیت دولتی نپذیرفت و با استقلال فکری و نگاهِ متعهدانهی
روشنفکری به فعالیتهای خود در عرصهی نویسندگی و روزنامهنگاری تحلیلی ادامه داد.
چه در ستون ثابتی که در روزنامهی کیهان (تا سال ۱۳۵۰) داشت و چه
درمقام سردبیرِ «کیهان هفته» و چه در دیگر نوشتههای خود با قلمی شیوا و جاندار و
با نگاهی تحلیلی به شکافتن مشکلات و تنگناهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی ایران میپرداخت.
و در مقالههایش در نشریهی «نگین» دغدغههای میهندوستانه و آرمانهای بشردوستانهاش
را در چارچوب نگاه و نهضت غیرمتعهدها، و خط سوم خلیل ملکی، دنبال میکرد. آنگاه که
با فشار دستگاه حکومتی روبهرو میشد با نامِ مستعار «آگاه» مینوشت تا آنکه از
سویِ حکومت شاه ممنوعالقلم شد. سه مجموعه مقالهی «از اعماق»، «ارزیابی ارزشها»،
«بحران ارزشها»ی علیاصغر حاجسیدجوادی که پیش از انقلاب منتشر شد، از معتبرترین
و اثرگذارترین نوشتههای روشنفکران آن دوران ایران است. پیش از انقلاب در خبرنامههای
«جنبش» (که بهصورت زیراکسی منتشر میشد و انتشار نخستین شمارهی آن در ۲۰ اسفند
۱۳۵۶ است)
نیز قلم زد و بعد از انقلاب در هفتهی نامه «جنبش» (نشریهی «گروه سیاسی جنبش برای
آزادی» که سردبیر آن اسلام کاظمیه بود) مقاله مینوشت تاآنکه در نیمهی دوم سال ۱۳۵۹ به
این دفتر حمله و اموال آن غارت شد و مجبور به زندگی مخفی و سپس ترک ایران گردید.
در پی سخنرانی شاه در مراسم ششم بهمن ۱۳۵۴ و پذیرشِ
تلویحیِ وجود فساد در دستگاه اداری و لزوم مبارزه با آن و تشکیل کمیسیونی (متشکل
از نخستوزیر و چند وزیر و رئیس سازمان بازرسی شاهنشاهی)، در ۲۷ بهمن ۱۳۵۴ علیاصغر
حاجسیدجوادی نامهای سرگشاده در ۳۰ صفحه و بهصورت دستنویس خطاب به نصرتالله
معینیان، رئیسدفتر مخصوص شاه، با عنوان “فساد در دستگاههای دولت” نوشت. در این
نامه افزون بر طرح مفصل و جامعِ موضوع فساد در دولت و حکومت و ریشههای آن، به اختناق
سیاسی، شکنجه و… نیز پرداخته میشود (“شیوههای مهیب و وحشتناکی که در زندانها و
بازجوییها و محاکمات سیاسی اعمال” میشود و “خشن ترین روشهای پلیسی با هرگونه
عقیده مخالف” بهکار برده میشود). حاجسیدجوادی نخستین کسی بود که در آن وضعیت
پُرمخاطره و در آن جوِ ارعاب و اختناق دست به چنین کاری زد. این نامه زمانی نوشته
شد که هنوز نه کوچکترین نشانهای از اعتراضهای بزرگ مردمی وجود داشت و نه هیچ
خبری از سیاست “حقوق بشر”ی کارتر درمیان بود. این نامه بازتاب بسیار گستردهای چه
در ایران و چه در خارج کشور داشت. در ۲۰ دیماه ۱۳۵۵ علیاصغر حاجسیدجوادی
نامهی دوم خود را در بیش از ۲۰۰ صفحهی تایپ شده و باز از طریق معینیان، برای
شاه فرستاد. این نامه، دادخواستی مستند و مستدل و مشروح علیه دیکتاتوری شاه و
نتایج سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، اخلاقی آن در ایران است. حاجسیدجوادی از موضع
مدافع قانون اساسیِ مشروطه و در همان خط دکتر مصدق (که شاه باید سلطنت کند و نه
حکومت) شاه را مخاطب قرار میدهد و پیش از هر چیز به حدود و اختیارات شاه در قانون
اساسی و تلقی محمدرضا شاه از منصب و اختیاراتاش و مداخلات گسترده او در همهی
امور کشور از صدر تا ذیل میپردازد.
چهارده ماه پیش از انقلاب که “جمعیت دفاع از حقوق بشر و پیشبرد آن در ایران” در
تهران تشکیل شد، علیاصغر حاجسیدجوادی یکی از اعضای مؤسس آن بود و بهعنوانِ نایبرئیس
این جمعیت انتخاب شد و در نامهای که به تاریخ ۱۷ دسامبر ۱۹۷۷ (برابر با ۲۶ آذر ۱۳۵۶) خطاب
به دبیرکل سازمان ملل متحد خبر تشکیل این جمعیت داده شد، یکی از دو نویسندهی
تنظیمکنندهی متن نامه بود.
علیاصغر حاجسیدجوادی از امضاکنندگانِ «بیانیه دربارۀ کنگره نویسندگان» (اول
اسفند ۱۳۴۶) و از بنیانگذارانِ «کانون نویسندگان ایران» (اول اردیبهشت ۱۳۴۷) بود و
سهم مهمی در شکلگیری کانون نویسندگانِ دورهی دوم (پیش از انقلاب بهمن ۵۷) داشت.
از سال ۱۳۳۰ که نشریهی «اندیشه» را منتشر کرد تا آخرین روزهای زندگی، علیاصغر
حاجسیدجوادی بهمدت ۶۷ سال در عرصهی مطبوعات و روزنامهنگاری تحلیلگر مسائل ایران و امور
بینالمللی (بهخصوص مسائل خاورمیانه) بود.
با نمایان شدن طلیعههای انقلاب، علیاصغر حاجسیدجوادی با شور فراوان به استقبال
آن رفت و مفتونِ شورانگیزِ حرکتِ میلیونی مردم شد و وعدههای فریبکارانهی آیتالله
خمینی درخصوص حفظِ حرمتِ آزادیها و دخالت نکردن ملایان در امرِ حکومت را راست
پنداشت و در نوشتههایش همراهیهایی با آنان کرد اما، از آن گروه روشنفکرانی بود
که خیلی سریع دریافتند بهخطا رفتهاند و واکنش مناسب نشان دادند. و این بار نیز،
همان زبان جاندار و پرشور و تیز حاجسیدجوادی برای مقابله با حکومتگران تازهبهقدرترسیده
در خدمتِ امرِ آزادی قرار گرفت. دو هفته بعد از انقلاب که موضوع مراسم ۱۴ اسفند
در سرِ مزار دکتر مصدق مطرح شد و حامیان اسلامگرای آیتالله کاشانی به طرح روایتِ
نادرست ملی شدن صنعت نفت و کودتای ۲۸ مرداد دست یازیدند، مقالهی «به تاریخ دروغ نگویید»
را نوشت. دو ماه بعد از انقلاب، اردیبهشت ۵۸، که نمونههای فاشیسم مذهبی را به
عیان دید، مقالهی «صدای پای فاشیسم» را نوشت. این نوشته، سند افتخار روشنفکری
ایران است. پس از حملهی “دانشجویان مسلمان پیرو خط امام” به سفارت آمریکا و به
گروگان گرفتن دیپلماتهای آمریکایی، مقالهی «توپخانهای که دروغ شلیک میکند» را
نوشت. در مقابله با گنجاندن اصلِ ولایتفقیه در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران،
مقالهی «این معامله از اساس باطل است» را نوشت.
پس از اجبار به ترک ایران، علیاصغر حاجسیدجوادی با همان صداقت و خیرخواهی و
ایراندوستی به فعالیتهای قلمی خود در شکلهای گوناگون ادامه داد. مقالههای این
دورهی زندگی او در همکاری مداوم با نشریهی «نگین» و دیگر نشریات برون مرزی،
آیینهی کارنامهی پلشتِ جمهوری حکومت اسلامی است. در این دورانِ تبعیدِ ناخواسته
نیز، همچون گذشته، هیچگاه از پای ننشست و به مبارزهی خستگیناپذیر خود ادامه
داد. و مانند همیشه قلم و قدماش درخدمت آزادی و عدالت و سربلندی ایران و مردم
ایران بود.
علیاصغر حاجسیدجوادی بهرغم همهی مرارتها و سختیهای جانکاه که به جان خرید،
به اصول انسانیِ خود وفادار ماند و زندگیِ شرافتمندانهاش گواه روشنی است بر شرف
روشنفکری ایران که او نجیبانه از آن پاسداری میکرد.
یاد بیدارش همیشه با ماست.
همراه با صمیمانهترین مراتب همدلی و همدردی با بانویِ بزرگوار کیان کاتوزیان (حاجسیدجوادی)،
یار و همسر فداکارِ زندهیاد علیاصغر حاجسیدجوادی، و فرزندانشان لیلا و نگار
حاجسیدجوادی و سایر بستگان.
۱۱تیر ۱۳۹۷
هومن آذرکلاه، رسول آذرنوش، فرهاد آسور، مریم آسور، داریوش آشوری، مستوره احمدزاده، حمید احمدی، کمال ارس، جمشید اسدی، احمد اشرف، محمد اعظمی، بیژن افتخاری، کوروش افطسی، جواد اکبرین، رضا کرمی، بابک امیرخسروی، بهمن امینی، جلال ایجادی، کاظم ایزدی، فریدون بابائیخامنه، مهران براتی، مهدی برزین، بیژن برهمندی، علی بنوعزیزی، سهراب بهداد، حسن بهگر، مسعود بهنود، بهروز بیات، هوشنگ بیات، منصور بیاتزاده، ناصر پاکدامن، بیژن پیرزاده، امیر پیشداد، پروین تاج، تقی تام، منیژه تام، نیره توحیدی، حمیدرضا جاودان، اقدس جاویدی، سیروس جاویدی، میهن جزنی، فرشید جمالی، محمدرضا جواهریان، اشرف حاجسیدجوادی، سروش حبیبی، فرنگیس حبیبی، علی حجت، حسن حجت، محسن حسام، فاطمه حقیقتجو، بیژن حکمت، نسیم خاکسار، مهدی خانبابا تهرانی، هادی خرسندی، اسماعیل خویی، مهرداد درویشپور، فرشته دوانلو، ریموند رخشانی، منوچهر رسا، بیژن رستگار، علی رضوی، محمود رفیع، پری رفیع، انوشه رفیع، فرهمند رکنی (اخوی)، احمد رناسی، سعید رهنما، فضلالله روحانی، ناصر زراعتی، مجید زربخش، ماندانا زندیان، ایران زندیه، فرانسواز ساعدلو، هوشمند ساعدلو، هایده سپهپور، سعید سنجابی، هوشنگ سیاحپور، اکبر سیف، اسد سیف، بیژن شاهمرادی، منصوره شجاعی، گلنار شفیعی، روحی شفیعی، شهلا شفیق، خدیجه شکیبائی کمرهای، حماد شیبانی، علی شیرازی، زهرا صداقتپور، علیاکبر صفائیان، جمال صفری، دارا عزیزی، فرزانه عظیمی، رضا علامهزاده، کاظم علمداری، همایون علیزاده، داود غلامآزاد، مسعود فتحی، فرهاد فرجاد، منصور فرهنگ، سیاوش قائنی، فرشته قریشی، شهرام قنبری، همایون کاتوزیان، فرشین کاظمنیا، محسن کدیور، کاظم کردوانی، بهزاد کریمی، اسفندیار کریمی، زریون کشاورز صدر، بهاره کشاورز صدر، مازیار کشاورز صدر، بهزاد کشاورزی، علی کشتگر، منیره کیانوش، علی گوشه، کریم لاهیجی، علی لیمونادی، حسن ماسالی، مهناز متین، علی متیندفتری، مریم متیندفتری، هدایت متیندفتری، مجید مجابی، نوشآذر مجللی، آذر محلوجیان، محمد مروج، نادر مزکی، بنفشه مسعودی، مهران مصطفوی، بهروز معظمی، ژیلا معظمی، شیوا معیری، عباس معیری، هایده مغیثی، مجتبی مفیدی، حسن مکارمی، ابراهیم مکی، محمد منتظری، ناصر مهاجر، علیاکبر مهدی، محمدعلی مهرآسا، مسعود مولازاده، باقر مؤمنی، زیبا میرحسینی، علی میرسپاسی، هوشنگ ناصری، حسن نایبهاشم، شیدا نبوی، علی ندیمی، فرهاد نعمانی، مسعود نقرهکار، علیرضا نوریزاده، پرتو نوریعلا، عطا هودشتیان، هرمز هوشمند، شیدان وثیق، نادر وهابی، محسن یلفانی، حسن یوسفی اشکوری.
---------------------------------------------------------------------
با پوزش از اشتباهات احتمالی تایپی.
۷ شهريور ۱۴۰۱ .پ- ۲۹ اوت ۲۰۲۲